سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى

سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى0%

سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: کتابها

سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 4170
دانلود: 2401

توضیحات:

سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4170 / دانلود: 2401
اندازه اندازه اندازه
سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى

سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى

نویسنده:
فارسی

سكولاريسم و اختلال شخصيت

موجوديت انسانى از چهار بعد اساسى تشكيل مى شود

بعد يكم :

واقعيات مربوط به موجوديت طبيعى انسان؛ كه عبارت است از اعضاى جسمانى و فيژيولوژيك و لوازم طبيعى آنها، مانند ارتباط با محيط طبيعى و توالد و تناسل و غير ذلك.

بعد دوم :

واقعيات مقرره در حيات دنيوى اجتماعى كه مربوط به اداره حيات جمعى اوست، مانند حقوق، اقتصاد، سياست، فرهنگ، به معناى مربوط به عناصر زندگى دنيوى آن.

بعد سوم :

فعاليتهاى مغزى و روانى انسان است، مانند تصورات، تخيلات، تجسيم، تعقل، انديشه، اراده، تصميم اختيار، احساسات، عواطف و غيره.

بعد چهارم :

واقعيات مربوط به استعداد كمال جوى انسان؛ كه عمده آنها مذهب و اخلاق و ديگر حقايق ارزشى عالى است.

شخصيت آدمى در مديريت بعد اول (زندگى حيوانى)

شخصيت انسان در مديريت اين بعد (واقعيات مربوط به موجوديت طبيعى انسان) با در نظر گرفتن نيازهاى محرك اعضاى طبيعى كار خود را انجام مى دهد و كار خود را به همان نيازها مستند مى داند.

شخصيت آدمى در بعد دوم (زندگانى با اصول و قوانين موضوعى)

در بعد دوم شخصيت آدمى با حقايقى مربوط مى شود كه با انگيزه هاى حيات دنيوى جمعى و بدون اختيار او مقرر شده و او زندگى خود را براى تطبيق به آن حقايق ملزم مى بيند. مانند حقوق، اقتصاد، سياست و غيره. تفاوت ميان دو بعد اول و دوم در اين است كه رابطه جبرى شخصيت با حقايق مربوط به بعد يكم (اعضاء مادى) بيش از رابطه جبرى او با حقايق بعد دوم است، زيرا تخلف از قوانين اجتماعى مانند حقوق امكان پذيرتر است از تخلف از قوانين اعضاى جسمانى كه زندگى طبيعى انسان را بطور مستقيم اداره مى كند.

انسان در بعد يكم زندگى مى تواند تنها با پيروى از انگيزه ها و عوامل جبرى حيات طبيعى فردى، مانند ديگر حيوانات زندگى كند؛ ولى در بعد دوم، انسان پا را از منطقه ساير جانداران بسيار بسيار فراتر نهاده و عنوان نوع خاص برتر و كامل تر را در ميان جانداران به خود اختصاص ‍ مى دهد.

شخصيت آدمى در بعد سوم

شخصيت در مديريت اين بعد، با حقايقى سروكار دارد كه داراى جهات و سطوح گوناگون و ظريف تر بوده و امكان دخالت شخصيت، با مختصاتى كه دارد، در توجيه و چگونگى آن حقايق، كم و بيش وجود دارد.

در مديريت فعاليت هاى مغزى و روانى، كه به طور مستقيم با شخصيت مربوط هستند، نياز به دقت، تحليل، تركيب، تصفيه و استنتاج هاى بسيار ظريف و تجريدى است.

فعاليت ها و بازتابهاى مغزى و روانى انسان، مانند درك، تصورات، تخيلات و تجسيم، اكتشاف، علم حضورى (خوديابى و خودهشيارى) و بازرسى خويشتن، تعقل، انديشه، تجريد، اراده، تصميم، اختيار، احساسات متنوع مانند احساس زيبايى، احساس شكوه در نظم هستى و هم چنين انواع عواطف و غيره هستند.

بديهى است كه هيچ يك از فعاليت ها و بازتاب هاى مزبور، تصادفى نبوده و در خلاء به وجود نمى آيد و پس از به وجود آمدن، بدون قانون در وجود آدمى، از بين نمى رود. اين فعاليت ها و بازتاب ها به دو نوع عمده تقسيم مى گردند:

نوع يكم آن قسمت از فعاليت ها و بازتاب هايى است كه نيازى به آگاهى و مديريت شخصيت ندارد، مانند تصور اشيايى كه براى اولين بار با آنها روياروى مى شويم.

همچنين است همه آن جريانات ذهنى، كه لحظاتى در عرصه خود آگاه نيمه آگاه ذهن پديدار مى شوند و سپس راه خود را پيش مى گيرند، بدون اين كه تحت نظاره و سلطه و مديريت شخصيت قرار بگيرند.

