اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27122
دانلود: 4755

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27122 / دانلود: 4755
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه نوزدهم: عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان

عبادت وپرستش، نیاز ثابت انسان

( فلولا نفرمن كل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم (۸۱) )

به طورى كلى براى هر انسانى لازم است كه داراى فكر نقادى باشد. قوه نقادى و انتقاد كردن به معناى عیب گرفتن نیست. معناى انتقاد، یك شى ء را در محك قرار دادن و به وسیله محك زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیص دادن است. مثلا انتقاد از یك كتاب معنایش این نیست كه حتما باید معایب آن كتاب نمودار بشود بلكه باید هر چه از معایب و محاسن داشته باشد آشكار بشود. انسان باید در هر چیزى كه از دیگران مى شنود نقاد باشد یعنى آن را بررسى و تجزیه و تحلیل بكند. صرف اینكه یك حرفى درمیان مردم شهرت پیدا مى كند خصوصا كه با یك بیان زبیا و قشنگ باشد، دلیل بر این نیست كه انسان حتما باید آن را بپذیرد و قبول بكند. به ویژه درامر دین و آنچه كه مربوط به دین است، انسان باید نقاد باشد.

آنچه كه درشبهاى گذشته راجع به احادیث بحث مى كردیم كه پیغمبر فرمود آنچه را كه از من مى شنوید به قرآن عرضه بدارید اگر موافق است بپذیرید واگر مخالف است نه، خود نوعى نقادى است. حدیثى است كه من عین عبارات آن یادم نیست ولى مضمون آن یادم است كه ائمه ما آن را از حضرت عیساى مسیح نقل كرده اند. تقریبا مضمونش اینست: شما كه علم را فرا مى گیرید، اساس كار اینست كه نقاد باشید یعنى قدرت انتقاد در شما باشد، كور كورانه تسلیم نشوید، خواه گوینده صالح باشد و خواه ناصالح. دربین حدیث دارد:

كونوا نقادا

حدیث دیگر كه فى الجمله از آن یادم هست راجع به اصحاب كهف است كه داستان آنها در قرآن آمده است:

( انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى وربطنا على قلوبهم... (۸۲) )

معروف است كه اینها صراف بوده اند، صیرفى بوده اند. این سخن را به این معنى گرفته اند كه كار آنها صرافى بوده است. ائمه ما فرموده اند كه در این نسبت كه گفته اند اینها صراف طلا ونقره بوده اند، اشتباه شده است. نه، كانوا صیارفه الكلام صراف سخن بودند نه صراف طلا و نقره، یعنى مردمان حكیمى بوده اند مردمان دانائى بوده اند و چون حكیم بوده اند وقتى حرفى به آنها عرضه مى شد، آن حرف را مى سنجیدند. تفقه در دین كه در این آیه ذكر شده است:

( فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین )

مستلزم این است كه انسان واقعا نقاد باشد و كار نقادى او به آنجا كشیده شود كه هرچیزى را كه گفته مى شود و با امر دین تماس دارد بتواند تجزیه و تحلیل بكند. همین جمله اى كه من دیشب نقل كردم و گفتم اخیرا معروف شده است و به حضرت امیرالمؤمنین نسبت داده اند:

( لاتودبوا اولادكم... )

ازباب تعبیر لفظى خیلى زیبا و قشنگ است، خیلى سازگار است روى همین جهت مى بینید یك مقبولیتى در میان افراد پیدا كرده است و هر كس در هرجائى این جمله را مى گوید.

