دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير)

دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير)18%

دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير)
  • شروع
  • قبلی
  • 14 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11597 / دانلود: 5056
اندازه اندازه اندازه
دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير)

دعا شناسى موضوعى (پژوهشى نوين در دعاى جوشن كبير)

نویسنده:
فارسی

«دعا»، به كمك انسان شتافته و در دستيابى به خواسته هايش، وى را مدد مى كند. «دعا»، انسان را به مقامى مى رساند كه خويشتن را جز بنده خدا نمى بيند و غير از فرمان او، اطاعت نمى كند. خلاصه : «دعا»، خداشناسى، اعتماد به نفس، تقويت اراده و آرامش به انسان مى بخشد و روح ياءس و نوميدى را از او دور كرده و وى را فردى بلند همّت، تلاشگر، هوشمند و اميدوار مى سازد.
ترديدى نيست، افرادى به هدف بالا و والاى «دعا» دست مى يابند كه آن را شناخته و با شرايط مخصوصش به انجام رسانند.
پر واضح است كه شناخت ابعاد گوناگون دعا، نياز به تخصص و بحثهاى فراوان دارد و اين نوشته بسيار كوتاه، تنها اشارتى است و بس.
كتابى كه اكنون در دست شما خواننده گرامى قرار دارد، شيوه اى جالب در بررسى گوشه هايى از دعاى پربار «جوشن كبير» است كه مؤلف محترم آن را با شيوه «تفسير دعا به دعا» و دعا به قرآن عرضه مى كند تا اينكه مؤمنان واقعى بهتر با مضامين عاليه دعا آشنا شده به صراط مستقيم راه يابند.


1

2

3

4

5

6

7

اشتباه بزرگ انسان نيز در همين نكته است كه نمى داند از هر نعمتى چگونه و در چه راهى بايد استفاده كند. اينجاست كه آدمى از رسيدن به بسيارى از نعمتهاى بزرگ الهى باز مى ماند و همان نعمتهاى موجود نيز تبديل به وسيله اى براى تباهى انسان مى شوند؛ يعنى ديگر از حالت نعمت بودن خارج مى شوند. در «اعمال شب جمعه» مى فرمايد :

«اَبُوءُ بِنِعْمَتِكَ وَاَبُوءُ بِذَنْبى».

«از تو به من نعمت مى رسد و از من گناه صادر مى شود».

و در دعاى ابى حمزه ثمالى آمده است :

«تَتَحَبَّبُ اِلَيْنا بِالنِّعَمِ وَنُعارِضُكَ بِالذُّنُوبِ».

«توبانعمتهاى خودت بامادوستى مى كنى اماما با گناهان خويش باتومعارضه مى كنيم ».

بنابراين، پروردگار متعال، انبيا را به سوى بشر فرستاده است تا هم نعمتهاى گوناگون الهى را به بشر معرفى نمايند و هم راههاى دستيابى به آنها را به انسانها بياموزند و هم راههاى به مصرف رساندن اين نعم را به او ياد بدهند، بدين جهت قرآن كريم كسانى را كه اطاعت خدا و رسول را بنمايند، از كسانى مى داند كه خداوند متعال به آنها نعمت بخشيده است :

(وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ).(۲۱۱)

«كسانى كه خدا و رسول را اطاعت مى كنند با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده است و آنها عبارتند از پيامبران و صديقين و شهيدان و نيكوكاران و آنها رفيقان و همراهان خوبى هستند».

به عبارت ديگر، انسان بايد همه نعمتهاى الهى را در راه اطاعت از خدا و رسول به كار بندد تا به مقامى برسد كه نعمتهاى والا و عالى الهى نصيب او بشود.

مطلب ديگرى كه قرآن كريم خيلى بر روى آن تأکید مى كند، عبارت است از به ياد داشتن و «توجه» به نعمتهاى پروردگار متعال ؛ يعنى انسان اين نعمتها را از ياد نبرد و آنها را به فراموشى نسپارد. عباراتى مانند :

(... وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ... ) .(۲۱۲) در قرآن كريم زياد آمده است. ذكر نعمتهاى الهى موجب مى شود كه انسان خود را در قبال اين نعمتها مسؤ ول ببيند و در نتيجه در طريق الهى گام بردارد.

و اساسا يكى از صفات مردان الهى آن است كه هميشه خود را غرق در نعمتهاى الهى احساس مى كنند و جهان را سراسر نعمت الهى مى بينند، در «دعاى عشرات» حضرت چنين مى فرمايند :

«اَللّهُمَّ... وَبِنِعْمَتِكَ اَصْبَحْتُ وَاَمْسَيْتُ».

«بارالها!... بانعمت توصبح وشام مى كنم (يعنى سراسرزندگى مان بانعمتهاى تومى گذرد».

مشابه اين سخن در «دعاى روز پنجشنبه» آمده است :

«اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى اَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِماً بِقُدْرَتِهِ وَجاءَ بِالنَّهارِ مُبْصراً بِرَحْمَتِهِ وَكسانى ضِيائَهُ وَاَنَا فى نِعْمَتِهِ».

«حمد و سپاس خداى را كه با قدرت خود شب ظلمانى را برد و با رحمت خود روز روشن را آورد و پرتو آن مرا فرا گرفت و اكنون من در نعمت او هستم».

و اين برخلاف نظر جاهلان و بدبينانى است كه يا معتقد هستند خداوند اصلاً نعمتى به آنان نداده است و خود را فاقد هرگونه نعمتى مى دانند و يا اعتقاد دارند كه نعمتهايى كه به آنان رسيده، از غير خداوند است و منشاء اين نعمتها را اشخاص و اشياى ديگرى مى دانند. اين افراد در واقع منكر نعمتهاى الهى هستند. اين انكار، موجب مى شود كه اينگونه افراد يا دچار يك نوع بدبينى شديد نسبت به زندگى بشوند به طورى كه اميدى به هيچ گونه ترقى و پيشرفتى در هيچ زمينه اى نداشته باشند و يا اينكه از نعمتهاى الهى در راه باطل و راهى كه مطابق ميل آنان باشد، استفاده كنند؛ زيرا اين نعمتها را از خود مى دانند نه از خداوند. در حالى كه اولياى الهى هرگونه نعمتى را كه به آنان برسد از جانب، خداوند مى دانند و چنين مى گويند :

«اَللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ».(۲۱۳)

«بارالها! هر نعمتى كه براى ما هست از جانب تو است».

و البته واضح است كه بر طبق چنين عقيده اى، از هر نعمتى فقط در راهى كه مورد رضايت پروردگار متعال است، استفاده مى كنند. كسانى كه نعمتهاى الهى را انكار مى نمايند در واقع مرتكب كفران نعمتهاى پروردگار متعال مى شوند. قرآن كريم درباره آنانكه نعمتهاى الهى را كفران مى كنند، چنين مى فرمايد :

(... فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ ).(۲۱۴)

«... آنان به نعمتهاى الهى كافر شدند، پس خداوند هم در مقابل اين كار، ترس و گرسنگى را نصيب آنان كرد».

در واقع، هر نوع ناسپاسى و بى توجهى به نعمتهاى الهى نتايج سوء دنيوى و اخروى خاصى دارد؛ مثلاً كسانى كه نعمت «هدايت و هدايت كنندگان» را ناديده مى گيرند و به آن پشت پا مى زنند، گرفتار «ضلالت و گمراهى» مى شوند و از تشخيص حقايق باز مى مانند و در نتيجه به انواع ذلتهاى دنيوى و اخروى گرفتار مى شوند.

و يا كسانى كه از نعمتهاى مادى در طريق صحيح آن استفاده نمى كنند، همين نعمتهاى مادى از حالت نعمت بودن خارج مى شوند و تبديل به وسايلى در جهت خسران آدمى مى گردند. به همين جهت، حضرت در «دعاى كميل» از خداوند متعال تقاضاى بخشش ‍ گناهانى را مى كند كه موجب تغيير نعمت مى شوند :

«اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ».

«بارالها! گناهانى را كه باعث تغيير نعمت مى شوند بر من ببخشاى».

يعنى انسان با اعمال خلاف خود موجب مى شود كه نعمتهاى الهى تغيير كرده و به جاى آنكه باعث آسايش و راحتى براى انسان شوند، موجبات انواع ناراحتيها و گرفتاريها را در دنيا و آخرت براى آدمى فراهم سازند؛ مثلاً علم و ثروت، دو نعمت بزرگ براى انسان مى باشند، اما هنگامى كه در طريق خلاف و گناه به كار گرفته شوند، باعث گرفتاريهاى گوناگون براى خود و ديگران مى گردند و ديگر فايده اى حقيقى از آنها حاصل نمى شود. بنابراين، اين بشر است كه با دست خود، خود را از نعمتهاى الهى محروم مى كند و الاّ در نعمتهاى پروردگار متعال هيچگونه كمبود و نقصانى وجود ندارد. قرآن كريم در اين باره چنين مى فرمايد :

(ذلِكَبِاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً اءَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا مابِاءَنْفُسِهِم ... ).(۲۱۵)

«اين (عقاب الهى) بدان خاطر است كه خداوند نعمتى را كه به افرادى بخشيده است، دگرگون نمى سازد مگر آنكه آنها، خود را تغيير دهند... ».

يعنى از بين رفتن نعمتها به خاطر اعمال خود انسانها مى باشد، به همين جهت، حضرت از زوال نعمت به خدا پناه مى برند و در عمل سيزدهم از«اعمال شب نيمه شعبان» چنين مى فرمايند :

«اَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ... مِنْ زَوالِ نِعْمَتِكَ».

«بارالها! از زوال و نابودى نعمتت به نور وجه تو پناه مى برم!».

به عبارت ديگر، همانگونه كه خداوند به انسانها نعمت مى بخشد، به همان ترتيب هم ممكن است كه اين نعمتها را از انسان بگيرد و آنان را زايل نمايد، پس براى حفظ نعمتها و عدم زوال آنها هم بايد از خود خداوند متعال يارى طلبيد و در طريق الهى گام برداشت.

قبلاً درباره نعمتهاى مادى و معنوى يا به عبارتى، نعمتهايى كه وسيله هستند و نعمتهايى كه هدف مى باشند، سخن به ميان آمد، در «مناجاة الذاكرين» درباره برخى از نعمتهاى معنوى، چنين آمده است :

«اِلهى... وَمِنْاَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا جَرَيانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَاِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ وَتَنْزيهِكَ وَتَسْبِيحِكَ».

«بارالها! از بزرگترين نعمتهاى تو بر ما، جارى شدن ياد و ذكرت بر زبانهاى ماست و همچنين اجازه اى است كه به ما براى خواندنت و پاك و منزه دانستن و تسبيح گويى خودت، عنايت نموده اى».

اينها نعمتهايى است كه خداوند به بندگان خاص خود مى بخشد، نعمتهايى كه بسيارى از ما انسانهاى ظاهربين و ماديگرا از آنها غافل هستيم. البته هركس به مقدار توان و زحمتى كه مى كشد، مى تواند به اين نعمتهاى عظيم دست يابد و از فوايد آنها بهره مند شود. در واقع اولياى الهى آسايش و راحتى حقيقى را در چنين نعمتهايى مى يابند و احساس ‍ مى كنند.

همچنين انبياى الهى و دستورات حياتبخش آنان كه تضمين كننده سعادت مادى و معنوى انسان است، از بزرگترين نعمتهاى الهى بر انسان به شمار مى روند، به طورى كه پروردگار متعال، خلافت و ولايت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را كه ضامن بقاى راه و دين پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) مى باشد را «اتمام نعمت» خود بر بشريت مى خوانند اما دريغا! كه اين بشر، بسيارى از نعمتهاى الهى را كفران نموده و خود را از بهره هاى عظيم دنيوى و اخروى آنها بى بهره كرده است.

در «دعاى روز دوشنبه» نيز حضرت چنين نعمتى را از پروردگار متعال مى طلبند :

«اَللّهُمَّ اَوْلِنى... سَعادَةً فى اَوَّلِهِ بِطاعَتِكَ وَنِعْمَةً فى اخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ».

«بارالها! در چنين روزى (روزهاى دوشنبه) دو چيز به من عطا كن ؛ اوّل سعادتى در ابتداى روز كه با اطاعت از تو حاصل شود و دوّم، نعمتى در پايان روز كه مغفرت تو باشد».

يعنى حضرت، مغفرت الهى را به عنوان يك نعمت از خداوند متعال طلب مى نمايد.

به هر حال، نعمتهاى بى كران و گوناگون الهى، بشر را احاطه نموده است، تا اين بشر چه مقدار قابليت درك و برداشت از اين نعمتها را داشته باشد.

نكته ديگر آنكه، همانگونه كه قبلاً گفته شد، نعمتهاى الهى، حقى براى انسان نيستند بلكه فضل و رحمتى از جانب پروردگار مى باشند.

در دعاى «نماز حضرت زين العابدينعليه‌السلام » در اين باره چنين مى فرمايد :

«يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها!».

«اى آغاز كننده به نعمتها، قبل از استحقاق آنها!».

و در «دعاى روز عرفه (دعاى امام حسينعليه‌السلام )» آمده است :

«اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ اَنْ اَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً».

«قبل از آنكه من چيزى قابل ذكر باشم، تو نعمتت را بر من شروع كردى (يعنى نعمت حيات و زندگى را به من بخشيدى ».

مطلب مهم ديگر در باب نعمتهاى الهى، «شكر اين نعمتهاست» در «دعاى جوشن صغير» مى فرمايد :

«اِلهى... وَاجْعَلْنى لِنَعْمائِكَ مِنَ الشّاكِرينَ وَلاِ لائِكَ مِنَ الذّاكِرينَ».

«بارالها! مرا از شكرگزاران و در ياد دارندگان نعمتها و بخششهاى خودت قرار ده».

اين مطلب ان شاء اللّه در بحث «شكر» مستقلاً خواهد آمد.

قبلاً درباره نعمتهاى الهى و اتمام آنها از سوى خداوند متعال بر بندگان سخن به ميان آمد و گفته شد كه هركس در اين رهگذر، به مقدار لياقتى كه دارد از اين نعمتها استفاده مى كند، اما در اين ميان بندگان خاصى هستند كه به تمام نعمتهاى الهى دست يافته اند و بهره اى تمام از نعمتهاى تام الهى برده اند. امام حسينعليه‌السلام در «دعاى روز عرفه» درباره خويش چنين مى فرمايند :

َيا رَحيمُ يا رَحْمنُ!... اَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابِغَ اْلاَنْعامِ... ثُمَّ اِذْ خَلَقْتَنى مِنْ خَيْرِ الثَّرى لَمْ تَرْضَ لى يا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخْرى... حَتّى اِذا اَتْمَمْتَ عَلَىَّ جَميعَ النِّعَمِ وَصَرَفْتَ عَنّى كُلَّ النِّقَمِ... فَاِنْ دَعَوْتُكَ اَجَبْتَنى وَاِن سَئَلْتُكَ اَعْطَيْتَنى... كُلُّ ذلِكَ اِكْمالٌ لاَِنْعُمِكَ عَلَىَّ وَاِحْسانِكَ اِلَىَّ».

حضرت اباعبداللّهعليه‌السلام پس از ذكر بسيارى از نعمتهاى الهى در حق خويش، چنين مى فرمايند :

«بلند مرتبه اى، اى خداى رحمان و رحيم!... نعمتهاى بى كرانت را بر من تمام نمودى... آنگاه كه مرا از بهترين خاك خلق نمودى، به بخشش بعضى از نعمتهايت به من راضى نشدى... تااينكه همه نعمتهارا برمن تمام كردى و همه بديها را از من دور نمودى... اگر تو را بخوانم، پاسخم مى دهى و اگر از تو درخواست نمايم، عطايم مى نمايى... تمام اينها بدين خاطر است كه نعمتهايت و خوبيهايت براى من كامل شود».

بنابراين، اين اولياى بزرگ الهى، مصداق حقيقى «انعمت عليهم» مى باشند، همان كسانى كه در سوره حمد از خداوند مى طلبيم كه ما را به راه آنان هدايت نمايد :

(اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ # صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ... ).(۲۱۶)

«بارالها! ما را به راه راست هدايت كن ؛ راه كسانى كه به آنان نعمت بخشيدى... ».

دامنه جود و بخشش خداوند

(۴۵) «يا اَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوادٍ!».

«اى بخشنده تر از هر بخشنده!».

(۸) «يا ذَاالْجُودِ وَالسَّخاء!».

«اى بخشنده و بلند نظر!».

(۱۵) «يا ذَاالْجُودِ وَالاِْحْسانِ!».

«اى دارنده بخشش و نيكى!».

(۸۰) «يا ذَاالْجُودِ وَالنِّعَمِ!».

«اى صاحب بخشش و نعمت!».

(۸۲) «يا مَنْ اَكْرَمَ بِجُودِهِ!».

«اى كسى كه با جود و بخشش، گرامى مى دارد!».

(۸۲) «يا مَنْ جادَ بِلُطْفِهِ!».

«اى كسى كه به سبب لطفش مى بخشد!».

(۱۰۰) «يا جَواداً لا يَبْخَلُ!».

«اى بخشنده اى كه تنگ نظرى نمى كند!».

«جود» به معناى «سخاوت و بخشندگى» است. كسى كه داراى چنين صفتى است، مايل است از آنچه دارد به ديگران ببخشايد و آنها را از داشته هاى خويش بهره مند سازد. و خداوند «جواد» است به اين معنا كه از هيچگونه بخشش و دِهِشى به مخلوقات و بندگان خود دريغ ندارد.

«يا اَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوادٍ!».

«اى بخشنده تر از هربخشنده!».

بالاترين «جود و بخشش» از آن پروردگار متعال است، بلكه بايد گفت تنها جواد حقيقى، خود خداوند است چه اينكه ديگران اگر داراى جود هستند، اولاً : اين صفت را خداوند به آنان بخشيده است و ثانيا : آنچه را هم كه به وسيله آن جود و بخشش ‍ مى كنند، خداوند به آنان داده است.

جود خداوند آنقدر فراوان است كه حضرت در «مناجات شعبانيه» چنين مى فرمايد :

«اِلهى جُودُكَ بَسَطَ اَمَلى!».

«بارالها! سخاوت تو آرزوى مرا گسترانيده است».

يعنى هنگامى كه به جود تو مى نگرم، تحقق آرزوهاى خويش را در آن مى يابم و وسعت جود تو موجب مى شود كه آرزوهاى خود را در چيز كوچكى محدود نكنم بلكه آن را تا كرانه هاى ناپيدا براى ادراكات معمولى، بگسترانم.

