از عاشورا تا غدير

از عاشورا تا غدير  0%

از عاشورا تا غدير  نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 12

از عاشورا تا غدير

نویسنده: محمد عسكرى
گروه:

صفحات: 12
مشاهدات: 4934
دانلود: 314

توضیحات:

از عاشورا تا غدير
  • پيشگفتار

  • هجرت پيامبر

  • دهم محرم ، شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش

  • دوازدهم يا بيستم و پنجم محرم شهادت زيباترين روح پرستنده حضرت امام زين العابدين عليه السلام

  • هفتم صفر ولادت امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام

  • بيستم صفر اربعين سالار شهيدان و سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام و ياران و اصحاب با وفايش

  • بيست و هشتم صفر رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد ابن عبد الله ص و شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام

  • آخر صفر شهادت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام

  • فصل سوم: در مناسبتهاى ماه ربيع الاول هشتم ربيع الاول شهادت امام يازدهم و معصوم سيزدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام

  • هفدهم ربيع الاول ولادت دو پيشواى عاليقدر اسلام پيامبر ختمى مرتبت حضرت محمد ابن عبدالله ص و حضرت امام جعفرصادق عليه السلام

  • فصل چهارم در مناسبتهاى ماه ربيع الثانى هشتم ربيع الثانى ولادت امام حسن عسكرى عليه السلام

  • دهم ربيع الثانى وفات وديعه آل محمد ص حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها

  • فصل پنجم در مناسبتهاى ماه جمادى الاول پنجم جمادىالاول ولادت دخت اميرالمومنين عليه السلام حضرت زينب كبرى عليه السلام

  • سيزدهم جمادى الاول شهادت صديقه كبرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

  • فصل ششم در مناسبتهاى ماه جمادى الثانى سوم جمادى الثانى شهادت حضرت فاطمه زهرا عليها اسلام

  • بيستم جمادى الثانى ولادت دختر نبوت ، همسر ولايت و مادر امامت حضرت فاطمه زهرا عليه السلام

  • فصل هفتم در مناسبتهاى ماه رجب اول رجب ولادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام

  • سوم رجب شهادت دهمين پيشواى عالم تشيع حضرت امام هادى عليه السلام

  • دهم رجب ولادت حضرت امام محمد تقى ، جواد الائمه عليه السلام

  • سيزدهم رجب ميلاد مسعود مولاى متقيان ، امير مومنان حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام

  • پانزدهم رجب وفات عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليها السلام

  • بيست و پنجم رجب شهادت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام

  • بيست و هفتم رجب بعثت خاتم الانبياء حضرت محمد ابن عبد الله ص

  • فصل هشتم در مناسبتهاى ماه شعبان المعظم سوم شعبان ولادت حضرت امام حسين عليه السلام

  • چهارم شعبان ولادت حضرت ابوالفضل عليه السلام

  • پنجم شعبان ولادت چهارمين اختر پر فروغ آسمان ولايت و امامت حضرت امام زين العابدين عليه السلام

  • يازدهم شعبان ميلاد مسعود حضرت على اكبر عليه السلام

  • پانزدهم شعبان ولادت منجى عالم بشريت حضرت حجه ابن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف

  • فصل نهم در مناسبتهاى ماه رمضان المبارك ماه مناجات و دعا

  • دهم رمضان وفات نخستين بانوى مسلمان حضرت خديجه كبرى عليها السلام

  • پانزدهم رمضان ولادت پرچمدار صلح حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام

  • نوزدهم رمضان ضربت خوردن حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام

  • بيست و يكم رمضان شهادت مولى الموحدين ، يعسوب الدين حضرت على ابن ابى طالب عليه الصلوه و السلام

  • فصل دهم در مناسبتهاى ماه شوال المكرم اول شوال عيد سعيد فطر و وداع ماه مبارك رمضان

  • بيست و پنجم شوال شهادت رئيس مذهب تشيع حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

  • فصل يازدهم در مناسبتهاى ماه ذى القعده الحرام اول ذى القعده ولادت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليه السلام

  • يازدهم ذى القعده ولادت ثامن الائمه حضرت على ابن موسى الرضا عليه الاف التحيه والثناء

  • بيست و سوم ذى القعده روز زيارتى پيشواى هشتم شيعيان حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام

  • آخر ذى لقعده شهادت حضرت امام محمد تقى ، جواد الائمه عليه السلام

  • فصل دوازدهم در مناسبتهاى ماه ذى الحجه الحرام هفتم ذى الحجه شهادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام

  • هشتم ذى الحجه يوم الترويه حركت امام حسين عليه السلام از مكه معظمه به سوى كربلا

  • نهم ذى الحجه شهادت حضرت مسلم ابن عقيل عليه السلام

  • دهم ذى الحجه عيد سعيد قربان

  • پانزدهم ذى الحجه ولادت حضرت امام مهدى عليه السلام

  • هجدهم ذى الحجه روز فرخنده عيد سعيد غدير

  • غدير خم

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4934 / دانلود: 314
اندازه اندازه اندازه
از عاشورا تا غدير

از عاشورا تا غدير

نویسنده:
فارسی
پيشگفتار از عاشورا تا غدير

محمد عسكرى

پيشگفتار
مراتب سپاس و ستايش ذات يكتايى را سز است كه اول و آخر، و واحد و قادر است و صلوات بر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) و درود و تحيات بر آل او، بويژه ولى الله الا اعظم ، حضرت حجته ابن الحسن العسكرى (عج ) تا قيام قيامت !
اما بعد؛ با توجه به اين كه جامعه اسلامى علاقمند است اطلاعاتى نسبت به تولد، شهادت و خط سير زندگى معصومين عليه السلام داشته باشد و از طرفى براى تمامى افراد، آن حوصله بايسته و فرصت لازم نيست كه به طور مفصل و تمام افراد، آن حوصله بايسته و فرصت لازم نيست كه به طور مفصل و مشروح ، مطالعاتى در زمينه هاى فوق داشته باشند و با توجه به اين كه سروران عزيز امور تربيتى مدارس كه همواره سعى در برپايى مجالس و مراسم را به مناسبتهاى مختلف مذهبى دارند در بعضى از اوقات ممكن است به خاطر كمبود وقت لازم در تهيه و يا انتخاب مقاله ، شعر، سرود و يا مرثيه اى جهت اجراى دچار مشكل شوند، لذا اين جانب به خاطر تشويق استادان و سروران گرامى (البته با اعتقاد به عجز قلم و كمى بضاعتم ) با توجه به اشغالات و تجربياتى كه در امور تربيتى مدارس داشته ام تصميم گرفتم مجموعه اى را كه با حوصله و فرصت محدود آن مراسم تناسب داشته باشد، تهيه و تنظيم نمايم .
از آنجا كه يكنواختى مطالب و مراسم ، سبب خستگى خوانندگان كتاب و يا شركت كنندگان در مراسم مى گردد؛ لذا اين جانب در مورد هر موضوعى سعى بسم الله الرحمن الرحيم
قل لا اسلكم عليه اجرا الا الموده فى القرابى
(سوره شورى آيه ٢٣)
تاريخ مدون اسلام از سپيده دم تا امروز، فرازهاى شكوهمندى را به خود ديده است ، جلوه هاى با كرامت شخصيت هاى بزرگوارى از خاندان عصمت و طهارت كه با سيره عملى و فرهنگ و معرف غنى و پربارى كه به عنوان مواريث ارزشمندى به يادگار نهاده اند، چشمه هاى جوشانى از فضائل و مكارم انسانى را پديد آورده كه جويبارهاى با صفاى آنها اذهان و انديشه ها را طراوت بخشيده و كام رو آنها را حلاوتى خاص داده است . وجودهاى با بركتى كه در رسيدن انسانهاى به كمالات عالى و اراسته شدن به اخلاق اسلامى واسطه فيض الهى هستند و نيز اسوه انسانهايى مى باشند كه مى خواهند بسوى فضايل روى آورده و از رذايل اجتناب كنند. آن ستارگان درخشان معنويت و فضيلت كه مصداق عترت بوده و با قرآن ملاز مند، اگر انسانها به آنان تمسك جويند هرگز گمراه نشده و در تيه ضلالت ، راه سعادت را باز مى يابند، كشتى نجات بخش امامت و ولايت ، انسانيت را با اطمينان و ارامش خاطر به ساحل نجات رسانيده ، حسنات دنيوى و اخروى را نصيب وى مى سازد.
با وجود آنكه اين پاسداران امانت الهى و حافظان حرمت انسانى و هاديان سير كمال بشرى در طول حيات پربار خويش مشقات زيادى كشيده و رنجهاى فراوانى را متحمل گرديده اند، آنگونه كه بايسته است ابعاد وجودى شان بر طالبان معرفت معرفى نشده و مورخان و راويان نور، تنها لحظاتى از زندگى پر بركت و سراسر فضيلت آنان را ثبت كرده اند، البته پرتوهاى پر فروغ اين خورشيدهاى درخشان به لحاظ عظمت و جلال شان ، آنچنان انديشه ها را در شگفتى و تحير فرو برده كه اين راويان از ترسيم ابعاد كامل شخصيتى آنان عاجز مانده اند و مائيم و افسوسى بزرگ و دريغى عميق بر تمامى ثانيه هاى هر يك از آن شعله هاى منور كه مى توانست توشه معنوى قرنهاى متمادى انسانيت را فراهم سازد، براى جبران خسارتهاى اعصار گذشته و بهره مندى افزونتر از معارف آن سروران ، مى توان برنامه هاى گوناگونى را به اجرا گذاشت تا به مصداق فذكران الذكر تنفع المومنين مردمان متوجه اين فروزندگى ها گردند.
ثبت سيره زندگى اهلبيت و پاسداشت سالروز ولادت و شهادت ائمه هدى و معصومين پاك سرنوشت ، جرعه هاى فضيلت را به كام تشنگان معارف سرازير مى نمايد. از ديگر سو ايام الله ، روزهاى سرنوشت ساز و مهمى است كه ممكن است طى آن حوادثى روى دهد كه يكبار نعمت و رحمت لطفى را متوجه جهانيان بنمايد و گاهى اين حوادث به صورت عذابى سخت بروز نمايد و خشم الهى را نشان دهد. به عبارت ديگر ايام الله يا نسيمى از معنويت است يا طوفانى از خشم و قهر كه در هر دو حال دلها روشن مى شود و بصيرت پيدا مى كنند و نتيجه آن براى انسانهاى خردمند و دوستدار معنويت خير و خوبى خواهد بود، چرا كه در اين روزها نشانه هاى الهى اشكارتر است ، سالروز ولادت معصومين و اهل بيت لحظه هاى نورانى و شكوهمندى است كه طلوع خورشيد فضيلت را نويد مى دهد و براى عاشقان ولايت و شيفتگان حقيقت با سرور و شادمانى تواءم است و ايام شهادت و رحلت آن اسوه هاى وارستگى بيانگر آن است كه نقمتى متوجه انسانهاست و بى دينى و ناحقى آنچنان سلطه خود را نشان داده كه حقجويان را نعمتى بزرگ محروم كرده است .
نوشتار حاضر حاوى مطالب گوناگون و مضامين متنوعى است كه به مناسبت هاى ايام قمرى و خصوصا سالروز ولادت و يا شهادت خاندان عصمت و طهارت و يا سالروز رخداد وقايعى چون بعثت نبى اكرم (ص ) و غدير خم به رشته تحرير در آمده است . طريقه تدوين مباحث و دسته بندى محتوايى ، كتاب حاضر را خواندنى نموده است و مى تواند براى دست اندركاران فعاليت هاى تبليغى و فرهنگى و تمامى علاقمندان به ساحت مقدس اهلبيت خصوصا مربيان پرورشى و مبلغان دينى مفيد و موثر واقع گردد

هجرت پيامبر
و اينك ما، از وراى قرون سركشيده ايم و فصلى نوين را آغاز گريم .
اينك ما به كرانه تاريخى چند صد ساله و غرورانگيز، پيروزمند و غرور آفرين ستاده ايم .
اينك ما گام در سالى جديد و فصلى ديگر، از تاريخ حياتبخش اسلام مى نهيم و نظاره گر رويدادهاى سالهاى و قرنهاى گذشته هستيم .
آرى ... همراه با رسيدن نخستين روز محرم ، ماه خون و حماسه ، سالى ديگر از هجرت پيامبران اسلام ، آن جاودانه مرد، محمد(ص ) مى گذارد.
هجرتى كه چونان دم مسيح ، كالبد رو به ضعف نهاده اسلام را جانى تازه بخشيد و روحى ديگر.
هجرتى كه بسان تولدى ديگر، سرآغاز تاريخ پر شكوه اسلام قرار گرفت و او، آن پيام آور آن يتيم مكه ، آن انسان خدايگونه ، هجرت را بر گزيد تا بر روندگان راهش در گستره وسيع آينده و بر پويندگان طريقتش در پهنه تاريخ صلا زند كه :
آى انسان ، واى مسلمان ! بدان هنگام كه موانع و سدها، تو را از شدن و تحريك و پويايى باز مى دارد، هجرت كن ، هجرتى به سوى شدن و به سوى الله و به آنچه كه بايد باشى .
آرى ... او هجرت كرد، تا بر آيندگان بانگ بر آورد كه : آن هنگام كه عوامل گوناگون ، تو را از انجام رسالتت ، باز مى دارد و به بودن و نه شدن وادارت (مرثيه اى گروهى بمناسبت حلول ماه محرم )
خورشيد عالم آرا (٢)
با هاله غم آمد (٣)
ياد آور شهيدان (٢)
ماه محرم آمد (٣)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه گردد از عرش (٢)
نداى حق شنيده (٣)
سرها شود بريده (٢)
تن ها به خون تپيده (٣)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه دست عباس (٢)
گردد جدا ز پيكر (٣)
اطفال ، تشنه آب (٢)
سقاى به خون شناور (٣)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه نجل زهرا (٢)
جان را به كف گرفته (٣)
بر امت پيمبر (٢)
خط شرف گرفته (٣)
اى خاتم امامت ،...
در راه آئين حق (٢)
زينب شود گرفتار (٣)
مسلم براى خدا
سر را بداده بردار (٣)
اى خاتم امامت ،...

دهم محرم ، شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش
دل به مهر آل احمد منجلى داريم ما
والى ملك ولايت را ولى داريم ما
اينهمه نعمت كه مى بينى به ما بخشيده اند
از يم جود حسين ابن على عليه السلام داريم ما
حماسه عاشورا
در چشم انداز سرخ و خط خونين شهادت ، محرم جلوه اى ديگر دارد و جلائى نو!
و در آسمان پر ستاره ايثار و جهاد، عاشورا چونان كوكبى خونين درخششى ويژه دارد.
آرى ... آنك خداى خواست كه خون را به قيام بيند و رايت سرخ حقيقت و راستى را به تماشا ايستد، خو اى ، ذلت باطل و پليدى را به نظاره بنشيند.
آنك ... مشيت رب الارباب بر اين شد كه رزمى سرخين بر پا شود، نور و ظلمت در مصاف شوند و حق و باطل به پيكار بر خيزند تا حماسه اى پرشكوه تحقق يابد و آوازه اش در هميشه تاريخ بماند.
٦١ سال از هجرت پيامبر(ص ) مى گذرد، و اينك حسين (ص )، هم او كه در مهبط وحى جبرائيل و در دامن پاك پيامبر، پرورش يافته است ، پرچم امامت را در راستاى رسالت ابراهيم خليل الله عليه السلام و محمد رسول الله (ص ) بر دوش ‍ گرفته است تا كاروان بشريت را تا دروازه هاى نور، راه بنمايد و كشتى نجات انسان را در شط سرخ شهادت ، به پيش راند.
در سويى سپاهيان جبهه نور و مناديان حق و راستى قامت كشيده اند و در ديگر سوى لشكريان شب و آواز گران سياهى و پليدى به صف شده اند و خورشيد عاشورا نظاره گر اين پيكار خونين و نبرد سرخ !
خورشيد آمده است تا سر انجام نبرد را در سينه بنگارد و بر گوشهاى همه آيندگان تاريخ قصه را باز گويد.
و حسين (ص ) زره به تن كرده است ! تنها با ٧٢ تن يار در برابر انبوه سپاه كفار!
خاك كربلا، به انتظار كه رزميدن رزمگران جبهه حق و يزيديان شب زده را به تماشا بنشيند.
و عاقبت ، انتظار به پايان مى رسد و رزم آغاز مى شود، حسينيان را شور و ولوله مى افتد كه به زودى در بسترى سرخ ، پيامبر را بر بالين خويش مى بينند و بهشتيان جنت خداى را ديدار مى كنند.
و در ديگر سوى ، خفا شان شب را هراس مى افتد كه بزودى سپيده نور، قلب سياهى را مى شكافد و پايان هستى شب را اعلام مى كند.
حسينيان ، حق حق گويان بر سپاه كفر مى تازند و با نداى تكبير، بر جنگل انبوه سپاه خصم يورش مى برند، تا با آتشفشان خونها شان در خيمه هاى شرك و كفر يزيدى ، آتش به پا كنند و در دامن شب ، شرر افكند.
اينان قامت كشيده اند تا رسم جانبازى و ايثار و شهادت در راه عقيده را براى همه تاريخ به نمايش گذارند و پيكرهاى خونين شان را سند رسوائى باطل و باطل گويان تاريخ قرار دهند.
ظهر عاشورا است و اوج داغى صحراى تفتيده كربلا و خورشيد مى گرديد بر تن هاى فتاده بر خاك ، بر تربت خون گرفته زا جساد بى كفن .
بر پيكره هاى پاره پاره و بى سرو بى دست مناديان توحيد،
و حسين نظاره مى كند، شكوه حادثه را، عمق قساوت قابيليان و اوج ايثار ياران را و دانه هاى اشك ، بر گونه هاى ملتهبش در آبشار نور خورشيد چون در مى درخشيد.
او آمد و زمين و آسمان را آشتى ديرينه داد. كعبه را جلاى پاك حقانيت حق ، و مكه را جايگاه شاهدان حق پرست ، بردگان را آزاد ساخت و تنها بنده خاص ‍ خدا ناميد شان . بندگان زور را رها كرد و بندگان زر را مخلص ساخت و ره گم كردگآن را چراغ هدايت گشت و ره يافتگان را هادى حق .
او آمد، كوران را چشم حقيقت بين ، كران را گوش شنوا و لالان را ندائى حق رسان بخشيد. مردگان را از خون شهيد جلوه اى تازه ساخت و همه را شهيد شاهد كرد و عاشق حق .
او آمد تا با زندگى سراسر مبارزه خويش ، با دعوت خود به ما درس ايمان و جهاد دهد و با زندگى جانگذار خويش بما ياد داد كه در راه برانداختن ظلم و ظالم رودخانه هايمان را غرق خون سازيم و از خون وضو بگيريم و تنهايمان را سنگر سازيم ، ولى ظلم را نپذيريم و با دستان خون آلوده خويش ، پرچم حق را بر فراز بلندترين قله هاى استقامت و پايدارى استوار سازيم .
بما اموخت كه اى انسان آزاده ، آنجا كه نميتوانى سر بلند زيست كنى ، سر بلند بمير. آنجا كه طپش توانستن در تو خاموش شد، سرود بايستن سركن و آنجا كه رنگ رخسارت از شدت ظلم و جهلها به زردى گرائيده از خون وضو بسازد و بر سجاده گلگونت سربنه .
آرى آرى او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم .
او جلوه اى از نور حق بود، از تبار هابيل و از نسل ابراهيم عليه السلام
او خاتم النبيين ، وارث المرسلين ، محبوب العامين ،
رسول گرامى خدا حضرت محمد ابن عبد الله عليه السلام بود.
دو ناخدا
فروغ ديده آمد. سرور سينه آمد
ظهور اين دو آيت . خوش هم قرينه آمد
خزينه رسالت خالى شد از گهرها
والاترين جواهر، از آن خزينه آمد
دو ناخداى امكان بهر نجات انسان
هر يك به جلوه خاص ، در اين سفينه آمد
از مطلع رسالت . و ز مشرق امامت
خورشيد مكه سرزد، ماه مدينه آمد
آن خاتم النبيين ، وين صادق الائمه
جبرئيل كويشان را، عبدى كمينه آمد
احمد كه با ظهورش . شد دفن بت پرست
صادق كه عشق رويش ، در دل دفينه آمد
آن تا دهد به عالم ، عشق و اميد برخاست
اين تا برد ز دلها، نفاق و كمينه آمد
شكست زين دو قدرت ، بتهاى جهل و الحاد
انسان كه بارش سنگ بر ابگينه آمد
تنها نشد مويد در مدحشان ثنا خوان جبرئيل هم غزلخوان ، در اين زمينه آمد
سرود ميلاد حضرت رسول اكرام ص و حضرت امام صادق عليه السلام
فرخنده ميلاد محمد آمد
ختم پيمبران سرمد آمد
مولد صادق آل محمد
مقارن گشته با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ز يمن مقدم رسول خاتم
معطر آمده محيط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
عرش كبريا نويد آمده
كه مسلمين عيد آمده
بدر منورى پديد آمده
حامل قرآن مجيد آمده
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ولادت ختم رسولان آمد
محمد آن حبيب جآنان آمد
بر جسم پيروان او جان آمد
بر حرمتش جهان گلستان آمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
به هفتده ربيع دو ماه تابان
ز تارك سپهر دين و ايمان
براى دادن پيام جانان
دميده با سراج لطيف يزدان
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
مرثيه گروهى در ماتم عاشورا
شب و روز عاشورا
امشب شهادتنامه عشاق امضا مى شود
فردا ز خون عاشقان ، اين دشت دريا مى شود
امشب كنار يكديگر، بنشسته آل مصطفى
فردا پريشان جمعشان ، چون قلب زهرا مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب بود بر پا اگر، اين خيمه ثار الهى
فردا به سمت دشمنان ، بر كنده از جا مى شود
امشب صداى خواندن قرآن بگوش آيد ولى
فردا صداى الا مان زين دشت بر پا مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب رقيه حلقه زرين اگر دارد به گوش
فردا دريغ اين گوشوار از گوش او وا مى شود
امشب به خيل تشنگان ، عباس باشد پاسبآن
فردا كنار علقمه ، بى دست ، سقا مى شود،
واويلتا - واويلتا
امشب كه قاسم زينب گلزار آل مصطفاست
فردا ز مركب سرنگون ، اين سرور عنا مى شود
امشب بود جاى على ، آغوش گرم مادراش
فردا چو گلها پيكرش ، پامال اعداء مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب گرفته در ميان ، اصحاب ، ثار الله را
فردا عزيز فاطمه ، بى يار و تنها مى شود
ترسم زمين و آسمان ، زيروز بر گردد (حسان )
فردا اسار تنامه زينب چو اجرا مى شود
واويلتا - واويلتا