الان حكایتى یادم آمد: من در سنین چهارده پانزده سالگى بودم كه مقدمات كمى از عربى خوانده بودم. بعد از واقعه معروف خراسان بود و حوزه علمیه مشهد به كلى از بین رفته بود و هر كس آن وضع را مى دید مى گفت دیگر اساسا ازروحانیت خبرى نخواهد بود. جریانى پیش آمده بود كه احتیاج به نویسندگى داشت. از من دعوت كرده بودند. مقاله اى را من نوشتم. مردى بود كه در آن محل ریاست مهمى داشت. وقتى آن مقاله را دید، یك نگاهى به سر و وضع من انداخت، حیفش آمد، دید كه من هنوز پابند عالم آخوندى هستم شرحى گفت، نصیحت كرد كه دیگر گذشت آن موقعى كه مردم به نجف یا قم مى رفتند و به مقامات عالیه مى رسیدند. آن دوره از بین رفت، حضرت امیر فرموده است بچه تان را مطابق زمان تربیت كنید. و بعد گفت آیا دیگران كه پشت این میزها نشسته اند شش تا انگشت دارند؟ و حرفهائى زد كه من آن فكرها را از مغزم بیرون كنم. البته من به حرف او گوش نكردم. بعد رفتم به قم و مدت اقامتم در قم پانزده سال طول كشید. بعد كه به تهران آمدم، اولین اثر علمى اى كه منتشر كردم كتاب اصول فلسفه بود.

آن شخص هم بعد به نمایندگى مجلس رسید و مردى باهوش و چیز فهم بود و در سنین جوانى احوال خوبى نداشت ولى بعد تغییر حالى در او پیدا شد. تقریبا در حدود هیجده سال از آن قضیه گذشه بود كه اصول فلسفه منتشر شد و یك نسخه از آن به دستش رسید و او یادش رفته بود كه قبلا مرا نصیحت كرده بود كه دنبال این حرفها نرو. بعد شنیدم كه هر جا نشسته بود به یك طرز مبالغه آمیزى تعریف كرده بود. حتى یكبار در حضور خودم گفت كه شما چنینید، چنانید. همانجا در دلم خطور كرد كه تو همان كسى هستى كه هجده سال پیش مرا نصیحت مى كردى كه دنبال این حرفها نرو. من اگر آن موقع حرف ترا گوش مى كردم الان یك میرزا بنویسى پشت میز اداره اى بودم در حالى كه تو الان اینقدر تعریف مى كنى.

غرض این جهت است كه یك جمله هائى است كه به ذائقه ها شیرین مى آید و مانند برق رواج پیدا مى كند. اصلا همان طورى كه بعضیها به وسائل مختلف برایشان پیش آمدهاى خوبى بروز مى كند و بعضیها هم بدشانس و بدبخت مى باشند، اگر ملاحظه كرده باشید جمله ها هم اینطور است. بعضى جمله ها یك جملات خوش شانسى هستند. این جملات بدون اینكه ارزش داشته باشند مثل برق در میان مردم رواج پیدا مى كنند وحال آنكه جمله هائى هست صد درجه از اینها با ارزشتر، و حسن شهرت پیدا نمى كنند. این جمله:

لاتودبوا اولادكم باخلاقكم

جزء جملات خوش شانس دنیا است و شانس بیخودى پیدا كرده است. در مورد این جمله من دیشب اینطور عرض كردم: گو اینكه این جمله به این معنى و مفهومى كه امروزیها استعمال مى كنند غلط است ولى یك معنا و مفهوم صحیحى مى تواند داشته باشد كه غیر از چیزى است كه امروزیها از آن قصد مى كنند، و فرقى گذاشتم میان آداب و اخلاق كه آداب غیر از اخلاق است. آنوقت آداب را دو گونه ذكر كردیم. ممكن است مقصود از آداب امورى باشد كه در واقع امروز به آنها فنون مى گویند علاوه بر اخلاق، علاوه بر صفات خاص روحى، علاوه بر نظمى كه انسان باید به قواى روحى هر كس لازم و واجب است كه یك سلسله فنون رایاد بگیرد، البته آنهم اندازه اى دارد یعنى فنى را باید بیاموزد كه از آن فن یك اثر براى بشریت درجهت خیر برخیزد و ضمنا زندگى او را هم اداره بكند. در فنون است كه انسان باید تابع زمان باشد. اگر

لاتودبوا اولادكم بادابكم

بگوئیم درست است، یا

لاتودبوا اولادكم بفنونكم

حرف درستى است چون زندگى متغیر است، انسان نباید در اینجور چیزها جمود به خرج بدهد و همیشه بخواهد به اولاد خودش آن فنى را بیاموزد كه خودش داشته است در صورتى كه ممكن است همان فن به شكل بهتر و كاملتر در زمان جدید پدید آمده باشد.

