اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27113
دانلود: 4754

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27113 / دانلود: 4754
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه دوازدهم: مقتضیات زمان (۱)

مقتضیات زمان (۱)

( انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا. (۵۰) )

بحثهائى كه در این چند شب كردیم مربوط به تاریخ فكرى مسلمین بود. عرض كردیم یك جریانهاى فكرى در دنیاى اسلام پیش آمده است كه باید نامشان را افراط یا جهالت گذاشت، جریانهائى كه یك نوع افراطكارى ها و دخل و تصرف هاى بیجا در امور دینى بوده است. مثالهایى براى این موضوع عرض كردیم و عرض شد كه متقابلا جریانهاى فكرى دیگرى در دنیاى اسلام پیش آمده است كه تفریط و كندروى و جمود بوده است. براى این هم مثالهائى عرض كردیم ولى همه مربوط به گذشته بود و این بحثهاى راجع به گذشته مقدمه اى بود براى اینكه وظیفه خودمان را در زمان حاضر به دست آوریم. و یادمان نرود كه اصل این بحث مساله انطباق با مقتضیات زمان بود و چون در این مساله، دو نحو و دو گونه مى توان فكر كرد، یكى افراط و تندروى و جهالت، و دیگر جمود و تقشر، مسلمان باید به تعلیم قرآن معتقد باشد و جریان معتدلى را طى كند. ما امروز باید وظیفه خودمان را در میان جمودها و جهالتها به دست آوریم. یعنى از جهت اینكه مسلمان هستیم، از نظر مقتضیات زمان، نه باید جاهل و مفرط و تندرو باشیم و نه باید جامد و متقشر باشیم. حالا وقت آنست كه ما یك مقیاسى به دست بدهیم اینطور كه فائده اى ندارد، به طور كلى مطلب را گفتیم كه نه باید مفرط بود و نه مفرط، نه باید تندرو بود و نه كندرو، باید معتدل بود. اصلا مقیاس چیست؟ ما با چه مقیاسى باید بفهمیم كه آیا از طبقه معتدل و امت وسط هستیم كه قرآن گفته است یا از آن طبقه انحرافى جاهل (یا جامد)؟

معناى مقتضیات زمان چیست؟ اول لغت را معنى مى كنیم. معناى این لغت اینست كه زمان كه دائما در حال گذشتن و آمدن است، در هر قطعه اى یك اقتضائى دارد، در هر لحظه اى، در هر وقتى و در هر قرنى، در هر چند سالى یك تقاضائى دارد. به عبارت دیگر (به جاى كلمه اقتضا اگر كلمه تقاضا بگذاریم بهتر فهمیده مى شود): زمان تقاضاهاى مختلف دارد یعنى الان كه ما در نیمه دوم قرن چهاردهم هجرى و نیمه دوم قرن بیستم میلادى هستیم، این نیمه دوم این قرن تقاضائى دارد كه در نیمه اول نبود، در قرن پیش هم نبود. معناى اینكه تقاضا دارد چیست؟ یك وقت هست ما تقاضاى قرن را اینجور تفسیر مى كنیم كه در این قرن یك چیزهائى آمده است (اصلا تقاضا یعنى به وجود آمدن) پس این قرن اینجور تقاضا دارد هر چه كه در یك زمان به وجود آمد، همین به وجود آمدن معنایش تقاضا است. تبعیت كردن از مقتضاى زمان و از تقاضاى زمان یعنى در این زمان یك پدیده هائى پیدا شده است و چون این پدیده ها پیدا شده است، پس این قرن تقاضا دارد، بنابراین باید خود را با این تقاضا یعنى با پدیده هائى كه در زمان پیدا شده تطبیق داد، آنها را پذیرفت این یك جور تفسیر است. حالا عرض مى كنم كه این حرف یعنى چه؟

