ليبراليسم

ليبراليسم0%

ليبراليسم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: کتابها

ليبراليسم

نویسنده: فاطمه رجبی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 5827
دانلود: 8980

توضیحات:

ليبراليسم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5827 / دانلود: 8980
اندازه اندازه اندازه
ليبراليسم

ليبراليسم

نویسنده:
فارسی

عرصه هاى ليبراليسم

ليبراليسم داراى سه عرصه است : فرهنگ، سياست و اقتصاد.

الف) ليبراليسم فرهنگى،

اومانيسم 

پايه و اساس ليبراليسم فرهنگى را اومانيسم و فرد گرايى تشكل مى دهد. اومانيسم اصالت انسان يا انسان مدارى عبارت است از اعتقاد داشتن به اينكه در همه امور، انسان به تنهايى حاكم بر خويش است، و سعادت خود را به وسيله عقل و دانش خويش كسب مى كند و هيچ نيازى به يك منبع مافوق بشرى چون خدا و وحى و انبيا ندارد. بر اساس ‍ اومانيسم، اراده و خواست بشر، ارزش اصلى و بلكه منبع ارزش گذارى محسوب شده، و ارزش هاى دينى كه در عالم اعلى تعيين مى شوند تا سرحد اراده انسانى سقوط مى كنند.(۸) از سوى ديگر در اين تفكر، تا انسان چيزى جسم و مسائل جسمانى نيست و بالطبع انديشه و عمل وى محدود به خواسته هاى نفسانى است، بر اين اساس، در يك تعبير كلى، انسان ليبرال، عبارت از نفس اماره است كه اراده و اميال او جايگزين احكام الهى مى گردد. بنابر گفته هيوم عقل، برده شهوات و خواهش هاى بشر است.(۹) اصلت انسان اومانيسم به طور طبيعى با دين و حاكميت دينى تضاد دارد و از اين رو در رنسانس، اومانيسم با حاكميت دين بر شئون اجتماعى و سياسى به مخالفت برخواست و بعدها اين ستيز و مخالفت به نشانه اصلى تمدن جديد مبدل شد.(۱۰) الكساندر سولژنيستين مى گويد: اومانيسم انسان را خودمختار دانست و شر فطرى او را ناديده گرفت. براى انسان جز بهورزى هيچ هدفى در روى زمين، معين نكرده و در پايه هاى تمدن غرب، گرايش خطرناكى را پى ريخت(۱۱) . حاصل كار انديشمندان ليبرال در ترويج اومانيسم براى غربى ها، يك دوره فساد بود(۱۲) . به دنبال رواج اومانيسم، معنويات و قداست از عرصه هاى گوناگون علمى، فكرى، و هنرى محو شد، و هنرمندان اومانيست خصوصى ترين مسائل جنسى و نفسانى را در مجسمه سازى و نقاشى و رمان به عنوان هنر عرضه كردند. مراجعه به انجيل و كتب مقدس، مبناى تصميم گيريهاى حكومت، قرار گرفت.(۱۳)

اومانيسم و راه كشف حقيقت

همانگونه كه گفته شد، اومانيسم به تبع آن ليبراليسم با نفى اعتقاد به منبع مافوق بشرى مثل وحى و معارف دينى تنها عقل و علم خود انسان را براى كشف حقيقت و راه درست؛ حاكم و تصميم گيرنده مى داند و در همين جهت ليبرالها از گفتگو و بحث آزاد بين افراد و صاحبان انديشه هاى گوناگون به عنوان اصلى ترين راه كشف حقيقت نام مى برند. جان استوارت ميل پيرامون راه كشف حقيقت مى گويد: حقيقت فقط از راه شناخت بين ديدگاه هاى مختلف كشف مى گردد(۱۴) شهيد بهشتى در اين باره مى گويد: ليبراليسم تنها منبع شناخت را در انسان انگارى خود اومانيسم، عقل مى داند و براى اصالت وحى به عنوان منشاء مستقل معرفت و آگاهى، جايگاهى ندارد، از اين جهت، از نظر ما و همه معتقدان به خداوند و وحى الهى، اين تفكر مردود است.(۱۵) نفى حقيقت ماورايى و معارف وحيانى از سوى اومانيسها و ليبرالها، در غرب نيز با مخالفتهايى روبرو شد. جان هنرى نيومن يكى از دانشمندان كاتوليك در انتقاد از رويكرد و مواجهه ليبراليسم با حقيقت مى گويد: از نظر من، ليبراليسم آزادى دروغين انديشه است، يا انديشيدن درباره مسائلى است كه به دليل ساختمان ذهن بشر، انديشه راه به جايى نمى برد و لذا موردى ندارد. از ميان اين مسائل اصول اوليه مطرح مى باشند كه مقدسترين و مهمترين آنها حقايق الهامى است. ليبراليسم در اين گمراهى است كه آموزه هاى الهامى را در زير سيطره داورى انسان قرار مى دهد، آموزه هايى كه ماهيتا فراسوى انسان و مستقل از اويند(۱۶)