مساله دیگرى كه گفتم و بعد از سوالات آقایان معلوم شد كه احتیاج به توضیح بیشترى دارد مساله آداب و رسوم است. آداب و رسوم هم بر دو قسم است. بعضى از آنها از نظر شرعى سنن نامیده مى شود یعنى شارع روى آنها نظر دارد. شارع، آن آداب را به صورت یك مستحب توضیح داده است و نظر به اینكه اسلام هیچ دستورى را گزاف نمى دهد، امورى را كه اسلام سنت كرده است ما باید به صورت یك اصل حفظ كنیم. مثلا دیشب درجواب سوال یكى از آقایان عرض كردم اسلام براى غذا خوردن آدابى ذكر كرده است. اسلام دین تشریفاتى نیست بلكه اگر آدابى را ذكر كرده، حساب نموده است. مثلا اگر مى گوید مستحب است

اطاله الجلوس عند المائده

یعنى طول دادن نشستن بر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زیاد بجود، هیچ دستورى را گزاف نمى دهد، امورى را كه اسلام سنت كرده است ما باید به صورت یك اصل حفظ كنیم. مثلا دیشب در جواب سوال یكى از آقایان عرض كردم اسلام براى غذا خوردن آدابى ذكر كرده است. اسلام دین تشریفاتى نیست بلكه اگر آدابى را ذكر كرده، حساب نموده است. مثلا اگر مى گوید مستحب است

اطاله الجلوس عند المائده

یعنى طول دادن نشستن بر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زیاد بجود، مستحب است بسم الله بگوید مستحب است الحمدلله بگوید، مستحب است دست را قبل و بعد از غذا بشوید، اینها تشریفاتى نیست، حقایق است. اسلام به سلامت انسان اهمیت مى دهد، مى خواهد دندان، معده و اعصاب انسان سالم باشد. تنها به جنبه هاى روانى نمى پردازد. آدمى كه سر سفره با عجله غذا مى خورد این خودش منشا مرض مى شود. این، یك حسابى است كه به یك زمان اختصاص ندارد و براى تمام زمانها است. اسلام مى گوید مستحب است لقمه را كوچك بردارید، مستحب است زیاد بجوید، مستحب است دست را قبل از غذا بشوئید. حدیثى است، نقل مى نند كه حضرت علىعليه‌السلام مزرعه اى داشت. مردى است به نام «ابى نیزر» مى گوید روزى حضرت به مزرعه آمد، خودش كلنگ برداشت و در یك چاه فرو رفت، مدت زیادى در آن چاه عمل مقنّى گرى انجام مى داد و خیلى هم به تندى كار مى كرد. یك وقت از چاه بیرون آمد در حالى كه عرق از سر و صورت او جارى بود. بعد فرمود آیا اینجا غذائى حاضر هست؟ گفتم بله، مقدارى كدو هست خدمتتان بیاورم؟ فرمود بسیار خوب، بیاور. حضرت برخاست و به سر نهر آبى رفت، دست خودش را با شن شست، وقتى كه خوب پاكیزه شد و خواست با دستهاى خودش آب بخورد گفت: ان كفى انظف الانیه دو دست من تمیزترین ظرفها است. بعد با دست خودش آب خورد. این حساب نظافت است. مستحب است خلال كردن، مستحب است مسواك كردن. اینها دیگر زمان و مكان ندارد اما آنهائى كه من عرض كردم زمان و مكان دارد.

این نكته را توجه داشته باشید كه بعضیها جمود به خرج مى دهند خیال مى كنند كه چون دین اسلام دین جامعى است، پس باید در جزئیات هم تكلیف معنى روشن كرده باشد. نه، اینطور نیست. یك حساب دیگرى در اسلام است. اتفاقا جامعیت اسلام ایجاب مى كند كه اساسا در بسیارى از امور دستور نداشته باشد، نه اینكه هیچ دستور نداشته باشد بلكه دستورش این است كه مردم آزاد باشند و به اصطلاح تكلیفى در آن امور نداشته باشند. از جمله حدیثى است به این مضمون:

ان الله یحب ان یوخذ برخصه كما یحب ان یوخذ بعزائمه

خیلى مضمون عجیبى است! خدادوست دارد در مسائلى كه مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند. یعنى مسائل آزاد را آزاد تلقى بكنند، از خود چیزى در نیاورند. آنكه رخصت است را آزاد بدانند. امیرالمؤمنین مى فرماید:

