علم اخلاق اسلامی جلد ۳

علم اخلاق اسلامی0%

علم اخلاق اسلامی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه: اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامی

نویسنده: علامه مولى مهدى نراقى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه:

مشاهدات: 12137
دانلود: 2910

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12137 / دانلود: 2910
اندازه اندازه اندازه
علم اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامی جلد 3

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر، ترجمه و تلخيصي دقيق و روان از كتاب جامع السعادات عالم رباني علامه مولي نراقي (متوفي به سال 1029 هجري قمري) كه از بزرگان علماي اسلام و جامعه علوم عقلي و شرعي بوده است مي باشد كه يكي از بهترین آثار منتشره براي علاقمندان و بخصوص دانشجويان دانشگاهها در زمينه اخلاق اسلامي و اخلاق در تفكر اسلامي بوده و آنان را كه فرصت خواندن سه جلد ترجمه كامل كتاب را ندارند، بي نياز مي سازد. اين كتاب علاوه بر پرداختن به جنبه عقلي و فلسفي علم اخلاق به جنبه ديني آن نيز با سبك و اسلوب ويژه اي توجه داشته است.

مولف در ابتدا درباره نفس انسان و قوا و غرايز او سخن مي گويد هر يك از فضايل اخلاقي را به يكي از قواي نفس نسبت مي دهد و هر يك از رذايل اخلاقي را به غريزه اي مربوط مي سازد آنگاه به شناساندن هر يك از فضايل و رذايل قوا مي پردازد و مطالب خود را به آيات و روايات وارده مورد تاييد قرار مي دهد و در پايان راه معالجه و درمان را به شيوه حكيمانه بيان مي كند.

و در بعضى اخبار است : «هر كه عمل زشتى را ديد و آن را پسنديد و به آن رضا داد چنانست كه آن را مرتكب شده. »

و در خبرى ديگر است : «اگر بنده اى را در مشرق بكشند و كسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شريك است. »

و در خبرى ديگر است : «بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. »

پرسيدند اين چگونه است ؟ فرمود : «خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد. »

و اما درباره دشمنى با كافران و تبهكاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آنچه از شواهد قرآن و سنت رسيده بى شمار است.

خداى سبحان مى فرمايد :

لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء. (آل عمران، ۲۸)

«مؤمنان كافران را دوست نگيرند. »

و مى فرمايد :

يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اوليآء. (مائده، ۵۱)

«اى كسانى كه ايمان داريد! يهود و نصارى را دوست مگيريد. »

و در خبر است : «خداوند از هر مؤمنى پيمان گرفته كه هر منافقى را دشمن دارد. »

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

«محكمترين دستاويزهاى ايمان حب و بغض براى خداست. » و قسمتى از شواهد اين مطلب پيش از اين در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذكر شد.

و اگر گفته شود : معاصى اگر به قضاء و قدر الهى نباشد و قوعش ‍ محال و طعن در توحيد است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد كراهت و دشمنى آن كراهت قضاء خداست، و آيات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشكار و مصرح است، و اين تناقض است، پس راه جمع اين دو چگونه است ؟ و جمع بين رضا و كراهت در يك چيز از چه طريق حاصل مى شود؟

گوئيم : نزد بعضى از حكماء روشن و معلوم است كه : شرورى كه در جهان هست، از گناهان و غير آن، از عدمهاست نه از موجودات، و بنابر اين متعلق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نيست. و در نظر بعضى ديگر از ايشان شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذات، و در كراهت آنچه بالذات در قضاء خداى تعالى نيست ضرر ندارد، و به نظر بعضى ديگر از آنان : شروراند كند و باعث خيرات بسيارند، و بنابراين سزاوار است كه ذاتا مكروه باشند، و از اين حيث از قضاء خدا و متعلق رضا شمرده نمى شوند.

تحقيق مطلب اين است كه : اوصاف سه گانه براى شرور موجود در عالم ثابت است : يعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندكند و باعث خيرات بسيارند. و به اين بيان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است. اما ابو حامد غزالى را در اين مورد وجه جمع ديگرى است كه تشنه را سيراب نمى كند و دردمند را بهبود نمى بخشد.

و اگر گفته شود : دشمنى گناهكاران موقوف بر ثبوت اختيار براى آنان و داشتن قدرت بر ترك معاصى است، و اثبات اين مطلب مشكل است، گوئيم : اشكالى در آن نيست، زيرا بديهى است كه بندگان در افعال خود نوعى اختيار دارند و اين حكم ثابت است، بخصوص در آنچه متعلق به تكليف است. و اين مساله جاى چون و چرا نيست. پس بهتر است سخن را كوتاه كرد و به آداب شرع آراسته شد، و به آنچه از عترت پاك رسيده رجوع نمود. و ما آنچه را كه درباره اين مساله مى توان گفت در كتاب خود به نام «جامع الافكار» ياد كرده ايم.

فصل ۵۳ : راه تحصيل رضا

راه تحصيل رضا اين است كه : بداند كه آنچه خداى سبحان براى او حكم كرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دريافت مصلحت هاى نهانى كوتاه باشد، علاوه بر اينكه ناخشنودى و كراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى كند.

زيرا آنچه مقدر است مى شود و آنچه مقدر نيست نمى شود، و با حسرت گذشته و انديشه آينده وقت خود را بيهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برايش مى ماند. پس سزاوار است كه دوستى خالق چنان او را محو و بيخود گرداند كه احساس درد و رنج نكند، همچنانكه عاشق شيدا چنين است و با علم به بزرگى ثواب تحمل درد و رنج آن را آسان سازد - چنانكه بيمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمل مى كنند - پس امر خود را به خدا واگذارد، كه خدا به بندگان خويش بيناست.

تتميم : تسليم (گردن نهادن)

بدان كه تسليم، كه تفويض (واگذاشتن) نيز ناميده مى شود، به معنى رضا نزديك است، بلكه فوق رضا و خشنودى است، زيرا عبارت است از ترك خواهشها در امورى كه بر او وارد مى شود، و واگذاشتن همه آنها به خدا، با قطع كلى تعلق خويش به آنها، به اين معنى كه طبع او به چيزى از آنها تعلق نداشته باشد. پس آن بالاتر از رضاست، زيرا در مرتبه رضا افعال خدا موافق طبع اوست، پس طبع ملحوظ و منظور است، و در مرتبه تسليم طبع و موافقت و مخالفت آن بكلى به خداى سبحان واگذار شده است، و بالاتر از مرتبه توكل نيز هست، زيرا توكل، چنانكه خواهد آمد، عبارت است از اعتماد در امور خويش به خدا، و آن به منزله وكيل نمودن خداست در امور خود، و گوئى خدا را به مثابه وكيل خود قرار داده است، پس تعلق او به امور خود باقى است، ولى در مرتبه تسليم قطع كلى علاقه از امور متعلق به خويش است.

و از آنهاست :

حزن (اندوه)

حزن و اندوه عبارت است از حسرت بردن و دردمند شدن به سبب فقدان محبوبى يا از دست رفتن مطلوبى. و آن نيز، مانند اعتراض و انكار، مترتب بر كراهت از مقدرات الهى است.

و فرق [اعتراض با حزن] اين است كه : كراهت در اعتراض شديدتر از كراهت در حزن است، چنانكه ضد كراهت - يعنى محبت در ضد آن دو - به عكس اين است، يعنى ظهور آن در سرور و شادى كه ضد حزن و اندوه است شديدتر است از ظهور آن در رضا و خشنودى كه ضد اعتراض است. زيرا رضا بازداشتن نفس از جزع در حوادث وارده است بدون كراهت و شادى، و سرور عبارت است از منع نفس ‍ از جزع در آن حوادث با ابتهاج و شكفتگى. پس سرور و شادى در شرافت فوق رضاست، چنانكه حزن و اندوه در پستى و رذالت تحت اعتراض است.

و سبب حزن، شدت رغبت در خواهشهاى طبيعى و ميل به مقتضيات دو قوه غضب و شهوت و توقع بقاء امور جسمانى است.

و علاج اندوه اين است كه : بداند كه هر چه در عالم كون و فساد است از حيوانات و نباتات و جمادات و كالاها و اموال در معرض فنا و زوال اند، و هيچ چيز در دنيا نيست كه قابل بقا و دوام باشد، و آنچه پاينده و بر دوام است امور عقلانى و كمالات نفسانى فراتر از حيطه زمان و حوزه مكان و تصرف اضداد و راه يافتن فساد است.

و چون اين را به يقين دانست خيالات فاسد و آرزوهاى باطل از نفس ‍ او زايل مى شود و دلبستگى او به اسباب دنيوى گسسته مى گردد و با تمام وجود به تحصيل كمالات عقلى روى مى آورد، و به سعادتهاى حقيقى كه موجب اتصال به جواهر نورانى و جاودانى و مجاورت انوار قدسى و پاينده است توجه مى كند، و بدين سان به مقام بهجت و سرور مى رسد، و از غم و اندوه عالم كجى و ناراستى فارغ مى شود، چنانكه در كتاب الهى به اين مرتبه اشاره شده است :

الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. (يونس، ۶۲)

«بدانيد كه دوستان خدا را نه بيمى است و نه اندوهگين مى شوند».

و در اخبار داودعليه‌السلام است :

«اى داود! دوستان مرا به دل مشغولى و غم دنيا چكار؟ كه اين حالت لذت و شيرينى مناجات را از دل آنان مى برد، دوستان ويژه من روحانيانند كه غمگين نمى شوند».

