اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27115
دانلود: 4754

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27115 / دانلود: 4754
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه بیست و پنجم: وجدان و مسئله نسبیت اخلاق

وجدان ومساله نسبیت اخلاق

( افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا (۱۰۹) )

امشب قصد داشتم به مناسبت بحثى كه راجع به مقتضیات زمان داشتم، بحثى را كه مربوط به فلسفه تاریخ است عنوان كنم. آن بحث این است كه آیا عواملى كه سبب سعادت بشر مى گردد، در هر زمان فرق مى كند یعنى این عوامل نو و كهنه مى شود یاممكن است یك سلسله عوامل ثابت وجود داشته باشد كه در هر زمانى سبب سعادت بشر گردد؟ البته این مطلب احتیاج به توضیح و تفسیر دارد اما نظر به اینكه بحثى كه در چند شب قبل راجع به نسبیت اخلاق كردیم، قسمتى از آن را لازم ندیدم كه تعقیب بكنیم ولى دوستان اظهار كردند كه تتمه آن مطلب را عرض بكنم، امشب را در اطراف آن بحث مى كنم:

دلیل كسانى كه قائل به نسبیت اخلاق بودند را اینطور ذكر كردیم كه اصولا پایه اخلاق بر حسن و قبح عقلى گذاشته شده است، بر اینكه عقل بشر كارهائى را خوب و كارهائى را زشت مى داند. كارهاى خوب را مى گویند اخلاق حسنه و كارهاى دلیل كسانى كه قائل به نسبیت اخلاق بودند را اینطور ذكر كردیم كه اصولا پایه اخلاق بر حسن و قبح عقلى گذاشته شده است، بر اینكه عقل بشر كارهائى را خوب و كارهائى را زشت مى داند. كارهاى خوب را مى گویند اخلاق حسنه و كارهاى زشت را مى گویند اخلاق رذیله. آنوقت مى گفتند فكر بشر درباره این حسن و قبح در زمانهاى مختلف عوض مى شود، پس قهرا پایه اخلاق، ثابت و عمومى نیست، یك چیز ممكن است در محیطى اخلاق خوب شمرده شود و همان چیز در جاى دیگر اخلاق بد شمرده شود. در جواب اینطور گفتیم كه این استدلال دو پایه دارد. یكى اینكه پایه اخلاق حسن و قبح است و دیگر اینكه حسن و قبح یك امر نسبى است. به قول منطق، صغرائى دارد و كبرائى، و قهرا از صغرى، كبرى نتیجه گرفته مى شود. صغراى این استدلال این است كه اخلاق بر پایه حسن و قبح استوار شده است و حسن و قبح یك امر نسبى است، و كبراى آن اینست كه اخلاق بر پایه امر نسبى قرار داده شده است و چیزى كه بر پایه امر نسبى قرار داده شود نسبى است، پس اخلاق نسبى است. ما راجع به پایه اول این نظریه یعنى اخلاق بر اساس حسن و قبح است، صحبت كردیم و گفتیم این سخن اصلا درست نیست اخلاق سقراطى اینطور است. سقراط یكى از معلمین اخلاق است و یك مكتب اخلاقى مخصوص به خود دارد. این فیلسوف یونانى پایه اخلاق خودش را بر حسن و قبح نهاده است. اما اخلاق اسلامى تكیه اش بر حسن و قبح نیست. پس این ایراد اگر وارد باشد بر اخلاق سقراطى وارد است. رفقا و دوستان علاقمند بودند كه ركن دوم این استدلال را هم بحث كنیم كه آیا واقعا حسن و قبح یك امر نسبى است یا نه؟ آن شب اجمالا عرض كردیم كه این حرف هم درست نیست كه حسن و قبح یك امر نسبى است، ولى تفسیرى براى آن ذكرنشد. اكنون عرض مى كنم كه آن چیزى كه اساس حسن و قبح است، امر نسبى نیست. بگذارید ما این مطلب را از جاى دیگر شروع كنیم تا روشنتر بشود. شما كلمه وجدان را شنیده اید. (بجاى اینكه بحث را روى حسن و قبح بیاوریم روى كلمه وجدان مى آوریم) مى بینید افراد مى گویند: وجدانا فلان مطلب این است تو و وجدانت این مطلب اینطور است یا نه؟ یا مى گوئیم یك قاضى با وجدان اینگونه قضاوت مى كند. این وجدان چیست؟ آیا وجدانها هم متغیرند، در هر زمانى وجدانها یكجور حكم مى كنند، وجدان مردم این عصر با وجدان مردم ده سال یا یك قرن پیش متفاوت است؟ آیا همینطور كه رنگ لباس مردم، وسایل حمل و نقل مردم، وسایل روشنائى مردم تغییركرده است و مى كند، وجدانهاى مردم هم تغییر مى كند؟