ان الله حدد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تتركوها

یعنى خدا یك چیزهائى را واجب كرده است، آنها را ترك نكیند، یكى چیزهائى را هم ممنوع اعلام كرده است، به آنها تجاوز نكنید وسكت لكم عن اشیاء ولم یدعها نسیانا فلاتتكلفوها (۱) خدا درباره بعضى از مسائل سكوت كرده استالبته فراموش نكرده بلكه خواسته است كه سكوت بكند وبندگانش در آن مسائل آزاد ومختار باشند. در آنچه كه خدا مردم را آزاد گذاشته است شما دیگر تكلیف معین نكنید. نكیند، یكى چیزهائى را هم ممنوع اعلام كرده است به آنها تجاوز نكنید

( وسكت لكم عن اشیاء ولم یدعها نسیانا فلاتتكلفوها (۸۳) )

خدا درباره بعضى از مسائل سكوت كرده است، البته فراموش نكرده بلكه خواسته است كه سكوت بكند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشند. در آنچه كه خدا مردم را آزاد گذاشته است شما دیگر تكلیف معین نكنید.

پس آن موضوعى كه عرض كردم یك سلسله آداب و رسوم در میان مردم هست كه اگر آنها را انسان از طریق مثبت انجام بدهد، نه جائى خراب مى شود و نه جائى آباد، و اگر ترك هم بكند همینطور، مسائلى است كه خدا در آن مسائل سكوت كرده است. بشر یك حالتى دارد كه هیچوقت از او جدا نمى شود و آن این است كه علاقه اى به بعضى از تشریفات دارد. یك رازى است در این مسائل. دیگر نباید گفت حتما باید این كار را بكند این مساله اى بود كه من امشب لازم دانستم درباره آن توضیحى بدهم.

امشب مى خواهم قسمتى از عرایضم را اختصاص بدهم به یكى از خلقهاى ثابت همگانى تغییرناپذیر و نسخ ناپذیر كه زمان هیچوقت نمى تواند در آن تاثیر داشته باشد و آن موضوع عبادت و پرستش است. یكى از حاجتهاى بشر پرستش است. پرستش یعنى چه؟ پرستش آن حالتى را مى گویند كه در آن انسان یك توجهى مى كند از ناحیه باطنى خودش به آن حقیقتى كه او را آفریده است و خودش را در قبضه قدرت او مى بیند خودش را به او نیازمند و محتاج مى بیند، در واقع سیرى است كه انسان از خلق به سوى خالق مى كند. این امر اساسا قطع نظر از هر فایده و اثرى كه داشته باشد خودش یكى از نیازهاى روحى بشر است. انجام ندادن آن، در روح بشر ایجاد عدم تعادل مى كند. مثال ساده اى عرض مى كنم: اگر ما كجاوه اى داشته باشیم و حیوانهائى، خورجینهائى كه روى این حیوانها مى گذارند باید تعادلشان برقرار باشد. نمى شود یك طرف پر باشد و طرف دیگر خالى. انسان در وجود خودش خانه خالى زیاد دارد. در دل انسان جاى خیلى از چیزها هست. هر احتیاجى كه بر آورده نشود، روح انسان را مضطرب و نامتعادل مى كند. همانطور كه دیشب عرض كردم اگر انسان بخواهد در تمام عمر به عبادت بپردازد و حاجتهاى دیگر خود را برنیاورد، همان حاجتها او را ناراحت مى كند. عكس مطلب هم این است كه اگر انسان همیشه دنبال مادیات برود و وقتى براى معنویات نگذارد، باز همیشه روح و روان او ناراحت است. «نهرو» مردى است كه از سنین جوانى لامذهب شده است. در اواخر عمر یك تغییر حالى در او پیدا شده بود. خودش مى گوید من هم در روح خودم و هم در جهان یك خلاى را، یك جاى خالى را احساس مى كنم كه هیچ چیز نمى تواند آن را پر بكند مگر یك معنویتى. و این اضطرابى كه در جهان پیدا شده است، علتش اینست كه نیروهاى معنوى جهان تضعیف شده است. این بى تعادلى در جهان از همین است مى گوید الان در كشور اتحاد جماهیر شوروى این ناراحتى به سختى وجود دارد. تا وقتى كه این مردم گرسنه بودند و گرسنگى به ایشان اجازه نمى داد كه درباره چیز دیگرى فكر بكنند، یكسره در فكر تحصیل معاش و در فكر مبارزه بودند. بعد كه یك زندگى عادى پیدا كردند (الان) یك ناراحتى روحى در میان آنان پیدا شده است. در موقعى كه از كار بیكار مى شوند تازه اول مصیبت آنها است كه این ساعت فراغت و بیكارى را با چه چیز پر بكنند؟ بعد مى گوید من گمان نمى كنم اینها بتواند آن ساعات را جز با یك امور معنوى باچیز دیگرى پر بكنند. واین همان خلاءى است كه من دارم.