یك تفسیر دیگر براى تقاضاى زمان یا اقتضاى زمان، تقاضاى مردم زمان است یعنى پسند مردم، ذوق و سلیقه مردم، به این معنى كه ذوق و سلیقه و پسند مردم در زمانهاى مختلف اختلاف پیدا مى كند. (در این بحثى نیست.) هر زمانى یك ذوق و یك پسند حكمفرماست. مثلا در مدهاى كفش و لباس مى بینید در هر زمانى یكجور كفش میان مردم مد است، یك نوع دوخت لباس مد است یعنى مردم آنطور مى پسندند. یك نوع پارچه مد مى شود، پسندهاى مردم عوض مى شود. معناى اینكه انسان باید با مقتضاى زمان هماهنگى بكند، اینست كه ببیند پسند اكثریت مردم چیست، ذوق عمومى چیست و از پسند عموم پیروى بكند. این همان جمله اى است كه از قدیم گفته اند: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» اكثریت هر رنگ را پذیرفتند، تو هم از جماع پیروى كن همان رنگ را بپذیر.

اگر معناى مقتضاى زمان هر یك از این دو تفسیر باشد، غلط است كه انسان تابع مقتضاى زمانش باشد. اگر معناى اول باشد، یعنى در هر زمانى هر چه كه پیدا شد چون پدیده قرن است، باید تابع آن باشیم اینجا سوالى پیش مى آید: آیا هر چه در قرن جدید پیش مى آید خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشریت است؟ یعنى آیا بشریت اینجور ساخته شده كه هر چیز نوى كه پیدا مى شود، آن چیز حتما در جهت صلاح و پیشرفت اوست؟ آیا جامعه انحراف پیدا نمى كند و امكان ندارد یك چیز تازه در قرن پدید بیاید كه انحراف و در جهت سقوط باشد بلكه امكان دارد، پدیده هاى هر زمانى ممكن است در جهت صلاح بشریت باشد و ممكن است در جهت فساد باشد. دلیلش اینست كه ما مصلح داریم، به قول اینها مرتجع داریم. مصلح علیه زمان قیام مى كند، مرتجع هم علیه زمان قیام مى كند با این تفاوت كه مرتجع به كسى مى گویند كه علیه پیشرفت زمان قیام مى كند و مصلح به كسى مى گویند كه علیه فساد و انحراف زمان قیام مى كند. هر دو علیه زمان خودشان قیام مى كنند. ما سید جمال الدین اسد آبادى را مصلح مى شماریم و همه دنیا او را مصلح مى شمارند. او علیه اوضاع زمان خودش قیام كرده بود یعنى با آنچه كه در زمان خودش وجود داشت هماهنگى نمى كرد. پس چرا به او مصلح مى گوئیم؟ براى اینكه این اصل را قبول نكرده ایم كه هر چه كه در زمان باشد خوب است، هر چه كه اكثریت بر آن باشند خوب است. مى گوئیم در زمان او یك سلسله مفاسد و انحرافات وجود داشت كه او علیه آنها قیام كرد. در مقابل، هركس كه امروز تاریخ مثلا فلان اخبارى را كه آن شب اسم بردم بخواند، مى گوید او یك مرتجع است یعنى علیه پیشرفت و ترقیات زمان خودش قیام كرده است.