دوازدهم يا بيستم و پنجم محرم شهادت زيباترين روح پرستنده حضرت امام زين العابدين عليه السلام
گر دين خدا به كربلا احيا شد
از خون حسين عليه السلام زاده زهرا شد
با اشك و دعاى خود امام سجاد عليه السلام
تكميل گر قيام عاشورا شد
سعادت و هدايت دست خواهند يافت . و از سخنان آن امام است :
براى مومن چه اندازه زشت است خواهشى داشته باشد كه در راه خواستن آن خوار گردد.
شيعيان ما اهل هدايت ، تقوى ، خير، ايمان ، فتح و ظفر مى باشند.
اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامى از كوثر گواراى آن بزرگواران نوشيده و زمزمه كلامشان را سر دهيم .
ميلاد پيامبرص
وقتى يك مرد مانده و كران تا كران عدو،
يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان ،
وقتى مردان مرد سر در چاهسار ظلمتها، به نابودى كشيده شده بودند، وقتى حلقوم حق طلبان با طناب اعدام بدست جلادان سپرده شده بود، وقتى نامردان مرد بر مسند تكيه داده بودند و نا حقان بجاى حق ،
بى سيرتان بجاى نيك مردان جا خوش كرده بودند،
وقتى خسرو پرويز در ايران ، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگى براه مى انداخت و در اين بين بر مرگ برده بينوا قاه قاه مى خنديد،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش را به آسمان ميفرستادند،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش را به آسمان ميفرستادند،
وقتى قله شهر آشناى قدمهاى ابراهيم و اسماعيل ، مهبط وحى خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستى خود ميكشيد،
وقتى خورشيد از طلوع خويش از طلوع خويش شرم داشت و بر غروب خود از شادى ميگريست و انوار طلايى خويش را در دامن خود مخفى ميساخت و بى نور و بيخيال در آسمان گام ميزد،
وقتى شفق از دامن خونرنگ خويش ، سخت بيمناك بود و بر اين سرخى نفرين ميفرستاد،
وقتى فلق از ظهور خويش نا ظهورى ميطلبيد و از خداى خويش ناپيدايى ، وقتى سپيده دامن عفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم آلود بر آن لعن ميفرستاد،
وقتى در آن نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخششى و تلالوئى به چشم نمى خورد،
وقتى در لاله زارهاى بجاى بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، آلاله ها غمناك به انتظار چشمه آبى ، قطره اشكى ، ذره نثارى له ميزدند،
وقتى ماه در شبهاى چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتى در قلبها به جاى محبت كينه ها، عداوتها، شقاوتها ريشه دواند بود، وقتى دستهاى باز و آلوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را نا پاك ساخته بود و قلبها شيطانى ، نفسها شيطانى و حيات نيز شيطانى گشته بود، وقتى در يوز گان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتى مظلوم اسير دست ظالم بود و فقير پادوى خانه بدوش غنى ، وقتى مردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان ، دست به سينه ، چون بردگان بى اراده در اختيار آنان به بازى گرفته شده بودند،
مرد همه چيز بود و زن هيچ
وقتى طفلكان ، زنده بگور شده و دختركان بى گناه ، آرام طلوع نكرده ، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند،
از بين ببرد و شورشى بنيادى بر ضد حكومت آنان پى افكند و كاخ يزيد و امويان را براى هميشه واژگون كند.
اين مبارزه كه توام با مظلوميت اهل بيت بود،
نخست با خطبه حضرت زينب عليه السلام در بازار كوفه شروع شد و سپس با سخنان كوتاه ولى بسيار پر شور و موثر حضرت زين العابدين عليه السلام در كوفه تداوم يافت .
سخنان حضرت سجاد عليه السلام در محيط ارعاب و وحشت كوفه و در دل مردم ، طوفانى بپار كرد و چنان در عمق روح مردم نفوذ كرد كه مى گريستند و همديگر را ملامت مى كردند و از همانجا شعارهايى بر ضد حكومت يزيد و به نفع امام حسين عليه السلام سر مى دادند. تاثير سخنان حضرت سجاد به قدرى بود كه كوفه را لرزاند و پسر زياد در اولين سخنرانى اش پس از شهادت امام حسين عليه السلام براى تهديد مردم گفتارش را با دشنام به امام حسين عليه السلام و خاندانش و ستودن يزيد آغاز كرد و هنوز سخنانش تمام نشده بود كه عبد الله بن عفيف برخاست و گفت : پسر زياد، دروغگو تو و پدرت هستى . و كسى است كه ترا بر ما حاكم ساخته است . فرزند پيامبر عليه السلام را بى شرمانه مى كشى و بر منبر مسلمآنان چنين سخنانى مى گويى !!
كاروان اسرا به سرپرستى و قافله سالارى حضرت سجاد عليه السلام وارد شام مركز خلافت بنى اميه مى شود. آگاهى مردم كوفه هر چند مهم بود ولى ضرورت آن به پايه ضرورت آگاهى دادن مردم شام نمى رسيد، زيرا اسلام مردم شام ، اسلام معاويه بود، و حتى به تصديق مورخان ، شاميان براى پيامبر، خويشاوندى جز يزيد نمى شناختند!
ورود به شام براى حضرت سجاد عليه السلام بسيار گران بود و آزار و شكنجه جسمى و روحى زيادى به آن حضرت وارد شده وضع اسراء چنان رقت بار بود كه هر كس كوچكترين شناسايى نسبت به آنان داشت نمى توانست بى تفاوت بماند و اظهار ناراحتى نكند.
امام عليه السلام در مجلس يزيد و در برابر ديدگان مردم وقتى كه با گستاخى يزيد روبرو شد كه گفت : ديدى كه خدا با پدرت چه كرد؟ فرمود: ما جز قضاى الهى كه حكمش در زمين جارى است نديده ايم . و يزيد گستاخانه گفت تو پسر كسى هستى كه خدا او را كشت .
امام عليه السلام دليرانه و بدون ترس از ابهت يزيد و جمعيت مجلس فرمود: من پسر كسى هستم كه تو او را به ستم كشتى . و خدا در قرآن فرموده است كه : هر كسى مومنى را عمدا بكشد، در جهنم تا ابد به عذاب الهى گرفتار خواهد بود.
و يزيد كه تاب تحمل سخنان كوبنده امام را نداشت با خشم فراوان فرمان قتل امام را صادر كرد، ولى امام عليه السلام با قاطعيت فرمود: هيچگاه اسيران ازاده شده ، نمى توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند! مگر اينكه از اسلام خارج شوند! و اگر چنين است مردى مطمئن حاضر كن تا وصيت كنم و اهل حرم را به او بسپارم ... و يزيد از نفوذ كلام امام درمانده شد و از كشتن آن حضرت صرفنظر كرد. هرگز امام سجاد در برابر حاكمان ستمگر اموى كرنشى نكرد و بى باكانه به يزيد فرمود: مرا از كشتن مى ترسانى مگر نمى دانى كه كشته شدن ، افتخار ما است و شهادت براى ما كرامت است .
به هر حال خطبه هاى حضرت سجاد عليه السلام در كوفه و شام على الخصوص ‍ در بارگاه يزيد، حكومت بنى اميه را به مردم شام شناساند. يزيد بى چاره شده بود و براى اولين بار احساس كرد كه در مبارزه شكست خورده است . مبارزه اى كه از پشت شترى عريان به وسيله جوانى رنجور و اسيرى به بند كشيده ، شروع شده و تا بارگاه خلافت به پيش رفته بود و او همچون اسيرى زبون در دست زبان آنچه مهم است توجه امام در فرصتهاى مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامى بود كه حضرت توانستند در سالهاى رسالت خويش ويژگيهاى دولت حضرت مهدى (عج ) را ياد آور شوند و در اين راه گامهاى موثرى چون پاسخ به مسائل علمى ، رد شبهات ، توجه به اصحاب ، برحذر نمودن آنان در همكارى با خلفا، تقويت و تحكيم مبانى امامت بصورت يك عقيده اسلامى ، آماده كردن مردم براى غيبت امام مهدى (عج ) و دعوت مردم به امامى كه غايب خواهد بود بردارند، لذا آبوالاديان كه نامه رسان آن حضرت بود ميگويد: امام براى شخصى كه سوال كتبى نموده بود نوشت : درباره مهدى قائم آل محمد(نص ) پرسيده بوديد او زمانى كه قيام كند آنچنان عالمانه در ميان مردم حكمرانى و قضاوت برحق كند كه هرگز نيازى به برهان و دليل نخواهد داشت .
دسته گل محمدى
ده مژده كه نخل دل برگ و برى داد
زيرا شجر باغ رسالت ثمرى داد
اى ساقى گل چهره بده باده كه امشب
بر ماه صدف بحر ولايت گهرى داد
از نسل نبى و على و فاطمه خالق
بر خلق جهان بار دگر راهبرى داد
جبريل امين گفت به احمد كه خداوند
بر امت تو بار دگر تاج سرى داد
تا آنكه بشر را برساند به تكامل
بر هادى دين بهر هدايت پسرى داد
بر عسكريان مژده بده حضرت معبود
بر مكتب شرع نبوى زيب و فرى داد
آمد پدر مهدى موعود بدنيا
كز امانش تير دعا را اثرى داد
رو به صفتان را هله اعلام خطر كن
چون حق به على شير خدا شير نرى داد
از يمن قدوم پدر مهدى موعود
حق در بر آتش به كف ما سپرى داد
آمد به جهان آنكه خدا خلق جهان را
از جلوه او مهدى نيكوى سيرى داد
آمد به جهان آنكه به يك گوشه چشمى
بر محفل ما شور وصفاى دگرى داد
آمد به جهان آنكه پى يارى قرآن
با منطق خود پاسخ هر خيره سرى داد
آمد به جهان آنكه به پيغام پيمبر
هشدار به كفار چو پيغامبرى داد
آمد به جهان آنكه شب تيره ما را
در پرتو اشراق همايون سحرى داد
آمد به جهان آنكه همه بيخبران را
از واقعه روز قيامت خبرى داد
با ماه بگوئيد نتابد كه به زهرا
خلاق جهان باز فروزان قمرى داد
از بهر نظر خواهى صاحب نظران حق
ما را به جهان رهبر صاحب نظرى داد
در شهر هنر خامه هر بى هنرى را
با تيغ زبان سر خط علم و هنرى داد
مرغ دل (ژوليده ) به پرواز در آمد او آمد و بر مرغ دلش بال و پرى داد
ماه محراب
در جسم جهان ، فيض بهارانم من
عالم چو زمين تشنه ، بارانم من
در زهد، دليل پارسايان جهان
در عشق ، امام جان نثارانم من
فرزند حسين و زينت عبادم
شايسته ترين ، سجده گذارانم من
با اينهمه منزلت ز سوز دل و جان
روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله هميشه از جگر مى سوزم
چون شمع هميشه اشك بارانم من
دردا كه چه آور قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
من نور دل پيمبر و زهرايم
روشنگر بزم عترت طاهايم
افروخته تر ز شمع افروخته ام
دل سوخته تر ز لاله صحرايم
با ذكر دعا و خطبه و اشك و پيام
من حافظ انقلاب عاشورايم
بيمار فتاده در دل آتش و خون
لب تشنه خسته بر لب دريايم
آن طرفه شهيد زنده ام من كه به عمر
از تيغ جفا بريده اند اعضايم
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
آنم كه به هر گام خطرها ديدم
در هر نفس از ستم شررها ديدم
با آنكه ز كربلا، دلم خونين بود
در شام همى خون جگرها ديدم
با آنكه به خاك و خون بديم تن ها
بر عرشه نيزه نيز، سرها ديدم
در باغ به خون نشسته كرببلا
افتاده ، قلم قلم شجرها ديدم
يك سو تن صد چاك پدرهاى شهيد
يك سو تن پا مال پسرها ديدم
دردا كه آورد قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
من ديده ام آنچه را كه ديدن سخت است
ديدن نه همين بلكه شنيدن سخت است
از ورطه طوفا نزده آتش و خون
بر ساحل آرزو رسيدن سخت است
هفتاد و دو تن ز بهترين ياران را
ديدن به زمين و دل بريدن سخت است
بار غل و زنجير چهل منزل راه
با پيكر تبدار كشيدن سخت است
جانبخش بود صداى قرآن اما
از راس پدر به نى شنيدن سخت است
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
مشك افشان عالم
مدينه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى حال و هواى ديگرى داشت ، همه در انتظار درخشيدن نورى بودند تا گلهاى زندگى را در فضاى ظلم گرفته آن سامان شادابى بخشد. در اين روز، خورشيد تابان وجود امام حسن عسكرى عليه السنه ام قدم به عرصه اين جهان خاكى گذاشت . هم او كه از دامانش نورى ساطع شد تا اميد بخش مظلومان و مستضعفان گيتى شود. براستى ميلاد امام عسكرى بر عظمت روز جمعه افزود و بر اين عيد طراوتى خاص بخشيد. او دومين امامى بود كه نام حسن را به خود ميگرفت و هم نام سبط اكبر رسول خدا يعنى حسن ابن فاطمه عليه السلام شد، امام به القاب صامت ، رفيق ، نقى ، زكى ، هادى معروف بود.
بايد ولادت باسعادت آن حضرت را نه به عنوان حادثه ، بلكه نقطه عطفى در تاريخ تشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آينده اى نه چندان دور تاريخ بشريت را دگرگون مى كند، چرا كه او مى بايد فرزندى به دست غيب بسپارد تا روزى دادگستر جهان هستى شود.
در شان ايام كه امام هادى عليه السلام را از مدينه به سامرا بردند زير نظر حكومت عباسيان قرار گيرد، امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به دستور متوكل عباسى به سامرا انتقال دادند لذا بايد گفت كه قسمت عمده اى از عمر امام عليه السلام در پايتخت عباسيان در سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت .
آنچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادى و امام عسكرى عليه السلام به سامرا، كه وديعه الحسين عليه السلام
در دل تاريكى شب ... از خواب بلند مى شود... از خيمه بيرون مى آيد و آرام آرام به خيمه ديگرى سرازير مى شود... وارد خيمه كه مى شود صدا مى زند: پدر جان ... پدر جان ... وقت نماز صبح است بيدار شو... در حالى اين كلمات را مى گويد كه سجاده زيبائى را روى زمين خيمه پهن مى كند... پدرش بلند مى شود... مگر به خواب رفته بود... او تمام شب را بيدارى كشيده بود... شب دهم محرم واقعا شبى درد آورد بود... بفكر خود تنها نبود...بفكر اهل بيتش ‍ بود... بفكر اصحابش بود... رو به دخترش مى كند و مى گويد: اه رقيه جان ... و بعد از اين كلمات با چشمانى پر از اشك دختر بچه اش را در آغوش مى كشد...
- پدر جان ... چه شده ... چرا گريه مى كنى ؟
كلمات در گلويش ساكت مى شوند و چيزى نمى گويد... از جاى خود بلند مى شود و بعد از وضو به نماز مشغول مى شود... هنگاميكه صبح دميد، دو لشكر حق و باطل در مقابل همديگر قرار گرفتند... همه زنان اهل بيت در داخل خيمه ها به دعا و نيايش مشغول بودند... صداى بهم خوردن شمشيرها قلبهاى آنها را به لرزه مى انداخت ... وقت ظهر فرا مى رسد... رقيه از خيمه بيرون مى آيد و با چشمهاى هرسان و خسته پدر را جستجو مى كند... در دل مى گفت : خدا يا پدرم كجاست ؟ وقت نماز شده ... چرا نمى آيد نماز بخواند؟ دوباره به خيمه مى رود... سجاده را روى شنهاى داغ پهن مى كند... اين عمل را چندين بار انجام مى دهد... عقيله بنى هاشم زينب عليه السلام در حاليكه زمين معركه را مى پاييد، چشمش به رقيه مى خورد كه در كنار خيمه ايستاده است ... از جا مى پرد و خود را به آن خيمه مى رساند... رقيه جان چرا بيرون ايستاده اى ؟
جواب مى دهد: عمه جان ... مى ترسم نماز قضا شود و پدر به آن نرسد... حضرت زينب عليه السلام با صدايى كه توام با گريه بود گفت : مطمئن با... پدرت نماز آخرين خود را بجاى آورد... سپس دستى روى سرش مى كشيد و خيمه را ترك مى كند و به رقيه مى گويد از خيمه خارج نشود...
بعد از اينكه زمين كربلا، حله خونين خود را به تن كرد، و خاندان اهل بيت عازم كوفه و از انجام به شام رفتند، رقيه ناراحتيهاى اهل بيت را دو برابر كرده بود... در حال خواب و بيدارى سراغ پدرش را مى گرفت و هميشه عمه اش زينب بود كه او را دلدارى مى داد ولى اين دلداريها موقت بود... در خرابه شام ، رقيه پدر را خواب مى بيند كه او را دعوت مى كند به نزدش برود، از خواب مى پرد و با گريه پدر را مى خواهد... آنقدر گريه مى كند كه همه اهل بيت حتى بچه ها از خواب بيدار مى شوند و همه بى اختيار شيون را آغاز مى كنند... بى تابى و ناراحتى رقيه را به گوش يزيد مى رسانند... مى پرسد چه شده ؟
قصه را برايش تعريف مى كنند... دستور مى دهد سر پدرش را برايش ببرند تا ساكت شود...
سر مطهر هنگاميكه نمايان مى شود، حضرت زينب عليه السلام آنرا پيش رقيه مى برد... رقيه جان اين سر پدر است ...
رقيه حيران مى پرسد اين سر كيست ؟ گويد: سر پدر است ... مات و مبهوت با دستهاى كوچك و لرزانش جلو مى رود... سر مطهر را مى گيرد و به آن خيره مى شود... سر را مى بوسد و سپس آنرا به سينه مى چسباند و در دل را آغاز مى كند... پدر!... بعد از تو به سر عمه ها چه خواهد؟... به سر بچه ها چه خواهد آمد؟... پدر چرا جواب نمى دهى ؟... ايكاش سر مرا بجاى تو مى بريدند... ايكاش مرده بودم و ترا به اين وضع نمى ديدم ...
با اين كلمات ، خاندان اهل بيت را غمناك ساخت ... گريه شديدى او را گرفت و بيهوش روى زمين افتاد... سر مطهر از لابلاى دستهايش مى افتد... زنها دويدند... رقيه زا بدست گرفتند... اما ديگر روحى در جسد نبود... رقيه بدرود حيات گفته بود... رقيه عليه السلام در سال ٥٧ هجرى در شهر مدينه بدنيا آمد و در سال ٦١ هجرى در خرآبه شام مدفون شد.
مقام اين مخدره در منطقه اى بنام عماره در نزديكى دروازه قديمى شام بنام فردايش قرار دارد... بارگاه حضرت رقيه سابقا مزار كوچكى بود گنبدى سبز آنرا پوشانده بود و مساحتش به ٥٠ متر مربع مى رسيد.
از كرامات اين حضرت ، گفته هاى واقعيت دارى است كه سالها پيش يكى از سادات معروف حضرت را در خواب مى بيند كه با و مى گويد: اى سيد، چطور خواب رفته اى و آب دار قبر مرا مى برد؟ وقت صبح مى شود... سيد خواب را براى چند نفر از مجتهدين تعريف مى كند... بر آن شدند كه آنجا را حفارى كنند تا جريان برايشان آشكار شود... بعد از حفارى ديدند، رودى دارد قبر مطهر را فرا مى گيرد تصميم گرفتند كسى پايين برود پيكر مطهر را روى كف دست بگيرد تا مسير آن رود را عوض كنند... كسى جرات نكرد اينكار را انجام دهد مگر خود آن سيدى كه خواب ديده بود...بعد از تلاوت آيات قرآن و ادعيه ، سيد پايين مى رود و جسد مطهر را كه در پارچه اى پيچيده شد بود، روى كف دست قرار مى دهد تا كار پايان مى گيرد... سيد (عليه الرحمه ) در آنوقت گفته بود هنگاميكه جسد مطهر را در دست گرفتم ، آنقدر ظريف و نرم بود كه حس ‍ كردم ، حضرت ، همين الان فوت شده بودند.
از آن زمان به بعد، كرامات حضرت رقيه عليه السلام پديدار شد و مردم شام ، اين مقام را مورد احترام قرار دادند و نذرهاى زيادى براى آن مى فرستادند و ظرف سالهاى دراز، شيعيان جهان ، جهت ساختن بارگاهى كه لايق مقام اين حضرت باشد پول زيادى جمع آورى كردند و خانه هايى كه دور تا دور مقام ، به مساحتهاى زيادى بود خريدارى نمودند. و بدين ترتيب قبه و بار گاهى زيبا، براى اين دردانه حسين عليه السلام ساخته شد كه هم اينك زيارتگاه عاشقان و دوستداران حضرتش مى باشد.
اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم
وى روضه مبارك تو روضه نعيم
باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم
هم دختر امامى و هم خواهر امام
هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم
قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل
حق را به ابروى تو اى رحمت عميم
اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))
هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم
خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل
خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم
بدان اميد كه ما نيز از محبين اين دردانه حسين عليه السلام بحساب آييم و به فيض زيارتش از نزديك نائل گرديم .
ديده خونبار
شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد
قصه ديده خونبار مرا گوش كنيد
مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد
داستان من و دلدار مرا گوش كنيد
تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم
اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم
روزگارى به سر دوش پدر جايم بود
ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود
ديدم مام و پدر محو تماشايم بود
ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود
حال در گوشه ويرانه بود منزل من
خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من
يكشبى ناله ز هجران پدر سر كردم
دامن خويش ز خونان جگر تر كردم
صحبت باب بر عمه مكرر كردم
گفت : بابت به سفر رفته و باور كردم
تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم
من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم
گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو
اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پيكر تو
كاش مى مردم نميديد ترا دختر تو
بنشين تا كه زنم شانه به موى سر تو
ز چه خاكستراى سر شده اينسان رويت
همچو احوال من آشفته شده گيسويت
غم مخور آنكه كند موى ترا شانه منم
آنكه از هجر تو از خود شده بيگانه منم
آنكه شد معتكف گوشه ويرانه منم
تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم
بنشين تا ببرت راز دل ابراز كنم
شايد امشب گره از مشكل خود باز كنم
دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كنى
همره خود ببرى ، خاطر من شاد كنى
راحتم ز آتش سوزنده بيداد كنى
از ره لطف به ژوليده دل امداد كنى
كو بود شاعر دربار تو اى خسرو دين
باش او را به قيامت ز وفا يار و معين
مرثيه گروهى در شهادت دردانه حسين عليه السلام رقيه خاتون عليه السلام
در گوشه ويرانه ام
شد بهترين كاشانه ام
چون به وصال بابايم
گر چه سر ببريده اش را ديدم
مظلوم حسين عليه السلام (٦)
گر چه دخت سه ساله ام
رنج چهل سال و ديده ام
سيلى و تازيانه از بس خورده ام
چون غنچه نشكفته اى پژمرده ام
بابا حسين عليه السلام (٦)
سر بر خاك غم مينهم
درس شهادت ميدهم
كى اسير دشمن بى مروتم
من اسير عشق و سوز و محبتم
مظلوم حسين عليه السلام (٦)

هفتم صفر ولادت امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
ظاهر چو جمال حضرت موسى شد
روشن همه جا ز نور كرمنا شد
در راض و سما و لوح و كرسى و قلم
انوار رخ محمدى (ص ) پيدا شد
۱
بيستم صفر اربعين سالار شهيدان و سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام و ياران و اصحاب با وفايش باب الحوائج
باز اراده خداوند متعال بر آن شد كه حجتى را بر امتى بعنوان راهنمايى الهى ارائه دهد. عالمى متحرك ، پر جوش متقى و با استقامت را براى هدايت ستمگران و حق جويان بر زمين و آسمان و بر جن و ملائكه عنايت فرمايد.
خواسته خالق جهان آفرين بر آن شد تا تعالى و تكامل انسانها را با قدرت علمى و علمى مردى چون امام كاظم عليه السلام محقق گرداند.
و اين بار براى تحقق خواسته الهى ، پدرى چون امام صادق عليه السلام بايد زمينه ساز گردد.
بايد انسانى و آراسته اين تعهد و مسئوليت را بر دوش گيرد كه رئيس دانشگاه عالى شيعه است .
و بايد دامن پاك و پر ارج مادرى چون حميده وى را بستر گردد.
سال يكصد و بيست و هشت هجرى بود، پيشواى ششم شيعيان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در موسم حج همراه جمعى از ياران خود به زيارت خانه خدا مشرف شده بودند و در اين سفر همسر گرامى خود حميده را نيز، همراه داشتند، مراسم حج به پايان رسيده و كاروانهاى حجاج بيت الحرام هر كدام به سوى شهر و ديار خود رهسپار بودند.
كاروان مدينه نيز در ركاب مولايشان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از مكه حركت نموده و پس از طى مسافتى در سرزمينى به نام ابواء بار گشوده بودند تا پس از استراحت ، مجددا به سفر خود ادامه دهند.
ابواء روستايى است ميان مكه و مدينه كه چشمه آب زلال و نخلهاى سر به فلك كشيده اش ، كاروانهاى خسته و مسافران تشنه لب و گرما زده را به خود فرا مى خواند .
در گوشه اى از اين سرزمين خلوت و آرام زنى بزرگ ، در زير خاك خفته است ، او امنم مادر گرامى پيامبر عظيم الشان اسلام ، حضرت محمد بن عبد الله (ص ) است .
هر از گاه مسلمانى مومن ، رنج راه را به خود هموار ميسازد و به زيارت اين قبر ميايد تا اسلامى از سر مهر، نثار زنى كند كه در دامان پاك خود، انسانى بزرگتر از تمام آفرينش را پرورش داده است .
امروز صبح ، امنه ميهمانانى اينچنين عزيز و گرانقدر داشت ، مردى از سلاله پاك فرزندش محمد مصطفى (ص ) همراه با خانواده گرامى اش كه بى صبرانه انتظار نوزادى را مى كشيد كه خداوند مقدر فرموده جانشين وى و خليفه رسول خدا و امام عالميان باشد. زمان حمل نزديك شده بود.
امام به روستاى ابواء آمده بود تا خاطره شيرين ميلاد رسول اكرم را در ذهنش ‍ تازه كند و سرنوشت اين كودك مبارك قدم را با سرنوشت دين فرزند امنه پيوندى مقدس و ابدى بزند.
روستاى ابواء اندرز صبح گوئى ديگر گونه مينمود، پرتو آفتاب ، نخلهاى سربلند را تا كمر طلايى كرده و سايه هايى دراز روى بامهاى گلى روستا انداخته بود.
صداى شتران و صداى گوسفندانى كه پيشاپيش چوپانان ، آماده رفتن به صحرا بودند، بذر نشاط را در دل مى كاشت و گوش را از آواى زندگى مى انباشت .
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام همراه با ياران خود مشغول صرف صبحانه بودند كه ناگاه فرستاده اى از طرف حميده وارد شد و پيام او را به امام رسانيد، امام تا پيام را شنيد، دست از غذا كشيده ، بى درنگ از جا حركت كرد و به سوى چادر زنان شتافت . اصحاب و ياران حضرت صرف صبحانه را نا تمام گذاشته و به فكر فرو رفتند كه چه حادثه مهمى اتفاق افتاده است ؟ آيا كسى از زنان همراه امام بيمار شده ؟ آيا مطلبى محرمانه پيش آمده مى بايست به طور خصوصى به اطلاع حضرت برسد؟ يا اينكه .... اين انتظار خيلى بدر ازا نكشيد. زيرا اندكى بعد در حالى كه لبخند شيرينى بر لبان امام نقش بسته بود شادى در چشمان حضرتش موج ميزد به ميان جمع بازگشت ، و چنين فرمود: خداوند امروز پسرى به من عنايت كرد كه بهترين مردم زمان خود و پيشواى آينده شما خواهد بود.
و بدين ترتيب از صلب پدرى چون امام صادق عليه السلام و از رحم پاك و پر ارج مادرى چون حميده ، برترين خلق خداوند پاى به عرصه گيتى ميگذارد و جهان را به نور وجود خويش ، نور باران ميسازد.
آن روز مبارك يكشنبه ، هفتم ماه صفر بود كه تا آن تاريخ صد و بيست و هشت سال از هجرت رسول اكرم مى گذشت و آن كودك فرخنده پى موسى نام داشت . پدرش برترين خلق زمين در روزگار، امام جعفر صادق عليه السلام و مادرش بانوى دانا و بزرگوار و پاكدامن ام حميده بود.
داستان زندگى حميده مادر گرامى امام موسى ابن جعفر عليه السلام از مطالب جالب خواندنى است . او وآبسته به يكى از خانواده هاى غير عرب بود، ولى سير حوادث او را با خيل بردگان به بازار برده فروشان مدينه كشانيد و آنگاه به دستور امام محمد باقر عليه السلام از ميان زنان و دختران ديگر انتخاب و به خانه حضرتش انتقال يافت و به افتخار همسرى فرزند جوان و برومند آن حضرت يعنى وجود مقدس جعفر ابن محمد الصادق عليه السلام نائل گرديد و نوزادى كه در ابواء چشم به جهان گشود ثمره اين وصلت فرخنده بود.
حميده مادر ارجمند و بزرگوار پيشواى هفتم از زنان با فضيلت و مردم آفرين بود، او به حدى از اصالت خانوادگى و فضايل انسانى برخوردار بود كه امام محمد باقر عليه السلام هنگام معرفى او به فرزند گرامى خود جعفر ابن محمد عليه السلام فرمود: فرزندم : حميده ، همچون زر ناب و تصفيه شده ، از شالودگيها و پليديها پاك است ، فرشتگان الهى همواره از او مراقبت و نگهدارى كرده اند تا نزديك به من رسيده است و اين از لطف خدا بر من و امام بعد از من است كه پاى چنين بانوى پاكدامنى را به خانه من گشود.
گوهر شخصيت اين بانوى بزرگ در خانه امام صادق عليه السلام بيش از پيش ‍ صيقل يافت و در پرتو زندگى مشترك با آن پيشواى بزرگ و استفاده از علوم سرشار آن حضرت به پايه اى رسيد كه امام صادق عليه السلام دستور ميداد زنان مسلمان براى فرا گرفتن احكام و مسائل دينى به اين بانوى عاليقدر مراجعه كنند. از اين لحاظ، موسى ابن جعفر عليه السلام به تنها پدرى همچون امام صادق عليه السلام بنيانگذار مذهب جعفرى و موسس دانشگاه بزرگ جهان اسلام داشت ، بلكه از پستان بانوى با فضليت و گرانمايه اى چون حميده شير خورده و در دامان پاك و پر ارج او پرورش يافته بود.
از همان كودكى آثار هوش سرشار و استعداد شگرف از چهره حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام هويدا بود و از آينده درخشان او حكايت ميكرد، او كه وارث علوم خاندان رسالت و امامت بود تا سن بيست سالگى كه پدر بزرگوارشان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در قيد حيات بودند همه جا از برنامه هاى عالى و ارزنده پدر الهام ميگرفت و از علوم و دانشهاى آن حضرت استفاده ميكرد.
در سال ١٤٨ هجرى پس از شهادت پدر بزرگوارش عهده دار مقام امامت شد و به هدايت و رهبرى مردم مشغول گرديد.
معروفترين القاب حاضرت كاظم ، عبد صالح ، باب الحوائج و كينه شريفش ‍ ابو الحسن بود.
حضرت امام موسى ابن جعفر عليه السلام پس امامت در حالى كه ٥٥ سال از عمر پر بركتش ميگذشت به دست هارون الرشيد به شهادت رسيد.
آسمانا تو ندارى قمرى بهتر از اين
بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين
نيست ما بى خبران را خبرى بهتر از اين
بهر پرواز به كاشانه قاف ملكوت
حق نداده است مرا بال و پرى بهتر از اين
هر كسى را اثرى هست گرانمايه و من
بين اشعار ندارم اثرى بهتر از اين
آمد اين مژده نگوشم سحر از عالم غيب
كه نباشد شب ما را سحرى بهتر از اين
شب ميلاد همايون بهين رهبر ماست
كه بشر را نبود راهبرى بهتر از اين
از گريبان زمين سرزده خورشيد مگر
كه نديده است بخود زيب و فرى بهتر از اين
جاى دارد كه بگويد به دوصد جلوه زمين
آسمانا تو ندارى قمرى بهتر از اين
صادق آل نبى را پسرى داد خدا
كه نباشد پدرى را پسرى بهتر از اين
بعد صادق زره لطف نداده است بما
صدف بحر ولايت گهرى بهتر از اين
بخدائى خدا نيست در اقليم وجود
بهر زيب سر ما تاج سرى بهتر از اين
بهتر روز صفر هفتم ماه صفر است
نيست ما هم سفران را سفرى بهتر از اين
بهتر نابودى هارون ستمگر نبود
خفته در بيشه دين شير نرى بهتر از اين
بهتر پرپر شدن زهر ندارد به يقين
شجر گلشن دين برگ و برى بهتر از اين
گوئيا خلق نكرده است بدين حسن و خصال
بين ابناء بشر، حق ، بشرى بهتر از اين
چشم خورشيد چو افتاده به او گفت نداشت
كلك ذات احديت هنرى بهتر از اين
اى شه ملك خراسان پسر شير خدا
چون تو نبود پسرى را پدرى بهتر از اين
نيست در گردش ايام بدين جلوه گرى
مهر و مه را شب و روز دگرى بهتر از اين
حاجت خويش طلب كن كه ندارد پس از اين
تير جانسوز دعايت اثرى بهتر از اين
من ژوليد چه گويم كه ز يمن قدمش
بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين
سرود ميلاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام
زيور آرا شد زمين تا عرش اعلى
چونكه شد نور رخ موسى هويدا
مبارك مبارك مبارك
به به از شان و جلال و عزت و جاهش
خرم افزا شد زمين از ديدن روى گرامش
عالم از اين مولد فرخنده گرديده طرب زا
چونكه شد نور رخ موسى هويدا
مبارك مبارك مبارك
بر امام منتظر بادا مبارك اين ولادت
تهنيت بر شيعيان حضرتش از اين ولادت
رسيد شادى شيعيان به عرش اعلى
چونكه شد نور رخ موسوى هويدا
مبارك مبارك مبارك

