اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان9%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30490 / دانلود: 5920
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال ۱۳۵۱ ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

اسلام و مقتضیات زمان

جلد اول

مؤلف: استاد شهید مرتضی مطهری (ره)

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعلیهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پیشگفتار

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانى از متفكر شهید استاد مرتضى مطهرى تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهى به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» مى باشد. سخنرانیها در زمستان سال ۱۳۴۵ هجرى شمسى و در شبهاى ماه مبارك رمضان در مسجد اتفاق (تهران) و در یك جمع عمومى ایراد شده و به همین جهت بیانى ساده و روان دارد. لازم به ذكر است كه نوارهاى این سخنرانیها در دست نیست و كتاب حاضر تنظیم شده متنى است كه در همان زمان از نوار استخراج گردیده و در اختیار استاد شهید گذاشته شده است و البته استاد چهار جلسه اول آن را ملاحظه نموده و ضمن اصلاحات عبارتى، مطالبى بر آن افزوده اند. در تنظیم این مجموعه، جهت حفظ امانت، به اصلاحات اندك عبارتى اكتفا شده و حالت گفتارى مطالب حفظ گردیده است. عناوین سخنرانیها غیر از چهار جلسه اول كه عناوین آنها از استاد شهید است، از ویراستار مى باشد و حتى المقدور سعى شده است كه این عناوین از متن سخنرانیها استخراج شود.

ذكر این نكته ضرورى است كه رسم استاد بر این بود كه پس از تفكر و تعمق كافى درباره یك موضوع، در اطراف آن یك یا چند سلسله سخنرانى مى نمودند و اگر قرار مى شد كه آن سخنرانیها به صورت كتاب منتشر شود، متن پیاده شده از نوار را با توجه به سوالات حضار اصلاح و تكمیل مى كردند به طورى كه گاهى متن تنظیم شده چند برابر متن سخنرانیها مى گردید. بنابراین نباید انتظار داشت كه كتاب حاضر، بحثى كامل در موضوع مذكور است. با این حال این كتاب همچون دیگر آثار آن متفكر گرانقدر حاوى بحثهایى جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلا به زیادى در باب «اسلام و مقتضیات زمان» مى باشد، خصوصا با توجه به موقعیت زمانى حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامى، حكومت به صالحان رسیده و در پى اجراى احكام اسلام مى باشیم و طبعا این سوال پیش مى آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده مى تواند پاسخگوى مشكلات این زمان و هر زمان دیگرى باشد؟ این كتاب پاسخگوى اینگونه سوالات است.

ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایى در همین زمینه در سال ۱۳۵۱ در انجمن اسلامى پزشكان ایراد نموده اند. این بحثها به امید خدا همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایى از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل خواهند داد.

از خداى متعال توفیق بیشتر در نشر آثار چاپ نشده استاد شهید این متفكر گرانقدر و این حاصل عمر و پاره تن امام، مسئلت مى نمائیم.

۲۵/۱۲/۱۳۶۴

شوراى نظارت بر نشر آثار استاد شهید مرتضى مطهرى

به عنوان مقدمه، به قلم استاد شهید

اسلام و مقتضیات زمان

بسمه تعالى

براى روشنفكران مسلمان در عصر ما كه از نظر كیفیت زبده ترین طبقات اجتماعى مى باشند و از نظر كمیت خوشبختانه قشر قابل توجهى به شمار مى روند، مهمترین مسئله اجتماعى «اسلام و مقتضیات زمان» است.

دو ضرورت فورى، مسئولیتى سنگین و رسالتى دشوار بر دوش این طبقه مى گذارد. یكى ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعى به عنوان یك فلسفه اجتماعى و یك ایدئولوژى الهى و یك دستگاه سازنده فكرى و اعتقادى همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شناخت شرائط و مقتضیات زمان و تفكیك واقعیات ناشى از تكامل علم و صنعت از پدیده هاى انحرافى و عوامل فساد و سقوط.

براى یك كشتى كه مى خواهد اقیانوسها را طى كند و از قاره اى به قاره دیگر برود وجود قطب نما براى جهت یابى و هم لنگر محكم براى محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیرپا گذاشتن جزر و مدها ضرورى است، همچنانكه شناخت وضع و موقعیت جغرافیائى دریا در هر لحظه امرى حتمى است. ما باید از طرفى اسلام را به عنوان یك راهنماى سفر و یك لنگر محكم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرائط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه كه باید مرتبا به آنها رسید و گذشت كاملا بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگى به سرمنزل مقصود برسیم.

از نظر گروه نامبرده در اینجا مشكل لاینحلى وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروى زمان و میان جریانها و پدیده هاى انحرافى كه لازمه طبیعت بشرى است ممكن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.

ولى افراد و طبقاتى هستند كه این مسئله را واقعا به صورت یك معماى لاینحل و به صورت یك تضاد آشتى ناپذیر مى نگرند و معتقدند

آیا اسلام و مقتضیات زمان دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند

«اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتما یكى را باید انتخاب كرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامى گردن نهاد و از هر گونه نوجوئى و نوگرائى پرهیز كرد و زمان را از حركت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیده اى متعلق به گذشته به بایگانى تاریخ سپرد. روى سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.

استدلال این گروه اینست كه اسلام به حكم اینكه دین است بویژه كه دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگى دارد و باید همانطور كه روز اول بوده براى همیشه باقى بماند، یك پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و كهنه و نوكن است، طبیعت زمان اقتضاى دگرگونى دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدى خلق مى كند مغایر با شرائط پیشین. چگونه ممكن است چیزى كه در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزى كه در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگى داشته باشند؟ آیا ممكن است تیرهاى برق و تلفن كه در منطقه معینى در كنار جاده ها نصب مى شوند با اتومبیلهائى كه مرتبا از جاده ها عبور مى كنند و در دو لحظه در یك نقطه نیستند توافق و هماهنگى داشته باشند؟ آیا ممكن است جامه اى كه براى یك كودك دو ساله دوخته مى شود تا بیست سالگى او مورد استفاده قرار گیرد در حالى كه جامه در طول بیست سال همان است كه بوده و تن كودك ماه به ماه و سال به سال رشد مى كند و بر ابعادش افزوده مى گردد؟!

باید اعتراف كرد كه مشكلى است و ارائه راه حل صحیح آن چندان آسان نیست. این مشكل آدمى را به یاد مشكلى مى اندزد كه فلاسفه الهى تحت عنوان «ربط متغیر به ثابت» و «ربط حادث به قدیم» طرح كرده و راه حل آن را ارائه كرده اند. مشكل فلاسفه از آنجا پیدا مى شود كه علت متغیر باید متغیر و علت ثابت باید ثابت باشد و همچنین علت حادث باید حادث و علت قدیم باید قدیم باشد پس چگونه است كه همه متغیرها و حادثه اى جهان در نهایت امر به یك علت ازلى غیر قابل تغییر منتهى مى گردد؟ فلاسفه «رابطى» كشف كرده اند كه از وجهه اى ثابت و ازلى است و از وجهه اى متغیر و حادث، و معتقدند كه او است پیوند دهنده متغیرها و حادثها به ذات قدیم و كامل ازلى.

اینجا طبعا این پرسش در ذهن مطرح مى شود كه آیا در مسئله «اسلام و مقتضیات زمان» نیز كه یك مسئله اجتماعى است پاى یك «رابط» در میان است؟ اگر چنین است آن «رابط» چیست و از چه مقوله اى است؟

استدلال به عدم امكان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان نوعى مغالطه است

حقیقت اینست كه در استدلال فوق درباره عدم امكان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان نوعى «مغالطه» به كار رفته است هم در ناحیه اسلام و هم در ناحیه مقتضیات زمان.