پس به همین دلیل كه ما مى توانیم در هر زمان مصلح و مرتجع داشته باشیم پدیده هاى زمان دو حالت مى توانند داشته باشند. یك حالت، حالت پیشرفتگى، و حالت دیگر، حالت انحطاط. پس این مطلب درست نیست كه «باید با زمان هماهنگى كرد» یعنى باید با پدیده هاى زمان هماهنگى كرد، و فلسفه و سرش را هم در شبهاى اول عرض كردم كه خداوند، خلقت انسان را با خلقت حیوانات از این نظر متفاوت كرده است كه انسان را یك موجود مختار و مبتكر و آزاد آفریده است. حیوانات آنچه كه باید داشته باشند خلقت به شكل غریزه به آنها داده است، یك ذره ابتكار ندارند، آزادى عمل ندارند، در كار خودشان مختار نیستند و لهذا از آنچه كه دست خلقت به آنها داده است، نه مى توانند به عقب بروند و نه مى توانند به جلو بروند، آنچه كه دارند از همان روز اول خلقت داشته اند و تا آخر هم دارند. تاریخ مى گوید از زمانى كه بشر زنبور عسل را شناخته است، همین نظامات و تشكیلاتى را كه امروز دارد داشته است. زمانى كه بشر از لحاظ تمدن خیلى عقب بوده است او همینجور بوده است و امروز هم كه بشر هزاران دوره را طى كرده است، باز هم همانجور است. او جلو نرفته است عقب هم نمى رود، به راست منحرف نمى شود، به چپ هم انحراف پیدا نمى كند، ولى بشر، مختار و آزاد و داراى قوه ابتكار آفریده شده است. آیه قرآن مى گوید: «انى جاعل فى الارض خلیفه(۵۱) اسم بشر را خلیفه الله گذاشته است. به چه مناسبت بشر خلیفه الله است نه زنبور عسل و نه حیوانات دیگر؟ یكى از جهاتش اینست كه خدا به بشر بیشتر قدرت خلاقیت و ابتكار داده است یعنى قدرت داده است كه نقشى را كه در دنیا وجود ندارد بیافریند. زندگى این موجود را از صفر شروع كرده است. آنوقت ببینید بشر چه چیزهائى را به وجود مى آورد، خلق مى كند (البته به اذن پروردگار) ابداع مى كند. بشر به حكم اینكه خلیفه الله است، باید تمدن خودش را با نقشه و طرح و ابداع خودش بسازد. شما همین مدلها و سیستمهاى اتومبیلها را ببینید، مى بینید هر سال نقش تازه اى مى آفرینند. این همان قدرت خلاقیت بشر است. و بشر به همین دلیل كه مى تواند جلو برود، یعنى این آزادى عمل به او داده شده و مختار آفریده شده است، مى تواند به عقب برگردد. اینجور نیست كه راه عقب را به روى بشر بسته باشند. امیرالمؤمنین فرمود: «الیمین والشمال مضله و الطریق الوسطى هى الجاده»(۵۲) راست روى و چپ روى گمراه كننده است، راه راست راه مستقیم است.

پس بشر همانطور كه امكان پیشروى دارد، امكان عقب روى هم دارد بنابراین امكان انحراف در بشر هست. پس نمى شود قبول كرد كه روى هر چه كه در زمان پدید آمده و پدیده قرن است و جدید نامیده شده، اسم تجدد گذاشته شود و گفت خوب است. لذا به این معنى تقاضاى زمان را پیروى كردن غلط است. باید هشیار بود و روى آن پدیده حساب كرد و با مقیاسهاى دیگرى كه عرض مى كنم آن را سنجید و دید اگر خوب است آن را گرفت و اگر بد است آن را طرد كرد. به همین دلیل مقتضاى زمان به معناى مد و پسند مردم را نمى شود تصدیق كرد یعنى ما نباید همیشه نگاه بكنیم ببینیم ذوق اكثریت مردم زمان چیست همانطور كه راجع به مد در روزنامه ها مى خوانید كه پدیده قرن است. پدیده قرن یعنى چه؟! هروئین هم پدیده این قرن است، در سابق نبود. بر اثر پیشرفت علم شیمى هروئین مى سازند. اگر شما دیدید مى خواهند چیزى را به عنوان پدیده قرن بر شما تحمیل كنند، قبول نكنید شما ببینید این مد بالاى زانو پدیده قرن است. پدیده قرن یعنى چه؟! در مورد پسند مى گویند مردم دنیا امروز اینچنین مى خواهند، دنیاى امروز این را نمى پسندد، آن را مى پسندد. یعنى چه؟! مطلق پسند كه دلیل نمى شود. تا این صحبت به میان مى آید كه دست دزد را باید برید یا نه مى گویند آقا این دیگر چه حرفى است كه شما مى زنید؟! دنیاى امروز این حرفها را نمى پسندد! دزدى، جرمى است كه در اجتماع واقع مى شود. سؤ ال مى كنیم آیا جلوى این جرم را باید گرفت یا نباید گرفت. همه مى گویند باید گرفت، ما هم قبول داریم. ما مى گوئیم اسلام براى دزد یك همچو مجازاتى وضع كرده است و در عمل هم نشان داده كه آنوقت كه این مجازات عملى بشود دزدى هم ریشه كن مى شود. حاجیهاى ۵۰ سال پیش اطلاع دارند كه در صحراى عربستان اصلا آدم را مى خوردند قافله هاى ۵۰۰ نفرى را مى دزدیدند. فقط چهار تا دست بریدند، ببینید در آن صحراى وسیع چه امنیتى برقرار كرده اند. حالا شما مى گوئید دنیاى امروز نمى پسندد. مى گوئیم آیا دنیاى امروز فرمولى بهتر از این آورده است كه این را نمى پسندد؟ اگر آورده است و بهتر از این نتیجه داده است، ما هم قبول مى كنیم.

