ذكرهاى مستحبى

ذكرهاى مستحبى33%

ذكرهاى مستحبى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

ذكرهاى مستحبى
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10936 / دانلود: 3750
اندازه اندازه اندازه
ذكرهاى مستحبى

ذكرهاى مستحبى

نویسنده:
فارسی

نام كتاب : ذكرهاى مستحبى

نام مؤلف : عباس عزيزى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پيشگفتار

واذكر ربك اذا نسيت

(به ياد آر پروردگار خويش را، آن گاه كه او را فراموش مى كنى.)

به گفته قرآن كريم، هنگامى كه انسان ياد خدا را فراموش كرد، بعد از آن كه متوجه شد، بايد پروردگار خويش را به خاطر بياورد.

آن گاه كه غير او را فراموش مى كنى، و خودت را در ذكرت (يادت) فراموش ‍ مى كنى و آن گاه يادت را در ياد خود فراموش مى كنى، و سپس در ياد كردن حق تو را، هر يادى را فراموش مى كنى (در اين هنگام پروردگارت را به ياد آر) ذكر يعنى رهايى از غفلت و نسيان.

ذكر به عمر انسان ارزش و بركت مى دهد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اگر ساعتى از عمر آدمى بدون ذكر خدا بگذرد، در قيامت برايش حسرت است.

ذكر خداست كه دلها را آرام، قلبها را شفا، سينه ها را صيقل، جانها را جان، دردها را درمان، روانها را سلامت، عقلها را نورانيت مى بخشد.

ذكر به معنى ياد كردن به زبان است.

ذكر به معنى ياد كردن به دل است.

ذكر به معنى نگاه داشتن است.

ذكر به معنى انديشه كردن است.

ذكر به معنى پيدا كردن است.

ذكر به معنى توحيد است.

ذكر سيره عملى انبيا و ائمه اطهارعليهم‌السلام و اولياى خداست، و انسان به وسيله ذكر، خود را در سه عالم (دنيا و برزخ و قيامت) بيمه مى كند.

حديث قدسى است كه هر گاه بنده اى ملاقات با من را دوست بدارد، من نيز ملاقات با او را دوست مى دارم و هر گاه پيش خود مرا ياد كند، او را پيش ‍ خود ياد كنم و هر گاه در ميان گروهى يادم كند، او را در ميان جمع بهتر از آن گروه يادش كنم و هر گاه بنده ام به اندازه يك وجب به من نزديك شود، به اندازه يك ذراع به او نزديك شوم و هر گاه به قدر ذراعى به من تقرب جويد، به اندازه باعى (باع واحد طول است از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ، آن گاه كه دستها را افقى به طرفين باز كنند) به او نزديك مى شوم.

براى ذكر گفتن، رعايت چند شرط لازم است :

۱- با وضو باشد.

۲- دائم الذكر باشد، پيوسته ذكر خدا را بگويد.

۳- حضور قلب داشته باشد، مثلا زبان با قلب هماهنگ باشد.

۴- زمان و مكان و تعداد آن ميسر است.

۵- در محيط گناه نباشد.

۶- در همه حال ياد او باشيم، هم در حال راحتى و هم در حال سختى ها و مشكلات. امام حسينعليه‌السلام در بحبوحه جنگ، و مقارن شهادت اصحاب و فرزندانش، همواره ياد خدا بود و در هر صحنه اى ذكر خدا مى گفت و نيرو مى گرفت.

۷- نيت بايد خالص باشد.

۸- دهان خود را طاهر كند؛ ذكرى كه از دهان آلوده بيرون آيد، اثر ندارد.

۹- اعتقاد و ايمان در اين ذكرها لازم است و اگر حاجت برطرف نشد، شايد علت و حكمتى داشته باشد.

۱۰- نفس ذكر گفتن ارزش دارد، اگر چه حاجت شما برطرف نشود.

اميدوارم اين مجموعه بتواند گره گشاى مشكلات همه عاشقان و بندگان و مظلومان و حاجتمندان و بيماران باشد و بنده حقير را نيز از دعاى خيرتان فراموش نكنيد.

عباس عزيزى

فروردين ۱۳۷۸

۱. اهميت ذكر گفتن

۱. زياد به ياد خدا بودن

ذكر خدا آن قدر داراى اهميت است كه خداوند سبحان هم به مردان و هم زنان توصيه فرموده كه زياد ذكر بگوييد و غافل نشويد.

والذاكرين الله كثيرا و الذاكرات مردانى كه بسيار به ياد خداوند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند.(۱)

در جاى ديگر به مؤمنين توصيه مى فرمايد:يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.(۲)

۲. محبوب خداوند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى فرمايد: هر كس ذكر خدا بسيار كند، خداوند او را دوست دارد.(۳)

۳. نحوه به ياد خدا بودن

خداوند سبحان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چنين مى فرمايد:

۱- پروردگار را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن : واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة

۲- آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور: و دون الجهر من القول

۳- ذكر را همواره صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن : بالغدو و الآصال.

۴- هرگز از غافلان و بى خبران ياد خدا مباش : و لا تكن من الغافلين.(۴)

۴. ياد خدا در همه حال

خداوند سبحان مى فرمايد:

پس از اتمام نماز ياد خدا را فراموش نكنيد و در حال ايستادن و نشستن و زمانيكه بر پهلو خوابيده ايد به ياد خدا باشيد و از او كمك بجوييد. فاذكروا الله قياما و قعودا و على جنوبكم.(۵)

۵. به ياد خدا باشيد

خداوند سبحان مى فرمايد:

فاذكرونى اذكركم پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم.(۶)

۶. برترين ذكر

قرآن مجيد برترين اعمال را معرفى مى كند:لذكر الله اكبر .(۷)

۷. اسرار ياد خدا

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام آمده است در تفسير جمله و لذكر الله اكبر فرمود: ذكر الله عند ما احلّ و حرّم ياد خدا كردن به هنگام انجام حلال و حرام (يعنى به ياد خدا بيفتد به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد).(۸)

۸. داروى بيماريهاى روحى

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله دواء اعلال النفوس ياد خدا داروى بيماريهاى روح است.(۹)

۹. ياد خدا هنگام غذا خوردن

امام صادقعليه‌السلام درباره پدرش امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: او كثير الذكر بود، هر وقت با او راه مى رفتم، ذكر خدا مى گفت و به هنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود. حتى وقتى كه با مردم سخن مى گفت، از ذكر خدا غافل نمى شد.(۱۰)

۱۰. پشتوانه ايمان

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله دعامة الايمان ذكر خدا پشتوانه ايمان است.(۱۱)

۱۱. شيوه مؤمن

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله شيمة كل مؤمن ياد خدا شيوه هر مؤمن است.(۱۲)

۱۲. ذاكر خدا

علىعليه‌السلام فرمود: سامع ذكر الله ذاكر شنونده ذكر خدا، ذاكر خداست.(۱۳)

۱۳. زبان مشغول ذكر خدا

علىعليه‌السلام فرمود: خوشا به حال كسى كه مشغول ذكر خدا باشد، و از گفتار بيهوده خاموش بماند.(۱۴)

۱۴. سرگرم شدن به ذكر الهى

از امام صادقعليه‌السلام است كه به راستى خداوند عز و جل مى فرمايد: هر كه به ذكر من سرگرم شود و از درخواست از من بازماند، به او عطايى بدهم بهتر از آنچه كه به كسى دهم كه از من درخواستى كند.(۱۵)

۱۵. كليد انس با خدا

علىعليه‌السلام فرمود: الذكر مفتاح الانس ياد خدا كليد انس با خداست.(۱۶)

۱۶. لذت با ياد خدا

علىعليه‌السلام فرمود: الذكر لذة المحبين ياد خدا لذت دوستداران است.

۱۷. صلاح قلب

علىعليه‌السلام فرمود: اساس و صلاح قلب اشتغال آن به ذكر خداست.(۱۷)

۱۸. ياد خدا

علىعليه‌السلام فرمود: من ذكر الله ذكره هر كه در ياد خدا باشد، خداوند او را ياد كند.(۱۸)

۱۹. مأنوس با ذكر خدا

علىعليه‌السلام فرمود: هر گاه ديدى كه خداوند سبحان تو را به ذكر خود مأنوس ‍ نموده (بدان كه) تو را دوست مى دارد.(۱۹)

۲۰. نور ايمان

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله نور الايمان ياد خدا نور ايمان است.(۲۰)

۲۱. شيوه پارسايان

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله شيمة المتقين، به ياد خدا بودن شيوه پرهيزكاران است.(۲۱)

۲۲. غذاى جانها

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله قوت النفوس و مجالسة المحبوب، ياد خداوند غذاى جانها و همنشينى با محبوب است.(۲۲)

۲۳. بهترين اهل مسجد

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بهترين كارهاى شما كه درجه بلندترى است براى شما و در نزد خداوند شما بهتر شما را پاكدامن مى كند و از پول طلا و نقره براى شما بهتر است و خوب تر از آن است كه با دشمن خود برخورد كنيد و با آنها نبرد نماييد و از آنها بكشيد و كشته شويد؟ عرض كردند: يا رسول الله! چرا. فرمود: آن بسيار ذكر كردن است.

