اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27121
دانلود: 4755

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27121 / دانلود: 4755
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه دهم: مشروطیت

«مشروطیت»

( ان الحكم الالله (۳۶) )

در دو شب گذشته به دو جریان فكرى كه در تاریخ اسلام رخ داده و هر دو جریان جمودآمیز بوده است اشاره كردیم. یكى از این دو جریان، جریان خوارج بود. خوارج مظهر جمود فكرى در عصر خودشان بودند. پیدایش خوارج به دنبال این فكر بود كه گفتند حكمیت حكم براى اینكه خلیفه را تعیین بكند اینكه حكم، حكم بكند میان دو نفر كه مدعى خلافت هستند، برخلاف اسلام است زیرا قرآن فرموده است:

ان الحكم الا لله

و خودشان كه ابتدا این كار را كرده بودند، خودشان را تخطئه كردند و حضرت امیر را هم كه به اجبار وادار به این كار كرده بودند، تخطئه كردند و گفتند این كار كفر بوده است، ما توبه كردیم تو هم توبه كن. حضرت فرمود این كار خطا بود و منشا این خطا شما بودید نه من، ولى به هر حال كفر نبود و من خطائى مرتكب نشده ام.

جریان دیگر جریان اخباریگرى است. این دو جریان خیلى شبیه یكدیگر هستند. راجع به اخباریگرى عرض كردم كه خیلى تفاوتها میان روش اخباریین و روش مجتهدین است ولى اگر بخواهیم اساس را به دست بیاوریم كه روح اخباریگرى چیست، مى بینم روح اخباریگرى را جمود تشكیل داده است. جمود این است كه مى گوید اجتهاد كه اظهار نظر است، تفكر است، تجزیه و تحلیل است و به عبارت دیگر عقل را در دین دخالت دادن است، درست نیست. و گفتند قرآن هم براى فهمیدن نیست، ما حق نداریم مستقیما به قرآن مراجعه كنیم، آن براى ائمه است و ما باید به اخبار و روایات مراجعه كنیم.

جریان دیگرى هم هست كه مربوط به زمان خودمان است و آن، جریان مشروطیت است. مشروطیت كه به ایران آمد اگر تاریخش را خوانده باشید مردم ایران را به دو قسم منقسم كرد. گروهى طرفدار استبداد و گروهى طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ. عده اى حامى مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت كردند و عده اى دیگر با مشروطیت مخالفت كردند به طورى كه مخصوصا مخالفین در هر جا كه بودند در حوزه هاى علمیه، فضلا، مدرسین و طلابى را كه طرفدار مشروطیت است، به هیچ وجه به او شهریه نمى دادند. كم كم كار به جائى رسید كه هر دسته، دسته دیگر را تكفیر و تفسیق مى كردند و واقعا فتنه بزرگى در دنیاى روحانیت به وجود آمد چون موضوع اینجور نبود كه مثلا سیاسیون مملكت طرفدار یك فكر باشند و روحانیون همه طرفدار فكر دیگر، بلكه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند، بعضى طرفدار مشروطیت و بعضى مخالف. در اینجا من قبل از اینكه مطلب را شروع بكنم نكته اى را تذكر مى دهم: در جریان مشروطیت دو مطلب است كه ما به یكى از آنها كار نداریم و روى دیگرى بحث مى كنیم. یكى اینست كه از نظر اجتماعى و سیاسى چه عواملى در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملى (عوامل سیاسى خارجى) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهاى بزرگ امروز دنیا روى مشروطیت و استبداد نظر داشتند یعنى یكى از سیاستهاى بزرگ امروز دنیا طرفدار مشروطیت بود و كوشش مى كرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود و یك سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت مى كرد و كوشش مى كرد كه جلوى مشروطیت را بگیرد. چرا؟ براى اینكه آنكه طرفدار مشروطیت بود مى خواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل بكند كما اینكه همین كار را كرد و آنكه مخالف بود نفوذى داشت و مى خواست جلوى نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر كسانى با مشروطیت مخالف بودند از این نظر بود كه دستهاى خارجى را مى دیدند و مى دانستند و پیش بینى مى كردند كه منظور، مشروطیت واقعى نیست بلكه یك سیاست خارجى دیگرى در كار است یا اگر كسى مخالف استبداد بود، از آن جهت بود كه آن سیاستهائى را كه طرفدار استبداد بودند مى شناخت و ضررهاى سیاست آنها را مى دانست. (روسها طرفدار استبداد بودند و انگلیسها طرفدار مشروطیت.)