اما از ناحیه اسلام از آن نظر كه جاودانگى قوانین اسلام و نسخ ناپذیرى آن كه امرى قطعى و از ضروریات اسلام است با قابلیت انعطاف كه امرى است مربوط به سیستم قانونگزارى اسلام و خود اسلام خود بخود با مكانیسم مخصوص كه از مختصات سیستم قانونگزارى اسلام است به وجود مى آورد یكى فرض شده است و حال اینكه این دو تا كاملا از یكدیگر جدا هستند. قدرت شگرف جوابگوئى فقه اسلامى به مسائل جدید هر دوره اى نكته اى است كه اعجاب جهانیان را برانگیخته است. تنها در زمان ما مسائل جدید رخ ننموده است، از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم كه تمدن اسلامى در حال توسعه بود و هر روز مسائل جدید خلق مى كرد، فقه اسلامى بدون استمداد از هیچ منبع دیگر وظیفه خطیر خویش را انجام داده است. در قرون اخیر بى توجهى مسئولین امور اسلامى از یك طرف و دهشت زدگى در مقابل غرب از طرف دیگر موجب شد كه این توهم پیش آید كه قوانین اسلامى براى عصر جدید نارسا است.

اما از ناحیه مقتضیات زمان. مغالطه اى كه از این ناحیه به كار رفته از آن جهت است كه چنین فرض شده كه خاصیت زمان اینست كه همه چیز حتى حقایق جهان را نیز فرسوده و كهنه نماید. و حال آنكه آنچه در زمان كهنه و نو مى شود ماده و تركیبات مادى است، یك ساختمان، یك گیاه، یك حیوان، یك انسان محكوم به كهنگى و زوال است، اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است. آیا جدول فیثاغورث به حكم اینكه بیش از دو هزار سال از عمرش مى گذرد كهنه شده است؟ آیا گفته سعدى: «بنى آدم اعضاى یك پیكرند» چون هفتصد سال از عمرش مى گذرد منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل اینكه عدالت و مروت و وفا و نیكى چندین هزار سال است كه دهان به دهان مى گردد مندرس شده است؟ بلكه گفتن اینكه جدول فیثاغورث عمر چند هزار ساله دارد و گفته سعدى عمر هفتصد ساله، غلط است، محتواى جدول فیثاغورث و شعر سعدى حقایقى ازلى و ابدى مى باشند و آنان بازگو كننده آن حقایقند و بس.

اشكال و پاسخ

مى گویند قوانین عصر برق و هواپیما و فضانورد نمى تواند عینا همان قوانین عصر چراغ نفتى و اسب و قاطر و الاغ باشد. جواب اینست كه شك نیست كه در عصر برق و هواپیما مسائل جدیدى رخ مى نماید كه باید پاسخ خودش را باز یابد ولى هیچ ضرورتى ایجاب نمى كند كه الزاما چون برق به جاى چراغ نفتى و هواپیما به جاى الاغ آمده است باید مسائل حقوقى مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وكالت و رهن هم یكسره تغییر كند و یا چون والدین و فرزندان و زوجین اعصار گذشته الاغ سوار بوده اند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیماسوارند پس الزاما باید حقوق والدین بر اولاد و حقوق اولاد بر والدین و حقوق زوجین بر یكدیگر در عصر ما بكلى دگرگون شود.

اسلام راه است نه منزل و توقفگاه. خود اسلام از خود به عنوان راه (صراط مستقیم) یاد مى كند. غلط است كه بگوئیم چون منزلها عوض شود راه هم باید عوض شود. در هر حركت منظم دو عنصر اساسى وجود دارد: عنصر تغییر مواضع كه متوالیا صورت مى گیرد و عنصر ثبات راه و مدار حركت.

ثانیا آیا تنها اسلام است كه به عنوان یك ایدئولوژى و یك فلسفه اجتماعى و یك راهنماى سفر و حركت و تكامل مدعى جاودانگى است؟! آیا مكتبهاى اجتماعى دیگر كه خود بیش از همه سنگ اصل تغییر را به سینه مى زنند و هر پدیده اى را ناپایدار مى دانند خود آن مكتب را نیز متغیر و ناپایدار مى دانند؟ مى دانیم كه جهان بینى ماركسیسم بر اصل تغییر و عدم ثبات طبیعت بنا شده است ولى هرگز ماركسیستهاى اصیل، ماركسیسم را به عنوان پدیده اى كهنه و متعلق به قرن گذشته تلقى نمى كنند، هرگز نمى گویند به دلیل اینكه شخص كارل ماركس دوران جوانى را پشت سر گذاشت پیر شد و سپس مرد، ماركسیسم هم محكوم به پیرى و مرگ است، برعكس از ماركسیسم به عنوان اصولى پولادین و خلل ناپذیر یاد مى كنند.

لنین درباره ماركسیسم مى گوید: «شما نمى توانید حتى یكى از فرضیات اساسى یا یك جزء ذاتى از فلسفه ماركسیسم را حذف كنید بدون آنكه ترك حقیقت واقعى كرده باشید و بدون آنكه در آغوش دروغهاى ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید. فلسفه ماركس مانند یك قطعه محكم پولاد است»(۱)

چرا؟ آیا استثنائى در جهان رخ داده است؟ یا خیر، ماركسیسم از آن جهت این ادعا را دارد كه یك فلسفه است نه یك پدیده، و به علاوه فلسفه اى است كه به حسب ادعاى خود قوانین واقعى زندگى بشر را شناخته است.

بدیهى است كه ماركسیسم نمى تواند این ادعا را در انحصار خود قرار دهد. هر فلسفه اجتماعى مى تواند این ادعا را اظهار كند و دلیل خود را ارائه دهد. هیچ مكتب اجتماعى را به دلیل شناسنامه و تاریخ تولد نمى توان محكوم به زوال و فنا دانست.

قضاوت درباره اسلام و مقتضیات زمان نیاز به آشنائى با معارف اسلامى دارد

از اینرو ما اگر بخواهیم درباره اسلام و مقتضیات زمان قضاوت كنیم تنها راه اینست كه با معارف اسلامى آشنا شویم و روح قوانین اسلامى را درك كنیم و سیستم خاص قانونگزارى اسلامى را بشناسیم تا روشن شود كه آیا اسلام رنگ یك قرن معین و عصر مشخص دارد و یا از مافوق قرون و اعصار، وظیفه رهبرى و هدایت و سوق دادن بشر را به سوى تكامل بر عهده گرفته است.

البته توجه داریم كه نظریه اى درباره تاریخ وجود دارد كه مى توانیم آن را «مادیت تاریخ» بنامیم یعنى اینكه تاریخ از نظر ماهیت یك موجود صد در صد مادى است، نیروئى كه موتور تاریخ را به حركت مى آورد روابط اقتصادى جامعه بشرى است و سایر شؤ ون حیاتى اعم از فرهنگى و دینى و قضائى و اخلاقى تابعهاى متغیرى است از روابط اقتصادى، و روسازیهایى است بر روى این زیرسازیها، و طبعا با دگرگونى روابط تولیدى و اقتصادى، همه شؤ ون زندگى بالطبع دگرگون مى گردد. اگر این نظریه درست باشد جبرا و الزاما با تكامل ابزار تولیدى و روابط اقتصادى همه چیز باید تغییر كند.

اكنون مجال نقد این نظریه كه نیازمند به بسط زیادترى است نیست، همین قدر مى گوئیم این نظریه نتوانسته است توجیه درستى از تاریخ بیابد و هم نتوانسته تاءییدى از صاحبنظران مستقل الفكر و غیر مقلد به دست آورد. تاریخ، ساخته انسان و روابط انسانها است. در انسان و در روابط انسانى عناصر پایدار زیادى وجود دارد كه ثبات و بقاء خود را على رغم تغییرات روابط اقتصادى حفظ كرده است. اكنون نوبت آن است كه در مختصات سیستم قانونگزارى اسلام بحثى به عمل آوریم، همان مختصاتى كه سبب شده بدون آنكه اجازه بدهد نسخ و تبدیل در اصل قوانین اسلام رخ دهد و بدون آنكه بگذارد كوچكترین آسیبى به جاودانگى آن برسد آن را نرم و قابل انعطاف و انطباق با صور متغیر زندگى ساخته است.