نوع دوم آن قسمت از فعاليت ها و بازتاب هايى هستند كه مورد آگاهى و مديريت و سلطه شخصيت قرار مى گيرند در اين قسمت شخصيت با حقايقى ارتباط برقرار مى كند كه فوق قوانين جسمانى (فيزيكى، فيزيولوژيك و غيره) هستند. مانند:

۱- تجسيم؛

۲- اكتشاف؛

۳- علم حضورى؛

۴- تعقل؛

۵- اختيار؛

۶- بازرسى و داورى شخصيت درباره خويشتن؛

۷- اشراف «من» بر عالم هستى؛

۸- شخصيت انسانى

به اضافه آن عظمت ها و استعدادها كه دارد، از يك حقيقت ديگر برخوردار است كه در برابر تحولات، ثابت و برقرار است. يعنى در عين حال كه شخصيت انسان در ميان دگرگونى ها غوطه ور و با آنها در ارتباط است، هميشه گرايش به ثابت و اصول ثابت دارد.

شخصيت آدمى در مديريت بعد چهارم (حيات معقول)

بعد چهارم، بعد حيات معقول بر مبناى اخلاقى و مذهبى وجود آدمى است. اگرچه مى توان گفت كه گرايش اين دو حقيقت، از مختصات بسيار عالى شخصيت من انسانى است، لذا مى توان آن دو را در حقايق مربوط به دو سوم آورد، ولى ارتباط اين دو حقيقت بافوق طبيعت، مستقيم و با اهميت تر از همه خواص تجريدى شخصيت است.

حذف اخلاق والاى انسانى از زندگى انسانها، درست مساوى بى نيازى آنان از شخصيت و يا نابود كردن آن حقيقت است. همان حقيقتى كه آنان را از حيوانات جدا كرده است. ترديدى نيست در اين كه زندگى با حذف دين (سكولاريسم)، كه بر مبناى خود خواهى مشروط به عدم تجاوز جبرى بر حق زندگى ديگران استوار شده است، هيچ محلى براى شخصيت و اخلاق سازنده شخصيت باقى نمى گذارد.

حذف مذهب از حيات و شخصيت بشرى در زندگى دنيوى بر مبناى سكولاريسم، مستلزم تجزيه وحدت «حيات معقول» و تجزيه «وحدت شخصيت» است

اختصاص دادن آرمانهاى جدى شخصيت بشرى و فعاليت هاى آن، به نمودهاى گسيخته و زودگذر زندگى دنيوى و حذف از آنها (نمودهاى گسيخته و زودگذر)، درست مانند قانع ساختن شخصيت به مشاهده محسوساتى جزيى است كه به وسيله حواس و آزمايشگاه ها وارد مغز انسانى مى شود.

اگر عقل انسانى براى تنظيم و انتزاع قانون از آن محسوسات وارد ميدان نشود، محال است كه بشر بتواند قوانين علمى را در عالم هستى درك كند.

زندگى بشرى نيز با حذف مذهب، توانايى ارائه قوانين و روش اصلى حيات هدفدار را از دست مى دهد.

بزرگ ترين آسيبى كه حذف مذهب به حيات انسانى وارد مى كند، تجزيه حيات و شخصيت آدمى به دو قطعه دنيوى و اخروى مى باشد!

در صورتى كه حيات معقول كه ريشه اصلى اش از عالم بالا شروع شده است، امكان ندارد در عالم پايين ختم و يا قابل تجزيه شود، به طورى كه يك جزء آن در اين دنيا در اختيار خود انسان باشد و مطابق تمايلات و آرمانهاى خود، آن را اداره كند و جزء ديگرش را به عنوان جزء اخروى آن، به مقدارى حركات و اذكار تلقى و تأمین نمايد!

يك توجه و خود آگاهى سالم مى تواند وحدت حيات و وحدت شخصيت را در قلمرو دنيا و آخرت براى انسان قابل شهود و مشاهده كند.

نمونه اى از مختصات روش سكولاريسم و خسارت هاى جبران ناپذيرى كه پس از حذف مذهب از زندگى دنيوى انسان ها بر اصول اساسى و ارزش هاى عالى بشريت وارد آمد

۱- توضيح و تفسير حقيقت و ريشه اصلى زيبايى هاى محسوس و معقول

زيرا تنها مذهب است كه قطب عينى زيبايى را نمودى از تجلى گاه جمال الهى معرفى مى كند و قطب درون ذاتى زيبايى را (كه در ذات آدمى است) اشتياق آدمى به دريافت جلوه اى يا نمودى از جلوه جمال الهى مطرح مى نمايد. خواه عينى، فيزيكى باشد، مانند دسته گل زيبا، آبشار، مهتاب، خط زيبا، صداى زيبا، آسمان زيبا و خواه حقيقتى درونى، مانند عواطف عالى، عفو، خيرخواهى، احساس تساوى با ديگر انسان ها.