در اینجا سخنى مى گویند كه ما هم آن را قبول داریم، مى گویند باید دزد را اول تربیت كرد. مگر ما مى گوئیم نباید تربیت كرد؟! صحبت در این است كه با آن شخص كه تربیت هم در او مفید واقع نشده و باز هم دزدى كرده است چه باید كرد؟ آیا تعلیم و تربیت قادر شده است كه به كلى جلوى جرم و جنایت را در دنیا بگیرد؟ اگر گرفته بود كه مى بایست مجازات در دنیا به كلى لغو بشود، پس چرا نشده است؟ این، دلیل آنست كه تعلیم و تربیت به تنهائى قادر نیست جلوى جرم و جنایت را بگیرد. یك گزارش رسمى از آلمان غربى پارسال منتشر كردند كه در ظرف یك سال هشتاد و اند بار مسلحانه فقط به بانك حمله شده است. در آمریكا ببینید كار گانگستربازى به كجا كشیده است كه برایش مدرسه باز مى كنند. یعنى براى اینكه خودشان فنون دزدى را یاد بگیرند مدرسه باز مى كنند دنیاى امروزى براى جلوگیرى از دزدى چه نقشى را بازى كرده است؟ فقط مى گویند دنیاى امروز نمى پسندد.

یادم افتاد آن داستانى كه مى گوید شخصى مریض بود. هر كس مى گفت فلان طبیب براى این شخص خوب است در این اثنا یكى از حاضرین گفت من طبیبى را سراغ دارم كه از تمام اطبائى كه در عمرم دیده ام بهتر است. گفتند چطور؟ گفت یك وقتى شخصى مدتها بود به مرضى مبتلا بود. تمام اطباء درجه اول آمدند كمیسیون تشكیل دادند، نسخه ها دادند، نسخه ها را عوض كردند و مریض خوب نشد. البته گاهى پیشروى بسیار مختصرى پیدا مى كرد. شخصى دكتر فلان را معرفى كرد. رفتند او را آوردند همینكه او آمد با یك شهامت بى نظیر اول حرفى كه زد این بود كه تمام اطباء نفهمیده اند، همه اشتباه كرده اند و مزخرف گفته اند، معطل نكرد، گفت فورا مریض را به یك بیمارستان ببرید، باید روى او عمل جراحى بشود. با یك جراءتى فورا او را به مریضخانه برد و خوابانید. اصلا یك ساعت طول نكشید كه شكم این مریض را باز كرد و جراحى كرد. در همین جا دیگر سكوت كرد پس از چند لحظه اى یكى از اهل مجلس پرسید خوب حالا حال مریض چطور شد؟ گفت هیچى، مریض مرد. گفتند پس تمام این حرفها و این تعریفها براى اینست كه آن مریض مرد؟! معلوم شد این شخص بیچاره آنچنان تحت تاءثیر آن طبیب واقع شده است و آنچنان در نشئه فرو رفته كه به نتیجه كارش فكر نمى كند، دائما مى گوید آنها آمدند و نسخه دادند و رفتند ولى این آمد با قاطعیت تمام كار كرد و رفت. دنیاى امروز نمى پسندد دست دزد را ببرند. پس چه كرده است؟!