البته شناختى كه اولياى الهى از «جود» پروردگار متعال دارند و آرزويى كه به دنبال آن هستند با شناخت و آرزوى ما بسيار متفاوت است. ما معمولاً جود و بخشش الهى را در ابعاد مادى و آن هم به مقدارى كم مى شناسيم و آرزوهاى مانيز (هرچند بلند بالا هم باشد) در همين چارچوب مى گنجد، در صورتى كه جود مادى پروردگار متعال با تمام عظمتش در مقابل جود معنوى او بسيار حقير مى نمايد.

لازم به ذكر است كه بسيارى از مطالبى كه در باب نعمتهاى الهى بيان شد در اينجا نيز جارى است ؛ يعنى جود الهى نيز مراتب مختلفى دارد و خداوند بر اساس حسابى بسيار دقيق به هركسى به مقدار لياقت و قابليتش جود مى نمايد و مى بخشد. بنابراين، لازم است كه آدمى تمام سعى و كوشش خود را در راه دستيابى به جود بى انتهاى پروردگار، صرف نمايد و با كردار ناشايست، خود را از آن محروم نسازد.

نكته ديگرى كه جمله «يا اَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوادٍ!»، به ما گوشزد مى كند آن است كه مبادا جود و بخشش ‍ ديگران، ما را از خداى خود غافل كند و گمان كنيم كه فلان فرد يا فلان گروه، جوادترين افراد هستند پس به دنبال آنان روان شويم و از جودِ اَجود موجودات، محروم بمانيم.

براى همين ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى چشم به جود پروردگار متعال دوخته و تمام خواسته هاى خود را از آن بخشنده كريم طلب مى كنند. در دعاى ابى حمزه ثمالى، حضرت چنين مى فرمايد :

«يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَاَجْوَدَ مَنْ اَعْطى! اَعْطِنى سُؤْلى فى نَفْسى وَاَهْلى وَوالِدَىَّ وَوَلَدى وَاَهْلِ حُزانَتى وَاِخْوانى فيكَ».

«اى بهترين درخواست شونده! و اى بخشنده ترين عطا كننده! خواسته هايم را در مورد خودم و بستگانم و والدين و فرزندانم و نزديكان و برادران دينى ام به من عطا كن».

البته همانطور كه گفته شد، آن بزرگان را به جود الهى معرفتى دگر است، معرفتى كه چنين مى گويد :

«فَوَعِزَّتِكَ يا سَيِّدى! لَوْ نَهَرْتنى ما بَرِحْتُ مِنْ بابِكَ وَلا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ، لِمَا انْتَهى اِلَىَّ مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ».(۲۱۷)

«به عزتت قسم اى سرورم! كه اگر مرا از خود برانى و دور كنى، هرگز از درگاهت نخواهم رفت و از خواهش و تملق به درگاهت دست برنخواهم داشت ؛ زيرا به جود و كرمت آگاهم و معرفت آن به من رسيده است».

«يا ذَاالْجُودِ وَالسَّخاءِ!».

«اى صاحب بخشش و بلند نظرى!».

«يا ذَاالْجُودِ وَالاِْحْسانِ!».

«اى صاحب بخشندگى و نيكى نمودن!».

«يا ذَاالْجُودِ وَالنِّعَمِ!».

«اى دارنده بخشش و نعمت!».

در اين عبارات، «جود» را مى توان منشاء صفات دوّم دانست ؛ يعنى خداوند متعال چون جواد است، پس سخى و محسن و منعم است.

البته بايد دانست كه اين صفات و صفات مشابهى مانند فضل، كرم، رحمت، عطاء و... با يكديگر قريب المعنى و متناسب مى باشند و بدين جهت در ادعيه نيز معمولاً به همراه يكديگر ذكر مى شوند، هرچند از لحاظ منطقى نيز رابطه اى دقيق و ظريف ما بين اين اوصاف برقرار است.

به هرحال، تناسب مابين جود و صفات مذكور آشكار است، «سخاوت» به معناى جوانمردى و بلندنظرى و بخشندگى است «احسان» نيز به معناى نيكى نمودن است و «نعمت» هم به معناى راحتى آورنده و آسايش دهنده مى باشد، حال كسى كه داراى جود، بذل و بخشش ‍ است، در او بلند نظرى و جوانمردى نيز هست. و چنين شخصى، البته اهل احسان و نيكى نمودن به ديگران نيز مى باشد. و اعمال و افعال و - نيات اين شخص نيز براى ديگران نعمت به شمار مى آيد.

«يا مَنْ اَكْرَمَ بِجُودِهِ!».

«اى كسى كه با بخشش گرامى مى دارد!».

«اكرام» به معناى گرامى داشتن و ارجمند نمودن است. خداوند متعال به وسيله جود خود، بندگانش را كرامت مى بخشد و آنان را بزرگ و گرامى مى دارد. بذل و بخشش ‍ الهى در هربُعد و جهتى كه باشد، چون بخشش و عطايى از جانب پروردگار متعال است، موجب رفع نقصى از انسان و كسب كمالى براى اوست. و اين همان چيزى است كه موجب كرامت و بزرگوارى انسان مى شود؛ مثلاً اگر خداوند متعال به سبب جود خود، انسان را عفو نمايد و گناهان او را ببخشايد، در واقع او را اكرام نموده است ؛ زيرا از بين رفتن گناهان و خطاها به منزله از دست دادن نقايص و پستيهاست و اين همان گرامى شدن آدمى است.

و يا اگر خداوند متعال با جود و بخشش خود، انسان را در ابعاد مادى يا معنوى مستغنى و بى نياز سازد، همانگونه كه حضرت ابى عبداللّهعليه‌السلام در دعاى روز عرفه مى فرمايد :

«اَنْتَ الَّذى بِجُودِكَ اَغْنَيْتَنى!».

«خدايا! اين تويى كه با جودت مرا غنا بخشيدى!».

اين غنا موجب كرامت انسان مى شود؛ يعنى خداوند با اين غنا آدمى را اكرام نموده است ؛ مثلاً خداوند به جود خودش به افرادى كه شايستگى آن را دارند، بصيرت، معرفت، قدرت دستيابى به حقايق و كمالات و... عنايت مى كند و يا از نظر مادى آنان را بى نياز از ديگران مى سازد كه تمام اين امور در واقع اكرام انسان از سوى پروردگار قادر متعال است.

«يا مَنْ جادَ بِلُطْفِهِ!».

«اى كسى كه به سبب لطفش، مى بخشد!».

«لطف» به معناى مهربانى و ملايمت است، اين مهربانى سبب جود و بذل و بخشش ‍ مى شود؛ زيرا وقتى كه شخصى نسبت به ديگرى لطف داشته و مهربان باشد، سعى مى كند نيازمنديهاى او را برطرف نمايد و از آنچه در توان دارد به او بدهد و ببخشد. واضح است كه هرمقدار لطف پروردگار متعال نسبت به بنده اى بيشتر باشد، جود الهى نيز نسبت به آن بنده، فزونى خواهد گرفت.

«يا جَواداً لا يَبْخَلُ!».

«اى بخشنده اى كه تنگ نظرى ندارد!».

«بخل» ضد «جود» و به معناى تنگ نظرى و امساك و امتناع است. و معلوم است كسى كه جواد باشد هيچگاه بخيل نخواهد بود. اما در «مناجات شعبانيه» براى آنكه جود الهى شامل حال آدمى بشود، يك شرط به اين جمله اضافه شده است :

«يا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ!».

«اى بخشنده اى كه از اميدوار به ثوابت، دريغ نمى كنى!».

يعنى يكى از شرايط لازم براى رسيدن به جود الهى آن است كه آدمى به پاداش و دِهِش ‍ پروردگار متعال «اميدوار» باشد، بنابراين، كسى كه به هر دليلى از درگاه بارى تعالى نااميد است، نمى تواند منتظر بخشش خداوند باشد.

به عبارت ديگر، دستيابى به جود الهى مستلزم داشتن يك حالت و قابليت خاص روحى به نام «اميد و رجاست»؛ زيرا كسى كه نااميد از بخششهاى الهى است، يا خداوند را ناتوان مى داند و يا خود را به لحاظ گناه مستحق نمى داند، كه در صورت اول بايد ايمان و عقيده خود را اصلاح نمايد و در صورت دوّم بايد موانع را برطرف سازد.

در «دعاى ابى حمزه ثمالى» نيز در باره نقش «رجا» چنين مى فرمايد :

«وَاَعْلَمُ اَنَّكَ لِلرّاجى بِمَوْضعِ اِجابَةٍ!».

«بارالها! من مى دانم كه تو خواسته كسانى را كه اميدوار هستند، اجابت مى كنى و برآورده مى سازى».

همچنين در دعاى ابى حمزه ثمالى درباره رفتن به سوى جود پروردگار متعال و ترك انسانهاى بخيل، چنين آمده است :

«وَاَنَّ فِى اللَّهْفِ اِلى جُودِكَ وَالرِّضا بِقَضائِكَ عِوَضاً مِنْ مَنْعِ الْباخِلينَ وَمَنْدُوحَةً عَمّا فى اَيْدِى الْمُستَاءثِرينَ».

«بارالها! در ناليدن به درگاه جود و بذلت و راضى بودن به قضا و قدرت، عوضى وجود دارد از ندادن افراد بخيل، و بى نيازى وجود دارد از آنچه در دست دنيا طلبان است».

يعنى اگر انسان منتظر بخشش پروردگار متعال و راضى به قضا و قدر الهى باشد، هرچند اين انتظار و رضايت سخت باشد، اما آنچه از اين رهگذر نصيب انسان مى شود، بسيار بهتر از آن است كه آدمى به انسانهاى بخيل روى آورد و به دنيايى كه در دست ديگران است، چشم داشته باشد.

اكنون كه سخن از «بخل» به ميان آمد، بايد دانست كه بخلِ آدمى، وسعت زيادى دارد و يكى از بدترين بخلها، بخل انسان در انجام كارهاى نيك است ؛ يعنى اينكه انسان از بذل و بخشش تواناييها و سرمايه هاى خود در راه پروردگار متعال، خوددارى و امتناع ورزد، در حالى كه تمام اين سرمايه ها و توانمندى ها را خداوند به انسان عنايت نموده است. در همين رابطه در «تعقيب نماز ظهر» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ... اِنْ دامَ بُخْلى فَاَنْتَ اَجْوَدُ... اَللّهُمَّ وَاقْمَعْ بُخْلِى بِفَضْلِ جُودِكَ».

«بارالها!... هرچند من بخيل هستم اما جود تو بيشتر است، بارالها! بخل مرا به فراوانى جود خودت، از بين ببر».

يعنى خداوندا! تو به بخل من كه مانع از انجام كارهاى خير مى شود نظر نكن، بلكه با جود خودت با من رفتار نما و به سبب آن، بخل مرا هم از من بگير تا بتوانم آنگونه كه تو مى خواهى عمل نمايم.

نگاهى ديگر به جود و كرم خداوند

قبلاً درباره وسعت و دامنه «جود الهى» سخن گفته شد، اينك به گوشه هاى ديگرى از اين مطلب مى پردازيم در دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است :

«حجَّتى يا اَللّه! فى جُرْاءتى عَلى مَسئَلَتِكَ مَعَ اِتْيانى ماتَكْرَهُ، جُودُكَ وَكَرَمُكَ».

«بارالها! آنچه موجب مى شود كه من با وجود گناه باز هم به درگاه تو بيايم و از تو خواسته هايم را بطلبم، جود و كرم تو است».

يعنى جود و كرم تو آنقدر گسترده است كه موجب مى شود من با تمام كردارهاى قبيح وزشتم ازتودست برندارم. درقرآن كريم نيز اين سخن به گونه اى ديگر بيان شده است :

(قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ... ).(۲۱۸)

«بگو اى بندگانم كه بر خود ستم كرده ايد از رحمت پروردگار ماءيوس و نااميد نباشيد».

چه اينكه جود پروردگار متعال از رحمت او ناشى مى شود. يا به عبارتى، جود از مصاديق رحمت الهى است.

و در جاى ديگرى از همان دعا چنين آمده است :

«اَنْتَ الْجَوادُ الَّذى لا يَضيقُ عَفْوُكَ».

«بارالها! تو بخشنده و جوادى هستى كه عفو و گذشتت كم و نارسا نيست».

بنابراين، ما جود الهى را نبايد منحصر در دادن آب و نان بدانيم، بلكه دادن و بخشيدنِ عفو مغفرت و... از جانب خداوند متعال به انسان، از بارزترين و ضرورى ترين مصاديق جود پروردگار متعال مى باشد؛ همچنانكه تقرب به درگاه الهى نيز با جود الهى ميّسر مى شود.

در دعاى كميل، حضرت چنين مى فرمايند :

«اَسْئَلُكَ بِجُودِكَ اَنْ تُدنِيَنى مِنْ قُرْبِكَ».

«به جود و بخششت از تو مى خواهم كه مرا به قرب خويش نزديك سازى».

و در جاى ديگرى از همان دعاى شريف ابى حمزه، وسعت جود و بخشش الهى چنين بيان شده است :

«وَاَىُّ جَهْلٍ يارَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُكَ!».

«و كدامين جهالت و نادانى است خدايا! كه جود تو آن را فرا نگيرد و شامل نشود».

يعنى همه خلافها و گناهاى ما انسانها، نوعى جهالت و نادانى محسوب مى شود، اما جود پروردگار متعال آنقدر فراوان و وسيع است كه مى تواند تمام اين جهالتها را فرا بگيرد. اين فراگيرى به اين معنا است كه خداوند متعال با جود و بخشش فراوان خود، از اين جهالتها مى گذرد و يا با دادن تواناييها و قابليتهاى لازم به انسان، آدمى را از اين جهالتها خلاصى مى بخشد.

مطلب ديگرى كه قبلاً نيز در باره آن سخن گفته شد، اميدوارى و چشم دوختن به جود و بخشش الهى است. در دعاى ابى حمزه ثمالى چنين مى فريايد:

«وَاِلى جُودِكَ وَكَرَمِكَ اَرْفَعُ بَصَرى».

«به جود و كرم تو چشم دوخته ام».

و در جاى ديگر از همان دعا آمده است :

«وَبِجُودِكَ اَقْصُدُ طَلِبَتى».

«با جود تو به دنبال خواسته هايم مى باشم».

يعنى چون جود و بخشش تو را در نظر مى گيرم، در رسيدن به مطلوب خويش اميدوار مى شوم و به دنبال آن روان مى گردم.

در «دعاى روز عرفه» نيز درباره نوعى از جود پروردگار متعال چنين آمده است :

«اَنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطّالِبينَ».

«بارالها! قبل از اينكه از تو درخواست بشود، تو بخشنده بخششها هستى».

در واقع بسيارى از سرمايه هاى گوناگون ما در دايره اين جود الهى قرار مى گيرد سرمايه ها و داشته هايى كه ما در حال استفاده از آنها مى باشيم اما معمولاً از بخشنده و دهنده آنها غافل هستيم، سرمايه هايى كه ما براى به دست آوردن و داشتن آنها از خداوند تقاضايى نكرده ايم و خداوند به جود فراوان خود آنها را به ما داده است.

اما نوعى ديگر از جود الهى، وجود دارد كه رسيدن به آن مستلزم «درخواست» از پروردگار متعال مى باشد؛ يعنى بدون يك درخواست واقعى، انسان سزاوار آن نمى شود. بدين جهت، چنين درخواستى را در دعاها مشاهده مى كنيم. در «دعاى كميل»، حضرت چنين مى فرمايند :

«وَجُدْلى بِجُودكَ».

«به بخشش خود بر من ببخش».

و در دعا ابى حمزه آمده است :

«فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَيْنا... وَجُدْ عَلَيْنا فَاِنّا مُحْتاجُونَ اِلى نَيْلِكَ».

«بارالها! تو شايسته آنى كه بر ما جود و بخشندگى نمايى، و بر ما بخشندگى نما كه ما به عطاى تو احتياج داريم».

و در اين ميان، دسته اى از بندگان الهى آنچنان شايستگى جود و كرم الهى را پيدا مى كنند كه همانند باب الحوايج ؛ حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام در «دعاى جوشن صغير» چنين مى فرمايند :

«فَقَدْ فَضَّلْتَنى عَلى كَثيرٍ مِنْ خَلْقِكَ جُوداً مِنْكَ وَكَرَماً لا بِاسْتِحْقاقٍ مِنّى».

«بارالها! مرا بر بسيارى از خلق خود برترى بخشيدى و اين به خاطر جود و كرمى است كه تو دارى، نه به خاطر استحقاقى كه من دارم».

خداوند، كريمتر از هر كريم است

(۱) «يا كَريمُ!».

«اى ارجمند و بزرگوار!».

(۳۳) «يا اَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَريمٍ!».

«اى ارجمندتر از هر ارجمند!».

(۲۷) «يا اَكْرَمَ الاَْكْرَمينَ!».

«اى بزرگوارترين بزرگواران!».

(۹۱) «يا اَكْرَمَ الْكُرَماءِ!».

«اى گرانمايه ترين گرانمايه ها!».

(۲۳) «يا ذَاالْكَرامَةِ الظّاهِرَةِ!».

«اى دارنده كرامت آشكار!».

(۸۲) «يا مَنْ اَكْرَمَ بِجُودِهِ!».

«اى كسى كه با جود و بخشش گرامى مى دارد!».

(۹۳) «يا مُكْرِمُ!».

«اى گرامى دارنده!».

(۳۰) «يا مُكْرِمَ مَنِ اسْتَكْرَمَهُ!».

«اى اكرام كننده آن كس كه از تو طلب اكرام نمايد!».

«كرم و كرامت» به معناى شرافت، بزرگوارى، گرانمايه بودن، ارجمند بودن، ارزشمند بودن و با مقدار بودن است. يكى از نتايج بارز چنين صفتى، بخشش و بخشندگى است. بنابراين، «كرم» با «جود، سخاوت و فضل» قريب المعنى مى باشد.

«يا كَريمُ!».

«اى بزرگوار و ارجمند!».

«يا اَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَريمٍ!».

«اى بزرگوارتر از هر بزرگوار!».

«يا اَكْرمَ الاَْكْرَمينَ!».

«اى بزرگوارترين بزرگواران!».

«يا اَكْرَمَ الْكُرَماءِ!».

«اى گرانمايه ترين گرانمايه ها!».

«كريم» يعنى داشتن بزرگوارى و ارزشمندى فراوان و هميشگى، و خداوند متعال «كريم» است از آن جهت كه هرآنچه مايه كرامت و ارزش است، براى پروردگار وجود دارد؛ يعنى خداوند صاحب و مالك همه خوبيها و ارزندگيهاست آن هم در حد اعلى، بنابراين، خداوند نه تنها كريم است، بلكه «اكرم» هم مى باشد؛ زيرا ديگران اگر داراى كرم باشند، اين كرامت را از خداوند متعال كسب نموده اند و خود فاقد همه چيز مى باشند.