هر انسانى كه داراى صفات مزبور است، داراى زيبايى هاى معقول درونى است كه احساس انبساط حاصل از آنها، بالاتر از احساس انبساط از زيبايى هاى برونى است. براى تفسير نهايى حقيقت و ريشه اصلى زيبايى، هيچ نظريه اى جز همان كه متذكر شديم، مقبول صاحب نظران دقيق نبوده است. بديهى است كه با حذف مذهب، كه اعتقاد به خدا ريشه اساسى آن است، هيچ تفسير معقولى براى زيبايى نخواهيم داشت.

۲- عدالت به معناى حقيقى آن

مى دانيم كه معانى عدالت يا مصاديق آن مختلف است. زيرا عدالت الهى به معناى فعل يا قول مستند به حكمت بالغه و غناى ذاتى اوست. عدالت حقوقى به معناى تطبيق فعل يا قول با اصل و قانون مقرر است.

عدالت به معناى اخلاقى، كه عبارت است از حركت بر مبناى وجدان حاكم، بر لزوم پيروى از خيرات، اجتناب از زشتى ها و آلودگى ها، بدون تكيه و توقع اجر و پاداش يا فرار از مجازات، دلالت مى كند. عدالت به معناى فلسفى عبارت است از آن مشيت عاليه، كه نظم هستى تجلى گاه آن است.

مسلم است كه عدالت به معناى اخلاقى آن كه حركت بر مبناى وجدان در انجام اعمال خير و اجتناب از شرور و آلودگى هاست، تنها براى ارضاى وجدان مى باشد. عدالت به اين معنا، اگرچه صفتى است بسيار پسنديده و حكماى بزرگ از شرق و غرب آن را يكى از دلايل تكامل انسانى محسوب كرده اند، با اين حال در آن هنگام كه انسان ارضاى وجدانهاى معمولى را تحليل و ريشه يابى مى كند، لذت حاصله از آن را نيز در مى يابد و بدان جهت كه لذت خواهى، اگرچه فوق طبيعى باشد، طمعى از خودخواهى دارد، لذا راهزن اكثريت قريب به اتفاق مردم در حركات كمالى است.

از اين بيان نتيجه مى گيريم كه عدالت به معناى اخلاقى آن، ريشه اى در وجدان معمولى دارد كه فعاليت هاى آن جنبه الهى داشته و فراسوى لذايذ و آلام است.

۳- آزادى شخصيت تا درجه عالى اختيار

آن چه ادراكات و تمايلات زندگى طبيعى معمولى اقتضاء مى كند، اين است كه يك خود طبيعى (مانند عامل سازماندهى زندگى ديگر حيوانات) صيانت ذات انسان را به دست بگيرد و عوامل لذت را جلب و عوامل ضرر را دفع كند.

اين خود طبيعى با چيزى جز خود خواهى و اشباع تمايلات طبيعى كارى ندارد. انسان، اگر نتواند از اين خود فراتر برود، اگر چه زيباترين ظاهر را هم داشته باشد، نمى تواند گام فراتر از خود طبيعى نهاده و استعدادهاى من عالى را به ثمر برساند.

به همين جهت است كه همه اديان الهى توصيه هاى اكيد براى انتقال از خود طبيعى به من عالى انسانى دارند.

در كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام چنين آمده است :

«اى بندگان خدا، قطعا از محبوب ترين بندگان خداوندى در نزد او بنده اى است كه خداوند او را در ساختن شخصيتش يارى فرمايد. »(۱۴)

اين كه بدون ساخته شدن من عالى، آدمى موجودى است مانند حيوانات، بلكه پست تر از آن ها، سخن الهى است.

خداوند سبحان مى فرمايد:

«... براى آن گمراهان دل هايى است كه به وسيله آن ها نمى فهمند و چشمانى است كه با آن ها نمى بينند و گوش هايى است كه با آن ها نمى شنوند. آنان مانند چهار پايان، بلكه گمراه تر از آن ها هستند. آنان در غفلت غوطه ورند. »(۱۵)

اساسى ترين عامل انتقال انسان از خود طبيعى به من عالى انسانى، قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است كه خداوند متعال مى باشد. زيرا هر امتيازى كه در اين دنيا به عنوان هدف حيات تلقى شود، پايين تر از من عالى است و ارزش هدف قرار گرفتن را ندارد.

روشن ترين دليل اين مدعى اين است كه انسان به هر امتيازى كه نايل مى شود، مانند ثروت، مقام، مواد مطلوب دنيوى مانند مسكن عالى، املاك خوب، شهرت اجتماعى، حتى علم و هنر، وقتى آن ها را خوب ارزشيابى مى كند، مى بيند همه آن امتيازات در برابر عظمت و استعداد اشراف و گسترش من عالى، بسيار ناچيزتر از آن هستند كه آن من عالى را در خود خلاصه و زندانى كنند.