جلسه اول: علت تغییر مقتضیات زمانها

دعوت فراوان قرآن كریم به تفكر

( انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال )

( فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا. (۲) )

این آیه شریفه قرآن كه تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنى قرآن كریم است. اینكه عرض مى كنم پرمعنى است، با اینكه همه آیات قرآن پرمعنى مى باشد، از این نظر است كه بعضى از آیات قرآن به شكلى مطلب را عرضه مى دارد كه مردم را وادار به تفكر و تعمق مى كند.

قرآن كریم زیاد به تفكر دعوت مى كند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم. دعوتهاى مستقیم قرآن كریم به تفكر همان آیاتى است كه رسما موضوع تفكر را عنوان كرده است، بى فكرى را مذمت و ملامت كرده است:

( ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذین لا یعقلون ) (۳)

بدترین جنبندگان در نظر خدا كدامند؟ آیا آنهائى هستند كه ما آنها را نجس العین مى خوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهائى هستند كه ضرب المثل كودنى هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائى كه گوش دارند و كرند، زبان دارند و گنگ و لالند، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولى آن را به كار نمى اندازند و فكر نمى كنند. نظیر این آیه كه دعوت به تعقل شده است در قرآن زیاد است.

یك سلسله آیات داریم كه غیر مستقیم مردم را به تعقل دعوت كرده است. آنها هم چند دسته اند و نمى خواهیم همه آنها را عرض كنیم چون از مطلبى كه در نظر گرفته ام دور مى مانیم. یك دسته از این آیات آیاتى است كه مطلبى را با شكل و صورتى طرح مى كند كه عقل را برمى انگیزد به تفكر كردن و تاءمل كردن. این خود یك روش خاصى است كه براى تحریك عقول به كار برده شده است.

مقصود ازامانتى كه قرآن مى گوید بر انسان عرضه كردیم كدام امانت است

از جمله همین آیه است. در این آیه كه در موضوع انسان است، به شكلى مطلب بیان شده كه انسان وقتى این آیه را تلاوت مى كند فورا چند علامت سوال در جلو خودش مى بیند.

( انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال )

( فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا. )

ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه كردیم. این امانت چیست؟ كدام امانت است؟ چگونه عرضه كردیم؟ بر كى عرضه كردیم؟ بر آسمانها بر زمین و كوهها. چگونه امانتى را مى شود بر آسمان و زمین و كوه عرضه كرد؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر كوهها اما آنها از اینكه این امانت را بپذیرند امتناع كردند. كلمه( ابین ان یحملنها ) آمده است، یعنى امتناع كردند از اینكه این امانت را به دوش بگیرند. معلوم مى شود نوع امانت نوعى است كه این موجودات كه این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بكنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینكه بپذیرند. شما در امانتهاى معمول مى گوئید كه فلانى فلان امانت را پذیرفت، نمى گوئید به دوش گرفت. اما اینجا قرآن كریم مى فرماید اینها امتناع كردند از اینكه این امانت را به دوش بگیرند. این «امانت به دوش گرفتن» موضوعى در ادبیات عربى و فارسى شده است. حافظ مى گوید:

آسمان بار امانت نتوانست كشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

 ( و حملها الانسان )

اما انسان این امانت را به دوش گرفت.

فورا این سوال پیش مى آید كه ما همه انسانها را مى بینیم ولى روى دوش آنها چیزى نمى بینیم. كدام بار است كه بر دوش انسانها گذاشته شده است؟ پس معلوم مى شود این شكل دیگرى است، یك امانت جسمانى نبوده است كه خدا یك جسمى را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه، به كوهها، بگوید نه، به آسمانها، بگوید نه، ولى به انسان بگوید تو، انسان بگوید بلى من حاضرم.

بعد مى فرماید:

( انه كان ظلوما جهولا )

انسان كه تنها موجودى بود كه حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است. «ظلوم » از ماده ظلم است. ظلم یعنى ستمگرى. ظلوم مبالغه در ظالم بودن است. این موجودى كه این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است. جهل به معنى نادانى، و جهولا مبالغه در نادانى است: و بسیار نادان هم هست. این باز یك سلسله سوالهاى دیگر به وجود مى آورد: آیا خدا كه این امانت را عرضه داشت، عرضه داشت كه بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت كه به دوش نگیرند؟ مسلم عرضه داشت كه به دوش بگیرند. حالا كه هیچ مخلوق به خود اجازه نداده است و جرات نكرده است كه این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم، حالا كه قبول كرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است؟

موضوع ظلوم و جهول بودن

این قسمت آخر یعنى موضوع ظلوم و جهول بودن، بعد از موضوع امانت، از مشكل ترین موضوعاتى بوده است كه همیشه علماى اسلامى، مفسرین، عرفا، روى این موضوع فكر مى كردند كه معنى ظلوم و جهول بودن چیست؟

اینكه عرض كردم این آیه یك آیه پرمعنى مى باشد مقصودم همین بود كه عرض كردم. یعنى این آیه كریمه با زبانى مطلبى را بیان كرده است كه خود به خود سوالات زیادى را ایجاد مى كند و عقل بشر را وادار به فكر و اندیشه مى كند.

البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنى هیچ جاى تردید نیست كه این امانت از نوع امور جسمانى و مادى نبوده است بلكه یك امر معنوى است. یعنى در میان مخلوقات یك امرى است كه خدا اسم آن را امانت گذاشته است. حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند، بلكه توفیقى پیدا شد و عرض كردیم. یك موضوعى بوده كه خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تكوین بر تمام مخلوقات عرضه كرده ولى آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنى استعداد آن را نداشتند.

معناى عرضه كردن چیست؟ معناى عرضه كردن اینست كه هر كمالى و هر فیضى از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه مى شود، فقط آنكه استعداد دارد مى پذیرد و آنكه استعداد ندارد نمى پذیرد. مى توانید مثال بزنید به پیغمبرى، به امانت، به علم و به هر چه كه بخواهید. آیا این موهبت كه نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضى از انسانها عرضه مى شود و از بعضى دیگر مضایقه مى شود؟ یعنى پیغمبرى را به پیغمبر عرضه كردند پذیرفت، به من عرضه نكردند، اگر به من هم عرضه مى كردند مى پذیرفتم؟ یا نه، آن حقیقتى كه نامش وحى است، رسالت است، نبوت است، یك حقیقتى است كه از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقه اى (در عرضه آن) نیست، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه مى شود، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد مى دهند ولى سنگ نمى تواند بپذیرد، حیوان نمى تواند بپذیرد، انسانها هم نمى توانند بپذیرند مگر افراد بخصوصى.

آن امانت هم كه خدا مى فرماید عرضه داشتیم، بر تمام مخلوقات عرضه كردند و هیچكدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان. پس تا اینجا مى فهمیم كه در انسان یك استعدادى وجود دارد كه در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد. انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد.

حالا آن امانت چیست؟ ما از خود همین كلمه

( یحملنها )

مى توانیم بفهمیم چیست. معلوم مى شود یك امرى است كه به دوش گرفتنى است. البته جسمانى و مادى نیست ولى تحمل كردنى است. وقتى به اخبار و روایات مراجعه مى كنیم مى بینیم آن چیزى كه تفسیر مى كرده اند با همین معنى جور درمى آید. آن امانت چیست؟ گفتند تكلیف و وظیفه و قانون. یعنى اینكه زندگى انسان زندگى اى باشد كه او باید در پرتو تكلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنى براى او وظیفه معین بكنند و او هم بار تكلیف، بار قانون، بار مسئولیت را به دوش بگیرد، و این همان چیزى است كه در غیر انسان وجود ندارد یعنى غیر انسان، همه مخلوقات و موجودات وظایفى را كه انجام مى دهند بدون تحمل مسئولیت است، روى اجبار و الزام است. تنها انسان است كه مى شود براى او قانون طرح كرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه سعادت را مى خواهى طى كنى باید از اینجا بروى و اگر راه بدبختى را مى خواهى بروى از این طرف، و در هر حال اختیار با خودت است، حالا این تو هستى و این راه. این موضوع نامش تكلیف است.