پس معلوم مى شود كه واقعا انسان یك احتیاجى به عبادت و پرستش دارد. امروز كه در دنیا بیماریهاى روانى زیاد شده است، در اثر این است كه مردم از عبادت و پرستش رو برگردانده اند. ما این را حساب نكرده بودیم ولى بدانید هست، حقیقتا هست: نماز قطع نظر از هر چیز طبیب سر خانه است یعنى اگر ورزش براى سلامتى مفید است اگر آب تصفیه شده براى هر خانه اى لازم است، اگر هواى پاك براى هر كس لازم است، اگر غذاى سالم براى انسان لازم است، نماز هم براى سلامتى انسان لازم است. شما نمى دانید اگر انسان در شبانه روز ساعتى از وقت خودش را اختصاص به راز ونیاز با پرودگار بدهد، چقدر روحش را پاك مى كند! عنصرهاى روحى موذى به وسیله یك نماز از روح انسان بیرون مى رود. در یك جلسه كه راجع به عبادت صحبت مى كردم گفتم نگوئید اسلام دین اجتماعى است، اسلام دین اخلاق است. چطور؟ اسلام دین همه اینهاست. اسلام بالاترین حرف را درباره تعلیمات اجتماعى گفته است. مى فرماید:

( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (۸۴) )

تمام پیغمبران را فرستادیم براى اینكه در میان مردم عدالت اجتماعى پیدا بشود. اسلام براى اخلاق خوب بالاترین حرفها را زده است. مى فرماید:

( هوالذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمه (۸۵) )

ولى آیا اسلام كه ارزش تعلیمات اجتماعى را اینقدر بالا برده، از ارزش عبادت چیزى كاسته است؟ ابدا، ارزش عبادت را هم یك ذره نكاسته است بلكه مقام عبادت را در مافوق همه اینها حفظ كرده است.

از نظر اسلام سرلوحه تعلیمات، عبادت است. اگر عبادت درست باشد آن دوتاى دیگر درست مى شود و اگر عبادت نباشد آن دوتا واقعیت پیدا نمى كند. باور نكنید كه یك كسى در دنیا پیدا بشود كه در مسائل اخلاقى و اجتماعى مسلمان خوبى باشد ولى در مسائل عبادى مسلمان خوبى نباشد. ما براى آدم نماز نخوان چیزى از مسلمانى قائل نیستیم. امیرالمؤمنین فرمود بعد از ایمان به خدا چیزى در حد نماز نیست. پیغمبر اكرم فرمود نماز مثل چشمه آب گرمى است كه در خانه انسان باشد و انسان روزى ۵ بار در آن آب گرم شستشو بكند.

( تعاهدوا امر الصلواه و حافظوا علیها (۸۶) )

(كلام امر است) یعنى رسیدگى به كار نماز بكنید، محافظت برنماز بكنید. خداوند به پیغمبر مى فرماید:

( و امر اهلك بالصلواه و اصطبر علیها (۸۷) )

به خاندانت دستور بده كه نماز بخوانند، خودت هم برنماز صبر كن یعنى نماز زیاد بخوان و آن را تحمل كن.

( ان ربك یعلم انك تقوم ادنى من ثلثى اللیل و نصفه و ثلثه وطائفه من الذین معك (۸۸) )

خدا مى داند كه تو و افرادى كه با تو هستند شبها بپا مى خیزید، عبادت مى كنید، خدا را پرستش مى كنید.