خلاصه آنكه : دوستى امور فنا پذير و دلبستگى به آنچه در معرض ‍ زوال است خلاف مقتضاى عقل است، و روا نيست كه خردمند به وجود امور فانى شاد و دلخوش شود يا از زوال آن اندوهگين گردد.

سيد اوصياء امير مؤمنان - كه هزاران درود و ثنا بر او باد - مى فرمايد :

«على را با زيور دنيا چكار؟ و چگونه شاد شوم به لذتى كه فانى مى شود، و نعمتى كه باقى نمى ماند؟ !» بلكه سزاوار است كه به آنچه هست خود را خرسند كند، و غم آنچه نيست نخورد، و به آنچه بر او وارد مى شود از خير و شر خشنود باشد. و در اخبار رسيده است كه : «خداى تعالى به حكمت و جلال خود آسانى و شادى را در رضا و يقين قرار داد»، و هر كه به موجود خشنود باشد و اندوه مفقود نخورد، به ايمنى فايز و كامياب گردد كه هيچ نگرانى و تشويشى در آن نيست و سرورى كه هيچ غمى با آن نه، و فرحى دور از حسرت و يقينى خالى از حيرت.

و طالب سعادت چگونه خود را خرسند مى كند كه از ديگر طبقات مردم پست تر باشد، كه هر گروهى به آنچه دارد شاد است (كل حزب بما لديهم فرحون)، چنانكه بازرگان به تجارت خود خشنود است و كشتكار به كشت خود، بلكه آنان كه به كارهاى زشت و ناروا مشغولند به شغل خود دلشادند، با اينكه آنچه در واقع و نفس الامر سبب و موجب شادمانى است جز براى اهل سعادت و كمال فراهم نيست، و آنچه ديگران از آن لذت مى يابند توهم محض و مجرد خيال است. پس طالب سعادت بايد به كمالات حقيقى و سعادات ابدى كه خود دارد شادمان باشد، و بر فقدان آرايشهاى دنيوى و كالاى مادى اندوهناك نگردد، و خطاب خداوند به پيامبر خودصلى‌الله‌عليه‌وآله را به ياد آورد :

و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى.

 (طه، ۱۳۱)

«ديدگان خود را مدوز به آنچه به گروههائى از آنها بهره داده ايم و مايه رونق زندگى دنياست، تا درباره آن امتحانشان كنيم كه روزى پروردگارت بهتر و پاياتر است».

و هر كه احوال اصناف مردم را به دقت بنگرد در مى يابد كه شادى هر گروهى به چيزى است، كه شكفتگى و نشاط و استوارى و پايدارى و نظام امر او به آن است، چنانكه كودكان را شادمانى به بازى و تهيه اسباب آن است، وليكن شادى به آن نزد كسى كه از مرحله كودكى گذشته زشت و ناشايسته است.

و كسانى كه از مرحله كودكى گذشته اند بعضى نشاطشان به درهم و دينار است، و بعضى به ملك و عقار، و گروهى به پيروان و ياران، و دسته اى به زنان و فرزندان، و طايفه اى به پيشه و صنعت خود، و قومى به حسب و نسب خويش، و جمعى به جاه و منصب، و برخى به نيروى جسمانى، و فرقه اى به جمال صورت، و جماعتى به كمالات دنيوى : مانند خط و شعر و آواز خوش، و طبابت و علوم غريبه و امثال اينها، تا برسد به كسانى كه جز به كمالات نفسانى و رياستهاى معنوى شاد نمى شوند. و اينان نيز مختلفند، بعضى نهايت فرح و سرورشان به عبادت و مناجات است، و بعضى ديگر به عرفت حقايق اشياء، تا برسد به كسانى كه شادمانى ايشان جز به انس ‍ با حضرت ربوبى و استغراق در درياى انوار جمال او نيست، و ديگر مراتب نزد آنان سايه اى زوال پذير و خيالى باطل است. و شكى نيست كه عاقل مى داند كه آنچه سزاوار است كه به آن شاد و مسرور شود حصول اين مرتبه است و ديگر امور مانند سرابى است كه تشنه آن را آب پندارد. پس عاقل نبايد به فقدان آنها اندوهگين و به وجود آنها شاد گردد.

نكته ديگر اين است كه : كسى كه تامل كند در مى يابد كه اندوه امرى وجودى يا لازم نيست، بلكه امرى است اختيارى كه در نفس آدمى به سبب گزينش بد او پديد مى آيد. زيرا هر چه از دست شخصى برود و براى آن محزون گردد بسيارى از مردم نيز آن را ندارند، و چه بسا هرگز در تمام عمر خود نداشته اند، و با وجود اين از نبود آن حزن و اندوهى ندارند، بلكه شاد و خرسندند، و اگر حزن و اندوه لازمه فقدان اين امر بود بايد هر كه فاقد آن است محزون و اندوهگين باشد، و حال آنكه چنين نيست. و همچنين هر حزن و اندوهى كه به سبب مصيبتى روى مى دهد بعد از مدتى زايل مى شود و به شادى و سرور مبدل مى گردد، و اگر غم و اندوه از فقدان چيزى لازم آن بود هرگز زوال نمى پذيرفت.

و عجب از عاقل كه از فقد امور دنيوى محزون گردد با اينكه مى داند دنيا خانه فانى است، و زيور و زينت آن در ميان مردم در گردش ‍ است، و دوام و بقاء آن براى هيچ كس ممكن نيست، و همه اسباب دنيوى امانت خداست كه به نوبت به مردمان منتقل مى شود. و مثل آن مانند عطردانى است كه در مجلسى ميان اهل آن مجلس به نوبت دور گردانند، كه هر يك از آنان در لحظه بهره گيرد و سپس به ديگرى دهد. و كسى كه به بقاء كالاى دنيوى طمع ورزد مانند كسى است كه در تملك عطردان و اختصاص آن به خود هنگامى كه نوبت بهره گيرى به او رسد طمع كند، و چون از او باز ستانند اندوهگين شود. مال و اهل و فرزندان جز امانتها نيست و ناگزير روزى بايد امانتها را رد كند. پس عاقل نبايد براى رد امانت غمگين و محزون شود، علاوه بر اينكه حزن و اندوه براى رد آن ناسپاسى نعمت است.

زيرا پائين ترين مراتب شكر اين است كه امانت را با خوشحالى و طيب خاطر به صاحب آن رد نمايد، بخصوص وقتى كه پست تر - يعنى چيزهاى پليد دنيوى - را باز پس مى دهد، و شريفتر - يعنى نفس و كمالات علمى و عملى آن - باقى مى ماند. پس سزاوار است كه هر عاقلى دل به امور فانى نبندد تا به سبب فقد آن محزون نشود.

سقراط گفته است : «من هرگز محزون نگشته ام، زيرا هرگز چيزى را چنان دوست نداشته ام كه به از دست شدن آن غمگين شوم، و هر كه خواهد كه چيزى نبيند كه او را ناخوش آيد نبايد به چيزى دل بندد كه بيم فقدان آن هست».

و از آنهاست :

بى اعتمادى

يا كم اعتمادى در امور خود بر خداوند، و اطمينان و وثوق به وسائط، و نظر داشتن به آنها. و سبب آن يا ضعف يقين است يا ضعف نفس يا هر دو. و اين صفت از جمله رذائل دو قوه عاقله و غضب است. و شكى نيست در اينكه از مهلكات بزرگ و منافى ايمان بلكه شعبه اى از شرك است. و از اينرو در نكوهش آن آيات و اخبار رسيده است، خداى سبحان مى فرمايد :

ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم. (اعراف، ۱۹۳)

«كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد بندگانى هستند مانند شما».

و مى فرمايد :

ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه. (عنكبوت، ۱۷)

«كسانى كه سواى خدا مى پرستيد روزى شما در دست آنها نيست، پس روزى را از نزد خدا بخواهيد و او را بپرستيد».

و مى فرمايد :

و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون. (منافقون، ۷)

«خزائن آسمانها و زمين از خداست و ليكن منافقان فهم نمى كنند».

و در اخبار داودعليه‌السلام است : «هيچ بنده اى از بندگان من دست به دامن هيچ يك از خلق من نزد كه من بدانم نيت وى همين است، مگر اينكه اسباب و وسائل آسمانها را از دستش ببرم، و زمينى را كه در زير پاى اوست بر او خشمگين گردانم، و به هر وادى كه هلاك شود باك ندارم».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

من اعتز بالعبيد اذله الله.

«هر كه به واسطه بردگان عزت جويد خدايش ذليل كند».

نقل شده است كه «در تورات نوشته است : كسى كه اعتماد او به انسانى مثل خود باشد ملعون است». پس سزاوار مؤمن اين است كه اين صفت ناشايسته خالى و خلاص شود و به اكتساب ضد آن، يعنى توكل، پردازد، كه شرح آن خواهد آمد.

پيوست : توكل

فضيلت توكل - درجات توكل - سعى و كوشش منافاتى با توكل ندارد - اسبابى كه سعى و توسل به آنها منافى توكل نيست - «با توكل زانوى اشتر ببند» - درجات مردم در توكل - گمان سست و ضعيف - راه تحصيل توكل.