قرآن كريم در سوره الرحمن، چنين مى فرمايد :

(تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ ).(۲۱۹)

«پربركت است نام پروردگارت كه داراى جلال و اكرام است».

«جلال» در اين آيه اشاره به صفات جلاليه پروردگار متعال دارد؛ يعنى صفاتى كه بيان كننده پاكى و تنزيه خداوند از هر عيب و نقصى دارند؛ مانند علوّ، عزّت، تعالى و... اين صفات در واقع علوّ و رفعت بارى تعالى را مى رسانند.

و «اكرام» نيز اشاره به صفات جماليه پروردگار متعال دارد؛ يعنى صفاتى كه بيان كننده وجود خوبيها و حسنها براى پروردگار متعال است ؛ مانند علم، قدرت، حيات، رحمت و... بنابراين، هرآنچه موجب كرامتى باشد، در بالاترين مرتبه اش براى ذات اقدس الهى، وجود دارد.

«در «دعاى روز عرفه» نيز حضرت چنين مى فرمايند :

«يا مَنْ لَهُ اَكْرَمُ الاَْسْماءِ!».

«اى كسى كه باارزشترين و گرانقدرترين اسمها از آن تو است!».

حال، آنچه براى ما در اين رابطه مهم است اين است كه توجه نماييم در مقابل چگونه خدايى قرار گرفته ايم و در برابر پروردگارى با اين همه كرامت چگونه بايد رفتار نموده و چگونه بايداز اين همه كرم الهى استفاده و بهره بردارى كنيم و با جهالتها و غفلتها، خود را از آن محروم نسازيم. بدين جهت ملاحظه مى كنيم كه اولياى بزرگ الهى چگونه از كرم بى كران خداوند بهره برده و آن - را واسطه درخواستهاى خود قرار داده اند :

«جَعَلْتُ بِكَ اسْتِغاثَتى وَبِدُعائِكَ تَوَسُّلى مِنْ غَيْرِ اسْتِحْقاقٍ لاِسْتِماعِكَ مِنّى وَلاَاسْتيجابٍ لِعَفْوِكَ عَنّى، بَلْ لِثِقَتى بِكَرَمِكَ وَسُكُونى اِلى صِدْقِ وَعْدِكَ».(۲۲۰)

«بارالها! از تو يارى مى طلبم و با خواندنت به تو توسل مى جويم نه از جهت آنكه مستحق آن باشم كه سخنم را بشنوى يا واجب باشد كه عفوت را شامل من گردانى، بلكه از آن جهت كه به كرم تو اطمينان دارم و به راستى وعده هايت، خاطر جمع هستم».

«يا ذَاالْكَرامَةِ الظّاهِرَةِ!».

«اى دارنده كرامت آشكار!».

ممكن است منظور اين باشد كه بزرگوارى و بخشش الهى آنقدر فراوان و فراگير است كه همگان مى توانند آن را مشاهده و ملاحظه كنند. مقدارى توجه به ابعاد گوناگون زندگى و جهان خلقت، اين مطلب را براى آدمى روشن مى كند. و اين در مقابل كرامتهاى غيرظاهرى پروردگار متعال است ؛ يعنى كرامتهايى كه تنها افراد خاص كه داراى قابليتهاى خاصى مى باشند، قادر به درك و احساس آنها هستند.

در «تعقيب نماز ظهر» نيز چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ اغْفِرْلى... كَثيرَ تَفْريطى بِظاهِرِ كَرَمِكَ».

«بارالها! با كرم و بزرگوارى آشكارت، از خطاها و لغزشهاى فراوان من درگذر».

يعنى اگر تفريط و خطاى من فراوان است، كرم و بخشش تو نيز فراوان و آشكار است.

«يا مَنْ اَكْرَمَ بِجُودِهِ!».(۲۲۱)

«اى كسى كه با جود و بخششت، گرامى مى دارى!».

خداوند چگونه انسان را اكرام مى كند و به او ارزش مى دهد؟ در پاسخ بايد گفت : با جود و بخششهاى فراوان خود هر خير و خوبى كه به سبب جود الهى به انسان برسد، در واقع اكرام انسان از سوى خداوند متعال است. در «اعمال روزهاى ماه رمضان» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ... وَلَم يَسئَلِ الْعِبادُ مِثْلَكَ كَرَماً وَجُوداً!».

«بارالها!... بندگانت تاكنون از كسى كه در جود و كرم مانند تو باشد، درخواست نكرده اند».

«يا مُكْرِمُ!».

«اى گرامى دارنده!».

«يا مُكْرِمَ مَنِ اسْتَكْرَمَهُ!».

«اى اكرام كننده آن كس كه از تو طلب اكرام نمايد!».

اين جمله بيان كننده يكى از شرايط مهم دستيابى به كرم الهى مى باشد. و آن عبارت است از «استكرام»؛ يعنى طلب كرامت نمودن از پروردگار متعال. به عبارت ديگر، بايد از انسان «طلبى» صورت گيرد تا از خداوند متعال «بخششى» به انجام برسد بدين جهت، ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى در ادعيه مباركشان با زبانها و بيانهاى گوناگون به دنبال كرم خداى خويش مى باشند. البته واضح است كه هراندازه اين درخواست و طلب حقيقى تر باشد و هراندازه معرفت آدمى به كرم پروردگار متعال بيشتر باشد، دستيابى به اين مقصود، عملى تر خواهد شد.

البته در اينجا هم مانند بقيه موارد، بسيارى از ما انسانها دچار اشتباه شده و كرامت و ارجمندى را در جاهاى ديگر و در دستان افراد ديگرى جستجو مى كنيم، در حالى كه حضرت در دعاى ابى حمزه ثمالى چنين مى فرمايند :

«وَالْحَمْدُ للّهِِ الَّذى وَكَلَنى اِلَيْهِ فَاَكْرَمَنى وَلَم يَكِلْنى اِلىَ النّاس فَيُهينُونى».

«حمد و ستايش خدايى را كه امور مرا به خودش واگذار نمود و در نتيجه مرا گرامى داشت و اكرام نمود و مرا به مردم واگذار نكرد تا آنان مرا خوار و پست نمايند».

ما معمولاً كرامت و بزرگوارى را در امور دنيوى مى بينيم و با هزار و يك پستى به دنبال اين كرامتهاى خيالى، روان و دوان مى شويم. چه بسيار از پستيها و ذلتها كه در ميان ما انسانها رنگ شرافت و كرامت به خود گرفته است و چه بسيار انسانهاى پست و بى ارزش ‍ كه در جايگاه كرامت بخشيدن به ديگران قرار گرفته اند!

به هرحال، رسيدن به كرامت حقيقى كه همان كرامت الهى است، آنچنان مهم است كه پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) آن را هدف از بعثت خود بيان مى فرمايند :

«اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ».(۲۲۲)

«من برانگيخته شدم تا ارزشهاى اخلاقى را كامل كنم».

بنابراين، انبياى الهى هدفشان از زحمات و تعليماتشان آن بوده است كه بشر را از پستيها و ذلتهاى گوناگون نجات بخشند و او را به ارزشهاى والا و حقيقى برسانند. و اينجاست كه تمامى دستورات و تعاليم دينى معنا پيدا مى كند.

كرامت انسان

قرآن كريم در مورد انسان مى فرمايد :

(وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ... وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً ).(۲۲۳)

«و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم... و آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود برترى بخشيديم».

يعنى خداوند متعال با بخشيدن ويژگيهايى به انسان، او را بر ديگر مخلوقات برترى داده است ؛ مثلاً خداوند متعال به آدمى عقل و شعور خاصى عنايت نموده است كه بسيارى از مخلوقات ديگر فاقد آن مى باشند. و اين خود موجب برترى و كرامت آدمى مى شود. اما بايد دانست برترى و كرامت حقيقى زمانى حاصل مى شود كه انسان از مواهب الهى در جهت صحيح استفاده نمايد. در غير اين صورت، اين بخششها نه تنها موجب سعادت و كرامت انسان نمى شود بلكه او را در مرتبه اى پايين تر از ديگر موجودات قرار مى دهد. درست مانند آنكه براى اكرام شخصى، ثروتى به او داده شود اما آن شخص از اين ثروت، در جهت تباهى خود استفاده نمايد.

مطلب ديگر آنكه : همانگونه كه قبلاً بيان شد، مقتضاى كرم و بزرگوارى پروردگار متعال، بخشش است و يكى از نمونه هاى بارز و مهم گذشت، بخشيدن گناهان و خطاهاى آدمى است ؛ زيرا با اين كرم، آدمى هم از عذابهاى اُخروى نجات مى يابد و هم در دنيا از ظلمتها و ناپاكيها پاك مى شود و توانايى حركت در طريق سعادت را مى يابد. اينجاست كه ملاحظه مى كنيم چگونه اولياى الهى با چنگ زدن به دامان كرم الهى، چنين بخشش و كرمى را از خداوند درخواست مى كنند در «دعاى ابى حمزه ثمالى»، حضرت چنين مى فرمايند :

«اِذا رَاَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَاِذا رَاَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ».

«بارالها! آنگاه كه به گناهان خود مى نگرم، گريزان و ترسناك مى شوم، اما هنگامى كه به كرم و بزرگوارى تو نگاه مى كنم، اميدوار شده و طمع مى كنم».

و در جاى ديگر مى فرمايد :

«وَلا تُؤ اخِذْنى بِاَسْوَءِ عَمَلى فَاِنَّ كَرَمَكَ يَجِلُّ عَنْ مُجازاةِ الْمذْنِبينَ».

«بارالها! مرا به كردار زشتم بازخواست و مؤ اخذه مكن ؛ چه اينكه كرم و بخشش تو بالاتر از آن است كه گنهكاران را مجازات نمايى».

و در جاى ديگر آمده است :

«تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِكَرَمِكَ».

«با كرم خويش، گناهان را مى پوشانى».

و در «مناجات شعبانيه» چنين آمده است :

«اِلهى... اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ اِذِالْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ».

«بارالها!... از تو طلب عفو مى كنم ؛ زيرا عفو، ويژگى كرم و بزرگوارى تو است».

اين اميد و معرفت به كرم الهى تا بدانجاست كه حضرت در «دعاى كميل» چنين مى فرمايند :

«هَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ».

«خدايا! گيرم كه بر حرارت آتش تو صبر نمودم، اما بر دورى و چشم پوشى از كرمت چگونه صبر نمايم».

و در «مناجات شعبانيه» پايبندى خود را به كرم الهى چنين بيان مى فرمايند :

«اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى حُسْنِ ظَنّى قُنُوطَ الاَْياسِ وَلاَ انْقَطَعَ رَجائى مِنْ جَميلِ كَرَمِكَ».

«بارالها! بر حسن ظنى كه به تو دارم نااميدى و ياءس را غالب نمى كنم و اميدم از كرم زيبايت هرگز قطع نخواهد شد».

و در «اعمال شب نيمه شعبان» آمده است :

«اَللّهُمَّ فَلا تَحْرِمْنى ما رَجَوْتُ مِن كَرَمِكَ».

«خداوندا! مرا از آن اميدى كه به كرمت دارم محروم مگردان».

در مقابلِ «كرم و كرامت» پروردگار متعال، «پستى و لئامت» ما انسانها قرار دارد؛ يعنى ما انسانها صرف نظر از يارى پروردگار متعال و به صورت مستقل از نور الهى، موجوداتى ناقص و ظلمانى هستيم كه جز بدى چيزى در ما وجود ندارد.

حضرت در «دعاى ابى حمزه ثمالى» در اين باره چنين مى فرمايد :

ُكَ اِلَيْنا نازِلٌ وَشَرُّنا اِلَيْكَ صاعِدٌ وَلَمْ يَزَلْ وَلايَزالُ مَلَكٌ كَريمٌ، يَاءْتيكَ عَنّا بِعَمَلٍ قَبيحٍ فَلا يَمْنَعُكَ ذلِكَ مِنْ اَنْ تَحُوطَنا بِنِعَمِكَ وَتَتَفَضَّلَ عَلَيْنا بِالائِكَ فَسُبْحانَكَ مااَحْلَمَكَ وَاَعْظَمَكَ وَاَكْرَمَكَ».

«خير و خوبى تو به سوى ما سرازير است و شرّ و بدى ما به سوى تو بلند است. اما هميشه تا بوده و هست تو - خداى كريمى هستى، اعمال زشت ما به سوى تو مى آيد اما اين موجب نمى شود كه نعمتهايت ما را فرا نگيرد و خوبيهايت را بر ما نبخشى. پس اى خداى سبحان! تو چقدر بردبار و بزرگ و بزرگوار هستى».

در «دعاى روز عرفه» نيز حضرت چنين مى فرمايند :

«اِلهى مِنّى مايَليقُ بِلُؤْمى وَمِنْكَ مايَليقُ بِكَرَمِكَ».

«بارالها! از من آن برآيد كه سزاوار پستى ام مى باشد و از تو آن شايد كه به كرمت سزد».

و مشابه اين عبارت، در «دعاى ابى حمزه» چنين آمده است :

«لَئِنْ طالَبْتَنى بِلُؤْمى لاَُ طالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ».

«خدايا! اگر مرا به پستى ام بگيرى، به راستى تو را به كرمت خواهم گرفت».

يعنى خدايا! تو مطابق شأن من با من رفتار مكن بلكه بر طبق شأن خودت با من معامله كن ؛ زيرا شأن و مقام موجودى چون من جز پستى و بى مقدارى چيزى نيست و مطابق با چنين شأنى است كه اين همه خلاف و عصيان از من سر مى زند، اما آنچه از موجودى چون تو شايد و بايد، كرم است و بزرگوارى و اميد من نيز فقط به همين است و بس.

و در «دعاى روز عرفه» نيز حضرت چنين مى فرمايند :

«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤْمى، اَنْطَقَنى كَرَمُكَ».

«خدايا! هرگاه كه لئامت و بى مقداريم مرا گنگ و لال مى كند، كرم و بزرگواريت مرا به زبان مى آورد».

يعنى چون به خويشتن مى نگرم، چيزى براى گفتن ندارم، اما آنگاه كه به كرم تو نگاه مى كنم. زبانم براى طلب و درخواست گشوده مى شود :

«وَبِكَرَمِكَ اَىْ رَبِّ اَسْتَفْتِحُ دُعائى!».(۲۲۴)

«با توجه به كرم تو اى پروردگار! خواندن و خواستنم را آغاز مى كنم».

و در «دعاى روز عرفه» آمده است :

«وَقَدْ اَوْقَعَنى عِلْمى بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ».

«خدايا! علم و آگاهيم به كرمت مرا به سوى تو كشانده است».

مطلب ديگر آنكه : همانگونه كه در اين جهان ما را به كرم الهى احتياج است، در جهان آخرت نيز ما نيازمندان به كرامت پروردگار متعال مى باشيم. در «دعاى ابى حمزه ثمالى» چنين مى فرمايد :

«وَاجْعَلْ لى فى لِقائِكَ الرّاحَةَ وَالْفَرَجَ وَالْكَرامَةَ».

«بارالها! در رسيدن و لقائت، براى من آرامش، گشايش و كرامت قرار بده».

و در جاى ديگر از همان دعا آمده است :

«يا مَنْ... اَشارَ لى فِى الاْخِرَةِ اِلى عَفْوِهِ وَكَرَمِهِ».

«اى خداوندى كه در جهان آخرت به من عفو و كرمت را نشان مى دهى».

و مطلب ديگر آنكه خداوند متعال به برخى از اولياى خود چنان كرامتى عنايت فرموده است كه بايد آنان را مجسمه كرامت دانست. هرگونه نزديكى و معرفت به اين بزرگان، سبب كسب كرامت و هرگونه دورى از آنان سبب سلب كرامت مى شود اينجاست كه بايداز روى آوردن به اين اولياى بزرگ الهى غفلت نكرد و با چنگ زدن به دامان ايشان خود را ازكرم آنان بهره مندكرددر«اعمال روز سيم شعبان» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَعِتْرَتِهِ... اَللّهُمَّوَكَمااَكْرَمْتَنا بِمَعْرِفَتِهِ فَاَكْرِمْنابِزُلْفَتِهِ».

«بارالها! بر محمد و خاندانش درود فرست... بارالها! همچنانكه ما را به معرفت آن حضرت كرامت بخشيدى، پس به تقرب و نزديكى به آن حضرت نيز اكرام نما».

يعنى در واقع «معرفت و نزديكى» به آن حضرت، سرمايه هاى عظيمى هستند كه موجب گرامى شدن و ارزشمند بودن آدمى مى گردند و به انسان شرافت و بزرگوارى مى بخشند. در «زيارت عاشورا» نيز درباره سيدالشهداء حضرت اباعبداللّه الحسينعليه‌السلام چنين آمده است :

«فَاسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ».

«از خداوندى كه مقام و مرتبه تو را بلند نمود و گرامى داشت و مرا هم به واسطه شما كرامت بخشيد، مى خواهم كه خونخواهى شما را در ركاب امامى يارى شده از اهل بيت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) نصيبم فرمايد».

و در جاى ديگر از همان زيارت آمده است :

«فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ... ».

«از خداوندى كه مرا به سبب شناخت و معرفت شما و دوستان شما كرامت داد مى خواهم كه... ».

و در «زيارت عاشوراى غير معروفه» آمده است :

«اَسْئَلُ اللّهَ الّذى اَكْرَمَ يا مَوالِىَّ مَقامَكُمْ وَشَرَّفَ مَنْزِلَتَكُمْ وَشأنكُمْ اَنْ يُكْرِمَنى بِوِلايَتِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَالاِْيتمامِ بِكُمْ».

«اى سرورانم! از خداوندى كه مقام شما را گرامى نمود و جايگاه و مرتبه شما را شرافت بخشيد، مى خواهم كه مرا هم به وسيله دوستى و محبت و اقتدا به شما گرامى نمايد».

يعنى ولايت و محبت آن بزرگان، تغييراتى در انسان ايجاد مى كند و سرمايه هايى را به انسان مى بخشد كه سبب پيدا شدن كرامت حقيقى در آدمى مى شود.

همچنين درباره كريم بودن اين بزرگان الهى، در زيارت حضرت صاحب - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - «در صبح جمعه» چنين آمده است :

«اَنْتَ يا مَوْلاىَ! كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ!».

«تو اى سرورم! كريمى از اولاد كريمان هستى».

و در «زيارت جامعه كبيره» آمده است :

«اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ يا... اُصُولَ الْكَرَمِ!».