و اين يك حقيقت است. كسانى كه بهره اى از شخصيت يا من عالى دارند، درك مى كنند كه هر هدف مادى و دنيوى، پيش از وصول به آن براى انسان، بسيار جذاب و محرك است و موقعى كه انسان به آن هدف دست يابد، اگر به وسيله آن هدف تخدير نشود و اگر با فعاليت تجسيمى روانى، آن را معشوق مطلق و بى نهايت تلقى نكند، قطعى است كه شخصيت به همان هدف، به عنوان هدف مطلق قناعت نكرده، به حركت تكاملى خود ادامه خواهد داد، تا آن گاه كه در جاذبه كمال مطلق قرار بگيرد. اين كمال مطلق خداست كه هرگز در حيطه من محدود نمى گردد. مولوى مى گويد:

لطف شير و انگبين عكس دل است

هرخوشى راآن خوشى ازدل حاصل است

پس بود دل جوهر و عالم عرض

سايه دل كى بود دل را غرض!

در اين هنگام است كه شخصيت آدمى از آزادى واقعى (فوق بى بند و بارى كه محصول فرمول مهلك چون من مى خواهم پس حق است!) برخوردار مى گردد و همان عامل بسيار با عظمت، كه او را از بند و زنجير و تمايلات دنيوى زودگذر و نسبى نجات داده است، نمى گذارد شخصيت آدمى پديده آزادى را هدف مطلق زندگى قرار بدهد. لذا او را تا قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق رهنمون مى شود.

با اين حركت تكاملى است كه انسان از آزادى به اختيار، كه بهره بردارى از آزادى در مسير و هدف خير است، تحول مى يابد. بديهى است كه با رها شدن آزادى از ميدان امتيازات مادى، خودخواهى مبدل به خداخواهى شود، زيرا هيچ حقيقتى جز خداخواهى و خدايابى نمى تواند خود خواهى را تعديل كرده و آن را به صيانت تكاملى ذات مبدل كند.

توجه به اين نكته لازم است كه در تاريخ بشرى، هيچ شخصيت قدرتمندى نتوانسته است خدمت گذار حقيقى براى انسان ها باشد، مگر اين كه به درجه عالى آزادى اختيار (خيرجويى و بهره بردارى از آزادى در مسير خير و كمال) نايل شده باشد.

۴- ايثار و فداكارى ها در راه خدمت به انسانها

از مختصات ضرروى سكولاريسم، نفى شايستگى هرگونه گذشت و فداكارى در راه اصلاح و نيكوكارى براى مردم جامعه است، مخصوصا آن فداكاريها كه باعث زجر و شكنجه و حتى چشم پوشيدن از زندگى بوده باشد. در صورتى كه هيچ ارزش و عظمتى، توانايى مقابله با اين صفت والاى انسانى را ندارد.

۵- احساس وحدت عالى انسانها

از آغاز حيات اجتماعى بشرى و آشنايى مردم با يكديگر، نوعى احساس ‍ وحدت عالى ميان انسان ها به وجود آمده است. اين احساس در هر كسى كه توانسته باشد از لجن زار خود خواهى بيرون بيايد، موج مى زند. بدان جهت كه مبناى حركات زندگى دنيوى بر مبناى خود خواهى است و انسان در حركت خودخواهانه، تنها شخص خود را مى بيند و آن رسميت و شايستگى كه براى زندگى خود معتقد است، در هيچ كس سراغ ندارد، لذا به تنها وحدت عالى انسانها نمى تواند براى او مطرح باشد، بلكه از چنين تصورى هم ناتوان است.

اين مدعا بر يك اصل ثابت مبتنى است كه مى گويد: هر اندازه جنبه ماديت يك موجود قوى تر باشد، بيشتر در معرض تضاد و تباين است، لذا براى وصول به هماهنگى و وحدت افراد انسانى، تجريد از ماده و ماديات يك امر ضرورى است.

۶- پاسخ سؤ الات اساسى ششگانه انسان در ارتباط چهارگانه

(ارتباط انسان با خويشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با جهان هستى و ارتباط انسان با هم نوع خود)

سؤ ال هاى ششگانه عبارت اند از:

۱- من كيستم؟ ۲- از كجا آمده ام؟ ۳- به كجا آمده ام؟ ۴- با كيستم؟ ۵- براى چه آمده ام؟ ۶- به كجا مى روم؟

همانگونه كه مى دانيم، پاسخ نهايى اين سئوال هاى شش گانه، بدون استمداد از مذهب امكان پذير نيست.

