گناه شناسى

گناه شناسى0%

گناه شناسى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

گناه شناسى

نویسنده: حجة الاسلام محسن قرائتي
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6937
دانلود: 2542

توضیحات:

گناه شناسى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6937 / دانلود: 2542
اندازه اندازه اندازه
گناه شناسى

گناه شناسى

نویسنده:
فارسی

توجيه و دليل تراشى

توجيه و دليل تراشى براى گناه

بدتر از گناه، توجيه گناه و دليل تراشى براى آن است. مى توان گفت توجيه گناه يك نوع كلاه بردارى دينى است.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

بَل الاِنسان عَلى نَفسِه بَصيرَة و لو اءلقى مَعاذِيره (۲۹۷)

بلكه انسان، خودش بر وضع خود آگاه است، هر چند در ظاهر براى خود، عذرهايى بتراشد.

يعنى محكمه وجدان، گنهكار را به دورويى و نيرنگ، محكوم مى كند.

توجيه گناه، گناه را عادى و جامعه را به انجام آن تشويق مى نمايد و زشت را زيبا جلوه مى دهد، توجيه گناه همان عذر بدتر از گناه است.

هيچ گناهى به سنگينى «توجيه گناه» نيست. زيرا گنهكار معترف، غالباً در فكر توبه است، ولى توجيه گر در فكر سرپوش نهادن بر گناه است كه نه تنها در صراط توبه نيست، بلكه او را در گناه راسخ ‌تر و جرى تر مى نمايد.

توجيه گناه يك بيمارى و يك بلاى عمومى است كه به صورت هاى مختلف جلوه مى كند، و خواص و عوام را از صراط مستقيم، منحرف مى نمايد و خطر بزرگ آن اين است كه راه هاى اصلاح را به روى گنهكار مى بندد و گاه واقعيت ها را در نظر او مسخ و دگرگون مى سازد.

مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تامين زندگى، و تن پرورى و كوتاهى هاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مى كند، و براستى چه مصيبت و دردى رنج آورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!

توجيه گناه در حقيقت سرپوش گذاشتن روى گناه است، تا گناه را براحتى و بدون مانعى انجام دهد مانند اينكه حق را كتمان مى كند و نام آن را تقيّه مى گذارد و يا براى رسيدن به هدف شوم خود به شخصى رشوه مى دهد و نام آن را هديه مى گذارد.

توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است كه ظاهرى زيبنده و شرعى دارد و باطنى آلوده، مثل كسانى كه مواد غذايى مى فروشند، و براى جلب مشترى روى آن را مواد خوب مى گذارند و درون آن را مواد بد.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: روزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در بازار مدينه عبور مى كرد، شخصى را ديد كه ميوه يا خرما مى فروشد، به او فرمود: به به، چه ميوه هاى خوب و عالى. در همين لحظه خداوند به آن حضرت وحى كرد: زيرش را ببين، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دست در درون آن گذارد و مقدارى از آن بيرون آورد كه بسيار پست بود، به صاحب آن كالا فرمود:

ما اَراك الاّ و قد جَمعت خيانة و غشّاً لِلمُسلمين(۲۹۸)

نمى بينم تو را جز اينكه، خيانت و فريب مسلمانان را جمع كرده اى.

توجيه هاى گوناگون 

توجيهات براى انجام گناه، گوناگون است، برخى از آنان عبارتند از:

۱ توجيهات عقيدتى.

۲ توجيهات سياسى.

۳ توجيهات اجتماعى.

۴ توجيهات روانى.

۵ توجيهات فرهنگى.

۶ توجيهات اقتصادى.

۷ توجيهات نظامى.

و توجيهات ديگر.

۱. توجيهات عقيدتى 

اعتقاد به «جبر و قضا و قدر» يكى از توجيهات عقيدتى است. وقتى به گنهكار مى گويى : چرا گناه كردى؟ چرا آلوده به مسكرات شدى؟ در پاسخ مى گويد: شانس من اين بود، قضا و قدر من چنين بود، چه كنم پدران ما چنين كردند، ما هم چنين شديم، عاقبت گرگ زاده گرگ شود، تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است، مقدّر نبود من آدم نمازخوان باشم و امثال اين مطالب كه در گفتگوهاى روزانه بعضى از مردم، بسيار شنيده مى شود، كه با اين گونه گفتار از انجام مسئوليت و وظيفه فرار مى كنند.

خداوند مى فرمايد: مشركان براى تبرئه خود چنين مى گويند:

لو شاء اللّه ما اءشركنا و لا آباؤ نا و لا حرّمنا من شيى (۲۹۹)

اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مى كرديم.

به اين ترتيب، گناه خود را به جبر، نسبت مى دهند. نظير اين مطلب در آيه ۳۵ سوره نحل و ۲۰ سوره زخرف آمده است، كه مشركان قايل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه مى دادند؛

و قالوا لَو شاء الرّحمن ما عَبَدناهم (۳۰۰)

آنان گفتند اگر خدا مى خواست، ما آنها (بت ها) را پرستش نمى كرديم.

خداوند در باره ى پندار آنها مى گويد:

اِنْ هم الاّ يَخرُصون

آنها جز دروغ، چيزى نمى گويند.

توجيه يزيدبن معاويه

هنگامى كه سر مقدس امام حسينعليه‌السلام را در شام نزد يزيدبن معاويه گذاردند، يزيد شعرى خواند و سپس به حاضران رو كرد و گفت :...

صاحب اين سر مى گفت : من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مى فرمايد:

قل الّلهُم مالِك المُلك تُوتِى المُلك مَن تَشاء و تَنزع المُلك ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء ...

بگو خدايا مالك حكومت ها تويى، تو هستى كه به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى، هر كس را بخواهى عزت مى دهى و به هر كسى بخواهى ذلت.....(۳۰۱)

به اين ترتيب، يزيد خونخوار، بزرگترين جنايت را انجام مى دهد و بعد مى گويد: خدا چنين خواست كه ما عزيز شويم و دشمن ما ذليل گردد، و اين گونه بر روى جنايت خود سرپوش مى گذارد و براى توجيه اعمال ننگين خود به سفسطه و جبر متوسل مى گردد.

نگاهى به مساله جبر و اختيار

موضوع جبر و اختيار يك مساله سابقه دار است و بحث هاى فراوان دارد، ولى آنچه در اينجا مى توان گفت اين است كه : وجداناً ما در انتخاب آزاد هستيم. حركت دست ما با حركت قلب ما يكسان نيست. حركت قلب از روى اختيار ما نيست ولى حركت دست ما به اختيار ما است «مسلوب الارادة» نيستيم.