بيستم صفر اربعين سالار شهيدان و سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام و ياران و اصحاب با وفايش
اربعين آمد و اشكم ز بصر مى آيد
گوئيا زينب محزون ز سفر مى آيد
باز در كرببلا شيون و شينى بر پاست
كز اسيران ره شام خبر مى آيد
فصل پيام
وقتى كه گرد و خاك پيكار عاشورا فرو نشست و صداى چكاچك شمشيرها، با واپسين تپش قلب مجاهد مردان ، خاموش گشت و زمانى كه خنجر سياه كين ، فرياد سرخ حسين عليه السلام را همراه حنجره اش بريد دوران پس از حسين يعنى فصل پيام آغاز شد.
عصر عاشورا آغاز رسالت بود و از همان ساعت ، خون گرم سالار شهيدان ، دروازه دلهايى را گشود كه با هيچ لشگرى بجز خون فتح نمى شد.
عصر عاشورا پايان حضور جسمانى امام حسين در صحنه و آغاز عصر عشق به حسين بود و از آن غروب سرخ فام تا امروز، بشريت در عصر حسين زيست كرده است ، كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.
عصر عاشورا پايان حضور جسمانى امام حسين در صحنه و آغاز عصر عشق به حسين بود و از آن غروب سرخ فام تا امروز، بشريت در عصر حسين زيست كرده است ، كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.
پس از آنكه كارزار پايان يافت و حسين ، عمود خيمه عشق ، بر زمين افتاد و طوفان طف فرو خوابيد، مبارزه نوينى در برابر ظلم آغاز و جبهه اى به وسعت قلب همه انسانها باز شد. اين بار قهرمان داستان زينب است و زبان گوياى او و امام سجاد عليه السلام شمشير برانى است كه رگ حيات ستم را قطع مى كند.
كاروان اسرا، از كانون حماسه دور مى شود و حال و هواى آنان ائينه تمام نماى ماهيت نهضت حسين است . از سرهاى بريده نور مى بارد و از راس نورانى حسين عليه السلام آواى قرآن بگوش مى رسد: ام حسبت آن اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عجبا
شبها، اهل بيت قرآن و نماز شب مى خوانند و ذكر خدا از لبانشان جدا نمى شود و از اسارت خويش و شهادت مردانشان پشيمان نيستند.
اين قافله بجاى آنكه نشانه افتخارات لشكر كوفه باشد نمايشگر قساوت يزيديان و مظلوميت و حقانيت سپاه جان باخته عشق است .
زينب ماموريتى ويژه و سنگين به عهده دارد. شهداء در قتلگاه آراميده اند و تكليف خود را به بخوبى انجام داده اند و شاهدان بايد در طول مسير، رسالت تبليغى خود را به انجام رسانند. آيا اسارت و زنجير مانع از انجام تكليفشان خواهد بود؟ آيا كشته شدن عزيزانشان و تالمات روحى ناشى از آن ، آنان را از مسئوليت خطير ابلاغ پيام باز خواهد داشت ؟
خيابانهاى كوفه و شام و مجلس يزيد و ابن زياد جواب اين پرسشها را بخوبى مى دهد كه هيچ نيرويى قادر نيست ايمان زينب و زبان رساى على گونه اش را به زنجير كشد.
دست ستم در پوشش تبليغاتى عوامفريبانه و زهر آلوده به خون فرزندان فاطمه آلوده شده است و جو مسموم تحريف حقايق هنوز اجازه نمى دهد تا مردم از ماهيت جنگ نينوا آگاه شوند. فريادى روشنگر لازم است تا مردم پشت جبهه را از عوام فريبى ها و تحريف ها آگاه شوند. فريادى روشنگر لازم است تا مردم پشت جبهه را از عوام فريبى ها و تحريف ها آگاه سازد. جنگ تبليغاتى آغاز مى گردد. جنگى نابرابر كه در يك طرف ، حكومت با تمام ساز و برگ تبليغاتى و در طرف ديگر زنان و كودكانى داغديده ، گرسنه و خسته .
زينب در كوفه و شام پرده از چهره كريه بنى اميه برداشته و با منطق علوى ، مغلطه ها و سفسطه هاى ابن زياد و يزيد را افشار مى كند و با افشاگريهاى روشنى بخش خود، از جنايت هولناكى كه در سرزمين خونبار تف رخ داده پرده بر مى دارد و بدين ترتيب نقاب از سيماى حسينيان و فرزندان رسول خدا كنار مى رود و...
اعتراضها، قيامهاى و انقلابها يكى پس از ديگرى آغاز مى شود و پيام كربلا به گوش تاريخ مى رسد و عاشورا را جاودانگى مى يابد و قتلگاه حسين عليه السلام قبله گاه مى گردد و امت هاى افسرده را جانى دوباره مى بخشد.
در فصل پيام خون ، زينب عاشورايى در تبعيد به پا مى كند و جوامع بشرى از آن تاريخ به بعد گلواژه آزادى و شهادت را از شجره خونين كربلا مى چينند. و اينك اى حسين ! آرامگاه و بارگاه تو آرامش بارگاههاى متعفن طاغوتيان را بر هم زده و زيارتگاه شيفتگان حق و تشنگان عدالت ، گشته است و تربت پاك تو سربازان عاشقى تربيت كرده است كه در طول تاريخ عاشوراها ساخته اند و پرچم امر به معروف و نهى از منكر را كه در كربلا برافراشتى بر تارك تاريخ به جنبش در آورده اند و خيمه عشقى كه در نينوا زدى همچنان بر پا نگهداشته اند.
ياد بود رستاخيز عاشوراى تو هر سال با شكوهتر از سال پيش بر پا مى شود و هر محرم و صفر شور و شعور و عشق و عقل ، در صحنه جامعه و در درون انسانها به ملاقات هم مى آيند، اگر عشق تو در دلها نبود عقل بى پناه مى ماند و اگر شور تو بر سرها نبود شعور مى خشكيد.
ياد بود رستاخيز تو هر سال از عاشورا تا اربعين ، خلق جهان را متوجه پيام قيامت مى كند. عاشورا روز شهادت حماسه سازان و اربعين روز زيارت مرقد عاشور سازان است .
عاشورا خروس خون حسين و اربعين ، پژواك اين فرياد ظلم شكن است . عاشورا و اربعين نقطه ابتدا و انتهاى عشق نيست بلكه چله عارفانه شيعه است ولى نه مثل چله درويشان و مرتاضان در كنج عزلت و خانقاه . بلكه همچون خود حسين در ميانه انسانها و جامعه .
عاشورا تا اربعين نقطه اوج عشق حسين است و در اين چهل روز، حسين عليه السلام تنها سخن محافل و مجالس است تا در طول عمر انسان بهانه بيدارى ظلم ستيزى باشد.
عاشورا زمانه خون و ايثار و اربعين بهانه تبليغ و پيمان است ، عاشورا روزى است كه حسين با تاريخ سخن گفت و اربعين روزى كه تاريخ ، پاى درس حسين عليه السلام مى نشيند.
عاشورا روزى كشت خون خدا در كوير جامعه ظلم زده و و اربعين آغاز برداشت اولين ثمره آن است . اربعين فرصتى براى اعلام همبستگى با عاشورا است .
زيارت اولين زائران حسين و بازگشت اهل بيت امام بر سر خاك گلگون شهيدان بهانه اى منطقى براى تاسيس عزاى اربعين بود. اولين حسين عليه السلام چه جابر باشد و چه ديگران و جابر قبل از اهل بيت به كربلا آمده باشد يا پس از آنان و اين حضور چه در اربعين اول باشد و چه در اربعين دوم ، تغييرى در فلسفه اعلام اربعين به عنوان چهل روز عزاى براى حسين عليه السلام ايجاد نمى كند.
چهل روز متوالى - از عاشورا تا اربعين در واقع مراسم سالانه و رسمى اعلام انزجار از ظالمان تاريخ است و در اين اعتراض عمومى ، حسين سمبل شجاعت ، پايمردى و آزادگى و يزيد نماينده و مظهر جور و فجور است . در اين چهل روز ياد حسين صدرنشين محفل دلها است و افكار عمومى بيش از هر حادثه مهم ديگرى تحت تاثير حادثه كربلا است و اين چهل روز فرصت مناسبى است تا مردم ، عشق به حسين و كينه و تنفر از قاتلان او را در دل خود بپرورانند و اين كينه مقدس را با پوست و گوشت خود و فرزندانشان در آميزند و عظمت گرمى حماسه عاشورا را به هر عصر و نسلى برسانند و شور عاشورا را هر سال تازه تر از سال گذشته بر پا كنند تا كلاس درس عاشورا هر سال با شكوهتر از سال پيش ‍ دائر گردد. اينجاست كه فلسفه اربعين رخ مى نمايد. باشد تا ما نيز از اين كلاس پر بار درس شهادت بياموزيم و خود را جهت يارى مولايمان حضرت مهدى (عج ) آماده نمائيم .
اربعين حسينى بر تمام حسينيان تسليت باد.
اربعين
آنچه از من خواستى ، با كاروان آورده ام
يك گلستان گل ، به رسم ارمغان آورده ام
از در و ديوار عالم ، فتنه ميباريد و من
بى پناهان را بدين دارالامان آورده ام
اندر ين ره از جرس هم ، بانگ يارى برنخاست
كاروان را تا بدينجا، با فغان آورده ام
بسكه من ، منزل به منزل ، در غمت ناليده ام
همرهان خويش را چون خود، بجان آورده ام
تا نگويى زين سفر، با دست خالى آمدم
يك جهان ، درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ويرانه شام از نپرسى ، بهترست
چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده ام
خرمنى ، موى سپيد و دامنى ، خون جگر
پيكرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام
ديده بودم با يتيمان مهربانى ميكنى
اين يتيمان را بسوى استان آورده ام
ديده بودم ، تشنگى از دل قرارت برده بود
از برايت دامنى اشك روان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در كف خود، از برايت نقد جان آورده ام
نقد جان را ارزشى نبود، ولى شادم چو مور
هدايه اى ، سوى سليمان زمان آورده ام
تا دل مهر نفرينت را نر نجانم ز درد
گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام
مرثيه گروهى در اربعين حسينى
اسارت طى شد اى ماه مدينه
زيارت كن زيارت كن سكينه
گل بى آيت اينجاست
مزار بابت اينجاست
حسينم وا حسينا (٢)
بنال اى دل بناى نينوائى
دوباره گشته زينب كربلائى
به تن دارد نشانه
ز ضرب تازيانه
حسينم وا حسينا(٢)
همين جا هستى زينب فدا شد
كه هجده دسته گل از ما جدا شد
ضياء هر دو عينم
كجائى اى حسينم
حسينم وا حسينم (٢)
اسارت در ره حق عزتى داشت
به محمل سر شكستن لذتى داشت
بخوان قرآن دوباره
ز حلق پاره پاره
حسينم وا حسينا (٢)

بيست و هشتم صفر رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد ابن عبد الله ص و شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
در سوگ نبى جهان سيه مى پوشد
در سينه دل از داغ حسن مى جوشد
از ماتم هشتمين امام معصوم
هر شيعه ز درد، جام غم مى نوشد
رحلت
يا محمد(ص ) از رحلت تو چه بگوئيم و چه بنويسيم كه براستى وصف اين غم بزرگ ، اين رحلت جانگذار و وصف كبرى و داهيه عظمى در توان كدامين قلم و كدامين بيان است ؟
محمد(ص )، اى گراميترين خلق نزد پروردگار، اى آفتاب جانبخش جهان ، اى روح وجود عالم ، براستى كدامين قلم است كه از تو، به صورتى بايسته و شايسته ياد كند؟... آرى ...
گاهى كه ستاره اى از آسمان كوچ ميكند ميگوئيم ما را چه غم كه هنوز ماهى و مهتابى باقيست ، اما بنازم به آن ماه شب افروزى كه با رفتنش ، كاروان نور را به ارمغان مياورد و انبوه ستارگان ديگرى را روشن ميسازد...
و تو اى برگزيده ترين برگزيدگان خلق ، اى رسول حق ، چنين بودى آرى ... آسمان بر بام خانه پيغمبر منتظر است ، انگار كه كواكب آر حركت باز ايستاده اند و زمين ديگر نمى چرخد، در اين لحاظ سنگين و اندوهناك گوئى اين محمد(ص ) نيست كه از دار دنيا ميرود بلكه كل انبياء و پيامبران هستند كه از اين جهان ميروند. خاتم انبياء با تنى خسته و چشمى نگران (بخاطر حال امتش ) اين جهان را ترك ميكند.
اينك او امتش را تنها ميگذارد و از اين فانى سرا به باقى سرا ميشاند، او غم از رفتن ندارد، اندوه از رحلت و ترك اين خاك ندارد كه اگر غمى و اندوهى بر سينه اش سنگينى ميكند ناراحتى و بى تابى از براى امت نوپايى است كه يك مكتب الهى را پذيرفته است و به همين خاطر در مقابل دشمنان داخلى و خارجى زيادى قرار گرفته است . غمش غم امتى است كه بايد حركتش را به سوى الله يك لحظه متوقف نسازد، چه رنجها كه براى اين حركت متحمل نگشت و چه حرفها كه از دوست و دشمن نشنيد، اگر در دل هميشه به ياد و فكر امت بود بخاطر عشقى بود كه به خداى امت داشت .
آرى مرغ جان ، قصد پرواز از قفس تن را دارد. او كه نفسش زندگى بود و اميد، حرفهايش هيجان بود و تلاش ، قدمها و حركاتش زندگى ساز بود و انسان ساز، و لبخندش هر مشتاق عاشقى را بو جد مياورد. چقدر موثر و پر نفوذ سخن ميگويد اين رسول خدا، چقدر به انسانها عشق مى ورزد اين سرور انسانها و چقدر پر جذبه است كلامش ، آنگاه كه از خدا سخن ميگويد، آنگاه كه از گرسنگان و تشنگان و بيماران و گرفتاران سخن ميگويد.
اينك پدرى مهربان از دنيا ميرود، پدرى بى مانند جهان را ترك ميگويد، و آنگاه كه بى تا بى قرارى دخترش را نظاره مى كند خطاب به او چنين مى فرمايد: فاطمه عزيزم ، فاطمه دلبندم ، فاطمه اى گوشواره عرش كبريائى ، فاطمه اى گوهر پارسايى و شكيبايى فاطمه اى محبوبه حضرت داور، فاطمه اى جان و جآنان پيامبر، فاطمه اى كفو بى كفو حيدر غصه به خود راه مده كه تو اولين كسى هستى كه به ديدار من ميشتابى . فاطمه جان گريه اين نور چشمان عزيزم حسن و حسين را آرام كن كه بيش از اين طاقت شنيدن اين گريه ها را ندارم .
به يكباره نفس ها گره مى خورد، زمان ساكت و غمگين مى ايستند، هستى از جنبش باز مى ماند ناگهان لبهاى نازنين پيامبر تكان مى خورد:
بل الرفيق الا على
يا رسول الله اكنون اندكى از عطر تن مطهر تو است كه در مشام اين خاكيان فرو رفته است و در دلهاشان نورى ، شورى و غوغايى بى اندازه ايجاد كرده و و شوريده شان ساخته و اين دلهايشان را جايگاه عشق به تو و خاندان پاك قرار داده .
يا محمد(ص ) عنايتى كن به اين خستگان كه جز ائين پاك تو چيزى نميخواهند و جز به اشتياق قرب الهى و محشور شدن در نزد تو، جانهاشان آرام نمى گيرد.
اى خوش آن روز يكه ما معشوق را مهمان كنيم
ديده از روى نگارينش ، نگارستان كنيم
گر ز داغ هجر او دردى است در دلهاى ما
ز آفتاب روى او، آن درد را درمان كنيم
يا محمد(ص )، ما سوخته ايم سوخته ... و اينك در سالروز رحلت تو و شهادت فرزندان عزيزت امام حسن مجتبى و امام على بن موسى الرضا عليه السلام جز آب ديده چه داريم كه نثار كنيم ، اى رسول حق ، داغ دلهاى اين مردان و زنان خسته را جز با وجود مقدس تو مگر ميشود آرام كرد.
اينك اى خورشيد درخشان آسمان نبوت ، اندكى بيا و بحال اين عاشقان حق و سوختگان سرزمين ما نظرى كن ، اى پيغامبر عشق و توحيد، اى حبيب خدا اى ياور مظلومان و اى چشمه جوشان ايمان و تقوى ، گوشه چشمى بر اين جمع پريشان و مضطر ما بينداز.
قامت خميده ات را راست كن اى پدر امت ، اى رسول حق ، پيكر افسرده زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگاهش پاك كن ، پهلوى شكسته اى زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگانش پاك كن ، پهلوى شكسته اش را مرهم بگذار، گونه كبودش را نوازش كن ، قلب شكسته اش را التيام بخش ، اه اى رسول خدا، پيكر عرقه بخون مجتبى عليه السلام را از مقابل ديدگانش دور كن مگذار، بدن تير الودش را نظاره كند، به او بگو كه گريه را بس كند، بگو كه فرزندش مهدى (عج ) مى آيد، بگو كه او از راه ميرسد او ميايد، او بايد بيايد، انتقام خونها را ميگيرد و شادمانى را بهمراه مى آورد.
الهم و سر نبيك محمد(ص )برويته و من تبعه على دعوته و ارحم استكانتنا بعده ، اللهم اكشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضور و عجل لنا ظهوره ، انهم يرونه بعيد او نريه قريبا، برحمتك يا ارحم الراحمين ... (١)
در شهادت دو پاره تن رسول خدا
حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام رضا عليه السلام
امروز شيعه ما تمزده است ، امروز شيعه در سوگ است و شورى دگر به سر دارد، شيعه گوئى قرار ندارد، امروز دنياى تشيع را حالى ديگرست و انقلابى ديگر.
گوئى هاله هاى ماتم و اندوه ، سر تا پاى وجودش را فرا گرفته است ، گوئى غريب شده است ، گوئى عقيده ها آنچنان گلويش را ميفشارند كه ديگر تاب مقاومت در برابر قطرات اشكش نمى بيند. ارى امروز شيعه عزادار است و در ماتم عزيزانى بهتر از خويش به سوگ نشسته است .
امروز به تنها شيعه كه مهدى (عج ) هم سوگوار است ، ارى امروز مهدى (عج ) داغدار است و ابرهاى تيره ماتم و اندوه ، آسمان زندگيش را پوشانيده است امروز مهدى (عج ) از مدينه جدا نميشود، امروز مهدى (عج ) بقيع را تنها نمى گذارد و زمين مدينه نيز امروز آغوش گشوده است تا مهمآنان تازه اش را در قلبش جاى دهد، اى مدينه امروز از پذيرائى پيامبر(ص )و فرزندش احساس ‍ غرور ميكند و بقيع نيز ان قبرستان غريب و خاموش ، مهمانى تازه دارد، آماده است و تا در كنار مادرى ، فرزندش را نيز جاى دهد، ارى فاطمه عليه السلام نيز، سوگوار است ، و امروز در بقيع تنها نيست چون فرزندش حسن را در كنار خويش دارد و ميتواند پهلوى شكسته و گونه سيلى خورده اش را به پسرش نشان دهد، ميتواند عقيده هايش را بگشايد و شكوه درونش را به پسرش حسن عليه السلام باز گويد و براستى چه غمناك است امروز.
امروز بقيع مطهر، شاهد گفتگوى مادر و فرزنديست ، كه يكى بازوى كبودش را نشان ميدهد و ديگرى بدن تير خورده اش را و اه چه بگويم و چگونه بگويم كه پيامبر(ص ) نيز شاهد اين صحنه غم انگيز است و در كنار فرزندانش اشك مى ريزد. راستى چه شده است ؟
امروز همه عزادارند، شيعه ، مهدى ، مدينه ، بقيع ، فاطمه و اه چه گويم كه طوس ‍ هم آماده عزادارى است چرا كه او نيز امشب سينه اش را گشوده است تا فردى چون على ابن موسى الرضا عليه السلام را در آغوش كشد و چه پرشكوه ، اما غم انگيز است . امروز بيرقهاى سياه به نشانه سوگوارى در اهتزازند و صاحب عزا وجود مقدس ولى عصر حضرت مهدى (عج ) است . هنوز از مدينه و بقيع و از كنار جدش پيغمبر خدا و مادرش فاطمه زهرا عليه السلام جدا نگشته است كه طوس ان وجود نازنين را به سوى خويش ميخواند تا در عزاى جدش على ابن موسى الرضا (عليه الاف التحيه و الثناء) نيز شركت كند. و ما نيز اينك با قلبى اكنده از اندوه و با چشمانى اشكبار و با حالتى غمگين فرياد بر ميداريم : اى مهدى ، اى ولى زمان : اگر توفيق نداشته ايم كه در كنارت در مدينه و بقيع باشيم اما اينك از جوار مرقد جدت على بن موسى الرضا عليه السلام و از محفلى كه بنام اجداد طاهرينت تشكيل شده به شما تسليت ميگوئيم و ظهورتان را ارزو ميكنيم . باشد كه پاسخ عزادارهايمان ، عنايت و توجهى به ما باشد.
رحلت خاتم الانبياء ص
شب هجر رسول وحى آمد شب قطع نزول وحى آمد
فلك را ركن ارامش شكسته
زمين از اشك غم ، در گل نشسته
ملائك جمله در جوش و خروشند
خلايق جمله از ماتم خموشند
كنار بستر باباست زهرا
ز غم دامانش چون درياست زهرا
به يكسو سر به دامن بوتراب است
ز ديده اشك باران چون سحاب است
به سويى مجتبى در شور وشين است
دو دستش حلقه بر دوش حسين است
نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب
شده خيره به حال زار زينب
همه حالى غمين دارند امشب
ز ديده اشك مى بارند امشب
ولى در اين ميان زهراى اطهر
بود بيش از همه دل ناگران تر
تو گويى اشك او پايان ندارد
به سينه دل ، به پيكر جان ندارد
پيام اور كه عقيده در گلو داشت
هماره گوشه چشمى به او داشت
ستوده اشك از چشم ترش كرد
به حسرت سر به گوش دخترش كرد
زاسرار نهانى پرده برداشت
پيامش مژده صبح و سحر داشت
پس از ان فاطمه از گريه كم كرد
تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت
چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد
فلك در خون نشست و دل خروشيد
به گريه عقيده دل باز كردند
ز زهرا پرسش ان راز كردند
كه اى تقوا و عصمت زا تجسم
چه بد ان گريه ها و ان تبسم
چه رازى در پيام حضرتش بود
بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:
مباش افسرده خاطر از جدايى
تو پيش از ديگران پيش من ايى
ترا در خلوت ما راه باشد
ترا عمر كم و كوتاه باشد
رسولا، احمد، امت نوازا
ز رحمت بر سر اين نكته بازا
كه چون دادى به زهرا وعده وصل
به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟
به او گفتى در اين ايوان نيلى
كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟
به زهرا گفته اى اين راز يا به
چون گل پرپر شود با تازيانه ؟
تو كه بر فاطمه دادى بشارت
به زخم سينه اش كردى اشارت ؟
در سوگ امام حسن عليه السلام
آنشب مدينه شاهد سحر بود
ماه صفر آماده از بهر سفر بود
آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت
از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت
آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد
از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد
آنشب زمان از پرده دل داد ميزد
مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد
آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت
برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت
ام المصائب از مصيب ديده تر بود
در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود
آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد
از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد
آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت
شرح بلا و كربلا را باز مى گفت
آنشب حسن را سينه بودى پر شراره
چشم حسينش بود و قلب پاره پاره
آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت
خون حسن از سوده الماس مى ريخت
آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد
فرياد از بى رحمى صياد مى كرد
آنشب حديث درد را با اه مى گفت
از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
مرثيه گروهى در شهادت پيامبر اسلام ص و حضرت امام حضرت امام حسن عليه اسلام
غبار غم بر چهره عالم نشسته
پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقه الله
روز عزاى رحمه للعالمين است
آغاز غربت اميرالمومنين است
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقه الله
در مرگ پيغمبر بودن خون قلب الش
بانگ اذان ديگر نيايد از بلاش
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقيه الله
اى خواهرم اين وادى عشاق دين است
هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است
بايد ز لعل گهرش
برون بريزد جگرش
بقيه الله ، بقيه الله

آخر صفر شهادت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام
امشب زچه در خلد، نبى مى گويد
زهراى بتول با على مى گريد
گويا كه عزاى خسرو طوس رضاست
زيرا كه محمد تقى مى گريد
قبله هفتم
در هر پگاه كه خورشيد بر مردم مدينه سلام مى كرد، مردى متين و با هيبت را مى ديد كه ميان موجى از نور با گامهاى شمرده خود به طرف مسجد شهر حركت مى نمود خورشيد اين گامها را تا درب مسجد تعقيب مى كرد و مى شمرد، امام از آنجا تا كنار مرقد رسول خدا(ص ) چيزى جز نور نبود كه بشمارد حتى گامها هم ديگر استوانه هايى از نور بودند و خورشيد در حسرت ان نور مى سوخت و در پشت كوههاى مدينه پناه مى گرفت اما از ميان شكاف كوهها ان مرد را مى ديد كه در كنار مرقد پدر نشسته است و با او سخن مى گويد ان چنان كه دو دوست و دو عاشق نجوا مى كنند، چونان مريدى با مردا خويش .
و اكنون بيش از هزار سال است كه خورشيد ان گامها نمى شمارد و ديگر ان قامت و قدمها را نمى بيند اما هزاران و ميليونها انسان را مى بيند كه به پاس ‍ خاطره ان مسير نورانى و ان گامهاى ربانى جان داده اند و او با همان گامها به هنگام عروج ان جانها بر بالين آنها حاضر مى شد، و در چشمان آنها خاطره خود را زنده مى كرد و آنها را به بهشت جاودان نويد مى داد و باز دوباره بر مى گشت به سوى مسجد النبى كنار مرقد پدر مى نشست و گاه نجوا و گاه شكايت مى كرد او فرزند رسول خد على ابن موسى الرضا است او هشتمين امام و هشتمين پرتو از خورشيد ولايت و دهمين اختر در آسمان عصمت و تنها امام حاضر در ايران . كينه ان حضرت امام رضا عليه السلام را ابوالحسن ثانى است ، اهميت و موقعيت استثنائى امام در دوران امامت ايشان موجب شد كه امامان پس از ايشان را تماما به ابن الرضا شناسند. امام على ابن موسى الرضا عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگواراش امام كاظم عليه السلام در سال ١٨٣ هجرى امامت و دعوت خود را اشكار ساخت و بى پروا به رهبرى و هدايت امت همت گماشت ، دوران امامت امام هشتم عليه السلام با سالهاى خلافت سه خليفه مقتدر و مسلط بر امور مصادف شد، اولين آنها هارون الرشيد عباسى فرزند مهدى عباسى بود خلافت هارون كه بى شك پر نفوذترين و مقتدرترين خلفاى عباسى بود در سال ١٩٣ هجرى پايان پذيرفت و اين سال برابر بود با دهمين سال امامت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام .
در زمان هارون ، امار انسانهايى كه تحت حكومت او بودند نزديك به هشتصد ميليون نفر بود و حكم او را بيش از چهل كشور اسلامى و غير اسلامى ، گردن مى نهادند.
در ده سالى كه هارون ، امام رضا عليه السلام را درك كرد، فرصت ان را نيافت كه خطرى را متوجه امام رضا عليه السلام سازد و بالاخره به علت اغشاشاتى كه در شرق ايران رخ داده بود هارون مجبور شد خود با سپاهيان به سوى خراسان برود، اما در نيمه راه بيمار شد و در طوس مرگش فرار رسيد و در همانجا در منطقه اى به نام سناباد مدفون شد.
هارون الرشيد پس از خود، امين را براى خلافت تعيين كرده بود و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مامون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست مامون باقى بماند. اما امين به هيچيك از تعهداتى كه به پدر داده بود عمل نكرده و در سال ١٩٤ هجرى چند ماه پس از فوت هارون مامون را از ولايتعهدى خود عزل كرد و فرزند خود موسى را به اين مقام نصب نمود، همين قضيه موجب شد كه ميان امين خليفه هارون و مامون كه در ان زمان والى خراسان بود، جنگهاى خونينى درگيرى و آتش جنگ ميان ان دو برادر فاصله اندازد تا اينكه در سال ١٩٨ هجرى امين كشته مى شود و مامون بر مسند خلافت تكيه مى زند اما على سنت عباسى ها مركز خلافت را به مرو مى برد و بساط خلافت خود را در ميان غير عربها پهن مى كند.
امام على ابن موسى الرضا عليه السلام نه تنها در اين درگيريهاى سراسر باطل و فاسد، شركت نجست و هيچ گونه دخالتى ، له يا عليه هيچ كس از طرفين نزاع نكردند، بلكه در طول اين مدت كه ميان خاندان سلطنت اختلاف بروز كرده بود و فرصت مناسب به دست آمده بود نهايت استفاده را مى بردند و با يك برنامه حساب شده به ارشاد و ترتيب پيروان خود مى پردازند.
با به قدرت رسيدن مامون در سال ٢٠١ هجرى در جريان يك توطئه زيركانه از ناحيه دستگاه عباسى امام رضا عليه السلام در ماه رمضان همان سال از مدينه به سوى خراسان و بطور مشخص به سمت شهر مرو فرا خوانده شدند كه در ان سالها مهمترين شهر خراسان و مركز خلافت عباسى بود.
امام عليه السلام وقتيكه مواجه با غير عادى بودن دعوت آنها شد و معلوم شد كه آنها مامور بردن امام عليه السلام به نزد خليفه هستند با كمال نارضايتى تن به اين سفر ناخواسته داد و به انحاء مختلف به مردم مدينه و خويشان خود تفهيم كرد كه در اين سفر بازگشتى نخواهد بود مگر به سوى خدا، سوز و گدازى كه امام عليه السلام هنگام وداع با قبر پيامبر از خود بروز داد، همه را متاثر ساخت و در ضمن معلوم كرد كه اين وداع يك وداع معمولى نيست ، بلكه وداع با قبرى است كه ديگر ان را نخواهد ديد.
حضرت امام على ابن موسى الرضا عليه السلام ، اين مظهر روشنگرى ، هدايت و بيدار سازى امت در ميان راه نيز از مسئوليت امامت غفلت نداشتند و هنگامى كه در نيشابور كه شهر هزاران دانشمند و محدث بود، گروهى از او حديث خواستند، در جمله اى كوتاه بر اصلى ترين مشكل مسلمين در ان عصر انگشت گذاشت و حديث مهم و اصولى سلسله الذهب را نقل فرمود و به شيوه خاصى به اهميت عترت و همراهى ان با قرآن اشاره نمود:
كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى ، بشرطها و شروطها و انا من شروطها
اعتقاد به لا اله الا الله قلعه امن خداست كه هر كس وارد ان شود از عذاب حق ايمن مى ماند. بايد از اسارت طاغوتها به در آمد و بند بندگى هارونها و مامونها را از دست و دل گشود رو به خدا و ائمه هدى كه كانون ازادى و ازادگى اند كرد اما بشرطها و شروطها و انا من شروطها عقيده به امامت من از شرايط داخل شدن در اين حصار امن و قلعه ايمن است .
حضرت رضا عليه السلام هنگام ورود به مرو با استقبال مشتاقانه و شگفت انگيز مردم روبرو شد و بدين ترتيب بار ديگر جاذبه حق در برابر ديدگان حق طلب نمايش يافت .
اقامت امام عليه السلام در ايران اگر چه از حيث سياسى و نقطه نظرهاى تاريخى بى نهايت مهم و تعيين كننده بود، اما چندان به طول نيانجاميد، بطوريكه دو سال پس از ورود امام به خراسان يعنى در پايان ماه صفر سال ٢١٣ هجرى ، امام عليه السلام را از طريق وارد كردن سم به بدن مطهرشان مسموم و شهيد كردند.
ارى اگر از رسول دم بزنى و راه توحيد پيمانى ، بايد سپر رسالت شوى ، يا سالها در نخلستان غربت ، سر در چاه بى كسى فرياد بزنى ، يا در بيابان عطش ، بى قطره اى اب سرا پا خون شوى و يا در تنگ ترين جا سنگينى زنجيرها را به جان بخرى و رضا يادگاران اين قبيله است و از سرنوشت آنها برخوردار.
چرا كه سرگذشت او تاريخ فشرده زندگى انهاست ، همانند آنان سايه سياه ستم را نمى تواند ببيند و ارام بنشيند.
مامون خوب مى دانست كه او همانند مادرش زهرا، مدافع نا ارام حق و سنگردار جبهه امامت است و اين جدى ترين خطر براى حضور بى نور اوست از اين رو ان حضرت را در پنجاه و چهار سالگى مظلومانه به سراى جاودانگى كوچ داد.
او به خوشايند خدا خشنود بود، مرز رضايتش ناشناخته و درياى احساسش ‍ بيكرانه است چه زود راضى ميشود رضا و چه سيع حاجت ميدهد! ابر كرمش ‍ همواره سايه گستر است و باران لطفش بر هر زائر دلسوخته اى ميبارد همه غريبند و او غريب غريبان است .
همه رئوفند و امام رئوف لقب اوست .
همه خورشيدهاى كهكشان ولايتند و او خورشيد دائر انهاست همه مهربانند و او ويژگى اش مهربانى است . بركت از دست ائمه عليه السلام فرو مى ريزد و رافت از نگاهشان ميتراود و او رافتش ديدنى ، چشيدنى و حس شدنى است .
همين كه پا به صحن حضور و رواق ديدارش ميگذارى ، نسيم مهر به پيشوازت مى آيد و جان و دلت را گرم در بر مى گيرد. خستگى راه را از جانت مى شويد و پيروزى دلپذير و حياتى نو به تو مى بخشد، جمعى فشرده گرد ضريحى مقدس ‍ پروانه وار مى چرخند و هر كس ارزويى در سينه پرورش داده كه اينجا با تمام وجود بر زبان آورده ، با اشكهاى گرم و ملتسمانه اش تقاضا مى كند. رضا زود راضى ميشود حتى اگر نيازت را بر زبان نياورى فقط در دل سرگرم ان باشى ، خواسته ات را مى داند و بر مى آورد. حاجت گرفتن همه اين نيست كه انچه را تصور مى كنى نياز توست در كفت بگذارند، چه بسا اين ارامبخش تو نباشد، بلكه در عوض چيزى ميدهند كه اميد بخش و دلگرم كننده توست . راستى همين بس كه تو را پذيرفته و جرعه اى اسايش در كامت مى ريزد و سبك ميشوى و از معادش اسوده و دل ارام وداع مى كنى ،
از اينرو بارگاه او قبله هفتم ناميده شده و چون كعبه و كربلا و مدينه ، نجف ، كاظمين ، سامرا مقدس و ملكوتى است ، فرشتگان به ان رفت و آمد دارند و در و ديوارش با پروبالشان اشناست و ساكنان عرش زائر و ناظر انند.
كعبه اهل دل و مطاف دلدادگان ولايت است . زيارت او حج بى استطاعت است و مشهدش همواره بوى كربلا مى دهد.
زائر، گر به چشم دل نگرى
بنگرى خود مدينه دگرى
حرم هشتمين امام اينجاست
نجف و وادى السلام اينجاست
اين مقام خدا پسند و رفيع
كى بود كمتر از مزار بقيع
كاظمين است و سامرا اينجا
هم حسين است و كربلا اينجا
از ورودت به اينچنين گلشن
مقدمت خير و ديده ات روشن
۲
در مناسبتهاى ماه ربيع الاول هشتم ربيع الاول شهادت امام يازدهم و معصوم سيزدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شهادت هشتمين پيشواى عالم تشيع بر تمامى شيعيان جهان تسليت باد
عالم آل احمدى
اى به سرير ارتضا ضابطه رضا- رضا
اى به رضاى تو رضا در دو سرا خدا رضا
اى به شهادت كرم حجت حى ذوالنعم
اى به روايت قلم تعز من تشا رضا
اى به مشيت قدر زينب لوح بندگى
اى به قضاوت قضا حاكم بر قضا رضا
اى به صحيفه زمان مطلع شعر شاعران
اى به حروف ابجدى واژه پر بهار رضا
تو مظهر درايتى - مكمل ولايتى
سمبل هر حكايتى به بخشش و سخا رضا
تو ضان شفاعتى كه از ضامنت تو حق
عفو كند گناه ما به موقع جزا رضا
حجت حى سرمدى دسته گل محمدى
عالم آل احمدى به امر كبريا رضا
نام تو گشته مشتق از نام على مرتضى
ز آنكه تويى به خلق و خو على مرتضى رضا
تو هفتمين وديعه خدا به نص كوثرى
كه فخر بر تو مى كند سيده النساء رضا
ز بعد حضرت بتول كه هست بضعه رسول
پاره تن فقط تويى به ختم الانبيا رضا
لواى صلح مجتبى داده خدا بدوش تو
كه در قعود تو بود قيام كربلا رضا
عصاره عبادت سيد ساجدين تويى
كه از قيام تو بود قيام ما به پا رضا
زنده ز علم تو بود مكتب باقرالعلوم
كه از تو گشته منجلى علوم ماسوا رضا
به فقه و دانش و اصول تويى به ملك اين جهآن
رمز بقاى مذهب و مكمل ولا رضا
تاج ولايت به سر، موسى جعفرت پدر
كه صد كليم بر درت ستاده با عصا رضا
تويى رئوف ميزبان كه با ورود ميهمان
به خنده لعل لب كنى بسان عنچه وا رضا
تو ان طبيب حاذقى كه از عنايت و كردم
بدون نسخه ميدهى بدرد ما شفا رضا
سه نوبت از ره كرم به داد شيعيان برس
كه حكم تام در كف داده حق
از لايت تو بهر ما قفل در جهنم است
كليد ان براى ما بهشت جانفراز رضا
تويى كه نقش شير را به يك اشاره جان دهى
كه بر دريد منكر ولايت تو را رضا
شاعر ژوليده منم كه گشته ام گداى تو
چه مى شود عنايتى كنى تو بر گدا رضا
مرثيه گروهى در شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام
اى يادگار زهرا (٢)
يا ثامن الائمه (٢)
محبوب حق تعالى (٢)
يا ثامن الائمه (٢)
رضا رضا رضاجان (٣)
اكنون به ياد رويت
زديده خون فشانيم
اگر چه الوده ايم (٢)
ما بر تو مهمانيم (٢)
رضا رضا رضا جان (٣)
آتش به پيكرت زد
زهر جفاى مامون
عمر تو را سر آورد
دسيسه هاى مامون
جان رسول اكرم (٢)
سوزد در آتش غم (٢)
رضا رضا رضا جان (٣)
در وقت دادن جان
اين يادگار حيدر
روى زمين مى غلطيد
ميگفت كجائى مادر
جواد من كجائى (٢)
شد موسم جدائى (٣)
رضا رضا رضا جان (٣)