فرد گرايى 

فرد گرايى، در اومانيسم و انسان مدارى - كه هسته اصلى فرهنگ ليبرالى را تشكيل مى دهد - ريشه دارد. در اين تفكر، فرد انسانى در عمل به خواسته ها و اميال خود، به حدى آزاد است كه قوانين اخلاقى نيز، ملزوم به سازگارى با اميال و اعمال او خواهند بود. فرد و آزادى عمل فرد، كه برخاسته از تمنيات و هوس هاى نامحدود اوست، بر همه چيز اولويت دارد. آنچه فرد، خوب مى داند و مى خواهد، مشروع است و او در عمل بدان آزاد است. در ليبراليسم، فرد بر جامعه مقدم است و مصالح اجتماعى نمى تواند محدود كننده آزاديهاى فردى باشد. فورستر، ليبرال معروف، در ارتباط با حق تقدم فرد بر جامعه مى گويد: من به مردم اعتقاد ندارم، به فرد اعتقاد دارم. فرد موهبتى است الهى، و من به هر ديدگاهى كه او را تحقير كند، بى اعتمادم.(۱۷) شهيد بهشتى در نقد فرد گرايى ليبراليستى مى گويد: در فرد گرايى اومانيستى ليبراليسم، تنها، انسان از مبدا هستى جدا شده، و خود جايگزين خداوند مى شود. ارتباط فرد با وحى قطع مى گردد، در راه رشد و حركت انسانها مانع ايجاد خواهد شد. آزادى فردى مورد تاكيد ليبراليسم، قدرت بينش او را نسبت به موانع و سدهايى كه طاغوت ها، براى آنها ايجاد مى كنند، از بين مى برد، و او صرفا بر اساس هواهاى نفسانى عمل مى كند، كه سقوط او را نتيجه خواهد داد.(۱۸) البته در مبحث ليبراليسم اقتصادى، ملاحظه خواهد شد كه مكتب ليبرال، انديشه رسمى تاجران و زمامداران اقتصادى اروپا بوده است. بنابر اين فرد انسانى كه موهبت الهى خوانده شده بر جامعه اولويت دارد، فردى اشرافى و صاحب مكنت و سرمايه است و نه هر فرد به طور كلى.(۱۹) آزادى نامحدود و ملزم نبودن به پذيرش بايدها و نبايدها اجتماعى و سياسى، براى فرد اشرافى است. اوست كه براى عمل به خواسته هاى مشروع و نامشروع خود آزادى بى قيد و شرط دارد. اما آزادى افراد ديگر منحصر به عرصه هايى است كه تامين كننده منافع اقتصادى و سياسى اشراف و سرنايه داران باشد. به عنوان مثال ليبرالها به طور جدى مدافع آزاديها و بى بند و بارى هاى اخلاقى براى عموم مردم جامعه هستند چرا كه چنين آزادى هايى، شخصيت مستقل انسانها را از بين مى برد و آنها را به موجوداتى مصرف گرا، بى اراده و ضعيف كه ديگر خطرى عليه سرمايه داران به شمار نمى رود، تبديل مى كند.

سكولاريسم 

سكولار كلمه انگليسى است و از اصل لاتين سكولارم گرفته شده است و سكولارم، به معناى اين عصر يا زمان حاضر مى باشد و. در ترجمه، سكولار با اصلاح دنيايى معنا شده است.(۲۰) در بينش اومانيستى، مبدا هستى و جهان آخرت به فراموشى سپرده شده و دنيا گرايى محض، به عنوان يك اصل پذيرفته شد و ترويج گرديد. در فلسفه دنيا گرايى سكولاريسم - كه شاخه اى از ليبراليسم محسوب مى شود - تنها اهميت و سود جهان هستى براى انسان، مربوط به ميزان تمتعات مادى و استفاده اى است كه بشر مى تواند از آن دتاشته باشد.

در يك معنا، تنها هدف و غايت خلقت و زندگى انسان در اين جهان، بهره مندى از لذائذ مادى است. سكولاريسم، در واقع مقام انسانى را از طبيعت متعالى خود، به زمينى و خاكى شدن، تنزل مى دهد.(۲۱) زيرا او فقط براى لذت بردن از اين جهان، خلق شده است. از نتايج سكولاريسم، تلاش هر چه بيشترز براى مادى كردن دنيا و دنيوى كردن انسان است. با تلاش هايى كه انديشمندان سكولار در عرصه روشنگرى كردند، دين از زندگى بشر غربى رخت بر بست و انسان كاملا دنيايى، به عنوان يك انسان مطلوب و ايده آل قلمداد مى شود. سكولاريسم، توسط تاجران و دلالان اقتصادى اروپا طراحى و ترويج شد. اين گروه كه زمامداران عالى اقتصاد و تجارت آن عصر غرب بودند، فرهنگ و علم فلسفه و فرهنگ خاص خويش را كه فلسفه و فرهنگ قدرت و سوداگرى بود، در دوران رنسانس ترويج. مى كردند.

ويژگى هاى صاحبان انديشه سكولار و تاجران بزرگ اروپا را چنين خلاصه كرده اند: خشونت، خود خواهى، حرص، شهوت طلبى، بى اعتمادى به دين، آنها براى رسيدن به سود بيشتر كليه مسائل خلاف اخلاق، و نيز محرمات دينى را مباح مى دانستند. بدين ترتيب مرام اباحيت كه عبارت است از بى اعتنايى به بايدها و نبايدها دينى و نورديدن مرزهاى حرام و حلال الهى، به صورت كامل در زندگى مردم اروپا وارد شد. سكولاريسم (اصالت دنيا و حذف دين از زندگى) داراى آثار و پيامدهايى بود، كه به اختصار بيان مى شود: فكر اصالت دنيا، بيش از چيز، به تدريج فلسفه و سپس علم را از قلمرو دين جدا كرد و پس از آن همه آرا و نهادهاى ساسى و اقتصادى و اجتماعى را كه در قرون وسطى در غرب معنايى دينى داشت، از محتواى دينى خارج ساخت.

اين جريان در مورد هنر غرب هم كه در قرون وسطى علاوه بر بهره مندى از حمايت دينى، داراى ارزشهاى اخلاقى، معنايى دينى بود، نيز صادق است(۲۲) ثمره تفكر دنيا گرايانه در غرب امروز آن است كه هيچ ژونه ضابطه و معيار الهى يا اخلاقى كه منشاالهى داشته باشد و در مسائل اساسى رعايت شود، وجود ندارد.

آزادى 

اصالت فرد، تاكيد بر آزادى نامحدود فرد را پديد آورده است. در آزادى ليبرالى، فرد در انتخاب هر گونه نظر و عقيده، ابزار و عمل به آن كاملا آزاد است. رفتار فرد فرد، اساسا از مجراى اميال و تمنيات او تعيين شده و هرچه فرد دوست بدارد و انتخاب كند، فى نفسه خوب است. در آزادى ليبراليستى فرد به طور مطلق حاكم و مالك خويش بوده، ناظر و آمر ديگرى اعم از خداوند، جامعه و دولت براى او وجود ندارد.