به عنوان مثال : لوله كشى شهرى را در نظر بگيريد، لوله از خيابان هاى ۴۵ مترى وارد خيابان هاى سى مترى و سپس ده مترى و سپس وارد كوچه شش مترى و چهار مترى و سرانجام وارد كوچه بن بست دو مترى و يك مترى مى گردد و وارد خانه مى شود، و شيرى به لوله كنار حوض وصل مى گردد، لوله كشى و لوله هاى خيابان و كوچه ها در دست ما نيست، ولى اين شير در اختيار ماست باز كنيم، نيمه باز كنيم يا ببنديم. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، در اختيار ما نيست، ولى نان در آوردن و خوردن در اختيار ماست. نه جبر درست است كه بگوييم ما اراده نداريم، و نه تفويض ‍ درست است كه بگوييم همه چيز در اختيار ماست، همانند مثال فوق كه لوله كشى ها در اختيار من نيست ولى شير آب در اختيار من است.(۳۰۲)

به قول مولوى در مورد شخصى كه برخلاف وجدان، خود را مسلوب الارادة فرض مى كند، مى گويد:

آن يكى بر رفت بالاى درخت

مى فشاند او ميوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت : اى دنى

از خدا شرمت بگو چه مى كنى

گفت از باغ خدا بنده خدا

مى خورد خرما كه حق كردش عطا

پس به بستش سخت آن دم بردرخت

مى زدش برپشت وپهلو چوب سخت

گفت آخر از خدا شرمى بدار

مى كشى اين بى گنه را زار زار

گفت كز چوب خدا اين بنده اش

مى زند بر پشت ديگر بنده خوش

چوب حق و پشت و پهلو آن او

من غلام و آلت فرمان او

گفت توبه كردم از جبر اى عيار

اختيار است اختيار است اختيار(۳۰۳)

در مورد وجدانى بودن اختيار و اراده مى گويد:

اينكه فردا اين كنم يا آن كنم

اين دليل اختيار است اى صنم

دلائل آزادى اراده

۱ ترديد؛ اينكه ما در مورد چيزى شك مى كنيم كه انجام دهيم يا نه دليل آزادى اراده ما است.

۲ پشيمانى؛ اينكه ما در كارى كه كرده ايم پشيمانيم دليل آزادى اختيار ما است وگرنه پشيمان نمى شديم.

۳ تاءديب؛ ادب كردن دليل آن است كه شخص قابل ادب هست و قابليت دليل آزادى اراده مى باشد.

۴ انتقاد؛ اينكه از كارهاى همديگر انتقاد مى كنيم، دليل آزادى اراده است، چرا مثلاً از درخت گردو انتقاد نمى كنيم، چون او آزادى ندارد.

بنابراين براى فرار از مسئوليت، گناه را بر گردن جبر نگذاريم.

۲. توجيهات سياسى 

توجيهات سياسى نيز فراوان است يكى از آنها اينكه مى گويند: شان روحانى اجل از اين است كه در سياست دخالت كند اين توجيه را مى كنند تا روحانيون خوب را منزوى نمايند و خود بر خر مُراد سوار شوند و به فساد و تباهى خود ادامه دهند.

در زمان شاه بعضى از ماموران براى سرپوش نهادن بر گناه خود مى گفتند: «المامور معذور»، مامور معذور است. با اين توجيه به هر كار غلطى دست مى زدند.

حتى يكى از آن ماموران در توجيه كار ناشايسته خود مى گفت : اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم، حقوقى كه دريافت مى داريم براى ما شرعاً اشكال دارد!!

به منافق تروريست مى گويند: چرا آيت اللّه اشرفى را كشتى؟ مى گويد: سازمان دستور داده بود!. با اين جمله جنايت شنيع خود را توجيه مى كند.

اين همان است كه در قرآن آمده :

و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا (۳۰۴)

كافران در دوزخ مى گويند: خدايا ما از رؤ سا و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنها ما را گمراه ساختند.

اما اين توجيهات هرگز در درگاه خدا پذيرفته نمى شود.

گاهى شنيده مى شود بعضى با ذكر اين جمله كه طبيعت انقلاب اين اقتضا را دارد، برخى از كوتاهى هاى عمدى را توجيه مى كنند، درست است كه طبيعت انقلاب موجب بعضى از ناهموارى ها است ولى نه به اين شكل توجيه كنندى اعمال خلاف بعضى مسئولين باشد.

توجيه بنيان گذاران مسجد ضرار

از حوادث معروف زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ماجراى مسجد ضرار است كه جمعى از منافقين مدينه در نزديك مسجد قبا مسجدى ساختند تا وانمود كنند كه طرفدار اسلام هستند و حتى براى گسترش ‍ اسلام مسجد مى سازند ولى هدفشان اين بود تا زير پوشش مسجد تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلام مخالفت نمايند. آنها به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:

محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجد النبى دور است، ما قصد داريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم كه در آن نماز بگذارند و ساير مردم در شب هاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما را ندارند، در اين مسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.

آنها حتى سوگند ياد كردند كه نظرى جز نيكى و خدمت ندارند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنها اجازه داد. جريان جنگ تبوك (سال نهم هجرت) پيش آمد و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عازم تبوك شد. هنگام بازگشت هنوز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به دروازه شهر نرسيده بود، منافقين توطئه گر، خود را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسانده و از آن حضرت خواستند كه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز رسميت يابد.

در اين هنگام جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد و آيات ۱۰۷ تا۱۱۰ سوره توبه را نازل كرد؛

والّذين اتّخذوا مَسجدا ضِراراً و كفراً و تَفريقاً بينَ المؤمنين و إ رصاداً لِمَن حارب اللّه و رسوله من قَبل و لِيحلفنّ إ ن اءردنا الا الحُسنى و اللّه يَشهد انّهم لَكاذبون

آنها كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين) و (تقويت) كفر، و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از قبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشته ايم، اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند.

به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويران كردند، و محل آن را مركز ريختن زباله هاى مدينه قرار دادند و غائله توطئه آن منافقان توجيه گر و دروغ ساز، پايان يافت.

آرى! آنها با توجيه (ساختن مسجد براى بيماران، ناتوانان، همسايگان مسجد در شب هاى بارانى و..) و تحت ستار اين گفتار زيبانما مى خواستند به بزرگترين جنايت، يعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس ‍ حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و هشيارى مسلمين بزودى آنها را رسوا كرد، و مسجدشان را مسجد ضرار و كفر معرفى و خود آنها را دروغگو و توجيه گر معرفى نمود.(۳۰۵)

نشانه ى فتنه انگيزان

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با علىعليه‌السلام سخن مى گفت تا اينكه فرمود:

از نشانه هاى فتنه انگيزان اين است كه : حرام خدا را با شبهه هاى دورغين، حلال مى شمرند، شراب را به نام نبيذ (آب كشمش) رشوه را به نام هديه، و ربا را به نام تجارت، حلال مى نمايند يعنى با اين توجيهات ظاهر نما، بر روى گناهان بزرگ سرپوش مى نهند.

علىعليه‌السلام در برابر توجيه گر بزرگ

اشعث بن قيس از سران كينه توز منافقان بود، او براى اينكه به فكر خام خود، در دستگاه حكومت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام نفوذ كند، نيمه شب ظرفى سرپوشيده را پر از حلواى خوش طعم و لذيذ كرد و به در خانه علىعليه‌السلام آورد و بنام هديه به علىعليه‌السلام داد، با آنكه در حقيقت رشوه بود، اما او تحت پوشش هديه، مرتكب گناه رشوه شد.

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد: وقتى اشعث آن حلوا را آورد من از آن به قدرى متنفر شدم، كه گويى آن را با آب دهان مار خمير كرده بودند، به او گفتم : اصلة ام زكاة ام صدقة...

آيا هديه است يا زكات و يا صدقه؟ زكات و صدقه كه بر ما حرام است.

او گفت : لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية

«نه زكات است و نه صدقه، بلكه هديه است.»

به او گفتم : آيا از طريق دين خدا (با توجيه گرى) وارد شده اى كه مرا فريب دهى؟ يا ديوانه شده اى و هذيان مى گويى؟

و اللّه لَو اُعطيتُ الاَقاليم السّبعَة بما تحت اَفلاكها على ان اعصىَ اللّه فى نملة اَسلبها جلب شَعيرة ما فَعلتُه(۳۰۶)

به خدا سوگند اگر اقليم هاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمان ها است به من دهند، كه خداوند را بر گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى، نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه به دهان ملخى باشد نزد من خوارتر وبى ارزش تر است.