«سلام بر شما اى... ريشه هاى كرامت!».

حسن ختام بحث را جمله اى از حضرت سيدالسّاجدين - عليه الاف التحية والسلام - در دعاى ابى حمزه ثمالى قرار مى دهيم :

«فَوَعِزَّتِكَ لَوِ انْتَهَرْتَنى مابَرِحْتُ مِنْ بابِكَ وَلا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ لِما اُلْهِمَ قَلْبى مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِكَرَمِكَ وَسَعَةِ رَحْمَتِكَ».

«به عزتت قسم! كه اگر مرا از خود برانى، هرگز از درگاهت به جايى نخواهم رفت و از تملق و خواهش از تو، دست برنخواهم داشت ؛ زيرا قلبم مملوّ از معرفت به كرم و بزرگوارى و رحمت واسعه تو است».

دايمى بودن فضل خداوند

(۸۰) «يا ذَاالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ!».

«اى دارنده فزونى و بزرگوارى!».

(۴۸) «يا مَنْ فَضْلُهُ عَميمٌ!».

«اى كسى كه فضلش فراگير و گسترده است!».

(۳۴) «يا قَديمَ الْفَضْلِ!».

«اى آنكه فضلش هميشگى است!».

(۴۹) «يا مُفْضِلُ!».

«اى فضل دهنده!».

(۱۹) «يا مَنْ لا يُرْجى اِلاّ فَضْلُهُ!».

«اى آنكه جز به فضلش اميدى نيست!».

«فضل» به معناى فزونى و فراوانى و زيادتى است. و معلوم است هرچيزى كه چنين باشد، بر ديگرى كه چنين نيست، داراى برترى و كمال است. همچنين كسى كه داراى فضل در چيزى باشد، مى تواند از آن چيز به ديگران بدهد و ببخشايد. بنابراين، فراوانى، برترى و بخشش، امورى هستند كه «فضل» بر آنها دلالت دارد.

«يا ذَاالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ!».

«اى صاحب فزونى و بزرگوارى!».

خداوند متعال دارنده همه كمالات به مقدار فراوان و بلكه نامتناهى است. و چون خداوندداراى چنين خزائن نامتناهى مى باشد، عطاوبخشش اوبرديگران، امرى ساده و آسان است و چنين دِهِش و بخششى چيزى از خزائن الهى نمى كاهد و خداوند از آنچه به ديگران مى دهد و عطا مى كند، غنى و بى نياز است و اين همان معناى «فضل» پروردگار متعال است بنابراين، تمام خوبيهايى كه خداوند به ما بخشيده، مصاديقى از فضل الهى مى باشند.

نكته اى كه در قرآن كريم بر آن تأکید شده است، عظيم بودن فضل پروردگار است عباراتى مانند : (... وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ)(۲۲۵) در قرآن كريم بارها تكرار شده است. و اين بدان خاطر است كه اين فضل، از ناحيه باعظمت الهى سرچشمه گرفته است.

درباره «كرم الهى» نيز در بحث خود، سخن به ميان آمد. و ذكر اين صفت در كنار فضل، به خاطر تناسبى است كه بين آن دو وجود دارد.

«يا مَنْ فَضْلُهُ عَميمٌ!».

«اى كسى كه فضلش فراگير و گسترده است!».

فضل پروردگار متعال، فضلى است فراگير و گسترده ؛ زيرا همگان به فضل خداوند احتياج دارند و از آن استفاده مى كنند به طورى كه بدون فضل الهى، هيچ موجودى قادر به انجام كارى و بلكه قادر به ادامه هستى نيست. تمام نعمتهاى الهى را مى توان از فضل الهى دانست ؛ يعنى فضل الهى، اقتضاى چنين انعام نعمتى مى كند و هيچ موجودى نيست كه به گونه اى از نعمتهاى الهى برخوردار نباشد.

قرآن - كريم درباره عموميت فضل الهى چنين مى فرمايد :

(...اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ ).(۲۲۶)

«... خداوند نسبت به بندگان داراى فضل و بخشش است اما بيشتر مردم سپاسگزار نيستند».

و در آيه ديگر آمده است :

(...وَلكِنَّ اللّهَ ذُوفَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ ).(۲۲۷)

«... ولكن خداوند را بر همه اهل عالم، فضل و بخشش است».

درباره عموميت فضل الهى بايد گفت : در فضل پروردگار متعال، نقص و كمبودى نيست تا نتواند شامل همگان شود، اگر نقصى باشد در ماست كه به دنبال فضل الهى نمى رويم. البته در مقابل فضل عمومى پروردگار بايد دانست كه خداوند داراى فضل خاصى نيز مى باشد همانگونه كه در نعمتهاى الهى نيز چنين است (در واقع بسيارى از مطالب كه در بحث نعمتهاى الهى مطرح است در اينجا نيز جارى و سارى مى باشد).

در اين باره قرآن كريم چنين مى فرمايد :

(...وَاللّهُ ذُوفَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ ).(۲۲۸)

«... خداوند بر بندگان مؤمن، داراى فضل است».

واضح است كه اين فضل، نسبت به فضل عمومى پروردگار بر تمام بندگان، يك «فضل خاص» محسوب مى شود.

و در آيه اى ديگر چنين مى فرمايد :

(...قُلْ اِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيه مَنْ يَشاءُ .... ).(۲۲۹)

«... بگو بخشش در دست خداوند است، آن را به هركس كه بخواهد مى دهد... ».

در واقع به دست آوردن هر فضلى، شرايط و قابليتهاى خاص خود را مى طلبد و خداوند از فضل بى كران خود برحسب لياقت افراد به آنها عنايت مى كند.

«يا قَديمَ الْفَضْلِ!».

«اى كه فضلش هميشگى است!».

يعنى هيچگاه نبوده است كه خداوند فاقد فضل باشد؛ زيرا خداوند خود قديم است و صفات و كمالات او نيز تغيير پذير نيستند؛ چنانچه فضل الهى را نسبت به خود در نظر بگيريم، تا آنجا كه فكر و گمان ما مى رسد، مى توانيم فضل الهى را مشاهده كنيم و اساسا هستى ما از فضل الهى است در «دعاى معروف شب جمعه» نيز چنين آمده است :

«يا دائِمَ الْفَضْلِ عَلىَ الْبَريَّةِ! يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ!... ».

«اى خدايى كه فضلش برخلائق، دايمى است و دستان عطا و بخشش براى دادن و عطا كردن، باز است!... ».

«يا مُفْضِلُ!».

«اى فضل دهنده!».

خداوند داراى فضل است و آن را به ديگران (در حد لياقتشان) مى دهد و مى بخشد، بنابراين، بدين جهت، خداوند مفضل ؛ يعنى دهنده و بخشنده فضل است.

نكته اى كه براى ما مهم است اين است كه خداوند را به مفضل بودن بشناسيم و به اين صفت الهى، مؤمن باشيم. در اين صورت است كه به دنبال فضل الهى خواهيم رفت و فضل الهى را خواستار خواهيم شد. در دعاى ابى حمزه ثمالى، حضرت چنين مى فرمايند :

«يا مُفْضِلُ! لَسْتُ اَتَّكِلُفِى النَّجاةِ مِنْ عِقابِكَ عَلى اَعْمالِنا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنا».

«اى فضل كننده! ما براى نجات از عذاب تو بر اعمال و كردار خود، تكيه نمى كنيم بلكه تمام توكل و اميدوارى ما به فضل و بخششهاى تو است».

يعنى اعمال ما قادر به نجات ما نيست بلكه اين فضل و بخششهاى بى كران تو است كه مى تواند ما را از اين عواقب سوء، نجات بدهد و حفظ نمايد؛ همچنانكه ملاحظه مى شود، ابتدا حضرت، خداوند را به چنين نامى مى خوانند و مى شناسند و آنگاه خواسته خود را در اين رابطه بيان مى فرمايند.

«يا مَنْ لا يُرْجى اِلاّ فَضْلُهُ!».

«اى كسى كه جز به فضلش اميدى نيست!».

اميد انسان هميشه به كارسازترين امور تعلق مى گيرد و حق مطلب نيز همين است ؛ زيرا اميد به چيزى كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، معقول نيست.

اما اشتباهى كه معمولاً رخ مى دهد، در تشخيص مصاديق امور مفيد و كارساز مى باشد. در اين ميان آنانكه فضل الهى را شناخته اند و به عظمت آن پى برده اند، نمى توانند به غير آن چشم اميدى داشته باشند. و اين برخلاف افراد جاهل يا غافلى است كه تمام اميدشان به داشته هاى خود و يا ديگران است. در واقع آنانكه به فضل الهى پى برده اند و از سوى ديگر، اهداف والا و عالى بشريت را شناخته اند و به پرتگاههاى هولناكى كه در سر راه انسان قرار دارد، واقف شده اند، به عيان مى بينند كه تنها با فضل الهى مى توان از اين پرتگاههاى هلاك كننده نجات يافت و به آن قلّه هاى رفيع دست يافت ؛ زيرا اين فضل الهى است كه تمام سرمايه هاى لازم را در اختيار انسان قرار مى دهد و تواناييهاى لازم براى حركت در چنين راه خطيرى را به آدمى مى بخشد.

در واقع، اشتباه ما اين است كه يا به عظمت فضل الهى پى نبرده ايم و يا به آن اهداف عالى آشنا نيستيم ؛ يعنى به اهداف پايين دنيوى بسنده كرده ايم و تواناييهاى خود را هم براى رسيدن به چنين اهدافى كافى مى بينيم، هرچند كه همين تواناييها هم از فضل الهى بر ما انسانهاست و ما از شكر آن غافل هستيم.

به هرحال، همانگونه كه دردعاى اخير گفته شد : «يا مُفْضِلُ لَسْتُ اَتَّكِلُ فِى النَّجاةِ مِنْ عِقابِكَ... »، ما براى رهايى از زشتيها و ظلمتها و رسيدن به پاكيها و نورها، نبايد به داشته هاى خود مغرور شويم و خود را از فضل الهى بى نياز ببينيم همانگونه كه نبايد از كمبود داشته هاى خود ماءيوس و نااميد شويم و فضل پروردگار متعال را فراموش نماييم. در «دعاى شريف جوشن كبير» پس از جمله «يا مَنْ لا يُرْجى اِلاّفَضْلُهُ!»، اين جمله آمده است :

«يا مَنْ لا يُخافُ اِلاّ عَدْلُهُ!».

«اى كسى كه ترسى نيست مگر از عدل او!».

يعنى خداوندا! ترس ما از آن است كه تو با عدل خودت با ما رفتار نمايى ؛ زيرا در اين صورت است كه حساب «اعمال» ما به ميان مى آيد و اين اعمال هم چيزهايى نيستند كه بتوانند ما را نجات بدهند، اما اميد ما آن است كه تو با فضل و بخششهاى خود با ما رفتار نمايى تا ما با تكيه بر فضل تو بتوانيم نجات يابيم.

البته بايد دانست كه اين مطلب اختصاصى به جهان آخرت ندارد بلكه در دنيا نيز چنين است ؛ يعنى در دنيا هم براى رستگارى نياز به فضل الهى است ؛ زيرا اگر فضل الهى نباشد، از موجودى چون انسان جز شر و بدى، چيزى صادر نمى شود. در «دعاى روز عرفه» حضرت اباعبداللّهعليه‌السلام چنين مى فرمايد :

«اِلهى اِنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنّى فَبِفَضْلِكَ وَلَكَ الْمِنَّةُ عَلَىَّ وَاِنْ ظَهَرَتِ الْمَساوى مِنّى فَبِعَدْلِكَ وَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ».

«بارالها! اگر محاسن و نيكيها از من سر بزند، اين به خاطر آن است كه فضل تو شامل حال من شده است و در اين حالت تو را بر من منّت است و اگر زشتيها و بديها از من آشكار شود، به خاطر آن است كه عدل تو چنين اقتضا نموده و در اين صورت تو را بر من حجت است».

يعنى خدايا! اگر فضل تو شامل من شود، در اين صورت تو تمام نيكيها را به من بخشيده اى و سرمايه هاى لازم براى انجام خوبيها را به من عنايت كرده اى، پس در اين صورت از من هم جز خوبى چيزى صادر و ظاهر نمى شود، اما اگر مرا به خود واگذار كنى تا با داشته ها و سرمايه هاى خود، فعاليت نمايم ؛ چنانكه عدل تو چنين اقتضا دارد، در اين صورت از موجودى فقير و ناقص چون من، چيزى جز بدى ظاهر نخواهد شد. در دعاى بعد از زيارت حضرت امام رضاعليه‌السلام نيز چنين آمده است :

«جَلَلْتَ اَنْ يُخافَ مِنْكَ اِلا الْعَدْلُ وَاَنْ يُرْجى مِنْكَ اِلا الاِْحْسانُ وَالْفَضْلُ فَامْنُنْ عَلَىَّ بِما اَوْجَبَهُ فَضْلُكَ وَلا تَخْذُلْنى بِما يَحْكُمُ بِهِ عَدْلُكَ».

«تو برتر از آنى كه جز به خاطر عدل، ترسى از تو باشد و جز فضل و احسان، از تو اميدى باشد، پس پروردگارا! بر من منت بگذار با چيزى كه فضلت اقتضا مى كند و مرا رسوا مساز با چيزى كه عدلت حكم مى كند».

پس ما آدميان نبايد به چيزى كه آنها را سرمايه ها و داشته هاى خود مى دانيم بنازيم و مغرور شويم، نبايد علم و عقل و هوش و استعداد و ثروت و مقام و ديگر امكانات خودرا براى فلاح و رستگارى در دنيا و آخرت كافى بدانيم و گمان كنيم مستقلاً مى توانيم ره يابيم و به جايى برسيم، بلكه در كنار تمام اين داشته ها و امكانات بايد دست طلب به سوى درگاه بارى تعالى بلند كنيم و خود را فاقد همه چيز معرفى نماييم و از او بخواهيم كه با فضل و عطاى خودش ما را مستغنى نمايد و به سرمنزل مقصود رهسپار كند.

تمامى امكانات و سرمايه ها تنها زمانى به كار مى آيند كه لطف و عنايت الهى شامل حال آدمى باشد، در غير اين صورت، خود اين امكانات تبديل به وسايلى براى نابودى و هلاكت آدمى مى شوند. قرآن كريم نتيجه عدم فضل و رحمت الهى را چنين بيان مى فرمايد :

(...فَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسرينَ ).(۲۳۰)

«... اگر فضل و رحمت پروردگار بر شما نباشد، هرآينه از زيانكاران و خسارت ديدگان خواهيد بود».

راه رسيدن به بخشش الهى

«فضل»درچيزهايى است كه خداوندبه آدمى مى بخشايد بدون آنكه انسان سزاوار و مستحق آن باشد و در برابر آن كارى انجام داده باشد، بلكه به صورت زيادى و اضافى در اختيار انسان قرار مى گيرد. و اين به خاطر رحمت فراوانى است كه خداوند نسبت به بندگان خود دارد، بنابراين، از رحمت واسعه خود چنين بخششى را نصيب انسان مى فرمايد؛ مثلاً گاهى اوقات انسان براى كسى كارى انجام مى دهد و در مقابل آن، مزدى مى گيرد، اين مقتضاى عدل است، اما گاهى انسان براى ديگرى كارى انجام نمى دهد، بلكه صرفا از او تقاضا و درخواست مى كند، در اين صورت، اگر آن شخص ‍ چيزى به انسان بدهد بر طبق فضل و بخشش خود چنين نموده است. معامله خداوند با انسان نيز چنين است ؛ اگر خداوند عادلانه با ما رفتار نمايد، چيزى نصيب ما نمى شود بلكه سرتاپا بدهكار هم خواهيم بود، اما خداوند رحيم، درياى بى كران فضل خود را براى آدميان قرار داده است تا بلكه از اين طريق، ما انسانها به جايى برسيم و نصيبى بيابيم.

اما دستيابى به فضل الهى نيز خود شرايطى دارد؛ يكى از اين شرايط سئوال و درخواست فضل از خداوند متعال است ؛ زيرا درخواست، نشانه شدت احتياج و نشانه ايمان به قدرت الهى مى باشد و تا انسان اين دو صفت و حالت را نداشته باشد، سزاوار فضل الهى نمى شود. بدين جهت ملاحظه مى كنيم كه خداوند، خود امر به سئوال از فضل خويش ‍ نموده است :

(...وَاسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليماً ).(۲۳۱)

«... از فضل الهى درخواست نماييد، خداوند به همه چيز آگاه است».

و بر طبق اين آيه، حضرت در «دعاى ابى حمزه» چنين مى فرمايند :

َنْتَ الْقائِلُ وَقَولُكَ حَقُّ وَوَعْدُكَ صِدْقٌ وَاَسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً وَلَيْسَ مِنْ صِفاتِكَ يا سَيِّدى اَنْ تَاءْمُرَ بِالسئوال وَتَمْنَعَ الْعَطِيَّةَ وَاَنْتَ الْمَنّانُ بِالْعَطيّاتِ عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِكَ.

«بارالها! تو خود فرمودى، در حالى كه فرمايش تو حق و وعده تو راست است كه از فضل الهى سئوال ودرخواست كنيد، هماناخداوندنسبت به شمارحيم و مهربان است. بارالها! تو چنين نيستى كه خود امر به سئوال نمايى و آنگاه از دادن پاسخ و عطا خوددارى نمايى. آن هم در حالى كه تو بخشنده بخششها بر اهل مملكت خود مى باشى».

براى همين ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى به بيانهاى گوناگون، فضل الهى را درخواست مى كنند. در «تعقيبات مشتركه» چنين آمده است.

«اَللّهُمَّ... اَفِضْ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ».

«بارالها! از فضل خودت بر من جارى ساز».

و در «تعقيب نماز عشا» چنين آمده است :

«اَللّهُمَ... جُدْ عَلى عَبْدِك بِفَضْلِكَ اِنَّكَ ذُوفَضْلٍ عَظيمٍ».

«بارالها!... ازفضل خودبربنده ات ببخشاى به درستى كه تو داراى فضل عظيم هستى».

يكى ديگر از شرايط آن است كه آدمى به فضل پروردگار اميدوار باشد. در «دعاى روز يكشنبه» چنين آمده است :

«بِسْمِ اللّهِ الَّذى لا اَرْجُو اِلاّ فَضْلَهُ».

«به نام خدايى كه جز به فضلش اميد ندارم».

و در «دعاى ابى حمزه ثمالى» آمده است :

«اَللّهُمَّ اِنّى اَجِدُ... الاِْسْتِعانَةَ بَفَضْلِكَ لِمَنْ اَمَّلَكَ مُباحَةً».

