اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27116
دانلود: 4754

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27116 / دانلود: 4754
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه سیزدهم: مقتضیات زمان (۲)

مقتضیات زمان (۲)

( ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذین لایعقلون. (۵۷) )

دیشب در اطراف مساءله مقتضیات زمان بحث مى كردیم. كلمه مقتضیات و كلمه اقتضاى زمان را تفسیر و معنى كردیم. براى اینكه آقایان بحث محترم كاملا توجه داشته باشند و مطلب را به ذهن خودشان بسپارند كه اگر با یكى از دو طبقه جاهل و جامد روبرو شدند با آن طبقه اى كه هر چیزى را به نام مقتضیات زمان مى خواهند بپذیرند و به دیگران بقبولانند، و یا آن طبقه اى كه اساسا این حرفها را موهوم تلقى مى كنند بتوانند درست مطلب را براى آنها بشكافند، از این نظر باز فهرست مطلب را تكرار مى كنیم.

عرض شد كه اقتضاى زمان را یكى اینطور مى شود تفسیر كرد كه مقتضیات زمان یعنى پیش آمدها و پدیده ها و امور رائج زمان. اگر چیزى در یك زمان پدید آمد، چون مخصوص این زمان است و این زمان نسبت به زمان گذشته زمان نوى است، باید آن را پذیرفت. پس پدیده هاى هر زمان نوى را باید پذیرفت و این تجدد است، ترقى و پیشرفت است. عرض شد این حرف، حرف غلطى است. پدیده هاى هر زمان نو دو قسم است: ممكن است ناشى از یك ترقى و پیشرفت باشد و ممكن است ناشى از یك انحراف باشد. در همه زمانها این دو امكان براى بشر وجود دارد و به عبارت دیگر هیچ چیزى را به دلیل نو بودن نمى شود پذیرفت كمااینكه هیچ چیزى را صرفا به دلیل قدمت نه مى شود پذیرفت و نه مى شود رد كرد. نه نو بودن دلیل خوبى یا بدى است و نه قدمت دلیل خوبى یا بدى است. مقیاس خوبى و بدى، نو بودن و قدیمى بودن نیست. اى بسا یك چیز قدیمى خوب باشد و باید آن را گرفت و اى بسا چیزى كه نو است، بد باشد و باید آن را رد كرد.

تفسیر دیگر از مقتضیات زمان، سلیقه و ذوق و پسند مردم زمان است. مردم این زمان فلان چیز را مى پسندند و فلان چیز دیگر را نمى پسندند. آیا اینكه انسان باید با مقتضیات زمان هماهنگى كند یعنى باید با پسند و سلیقه مردم زمان هماهنگى كند؟ خیر، این هم درست نیست. بسیار امكان دارد كه سلیقه مردم بد باشد. چقدر اتفاق افتاده است كه در جامعه اى اكثریت مردم داراى سلیقه كج و معوجى بوده اند. درباره این هم بحث شد.

ولى یك تفسیر دیگر از مقتضیات زمان هست كه باید روى آن فكر كرد و به آن معنى مقتضیات زمان را باید پذیرفت و آن به معناى حاجتهاى زمان است. انسان براى رسیدن به هدفهاى واقعى كه در هر زمان باید داشته باشد احتیاج دارد به امورى كه آن امور احتیاجات دوم بشر است یعنى یك سلسله احتیاجات ثابت دارد و از این احتیاجات، احتیاجات دیگرى برمى خیزد. انسان براى این احتیاجات دیگر خود، دنبال وسیله مى گردد. این وسیله ها همیشه در تغییر و غالبا رو به تكامل است. تغییراتى كه اجتماع بشر از این نظر پیدا مى كند، تقاضاى زمان به معناى حاجتهاى زمان را تغییر مى دهد. فرض كنید انسان احتیاج دارد كه در زمستان خودش را گرم بكند. تا وقتى كه این فصول چهارگانه در دنیا هست این احتیاج هست، ولى امورى كه انسان استخدام مى كند براى رفع این حاجت، فرق مى كند. یك وقت ذغال نقش اول را دارد یعنى یگانه وسیله اى كه بشر با آن خودش را گرم مى كند ذغال است. آنوقت ذغال خیلى قیمت پیدا مى كند. كار به جائى مى رسد كه شعرهاى معروف نسیم شمال مى گوید: آقا ذغال، میرزا ذغال، شازده ذغال، ولى آیا ذغال براى بشر اصالتى دارد و جزء حاجتهاى اولیه بشر است؟ نه، ذغال وسیله اى است براى گرم كردن بشر. یكمرتبه در اثر تغییرات و اكتشافاتى كه مى شود نفت پیدا مى شود، به طورى كه امروز ممكن است براى بشر، از ذغال، هم ارزانتر و هم ساده تر تهیه شود. این (نفت یا ذغال)، یك حاجت دومى است براى بشر یعنى امرى است كه انسان به آن احتیاج دارد اما در مرحله دوم. گرم شدن احتیاج اولى است. این یك مثال كوچك بود.