آزادى موكد ليبرالى شامل مسائل اخلاقى و اقتصادى و... است. به طورى كه فرد بتواند تمايلات نفسانى خويش را در عرصه هاى مذكور حتى از نوع رذل آن، جامه عمل بپوشاند. اين طرز فكر،، ادموند بورگ ليبرال مشهور را بر آن داشت تا از دو مرد هم جنس باز نيز، دفاع كند و نسبت به مجازات آنان مخالفت و اعتراض نمايد. و امروزه با استناد به آزادى ليبرالى، شاهد قانونى شدن اين عمل شفيع در اروپا و امريكا هستيم. تعبيرى ديگر از آزادى ليبراليستى چنين است : انسان آزاد، كسى است كه اگر ميل به انجام كارى كند، و قدرت و ذكاوت انجام آن را داشته باشد، با مانع و رداعى مواجه نشود. و نيز اين تعبير كه : در مرتبه اول و قبل از هر چيز، به معناى نفى هرگونه منع و جلوگيرى است.

بى ترديد اين برداشت از آزادى، پايه و مايه نطر ليبرال است اين آزادى لجام گسيخته، كه فرد را از همه قيودات دينى، اخلاقى، و اجتماعى آزاد مى كند، هم براى جامعه زيان آور است، و هم فرد را با خطراتى جدى مواجه مى كند. منتقدان ليبراليسم، از جمله مضرات آزادى ليبرالى را براى افراد، پريشانى و احساس تنهايى، و براى جامعه، بى قانونى و هرج و مرج بر شمرده اند. فيليپ توين بى انتقادش را چنين مطرح كرده است : يك آزادى خواه پر شور، به آسانى فراموش مى كند كه چنانچه آزادى از حد معينى فراتر برود، پريشانى و بى كسى انسان، به جاى آن كه كاهش يابد، افزايش مى يابد. رابرت پول وولف غاز ديگر منتقدان ليبراليسم. مى گويد: اين آزادى براى يكپارچگى شخصيت، تهديدى مرگبار به شمار مى رود.

قوانين اجتماعى را نمى توان قيودى زايد قلمداد كرد كه مانع از تكامل نفس مى شود، بلكه ما را از خطرات بى قانونى نجات مى دهد. در واقع قوانين اجتماعى و كنترل آن، پشتيبان اصلى ما، در مقابل روح شيطانى و ويرانگر تنهايى است. الكساندر سولژ نيستين نيز در نقد آزادى ليبرالى چنين مى گويد: اين آزادى محض، فى نفسه مسائل هستى آدمى را حل نمى كند، بلكه بر عكس، ممكن است مشكلات تازه اى ايجاد كند شهيد آيت الله مطهرى، نيز پس از ذكر اين مطلب كه : آزادى براى انسان دو گونه تعريف مى شود: آزادى انسانى برخواسته از استعدادهاى متعالى بوده و مقدس است.

آزادى حيوانى، آزادى شهوات، هواها و غرايز كه بايد آن را آزادى قوه شهويه ناميد آنگاه به نقد آزادى ليبراليستى پرداخته و آزادى مطلق عقيده را مردود مى شمارد: منشا بسيارى از تقليدها و تعصبات و عادت ها، همين آزادى عقيده است، اين آزادى نه تنها راهگشا نيست كه جمود انديشه است. بدين معنا كه آيا عمل بت پرستى را محترم شمارد، بر اين اساس كه فرد بت پرست فكر كرده و به چنين نتيجه اى رسيده است، پس بايد عقيده و عمل او محترم و آزاد باشد؟!

مدارا 

آزادى ليبراليستى منشا اصل ديگرى، يعنى مدارا نيز بوده است. به موجب اصل مدارا، افراد، جامعه و دولت نبايد در فعاليت ها يا عقايد ديگران مداخله كنند و با حساسيت اخلاقى و اعتقادى در قبال رفتارها و ايده ها ديگران از خود بروز دهند، هر چند اين رفتارها و ايده ها از نظر آنها غلط، غير اخلاقى و گمراه كننده باشد. اصل مدارا در انديشه ليبرالى، در مقام تئورى، مطلوب و جذاب مى نمايد، ولى در مرحله عمل، دچار محدوديت و قيد و بند هايى جدى مى شود.

دولت هاى ليبرال، ندار را تا زمانى قابل اجرا مى داند كه ابزار عقيده، نافذ نباشد، و تاثير گذارى رسيده و مخالفت با حكومت ليبرال بيانجامد، محدود و منكوب مى شود و حتى از آن، به عنوان عقيده يا كارى شيطانى ياد مى شود! ليبرالها على رغم ژستهاى تئوريك مداراجويانه، مى گويند: هيچ كس ادعا نمى كند كه اعمال بايد به اندازه عقايد آزاد باشد، به عكس، حتى عقايد نيز گاهى كه محيط بيان آنها به گونه اى باشد كه به تحريكى موثر براى محيط كارى شيطان بيانجامد، ايمن نخواهد بود. يك حاكميت و يك نظام ليبراليستى نسبت به عقايد گوناگون و ابزار آنها تا آنجا مدارا به خرج مى دهد كه با بنيانها و منافعش ‍ تضاد و تصادمى پيدا نكند و طرح را مجاز به منشا اثر، نباشد، در غير آن صورت، خويش را مجاز به منشا سركوب آن عقايد مى داند و البته مداراى در اين حد را حتى بسيارى از حاكميتهاى استبدادى كه شعار آزاديخواهى نيز نمى دهند، قابل قبول و مطلوب مى دانند!

در دولت هاى ليبرال مدارا در مورد كسانى اعمال نمى شود كه تهديدى جدى براى سرمايه دارى، نباشد. عدم تحمل عقايد و مكتب ديگر، چون سوسياليزم، به صرف ضديت آن با سرمايه دارى، است. بدين جهت سوسيال دموكراسى كه نه تنها در پى سرنگونى سرمايه دارى نيست، بلكه آن را مى پذيرد و با آن كنار مى آيد، مورد قبول و مداراى ليبراليسم است.

مدارا و بى تفاوتى مذهبى 

هر چند ليبرال ها در ابتدا مدارا را با بى تفاوتى مذهبى و عدم پايبندى به اصول و مبانى دينى مساوى ندانسته و آن را تحمل عقايد ديگران، ذكر مى كردند، اما بعدا در عمل نشان دادند كه مدارا با بى تفاوتى مذهبى همراه و همزاد است.