«بارالها! من يارى جستن از فضلت را براى كسى كه به تو آرزومند است، مباح و آسان مى يابم».

و در «دعاى شريف كميل» آمده است.

«فَبِعِزَّتِكَ!... بَلِّغْنى مُناىَ وَلا تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِكَ رَجائى».

«پس به عزتت قسم!... كه مرابه آرزويم برسان و اميدم را از فضل خودت قطع مكن».

و در «دعاى صباح» چنين آمده است :

«وَحَقِّقْ بِفَضْلِكَ اَمَلى وَرَجائى».

«بارالها! اميد و آرزويم را با فضل خود، محقق فرما».

نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه انسان هنگام درخواست و طلب نبايد پستى و حقارت خود را بنگرد و نااميد شود، بلكه بايد به عظمت و قدرت پروردگار توجه نمايد. در «اعمال روزهاى ماه مبارك رمضان» چنين آمده است:

«اَللّهُمَّ... اِنْ لَمْ اَكُنْ لِلاِْجابَةِ اَهْلاً فَاَنْتَ اَهْلُ الْفَضْلِ».

«بارالها!... اگرمن سزاواربرآورده شدن حاجتهايم نيستم، اماتوسزاوارفضل نمودن هستى».

اينك ببينيم دستيابى به فضل الهى چه نتايجى براى انسان دارد. در «دعاى روز عرفه »، حضرت چنين مى فرمايند :

«وَاغْننى بِفَضْلِكَ حَتَّى اسْتَغْنى بِكَ عَنْ طَلَبى».

«بارالها! با فضل خودت مرا غنى و سيراب كن تا به وسيله تو از طلب خودم بى نياز شوم».

بنابراين، مهمترين نتيجه فضل پروردگار، خروج از فقر در زمينه هاى گوناگون و غنى شدن است. غنايى كه تنها از راه فضل الهى حاصل مى شود و بس. و در «دعاى ابى حمزه ثمالى» در اين باره چنين مى فرمايد :

«وَبِفَضْلِكَ اسْتَغْنَينا».

«و با فضل تو ما مستغنى و بى نياز شديم».

از ديگر نتايج فضل پروردگار متعال، دستيابى به مراحل و مقامات بالاى معنوى است. در «دعاى شريف كميل»، حضرت در اين باره چنين مى فرمايند :

«اَللّهُمَّ... وَاجْعَلْنى مِنْاَحْسَنِعَبيدك نَصيباًعِنْدَكَوَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةًمِنْكَوَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ فَاِنَّهُ لا يُنالُ ذلِكَ اِلاّ بِفَضْلِك».

«بارالها!... مراازبهترين بندگانت از نظر نصيبى كه از تو به ايشان رسيده است، قراربده و مرا از نزديكترين بندگانت به خود قرار بده و مرا از خاص ترين بندگانت از لحاظ جايگاهشان نسبت به خودت، قرار بده، به درستى كه جز با فضل تو به اين امور نتوان دست يافت».

مطلب ديگر، نتايج اخروى فضل الهى است ؛ يعنى همچنانكه ما در اين جهان به فضل پروردگار محتاجيم و بايد به دنبال آن باشيم، در جهان آخرت نيز تنها فضل و كرم پروردگار متعال است كه مى تواند ناجى ما باشد. بدين جهت است كه حضرت در دعاى ابى حمزه چنين مى فرمايند :

«ى ا مُفْضِلُ لَسْتُ اَتَّكِلُ فىِ النَّجاةِ مِنْ عِقابِكَ عَلى اَعْمالِنا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنا»، كه بيان آن قبلاً گذشت و در «دعاى كميل»، حضرت در اين رابطه چنين مى فرمايند :

«يامَوْلاى!... كَيْفَتُؤْلِمُهُالنّارُوَهُوَيَاءْمُلُفَضْلَك وَرَحْمَتَكْ... اَمْكَيْفَيَرْجُوفَضْلَكَ فى عِتْقِهِ مِنْها فَتَتْرُكُهُ فيها، هَيْهاتَ ما ذلِكَ الْظَّنُ بِكَ وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ».

«بارالها!... چگونه آتش، بنده ات را فراگيرد در حالى كه او در آرزوى فضل و رحمت تواست... يا چگونه تو او را در آتش رها مى كنى در حالى كه او به فضل تو اميد رهايى از آن را دارد، هيهات! كه چنين گمانى به تو نمى رود و از فضل تو چنين امرى به دوراست».

قرآن كريم نيز درباره طريقه دستيابى به فضل الهى و نتيجه آن، چنين مى فرمايند :

(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِنْ تَتَّقُوااللّهَ يَجْعَلْ لَّكُمْ فُرْقاناً وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ ).(۲۳۲)

«اى اهل ايمان! اگر تقواى الهى را پيشه كنيد، خداوند راه را به شما مى نماياند، بديهاى شما را مى پوشاند و گناهانتان را مى آمرزد و خداوند داراى فضل عظيم است».

يعنى تقواى الهى موجب مى شود كه فضل الهى شامل حال انسان شود و خداوند هم با فضل خود چنين امورى را براى انسان به انجام مى رساند.

فضل الهى نه تنها بديهاى آدمى را از بين مى برد بلكه خوبيهاى انسان را هم چند برابر مى كند، در دعاى بعد از زيارت حضرت رضاعليه‌السلام چنين آمده است :

«فَكَمْ مِنْ... حَسَنَةٍ ضاعَفَها فَضْلُكَ حَتّى عَظُمَتْ».

«بارالها! چه بسيار خوبيهايى كه فضل تو آنها را زياد نمود تا جايى كه آن خوبيها بزرگ و با عظمت شدند».

«وصلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطّاهِرين».

تصورى كه ما معمولاً از شفاعت داريم آن است كه شخص ديگرى را شافع قرار دهيم تا نزد خداوند از ما شفاعت نمايد در حالى كه در منطق قرآن كريم، شفاعت كننده اصلى، خود خداوند متعال است :

(قُلْ للّهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً... ).(۱۷۸)

«شفاعت كلاًّ از آن خداوند متعال است... ».

اينك اين سئوال مطرح مى شود كه چگونه خود خداوند مى تواند شفيع باشد در حالى كه شفيع بايد واسطه بين انسان و خداوند باشد؟

در پاسخ بايد گفت زمانى كه ما خداوند را شفيع قرار مى دهيم در واقع صفتى از او را واسطه بين خود و او قرار مى دهيم. در دعاى سى و يكم از «صحيفه سجاديه» چنين آمده است :

«وَشَفِّعْ فى خَطاياىَ كَرَمَكَ».

«كرم خودت را براى خطاهاى من شفيع قرار بده».

و در چند سطر بعد آمده است :

«وَلا شَفيعَ لى اِلَيْكَ، فَلْيَشْفَعْ لى فَضْلُكَ».

«كسى نيست تا شفاعت مرا نزد تو بنمايد، پس تو فضل خودت را شفيع من قرار ده».

به عبارت ديگر، عدل الهى اقتضا مى كند كه خداوند متعال ما را بر اساس گناهانمان عقاب نمايد، اما از سوى ديگر هم، فضل و كرم بى پايان الهى اقتضا مى كند كه خداوند ما را ببخشايد پس ما دست به دامان فضل و كرم الهى مى شويم و آنها را شفيع خود قرار مى دهيم تا عقاب الهى شامل ما نگردد.

حال اگر كسى اشكال كند كه شفاعت باعث مى شود فرد گنهكار به مجازات خود نرسد و اين با سنّت الهى كه هر انسانى بايد به نتيجه اعمال خود برسد، منافات دارد، در پاسخ اين اشكال بايد گفت : منافاتى در بين نيست بلكه در اينجا هم انسان به نتيجه اعمال خود مى رسد.

در توضيح اين مطلب بايد گفت كسى كه مرتكب معصيت شده است مى تواند با اعمال صالحِ خود، اثر آن معصيت را خنثى نمايد، و حتى بالاتر از آن، مى تواند آن معصيت را كه از سيّئات است به حسنه تبديل نمايد.

يكى از اين اعمال صالح، راز و نياز به درگاه خداوند و طلب شفاعت از اوست ؛ يعنى همانگونه كه گناه باعث دورى انسان از درگاه الهى مى شود و انسان را مستوجب عقاب مى نمايد، بازگشت به درگاه الهى و توسل به فضل و كرم خداوند، - چيزى است كه انسان را مستوجب ثواب و عفو و مغفرت خداوند مى كند، پس در اينجا هم انسان به نتيجه عمل خود رسيده است. بيان اين نكته نيز ضرورى است كه شفاعت هم مانند هر امر ديگرى حساب و كتاب و شرايط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه هركس با هرشرايطى، از خداوند طلب شفاعت نمايد و خداوند هم بدون حساب و كتاب، تمام خطاها و گناهان او را ببخشد بلكه در كنار طلب شفاعت، انسان بايد هركارى را كه براى از بين رفتن گناهانش لازم است انجام بدهد؛ مثلاً حقوق الهى و حقوق مردم را كه بر گردن دارد بايد ادا نمايد و از هيچ كار صوابى براى پاك كردن خطاى خود دريغ نورزد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت از جهات زيادى با توبه و طلب مغفرت شباهت دارد. اينك ببينيم چه ارتباطى ميان «شفاعت و توبه» وجود دارد.

به طور خلاصه مى توان گفت اگر شفاعت الهى نباشد توبه فايده و نتيجه اى ندارد. زمانى كه انسان توبه مى كند، دانسته يا ندانسته از خداوند طلب شفاعت مى نمايد و او را شفيع قرار مى دهد، حال اگر شفاعت الهى شامل حال او بشود، توبه اش پذيرفته مى گردد و الاّ پذيرفته نخواهد شد.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است در مورد شفاعت دنيوى و اخروى است. عده اى غفلت نموده گمان مى كنند شفاعت تنها مربوط به روز قيامت است، در حالى كه مى توان گفت شفاعت در دنيا از بعضى جهات مهمتر از شفاعت جهان آخرت است ؛ چه اينكه شفاعت در دنيا علاوه بر اينكه گناهان را از بين مى برد، موجب مى شود انسان بتواند به كسب خوبيها و كمالات بپردازد در حالى كه در روز قيامت جايى براى كسب و به دست آوردن، وجود ندارد.

بله، اهميت شفاعت در روز قيامت در آن است كه به عنوان آخرين حربه و وسيله مى تواند انسان را از شرّ اعمال خلاف خود نجات بخشد.

مسئله ديگر در مورد شفاعت روز قيامت اين است كه در آن جهان هم شفاعت شرايط و ضوابط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه شفاعت شامل حال هركسى بشود بلكه تنها عده اى كه قابليت آن را دارند مشمول شفاعت مى شوند و اين قابليت چيزى است كه انسان بايد در دنيا كسب نموده باشد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت اخروى هم بستگى به اعمال خود انسان در حيات دنيوى دارد.

«يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!».

«اى كه در راءس شفاعت كنندگان هستى!».

و اين بدان خاطر است كه شفاعت كننده اصلى، خود خداوند است و ديگران تنها با اذن او قادر به شفاعت مى باشند. به عبارت ديگر، هيچكس خود، مستقلاً و جداى از پروردگار متعال، صاحب و داراى چيزى نيست بلكه اين خداوند است كه بايد آن چيز را به او ببخشايد تا داراى آن چيز بشود. مسئله شفاعت نيز چنين است ؛ يعنى بايد خداوند اين قدرت و اختيار را به كسى واگذار نمايد تا آن شخص بتواند شفيع باشد. پس همه شفاعت كنندگان، شفاعت خود را از خداوند اخذ نموده اند، بنابراين، او «اشفع الشافعين» است.

«يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!».

«اى كسى كه جز با اذن او شفاعت فايده اى ندارد!».

همانطور كه قبلاً گفته شد، شفاعت كننده و شفيع اصلى، خداوند متعال است اما در اين ميان، انسانهايى هستند كه آنچنان به درگاه الهى متقرب شده اند و چنان به مقامات الهى دست يافته اند كه داراى صفاتى الهى گشته و از ديگر انسانها ممتاز گشته اند. پروردگار متعال به اين افراد به لحاظ قابليت و لياقتشان امتيازاتى عنايت فرموده كه ديگران از آن محروم هستند؛ به عنوان مثال اين انسانها داراى علم، معرفت، طهارت، قدرت و تقربى هستند كه ديگران فاقد آن مى باشند. اين افراد به واسطه داشتن اين خصوصيات براى ديگر انسانها يك نعمت بزرگ محسوب مى شوند و انسانهاى ديگر به طرق متعدد مى توانند از اين نعمتهاى بزرگ الهى، بهره مند شوند.

انبياى بزرگ الهى و جانشينان معصوم آنان در راءس اين افراد قرار دارند، اينان واسطه هاى هدايت بين خدا و انسان مى باشند، آنان از سوى خداوند مأمور هستند تا دست بشر را بگيرند و او را به سوى هدفى كه خود بدان رسيده اند، راهنمايى كنند. آنان آمده اند تا با قدرت الهى كه به آنان داده شده، بشريّت را از منجلابهاى دنيوى و اخروى نجات دهند و او را از شرّ اعمال زشتش خلاصى بخشند.

يكى از امتيازاتى كه خداوند متعال به اين افراد عنايت فرموده، «شفاعت» ديگر انسانها مى باشد. و اين يك نعمت بزرگ براى آدميان است تا به اين وسيله بتوانند خود را از بديها گسسته و به خوبيها پيوند بزنند.

بايد دانست مطالبى كه قبلاً درباره شفاعت الهى ذكر شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ و آن اينكه اولياى الهى هركسى را مورد شفاعت قرار نمى دهند بلكه كسانى كه لياقت آن را كسب كرده باشند، مورد شفاعت قرار مى گيرند. و شفاعت آنان، هم در دنيا مى تواند شامل انسان شود و هم در آخرت.

مسئله ديگرى كه قابل توجه است اذن و اجازه الهى در مورد شفاعت است. همانگونه كه در جمله ابتداى بحث آمده است، تنها شفاعتى فايده بخش است كه همراه با اذن خداوند متعال باشد، حال اين سئوال مطرح مى شود كه اذن به چه كسى و براى چه چيزى؟ در پاسخ مى توان گفت اذن الهى در دو مورد لازم است :

اوّل : در مورد شفاعت كننده، به اين معنا كه هركس نمى تواند شفيع انسان نزد خداوند باشد بلكه تنها كسانى شفيع هستند كه پروردگار متعال به آنان اذن شفاعت داده باشد. و البته واضح است كه خداوند متعال هم به هركسى اذن شفاعت نمى دهد بلكه فقط كسانى كه به مقامات بالاى الهى و معنوى رسيده باشند داراى چنين اذنى هستند. بنابراين، ما براى طلب شفاعت بايد به دنبال انسانهايى بگرديم كه داراى چنين اذنى از سوى بارى تعالى باشند.

دوّم : در مورد شفاعت شونده است. به اين معنا كه پروردگار متعال به شفيع اجازه شفاعت هركسى را نمى دهد، بلكه اولياى الهى فقط براى كسانى مى توانند شافع باشند كه پروردگار متعال اجازه بدهد. بنابراين، انسان بايد سعى كند خود را به مرحله اى برساند كه اجازه الهى، شامل حالِ او بشود. خلاصه اينكه تمام مراحل شفاعت داراى ضوابط و معيارهاى معين و حساب شده اى مى باشد.

سئوال ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه با وجود شفيع بودن پروردگار متعال، چه احتياجى به شفاعت ديگران است؟

در پاسخ بايد گفت اين شفاعت چيزى جداى از شفاعت الهى نيست بلكه نوعى از شفاعت الهى است كه از طريق اولياى او انجام مى گيرد. و اين نشانگر مقام و مرتبه اولياى خداوند متعال است.

از سوى ديگر اين سئوال مانند آن است كه پرسيده شود : با وجود آنكه خداوند متعال هدايت كننده است چه نيازى به پيامبران الهى مى باشد؟ كه پاسخ آن روشن است. زيرا آنان وسيله هدايت مى باشند.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است، اين است كه بسيارى از اوقات، ما انسانها توان فهم و لياقت ارتباط مستقيم با خداوند متعال را در خود نمى بينيم، پس به واسطه هايى روى مى آوريم كه قدرت چنين كارى رادارندومى توانندمارادراين راه به نحواحسن يارى نمايند.

به هرحال، روى آوردن به اولياى الهى و شفيع قرار دادن آنان سعادتى است كه تنها نصيب عده اى خاص مى شود، آنان كه به مقامات و قابليتهاى آن مردان الهى پى برده و به آن ايمان كامل دارند، آنانى كه يارى آن انسانهاى خدايى را در زندگى خود، احساس ‍ و تجربه نموده اند و با اين تجارب، چشم اميد به آينده خود دوخته اند.

شفاعت در آيات و دعاها

در سوره مباركه سجده، اصل شفاعت از آن خداوند دانسته شده است :

(...مالَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ ).(۱۷۹)

«... غير از پروردگار براى شما سرپرست و شفاعت كننده اى وجود ندارد پس چرا متوجه نيستيد؟».

و در سوره بقره، آيه ۲۵۵ شفاعت ديگران را تنها با اذن او ممكن مى داند :

(...مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ... ).(۱۸۰)

«... چه كسى جز با اذن پروردگار مى تواند نزد او شفاعت بنمايد... ».

در دعاى شريف كميل هم حضرت اميرمؤمنانعليه‌السلام خداوند را شفيع خود قرارمى دهد :

«اَللّهُمَّ اِنّى... اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلى نَفْسِكَ».

«پروردگارا! من... تو را به سوى خودت شافع قرار مى دهم».

و در «دعاى ام داوود» چنين آمده است :

«اَللّهُمْ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ وَبِكَرَمِكَ اِلى كَرَمِكَ وَبِجُودِكَ اِلى جُودِكَ وَبِرَحْمَتِكَ اِلى رَحْمَتِكَ وَباَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ».

«بارالها! من از تو به درگاه خودت طلب شفاعت مى كنم و كرم وجود و رحمتت را شفيع قرار مى دهم به سوى خود آنها».

و در آخر مى فرمايد : «از اهل طاعتت طلب شفاعت مى كنم به سوى تو».

شايد معناى شفاعت كرم، جُود و رحمت به سوى خود آنها اين باشد كه ما انسانها فى نفسه لياقت كرم و جُود تو را نداريم، پس كرم و جُود تو را واسطه قرار مى دهيم براى رسيدن به خود آنها، يعنى مرتبه اى از كرم و جُود و رحمت تو بايد شامل حال ما بشود تا لياقت رسيدن به مراتب بالاتر از آن را پيدا كنيم.