۷- صفاى وجدان و حاكميت آن

اگر معتقد شويم به اين كه مردم در زندگى دينى خود، توانايى اداره همه شئون حياتى مادى و روانى و معنوى خود را دارا هستند و هيچ گونه نيازى به عوامل فوق زندگى مادى ندارند، نه تنها هيچ نيازى به صفاى وجدان و منزه داشتن آن براى حاكميت ناب نمى ماند، بلكه با يك مهارت دقيق بايد از ميدان زندگى حذف شود. زيرا وجدان صاف و منزه، كه قطب نماى كشتى وجود آدمى در اقيانوس هستى است، با خودخواهى، كه مبناى زندگى دنيوى، با دو نيروى بزرگ جلب لذت و دفع الم محسوب مى شود تضاد آشتى ناپذير دارند؛ زيرا وجدان نورانى انسان، كه پيك مستقيم خداوندى در درون آدميان است، چه گونه مى تواند با خود خواهى، كه بر مبناى همگان وسيله و من هدف! و چون من مى خواهم، پس حق است! حركت كند؟ (مگر اين كه شمشير حقوق زندگى اجتماعى مردم جلوگيرى كند. )

۸- در نظام سكولاريسم براى اجراى قوانين مربوط به حقايق بعد دوم

(واقعيات مقرره در حيات دنيوى، اجتماعى، كه مربوط به اداره حيات جمعى اوست، مانند: حقوق، اقتصاد و... ) هيچ انگيزه اى جز تأمین زندگى طبيعى محض مورد نياز نيست. مانند انگيزه هاى طبيعى خالص، كه براى بهره بردارى از اعضاى جسمانى و ادامه فعاليت هاى آنها، مورد نياز است. به همين جهت است كه پيروى از قوانين و اصول حقايق مزبور (حقوق، اقتصاد، سياست و غير ذلك)، براى اقويا، تا آنجا كه سودى داشته يا ضررى را از آنان مرتفع بسازد، قابل قبول است و در غير اين صورت، وجود و عدم آن حقايق براى آنان يكسان است.

از اين جهت است كه اگر يك فرد معتقد به حذف مذهب از... اظهار كند كه من به خود قوانين آن حقايق احترام مى گذارم، اگر رياكار نباشد و اگر طبق روش ماكياولى از آن اظهاراتش سوء استفاده نكند، حتما يا چند شخصيتى است و يا خيال باف.

همه ما اين مثل معروف را شنيده ايم كه قانون تار عنكبوت است و هرگز حيوانات قوى، مانند شير و پلنگ و حتى آن موش كه دارى قدرت شكستن تار عنكبوت باشد، در آن تار عنكبوت نمى افتد.

۹- در نظام سكولاريسم، ادعاى ضرورت انقلابات...

در نظام سكولاريسم، ادعاى ضرورت انقلابات و حركت هاى تكاملى با فداكارى ها، تا سرحد از دست دادن زندگى، بى معنى و پوچ است، زيرا هدف اين روش جز تنظيم بيشتر زندگى دنيوى محض چيز ديگر نيست. در اين روش، خود انسان ذاتا و بدان جهت كه داراى استعداد وصول به خير و كمال ذاتى انسانها نيز بايد كنار گذاشته شود: بدين جهت است كه سيستم هاى حقوقى معاصر، حتى آنان كه چهره جهانى دارند، كارى با حقايق تكاملى مانند (حكمت، فضيلت، شرف، اخلاق فاضله و پيشرفت تكاملى) ندارند.

معمولا موارد را بر اين مبنا تنظيم مى كنند كه مردم با يكديگر برادر و برابر و از حيث شرف و كرامت انسانى مساوى هستند! حتى به عنوان يك تبصره يا پاورقى الحاقى هم متذكر نمى شوند كه اين تساوى فقط در روبناى زندگى طبيعى محض است. و الا تفاوت انسانها به توجه به اخلاق، حكمت، شرف و حيثيت اكتسابى تا بى نهايت است. به عنوان نمونه : يكى مى گويد:

«كاش همه انسانها يك سر و گردن داشتند و من با يك ضربه شمشير آنها را نابود مى كردم. »(۱۶)

ديگرى مى گويد:

«اگر همه دنيا را به من بدهند كه من پوست جويى را از دهان مورچه اى بگيرم، چنين كارى را انجام نمى دهم. »(۱۷)

۱۰- در نظام سكولاريسم، ارزش احساس وظيفه...

در نظام سكولاريسم، ارزش احساس وظيفه و تكليف برين، كه با عظمت ترين و شريف ترين احساس آدميان است، در تطبيق حقايق بعد دوم؛ (مانند حقوق، اقتصاد، سياست، و غير ذلك) بر زندگى از بين مى رود. انسانها در زندگى سكولاريسم تا حد دندانه هاى ناآگاه ماشين سقوط مى كنند. چنان كه در دوران معاصر، كه اوائل قرن پانزدهم هجرى و اواخر قرن بيستم ميلادى است مشاهده مى كنيم.