اینست كه مى گویند حاجت زمان تغییر مى كند. خیلى موارد دیگر شما مى توانید پیدا كنید كه در آنها احتیاجات بشر تغییر مى كند، به این شكل كه سببى در كار مى آید كه بهتر و كم خرج تر و آسانتر و نیرومندتر است. آن مقتضیات زمانى كه هر عاقلى، هر عالمى باید آن را بپذیرد، اینجور مقتضیات است. اینها خلاصه اى بود از آنچه كه دیشب عرض كردم. ولى بحثى كه الان مى كردم روى این مبنا و پایه بود كه انسان یك سلسله احتیاجات ثابت و دائمى دارد و یك سلسله احتیاجات متغیر در اینجا هستند افرادى كه مى گویند تمام احتیاجات بشر متغیر است، اصلا بشر احتیاج ثابت ندارد یعنى هیچ چیزى در دنیا نیست كه بشر همیشه و در تمام ادوار به آن احتیاج داشته باشد. مى گویند همه چیز مثل ذغال است، در یك زمان بشر به آن احتیاج دارد، در زمان دیگر احتیاج ندارد و چون احتیاج ندارد خواه ناخواه به حكم جبر زمان از میان مى رود. البته این مطلب را كه اینجا ادعا مى كنند، شامل مادیات و معنویات هر دو مى شود. آنها راجع به دین اگر بحث مى كنند حتى اینجور حاضر نیستند بحث بكنند كه آیا دین باید باشد یا نباید باشد. مى گویند ما اساسا به این مساءله كار نداریم. دین در یك زمان كه بشر به آن احتیاج داشته است، به حكم احتیاج پیدا شده و چون هیچ احتیاجى براى همیشه باقى نمى ماند، كم كم احتیاج بشر از آن سلب مى شود. وقتى سلب شد خواه ناخواه از میان مى رود، همان طورى كه ذغال خواه ناخواه منسوخ مى شود. این منطق، یك حرفى است كه به آن خیلى آب و تاب داده اند این، همان منطق توده اى ها، منطق مادیهاست. مى گویند هیچ احتیاجى و چیزى در دنیا ثابت و باقى نیست. همه چیز در تغییر و تبدیل است و امور احتیاجى بشر هم در یك زمان مخصوصى پیدا شده و با تغییر زمان از بین مى رود. و اى بسا كه صدها و هزارها جوان را با همین حرفها منحرف كرده اند. ولى ما باید این مطلب را بشكافیم:

اصل این قانون كلى به دو شكل بیان مى شود: یكى رنگ فلسفى مى گیرد و دیگرى رنگ اجتماعى، رنگ فلسفى به این شكل كه در این دنیا همه چیز متغییر است، هیچ چیز باقى نیست، و رنگ اجتماعى به این صورت كه هر چیز در اجتماع زائیده یك احتیاج است و احتیاجات اجتماعى بشر در تغییر است پس هر چیزى یك مدت موقت در اجتماع مى ماند.