اين است موضعگيرى سخت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در برابر منافقى كه رشوه آورده بود و مى خواست به نام هديه و با ستار توجيه به علىعليه‌السلام بدهد، و آن حضرت آنگونه او را طرد كرد، و رشوه ى هديه نمايش را به خودش برگرداند.

در جريان جنگ صفين كه بين سپاه علىعليه‌السلام و سپاه معاويه در گرفت و ۱۸ ماه طول كشيد، عمّار ياسر صحابى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جزء سپاه اميرمؤمنان علىعليه‌السلام بود. مسلمانان همه مى دانستند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به عمار فرمود:

تقتلك الفئة الباغية

گروه ستمگر و متجاوز تو را مى كشند.

عمار در جنگ صفين به شهادت رسيد، و براى آنان كه در شك و ترديد بودند، ثابت شد كه معاويه و پيروانش جمعيت ستمگر و ياغى را تشكيل مى دهند، زيرا آنها عمار ياسر را كشتند.

معاويه حيله گر به غلط اندازى و توجيه پرداخت و اعلام كرد كه علىعليه‌السلام عمار ياسر را كشته است زيرا علىعليه‌السلام او را به ميدان جنگ فرستاده و سبب كشتن او شده است. و با اين توجيه گرى گروهى را فريب داده و اغفال كرد.

وقتى كه علىعليه‌السلام از اين توطئه با خبر شد در پاسخ اين غلط اندازى فرمود: اگر سخن معاويه درست باشد پس حضرت حمزه را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته است زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به ميدان فرستاد.

عبدالله پسر عمروعاص همين پاسخ را به معاويه گفت. معاويه به قدرى خشمگين گرديد كه به عمروعاص گفت : فرزند احمق خود را از اين مجلس بيرون كن.

با اينكه كشته شدن عمار ياسر روحيه سپاه معاويه را تضعيف كرده بود و آنها از اينكه عمار را كشته اند شرمنده بودند و احساس شرمندگى مى كردند ولى همين غلط اندازى و توجيه معاويه و دستيارانش سپاه او را چنان اغفال نمود كه سپاهيان او از خيمه هاى خود بيرون آمدند و فرياد مى زدند، عمار را آن كسى كشته است كه با خود به ميدان آورده است.(۳۰۷)

توجيه خونخواران تاريخ

در زمان هاى قديم (مثل زمان حضرت آدمعليه‌السلام ) رسم بود كه هر كسى قربانى خود را سر كوهى مى گذاشت اگر آتشى مى آمد و آنرا مى سوزاند دليل قبولى قربانى بود و گرنه دليل رد قربانى اوبود.

حجاج بن يوسف ثقفى استاندار خونخوار عبدالملك در عراق از جنايتكاران بى نظير تاريخ بود. او در جنگ با مخالفان خود، وقتى كه مخالفان به مسجد الحرام و كعبه پناهنده شدند، به حرمت كعبه توجه نكرد و با منجنيقى كه نصب كرده بود كعبه را ويران نمود.

مى نويسند: صاعقه اى آمد و آن منجنيق را سوزانيد. سپاهيان حجاج از اين پيش آمد ترسيدند، و از تيراندازى به كعبه خوددارى نمودند.

حجاج به آنها گفت : اين صاعقه دليل محكوميت شما نيست بلكه همان آتشى است كه بر قربانى وارد مى شود و آن را مى سوزاند و نشان قبولى آن است. بنابراين آن صاعقه دليل حقانيت شما است و به اين ترتيب جنايت خود را توجيه كرد.(۳۰۸)

توجيه خائنانه ى هارون الرشيد

يكى از توجيهات سياسى كه در طول تاريخ، مكرر مورد استفاده زورمندان جنايتكار بوده، حفظ امنيت است. مانند اينكه اكنون آمريكاى جنايتكار به نام حفظ امنيت منطقه، چنگال استعمار و استكبار خود را بر منطقه خاورميانه پهن كرده و مرتكب قتل و جنايت و ستم مى شود، و در همه جا مى گويد: حفظ امنيت منطقه لازم است.

هارون الرشيد پنجمين طاغوت عباسى، از بغداد به مكه و از آنجا به مدينه رفت و تصميم گرفت امام كاظمعليه‌السلام را دستگير و زندانى كند. هارون كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و اين جنايت بزرگ خود را چنين توجيه كرد:

يا رسول اللّه إ نّى اءعتذر اِليكَ مِن شيى اُريدُ اءن اَفعَله اُريد اءن اَحبس ‍ موسى بن جعفر فإ نّه يُريد التشتّت بين اُمّتك و سفك دماؤ ها

«اى رسول خدا! من از تو معذرت مى خواهم از كارى كه مى خواهم انجام دهم، مى خواهم موسى بن جعفرعليهما‌السلام را به زندان اندازم زيرا او مى خواهد ميان امت تو دودستگى ايجاد كند و خون آنان را بريزد. »

سپس حضرت را به زنجير بست و به سوى بغداد و سپس بصره فرستاد و زندانى كرد.(۳۰۹)

به اين ترتيب مى بينيم هارون با توجيه حفظ امنيت، به جنايت بزرگ و فراموش نشدنى دست زد.

توجيه شهادت امام حسينعليه‌السلام

در مورد شهادت امام حسينعليه‌السلام از توجيهات معروف دشمن اين بود كه : حسين بن علىعليهما‌السلام از دين جدش خارج شده و مى خواهد شقّ عصاى مسلمين كند. يعنى اختلاف اندازى كند.

عمر سعد با توجيه اينكه : براى صلح مى روم به بزرگترين جنايت دست يازيد. يكى از ياران او در كربلا بعد از شهادت امام مشغول غارت اموال اهلبيتعليهم‌السلام بود ولى گريه مى كرد!!.

كودكى از فرزندان امام به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ گفت : به خاطر جنايت و غارتى كه مى كنم، كودك فرمود، بنابراين از اين خلاف دست بردار. او در پاسخ گفت :

اءخاف اءن ياءخذه غيرى

«مى ترسم اين زيور را شخص ديگرى بربايد».(۳۱۰)

۳. توجيهات اجتماعى 

گاهى شخصى گناه مى كند و آن را تقصير جامعه مى گذارد كه رسم چنين بود و اگر غير از اين مى كردم زشت مى شد. خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو، زدند و ما هم رقصيديم. همه دارند اين كار را مى كنند، من هم يكى از آنها، انسان كه نمى تواند از جامعه جدا باشد و تافته جدا بافته گردد. و امثال اينها كه در رفتار و گفتار روزانه بعضى وجود دارد. البته اين گونه توجيهات در زمان هاى سابق هم بوده است؛

قوم شعيبعليه‌السلام به بت پرستى و خرافات و كم فروشى و رباخوارى و... ادامه مى دادند، حضرت شعيب آنها را به سوى خدا دعوت مى كرد و از آلودگى هاى گناه برحذر مى داشت.

آنها در برابر منطق شعيبعليه‌السلام از روى مسخره مى گفتند:

قالوا يا شعيب اَصلوتك تَاءمرك اءن نَترك ما يَعبد آباؤ نا

اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم؟

قوم گنهكار شعيبعليه‌السلام با توجيهِ پيروى از سنت نياكان به گناه خود ادامه مى دادند.