آدمى، همان گونه كه اديان الهى و حكماى بزرگ شرق و غرب تذكر داده اند، ارزش حقيقى خود را از همان احساس تكليف فوق سودجويى ها و خود خواهى ها در مى يابد.

اگر روش حذف دين از... صدمه اى كه به انسانيت انسان وارد مى آورد، تنها همين آسيب خشكانيدن احساس تكليف مستند به شخصيت كمال گراى آدمى بوده باشد، كافى است كه بشريت از اين نظريه و روش روى برگردانده و شخصيت آدمى را از اين مهلكه نجات بدهد.

۱۱- در سكولاريسم، به جهت ارتباط حقايق...

در سكولاريسم، به جهت ارتباط حقايق بعد دوم در علل عالى با يكديگر؛ مانند جنبه وسيله بودن همه آنها براى حركت در مسير حيات معقول، با در نظر گرفتن، مشكلات فوق، شخصيت آدمى در همه امتداد زندگى، به طور ناقص به وجود خود ادامه مى دهد و هيچ تلقينى نمى تواند از اين نقص ‍ جلوگيرى كند، زيرا شخصيت آدمى كه مى داند هيچ جزيى از جهان طبيعت و هيچ جريانى در عرصه هستى بدون قانون نيست، چگونه مى تواند در دنيايى بدون قانون، مربوط به خود شخصيت، كه عبارت است از احترام ذاتى به قانون و جوشش و تحرك دائمى درون آدمى براى ترقى و تكامل و احساس تكليف برين و وحدت خود شخصيت، به طور كامل به وجود خود ادامه بدهد!

۱۲- برادرى و برابرى انسانها

در آن هنگام كه نظام سكولاريسم با نفى اخلاق و مذهب از زندگى انسانها، آنان را از يكديگر بيگانه كرد و حتى به بيگانگى از خويشتن منتهى شد، و از اين مرحله هم تجاوز كرده به سيه چال انسان گرگ انسان است سقوط كرد، آيا مى توان آنان را برادر و برابر با يكديگر معرفى كرد؟! آيا تدوين كنندگان حقوق بشر غرب اين سؤ ال را تاكنون پاسخ داده اند؟

۱۳- هيچ مى دانيد كه با نفى ارزشها...

هيچ مى دانيد كه با نفى ارزشها و اصول عالى انسانى؛ خط بطلان بر همه سطور و كلماتى كه در باره عظمت و كرامت و شرف انسان در ميليون ها مجلد كتاب شرقى و غربى نوشته شده است كشيده مى شود؟! و از اين راه جراحتى براى انسان وارد مى شود كه با هيچ دوايى معالجه آن امكان پذير نيست!

نظرى بر مقدارى از تاءليفات تحقيقات مسلمين در مسائل سياسى

بسيار لازم است كه محققان در تاريخ سياسى جوامع، يك بررسى، ولو اجمالى و از جنبه تاريخى، در منابع و مفاهيم سياسى امتى بزرگ به نام اسلام و مسلمين داشته باشند. چرا كه امروزه بيش از يك ميليارد و دويست ميليون نفر از پنج و نيم ميليارد نفوس روى زمين را تشكيل مى دهند.

دو نوع تحقيق در فلسفه سياسى اسلام داريم :

نوع يكم : اغلب فقها و فلاسفه و حكماى اسلام در تحقيقات خود، قسمت بسيار مهمى را به حكمت عملى اختصاص مى دهند كه قسمت اساسى آن، سياست مدن ناميده مى شود. شهيد اول (محمدبن جمال الدين مكى) ابواب فقه را به چهار قسمت تقسيم مى كند:

۱- عبادات ۲- عقود ۳- ايقاعات ۴- سياسات.

مسلم است كه شهيد اول، فقه از ديدگاه همه فقها را به اقسام مزبور تقسيم كرده است، نه از نظر خاص خويش.

نوع دوم : كتابهايى است كه مستقلا در فلسفه سياسى اسلام نوشته شده است، به عنوان نمونه :

۱- مكاتيب الرسول.

۲- الوثائق السياسية.

۳- الخراج.

۴- الاموال.

۵- سياست نامه.

۶- الولاة و القضاة.

۷- السياسة المدينة.

۸- اخلاق ناصرى.

۹- فقه السياسة.

۱۰- الامامة و السياسة.