اما مطلب اول كه رنگ فلسفى مى دهند و مى گویند همه چیز در تغییراست آیا راست است؟ به این تعبیر كه همه چیز در تغییر است درست نیست، ولى به این معنى كه جهان مادیات، تركیبات مادى این دنیا در تغییر است، صحیح است. یعنى شما در این دنیا ماده اى پیدا نمى كنید كه از ازل به همین شكل بوده و تا ابد هم به همین شكل باقى خواهد ماند. آیا این كوههائى كه مى بینید از ازل به همین شكل بوده و تا ابد هم به همین شكل باقى خواهد بود؟ نه. آیا دریا به همین شكل كه الان هست بوده است؟ نه. آیا به همین شكل باقى مى ماند نه. حكماى اسلامى از قدیم الایام این آیه قرآن را كه مى فرماید:

( و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع الله الذى اتقن كل شى ء (۵۸) )

ناظر به تغییرى كه در همه اشیاء و اجسام عالم رخ مى دهد دانسته اند، به قرینه

( صنع الله الذى اتقن كل شى ء. )

آیه مى گوید این كوهها را كه مى بینى خیال مى كنى یكنواخت و ثابت است و حال اینكه اینها دائما در تغییر است همان طورى كه ابرها را مى بینى كه به یك حال باقى نمى مانند. البته كوه به عنوان مثال است، یعنى همه اشیاء اینجور است. حكیمى از قدیم گفته است: هیچ شخصى در یك رودخانه دو بار شستشو نمى كند. مقصود این بوده است كه در یك رودخانه اگر امروز شستشو كنى فردا كه مى روى نه آن آب، آب دیروز است و نه تو كه شستشو مى كنى آن آدم دیروز هستى. پس هیچكس در یك رودخانه دو بار شستشو نمى كند.

در اینكه اجسام و مواد این عالم دائما در تغییرند هیچ بحثى نیست. جغرافیا به ما نشان مى دهد كه مثلا همین دریاى خزر، الان نسبت به چهل سال پیش تغییر كرده است یعنى ساحلش مقدارى به آن سمت كشیده شده است. قرائن علمى ثابت كرده است كه بین ما و آمریكا یكراه خشكى وجود داشته است، تدریجا تغییراتى كه در زمین پیدا شده، سبب شده است كه این اقیانوسهاى بزرگى كه در دنیا وجود دارد، بین ما و آمریكا فاصله شوند. نه دریاها به یك حالت باقى مى مانند، نه خشكیها و نه منطقه ها. واقعا تهران كنونى با تهران ۵۰ سال پیش از لحاظ گرما و سرما یكنواخت نیست. سرمائى كه سابقا در تهران بود، دیگر حالا نیست و اى بسا اینجا تبدیل بشود به یك منطقه گرمسیر، و اى بسا یك منطقه گرمسیر تبدیل بشود به یك منطقه سردسیر. همه چیز در این دنیا پیر مى شود. این ذرات كوچكى كه به نام اتم كشف كرده اند، هم تولد دارند، هم جوانى و هم پیرى. یعنى ثابت شده است كه اینها از خودشان تشعشعاتى دارند تا كم كم نابود بشوند. بعد دوباره اتمهائى در دنیا به وجود مى آید. هیچ جسمى در این دنیا ثابت و پایدار نیست. ممكن است مدتش با هم فرق بكند ولى ابدیت ندارد:

( و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد اءفان مت فهم الخالدون (۵۹) )

قرآن مى گوید ما براى هیچ بشرى قبل از تو ابدیت قرار ندادیم، هیچ بشرى الى الابد زنده نیست، بالاخره مى میرد:

( كل نفس ذائقة الموت. (۶۰) )

حالا [ممكن است ] یك كسى بیشتر عمر بكند یك كسى كمتر، بالاخره مى میرد. در این آیه اگر نفس را به معناى ذات بگیریم یعنى تمام اشیاء هم باید بمیرند. ولى آیا این حرف درست است كه همه چیز دائما در تغییر است؟ نه ممكن است چیزى در دنیا باشد كه متغییر به آن معنائى كه اجسام تغییر مى كنند نباشد، ثابت بماند. یكى از آنها روح بشر است بشر جسمش پیر مى شود و رو به فنا مى رود و تغییر مى كند ولى روحش اینطور نیسست.