فصل سوم: در مناسبتهاى ماه ربيع الاول هشتم ربيع الاول شهادت امام يازدهم و معصوم سيزدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
هشدار كه ماتم عظيم است امروز
دلها همه با قصه نديم است امروز
بر صاحب عصر تسليت بايد گفت
كان در گرانمايه يتيم است امروز
تبعيد در حصار دژخيمان
امامت شطى است جارى در بستر زمان كه از زلال وحى مى رسد و امام ، پاك مردى است كه در خانه هدايت رشد يافته است و از هر گونه رجس تطهير شده است و مايه حيات و لطف محض خداوند است . از زمره اين پاكان ، امام هما ابو محمد حسن بن على عليه السلام يازدهمين اختر آسمان ولايت و سيزدهمين گوهر درياى امامت است . وى در سال ٢٣١ هجرى در مدينه ديده بر جهان گشود و در سال ٢٥٤ پس از شهادت پدر بزرگوارش امام هادى (على ) به مقام شامخ امامت و پيشوايى شيعه برگزيده شد و روشنايى بخش جاده هدايت گشت .
از نامهاى ان امام گرامى سراج ، ز كى و خالص است ، و همچون پدر و جدش به خاطر ياد كرد و زنده نگه داشتن عظمت بدست آمده شيعه در زمان امام هشتم به ابن الرضا شهرت يافته است .
حضرتش به عظمت نفس و علو مقام معروف بودند در بين عباسيان رو علويان مورد احترام خاص قرار مى گرفتند. در شكوه و منقبت امام حسن عسگرى چيزى بالاتر از اين نيست كه ، امام مهدى موعود (عج )، درهم كوبنده ستمگران و عدالت گستر جهان فرزند اوست .
علامه مجلسى روايت كرده است كه عباسيان به مامور زندان امام سفارش كرده بودند تا بر ان حضرت سخت بگيرد. مامور زندان گفت دو تن از شريرترين افراد را براى اين كار گماشته است ولى آنان با ديدن امام حسن عسگرى تحول يافته و رو به عبادت و نماز آورده اند وقتى علت ان تغيير حالت را از آنان پرسيدم ، گفتند: از فيض ديدار امام به اين سعادت رسيديم . وى تمام روزها را روزه مى گيرد و تمام شب را به نماز مى پردازد. مهابت او تا اندازه اى است كه چون به ما نگاه مى كند به لرزه مى افتيم .
با نگاهى به تاريخ شيعه در مى يابيم كه با نزديك شدن به عصر غيبت ، عرصه زندگانى بر شيعيان تنگ تر مى شود و رسالت امامان در برنامه هدايت الهى ، سنگين تر، به ويژه عصر امام حسن عسگرى عليه السلام از دوران بسيار سخت و پر ابتلاء است ، عصرى كه اكنده بود از بدعت ، اختناق ، فساد، و ظلم و جور تمام زواياى اجتماع را فرا گرفته بود.
مدت امامت ان حضرت شش سال به طول انجاميد كه اين مدت كوتاه با حكومت سه خليفه جابر عباسى به نامهاى معتز، مهتدى و معتمد هم زمان بود. بنى عباس ، امام هادى و امام حسن عسگرى را به اين بهانه كه مى خواهند رهبر شيعيان در مركز حكومت باشند از مدينه به سامرا آورده ند علت انتقال امام به سامرا، مراقبت و كنترل دقيق امام و سر كوبى حركتهاى احتمالى عليه حكومت بود. از زمان وليعهدى امام رضا عليه السلام كه شيعه از حاشيه اجتماع تا پايگاه قدرت پيشروى كرده بود، وحشت و ترس بنى عباس فزونى يافته بود و در زمانهاى بعد نيز شيعيان وظيفه خود مى دانستند كه كاسته شدن قدرت حق را بر نتابند اين عامل ترس كابوسى براى خلفاء عباسى بود. لذا آنان چاره اى جز پيش ‍ گرفتن سياست خانه نشين كردن ، مراقبت شديد، زندان و ازار نمى ديدند.
در ان عصر جنبشهاى مكتبى زيادى نيز بر پا شد بطورى كه نهضتهاى علوى روز بروز گسترش مى يافت . ولى بسيارى از اين نهضتها به وسيله حكومت كشف مى شد و اعمال آنان بر ملا مى گرديد.
ياران امام در شهرهاى مختلف پراكنده بودند و امكان تمركز براى آنان وجود نداشت و از ديگر سو فشارى كه دستگاه خلافت معمول مى داشت عرصه را چنان تنگ كرده بود كه امكان هر حركتى را نا ممكن مى ساخت . علامه مجلس از يكى از ياران حضرت عسكرى عليه السلام روايت كرده كه . ما در عسكر اجتماع كرده بوديم و منتظر ورود ابى محمد عليه السلام بوديم كه مى خواست به ديدار معتمد برود. در اين هنگام نامه اى از امام به دستمان رسيد كه در ان نوشته شده بود: الا الا يسلمن على احدولا يشبر الى بيده و لا يومى فانكم لا تومنون على انفسكم يعنى مراقب باشيد احدى از شما بر من سلام نكند و با دستش مرا نشان ندهد و اشاره هم نكند كه در غير اين صورت جانش ‍ در خطر خواهد بود. از اين روايت اشكار فهميده مى شود كه تا چه اندازه امام تحت مراقبت و فشار دستگاه خلافت بوده است و بهمين سبب روآيات بسيارى از ائمه رسيده كه در ان شيعيان را به تقيه امر كرده اند.
دو چيز عامل اين نوع برخورد و موضعگيرى خلفا عليه امام مى باشند.
مورد اول : چون از طريق روايات و بشارتى كه امامان پيشين داده بودند، مى دانستند از امام حسن عسكرى ع فرزندى بدنيا خواهد آمد كه به ستم آنان پايان خواهد داد. بهمين منظور سياست فرعونى را پيشه خود ساختند و گاه و بيگاه به منزل امام هجوم مى اورند و به جستجو مى پرداختند.
مورد دوم : احترام و سيادتى كه امام بواسطه تقوا و مقام امامت داشت و نفوذ و احترامى كه در بين علويان و عباسيان دارا بود خلفا را وادار مى كرد تا مانع انتشار اين نور شوند.
امام حسن عسگرى عليه السلام در مدت عمر كوتاه ٢٩ ساله خود كه شش سال آن منصب امامت را عهده دار بود رسالتى بس گران و الهى را تحت مراقبتهاى شديد و تنگناهاى دستگاه خلافت به انجام رساند و با برخوردارى از مقام امامت ، شيعه را از شديديرين مهلكه ها و بحرانهاى تاريخى حفظ كرد.
با وجود تمام اين محدوديتها ان حضرت از نشر احكام اسلام و تقويت بنيه علمى شيعه و رسيدگى به امور شيعيان دريغ نمى ورزيد و در اگاهى بخشيدن ، روشنگرى ، ارشاد مردم و برحذر داشتن آنان از نيرنگ هاى حكومت جائر انى درنگ نمى كرد.
از جمله مسائل روزگار امام ، سپردن اموال و اوقات شيعه بدست مخالفين شيعه بود تا اينكه بنيه مالى شيعيان تقويت نشود. و در مقابل ، حضرت اهتمام بسيار به حفظ اموال مسلمين داشت و همواره در صدد تقويت بنيه مالى شيعيان بود و به همين جهت از جانب خويش براى اخذ وجوه شرعيه مردم و صرف آنها براى مستحقين نائبانى تعيين كرده بود.
از كارهاى ديگر امام اين بود كه خانه اى را كه امن مى دانست معين مى كرد و در برخى شبها شيعيان و اصحاب را به آنجا فرا مى خواند و آنان مسائل و مشكلات خود را عرضه مى كردند.
از ان سخنان و نيز مراسلات و مكاتبات هدايتگرى فرا راه پيروانش موجود است . تاليف تفسير قرآن نيز به ان حضرت منسوبت كه بسيارى از علماى شيعه صحت انتساب اين تفسير را تاييد كرده اند. همچنين از انحضرت ماثوراتى در فقه و اعتقاد وجود دارد.
دستگاه بنى عباس پيوسته از وجود امام در زحمت بود تا آنكه سرانجام معتمد خليفه جائر عباسى ان حضرت را در سال ٢٦٠ هجرى بطور پنهانى مسموم كرد و به شهادت رساند.
از آنجا كه هيچ عاملى نمى تواند از مشيت الهى جلوگيرى كند، پس از شهادت امام حسن عليه السلام فرزندى مهدى عليه السلام عموى خويش جعفر كذاب را كه بر جنازه امام مى خواست نماز بگزارد كنار زد و خود بر وى نماز گزارد و رسالت امامت را از جانب خداوند بر دوش كشيد. و از ان پس بخاطر مصالحى ، نوع ارتباط شيعه با امامشان تغيير كرد و حضرتش كه آخرين حجت الهى و بقيه السلف از فرزندان پيامبر است و از سويى مامورين معتمد در پى به شهادت رساندن ان حضرت بودند با خواست خدا در پرده غيبت بسر بردند و تا مدتى ارتباط مردم با وى از طريق چهار نايب تعيين شده از طرف ايشان بود و بعد از ان مرحله غيبت كبرى آغاز گشت كه تا اين لحظه ديدگان اشكبار دوستدارانش در انتظار طلوع خورشيد وجود اويند.
حجت يازدهم
اى كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود
ماه را روشنى از نور و ضياى تو بود
توئى ان آينه حسن خداوند كريم
كه عيان نور الهى ز لقاى تو بود
معدن جود و سخنائى تو كه از فرط كرم
دو جهان ريزه خور خوان عطاى تو بود
ولى حق حسن العسكرى اى آنكه قضا
مجرى امر تو و بنده راى تو بود
حجت يازدهم نور خداى پور على
اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو بود
من كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن
اى كه قرآن همه در مدح و ثناى تو بود
نه همين جاى تو در سامره تنها باشد
كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود
بى ولاى تو عبادت ز كسى نيست قبول
شرط مقبولى طاعاتى ولاى تو بود
نسبت قامت سرو تو بطوبى ندهم
ز آنكه طوبى خجل از قد رساى تو بود
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارد
آنكه در روز جزا زير لواى تو بود
همه شب قرب جوارت ز خدا مى طلبم
كه مرا در سر شوريده هواى تو بود
در جوار تو ز حق خواهش جنت نكنم
جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود
ديده گريان نشود روز جزا در محشر
هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو بود
تو ظهور پسر خويش طلب كن ز خدا
چونكه مقبول خداوند دعاى تو بود
تا ابد بر تو و اجداد گرام تو درود
غير از اين هر چه بگويم نه سزاى تو بود
چه به جز ذكر و ثناى تو بگويد (خسرو)
بهترين طاعت حق ذكر و ثناى تو بود
مرثيه گروهى در شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام
عسكرى از دارفانى ديده بسته
گرد ماتم بر رخ مهدى نشسته
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (٢)
گشته سامرا دوباره وداى غم
بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (٢)
عازم جنت شده با قلب سوزان
نزد زهرا و پيمبر گشته مهمان
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (٢)
او بدست معتصم گرديده مسموم
قلب پاك انورش را كرده مغموم
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (٢)
شستشو داده پسر جسم لطيفش
شد به سامرا مكان قبر شريفش
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (٢)

هفدهم ربيع الاول ولادت دو پيشواى عاليقدر اسلام پيامبر ختمى مرتبت حضرت محمد ابن عبدالله ص و حضرت امام جعفرصادق عليه السلام
امروز صفا با دل و جان همراه است
هنگام طلوع آفتاب و ماه است
هم جشن ولادت امام صادق عليه السلام
هم عيد محمد ابن عبدالله (ص ) است
بارش نور افتخار بر صحيفه آفرينش
طلوع ماه ربيع ، نسيم لطف الهى بر سبزه زار دلهاى عاشقان نشانده است . چرا كه در اين ايام ، خورشيد و ماه هر دو طليعه طلائى دارند. و هر دو بر پهنه دلها نور شوق مى افشانند. نور نبوت و ولايت از خورشيد رسالت و ماه امامت همه جا را روشنى بخشيده است .
ارى در چنين ايام فرخنده اى دست قدرت آفرينش ، پاى هستى حضرت ختمى مرتبت ، محمد بن عبد الله (ص ) را بر دنيا نهاد و خورشيد كمالش را بر افق قلبها تابانيد.
و در چنين روزهايى نيز ماه بدر گونه صادق آل محمد(ص ) شبهاى جهالت و نادانى را روشن به نور علم و دانايى كرد. هر چند نور رسول الله و فرزندش ، دهها و هزارها سال قبل از خلقت زمين و آسمان فيض وجود يافته بودند. و بايد هم چنين باشد. چرا كه ، جابر گويد هنگامى كه از خاتم الانبياء پرسيدم : اول ما خلق الله ما هو؟
اولين چيزى كه خداوند افريده چيست ؟
لبهاى مبارك حضرت غنچه تبارك گشود كه :
اول خلق الله نورى ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته
(اى جابر) اولين مخلوق خداوند، نور من بود كه پرودگار متعال از نور خود انرا افريد و از جلال و بزرگى عظمتش پديد آورد.
و در صحيفه كلام امير سخن ، على عليه السلام در آفرينش رسول الله (ص ) حضرت فرموده است :
پروردگار متعال نور محمد را قبل از خلقت آسمانها و زمين ، عرش و كرسى ، لوح و قلم ، بهشت و جهنم و قبل از آفرينش ادم و نوح ، ابراهيم و اسماعيل ، اسحاق و يعقوب ، موسى و عيسى ، داوود و سليمان و همه انبياء افريد، هزارها سال قبل از خلقت تمام انبيا
لذاست كه پيامبر عزيز(ص ) به ابوذر مى فرمايد: ... انگاه كه ادم در بهشت وارد شد و هنگامى كه خارج شد، من با او بودم ، زمانى كه نوح در كشتى نشست من با او و در صلب او بود، هنگامى كه ابراهيم در آتش قرار گرفت من بهمراه او بودم تا اينكه خداوند مرا از اصلاب طاهر به ارحام مطهره انتقال داد و در صلب عبدالمطلب قرار گرفتم . پروردگار مرا از اسم خود مشتق كرد؛ صاحب عرش ‍ محمود نام دارد و من محمد ارى ؛ پهنه آفرينش طبقى است از گل زيباى خلقت كه حضرت حق با دست اراده خويش تقديم به رسول خود، حضرت محمد(ص ) نموده است انگاه كه در حديث قدسى فرمود:
لولاك لما خلقت الا فلاك
(اى رسول ما) اگر تو نبودى ، زمين و آسمان را نمى كردم . به همين خاطر است كه در اين ايام شاد و شيرين ، زمين نور افتخار برجبين دارد و آسمان شور و اشتياق در وجود خود. چرا كه در چنين روزهايى بود كه خورشيد عظمت الهى از افق عام الفيل طلوع كرد و فصلى ديگر در تاريخ بشريت گشوده شد. فصل عشق ، فصل ايثار. و فصل پيروزى خون بر شمشير سال ٥٧٠ ميلادى روز جمعه هفدهم ربيع . در چنين روزى بود كه ايوان كسرى شكاف شوق برداشت و كنگره هاى ان رقص غرور نمودند، درياچه ساوه عطش ديدار كرد و خشك گرديد، آتش آتشكده فارس خموشى خجلت پيدا كرد و بتهاى كعبه سر ذلت بر زمين نهادند.
نورى به بلنداى آفرينش ، به سوى آسمان بلند شد و مولودى نورانى پاى به عرصه هستى گذازد، در اولين لحظه ورود خود، آخرين سخن را گفت گلواژه تكبير و پيام تمجيد:
الله اكبر و الحمدلله كثيرا، سبحان الله بكره و اصيلا
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
عبدالمطلب براى عرض سپاس به پيشگاه پروردگار، گوسفندى قربانى نمود و نام مولود را محمد گذاشت . چون سئوال شد كه چرا اين اسم را انتخاب كردى فرمود: خواستم ميان زمين و آسمان ستوده باشد لذا نام محمد را بر فرزندم گذاشتم ....
... و تو گويى دست مشيت الهى و نگاه هدايت خداوندى بر ان بوده كه رهروان رسالت محمدى را از شيعيان مذهب جعفرى قرار دهد، چرا كه در چنين ايامى ، جمال جعفر بن محمد عليه السلام صادق آل محمد نيز جهان را روشن نمود.
نور جمال صادق چون از افق برآمد شد صبح عالم ارا بر شام تيره فايق
هم او كه شهره شهر علم است و چهره جهان دانش .
هم او كه در هفده ربيع الاول سال ٨٣ در آسمان مدينه الرسول طليعه طلوع گرفت . و هم او كه صحابى خود قبيصه فرمود:
ما اشباخ نور بوديم در عرش الهى . خدا را تسبيح مى كرديم در حالى كه هنوز ادم پاى وجود بر زمين خلقت نگذاشت بود. ما عروه الوثقى الهى هستيم ، كسى كه به ما تمسك كند نجات مى يابد و كسى كه از ما باز ماند به آتش غضب الهى گرفتار مى شود.
نام و لقب امام ششم عليه السلام با گلواژه هاى رسالت و سخنان حضرت محمد(ص ) انتخاب گرديد.
شيخ صدوق در علل الشرايع نقل نموده كه پيغمبر اكرم (ص ) فرمودند:
هر وقت پسر من جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب متولد شد او را صادق نام گذاريد چونكه از فرزندان او كسى همنام وى پيدا خواهد شد كه بدون استحقاق دعوى امامت كند و او را جعفر كذاب گويند حضرت صادق عليه السلام تا سن ١٢ سالگى معاصر با جد گرامى اش حضرت سجاد عليه السلام و تحت تربيت ايشان بود، انگاه به مدت ١٩ سال با پدر بزرگوارش ‍ امام محمد باقر عليه السلام زندگى كردند. با اين ترتيب ٣١ سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار (عليهماالسلام ) بدون واسطه از مبداء فيض ، كسب نور مى نمود و صرفنظر از ترتيب ربوبى ، با استعداد ذاتى و ذكاوتى علمى ، بزرگترين قهرمان عرصه علم گرديد. رداى امامت و ولايت به مدت ٣٤ سال بر قامت ان حضرت استوار بود بطورى كه در اين مدت مكتب جعفرى به دست با كفايت و تدبير با درايت ان امام براى هميشه برقرار شد و موجب احياء و ابقاء شريعت محمدى گشت . انس بن مالك راجع به امام صادق عليه السلام مى گويد:
كان جعفر بن محمد لا يخلو من احدى ثلث خصال : اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا و كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل .
او مظهر تقوى و پارسايى بود، بطوريكه هميشه در يكى از اين سه حالت : يا روزه دار، يا نماز گزار و يا ترنم ياد حق بر لب داشت و از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدانى كه خشيت و خوف الهى را همراه دارند، به شمار مى رفت . حوزه درس ‍ امام صادق عليه السلام نمونه و اسوه مراكز علمى مى باشد. حوزه اى با بيش از چهار هزار شاگرد عالم متبحر و حاذق كه برخى با هدايت هاى امام و ارشادهاى حضرت ، بنيانگذار بعضى از علوم شدند.
آنها كه چشم رضابت قبول بر در واژه هاى ان حضرت باز كنند به چشمه سعادت و هدايت دست خواهند يافت . و از سخنان ان امام است :
هر كس به دنيا دل بندد به سه خصلت دچار شود: اندوهى كه پايان ندارد. ارزوئى كه به چنگ نيايد و اميدى كه به ان نرسد.
براى مومن چه اندازه زشت است خواهشى داشته باشد كه در راه خواستن ان خوار گردد.
شيعيان ما اهل هدايت ، تقوى ، خير، ايمان ، فتح و ظفر مى باشند.
اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامى از كوثر گواراى ان بزرگواران نوشيده و زمزمه كلامشان را سر دهيم .
ميلاد پيامبرص
وقتى يك مرد مانده بود و كران تا كران عدو،
يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان ،
وقتى مردان مرد سر در چادر هسار ظلمتها، به نابودى كشيده شده بودند، وقتى نامردان مرد بر مسند تكيه داده بودند و ناحقان بجاى حق ، بى سيرتان بجاى نيك مردان جا خوش كرده بودند، وقتى خسرو پرويز در ايران ، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگى براه مى نداخت و در اين بين بر مگ برده بينوا قاه قاه مى خنديد، وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش ‍ را به آسمان ميفرستادند، وقتى قله شهر اشناى قدمها ابراهيم و اسماعيل ، مهبط و حى خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستى خود ميكشيد، وقتى خورشيد از طلوع خويش شرم داشت طو بر غروب خود از شادى ميگريست و انوار طلايى خويش را در دامن خود مخفى ميساخت و بى نور و بيخيال در آسمان گام ميزد، وقتى شفق از دامن خونرگ خويش ، سخت بيمناك بود و بر اين سرخى نفرين ميفرستاد، وقتى فلق از ظهور خويش نا ظهورى ميطلبيد و از خداى خويش ناپيدايى ، وقتى سپيده ، دامن عفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم الود بر ان لعن ميفرستاد، وقتى در ان نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخشش و تلالوئى به چشم نمى خورد، وقتى در لاله زارها بجاى بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، الاله ها غمناك به انتظار چشمه ابى ، قطره اشكى ، ذره نثارى له ميزدند، وقتى ماه در شبهاى چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتى دستهاى باز و الوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را ناپاك ساخته بود و قلبها شيطانى ، نفسها شيطانى و حيات نيز شيطانى گشته بود، وقتى در يوزگان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتى مظلوم اسير دست ظالم اسير دست ظالم بود و فقير پادوى خانه بدوشى غنى ، وقتى مردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان ، دست به سينه ، چون بردگان بى اراده در اختيار آنان به بازى گرفته شده بودند، مرد همه چيز بود و زن هيچ وقتى طفلكان ، زنده بگور شده و دختركان بى گناه ، ارام طلوع نكرده ، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند، وقتى در كعبه خانه حق ، هزار گونه بت ولو بود و هر يك از فرقه اى خاص و جانشين حق گشته بود، وقتى در كوچه هاى شهر و كشور دنيا بجاى بانگ حق ، بدمستى نامردان مرد بر پا بود و هزار هزار وقتى ديگر، در انهنگام خداوند نور خود را فرو فرستاد، سال عام الفيل بود، لشكر ابرهه يعنى مردان فيل سوار بدست پرندگانى خرد با سنگانى از خود خردتر، فيل سواران را به امر خداى ، چون پر كاهى ريز شده زير دندانهاى حيوانها كردند يعنى انهمه فيل را انهمه زور را به نيستى كشاندند، آسمان شكافته شد، ستاره اى پر نور از آسمان به زمين آمد، بزرگان قوم يهود در آنشب سوگند خوردند كه ستاره احمد آخرين پيامبر آخر الزمان به زمين آمد، او متولد گشته است .
آتشكده بزرگ اذر در ايران كه هزاران سال بود رنگ خاموشى بخود نديده بود از فروغ پيامبر(ص ) رو به سردى گذاشت .
طاق كسرى ترك برداشت شايد از صلابت پيامبر(ص ) شرم كرد و درياچه بزرگ ساوه بعد از سالها اب ، خشك گشت .
ارى او آمد نامش محمد(ص ) بود و كنيه اش ابوالقاسم .
كسيكه خدايش فرمود: لو لاك لما خلقت الا فلاك
اى پيامبر(ص ) هما نه اگر تو نبودى ، آسمان و زمين را خلق نميكردم .
او آمد، با شمشير تيز ايمان و سينه اى مملو از عشق به هدف و صرطى مستقيم . او آمد تا ظلم بركند و ظالم افكند.
او آمد تا با يك كلام قولوا لا اله الا الله تفلحوا يك جهان را نه در يك زمان ، كه در همه ادوارش گونه گون و واژه گون سازد.
او آمد و بر همه تبعيضها و ترديدها و برتريها خط بطلان كشيد.
و بر همه افتخارات پوچ و پوسيده چندين و چندين هزار ساله تاريخ اين بشر گمنام و گاهى از درد پست تر، تنها يك كلام فرمود:
ان اكرمكم عندالله اتقيكم بدرستى كه گراميترين شما نزد خداى پرهيزكارترين شماست و با اين جمله هر چه برترى بود از پول ، مقام ، زشتى ، زيبايى ، و هزاران هزار ملاك پست و پوچ ديگر را فرو ريخت . او آمد و كاخ چندين هزار ساله گمراهى را، جهل را، نابودى را در هم ريخت و بجايش قله اى استوار ايمان و عشق به الله و صراطى مستقيم يعنى فى سبيل الله ، با مردانى از تبار هابيل و ادم و ابراهيم و يوسف و يوشع و موسى و عيسى بر پا ساخت .
او آمد و بر فراز گنبد دوار گيتى تنها يك كلام حك كرد: الله اكبر لا اله الا الله
او آمد و اخلاص را اموخت ، اخلاص يعنى يكتائى در زيستن ، يكتايى در بودن و يكتايى در عشق .
او آمد و چشمه جوشان محبت را افريد و در زمانى كه هر نامردى دختركان بى گناه خويش را زنده بگور را زنده بگور ميساخت ، او ارام جانش فاطمه عليه السلام را بر دوش ميگرفت و بوسه بر لب و دهانش ميزد و بلند فرياد ميزد: فاطمه پاره تن من است هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و بدين ترتيب ، انسانيت را افريد.
او آمد و هر انچه پاكى بود كه بشر به فراموشى سپرده بود به يادش آورد و چنين فرمود: انى بعثت لاتمم مكارم الا خلاق من براى تكميل نيكوئيهاى اخلاق بشر بر انگيخته شده ام
او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم او آمد و نور را آورد، بلبل را به باغ جغد را به ويرانه سپرد، لاله را در گلزار و كوير را با محبتها و انسانيتها ابيارى نمود.
او آمد و به خورشيد نور داد و به ماه روشنى ، به شفق سرخى خاص عاشق الله بودن را و به فلق خونرنگى داغ شهيدان را، به سپيده عفاف پاكترين عضو طبيعت ، نور را. او آمد و زمين و آسمان را اشتى ديرينه داد. كعبه را جلاى پاك حقانيت حق ، و مكه را جايگاه شاهدان حق پرست ، بردگان را ازاد ساخت و تنها بنده خاص خدا ناميدشان . بندگان زور را رها مى كرد و بندگان زر را مخلص ‍ ساخت و ره گم كردگان را چراغ هدايت گشت و ره يافتگان را هادى حق .
او آمد، نامش محمد بود و كينه اش ابوالقاسم او آمد، كوران را چشم حقيقت بين ، كران را گوش شنوا و لالان را ندائى حق رسان بخشيد. مردگان را از خون شهيد جلوه اى تازه ساخت و همه را شهيد شاهد كرد و عاشق حق .
او آمد تا با زندگى سراسر مبارزه خويش ، با دعوت خود به ما درس ايمان و جهاد دهد و با زندگى جانگذار خويش بما ياد داد كه در راه برانداختن ظلم و ظالم رودخانه هايمان را غرق خون سازيم و از خون وضو بگيريم و تنهايمان را سنگر سازيم ، ولى ظلم را نپذيريم و با دستان خون الود خويش ، پرچم حق را بر فراز بلندترين قله هاى استقامت و پايدارى استوار سازيم .
بما اموخت كه اى انسان ازاده ، آنجا كه نميتوانى سر بلند زيست كنى ، سر بلند بمير. آنجا كه طپش توانستن در تو خاموش شد، سرود بايستن سركن و آنجا كه رنگ رخسارت از شدت ظلم و جهلها به زردى گرائيده از خون وضو بسازد و بر سجاده گلگونت سر بنه .
ارى ارى او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم .
او جلوه اى از نور حق بود، از تبار هابيل و از نسل ابراهيم عليه السلام
او خاتم النبيين ، وارث المرسلين ، محبوب العامين ،
رسول گرامى خدا حضرت محمد ابن عبد الله (ص ) بود.
دو ناخدا
فروغ ديده آمد، سرور سينه آمد
ظهور اين دو ايت ، خوش هم قرينه آمد
خزينه رسالت خالى شد از گهرها
والاترين جواهر، از ان خزينه آمد
دو ناخداى امكان ، بهر نجات انسآن هر يك به جلوه خاص ، در اين سفينه آمد
از مطلع رسالت ، و ز مشرق امامت
خورشيد مكه سرزد، ماه مدينه آمد
ان خاتم النبين ، وين صادق الائمه
جبرئيل كويشان را، عبدى كمينه آمد
احمد كه با ظهورش ، شد دفن بت پرستى
صادق كه عشق رويش ، در دل دفينه آمد
ان تا دهد به عالم ، عشق و اميد برخاست
اين تا برد ز دلها، نفاق و كينه آمد
شكست زين دو قدرت ، بتهاى جهل و الحاد
انسان كه بارش سنگ بر ابگينه آمد
تنها نشد مويد در مدحشان ثنا خوان
جبرئيل هم غزلخوان ، در اين زمينه آمد
سرود ميلاد حضرت رسول اكرام ص و حضرت امام صادق عليه السلام
فرخنده ميلاد محمد آمد
ختم پيمبران سرمد آمد
مولد صادق آل محمد
مقارن گشته با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ز يمن مقدم رسول خاتم
معطر آمده محيط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
عرش كبريا نويد آمده
كه مسلمين عيد سعيد آمده
بدر منورى پديد آمده
حامل قرآن مجيد آمده
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ولادت ختم رسولان آمد
محمد ان حبيب جآنان آمد
به جسم پيروان او جان آمد
بر حرمتش جهان گلستان آمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
به هفدهم ربيع دو ماه تابان
ز تارك سپهر دين و ايمان
براى دادن پيام جانان
دميده با سراج لطف يزدان
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا

فصل چهارم در مناسبتهاى ماه ربيع الثانى هشتم ربيع الثانى ولادت امام حسن عسكرى عليه السلام
خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد
احياگرفته جعفرى پيدا شد
تبريك به مهدى كه به عالم امشب
رخسارت امام عسكرى عليه السلام پيدا شد
مشك افشان عالم
مدينه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى حال و هواى ديگرى داشت ، همه در انتظار درخشيدن نورى بودند تا گلهاى زندگى را در فضاى ظلم گرفته ان سامان شادابى بخشد. در اين روز، خورشيد تابان وجود امام حسن عسكرى عليه السلام قدم به عرصه اين جهان خاكى گذاشت . هم او كه از دامانش نورى ساطع شد تا اميدبخش مظلومان و مستضعفان گيتى شود. براستى ميلاد امام عسكرى بر عظمت روز جمعه افزود و بر اين عيد طراوتى خاص بخشيد. او دومين امامى بود كه نام حسن را به خود ميگرفت و هم نام سبط اكبر رسول خدا يعنى حسن ابن فاطمه عليه السلام شد، امام به القاب صامت ، رفيق ، نقى ، زكى ، هادى معروف بود.
بايد ولادت با سعادت ان حضرت را نه به عنوان حادثه ، بلكه نقطه عطفى در تاريخ تشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آيندهاى نه چندان دور تاريخ بشريت را دگرگون مى كند، چرا كه او مى بايد فرزندى به دست غيبت بسپارد تا روزى دادگسترى جهان هستى شود.
در ان ايام كه امام هادى عليه السلام را زا مدينه به سامرا بردند زير نظر حكومت عباسيان قرار گيرد، امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به دستور متوكل عباسى به سامرا قرار گيرد، امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به دستور متوكل عباسى به سامرا انتقال دادند لذا بايد گفت كه قسمت عمده اى از عمر امام عليه السلام در پايتخت عباسيان در سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت .
انچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادى و امام عسكرى عليه السلام به سامرا، كه مركز خلافت عباسيان در ان عصر به شمار ميرفت از جهانى شبيه سياست مامون در فراخواندن امام رضا عليه السلام به سرزمين طوس بود. زيرا اين نزديكى ، كنترل روابط امام با پيروان و شيعيان و شناسائى انانى كه در سر تا سر بلاد اسلامى مناسبت نزديكى با امام خود داشتند و خطرى براى حكومت به حساب مى آمدند را براى دستگاه جور عباسى اسان مى كرد. مدتى كه امام در اين شهر مى زيست بجز ان جن نوبتى كه به زندان افتاد بصورت يك فرد عادى در آنجا حضور داشت و طبعا رفتار او زير نظر كامل و محتاطانه حكومت بود، زيرا ائمه شيعه از جمله امام عسكرى عليه السلام اگر زا ازادى عمل برخوردار بودند مدينه را براى زندگى انتخاب مى كردند و كنترل شيعيان و اطرافيان ان حضرت و مجبور ساختن ايشان براى حضور در دارالخافه دوبار در هفته ، عدم امكان ديدار مستقيم اصحاب با امام ، به زندان افتادن بعضى از ياران او همه و همه حكايت از نگرانى و وحشت دستگاه خلافت از وجود شبكه منظم و متشكل شيعيان كه از مدتها قبل شكل گرفتع بود، مى كرد.
اصحاب امام تنها در طول راه ، خود را براى ديدن ان حضرت آماده مى كردند، در اين راستا از روايات چنين استفاده مى شود كه كسى را امكان ديدار حضرت به صورت مستقيم در خانه ان بزرگوار نبوه ، اسماعيل بن محمد ميگويد: براى طلب پول بر سر راه ان حضرت نشستم و هنگام عبور امام ، تقاضاى كمك مالى از وى كردم . همچنين على ابن جعفر از حلبى نقل مى كند در يكى از روزهايى كه قرار بود امام به دارلخلافه برود ما در عسكر به انتظار ديدن وى جمع شديم ، در اين حال از طرف ان حضرت نوشته اى بدين مضمون در يافت داشتيم كه : كسى بر من سلام و حتى اشاره اى هم به طرف من نكند زيرا شما خودتان در امان نيستند از اين روآيات بخوبى استنباط مى شود كه دستگاه خلافت تا چه حد، ارتباطى امام با شيعيان را كنترل و انرا زير نظر مى گرفت . البته امام و شيعيانش در فرصت هاى گوناگونى ، همديگر را ملاقات مى كرده اند و سرپوشهايى نيز براى اين تماسها وجود داشته است كه يكى از بهترين راههاى ارتباطى شيعيان با امام مكاتبه بود، شواهد تاريخى و روائى ، همه روشنگر اين واقعيت است كه از همان سال دويست و پنجاه و چهار هنگامى كه حضرت در سن بيست و دو سالگى بعد از شهادت پدر بزرگوارش بنا بر وصيت و تصريح امام هادى عليه السلام ، امامت مردم را عهده دار شد بيشتر عمر خود را در حبس ‍ و حصر و منع و هدايت خلق خدا سپرى كرد، امام در ان دوران شش ساله امت امام ، حوادثى رخ داد و تزلزلى در دستگاه عباسيان پديد آمد كه مستقيما به زندگى امام مرتبط بود.
تشكيل دولت احمد ابن طولون در مصر و قيام حسن ابن زيد العلوى و مقاومت پيگر و جنگ و ستيزه فراوانش در برابر حكومت عباسيها و سرانجام سيطره حسن ابن زيد به طبرستان از جمله ان حوادث ياد شده است . اين انقلابات به اضافه قيام صاحب الزنج دست بدست هم داد و باعث شد امام حسن عسكرى عليه السلام در عسكرى (لشكرگاه ) به حالت بازداشت بماند و مهتدى عباسى نقش پيشواى مقدس ما بانه اى چون عمر ابن عبد العزيز در ميان امويها به خود بگيرد و به طور مزورانه قبه اى به عنوان بارگاه عدل و مظالم تاسيس كند. و جالب اين است كه در پايان عمر امام و هنگام شهادت ان حضرت ، معتمد عباسى كه دست اندر كار قتل ان حضرت شده است يكمرتبه تمامى ثروت خود را در ميان توده مردم تقسيم مى كند و از اين راه ، خون امام را لوث نموده تا ضعف دستگاه خلافت را جبران كند.
انچه مهم است توجه امام در فرصتهاى مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامى بود كه حضرت توانستند در سالهاى رسالت خويش ويژگيهاى دولت حضرت مهدى (عج ) را ياد اور شوند و در اين راه گامهاى موثرى چون پاسخ به مسائل علمى ، رد شبهات ، توجه به اصحاب ، برحذر نمودن آنان در همكارى با خلفا، تقويت و تحكيم مبانى امامت بصورت يك عقيده اسلامى ، آماده كردن مردم براى غيبت امام مهدى (عج ) و دعوت مردم به امامى كه غايب خواهد بود بردارند، لذا ابوالاديان كه نامه رسان ان حضرت بود ميگويد: امام براى شخصى كه سوال كتبى نموده بود نوشت : درباره مهدى قائم آل محمد(ص ) پرسيده بوديد او زمانى كه قياخم كند آنچنان عالمانه در ميان مردم حكمرانى و قضاوت برحق كند كه هرگز نيازى به برهان و دليل نخواهد داشت .
سالروز ولادت امام حسن عسكرى عليه السلام بر تمامى شيعيان جهان مبارك باد
دسته گل محمدى
ده مژده كه نخل دل ما برگ و برى داد
زيرا شجر باغ رسالت ثمرى داد
اى ساقى گل چهره بده باده كه امشب
بر ما صدف بحر ولايت گهرى داد
از نسل نبى و على و فاطمه خالق
بر خلق جهان بار دگر راهبرى داد
جبريل امين گفت به احمد كه خداوند
بر امت تو بار دگر تاج سرى داد
تا آنكه بشر را برساند به تكامل
بر هادى دين بهر هدايت پسرى داد
بر عسكريان مژده بده حضرت معبود
بر مكتب شرع نبوى زيب و فرى داد
آمد پدر مهدى موعود بدنيا
كز آمدنش تير دعا را اثرى داد
روبه صفتان را هله اعلام خطر كن
چون حق در بر آتش به كف ما سپرى داد
آمد به جهان آنكه خدا خلق جهان را
از جلوه او مهدى نيكو سيرى داد
آمد به جهان آنكه به يك گوشه چشمى
بر محفل ما شور و صفاى دگرى داد
آمد به جهان آنكه پى يارى قرآن
با منطق خود پاسخ هر خيزه سرى داد
آمد به جهان آنكه به پيغام پيمبر
هشدار كفار چو پيغامبرى داد
آمد به جهان آنكه شب تيره ماه را
در پرتو اشراق همايون سحرى داد
آمد به جهان آنكه همه بيخبران را
او واقعه روز قيامت خبرى داد
با ماه بگوئيد نتابد كه به زهرا
خلاق جهان باز فروزان قمرى داد
از بهر نظر خواهى صاحب نظران حق
ما را به جهان رهبر صاحب نظرى داد
در شهر هنر خامه هر بى هنرى را
با تيغ زبان سرخط علم و هنرى داد
مرغ دل ژوليده به پرواز در آمد
او آمد و بر مرغ دلش بال و پرى داد
سرود گروهى در ميلاد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
مژده كه ميلاد نور دل ياسين است
پاره اى از تن اميرالمومنين است
تبريك ما بر مهدى چشمت روشن يا مهدى
اين نوزاد زيبا، زهرا را نور عين است
عسكرى طالب خون سرخ حسين است
تبريك ما بر مهدى چشمت روشن يا مهدى
دسته گل اوريد كه عسكرى آمده
از بهر جهانيان رهبرى آمده
تبريك ما بر مهدى چشمت روشن يا مهدى
بشكقته يك گلى از گلشن احمدى
شاخه اى از گل زيباى محمدى
تبريك ما بر مهدى چشمت روشن يا مهدى
امشب در سامرا سرور و شادى بر پاست
چون جشن ميلاد عسكرى ، ابن الرضاست
تبريك ما بر مهدى چشمت روشن يا مهدى

دهم ربيع الثانى وفات وديعه آل محمد ص حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها
دختر سلطان امكان حضرت معصومه است
خواهر شاه خراسان حضرت معصومه است
زائرين روضه اش را اى صبا از من بگو
با خبر از سر پنهان حضرت معصومه است
۳
در مناسبتهاى ماه جمادى الاول پنجم جمادىالاول ولادت دخت اميرالمومنين عليه السلام حضرت زينب كبرى عليه السلام دردمند غربت و هجران
سلام بر توارى دختر ولى خدا، سلام بر تو اى خواهر ولى خدا. سلام بر تو اى عمه ولى خدا، اشنايى به تاريخ و زندگانى اهل بيت عصمت و طهارت يكى از لوازم معرفت و محبت به آنان است كه به نص قرآن كريم دوستى خاندان پيامبر(ص ) خود مزد رسالت رسول الله است .
از آنجا كه پيامبران و ائمه معصومين عليه السلام منشا خيرات و بركات و راهنمايان و هاديان به سوى نيكيها هستند تمام اثار به جاى مانده از ايشان بويژه فرزندان صالحشان ، فرشتگان رحمت الهى براى امت اسلام هستند كه در جاى جاى بلاد اسلام بسان دانه هاى باران پراكنده اند و حيات دين را سر سبز داشته اند و هر يك باب فيضى بر دوستداران دين و پويندگان راه خدا گشوده اند.
حضرت فاطمه معصومه عليه السلام دخت هفتمين امام از زمره زنان عفيف و پاكدامنى است كه در راه امامت و ولايت رنجها كشيد و غصه ها خورد و سختيها و مشكلات سفر را تحمل كرد و يعقوب وار به اشتياق و اميد ديدار يوسف شتافت . دين اسلام آنجا كه از حركات حق جويانه سخن به ميان مى آيد تجسم عينى انسانيت را در قالب زنان و مردان قديس و انقلابى به نمايش مى گذارد، لذا مى بينيم كه حوا در كنار ادم ، هارون ، مريم در كنار عيسى ، خديجه در كنار محمد(ص )، زهرا در كنار على عليه السلام و زينب عليه السلام در كنار حسين عليه السلام قرار دارند و به نقش موثر و سازنده خود مى پردازند.
زن مسلمان تنها با شناخت و معرفتى كه از تاريخ زندگانى و مسئوليتهاى اجتماعى و نقش سازنده اين بزرگواران دارد ميتواند به عظمت مقام خود پى ببرد و جايگاه واقعى خويش را در نظام آفرينش بشناسد، در اين راستا تمسك و الگو قرار دادن و اظهار دوستى با خاندان رسالت ضررورى است و اين امر تنها با زبان ميسر نمى شود بلكه براى ان بزرگواران نشانه هايى است كه بهترين آنها تبعيت از روحيات ، اخلاقيات و دستورات حياتبخش آنان است و از ديگر نشانه هاى دوستى با اهل بيت برائت از دشمنان ، زيارت قبور مقدسه آنان و فرزندان صالح ايشان ، نامگذارى به نامهاى آنان و دانستن تاريخ و زندگانى ايشان مى باشد.
از ميان دختران حضرت امام موسى كاظم عليه السلام تنها فاطمه ملقب به معصومه است كه در قم مدفون مى باشد.
درباره شخصيت والاى ايشان همين بس كه در زيارات ماثوره ، ان حضرت دختر، خواهر و عمه ولى خدا خداونده شده است ، در فرازى از زيارت انحضرت مى خوانيم : اى فاطمه شفاعت كن مرا در بهشت ، همانا براى تو در نزد خداوند منزلتى است بس والا.
اين فراز از زيارت گوياى شان و منزلت ايشان در نزد خداوند است .
درباره عظمت وجودى ان گوهر ناشناخته از ائمه عليه السلام احاديثى نقل شده است . حضرت امام صادق عليه السلام درباره مقام و منزلت ايشان چنين ميفرمايد: خدا را حرمى است و آن مكه است ، رسول خدا را حرمى است و ان مدينه است ، اميرالمومنين را حرمى است و آن كوفه است و ما را حرمى است و آن قم است ....
در فضيلت زيارت حضرت فاطمه بنت موسى كاظم عليه السلام روآيات بسيار وارد شده است : سعد بن سعد مى گويد از امام رضا عليه السلام راجع به فاطمه دختر امام موسى كاظم پرسيدم فرمودند كسى كه او را زيارت كند بهشت جاى اوست و از حضرت جواد عليه السلام روايت است كه فرمودند كسى كه عمه مرا در قم زيارت كند بهشت براى اوست .
ان چه مسلم است ان معصومه مظلوم عمرش با فراق و هجران پدر بزرگوار و انگاه با جدائى و دورى از برادر والا مقامش در دنيايى از غم و اندوه سپرى شد.
در ويژگيهاى چندين بانوى والاقدر، شبيه مادرش حضرت زهرا عليه السلام است ، مرگ در جوانى هم يكى از اين نقاط اشتراك و تشابه است . هفده ساله است كه برادرش حضرت رضا عليه السلام به اجبار از مدينه به مرو برده ميشود و مامون با عنوان ولايت عهدى او را به پايتخت خود احضار ميكند در اين هنگام سال دويست هجرى است ، و داع درد مندانه و پر سوزى كه حضرت رضا عليه السلام هنگام ترك مدينه به سوى مرو انجام ميدهد همه را به گريه مى اندازد. همه ميدانند كه حضرت را پس از اين (سفر بى بازگشت ) نخواهند ديد از اين رو يكسال نمى گذرد كه حضرت معصومه عليه السلام به شوق ديدار بردارش عزم سفر ميكند و به قصد خراسان به راه مى افتد اما دست تقدير، تدبير ديگرى انديشيده است ، به ساوه كه ميرسد بيمار ميشود قراين نشان ميدهد كه اين بيمارى او را از پاى خواهد افكند، مى پرسد تا قم چقدر فاصله است ؟ ميگويند ده فرسخ ، ميخواهد كه او را به قم برسانند، وقتى به قم مى رسد عده اى از بزرگان و چهره هاى معتبر قمى به استقبال او مى شتابند، موسى ابن خزرج اشعرى در پيشاپيش استقبال كنندگان است ، پيش ميرود و زمام ناقه دختر موسى ابن جعفر را ميگيرد و ا را به طرف خانه خود ميبرد، موسى ابن خزرج تنها افتخار ان را دارد كه هفده روز از دختر امام پذيرايى كند، حال اين بانو وخيم تر ميشود و چشم از جهان بسته ، به خانه ابدى آخرت كوچ ميكند. به دستور موسى ابن خزرج او را غسل ميدهند و كفن ميكنند و براى خاكسپارى به قطعه زمينى به نام بابلان كه متعلق به موسى ابن خزرج است منتقل ميكنند، سردابى را حفر كرده اند كه پيكر اين بانو را در آنجا دفن كنند بر سر اين كه چه كسى بدن مطهر حضرت معصومه را برداشته و وارد قبر كند ميان خاندان و بستگان موسى ابن خزرج اختلاف ميشود، در نهايت تصميم ميگيرند كه خادم پير و با ايمان و صالحى كه دارند، بدن او را در قبر بگذارد، كسى را در پى ان خادم كه نامش ‍ قادر است ميفرستند ولى در همين لحظه چشمشان به دو سوار نقابدار ميخورد كه از سوى ريگزار به شتاب مى ايند، چون به جنازه نزديك ميشوند فرود آمده بر او نماز ميخوانند و وارد سرداب شده و جنازه را وارد آنجا و به خاك ميسپارند سپس بيرون مى ايند و بى آنكه حتى يك كلمه با كسى سخن بگويند ميروند و كسى نمى شناسد كه اين دو سوار ناشناس و در واقع ، شناس با اين بانوى گرامى كيستند؟
از ان پس سايبانى از حصير بر قبر او ميسازند تا آنكه زينب دختر امام جواد عليه السلام قبه اى بر روى قبر عمه اش حضرت معصومه عليه السلام بنا ميكند و حرم مطهر حضرتش بارگاه قدسيان و جايگاه نزول ملائكه گشت و همه روزه دوستداران ولايت از دوره و نزديك ، پروانه وار بر گرد ضريح مقدسش طواف مى كنند و رحمت و لطف انحضرت شامل حالشان ميشود.
شهر قم بواسطه اين وجود مقدس با آنكه در موقعيت جغرافيايى مناسبى قرار ندارد از دير زمان از مزايا و امتيازات خاص برخوردار بوده و محل پرورش و تربيت پويندگان راه خدا و تشنگان علم و مدافعين دين قرار گرفته است .
اكنون قم بانور ولايت كه از حرم دخت گرامى هفتمين امام ساطع و لامع است و با نور علم و دانش كه از دانشگاه حضرت امام صادق عليه السلام تابيدن مى نمايد بر جانهاى پاك عاشقان خدا پرتو افشانى ميكند.
دهم ربيع الثانى سالروز و وفات حضرت معصومه عليه السلام بر همگان تعزيت و تسليت باد.
شعاعى از فروغ كاظمين
به ديوار و در اين بيت توحيد
فروغ عترت و قرآن توان ديد
بود اين بارگاه روح پرور
حريم دختر موسى ابن جعفر
شعاعى از فروغ كاظمين است
چو موسى را در اينجا نور عين است
به چشم آنكه محرم هست و بيناست
در اينجا تابشى از طور سيناست
مزار خواهر سلطان طوس است
كه ماه طلعيت شمس الشموس است
چو اينجا شد چراغ عشق روشن
به دلها اين حرم شد پرتو افكن
بود اين درگه از ابواب رحمت
در باغى است از باغات جنت
كه اشك عاشقان شد جويبارش
نميگردد خزان هرگز بهارش
تواى زائر به تنظيم شعائر
ببوس اين درگه قدوس و طاهر
بيا اينجا به اشك خود وضو كن
بيا جان خود اينجا شستشو كن
بپا خيز و بخوان اذن دخولش
اجازت از خدا گير و رسولش
به اذن حيدر و زهراى اطهر
به اذن يازده ، معصوم ديگر
قدم چون مى نهى داخل از اين در
بگو بسم الله و الله اكبر
زند چون حلقه بر اين در گدايى
بگوش جان او آيد ندائى
كه اى سائل دعايت مستجاب است
محب آل عصمت كامياب است
بخواه از رحمت حق ، انچه خواهى
كه بيحد است الطاف الهى
حسان همچو رضا، معصومه قم
بود مشكل گشار در كار مردم