رواج مدارا در جامعه تضمين كننده آزادى است كه انسان را بدون خدا و اخلاق، تنها تابع ميل ها و هوسهاى خود مى داند. رشد مدارا در تاريخ جديد اروپا، با بى تفاوتى مذهبى، پيوندى آشكار داشته است. بعدها تصريح كردند ليبرال ها كسى كه بيش از همه به مدارا عمل كند - فردى است كه به چيزى عقيده حقيقى ندارد و به شرك گرايى تمايل داشته باشد. آنها بارها تكرار كرده اند: بهترين ها به چيزى اعتقاد ندارند، حال آنكه بدترين ها سرشار از نيروى سركش شورشند.

مدارا در قبال عقايد و فعاليت ها، منتهى به بى تفاوتى كامل مذهبى شده و آنان كه بر اساس اعتقاد دينى، برمى خيزند، بدترين ها خوانده شدند. تساهل وتسامح نيز در همين ارتباط مفهوم مى يابد، و در عمل، بى تفاوت و نظيرى و عملى در برابر موضع گيرى ها و تعرض هايى است كه نسبت به مبانى و احكام دينى در جامعه انجام مى گيرد. به عبارت ديگر تساهل و تسامح رامى توان ميدان عمل دادن به طراحان و نشردهندگان شك گرايى و مخالفان با مبانى دينى معنا كرد. در سايه آزادى ليبراليسم و مشتقات آن مثل تسامح و مدارا، اباحيت در جامعه حاكميت يافته و - كس به دلخواه خود، آزادانه، بدون رعايت موازين اخلاقى، عرفى و دينى، به دنبال تحقق اميال و هوسهاى خود بود.

ب) ليبراليسم سياسى 

ليبراليسم در عرصه سياست، خواهان آزادى فرد در مقابل كنترل يا هدايت دولت است. علاوه بر دولت، - مؤ سسه و نهاد ديگرى كه بخواهد آزادى فرد را كنترل كرده، يا بر آن نظارت داشته باشد، از نظر ليبراليسم سياسى مردود است.

در ليبراليسم سياسى، دولت، خود راى خوانده شده و مردم را اتباع دولت خودراى نمى داند. در تعريفى ديگر، ليبراليسم سياسى عبارت است از آزادى فكر، بيان و عمل تا جايى كه آزادى ديگران را نفى نكند. با توجه به تعريف آزادى در ليبراليسم و همچنين افرادى كه مشغول اين آزادى هستند (سرمايه داران و بازرگان)، مى توان دريافت چرا صاحب نظران ليبرال، دولت ها را خودراى دانسته و با كنترل و هدايت دولت مخالفت مى ورزد.

به طور خلاصه از آنجا كه دولت به هر حال، با قوانين خود، به نحوى محدود كننده آزادى هاى بى حد و حصر سرمايه داران خواهد شد، مورد مخالفت ليبراليسم است و بحث خودرايى دولت و آزادى فكر و بيان و عمل در فصل حاكميت ليبراليسم خواهد آمد و نشان خواهد داد كه متفكرين اين مكتب، مفاهيم اساسى را نيز در محاصره منافع اقتصادى قرار داده اند. بدين ترتيب در صورتى دولت در راستاى اهداف و منافع اقتصادى ليبرال ها عمل كند، البته نه تنها خود راى نيست بلكه مردم الزاما بايد مطيع فرامين و قوانين او باشد.

سابقه ليبراليسم سياسى

پژوهشگران؛ سابقه جنبش ليبراليسم سياسى را، طغيان بارون در انگلستان عليه پادشاه دانسته اند كه بعدها مهاجران انگليسى اين مكتب را با خود به قاره آمريكا برده اند. در قرن نوزدهم، انديشه سودگرايى سبب شد، برخورد زمينى و انسانى، و ارضاى هوس ها و تمايلات او، تاكيد خاص و وافر شود. بر آوردن خواهش ها و اميال شهوانى فردى، تنها معيار سودمند و رضايت، در انديشه اين قرن، قلمداد شد. بدين ترتيب ليبراليسم، عقيده اى شد كه براى فرد، اهميت خاص قائل بود، و با هر جمعى، خواه دولت يا توده مردم، به مخالفت برخواست و كليه قوانين اجتماعى، سياسى و دينى كه تهديدى عليه فرد اشرافى به شمار مى آمد، از سوى ليبراليسم نفى شد.

آزادى سياسى 

براى ليبرال ها در آزادى سياسى دو نكته حائز اهميت است : الف - آزادى سياسى همراه با سرمايه دارى و اقتصاد آزاد باشد. ب - آزادى سياسى از دموكراسى مجزا بوده، و به وسيله دموكراسى تهديد مى شود. انقلاب صنعتى و رشد سرمايه دارى در غرب، مبنا و زمينه پيدايش انديشه آزاد از نوع اول، بوده است.

از آنجا كه طراحان و مروجان ليبرالى، سوداگران تاجرپيشه بوده اند، طبيعى است كه تلقى آنها از آزادى سياسى آزادى اقتصاد و حاكميت سرمايه دارى باشد. در اين بينش، آزادى سياسى، در جايى كه سرمايه دارى و اقتصاد آزاد به نحوى محدود كند، آزادى نيست و نيز هر حكومتى كه در آن، سرمايه دارى به صورتى كنترل شوند، به خودرايى واستبداد و... متهم مى شود. برداشت و نمونه علمى مفهوم آزادى سياسى در اين تفكر، در كودتاى ۱۹۷۳ شيلى مشهود است.

اين كودتا، حكومت مردمى سالوادور آلنده را ساقط كرد و سرمايه دارى و رقابت آميز را مجددا احيا نمود. در حكومت جديد نه تنها هيچ گونه آزادى سياسى ايجاد نشده است، بلكه تمام آزاديهاى سياسى و مدنى، به خالت تعليق در آمده و كليه سازمان هاى طبقه كارگر و احزاب و اتحادهاى سياسى، سركوب شد. حكومت كودتا در شيلى، از ديدگاه ليبرالها خودراى و مستبد نبود، زيرا آزادى سياسى، يعنى حاكميت اقتصاد و تجارت آزاد، در آن جارى نبود. حال بايد ديد آزادى سياسى، خداى از دموكراسى، و مورد تهديد بودن آن از سوى دموكراسى چه مفهومى دارد. همانگونه كه گفتيم همه تكريم ها و ارج گذاريهاى ليبرال ها نسبت به فرد، معطوف به فرد اشرافى و صاحب سرمايه است نه افراد فقير، كم بضاعت و متوسطى كه توده هاى اجتماعى را شكل مى دهند.