مطلبى كه تا اینجا عرض كردم یك مطلب مقدماتى بود، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد.

ضرورت بحث پیرامون نظر اسلام راجع به «مقتضیات زمان»

مسئله «مقتضیات زمان» مسئله مهمى است و البته بیشتر طبقه تحصیل كرده و دنیادیده درباره این مطلب سؤ ال مى كنند. من خودم از اینكه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهاى زیادترى دارم احساس مى كنم كه این یك عقده روحى عجیبى است كه:

آیا انسان مى تواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یانه؟

گاهى مى پرسند اساسا با توجه به اینكه مقتضیات زمان تغییر مى كند چگونه مى شود انسان دیندار بماند، چون لازمه دیندارى اینست كه انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات زمان تغییر مى كند و چاره اى نیست.

گاهى از كیفیتش سؤ ال مى كنند كه چه جور بایستى انسان خودش را تطبیق بدهد. یك عده مى گویند انطباق پیدا كردن، ضد دین و مذهب است، یك عده هم این موضوع را بهانه قرار داده و علیه دین تبلیغ مى كنند، مى گویند به همین دلیل انسان نباید پایبند به دین باشد چون دین مانع تجدد و مانع نوخواهى و پیشروى است و انسان اگر بخواهد در این دنیا ترقى داشته باشد باید طرفدار تجدد و نوخواهى و دشمن كهنه باشد پس به همین دلیل انسان نباید دیندار باشد.

ممكن است بعضى به اهمیت این موضوع پى نبرند اما بدانند اگر این مساءله براى خودشان مطرح نیست براى بچه هایشان مطرح است و اگر براى فرزندانشان هم امروز مطرح نیست دو روز دیگر مطرح خواهد شد. پس خوب است كه ما این مساله را بشكافیم و ببینیم نظر اسلام راجع به «مقتضیات زمان» چیست و اصلا منطق چه اقتضا مى كند كه وقتى فردا با افرادى مواجه شدیم كه مى گویند باید با زمان پیشروى كرد و دائما به روحانیون مى گویند خودتان را با زمان تطبیق بدهید آیا پیشنهادشان صحیح است یانه؟

این موضوع به نظر من ارجح آمد كه چند شبى روى آن بحث كنیم. البته موضوعات زیادى در ضمن این موضوع پیش مى آید كه باید بحث كنیم. مثلا یك بحثى است راجع به «اخلاق». یك عده مى گویند اخلاق نسبى است، و این موضوع «نسبیت اخلاق» در نوشته ها بسیار به چشم مى خورد. مى گویند اخلاق خوب و بد به طور مطلق نداریم. یعنى اینكه اخلاق خوب همیشه خوب است و اخلاق بد همیشه بد است، اینطور نیست، بعضى از اخلاقیات براى مردم معینى و در زمان معینى خوب است و براى دیگران بد. اخلاق یك امر نسبى است، اخلاقى وجود ندارد كه براى همه مردم و در همه زمانها خوب باشد.

یك مساءله دیگر كه باز به همین مناسبت باید روى آن بحث كرد بحثى است راجع به زیر بناى تاریخ، و ماركسیست و غیر ماركسیست در این زمینه نظریاتى دارند و ما ناچاریم در ضمن مباحث خود از آن بحث كنیم.

تفاوت كلى زندگى اجتماعى حیوان و انسان

براى اینكه مفهوم این آیه روشن بشود یك مطلب را در نظر بگیرید: انسان زندگى اجتماعى دارد یعنى باید با اجتماع زندگانى بكند و الا منقرض مى شود. ولى انسان، تنها موجودى نیست كه باید زندگى اجتماعى داشته باشد. در میان حیوانات هم بسیارى وجود دارند كه زندگى اجتماعى دارند. مقصود این نیست كه آنها فقط با هم هستند چون صرف با هم بودن زندگى اجتماعى نیست. مثلا آهوها با هم به طور دسته و گله زندگى مى كنند، با هم چرا مى كنند، با هم حركت مى كنند، ولى زندگى اجتماعى ندارند، زیرا در میان آنها تقسیم كار و تقسیم مسئولیت و تشكیلات وجود ندارد. زندگى اجتماعى یعنى زندگى اى كه در آن تقسیم كار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشكیلات وجود داشته باشد. بعضى از حیوانات واقعا زندگى اجتماعى و تشكیلاتى دارند، در زندگى آنها تقسیم كار هم وجود دارد، همینجور كه افراد بشر كارها را تقسیم كرده اند و تولید و توزیع دارند یعنى مایحتاج خودشان را تولید مى كنند و بعد روى حساب معینى تقسیم مى كنند، آنها هم تولید و توزیع دارند، تولیدهاى فنى مى كنند...

در چند سال پیش كتابى منتشر شد كه بسیار كتاب خوبى بود و من در نوشته هایم به آن كتاب استناد كرده ام به نام «راز آفرینش انسان» كه نویسنده آن یك پروفسور آمریكائى است و به فارسى ترجمه شده. در آن كتاب نوشته است: «بسیارى از حشرات كوچك هستند مانند بعضى از مورچگان كه اینها كشت و دامدارى دارند. بعضى از حشرات، حشرات دیگر را كه مایعى نظیر شیر در پستان دارند اهلى مى كنند و در مقابل از شیر آنها استفاده مى كنند و شیرها را در میان خودشان تقسیم مى كنند». همینطور كه در میان بشر تشكیلات هست آنها هم تشكیلات دارند، فرمانده دارند، فرمانبر دارند، سرباز دارند. كتابهائى كه راجع به این نوع حشرات نوشته شده قابل ملاحظه است. پس تنها موجودى كه زندگى اجتماعى دارد انسان نیست، خیلى از حیوانات هم هستند.

ولى یك تفاوت كلى وجود دارد. مطالعات علمى دانشمندان نشان مى دهد موجوداتى كه مانند انسان زندگى اجتماعى دارند از وقتى كه پا به دنیا گذاشته اند همین تشكیلات را داشته اند و تا امروز هم عوض نشده است یعنى برعكس تاریخ تمدن بشر كه ادوار زیادى دارد مثلا مى گوئیم انسان عهد جنگل، انسان عهد حجر، انسان عهد آهن، عهد بخار و بعد هم عهد اتم، حیوانات اینجور نیستند، هر نوع از انواع حیوانات یك نوع زندگى دارد، زندگى یك نوع متطور و متكامل نمى شود مگر آنكه خود نوع عوض شود و نوع دیگرى جاى آن را بگیرد و به عبارت دیگر حیوان در زندگى خود ابتكار و خلاقیت ندارد، نمى تواند وضع و طرز زندگى خود را عوض كند و شكل دیگر و تازه تر به آن بدهد، برخلاف انسان كه داراى چنین قدرت خلاقه و ابتكارى هست. براى حیوان تجدد و نوخواهى وجود ندارد ولى براى انسان وجود دارد. حال چرا؟ دلیلش:

( انا عرضنا الامانة على السموات... )

است. دلیلش اینست كه انسان فرزند بالغ و رشید خلقت است، انسان فرزندى است كه خلقت، حمایت و سرپرستى مستقیم خود را از روى او برداشته و او را از نعمت آزادى و اختیار و ابتكار و استعداد مسئولیت برخوردار كرده است، پیمودن راه تكامل را بر عهده خودش گذاشته است. انسان به حكم:

( و خلق الانسان ضعیفا )

از لحاظ «فعلیت» از همه حیوانات ناتوان تر پا به هستى مى گذارد، و از لحاظ استعداد و راهى كه مى تواند با قدم آزاد خود طى كند از همه كاملتر و مجهزتر به دنیا مى آید. به انسان قوه انتخاب و كشف و ابتكار و خلاقیت داده شده است. انسان قادر است شكل تولید و توزیع مایحتاج خود را عوض كند، ابزارها و وسایل نوتر و بهتر از پیش اختراع نماید، سیستم زندگى خود را عوض كند، در روابط اجتماعى خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدید نظر نماید، محیط را و زمین را و زمان را به نفع خود تغییر دهد، شرایط و اوضاع و احوال اجتماع خود را عوض نماید. اینست كه مقتضیات زمان براى انسان وضع متغیرى دارد و براى حیوان وضع ثابتى دارد.