سپس فرمود: مردى نزد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: بهترين اهل مسجد كيست؟ فرمود: آن كه بسيار ذكر خدا كرده خير دنيا و آخرت به او داده شده است.

و در تفسير قول خداى تعالى ((منت مگذار كه كار بيشترى كردى.))(۲۳)

فرمود: آنچه كار خوب براى خدا كردى، آن را بيش مشمار.(۲۴)

۲۴. ذكر خدا حدى ندارد

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر چيزى حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد، جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد.(۲۵)

۲۵. حدى براى ذكر گفتن نيست

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است، هر كس آنها را اداء كند، حد آن تاءمين شده، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج را هر كس (يك بار) به جا آورد همان حد آن است، جز ذكر الله كه خداوند به مقدار قليل آن راضى نشده و براى كثير آن نيز حدى قايل نگرديده است. سپس به عنوان شاهد سخن، آيهيا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا را تلاوت فرمود.(۲۶)

۲۶. نشانه شيعيان

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شيعيان ما كسانى اند كه هر گاه تنها باشند، بسيار ذكر خدا كنند.(۲۷)

۲۷. ذكر در نهان

ابن فضال حديثى را به معصوم رسانيده است كه مى فرمايد: خداوند عزوجل به عيسىعليه‌السلام فرمود: اى عيسى! مرا در خاطر دار تا تو را در خاطر دارم و مرا در برابر همگنان بشرى (خودت) ياد كن تا تو را در جمعى بهتر از جمع آدميان ياد كنم. اى عيسى! دلت را براى من نرم و با پذيرش دار و در تنهايى بسيار يادم كن و بدان كه شادى من در اين است كه براى من تواضع كنى و در آن زنده و برازنده باشى و فسرده و مرده نباشى.(۲۸)

۲۸. ياد خدا با حالات زارى

امام صادقعليه‌السلام فرمود: فرشته ننويسد جز آنچه را بشنود و خداى عزوجل فرموده است : ياد كن در پيش خود پروردگارت را به زارى و از روى ترس(۲۹) و ثواب اين گونه ذكر را كه در پيش خود شخص باشد و نهانى باشد، جز خداى عز و جل نداند، براى آن كه بسيار بزرگ است.(۳۰)

۲۹. همنشين با خدا

ابوحمزه ثمالى از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود: در توراتى كه تحريف نشده است نوشته است كه : موسىعليه‌السلام از پروردگارش درخواستى كرد، عرض كرد: پروردگارا! تو نزديكى به من، تا با تو راز گويم؟ يا دورى تا به تو فرياد كنم؟ خداى عز و جل به او وحى كرد: اى موسى! من همنشين آن كسى هستم كه مرا ياد كند. پس موسى عرض كرد: كيست در پناه تو روزى كه جز پناهت پناهى نيست. فرمود: آن كسانى كه مرا ياد مى كنند و من هم آنها را ياد مى كنم و در راه من با هم دوستى مى كنند و من هم آنها را دوست مى دارم، آنانند كه چون خواهم به مردم روى زمين بلا و بدى برسانم، براى خاطر آنها از همه آنان دفاع مى كنم.(۳۱)

۳۰. ياد خدا

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند مى فرمايد: هر كه مرا در نهانى ياد كند، او را آشكار ياد كنم.(۳۲)

۳۱. زمره عاقلان

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آن كه در زمره عاقلان در ياد خداى عز و جل است چون كسى است كه در زمره جنگجويان در راه خدا نبرد كند.(۳۳)

۳۲. همنشين خدا

در روايت است كه علىعليه‌السلام مى فرمايد:ذاكر الله سبحانه مجالسه آن كه ياد خدا مى كند، همنشين خداست.(۳۴)

۳۳. ياد خدا در شبانه روز

از امام جعفر صادقعليه‌السلام نقل است كه خداى عز و جل به موسىعليه‌السلام فرمود: مرا در شبانه روز بسيار ياد كن و هنگام ياد من، خاشع باش و هنگام بلايى كه به تو دهم، صابر باش، درگاه ذكرم آسوده زى و مرا بپرست و چيزى را با من شريك مساز، سرانجام تو به سوى من است. اى موسى! مرا ذخيره خويش ‍ ساز، و گنج كردارهاى پاينده و شايسته خود را به من سپار.(۳۵)

۳۴. ياد خدا در پنهانى

اميرالمومنينعليه‌السلام فرموده است : هر كه خداى عز و جل را در نهان ياد كند، هر آينه خدا را بسيار ياد كرده است، زيرا منافقان در عيان و پيش مسلمان خدا را ياد كنند و او را در نهان ياد نكنند، و براى همين است كه خداى عز و جل در سوره نساء آيه ۱۴۲ فرموده است : خودنمايى كنند در برابر مردم، و ياد نكنند خدا را جز اندكى.(۳۶)

۳۵. خدا را فراموش كردن

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده است كه فرمودند: هر كس كه خداوند را فرمان برد، در ياد خدا است و هر كس از او نافرمانى كند، خدا را فراموش ‍ نموده است.(۳۷)

۳۶. انواع ذكر

الف) ذكر زبانى : نام خداوند را بر زبان جارى سازد و مكرر تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل لا اله الا الله بگويد.

ب) ذكر قلبى : با تمام قلب متوجه او باشيم.

در حديث آمده است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روى به علىعليه‌السلام نمود و فرمود: سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارد:

۱- مواسات با برادران دينى در مال،

۲- و حق مردم را از خويشتن دادن،

۳- و ياد خدا در هر حال.

ولى ياد خدا(تنها) ذكر سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.(۳۸)

۲. آثار ذكر گفتن

۳۷. ذكر الهى سبب آرامش دل

قرآن با يك جمله كوتاه و پرمغز مطمئن ترين و نزديك ترين راه را نشان داده : الا بذكر الله تطمئن القوب، آگاه باش، با ياد خدا دلها آرامش ‍ مى يابد.(۳۹)

۳۸. زياد ياد خدا بودن

ياد خدا به انسان نيرو و آرامش و قوت و قدرت و پايمردى مى بخشد و انسان بايد زياد به ياد خداوند باشد: واذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون.(۴۰)

۳۹. ذكر خدا عامل رستگارى و نجات

قرآن كريم عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را در سه چيز مى داند: (۱) تزكيه، (۲) ذكر نام خداوند، (۳) نماز خواندن.

قد افلح من تزكّى، و ذكر اسم ربه فصلّى.(۴۱)

۴۰. ياد خدا مايه بيدارى دلها

ياد خدا در همه حال و در هر روز و در صبحگاهان و شامگاهان مايه بيدارى دلها و كنار رفتن ابرهاى تاريك غفلت از دل آدمى است، ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد، گل هاى بيدارى، توجه، احساس ‍ مسؤ وليت، روشن بينى و هر گونه عمل مثبت و سازنده اى را مى روياند.(۴۲)

۴۱. هنگام مردن ياد خداوند

معاذ بن جبل از كلام پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ استفاده كرده و نقل مى كند كه از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پرسيدم : كدام عمل از همه اعمال برتر است؟

حضرت فرمود: ان تموت و لسانك رطب من ذكر الله عز و جل ؛ اين كه به هنگام مردن زبان تو به ذكر خداوند عز و جل مشغول باشد.(۴۳)

۴۲. تأثیر ذكر گفتن در بازار

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه در بازار و هنگام غفلت مردم و اشتغال آنها به آنچه در بازار است، از روى اخلاص خدا را ياد كند، خداوند براى او هزار حسنه مى نويسد و به گونه اى او را در روز قيامت مورد رحمت قرار دهد كه به قلب هيچ بشرى خطور نكرده باشد.(۴۴)

۴۳. روشنى سينه ها

در حديثى علىعليه‌السلام مى فرمايد: ذكر الله جلاء الصدور و طماءنينة القلوب ياد خداوند موجب روشنى سينه ها و آرامش دلها است.(۴۵)

۴۴. روشنى عقل و زنده شدن دل

علىعليه‌السلام در حديثى مى فرمايد: هر كس خداى سبحان را ياد كند، خداوند دل او را زنده كرده و عقل و خردش را روشن گرداند.(۴۶)

۴۵. موجب شرح صدر

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: الذكر يشرح الصدر ياد خداوند موجب شرح صدر است.(۴۷)

۴۶. ماءوا در بهشت

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كس بسيار ذكر خداى عزوجل بگويد، خدا در بهشت خود او را كاخ نشين سازد و زير درختان و گنبدهاى بهشتى به او ماءوا دهد يا در بهشتش او را در سايه رحمت خود گيرد و مشمول مهر مخصوص ‍ سازد.(۴۸)

۴۷. روشنى سينه ها و عقل

علىعليه‌السلام فرمود: ياد خدا نور عقول و زندگى بخش جانها و موجب روشنى سينه ها است.(۴۹)