بر اين اساس دموكراسى كه به مفهوم حكومت مردم است، اگر چه از اين جهت كه نقش خدا و دين در آن انكار مى شود و مردم تحت انقياد و اميال نفسانى خود قرار مى گيرند، مى تواند باب طبع و مقبول ليبراليسم باشد، اما از جهت ديگر كه عموم افراد چه اشرافى، چه فقير و چه كم بضاعت در يك رده قرار مى دهد و همه را صاحب راى مى داند و چه بسا اين آرا روزى عليه سرمايه داران عمل كند، نمى تواند باب طبع مكتبى باشد كه تامين منافع اقتصادى سرمايه داران، مالكان و تاجران و اشراف در آن حرف اول را بزند و همه مفاهيم و اصول، حول اين منافع تعريف شده و شكل مى گيرند. بنابراين : از نظر ليبرالها، دموكراسى واژه اى ناپسند شمرده مى شود.

همه سرشان به تنشان مى ارزد، مى دانستند كه دموكراسى در مفهوم اصلى آن، يعنى حكومت مردم يا يا حكومت بر اساس اراده انبوه مردم، چيزى بدى است و براى آزادى فردى و همه زيبايى هاى زندگى متمدن، مرگبار است. البته اكنون نظام ها و حاكميتهاى ليبراليسم، بدين صراحت و در شعار و حرف، به تخطئه و تحقير دموكراسى وو توده هاى مردم نمى پردازند و به آراى آنان نيز كم و بيش احترام مى گذارند اما براى اين توده ها از طريق رسانه هاى جمعى و نهادهاى فرهنگى و آموزشى - كه در مالكيت و يا سيطره و نفوذ سرمايه داران و كمپانى هاى تجارى و اقتصادى است - به گونه اى تبليغ، فضاسازى و فرهنگ آفرينى مى شود كه آنان خود به خود و به طور ارادى، راى و زندگى اى را انتخاب كنند كه بر آيند نهايى آن، تامين منافع اشراف، سرمايه داران و كمپانيهاى عظيم تجارى است.

بدين ترتيب در يك فعل و انفعال به ظاهر طبيعى و ارادى، دموكراسى كه مفهوم مردم سالارى است، سمت وسويى سرمايه سالارانه مى يابد. دليل ريشه اى اين امر، آنجاست كه مردم خويش را از نفوذ هدايت هاى الهى و معنوى و اطاعت از عالمان دينى، -كه طبعا نمى توانند مويد مظالم اقتصادى و اجتماعى و نيز انحطاط فكرى باشند - رها كرده و تابع اميال و اهواى نفس ‍ اماره فردى و جمعى خويش مى شوند و بدين ترتيب جاده را براى حاكميت سرمايه دارى و سرمايه داران همواره مى كنند.

ج) ليبراليسم اقتصادى 

آزادى فعاليت هاى اقتصادى، مفهوم كلى ليبراليسم اقتصادى، است. طرح و رواج اين انديشه، استقلال فرد را در سوداگرى و معاملات اقتصادى، توجيه و تشويق مى كند. فرد بايد بدون كنترل سياسى، به فعاليت هاى تجارى و بازرگانى پرداخته، و به منظور سود فردى هرچه بيشتر، تلاش كند.

ليبراليسم همچنين فرد را به مقاومت در برابر تسلط اقتصادى دولت فرامى خواند. اين مقاومت، در برابر محدوديتهاى تجارى، با معاملات بر واردات، يا به طور كلى مقاومت در برابر هرنوع انحصار و مداخله است كه در توليد و توزيع ثروت انجام مى گيرد. اوج جنبش ليبراليسم اقتصادى، اواسط قرن نوزدهم بود. در آن تاريخ دوران انقلاب صنعتى، ليبرال ها به منظور انباشت سرمايه، و سود بيشتر كارفرمايان و سرمايه داران، حتى با تنظيم قانون كار در كارخانه ها، مخالفت كردند. شهيد بهشتى در باره ليبراليسم اقتصادى مى گويد: در اين انديشه، فرد انسان آزاد است كه هر طور مى خواهد بكارد، بسازد، بفروشد، بخورد و مصرف كند. ليبراليسم، اين شيوه اقتصادى را كه شكوفايى اقتصاد مى داند. اين تفكر، با وجود ظاهرى آراسته، قابل قبول نيست، زيرا بر اقتصاد فردى تكيه دارد و ميدان عمل را براى سرمايه داران جهانى، باز مى كند. در اين ديدگاه اقصادى، گروهاى انسانى در تنگنا قرار گرفته، اقليت سرمايه دار بر اقتصاد جهانى حاكميت مى يابد.

ليبراليسم؛ مذهب سرمايه دارى 

ليبراليسم، مكتب يا فلسفه اجتماعى طبقه ثروتمند نوظهورى بود كه از انقلاب صنعتى برخاسته بودند. بر اساس اصل آزادى فرد، اقتصاد آزاد و تمركز ثروت فردى، و نيز انتقال ثروت و امتيازات مادى از نسلى به نسل ديگر، مورد تاكيد ليبرال ها است. ارتباط تنگانگ اين مكتب با سرمايه دارى، موجب مى شود تا انديشه انباشت ثروت و نفى كنترل دولت را، مورد تاكيد قرار داده و با هر نوع قانون محدود كننده سرمايه دارى، مخالفت ورزند.

از همين جا مسى توان يافت چرا برخى از ليبراليسم ها از توده با عنوانى چون جاهل متعصب، و احساساتى، و خطر بالقوه براى سرمايه دارى، ياد كرده اند و به همين لحاظ به نفى تئورى دموكراسى در حكومت پرداخته اند. اكثريت ليبرال ها در عمل آشكار نشان داده اند كه اصل آزادى را تنها براى كسب ثروت و استفاده دلخواه از آن، بسيار عزيز مى دارند و نه چيز ديگر. پيوند ليبراليسم. سرمايه دارى، سبب مى شود، به منظور پيشگيرى از حملات احتمالى دموكراسى به سرمايه دارى، الزاما دموكراسى تحريف يا سركوب مى شود.