از همین جا این مساءله پیش مى آید كه اسلام به عنوان یك دین و یك آئین و به عنوان یك قانون زندگى با مقتضیات متغیر زمان چه مى كند؟ آیا نظر اسلام اینست كه باید با مقتضیات زمان نبرد كرد و در حقیقت جلو قدرت خلاقه و نیروى ابتكار بشر را گرفت و نگذاشت محیط و زمین و زمان را عوض كند؟ یا برعكس نظر اسلام اینست كه باید تسلیم زمان و مقتضیات زمان شد؟ و یا نظر سومى در كار است و لااقل توضیح و تفصیلى در میان است؟ به هر حال مساءله اسلام و مقتضیات زمان از اینجا آغاز مى شود كه در جلسات آینده درباره آنها باید بحث كنیم.

جلسه دوم: دو نوع تغییر در زمان

دو نوع تغییر در زمان

( انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال )

( فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا. ) (۴)

از مذاكراتى كه بعضى از آقایان محترم دیشب كردند و بعضى هم با تلفن صحبت كردند معلوم شد مساءله مقتضیات زمان كه دیشب عنوان شد مورد علاقه آقایان محترم است.

در شب گذشته این مطلب را عرض كردم كه در میان جاندارهائى كه زندگى اجتماعى دارند تنها انسان است كه زندگى متحول و متكاملى دارد یعنى خداوند آن موجودات دیگر را طورى خلق كرده است كه زندگى ثابت و یكنواختى دارند، از اولى كه پا به دنیا گذاشته اند با یك نظامات خاصى به وجود آمده اند و هر چه هم كه زمان بر آنها گذشته است در نظامات و تشكیلات آنها تغییراتى پیدا نشده است. مثلا زنبور عسل كه یك جاندار اجتماعى عجیبى هست از دو هزار سال پیش كه دانشمندان در وضع زندگى او كتابها نوشته اند تا امروز كه درباره آن مطالعاتى صورت گرفته است هیچ نشان نمى دهد كه این مخلوق در وضع زندگى خودش تغییرات و تبدیلاتى داده باشد. نظم همان نظم است و تشكیلات همان تشكیلات و حال آنكه از دو هزار سال پیش تاكنون در زندگى انسانها هزاران تغییر و تبدیل پیدا شده است.

اولا چرا؟ چرا آنها آنطور هستند و ما اینطور؟ براى اینكه آنها به اصطلاح با غریزه زندگى مى كنند نه با عقل، یعنى خداوند یك قدرت مرموزى همراه آنها كرده است كه حقیقت این قدرت بر علم روشن نشده است. (اینكه عرض مى كنم روشن نشده است یعنى از نظر مادى قابل توضیح نیست) جز همان چیزى كه قرآن فرموده است:

( و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بیوتا ) (۵)

پروردگار تو از راه مخفى به زنبور عسل القاء كرد. «وحى» همان فهماندن است از راه نهانى، از راهى غیر از راههاى معمولى. همان قدرتى كه در زبان علم غریزه نامیده مى شود و قرآن آن را به نام وحى نامیده است، همیشه همراه این موجود بوده است و او است كه این موجود را هدایت و رهبرى مى كند. ولى انسان اینطور نیست، آنطور آفریده نشده است. به انسان قدرتى داده شده است كه ما نام آن را «عقل» یا «ابتكار» مى گذاریم. انسان داراى قوه ابتكار است اما حیوان ابتكار ندارد. این اساس مطلب است.

ابتكار یعنى نقشه تازه خلق كردن، نقشه جدید آفریدن. حیوان همان چیزى را كه از طریق وحى به او فهمانده شده است مى داند، دیگر قادر نیست از پیش خود چیزى خلق كند یعنى نقشه اى را با فكر خودش طرح بكند، ولى انسان قادر است چون به انسان یك همچو قوه عجیبى داده شده است. غریزه را از او گرفته اند و به او گفته اند تو در پرتو این قوه باید زندگى بكنى. البته انسان داراى وحى هست به این معنى كه براى بعضى از افراد او كه پیغمبران باشند در مسائلى كه پاى حس و عقل به آنجا نمى رسد وحى به كمك مى آید كه انسان را رهبرى كند، ولى قوه ابتكار را از او نگرفته اند، قوه ابتكار دارد و در حدودى كه از این قوه ساخته است وحى كارى ندارد. چون انسان داراى یك همچو قوه و قدرتى هست زندگى او در خلقت از صفر باید شروع بشود و از صفر هم شروع شده است، بعد با قوه ابتكار خودش قدم به قدم جلو مى رود و وضع زندگى خودش را تغییر مى دهد، از مرحله اى وارد مرحله دیگر مى شود، از عهدى به عهدى دیگر مى رود، نتیجه اینست كه به اصطلاح تمدن انسان دوره هائى دارد و تمدن حیوان دوره هائى ندارد. اینكه مى گویند مقتضیات زمان تغییر مى كند، راست مى گویند. علت تغییر كردنش هم همین جهت است كه با طرز خلقت انسان مربوط است. مقتضیات زمان براى حیوان عوض نمى شود ولى براى انسان عوض مى شود. در حیوان حس تجدد و نوخواهى وجود ندارد، در انسان وجود دارد. زمان او یكنواخت است ولى زمان انسان یكنواخت نیست. حیوان مكلف نیست یعنى مسئولیت روى دوش حیوان گذاشته نشده است، یك ماشین خودكار است، ولى انسان مسئول كار خودش است.

تكلیف، وظیفه و مسئولیت، همان چیزى است كه قرآن از آن به نام امانت یاد كرده است. امانت را بر زمین و آسمانها و كوهها (البته اینها به عنوان نمونه ذكر شده اند، منظور تمام مخلوقات است) عرضه داشتیم هیچكدام حاضر نشدند كه آن را بپذیرند چون استعدادش را نداشتند. تنها انسان بود كه حاضر شد بار امانت تكلیف و مسئولیت را به دوش بگیرد یعنى گفت خدایا! مسئولیت را من به عهده مى گیرم، آن راه كمال و سعادت را من با پاى خودم طى مى كنم به حكم این نیروى عجیبى كه به من داده اى كه نیروى ابتكار است، نیروى عقل است، نیروى خلاقیت است.

از همین جا یك مطلب دیگر هم پیدا مى شود یعنى یك تفاوت پیدا مى شود و آن اینست: حیوانها همانطورى كه در زندگى اجتماعیشان ترقى و تكامل ندارند، انحراف هم ندارند، سقوط هم ندارند. همانطورى كه بالا رفتن ندارند، پائین آمدن هم ندارند. یعنى شما نمى توانید مثلا در میان زنبورهاى عسل، گروهى را پیدا بكنید كه اینها تدریجا دچار فساد و انحراف شده باشند، اخلاقشان فاسد شده باشد، نظامات خودشان را عوض كرده باشند، خلاف كرده باشند و در نتیجه این كار از میان رفته باشند، اما انسان این هم در كارش هست، یعنى فساد و انحراف هم در انسان امكان دارد. همانطورى كه انسان ممكن است راه پیشروى را بپیماید، ممكن است به سقوط و تباهى هم برود. هر دو راه به رویش باز است. همانطورى كه ممكن است در زمان به واسطه استعداد عقلانى و علمى خودش جلو برود، ممكن است در اثر خودخواهى و هواپرستى از جاده ترقى منحرف شود، به سراشیبى سقوط وارد گردد. امكان سقوط و انحراف براى انسان از دو راه است، یكى از راه ظلم و ستمگرى و حقوق یكدیگر را پایمال كردن و از مسیر عدالت خارج شدن، و دیگر از راه جهالت. جهالت یعنى چه؟ یعنى اشتباه كردن. حیوانها این چیزها را ندارند. البته گاهى به ندرت اتفاق مى افتد ولى نه آنطورى كه براى انسان پیش مى آید كه یك قومى را فاسد مى كند. مثلا مى گویند ممكن است اشتباهى براى دسته كارگر زنبور عسل پیدا بشود. افراد كارگر ماءمورند كه گلهاى خوشبو و لطیف را پیدا كرده و آنها را بمكند و عسل تهیه كنند. گاهى اشتباها بجاى یك گل لطیف و خوشبو یك گل بدبو را مى مكند اما این اشتباه بسیار كوچك است و زود هم جبران مى شود. ماءمورینى در كندو هستند كه وقتى زنبورهاى كارگر وارد مى شوند دهان آنها را بو مى كنند مى بینند وظیفه خودشان را خوب انجام داده اند یا نه. اگر دیدند بد انجام داده اند فورا یك محكمه از محكمه صحرائى سریعتر تشكیل مى دهند و با اسلحه اى كه دارند همانجا آنها را معدوم مى كنند. اینست كه در آیه كریمه قرآن بعد از بیان عرض امانت بر مخلوقات و امتناع تمام مخلوقات از پذیرش آن و پیشقدم شدن انسان، بلافاصله مى فرماید:

( انه كان ظلوما جهولا )

انسان موجود بسیار ستمگرى است، انسان موجود بسیار نادانى است. این دو استعداد یعنى استعداد ترقى و تكامل از یك طرف، و استعداد و امكان سقوط و انحراف از طرف دیگر به واسطه ظلم یا جهل، از یكدیگر تفكیك نمى شود.

آیه دیگرى در قرآن به همین مضمون هست، اول سوره دهر:

( هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یكن شیئا مذكورا )

( انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا )

( انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا ) (۶)

آیا بر انسان گذشته است زمانى كه هیچ نبوده است؟ یك چیزى كه نام برده بشود نبوده است؟ ما انسان را از یك نطفه و ماده اى آفریده ایم كه در آن ماده استعدادهاى گوناگون وجود دارد و به موجب همان استعدادها ما انسان را مورد آزمایش قرار مى دهیم و آزادش مى گذاریم.

آزمایش یعنى چه؟ آزمایش به چه وسیله؟ آزمایش به وسیله تكلیف و مسئولیت. یعنى تكلیف و مسئولیت به عهده او قرار مى دهیم و آزادش مى گذاریم و مى گوئیم خودت مى دانى، این راه است و این چاه، اگر راه را رفتى به سعادت مى رسى و اگر به طرف چاه رفتى منحرف شده اى و سقوط خواهى كرد.

( و جعلناه سمیعا بصیرا )

ما انسان را شنوا و بینا قرار دادیم، سمیع و بصیر قرار دادیم یعنى براى انسان چشم بینا و گوش شنوا قرار دادیم. بعد مى فرماید:

( انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا )

راه را به او نشان دادیم، از اینجا دیگر با خود انسان است، یا شاكر است یا كفور.

انسان تنها موجودى است كه یك همچو خلقت عجیبى دارد، یك همچو سرشت مركبى دارد. به موجب همین سرشت مركب است كه گاهى پیش مى رود، گاهى عقب. به عبارت دیگر انسان زمان خود را مى سازد، گاهى زمان خود را خوب مى كند و گاهى بد، برخلاف حیوان كه ساخته شده زمان و محكوم زمان است. انسان تا حدودى خالق زمان خویش است و حیوان صد در صد مخلوق زمان خویش است.

از همین جا ما به این مطلب مى رسیم كه تغییراتى كه در زندگى بشر پیدا مى شود دو نوع است: یك نوع تغییرات صحیح و یك نوع تغییرات ناصحیح، اعتلائى و غیراعتلائى.

پس یك مطلب دیگر را از اینجا نتیجه مى گیریم و آن اینست كه اگر از ما بپرسند آیا با تغییراتى كه در زمان پیدا مى شود باید هماهنگى كرد یا باید مخالفت كرد، باید اینجور جواب بدهیم كه با تغییرات زمان نه باید دربست هماهنگى كرد و نه دربست و صددرصد مخالفت كرد، چون زمان را انسان مى سازد و انسان موجودى است كه مى تواند زمان را در جهت خوبى تغییر بدهد و مى تواند زمان را در جهت بدى تغییر بدهد، پس با تغییراتى كه در جهت خوبى است باید هماهنگى كرد و با تغییراتى كه در جهت بدى است نه تنها نباید هماهنگى كرد بلكه باید مخالفت كرد.

اكنون سؤ ال دیگرى پیش مى آید كه كدام تغییرات است كه باید آنها را به حساب ترقى و اعتلاء بگذاریم و كدام تغییرات است كه باید آنها را به حساب فساد و انحراف بگذاریم؟ ما از كجا بفهمیم كه یك تغییر اوضاع خوب است و ما هم باید هماهنگى بكنیم یا بد است و باید مخالفت بكنیم؟ مقیاس آن چیست؟

عقل براى انسان راهنماى خوبى است. عقل را خداوند به انسان داده است براى اینكه راه كمال را از راههاى انحراف تشخیص بدهد. وضع بشر نشان مى دهد كه بشر گاهى به حكم عقل راه صحیح را طى مى كند، گاهى به حكم اشتباه و جهالت و هواپرستى راه انحراف را طى مى كند.

یك مقیاس كلى اینست كه ببینیم پدیده هائى كه در زمان به وجود مى آید چه عواملى باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتى به وجود آمده است، یعنى عامل پدیده مورد نظر كدام استعداد از استعدادهاى گوناگون انسانى است، و (ببینیم آن پدیده) براى چه منظورى به وجود آمده و چه آثارى دارد؟ باید ببینیم آنچه كه در زمان پیدا شد آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگرى دخالت كرده است؟ شما هر چیزى را كه دیدید در زمان پیدا شد اگر روى آن حساب بكنید، گاهى مى بینید صد در صد محصول علم و عقل است، و گاهى مى بینید محصول علم هست اما نه علم آزاد بلكه علم بیچاره اسیر. مثلا علمى در دنیا هست به نام علم فیزیك. بعضى از علما زحمت كشیده اند و این علم را پیش برده اند. یكى از مباحث این علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثى است كه هزاران سال است بشر درباره آن تحقیقاتى دارد كه حقیقت نور چیست؟ انسان كه مى بیند، چطور مى شود كه مى بیند انعكاس و انكسار نور چگونه است؟ نور چه قوانینى دارد؟ یكى از علماى اسلامى مردى است به نام «ابن الهیثم» كه یك ریاضیدان و فیزیكدان فوق العاده اى مى باشد، مخصوصا درباره نور مطالعات عجیبى كرده است كه اروپائیها بسیارى از عقایدشان درباره نور را به اقرار خودشان از این مرد گرفته اند. كتاب «المناظر» ابن الهیثم اكنون در دست است. یكى از اكابر دانشمندان اروپائى «راجر بیكن» است كه از معاریف نوابغ اروپا است و در حدود قرن دوازدهم میلادى مى زیسته است. این مرد از حوزه اندلس اسلامى استفاده كرده است و همه چیز خود را مدیون ابن الهیثم مى داند. «ویل دورانت» در كتاب «تاریخ تمدن» و همچنین «گوستاولوبون » در «تاریخ تمدن اسلام و عرب» از قول خود راجربیكن مى نویسد كه این مرد با صراحت مى گوید استاد اصلى من در این علم، ابن الهیثم است و من از كتابهاى او استفاده كرده ام. البته بعدها مبحث نور را خیلیها پیش برده اند.

در اثر شناختن نور و كیفیات نور، بشر مسئله عكس و عكسبردارى و فیلمبردارى را آموخته است. این موضوع كار علم است. آیا علم در اینجا پیشروى كرد یا نه؟ البته كه پیشروى كرد. از این راه چه استفاده ها كه بشر مى تواند ببرد!