از نظر علمى ثابت شده است كه بدن انسان مجموعه اى است از حیوانات ذره بینى كوچك به نام سلول. سلولها بر دو قسمند: سلولهاى عصبى و سلولهاى غیرعصبى. اینكه سلولهاى غیرعصبى نو و كهنه مى شوند قدیمیها قبول داشته اند و امروز هم ثابت است. در مورد سلولهاى عصبى مى گویند خود سلول نمى میرد ولى پیكر آن عوض مى شود. بنابراین اگر شما یك انسان را در نظر بگیرید مثل اینست كه ساختمان و بناى این مسجد را در نظر بگیرید. اگر همه جاى این ساختمان را عوض بكنند: سقف را عوض بكنند، كفش را عوض بكنند، دیوارها را عوض بكنند، یك آدمى كه قبلا این مسجد را دیده است، حالا كه مى بیند ممكن است خیال بكند كه این همان مسجد است در صورتى كه از آن مسجد حتى یك جزء هم وجود ندارد. اما واقعا و اساسا این مسجد، آن مسجد نیست. از نظر بدن انسان اگر فكر بكنیم، بدن هر انسانى قطعا در مدت عمر چند بار عوض مى شود یعنى ما از نظر بدن خودمان مثل همین مسجدى هستیم كه دو سه بار آن را از بین برده و از بیخ و بن تعمیر كرده باشند. اما در عین اینكه پیكر ما در طول عمرمان چندین بار عوض شده است، یك حقیقت هست و آن اینكه ما عوض نشده ایم «من» یعنى شخصیت خود انسانى، عوض نشده است. شخصیت همان شخصیت است. این براى اینست كه در این پیكر و در این اندام یك حقیقت ثابت بوده و هست و شخصیت ما را آن حقیقت ثابت تشكیل مى دهد و این متغیرات حكم لباس را دارد. بوعلى سینا شاگردى دارد به نام بهمنیار كه اصلا گویا اهل شمال بوده و در اوایل زردشتى بوده است و در اواخر اسلام آورده و از افاضل شاگردان بوعلى سینا است. او در یكى از سخنانش بحثى داشته راجع به زمان. مى گفت زمان، مشخص هر شى ء است یعنى زمان جزء ذات هر چیزى است و چون زمان تغییر مى كند پس هر چیزى تغییر مى كند. بوعلى مى گفت نه، «هر چیزى» درست نیست. مى گفت نه، حتما اینجور است. بوعلى قبول نمى كرد. بعد بهمنیار سؤ الى كرد بوعلى جواب نداد. پرسید چرا جواب نمى دهى؟ گفت: از همان كسى كه سوال كردى جوابت را بگیر. گفت من از تو سؤ ال كردم. گفت به عقیده تو، تو در یك آن از كسى سؤ ال كردى كه در آن بعد او دیگر وجود ندارد چون او با زمان تغییر كرده و رفته است و آن كسى كه سؤ ال كرده هم وجود ندارد. پس تو از كى جواب مى خواهى؟ بنابراین قبول كن كه شخصیت انسان یك اصل و حقیقت ثابت است. شخصیت تو واحد است كه شاگرد من است.

ما اكنون درباره روح بحث نمى كنیم. این مطلب فقط از این جهت عرض شد كه معلوم شود آن اصل فلسفى كه مى گویند همه چیز در تغییر است و هیچ چیز ثابت نیست، یك مورد نقضش روح است.