فصل پنجم در مناسبتهاى ماه جمادى الاول پنجم جمادىالاول ولادت دخت اميرالمومنين عليه السلام حضرت زينب كبرى عليه السلام
در برج ولايت است كوكب زينب
علامه نا رفته به مكتب زينب
گفتم به خرد، يگانه دوران كيست
بى پرده دوبار گفت : زينب زينب
يك سينى شقايق بهشتى
اى زينب كبرى ، دختر على فرمانرواى مطلق روحهاى بزرگ و ارجمند، زاده فاطمه ، اى رسول انقلاب خونبار و ازادى بخش حسين عليه السلام ، سلام بر تو باد.
پنجم جمادى الاول سالروز تولد مهين بانوى بزرگ اسلام زينب سلام الله عليها است ، آنكه جهانى را مسحور عظيمتهاى روحى و معنوى خويش كرد و اسوه حسنه اى براى زن مسلمان است .
چشم گشودن در خانه اى كه بودى دلاويز عطر وحى را با خود داشت و باليدن در فضايى كه به معنويت و جهاد و پارسايى و عظمت عجين شده بود از زينب كبرى عليه السلام انسانى ساخت كه هر انسان منصفى عظمتهاى او را به ديده اعجاب مى نگرد و همين باليدن در هواى جهاد و مبارزه و عشق و محبت ، وى را آماده پذيرش مسئوليتهاى بزرگ اجتماعى كرد ان بانوى نمونه اين درس را در مكتب معلمانى بزرگ اموخته بود معلمانى چون فاطمه زهرا عليه السلام و حضرت على عليه السلام .
هنگام تولدش همه به پيامبر مژده مى دادند و با همه سوابق و جناياتى كه عرب بدوى نسبت به دختران تازه مولود روا مى داشتند، در شادى پيامبر ارزش زن را تعليم گرفتند، شادمانى و سرور جد و پدر مردم را به خطاهاى گذشته خود واقف مى ساخت و به آنها مى اموخت كه داشتن دختر يعنى به دست آوردن دنيايى از محبت و لطافت روح . مردم مى ديدند كه پيامبر با شنيدن تولد دخترى در خانه دخترش همان قدر مسرور است كه در تولد حسن و حسين .
زينب را به پيش جدش پيامبر بردند، اى پيامبر نامى براى اين مولود برگزين و از همين جا پيامبر انچه كه در تصميم روح و قلبش مى گذشت به اين دختر نشان داد، گفت او زينب پدر است او زينب است . يعنى زينب پدر، يعنى سرمايه معنوى خانه ، يعنى ، يعنى ارامش مادر و در ادامه مظلوميتهاى پدر و مادر زينب نام دخترى ديگر نيز بود. نام دختر تازه از دست رفته پيامبر، و گوئى پيامبر مسلمين مى خواهد با اين نام ، زندگى كند، قبلا دختر خود را به اين اسم خوانده بود و اينك دخت دخترش را.
بنى هاشم و مردم مى دانستند كه هر تولدى در خانه فاطمه عليه السلام پيامبر را مسرور مى سازد، مى دانستند پيامبرشان كه ناقض همه اداب و رسوم جاهلى است در اين ميلاد نو، چگونه خواهد بود، آنها تبسمهاى محمد عليه السلام را در تولد دخترش زهرا، از ياد نبرده بودند، و زينب زهرائى ديگر است ، با همان شجاعت و سرنوشت و با همان اصالت و مظلوميت و با همان وظيفه و تعهد، زينب عليه السلام ادامه زهرا عليه السلام است ، و زهرا عليه السلام عصاره پيامبر و پيامبر ثمره خلقت .
زينب رسول خون حسين است ، منظلوميت تشيع على و حسين را او بر پيشانى تاريخ حك نمود. فرو ريزنده حكومت وحشت و تباهى بنى اميه بود در روزگارى كه حكومت بنى اميه پايه هاى قدرت خويش را فناناپذير مى دانست و با كشتن فررند رسول خدا زخمهاى جهالى خويش را مرهم انتقام مى نهاد او بود كه با طنين فرياد خويش ستونهاى استوار كاخ سبز را كه به جاى كلبه گلين پيامبر بنا شده بود به لرزه در آورد لرزه اى كه به نابودى و متلاشى شدن حكومت پسران هند جگر خوار منتهى شد.
زينب خطيبى بود كه با خطابه هاى شورانگيز و بيدارگر به روش پدر خويش به مبارزه با سنتهاى جهالى كه اينار لباس اسلام بر تن كرده بودند برخاست و در اين جهاد سخت و توانفرسا از بذل عزيزترين كسان خويش دريغ نورزيد، او بود كه با كلام خويش رداى سرخ شهادت امام حسين را بيرق سرخ پيروزى ساخت وگرنه دشمن بر پيكر خونين نوادگان رسول مكرم اسلام (ص ) اسب پيروزى تاخته ، دارها برچيده و خونها شسته بود، گوئى در شب ظلمت حكومت آنان برگ از برگ نجنبيده و هرگز خون مظلومى بر زمين ريخته نشده بود.
اين زينب بزرگ بود كه نگذاشت خون حسين عليه السلام را ريگزار تفديده و تشنه صحراى كربلا ببلعد بلكه خونش چشمه جوشانى شد كه از ان صحراى آتشخيز جوشيدن آغاز كرد و گسترده زمان را فرا گرفت و سبعيت و درنده خويى حكومت وحشت امويان همه كس فهم شد اين جوشش تا ان سوى مرز زمان همچنان ادامه دارد و اينهمه پيروزى در شهادت و غلبه خون بر شمشير را شيعه مرهون تلاشها و مجاهدتهاى اين شير زن بزرگ است .
ميلاد مهين بانوى بزرگ اسلام و روز پرستار بر همگان مبارك باد.
مقتداى پرستاران
تو را مى بينم ، اى عصاره عفت ، اى مادر شجاعت ، هموزن اراده خدا در زن بودن ! اى زينب كه بر بلنداى عظمت خويش نظاره گر صحنه هاى تاريخى ، تو را مى بينم ، و گريه امانم را مى برد! گويا پيوند تو با گريه ، اسطوره اى پآيدار است . زينب اى روح خروشان تاريخ زن ، اى پيامبر خون و شهادت ! اى كوبنده ابناء مرجانه . سوزش دلت را چنان ديدم كه امكان بيانش را نخواهم يافت ، گوئى تو و غم با هم زاده شده ايد و گويى تو خداى اندوهى !
در تولدت نيز باز اين اشك است كه مى خندد! دست تو در دست مصائب بزرگ تاريخ ، تجلى گاه اراده خدا شد. در سالروز تولدت ، چه غمگنانه مى خندم ! چرا تنها در حضور تو، خنده مايوسانه خود را او مى نهد، اى زينب ؟!
اى كوه درد، واى قله رفيع شجاعت و اى فرياد حق خواهى زن در تاريخ .
اگر نبود زهره مردانه ات ، اگر نبود صبر جانانه ات ، اگر نبود مقاومت دليرانه ات و... چگونه ، نداى حق خواهى كربلا، ابدى مى شد؟ بت هاى ابن مرجانه را يكى پس از ديگرى چه مردانه در صحنه كربلا در هم شكستى ، يزيد را چه مردانه در سوك نامردى اش نشاندى . اگر چه در راه اسارت ، گرده ات مهبط تازيانه ستم بود، لكن در مقر خيانت ، صلابت كلامت ، آتش در خارستان ستم يزيديان زد.
و بوى خون حسين از عطر كلام تو جارى شد. حسين اگر رفت تو را داشت كه مى ماندى و عاشقانه مى خواندى كه :
من ، اسير نيستم كز همرهان وامانده ام
كوه صبرم كز هبوط عشق برجا مانده ام
تو پرستار مظلومان تاريخى ، تو دست محبت خدا بر سر يتيمان و درماندگانى ، غنچه نگاهت چه معصومانه در ديار غربت شكوفانه شد. چه عاشقانه حسين را انچنانن كه بايد به ايندگان شناساندى .
چه جانانه پرده هاى ستمگرى ، طغيان ، ريا... از هم دريدى ! زبانت شمشير حسين بود در كام .
در سايه اراده تو زن ، بت شكنى اموخت . بت ها شكستنى است هر چند بزرگ ، اگر پيرو زينب باشند!
از مهربانى ات چه بگويم كه مادر مهربانى هستى ، تجسم محبتى برا بيماران و كودكان و سايه رحمت خدا براى درماندگان . روز تو روز محبت است . روز مهربانى است و روز پاشيدن عطر عاطفه بر چهره نيازمندان !
روز پرستار است !
تو مقتداى پرستارانى ، پرچمدار رسيدگى به مظلومان و محرومان و دردمندانى تو مادر يتيمانى و پرستار در كنار تو جوياى محبت خدا در دل بيماران خويش ‍ است .
زمزمه بيماران در نيمه شب ، ياد اور ناله كودكان برادرانت ، براى اوست !
و او بياد نماز شب تو سحر خيز است . او بر درد بيمارش ، بياد مصائب تو مرهم مى نهد، او ناله درمانده اى را، ياد اور گريه يتيمان تو مى داند.
تو مقتداى پرستارى ، و پرستار در صف پرستارى ايستاده است ، كه او را دريايى !
او تو بار مى خواند و تو او را خوب مى شناسى كه ، ديدار او ياد اور مهربانى هاى توست . ياداور وفاى توست ، به حسين ، به شهيدان ، به بيماران و درماندگان ، و به كسانى كه در شهر درد و بيمارى جز خدا، ياورى نداند.
روز تولد حضرت زينب عليه السلام روز پرستار، بر همگان مباركبادا!
همسنگر حسين عليه السلام
آنشب كه گل از دامن مهتاب مى ريخت
شبنم به پاى نخل باور اب مى ريخت
آنشب كه غم اهنگ شادى ساز مى كرد
قفل اسارت را به گرمى باز مى كرد
آنشب كه ساقى بوسه بر پيمانه مى زد
گيسوى شب را بهر مستان شانه مى زد.
آنشب كه بهر باغ دل غم لاله مى كاشت
درنيستان نينوانى ناله مى كاشت
آنشب شفق ديوان فتح نور مى خواند
بهر فلق شعر شب عاشورا مى خواند
شهر مدينه طالب ديدار حق بود
چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود
فطرس فراز آسمانها بال مى زد
فرياد ازادى و استقلال مى زد
كاى اهل عالم در ديار شور و شادى
زد خيمه روز پنجم ماه جمادى
ديوان خلقت را خدا زيب و فرى داد
ساقى كوثر را ز كوثر كوثرى داد
شير خدا را داد خالق ماده شيرى
قامت قيامت دختر روشن ضميرى
جبريل بر ختم رسل پيغام مى داد
پيغام از پيروزى اسلام مى داد
مى گفت يا احمد شكوه باور آمد
بهر حسينت سينه چاك سنگر آمد
بر خلق عالم نعمتى عظمى ست دختر
سوم گل و گلواژه زهراست دختر
دختر مگو چون همتى مردانه دارد
از ايه قالوا بلا پيمانه دارد
دختر مگو كه دختران را رهبر آمد
بى پرده گويم صبر را پيغمبر آمد
بر روى ما تا مهر رخشان در گشايد
رد بردبارى مثل او مادر نزآيد
از صبر او دين خدا پاينده گردد
هر مرده اى از انفاس گرمش زنده گردد
ثابت قدم مانند او گيتى نديده
زيرا خدا او را حسينى افريده
در روز عاشورا كه روز ازمون است
او فارغ التحصيل ان دارلفنون است
قنداقه اش را تا كه پيغمبر گرفتى
صد بوسه از رخساره او برگرفتى
در دست پيغمبر ز ديده اشك مى ريخت
كز اشك اواز چهره او رشك مى ريخت
در دست باب تاجدارش گريه مى كرد
گويى كه از هجرنگارش گريه مى كرد
با گريه اش صلح حسن را زنده كرد او
چون غنچه بر روى حسينش خنده كرد او
يعنى تو راجان برادر خواهر آمد
خواهر نه تنها ياور و همسنگر آمد
سرود در ميلاد حضرت زينب عليه السلام
مژده مژده كه سفير راه عشق آمد
در مدينه به جهان ماه دمشق آمد
دخت خير النساء زينب مرتضى ، زينب آمد
زينبا، زينبا، زينبا، زينبا زينب آمد
خانه فاطمه روشن شده از نورش
لب مولا زعنايت گشته مسرورش
گويد او زير لب ، آمده زين آب ، زينب آمد
زينبا، زينبا، زينبا، زينبا، زينب آمد
گشته قنداقه او بر دامن احمد
گويد اين بهر حسين است رحمت سرمد
زينتش نام نهيد، احترامش كنيد، عاشق آمد
زينبا، زينبا، زينبا، زينبا، زينب آمد
عاشق روى حسين است قلب اين دختر
بهر ديدار برادر ميزند پرپر
از براى حسين ، ميكند شور و شين ، عاشق آمد
زينبا، زينبا، زينبا، زينبا، زينب آمد

سيزدهم جمادى الاول شهادت صديقه كبرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
افسوس كه ناموس خدا را كشتند
محبوبه ذات كبريا زا كشتند
سادات نوشتند بخونان جگر
بى جرم و گنه ، مادر ما را كشتند
والاترين محبوبه خداوند
... ولها جلال ليس فوق جلالها الا جلال الله جل جلاله و لها نوال ليس فوق نوالها الا نوال الله عم نواله
و فاطمه عليه السلام را جلال و جبروتى و عظمتى است كه در وراى او هيچ جلالى نيست مگر جلال خداوند جل جلاله و هم او را بخشش و عطا و كرمى است كه در وراى او هيچ نوال و كرامتى نيست مگر نوال خداوند عم نواله
آسمان ، اين شبها كه ميرسد عجيب بى قرار ميكند و زمين داغ دلش تازه ميشود و زخم شرمش سرباز ميكند.
ملكوتيان حق دارند سر بر ديوار عرش بگذارند و هاى هاى گريه كنند.
و تنها خداست كه مى تواند تسلاى دل على باشد.
ماه حق دارد كه گوشه اختفا را براى گريه اختيار كند و ستارگان چه كنند اگر سر بر شانه يكديگر نگذارند و مصيبت را زبان نگيرند.
ان خانه نمى دانم ان شب به چه قدرتى بر پاى ايستاده بود، ان مدينه چه مدينه اى بود كه چنين مصيبتى را تاب آورد و درهم شكست . ان چه قبرستانى بود كه سرچشمه عصمت را در خويش فرو برد و دم بر نياورد. ان چه خاكى بود كه به خود جرات داد فاطمه را از على جدا كند؟
چرا آن خانه بر جاى ماند؟ چرا مدينه ويران نشد؟ چرا آسمانن در خود نپيچيد؟ چرا بغض نتركيد؟ چرا عالم فرو نريخت ؟
گفته اند در عاشورا وقتى زخم در جان خورشيد نشست و زمين ، پيكر مبارك حسين - قلب عالم امكان - را بر خويش قطعه قطعه ديد، به لرزه در آمد و آسمان تيره و تار شد و غبار خشم خداوند از جاى جنبيد.
در آنجا امام سجاد عليه السلام دست بر زمين كوفت و او را به ارامش خواند، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سكوت كرد. آسمان و زمين هر دو، تنها در اجابت فرمان امام خويش ارام گرفتند، دندان بر جگر نهادند، خون به لب آوردند، ولى دم نزدند. مويه كردند، ولى فغان نكردند. در خويش شكستند و گريستند، اما ضبحه نزدند.
چه رازى بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت ، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين متلاشى نگشت ؟ آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟
مگر نه زهرا والاترين محبوبه خداوند بود و خدا به بهانه وصلتش فرموده بود احب النساء الى .
مگر نه فاطمه محور كسا بود و بقيه وابستگان او؟ پيامبر پدر او بود و على همسر او و حسن فرزندان او؟ - سلام الله عليهم اجمعين - هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها مگر نه پس از خداوند والاترين مقام و عظمت از ان زهرا بود و برترين نوال و بخشش نيز از ان او؟ مگر نه بر سر در بهشت به روايت پيامبر امين نگاشته بود:
فاطمه امه الله ، فاطمه خيره الله . مگر نه خداوند به فرشتگان فرموده بود: هذا نور من نورى ، اسكنته فى سمائى و خلقته من عظمتى ... اين نورى از نور من است كه در آسمانم منزلش بخشيده ام و از عظمتم او را افريده ام ؟ مگر نه فاطمه شبيه ترين بود به رسول خدا؟
ما رايت احداكان اشبه كلاما و حديثا من فاطمه برسول الله صلى الله عليه و اله وسلم ... مگر نه فاطمه آخرين مشابع و اولين مستقبل پيامبر بود؟
كان اذا خرج غزاه كان آخر عهده بفاطمه عليها سلام و اذارجع كان اول عهده بها. مگر نه فاطمه راستگوترين موجودات بود پس از رسول خدا؟
ما رايت احدا قط اصدق من فاطمه سلام الله عليها غير ابيها. مگر نه فاطمه پاره جگر پيامبر بود و عزيز مسلم خداوند جل و علا؟ مگر نه ...
چه رازى بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت ، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين متلاشى نگشت ؟
آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟
آيا كسى در خانه فاطمه عليه السلام كه اين راز سر به مهر، به دستهاى او گشوده شود؟ ارى اسماء محرم اسرار فاطمه عليه السلام كه اين راز سربه مهر، به دستهاى او گشوده شود؟ ارى اسماء محرم اسرار فاطمه عليه السلام از او بپرسيد شايد پاسخ بگويد.
بگويد كه كه : ارى حسنين سر به پاى مادر نهاده بودند و پايه هاى عرش را به قحبه هاى خويش مى لرزاندند. زينب و ام كلثوم ، كائنات را با موهاى خويش ‍ پريشان مى كردند. چروك بر پيشانى آسمان افتاده بود، زمين از درد به خود مى پيچيد، ناله هاى فرشتگان داغ پيامبر را دو چندان مى كرد. ولى چه بود انچه آفرينش را بر پاى نگاه مى داشت ؟
در ان شب تغسيل ماه ، من ديدم كه على در مامن تاريكى ، سر بر ديوار خانه فاطمه ، سر بر عمود آسمان نهاده بود و زار زار مى گريست .
شب اندوه و ماتم
آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست
آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
غافل از سوز سينه مهتاب بودند
آنشب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
آنشب تمام فاطميون جمع بودند
گوئى همه پروانه يك شمع بودند
آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد
گرد الم از روى زينب پاك ميكرد
آنشب برادر با برادر راز ميگفت
خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت
آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد
چون غنچه اى زينب گريبان چاك ميكرد
آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد
كلثوم را درس شهادت ياد ميداد
آنشب على عليه السلام از ديده در ناب ميريخت
اسما به روى جسم زهرا آب ميريخت
آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت
در سينه سيناى مولا ناله ميسوخت
آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد
زهر ستم بر ما به جاى اب ميداد
آنشب على عليه السلام در زير لب ، رازى مگوداشت
با پيكر مجروح زهرا عليه السلام گفتگو داشت
ميگفت اى ائينه دار ملك هستى
محبوبه حق ، اسوه يكتا پرستى
بى تو بهار عمر من ، پائيز گرديد
پيمانه صبر على عليه السلام ، لبريز گرديد
كار على بى تو به عالم زار گشته
بى ياور و بى مونس و غمخوار گشته
زهراى من ، پيراهن تو غرقه خون است
رويت كبود و سينه تو لاله گون است
اى واى من بر بازويت باشد نشانه
از بس كه خوردى پيش چشمم تازيانه
رفتى چو در نزد پدر از دار دنيا
راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
بر گوكه پهلوى تو را با در شكستند
بر گو درون كوچه بر من راه بستند
بر گو سيلى صورتم را سرخ كردند
انآنكه با سلام از كين در نبردند
بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
انآنكه با سلام از كين در نبردند
در ماتمت بايد مسير اه پويم
راز دلم را بعد از اين با چاه گويم

فصل ششم در مناسبتهاى ماه جمادى الثانى سوم جمادى الثانى شهادت حضرت فاطمه زهرا عليها اسلام به روايتى ديگر
اى نام خوشت ورد زبانم زهرا
از داغ تو سوخت جسم و جانم زهرا
برخيز على به ديدنت آمده است
اى درد و بلاى تو به جانم زهرا
سوگنامه كوثر
گفتى : صبت على مصائب لوانها صبت
على الايام صرن لياليا
در اين بلا بجاى من ار روزگار بود
روز سپيده او. شب تاريك مى نمود
شب ، هم بر گريه هاى شبانه تو گريه مى كند. ماه هم اينك در فراق تو اه مى كشد. بيت الاحزان تو اكنون سر بگريبان ، لب فرو بسته است . اشك هم شرم مى كند كه در سوگ تو از ديده جارى نشود. گونه حيا مى كند كه در سرخى گونه سيلى خورده ات خونرنگ نشود. كدامين چشم است كه بر بازوى تازيانه ديده ات خون نگريد.
اشكى كه در سوز درد پهلويت بر گونه نغلطد، اب هم نيست گند اب است .
يا فاطمه :
رنج گران خويش ، تو با ديگران بگوى
و ز لطمه هاى ان بدن ناتوان ديگر
چون داغ سينه ، صورت نيلى نهان مكن
در احتضار، درد خود اى نوجوان بگوى
زهرا جان
چه قلبى است كه در سوز كودكان يتيمت خون نشود. اه ، نميدانم لحظه اى كه حسنين ، زينب و ام كلثوم پيكر بر خاك افتاده ات را در كوچه و در حياط خانه نظاره ميكردند چه كشيدند؟ فقط ميدانم : خورشيد هم بر اين صحنه ، غمگنانه گريست ، آسمان هم ناليد، ملكوتيان نيز جامه دريدند و كروبيان گريبان چاك زدند!
زهرا جان :
اميد ما تمام به ان درب نيم سوخته خانه تو است . در آتشى كه ان نامردمان در بيت وحى افروختند، دلها عاشقان و شيعيان تو براى هميشه تاريخ بسوخت . آنشب تا به سحر، ستارگان ، خشكيده بر جاى خويش ، ماتمزده بر مظلوميت على عليه السلام گريستند. وقتى كودكان يتيمت گرداگرد على عليه السلام نشستند و ناله مادر مادر سر دادند، عرش خداى هم عقيده اش تركيد و زار زار گريست .
آخر مگر مى توان در مصيبت تو گريه را فرو خورد. على نيز در فقدان تو تاب نياورد و سر بديوار نهاد و هاى هاى ناله سر داد.
ارى اى زهراى عزيز، نبودى تا بينى چگونه على عليه السلام به كودكانت توصيه مينمود كه فرزندانم ؛ با اواى بلند نگرييد، در حاليكه خود اشك در ديده داشت و صورت از كودكان بر مى تافت .
فاطمه جان ، ميدانم ؛
انك زمزمه على را بر خاك مزارت شنيدى و تر غم الودش را نيز شنيدى كه :
لكل اجتماع من خليل فرقه
وكل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد
دليل على ان لا يدوم خليل
وداع با مادر...
آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود
آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود
آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند
آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند
آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت
اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت
آنشب خد داند خداداند كه چون بود
قلب على زندانى فرياد و خون بود
طفلى گرفته استين دانم به دندان
تا ناله خود را كند در سينه پنهان
آنشب امير المومنين با اشك ديده
مى شست تنها پيكر يار شهيده
مى شست در تاريكى شب مخفيانه
گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه
صد بار از رفت و دست از خويشتن شست
تا جان خود را در درون پيرهن شست
مى شست جسم يار خود ارام و خاموش
مى كرد بر دستش نگه طفلى سيه پوش
خود در كفن پيچيد ان خونين بدن را
خونين بدن نه ! بلكه جان خويشتن را
چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند كفن بست
ناگه فتاد ان تيره كوكب را نظاره
برگرد ماه خويش ، لرزان دو ستاره
دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند
بر خاك تنهايى خموش افتاده بودند
دو جوجه در اشيان بى اشيانه
دو بلبل خاموش مانده از ترانه
از بى كسى دو بال درهم برده بودند
گويى كنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ريحانه ها را خواند پاى ان جنازه
كاى گوشه گيران شب غربت بياييد
آخر وداع خويش ، با مادر نماييد
ان پر شكسته طايران از جا پريدند
افتادن و خيزان جانب مادر دويدند
چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند
يك بوسه از ان لاله پرپر گرفتند
يكباره از عمق كفن اهى بر آمد
با ناله بيرون دستهاى مادر آمد
در قلب شب ، خورشيد خاموش مدينه
بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه
ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب
دو گوشوار عرش را درياب درياب
مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند
مگذار روى سينه مادر بميرند
خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن
از پيكر مادر يتيمان را جدا كن
مرثيه گروهى در شهادت حضرت زهرا عليه السلام زبانحال مولا على عليه السلام در فراق زهرا عليه السلام
غريب و خسته و تنها
كنار خانه بنشستم
مدينه گريه كن با من
كه زهرا رفته از دستم
واويلا اه واويلا، شدم من يكه و تنها
بنال از داغ ان بلبل
كه پرپر در قفس ميزد
بجرم يا على گفتن
به پشت در نفس ميزد
واويلا اه واويلا، شدم من يكه و تنها
غريبى مرا مردم
همه با چشم خود ديدند
ميان شعله آتش
گلم را با لگد چيدند
واويلا اه واويلا، شدم من يكه و تنها
بود هر شب همى نفرين
به لب در دشت و صحرايم
الهى بشكند دستى
كه سيلى زد به زهرايم
واويلا اه واويلا، شدم من يكه و تنها
گلاب از ديده جارى بر
سر سجاده كن زينب
براى مادرت زهرا
كفن آماده كن زينب
واويلا اه واويلا، شدم من يكه و تنها

بيستم جمادى الثانى ولادت دختر نبوت ، همسر ولايت و مادر امامت حضرت فاطمه زهرا عليه السلام
بزمى به حريم كبريا بر پاشد
كوثر ز خدا به مصطفى اعطا شد
يك قطره اب كوثر افتاد به خاك
صد شاخه گل محمدى پيدا شد
كوثر عشق
... نور، على نور...
و او نور مطلق است ، نور على نور است ، و محمد(ص ) خاتم پيامبران از نور او و زهرا عليه السلام نيز از نور محمد پس ، از نور اوست .
زهرا مى آيد. نور پاى بر زمين مى نهد، خاك تيره را به وجود خود منور و مزين مى سازد، و خاك تا ابد مفتخر به وجودش ميگردد...
خديجه عليه السلام نور را در وجود مقدس خويش ميپروراند و انگاه ، ملائك بر هود جهائى از نور مى ايند به شادى باش خديجه .
زهرا را ارام مى گيرند و بر پرنيابى بهشتى پيچيده ، اواى ملكوت بر وى زمزمه مى كنند...
زهرا، دختر عزيز فخر بشر - محمد مصطفى (ص ) بدنيا مى آيد، فاطمه ناميده مى شود، پاره شده از نور، دور افتادن از نا پاكيها، پاره تن :
اى تكلم كرده با روح الامين
دختر تجريدى زيتون و تين
دختر رود تجلى در مسيل
دختر اواز بال جبرئيل
اى ملائك بر سلامت صف زده
عرش بر دامان تو ز حرف زده ...
فاطمه زهرا عليه السلام پاره تن محمد است ، نور چشمان پيام اور خداست پس ‍ زهرا عليه السلام نيز خود پيام اورى است و پيامبرى . اور ملكوت ، پيام اور نيكى ، عفاف ، تقوى ، عطفه و عاليترين صفات خدائى تجلى يافته در انسان ، يك زن . و فاطمه تاريخ را در مى نوردد: زنان تحقير شده ، زنان رنج كشيده ، زنان برده ، زنان اسير در پس جهالت ، زنان شرم زده از زن بودن ، دختران زنده بگور شده ... و فاطمه كوثر است ، مايه فخر است ، پاره تن و نور چشمان نيكوترين انسانهاى عالم است كه خداى تعالى هستى را به بركت وجود وى هست گردانيده كه : لو لاك لما خلقت الافلاك .
فاطمه عليه السلام عزت مى بخشيد به موجوديت زن ، زندگى مى بخشيد به وجود فراموش شده وى - زهرا وجود بى بها شده زن را از پس دهليزهاى تاريك تاريخ بيرون مى كشد و با شخصيت والاى خود فرياد بر سر جهالت ميزند، جهالتى كه زن را تنها وسيله اى براى ارضاء هواهاى نفسانى خود. فاطمه به زن افتاده در كوچه هاى تنگ تاريخ هويت و اصالت ميدهد. او تنها زنى است كه لقب ام ابيها از پيامبر خدا مى گيرد: مادر پدر بودن و مادر، پرورش ‍ دهنده فرزند است ، پس فاطمه عليه السلام دخترى است كه همچون مادرى دلسوز، پدر بزرگوارش - پيغمبر خدا(ص ) را مراقبت مى نمايد و مى پرورد. اگر حكم خداوندى بر اين بود كه از ميان بانوان صالحه نيز پيغامبرى برگزيند براستى چه كسى شايسته تر از بانوى بزرگ اسلام ، حضرت زهرا عليه السلام ، مى بود؟
انگاه زهرا عليه السلام مارد ولايت نيز مى گردد، همسر بى نظيرترين انسانهاى عالم پس پيامبر(ص )، يعنى على عليه السلام ميشود و خاندان پيامبر از اوست كه زنده ميماند، دوازده گوهر درخشان امامت از بركت وجود زهرا پرتو افشانى مى كند و نور ولايت را تا دنيا دنياست به تلالو وا ميدارد.
و فاطمه افتخار جهان بشريت است او كه تمامى القاب حسنه ، قرين نام مباركش ‍ ميگردد: صديقه ، مرضيه ، راضيه ، زكيه ، طاهره ، عاليه ، بتول ، زهره ، خير النساء و...
- زنى مى آيد در تاريخ ، همچنان نور مى پراكند، عالم را منور ميسازد، با ما مى آيد، همراه ماست ؛ عزتمان داده ، شخصيت گمشده مان را زندگانى بخشيده ، خمودى و تحجر را از ذهن مان رانده و تحرك و خروشيدن در راه حق را با انقلاب فدك اش به ما اموخته است .
براستى جز گوهر يكدانه اسلام ، گل معطر دين محمد(ص )، در دانه بى بديل پيامبر - حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليه السلام - كيست كه مى تواند سرمشق زندگى ما گردد؟ به دامان پاكش توسل جوئيم كه نزد حق از عزيزترين هاست و پاره اى از نور اوست .
قرار كل ما فيها
جمادى غرق شادى بود آنشب
بشارت را منادى بود آنشب
خدا را شهر مكه ، شهر قرآن
به تاييد قضا شد نور باران
حرم سر تا قدم شور و شعف بود
شكوه راز خلقت را هدف بود
منا و مروه اذينى دگر داشت
خم كيسوى شب چينى دگر داشت
كمان ركن را تيرى دگر بود
صفا را سعى و تكبيرى دگر بود
مقام از بى مقامى داد مى زد
شرر بر كاخ استبداد مى زد
شفق ، شعر طلوع فجر مى خواند
حديث ايه هاى قدر ميخواند
فلق معراج شب را ساز مى كرد
گره از كار رجعت باز ميكرد
سحر سوداگر شور و طرب بود
طرب چشم انتظار مرگ شب بود
قمر گيسوى خود را تاب ميداد
قضا لوح قدر را اب ميداد
سپيده اخم خود را باز ميكرد
افق را سينه چاك ناز مى كرد
موذن دم بدم تكبير ميگفت
به ما از ايه تطهير ميگفت
غلم بر قاف شب كوبيد خورشيد
مى از جام فلق نوشيد خورشيد
زمين ابستن نص علق بود
زمان ائينه دار لطف حق بود
وجود واجب استاد هستى
تجلى كرد در ابعاد هستى
خديجه تا زهستى نيست گرديد
ز هستى نمره او بيست گرديد
به روز بيست از ماه جمادى
ندا برخاست از ناى منادى
خديجه ثروت خود را فدا كرد
فنا شد و ز فناكسب بقا كرد
ز كارش موشكافى كرد خالق
گذشتش را تلافى كرد خالق
در رحمت به رويش نيز واكرد
به او زهراى اطهر را عطا كرد
طريقت را دليل راه آمد
حقيقت را تجليگاه آمد
شريعت صورت و معناست زهرا
حقيقت قطره و درياست زهرا
چه زهرائى كه هستى هست . مستش
كليد هستى عالم بدستش
چه زهرائى ، على را پاك همسر
كه مادر هست بر شبير و شبر
پدر او را نه ختم مرسلين است
كه او بر خاتم خاتم نگين است
خدا را شاهكار خلقت آمد
كه بر اسرار هستى علت آمد
شكوفا شد به امر وحى سرمد
گل بى خار گلزار محمد
به مدح او قلم درمانده گردد
به وصفش واژه ها شرمنده گردد
ورا ذرات عالم مى شناسند
زادم تا به خاتم مى شناسند
نه تنها دم زند ادم ز وصفش
زند دم خالق اعظم ز وصفش
شكوه رمز يا زهراست زهرا
قرار نوح در درياست زهرا
به زهرا تا توسل كرد آتش
به ابراهيم حق شد سرد آتش
چه نامش برد موسى ، موسوى شد
كليم حق ز فيض معنوى شد
مسيحازد چو بر دامان او دست
گسست از فرش دل ، در عرش بنشست
بلى صديقه كبرى است زهرا
قرار كل ما فيهاست ، زهرا
سفاعت در جزا پابست زهراست
نجات ما همه در دست زهراست
۴
در مناسبتهاى ماه رجب اول رجب ولادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام سرودهاى ولادت حضرت زهرا
گل گلزار باغ ولايت گل خوشبوى باغ رسالت
شمع و چراغ شهر ولايت
حضرت زهرا آمد، ام ابيها آمد
شهر مكه صفائى دگر دارد
از در و ديوار او گل ميبارد
مام عاشورا آمد، كعبه دلها آمد
ميخواهم از خوشحالى بميرم
آمدم اينجا عيدى بگيرم
نور مهر زهرا در سينه درام
در دل عقيده مدينه دارم
نور ديده ها آمد، بضعه طاها آمد
خديجه امشب دسته گل دارد
بوسه از رخسار او بر دارد
جآنان مصطفى آمد، همسر مرتضى آمد
سرود دوم
بيستم ماه جمادى آمد
موسم عشرت و شادى آمد
فاطمه بضعه احد آمد
گل گلزار محمد (ص) آمد
گل گلزار محمد آمد (٤)
گشته هستى لاله باران امشب
سر زد از يك گل بهاران امشب
با صفا شد بزم ياران امشب
بضعه پاك محمد(ص ) آمد
گل گلزار محمد آمد (٤)
طاهره انسيه حورا
راضيه ، مرضيه زهرا
عالمه - فاطمه كبرى
گل خوشبوى پيمبر آمد
گل گلزار محمد آمد (٤)
روح و ريحان پيمبر آمد
جان و جآنان پيمبر آمد
همسر ساقى كوثر آمد
حضرت زهراى اطهر آمد
مقاله اى به مناسبت روز زن
زن كيست ؟ بودنش به چيست ؟ الگويش كيست ؟ و كه بايد باشد.
زن كيست ؟ آيا اين موجود لطيف خلقت ، اين سرشت پاك همان است كه امروز ملبعه لاعين شده ؟
آيا همان است كه بجاى ساتر عفت ، عريان ذلت بر اندامش نمايان شده ؟؛ همان است كه صورتش در رنگهاى تند و زننده ، در دنيا مسخ شده ، و به عطرهاى گنداب ماندن ، الوده شده و محرك انسانهاى پست و شكمم به جلو آمده و دلارهايشان به حساب نيآمده گشته است ؟
آيا زن همان است كه تنها نقطه اشتراك بازماندگان ، در نفسهاى آخرينش هويدا است و نى لبك هوس اواى مردان است و طرب عشرتهاى بى خدايان است ؟
آيا همان است كه امروز بحكم دموكراسى در كشورهاى متجدد در اصل عقب مانده ، ارضاى كاذبش ميكند و حكومت و وزارتش ميدهند؟
آيا همان است كه لباس ذلتش مى پوشانند و سيگار بر لبانش روشن ميكنند و اهسته اهسته وجودش را خاكستر ميكنند و حقيقت بودنش را دود مينمايد؟
آيا زن ان است كه در ظلمتهاى فراموشى ، قد و قامتش را بنمايش ميگذارند و يا در پرده هاى سينما و تئاتر او را در پرده هاى سياه جهل تا ابدى مشهور ميكنند و هزاران نمونه هاى ديگر، كه اگر بخواهيم به ديده بصيرت نظاره كنيم ، فراوان است و فراوان است و ارزان !!!
و نه ؟ يا اينكه زن ان است كه امروز به نامش جشن بر پا ميكنند و نامش را به افتخار بر زبان مى اورند؟
ان است كه نه مژده نزول مرد! بلكه دامانش تضمن عروج اوست .
نه محركش به سوى هيچ ! بلكه محرك او به سوى بينهايت هستى است .
اين موجود عزيز پروردگار، همان يكتا موجودى است كه ميتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه ، بلكه جامعه ها به استقامت و ارزش هاى والاى انسانى كشيده شوند.
همان است كه بعنوان اولين معلم و مربى جامعه ، در تربيت انسانها همت ميگمارد و مبدا همه سعادتها از دامنش بلند ميشود.
و اين همان است كه از زنان صدر اسلام درس گرفته و به نيروى خدا مقاومت ميكند و با چادر سياهتش برق كورى بر چشمان طمع ابر قدرتها ميزند و با استدلال و برهان قاطع و علم و حلمش ، آنان را خفه مينمايد.
و اين زن همان است كه بايد باشد و الگويش كسى جز فاطمه عليه السلام نيست . به عالم تكوين ، آخرين نبى پيامبر است كه قلب هميشه تپيده ان است و همه كائنات ، طفيلى وجود پاك محمد(ص ) است .
و زهرا عليها سلام اين خود بس كه عطا شده به وجود پاك محمد(ص ) است . زهرا عليها سلام همان است كه زن با او معنا ميگيرد و بى او بى معناترين حريف .
او بهترين هديه از جانب خدا و عطا كرده به نبى خداست .
زهرا عليها سلام همان است كه كوثر زاينده حيات است .
زهرايى كه آغوش مباركش ، گرمى به بابش رسول عالمين ميدهد و خود نساء عالمين است و در خانه بهترين يارو ياور على عليه السلام است .
ام حسن است ، ام حسين است ، ام زينب است ، ام كلثوم است ، و ام صاحب زمان است .
فاطمه اى كه در احقاق حق ، قامتش نميلرزد و با هزاران مصائب و مشكلات مبارزه ميكند، فاطمه اى كه خانه حقير و گلى اش ، سفره كوچكش ، اولاد طاهرينش ، علمش ، حلمش ، كلامش ، بودنش ، حيايش ، عفتش ، كوثر زاينده حيات است .
اى فاطمه بين شيعيان و آتش غضب ، اى همراز ملائك ، اى فاطمه مطهر، اى پاره تن رسول ، اى كف على عليه السلام ، اى اعز الناس ، اى عزيزترين گراميترين خلائق در نزد عزيزترين و گراميترين خلائق خدا يعنى محمد مصطفى (ص ). اى كوثر زآينده حيات ، تو خود بر شريان هستى ما جارى شو كه ما را يارى بى تو بودن و بى تو در طريق تو گام نهادن نيست !
ترا ارام چشمان محمد(ص )، تمام زيبت و حب محمد(ص ) سراسر عالم حد تقدس ، تمام عفت و نوران انفس ، شفاى ما، حياى ما، كمال ما، مثال ما، بتول ما، صبور ما، شهود ما، دل مرضى ، شفيع ما، گل راضى ، هدى و كوثر حسنين ، زنان عالمين را تو، حقيقت داده اى از نو، مبارك باد مبارك باد، كه اين روزت هدايت باد.
رايحه دل انگيز وجودت مرا تا عمق حيات به سرزمين نور، به وادى سحر، به ديار شكفتن و بلوغ ، ديار حضور و سرور، به پيش مى برد.
بانيم نگاهى به گذشته ، منزل منزل عمرم را كه به خاطر مى اورم تو را مى بينم كه كردارت همه مزين به مضامين هستى بخش است ، زين روست كه شيفته تو هستم .
هر بار بزرگترين سوال زندگيم كه چگونه مى توانى چنين باشى ، از كجا اموخته اى ؟ را با تبسم پاسخ مى دهى و همين امر دوباره مرا به نظاره اعمالت دعوت مى كند...
كوچه هاى عمرت به كوى خدا مى رسد، هياهوى پر طمطراق زندگى در تو خاموش است ، سينه ات ، جاى دل آينه مى تپد و دو دست دعايت دو بال سفر و پرواز است .
با گذشت زمان روز به روز بيشتر بوى بهار مى دهى ، زنده اى به اعتقادت ، وجودت همه ذكر است و رحمت و همين مرا دعوت به اعمال صالح مى نمايد.
شايد در ظاهر سادگى كردارت بزرگ به نظر نيايد، ولى هر ذره اى از ان سازنده است . نمى دانى چه لحظاتى به تحسينت نشسته ام و با تعجب تو را با اموخته هاى خود مقايسه كرده ام انگاه كه گفتم : اين امورى را كه شما در مراحل رشد من رعايت كرديد دانشمندان علوم تربيتى ، روانشناسى سفارش نموده اند. بى ان كه تمسخر كنى فرمودى : با استعانت از خداى سبحان از برترين مكتب و والاترين انسانها، برگزيدگان خدا كه پاسخ همه ناشناخته ها را مى دانند و دعوت به سعادت مى كنند مدد جو تا در نمانى ، مسلما اگر انسانهاى روشن ضمير بشر را بدين راه سوق دهند كلامشان جاذبه دارد، هرگز نبايد علم خود را بى احكام الهى عرضه داشت كه به ثبوت نمى رسد.
از اندوخته هاى زندگيت جهت تذكر ايام الله بهره مى گيرى و چه توشه اى عظيم جهت فرداى ما و خودت پس انداز مى نمايى .
انگاه كه هر ساله گلدانهاى مخصوص جهت جشن ميلاد مهدى (عج ) پرورش ‍ مى دهى تا به بچه هاى محله بدهى تا كوچه ها را زينب دهند و به نجوا با خداى رحمان مى گويى تعجيل در فرج امام زمان (عج ) بفرما او محرم مادرش ‍ مى باشد كاش بيايد و از قبر گمشده گل سر سبد آفرينش زهراى مرضيه عليها سلام خبر دهد بيش از هر چيزى مرا وامى دارد گرچه پيوسته آيام متعلق به توست ، زيرا هر روز، وقت تقوا و تلاش و ايثار و سازندگى است ، ليك زبان و قلم از انتقال صميمانه ترين تشكرات قاصر است به يمن ميلاد سرور زنان فاطمه اطهر عليها سلام برترين مادر، مى گويم :
مادر روزت مبارك ، دعايم كن كه چون تو باشم و تلاشت را به هدر ندهم .