غرض این جهت است كه یكى از چیزهائى كه یك مسلمان نباید تحت تاءثیر آن قرار بگیرد موضوع پسند است. علىعليه‌السلام فرمود: «لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله»(۵۳) هرگز اگر راه حق را پیدا كردید، از اینكه در اقلیت هستید وحشت نكنید یعنى شخصیت داشته باشید. اكثر، همین بى شخصیتى، پدر افراد بشر را درآورده است. همینكه ملتى خودشان را در اقلیت دیدند و دیدند اكثریت یك پسندى دارند، كارى را انجام مى دهند. به خودش جراءت نمى دهد كه ممكن است اكثریت اشتباه كرده باشد و اقلیت اشتباه نكرده باشد. باز قصه دیگرى یادم آمد: یادم هست در جلسه اى به مناسبتى این بحث شد كه عالم بزرگى در یك محاسبه، به حساب ابجد پرداخته است. من آنجا انتقاد كردم كه هرگز دنبال این حرفها نروید اینكه مى گویند «انا من المجرمون منتقمون» به حساب ابجد ابوبكر و عثمان در مى آید، یا مثلا اسم فلان شهر با اسم حسن به حروف ابجد یكى در مى آید پس حسن باید در آن شهر باشد، اینها یك چیزهائى است كه پایه ندارد یك نفر كه آنجا نشسته بود و بسیار شریف بود گفت نه آقا. گفتم آقا همینجور است. گفت نه آقا، چون من یك قضیه اى دارم: در فلان سال در فلان شهر بودیم. در آنجا بزرگانى از علما بودند، اسم برد. یك كسى آمد حساب كرد راجع به ظهور حضرت حجت. آیه: «ان الارض یرتها عبادى الصالحون»(۵۴) منطبق مى شد با سال ۱۳۶۱. چون دیدم او در مجلسى بوده است كه در آن بزرگانى بوده اند و...(۵۵) .

یك تفسیر دیگر نیز براى مقتضیات زمان مى شود و آن اینكه تقاضاى زمان به معناى اینست كه احتیاجات واقعى در [ طول ] زمان تغییر مى كند، آنوقت احتیاجى كه بشر در هر زمان دارد یك نوع تقاضا مى كند.

مى دانید كه محور فعالیت بشر احتیاج است. یعنى خدا انسان را در این دنیا آفریده است با یك سلسله احتیاجات واقعى: بشر به خوراك احتیاج دارد، به پوشاك احتیاج دارد، به مسكن كشاورزى، خیاطى، تجمل، حمل و نقل، مسافرت، علم آموختن، وسائل فنى و... احتیاج دارد. احتیاج هم شوخى بردار نیست یعنى عملا انسان اجبار دارد كه به دنبال احتیاجات برود، از احتیاجات پیروى بكند، اگر نكند زمان حدش مى زند. در اینجور موارد است كه اگر كسى بخواهد نام جبر زمان را ببرد برده است. یك سلسله از احتیاجات بشر است كه ثابت و لایتغیر است. بشر باید به روح خودش نظام بدهد دستورالعمل اخلاقى بدهد و اینها در همه زمانها یكجور است. بشر باید به اجتماع خودش نظمى بدهد، آن نظام كلى در تمام زمانها یكى است. بشر به رابطه اى كه با خداى خودش دارد باید نظمى بدهد و این، در تمام زمانها یكجور است. همچنین است در مورد بعضى ارتباطاتى كه بشر با مخلوقات دیگر نظیر زمین، درخت و حیوانات دارد. انسان بر گیاههاى دنیا چه حقى دارد؟ گیاهها بر انسان چه حقى دارند؟ اینها احتیاجات ثابت و لایتغیراست.