سركوبى و عقب راندن حزب كمونيست از حاكميت ايتاليا و مودتاى ۱۹۷۳ شيلى از نمونه هاى آن است. ارتبط ليبراليسم با با سرمايه دارى با وسعت و عمق خود، حتى در مواردى موجب تفسير مفاهيم دينى به نفع سرمايه دارى گرديده است. البته اين مسئله مربوط به دوران قبل از يورش صريح و گسترده ليبراليسم عليه مسيحيت است.

كشيش جوزف لى ليبرال مى گويد: آيا تجار با دنبال كردن حرفه خوئد قصد سود شخصى دارند، خداوند را تجليل نمى كنند!؟ اين تفكر چنان پيش مى رود كه در سال ۱۹۶۵ فقرا اساسا جز نظام سياسى محسوب نمى شوند. توماس اسميت ليبرال مى گويد: فقرا و فرودستان جز براى نفس كشيدن، هيچ علاقه اى به خبر و صلاح عمومى ندارند. جمله فوق دريافت طبقات ليبرالى از توده عظيم فقرا است. در اين مكتب تنها گروهى از مردان صاحى ثروت و سرمايه، داراى صلاحيت و علاقه به مشاركت سياسى بوده ومى تواند در بهدست گيرى قدرت سهيم باشند. زنان به طور كلى و مردان تهى دست مانند خدمتگزااران از اين صلاحيت و علاقه مندى نيستند. فورستر با بيان خود، اين انديشه و عمل را تبيين و تشريح مى كند: بهره هاى چرب و شيرين مى رسيد و انديشه هاى بلند را به پرواز در مى آورد و ما درك نمى كرديم كه در طول اين مدت، پيوسته تهى دستان كشور خود و ملل عقب افتاده خارجى را استثمار كرده ايم و از سرمايه گذارى خود، بيش از آنچه بايد، سود برده ايم.

معلوم مى شود، ليبرال تئورى و عمل خود را بر اساس بينش اقتصادى، براى حكومت كردن بر اساس ساير ملل نيز شايسته دتانسته است و اصل آزادى و اصالت فرد در انديشه آنان موجب استثمار هر چه بيشتر ملل ضعيف توسط آنها شده است. شهيدبهشتى در انتقاد از ابعاد ضد مردمى ليبراليسم اقتصادى، سولاتى را مطرح مى كند: آيا به راستى اكثريت مردم كه در مشكلات طاقت فرسا غوطه ور شده اند، آزاد هستند؟ آيا اين اكثريت هم امكان اعمال آزادى را به اندازه آن اقليت مرفه دارند؟ آيا مكتب ليبرال، آزادى مورد ادعاى خود را فقط براى ۵ خوب مى داند و براى ۹۵ خوب نمى داند؟ مرحوم جلا آل احمد نيز در باره ارتباط سرمايه دارى و ليبراليسم، ء به عبارت كلى ليبراليسم؛ مذهب سرمايه دار حرفهايى دارد. در نظر آل احمد، ظهور لوتر و درگيرى وى با مسيحيت نيز برخاسته و از تفكر اقتصادى ليبراليسم و بر اساس منافع سرمايه دارى است : روشنفكر عصر روشنايى كه نوعى پيشواى شهر نشينى صنعتى شده است، مى ديد كه تا اعتبار سلطنتى دنيايى مسيحيت در چشم عوام الناس، باقى است. كتاب هاى قانون او و مجالس قانون گذاريش، اعتبارى نخواهد داشت. به همين دليل نخست با زبان ولتر وروسو با قدرت دنيايى كليسا، به مبارزه برخاست، تا قدرت محلى و ملى را براى همشهريان خود، بدست بياورد.

پس قيام او در مقابل مسيحيت، قيامى سياسى و مهمتر از آن، اقتصادى است. چون استقلال طبقه اى كه او بدان وابسته بود، فقط وقتى حاصل مى شد كه نظارت پاپ بروجدان مذهبى مردم، قطع مى شد.

جايگاه زن در ليبراليسم 

ليبراليسم ادعا مى كند، انديشه اى روشنگر است و براى مبارزه با جهل و خرافه دوران قرون وسطى، قد علم كرده است. انسان گرايى، خود گرايى و آزادى عناصرى هستند كه اساس اين مكتب را تشكيل مى دهند. با اين همه، زن - كه نيمى از پيكره جامعه بشرى است - مشمول مسول بنيادين اين انديشه نيست و از حقوق اوليه خود محروم است. در بعد اقتصادى و سياسى زن به همراه گروه بسسيار مردان تنگدست، حائز هيچ صلاحيتى نبوده، و تنها اجازه نفس كشيدن دارند!

تبعيضى كه ليبراليسم در باره زن قائل شده است، همان ستمى است كه اين تفكر درمورد مليت و نژاد ابراز داشته است زيرا اصول انسان گرايانه و خورد گرايانه ليبرالى، شامل كليه افراد بشر نبوده، و تنها گروه اشراف و ثروتمندان را در بر مى گيرد. اگر چه افرادى چون، جان استوارت ميل تلاش كردند براى رفع اين ستم و رسوايى بزرگ، اقداماتى انجام دهند، ولى كسانى آنها را همراهى نكردند. زن در ليبراليسم در مسائل سياسى، اقتصادى و اجتماعى داراى حق نبوده و شخصيت و شان او را ناديده مى گيرد.

مظالمى كه در حاكميت ليبرالى نسبت به تهيدستان رواداشته شده، زنان را نيز بى نصيب نگذاشت. اعزام اجبارى زنان و مردان فقير به نوانخانه ها همراه با ظلم بى حد، جدا نمودن زنان از شوهران به منظور كنترل جمعيت، از مواردى است كه سمت و سوى ديدگاه مزبور را نسبت به زن نشان مى دهد.

اباحيت : مولود ليبراليسم 

پژوهشگران، زمينه پيدايش انديشه ليبراليسم را حاكميت كليسا در قرن وسطى قلمداد كرده اند. از آنجا كه نتيجه نشر و رشد اين مكتب، حاكميت اباحيت نفى حلال و حرام الهى در زندگى فردى و اجتماعى و در نهايت تضاد با دين و نشر بى دينى بود، بايد در تحقيقات و نتيجه گيرى هاى اين پژوهشگران ترديد كرد.