مرد بزرگى مثل مرحوم آخوند خراسانى سخت حامى مشروطیت بود و واقعا این مقدار كه بنده تحقیق كرده ام مرحوم آخوند خراسانى یكى از بزرگان علماى شیعه بوده است و مى شود گفت در دنیاى شیعه مدرسى به خوبى مرحوم آخوند نیامده است.

حوزه درس هزار و دویست نفرى داشته است و شاید سیصد نفر مجتهد مسلم پاى درس این مرد مى نشسته است و ایشان فوق العاده مرد با ایمان و باتقوائى بوده است. در اینكه این مرد منتهاى حسن نیت را داشته است شكى نیست. حالا اگر كسى گفت من بامشروطیت مخالفم معنایش این نیست كه العیاذبالله مرحوم آخوند را تخطئه مى كند. از آن طرف در راءس مخالفین یك فقیه بسیار بزرگى بوده است مثل مرحوم آقا سید كاظم یزدى كه در فقاهت كم نظیر بوده است. اگر كسى با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست كه مرحوم یزدى را تخطئه مى كند. شاید مرحوم یزدى كه مخالف با مشروطیت بود مى دانست كه دستهاى خارجى دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان مى شود.

بنابراین بحث تصویب با تخطئه علماى بزرگ نیست، چون موضوع یك جهت ندارد. اگر موضوع مشروطیت و استبداد یك مساله علمى بود، یك حرفى بود. مساله اى بوده كه عوامل زیادى در آن دخالت داشته است. ما از اینكه كدام دست سیاست چه دخالتى داشته است صرف نظر مى كنیم و با مخالف و موافق كارى نداریم. قرائن هم نشان مى دهد كسانى كه مخالف با مشروطیت بودند مى گفتند این مشروطیت كه مى خواهد بیاید غیر از آن مشروطیتى است كه دارند صحبتش را مى كنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضل الله نورى.

به هرحال یك همچه جریانى به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینى به وجود آورد. مجتهدین كشته شدند، مردى مانند آقا شیخ فضل الله نورى به دار زده شد. این یك امر كوچكى نیست.

مرحوم نورى مرد بزرگى بود، مجتهد مسلم و تا حدودى كه شنیده ایم مرد بسیار پاك و باتقوا و عادلى بود مجتهد مسلم العداله و عادل مسلم الاجتهاد بود. ما مطلب را از یك زاویه بالخصوصى مى خواهیم مطالعه بكنیم یعنى آن را تفكیك مى كنیم از عوامل خارجى و از این جهت كه آیا ایران آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. فرض مى كنیم یك جائى را غیر از مملكت خودمان، غیر از زمان خودمان، یعنى فرض مى كنیم یك كشور اسلامى را كه در آن مردم مستعد هستند یعنى مى فهمند كه مشروطیت یعنى چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمى دانستند كه مشروطیت چیست. مى آمدند در خانه مردم مى گفتند آیا مى دانید مشروطیت چیست؟ اگر مملكت مشروطه بشود نانهاى سنگك بزرگ با كباب به خانه شما مى آورند. یك مرد ساده لوحى مى گفت عجب! مشروطه یعنى شما مى خواهید مشروطه خانم را بیاورید اینجا و او را پادشاه كنید. و از این جریانها زیاد بوده است كه نه آن كسى كه به نفع مشروطیت مبارزه مى كرد مى فهمید چه مى گوید و نه آن كسى كه به نفع استبداد كار مى كرد مى فهمید دنبال چه مى رود. مستعد نبودن ملت یعنى اینكه نمى فهمید. ما مى خواهیم فرض كنیم یك كشورى را كه مردمش مى فهمند. همچنین فرض كنیم كه عوامل خارجى وجود ندارد، سوء نیتى در كار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا نه؟ این یكى از آن مسائلى است كه تا ما آن را بررسى نكنیم، آن جریان جمود و جهالتى كه عرض كردیم كاملا حلاجى نمى شود.