فصل هفتم در مناسبتهاى ماه رجب اول رجب ولادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام
اى با خبر از رموز داناى علوم
سيماى تو روشنگر دنياى علوم
اى عصمت هفتم اى امام پنجم
هستى تو شكافنده درياى علوم
امام باقر عليه السلام گنجينه علم آسمانى
رجب از راه رسيد، مبارك ماهى كه مژده ميلاد امام همام ، باقر العلوم عليه السلام را با خود به همراه آورد، رجب ، طلايه دار فصل انس مو محبت با خداى يكتاست و امام باقر عليه السلام طليعه ان ماه خجسته ، آفتاب دين و دانش از مطلع رجب ، جان افسردگان خاكى را گرمى روحانى مى افزآيد و آنان را به تشريف فرمائى شعبان و رمضان ، آماده ميسازد.
كيست كه با رجب ، انسى داشته باشد و باقر عليه السلام را نشناسد و كيست كه امام رجب را اقتدا كرده باشد و ماه امام را در نيافته باشد، امام ، طالع رجب بود و رجب مطلع امام . هر ماهى امامى دارد و رجب باقر عليه السلام را، و هر امامى ، ماهى را شرف و عزاست و باقر عليه السلام رجب را.
نخستين روز اين ماه شريف بود كه مدينه ، پيوند گاه عرش و فرش و خاك و افلاك ، جان و تن و دل و ديده شد. خورشيد رجب از مشرق اين افق بيكران و برج بى مثال ، دامن نور خود را بر سر زمين جانها افشاند و ارواح خسته وى بى ارزو را به روشنايى اميدها و نزهتگاه كبريايى ، كشاند.
او خود مژده بود و با خود مژده ها داشت ، بشارت ميلاد دلرباى امام پنجم ابو جعفر محمد باقر عليه السلام آفتاب علم و معرفت ، دين و دانش و شكافنده همه علوم و معارف .
نور و جود مبارك امام باقر عليه السلام در اول رجب سال ٥٧ هجرى قمرى براى زمينيان متجلى شد هم او كه سالها پيش رسول گرامى اسلام ميلادش را پيش ‍ كرده و توسط جابر ابن عبد الله انصارى به وى سلام رسانده بود.
حضرتش چهار ساله بيش نبود كه واقعه جاودانه كربلا در گرفت ، پس از ان واقعه تا سن ٣٨ سالگى در بزم وجود پدر بزرگوارش چراغ روشن قبيله ديانت بود. پس از رحيل ملكوتى و شهادت پدر سترگش زمام كاروان نور را به دست گرفت . ساليان امامت امام محمد باقر عليه السلام (١١٤ - ٩٥) از يك طرف مصادف بود با فرو پاشى و اضمحلال دستگاه پليد و شيطانى حكومت اموى و انتقال و چرخش قدرت به فرزندان عباس و از يك سو مقارن با عصر نهضت ترجمه و نشر و باز نمائى انديشه هاى منطقى ، فلسفى ، كلامى و احيانا دينى خارج از مرزهاى اسلام و گسترش طيف وسيع مباحث و مقالات عقيدتى در سطوح مختلف جامعه ان روزگار.
آن امام هما، از اين دوره ، بحرانى انتقال قدرت از بنى اميه به بنى عباس ، و جنگ و ستيز بين آنان بهره جست و به بيان دقايق و رموز احكام متعالى اسلام پرداخت و انقلابى فرهنگى را براى گسترش و استحكام تشيع پى ريزى نمود، به گونه اى كه به باقر العلوم (شكافنده دانش ها) لقب يافت و امروز شاهديم كه بخش عظيمى از احاديث ما از ان حضرت روايت شده است .
بسيارى از مورخان ، سير تاريخى نقش عالمانه و معصومانه امام عليه السلام در پيشبرد و بالندگى علوم و نيز رشد ايمان دينى راتاكيد و تصديق كرده اند، فقه شيعى امروز به نام حضرتش افتخار ميكند و ميبالد و خيل انبوه و شگفت شاگردان و اصحاب حضرت امام باقر عليه السلام تاريخ را در بهت و شگفتى فرو برده است .
روشن است كه وقتى عرصه زمانه ، محل كار زار فكر و انديشه و نبردگاه فرهنگ و توطئه ميشود، تنها سلاح شايسته و برنده ، همانا فكر و انديشه است و اين است كه مينگريم امام باقر عليه السلام با ژرف انديشى و آينده نگرى معجزه گونه به تربيت و پرورش فكر و انديشه دينى مى پردازد و از طريق ايجاد حوزه فرهنگى غنى به مقابله با فرهنگهاى مسموم و تهاجم فكرى دشمن ملحد ميپردازد.
گمان نرود كه دشوارى و سنگينى رسالت مبارزه در عرصه فكر و فرهنگ با اصالت نبرد در عرصه جنگ جهاد برابر نيست ، تداوم خط سرخ انبياء و امامان معصومه عليه السلام نشان ميدهد كه هر حركت و كوشش ان بزرگ مردان ، تنها در جهت حفظ و برقرارى بنيادهاى استوار دين خدا بوده است و بس حالا رسالت هر چه كه باشد و تكليف هر چه را كه اقتضا كند.
اگر محقق و پژوهشگر منصف در انبوه اثار و ثمرات به جا مانده از نهضت فرهنگى امام باقر عليه السلام در حوزه فقه و حديث و كلام و تفسير و اخلاق ... نظر كند و بازتاب اموخته هاى شاگردان و اصحاب برجسته ان حضرت را در انديشه دينى دنبال نمايد، به يقين در برابر عظمت و سترگى تلاش ان حضرت قامت تعظيم و تجليل خم خواهد كرد و به استانه ملكوتى ان حضرت نيايش ‍ خواهد برد.
ارى اين رستاخيز علمى امام عليه السلام اگر چه مبارزه اى علنى با دستگاه طاغوت نبود اما به روشنى ، باطل بودن حكومت طاغوت را نشان ميداد. همين جهت بود كه سبب شد هشام از جانب ان حضرت احساس خطر نموده و ايشان را به شام تبعيد و مدتى زندانى نمايد.
و امروز به حق مى بينيم كه هر كس از شراب طهور معرفت قدسى ، جرعه اى نوشيده است از فيض عنايت و تجلى كرامت آن امام سترگ عليه السلام است . انديشه شيعى از ابشخور زلال و تازه معارف ان حضرت عليه السلام سيراب شده و ذهن شيفتگان از طراوت حضور او شفاف و شاداب گشته است .
شكافنده علوم
شهر مدينه غرق شادى بود آنشب
اكنده از بانگ منادى بود آنشب
آنشب شفق ائينه دار لطف حق بود
چشم انتظار جلوه نص علق بود
آنشب قلم ، شمشير خود را تيز ميكرد
پيمانه انديشه را لبريز ميكرد
آنشب منادى داد عدل و داد ميزد
بين زمين و آسمان فرياد ميزد
كاى اهل عالم قلب عالم منجلى شد
نام محمد ٦ زنده از نام على شد
ماه رجب را عزم جولان ساز گرديد
يعنى گره از كار رجعت باز گرديد
بايد زمان ائينه دار راز گردد
درهاى رحمت بر رخ ما باز گرديد
بايد سحر شعر طلوع فجر خواند
بهر سپيده ، ايه هاى قدر خواند
اينك شكوه علم را تفسير بايد
كلك قضا را قدرت تحرير بايد
الاله بايد باده ، در پيمانه ريزد
گلواژه ها در مقدم جانانه ريزد
كامشب شب مرگ غم و وقت سرور است
هنگامه ازادى و ميلاد نور است
جولان جشن پنجمين مولاست امشب
عيد علوم كل ما فيهاست امشب
امشب شب پيدايش بحر العلوم است
اكنده از شور و شعف ، قلب عموم است
خورشيد علم از شهر يثرب سر زد امشب
ارض و سما، فرياد شادى بر زد امشب
ماه جمادى عزم رفتن ساز كرده
درياى هستى را سرا پا ناز كرده
ائينه دار نهضت فرداست امشب
ميلاد پيك روز عاشوراست امشب
هنگامه شادى زين العابدين است
ميلاد مسعود امام پنجمين است
آمد بدنيا آنكه نامش جاودانى است
روشنگر ائين و راه زندگانى است
آمد بدنيا مظهر يكتا پرستى
احيا گر دين خدا در ملك هستى
آمد بدنيا تشنه جام محمد(ص )
همفكر و هم ائين و هم نام محمد(ص )
از كوشش او دين حق پاينده گردد
از دانش او علم و دانش زنده گردد
احمد به وصفش با على تفسير گويد
زهرا زيمن مقدمش تكبير گويد
سرود در ميلاد حضرت امام محمد باقر عليه السلام
مبارك شيعيان آمد بدنيا حضرت باقر
كه از سوى رسول حق سلامش آورد جابر
مرحبا مرحبا، آفرين آفرين
منادى ميزند بين زمين آسمان فرياد
رجب اين ماه عظمى را رسيده مژده ميلاد
كه شادان گشته از ميلاد باقر حضرت سجاد
بر پدر آنچنان بر فرزندى چنين
مرحبا مرحبا، آفرين آفرين
به روز اول ماه رجب از امر يزدانى
رسد در مكتب اثنى عشر استاد ربانى
مدينه از فروغ روى ماهش گشته نورانى
مدينه النبى گشته خلد برين
مرحبا مرحبا، آفرين آفرين
دهد اين مژده را بر فاطمه روح الامين امشب
كه ماهى آسمانى آمده روى زمين امشب
خدا بخشد گلى زيبا به زين العابدين امشب
حافظ مكتب و باقر علم دين
مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

سوم رجب شهادت دهمين پيشواى عالم تشيع حضرت امام هادى عليه السلام
اى آنكه بود هادى دين نام ترا
خون گشت دل از گردش ايام ترا
فرياد ز معتزكه پس از انهمه ظلم
با زهر جفا كشت سرانجام ترا
هدايتگر امت
ائمه طاهرين عليه السلام هر يك جلوه اى از نور واحد محمدى (ص ) اند كه در شرايط گوناگون در بسيط زمين ظهور كرده و از ملكوت آسمانها براى هدايت ناسوتيان نزول فرموده اند تا در كنار انسانها چند صباحى زندگى كنند و سر مشق يك زندگى آيده آل الهى براى تمامى نسلها و دورانها باشند.
جايگاه امام معصوم عليه السلام فقط مسند زعامت و زمامدارى جامعه نيست و اين مسند در مرتبى بسيار پاينتر از ان ولايتى است كه ائمه معصومه شيعه از سوى پروردگار جهانيان به ان مفتخرند. مقام ولايت معنوى (ولاء تصرف ) براى چهارده معصوم نورانى ، مقام است كه هيچيك از اولين و آخرين بدان دست نخواهند يافت و امام عليه السلام انسان كاملى است كه در اعصار مختلف حامل اين ولايت عظمى است و جهان انسانى هيچوقت نميتواند بدون حضور ولى مطلق و حجت حق بر حيات خويش ادامه دهد.
امام عليه السلام اگر چه در ميان زمينيان مثل يك انسان معمولى و در كنار كائنات ديگر زيست ميكند ولى در عالم ملكوت و در جهان واقعيت ها، جايگاه امامت لنگرگاه زمين و آسمان است و امام ستون هستى و آفرينش .
امام دهم ، حضرت امام على النقى الهادى عليه السلام ، دهمين حامل اين ولايت بزرگ و برحسب زمان دهمين تجسم ان نور پاك محمدى (ص ) است .
امام هادى عليه السلام چهل و دو سال در اين كره خاكى زندگى كردند كه پس از شهادت امام جواد عليه السلام يعنى در حاليكه هشت سال و پنج ماه بيشتر نداشتند به مقام امامت رسيدند و سيزده سال در مدينه طيبه اقامت داشتند و پس از متوكل عباسى كه يكى از ظالم ترين و پست ترين خلفاى بنى عباس بود، ان حضرت را به اجبار به سامرا برد، امام هادى عليه السلام حدود بيست سال در سامرا و در خانه اى كه هم اكنون محل دفن ان بزرگوار است زندگى كردند.
متوكل عباسى كه به شايستگى و مقام معنوى امام معترف بود از موقعيت امام و محبوبيت ايشان به شدت در هراس و وحشت بود، بنابراين نهايت سعى خود را بكار ميبرد تا مردم را از تماس با امام و مراجعه به ان حضرت محروم نمايد و لذا غالبا حضرت هادى عليه السلام در محيطى بسته و تحت نظر بودند.
با آنكه متوكل تمام امكانات فرصت قيام را از امام و يارانش سلب و آنحضرت را در سامرا در محدوده يك منزل زير نظر گفته بود، ولى هيچگاه از جانب امام اسوده نبود، زيرا ميدانست امام با او اختلاف اساسى و جوهرى دارد و از هر فرصتى براى مبارزه با ظلم و دستگاه سلطنت استفاده خواهد كرد.
امام هادى عليه السلام مشعل دار هدايت و معرف مقام رفيع و بلند امامت بود، او امام عليه السلام بود و متصل به درياى بيكرانه علم و دانش الهى . در يكى از مواردى كه حضرتش به معرفى مقام امامت پرداخت ، پاسخ سوالى است كه موسى بن عبدالله نخعى از امام داشت ، او به حضرت عرض كرد مرا گفتارى تعليم كنيد تا با ان شماها را زيارت كنم ، امام هم زيارت جامعه كبيره را به او اموخت .
زيارت جامعه از كاملترين زيارتى است كه براى امامان و اهل بيت رسالت نقل شده و داراى مضامين و تعابير بسيار بلند و در واقع يك دوره امام شناسى به حساب مى آيد، اين همان زيارتى است كه وقتى يكى از شيعيان سعادت يافت و خدمت امام زمان (عج ) رسيد حضرت به او فرمودند: چرا شما جامعه نمى خوانيد؟ جامعه جامعه جامعه و مرحوم محدث قمى رد مفاتيح الجنان كيفيت تشرف اين عاشق و مومن به اهل بيت را پس از زيارت جامعه تحت عنوان حكايت سيد رشتى نقل فرموده است .
اين زيارت كه زا معتبرترين ادعيه ، و از نظر سند از صحيحترين زيارات شيعه و نيز از نظر متن از فصاحت و بلاغت كم نظيرى بر خوردار است ، حاوى بلندترين تعابير عرفانى و عاليترين درسهاى عقيدتى بوده و شايسته ترين معرفى از مقام اهل بيت عصمت و طهارت است .
زيارت جامعه بهترين درس مدونى است ، كه از امام هادى عليه السلام به يادگار مانده است و از مقام و دست نيافتنى ولايت به اندازه فهم بشرى پرده بردارى ميكند.
امام در اين زيارت در توصيف اهل بيت فرموده : جايگاه رسالت ، منزلگاه وحى ، خزانه داران علم ، ريشه هاى كرامت ، نقطه اتكا شهرها، عصاره پيامبران ، مشعلهاى تاريكيهاى ، پرچمهاى پارسايى ، نمونه هاى برتر اهل عالم پسين و پيشين ، راز داران خدا، برگزيدگان حق ، اولى الامر، صراط متين حق و نورهايى از يك سنخ كه خداوند آنها را به گرد عرش ، محيط گردانيده است و اينكه منكران آنها كافر و خارج از دين اند.
به گواهى تاريخ از امام اول تا امام يازدهم شيعيان ، هيچيك به مرگ طبيعى از دنيا نرفته اند و به شكلهاى مختلف (در جبهه جنگ ، ترور يا بوسيله سم ) جام شهادت نوشيده اند، اين نمايشگر ان است كه ائمه نسبت به مسائل سياسى روزگار خويش بى تفاوت نبوده و تنها به عبادات فردى نمى پرداختند و اگر هم به دلايلى سكوت ميكردند هيچگاه سر سازش با ستمگران نداشتند و اين خود مهمترين عامل نگرانى دستگاه و دليل به شهادت رساندن ان بزرگواران بود. لذا امام دهم را نيز مى بينيم با آنكه تحت كنترل شديد رژيم خلافت و ظاهرا از انجام فعاليتهاى سياسى و نظامى بدور بودند، مورد كينه و خشم ستمگران قرار گرفته و در مسير شهادت كه خط ويژه آل محمد(ص ) و على عليه السلام است گام مى نهند.
بدينسان وجود حضرتش در سن چهل و دو سالگى يعنى در تاريخ سوم رجب سال ٢٥٤ هجرى به دست عوامل خلافت مسموم گشته و به شهادت ميرسند.
آيت آفتاب
اى در سپهر مجد و شرف . رويت آفتاب
در بزم ما بتاب و، رخ از دوستان متاب
از پاى فتاده ايم ، زرحمت تو دستگير
ما را كه دل زآتش داغت بود كباب
جمعيم ما و، ليك پريشان به ياد تو
و زما شكسته تر دل زهرا و، بو تراب
يا هادى المضلين ، كز مردم ضلال
جسمت در التهاب و، روانت در التهاب
تو آفتاب عالمى و، از افول تو
افتاده است در همه ذرات انقلاب
اى ايت توكل و، اى ايه رضا
ديدى جنايت از متوكل تو بى حساب
گاهى دهد مكان تو در بركه السباع
گاهى درون محبس دشمن به پيچ و تاب
زندان بى ملاقات انهم براى تو
اه از جفاى طايفه غافل از عقاب
تو زاده بزرگ جآنان جنتى
اى از ستم شهيد شده درگه شباب
ان شربتى كه داد به اجبار دشمنت
گويا شرنگ مرگ بدو، آتش مذاب
كاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد
وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت اب
اى بر درت نثار درود ملائكه
امروز بر سلام مويد بده جواب
مرثيه گروهى در شهادت امام هادى عليه السلام
اى ولى امر حق ، اى عزيز مصطفى
در ره دين خدا، كشته زهر جفا
سامره در ماتم است ، سر بسر شور و عزا
يا على ابن جواد، يا امام المتقين
اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين
جان بقربان تو و درد و رنج و اه تو
در نهايت خانه ات ، گشته قربانگاه تو
تا صف محشر بود، در ادامه راه تو
كشته جور و ستم ، در ره دين مبين
اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين
اى ولى امر حق حجت پروردگار
حامى مستضعفان ، در نهان و اشكار
برده اى در راه دين ، رنج و درد بيشمار
از جفاى منتصر، و زعناد مستعين
اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين
زهر معتز عاقبت ، قاتل جان تو شد
جان تو قربانى راه جآنان تو شد
ديده جن و ملك ، جمله گريان تو شد
اى پناه عالمين ، رهبر دنيا و دين
اى امام دهميت ، اى شهيد راه دين

دهم رجب ولادت حضرت امام محمد تقى ، جواد الائمه عليه السلام
ميلاد تقى عليه السلام نهم امام است امروز
در كشور جود، با رعام است امروز
تبريك فرشتگان به درگاه رضا
هر دم صلوات است و سلام است امروز
جواد الائمه عليه السلام چراغ عالم افروز تقوى و احسان
هر عشقى از بطن عشقى زاده مى شود، هر نورى از بطن نورى ، و جلوه نور هرگز ره به خاموشى نميبرد، نور هماره ، دليل راه است و چه دليلى زيباتر از نورانيت نور وجودش ، و نور در بطن خود وجودى عظيم دارد كه بر عالميان رحمت افاضه ميكند و عاشقان را به سراى دوست رهنمود ميشود.
با آمدن هر امامى ، امت را رحمتى از خداوند فرا ميرسد و امروز جواد الائمه عليه السلام چراغ عالم افروز تقوى و احسان ، بر عرصه جهان قدم مينهد، گوئى كه تمام كائنات به وجود او حسرت ميبرند، ملائك صف بسته اند، آسمان نظاره گر حادثه اى عظيم است . نسيم صبح جمعه دهم رجب سال ١٩٥ هجرى ميوزد و شطى دوباره ، در راهبرى عاشقان ولايت گشوده ميشود، حياتى سراسر بخشش و كرامت ، جهان را در بر ميگيرد.
امامت اقيانوس مواج نور است در بستر حيات ، امتداد انوار هدايت الهى است بر گستره وجود و جواد الائمه عليه السلام اين جوانترين امام هادى امت محمد(ص )، اكنون پا به عرصه وجود مينهد تا آسمان شريفش پناهى باشد براى عاشقان ولايت .
انديشه ولايى شيعى و قرب و احسان اهل بيت معظم رسول (ص ) خود جلوه اى از اشراق انوار هدايت بر طالبان كمال است . چه اينكه نور از درون نور آمده است و بديشان منازل معرفت الهى ، گشوده ميشود و به وجود جود عظيم ايشان است كه بركات نازل ميشود، ايشان سراسر علم الهى اند.
حضرت رضا عليه السلام در سخنان كوتاهى خطاب به شيعيان پس از ولادت فرزندشان مى فرمايند: خداوند فرزندى نصيم كرد كه همچون موسى ابن عمران شكافنده درياهاست و مادرش بسان مادر عيسى پاك و مقدس است ولى او به ظلم كشته ميشود بطوريكه فرشتگان آسمان بر او ميگريند و خداوند بر دشمن او و هر كس كه به او ستم نمايد، غضب ، مى كند و عذابى دردناك گرفتار ميسازد.
ارى ان خورشيد درخشان امامت كه سايه جودش بر وجود عيان بود، با اينكه در هفت سالگى پس از شهادت پدرش به امامت مى رسد اما تمام خصوصيات امام را داراست و او جوانترين امام اهل بيت معظم رسول الله است كه در عرصه هاى مختلف اجتماعى ظاهر ميشود و در صحنه علم و عمل و مبارزه با دشمنان رسول الله بر همه پيشى ميگيرد و انآنكه در صددند بر وى تهمت صغر سن بزنند هماره ناكام از ميدان مبارزات علمى بيرون مى ايند.
زمينه سازى براى امامت حضرت جواد عليه السلام ظاهرا از زمان امام صادق عليه السلام آغاز شده بود.
ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام ميگويد: بر ان حضرت وارد شدم در حالى كه پسر پنج ساله اى دست مرا گرفته بود، پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند اين پسر حجت خدا بر شما گردد.
امام رضا عليه السلام نيزگاه ، شيعيان را به اين مساله مهم توجه داده است : از ابو نصر نزنطى نقل شده است كه : من و صفوان ابن يمينى بر امام رضا عليه السلام وارد شديم در حالى كه ابو جعفر امام جواد عليه السلام سه سال سن داشت ، ايستاده بود، ما عرض كرديم : فدايت گرديم ، اگر پناه بر خدا، همين پسرم و با دست به ابو جعفر عليه السلام اشاره كرد ما عرض كرديم : يا اينكه او در اين سن و سال است ؟ حضرت فرمود: ارى در همين سن خداى تبارك و تعالى به حضرت عيسى با اين كه دو ساله بود احتجاج فرمود.
با اين همه ، ظهور فرقه هاى شيعه و اعتقاد به توقف امامت بر حضرت كاظم عليه السلام يا امامت احمد بن موسى ، نشانه و نمونه اشوب فكرى و عقيدتى است امام حضور پر صلابت امام عليه السلام در عرصه هاى فكرى و دينى و حقيقت وجود نورانى ان حضرت ، برترديد و توطئه استيلا يافت وشيعيان در سايه سار قامت ملكوتى ان حضرت به ارامش دوباره دست يافتند.
و بدينگونه است كه حجتهاى الهى در زمين هر يك ايتى از آيات عظيم الهى و هر يك اسمى از اسماى خداوندى اند و امام جواد الائمه عليه السلام با ميلاد مبارك خويش ، طلوع جودى است بر پهنه وجود.
ميلاد مبارك ان امام همام بر عاشقان ولايت مبارك باد.
كوثر دوم
امشب بهشت ارزو را باز كردند
سرى زاسرار مگو را باز كردند
خم خانه توحيد را در برگشودند
از چهارده خم يك خم ديگر گشودند
مستان صافى دل كه قدسى نام دارند
كوثر به جاى مى درون جام دارند
درجام مى رخسار جانانه بينند
خورشيد را در حجره ريحانه بينند
در خانه شمس الضحى امشب قمر زاد
و ز چهارده خورشيد خورشيدى دگر زاد
طاها رخى از دوده ياسين بر آمد
نخلى كهن را ميوه شيرين بر آمد
امشب رضا، روح رضا در دست دارد
تصويرى از حسن خدا در دست دارد
يزدان رضا را ثانى موسى عطا كرد
بر پور موسى تالى عيسى عطا كرد
ماهى كه شرم از چهر دارد آفتابش
گويد رضا بر مهد نازش ذكر خوابش
گهواره او شهپر روح الامين است
گهواره جنباش امام هشتمين است
دارد رضا در پيش رو تمثال احمد
سوم على بر دامنش سوم محمد
ميلاد او اميد اسلام است و انسان
ميلاد او ميلاد اسلام است و قرآن
نظم زمان بعد از رضا در پنجه اوست
مشكل گشاى كارها سرپنجه اوست
از روى او نور ولايت مى درخشيد
در سايه اش مهر هدايت مى درخشيد
در كودكى بر مسند عصمت بر آمد
انسان كه از غار حرا پيغمبر آمد
يحيى بن اكثم مفتضح در بحث با او
جاى سخن بر كس نماند هست تا او
درياى جودش تشنه بر ساحل بجويد
درگاه احسانش كف سائل بجويد
وقتى بر آيد دست جود از استينش
گوهر فشاند در يسار و در يمينش
تنها نه او بر دوستان گوهر ببخشد
بر دشمن سر سخت خود هم زر ببخشد
خير كثير است و كرامت پيشه دارد
نخلى كه در ژرفاى كوثر ريشه دارد
اى آفرينش را چراغ رهنمايى
سر تا بپار رحمت جود ابن الرضايى
اى كوثر دوم كه مشهور است جودت
ظاهر تمام خير و خوبى از وجودت
در اين جهان و اينهمه لطف و كرامت
جودت قيامت مى كند روز قيامت
تفسير جودت را توان در هل اتى يافت
تصوير مهرت را درون سينه ها يافت
چشم امامت روشن از رخسارت ماهت
عرش خدا روشنتر از تو اميد است
اى آنكه نامت قفل غمها را كليد است
اين ملت ازاده را بر تو اميد است
لطفى كه در عيد تو كام دل بگيرند
لطفى كه تا در كوى تو منزل بگيرند
اميد احسان از شما دارد مويد
بر دامنت دست دعا دارد مويد
سرودى در ميلاد جواد الائمه عليه السلام
چشم و دل تو روشن فاطمه يا فاطمه ، داده خدا دسته گل به ثامن الائمه
بر لب قدوسيان اين سخن جانفز است
بيت ولايت پر از جلوه ابن الرضاست
خنده وجد و شعف بر دو لب مرتضاست
امين وحى خدا سر دهد اين زمزمه
چشم و دل تو روشن فاطمه يا فاطمه ، داده خدا دسته گل به ثامن الائمه
آينه و دل شده از نور خدا منجلى
دامن ريحانه شد مهبط نور ولى
بود تقى الجواد، محمد ابن على
روح روان رسول چشم و چراغ همه
چشم و دل تو روشن فاطمه يا فاطمه ، داده خدا دسته گل به ثامن الائمه
گل وجود جواد، شكفته شد در زمين
به رنگ و بوى خدا چو خاتم المرسلين
آينه طلعتش طاهاست و يا و سين
ابرو و خال و خطش آيات محكمه
چشم و دل تو روشن فاطمه يا فاطمه ، داده خدا دسته گل به ثامن الائمه
ذكر خدا خيزد از لعل درر بار او
جهان سراسر شده غرق در انوار او
امام هشتم زند بوسه به رخسار او
سزد كه مريم شود به كوى او خادمه
چشم و دل تو روشن فاطمه يا فاطمه ، داده خدا دسته گل به ثامن الائمه