هركسى در خودش یك احساسى دارد و آن احساس این است كه قوه اى در وجود او است كه مى تواند حتى علیه خود او قضاوت بكند. این قوه، همان وجدان است. مى گویند «كانت» فیلسوف معروف آلمانى كه از مشاهیر فیلسوفان جهان است جمله اى دارد كه این جمله را بر سنگ قبر او نوشته اند. مى گویند: «دو چیز است كه اعجاب آدمى را بر مى انگیزد یكى آسمان پر ستاره اى كه بالاى سر ما قرار دارد كه هر چه بیشتر دراین آسمان مطالعه شده عظمت بیشترى پیدا كرده است، و یكى هم وجدان كه در دل آدمى قرار دارد». عرض شد كه انسان گاهى حتى علیه خودش قضاوت مى كند یعنى هنگامى كه بین او و شخص دیگرى در موضوعى اختلاف است ممكن است كه در عمل به سخن آن شخص تن ندهد و حق او را پایمال كند اما همینكه در كارى كه كرده است فكر مى كند، مى بیند كه در اندرونش قوه اى است كه او را ملامت مى كند یعنى مى بیند كه خودش پیش خودش شرمنده است. این چه حسابى است كه گاهى انسان پیش خودش شرمنده است؟ مى گویند بچه باهوشى داخل اطاق خلوتى شد. دید یك گلابى در آنجا هست. آمد بیرون و گلابى را نخورد. یكى پرسید در اطاق كسى بود گفت: نه. گفت: پس چرا گلابى را نخوردى؟ گفت: خودم كه بودم. این، حساب وجدان است. قرآن وجدان را تعبیر مى فرماید به

( النفس اللوامه (۱۱۰) )

نفس ملامتگر كه صاحبش را ملامت مى كند. یعنى قوه اى در وجود انسان هست كه وقتى انسان كارى را انجام مى دهد با خود انسان حرف مى زند و او را ملامت مى كند: اى دل غافل چرا من چنین كارى را مرتكب شدم، عجب كار بدى كردم! روى من سیاه است و از این حرفها. حالا آیا مى شود گفت بشر صاحب چنین قوه اى نیست؟ بالضروره هست. تمام مردم دنیا از وجدان حرف مى زنند. (حتى همان كسانى كه به خدا معتقد نیستند، نمى توانند درباره خودشان این سخن را بگویند كه مانسبت به حقیقه هیچ شیفتگى نداریم.) مى گویند طرفدار حقیقت هستیم ولو بر ضرر خودمان باشد. چون ما انسانیم، انصاف داریم و به حقیقت اعتراف مى كنیم. اسم این را انسانیت مى گذارند: انسانیت ایجاب مى كند كه ما طرفدار مظلوم باشیم. اینجور كلمات حتى در بین مادیین و كمونیستها نیز هست. وجدان یا انسانیت قوه اى است در انسان كه روى حق و حقیقت تكیه مى كند یعنى اگر در یك جا دیدید كه حق با دیگرى است، انصاف مى دهید و مى گویید حق با تو است و من بیخود مى گویم. این، در بشر امروز وجود دارد، در بشر یك قرن پیش هم وجود داشته است، در بشر ده قرن و صد قرن قبل هم وجود داشته است. ما كه ستمگرهاى دنیا را ملامت مى كنیم ستمگر امروز را ملامت مى كنیم ستمگر ده قرن پیش و صد قرن قبل راهم ملامت مى كنیم براى اینكه مى گوئیم او آدم بى وجدانى بوده است یعنى آدمى بوده كه برخلاف وجدان انسانى خودش رفتار مى كرده است. چنگیز آدم بدى بود یعنى برخلاف وجدان انسانى خودش رفتار مى كرد، سزار آدم بدى بود یعنى برخلاف وجدان انسانیش رفتار مى كرد.