بعضى ها از همین نظر مجرد قطع نظر از عوامل خارجى مى گویند مشروطیت برخلاف این دین اسلام است یعنى دین اسلام با مشروطیت سازگار نیست. ناچار باید بگویند با استبداد سازگار است یا لااقل باید بگویند با استبداد سازگارتر است. چرا؟ تا تعریف نشود كه مشروطیت چیست نمى شود بحث كرد. معناى مشروطیت اینست كه مملكت احتیاج دارد به یك سلسله تصمیمات، یعنى مملكت احتیاج دارد به حكومت یعنى دستگاهى كه مجموعا امر مملكت را اداره بكند، چنانكه یك موسسه فرهنگى یا یك شركت تجارتى احتیاج به مدیر یا هیئت مدیره دارد. حرف اول اینست كه هر مملكتى احتیاج به جمعى دارد كه اداره كننده مملكت باشند. اگر ما گفتیم خیر اساسا وجود مدیر یا هیئت مدیره خطا است و نباید باشند، هم مشروطیت را رد كرده ایم و هم استبداد را، چون استبداد معنایش اینست كه یك فرد حكومت مى كند. مشروطیت شكل دیگر است. پس استبدادش غلط است، مشروطیتش هم غلط است. اگر بگوئیم چرا؟ مى گویند مملكت همینقدر كه دین داشته باشد، دین بى نیاز مى كند مردم را از اینكه حكومت داشته باشند. این همان حرفى است كه اتفاقا خوارج مى گفتند. خوارج مى گفتند: لا حكم الا لله. در نهج البلاغه، حضرت علىعليه‌السلام در مورد این سخن مى فرماید:

كلمه حق یراد بها الباطل (۳۷)

این حرف درستى است اما اینجور كه اینها قصد مى كنند غلط است. لاحكم الالله(۳۸) حكم از ناحیه خدا باید باشد، حرف درستى است اما اینها این حرف درست را در مورد غلط به كار مى برند:

ولكن هولاء یقولون: لاامره الالله (۳۹)

یعنى امیرى مردم باید با خدا باشد اینكه نمى شود.

و لابد للناس من امیر بر او فاجر (۴۰)

مردم احتیاج به امیر و حاكم دارند حالا یا خوب باشد یا بد، یعنى در درجه اول باید خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش بهتر است. یعنى وجود قانون ولو قانون دینى، مقنع و كفایت كننده از اینكه مردم حكومت داشته باشند نیست. و لهذا مساله خلافت را، هم ما شیعه ها و هم سنیها هر دو قبول داریم. حتى خوارج هم ابتدا گفتند كه احتیاج به خلیفه ندارند ولى بعد خودشان آمدند با یك خلیفه بیعت كردند. پس شیعه و سنى در این جهت اتفاق دارند كه دین داشتن معنایش این نیست كه حالا كه دین داریم پس دیگر حكومت لازم نیست. هر دو مى گویند حكومت مى خواهیم منتها در حكومت بعد از پیغمبر سنیها از یك راه رفتند ولى شیعه ها گفتند كسى لایق است كه پیغمبر او را تعیین كرده باشد.

فرض دوم اینست: حالا كه ما احتیاج به حكومت داریم آیا احتیاج داریم به اینكه به یك تعبیر یكعده تصمیم بگیرند و دیگران اجرا بكنند یا نه، همان كسى كه تصمیم مى گیرد، اجرا هم بكند؟ استبداد معنایش اینست كه همان كسى كه تصمیم مى گیرد اجرا هم بكند. مشروطه معنایش اینست كه یكعده تصمیم بگیرند و عده دیگر اجرا بكنند و باید آنهائى كه تصمیم مى گیرند خود مردم انتخابشان كرده باشند. نمایندگان مردم تصمیم بگیرند، هیئت دولت اجرابكند. و تازه هیئت دولت را هم باید نمایندگان تعیین كرده باشند تا در نتیجه همه چیز را مردم تعیین كرده باشند و در واقع مردم خودشان بر خودشان حكومت كرده باشند. ولى مخالفین مشروطه مى گفتند خیر، شما اینجا مغالطه مى كنید و مى گوئید معناى استبداد اینست كه یك نفر تصمیم بگیرد و او هم اجرا بكند و معناى مشروطیت اینست كه نمایندگان مردم تصمیم بگیرند و هیات دولت اجرا بكند. اینجا صرف تصمیم نیست، اگر صرف تصمیم بود ما مخالف نبودیم، و راست هم مى گفتند.