توكل اعتماد و اطمينان دل در همه امور بر خداست، و به عبارت ديگر :

سپردن و حواله كردن بنده همه كارهاى خود را به پروردگار است، و به ديگر سخن :

توكل بيزارى از هر قوه و قدرتى و اعتماد و تكيه بر حول و قوه الهى است. و آن موقوف است بر اعتقاد جازم به اينكه در عالم هستى فاعلى جز خدا نيست و هيچ كس را قوه و قدرتى نيست مگر به واسطه او، و تمامى علم و قدرت كفايت امور بندگان او راست، و به هر يك از بندگان عطوفت و عنايت و رحمت تمام دارد، و فوق علم او علمى نيست، و فراتر از عنايت او عنايتى نه. پس كسى كه اين اعتقاد را داشته باشد البته دل او به خدا اعتماد دارد و بس، و به غير او و حتى به خود التفات نمى كند. و كسى كه اين حالت را در خود نيابد، علت آن آيا ضعف يقين است يا ضعف نفس، و بيماريش به سبب استيلاء ترس و اضطرابش به واسطه غلبه اوهام بر اوست. زيرا نفس ضعيف در پى و هم مضطرب مى شود، و بى آنكه در يقين او كاستى باشد پيروى و هم مى كند، مثل نا آرامى و اضطراب وى از خوابيدن با مرده در گور يا در يك بستر، با اينكه يقين دارد كه بدن او اكنون جمادى است كه هيچ زيانى به او نمى رساند، پس نبايد از آن بترسد و بگريزد، چنانكه از ديگر جمادات نمى گريزد. و همچنين كسى كه ضعيف النفس است هر گاه مثلا مشغول خوردن عسل باشد اگر ديگرى نزد او گويد اين عسل شبيه غائط است، بسا طبع او به علت ضعف نفس نفرت مى كند و از خوردن عسل دست بر مى دارد، با اينكه يقين دارد كه آن عسل است و ربطى به آن چيز پليد ندارد.

پس توكل تمام نيست مگر به قوت يقين و قوت قلب با هم، زيرا سكون و آرامش دل به اين هر دو حاصل مى شود. و آرامش دل چيزى است و يقين چيزى ديگر. پس بسا يقينى كه اطمينان و آرامش ‍ با آن نيست، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

اولم تؤ من ؟ قال : بلى ! و لكن ليطمئن قلبى. (بقره، ۲۶۰)

«مگر ايمان ندارى ؟ گفت : چرا! وليكن براى آنكه دلم آرام گيرد».

[ابراهيمعليه‌السلام ] درخواست داشت كه زنده كردن مرده را با چشم خود ببيند تا يقين در خيال او ثابت گردد، كه نفس پيرو خيال است و به آن آرام مى گيرد، و در آغاز به يقين آرامش و اطمينان نمى يابد تا آنكه به مرتبه نفس مطمئنه برسد، و اين در دايت حال ميسر نمى شود. و بسا مطمئنى كه يقين ندارد، مانند صاحبان آئينها و مذهبهاى باطل. زيرا يهودى به يهوديت خود اطمينان قلب دارد، و همچنين نصرانى، و حال آنكه براى آنها يقينى نيست، و تنها از گمان پيروى مى كنند و دنبال خواهشهاى نفسانى اند.

و چون توكل به يقين و قوت قلب بستگى دارد، و به ضعف يكى از آن دو از ميان مى رود، روشن مى شود كه توكل از فضائل متعلق به دو قوه عاقله و غضبيه با هم است، و ضد آن - يعنى عدم توكل - از رذائل يكى از آن دو يا هر دو خواهد بود.

و در باب توحيد دانستى كه ستون توكل و آنچه بر آن بنا شده مرتبه سوم توحيد است، و آن اين است كه براى بنده تابش نور حق ظاهر و آشكار شود، به اينكه فاعلى جز او نيست، و ما سواى او از اسباب و وسائط مسخر و مقهور قدرت ازلى اوست. پس بر طالب توكل لازم است كه اين مرتبه از توحيد را تحصيل كند تا توكل براى وى حاصل شود. و نيز دانستى كه مرتبه دوم آن - يعنى توحيد اعتقادى - چون تقويت گردد چه بسا حال توكل را پديد آورد، اما توكل چنانكه شايسته است موقوف بر مرتبه سوم آن است.

فصل ۵۴ : فضيلت توكل

توكل يكى از منزلهاى راهروان و يكى از مقامات خدا پرستان بلكه برترين درجات اهل يقين است، و از اينرو در ستايش و فضيلت و در ترغيب به آن از كتاب و سنت بسى شواهد رسيده است، خداى تعالى مى فرمايد :

و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين. (مائده، ۲۳)

«اگر ايمان داريد پس به خدا توكل كنيد».

و مى فرمايد :

و على الله فليتوكل المؤمنون.

 (آل عمران، ۱۲۲، مائده، ۱۲، توبه، ۵۲، ابراهيم، ۱۱، مجادله، ۱۰، تغابن، ۱۳)

«و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند».

و مى فرمايد :

ان الله يحب المتوكلين. (آل عمران، ۱۵۹)

«خدا متوكلان را دوست دارد».

و مى فرمايد :

و من يتوكل على الله فهو حسبه. (طلاق، ۳)

«و هر كه بر خدا توكل كند خدا وى را بس است».

و مى فرمايد :

و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم. (انفال، ۵۰)

«و هر كه بر خدا توكل كند خداوند نيرومندى بى همتا و داورى داناست».

يعنى عزيزى كه هر كه به او پناه برد ذليل و زبون نشود، و حكيمى كه از تدبير آن كه بر او توكل كند كوتاهى ننمايد.

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

من انقطع الى الله كفاه الله كل مؤ ونة، و رزقه من حيث لا يحتسب، و من انقطع الى الدنيا و كله الله اليها.

«هر كه به سوى خدا منقطع شود (خاص خدا گردد) خدا همه امور و حاجات او را كفايت مى كند، و از جائى كه گمان ندارد روزيش ‍ مى دهد، و هر كه به دنيا منقطع شود (خاص دنيا گردد) خدا او را به دنيا وا مى گذارد».

و فرمود : من سره ان يكون اغنى الناس، فليكن بما عند الله اوثق منه بما فى يده.

«هر كه دوست دارد بى نيازترين مردم باشد بايد اعتمادش به آنچه نزد خداست بيشتر باشد از اعتماد به آنچه در دست خود اوست».

و فرمود : لو انكم تتوكلون على الله حق توكله، لرزقتم كما ترزق الطيور، تغدو خماصا و تروح بطانا.

«اگر بر خدا توكل كنيد چنانكه حق توكل اوست هر آينه روزى مى يابيد چنانكه مرغان روزى مى يابند، هر بامداد با شكمهاى تهى و گرسنه از آشيانه هاى خود بر مى پرند و شبانگاه با شكمهاى پر و سير باز مى آيند».

و از حضرت على بن الحسين عليهما السلام روايت است كه فرمود :

«روزى از خانه بيرون رفتم تا به اين ديوار رسيدم، بر آن تكيه كردم، در اين موقع مردى را ديدم كه دو جامه سفيد پوشيده روياروى من به من نگاه مى كند، پس گفت : اى على بن الحسين !

چرا تو را غمگين و محزون مى بينم ؟ آيا براى دنياست ؟ خداوند نيكوكار و بدكار را روزى مى دهد. گفتم : براى اين محزون نيستم، و آنچه گفتى درست است. گفت :

پس آيا براى آخرت است ؟ آن وعده اى است راست كه پادشاه قاهر و قادر در آن حكم مى كند. گفتم : چنين است كه مى گوئى، و حزن من براى اين هم نيست.

گفت : پس اندوه تو از چيست ؟ گفتم : از فتنه پسر زبير و گرفتارى مردم در آن مى ترسيم. خنديد و گفت : اى على بن الحسين ! آيا هيچ كس را ديده اى كه خدا را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم : نه ! گفت : آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكل كند و خدا او را كفايت نكند؟ گفتم : نه ! گفت : آيا كسى را ديده اى كه از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم : نه !... سپس از نظر من غايب شد»، و شايد او حضر بود - بر پيامبر ما و بر او درود باد.

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «خدا به داود وحى فرمود : هيچ يك از بندگانم به من پناهنده نشود و به احدى از مخلوقات توجه نكند، كه بدانم نيت او همين است، و آنگاه آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست با او نيرنگ بازند، مگر اينكه راه بيرون شدن از ميان آنها را به او مى نمايم».

و فرمود : ان الغنى و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا.

«بى نيازى و عزت در گردشند، و چون به جايگاه توكل رسند وطن گيرند».

و فرمود : من اعطى ثلاثا لا يمنع ثلاثا : من اعطى الدعاء اعطى الاجابة، و من اعطى الشكر اعطى الزيادة، و من اعطى التوكل اعطى الكفاية. ثم قال : اتلوت كتاب الله - عز و جل - «و من يتوكل على الله فهو حسبه»، و قال : «لئن شكرتم لازيدنكم»، و قال : «ادعونى استجب لكم»؟.