پس معلوم مى شود همه افراد انسانها یك وجدان انسانى دارند. آیا غیر از وجدان انسانى است كه همیشه حكم به عدالت مى كند، حكم به اینكه حق هر كسى را باید به او داد؟ كشتن آدم بى تقصیر را وجدان بشر پنج هزار سال پیش بد مى دانسته، وجدان بشرامروز هم بد مى داند. بچه كشى را همه افراد بشر در همه زمانها بد مى دانند. اگر بنا بشود كه حسن و قبح مطلقا امر نسبى باشد، مطلقا امر متغیر باشد، باید وجدان بشر هم مطلقا امر متغیر باشد یعنى هر زمانى وجدان بشر یكجور حكم بكند. البته این سخن را كسى نگفته است. آنهائى هم كه این را در فلسفه شان گفته اند در عمل هرگز اینطور حرف نمى زنند. بر اساس فلسفه اى كه كمونیستها دارند در همه چیز اصالت ماده اى هستند، هم در فلسفه و هم در اجتماع. مى گویند عوامل اقتصادى است كه همه چیز را از آن جمله وجدان بشر را مى سازد. وجدان بشر هم تابع عوامل اقتصادى است. عوامل اقتصادى كه تغییر بكند، وجدان بشر هم تغییر مى كند. بر اساس این حرف، وجدان دیگر معنى ندارد، انسانیت معنى ندارد. ولى اگر ما مطالعه اى در اطراف بشر بكنیم مى فهمیم كه وجدان یك حقیقت ثابتى است در بشر در تمام زمانها، و این مطلبى است كه قرآن آن را در آیات زیادى بیان فرموده است. در سوره «قیامه» مى فرماید:

( لااقسم بیوم القیمه و لا اقسم بالنفس اللوامه )

قسم نمى خورم به قیامت. این «نه قسم به قیامت» مثل این است كه قسم بخوریم «نه به جان تو». این، تمام مقام قسم است: قسم نمى خورم اما بدانید كه مطلب در حد قسم است. و ثانیا مى خواهد بگوید اینقدر مطلب من قطعى است كه حاضرم رویش قسم بخورم. مثل اینكه مى گوییم «نه به جان تو» مطلب اینطور است، من قسم نمى خورم اما مطلب اینطور است در اینجا نفس ملامتگر را مرادف با قیامت قرار داده. قیامت روز رسیدگى است، روزى است كه محكمه عدل تشكیل مى شود، تنها محكمه عدلى كه مربوط به همه جهان است. در نفس انسان یك وضع المیزانى هست. خدا درنفس انسان هم همان میزانى را كه در قیامت دارد خلق كرده است،

( والسماء رفعها و وضع المیزان. )

«نه قسم به قیامت» و «نه قسم به نفس ملامتگر» (نه قسم به وجدان، چون وجدان در بشر همان كارى را مى كند كه میزان در قیامت مى كند) مى خواهد بگوید كه ما یك روزى است كه محكمه عدل تشكیل مى شود، تنها محكمه عدلى كه مربوط به همه جهان است. چنین هادى ملامتگرى به بشر داده ایم كه دقیقا حقیقت را رسیدگى مى كند، حقیقت را مى فهمد.

در جاى دیگر مى فرماید:

( و الشمس و ضحیها )

( و القمر اذا تلیها )

( و النهار اذا جلیها )

( و اللیل اذا یغشیها )

( و السماء و ما بنیها )

( و الارض و ما طحیه )

( و نفس و ما سویها )

( فالهمها فجورها و تقویها (۱۱۱) )

دراینجا ده قسم ردیف شده است. در هیچ جاى قرآن اینقدر قسم پشت سر هم نیامده است. علامت اهمیت مطلب است. قسم به خورشید و روشنائى قرص خورشید... قسم به نفس انسان و آن اعتدالى كه در نفس انسان است، خدا الهام كرده (به صورت یك الهام فطرى) به نفس انسان كار خوب و كار بدش را. یعنى با الهام الهى خوب و بد را مى فهمد و لازم نیست كه خوب و بد را معلم به انسان بیاموزد، وجدان انسان به انسان مى فهماند. آیه دیگرى است كه مى فرماید:

( و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلواه (۱۱۲) )