چگونه قابل تصور است كه تمدنى به وجود بيايد و به اعتلاء ترقى بسيار با اهميت برسد، ولى نظام سياسى معقولى نداشته باشد؟

اينكه در زمانهاى اوليه ظهور اسلام و حتى در قرون و اعصار بعدى، يك رشته قوانين و اصول تفكيك شده و مشخص، به عنوان قوانين و اصول سياسى اسلام، جدا از ساير شئون حيات بشرى در اسلام، تدوين نشده است، يك علت بسيار مهمى دارد كه صاحب نظران در مكتب اسلام آن را مى دانند و آن علت عبارت است از: وحدت همه شئون و ابعاد حيات انسانى.

به همين جهت است كه مباحث سياسى كه در طول قرون و اعصار به صورت كتاب تدوين يافته مستقل، يا به صورت بابى از ابواب فقه در دسترس متفكران و دانش پژوهان اسلامى قرار گرفته، در حقيقت طرح بعدى از ابعاد مكتب بوده است.

آن اهميتى كه در مسائل و اصول فلسفه سياسى اسلام وجود دارد، غالبا نه طرح علمى و فقهى مشروح داشته است و نه عملا مورد تبعيت قرار گرفته است. زيرا بايد در نظر داشت كه حكومت ها و زمامدارانى كه بر مبناى مكتب اهل تسنن دست اندركار بوده اند، مسائلى از اسلام را با پيروى از تفكرات اهل تسنن در سياست مراعات مى كردند، ولى بدان جهت كه در اكثر دوران ها و جوامع اسلامى، تا دوران متاءخر، مكتب تشيع قدرت بروز عملى در مسائل سياسى را نداشته است، لذا فقها و صاحب نظران ضرورتى در بحث و تحقيق اصول و مسائل سياسى احساس نمى كردند، ولى همان گونه كه مشاهده مى كنيم، ابوابى در فقه و فلسفه و كلام مطرح و مورد تحقيق قرار مى گرفته است كه اهميت حياتى تفكر در سياست جامعه و اداره شئون اجتماع را با كمال وضوح اثبات مى كند.

پاره اى از دلايل اين كه همه شئون زندگى دنيوى، مانند شئون حيات اخروى، مشمول حقوق و احكام دينى از ديدگاه منابع اسلامى است.

۱- اگر شئون زندگى دنيوى مانند حيات اخروى مشمول حقوق و احكام دينى نبود، آن همه توصيه و تأکید و دستورات دينى براى ريشه كن كردن فساد از روى زمين وارد نمى شد.

در قرآن مجيد، در ۴۱ مورد، به اشكال مختلف، دستور ريشه كن كردن فساد از روى زمين آمده است.

۲- دستور اكيد به سبقت جويى در خيرات.

۳- تحليل (حلال كردن) بهره بردارى از مواد مفيد روى زمين براى ادامه معيشت و تنظيم آن.

۴- تكاليف مالى براى تنظيم بعد مادى، مانند زكات، خمس و حق معلوم، كه به ملاك ريشه كن كردن فقر مقرر شده است. جلوگيرى از كنز، ربا و تجاوز به مال ايتام.

۵- وجوب وفاى به پيمانها.

۶- قصاص ۷- حدود ۸- ديات ۹- وصيت ۱۰- مسائل ارث ۱۱- ممنوعيت تصرف در اموال از راه نامشروع ۱۲- جهاد ۱۳- دفاع ۱۴- نكاح ۱۵- طلاق ۱۶- تجارت و معاملات ۱۷- تكميل پيمانه ها و ديگر موازين ۱۸ - ممنوعيت احتكار ۱۹- ممنوعيت فروش اسلحه براى اقوام متخاصم مگر وسائل دفاع ۲۰- دين و...

اصول و قواعد فقهى

چند مقدمه مختصر را متذكر مى شويم :

۱- اصول و قواعد فقهى، آن قضاياى كلى توجيه حيات انسانى، در قلمر مادى و معنوى است كه قابل تطبيق بر مسائل جزيى فراوانى است. به اين معنى كه در حكم مسائل جزئى به آن قضايا استناد مى شود. مانند قاعده لاضرر و لاضرار و اصل لزوم در معاملات.

در عمل به اين قضايا، مجتهد و مقلد يكسان است. يعنى هر دو گروه در عمل به آنها مشترك اند. در صورتى كه در قواعد اصول فقه، تنها مجتهد است كه پس از تحقيق و اثبات آنها، در استدلال براى اثبات قضاياى كلى فقهى از آنها بهره بردارى مى كند. مانند: حجيت ظواهر و غير ذلك.

۲- اصول و قواعدى كه در فقه مورد استناد قرار مى گيرند، بر دو قسم تقسيم مى شوند:

قسم اول. اصول و قواعدى كه در منابع اليه، منصوص هستند. مانند: قاعده نفى عسر و حرج.

قسم دوم : اصول و قواعد استنباطيه از ادله معتبر است، مانند اولويت تقدم اهم بر مهم در مورد تزاحم.