۴۸. كار گشايى

علىعليه‌السلام فرمود: بهترين چيزى كه كارها به وسيله آن به سامان رسد، ذكر خداوند است.(۵۰)

۴۹. راندن شيطان

امام علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله مطردة شيطان ياد خدا بودن موجب راندن شيطان است.(۵۱)

۵۰. دورى از دوزخ

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرموده است : هر كس فراوان ذكر خداوند عزوجل كند، خدايش دوست دارد، و هر كس ذكر خدا را بسيار گويد، براى او دو برائت نوشته مى شود: برائتى از دوزخ و برائتى از نفاق.(۵۲)

۵۱. نورانى شدن دل

علىعليه‌السلام فرمود: ثمره و نتيجه ذكر خدا، نورانى شدن دلها است.(۵۳)

۵۲. شفاى دل

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: ذكر خدا شفاى دلها است.(۵۴)

۵۳. نجات از ترس

ابو بصير گويد: از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم از مردن مؤمن؟ فرمود: مؤمن به هر گونه مرگى بميرد: به وسيله غرق شدن بميرد، زير آوار بماند، و دچار درنده هم مى شود، و به صاعقه هم بميرد، ولى اين صاعقه به كسى كه در حال ذكر خداى عزوجل است نمى رسد.(۵۵)

۵۴. خير دنيا و آخرت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطى خير الدنيا و الاخرة آن كس كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است، خير دنيا و آخرت به او داده شده است.(۵۶)

۵۵. آثار ذكر در خانه

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: در هر خانه قرآن خوانده شود و ذكر خداى عزوجل در آن گفته شود، بركتش فزون شود و فرشته ها در آن درآيند و شياطين از آن دورى گزينند و براى اهل آسمان بدرخشد، چنان كه ستاره هاى فروزان براى اهل زمين مى درخشند.

و هر خانه اى كه در آن قرآن نخوانند و ذكر خدا نگويند، بركتش كم مى شود و فرشته ها از آن دورى گزينند و شيطان در آن حاضر شوند.(۵۷)

۵۶. نجات از عذاب الهى

در حديثى كه معاذ بن جبل نقل كرده، چنين آمده است : هيچ يك از اعمال آدمى براى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر الله نيست. از او پرسيدند: حتى جهاد در راه خدا. گفت : آرى، زيرا خداوند مى فرمايد: لذكر الله اكبر.(۵۸)

۵۷. در بهشت برين

امام صادقعليه‌السلام فرمود: من اكثر ذكر الله عزوجل اظله الله فى جنته هر كس بسيار ياد خدا كند، خداوند او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد.(۵۹)

۵۸. نامه عمل نورانى

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هرگاه بنده بسيار آمرزش جويد، نامه عملش بالا رود، در حالى كه مى درخشد.(۶۰)

۵۹. آثار ياد خدا در همه حال

۱- هنگامى كه نام خدا برده مى شود، يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلى مى گردد.

۲- روح انسان را به نيكى ها و پاكى ها سوق مى دهد.

۳- از بدى ها و زشتى ها پيراسته مى دارد.

۴- توجه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه او است و با اين احساس فاصله انسان از گناه و آلودگى بسيار زياد مى شود.

۵- ياد او يادآورى مراقبت اوست، ياد حساب و جزاى اوست، ياد دادگاه عدل او و بهشت و دوزخ اوست و چنين يادى است كه جان را صفا و دل را نور و حيات مى بخشد.(۶۱)

۶۰. محافظت از شر شيطان

علىعليه‌السلام فرمود: ذكر الله عصمة من الشيطان ذكر خدا نگهدارنده از شر شيطان است.(۶۲)

۶۱. زنده بودن دلها

علىعليه‌السلام فرمود: فى الذكر حياة القلوب ياد خدا سبب زندگى دلهاست.(۶۳)

۶۲. آثار ترك ذكر الهى

قرآن مجيد سزاى كسانى كه از ياد خدا روى مى گردانند، چنين ذكر مى كند:

۱- تنگى معيشت در اين جهان فان له معيشة ضنكا

۲- روز قيامت نابينا محشور مى شود: و نحشره يوم القيامة اعمى(۶۴)

۳- شيطان بر انسان مسلط مى گردد: نقيض له شيطانا فهو له قرين.(۶۵)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ياد خدا نباشد:

۱- بركتش كم خواهد بود،

۲- فرشتگان از آن هجرت مى كنند،

۳- و شياطين در آن حضور دائم دارند.(۶۶)

۶۳. بصيرت در كارها

علىعليه‌السلام فرمود: من ذكر الله استبصر هر كس كه ياد خدا كند (در كارها) بصيرت پيدا مى كند.(۶۷)

۶۴. محبوب پيش مردم

علىعليه‌السلام فرمود: هر كس به ذكر خدا مشغول باشد، خداوند ياد و نام او را (در نزد مردم) نيكو و پاكيزه دارد.(۶۸)

۶۵. دائما ياد خدا بودن

علىعليه‌السلام فرمود: مداومة الذكر خلصان الاولياء دائما به ياد خداى بودن بهترين دوست اولياء خداست.(۶۹)

۶۶. زيانكاران

قرآن مجيد مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكنند و كسانى كه چنين كنند، زيان كارانند.(۷۰)

۶۷. حسرت در قيامت

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هرگاه عده اى، چه نيك و چه بد، در مجلس جمع شوند و به غير ياد خدا بپردازند، در روز قيامت افسوس و حسرت مى خورند.

امام سجّاد وارث پيامبران

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، رسالت پيامبران را از جدش محمّدمصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث برده است، مى توان گفت كه مهم ترين و اوّلين فلسفه امامت ايشان همان فلسفه رسالت انبيا پس از دعوت مردم به خدا، يعنى آزمايش مردم بوده است و ديگر اهداف متعالى رسالت همچون برقرارى عدل وداد و يارى مظلومان، در راستاى همين حكمت جاى دارند.

براى ديگر ائمهعليهم‌السلام شرايط تحقّق اهداف پيش بينى شده به ويژه هدف سياسى فراهم شد. همان گونه كه اميرمؤمنان دو بار با قريش جنگيد، يك بار در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وتحت رهبرى آن حضرت و بار ديگر در زيرپرچم رسالت ودر زمان امامت خود، و در كنار ياران برگزيده پيامبر.

امام حسن نيز با معاويه به رويارويى برخاست وبه خاطر مصلحت مسلمانان دست از جنگ برداشت. امام حسين هم نخست با تمسك به روشهاى صلح جويانه با معاويه رو به رو شد، سپس در برابر فرزند نابكارش يزيد، دست به شمشير برد تا آنكه مظلومانه به شهادت رسيد.

ديگر ائمه نيز هر يك به طور غير مستقيم و با به كارگيرى روشهاى گوناگون ايفاگر نقشهاى سياسى خود بودند، حال آنكه شرايط عمومى دوران امام سجّاد، به خاطر عواملى كه بعداً به بيان آنها خواهيم پرداخت،اقتضا مى كرد كه آن حضرت بيشتر به دعا و نيايش پروردگار روى آورد.

از اين رو زندگى امام سجّادعليه‌السلام تابلويى است كه به نور پروردگارش درخشان شده و تجلّى خيره كننده ايمان خالص و عشق شديد به خداوندوعبادت وبندگى اوست.

هنگامى كه صفات امام على بن الحسينعليهما‌السلام را از زبان امام باقرعليه‌السلام مى خوانيم، پى مى بريم كه ولايت خدا و ولايت اوليايش يعنى چه؟ وچرااين همه بر آن تأكيد شده است؟ و چگونه زندگى امام سجّاد پرتويى از اين نور الهى است؟ امام پنجم حضرت محمد باقر مى فرمايد:

«على بن الحسينعليهما‌السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندچنان كه امير مؤمنانعليه‌السلام مى خواند. پانصد درخت خرما داشت و پاى هردرخت دو ركعت نماز مى گزارد و چون به نماز مى ايستاد رنگ سيمايش دگرگون مى شد.

در نماز مانند بنده اى كه پيش فرمانرواى بزرگى ايستاده، مى ايستادواندامش از ترس خدا مى لرزيد. نماز را مثل كسى مى خواند كه گويا بانماز وداع مى كند ومى پندارد كه ديگر نماز نخواهد خواند، - وعمرش كفايت نخواهد داد كه نماز بهترى به جا آورد. روزى در حال نماز يك طرف از رداى آن حضرت افتاد، رداى خود را درست نكرد تا آنكه از نماز فارغ شد يكى از يارانش از اين موضوع پرسيد. او فرمود: واى بر تو آيانمى دانى در برابر چه كسى ايستاده بودم؟ براستى همان مقدار از نماز بنده پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاك شديم! فرمود: هرگز. بلكه خداوند با قرار دادن نوافل، كمبود نمازها راجبران مى كند.