ما به این مردم وحى كردیم انجام دادن كارهاى خیر را و بپا داشتن نماز را. نفرمود:

( و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات و اقیموا الصلواه )

كه ما وحى فرستادیم به مردم كه كار خوب انجام دهید و نماز را بجا آورید، بلكه فرمود:

( و اوحینا الیهم فعل الخیرات )

خود این كار را وحى كردیم به آنها نه امر به این كار را. در ذیل آیه كریمه:

( تعاونوا على البر والتقوى و لاتعاونوا على الاثم والعدوان (۱۱۳) )

حدیثى نقل شده است كه مردى به نام «وابصه» آمد خدمت رسول اكرم و عرض كرد یا رسول الله سوالى دارم (البته بعد ازنزول این آیه بود). حضرت قبل از اینكه سوالش را بگوید فرمود: آیا راجع به اثم مى خواهى سوال بكنى كه اثم یعنى چه؟ گفت: بله یا رسول الله! فرمود: كار بد همان است كه دلت قبول این كار را. خداوند به بشر دلى داده است كه با كارهاى خوب پیوند و با كارهاى بد بیگانگى دارد. و بعد با دو انگشت زد به سینه اش و فرمود:

استقت قلبك یا وابصه!

از قلب خودت سوال بكن اى وابسه! همانطورى كه مى گویند از مجتهد استفتا كن، از او سوال كن، فتواى دلت را بخواه كه دل هم یك مرجع تقلیدى است. تقوا را از وجدانت بخواه. همین حدیث است كه مثنوى آن را به شعر در آورده است «گفت پیغمبر كه استفتوا القلوب» استفتا كنید از این قلبها و از این دلهاى خودتان.

باز هم ما دراسلام چیزهائى پیدا مى كنیم كه دلالت مى كند بر اینكه اسلام براى وجدان انسان اصالت قائل شده است. حدیثى است از رسول اكرم كه فرمود:

الصدق طمانینه والكذب ریبه

راستى یك اطمینانى به دل مى دهد و دروغ در دل ایجاد شك مى كند. یك علاقه اى هست، یك رابطه اى هست كه دل انسان حرف راست را زود مى پذیرد ولى حرف دروغ را بدون اینكه قرینه بر دروغ بودن آن داشته باشد، با تردید قبول مى كند. باز همین را مولوى به شعر در آورده است: حدیث راست آرام دل است راستیها دانه دام دل است قبول مى كند. باز همین را مولوى به شعر در آورده است: حدیث راست آرام دل است راستیها دانه دام دل است هر یك از این شعرها ما فوق قیمت است. اینقدر حكمتهاى عمیق و پرارزشى در شعر و ادبیات فارسى ما هست كه یك شعرش اینقدر ارزش دارد! در ادبیات دنیا نمى توانید پیدا كنید كه در شش هفت قرن قبل مردى پیدا شده باشد كه جمله اى به این پاكیزگى گفته باشد. اما اینها ادبیات را از كجا گرفته اند؟ از پیغمبر گرفته اند. ادبیات ما پر است از اینها ولیكن مى گویند ادبیات فارسى. راست است، خیلى هم ارزش دارد اما بزرگانى مانند سعدى، حافظ، مولوى، سنائى و... كه دنیا را پر از حكمت كرده اند، این قابلیت را داشته اند كه شیفته اسلام بوده اند و اینها را از اسلام گرفته و به قالب شیرین فارسى در آورده اند.

حدیثى است كه در كتب حدیث ما هست، شیخ انصارى در رسائلش ذكر كرده و ظاهرا حدیث نبوى است. مى فرماید:

ان على كل حق حقیقه و على كل صواب نورا (۱۱۴)

یعنى حق و باطل مثل هم نیستند، هر حقى یك حقیقتى دارد، یك باطنى دارد و بر روى هر حرف راستى یك نورى است، البته نورى كه دل انسان آن را كشف مى كند.