اگر انديشمندان ليبرال با توسل به عملكرد كليسا قرون وسطى، به تدريج شك گرايى دينى پرداخته اند، در دوران جديد، ليبرال ها، ايمان مذهبى را قشرى گرى خواندند. اين در شرايطى بود كه عملكرد كليسا چون گذشته نبود، و مشاركتى در حاكميت نداشت.

اساس ورود تفكر ليبراليسم در حوزه دين، و مبارزه بدين، بر پايه جنبش اصلاح دين پروتستانتيزم استوار است كه مارتين لوتر را بانى آن دانسته اند، ولى يورش همه جانبه ليبراليسم عليه دين، بيشتر به قرن بيستم بر مى گردد. اصل انسان گرايى و اومانيسم و تاكيد بر كفايت عقل و دانش او براى درك و فهم هر چيز، موجب جدا شدن انسان از مبدا، و سقوط او به دنياى مادى شد. دنيا گرايى و سود گرايى نيز بريدن او را از دين مورد تاكيد قرار داد. بدين ترتيب مكتب اباحيت متولد شد. اين مولود، انسان عاقل نفع طلب را، به جاى خداوند قرار داد تا براى تنها هدفش كه بهره مندى از نفسيات بود، تلاش كرده و هر اقدامى را كه به او فايده مى رساند، انجام دهد. مباح شدن تمامى اعمال ستوده، اعم از فعاليتهاى اقتصادى و غير آن، بر اين اساس بود.

لوتر: بانى جدايى دين از سياست 

بانى جنبش اصلاح دين پروتستانيزم مارتين لوتر است. او در عصر خود تفسير جديدى از مسيحيت ارائه داد كه مورد تاوانايى و دخالت دين در زندگى بشر، ايجاد ترديد نمود و اين امر راه را براى عقب راندن دين از حاكمت هموار كرد. لوتر در آموزه هاى خود چنين مى گويد: انجيل در امور دنيوى دخالت نمى كند، و يابا تسبيح نمى توان بر جهان حكومت كرد.

لوتر همچنين. مى گفت : مومن خود كشيش خويش است اين عقيده بدان معناست كه هر فرد، قادر به درك مبانى و معارف و احكام دينى بوده و جامعه بى نياز به كليسا، روحانيت و دين شناسان، توان تحليل و تفسير مسائل دين را دارد. آنجا كه عقل اين توانايى را نداشت، طبيعى بود كه به راحتى معرف دين را كنار گذارد. بدين ترتيب انسان، ايمان خود را به اسارت عقل در آورده، و معنويت الهى تا پايين ترين درجه ماديت سقوط كرد.

جنس اصلاح دينى لوتر دين را خدشه دار نمود و موجب جدايى دين از سياست شد و در نهايت جامعه را از سيطره دين خارج ساخت. در آغاز، ظاهر تعاليم لوتر بدون اشكال به نظر مى رسيد، ولى خود او در زمان حيات، نتيجه آموزشهايش را رواج كفر، بدعت در دين و چنان ستيزى با دين يافت كه خواهان مجازات عاملان اين بدبينى ها شد.

ليبراليسم جديد

ليبراليسم در دوران جديد، تاكيد بيشترى بر فردانگارى دارد. در ليبراليسم جديد انسان با تكيه بر عقل خويش نجات دهنده خود و جهان است و نيازمند به وجود خداوند و ايمان دينى نيست. آيزايابرلين از متفكران جديد مى گويد: آنچه عصر ما طلب مى كند، ايمان قوى تر نيست، بلكه عكس آن است، شور مسيحايى كمتر، شك گرايى روشنگرانه بيشتردر ليبراليسم نو، لذائذ مادى، حتى از نوع پست، اهميت دارد. زيرا هر آنچه از ذهن انسانى برمى خيزد، مورد تاكيد است.

ليبرال ها در حاكميت

ليبراليسم، در عرصه نظر و شعار، جذابيتهايى دارد كه بسيارى را به خود جذب مى كند اما بايد ديد ليبراليسم در عرصه حاكميت چه چهره اى دارد. در حاكميت ليبرال ها، نابسامانى هاى اقتصادى و اجتماعى مانند گرسنگى، فقر، بيمارى و بيسوادى، هرگز مهم به شمار نيامده است.

ليبرالها در قدرت، مبدل به مخالفان و اصلاحات اجتماعى و اقتصادى شدند. عدالت نيز به دليل آنكه آزادى فرد را تهديد مى كرد، مورد مخالفت آنان قرار گرفت. در حاكميت ليبرالى روشن شد كه هيچ يك از فضائل و ارزشها، داراى اهميت قابل مقايسه با مسئله آزادى نيست و آزادى هم فقط براى سرمايه داران. صاحبان ثروت، ارزشى مطلق و غير قابل خدشه داشت. نمونه هايى از عملكرد ليبرال ها در حاكميت بدين شرح است : آپارتايد آفريقاى جنوبى و حكومت سفيد پوستان نژاد پرست در رودزيا، از سوى ايبرالهاى حاصب قدرت غرب، فقط در لفظ محكوم شد و در عمل مورد بيشترين حمايتها قرار گرفت. در شورش نژادپرستان سفيد پوست ۱۹۶۵ دولت انگليس ‍ به مقابله با آنها برنخاست و هيچ گونه اقدامى در اين زمينه به عمل نياورد.

همچنين نسبت به مظالم قدرتمندان سفيد در آفريقاى جنوبى، غرب و انگلستان مجازات موثرى قائل نشدند.(۲۳) ليبرالها با جنايات آمريكا در ويتنام نيز برخوردى غير قابل تصور داشتند. ليبرالهاى اروپا و آمريكا تا زمان شكست قطعى آمريكا، جنايات او را در ويتنام مورد حمايت قرار دادند و تنها زمانى كه شكست، كاملا مشهود و مسلم شد از حمايت دست برداشتند.

نهادهاى آموزشى جديد؛ مهمترين ابزار ترويج ليبراليسم 

گقتيم كه ليبراليسم در دوران حاكميت مسيحيت ظهور كرد و با ترفندهاى خاص، به مخالفت و مبارزه با دين، برخاست. اين درگيرى در آغاز، نهانى بود اما به تدريج آشكارا شد. شك گرايى و جدايى دين از سياست، شروع ضديت با دين؛ و قطع پيوند انسان و خدا و تمدن كنونى غرب، رشد و اوج آن بود.