( و من اللیل فتهجد به نافله لك عسى ان یبعثك ربك مقاما محمودا (۸۹) )

اى پیغمبر! قسمتى از شب را تهجد بكن (براو واجب بود) شاید كه خدا به این حال ترا به مقام محمود برساند.

امكان ندارد انسانى انسان كامل بشود بدون عبادت و پرستش. پیغمبر پیغمبر است و همان عبادتها و همان پرستشها و همان استغفارها. امام صادق مى فرماید پیغمبر در هیچ مجلسى نمى نشست مگر اینكه ۲۵ بار استغفار مى كرد، مى گفت

( استغفرالله ربى واتوب الیه. )

على بن ابى طالب امیرالمؤمنین است به اینكه وجود جامعى است، هم زمامدار عادلى است و هم عابد نیمه شبى. همان عبادتها به على آن نیروهاى دیگر نظیر روشن ضمیرى را داده بود. نباید ارزش عبادت را فراموش كرد.

«عدى بن حاتم» نزد معاویه آمد در حالى كه سالها از شهادت مولا گذشته بود. معاویه مى دانست كه عدى یكى از یاران قدیمى مولا است. خواست كارى بكند كه این دوست قدیمى بلكه یك كلمه علیه حضرت سخن بگوید. گفت عدى! این الطرفات؟ پسرانت چه شدند؟ (عدى سه پسر داشت كه در سنین جوانى در ركاب حضرت در جنگ صفین كشته شده بودند. مى خواست عدى را ناراحت بكند بلكه او از مولا اظهار نارضایتى بكند.) عدى گفت در ركاب مولایشان على با تو كه در زیر پرچم كفر بودى جنگیدند و كشته شدند. گفت عدى! على درباره تو انصاف نداد. گفت چطور؟ گفت پسران خودش را نگهداشت و پسران ترا به كشتن داد. عدى گفت معاویه! من درباره على انصاف ندادم، نمى بایست على امروز در زیر خروارها خاك باشد و من زنده باشم. اى كاش من مرده بودم و على زنده مى ماند. معاویه دید تیرش كارگر نیست. سبك این مرد این بود كه وقتى مى دید كارش با خشونت پیش نمى رود، لین مى شد. گفت عدى الان دیگر كار از این حرفها گذشته است. دلم مى خواهد چون تو زیاد با على بودى یكقدرى كارهایش را برایم توصیف بكنى كه چه مى كرد. گفت معاویه! مرا معذور بدار. گفت نه حتما باید بگوئى. عدى گفت حالا كه مى خواهى بگویم، آنچه را كه مى دانم مى گویم. نه اینكه مطابق میل تو سخن بگویم بلكه حقیقت را مى گویم. گفت بگو.

این مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره على. گفت یكى از خصوصیات او این بود:

یتفجر العلم من جوانبه و الحكمة من نواحیه

مردى بود كه علم و حكمت از اطرافش مى جوشید. معاویه! على آدمى بود كه در مقابل ضعیف، ضعیف بود و در مقابل ستمكاران نیرومند با اینكه در میان ما مى نشست و هیچ تكبرى نداشت و بدون امتیاز مى نشست اما خدا یك هیبتى از او در دل مردم قرار داده بود كه بدون اجازه نمى توانستیم حرف بزنیم و... بعد گفت معاویه! من مى خواهم منظره اى را كه به چشم خودم دیدم برایت بگویم. در یكى از شبها على را در محراب عبادت دیدم. دیدم مستغرق خداى خودش است و محاسنش را به دست مبارك گرفته مى گوید: آه آه از این دنیا و آتشهاى آن. مى گفت یا دنیا غرى غیرى.

آنچنان عدى على را وصف كرد كه دل سنگ معاویه تحت تاءثیر قرار گرفت به طورى كه با آستینش اشكهاى صورتش را پاك مى كرد. آن وقت گفت دنیا عقیم است كه مانند على بزاید.

و مناقب شهد العدو بفضلها

والفضل ماشهدت به الاعداء

على مردى است كه دشمنانش درباره فضل و فضیلت او گواهى مى دادند.