مطلب دیگر اینكه «همه چیز در تغییر است» یك مطلب است، «قانونها در تغییر است » مطلب دیگر. قانون یعنى آن اصل و ناموسى كه تغییر اشیاء بر اساس آن است. مى گوئیم هیچ شكلى در دنیا باقى نمى ماند اما آیا قانونى كه براى یك شكل وجود دارد هم تغییر مى كند؟ نه، خود قانون ثابت است. مثلا داروین معتقد بود كه براى جاندارها یك سلسله قوانین كشف كرده است. ما مى پرسیم داروین كه مى گوید این جاندارها در تغییر و تكامل اند آیا قوانین خود داروین هم در تكاملند یعنى آیا همانطور كه یك بچه كوچك است، بزرگ مى شود یا به قول خود داروین انواع تغییر نوعیت مى دهند، تدریجا نوعى، نوعى دیگر مى شود، قوانین علمى داروین هم تغییر مى كند؟ خیر، آن قوانین، یك قوانین ثابت جهانى است كه از اولى كه دنیا بوده است تا آخر، این قوانین بر دنیا حكومت مى كند. همچنین قانون جاذبه عمومى خودش یك قانون ثابت است. اگر ما بگوئیم پیغمبر اسلام یعنى شخص پیغمبر با همان بدن ابدیت دارد ممكن است كسى بگوید طبق قانون فلسفى هیچ شیئى ثابت نمى ماند، پس شخص پیغمبر خلود ندارد. بحث كه روى شخص نیست. بحث روى قانون است. قرآن قانون است. اگر كسى بگوید كاغذهایى كه خطوط و آیات قرآن روى آن نوشته شده است كهنه نمى شود ما مى گوئیم نه، كاغذ جسم است و كهنه مى شود ولى قرآن حقایق را بیان مى كند، قوانین را بیان مى كند و این دیگر كهنگى پذیر نیست. قانون كه جسم نیست. جسم كهنه و فانى مى شود ولى قانون اگر حقیقت باشد یعنى مطابق با واقع باشد همیشه باقى است و اگر مطابق با واقع نباشد از اول هم درست نبوده است. به هر حال مانعى ندارد كه بشر یك سلسله قوانین داشته باشد كه اینها براى همیشه ثابت و باقى بماند.

پس كهنه شدن اجسام را ما هم قبول داریم. قرآن مى گوید:

( كل من علیها فان. (۶۱) )

و یا:

( اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت (۶۲) )

روزى كه خورشید پیر مى شود روزى كه ستارگان پیر مى شوند. دریا دیگر به شكل دریا نیست. آرى، قرآن هم مى گوید هیچ جسمى از اجسام این عالم ابدیت ندارد ولى بحث ما درباره اجسام نیست. بحث ما درباره قانون است. حرف ما اینست كه بشر یك سلسله قوانین آسمانى دارد كه این قوانین براى همیشه باقى است. چه اشتباه بزرگى است كه یك چیزهائى را خیال مى كنند بدیش به واسطه كهنگى است. مثلا مى گویند فئودالیسم دیگر كهنه شده است، اینكه فئودالیسم و فئودال یعنى آدمى كه به زور قلدرى سرزمین زیادى را تصاحب كرده و عده اى را هم به زور به كار گماشته است كه آنها كار بكنند و او بخورد بد است چون دیگر كهنه شده است. مثل اینكه روز اول خوب بوده، نو بوده، عیبش فقط كهنگیش است. خیال مى كنند مثل اتومبیل است كه سیستم نوش خوب است و بعد كه كهنه شد دیگر بد مى شود. اصلا من از این تعبیر حیرت مى كنم كه آقا دیگر فئودالیسم كهنه شده است. مگر روزى كه نو بود خوب بود؟ اینها كه نو و كهنه ندارد، روز اولش هم مثل امروز بد بوده، امروز هم مثل دیروزش بد است. كهنه شده یعنى چه؟! به همین دلیل هر سنت قدیمى را بد مى دانند. مى گویند «مگر انسان یك لباس را چقدر مى پوشد؟! » مگر همه چیز حكم كفش و لباس را دارد؟!