فرعون در اوج اقتدار بود، و جامعه اى كه او به وجود آورده بود، سراسر سانسور و اختناق و محيطى فاسد بود. اكثر مردم با توجيه «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، از فرعون اطاعت مى كردند. ولى حضرت آسيه زن فرعون مرعوب جَوّ و محيط و جامعه فاسد نشد و با اراده اى قوى، ايمان خود را حفظ كرد. اما به عكس افراد زبون و سست عنصرى مانند زن حضرت نوح و پسر او و همچنين زن لوط آنچنان در كام جامعه حل شدند كه دعوت حضرت نوح و لوطعليهما‌السلام را به استهزا گرفتند و با آنها مخالفت نمودند.(۳۱۱)

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام دشمنان بسيار داشتند، زيرا هرگز سنت هاى غلط جامعه ى خود را امضا نكردند و در سخت ترين شرايط با جامعه ى فاسد مبارزه كردند. بنابراين نبايد مرعوب رسم، سنت و فشار جامعه، قرار گرفت، زيرا بعضى آداب و رسوم و سنت هاى جامعه، غلط است كه نه تنها نبايد قبول نمود بلكه بايد با آنها مبارزه كرد.

۴. توجيهات روانى 

گاهى بعضى از حالات روحى، روانى وسيله ى توجيه گناه قرار مى گيرد. مانند:

۱ ياس و نااميدى، مى گويد: ما ديگر در گناه غرق شده ايم، آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب. ديگر اميد نجات نيست. يا مانند اينكه كسى كه سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمى داند، به او مى گويى بيا و قرائت نماز را ياد بگير، مى گويد: از ما ديگر گذشته من بى سواد هستم، نمى توانم ياد بگيرم.

۲ عادت به گناه، مثلاً به سيگار و ترياك عادت كرده، مى گويد: من ديگر نمى توانم ترك آن كنم. اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سيگار را ترك بكند، ترك مى كند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى سيگار نمى كشد و اين دليل بر آنست كه اگر اراده كند، مى تواند ترك كند. در عين حال خود را مسلوب الاراده فرض مى كند و گناه خود را به توجيهِ عادت كرده ام، ادامه مى دهد.

۳ خجالت بى جا، مى گويى نهى از منكر واجب است و ترك آن حرام و گناه مى باشد، چرا فلانى را نهى از منكر نمى كنى؟ مى گويد: خجالت كشيدم، نخواستم رنجيده خاطر شود.

۴ عقده اى شدن، مى گويى بچه ات را تربيت كن، نگذار ولگرد شود، مى گويد: اگر او را كنترل كنم مى ترسم عقده اى شود. و با اين توجيه از مسئوليت تربيت بچه شانه خالى مى كند.

۵ مزاح و شوخى، مسخره مى كند كه از گناهان زشت است، ولى مى گويد: شوخى كردم و با اين توجيهِ شوخى كردم، گناه خود را مى شويد.

۶ مى گويى پدرت يا برادرت راه كفر مى رود، آنها را به دوستى نگير. مى گويد: پدر است، برادر است، مگر مى شود آنها را ترك كرد!؟

و از اين قبيل بهانه ها كه در گفتار و رفتار روزانه ديده و شنيده مى شود. قرآن در ردّ اينگونه توجيهات خوددرآورده و وسوسه گر، مى فرمايد:

قل اِن كان آباؤُكم و أ بناؤُكم و اِخوانُكم و اَزواجُكم و عَشيرتُكم و اموالٌ اقترفتُمُوها و تِجارَةً تَخشَونَ كسادها و مساكن تَرضَونها اَحبُّ اليكم من اللّه و رسولِه و جِهاد فى سبيلهِ فَتَربَّصوا حتّى يَاتى اللّه بِاَمرِه و اللّه لا يَهدِى الْقَوم الفاسِقين (۳۱۲)

بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه ى شما و اموالى كه بدست آورده ايد، و تجارتى كه از كسادش بيم داريد، و مسكن هاى مورد علاقه ى شما، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت گنهكار را هدايت نمى كند.

۷ بعضى گنهكاران، نخست گناه را جايز مى كنند و سپس آن را انجام مى دهند، مثلاً با توجيهِ غيبتش نباشد، غيبت مى كنند و يا شخصى را طورى معرفى مى كنند كه غيبتش جايز است، سپس تحت اين پوشش او را غيبت مى كنند.

نقل مى كنند: مرحوم آيت اللّه العظمى سيد محمد حجّتقدس‌سره (صاحب مدرسه حجتيه قم) گفته بود، از آنها كه غيبت مرا كرده اند، مى گذرم ولى غيبت بعضى از طلاب را نمى بخشم. زيرا آنها اوّل مى گويند غيبتش جايز است بعد مرا غيبت مى كنند.

ريشه ى اين گونه توجيهات آن است كه انسان گنهكار مى خواهد، جلو راهش باز باشد و بدون هرگونه مسئوليتى گناه كند، و آزادانه به هر گونه هوسرانى دست يازد.

مثلاً اعتقاد به معاد و حساب و كتاب روز قيامت، يكى از عوامل بازدارنده گناه است، انسان توجيه گر براى اينكه آزادانه گناه كند، به انكار معاد برمى خيزد و در برابر دلايل استوار اثبات معاد، به هر دسيسه اى متوسل مى شود.

چنانكه در قرآن مى خوانيم :

بل يُريدُ الاِنسانُ لِيَفجُر اَمامَه يَسئَلُ اَيّانَ يوم القيامة (۳۱۳) انسان منكر معاد (در برابر دليل هاى روشن) مى خواهد آزاد باشد و گناه كند، (از اين رو) مى پرسد قيامت كى خواهد بود!؟

۸ افشاگرى، يكى از توجيهات گناه است كه گاهى تحت پوشش آن گناه بزرگ آبروريزى، صورت مى گيرد. البته افشاگرى در جاى خود درست است، آنها را كه وجودشان در جامعه خطرناك است و منتظر فرصت و توطئه هستند، بايد افشا كرد ولى نه اينكه با توجيه افشاگرى گناهان پوشيده ى افراد محترم را فاش ساخت و آبروى آنها را ريخت.

۵. توجيهات فرهنگى 

يكى از توجيهاتى كه روى گناه را مى پوشاند و گنهكار را در گناهش، گستاخ مى كند، توجيهات فرهنگى است مانند اينكه :

۱ بى سواد بودم و نمى دانستم. اين توجيه نيز از توجيهات بى اساس ‍ است چرا كه خداوند از يكسو به انسان عقل و فطرت و وجدان داده كه چراغ هاى درونى او هستند و گناه را از غير گناه به او مى فهمانند و از سوى ديگر پيامبران و امامان و اولياى خدا حجت را بر او تمام كرده اند و راه و چاره را به او نشان داده اند و او خودش سستى و كندى كرده و به راه راست نرفته است.

در قرآن در سوره انعام مى خوانيم :

قُل لِلّه الحُجّة البالِغة (۳۱۴)

بگو براى خدا دليل رسا و قاطع است.

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: تفسير اين آيه چيست؟

آن حضرت در پاسخ فرمود:

خداوند در روز قيامت به بنده خود مى گويد: اى بنده من! آيا مى دانستى؟ (و گناه كردى) اگر بگويد: آرى مى فرمايد: چرا آنچه مى دانستى، عمل نكردى؟ و اگر بگويد: نمى دانستم، مى گويد: چرا ياد نگرفتى، تا عمل كنى؟

در اين وقت او در برابر بازخواست خدا، فرومى ماند، اين است حجت بالغه ى خدا.(۳۱۵)

نتيجه اينكه : با توجيهِ بى سواد بودم و نفهميدم، نمى توان از زير بار مسئوليت فرار كرد و با آن همه چراغ، بيراهه رفتن نتيجه اش به چاه مجازات افتادن است.