«هر كه را سه چيز دادند سه چيز از او باز نگرفتند : هر كه را دعا دادند اجابت هم دادند، و هر كه را سپاسگزارى دادند، فزونى بخشيدند، و هر كه را توكل دادند او را كفايت كردند، سپس فرمود : آيا كتاب خداى عز و جل را خوانده اى : «هر كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است»، و فرمود : «اگر شكر كنيد شما را فزونى دهم»، و فرمود : «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»؟»

و فرمود : ايما عبد اقبل قبل ما يحب الله - تعالى - اقبل الله قبل ما يحب، و من اعتصم بالله عصمه الله، و من اقبل الله قبله و عصمه، لم يبال لو سقطت السماء على الارض، او كانت نازلة نزلت على اهل الارض فتشملهم بلية، كان فى حزب الله بالتقوى من كل بلية، اليس ‍ الله - تعالى - يقول : «ان المتقين فى مقام امين»؟

«هر بنده اى كه به آنچه خداى تعالى دوست دارد روى آورد خدا به آنچه او را دوست دارد روى آورد، و هر كه به خدا پناه برد و از او نگاهدارى خواهد خدا او را پناه دهد و نگاهدارد، و كسى كه خدا به او رو آورد و او را نگاهدارد باكى براى او نيست اگر آسمان بر زمين افتد يا بلائى بر اهل زمين فرود آيد و همه را فرو گيرد، او به سبب تقوايش در حزب خداست و از هر بلائى محفوظ است، مگر نه اين است كه خداى تعالى مى فرمايد : «براستى پرهيزكاران در جايگاه ايمن اند» ؟» و فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : به عزت و جلال و مجد و رفعتم بر عرشم سوگند! كه اميد هر كه را كه به غير من اميدوار باشد قطع مى كنم، و او را نزد مردم جامه ذلت و خوارى مى پوشانم، و او را از درگاه قرب خود مى رانم و دور مى كنم، آيا در سختيها و شدائد به غير من اميدوار است و حال آنكه شدائد به دست من است ؟

و در خانه غير مرا مى كوبد با آنكه كليد همه درهاى بسته نزد من است ؟ و در خانه من براى هر كه مرا بخواند باز است، پس كيست كه در بلاها و گرفتاريها به من اميد داشته باشد و من او را به آن واگذارم ؟ و كيست كه در كار بزرگى به من اميدوار گشته و من اميدش را قطع كرده باشم ؟ آرزوهاى بندگانم را در نزد خود محفوظ مى دارم، اما آنها به نگاهداشت من راضى نشدند، آسمانها را از كسانى كه از تسبيح من خسته و ملول نمى شوند پر كردم، و آنان را فرمودم كه درها را ميان من و بندگانم نبندند، ولى بندگان به قول من اعتماد نكردند، آيا كسى كه بلائى از بلاهاى من بر او وارد شود نمى داند كه جز من و به اذن من كسى آن را از او برنمى دارد؟

پس چرا از من رو گردان است ؟ به جود خود آنچه را سؤ ال نكرده به او مى دهم، سپس آن را از او مى گيرم و او باز گرداندن آن را از من نمى خواهد و از غير من مى خواهد، آيا نمى بيند كه من پيش از سؤ ال كردن عطا مى كنم ؟ پس آيا وقتى از من سؤ ال كرد به سائل خود پاسخ نمى گويم ؟ آيا من بخيلم و بنده ام مرا بخيل مى داند؟ يا جود و كردم ندارم ؟ يا عفو و رحمت در دست من نيست ؟ يا من محل آرزوها و اميدها نيستم ؟

چه كسى جز من مى تواند آنها را قطع كند؟ آيا اميدواران نمى ترسند كه به غير من اميد دارند؟ اگر همه اهل آسمانها و زمينم به من اميدوار باشند، و هر يك از آنها را به اندازه اى كه همه اميد دارند بدهم به قدر ذره اى از مملكتم كم نمى شود، و چگونه كم شود مملكتى كه من سرپرست آن هستم ؟ پس بدا به حال نوميدان از رحمت من !

و بدا به حال كسانى كه مرا نافرمانى كنند و پرواى من ندارند!»(۵۱)

فصل ۵۵ : درجات توكل

توكل در ضعف و قوت سه درجه دارد :

اول - آنكه حال او در حق خدا و اعتماد و وثوق به عنايت و سرپرستى و كفالت او همچون حال وى نسبت به وكيل خود باشد، و اين ضعيفترين درجه توكل است، و وقوع آن بسيار است و مدتى دراز دوام دارد، و منافى با اصل تدبير و اختيار نيست، بلكه چه بسا بسيارى از تدبيرات به سعى و كوشش و اختيار او تحقق مى يابد، بلى با بعضى از تدبيرات منافات دارد، مانند توكل بر وكيل خود در خصومت و داورى، زيرا در اين مورد [همه توجهش به وكيل است و انتظار دارد تا وكيل چه مى كند و] تدبير خود را از غير جهت وكيل ترك مى كند، و ليكن تدبيرى را كه وكيل وى به آن اشاره نموده رها نمى كند، و همچنين تدبيرى را كه از عادت و روش وكيل بر او معلوم شده باشد با اينكه صريحا نگفته است.

دوم - آنكه حال او با خدا حال كودك با مادر خود باشد، زيرا طفل جز مادر نمى شناسد، و جز به او پناه نمى برد، و جز به او اعتماد ندارد. چون او را ببيند به دامن وى آويزد، و اگر در غياب او امرى روى نمايد نخستين چيزى كه بر زبانش مى گذرد اى مادر! است.

فرق بين اين دو درجه آنست كه صاحب اين مرتبه چنان در توكل خود غرق است كه به توكل خود نيز التفات ندارد، بلكه التفاتش تنها به كسى است كه بر او توكل كرده) يعنى وكيل)، و در دلش براى غير او جائى نيست. اما در آن اول توكل به كسب و اختيار و تكلف است، و از توكل خود غافل نيست و به آن التفات دارد، و بدين سان تنها به كسى كه بر او توكل كرده توجه ندارد. و اين مرتبه كمتر از اولى وقوع و دوام دارد. زيرا حصول آن فقط براى خواص است، و نهايت دوام آن يكى دو روز است، و با تدبيرات منافات دارد، مگر تدبير پناه جستن به خدا و دعا و زارى نمودن، همچون تدبير كودك در آويختن به مادر خود فقط.

سوم - كه بالاترين درجات است، اين است كه آدمى در حركات و سكنات خود در پيشگاه خدا مانند مرده باشد در دست مرده شوى، يعنى خود را ميت بيند و قدرت ازلى را حركت دهنده خويش بداند چنانكه مرده شوى مرده را حركت مى دهد. چنين شخصى نفس ‍ خويش را تقويت كرده و به مرتبه سوم از توحيد رسيده است. و فرق بين او و دوم اين است كه دومى دعا و تضرع را ترك نمى كند چنانكه كودك به مادر خود پناه مى برد و فرياد مى كند و به دامن او مى آويزد و دنبالش مى رود، ولى اين چه بسا دعا و سؤ ال را از راه وثوق به كرم و عنايت خدا رها كند، و اين مانند كودكى است كه مى داند اگر مادر را نخواند مادر او را مى جويد، و اگر به دامن مادر نياويزد مادر او را در آغوش مى كشد، و اگر شير نخواهد به او مى دهد.

و از اين گونه است توكل ابراهيم خليلعليه‌السلام هنگامى كه در منجنيق نهاده شد تا به آتش افكنده شود، و روح الامين به او اشاره نمود كه نجات و خلاصى خود را از خداى سبحان بخواه.

گفت : «علم او به حال من از سؤ الم بسنده است». اما اين كمياب است و به ندرت اتفاق مى افتد، و آن مرتبه صديقان است و هر گاه يافت شود دوامش بيش از زردى از ترس يا سرخى از شرم نيست، و آن مادامى كه باقى است منافى تدبيرات است، زيرا صاحب آن همچون مبهوت و حيران است.

اما توكل بنده بر خدا گاهى در همه امور خود است، و گاهى در بعضى از آنهاست. و درجات آن به حسب بيشى و كمى امور كسى كه در آنها توكل مى كند مختلف است.

امام كاظمعليه‌السلام درباره اين قول خداى تعالى :

و من يتوكل على الله فهو حسبه. (طلاق، ۳)

«و هر كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است»، فرمود : «توكل بر خدا درجات دارد، از جمله اينكه در همه امور خود بر خدا توكل كنى، پس هر چه درباره تو بكند از او راضى هستى، و مى دانى كه خير و فضل خود را از تو فروگذار نكند و حكم آن مختص اوست، پس با واگذاردن اين به خدا بر او توكل كن، و به او در آن و در غير آن اعتماد كن».

و شايد ديگر درجات توكل اين است كه آدمى در بعضى از امور خود نه همه آنها بر خدا توكل كند، و تعداد درجات در اين صورت به حسب بيشى و كمى امور كسى است كه در آنها توكل مى كند.

فصل ۵۶ : كوشش منافى توكل نيست

امورى كه بر بندگان وارد مى شود :

۱ - يا از قدرت و دست رسى آنان بيرون است، به اين معنى كه براى جلب يا دفع آنها اسباب ظاهرى قطعى يا ظنى نيست، يا براى جلب و دفع آنها اسبابى هست ليكن بنده توانائى تحصيل آنها را ندارد.

مقتضاى توكل در اين قسم آنست كه سعى در چاره جوئى ها و تدبيرات پنهانى را ترك نمايد و آن را به رب الارباب واگذارد، و اگر در تغيير آن به حيله و تكلف بينديشد از توكل بيرون رفته است.

۲ - يا از قدرت آنان بيرون نيست، بدين معنى كه براى آنها اسباب قطعى يا ظنى هست كه تحصيل آنها و دستيابى به جلب يا دفع آنها ممكن است. پس سعى در چنين موردى منافى توكل نيست بشرط آنكه وثوق و اعتماد او به خدا باشد نه به اسباب.

پس كسى كه مى پندارد كه معنى توكل ترك كسب و فعل بدنى و رها كردن تدبير عقلى و فكرى و افتادن بر زمين است همچون جامه استعمال شده و افكنده شده، حقيقت را نشناخته و از آن دور گشته است، زيرا اين عمل در شرع اقدس حرام است.