پس وجدان در وجود انسان حقیقتى است، واقعیتى است اما مساله این است كه مى گویند وجدان تغییر مى كند. آیا این سخن درست است نورى كه دل انسان آن را كشف مى كند. پس وجدان در وجود انسان حقیقتى است، واقعیتى است. اما مساله این است كه مى گویند وجدان تغییر مى كند. آیا این سخن درست است اینجا دو مطلب است كه باید عرض بكنم: در اینكه وجدان انسان فى الجمله تغییر مى كند بحثى نیست اما اینكه تغییر مى كند یعنى چه؟ آیا خودش فى حد ذاته تغییر مى كند یا نه، مثل هر قوه اى از قوا تغییر مى كند، احیانا فاسد مى شود و خوب كار نمى كند مثل همه دستگاهها. هر دستگاهى آن وقت اثر خودش را مى بخشد كه سالم باشد اگر مریض بشود خوب كار نمى كند. یك اتومبیل وقتى كه خراب شد دیگر خوب كار نمى كند. چشم مى بیند اما یك وقت هست كه دیگر چشم كار نمى كند و دیگر نمى بیند. آدم هم یك وقت مریض مى شود، چشمش زردى مى آورد دنیا را زرد مى بیند اما این دلیل این نیست كه چشم در كار دیدش ثابت نیست یعنى انحراف پیدا مى كند و در حال انحراف كج مى بیند، یك چیز را دو چیز مى بیند، همه چیز را سیاه مى بیند. این، با آن حرف خیلى فرق مى كند. حرف آنها این است كه اساسا وجدانها متغیر است. قرآن این حرف را نمى زند، بلكه مى گوید وجدانها ثابت است ولى ممكن است مریض بشوند. اگر مریض شد خوب كار نمى كند، عوضى كار مى كند. خیلى مطلب فرق مى كند، از زمین تا آسمان فرق مى كند. آیه اى كه در اول منبر خواندم همین مطلب را مى فرماید: آیا آن كس كه كار بدش در نظرش خوب جلوه كرده است، كار بد خویش راخوب مى بیند، اما (این سخن را) روى این حساب نمى گوید كه وجدان ذاتا متغیر است. مى خواهد بگوید كه وجدان مانند هر چیز دیگرى در هنگام سلامت خوب كار مى كند و در هنگام انحراف، عوضى. این حدیث را در باب امر به معروف و نهى از منكر نقل كرده اند و مكرر شنیده اید كه پیغمبر اكرم در حجه الوداع یا در یك حج عمره، آنگاه كه وارد خانه كعبه شدند، آمدند كنار در، دست به چهار چوب در گذاشتند، یك دست به یك طرف در و یك دست به طرف دیگر و شروع كردند براى مردم صحبت كردن. صحبت هم راجع به آینده بود كه چنین مى شود، چنان مى شود. از آن جمله فرمودند: زمانى خواهد آمد كه مردم امربه این حدیث را در باب امر به معروف و نهى از منكر نقل كرده اند و مكرر شنیده اید كه پیغمبر اكرم در حجه الوداع یا در یك حج عمره، آنگاه كه وارد خانه كعبه شدند، آمدند كنار در، دست به چهار چوب در گذاشتند، یك دست به یك طرف در و یك دست به طرف دیگر و شروع كردند براى مردم صحبت كردن. صحبت هم راجع به آینده بود كه چنین مى شود چنان مى شود. از آن جمله فرمودند زمانى خواهد آمد كه مردم امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند. سلمان حاضر بود فرمود: یا رسول الله! آیا چنین چیزى خواهد شد كه مردم ترك امر به معروف و نهى از منكر بكنند؟ فرمود: بله، بالاتر هم مى شود، باز بیشتر تعجب كرد. گفت: یا رسول الله! چنین زمانى خواهد آمد كه مردم چنین كارى بكنند؟ فرمود: از این بالاتر هم خواهد شد. گفت: دیگر از این بالاتر چیست؟ فرمود: زمانى مى آید كه مردم منكر را معروف ببینند و معروف را منكر، یعنى وجدانشان اینطور فاسد و خراب مى شود، خوب رابد مى بینند و بد را خوب، به عبارت دیگر وجدان انسان مسخ مى شود، فطرت مسخ مى گردد. فطرت مسخ شده رابه تعبیرات گوناگون به ما گفته اند. یك تعبیرش راجع به همین امر به معروف و نهى از منكر بود. تعبیر دیگرى هم هست راجع به دل. در حدیث است كه دل انسان نقطه سفیدى است كه در وسط آن نقطه سیاهى است انسان وقتى كه گناه مى كند، آن نقطه سیاه افزایش پیدا مى كند، هر چه بیشتر گناه كند، آن نقطه سیاه بزرگتر مى شود و ممكن است به جائى برسد كه تمام سفیدى دل را بگیرد و دیگر جز سیاهى در دل نباشد. اما اگر دیگر گناه نكند، توبه كند و كار خیر انجام دهد، به هر نسبت كه این كار را بكند، سیاهى دل كم و سفیدى آن زیاد مى شود. در حدیث دارد كه قلبها سه گونه است: یك قلب متلاشى و روشن، دیگر قلب سیاه و سوم قلب منكوس یعنى وارونه. دربار قلب وارونه دارد كه همه چیز را عوضى مى بیند، خوب را بد و بد را خوب مى بیند.