۲ يكى از توجيهات فرهنگى افتخار به نژاد است. افرادى به اتكاى حسب و نسب خود، گناه مى كنند، مثلاً با مؤمنى نزاع كرده و قهر نموده و وقتى او را دعوت به اصلاح مى كنى، در پاسخ مى گويد: من با اين موقعيت و پرستيژِ خانوادگى بيايم و با فلان كس آشتى كنم؟ «تحقيرِ مؤمن» كه از گناهان بزرگ است را انجام مى دهد، بخاطر اينكه خودش در يك خاندان اشرافى بوده است. چنانكه در صدر اسلام مشركان متكبر افرادى چون بلال و صهيب و جويبر را كه به اسلام گرويده بودند، اراذل مى خواندند و بعضى از سران مسلمان نما، سلمان را تحقير مى كردند.

شيطان كه مطرود درگاه خدا شد، به نژاد خود افتخار كرد، و همين باعث گرديد كه از فرمان خدا در مورد سجده آدم سرپيچى نمود؛

قالَ ما مَنَعَك اَلاّ تَسجُد اِذ اَمرتُك قالَ اَنَا خيرٌ مِنه خَلقتَنى من نار و خَلقتَه من طِين(۳۱۶)

خداوند به شيطان فرمود: چه چيز مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت : من از او بهترم مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك.

آنانكه معيار برترى را نژاد و حسب و نسب مى دانند، در حقيقت از شيطان پيروى مى كنند، زيرا خداوند معيار برترى را به تقوا و دورى از گناه مى داند نه نژاد و حسب و نسب.

تعصب هاى غلط را نيز مى توان از اين مقوله شمرد. در زمان جاهليت دختران را با كمال بى رحمى زنده بگور مى كردند. حتى اگر دختر بزرگ شده و به حد بلوغ رسيده بود، باز او را زنده بگور مى كردند.

منطقشان اين بود كه : ممكن است جنگى بشود و دختر را اسير كنند و ببرند و آن دختر در قبيله اى ديگر داراى فرزند شود(۳۱۷) با همين توجيه بى اساس هزاران دختر بى گناه را فجيعانه مى كشتند و گودالى حفر كرده و آنها را زنده در آن انداخته و به رويشان خاك مى ريختند. به آه و ناله و گريه آنان، رحم نمى كردند.

آرى! گاهى توجيه گناه، آنچنان گناه را عادى و همگانى مى كند، كه عمل شنيعى به عنوان سنت عمومى اجرا مى شود. و بقدرى افكار را مسخ مى كند كه وقتى مى شنيدند خدا دختر به آنها داده صورتشان از شدت شرم سياه مى شد و به اين فكر مى افتادند كه او را مخفيانه نگه دارند تا در خاك پنهان سازند. چنانكه اين مطلب از آيه ۵۸ سوره ى نحل و ۱۷ زخرف استفاده مى شود.

۳ از توجيهات فرهنگى كج فهمى است، به زن مى گويى حجابت را حفظ كن، و به مرد مى گويى چشم چرانى نكن، در پاسخ مى گويند: برو بابا قلبت پاك باشد!. به خيال اينكه قلب پاك كافى است، و به عمل خود توجه ندارند.

مى گويى زن و مرد در عروسى با هم مخلوط نباشند. در جواب مى گويد: ما با هم خواهر و برادريم!، و به همين منوال گناهانى انجام مى دهند. و يا توجيهاتى مانند: فلان حرام مانعى ندارد چون عروسى است، مهمانى است، جوانى است، عيد است، بچه است، بگذار هر كارى مى كند بكند و مانند اين توجيهات كه بر اثر كج فهمى است، خيال مى كند عروسى و مهمانى و... حرام خدا را حلال مى كند.

گاهى مى گويد: من سوگند ياد كرده ام با فلانى قهر باشم، يا مى گويد سوگند ياد كرده ام كه ديگر واسطه ازداوج بين افراد نشوم، چون در يك موردى مثلاً بد شده است. اين سوگندها، غلط است، زيرا متعلق سوگند بايد ترجيح داشته باشد يعنى وجودش بهتر از عدمش باشد.

اگر كسى سوگند ياد كند كه سيگار بكشد، سوگندش غلط است، ولى اگر سوگند ياد كند كه سيگار نكشد، در اين صورت سوگندش درست است. زيرا ترك سيگار بهتر از كشيدن سيگار است.

در آستانه ى پيروزى انقلاب اسلامى عده اى از سران ارتش رژيم ستم شاهى پرسيده بودند، ما قسم خورده ايم كه از شاه حمايت كنيم، امام خمينىقدس‌سره فرمودند: «سوگند شما از نخست باطل بوده است. »

به هر حال گناهانى نيز بر اثر توجيهاتى كه از كج فهمى نشات گرفته در جامعه انجام مى شود.

برخورد امام صادقعليه‌السلام با يك توجيه گر

امام صادقعليه‌السلام درباره ى «هدايت و صراط مستقيم» سخن مى گفت، تا اينكه فرمود: كسى كه از هوس هاى نفسانى پيروى كند و خودراءى باشد، همچون آن شخص است كه شنيدم افراد تهى مغز و نادان به او احترام شايانى مى كنند، و از فضايل او مى گويند، آنقدر از فضايل او گفتند كه مشتاق ديدار او شدم، تصميم گرفتم كه به طور ناشناس او را از نزديك ببينم و كارهايش را بسنجم و به درجات عالى مقام معنوى او آگاه گردم. به دنبال او رفتم، از دور ديدم جمعيت بسيارى از عوام جاهل و خشك مغز به او مجذوب و خيره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك او رفتم و كاملاً روش مردم و آن شخص را تحت نظر گرفتم ديدم آن شخص همواره با نيرنگ هاى خود آن عوام را مى فريبد.

تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند. ولى من به صورت ناشناس به دنبال آن شخص فريبكار حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ديدم به يك نانوايى رسيد نانوا را غافل كرد و دو عدد نان برداشت، با خود گفتم شايد آن دو نان را خريدارى نمود.

سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد و او را سرگرم حرف هاى خود كرد وقتى كه او غافل گرديد، دو عدد انار دزديد.

من از اين كار او تعجب كردم در عين حال گفتم شايد آن دو انار را خريده باشد، ولى با خود گفتم : منظورش از اين كار چيست؟ او از آنجا رفت و من به دنبالش، بطورى كه نفهمد رفتم. ديدم او به بيمارى رسيد دو نان و دو انار را نزد او گذاشت و از آنجا رفت و من هم به دنبالش حركت كردم تا اينكه ديدم او در بيابان به يك آلونك وارد شد. نزد او رفتم و به او گفتم : اى بنده خدا! آوازه تو را شنيدم مردم از تو تعريف مى كردند، مشتاق ديدارت شدم امروز تو را يافتم. و تحت نظر گرفتم، ولى كارهايى از تو ديدم كه قلبم را پريشان كرد، سئوالى دارم، جوابش را بده، بلكه قلبم آرام گيرد. گفت : سئوال تو چيست؟

گفتم : ديدم به نانوايى رفتى و دو نان برداشتى و سپس به انارفروشى رفتى و دو عدد انار دزديدى!!

به من گفت : قبل از هر چيز بگو بدانم تو كيستى؟

گفتم : يكى از فرزندان آدمعليه‌السلام هستم و از امت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشم. گفت : توضيح بده كه تو كيستى؟ و از كدام خاندان هستى؟.

گفتم : مردى از خاندان نبوت هستم؟

گفت : در كجا سكونت دارى. گفتم : در مدينه.

گفت : شايد تو همان جعفربن محمد باشى؟ گفتم : آرى.

معترضانه به من گفت : حسب و نسب و بستگى تو به خاندان نبوت، هيچ سودى به حال تو نخواهد داشت. چرا كه علم به معارف جد و پدرت را ترك كرده اى و آنچه را كه لازم است ستوده شود، به آن ناآگاه مى باشى.