و شارع انسان را به جستجوى روزى به اسبابى كه خدا وى را به آن هدايت فرموده از كشاورزى يا بازرگانى يا صنعتگرى و غير اينها كه حلال باشد مكلف ساخته است، و نيز به باقى داشتن نسل از راه زناشوئى امر نموده، و وى را فرمان داده كه اشياء زيان آور را با توسل به اسباب معين از خويشتن دفع كند.

و همان گونه كه عبادات امورى است كه خداى تعالى بندگان خود را به كوشش در آنها امر كرده، تا بدان وسيله براى ايشان تقرب به او و سعادتهاى خانه آخرت حاصل شود، همچنين طلب روزى حلال و دفع ضرر و بيمارى از خود و اهل و عيال امورى است كه خداى تعالى آنان را امر فرموده، تا بواسطه آنها به عبادات و آنچه به تقرب و سعادت رهنمون است دست يازند. و ليكن خداى سبحان آنان را همچنين مكلف ساخته كه جز به او اطمينان نكنند و به اسباب اعتماد ننمايند، همچنانكه تكليف فرموده است كه بر اعمال نيك خود تكيه و توكل نكنند، بلكه بر فضل و رحمت او تكيه نمايند.

پس معنى توكلى كه در شريعت به آن امر شده است :

اعتماد قلبى بر خدا در همه امور، و بريدن و انقطاع از غير اوست. و منافاتى با تحصيل اسباب وقتى آدمى به آنها اطمينان نيابد ندارد بلكه آرامش وى بايد به خداى سبحان باشد نه به اسباب و در نفس ‍ خود روا بداند كه خدا مطلوب او را از آنجا كه گمان ندارد مى رساند نه اسبابى كه خود آنها را تحصيل كرده، و باور داشته باشد كه ممكن است خدا اين اسباب را از مسببات آنها قطع كند.

فصل ۵۷ : اسبابى كه سعى و توسل به آنها منافى توكل نيست

اسبابى كه تحصيل و دست يازيدن به آنها منافاتى با توكل ندارد، اسبابى است قطعى يا ظنى كه ارتباط قطعى يا ظنى مسببات به آنها به تقدير و مشيت خداوند ارتباطى است مستمر و پياپى كه تخلف از آنها ممكن نيست، خواه براى جلب نفع يا دفع ضرر يا براى بر طرف كردن آفتى مورد انتظار باشد، مانند دست دراز كردن به غذا براى رساندن به دهان، و توشه برداشتن براى سفر، و سرمايه اندوختن براى تجارت، و آميزش براى حصول فرزندان، و سلاح برداشتن براى دفع دشمن، و پس انداز كردن براى حال درماندگى و اضطرار، و مداوا نمودن براى برطرف ساختن بيمارى، و نگاهداشتن خود از خواب در گذرگاه سيل و جايگاه درندگان و زير ديوار كج، و بستن در، و بستن زانوى شتر، و ترك راهى كه وجود دزدان يا درندگان در آن قطعى يا احتمالى باشد... و امثال اينها.

و اما پيروى اسباب موهوم، مانند برده دارى، و فال بد، و پى گيرى بسيار در تدبيرها و نكته هاى باريك، و چاره جوئى و حيله انديشى براى تبديل و تغيير، باطل كننده توكل است، زيرا اينها نزد خردمندان اسباب نيستند، و خداى تعالى به تحصيل آنها امر نفرموده، بلكه از آنها نهى شده، و آنچه به آن امر شده آهستگى و سهل انگارى در طلب]روزى [ و پافشارى نكردن است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

«روح الامين در جان من دميد كه : هيچ نفسى نمى ميرد تا روزى خود را بتمامى فرا گيرد، پس از خداى تعالى بپرهيزيد و در طلب روزى آهستگى نمائيد و آسانگير باشيد».

و فرمود : «هر كه به سفر دريا پرداخت در طلب روزى آهستگى و آرامى ننمود».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «طلب معيشت تو بايد بالاتر از روش شخص بيكار و كمتر از جستجوى حريصى باشد كه به دنياى خود خشنود و مطمئن شده است، و ليكن نفس خود را از اين حال به مرتبه شخص منصف و خويشتن دار فرود آر، تا آن را از مقام سست عنصر ناتوان برتر برى، و آنچه را كه نياز ضرورى توست بدست آورى، كسانى كه به آنها مال داده شده ولى سپاس نمى گزارند مالى ندارند».

و فرمود : «هر گاه در دكانت را باز كردى و بساط خود را گستردى، آنچه بر عهده توست انجام داده اى».

فصل ۵۸ : «با توكل زانوى اشتر ببند»

بدان كه تحصيل اسباب قطعى و ظنى توكل را باطل نمى كند، با اينكه خداوند قادر است كه بدون آنها نيز مطلوب آدمى را عطا فرمايد، زيرا خداى سبحان مسببات را به اسباب بسته، و اشياء و امور را جز به اسباب پديد نمى آورد.

و از اينرو هنگامى كه مرد اعرابى شتر خود را رها كرد و گفت : توكلت على الله، 

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : «ببند و توكل كن».

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود :

«خداوند براى بندگان خود مقرر فرموده كه مطالب خود را از او به اسبابى كه براى آنها آماده ساخته و به تحصيل آنها امر كرده بجويند».

خداى تعالى مى فرمايد :

خذوا حذركم. (نساء، ۷۰)

«احتياط و پاس خويش نگهداريد».

و در كيفيت نماز خوف مى فرمايد :

و لياخذوا حذرهم و اسلحتهم. (نساء، ۱۰۱)

«و احتياط و آمادگى خويش بدارند، و سلاح خود برگيرند».

و مى فرمايد :

و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل. (انفال، ۶۱)

«هر چه توانيد از نيرو [و ساز و برگ جنگ] و اسبان بسته براى [پيكار] آنان آماده سازيد». و به موسى فرمود :

فاسر بعبادى ليلا. (دخان، ۲۳)

«بندگان مرا شبانه [از مصر بيرون] ببر». و پناه جستن به شب براى پنهان بودن از چشم دشمنان و دفع ضرر است.

و در اسرائيليات آمده است كه :

«موسى بن عمرانعليه‌السلام را بيماريى پديد آمد، بنى اسرائيل نزد او آمدند و ناخوشى او را شناختند و گفتند : اگر فلان دارو را مصرف كنى شفا يابى، موسى گفت : مداوا نمى كنم تا خدا مرا بى دوا بهبود بخشد. پس بيمارى او دراز شد، و خدا به او وحى فرمود : به عزت و جلالم سوگند! ترا عافيت نمى دهم تا به دوائى كه گفته اند درمان كنى. پس به آنان گفت : به داروئى كه گفتيد مرا معالجه كنيد. او را مداوا كردند و بهبود يافت. پس حالت اعتراض گونه اى در دل وى پديد آمد، خداى تعالى به او وحى فرستاد : خواستى حكمت مرا به توكل خود باطل كنى، چه كسى غير از من داروها و منفعتها را در گياهان و چيزها نهاد؟»

و روايت است كه : «زاهدى ترك شهر و آبادى كرده و در قله كوهى اقامت گزيد و گفت : از هيچ كس چيزى نمى خواهم تا خدا روزى مرا بفرستد. پس يك هفته نشست، و نزديك به مرگ رسيد، گفت : پروردگارا! اگر مرا زنده مى دارى روزى مرا برسان، و گرنه جانم بستان. خداى تعالى به او وحى فرمود : به عزت و جلالم سوگند! روزى به تو نمى دهم تا به شهر و آبادى در آيى و ميان مردم بنشينى. پس به شهر آمد و مقيم شد، يكى براى او غذا آورد، و ديگرى آب، خورد و آشاميد.

ولى در دل گرفت كه چرا خدا چنين كرد، خداوند به او وحى فرمود : مى خواستى به زهد خود در دنيا حكمت مرا از ميان ببرى، نمى دانى كه من اين را كه بنده خود را به دست بندگان خود روزى رسانم دوستتر دارم تا به دست قدرت خود روزى دهم ؟»

فصل ۵۹ : درجات مردم در توكل

درجات مردم - چنانكه دانستى - در توكل به حسب تفاوت مراتب آنان در قوت و ضعف يقين و در قوت و ضعف توحيد مختلف است :

يكى درجه كسى است كه ايمان و يقين او به كمال رسيده، به طورى كه وثوق و اعتماد او به اسباب بكلى سلب شده، و با تمام هستى خود به پروردگار يگانه حق روى آورده و جز او مؤ ثرى نمى بيند، و هرگز به غير او نظر ندارد، و دلش به عنايت او چنان مطمئن و آرام است كه حتى اين احتمال به خاطرش نمى گذرد كه پروردگار او را به غير واگذارد، و هيچگاه او را اضطرابى پديد نمى آيد. براى چنين كسى باكى نيست كه از اسباب قطعى يا ظنى بكلى روى برتابد، زيرا خداى سبحان او را حفظ و حراست مى كند و امورش را به صلاح مى آورد، و روزى او را از جائى كه گمان ندارد مى رساند، خواه اسباب را تحصيل و كسب نمايد يا نه، بلى بسا سبب و كسب را براى اطاعت و پيروى امر خدا رها نكند، ليكن وثوق و اعتماد او فقط به خداست نه به سبب وسعى و كسب. و حكاياتى كه از بعضى از كاملان اولياء نقل كرده اند كه بى زاد و توشه به اعتماد بر خدا در بيابانهائى كه مردم در آنها گام نمى نهادند مسافرت مى كرده اند، و روزى ايشان مى رسيده، و از درندگان پر زيان احتراز نمى كرده اند، يا نسبت به اهل اقتدار و پادشاهان به اعتماد بر خدا بى ترس و باك سخنان درشت و ناهموار مى گفته اند، و خداى سبحان آنان را نجات مى داده، اين مخصوص كاملان در توكل است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود :

«خداى عز و جل ابا دارد كه روزى مؤمنان را جز از جايى كه گمان ندارند برساند».