مى گفتند اگر مشروطیت اینطور بود كه مردم نمایندگان را انتخاب مى كردند كه نمایندگان قوه مجریه را انتخاب بكنند، و نیز نمایندگان تصمیم بگیرند، هیات دولت هم اجرابكند ولى این تصمیم براى این باشد كه ببینند قانون خدا چه گفته است و قانون دیگر وضع نكنند، هر چه قانون خدا گفته است مطابق آن تصمیم بگیرند و دولت را موظف به اجراى آن بكنند، خوب بود اما مشروطیت كه این نیست. شما یك كلمه قشنگى را به كار مى برید براى اغفال ما. مشروطیت معنایش اینست كه ملت نمایندگان را انتخاب بكند و نمایندگان تصمیم بگیرند. كلمه قشنگى است ولى عین حقیقت نیست نمایندگان قانون وضع كنند، تصمیم بگیرند نه اینست كه مطابق قوانین الهى تصمیم بگیرند و قانون وضع كنند كه هیات دولت اجرا بكند. باز در اینجا منطق مستبدین منطق مشروطیین را شكست مى دهد. اما باز مشروطیین جوابى دارند كه در مقابل آن، جواب دیگرى وجود ندارد.

مى گویند ما قبول داریم كه مشروطیت كه مى گوئیم نمایندگان مردم تصمیم بگیرند معنایش این نیست كه مجتهدى كه مى خواهد استنباط احكام بكند ببیند قانون خدا چیست، عین همان قانون را به دولت ابلاغ بكند و دولت هم اجرا بكند. ما هم قبول داریم كه اینجور نیست. نمایندگان مردم قانون وضع مى كنند ولى مگر هر قانون وضع كردنى ممنوع است؟ نه، ما یك قانونى داریم به نام قانون دین. دین تكلیف مردم را براى همه زمانها روشن كرده است قوانین كلى بیان كرده است. ولى موارد جزئى اى پیش مى آید كه در آن موارد مردم حق دارند با توجه به قانون كلى الهى قانون وضع بكنند لهذا ما مى گوئیم قانون اساسى داریم. در قانون اساسى ما قطعى و مسلم شده است كه یك هیئتى كه از پنج نفر كمتر نباشد و افراد آن مجتهد باشند و عارف به مقتضیات زمان هم باشند، باید ناظر باشند كه قوانینى كه مجلس طرح مى كند انطباق با قوانین اسلامى داشته باشد. قانونى كه وضع مى كنند اگر خلاف قانون اساسى بود جلویش را بگیرند و اگر موافق بود نه. و مثال ذكر مى كنند، مى گویند معناى قانون اسلامى و قانون دینى این نیست كه در تمام جزئیات زندگى مردم، مردم باید بروند ببینند كه در قرآن یا سنت این حكم چگونه بیان شده است. مثلا فرض كنید اوضاع شهرها تغییر مى كند، وسائل نقلیه جدیدى به كار مى آید، مردم احتیاج دارند قوانینى داشته باشند كه آن قوانین وضع رانندگى را منظم بكند اگر بنا بشود رانندگى قانون نداشته باشد، هر آن، هزارها تصادف رخ مى دهد، باید قانون داشته باشد. اینها جزء امورى است كه اسلام آنها را به خود مردم تفویض كرده است، نظیر اینست كه پدر در داخل خانواده خودش حق دارد یك سلسله مقررات وضع بكند. قانون خدا اینست كه خدا گفته پدر رئیس خانواده است و همه باید امر او را اطاعت بكنند. قانون دیگر اینست كه پدر حق حكومت دارد ولى حق تحكم ندارد، رئیس خانواده است، حق دارد در حدود مصالح خانوادگى امر و نهى بكند ولى حق زورگوئى ندارد یعنى حق ندارد كه بر خلاف مصالح خانوادگى رفتار بكند. اما آیا خدا در مورد امور جزئى داخل خانواده هم قانون وضع كرده است كه مثلا پدر این كار را بكند و آن كار را نكند؟ نه، خدا مى گوید اى پسرها از پدرانتان اطاعت بكنید و اى پدرها عادلانه با افراد خانواده رفتار بكنید.