و اما در مورد شفاعت اولياى الهى، در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«وَارْزُقْنى شَف اعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ».

«بارالها!شفاعت پيامبراكرم كه درودخداوندبراووخاندانش بادرانصيب من بگردان».

و در «دعاى توسل» آمده است :

«يا سادَتى وَمَوالِىَّ... وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَاللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَاللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ».

«اى بزرگان و سروران من (خطاب به معصومينعليهم‌السلام )... و من به درگاه الهى از شما طلب شفاعت مى كنم، پس شما هم براى من نزد خداوند شفاعت نماييد و مرا نزد خداوند از گناهانم نجات بدهيد؛ زيرا شما وسيله من هستيد در پيشگاه الهى».

و در «اعمال مشتركه ماه شعبان» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفّعاً».

«بارالها! پيامبر اكرم را براى من شفيعى مقبول الشفاعه قرار بده».

و ادعيه به اين مضمون فراوان است.

بحث را با كلامى از صاحب كلام به پايان مى بريم :

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً).(۱۸۱)

«در روز قيامت تنها كسانى مالك شفاعت هستند و حق شفاعت دارند كه با پروردگار خويش عهد و پيمانى داشته باشند».

«اينك از خود بپرسيم چه كسانى بهتر و بالاتر از انبيا و معصومينعليهم‌السلام با خداوند پيمان بستند و بر سر پيمان خود باقى ماندند؟ آيا غفلت از شفاعت آنان و خود را از آن محروم ساختن، خسران عظيم در دنيا و آخرت نيست؟ آيا به دنبال شفاعت آن شفيعان الهى نرفتن، ناشى از غرور و جهالت نيست؟

بارالها! بر ما منّت بنه و لياقت شفاعت آن بندگان خالصت را به ما عنايت فرما.

عقاب پروردگار سخت است

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه مجازاتش سخت و سنگين است!».

(۴۲) «يا مَنْ فِى النّارِ عِقابُهُ!».

«اى كسى كه، مجازات او در آتش است!». [با آتش كيفر مى كند].

(۶۸) «يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصادا!».

«اى كسى كه آتش را كمينگاه قرار داده است!».

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و دشمنى او سخت است!».

(۷۸) «يا ذَاالْبَطشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

(۸۰) «يا ذَاالْبَاءسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى صاحب سختى و انتقام!».

(۲۴) «يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى كسى كه انتقامهايش سخت است!».

(۴۸) «يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش بر اساس عدالت است!».

(۸۳) «يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى كسى كه هر كس را بخواهد عذاب مى نمايد!».

(۷۸) «يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى صاحب بيم و نويد!».

(۷۷) «يا شَديدُ!».

«اى سخت و با شدت!».

عقاب الهى، نتيجه پيمودن راه ناصواب

در بحثهاى قبل دانسته شد كه خداوند متعال راه صواب و ناصواب را براى انسان مشخص نموده است و قدرت پيمودن هر دو مسير را هم به آدمى بخشيده است.

اما در ضمن، نتايج و عواقب پيمودن هريك از اين دو راه را نيز به انسان گوشزد نموده است. اينك مى خواهيم يكى از نتايج پيمودن طريق ناصواب را بررسى كنيم و آن عبارت است از «عقاب الهى».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه سزايش سخت است!».

در قرآن كريم، سختى عقاب و عذاب الهى بارها تذكر داده شده است ؛ در سوره انفال، درباره عده اى از گنهكاران چنين مى فرمايد :

(...فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوىُّ شَديدُ الْعِقابِ ).(۱۸۲)

«خداوند آنان را به سبب گناهانشان [به كيفر] گرفت، به درستى كه خداوند داراى قوت و سختى عقاب است».

عقاب الهى چيست؟ و از چه چيزى ناشى مى شود؟

عقاب، سزايى است كه پروردگار متعال در مقابل اعمال خلاف انسان به او مى دهد. بنابراين، اين عمل خود آدمى است كه او را سزاوار چنين مجازاتى مى سازد.

آيا عقاب الهى مختص جهان آخرت است؟

در پاسخ بايد گفت : خير، در همين دنيا هم عقاب الهى گريبانگير انسان مى شود. البته از لحاظ اهميت و عظمت، عقاب دنيوى و اخروى قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چنانكه در مورد ثواب الهى نيز چنين است. و اين (همانگونه كه در بحثهاى قبل آمد) به خاطر محدوديت و حقارت اين دنياست.

سئوال ديگر اين است كه : چرا عقاب و كيفر الهى شديد و سخت است؟

بايد گفت كه اين عقاب چيزى است كه از ناحيه با عظمت پروردگار صادر شده است و از آنجايى كه خداوند خود عظيم است، هرآنچه از ناحيه او رخ بدهد داراى عظمت است و بزرگى عقاب هم ملازم با شدت آن است.

از سوى ديگر، از بزرگى و سختى كيفر الهى مى توان به بزرگى گناه و معصيت پى برد؛ يعنى برخلاف آن ظاهرى كه ما از گناه مى بينيم و درك مى كنيم، گناه داراى باطن و حقيقتى بسيار عظيم است آنچنانكه كيفر بزرگ و شديد الهى را مى طلبد.

«يا من فى النار عقابه!».

«اى كسى كه مؤ اخذه و عذابش در آتش جهنم است!».

آتش، محل عقاب الهى است آتشى برافروخته از اعمال خود انسان، آتشى كه تجلى كردار آدمى است. و شايد به همين خاطر باشد كه در قرآن كريم از انسان به عنوان هيزم آتش جهنم نامبرده شده است ؛ چه اينكه هيزم، خود، مولِّد آتش است. در سوره مباركه بقره، مى فرمايد : (...فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُها النّاسُ وَالْحِجارَةُ... ).(۱۸۳)

«... بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن، مردم و سنگها مى باشند... ».

«يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً!».

«اى كسى كه آتش جهنم را كمينگاه قرار دادى!».

«مرصاد» به معناى كمينگاه است، «كمينگاه» چه خصوصياتى دارد؟

يكى از خصوصيات «كمين»، غير منتظره بودن آن است. خصوصيت ديگر آن است كه تا قبل از رسيدن به كمينگاه، آسيبى از آن متوجه شخص نمى شود. اين دو حالت را ما در مورد دوزخ و دوزخيان مشاهده مى كنيم ؛ يعنى كسانى كه پايان كارشان آتش است در اين دنيا آنچنان بى خيال و غافل زندگى مى كنند و آنچنان در زندگى دنيوى خود فرورفته اند كه اصلاً انتظار رسيدن به چنان عاقبت تلخى را ندارند.

و از سوى ديگر، آتش دوزخ هم در اين زندگى دنيوى كارى به آنها ندارد و به آنها اجازه مى دهد كه در لهو و لعب خود فرو روند، پس به يك باره، با رفتن از اين دنيا در مقابل آنها ظاهر مى شود و آنان را غافلگير مى كند. در سوره نباء، نيز اين مطلب بيان شده است :

(اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً ).(۱۸۴)

«همانا جهنم در كمين است».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و خصومت او سخت و شديد است!».

«محال» به معناى مكر و نيرنگ آمده است و آن عبارت است از وارونه جلوه دادن حقايق و واقعيات، و اين كار، زمانى انجام مى گيرد كه كسى با ديگرى دشمنى دارد پس، از اين طريق مى خواهد به او آسيب برساند و او را گرفتار سازد. قرآن كريم درباره عده اى مى فرمايد :

(...وَهُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَهُوَ شَديدُ الْمِحالِ ).(۱۸۵)

«... آنان درباره خداوند مجادله مى كنند در حالى كه خداوند هم شديدالمحال است».

شايد بتوان چنين گفت كه عده اى از كفّار هستند كه به ناحق درباره خداوند مجادله مى كنند و مى خواهند با دلايل نابحق و غيرمعقول حرف خود را به كرسى بنشانند و حقايق را به گونه اى ديگر جلوه داده و ديگران را گمراه نمايند. پس به سبب اين دشمنى و خصومتى كه با حق و اهل حق مى نمايند، خداوند هم واقعيات را براى آنان به گونه اى ديگر جلوه مى دهد به طورى كه به راه خطا رفته و به عذاب سخت الهى گرفتار مى شوند.

«يا ذَاالْبَطْشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

«بطش» به معناى گرفتن، مسلط شدن و در اختيار درآوردن است، آن هم با قوت و قدرت تمام. و خداوند متعال آدمى را به خاطر اعمالش به سختى مؤ اخذه مى كند، قرآن كريم در سوره بروج، اين عبارت را بيان مى فرمايد :

(اِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ ).(۱۸۶)

«همانا گرفتار نمودن پروردگارت بسيار سخت و سنگين است».

يعنى چنين نيست كه انسان براى هميشه يله ورها باشد و هركارى كه خواست بتواند انجام بدهد، بلكه دست قدرتمند الهى براى مؤ اخذه و بازخواست در انتظار اوست.

«يا ذَاالْبَاءْسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى دارنده عذاب و انتقام!».

«باءس» به معناى در سختى افتادن و گرفتار شدن است. «نِقَم» هم جمع «نقمه» و به معناى انتقام كشيدن است. به هرحال، در هردو مورد، عذاب وجود دارد. در قرآن كريم باءس اكثرا در مورد عذابها و سختيهاى دنيا استعمال شده است ؛ مانند :

(فَلَمّا رَاءَوْا بَاءْسَنا قالُوا امَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ ... ).(۱۸۷)

«زمانى كه عذاب و سختى ما را ديدند گفتند به خداى واحد ايمان آورديم...».

بنابراين، در اين دنيا عذاب و باءس الهى بر افراد و اقوام گنهكار وارد مى شود. در قرآن كريم نمونه هاى مهمى از آمدن باءس الهى بر سر اقوم گوناگون ذكر شده است، هرچند كه ما در زمان خود نيز مى توانيم شاهد نمونه هاى عينى آن در ابعاد كوچك و بزرگ باشيم.

كلمه «انتقام» در قرآن كريم، هم بر عذابهاى دنيوى اطلاق شده و هم بر عذابهاى اخروى. در سوره اعراف، آيه ۱۳۶ مى فرمايد :

(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ ... ).(۱۸۸)

«ما از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان نموديم... ».

و در مورد انتقام الهى در جهان آخرت، مى فرمايد :

(يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى اِنّا مُنْتَقِمُونَ ).(۱۸۹)

«روزى كه به گرفتارى بزرگ، گرفتار كنيم، همانا كه ما انتقام گيرنده ايم».

همچنين در قرآن كريم، «جرم» به عنوان علت باءس و انتقام ذكر شده است. در سوره انعام، مى فرمايد :

(...وَلا يُرَدُّ بَاءْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ ).(۱۹۰)

«... عذاب و سختى پروردگار متعال از مجرمين برنخواهد گشت و برداشته نمى شود».

و در سوره سجده، مى فرمايد :

(...اِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ).(۱۹۱)

«... ما از مجرمين، انتقام گيرنده هستيم».

يعنى همانگونه كه ثواب الهى به خاطر اعمال نيك انسان است، عقاب الهى هم به خاطر بديها و گناهان انسان است.

«يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى سخت انتقام گيرنده!».

از مطالب گذشته معناى اين عبارت نيز معلوم مى شود.

در سوره آل عمران، عذاب شديد الهى ناشى از انتقام الهى ذكر شده است و معلوم است كه عذاب شديد، ناشى از انتقام شديد است :

(...لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ).(۱۹۲)

«... براى كفار عذاب شديدى وجود دارد و خداوند انتقام گيرنده اى با عزت است».

«يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش براساس عدل است!».

تمام عذابها، عقابها، انتقامهاى الهى و... كه تا اينجا گفته شد، همه بر اساس عدالت الهى انجام مى پذيرد؛ يعنى عدل الهى اقتضاى چنين امورى را دارد؛ زيرا عدل آن است كه به هر موجودى حقش داده شود و حق افراد گنهكار و مجرم نيز امور مذكور است. در سوره غافر، مى فرمايد :

(اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَومَ ... ).(۱۹۳)

«در روز جزا هركس بر طبق اعمال انجام شده اش جزا داده مى شود و هيچ ظلمى در اين روز نيست... ».

و در سوره آل عمران، درباره عده اى از كفار چنين آمده است :

(... وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ # ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَاَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّ مٍ لِلْعَبيدِ ).(۱۹۴)

«... به آنان مى گوييم كه عذاب آتشين را بچشيد، اين عذاب به سبب آن اعمالى است كه خود انجام داده ايد و خداوند نسبت به بندگان ظالم نيست».

«يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى خدايى كه هركس را بخواهد عذاب مى كند!».

عذاب الهى بر اساس خواست الهى انجام مى گيرد. و خواست الهى نيز با عدالت، حكمت و ديگر صفات الهى، انطباق و هماهنگى كامل دارد. بنابراين، عذاب «من يشاء» با «عدل» بودن عذاب، هيچگونه منافاتى ندارد بلكه عين يكديگر هستند. در واقع از آنجايى كه در صفات پروردگار متعال هيچگونه عيب و نقصى وجود ندارد، بنابراين، خواستِ برخاسته از اين صفات نيز فاقد هرگونه عيب و نقص مى باشد و اين برخلاف موجوداتى چون انسان است كه به لحاظ ناقص بودن صفاتشان، داراى خواست و كردارى معيوب و ناقص مى باشند.

«يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى دارنده بيم و نويد!».

اين عبارت در بحث «وعده و وعيدهاى الهى» آمد. در اينجا بايد گفت كه عذاب دوزخ محل اصلى تحقق «وعيد» الهى مى باشد.

«يا شَديدُ!».

«اى بسيار سخت!».

«شدت» به معناى سختى و تندى و امثال آن است. در قرآن كريم، كلمه شديد بيش از همه در دو مورد «عذاب و عقاب» استعمال شده است ؛ مانند شديدالعذاب و شديدالعقاب. «شدت»، احتياج به قوت و قدرت دارد و در خداوند هم ضعفى نيست كه مانع از شديد بودن او باشد. در سوره بقره، مى فرمايد :

(...اَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَميعاً وَاَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ ).(۱۹۵)

«... به درستى كه همه توان و قدرت از آن خداوند است. و عذاب خداوند بسيار سخت مى باشد».

بررسى آيات و دعاها پيرامون عقوبت الهى

اينك به بررسى آيات و ادعيه مربوطه مى پردازيم :

در اولين جمله از دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است : «اِلهى! لا تُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِكَ».

«خدايا! مرا با كيفر و عقوبت خودت ادب مكن».

از اين جمله مى توان فهميد كه گاهى اوقات، مجازات الهى براى آن است كه انسان بيدار شود و طريق انحرافى را ترك نمايد. حال در اين جمله از دعا از خداوند خواسته مى شود كه خدايا! مرا از اعمال انحرافى حفظ كن تا لازم نباشد براى تنبّه من، مرا عقاب نمايى.

در دعاى شريف «كميل » حضرت علىعليه‌السلام ملاكهاى خلاصى از آتش دوزخ را چنين بيان مى فرمايند :

ِلهى وَسَيِّدى وَرَبّى! اَتُراكَ مُعَذِّبى بِنارِكَ بَعْدَ تَوْحيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانى مِنْ ذِكْرِكَ وَاعْتَقَدَهُ ضَميرى مِنْ حُبِّكَ وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافى وَدُعائى خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ».

«اى خداى من و اى آقا و پروردگارم! آيا ممكن است مرا به آتش خودت عذاب كنى آن هم بعد از اينكه موحد شدم و قلبم از معرفت تو پر شد و زبانم به ذكر تو روان و محبّت تو در درونم استوار گرديد. و پس از آنكه حقيقتا به ربوبيّت تو اعتراف كردم و خاضعانه تو را خواندم؟».

در اينجا حضرت علىعليه‌السلام با بيان صفات خود به خداوند عرض مى كنند كه چگونه ممكن است تو شخصى را با چنين خصوصياتى عذاب نمايى ؛ يعنى همانگونه كه سابقا گفته شد، ثواب و عقاب الهى طبق ضوابط و شرايط خاص و حساب شده اى به انسانها تعلق مى گيرد و خداوند كوچكترين ظلم و بى عدالتى در حق كسى روا نمى دارد. بعضى از صفاتى را كه حضرت بيان مى كنند چنين است : موحد بودن، داشتن قلبى لبريز از معرفت پروردگار، ذاكر پروردگار بودن، محبت خداوند را داشتن و... و معلوم است كسى كه در درون داراى چنين حالات و صفاتى باشد در برون هم انسان صالح و سالمى خواهد بود و چنين شخصى البته استحقاق عذاب الهى را نخواهد داشت.

در چند سطر بعد، حضرت در مقام مقايسه عقاب دنيا و آخرت چنين مى فرمايند :

ِّ! وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَليلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَعُقُوباتِها... عَلى اَنَّ ذلِكَ بَلاءٌ وَمَكْرُوهٌ، قَليلٌ مَكْثُهُ يَسيرٌ بَقائُهُ قَصيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الاْخِرَةِ وَجَلَيلِ وُقُوعِ الْمَكارِهِ فيها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَيَدُومُ مَقامُه وَلا يُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ».(۱۹۶)

«اى بخشنده، اى پروردگار! تو ضعف و كم طاقتى مرا نسبت به بلاها و كيفرهاى دنيايى مى دانى... با اينكه اين بلاها طولانى مدت نيستند و دوام آنها كم است، حال من چگونه بلاها و سختيهاى آخرت را تحمل نمايم در حالى كه بلاى آخرت، طولانى و دايمى است و نسبت به اهلش تخفيف پذير نيست».

قبلاً در مورد مطابقت عذاب الهى با عدالت الهى صحبت شد در «دعاى ابى حمزه ثمالى» در اين باره چنين مى فرمايد :

«اِلهى اِنْعَفَوْتَفَمَنْاءَوْلى مِنْكَبِالْعَفْوِ؟وَاِنْعَذَّبْتَفَمَنْاَعْدَلُمِنْكَ فى الْحُكْمِ؟».

«خداوندا! اگر عفو كنى، كسى سزاوارتر از تو براى عفو كردن نيست و اگر هم عذاب نمايى، كسى از تو عادلتر در قضاوت و حكم نيست. (به عبارت ديگر، عذاب تو مطابق با عدل و بر اساس عدالت است ».