ولى انسان براى تاءمین همین احتیاجات، به یك سلسله ابزار و وسائل نیاز دارد. وسائل در هر عصر و زمانى فرق مى كند چون وسائل در ابتكار خود بشر است. دین به وسیله (البته مشروع) كارى ندارد. دین هدف را معین مى كند و راه رسیدن به هدف را، اما تعیین وسیله تاءمین احتیاجات در قلمرو عقل است. عقل كار خودش را به تدریج تكمیل مى كند و هر روز وسیله بهترى انتخاب مى كند و بشر به حكم قانون اتم و اكمل (به قول علامه طباطبائى) مى خواهد از هر راه كه ساده تر و كم خرج تر باشد به هدف خودش برسد. در جایى كه احتیاج انسان به وسیله عوض مى شود یعنى وسیله اى كه امروز مورد احتیاج است فردا كه تكمیل شد دیگر مورد احتیاج واقع نمى شود، باید تقاضاى زمان تغییر كند. اینجور چیزها واقعا تقاضاى زمان است. این تقاضا است كه صرف پدیده و پسند زمان نیست، احتیاج واقعى حكم مى كند. هیچ احتیاج واقعى اى نیست كه اسلام جلو آن را گرفته باشد اسلام جلوى هوس را گرفته است. در وقتى كه تراكتور پیدا شده اگر كسى بگوید من با گاو آهن شخم مى زنم، این، محكوم است، ولى اگر مد بالاى زانو بیاید باید از آن جلوگیرى كرد. این فیلمهاى مهیج و خانمان برانداز را نمى شود به عنوان پدیده قبول كرد. اگر وسیله اى پیدا شود، آن وسیله را مى توان براى هدفهاى مشروع و نامشروع استخدام كرد، وسیله كه بیچاره زبان ندارد، مانند بلندگو كه كارش اینست كه صورت را قوى مى كند. آن بیچاره مى گوید اگر ذكر خدا را بگوئى من قویتر مى كنم، اگر كفر هم بگوئى من قویتر مى كنم. رادیو فى حد ذاته ابزارى است كه هر چه در پشت آن دستگاه گفته شود با برد زیادى تحویل مى دهد اما زبان بسته هیچ مى گوید كه اینجا فلان تصنیف را بخوانید یا آیه قرآن را بخوانید؟ تلویزیون هم از همین قبیل است.

اگر كسى در مورد وسائلى كه انسان را به هدفهاى صحیحش نزدیك مى كند بگوید نه، من نمى خواهم از این وسائل استفاده بكنم و آنوقت كسى كه دنبال هدفهاى نامشروع مى رود از همین وسائل استفاده مى كند، و این كه دنبال هدفهاى مشروع مى رود از این وسائل استفاده نكند، چنین شخصى محكوم به شكست است. مثل اینكه شما بگوئید من مسلمانم و مى خواهم هدف اسلامى را تعقیب بكنم، مى خواهم جهاد بكنم و واقعا هم قصد شما لله است. دیگرى در راه شیطان مى خواهد بجنگد، در راه ما دیگرى و فساد مى جنگد، اما او از وسائلى كه امروز پیدا شده است مثل توپ و تفنگ و خمپاره استفاده مى كند و شما مى گوئید نه، من به وسیله كار ندارم، من مى خواهم با كارد و شمشیر بجنگم. قطعا شما محكوم هستید، هدف شما محكوم است. شما هدف خود را با دست خودتان محكوم كرده اید.