گفتم : آن چيست (كه به آن جاهل هستم و بى احترامى كرده ام؟)

گفت : آن، قرآن كتاب خداست.

گفتم : به كجاى قرآن ناآگاهم؟!!

گفت : توجه به اين آيه ندارى كه خداوند مى فرمايد:

مَن جاءَ بِالحَسنَة فَلَه عَشرُ اَمثالِها، و مَن جاءَ بِالسَّيّئة فَلا يُجزى الاّ مِثلَها(۳۱۸)

هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد.

من دو عدد نان و دو عدد انار دزدى كردم مطابق اين آيه جمعاً چهار گناه انجام دادم و وقتى آن نان و انارها را به فقير صدقه دادم، براى هر صدقه ده پاداش به من مى رسد، بنابراين چهل پاداش به من رسيد، چهار گناه را از چهل كم مى كنم، ۳۶ ثواب براى من خواهد ماند!!.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: وقتى كه اين سخن را از او شنيدم گفتم :

ثَكَلتكَ اُمّك اَنتَ الجاهِل بِكتابِ اللّه، اَما سَمِعتَ انّه عزّوجلّ يَقول : اِنّما يَتَقبّلُ اللّه مِنَ المُتّقين(۳۱۹)

مادرت به عزايت بنشيند، اين تو هستى كه به دستورات قرآن جاهل هستى، آيا نشنيده اى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: بى گمان خداوند، عمل افراد پرهيزكار را مى پذيرد.

آنطور كه تو توجيه مى كنى درست نيست بلكه حقيقت اين است كه تو دو نان و دو انار دزديدى، جمعاًچهار گناه كردى و آنها را بدون اجازه صاحبش صدقه دادى. چهار گناه ديگر نمودى و در مجموع مرتكب هشت گناه شدى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار ۳۶ پاداش از خدا باشى!!.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: وقتى اين سخن را به او گفتم او هاج وواج و سردرگم شد و مرا مى نگريست، سپس از او جدا شدم.

آنگاه امام صادقعليه‌السلام فرمود:

بمثل هذا التاويل القبيح المستكره يَضِلُّونَ و يُضِلُّون...

به مانند اين گونه توجيه هاى زشت و ناپسند، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند.

سپس مثال ديگرى از اين نوع توجيهات آورد، در مورد غلط اندازى معاويه درباره قتل عمار ياسر كه گفت : علىعليه‌السلام او را كشته نه من، زيرا علىعليه‌السلام او را به ميدان فرستاده است، ولى حضرت علىعليه‌السلام جوابش را داد كه اگر اين سخن معاويه درست باشد، بايد بگوييم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حمزه را كشت، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حمزه را به ميدان جنگ فرستاد.(۳۲۰)

از اين جريان عجيب، چند مطلب بدست مى آيد:

۱ گاهى توجيهات بقدرى خطرناك است كه حتى انسان را به وادى تفسير به راى و دستبرد به كتاب خدا، مى كشاند، به گونه اى كه قرآن در دست توجيه گر جاهل و بى فرهنگ، همچون موم يا خميرى مى شود كه به دلخواه خود، هرگونه خواست، آن را درمى آورد، و امام صادقعليه‌السلام با بيان خود، هشدار داد و اعلام خطر نمود، كه افراد كج فهم مبادا به اين وادى وارد شوند.

۲ قبلاً گفتيم از عنوان افشاگرى نبايد سوء استفاده شود، ولى جريان فوق يكى از مواردى است كه افشاگرى لازم است و امام صادقعليه‌السلام آن مرد كج انديش و منحرف را افشا كرد و انحرافات او را بر ملا ساخت تا مردم فريب او را نخورند حتى در پايان اين توصيه را كرد و فرمود:

طوبى للذين هم كما قال رسول الله يحمل هذا العلم من كل خلف عُدوله و ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاءويل الجاهلين

خوشا به حال آن كسانى كه در راستاى سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قدم بر مى دارند كه حضرت در شان آنها فرمود: علم دين را از افراد عادل و مطمين از گذشتگان، در بر مى گيرند و بوسيله آن علم امور تحريف شده گزافه گويان و نسبت هاى نارواى باطل گرايان و بافته هاى خود در آورده ى نادانان را از خود (وجامعه) دور مى سازند.

اين روش امام صادقعليه‌السلام و بيان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حاكى است كه بايد در مورد منحرفين و بدعت گذاران افشاگرى كرد، به عبارت روشن تر آنها كه در جامعه، داراى موقعيتى هستند كه هدايت و ضلالتشان در جامعه اثر مى گذارد، اگر به گمراهى رفتند، بايد با افشاى آن به مبارزه فرهنگى با آنها پرداخت.

به عنوان مثال : كسى كه شراب مى خورد و پشت فرمان اتوبوس ‍ مى نشيند، بايد او را افشا كرد، زيرا مسافران در خطر هستند و او با جان مسافران بازى مى كند و كار او در رابطه با جامعه است ولى اگر كسى مخفيانه در خانه ى خود شراب خورد، به نام افشاگرى جايز نيست كه آبروى او را بريزيم.

۶. توجيهات اقتصادى 

توجيهات اقتصادى مانند اينكه :

به نام عدالت اجتماعى، دست به تضييع حقوق مى زند.

به نام فشار زندگى دست به سقط جنين مى زند.

به نام خريد و فروش، ربا مى خورد.(۳۲۱)

به نام هديه، رشوه مى دهد يا مى گيرد.

به نام دروغ مصلحت آميز، دروغ حرام مى گويند.

به نام ترس از فقر، فرزندش را مى كشد.(۳۲۲) و استثمار و بهره كشى خود را زير پوشش (مديريت خوب دارم) توجيه مى نمايد و...

داستان اصحاب سبت

جمعى از بنى اسرائيل در بندرى بنام «ايله» كنار دريا ظاهراً كنار درياى احمر زندگى مى كردند. از طرف خداوند توسط پيامبرشان به عنوان امتحان به آنها دستور داده شد كه در روز شنبه صيد ماهى را تعطيل كنند، ولى آنها به اصطلاح از راه كلاه شرعى وارد شدند. حوضچه هايى كنار دريا كندند، روز شنبه كه ماهيان به آن حوضچه ها مى آمدند هنگام غروب بندهاى حوضچه ها را مى بستند و در روزهاى بعد آن ماهى ها را صيد مى كردند، و مى گفتند خداوند ما را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده، و ما هم روز شنبه صيد نمى كنيم.(۳۲۳)

آنها با اين توجيه، گناه خود را مى پوشاندند، با اينكه در حقيقت بيشتر مقدمات صيد در همان روز شنبه واقع شده بود ولى توجيه مى كردند كه ما در روز شنبه صيد نكرديم.

خداوند بر مردم توجيه گر (ايله) غضب كرد و عذاب سختى بر آنان فرستاد و آنها را به هلاكت رساند.

در روايات آمده : مردم ايله در رابطه با اين گناه سه گروه بودند:

جمعى هم مرتكب اين گناه شدند و هم امر به معروف ونهى از منكر را ترك كردند.

جمعى مرتكب اين گناه نشدند، ولى در برابر آن بى تفاوت و تماشاچى بودند، و نهى از منكر نكردند.

و جمعى نه مرتكب اين گناه شدند و نه تماشاچى بودند، بلكه نهى از منكر مى نمودند.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

هَلَكت الفِرقَتان و نَجَت الفِرقَةُ الثالثة(۳۲۴)

دو دسته از آنها (گنهكاران و سكوت كنندگان) هلاك شدند و دسته سوم (كه گناه نكردند و نهى از منكر نمودند) نجات يافتند.