از آنجايى كه آتش دوزخ بدترين عاقبت و سرنوشت ممكن براى آدمى است، لذا در لابلاى اكثر ادعيه، درخواست نجات و خلاصى از آن آمده است، به عنوان نمونه به دعاى زير كه در «اعمال مشتركه شبهاى قدر» آمده است مى توان توجه نمود (لازم به تذكر است كه اين دعا را خواننده بايد در حالى بخواند كه قرآن كريم را گشوده و در مقابل خود نهاده است) :

«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فِيْهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الاَكْبَرُ وَاَسْمائُكَ الْحُسْنى وَما يُخافُ وَيُرجى اَن تَجْعَلَنى مِنْ عُتقائِكَ مِنَ الْنّارِ».

«بارالها! من به كتابت كه نازل فرموده اى و به آنچه در آن هست و در آن نام بزرگ تو و نامهاى نيك تو است و در آن آنچه مايه بيم و اميد است مى باشد، از تو مى طلبم كه مرا از آزاد شدگانت از آتش قرار بدهى».

در اين دعا با واسطه قرار دادن قرآن كريم و بيان محتواى آن، از خداوند متعال تقاضاى آزادى از آتش شده است.

مناسبت اين دعا در شبهاى قدر اين است كه خداوند رحيم در ليالى قدر به رحمت و مغفرت عظيم خويش تعداد بى شمارى از آدميان را از عذاب دوزخ خلاصى مى بخشد و نجات مى دهد. سعادتمند آنكه بتواند از فرصت اين شبها حسن استفاده را بنمايد و خود را در شمار آزاد شدگان قرار دهد. و بى سعادت كسى است كه چنين نصيب بزرگى را به راحتى از كف بدهد.

از جمله دعاهاى معتبرى كه در اين زمينه خوانده مى شود، همين دعاى شريف «جوشن كبير» است. از عبارتى كه در پايان هر فصل از اين دعا بايد گفته شود مى توان به اهميت درخواست خلاصى از آتش دوزخ پى برد آن عبارت چنين است :

«سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اءَنْتَ! اَلْغُوثَ! اَلْغَوثَ! خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ!».

«پاك و منزّهى اى كه جز تو پروردگارى نيست، به فرياد رس، به فرياد رس و ما را اى پروردگار! از آتش، خلاصى بخش».

استحباب خواندن اين دعا نيز در ماه مبارك رمضان وارد شده است و خواندن آن در شبهاى قدر، رايج و مرسوم است.

در اينجا بايد توجه كرد كه خلاص شدن از آتش دوزخ، امرى نيست كه اثر آن فقط در روز قيامت ظاهر شود بلكه اثرات مهم آن در همين دنيا ظاهر مى شود؛ زيرا اين آتش ‍ چيزى است كه ما با دست خود برافروخته ايم، اين آتش، آتش زشتيهاى ماست، آتش ‍ كردارهاى نابجا و ناصواب ماست، آتش ناپاكيها و بديهاى ماست، آتش سركشيها و طغيانهاى ماست، آتش گناهان و عصيانهاى ماست، آتش تيرگيها و ظلمتهاى درونى ماست، آتش اوصاف غيرانسانى ماست، آتش خواسته هاى حيوانى ماست، آتش ‍ نامردميها و خودخواهيهاى ماست، آتش دورى از خداوند و غفلتهاى ماست و خلاصه آتشى است برخاسته از تمامى بديهاى ما.

بنابراين، خلاصى از چنين آتشى ؛

به معناى خلاصى از تمام اين بديهاست،

به معناى شستشوى تمام ناپاكيهاست،

به معناى زدودن تمام ظلمتهاست،

به معناى دور شدن از همه پليديهاست،

به معناى رهايى از تمام گرفتاريهاى خودساخته است،

به معناى فرار از آينده نامعلوم و سرنوشت تاريك و مبهم است،

به معناى رهايى از خشم و غضب خالق متعال است و...

و از سوى ديگر، اين رهايى و خلاصى، مقدمه اى است براى پاكيها و طهارتها، براى نورانى شدن و به سوى نور رفتن، براى محبوب خدا شدن و به خداوند عشق ورزيدن، براى بازشدن چشمها و گوشها و دريافت حقايق، براى كسب معرفت و در طريق حق گام برداشتن، براى رسيدن به اوصاف و كمالات انسانى و الهى. براى ساختن آخرتى به زيبايى و عظمت بهشت و دنيايى به خوبى تمام خوبيها و...

حال با اين اوصاف، آيا سعادتى بالاتر از اين رهايى و خلاصى وجود دارد؟ و آيا خواسته مهمترى وجود دارد كه جايگزين اين طلب و خواسته بشود؟ بنابراين، بى جهت نيست كه دعاى عظيم الشأنى مانند دعاى جوشن كبير، در طلب اين خواسته، خوانده شود، و يا در شبهاى قدر با گشودن قرآن كريم و واسطه قرار دادن آن، چنين خواسته اى از خداوند متعال طلب شود.

اينك به يكى ديگر از ابعاد عذاب الهى از ديد قرآن كريم نگاه مى كنيم، قرآن كريم، آتش دوزخ را مايه ذلّت، خوارى و زبونى مى داند. در سوره آل عمران، آيه ۱۹۲ چنين مى فرمايد :

(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَيْتَهُ ... ).

«پروردگارا! هركس را كه تو داخل آتش نمايى، در واقع خوارش نموده اى...».

از طرف ديگر مى دانيم كه خوارى و ذلّت، امرى است مربوط به شخصيت انسان، بنابراين، مى توان چنين فهميد كه عذاب الهى تنها يك عذاب جسمانى نيست بلكه بالاتر و مهمتر از آن يك عذاب روحى و روانى است و اين مسئله اى است كه سختى و دردناكى آن بسيار بيشتر از عذاب جسمانى است.

در پايان، مطلب را با طرح سئوالى به آخر مى بريم : آيا از آتش دوزخ سخت تر هم چيزى هست؟

در پاسخ بايد گفت : براى ما انسانهاى معمولى كه داراى معارف و ادراكات معمولى هستيم، چيزى بدتر از آتش جهنم قابل تصور نيست. اما آنانكه به حقايقى بالاتر و والاتر دست يافته اند به گونه اى ديگر پاسخ مى دهند، اميرمؤمنان علىعليه‌السلام «فراق پروردگار» را سخت تر از عذاب دوزخ مى شمارند و در دعاى «كميل» چنين مى فرمايند :

«فَهَبنى يا اِلهى وَسَيِّدى وَمَوْلاىَ وَرَبّى! صَبَرْتُ عَلى عَذابكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ».

«خداى من! آقا و مولايم و اى پروردگار من! فرضا كه عذاب تو را تحمل كنم اما دورى و فراق تو را چگونه تحمل كنم؟».

به عبارت ديگر، حضرت سختى عذاب جهنم را نه از جهت آتش آن، بلكه بالاتر و مهمتر از آن، جهنم را از اين جهت دردناك مى دانند كه سبب دورى و جدايى انسان از پروردگارش مى شود. البته اين گفتار كسانى است كه وصال يار را چشيده اند و در جوار قرب الهى جاى گرفته اند، پس دردناكى و هولناكى فراق پروردگار را با تمام وجود، مى توانند احساس كنند. بنابراين، دورى از عذاب را طلب مى كنند تا در نزديكى دوست، باقى بمانند.

خداوند، بهترين پاداش دهنده است

(۴۴) «يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده!».

(۴) «يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

(۴۲) «يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

(۵۶) «يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْمَاءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

(۶۴) «يا شَريفَ الْجَزاء!».

«اى كه پاداشش بزرگوارانه و شرافتمندانه است!».

(۵) «يا دَيَّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

(۶۳) «يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گرداند!».

«يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده».

«ثواب» به معناى اجر و پاداش است و آن چيزى است كه در مقابل اعمال نيك آدمى، به او داده مى شود. در قرآن كريم از دو نوع ثواب نام برده شده است ؛ يكى «ثواب دنيا» و ديگرى «ثواب آخرت». و در ضمن، تذكر داده شده كه هردو نوع ثواب، نزد خداوند و از آن اوست لذا براى كسب آنها چاره اى جز رفتن به سوى حق تعالى نيست.

در اين ميان، عده اى تنگ نظرى و غفلت مى كنند و فقط به دنبال پاداشها و نتايج دنيوى مى گردند و اعمال خود را بر طبق رسيدن به چنين نتيجه اى تنظيم مى كنند و بر اين اساس ‍ چه بسا از خداوند و راه حق، فاصله مى گيرند و مرتكب انواع گناه و معصيت و حتى جنايت مى شوند تا به دنياى خود نايل شوند.

اين عده نه تنها خود را از ثواب آخرت محروم مى كنند بلكه حتى مى توان گفت به ثواب واقعى دنيا هم نمى رسند. چه اينكه «ثواب» چيزى است كه در آن خير و خوبى و بركت وجود داشته باشد و آيا با اعمال شر و نادرست مى توان به نتيجه خير و نيك رسيد؟ بنابراين، براى رسيدن به نتايج و پاداشهاى خوب دنيوى هم راهى جز راه حق وجود ندارد.

و همينطور براى رسيدن به پاداش اخروى بايد راهى را كه خداوند متعال در دنيا براى انسان ترسيم نموده پيمود، به عبارت ديگر، ثواب دنيا و آخرت به صورت حساب شده و بر طبق اعمال خاصى نصيب انسان مى شود به طورى كه تا آن اعمال انجام نگيرد، آن نتايج حاصل نمى شود. بنابراين، به طور كلى مشاهده مى كنيم كه براى رسيدن به ثواب، چه در دنيا و چه در آخرت، بايد راه حق الهى را پيمود، پس ثواب دهنده و مثيب، پروردگار قادر است. در سوره نساء، چنين مى فرمايد :

(مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَاللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ. .. ).(۱۹۷)

«كسى كه خواستار ثواب دنيوى است، بايد بداند كه ثواب دنيوى و اخروى، نزد خداوند است... »؛ يعنى براى رسيدن به آن دو بايد راه حق الهى را پيمود.

«يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

گفته شد كه ثواب، پاداشى است كه در قبال اعمال آدمى به او داده مى شود، اما بايد دانست كه تمام پاداش اعمال انسان را نمى توان در دنيا به او داد. و اين به خاطر آن است كه اين دنيا حقيرتر و كوچكتر از آن است كه قابليت و ظرفيت همه اين پاداشها را داشته باشد. پس پروردگار عالميان، براى ما خاكيان، جهانى ديگر با عظمتى غيرقابل تصور، خلق نموده تا انسان را در آن جهان به پاداش اعمالش برساند.

البته اين مطلب از طرفى هم عظمت كارها و اعمال آدمى را مى رساند؛ يعنى كارهايى را كه ما در اين دنيا انجام مى دهيم و پس از اتمامشان، آنها را پايان يافته تلقى مى كنيم، داراى چنان اهميت و عظمتى هستند كه فقط در آن جهان مى توان به آن پى برد.

به هرحال، قرآن كريم از ثواب اخروى به نام «حسن الثواب» نام مى برد تا انسان به اهميت آن پى برده و به خاطر دنياى گذرا از آن غافل نگردد. در سوره آل عمران، پس ‍ از بيان اين مطلب كه مجاهدين و كشته شدگان در راه خدا وارد بهشت خواهند شد، چنين مى فرمايد :

(...ثَواباً مِنْ عِنْدِاللّهِ وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْثَّوابِ ).(۱۹۸)

«... اين ورود به بهشت، ثواب و پاداشى است از سوى پروردگار و ثواب نيكو، نزد خداوند است».

«يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْماءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

«يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

قرآن كريم با تعابير گوناگون، اوصاف بهشت و بهشتيان را بيان فرموده است ؛ در سوره نحل، دخول در جنت و بهشت را نتيجه كردار و اعمال بهشتيان ذكر مى كند :

(...سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).(۱۹۹)

«... سلام بر شما! داخل بهشت شويد به سبب كارهايى كه انجام داده ايد».

و در سوره نازعات، بهشت، ماءوى و مسكن چنين افرادى دانسته شده : (وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى # فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى ).(۲۰۰)

«و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش بترسد (و مرتكب معصيت شود) و نفس ‍ خويش را از پيروى هوا و هوس باز دارد، پس بهشت براى او مسكن و ماءوى خواهد بود».

بنابراين، همانگونه كه ملاحظه مى شود و قبلاً نيز بيان شد، ثواب الهى و بهشت ابدى بر اساس ضوابط و معيارهايى دقيق و مشخص كه از سوى پروردگار متعال وضع شده، نصيب آدمى مى شود.

در سوره مباركه صافات، برخى از ثوابهاى الهى در جنّت چنين بيان شده است :

(اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ # اُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ # فَواكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ # فى جَنّاتِ النَّعيمِ # عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ # يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَاءْسٍ مِنْ مَعينٍ # بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ # لا فيها غَوْلٌ وَلاهُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ ).(۲۰۱)

در چند آيه قبل از اين، قرآن كريم ابتدا عذابها و گرفتاريهاى گوناگون مردم را در روز قيامت و در دوزخ بيان مى كند و سپس چنين مى فرمايد :

«بجزبندگان خالص خداوندكه براى آنان دربهشت، رزق وروزى معيّنى وجود دارد كه آن ميوه هاى بهشتى است و ايشان اكرام مى شوند، در بهشتهاى پرنعمت، آنان در تختها و سريرها در مقابل يكديگر قرار گيرند، به دست ساقيان بهشتى، جامى از شراب كه از نهر جارى است، بر گرد آنان چرخانده شود، شرابى سفيد كه براى نوشندگانش لذيذ است، در آن شراب نه چيزى هست كه سبب كسالتى شود و نه آنان از خوردنش بى عقل مى شوند».

بايد دانست كه اينها گوشه اى از نعمتهاى بهشت است كه براى ما تا اندازه اى قابل درك مى باشد، اما نعمتهاى الهى در روز قيامت، به اين امور اختصاص ندارد بلكه برخى نعمتهاى بالاتر وجود دارد كه براى ما خاكيان قابل درك و تصور نيست.

«يا شَرِيْفَ الْجَزاءِ!».

«اى آنكه داراى جزايى بلند مرتبه هستى!».

جزايى كه از كسى به ديگرى مى رسد، هرچند متناسب با شخص گيرنده جزا مى باشد، اما از سوى ديگر و بلكه مى توان گفت مهمتر از آن، اين جزا متناسب با شخص جزا دهنده است ؛ براى همين ملاحظه مى كنيم افرادى كه كار يكسانى انجام داده اند از سوى افراد مختلف به پاداش و جزاى متفاوتى مى رسند.

و اما در مورد جزاى الهى، از آنجايى كه خداوند خود اشرف از هر شريفى مى باشد : «يا اَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَريفٍ!»، بنابراين، جزاى او هم جزايى شريف و متناسب با شرافت خود او مى باشد، در ضمن بايد توجه كرد كه وقتى جزا شريف باشد، گيرنده آن نيز به نوعى شرافت، دست مى يابد، به همين جهت، بهشت براى بهشتيان يك شرافت بزرگ محسوب مى شود، همانگونه كه دوزخ براى اهلش مايه ذلّت و خوارى است.

«يا دَيّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

«ديان» يك معنايش پاداش و جزا دهنده است و خداوند متعال «ديان» است از آن جهت كه عادل، حكيم و رحيم است. پروردگار متعال جزاى اصلى را در روز قيامت به انسانها مى دهد و به همين خاطر، روز قيامت «يوم الدين» ناميده شده و خداوند متعال نيز در قرآن كريم خود را «مالك يوم الدين» معرفى نموده. به هرحال، اين عبارت نيز با عبارات قبلى، قريب المعنى است.

«يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه اجر و پاداش نيكوكاران را هدر نمى دهد!».

اين عبارت نيز در بحث «حسنات» آمده است.

پاداش الهى در ديگر دعاها و آيات

در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ... اِجْعَلْ... رَغْبتى فى ثَوابِكَ».

«پروردگارا!... رغبت مرا در كسب ثواب خودت قرار ده».

به عبارت ديگر، رغبت هركس به چيزى تعلق مى گيرد، اما اگر اين رغبت به ثواب الهى تعلق گيرد، موجب مى شود كه انسان راه كسب ثواب الهى را بپيمايد و آن همان راه حق و راه صحيح زندگانى است.

و در «دعاى روز شنبه» آمده است :

«اَسْئَلُكَ... اَنْ تُعِينَنى عَلى طاعَتِكَ وَلُزُومِ عِبادَتِكَ وَاسْتِحْقاقِ مَثُوبَتِكَ».

«از تو مى خواهم... كه مرا بر اطاعت و عبادت خودت و سزاوار شدن براى ثوابت، يارى نمايى».

نكته اى كه در اين جمله هست آن است كه براى نايل شدن به ثواب الهى بايد استحقاق آن را داشت، به همين جهت، قبل از استحقاق ثواب مى فرمايد مرا بر اطاعت و عبادت يارى نما؛ چون اين امر در واقع، مقدمه اى است براى مستحق شدن. شبيه اين جمله در «دعاى روز پنجشنبه» آمده است :

«اَللّهُمَّ اقْضِ لى... عِبادَةً اَسْتَحِقُّ بِها جَزيِلَ مَثُوبَتِكَ».

«خدايا!... عبادتى را براى من مقدر فرما كه به واسطه آن به ثواب بزرگ تو نايل گردم».

بنابراين، كسب پاداش، بدون عمل لازم براى آن معنا ندارد.

مطلب ديگر، «اميدداشتن»به ثواب الهى است، در«مناجات شعبانيه»چنين آمده است :

«يا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ!».

«اى بخشنده اى كه ثواب خود را از شخص اميدوار به ثوابت، دريغ نمى كنى!».

واضح است كه اميد داشتن به ثواب الهى، لازمه اش قطع اميد از ثوابهاى غيرخدايى است ؛ يعنى كسى كه منتظر پاداش از دست اين و آن است و يا به خويشتن مغرور است و مى گويد : ما خود به پاداش خويش خواهيم رسيد، چنين كسى را نمى توان اميدوار به ثواب الهى دانست.

درباره جزاى شريف الهى نيز در قرآن كريم چنين آمده است :

(وَاَمّا مَنْ امَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى... ).(۲۰۲)

«آن كس كه ايمان آورده و عمل شايسته و صالح انجام بدهد، برايش پاداش و جزايى نيكوست... ».

در اين آيه نيز جزاى الهى، به ايمان و عمل صالح مشروط شده است.

مطلب ديگرى كه از آن مى توان به شرافت و بزرگوارى پروردگار متعال در جزا دادن، پى برد آن است كه پروردگار متعال جزايى بيشتر و بهتر از اعمال آدمى به او مى دهد، يعنى جزايى بالاتر از استحقاق انسان (البته اگر بتوان نام آن را استحقاق گذاشت ؛ چون همان عملى را هم كه انسان انجام مى دهد با توفيق و فضل الهى انجام مى شود) در سوره نمل، چنين مى فرمايد :

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِ يَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ).(۲۰۳)

«كسى كه با حالت ايمان، عمل صالح انجام بدهد اعم از زن و مرد، ما به او زندگانى پاكيزه اى مى بخشيم و پاداش او را به بهتر از آن چيزى كه انجام داده مى بخشيم».