۳- طرق وصول به واقعيات در فقه اگرچه از لحاظ اكتشاف متفاوت هستند، ولى همه آنها يا مستند به دريافت فطرت ناب است، مانند يقين و قطع، و يا عقلى است مانند احكام عقلى، از قبيل لاضرر كه در موارد ضرر منتفى مى شود و اماراتى كه از طرف قانون گذار كاشفيت آنها تكميل شده است، مانند آيات قرآنى، در آن قسمت كه دلالت به واقعيت، ظنى است و احاديثى كه صدور آنها قطعى نيست، ولى با تكميل حجيت آنها از طرف شارع، كاشفيت آنها از واقعيات قانونى، عقلى است.

اما اصولى كه براى رفع تحير در موارد شك مورد استناد قرار مى گيرند، مانند اصول برائت، اصل تقدم دفع ضربر بر جلب نفع، قضايايى است عقلايى، اگرچه با امضاى قانون گذار اسلام درباره آنها نيز حجيت آنها تثبيت و يا تقويت مى شود.

۴- قواعد فقهى، با نظر به وسعت و ضيق دايره كاربرد آنها در فقه، بر دو قسم عمده تقسيم مى شوند: قسم اول : قواعد عمومى است كه در همه ابواب فقه قابل اجرا هستند.

قسم دوم : قواعد خاصى است كه در بعضى از ابواب فقه مورد استناد قرار مى گيرند.

۵- در ميان اين اصول و قواعد، مقدارى از قواعد و اصول اجتهادى (مربوط به اصول فقه) نيز به جهت امكان انطباق آنها بر مسائل فقهى، مطرح شده است.

به همين جهت است كه مى توان فقه اسلامى را به انواع زير تقسيم كرد: ۱- فقه عبادى ۲- فقه احوال شخصيت ۳- فقه معاملات و عقود و ايقاعات ۴- فقه اخلاق ۵- فقه سياسى ۶- فقه عرفان ۷- فقه صنعت ۸- فقه ارتباطات بين الملل ۹- فقه فرهنگ ۱۰- فقه مديريت ۱۱- فقه جهاد و دفاع ۱۲- فقه علوم ۱۳- فقه اكتشافات ۱۴- فقه حقوق جزايى ۱۵- فقه علوم ۱۶- فقه ديگر انواع حقوق ۱۷- فقه قضا(دادرسى) ۱۸- فقه مبارزه با ظلم و ستم ۱۹- فقه مبارزه با ناشايستگى ها ۲۰- فقه تشويق و تحرك با بايستگى ها و شايستگى ها ۲۱- فقه مسايل پزشكى ۲۲- فقه آينده نگرى ۲۳- فقه اطلاعات به آن چه كه در دنيا مى گذرد و غير ذلك.

فقه اسلامى براى مديريت حيات دنيوى و اخروى آدمى، در مسير به ثمر رساندن شخصيت رو به كمال او، حدود و چارچوبه هاى ساختگى وضع و مقرر نكرده است، زيرا هر اصل و قاعده اى را كه براى زندگى فردى و اجتماعى مقرر ساخته است، نه تنها هماهنگ با ماهيت پوياى حيات انسانى است، بلكه با نظر به تحريك بشريت به حيات معقول كه عبارت است از حيات طيبه، حيات مستند به بينه يعنى دليل روشن و بالاخره با هدايت به حياتى كه قابل اسناد به خداوند مالك حيات و موت است، خود آن اصول و قواعد، عامل محرك به حيات فوق است.

اصول و قواعد فقهى مزبور، با هميارى اخلاق انسانى والاست كه انداختن نورافكن تكامل به حيات انسانى، موجب مى شود فقه اسلامى را از هر دو امتياز پيشرو پيرو برخودار نمايد.

پيشرو، از آن جهت كه نيازهاى ثابت مادى انسان ها را تضمين مى نمايد و هيچ كس و هيچ عاملى نمى تواند و در آن تغييرى ايجاد كند.

پيرو، از آن جهت كه باز شدن سطوح و ابعاد انسانى را با بروز موضوعات و پديده هاى جديد در ارتباط با طبيعت و برخوردارى از كشاورزى، صنعت، بازرگانى و صدها فعاليت براى تنظيم شئون زندگى دنيوى و اخروى، كاملا مى پذيرد و هيچ گونه مانعى از گسترش و تنوع آنها ايجاد نمى كند، و اختيار به وجود آوردن و انتخاب آنها را به دست خود انسان مى سپارد، مگر در مواردى كه به حيات پويا و هدفدار آدمى اخلال وارد كند. مانند ايجاد مواد مخدر، و عوامل سلطه گرى هاى غير قانونى و تهيه وسايل افراط در شهوات و آماده كردن جو جامعه براى مفاسد اخلاقى كه به احساس پوچى در زندگى منتهى مى شود.