يك داستان عبرت آموز

امام باقرعليه‌السلام فرمود: در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در آغاز هجرت يكى از مؤمنين اهل صفّه (آنها كه كنار مسجد سكونت داشتند) به نام سعد بسيار در فقر و نادارى بسر مى برد و هميشه در نماز جماعت، ملازم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و هرگز نمازش ترك نمى شد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وقتى او را مى ديد، دلش به حال او مى سوخت و نگاه دلسوزانه به او مى كرد، غريبى و تهيدستى او رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را سخت ناراحت مى كرد، روزى به سعد فرمود: اگر چيزى بدستم برسد، تو را بى نياز مى كنم.

مدتى از اين جريان گذشت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اينكه چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد.

خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت، جبرئيل را به سوى او فرستاد. جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خداوند اندوه ترا به خاطر سعد دريافت، آيا دوست دارى كه سعد بى نياز گردد.

پيامبرعليه‌السلام فرمود: آرى.

جبرئيل گفت : اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن تجارت كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز از منزل خارج شد، ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است.

وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را ديد، فرمود: اى سعد! آيا تجارت و خريد و فروش مى دانى؟

سعد گفت : سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: با اين دو درهم تجارت كن و روزى خدا را بدست بياور.

او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند بعد از نماز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود:

قم فاطلب الرزق فقد كنت بحالك مغتّماً يا سعد

برخيز به دنبال كسب رزق برو كه من از وضع تو غمگين هستم.

سعد برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم بركت داشت كه هر كالايى با آن مى خريد سود فراوان مى كرد، دنيا به او رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد، و تجارتش رونق بسيار گرفت. در كنار مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش، مشغول گرديد.

كم كم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ديد كه بلال حبشى وقت نماز را اعلام كرده ولى هنوز سعد سرگرم خريد و فروش است، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مى شود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود:

يا سَعد شَغَلتك الدّنيا عن الصّلاة

اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشت.

او در پاسخ چنين توجيه مى كرد و مى گفت :

ما اصنع؟ اضيع مالى، هذا رجل قد بعته فتريد ان استوفى منه و هذا رجل قد اشتريت منه فاريد ان اوفيه

چه كار كنم؟ ثروتم را تلف كنم؟ به اين مرد متاعى فروخته ام، مى خواهم پولش ‍ را بستانم و از اين مرد متاعى خريده ام مى خواهم قيمتش را بپردازم. (آيا با اين وضع مى توانم در نماز شركت كنم؟).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد سعد، آن چنان ناراحت و غمگين شد كه اين بار اندوه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شديدتر از آن هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مى برد.

جبرئيل بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد و عرض كرد: خداوند اندوه تو را در مورد سعد دريافت، كداميك از اين دو حالت را در مورد سعد دوست دارى آيا حالت اول يعنى حالت فقر و تهيدستى او و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى توجه به عبادت ندارد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: حالت اولى او را دوست دارم، چرا كه حالت دوم او باعث شد كه دنيايش، دينش را ربود و برد. جبرئيل گفت :

إ نّ حبّ الدّنيا و الاموال فِتنة و مَشغَلة عن الا خرة

دلبستگى به دنيا و ثروت، مايه آزمايش و بازدارنده ى آخرت است.

آنگاه جبرئيل گفت : آن دو درهم را كه به او قرض داده بودى از او بگير كه در اين صورت وضع او به حالت اول بر مى گردد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به سعد فرمود: آيا نمى خواهى دو درهم مرا بدهى؟. سعد گفت : بجاى آن دويست درهم مى دهم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: همان دو درهم مرا بده، سعد دو درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش ‍ كم كم از دستش رفت و زندگيش به حالت اول بازگشت.(۳۲۵)

اين داستان هشدارى است براى آنان كه دل به دنيا سپرده اند و كم كم از امور آخرت بريده اند تا به جايى كه تنها در مجالس ترحيم بستگان خود در مسجد ديده مى شوند!.

۷. توجيهات نظامى 

اصولاً در امورى كه سخت و دشوار است، مانند مساله ى جهاد و نبرد با دشمن كه يكى از وظايف سنگين است، آنان كه ايمان قوى ندارند براى اينكه از اين وظيفه مقدس شانه خالى كنند دست به توجيهات فراوان مى زنند، تا گريز خود را از اين مسئوليت بزرگ، خداپسند جلوه دهند.

گاهى پيرى پدر ومادر را بهانه قرار مى دهند، گاهى زن و بچه را، و زمانى گرمى يا سردى هوا را يا فرا رسيدن فصل برداشت محصول را و گاهى خود را به بيمارى زده با توجيه اينكه بيمار يا ضعيف هستم و قدرت جنگ ندارم به جبهه نبرد با دشمن نمى روند.

بخصوص اگر جنگ با مسلمان نماهاى بدتر از كافر باشد، بعضى با اين توجيه كه برادركشى و مسلمان كشى درست نيست. از امر مقدس جهاد و دفاع فرار مى نمايند.

توجيه در جنگ تبوك

در جنگ تبوك كه در سال نهم واقع شد و فرمان بسيج عمومى از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صادر گرديد، تا مسلمين براى جلوگيرى از كفار متجاوز روم به سوى سرزمين تبوك حركت نمايند، عده اى از اين فرمان سرپيچى كردند. و جان و مال خود را براى دفاع از حريم اسلام دريغ داشتند. توجيه آنها اين بود كه هوا گرم است و نمى توان در اين هواى داغ مسافرت طولانى كرد و جنگيد. و ديگران را نيز با اين توجيه گمراه كننده، از رفتن به سوى جبهه باز مى داشتند. همانگونه كه در قرآن آمده :

و قالوا لا تنفروا فى الحَرّ قل نار جهنّم اَشدّ حَرّاً لو كانوا يفقهون (۳۲۶)

آن متخلفان (به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: در اين گرما (به سوى ميدان) حركت نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين گرمتر است اگر بفهمند.

انتقاد شديد علىعليه‌السلام

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در يكى از سخنرانى هاى خود(۳۲۷) ، خطاب به مردم عراق (كه در جنگ با سپاه معاويه، سستى مى كردند) مى فرمايد:

روى شما زشت باد و همواره غم و اندوه همراه شما باد كه هدف حملات دشمن قرار گرفته ايد، پى در پى به شما حمله مى كنند، و شما به حمله ى متقابل دست نمى زنيد، با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد، اين گونه معصيت خدا مى شود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مى دهيد؛

فإ ذا اءمرتُكم بالسّير إ ليهم فى ايّام الحَرّ قُلتم هذِه حمارة القيظ، اُمهلنا ينسلخ عنّا الحرّ

هرگاه در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن دادم، گفتيد به ما مهلت بده تا سوز گرما فرو نشيند.

واذا اءمرتكم بالسّير إ ليهم فى الشّتاء قُلتم هذِه صَبّارَة القُرّ، اُمهلنا ينسلخ عنّا البَرد

و اگر در سرماى زمستان اين دستور را به شما دادم گفتيد: اكنون فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همه ى اين بهانه ها براى فرار از جنگ بود.

فإ ذا كُنتم من الحَرّ و القُرّ تَفِرّون فأ نتم و اللّه من السّيف اءفرّ

شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مى كنيد، به خدا سوگند از شمشير دشمن، بيشتر فرار خواهيد كرد؟

توجيه در جنگ خندق

در جريان جنگ احزاب (خندق) كه در سال پنجم هجرت واقع شد جمعى از بيمار دلان به بهانه ى حفاظت از خانه ى خود، مى خواستند از جبهه دست بشكند و مى گفتند:

خانه ما در و پيكر درستى ندارد و آسيب پذير است، ولى از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله توجيه و بهانه آنها رد شد. چنانكه مى خوانيم :

و يَستَاءذِن فَريق منهم النّبى يَقولون اِنّ بُيوتَنا عَورَة و ماهى بِعَورة اِن يُريدون الاّ فِراراً(۳۲۸)

گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند از جنگ فرار كنند.