این است معناى تقاضا و اقتضاى زمان تقاضاى زمان را با پسند مردم و پدیده قرن اشتباه نكنید. حاجتهاى اولى بشر ثابت است. حاجتهاى ثانوى یعنى حاجتهائى كه انسان را به حاجتهاى اولى مى رساند، متغیر است. این حاجت زمان مى گوید من تغییر كرده ام و اگر جنابعالى بخواهید خشكى به خرج بدهید محكوم به شكست هستید، و نتیجه اش این مى شود كه فلان آهنگ را او مى تواند با وسیله قوى به گوش ۲۳ میلیون(۵۶) جمعیت برساند و شما هم كه به عمرت رادیو گوش نمى كنى، یك وقت در خانه مى بینى بچه سه ساله ات تصنیف رادیو مى خواند ولى حرف حساب ترا كسى نمى شنود. آنوقت تو در هدفت شكست مى خورى.

آن عالم بیچاره كه براى اولین بار صنعت ضبط صوت را اختراع كرد چیزى كه به گمانش خطور نمى كرد این بود كه در آن تصنیف بخوانند و اخلاق مردم را فاسد كنند. او اختراع كرد كه بدینوسیله خطابه ها و كنفرانسها را ضبط بكنند و به دنیا برسانند ولى این گناه ضبط صوت نیست، گناه مردمى است كه هدف صحیح دارند و از وسیله نیرومند و قوى استفاده نمى كنند. فیلم فى حد ذاته گناه ندارد. وقتى كه صنعت فیلم در دنیا مى آید، مردم هشیار و بیدار نیستند كه از آن در راه هدفهاى فاسد، هدفهائى كه از هروئین خراب كننده تر است، مخدرتر است استفاده نشود. حالا اگر مى توانند، جلوى آن را بگیرند، چه از این بهتر؟! لااقل جلوى او را كه نمى توانى بگیرى با او رقابت بكن! نمى كند تا اینكه عده اى مى آیند فیلم خانه خدا را در جائى به ما نمایش مى دهند كه تا حالا آن فیلمهاى دیگر را نمایش مى دادند.

این عیب هست و این عیب تقصیر آنهائى است كه قبلا این فكر را نكردند كه فیلم باید وارد زندگى مشروع مردم بشود، باید وارد زندگى دینى و مذهبى مردم بشود. قبل از اینكه این فیلمهاى منحط را در این جور جاها نمایش بدهند، شما یك جاهائى، دار التبلیغ هائى براى نمایش دادن فیلمهاى خوب تهیه بكنید و با آنها مبارزه بكنید. اگر جلویش را گرفتند كه چه بهتر! تازه، فیلم خوب مگر منحصر به حجاج است؟ شما مى توانید فیلمهاى جالب و خوب تهیه بكنید كه لااقل نیمى از جوانها را به این طرف بكشید. اصلا فیلمى بالاتر از دستگاه خلقت نیست. اگر فیلم تكون نطفه یا پیدایش یك گل را نمایش بدهند، اگر كیفیت و حركات قلب را نمایش بدهند، خواهید دید كه چه تاءثیراتى دارد! خدا مى داند تمام، درس توحید است. آنوقت یك عده از ما وقتى بگویند مقتضیات زمان، پدیده قرن، دنیاى امروز، دیگرى مى گوید این فیلمى كه این حرفها را نشان مى دهد! آقا فیلم كه گناه ندارد، فیلم یك تعلیم سمعى بصرى است.

اولى كه همین بلندگو پیدا شد بعضیها چه داد و فریادى راه انداختند! آقاى فلسفى تعریف مى كردند اولین نفرى كه در میان وعاظ با بلندگو صحبت كرد من بودم. نمى دانید چه بازى اى سر من در آوردند. گفتند مجلس معظمى بود و در آنجا بلندگو گذاشته بودند. قبل از من واعظى رفت صحبت بكند، گفت این بوق شیطان را بردارید. برداشتند و آن واعظ در اثر كثرت جمعیت نتوانست مطلب را به همه مردم بفهماند. من رفتم روى منبر. تا نشستم گفتم بوق شیطان را بیاورید. ببینید جمود چقدر! اینها آبروى دین را مى برد. كى گفته بلندگو بوق شیطان است؟!