پس از نظر ما درست است كه وجدانها تغییر مى كند اما نه به آن معنى كه وجدان امر متغیرى است و وضع ثابتى ندارد بلكه به معناى اینكه وجدان مانند هر قوه از قواى روحانى و جسمانى انسان حالت سلامت دارد و حالت انحراف. در حال انحراف خوب كار نمى كند، عوضى كار مى كند. اما مطلب دیگر:

امورى كه ما آنها را خوب مى دانیم بر دو قسم است: بعضى، بالذات خوب هستند و برخى از جهت اینكه وسیله خوبها هستند، خوبند، چنانكه در امور بد، بعضى بالذات بد هستند و برخى از جهت اینكه مقدمه بدها مى باشند، بدند. گاهى ما چیزى را مى گوئیم خوب چون مقدمه یك خوب است، و چیزى را مى گوئیم بد چون مقدمه یك بد است. آنچه كه افكار مردم درباره اش در محیطها و زمانهاى مختلف فرق مى كند و عوض مى شود خود خوب و بدها نیست، بلكه مقدمه آنها است. یعنى ممكن است قضاوت مردم در یك زمان این باشد كه فلان چیز وسیله خوبى است براى فلان امر خوب، و در زمان دیگر عقیده مردم عوض بشود كه نه، این وسیله، وسیله بدى است. ولى قضاوت مردم درباره خود آن خوب یابد عوض نمى شود. البته ممكن است بشر اشتباه بكند اما این، غیر از این است كه وجدانش تغییر كرده باشد حالا مثالى عرض مى كنم كه خود آنها ذكر مى كنند.

مى گویند در میان بعضى اقوام حجاب خوب است و بى حجابى بد چیز وسیله خوبى است براى فلان امر خوب، و در زمان دیگر عقیده مردم عوض بشود كه نه، این وسیله، وسیله بدى است. ولى قضاوت مردم درباره خود آن خوب یابد عوض نمى شود. البته ممكن است بشر اشتباه بكند اما این غیر از این است كه وجدانش تغییر كرده باشد. حالا مثالى عرض مى كنم كه خود آنها ذكر مى كنند. مى گویند در میان بعضى اقوام حجاب خوب است و بى حجابى بد، و در میان اقوام دیگرى بى حجابى خوب است و حجاب بد، پس معلوم مى شود كه این خوبیها و بدیها یك امر ثابتى نیست. در پاسخ باید گفت موضوع این است كه نباید مساله را روى حجاب و بى حجابى آورد. چیزى كه در فطرت بشر است، مساله عفت است یعنى خداوند انسان را و مخصوصا زن را طورى آفریده كه به حقوق خانوادگى احترام بگزارد در وجدان هر زنى هست كه به شوهر خودش خیانت نكند. در وجدان هر مردى هم هست كه به زن دیگرى خیانت نكند. من همیشه اینطور مى گویم كه زن به مرد خیانت نكند و مرد به زن دیگرى، چون درخیانت كه برگشتش به نسل است، مرد یك حساب دارد و زن حساب دیگرى. زن نسلش چه از راه مشروع باشد و چه از راه نامشروع، نسل خودش است، برایش محرز است كه این بچه، بچه اوست ولى مرد است كه در متن خلقت یك حالت غیرتى به او داده شده است كه همیشه زنش را مراقبت بكند براى اینكه نسلى كه متولد مى گردد، روشن باشد كه واقعا نسل خودش است.