توجيه ديگر در جنگ تبوك

در جريان جنگ تبوك يكى از منافقين بنام «جدّبن قيس» به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كرد: اجازه بده من در جنگ شركت نكنم، زيرا علاقه ى شديدى به زنان دارم. و اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و فريفته ى آنها گردم و همين كار مرا از وظيفه شرعى جهاد باز دارد.

در ردّ اين توجيه خنده آور او، آيه اى نازل گرديد:

و مِنهم من يَقول ائْذَنْ لى و لا تَفتِنّى اَلا فِى الفِتنَة سَقَطوا و اِنّ جهنّم لَُمحيطَة بِالكافِرين (۳۲۹)

بعضى از آنها (منافقين) مى گويند اجازه (عدم شركت در جهاد) به من بده و مرا گرفتار گناه (فريفتگى به دختران رومى) مساز، اينها اكنون به فتنه و گناه سقوط كرده اند و جهنم كافران را احاطه كرده است.

اين دغل بازان كه به بهانه آلوده نشدن به گناه از مسئوليت جنگ فرار مى كنند، هم اكنون در قلب گناه افتاده اند. زيرا با شبهه ى شرعى فرمان صريح خداوند را زير پا مى گذارند، آيا با شبهه تراشى و توجيه و بهانه سازى مى توان از فرمان آشكار و قاطع خدا دست برداشت؟

توجيه در آستانه صلح حُديبيّه

در سال ششم هجرت در ماه ذيقعده، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله همراه حدود هزار و چهارصد نفر مسلمان از مدينه به سوى مكه براى انجام عمره حركت نمودند، از آنجا كه اين حركت ضمناً يك مانور نظامى براى ترساندن مشركان به حساب مى آمد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمين را براى شركت در اين حركت دعوت و تشويق نمود و فرمان حركت داد.

مسلمين همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سوى مكه رهسپار شدند ولى وقتى به «عسفان» نزديك مكه رسيدند، مشركان از ورود آنان به مكه جلوگيرى نمودند. پيامبر وارد «حديبيه» روستايى در ۲۰ كيلومترى مكه شد، و در همانجا «صلح حديبيه» بين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و نمايندگان قريش برقرار گرديد كه زمينه ساز امتيازات مهمى براى اسلام در آينده نزديك گرديد. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و همراهان بى آنكه وارد مكه شوند، به سوى مدينه بازگشتند.

با اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمان داده بود كه مسلمين در اين حركت شركت نمايند بعضى از افراد ضعيف و سست ايمان، از شركت در اين حركت سرباز زدند و عدم شركت خود را چنين تحليل مى كردند: چگونه ممكن است مسلمانان در اين سفر جان سالمى بدربرند، با اينكه مشركان حالت تهاجمى دارند، و دنبال فرصت مى باشند؟!(۳۳۰)

ولى هنگامى كه مسلمين رفتند و با قرار داد صلح حديبيه بازگشتند همين متخلفين خواستند با عذرتراشى و بهانه جويى به نحوى گناه تخلف خود را رفو كنند. آنها تصميم گرفتند كه به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بيايند و نگهدارى از زن و بچه و اموال را براى توجيه تخلف خود دليل قرار دهند، ولى قبل از اين كار، توجيه آنها شديداً رد شد. چنانكه مى خوانيم :

سَيَقولُ لَك الُْمخلّفونَ مِن الا عرابِ شَغَلتْنا اءموالنا و اءهلونا فَاستَغفِر لَنا يَقولون بِأ لسِنتِهم ما لَيس فِى قُلوبهم (۳۳۱)

بزودى اعراب متخلف (توجيه گرى كرده) مى گويند: حفظ اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم كرد، براى ما استغفار كن، آنها بر زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند.

يعنى آنها دروغ مى گويند، و توجيه حفظ اموال و زن و بچه در برابر جهاد يك توجيه نادرست است.

به اين ترتيب قبل از آنكه آنها، عذرتراشى خود را آشكار كنند، آيه ى فوق و آيات بعد از آن نازل شد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به موضع گيرى شديد در برابر آنها فرمان داد.

توجيه در جنگ جمل و صفين

در جريان جنگ جمل بعضى به بهانه اينكه اين جنگ يك نوع برادركشى و مسلمان كشى است، دست از دفاع كشيدند و بعضى از مقدس نماها، صريحاً امام بر حق، حضرت علىعليه‌السلام را از اينكه با آشوبگران جنگ جمل مى جنگد، مورد انتقاد قرار دادند. امام علىعليه‌السلام آشكارا، سپاه جمل را لعنت كرد، يكى از مقدس مآب ها به او گفت : مؤمنين آنها را از لعن خود استثنا كن. حضرت علىعليه‌السلام قاطعانه به او فرمود:

وَيْلك ما كان فِيهم مؤمن. «واى بر تو، در ميان آنها مؤمنى نيست. »(۳۳۲)

در جريان جنگ صفين بعضى با توجيه مسلمان كشى جايز نيست، از يارى علىعليه‌السلام دست كشيدند. علىعليه‌السلام در برابر اين گونه افراد مى فرمود: سپاه معاويه مسلمان نيستند، بلكه تظاهر به اسلام مى كنند، و كفر خود را پنهان مى دارند، تا وقتى داراى يار و ياور شدند كفرشان را آشكار نمايند.

در حالى كه بهانه جويان و مقدس مآب هاى كوردل همچنان در شك و ترديد باقى بودند، حتى سال ها بعد ايراد تراشى مى كردند كه مسلمان كشى جايز نيست.

امام باقرعليه‌السلام در برابر اين گونه افراد مى فرمود:

لو ان عَليّاً قتل مؤمناً واحداً لكان شرّاً عندى من حمارى هذا(۳۳۳)

اگر علىعليه‌السلام يك نفر مؤمن (ظاهرى) را بقتل برساند آن مؤمن در نزد من از اين الاغ (اشاره به الاغ خود كرد) پليدتر است.

اين ها نمونه هايى از توجيه ها و بهانه هاى نظامى بود كه بعضى با مطرح كردن آنها، هم خود دست از يارى حق مى كشند و هم ديگران را اغوا مى نمايند.

يك توجيه وحشتناك

در سال ۱۹۴۵ ميلادى دو شهر ژاپن مورد حمله ى اتمى جنايتكاران آمريكا قرار گرفت. به فرمان «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا نخستين بمب اتمى به شهر هيروشيما انداخته شد كه ۱۵۰ هزار نفر را كشت و بعد از سه روز، دومين بمب اتمى به شهر ناكازاكى افكنده شد. آن شهر و مردمش نيز در كام آتش هلاكت قرار گرفتند.

ترومن اين حادثه ى بسيار تلخ را چنين توجيه كرد:

من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار سرباز و ملوان و خلبان آمريكايى صادر كردم...(۳۳۴)

آرى ترومن با اين سفسطه خواست وجدان خود و مردم جهان را فريب دهد، ولى طولى نكشيد كه آزاديخواهان جهان بپا خاستند و او را محكوم كردند و اين لكه ى ننگين بر دامن او تا ابد ماند.

و براستى اگر راه توجيه باز باشد، تا آنجا دامنه دارد كه وحشتناك ترين جنايت با دو جمله ى فريبا، توجيه مى گردد!!