و اين را مخصوص مؤمنان قرار داد، زيرا كمال ايمان مقتضى آنست كه صاحب آن به اسباب وثوق و اعتماد نكند و تنها بر خداى عز و جل توكل نمايد. و كمال ايمان ويژه صاحب علم نهان از انبياء و اولياء است، و اين فضل خداست كه به هر كه بخواهد مى دهد.

و ديگر درجه كسى است كه قوت ايمان و يقين او به حدى نرسيده كه اسباب و وسائط از نظر وى غايب ماند، و التفات او تنها به جناب حق باشد.

چنين كسى نبايد از اسباب روى برتابد و آن را ترك نمايد، زيرا مثل او اين گمان را ندارد كه بدون وسائط وى را به مقصد برساند : يعنى توكل او بر خدا و يقين به او - سبحانه - به آن درجه از قوت نرسيده است.

فصل ۶۰ : گمان سست و ضعيف

بعضى از مردم گمان مى كنند كه : حق توكل اين است كه آدمى به اسباب نهانى بس كند و به اسباب ظاهر دست نيازد، مثل آنكه در بيابانهائى كه مردم بى زاد و توشه نمى روند سفر كند، بعد از آنكه خود را بر گرسنگى يك هفته يا نزديك به آن راضى كرده باشد، به طورى كه آن را بدون دلتنگى و اضطراب نفس و پريشانى خاطر و سستى در ذكر خدا صبر و تحمل كند، و بعد از آنكه در روزى خود به گياه و هر چه دست دهد خرسند باشد، و دل بر آن نهاده باشد كه اگر گرسنه بميرد براى او در آخرت بهتر است.

و مثل آنكه در مسجد يا خانه بنشيند و كسب را ترك نمايد، و يكسره به عبادت و فكر و ذكر پردازد، و همه وقت خويش را صرف آن كند، به نحوى كه به مردمى كه در انتظار وى اند و كسى كه وارد شده و چيزى براى او آورده توجه و اعتنا نكند، بلكه در صبر و توكل بر خدا قويدل باشد.

اين خطاى محض است، زيرا كسى كه با نفس خود مجاهده مى كند و آن را خرسند ساخته كه بر گرسنگى يك هفته شكيبا باشد، و مى تواند با گياه بسر برد، اسباب براى او هويدا و آشكار گرديده است. اما بى نيازى يكى از دو توانگرى است. و اگر اعتمادش - در اين حال - بر صبر و توانائى بر گياهخوارى است، پس توكل كجاست ؟ و اگر اعتمادش تنها به خداست، پس بايد در شهر خويش ‍ با اسباب اقامت كند، چنانكه خداوند در شرع امر فرموده است.

و اما به اختيار دل بر مرگ نهادن عقلا ممنوع و شرعا حرام است، خداى سبحان مى فرمايد :

و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة. (بقره، ۱۹۵)

«و خود را به دست خويش به هلاكت ميفكنيد».

و اما خانه نشين رها كننده كسب و كار، كه خدا را بدون جستجوى روزى عبادت مى كند، او نيز متابعت امر خدا را ترك كرده است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود :

«كسى كه خوراك او را مى دهد در عبادت از او بالاتر است».

و بسا كه مانند او سربار مردمند، زيرا حال او پيام آور سختى و نااميدى و بلكه دستخوش خوارى و ذلت است. و بالجمله نهان و آشكار بودن اسباب تأثیر و دخالتى در توكل ندارد، بعد از آنكه بيان شد كه معناى توكل اعتماد و وثوق فقط به خداست نه به اسباب، و بنابراين وجود و فقدان اسباب و ظهور و خفاء آنها يكسان است.

فصل ۶۱ : راه تحصيل توكل

راه تحصيل صفت توكل - بعد از تقويت توحيد و اعتقاد به اينكه همه امور مستند به خداى سبحان است و براى ديگرى دخالتى در آنها نيست - اين است كه آيات و اخبار مذكور را كه دلالت بر فضيلت و ستايش آن دارد و اين را كه توكل باعث رستگارى و كفايت امور اوست به ياد آورد، سپس متذكر شود كه خداى تعالى او را از نيستى به هستى آورده و خلعت وجود به او پوشانيده، و آنچه را بدان نيازمند بوده براى وى آماده ساخته است، و او به بندگان خود از مادر به فرزند خود مهربانتر است، و كفايت اهل توكل را تعهد و ضمانت نموده، پس محال است كه بعد از اين او را ضايع و مهمل گذارد و مهمات او را كفايت نكند، و آنچه بدان نياز دارد به او نرساند، و آنچه به وى آزار و زيان مى رساند از او دفع نكند، زيرا خداى سبحان از عجز و نقص و خلف وعده و سهو پاك و منزه است.

و سزاوار است كه حكاياتى را به ياد آورد كه مشتمل بر شگفتيهاى صنع خدا در رساندن روزى به بندگان و دفع بلاها و بديها از بعضى از ايشان است، و سرگذشتهايى را متذكر شود كه متضمن عجايب قهر الهى در تباه كردن اموال توانگران و خوار ساختن قدرتمندان است، و چه بسا بندگانى كه مال و سرمايه اى نداشتند و خداوند به آسانى به آنها روزى مى رساند، و چقدر مالدارانى كه ثروت و سرمايه از كف دادند يا اموال آنها به دزدى رفت و تهى دست و بينوا شدند، و بسى نيرومند صاحب خدم و حشم و شوكت و سطوت كه بى سببى آشكار عاجز و خوار و زبون گشتند، و بسا ذليل و ناتوانى كه قوت و استيلا يافتند.

و هر كه در اين مطلب تامل كند مى داند كه امور به دست قدرت خداوند است، پس بايد بر او وثوق و اعتماد كند. و ملاك اين است كه بداند كه امور اگر به قدرت خداى سبحان بى دخالت اسباب و وسائط باشد، پس توكل نكردن بر او و اعتماد به ديگرى نهايت جهل است، و اگر براى غير خداى سبحان از وسائط و اسباب دخالت و تاثيرى هست، پس توكل از جمله اسباب كفايت امور و بر آمدن حاجات است. زيرا اخبار و حكايات و تجربه گواهند بر اينكه هر كه بر خدا توكل كرد و به سوى او منقطع شد خداوند امور و حاجات او را كفايت مى كند. و همان گونه كه نوشيدن آب سبب برطرف شدن تشنگى مى گردد، و خوردن طعام سبب دفع گرسنگى مى شود، همچنين توكل سببى است كه مسبب الاسباب براى بر آمدن حاجات و مقاصد و كفايت امور و مهمات مرتب ساخته است.

و نشانه حصول توكل اين است كه دل او مضطرب نشود و سكون و آرامش خود را به سبب فقدان اسباب نفع و پديد آمدن اسباب ضرر از دست ندهد. پس اگر سرمايه اش به دزدى رفت يا تجارتش زيان كرد، يا يكى از امور او باز داشته شد و معوق ماند، راضى و خشنود باشد و آرامش و اطمينان خاطر وى متزلزل نگردد، بلكه سكون و آرام دل او قبل و بعد از آن پديده يكسان باشد. زيرا كسى كه به چيزى آرام نگيرد از زوال آن نگران و مضطرب نشود، و هر كه به سبب فقدان چيزى آشفته و پريشان گردد به وجود آن آرام دل و اطمينان خاطر يابد.

و از آنهاست :

ناسپاسى (كفران) (و ضد آن سپاسگزارى و شكر است)

شكر - فضيلت شكر - شكر خود نعمتى است كه شكرش واجب است - مدارك شناختن و تميز آنچه خدا دوست و خوش دارد از آنچه كراهت و ناخوش دارد - اقسام نعمتها و لذتها - خوردن غذا اگر از روى ميل و اشتها نباشد سودى ندارد - شگفتيهاى خوردنيها - نياز حاضر كردن خوراك به هزاران اسباب - مسخر كردن خدا تاجران را براى فراهم ساختن طعام - نعمتهاى خدا در آفريدن فرشتگان براى انسان - اسباب مانع شكر - راه تحصيل شكر - تندرستى بهتر از بيمارى است.

پس از آنكه حقيقت شرك را شناختى، و دانستى كه متعلق به كدام قوه است، با سنجش و مقايسه ماهيت كفران و رذيلت بودن آن را خواهى دانست.

پس مى گوئيم : شكر عبارت است از شناخت نعمت منعم، و شاد بودن به آن، و عمل كردن به مقتضاى آن شادى به وسيله در دل داشتن خير منعم و ستودن او و بكار بردن نعمت در طاعت او. اما شناخت، اين است كه بدانى كه همه نعمتها از خداست، و منعم حقيقى اوست، و وسائط مسخر از جانب اوست، و اگر كسى به تو نيكى كند چنين دانى كه خدا او را مسخر تو فرموده و در دل او اعتقاد و ارادتى انداخته كه خواهى نخواهى آن نيكى را به تو رساند. و هر كه اين را فهميد يكى از اركان شكر خدا را حاصل نموده، و بسا كه همين را شكر نامند، و اين شكر و سپاس قلبى است.

چنانكه روايت است كه : «موسى در مناجات خود گفت : خدايا! آدم را به دست قدرت خود آفريدى، و در بهشت خويش جاى دادى، و حوا را همسر او ساختى، تو را چگونه شكر كرد؟

فرمود : دانست كه اينها از من است، و همين معرفت او شكر است».