مثال دیگر: از قدیم در حمامها، حمامیها براى خودشان قانون وضع كرده اند كه وقتى مى خواهید داخل خزانه بشوید این كار را بكنید. آیا حمامى حق دارد براى داخل حمامش قانون وضع بكند یا باید بگوئیم لاحكم الا لله قانون را باید خدا وضع بكند، پس حمامى در داخل حمامش هم نمى تواند قانون وضع بكند. بله قانون را باید خدا وضع بكند، خدا مى گوید اگر كسى رئیس یك موسسه اى بود حق دارد بر طبق مصالح خودش براى آن موسسه مقررات عاقلانه اى وضع بكند، بر مردم دیگر هم لازم است كه آن مقررات را اطاعت بكنند.

اینها در امور جزئى است. اما در امور كلى، همانطور كه گفتیم هر مملكتى احتیاج به مدیر یا هیات مدیره اى دارد. اینكه آن هیات مدیره بخواهند قوانینى را در مقابل قوانین خدا وضع كنند مثل اینكه خدا گفته است اختیار طلاق با مرد است و قانون، اختیار طلاق رابه زن بدهد، درست نیست. اما اینها در حدودى كه تكلیف اقتضا مى كند حق دارند مقرراتى را وضع بكنند كه در واقع وضع قانون جزئى است كه با قانون كلى الهى تطبیق بكند. بله اگر بخواهند به آن یك اختیار وضع قانون بدهند به طورى كه قوانین الهى را در نظر نگیرد، صحیح نیست، ولى با در نظر گرفتن قانون الهى، وضع قانون براى موضوعات جزئى مانعى ندارد. مثلا قانونى وضع مى كنند كه آیا محصل به خارج بفرستیم یا نه؟ این، چیزى نیست كه حكمش در اسلام بیان شده باشد ولى قرآن یك اصول كلى ذكر كرده است. مثلا در باب علم از آنجهت كه علم است بیان شده است كه آیا علم را اگر در دست غیر مسلمان دیدیم مى توانیم بگیریم یا نه؟ در این مورد یك حدیث نیست بلكه دهها حدیث است كه مى گوید بگیر:

الحكمه ضاله المومن

حكمت گمشده مومن است

یاخذها اینما وجدها

هر جا آن را ببیند مى گیرد در بعضى جاها تصریح دارد كه حكمت را هر جا دیدید بگیرید ولو من مشرك(۴۱) اگر چه در دست كافر باشد مثلا فرض كنید ما وقتى محصل به خارج مى فرستیم، آنجا گمراه مى شوند. اینجا باید دید علت گمراه شدنشان چیست؟ «طنطاوى» در تفسیرش مى گوید: یك وقتى با عده اى از شاگردان عرب كه گویا مصرى بودند، سر و كله مى زدم. یك روز رفته بودیم بیرون، زمستان بود و هوا خیلى سرد بود و یخ نسبتا ضخیمى بسته شده بود. یكوقت دیدم در این هواى سرد، این دانشجویان دستها را بالا زدند، یخها را شكستند و در آن آب سرد اول دستشان را شستند، بعد صورتشان را و بعد این دست و آن دست، دستى به سركشیدند و پاها را هم شستند و بعد هم ایستادند به انجام دادن یك عملى كه عبادتشان بود... بعد گفت: اى واى! اینها آمده اند علم ما را بگیرند، دین خودشان را هم حفظ كرده اند. اینها یك حساب دیگرى است.

اگر بر حتى این مقدار هم حق وضع قانون در مسائل جزئى را نداشته باشد، این دیگر جمود است و درست مثل حرف اخباریین است كه مى گویند: «ما احتیاج به مجتهد نداریم و به اخبار مراجعه مى كنیم». در اخبار كلیات مسائل بیان شده است و مجتهد باید فكرش را به كار بیاندازد و به همان نحو در مسائل جزئى حكم بدهد. پس اگر هیات مدیره اى بخواهند براى خودشان نظامنامه اى طبق قوانین كلى وضع بكنند، این، از نظر ما اشكالى ندارد.(۴۲)