از آنجا كه پيش از دوران رنسانس، كليسا در ابعاد فرهنگى و سياسى و جامعه حاكميت داشت و دين مسيح اگر چه تحريف شده و ممزوج و با پاره اى از خرافات و انديشه هاى غلط بر همه جوانب زندگى مردم اروپا سايه گسترده بود، ليبراليسم توانست با ابزارهايى، مسيحيت و كليسا را از حاكميت خلع كرده، خود را جايگزين آن سازد.

در كتاب جوان مسلمان و دنياى متجدد آمده است : ليبرالها براى ترويج و نشر انديشه خود، ابزارهايى آفريده اند. نهادهاى آموزشى جديد، كه در مقابل موسسات كليسا قد علم كرده از ابزارهاى اوليه آنها بود. آموزش در غرب، پيش از رنسانس، با دين ارتباط داشت و نهادهاى آموزشى به طور مستقيم يا غير مستقيم، تحت نظارت كليسا قرار داشت. نيروهاى تجدد طلب از اوايل دوران جديد، بخش وسيعى از موسسات آموزشى را زير سلطه خود آورده و آموزش ‍ جديد، به بهترين ابزار ترويج و پيشبرد نظام ارزش هاى دنياى متجدد تبديل شده، بينش غير دينى و انتقاد از جهانگيرى دينى را رايج كرد(۲۴) در موسسات جديد، جدايى آموزش دينى از آموزش غير دينى يا عرفى مبنا بود، اين كار در مدارسى كه تحت كنترل دولت هاو يا كشورهايى چون آمريكا، فرانسه بودند، انجام شده و هنوز ادامه دارد. اين حكومتها دقيقا مراقبند كه مدارس دولتى رنگ و بوى مذهبى نداشته باشد.

نتيجه اى كه مدارس جديد و علم و مبناى جديد براى جوامع به دست آورد، همان حاكميت تفكر ليبراليسم اصالت انسان و اصالت عقل بود. همچنين در موسسات علمى جديد، علاوه بر علم نظريه هايى در باره انباشت ثروت، پيشبرد هدف هاى اقتصادى و ايجاد تحرك اجتماعى بيشتر براى كسب امتيازات دينى نيز، تعليم داده مى شد.(۲۵)

ليبراليسم و اعلان پايان ايدئولوژى 

ليبرالها دهه ۶۰-۱۹۵۰ را به عنوان دوران پايان ايدئولوژى اعلام كردند. در كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم نوشته آنتونى آربلاستر مى خوانيم : ليبراليسم جنگ سرد مدعى بود كه غير ايدئولوژيك و ضد ايدوئولوژيك است و در اواخر دهه هاى ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ حتى اداعا مى كرد كه سياست هاى مبتنى بر ايدئولوژى ديگر مرده اند و ما وارد عصر تازهاى از سياستهاى عقلانى، واقع بينانه و تجربى شده ايم. ما ديگر به پايان ايدئولژى رسيده ايم.(۲۶) ايدئولوژى از نظر ليبراليسم، مجموعه اعتقادات و بايد و نبايدهايى است كه به گونه اى قصد برهم زدن نظم موجود عالم و و ايجاد نظمى متفاوت با وضع موجود را داشته باشد.

واژه ايدئولوژى از نظر ليبراليسم مساوى است با ۰غير عقلانى بودن، خيالبافى ضد واقع بينى و مخرب و ويرانگرو... با توجه به حاكميت مقتدرانه نظاميهاى ليبراليستى و سرمايه دارى بر جهان امروز و تداوم جريان استعمار و استثمار ملل تحت سلطه كشورهاى مقتدر صنعتى، طبيعى است كه ليبرالها با هر ايده مكتبى كه با وضع موجود جهان به مخالفت برخيزد و داعيه ايجاد نظم و سلطه موجود را داشته باشد به ستيز و مخالفت برمى خيزد.

به همين دليل آنان همه هم خود را معطوف بر اين امر كردند كه از اساس، به هجو و رد هر منظومه و مجموعه فكرى عقيدتى ايدئولوژى بپردازند كه به نوعى سخن از دگرگونى و انقلاب مى گويد و نسبت به وضع موجود جهان ابراز نارضايتى مى كند. گرچه آغاز ستيز جدى و همه جانبه ليبرالها با ايدئولوژى معطوف به ايدئولوژى ماركسيسم بود كه با اتكا به منظومه فكرى و اعتقادى خود به جنگ با سرمايه دارى و غرب برخاسته بود، اما با تعريفى كه ليبرالها از ايدئولوژى ارائه دادند، اين ستيز منحصر به ماركسيسم نبود و شامل هر ايده و عقيده مى شود كه به توعب با سرمايه دارى و نظام غربى ناسازگارى داشته باشد.

بر همين اساس، ليبرالها عنوان ايدئولوژى را براى اعتقادات دينى نيز كه ستيز با وضع موجود برخاسته باشند و سخن از تغيير معادلات ظالمانه كنونى حاكم بر عالم بگويند، اطلاق كرده و بالطبع به جنگ با آنها مى روند. اكنون رسانه هاى غربى و تئورى پردازان ليبرال، از نهضت اسلامى معاصر كه در مناطق مهمى از جهان جريان دارد، و در راس ‍ آن از انقلاب اسلامى ايران نيز با عنوان نهضتها و انقلابهاى ايدئولوژيك ياد ميكنند و همه اتهامات خود ساخته در باب ايدئولوژى را نثار اين نهضت ها مى كنند.

اما اين نكته قابل توجه است كه عليرغم پيشگويى و اظهار خوشوقتى ليبرالها در دهه ۶۰-۱۹۵۰ ميلادى، مبنى بر به پايان رسيدن دوران ايدئولوژيها، جهان در آستانه پايان اين قرن، شاهد ظهور قدرتمند نهضت هاى اسلامى در مناطق مسلمان نشين و بلكه در درون كانونهاى ليبراليسم است، تا آنجا كه ديگر غربيهاو ليبراليسمها نيز به وجود مقتدرانه و خطر آفرين اين نهضت هاى ايدئولوژيك، اعتراف كرده اند و اسلام انقلابى و ايدئولوژيك را امروز مهمترين خطر چالش براى غرب ليبرال مى دانند.