حضرت هميشه در تاريكى شب با انبانى پر از درهم و دينار از خانه بيرون مى رفت. وچه بسا كه مواد غذائى و هيزم به دوش مى كشيد و به درخانه فقرا ومستمدان مى رفت و در مى زد و هر كس از خانه بيرون مى آمد، از آن اموال وغذاها به او مى بخشيد. وقتى به فقير بخششى مى كرد، روى خود را مى پوشانيد تا شناخته نشود. چون امام رحلت نمودو آن بخششها قطع شد، همه دانستند كه آن شخص امام على بن الحسينعليهما‌السلام بوده است. چون پس از وفاتش او را بر روى تخته نهادند تابشويند، پشت آن حضرت را نگريستند، كه همچون سر زانوى شتر بر آن پينه بسته بود. زيرا بارهاى سنگين غذا و پول را بر دوش مى گرفت و به خانه فقيران مى برد. روزى از خانه بيرون شد. رو پوش خزى بر دوش داشت. گدايى به آن حضرت بر خورد و از روپوش خوشش آمد. حضرت آن روپوش رابه آن فقير بخشيد.

در زمستان جامه خزى مى خريد و چون تابستان مى شد آن رامى فروخت وپولش را صدقه مى داد. در روز عرفه جمعى را ديد كه گدايى مى كردند. فرمود. واى بر شما در چنين روزى حاجتهاى خود را از غيرخدا طلب مى كنيد؟!

آن حضرت هيچ گاه با مادر خود، هم غذا نمى شد. از او پرسيدند: اى فرزند رسول خدا شما بيشتر از همه كس به مادر خود نيكى مى كنيد و با اورابطه داريد پس چرا بااو غذا نمى خوريد ؟ فرمود: دوست ندارم دستم به سوى لقمه هايى دراز شود كه چشم او قبلاً آن را نشانه گرفته باشد.

مردى به او گفت: اى فرزند رسول خدا من شما را در راه خدا دوست دارم. امام فرمود: «خداوندا، من به تو پناه مى برم از اينكه روزى در راه تو دوست داشته شوم در حالى كه تو مرا دشمن بدارى».

بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و يك تازيانه بر او نزد و چون آن ماده شتر بمرد دستور داد لاشه اش را به خاك سپارند تا مبادا درندگان او را پاره پاره كنند.

در باره خصوصيات او از كنيزش سؤال شد. گفت: آيا به تفصيل درباره اش بگويم يا خلاصه؟ گفته شد: خلاصه. گفت: هرگز در روز براى او خوراك نياوردم و در شب برايش رختخواب نگستردم!!

روزى با عدّه اى برخورد كرد كه به وى ناسزا مى گفتند. در برابر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست مى گوييد خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ مى گوييد خداوند شما را بيامرزد.

چون طالب علمى به خدمتش مى رسيد، مى فرمود: وقتى طالب علم ازمنزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ تر وخشكى نگذارد مگر آنكه تا طبقه هفتم زمين براى او تسبيح گويند.

صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مى كرد وهمواره مايل بود كه يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چاره اى نداشتند، بر سر سفره اش حاضر باشند. با دست خود به آنها غذا مى داد و هر كدام عيال وار بودند، به خانواده آنها هم خوراك مى داد. غذايى نمى خورد مگر آنكه از آن غذابه فقرا صدقه دهد.

بدليل زياد نماز خواندن هر سال هفت بار جاهاى سجده اش پوست مى انداخت و آن پوستها (پينه ها) را جمع مى كرد وچون وفات يافت با وى به خاك سپردند.

بيست سال بر پدرش امام حسينعليه‌السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش نمى گذاشتند مگر آنكه مى ديدند كه او مى گريد، تا آنجا كه يكى ازغلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پايانى ندارد؟! امام فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر، «دوازده» پسر داشت كه خدايكى را از نظرش نا پديد كرد. او از بس گريست كور شد وموى سرش ازشدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود.امّا من به چشم خود ديدم كه پدر وبرادر و عمو و هفده نفر از خاندانم دركنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟».

كتابهاى تاريخ از ذكر كرامات امام سجّادعليه‌السلام فراوان است(18) و اين البته شگفت نيست. زيرا امامى با اين صفات، شايسته برخوردارى از فضل وكرامات الهى است. آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت دعاهايشان مورد تكريم قرار نمى دهد؟ كه خود فرموده است:

( وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (19)

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»

پس چگونه مى شود كه خداوند دعاى كسى را كه در عشق به او ذوب شده تا آنجا كه از شدّت عبادت، بيم مرگش مى رود، اجابت نكند؟

اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايى كه قرآن در باره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم، تا در يابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه اند كه از يك جا سر چشمه مى گيرند.

ابراهيم ادهم روايت كرده كه: من با قافله در صحرا مى رفتم كارى پيش آمد واز قافله جدا گشتم. پس ناگهان با كودكى كه در حال راه رفتن بود برخورد كردم. گفتم: سبحان اللَّه! صحرايى بى آب و علف و كودكى كه در آن راه مى رود؟! پس به كودك نزديك شدم و به او سلام دادم.

كودك جواب سلامم را گفت. پرسيدم: كجا مى روى؟ گفت: به خانه پروردگار،گفتم: عزيزم! تو كوچكى رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه ازسنّت است. گفت: اى پير مرد! هنوز كوچك تر از مرا نديده اى كه بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ام تقواست ومركبم پاهايم و مقصدم مولايم. گفتم: غذايى همراه تو نمى بينم؟ گفت:پير مرد آيا نيكوست كه كسى تو را به ميهمانى فرا خواند وتو از خانه ات باخود غذا ببرى؟ گفتم: نه. گفت: كسى كه مرا به خانه اش فرا خوانده خودش سير و سيرابم مى كند. گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نمانى. گفت:وظيفه من جهاد وكوشش است ورساندنم به مقصد دست اوست. مگر اين سخن خداوند را نشينده اى كه فرمود:

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ) (20)

«وكسانى كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان كنيم وخداوند با نيكو كاران است.»

وى گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره اى باجامه سپيد و زيبائى نمايان شد و با آن كودك معانقه كرد و بر او درود فرستاد. من به سوى جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايى كه زيبايت آفريد سوگند كه اين كودك كيست؟ گفت: او را نمى شناسى؟!

او على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام است. پس جوان را رها كردم وسراغ كودك رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟ فرمود: او را نمى شناسى؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مى آيد وبر ما درود مى فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمى گويى كه چسان بى توشه و آذوقه در اين بيابان ره مى سپرى؟ گفت: من باتوشه، اين صحرا را در مى نوردم و توشه ام چهار چيز است. گفتم: آنهاكدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگى، مملكت خداوند مى دانم، و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او بحساب مى آورم واسباب وارزاق را به دست خدا مى دانم وقضاى او را در تمام زمين خدا جارى ونافذ مى بينم. عرض كردم: چه خوب توشه اى دارى زين العابدين! تو بااين توشه از كوره راهاى آخرت عبور كنى پس معلوم است كه مى توانى ازاز كوره راهاى دنيوى هم برهى!(21)

حماد بن حبيب كوفى القطان نيز داستان مشابهى را نقل كرده وگفته است:

در «زباله»(22) از قافله جدا ماندم. چون شب فرارسيد، به درختى بلندپناه بردم. چون تاريكى بيشتر شد ناگهان جوانى را ديدم كه با جامه اى سپيد كه بوى مشك از آن به مشام مى رسيد، مى آيد. تا آنجا كه توانستم، خود را پنهان كردم. جوان آماده نماز شد. سپس ايستاد در حالى كه مى گفت: اى كسى كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبروت خويش بر همه چيز چيره گشتى در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.

سپس نمازش را شروع كرد. چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش سكون گرفت، به سوى محلّى رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه چشمه جوشانى ديدم. من نيز براى نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم.

ناگهان محرابى ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد، او را ديدم كه هرگاه به آيه اى كه در آن ذكرى از وعده و وعيد بود، بر مى خورد با ناله وزارى آن را تكرار مى كرد. پس چون شب رو به پايان مى رفت ايستادوگفت: «اى كسى كه گم گشتگان او را قصد مى كنند، رهنمايش مى يابند،و بيمناكان قصدش مى كنند پناهگاهش مى يابند، و عابدان به او پناه مى برند و او را سر پناه خويش مى يابند. كى آرام مى يابد كسى كه بدن خويش را براى غير تو به زحمت انداخته و چه زمانى شاد مى شود كسى كه جز تو ديگرى را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكى پايان مى گيرد در حالى كه من در خدمت به تو كارى نكرده ام، واز چشمه مناجات تو سينه راسيراب نساخته ام. بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار رانسبت به من به انجام رسان.اى مهربان ترين مهربانان».

من ترسيدم او ازدستم برود، و كارش بر من نهان ماند. از اين رو به او در آويختم و گفتم:تو را به خدايى كه گزند رنج و خستگى را از تو برداشت و لذّت ترس را به تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مى دارى،كه من سر گشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشى.در پى ام روان شو. چون زير درخت رسيد. دستم را گرفت، در نظرم آمدكه زمين زير پايم كشيده مى شد.

صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين مكّه است. فريادها را مى شنيدم وزايران خانه حق را مى ديدم. گفتم: به خدايى كه در روز قيامت و تنگدستى به او اميدوارم تو را سوگند مى دهم،كه كيستى؟ گفت: حال كه قسم دادى، بدان كه من على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم.(23)

آرى، امام اخگرى از پرتو خيره كننده ايمان و شراره اى از آتش برفروخته رسالت بود.

تاريكى بر خيابانهاى مدينه سايه مى گسترد. مردم به خانه هاى خودخزيده بودند، باران مى باريد باد سرد زمستانى مى وزيد. «زهرى» گويد:زين العابدينعليه‌السلام را ديدم كه آرد بردوش گرفته بود و مى رفت عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم. توشه اى آماده كرده ام تا به جايى تسخيرناپذير ببرم.

«زهرى» گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش گيرد. حضرت نپذيرفت. گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را از بردن آن آسوده كنم. حضرت فرمود: زحمت رساندن توشه سفررا مى خواهم خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد. وافزود:

به حق خداوند از تو مى خواهم كه از من جدا شوى و مرا وگذارى.

زهرى از آن حضرت جدا شد. پس از چند روز، زهرى به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا من از آن سفرى كه در آن شب در باره آن سخن مى گفتى، اثرى نيافتم!؟

امام فرمود: آرى! چنان نبود كه تو پنداشتى، مقصودم سفر آخرت بودكه براى آن آماده مى شدم. سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگى براى مرگ بادورى از حرام، وايثار در راه خير به دست مى آيد.(24)

در واقع ريشه هاى شخصيّت امام زين العابدينعليه‌السلام در افق معرفت اوبه خداوند، ويقين او به قيامت، و آگاهى اش به سرعت گذرايى كه ساعات شبانه روزى عمر انسان را مى بلعد، و فراوانى واجبات و تكاليف، امتدادمى يافت!

وقتى كسى از او مى پرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟مى فرمود:

«صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به فرايضش را از من مى خواهد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل به سنّتش. خانواده قوّت مى خواهد و نفس شهوت و شيطان مى خواهد كه پيروى اش كنم و آن دو فرشته نگاهبان خواستار راستى عملند و ملك الموت روح را مى خواهد و قبر جسدم را. من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم».(25)

آن حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (26)

«كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و پيوسته درآفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگار اينها را بيهوده نيافريدى. منزهى تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.»

او چنان در محبّت وعشق خدا غوطه ور بود كه رودهاى عشق ومحبّت به صورت راز و نيازهايى، كه تاريخ تنها گوشه اندكى از آنها را در«صحيفه» اى معروف به «سجادّيه» ثبت كرده است، بر لبانش جارى مى شد. بياييد با هم به يكى از اين راز و نيازهاى پر شكوه و جذاب كه چشمها را خيره مى سازد، گوش فرا دهيم:

«همانا همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس تو مراد منى نه ديگرى، و بيدارى و خوابم فقط از براى توست نه جز تو.وديدارت پر تو و روشنى چشم من است و اتصال توبه من نفس من است، اشتياقم به توست و سرگشتگى ام در محبّت تو و دلباختگى ام به عشق توست.

خشنودى تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكى به تومنتهاى درخواست من است. آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروى بيمارى ام نزد توست و شفاى تشنگى ام و خنك كننده سوزش درونم و رفع گرفتارى ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم رابكاه و بپوشان و توبه ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوى و خود نگهدار عصمت من وبى نياز كننده تهيدستى ام باش. مرا از خود جدا و دور مكن اى نعيم وبهشت من و اى دنيا و آخرت من اى مهربان ترين مهربانان».(27)

كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سر چشمه چنين سخنان پر شوروتابناكى است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدااين گونه با او راز و نياز مى كند؟ آرى... تنها قلب اين امام است، كه نماز، محبوب ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه ونشانه زندگى اوست! روزى بر خليفه اموى، عبد الملك بن مروان، واردشد.

عبد الملك از ديدن نشانه سجود بر پيشانى امام على بن الحسينعليهما‌السلام به شگفتى افتاد وگفت: اى ابو محمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهرگشته، وخداوند نيكى وپاداش خود را براى تو تضمين كرده، تو پاره تن رسول خدايى و با او نسبت نزديك واستوارى دارى. تو بر خاندان و معاصرانت صاحب فضيلت بزرگ هستى وهيچ كسى مانند تو ونه پيش ازتو از فضل وعلم ودين وتقوا برخوردار نگشته است جز نياكان گذشته ات.

عبد الملك همچنان امام را مى ستود كه آن حضرت فرمود:

«هر آنچه ياد كردى و وصف نمودى همه از فضل خداى سبحان وتأييدوتوفيق او بود پس كجا مى توان شكر آنچه را كه بر ما ارزانى داشته است به جاى آورد.

اى امير مؤمنان؟! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان در نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چنان روزه مى گرفت كه از تشنگى دهانش خشك مى شد. به او گفته شد:

اى رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟ فرمود:

آيا من بنده اى سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و آزمود و سپاس در انجام و آغاز.

به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند وسيلاب اشك بر دامانم روان گردد، هنوز شكر يك دهم يكى از هزاران هزار نعمت خداوند راكه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ام به جاى آورم.

و تمام ستايش ستايشگران نمى تواند با يكى از اين نعمتها برابر شود، نه به خدا. خداوند مرا مى بيند كه هيچ چيز از سپاس وياد او در شب يا روز، در نهان يا آشكار بازم نمى دارد. اگر براى خانواده ام و نيز براى ديگرمردمان، از خاص وعام، بر من حق و حقوقى نبود، كه اداى آنها تا آنجاكه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ام به آسمان و با قلبم به خدا مى نگريستم و اين نگاهها را باز پس نمى گرفتم تا آنكه خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد».

امام گريست و عبد الملك نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگى است ميان بنده اى كه در جستجوى آخرت است و براى آن مى كوشدوبنده اى كه در پى دنياست از هر راهى كه آنرا بدست آورد، به راستى درآخرت او را هيچ بهره اى نيست سپس به امام روى كرد و از نيازهايش پرسيد و از مقصودى كه به خاطر آن پيش عبد الملك آمده بود و شفاعتش را پذيرفت و به او انعام داد».

وقتى «طاووس» آن حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گردخانه كعبه طواف مى كند از او كارهاى شگفتى مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال امام مى سوزد. طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مى كند:

امّا سجّادعليه‌السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مى كرد، چون هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت:

«معبودا! ستارگان آسمانهايت فرونشستند وچشمان مخلوقاتت آرام يافتند،ودرهايت به روى گدايان باز شده است. به سويت آمده ام تا مرا بيامرزى و به من رحم آورى و سيماى جدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در عرصات قيامت به من بنمايانى».

سپس گريست و گفت:

«به عزّت و جلالت سوگند من با نافرمانى ام قصد مخالفت تو را نداشتم، واگر عصيان تو را كرده ام به تو شك نداشته و به شكنجه ات نادان نبوده ام وخويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ام.

امّا نفسم، گناهم را برايم آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار يارى كرد، پس اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من ببرى به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ پس واى از فرداى بدى كه مى خواهم دربرابرت بايستم، آن هنگامى كه به سبك باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران گفته شود: فروافتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران خواهم ماند؟ و اى بر من، هر چه عمرم طولانى تر شد گناهانم افزون گشت وهيچ توبه نكرده ام. آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم؟»

سپس گريست و اين ابيات را خواند:

أَتُحْرِقُنى بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُنى

فَأَيْنَ رَجآئى ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتى(28)

أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتى

وَما فِى الْورى خَلْقٌ جَنى كَجِنايَتى(29)

سپس گريست و فرمود:

«منزهى تو! معصيّت مى شوى امّا انگار كه نمى بينى و شكيب مى ورزى گويى كه معصيت نمى شوى. به مخلوقاتت با كارهاى نيك دوستى مى كنى آن چنان كه گويى تو به آنان نيازمندى حال آن كه سرورم تو از آنان بى نيازى».

سپس بر زمين به سجده افتاد. طاووس گويد: به او نزديك شدم وسرش را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه هاى مباركش جارى شد. پس امام نشست و گفت:

«چه كسى مرا از ذكر پروردگار باز داشت»؟!

گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا اين همه زارى و شيون براى چيست؟ ما بايد چنين گريه و زارى سر دهيم كه همه نافرمان وگنهكاريم. امّا پدر تو حسين بن علىعليهما‌السلام و مادرت فاطمه زهراعليها‌السلام وجدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

امام به من نگاهى كرد و فرمود:

هيهات! هيهات! اى طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوى.

خداوند بهشت را براى كسى آفريد كه فرمانش برد و نكويى كند،گرچه غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشى زاده باشد. آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد:

( فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ) (30) ؛ «پس چون در صور دميده شود نه خويشاوندى ميان آنهاست و نه پرسش شوند.؟ به خداى سوگند سود نرساند تو را فرداى قيامت مگر كردار نيكويى كه پيش فرستاده اى».(31)

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، خداوند را دوست مى داشت كارخود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود. در اين باره به داستانى كه اززبان آن حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:

«به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم به من گفت: چه چيزى ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبيركرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم.