علم كار خودش را مى كند، كشف و اختراع خودش را مى كند، یك دفعه یك آدم پول پرست هواپرست پیدا مى شود و آن را وسیله براى خالى كردن جیب مردم و ضمنا فاسد كردن اخلاق مردم قرار مى دهد، از این علمى كه بشر پیدا كرده است فیلمهاى فاسد كننده منحرف كننده ایجاد مى كند، یعنى علم را به اسارت مى برد، از این علم فیلمهاى فاسدى تهیه مى كند كه نتیجه اش خراب كردن اخلاق مردم است آن وقت آیا ما مى توانیم فلان فیلم سینمایى را قبول بكنیم و بگوئیم پدیده این قرن است، محصول علم است؟ مى گوئیم نه، این فقط محصول علم نیست، محصول علم و چیز دیگرى است، محصول شهوت شهوت پرستان است كه علم را در خدمت خودش گرفته است و یك همچو چیزى به وجود آورده است.

مثال دیگرى عرض مى كنم: علم دیگرى در دنیا پیشروى مى كند به نام علم شیمى، علمى كه خواص تركیبات اجسام را نشان مى دهد و بشر را قادر مى كند كه بتواند از عناصر، تركیبات عجیبى بسازد مانند دواها. علم پیشرفت مى كند، خواص تركیبات را طرح مى كند. تا آنجا كه حساب علم است، ترقى و پیشروى است آیا ما باید با این پیشروى علم هماهنگى بكنیم؟ بله باید هماهنگى بكنیم. اما به مرحله اى مى رسد كه مى بینیم علم در خدمت هوس افراد فاسدى قرار گرفت، افرادى تحصیل كردند، متخصص شیمى شدند و با خواص تركیب اشیاء آشنا شدند، علم بیچاره را وسیله اى ساختند براى ساختن ماده اى به نام «هروئین» كه پدر جد تریاك است یعنى از هر جهت قدرتش چندین برابر تریاك است هم از لحاظ نشئه اى كه ایجاد مى كند و هم از لحاظ خمارى. عفیف ترین زنهاى دنیا اگر خداى ناخواسته مبتلا به هروئین بشود، در موقع احتیاج حاضر است خود را تسلیم بكند و مقدارى از آن را بگیرد. بلاى بشریت است. آیا در ساختن هروئین علم دخالت كرده است یا نه؟ بله علم دخالت داشته است، ولى علم آن را نساخته است شهوت بشر آن را ساخته است، هواپرستى بشر آن را ساخته است. علم چراغ است در دست بشر. چراغ را در هر جا ببرى و به هر راه ببرى همان جا و همان راه را روشن مى كند. عمده اینست كه آنكه چراغ را در دست دارد به كجا و به چه راهى برود. یك دكتر داروساز با خودش فكر مى كند حالا كه من تحصیلات عالیه داروسازى را انجام داده ام، بجاى اینكه یك داروخانه باز كنم كه درآمدم فقط روزى پنجاه تا صد تومان باشد، مى آیم هروئین مى سازم كه بجاى ماهى سه چهار هزار تومان، بتوانم در ماه بیست سى هزار تومان درآمد داشته باشم. آیا ما در اینجا مى توانیم هروئین را محصول پیشرفت زمان بدانیم و بگوئیم این (ماده) محصول قرن است، به نام مقتضیات زمان و پیشرفت زمان باید هروئین بكشیم؟!

در اینجا این دو استعدادى كه قرآن مى گوید، یكى تحت عنوان

( انا عرضنا الامانة )

و دیگرى تحت عنوان

( انه كان ظلوما جهولا )

باهم آمیخته شده است. استعداد ابتكار بشر با استعداد ظلم و ستمگرى و جهل بشر اتحاد پیدا كرده اند یعنى قدرت ستمگرى بشر، قدرت ابتكار بشر را در خدمت خود گماشته است. محصول آنجائى كه قدرت ابتكار در خدمت قدرت شهوت قرار مى گیرد فیلمهاى خانمان برانداز است، هروئین است.

مثال دیگر عرض مى كنم: «بزرگترین تعریفى كه براى این قرن مى كنند اینست كه مى گویند «قرن اتم» است. اما تا بشر رفت كه از نیروى اتم كوچكترین استفاده را بكند، قدرت طلبهاى دنیا علما را وارد كردند كه از این نیرو «بمب» بسازند كه این بمب وسیله اى در دست افراد جاه طلب دنیا باشد تا هر كسى كه خواست نفس بكشد فورا او را تهدید كنند. آیا مى شود گفت چون این بمب محصول كشف اتم است و محصول این قرن است، صلاح بشریت است، از مقتضیات زمان است؟ اگر باید با تمام مقتضیات زمان هماهنگى كرد پس چرا تمام بشریت ناله مى كند از این «مسابقه تسلیحاتى» كه الان وجود دارد و تمام خیرخواهان بشر مى گویند بیائید تحریم بكنیم اسلحه سازى را، آنهم اینجور اسلحه را. پس چرا مى گویند بیائید با اینها مبارزه بكنیم؟ این، مسیر علم هست اما نه علم آزاد. در اینجا نیز قدرت ابتكار بشر در اختیار قدرت جاه طلبى بشر قرار گرفته است یعنى ابتكار اسیر جاه طلبى بشر شده است.

مى گویند براى «اینشتین» در آمریكا جشنى گرفتند و دانشمندانى كه حضور داشتند در فضائل این مرد داد سخن دادند، نوبت به خودش رسید گفت شما براى كسى دارید جشن مى گیرید كه وسیله شد بمب اتم در دنیا بسازند.

البته این شخص كه این كشف را كرد هیچوقت فكر نمى كرد و منظورش این نبود كه بمب اتم بسازند، این كشف را كرد كه این نیرو در راه مصالح بشریت به كار بیافتد اما قبل از اینكه او تكان بخورد، روزولت ها، استالین ها، خروشچف ها، آیزنهاورها، چرچیل ها، این جاه طلبهاى دنیا فورا از این قدرت به نفع قدرت طلبى خودشان استفاده كردند.

آن كسى كه صنعت ضبط صوت را اختراع كرد، هدفش این بود كه درسهاى مفیدى داده مى شود، خطابه ها و كنفرانسها داده مى شود، خوب است كه وسیله اى باشد كه صوت را ضبط بكنند تا آن درسها و خطابه ها در این وسیله ضبط بشود تا مردم بیشتر استفاده بكنند. ولى هنوز دو تا خطابه و كنفرانس ضبط نشده بود، هنوز دو تا درس ضبط نشده بود كه تصنیفهاى شهوت انگیز دنیا را پر كرد. این چه بود؟ نیروى شهوت پرستى بشر بود كه در كمین است تا استفاده بكند و علم را در خدمت خودش قرار بدهد.

پس، از اینجا ما مى فهمیم بشر همینجور كه پیشروى دارد، انحراف هم دارد. از قدیم الایام این مطلب را معلمین اخلاق دنیا به ما گفته اند كه علم در وجود یك فرد دلیل نیست كه او را در طریق مصالح بشریت گام بردارد، ممكن است یك نفر عالم باشد ولى علمش در خدمت شهوتش قرار بگیرد.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام مى فرماید: من علم فراوانى دارم ولى افسوس افرادى را پیدا نمى كنم كه به آنها تعلیم بدهم بعد فرمود: بله، افرادى را پیدا مى كنم ولى بعضى افراد را كه پیدا مى كنم آدمهاى سلیم النفسى هستند اما كودن مى باشند، نمى فهمند عوضى مى فهمند، بعضى دیگر، افراد زیركى هستند اما تا معلومات را از من فرا مى گیرند آن را وسیله قرار مى دهند براى منافع مادى خودشان یعنى علم را وسیله هدفهاى پست و پلید خودشان قرار مى دهند.

سنائى مى گوید:

چوعلم آموختى ازحرص‌آنگه ترس كاندرشب

چو دزدى با چراغ آید گزیده تر برد كالا

این بسیار حرف درستى است. یك فرد همینكه عالم شد كافى نیست كه بگوئیم هر كارى كه این آدم مى كند درست است. باید ببینیم علم این آدم آزاد است یا اسیر؟ آیا علم این آدم در راههائى كه عقل تصویب مى كند به كار مى افتد یا در راه هدفهاى دیگر، و به تعبیر امیرالمؤمنین «مستعملا آلة الدین للدنیا»(۷) است.