اما اين معرفت بالاتر از تقديس و فوق بعضى از مراتب توحيد است، و اين دو در آن داخلند. زيرا تقديس، تنزيه خداى سبحان از صفات نقص است، و توحيد اعتراف به اين است كه مقدسى غير از او نيست، و اين معرفت همان يقين است به اينكه هر چه در عالم است از او موجود است، و همه چيز نعمت اوست، و آن معرفت علاوه بر تقديس و توحيد شامل شناخت كمال قدرت و يگانگى در فعل است، و از اينرو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : «كسى كه گفت : سبحان الله، او را ده حسنه باشد، و هر كه گفت : لا اله الا الله، او را بيست حسنه باشد، و كسى كه گفت : الحمد لله : او را حسى حسنه باشد». سبحان الله : كلمه اى است كه دلالت بر تقديس مى كند، و لا اله الا الله : كلمه اى است كه بر توحيد دلالت دارد، و الحمدلله : كلمه اى است كه دلالت بر اين معرفت دارد كه نعمتها از خداى واحد حق است. و گمان نكنى كه اين حسنات در برابر جنباندن زبان به اين كلمات بدون بستگى دل به معانى آنهاست، بلكه آن حسنات به ازاء اعتقاد به معانى آنهاست كه اين معارف از ابواب ايمان و يقين شمرده شده است.

و اما ركن ديگر شكر، شاد بودن به نعمتهاى منعم همراه با خضوع و تواضع است. بلكه همان گونه كه خود معرفت شكر قلبى است، شادى به نعمت منعم نيز شكر قلبى است، و بخصوص وقتى شكر خواهد بود كه شادى او به منعم يا نعمت نه از اين جهت باشد كه آن نعمت و مالى است كه وسيله كامرانى و لذت او در دنياست، بلكه از اين حيث كه بواسطه آن مى تواند به قرب منعم برسد و در جوار رحمت او قرار گيرد و به وجه كريم او بر دوام نظر كند. و نشانه اين آنست كه از نعمت و مال دنيا شاد نشود مگر به آنچه كشتزار آخرت و مددكار تحصيل آن باشد، و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و سرگرم كند و مانع راه حق شود غمگين و محزون گردد، زيرا او نعمت را نه براى خود آن بلكه براى اين مى خواهد كه وى را به جوار منعم و قرب و لقاء او برساند.

و اما ركن سوم، عمل كردن به موجب شادى حاصل از معرفت منعم است، و آن عبارت است از قيام به آنچه مقصود و محبوب منعم است، و به دل و زبان و جوارح تعلق دارد. اما متعلق به دل، قصد خير و در دل داشتن آن است براى همه خلق. و اما متعلق به زبان، اظهار شكر خدا به حمد و ثناى اوست. و اما متعلق به جوارح، بكار بردن نعمتهاى خداست در طاعت او، و خوددارى و پرهيز ز استعمال آنها در معصيت او، حتى از جمله شكر چشمها اين است كه هر عيبى كه از مسلمانى بيند بپوشاند و نديده انگارد، و از جمله شكر گوشها آنست كه هر عيبى كه از مسلمانى شنود پنهان دارد و نشنيده پندارد، اينها و امثال اينها از جمله شكر نعمت اعضاء است.

بلكه گفته اند : هر كه نعمت چشم را كفران كند و در آنچه براى آن آفريده شده بكار نبرد كفران نعمت خورشيد را نيز كرده، زيرا ديدن با آن ميسر مى گردد، و هر آينه ديدگان براى ديدن آنچه در دين و دنياى آدمى سودمند است و نگاهداشت وى از آنچه به او زيان مى رساند خلق شده است. بلكه مراد از آفرينش آسمان و زمين و خلقت دنيا و اسباب آن اين است كه مردمان بوسيله آنها براى وصول به خدا مدد جويند، و رسيدن به او جز به محبت او و انس به او در دنيا و دورى از دنيا و فريفتگى و لذات و دلبستگيهاى آن امكان پذير نيست، و هيچ انسى جز به دوام ذكر و هيچ محبتى جز به معرفتى كه به دوام فكر حاصل مى شود ميسر نيست، و ذكر و فكر جز به بقاء بدن ممكن نيست، و بدن جز به خاك و آب و هوا و آتش پايدار نيست، و اين تمام نمى شود جز به آفرينش زمين و آسمان و ديگر چيزها و اين همه براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و نفسى كه به خدا باز مى گردد نفس مطمئنه است به سبب طول عبادت و معرفت. پس هر كه چيزى را در غير طاعت خدا بكار برد نعمت خدا را در همه اسبابى كه براى اقدام به آن معصيت از آنها ناگزير است كفران نموده است.

و چون حقيقت شكر را شناختى، حقيقت كفران را نيز با مقايسه خواهى شناخت، كه آن عبارت است از جهل به اينكه نعمتها از خداست، يا ناشادى به منعم و نعمت از اين جهت كه او را به قرب خدا مى رساند، يا بكار نبردن نعمت در آنچه منعم دوست و خوش ‍ دارد، يا بكار بردن آن در آنچه مكروه و ناخوش دارد.

از آنچه گفتيم معلوم شد كه حقيقت شكر مركب از سه امر است، و ليكن گاهى شكر بر هر يك از آنها اطلاق مى شود، چنانكه امام صادقعليه‌السلام فرمود :

شكر كل نعمة، و ان عظمت، ان تحمد الله.

«شكر هر نعمتى، اگر چه بزرگ باشد، اين است كه خدا را ستايش ‍ كنى و سپاس گوئى».

و فرمود : شكر النعم اجتناب المحارم و تمام الشكر قول الرجل : الحمد لله رب العالمين.

«شكر نعمتها اجتناب از محرمات است، و تمامى شكر اين است كه آدمى بگويد : «سپاس و ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است».

شخصى از آن حضرتعليه‌السلام پرسيد :

هل للشكر حد اذا فعله العبد كان شاكرا؟ قال : نعم ! قيل : ما هو؟ قال : يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه، و منه قوله - جل و عز - :

«سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين» (زخرف، ۱۳)

و منه قوله - تعالى - :

«رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين» (مؤمنون، ۲۹) و قوله :

تعالى - :

«رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا». (اسراء، ۸۰)

«آيا شكر را حدى است كه چون بنده بجا آورد شاكر باشد؟ فرمود : آرى !

گفت : آن چيست ؟ فرمود : خدا را بر هر نعمتى كه به او در خانواده و مال داده ستايش كند و سپاس گويد، و اگر در مالى كه به او داده حقى باشد بپردازد. و از اين باب است سخن خداى جل و عز : «پاك و منزه است آن كه اين را رام ما كرد كه ما تاب و توان آن نداشتيم». و نيز از اين باب است قول خداى تعالى : «پروردگارا! مرا فرود آورد فرود آوردن با بركتى كه تو بهترين فرو آورندگانى».

و گفتار او :

«پروردگارا! در آور مرا در آوردنى براستى، و بيرون بر مرا بيرون بردنى براستى، و براى من از نزد خويش حجتى قوى و يارى كننده قرار ده».

و فرمود : كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله اذا ورد عليه امر يسره، قال : الحمد لله على هذه النعمة، و اذا ورد عليه امر يغتم به، قال : الحمد لله على كل حال.

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را هر گاه امرى رخ مى نمود كه شادمان مى شد، مى فرمود :

خدا را بر اين نعمت شكر، و چون امرى پيش مى آمد كه غمگين مى گشت، مى فرمود :

خدا را در هر حال شكر».

و فرمود : «در بامداد و شامگاه ده مرتبه بگو : اللهم ما اصبحت بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا، فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها على يا رب، حتى ترضى و بعد الرضا.

«خدايا! هر نعمت يا سلامتى كه در دين يا دنيا دارم از تست، تو يكتا و بى شريكى، پروردگارا! ستايش و سپاس مر ترا براى آنچه به من دادى، تا خشنود شوى و بعد از اين نيز»، كه اگر چنين گويى، سپاس ‍ نعمتهايى را كه خدا در آن روز و آن شب به تو داده گزارده اى».

و در روايتى آمده است كه :

«نوحعليه‌السلام هر بامداد اين را مى گفت، و از اينرو بنده شكور (بسيار سپاسگزار ناميده شد».

و فرمود : «هر گاه يكى از شما نعمت خدا را به ياد آرد، براى شكر خدا رخسار خود را بر خاك نهد، و اگر سوار است فرود آيد و چهره خويش بر خاك گذارد، و اگر از بيم خودنمائى و شهرت نتواند فرود آيد رخسار خود را بر كوهه (بلندى) زين گذارد، و اگر نتواند صورت خود را بر كف دست نهد، سپس خدا را بر نعمتى كه به او داده حمد كند».

روايت است كه : «ستور (چهار پاى سوارى) امام صادقعليه‌السلام گم شد، فرمود :

اگر خدا آن را به من باز گرداند، خدا را چنانكه سزاوار است سپاس ‍ مى گزارم، راوى گويد : چندان نگذشت كه آن را آوردند، فرمود : الحمد لله. شخصى گفت : قربانت گردم ! مگر نفرمودى حق شكر خدا را مى گزارم ؟ فرمود : مگر نشنيدى كه گفتم : الحمد لله ؟»(۵۲)

و شكر به زبان براى اظهار رضا و خشنودى از خداست، و از اين جهت به آن امر شده است. و پيشينيان چون به هم مى رسيدند احوال يكديگر مى پرسيدند، و نيتشان اين بود كه اظهار شكر خدا كنند تا هر يك از سپاسگزار و پرسنده به اجر برسد.