فرمود: آفرين شبيه ابراهيم خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خودخوب وكيلى است».

بدين سان خداوند او را دوست مى داشت و مورد اكرام و تقدير خودقرار مى داد و بر مقامش مى افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى مى ساخت ومردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى كرد.

داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدينعليه‌السلام حكايت مى كند. اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك بن دينار نقل كرده اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره اين گروه كه در حاشيه كتاب بحار الانوار آمده است، مى پردازيم:

1. ثابت بنانى: از تابعين بود. ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء (ج 2، ص 268 تا ص 333) در باره او چنين مى نويسد: ثابت از متعبدان و متهجدان عارف بود. ابو نعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز ازوى روايت كرده اند مثل عطاء بن ابى رباح و داوود بن ابى هند و على بن زيد بن جدعان و اعمش و...

2. ايوب سجستانى: او نيز از تابعين بود. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 3، از ص 3 تا ص 14) راجع به او مى نويسد: واز ايشان سرور عباد و رهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است. وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مى رفت. از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.

ايوب از انس بن مالك و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين وابوقلابه حديث نقل مى كرد.

اردبيلى در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان سختيانى العنزى البصرى، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود. عمار خود بنده اى آزاد شده بود بنابر اين او آزاده شده شخصى آزاده شده به شمار مى آيد. سرش را سالى يك بار مى تراشيد و چون موهايش بلندمى شد فرق باز مى كرد. وى در سال 131 ه در پى انتشار طاعون در بصره،از دنيا رفت.

3. صالح مرى: پدرش بشير نام داشت. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6ص 165) در باره او مى نويسد: قارى پرارج و واعظ پر هيزكار ابو بشيرصالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود. نيكان را به حركت وامى داشت و با بدان به ستيزه بر مى خاست.

از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابى عياش ومحمّدبن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مى كرد.

4. عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاك از تيرگيها و بيدار به شهادت وكلام. عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش ازپدرش از دنيا رفت. از رباح قيسى در باره تسميه او به غلام پرسش كردندگفت: او مردى متوسّط الحال بود. امّا ما او را غلام مى ناميديم زيرا او درعبادت غلام رهان بود. وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد. رابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء (ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً در باره او سخن گفته است.

5. حبيب فارسى: ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6 ص 149) گويد:ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود.حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند. او فقط درچهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.

6. ابو يحيى مالك بن دينار: ابو نعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء (ج 2 از ص 357 الى ص 398) در باره او مى نويسد: او عارف وخدا ترس بود. شهوتهاى دنيوى را ترك گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مى شود.

امام سجّاد وارث پيامبران

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، رسالت پيامبران را از جدش محمّدمصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث برده است، مى توان گفت كه مهم ترين و اوّلين فلسفه امامت ايشان همان فلسفه رسالت انبيا پس از دعوت مردم به خدا، يعنى آزمايش مردم بوده است و ديگر اهداف متعالى رسالت همچون برقرارى عدل وداد و يارى مظلومان، در راستاى همين حكمت جاى دارند.

براى ديگر ائمهعليهم‌السلام شرايط تحقّق اهداف پيش بينى شده به ويژه هدف سياسى فراهم شد. همان گونه كه اميرمؤمنان دو بار با قريش جنگيد، يك بار در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وتحت رهبرى آن حضرت و بار ديگر در زيرپرچم رسالت ودر زمان امامت خود، و در كنار ياران برگزيده پيامبر.

امام حسن نيز با معاويه به رويارويى برخاست وبه خاطر مصلحت مسلمانان دست از جنگ برداشت. امام حسين هم نخست با تمسك به روشهاى صلح جويانه با معاويه رو به رو شد، سپس در برابر فرزند نابكارش يزيد، دست به شمشير برد تا آنكه مظلومانه به شهادت رسيد.

ديگر ائمه نيز هر يك به طور غير مستقيم و با به كارگيرى روشهاى گوناگون ايفاگر نقشهاى سياسى خود بودند، حال آنكه شرايط عمومى دوران امام سجّاد، به خاطر عواملى كه بعداً به بيان آنها خواهيم پرداخت،اقتضا مى كرد كه آن حضرت بيشتر به دعا و نيايش پروردگار روى آورد.

از اين رو زندگى امام سجّادعليه‌السلام تابلويى است كه به نور پروردگارش درخشان شده و تجلّى خيره كننده ايمان خالص و عشق شديد به خداوندوعبادت وبندگى اوست.

هنگامى كه صفات امام على بن الحسينعليهما‌السلام را از زبان امام باقرعليه‌السلام مى خوانيم، پى مى بريم كه ولايت خدا و ولايت اوليايش يعنى چه؟ وچرااين همه بر آن تأكيد شده است؟ و چگونه زندگى امام سجّاد پرتويى از اين نور الهى است؟ امام پنجم حضرت محمد باقر مى فرمايد:

«على بن الحسينعليهما‌السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندچنان كه امير مؤمنانعليه‌السلام مى خواند. پانصد درخت خرما داشت و پاى هردرخت دو ركعت نماز مى گزارد و چون به نماز مى ايستاد رنگ سيمايش دگرگون مى شد.

در نماز مانند بنده اى كه پيش فرمانرواى بزرگى ايستاده، مى ايستادواندامش از ترس خدا مى لرزيد. نماز را مثل كسى مى خواند كه گويا بانماز وداع مى كند ومى پندارد كه ديگر نماز نخواهد خواند، - وعمرش كفايت نخواهد داد كه نماز بهترى به جا آورد. روزى در حال نماز يك طرف از رداى آن حضرت افتاد، رداى خود را درست نكرد تا آنكه از نماز فارغ شد يكى از يارانش از اين موضوع پرسيد. او فرمود: واى بر تو آيانمى دانى در برابر چه كسى ايستاده بودم؟ براستى همان مقدار از نماز بنده پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاك شديم! فرمود: هرگز. بلكه خداوند با قرار دادن نوافل، كمبود نمازها راجبران مى كند.

حضرت هميشه در تاريكى شب با انبانى پر از درهم و دينار از خانه بيرون مى رفت. وچه بسا كه مواد غذائى و هيزم به دوش مى كشيد و به درخانه فقرا ومستمدان مى رفت و در مى زد و هر كس از خانه بيرون مى آمد، از آن اموال وغذاها به او مى بخشيد. وقتى به فقير بخششى مى كرد، روى خود را مى پوشانيد تا شناخته نشود. چون امام رحلت نمودو آن بخششها قطع شد، همه دانستند كه آن شخص امام على بن الحسينعليهما‌السلام بوده است. چون پس از وفاتش او را بر روى تخته نهادند تابشويند، پشت آن حضرت را نگريستند، كه همچون سر زانوى شتر بر آن پينه بسته بود. زيرا بارهاى سنگين غذا و پول را بر دوش مى گرفت و به خانه فقيران مى برد. روزى از خانه بيرون شد. رو پوش خزى بر دوش داشت. گدايى به آن حضرت بر خورد و از روپوش خوشش آمد. حضرت آن روپوش رابه آن فقير بخشيد.

در زمستان جامه خزى مى خريد و چون تابستان مى شد آن رامى فروخت وپولش را صدقه مى داد. در روز عرفه جمعى را ديد كه گدايى مى كردند. فرمود. واى بر شما در چنين روزى حاجتهاى خود را از غيرخدا طلب مى كنيد؟!

آن حضرت هيچ گاه با مادر خود، هم غذا نمى شد. از او پرسيدند: اى فرزند رسول خدا شما بيشتر از همه كس به مادر خود نيكى مى كنيد و با اورابطه داريد پس چرا بااو غذا نمى خوريد ؟ فرمود: دوست ندارم دستم به سوى لقمه هايى دراز شود كه چشم او قبلاً آن را نشانه گرفته باشد.

مردى به او گفت: اى فرزند رسول خدا من شما را در راه خدا دوست دارم. امام فرمود: «خداوندا، من به تو پناه مى برم از اينكه روزى در راه تو دوست داشته شوم در حالى كه تو مرا دشمن بدارى».

بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و يك تازيانه بر او نزد و چون آن ماده شتر بمرد دستور داد لاشه اش را به خاك سپارند تا مبادا درندگان او را پاره پاره كنند.

در باره خصوصيات او از كنيزش سؤال شد. گفت: آيا به تفصيل درباره اش بگويم يا خلاصه؟ گفته شد: خلاصه. گفت: هرگز در روز براى او خوراك نياوردم و در شب برايش رختخواب نگستردم!!

روزى با عدّه اى برخورد كرد كه به وى ناسزا مى گفتند. در برابر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست مى گوييد خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ مى گوييد خداوند شما را بيامرزد.

چون طالب علمى به خدمتش مى رسيد، مى فرمود: وقتى طالب علم ازمنزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ تر وخشكى نگذارد مگر آنكه تا طبقه هفتم زمين براى او تسبيح گويند.

صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مى كرد وهمواره مايل بود كه يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چاره اى نداشتند، بر سر سفره اش حاضر باشند. با دست خود به آنها غذا مى داد و هر كدام عيال وار بودند، به خانواده آنها هم خوراك مى داد. غذايى نمى خورد مگر آنكه از آن غذابه فقرا صدقه دهد.

بدليل زياد نماز خواندن هر سال هفت بار جاهاى سجده اش پوست مى انداخت و آن پوستها (پينه ها) را جمع مى كرد وچون وفات يافت با وى به خاك سپردند.

بيست سال بر پدرش امام حسينعليه‌السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش نمى گذاشتند مگر آنكه مى ديدند كه او مى گريد، تا آنجا كه يكى ازغلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پايانى ندارد؟! امام فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر، «دوازده» پسر داشت كه خدايكى را از نظرش نا پديد كرد. او از بس گريست كور شد وموى سرش ازشدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود.امّا من به چشم خود ديدم كه پدر وبرادر و عمو و هفده نفر از خاندانم دركنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟».

كتابهاى تاريخ از ذكر كرامات امام سجّادعليه‌السلام فراوان است(18) و اين البته شگفت نيست. زيرا امامى با اين صفات، شايسته برخوردارى از فضل وكرامات الهى است. آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت دعاهايشان مورد تكريم قرار نمى دهد؟ كه خود فرموده است:

( وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (19)

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»

پس چگونه مى شود كه خداوند دعاى كسى را كه در عشق به او ذوب شده تا آنجا كه از شدّت عبادت، بيم مرگش مى رود، اجابت نكند؟

اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايى كه قرآن در باره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم، تا در يابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه اند كه از يك جا سر چشمه مى گيرند.

ابراهيم ادهم روايت كرده كه: من با قافله در صحرا مى رفتم كارى پيش آمد واز قافله جدا گشتم. پس ناگهان با كودكى كه در حال راه رفتن بود برخورد كردم. گفتم: سبحان اللَّه! صحرايى بى آب و علف و كودكى كه در آن راه مى رود؟! پس به كودك نزديك شدم و به او سلام دادم.

كودك جواب سلامم را گفت. پرسيدم: كجا مى روى؟ گفت: به خانه پروردگار،گفتم: عزيزم! تو كوچكى رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه ازسنّت است. گفت: اى پير مرد! هنوز كوچك تر از مرا نديده اى كه بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ام تقواست ومركبم پاهايم و مقصدم مولايم. گفتم: غذايى همراه تو نمى بينم؟ گفت:پير مرد آيا نيكوست كه كسى تو را به ميهمانى فرا خواند وتو از خانه ات باخود غذا ببرى؟ گفتم: نه. گفت: كسى كه مرا به خانه اش فرا خوانده خودش سير و سيرابم مى كند. گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نمانى. گفت:وظيفه من جهاد وكوشش است ورساندنم به مقصد دست اوست. مگر اين سخن خداوند را نشينده اى كه فرمود:

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ) (20)

«وكسانى كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان كنيم وخداوند با نيكو كاران است.»

وى گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره اى باجامه سپيد و زيبائى نمايان شد و با آن كودك معانقه كرد و بر او درود فرستاد. من به سوى جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايى كه زيبايت آفريد سوگند كه اين كودك كيست؟ گفت: او را نمى شناسى؟!

او على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام است. پس جوان را رها كردم وسراغ كودك رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟ فرمود: او را نمى شناسى؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مى آيد وبر ما درود مى فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمى گويى كه چسان بى توشه و آذوقه در اين بيابان ره مى سپرى؟ گفت: من باتوشه، اين صحرا را در مى نوردم و توشه ام چهار چيز است. گفتم: آنهاكدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگى، مملكت خداوند مى دانم، و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او بحساب مى آورم واسباب وارزاق را به دست خدا مى دانم وقضاى او را در تمام زمين خدا جارى ونافذ مى بينم. عرض كردم: چه خوب توشه اى دارى زين العابدين! تو بااين توشه از كوره راهاى آخرت عبور كنى پس معلوم است كه مى توانى ازاز كوره راهاى دنيوى هم برهى!(21)

حماد بن حبيب كوفى القطان نيز داستان مشابهى را نقل كرده وگفته است:

در «زباله»(22) از قافله جدا ماندم. چون شب فرارسيد، به درختى بلندپناه بردم. چون تاريكى بيشتر شد ناگهان جوانى را ديدم كه با جامه اى سپيد كه بوى مشك از آن به مشام مى رسيد، مى آيد. تا آنجا كه توانستم، خود را پنهان كردم. جوان آماده نماز شد. سپس ايستاد در حالى كه مى گفت: اى كسى كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبروت خويش بر همه چيز چيره گشتى در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.

سپس نمازش را شروع كرد. چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش سكون گرفت، به سوى محلّى رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه چشمه جوشانى ديدم. من نيز براى نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم.

ناگهان محرابى ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد، او را ديدم كه هرگاه به آيه اى كه در آن ذكرى از وعده و وعيد بود، بر مى خورد با ناله وزارى آن را تكرار مى كرد. پس چون شب رو به پايان مى رفت ايستادوگفت: «اى كسى كه گم گشتگان او را قصد مى كنند، رهنمايش مى يابند،و بيمناكان قصدش مى كنند پناهگاهش مى يابند، و عابدان به او پناه مى برند و او را سر پناه خويش مى يابند. كى آرام مى يابد كسى كه بدن خويش را براى غير تو به زحمت انداخته و چه زمانى شاد مى شود كسى كه جز تو ديگرى را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكى پايان مى گيرد در حالى كه من در خدمت به تو كارى نكرده ام، واز چشمه مناجات تو سينه راسيراب نساخته ام. بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار رانسبت به من به انجام رسان.اى مهربان ترين مهربانان».

من ترسيدم او ازدستم برود، و كارش بر من نهان ماند. از اين رو به او در آويختم و گفتم:تو را به خدايى كه گزند رنج و خستگى را از تو برداشت و لذّت ترس را به تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مى دارى،كه من سر گشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشى.در پى ام روان شو. چون زير درخت رسيد. دستم را گرفت، در نظرم آمدكه زمين زير پايم كشيده مى شد.

صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين مكّه است. فريادها را مى شنيدم وزايران خانه حق را مى ديدم. گفتم: به خدايى كه در روز قيامت و تنگدستى به او اميدوارم تو را سوگند مى دهم،كه كيستى؟ گفت: حال كه قسم دادى، بدان كه من على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم.(23)

آرى، امام اخگرى از پرتو خيره كننده ايمان و شراره اى از آتش برفروخته رسالت بود.

تاريكى بر خيابانهاى مدينه سايه مى گسترد. مردم به خانه هاى خودخزيده بودند، باران مى باريد باد سرد زمستانى مى وزيد. «زهرى» گويد:زين العابدينعليه‌السلام را ديدم كه آرد بردوش گرفته بود و مى رفت عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم. توشه اى آماده كرده ام تا به جايى تسخيرناپذير ببرم.

«زهرى» گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش گيرد. حضرت نپذيرفت. گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را از بردن آن آسوده كنم. حضرت فرمود: زحمت رساندن توشه سفررا مى خواهم خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد. وافزود:

به حق خداوند از تو مى خواهم كه از من جدا شوى و مرا وگذارى.

زهرى از آن حضرت جدا شد. پس از چند روز، زهرى به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا من از آن سفرى كه در آن شب در باره آن سخن مى گفتى، اثرى نيافتم!؟

امام فرمود: آرى! چنان نبود كه تو پنداشتى، مقصودم سفر آخرت بودكه براى آن آماده مى شدم. سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگى براى مرگ بادورى از حرام، وايثار در راه خير به دست مى آيد.(24)

در واقع ريشه هاى شخصيّت امام زين العابدينعليه‌السلام در افق معرفت اوبه خداوند، ويقين او به قيامت، و آگاهى اش به سرعت گذرايى كه ساعات شبانه روزى عمر انسان را مى بلعد، و فراوانى واجبات و تكاليف، امتدادمى يافت!

وقتى كسى از او مى پرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟مى فرمود:

«صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به فرايضش را از من مى خواهد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل به سنّتش. خانواده قوّت مى خواهد و نفس شهوت و شيطان مى خواهد كه پيروى اش كنم و آن دو فرشته نگاهبان خواستار راستى عملند و ملك الموت روح را مى خواهد و قبر جسدم را. من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم».(25)

آن حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (26)

«كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و پيوسته درآفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگار اينها را بيهوده نيافريدى. منزهى تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.»

او چنان در محبّت وعشق خدا غوطه ور بود كه رودهاى عشق ومحبّت به صورت راز و نيازهايى، كه تاريخ تنها گوشه اندكى از آنها را در«صحيفه» اى معروف به «سجادّيه» ثبت كرده است، بر لبانش جارى مى شد. بياييد با هم به يكى از اين راز و نيازهاى پر شكوه و جذاب كه چشمها را خيره مى سازد، گوش فرا دهيم:

«همانا همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس تو مراد منى نه ديگرى، و بيدارى و خوابم فقط از براى توست نه جز تو.وديدارت پر تو و روشنى چشم من است و اتصال توبه من نفس من است، اشتياقم به توست و سرگشتگى ام در محبّت تو و دلباختگى ام به عشق توست.