چیزى كه در وجدان هر مرد و زنى هست، مساله عفت است ولى چیزهائى هست كه مقدمه و وسیله آن است یعنى آن كسى كه مى گوید حجاب خوب است آیا مى خواهد بگوید كه حجاب خودش از آن نظر كه حجاب است خوب است قطع نظر از عفت؟ و اگر زن حجاب داشته باشد خوب است ولو اینكه این زن صد درجه بى عفت تر باشد از وقتى كه بى حجاب بود؟ آیا آن كسى كه مى گوید حجاب خوب است، از این نظر مى گوید كه حجاب را مقدمه و حافظ و نگهبان خوبى براى عفت مى داند؟ اگر به كسى كه مى گوید حجاب بد است بگوئى آیا عفت بد است؟ مى گوید نه. همان فاسدترین و بى عفت ترین زنان دنیا هم معتقدند كه بى عفتى بد است منتهى وقتى كه بگوئى چرا این كار را مى كنى؟ مى گوید دیگران هم همینطورند منتها كارهاى دیگران را نمى بینند واعمال مرا مى بینند. چرا كمونیستها نتوانستند با اشتراك جنسى و به اصطلاح با كمونیزم جنسى پیش بروند؟ ابتدا این كار را كردند ولى چون دیدند این امر برخلاف فطرت و وجدان بشر است، این موضوع را از سال ۱۹۲۶ به كلى كنار گذاشتند و گفتند شركت فقط در مال است، موضوع زن و ناموس باید احترامش محفوظ بماند.

مثالى ذكر مى كنم: اگر گفته شود: زمانى بود كه مردم توصیه مى كردند به قناعت، و در آن زمان قناعت خیلى خوب بود اما حالا مردم توصیه به قناعت نمى كنند و مى گویند قناعت بد است، قدیم قناعت خوب بود حالا بد است، جواب این است كه مقصود از قناعت چیست؟ اصلا قناعت یعنى چه؟ قناعت نقطه مقابل طمع است

عز من قنع و ذل من طمع (۱۱۵)

قانع باش به آنچه كه خود دارى و دست طمع و ذلت پیش دیگرى دراز مكن. این كار دیروز خوب بود، امروز هم خوب است اینها خیال مى كنند در قدیم كه مى گفتند: «قناعت »، یعنى به كم ساز، كمى از مال حلال را بگیر و مابقى را به دریا بریز. نه، قناعت نقطه مقابل طمع است. مى گوید به مال خودت بساز و به مال دیگرى چشم نداشته باش. وجدان انسانیت در تمام زمانها اینطور حكم مى كرده است كه شخص خودش را خوار و ذلیل نكند. یا اینكه مى گویند ترك دنیا در گذشته خوب بود و حالا بد است. در پاسخ باید گفت: آن ترك دنیائى كه بد است دیروز هم بد بود و آن ترك دنیائى كه خوب بود، امروز هم خوب است. اگر مقصود از ترك دنیا تنبلى كردن غارنشینى و از همه مردم بریدن باشد، در گذشته بد بود، امروز هم بد است. قرآن مى فرماید:

( ورهبانیه ابتد عوها (۱۱۶) )

رهبانیت، بدعت بود. رهبانیت را ما به مردم تعلیم ندادیم، در زمان عیسى هم نبود، از پیش خود در آوردند. و اگر مقصود از ترك دنیا، ترك دنیاپرستى باشد، الان هم خوب است. تمام چیزهائى كه مى گویند قضاوت مردم در مورد آنها در زمانهاى مختلف فرق مى كند، مربوط به خوب و بدهاى واقعى نیست، مربوط به وسائل خوب و بد است. قضاوت مردم درباره وسائل خوب و بد عوض مى شود ولى درباره خوب و بد عوض نمى شود. یكى دیگر از مثالهائى كه اینها ذكر مى كنند، مربوط به تعدد زوجات است. مى گویند تعدد زوجات در قدیم خوب بود و حالا بد است. در جواب باید گفت اگر هدف از تعدد زوجات هوسرانى باشد، در قدیم خوب نبود حالا هم بد است. اما اگر تعدد زوجات در واقع چاره جوئى باشد، در گذشته خوب بود و حالا هم خوب است.

با آن شرایطى كه دارد همیشه خوب است. اگر آن شرایط نباشد، آن وقت بد بود، حالا هم بد است. این، مطلبى بود كه مى خواستم به عنوان تتمه بحث نسبیت اخلاق گفته باشم.