روايت است كه : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به مردى فرمود : چگونه صبح كردى ؟

عرض كرد : به خير. دوباره پرسيد، و وى همان پاسخ را داد، بار سوم همان را پرسيد، گفت : به خير، حمد مى كنم خدا را و سپاس مى گزارم او را، فرمود : اين را از تو مى خواستم».

آگاهى : شكى نيست كه جزء اول شكر - يعنى شناخت نعمتهاى الهى - به قوه عاقله تعلق دارد و از فضائل آن است.

و جزء دوم - يعنى شادى نفس - اگر از نعمتهاى عقلى و روحانى باشد نيز به عاقله متعلق است، و اگر براى رسيدن به نعمت غلبه و استيلا مثلا بر دشمن ستمگر باشد، به قوه غضبيه تعلق دارد، و اگر از نعمت مال و فرزندان باشد، متعلق به قوه شهويه است.

و جزء سوم - يعنى عمل به مقتضاى شادى حاصل از معرفت منعم - از ثمرات محبت منعم و بيم از زوال نعمت اوست. و بنابراين معلوم مى شود كه : سپاس و ناسپاسى از متعلقات قواى سه گانه است، شكر از فضائل آن قواست هنگامى كه با يكديگر هماهنگ باشند، و كفران از رذائل آنهاست.

فصل ۶۲ : فضيلت شكر

شكر برترين مقامات نيكان و عمده توشه مسافران به عالم نور است، و آن موجب دفع بلا و باعث افزونى نعمتهاست. و از اينرو به آن بسيار ترغيب شده است، و خداوند آن را وسيله اى براى زيادتى نعمت قرار داده است.

خداى سبحان مى فرمايد :

ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم. (نساء، ۱۴۶)

«خدا به عذاب شما چه كار دارد، اگر سپاس داريد و ايمان داشته باشيد».

و مى فرمايد :

لئن شكرتم لازيدنكم. (ابراهيم، ۷)

«اگر سپاس داريد نعمت شما را افزون مى كنم».

و مى فرمايد :

فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون. (بقره، ۱۵۲)

«مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و مرا سپاس داريد و ناسپاسى نكنيد».

و مى فرمايد :

و سنجزى الشاكرين. (آل عمران، ۱۴۵)

«و سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد».

و از آنجا كه شكر غايت فضائل و مقامات است، هر كسى نمى تواند به آن نائل شود، بلكه وصول به آن جز براى يگانه هايى از رهروان كامل ميسر نيست.

و از اينرو پروردگار جهانيان مى فرمايد :

و قليل من عبادى الشكور. (سباء، ۱۳)

«و اندكى از بندگان من سپاسگزارند».

و در شرف و فضيلت آن همين بس كه يكى از صفات خداوندى است، چنانكه خداى سبحان مى فرمايد :

و الله شكور حليم. (تغابن، ۱۷)

«و خدا سپاسدار و بردبار است».

و آن نخستين و واپسين سخن اهل بهشت است، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده. (زمر، ۷۴)

«و گويند : سپاس و ستايش خداى را كه وعده خود با ما راست گردانيد».

و مى فرمايد :

و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين. (يونس، ۱۰)

«و آخرين خواندنشان اين است كه : سپاس و ستايش سزاوار پروردگار جهانيان است».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

الطاعم الشاكر، له من الاجر كاجر الصائم المحتسب، و المعافى الشاكر، له من الاجر كاجر المبتلى الصابر، و المعطى الشاكر، له من الاجر كاجر المحروم القانع.

«خورنده شكر گزار اجرش مانند اجر روزه دارى است كه به ثواب خدا چشم دارد، و تندرستِ سپاسگزار اجرش مثل اجر بيمار صبور است، و غنى شكرگزار اجرش مانند اجر محروم قانع است».

و فرمود : «نعمتها همچون رمندگان وحشى اند، پس آنها را با شكرگزارى دربند كنيد».

و فرمود : «روز قيامت منادى ندا مى كند : حمد كنان برخيزند! پس ‍ گروهى برخيزند! آنگاه پرچمى براى آنان نصب مى كنند و ايشان به بهشت در مى آيند.

پرسيدند : حمدكنان كيستند؟

فرمود : كسانى كه خدا را در هر حال سپاس مى گزارند».

و امام سجادعليه‌السلام فرمود : ان الله - سبحانه - يحب كل عبد حزين، و يحب كل عبد شكور.

«خداى سبحان هر بنده غمگينى را دوست دارد، و هر بنده سپاسگزارى را دوست دارد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله عند عائشة ليلتها، فقالت : يا رسول الله ! لم تتعب نفسك و قد غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاخر؟ فقال :

يا عائشة ! الا اكون عبدا شكورا؟... قال : و كان يقوم على اطراف اصابع رجليه، فانزل الله - تعالى - : «طه ! ما انزلنا عليك القرآن لتشقى.

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نزد عائشه بود در شبى كه نوبت او بود، عائشه گفت : يا رسول الله ! چرا خود را [در عبادت] به رنج و تعب مى افكنى و حال آنكه خدا گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است ؟ فرمود : «اى عائشه ! آيا بنده سپاسگزار نباشم ؟... »

و گفت : آن حضرت [شبها] بر انگشتان پاهاى خود مى ايستاد [و عبادت مى كرد] تا خداى تعالى اين آيه را فرستاد : «طه ! ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه به رنج افتى».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :

ما انعم الله على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد الله ظاهرا بلسانه، فتم كلامه، حتى يؤ مر له بالمزيد.

«هيچ نعمتى خدا به بنده اى نداد كه آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان خدا را سپاس و ستايش كند، و سخنش تمام شود، مگر اينكه براى او به فزونى امر شود».

و فرمود : ثلاث لا يضر معهن شى ء : الدعاء عند الكرب، و الاستغفار عند الذنب، و الشكر عند النعمة.(۵۳)

«سه چيز است كه با وجود آنها هيچ چيز زيان نمى رساند : «دعا بهنگام گرفتارى و بلا، و استغفار در وقت گناه، و سپاسگزارى در موقع نعمت».

و فرمود : «در هر نفسى از نفسهاى تو شكرى بر تو لازم است، بلكه هزار شكر يا بيشتر. و پس ت ترين مرتبه شكر ديدن نعمت از جانب خداى تعالى است و غير او را علت حقيقى و مستقل ندانستن، و رضا به داده او دادن، و اينكه نعمت او را وسيله معصيت او نكنى و بواسطه نعمت او با اوامر و نواهى او مخالفت نورزى.

پس در هر حال خدا را بنده اى سپاسگزار باش، تا در همه حال خدا را پروردگارى كريم بيابى. و اگر نزد خداى تعالى عبادتى افضل از شكر در هر حال مى بود كه بندگان با اخلاص او به آن عبادت مى كنند آن لفظ را براى ايشان بر مى گزيد، پس چون شكر از همه برتر است آن را در ميان عبادتها تخصيص داد، و اهل آن را نيز مخصوص ‍ گردانيد و فرمود :

و قليل من عبادى الشكور.

«و اندكى از بندگان من سپاسگزارند».

و تمام شكر اعتراف به زبان درون، و خضوع براى خدا به عجز از رسيدن به فروترين مرتبه شكر اوست، زيرا توفيق براى سپاسگزارى خود نعمت تازه اى است كه شكر آن واجب است، و قدر و ارزش آن بزرگتر و برتر است از نعمتى كه براى آن توفيق شكر يافته، پس بر هر شكرى شكر بالاتر از شكر اول بر تو لازم است و همچنين تا بى نهايت. و اعتراف نمودن به اينكه مستغرق در نعمتهاى اوست و از رسيدن به غايت شكر او كوتاه دست و ناتوان است. و كجا شكر بنده به نعمت خدا مى رسد و كار او (شكر گزارى) با كار خدا (نعمت دادن) برابر مى شود و حال آنكه بنده ضعيفى است كه هرگز توانائى و نيروئى جز بواسطه خداى عز و جل ندارد، و خدا از طاعت بنده بى نياز است و بر افزودن نعمتها هميشه تواناست، پس خدا را بر اين اصل بنده اى سپاسگزار باش تا امور عجيب ببينى (فزونى نعمتها»).(۵۴)

و همان گونه كه شكر و سپاس نجات دهنده و رساننده انسان به سعادت ابدى و افزونى نعمت در دنياست، ضد آن - يعنى كفران و ناسپاسى - از مهلكات و كشاننده آدمى به شقاوت هميشگى و عقوبت دنيا و سلب نعمتهاست، خداى سبحان مى فرمايد :

فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف. (نحل، ۱۱۱)

«نعمتهاى خدا را كفران كردند پس خدا به آنان جامه گرسنگى و بيم پوشانيد» (يعنى طعم گرسنگى چشانيد و جامه ترس ‍ پوشانيد).

و مى فرمايد :

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. (رعد، ۱۲)

«خدا آنچه [از نعمت] نزد گروهى است نمى گرداند تا [هنگامى كه] آنان آنچه را كه در نفسهايشان است دگرگون نمايند».

امام صادقعليه‌السلام فرمود :

«آن را كه به تو نعمت داد سپاس گزار، و به كسى كه از تو سپاسگزارى نمود نعمت ده، زيرا كه هر گاه شكر كنى نعمتها زوال نپذيرد، و چون ناسپاسى كنى پايدار نماند. سپاسگزارى موجب افزونى نعمتها و ايمنى از دگرگونى است».