به هرحال، مخازن بخشش الهى محدود نيست تا خداوند نتواند زياد ببخشد، اگر محدوديتى هست از جانب ماست كه نمى توانيم دريافت خودمان را بسيار كنيم، لذا ما بايد در صدد افزايش ظرفيت خود باشيم، همچنين اين آيه از سوره انعام، مضامين بالا را مى رساند :

(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها ... ).(۲۰۴)

«آن كس كه كار نيكى انجام دهد برايش ده برابر آن خواهد بود... ».

خداوند صاحب تمام روزيها و نعمتهاست

(۸) «يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب روزيها و نعمتها!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُحصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش قابل شمارش نيست!».

(۵۵) «يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش، نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

(۷۱) «يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه نعمتهايش بى شمار است!».

(۱۱) «يا وَلِيّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

(۲۳) «يا ذَاالنِّعْمَةِ السّابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير!».

(۹۰) «يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه جز او كسى نعمت را كامل و تمام نمى كند!».

(۸۲) «يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه به سبب فضلش، نعمت مى بخشد!»

راه رسيدن به نعمتهاى الهى

«نعمت» در لغت به معناى نرمى، لطافت و خوشى مى باشد. و معلوم است كه هرچيزى كه چنين باشد، موجب آسايش، راحتى و لذّت براى انسان مى شود. اما در اين موضوع، نكته اى هست كه لازم است انسان در آن تفكر و تاءمل نمايد :

آن نكته اين است كه : مقصود از نعمت چيست و اين نعمت، شامل چه چيزهايى مى شود؟ و به عبارت ديگر، مصاديق نعمت كدامند؟

در پاسخ بايد گفت : خداوند متعال، نخست همه چيز را به عنوان نعمت براى انسان خلق نموده است، اما اين انسان است كه با عملكرد نامطلوب خويش بسيارى از نعمتهاى الهى را تغيير مى دهد و آنها را از حالت نعمت بودن خارج مى سازد. و شايد بتوان گفت يكى از علل مهم اين عملكرد نامطلوب، عدم درك صحيح مفاهيم «رفاه و آسايش و لذّت» باشد، به اين معنا كه انسان معمولاً آسايش و لذايذ ظاهرى و زودگذر را خوب درك مى كند، اما از ادراك بسيارى از راحتيها و لذايذ معنوى و باطنى، عاجز و يا غافل است. اينجاست كه آدمى دچار خطا و اشتباه مى شود به طورى كه از بسيارى نعمتها دورى مى كند و از آنها استفاده نمى نمايد و بسيارى ديگر از نعمتها را هم در غير جاى خود و در مسيرى باطل، مورد استفاده قرار مى دهد و به نتايج ناخوش و ناگوار آن مى رسد. براى همين است كه ملاحظه مى كنيم يكى از وظايف مهم انبيا، شناساندن نعمتها به انسان و معرفى راه صحيح استفاده از آنها به آدمى بوده است.

«يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب راحتيها و نعمتها!».

«الاء» جمع «اِلْى» و به معناى نعمت مى باشد، در اينجا سخن از «دارنده و صاحب» اصلى نعمتها مى باشد، چه كسى اين نعمتها را خلق نموده و به وجود آورده است؟ اين نعمتها از كجا سرچشمه مى گيرد و صادر مى شود؟ و اين نكته اى است كه بسيارى از ما انسانها نسبت به آن جاهل و يا غافل هستيم، در حالى كه قرآن كريم موضوع «نعمتهاى الهى» را بارها و بارها به انسان تذكر مى دهد، اين تذكرات چند فايده دارد :

اوّل اينكه : انسان به رابطه رحمانى پروردگار با خود پى ببرد و توجه نمايد كه خداى رحمان و رحيم چقدر به او نظر داشته و چه مقدار امكانات گوناگون و فراوان در اختيار او قرار داده است پس به دنبال كسب و استفاده از آنها برآيد.

دوّم اينكه : انسان متوجه باشد كه اگر خواستار نعمتى است، براى به دست آوردن آن به صاحب اصلى آن ؛ يعنى پروردگار متعال مراجعه نمايد؛ چه اينكه در اين مرحله نيز بسيارى دچار گمراهى شده و براى كسب نعمتهاى مختلف به بيراهه مى روند.

سوم اينكه : انسان به جايگاه نعمت در نظام هستى توجه نمايد و ملاحظه كند كه خداوند اين نظام هستى را بر اساس نعمت بودن ؛ يعنى بر اين اساس كه انسان را به آسايش و راحتى حقيقى برساند، خلق نموده است. بنابراين، ما اگر سوء ظنى داريم بايد اين سوء ظن نسبت به اعمال و كردار خود ما باشد نه نسبت به خالق جهان هستى. در سوره مباركه الرحمن، پروردگار متعال نعمتهاى گوناگون خود را بيان مى فرمايد :

(اَلرَّحْمنُ # عَلَّمَ الْقُرانَ # خَلَقَ الاِْنْسانَ # عَلَّمَهُ الْبَيانَ # اَلشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بحُسْبانٍ #... وَالاَْرْضَ وَضَعَها لِلاْ نامِ # فِيها فاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذاتُ الاَْكْمامِ # وَالْحَبُّ ذُوالْعَصْفِ وَالرَّيْحانُ ).(۲۰۵)

و سپس چنين مى فرمايد :

(فَبِاَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ ).(۲۰۶)

«پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد».

يعنى هيچ يك از نعمتهاى بارى تعالى قابل انكار و چشم پوشى نيست. در اين سوره دنيا و آخرت با تمام شئونات و مراحل و مراتبش به عنوان «نعمت»، از سوى پروردگار متعال معرفى شده است.

«يا مَنْ لا تُحْصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به شماره نيايد!».

«يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبَادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

«يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

«يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه براى او نعمتهاى غير قابل شمارش وجود دارد!».

در اين چند جمله سخن از مقدار و اندازه نعمتهاى الهى مى باشد در اين باره بايد گفت : از آنجايى كه نعمتهاى الهى از چشمه جوشان فضل و رحمت پروردگار متعال سرچشمه گرفته است و خداوند هم داراى فضل عظيم و رحمت واسعه است، بنابراين، براى اين نعمتها هم حد و حصرى نيست. به عبارت ديگر، خداوند متعال در هيچ بعدى، داراى محدوديت نيست تا در زمينه آفرينش و بخشش نعمتها، دچار محدوديت شود قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها ... ).(۲۰۷)

«اگر نعمتهاى الهى را شماره كنيد، مقدار آن را به دست نخواهيد آورد... ».

در دعاى روز عرفه هم حضرت اباعبداللّهعليه‌السلام مى فرمايند :

«وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَك... لا اُحْصيها».

«اگر نعمتهايت را شماره كنم نمى توانم آنها را حساب نمايم.

اگر فقط به ماديّات نظر كنيم بايد بگوييم كه هر ذرّه اى از مواد، يك نعمت جداگانه محسوب مى شود. حال ما ماديات را تا چه اندازه شناخته ايم و چه مقدارى از آن براى ما ناشناخته باقى مانده است؟ گذشته از خود ماده، قوانين و قواعد حاكم بر جهان ماده، خود، نعمت جداگانه اى محسوب مى شود؛ زيرا بر اساس اين قوانين است كه جهان مادّه نظام خود را حفظ كرده و به حركت خود ادامه مى دهد. شناخت ما از اين قوانين و اصول چه مقدار است؟ از عالم ماده كه بگذريم، در عوالم معنوى و فوق مادى چه خبر است؟ و ما تا چه اندازه نسبت به آن عوالم و مافيها شناخت و اطلاع داريم؟ در جهان آخرت چه نعمتهايى وجود دارد و مقدار آنها چه اندازه است؟

گذشته از همه اينها هرشناختى كه ما نسبت به يكى از نعمتهاى الهى پيدا مى كنيم، خود اين شناخت، نعمت جديدى براى ما محسوب مى شود علاوه بر اينكه اين شناخت نيز با نعمتهاى ديگرى همچون عقل و فكر و... به دست مى آيد با اين حساب ما كجا و احصاى نعمتهاى الهى كجا؟

در دعاى «روز عرفه» مى فرمايد :

«وَلَوْ حَرَصْتُ اَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ اَنامِكَ اَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِكَ سالِفِهِ وَانِفِهِ ماحَصَرْناهُ عَدَدَاً وَلا اَحْصَيْناهُ اَمَداً».

«اگر من و بندگان حسابگرت، سعى كنيم نعمتهاى گذشته و آينده ات را حساب كنيم، هرگز نخواهيم توانست آنها را بشماريم و به نهايت آنها برسيم».

اما سخن اصلى در اينجا، شمردن يا نشمردن نعمتهاى الهى نيست، بلكه منظور آن است كه انسان توجه نمايد كه چه مقدار نعمت درون و پيرامون او را فراگرفته است و او با اين نعمتها چگونه برخورد مى كند و در چه راهى از آنها استفاده مى كند و چه عقيده اى نسبت به آنها دارد؟

«يا وَليّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

«ولى نعمت» عنوانى است كه بسيارى از ما انسانها در شناخت مصداق حقيقى آن گرفتار خطا و اشتباه هستيم. ما معمولاً نعمتهاى خود را به اين و آن نسبت مى دهيم ؛ مثلاً پدر، مادر، خويشان، اساتيد، دانشمندان، عقل و فكر و استعداد خود، طبيعت، روزگار، شانس ‍ و... چيزها و كسانى هستند كه ما نعمتهاى گوناگون خود را از آنان مى دانيم، غافل از اينكه خالق و بخشنده اين افراد و اشيا چه كسى است. و غافل از اينكه اين نعمتها تحت چه نظامى و چگونه به دست ما رسيده است؟

شناخت «ولى نعمت» از امور واجب و لازم براى دارنده نعمت است ؛ زيرا اين امر موجب مى شود كه دارنده نعمت بتواند وظايف خود را در قبال ولى نعمت انجام دهد و به مراحل بالاترى از نعمتها برسد و به نعمتهاى بيشترى دست يابد.

البته انسان چه خداوند را به عنوان ولى نعمت بشناسد و چه نشناسد، مى تواند از بسيارى نعمتهاى مادى استفاده كند، اما اگر پروردگار متعال را ولى نعمت خويش بداند، اولاً : راه صحيح استفاده از نعمتها را پيدا مى كند و ثانيا : مى تواند به نعمتهاى عظيم معنوى و فوق مادى هم دست يابد، چه اينكه دستيابى به آنگونه نعمتها، بدون شناخت ولى نعمت اصلى، امكان ندارد. براى همين، ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى هنگام دعا و مسئلت، خداوند را با صفاتى مانند صفات ذيل مورد خطاب قرار مى دهند :

«يا مُنزِلَ نعمتى!؛ اى فرستنده نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام .

و يا مانند : «يا وَليِّى عِنْدَ نِعْمَتى!؛ اى مالك و عهده دار نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت رضاعليه‌السلام ).

و در «تعقيب نماز مغرب» نيز چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتى».

«بارالها!توولى نعمت من هستى». (يعنى رساننده و بخشنده نعمت به من، تو هستى).

«يا ذَاالنِّعْمَةِ السابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير و گسترده!».

«سبغ»، به معناى وسعت و گستردگى و كامل شدن است.

قرآن كريم در سوره لقمان، چنين مى فرمايد :

(...وَاَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً ... ).(۲۰۸)

«... خداوندنعمتهاى ظاهرى وباطنى (پيداوناپيدا)را براى شما گسترانيد و تمام كرد... ».

يعنى خداوند متعال چيزى از نعمتها را كم نگذاشت بلكه هرآن چيزى كه براى راحتى و آسايش انسان لازم بود، براى آدمى خلق نموده است.

و در دعاى هر روز «ماه رجب» نيز چنين آمده است :

«يا مَنْ اَنْعَمَ فَاَسْبَغَ!».

«اى خدايى كه نعمت بخشيدى و آن را فراگير و گسترده نمودى!».

البته بر آدمى لازم است كه خود، مرتكب اعمالى نشود كه او را از اين نعمتهاى فراوان محروم نمايد. بدين خاطر حضرت در عمل دهم از «اعمال شب نيمه شعبان» چنين مى فرمايند : «اَللّهُمَّ... لا تُؤْيِسْنى مِنْ سابِغِ نِعَمِكَ».

«بارالها!... مرا از نعمتهاى گسترده خود نااميد مكن».

به عبارت ديگر، ممكن است انسان مرتكب كردار ناشايستى بشود كه او را از دستيابى به اين نعمتها نااميد و محروم بگرداند.

بنابراين، دادن و بخشيدن نعمتهاى گوناگون از سوى بارى تعالى بر اساس يك نظام و حساب دقيق انجام مى گيرد، هرچند ما نسبت به اين نظام و قوانين حاكم بر آن، جاهل يا غافل باشيم.

«يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه نعمت را به آخر نمى رساند مگر او!».

«تمام شدن» با «كامل شدن» قريب المعنى مى باشد، تمام شدن يك چيز به آن است كه آن چيز به مرحله اى برسد كه ديگر نيازى به اضافه كردن چيز ديگر به آن نباشد.

نعمتهاى الهى نيز داراى مراحل گوناگونى مى باشند كه از ناقص ترين مرحله كه همان مرحله عدم است شروع مى شود و تا مرحله اى كه ديگر نقص و نيازى در آن نعمت نباشد، ادامه مى يابد. در چنين مرحله اى (مرحله اتمام) غرض نهايى از آن نعمت نيز قابل حصول است.

از مطالب گفته شده معلوم مى شود كه «تمام كننده» نعمت كسى جز «به وجود آورنده» آن نمى تواند باشد؛ زيرا تمام كردن نعمت به وسيله به وجود آوردن مراحل بالاترى از همان نعمت صورت مى گيرد و اين ايجاد و به وجود آوردن، تنها به وسيله كسى ممكن است كه مراحل قبلى را به وجود آورده باشد. بنابراين، تنها خداوندى كه اصل نعمت را خلق و ايجاد نموده است، مى تواند آن را تمام و كامل بنمايد.

علت اتمام نعمت از سوى خداوند نيز آن است كه خداوند متعال مى خواهد بشر به نهايت سعادت و كمال دست يابد و اين جز با اتمام نعمت براى انسان امكان ندارد. قرآن كريم درباره اتمام نعمت از سوى پروردگار متعال، چنين مى فرمايد :

(... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِيْنَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً...). (۲۰۹)

«... امروز دين شما را كامل و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم... ».

اين آيه شريفه همانگونه كه دربحث تفسيرى و تاريخى آن آمده است، مربوطبه ولايت و خلافت اميرمؤمنان حضرت علىعليه‌السلام مى باشد؛ يعنى پروردگار متعال مى فرمايد با نصب حضرت علىعليه‌السلام به عنوان ولى امر مسلمين پس از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) دين شما را كامل نمودم ونعمت خودم راكه همان دين مبين اسلام باشد، براى شمابه آخررساندم و تمام كردم.

بنابراين، اگر نقصى باشد در مردم است كه قسمتى از اين نعمت را گرفتند و قسمتى ديگر را رها نمودند، اما از سوى خداوند هيچگونه نقص و كمبودى در اين نعمت قرار داده نشده است.

به هرحال، همانگونه كه اصل نعمت را بايد از خداوند درخواست نمود، اتمام و كامل شدن آن را هم بايد از او طلبيد؛ چه اينكه كامل كننده نعمت، همان بخشنده نعمت است. در اعمال روز «عيد غدير» نيز در اين باره چنين آمده است.

«اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَتَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اَبيطالبٍعليه‌السلام -».

«حمد و سپاس خداى را كه كامل شدن دينش و اتمام نعمتش را به وسيله ولايت حضرت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام انجام داد».

«يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه با فضل و غنايش نعمت مى بخشد!».

«طَول» به معناى فضل و غنا مى باشد؛ يعنى انعام پروردگار متعال به بندگانش از آن جهت است كه خداوند داراى ذخايرى بى كران، بخششى بى پايان و قدرتى لايتناهى است. بنابراين، بر بندگانش منّت نهاده و آنان را از خزائن نامحدود نعمتش سيراب مى سازد. به عبارتى ديگر، «نعمت»، حقى براى بندگان نيست بلكه فضل و كرمى از سوى پروردگار متعال است. در قرآن كريم نيز خداوند متعال به (... ذِى الطَّوْلِ... ) معرفى شده است :

(غافِرِ الذَّنْبِ وَقابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِى الطَّوْلِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ... ).(۲۱۰)

«آمرزنده گناه و قبول كننده توبه، داراى مجازات سخت، صاحب بخشش و نعمت خدايى جز او نيست و... ».

خداوند متعال آفريننده و بخشنده نعمتهاست. اما در اين آفرينش و بخشش هم مانند هركار ديگرى، نظم، حساب و هدفى كاملاً دقيق و مشخص وجود دارد. هر نعمتى به هر كسى داده نمى شود و هركس هم بدون حساب و كتاب نمى تواند به هر نعمتى برسد به طور كلى نعمتهاى الهى را مى توان به دو بخش اصلى تقسيم نمود :

اوّل : نعمتهايى كه به صورت عمومى در اختيار همگان قرار داده شده است و دستيابى به آنها نيازمند تلاش خاصى نيست.

و دوّم : نعمتهايى كه دستيابى به آنها مستلزم استفاده از نعمتهاى دسته اوّل، آن هم به گونه اى خاص مى باشد؛ مثلاً حيات، آب، هوا، خاك، عقل، فكر، چشم، گوش، پدر، مادر، و... از نعمتهاى دسته اول مى باشند و چيزهايى مانند : علم، ثروت، اخلاق، قدرت، معرفت، و... از نعمتهاى دسته دوّم مى باشند. اما اين نعمتها نيز در يك رتبه قرار ندارند بلكه در اينجا نيز برخى از نعمتها، وسيله اى هستند براى رسيدن به برخى ديگر از نعمتها كه در مرتبه اى بالاتر قرار دارند؛ مثلاً علم و ثروت و قدرت، وسيله اى هستند براى رسيدن به كمالات اخلاق انسانى و معارف والاى الهى. و يا به طور كلى مى توان گفت كه دنيا نعمت بزرگى است براى دستيابى به نعمتهاى بزرگتر در جهان آخرت.


10

11