خشنودى تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكى به تومنتهاى درخواست من است. آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروى بيمارى ام نزد توست و شفاى تشنگى ام و خنك كننده سوزش درونم و رفع گرفتارى ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم رابكاه و بپوشان و توبه ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوى و خود نگهدار عصمت من وبى نياز كننده تهيدستى ام باش. مرا از خود جدا و دور مكن اى نعيم وبهشت من و اى دنيا و آخرت من اى مهربان ترين مهربانان».(27)

كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سر چشمه چنين سخنان پر شوروتابناكى است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدااين گونه با او راز و نياز مى كند؟ آرى... تنها قلب اين امام است، كه نماز، محبوب ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه ونشانه زندگى اوست! روزى بر خليفه اموى، عبد الملك بن مروان، واردشد.

عبد الملك از ديدن نشانه سجود بر پيشانى امام على بن الحسينعليهما‌السلام به شگفتى افتاد وگفت: اى ابو محمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهرگشته، وخداوند نيكى وپاداش خود را براى تو تضمين كرده، تو پاره تن رسول خدايى و با او نسبت نزديك واستوارى دارى. تو بر خاندان و معاصرانت صاحب فضيلت بزرگ هستى وهيچ كسى مانند تو ونه پيش ازتو از فضل وعلم ودين وتقوا برخوردار نگشته است جز نياكان گذشته ات.

عبد الملك همچنان امام را مى ستود كه آن حضرت فرمود:

«هر آنچه ياد كردى و وصف نمودى همه از فضل خداى سبحان وتأييدوتوفيق او بود پس كجا مى توان شكر آنچه را كه بر ما ارزانى داشته است به جاى آورد.

اى امير مؤمنان؟! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان در نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چنان روزه مى گرفت كه از تشنگى دهانش خشك مى شد. به او گفته شد:

اى رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟ فرمود:

آيا من بنده اى سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و آزمود و سپاس در انجام و آغاز.

به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند وسيلاب اشك بر دامانم روان گردد، هنوز شكر يك دهم يكى از هزاران هزار نعمت خداوند راكه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ام به جاى آورم.

و تمام ستايش ستايشگران نمى تواند با يكى از اين نعمتها برابر شود، نه به خدا. خداوند مرا مى بيند كه هيچ چيز از سپاس وياد او در شب يا روز، در نهان يا آشكار بازم نمى دارد. اگر براى خانواده ام و نيز براى ديگرمردمان، از خاص وعام، بر من حق و حقوقى نبود، كه اداى آنها تا آنجاكه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ام به آسمان و با قلبم به خدا مى نگريستم و اين نگاهها را باز پس نمى گرفتم تا آنكه خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد».

امام گريست و عبد الملك نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگى است ميان بنده اى كه در جستجوى آخرت است و براى آن مى كوشدوبنده اى كه در پى دنياست از هر راهى كه آنرا بدست آورد، به راستى درآخرت او را هيچ بهره اى نيست سپس به امام روى كرد و از نيازهايش پرسيد و از مقصودى كه به خاطر آن پيش عبد الملك آمده بود و شفاعتش را پذيرفت و به او انعام داد».

وقتى «طاووس» آن حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گردخانه كعبه طواف مى كند از او كارهاى شگفتى مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال امام مى سوزد. طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مى كند:

امّا سجّادعليه‌السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مى كرد، چون هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت:

«معبودا! ستارگان آسمانهايت فرونشستند وچشمان مخلوقاتت آرام يافتند،ودرهايت به روى گدايان باز شده است. به سويت آمده ام تا مرا بيامرزى و به من رحم آورى و سيماى جدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در عرصات قيامت به من بنمايانى».

سپس گريست و گفت:

«به عزّت و جلالت سوگند من با نافرمانى ام قصد مخالفت تو را نداشتم، واگر عصيان تو را كرده ام به تو شك نداشته و به شكنجه ات نادان نبوده ام وخويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ام.

امّا نفسم، گناهم را برايم آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار يارى كرد، پس اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من ببرى به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ پس واى از فرداى بدى كه مى خواهم دربرابرت بايستم، آن هنگامى كه به سبك باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران گفته شود: فروافتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران خواهم ماند؟ و اى بر من، هر چه عمرم طولانى تر شد گناهانم افزون گشت وهيچ توبه نكرده ام. آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم؟»

سپس گريست و اين ابيات را خواند:

أَتُحْرِقُنى بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُنى

فَأَيْنَ رَجآئى ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتى(28)

أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتى

وَما فِى الْورى خَلْقٌ جَنى كَجِنايَتى(29)

سپس گريست و فرمود:

«منزهى تو! معصيّت مى شوى امّا انگار كه نمى بينى و شكيب مى ورزى گويى كه معصيت نمى شوى. به مخلوقاتت با كارهاى نيك دوستى مى كنى آن چنان كه گويى تو به آنان نيازمندى حال آن كه سرورم تو از آنان بى نيازى».

سپس بر زمين به سجده افتاد. طاووس گويد: به او نزديك شدم وسرش را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه هاى مباركش جارى شد. پس امام نشست و گفت:

«چه كسى مرا از ذكر پروردگار باز داشت»؟!

گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا اين همه زارى و شيون براى چيست؟ ما بايد چنين گريه و زارى سر دهيم كه همه نافرمان وگنهكاريم. امّا پدر تو حسين بن علىعليهما‌السلام و مادرت فاطمه زهراعليها‌السلام وجدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

امام به من نگاهى كرد و فرمود:

هيهات! هيهات! اى طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوى.

خداوند بهشت را براى كسى آفريد كه فرمانش برد و نكويى كند،گرچه غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشى زاده باشد. آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد:

( فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ) (30) ؛ «پس چون در صور دميده شود نه خويشاوندى ميان آنهاست و نه پرسش شوند.؟ به خداى سوگند سود نرساند تو را فرداى قيامت مگر كردار نيكويى كه پيش فرستاده اى».(31)

از آنجا كه امام زين العابدينعليه‌السلام ، خداوند را دوست مى داشت كارخود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود. در اين باره به داستانى كه اززبان آن حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:

«به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم به من گفت: چه چيزى ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبيركرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم.

فرمود: آفرين شبيه ابراهيم خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خودخوب وكيلى است».

بدين سان خداوند او را دوست مى داشت و مورد اكرام و تقدير خودقرار مى داد و بر مقامش مى افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى مى ساخت ومردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى كرد.

داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدينعليه‌السلام حكايت مى كند. اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك بن دينار نقل كرده اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره اين گروه كه در حاشيه كتاب بحار الانوار آمده است، مى پردازيم:

1. ثابت بنانى: از تابعين بود. ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء (ج 2، ص 268 تا ص 333) در باره او چنين مى نويسد: ثابت از متعبدان و متهجدان عارف بود. ابو نعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز ازوى روايت كرده اند مثل عطاء بن ابى رباح و داوود بن ابى هند و على بن زيد بن جدعان و اعمش و...

2. ايوب سجستانى: او نيز از تابعين بود. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 3، از ص 3 تا ص 14) راجع به او مى نويسد: واز ايشان سرور عباد و رهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است. وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مى رفت. از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.

ايوب از انس بن مالك و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين وابوقلابه حديث نقل مى كرد.

اردبيلى در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان سختيانى العنزى البصرى، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود. عمار خود بنده اى آزاد شده بود بنابر اين او آزاده شده شخصى آزاده شده به شمار مى آيد. سرش را سالى يك بار مى تراشيد و چون موهايش بلندمى شد فرق باز مى كرد. وى در سال 131 ه در پى انتشار طاعون در بصره،از دنيا رفت.

3. صالح مرى: پدرش بشير نام داشت. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6ص 165) در باره او مى نويسد: قارى پرارج و واعظ پر هيزكار ابو بشيرصالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود. نيكان را به حركت وامى داشت و با بدان به ستيزه بر مى خاست.

از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابى عياش ومحمّدبن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مى كرد.

4. عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاك از تيرگيها و بيدار به شهادت وكلام. عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش ازپدرش از دنيا رفت. از رباح قيسى در باره تسميه او به غلام پرسش كردندگفت: او مردى متوسّط الحال بود. امّا ما او را غلام مى ناميديم زيرا او درعبادت غلام رهان بود. وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد. رابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء (ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً در باره او سخن گفته است.

5. حبيب فارسى: ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6 ص 149) گويد:ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود.حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند. او فقط درچهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.

6. ابو يحيى مالك بن دينار: ابو نعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء (ج 2 از ص 357 الى ص 398) در باره او مى نويسد: او عارف وخدا ترس بود. شهوتهاى دنيوى را ترك گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مى شود.


4

5

6

7

8

9