پس این پنبه را از گوش اینها بیرون بیاورید. این اصل فلسفى، در مورد قوانین و اصول صادق نیست، راجع به اشیاء و اجسام است. از اینكه بگذریم مطلب به یك شكل دیگر بیان مى شود كه اول عرض كردم و امشب نمى رسم پیرامون آن بحث كنم و آن، مساءله احتیاجات است اشاره اى مى كنم و رد مى شوم. عرض كردیم كه بشر یك سلسله احتیاجات ثابت دارد و یك سلسله احتیاجات متغیر. آنها براى اینكه بفهمانند تمام احتیاجات متغیر است این را بر یك پایه و اصل موهومى گذاشته اند كه حتى امروز خود كمونیستهاى دنیا دیگر زیر بار این حرف نمى روند و آن اینكه آمده اند هر چیزى كه در اجتماع هست مثلا علم، هنر، صنعت، قضاوت، دین و مذهب، اخلاق، معلومات، سیاست، حقوق خانوادگى، تمام اینها را به منزله شاخه درخت گرفته اند و براى همه آنها یك ریشه فرض كرده اند كه اتفاقا آن ریشه تغییر مى كند و چون ریشه تغییر مى كند، [نتیجه گرفته اند كه پس ] همه چیز تغییر مى كند. اینها ریشه همه چیز را امور اقتصادى دانسته اند یعنى بشر هر چیزى را كه خواسته است، براى منافع اقتصادى خودش خواسته است. و در امور اقتصادى ابزار تولید تغییر مى كند. عوض شدن ابزار تولید، اخلاق و وجدان عالى را عوض مى كند چون همه اینها محصول ابزار تولید است ریشه این حرف این است.

ولى امروز ثابت شده كه این اصل بزرگترین اشتباه و بسیار غلط است. چون خلاصه حرفشان این است كه تمام فعالیتهائى كه بشر مى كند براى شكمش مى باشد. من در ذهنم همیشه این فكر پیدا مى شود كه این فرنگیها كه اینهمه دم از انسانیت مى زنند، اعلامیه حقوق بشر براى ما تدوین مى كنند، از حیثیت انسانى زن و مرد دم مى زنند، اول به ما بگویند اینها بشر را چگونه تعبیر مى كنند؟ اگر ما این حرفها را بزنیم درست است چون ما به:

( انى جاعل فى الارض خلیفه (۶۳) )

معتقدیم، ما انسان را خلیفة الله تعبیر و تفسیر مى كنیم، ما

( و لقد كرمنا بنى آدم (۶۴) )

داریم. تو كه عقیده ات درباره انسان این است كه انسان همه چیز را به خاطر شكمش مى خواهد، تو كه ریشه [فعالیت ] انسان را حاجتهاى شكمى او مى دانى پس انسانیت چیست؟ تو كه مى گوئى هنر مولود حاجتهاى شكم است، علم، اخلاق، معنویت، مذهب و عبادت، مولود حاجتهاى شكم است پس آن مقام انسانیت كجاست؟ پس انسان چه فرقى با حیوان دارد؟ نه انسان اگر شكم دارد مغز هم دارد، دل هم دارد خیلى از كارها را انسان مى كند نه به خاطر شكم بلكه به خاطر اینكه عقل و مغزش اینجور حكم مى كند. خیلى از كارها را بشر على رغم منافع اقتصادى خودش انجام مى دهد چون دین دارد. البته ما نمى گوئیم اقتصاد عامل نیست، اقتصاد یكى از عوامل است اما انسان عاملهاى زیادى دارد كه به حكم آن عوامل فعالیت مى كند. ما مى گوئیم عبادت و پرستش خدا خودش یك چراغى است در دل انسان. حس گذشت از منافع اقتصادى یك حس عالى است. علمائى بوده اند كه پا روى منافع اقتصادى گذاشته اند كه به علم برسند. مدتها بعد از آنكه بوعلى سینا زندانى و سپس آزاد شد، پادشاه فهمید كه براى او سعایت كرده اند، او را احضار كرد. اصلا از مخفیگاه بیرون نیامد و به شاگردانش سپرد كه بروز ندهید، الان در همین مخفیگاه كارى كه مى كنیم به مراتب بهتر از وزارت و ریاست و پول و مقام است. غلامانى داشت، مرتب اصرار مى كردند بیا بیرون و او حاضر نمى شد. بالاءخره همانها محرمانه خبر دادند و آمدند او را بردند.

بشر مى تواند از منافع اقتصادى خودش صرف نظر كند. اینكه مى گویند همه احتیاجات بشر در تغییر است چون تمام احتیاجات بستگى به یك احتیاج دارد، تمام این حرف، دروغ و خطا است.