این در خصوص یك فرد است، تا چه رسد به اجتماع كه نهج البلاغه، حكمت عده اى از علما و دانشمندان فعالیت مى كنند اجتماع را به جلو مى برند و یك عده مردم سودجو در كمین مى باشند كه از كارهاى اینها سوءاستفاده بكنند.

پس این مقیاسى است كه ما مى توانیم به دست بیاوریم راجع به تغییراتى كه در روزگار پیدا مى شود كه چه تغییرات، تغییرات خوبى است و چه تغییرات، تغییرات بدى است؟ با تغییراتى كه در ایجاد آن ولو علم هم دخالتى داشته است اما علم در خدمت هوا و هوس بشر قرار گرفته است تا این تغییرات را ایجاد كرده نباید هماهنگى نمود. هماهنگى كردن با اینها مساوى با سقوط است.

اگر بگوئید عصر، عصر علم است مى گوئیم بله عصر علم است اما آیا تمام سرچشمه هاى وجود بشر غیر از علم خشك شده است، فقط عصر علم است، بشر فقط عالم است، غیر از علم نیروى دیگرى در بشر وجود ندارد؟ چرا.

این نكته را توجه داشته باشید در هیچ دوره اى به اندازه دوره ما «علم» اسیر و برده نشده است. اسم این دوره را نباید عصر علم گذاشت باید عصر بردگى علم گذاشت، عصر اسارت علم، یعنى عصرى كه علم را آزاد نمى گذارند. در تمام دوره هاى گذشته، علم از این دوره آزادتر بوده است. در هیچ دوره اى علم و عالم مثل امروز بدبخت و اسیر و بیچاره نبوده است.

شما اگر درست دقت كرده باشید مى دانید كه اگر عالمى پیدا بشود، مثلا یك مخترع و یا یك روانشناس بسیار ماهر، تا پیدا شد فورا قدرتهاى سیاسى او را در اختیار خودشان قرار مى دهند مى گویند تو بیا علم خودت را در خدمت هدفهاى ما قرار بده، و چاره اى هم ندارد. بهترین مثلش دانشمندان اتم شناس هستند. از اینها بیچاره تر در دنیا وجود ندارد در هر جاى دنیا كه یك دانشمند اتم شناس درجه اول پیدا شد قدرتهاى سیاسى آمدند او را زندانى كردند براى اینكه علم را در اختیار آنها قرار دهد و احیانا دشمن از آن استفاده نكند. یك برنامه مى دهند و مى گویند روى این برنامه باید عمل بكنى و حق زندگى غیر از این را ندارى دانشمندان درجه اول در هر كجاى دنیا باشند اسرارى از علوم طبیعى مى دانند كه دیگران نمى دانند. ممكن است در شوروى چندین نفر از این دانشمندان باشند (كه كسى عدد آنها را هم نمى داند چون اینگونه افراد جزء اسرارند). همین تعداد هم ممكن است در آمریكا باشد. براى هر یك از اینها دهها نفر ماءمور و مراقب وجود دارد كه اسرار را به دیگرى تحویل ندهند، یا یك وقت دیگران اینها را ندزدند. از اینها بیچاره تر در دنیا وجود ندارد یعنى این آزادى كه ما و شما الان داریم آنها ندارند. حتى با برادر خودش حق ندارد تماس بگیرد. چرا؟ براى اینكه ممكن است یكوقت او بخواهد به برادرش مقداى از این اسرار را تحویل دهد و بعد برادر او برود این اسرار را در اختیار دولت دیگر بگذارد و آن دولت از این لحاظ با این دولت برابر بشود.

پس این چه عصر علمى است؟ عصر علم هست اما نه عصر آزادى علم بلكه عصر اسارت و بردگى علم، عصر اینكه قدرت دیگرى غیر از قدرت علم بر اجتماع بشر حكومت مى كند و آن قدرت، علما را به عنوان وسیله براى هدفهاى خودش استخدام كرده است.

پس اگر ما بگوئیم با مقتضیات زمان نباید به طور دربست هماهنگى كرد، این مخالفت با علم نیست، بلكه به واسطه این نكته است كه ما مى دانیم هنوز دوره اى كه در آن دوره علم آزاد باشد، عقل آزاد باشد، دوره اى كه علم و عقل بر شهوات مردم، بر جاه طلبیهاى مردم حكومت بكند نیامده است، یعنى هنوز عصرى نیامده است كه «اینشتین» حاكم و آمر باشد و روزولت مطیع و ماءمور، بلكه عكس است.

افلاطون نظریه معروفى دارد به نام نظریه «مدینه فاضله».

مى گوید دنیا آن روزى به سعادت نائل خواهد شد كه حكیمان زمامداران باشند و زمامداران حكیمان، تا وقتى كه حكیمان طبقه اى هستند و زمامداران طبقه اى دیگر، دنیا روى سعادت نخواهد دید. ما مسلمانها بالاخص شیعیان مى گوئیم دوره سعادت بشر آن عصرى است كه دوره عدل كامل است یعنى عصر ظهور حضرت حجت (عج)، آن دوره اى كه اولین مشخصش اینست كه دوره حكومت عقل است یعنى دوره اى است كه آن، علم اسیر و برده نیست.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام تعبیرى درباره عصر دارد كه مى فرماید

( و یغبقون كاءس الحكمه بعد الصبوح ) (۸)

در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جامى كه مى نوشند جام حكمت و معرفت است، جز جام حكمت و معرفت جام دیگرى نمى نوشند.

در كافى هست كه در عصر ظهور حضرت حجت، خدا دست خود را بر سر افراد بشر مى گذارد و عقل مردم زیاد مى شود.

من شاید نتوانستم این مطلب را آنجور كه دلم مى خواست تقریر بكنم ولى بدانید كه به غلط مى گوئیم عصر، عصر علم است، به غلط مى گوئیم عصر، عصر عقل است، به غلط مى گوئیم عصر، عصر فكر است، براى اینكه در این عصر عقل آزادى ندارد، علم و فكر آزادى ندارد، هنوز دنیا دنیاى شهوت است، هنوز دنیا دنیاى جاه طلبى است.

در ماه گذشته كه به خوزستان رفته بودم در جشنى كه به مناسبت نیمه شعبان برقرار شده بود گفتم اگر بخواهید بفهمید عصر چه عصرى است و بر وجود بشر چه چیزى حكومت مى كند، وضع این «بیتل ها» را ببینید، چهار تا آدم بى ارزش چه سر و صدائى در دنیا راه انداخته اند. روزنامه هاى خودمان نوشتند وقتى كه اینها به آمریكا رفتند تمام جریانهاى سیاسى را تحت الشعاع قرار دادند. این، حكایت مى كند از روحیه ملت آمریكا. «ویلسن» نخست وزیر انگلستان هم وارد شد و روزنامه هاى مهم مثل «نیویورك تایمز» خبر ورود او را در چهار سطر نوشتند اما صفحاتى را اختصاص به بیتل ها دادند. آنقدر اینها در دنیا شهرت كسب كرده اند كه گفتند ما امروز از عیساى مسیح معروفتریم. آیا این موضوع از این حكایت مى كند كه عصر، عصر علم و عقل است؟ گفتم معلوم مى شود هنوز عصر، عصر بیتل هاست نه عصر ویلسن، و گفتم تازه اگر عصر ویلسن هم بود چه بود؟

پس، از اینها ما نتیجه مى گیریم كه هنوز نباید جریانهائى را كه در دنیا وجود دارد صد در صد تصدیق بكنیم، نباید كلمه مقتضیات زمان ما را فریب بدهد. هنوز خیلى فاصله دارد تا زمان به جائى برسد كه تمام تغییراتش صحیح باشد. در همینجا به عرایض خودم خاتمه مى دهم.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22