سيزدهم رجب ميلاد مسعود مولاى متقيان ، امير مومنان حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام
از كعبه حق بانك جلى مى آيد
او اى خوش لم يزلى مى آيد
بشنو كه سروش وحى حق مى گويد
آغوش گشائيد على عليه السلام مى آيد
شكفتن يك گل
لحظه ها لحظه هاى غروب بود و روشنى روز كم كم داشت جاى خودش را به شب مى داد. كعبه خانه خدا و خانه مردم با شكوه ويژه خود و با گيرايى خاص ، مردم را به سوى خود مى خواند. روز جمعه بود و سيزدهم ماه رجب .
گروهى در اطراف كعبه بودند، و در جمع آنان زنى بى تابانه دست در پرده كعبه انداخته بود. اشك بر چهره اش راه مى كشيد و با خدايش راز و نياز مى كرد.
زن حامله بود و از خدا مى خواست كه وضع حملش را اسان و كودكش را تندرست بگرداند.
مردم ، اندك اندك مى رفتند. اما از مشتاقان كعبه ، هنوز هم گروهى در طواف بودند. همه ، در خود بودند و با خدايشان راز و نياز داشتند، كه به ناگاه تنى چند از مردم ، فريادى از وحشت و حيرت براورند، و برجاى خود، خشكشان زد!
مگر آنها چه ديده بودند كه چنان سراسيمه و وحشتزده به زمين ميخكوب شدند؟
آنان از خود مى پرسيدند: آيا به راستى ما بيداريم ، يا اينكه خواب مى بينيم ؟
ولى ، نه ! آنها واقعا بيدار بودند. گروهى از همديگر مى پرسيدند. تو هم به چشم خودت ديدى ؟!
ماجرا چه بود؟ چند لحظه قبل ، ناگهان ديواره سنگى و سخت كعبه شكافته و از هم باز شده بود، و انگاه زنى به درون كعبه ، پاى گذاشته بود. آيا كسى هم او را مى شناخت ؟ چرا نه ؟ كه او پاك زنى بود با شخصيت و قابل احترام . او فاطمه بنت اسد بود. شير زنى كه شير مردى چون شير خدا - را به دنيا هديه داد.
و او كنون ميهمان خداوند خويش است ، در خانه او!
به زودى اين خبر در شهر پيچيد:
زنى حامله ، به هنگام طواف كعبه ، به درون خانه رفته است . ديوار سنگى و عظيم كعبه شكافته شده و خداوند او را به خانه خويش خوانده است ! و به دنبال اين پيشامد، گروهى به سوى بنى عبدالدار كه ان موقع كليد دار كعبه بودند، دويده و تقاضا كردند كه بيايند و در كعبه را بگشايند. بنى عبدالدار از باز كردن در، امتناع ورزيد، زيرا كه اين در، مى بايستى تنها در روز ويژه اى در سال گشوده مى شد. اما مردم ، از اصرار خود دست بر نمى داشتند، تا اينكه سرانجام بنى عبدالدار را قانع كردند كه بيايند و در را بگشايند. اما هر چه كوشيدند تا بلكه قفل در را باز كنند، نتوانستند و تلاششان به ثمر نرسيد!
و مردم كه براى ديدن اين رويداد، اجتماع كرده بودند، ناباور و حيرت زده چشم به در دوختند، تا مگر از درون خانه خبرى شود...
سه روز گذشت و باز گروه زيادى كه آنجا بودند به چشم خويش ديدند كه همان ديوار، همان خاره سنگ سخت ، آغوش بر گشود، و همان شكاف ديگر باره گشوده گشت و فاطمه قدم به بيرون گذاشت ! اما اين بار نه تنها كه با نوزادى بر دامن ، هاله اى از نور بر چهره ، و اشكى از شوق بر گونه !
پسر فاطمه دست به دست مى گشت . صداى شادى و هلهله ، و موج غريو خنده و نشاط، در سر تا سر مكه مى پيچيد و عطر خوشبوى اشتياق ، مشام جانها را نوازش مى داد.
فرياد شور گستر، نه از همه دلها كه از تمامى ذرات هستى ، بلند بود و نوزاد - اين فرزند مبارك هستى - كه از همان آغاز، از وجودش نور و روشنى ساطع بود و چشمها را خيره مى كرد، سرانجام دنيا را خيره كرد و تا پآيان آخرين لحظه حيات شكوهمندش ، بر همه وجود، نور و روشنى و بيدارى و زندگى نثار كرد.
ابوطالب ، چهره سرشناس و هميشه ياور پيامبر اكرم (ص ) با شتاب ، خود را به فاطمه رسانيد و مادر على نوزاد را به او داد و گفت : او را بگير.
شنيدم هاتفى گفت : نامش را على بگذاريد.
بدينگونه ، امام على عليه السلام اين خانه زاد خداى بى فرزند، چشم به جهان گشود و از همان آغاز، نگران سرنوشت جامعه و جامعه ها بود، و در راه اعتلاى كلمه توحيد و توحيد كلمه گامها بر داشت بس بلند، و تلاشها كرد بس ‍ سازنده و شكوهمند.
ميلاد پر بركتش بر تمامى شيعيان جهان مبارك باد.
خانه زاد حق
آن شب فضاى كعبه اذينى دگر داشت
گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت
استاره ها بر گرد مه پروانه بودند
چشم انتظار جلوه جانانه بودند
ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور
ام القمرى را سينه همچون طور شد طور
با يورشى ظلمت اسير نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
آن شب زنى را، راز دلها با احد بود
بيت احد خلوتگه بنت اسد بود
بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت
در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت
ائينه دار راز او، اسرار شب بود
وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود
غرق عرق گرديده بود از بار دارى
صبر و قرارش رفته بود از بى قرارى
در كارگاه شب در اسرار مى سفت
اسرار دل را با خداى خويش ميگفت :
در خلوت دل جز تو دلدارى ندارم
با كس به غير از تو سروكارى ندارم
دستم بگير از مرحمت ، كز پا فتادم
وز ناتوانى خسته در اينجا فتادم
درد مرا درمان دواى توست يا رب
خوان مرا نعمت عطاى توست يا رب .
ناگه جدار خانه حق باز گرديد
وز اين شكفتن ، رازها ابراز گرديد
در دل فتاد از جنب و جوش ، جوش و خروشش
آمد نداى ادخلى از حق بگوشش
شد فاطمه مهمان و حق شد و خروشش
بنت اسد گل گشت و ايزد باغبانش
بعد از سه شب مهمانى و مهمان نوازى
آمد برون از بيت حق با سرفرازى
تنها اگر وارد به بيت دادگر شد
خارج زبيت دادگر، با يك پسر شد
از نور حق آغوش گرمش منجلى بود
زيرا تجليگاه قنداق على عليه السلام بود
اى نام تو ائينه دار ملك هستى
اى مهر تو قانون گذار حق پرستى
اى جاودانه مرد ميدان شجاعت
اى رهنمورد سنگر و محراب طاعت
اى خانه زاد حق ، درون خانه حق
وز نام حق نام دلاراى تو مشتق
ميلاد تو ياد اور حكم جليل است
يا اور حكم عنايت بر خليل است
راز بناى كعبه شد ابراز از تو
شد باب رحمت بر رخ ما، باز از تو
يعنى خدا را مظهر كل صفاتى
از ذات بگذشته حق را عين ذاتى
با نام تو ديوان هستى را نوشتند
با مهر تو، اب و گل ما را سرشتند
اينك فضاى كشور ما منجلى كن
اكنده از اواى گرم يا على كن
ما عاشق و مشتاق فتح كاظمينيم
ديوانه كوى دل اراى حسينيم
ما ارزوى شهر سامرا داريم
بر اين اميد، راه نجف در پيش داريم
تا در جوار تو ماوا بگيريم
ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم
سرود گروهى در ولادت حضرت على عليه السلام
مژده به اهل ولا ميلاد حيدر رسيد
مخزن اسرار حق ساقى كوثر رسيد
منبع جود و سخا ولى داور رسيد
مظهر لطف خدا، شافع محشر رسيد
على على يا على ، على على يا على (٢)
جهان منور شده زنور روى على
زپرتو نور او شمس و قمر منجلى
سيزده ماه رجب زپرده آمد ولى
قبله اهل صفا، ايت اكبر رسيد.
على على يا على ، على على يا على (٢)
نام شريفش على ز نام پروردگار
علم و كمال و ادب همه به او واگذار
حامى و يار نبى ستوده كردگار
خديو ملك بقا صاحب منبر رسيد
على على يا على ، على على يا على (٢)
فرشتگان را دبير، به مومنين پيشوا
پيمبران را امير به اولياء مقتدا
جهانيان را دلير به متقين رهنما
به گمرهان جهان دليل و رهبر رسيد
على على يا على ، على على يا على (٢)
۵
پانزدهم رجب وفات عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليها السلام پانزدهم رجب وفات عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليها السلام
زينبم من كه جهان واله و شيداى منست
قله قاف فلك منزل و ماواى منست
منم ان مظهر صبرى كه پى يارى دين
چو هلاك مه نو قامت رعناى منست
سوگنامه زينب
پنج ساله بود كه در فراق رسول (ص ) چون ديگر اعضاى خانواده اشك ريخت . شايد اين اولين اشكهاى مصيبت الود او بودند، اما يقين آخرين آنها نبود، چه اين اشك را بدرقه راه بسيارى ديگر از عزايش كرد، حسن برادر بزرگش ، حسين ، عباس ، على اكبر، فرزندان خود، همه با اشكهاى او بدرقه شدند. اشك و خطبه هاى او دو علامت هر واقعه جانگدازى بود كه در ان سالها، به سراغ امت مى آمد. اشك او تمام ان وقايع را معنا ميداد و خطبه ها و سخنان محكم و فصيحش به آنها جهت و ثمره مى بخشيد.
سال دهم هجرت بود كه يكمرتبه ، تمام ارامش و دلگرميها خانه زهرا عليها السلام فرو نشست و جاى خود را به گريه و مظلوميت داد. حوادث بعد از سفيفه ، خانه نشينى پدر، خطبه مادر در مسجد پيامبر، ماجراى فدك ، تبعيد ابوذر، انزواى سلمان ، سكوت بلال و از همه اينها موثر فقدان جد، شخصيت اين دخت خردسال را آماده وظايفى نمود كه خود از همان ابتدا حس ميكرد.
هنوز جان و دلش با فقدان پيامبر (ص ) خود نكرده بود كه مادر را نيز از دست داد. ان نيمه شب ، هرگز از ياد زينب عليها السلام جدا نشد، نيم شبى سخت اندوهناك و دلخراش ، ساعاتى كه پيكر پاك مادر را به خاك مى سپرد.
زينب حالا هم دختر على بود و هم براى پدر مادر. مگر مادرش زهرا عليها السلام ام ابيها (مادر پدرش ) نبود و مگر پيامبر (ص ) بعد از رحلت همسرش ‍ خديجه عليها السلام چشم و جانش به زهرا عليها السلام در ميان آنها و براستى كه داشتن دخترى اين چنين در فراق همسرى آنچنان براى على عليه السلام مايه ارامش و سكون قلب بود.
زمان سپرى شد تا اينكه پدر بر مسندى كه سالها در انتظار حضرتش بود نشست و نغمه :
لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على الله را سر داد.
اما اين روزگار چندان طولانى نشد و در همين مدت اندك هم ، جنگهاى ناخواسته جمل و صفين و نهروان بود.
اين سالها كوتاه اما با شكوه و با حشمت هم ، پايانى خونين داشت و اين اولين خونى بود كه زينب عليها السلام را در محاصره اشك و حزن گرفت . حالا بايد خون پدر را پاس داشت و به ثمر رساند و دختر على عليه السلام تمام انچه كه در توان داشت در خدمت به برادر، تنها جانشين لايق پدر به كار بست . دختر على عليه السلام در خدمت و ركاب برادر مهتر، زينبى كرد. تمام عشق و عطوفتى كه به جد و پدر و مادر داشت در امداد حسن عليه السلام در آورد و برادرش را كه وارث خلافت شده بود به عقل و انديشه و تدبير يارى رساند تا اينكه برادر را نيز در كنار تشتى از خون ديد و اين دومين خونى بود كه در چشمان زينب عليها السلام اشك آورد و قلب او را مجروح ساخت .
نوبت به حسين عليه السلام رسيد. برادرى ديگر كه اينك وارث همه مظلوميتهاى خاندان پيامبر است . وقتى كه از برادر شنيد:
و على الا سلام السلام اذ بليت الامه براع مثل يزيد
دانست كه روزگار، ابستن حوادثى ديگر و خونهايى ديگر است .
كاروان كربلا، چون خانه اى بود كه چهار ستون ان حسين عليه السلام ، عباس ‍ عليه السلام ، زينب عليها السلام و اصحاب بودند. هر كدام از اين ستونها در تكميل اين نهضت خونبار مهم و اصيل بودند. كربلا بدون زينب عليها السلام ، عاشورا بدون خطبه هاى زينب عليها السلام و قيام حسين بى كلام زينب عليها السلام در كاخهاى جهل الود ابن زياد و يزيد، روح نهضتى بود كه در كربلا به خاك و خون كشيده بود و بدون اين روح نهضت مرده بود. زينب عليها السلام نه ادامه كربلا كه خود كربلا و عاشورا بود. او نه حاشيه نشين نهضت و نوحه گر عزيزانش كه متن قيام و پيام خونها بود.
اگر زينب عليها السلام ، آنچنان محكم و استوار در جمع و استوار در جمع درباريان يزيد، سخن نمى گفت ، و فضا را بر يزيديان تنگ نمى كرد. نهضت خونين كربلا، چه سرنوشتى داشت ، اگر زينب عليها السلام حيدر وار، از حق و حقانيت برادرش دفاع نمى كرد و سر موئى سستى مى ورزيد، چه كسى توان به ثمر نشاندن خونهاى پاك بنى هاشم را داشت .
بايد ديد كه اين ياد اور دليريهاى على عليه السلام و حشمت پيامبر (ص ) در كربلا چه از دست داده بود كه اينچنين از دست آوردهاى كربلا در مقابل طاغوت ننگين بنى اميه ، خطبه مى خواند و ايستادگى مى كرد؟ غير از دو فرزندى كه زينب عليها السلام در اين ماجراى بى مانند از دست داد و هر گز يادى از آنها نمى كرد و اندوه خود را در فراق آنها بر ملا نمى ساخت تا مبادا دفاع مقدس خود را در اذهان و هم الود مردم به داستانى شخصى و بى هدف مبدل سازد، زينب عليها السلام در ان سرزمين تف زده ، حسين عليه السلام و عباس عليه السلام را باقى گذاشت بود و كيست كه برادرى چون حسين عليه السلام را در خون غلطان ببيند و در ادامه راه او به هر بهائى نكوشد در سه خطبه معروف و جانسوز زينب ، فصاحت خطبه هاى على عليه السلام و شور سخنان حسين عليه السلام موج ميزد، اولين خطبه را براى مردم كوفه خواندى : اى مردم ، مردان شما، عزيزان ما را كشتند و انگاه زنانتان به شيون و گريه نشستند، خداوند روز قيامت بين ما و شما قضاوت خواهد كرد.
و در مجالس غرق در مستى و رذالت ابن زياد زد: سپاس خدائى را كه ما را افريد و با پيام اورش حضرت محمد (ص ) گرامى داشت و از ناپاكى و پليدى دور گردانيد، حقيقت اين است كه خداوند فقط اشخاص پست و بدكار را رسوا ميگرداند و كسى كه فاجر و فساد پيشه است دروغ مى گويد و ما از ان مردمان نيستيم و چنين اشخاصى از غير ما هستند.
اى ابن زياد! در كار خويش بنگر، انگاه خواهى دانست كه در انروز جريان و نتيجه قضاوت چيست و رستگارى به سراغ كه خواهد آمد، اى فرزند مرجان مادرت به عزايت بنشيند.
اين سخنان يك مادر و يك خواهر داغديده است كه چنين سقف كاخ كوفه را بر سر صاحبانش مخروب ميكند و آنها را در كارى كه كردند، به انديشه فرو ميبرد هر كلام و سخنى كه از دهان زينب عليها السلام خارج ميشد پايه هاى حكومت بنى اميه را سست ميكرد و مردان جانى اين قوم را بيشتر در نزد مردم كوفه منفور ميساخت .
زينب دليرى و مسئوليت على گونه اش را در رواقهاى كاخ يزيد، دومين و جانى ترين خليفه اموى به نمايش گذاشت . در حالى كه يزيد وقاحت و بى شرمى را به اوج رساند و با چوبهاى حقد و حسد بر لبهاى امام مى كوفت و در همان حال پدرانش را در بدر واحد، هلاك شده بودند صدا مى زد و ارزو مى كرد كه در كاخ پيروزى او حضور داشته و از قدرت او لذت مى بردند، ناگهان زينب عليها السلام تمام اوهام پوچ او را از درون متلاشى كرد و با وقارى پيروزمندان گفت :
سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است . اى يزيد گمان كردى و از اينكه ما را شهر به شهر به اسارت كشاندى نزد خدا عزيز و محترم شده اى ؟ چه تصور ابلهانه اى ! اين اعمال پست ، نه عزت و شكوهى براى تو فراهم كرد و نه از جاه و مقام و منزلت ما در نزد خدا كاست .
از اعمال پليد خود سخت مغرورى و تصور ميكنى كه شادى و خرمى به سوى تو روى آورده و دنيا به كام توست . اندكى به خود اى و عنان نفس سركش ‍ خويش را كه از جهل و گمراهى سر به طغيان نهاده ، محكم بگير كه خدا فرموده است :
و لا يحسبن الذين كفروا انما لهم خير نفسهم ، انما نملى لهم ليزدا دوا اثما و لهم عذاب مهين
انآنكه كفر ورزيدند و به تبهكارى گرائيدند، هر گز تصور نكنند مهلتى كه به آنها داديم ، فرصتى گرانبها براى آنان است ، ما به آنها مهلت داديم كه به گناه خود بيفزايند و براى آنان عذاب و كيفرى هولناك در دنبال است ...
اى پسر اسيرى كه بر او منت رفته و ازاد شده است ! آيا اين از عدالت و دادگسترى است زنان و كنيزان تو پشت پرده باشند و دختران رسول خدا اسير و سرگردان شهرها شوند و آنان را در حاليكه مردان و حاميانشان با آنها نيست انگشت نماى خلق گردانى . يزيد! آيا ميگوئى اى كاش بزرگان خاندان من كه در بدر كشته شدند مى بودند و مى ديدند! خود را گناهكار نمى شمارى ؟ و اين گناه بزرگ نمى پندارى و اين سخنان را در حالى مى گوئى كه چوب خيزران ، بر دندانهاى مقدس سيد جوآنان بهشت مى زنى ! چگونه نزنى ؟ در حاليكه با ريختن خونهاى پاك ، خونهاى ستاره هاى درخشان زمين از دودمان عبدالمطلب ، زخمها را خنجر زده اى .
سكوت همه دهانها را بسته بود، زينب با تازيانه اى كه بر پشت كلمات مى راند آنها را در دل و جان مغرورين اموى جا ميداد و در جان اين به ظاهر غالب آمده ها هراس و اضطراب مى انداخت .
زينب عليها السلام كوله بار اسارت را بر دوش كشيد و كاروانى را كه لطف خدا بدرقه ان بود از شهرى به شهرى هدايت ميكرد، گاه رقيه را ارام ميكرد و گاه بر سكينه دلدارى ميداد، يتيمان بنى هاشم را مادرى ميكرد، سخن نهضت را اشكار مى ساخت و براى برادر زاده معصومش امام سجاد عليه السلام از روى شفقت و دلدارى حديث ام ايمن را ميخواند.
زينب عليها السلام تجسم مظلوميتهاى قبيله اى است كه تن به هيچ ذلتى ندادند و در سر تا سر تاريخ بشرى ، نمونه هاى اشكار انسانيت و تقوا هستند، زن امروز بايد در سخن زينب ، صبر زينب ، صلابت زينب ، شجاعت زينب و شعور عالمانه او، خود را بيابد.
زينب عليها السلام ازاده اسيرى بود كه تا پايان عمر شريفش در اسارت هيچ غمى در نيآمد و بلكه همه مصائب را در قلب همچون اقيانوس وجود خود جاى داد و در رساندن پيام قيام بزرگ برادر، كوتاهى نكرد.
عطر ولايت
من ان فرشته ام كه به دنيا نشسته ام
حورايم و، به دامن تقوا نشسته ام
من چشمه ام جدا شده از كوثر بهشت
طوبايم و، به گلشن طاها نشسته ام
عطر ولايتم من و، پيچيده در فضا
نور محبتم كه به دلها نشسته ام
ان اخترم كه جلوه گرم از دو آفتاب
ان گوهرم كه پيش دو دريا نشسته ام
من زينبم كه مظهر صبر و شهامت
و زمكرمت به طارم اعلى نشسته ام
نور على و فاطمه در جان من دميد
چون در كنار حيدر و زهرا نشسته ام
ايمان ان دو را به وراثت گرفته ام
ايثار ان دو را به تماشا نشسته ام
من ديده ام كلاس دبستان وحى را
در پاى درس خواجه اسرا نشسته ام
دارم نشان زين ابيها من از پدر
چون در حريم ام ابيها نشسته ام
من تربيت به دامن زهرا گرفته ام
در بزم انس عصمت كبرى نشسته ام
بابم على چو نقطه بسم الله است و من
چون كسره پاى نقطه ان با نشسته ام
سنگينى رسالت خونها سبب شده است
من در نماز شب اگر از پا نشسته ام
از بسكه داغ بر جگر من نشسته است
آتش بجان چو لاله صحرا نشسته ام
با اين مقام انهمه ديدم ستم زد هر
كز بار غم شكسته و از پا نشسته ام
در چار سالگى غم چل ساله ام رسيد
تا در فراق سيد بطحا نشسته ام
من ديده ام شهادت مادر به چشم خود
در سوگ ان حبيبه يكتا نشسته ام
رخسار غرقه خون على ديده ام ، دريغ
ان دخترم كه در غم بابا نشسته ام
داغ حسن شراره غم ديده ام ، دريغ
ان دخترم كه در غم بابا نشسته ام
در انقلاب سرخ حسينى به ياريش
بر باره اسارت و غمها نشسته ام
بر خاستم بپاى به هر جا كه او بخواست
و آنجا او نشست من آنجا نشسته ام
يا از غم شهادت عباس سوختم
يا در عزاى زاده ليلا نشسته ام
از پاى در نيامدم از هر بلا ولى
پيش سر حسين من از پا نشسته ام
آمد سويم مويد و ميگفت عمه جآن
بر درگهت براى تمنا نشسته ام
مرثيه گروهى در وفات حضرت زينب عليها السلام
خودم ديدم كه صحرا لاله گون بود
زمين از خون ياران غرقه خون بود
خودم ديدم فضاى آسمانها
پر از انا اليه راجعون بود
خودم ديدم كه نور چشم زهرا
جراحات تنش از حد فزون بود
خودم ديدم كه بر هر برگ لاله
نوشته اين سخن با خط خون بود
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
خودم ديدم گلوى اصغرش را
خودم در بر كشيدم اكبرش را
اگر چه از كنار نهر علقم
زگريه منع كردم خواهرم را
خودم ديدم كه زهرا ناله ميكرد
خودم ديدم سرشك مادرم را
مكن منعم اگر با اينهمه داغ
زنم بر چوبه محمل سرم را
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
خودم ديدم كه دلها مرده بودند
خودم ديدم همه افسرده بودند
خودم ديدم كبوترهاى معصوم
همه در زير پر، سر برده بودند
خودم ديدم كه گلهاى نبوت
زبى ابى همه پژمرده بودند
همان جايى كه فرزندان زهرا
بجرم عشق سيلى خورده بودند
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
گل من يك نشان در بدن داشت ، يكى پيراهن كهنه به تن داشت
حسين جانم حسين جانم حسين جانم حسين جانم

بيست و پنجم رجب شهادت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد
ما را ز حديث عشق و خون ياد آيد
اى گل كه به گردن تو غل افكندند
از صبر تو زنجير به فرياد آيد
خورشيد در بند
ديگر بار پورى از خاندان رسالت و امامت ، از زندگى سراسر رنج و مشقت ، به سراى جاودان هجرت كرد، اما در اين كوچ درسها و تعهدات بسيار سنگين بر دوش امت شيعه گذارد، چنگال دد صفتى در چهره انسان ، به خون ابر انسانى الهى اغشته شد، بدترين خلق خدا، بهترين بنده خدا را مسموم ساخت ، پس از سالهاى متمادى حبس و زندان و شكنجه سر انجام ، تلاش و كوششهاى حضرت را در مسير انسان سازى نتوانست تحمل كند و او را شهيد كرد، عبد صالحى ، با چنگال انسان فاجرى چون هارون پست با بمبى بيصدا، ولى انسان كش كه بر قلب رئوفش وارد آمد به شهادت رسيد.
دشمن خون اشام خواست با عمل ننگينش به ايندگان بفهماند چون قدرت جاذبه ايشان قلوب را به خود متوجه ميساخت من هم قلب او را منفجر كردم تا جاذبه اى نداشته باشد.
ارى من قلبش را متلاشى ميسازم تا قلبها را از اطراف و افكار من متفرق نگرداند.
امام موسى ابن جعفر عليه السلام پس از اينكه در زندان فضل بن ربيع بود و بارها از سوى هارون فرمان مسموميت ان امام رسيده بود و فضل حاضر به ارتكاب اين جنايت نشده بود، عاقبت هارون جنايتكار او را به يك انسان يهودى و ضد خدا و پيغمبر يعنى سندى ابن شاهك سپرد و گفت : تا ميتوانى او را ازار شكنجه ده و از هيچ ظلمى در حق او دريغ مدار، ان ملعون هم به شكنجه هاى روحى و جسمى مشغول بود تا اينكه دستور شهادت حضرت از طرف هارون براى سندى ابن شاهك رسيد.
هارون در اين دستور محرمانه و ظالمانه اش بسيار هشدار داده بود تا سندى مواظب دوستان و طرفداران حضرت باشد، مبادا آنان از اين طرح مطلع گردند، زيرا قدرت و نفوذ در آنها زياد است و بيم شورش و بلوا ميباشد.
سندى ابن شاهك كه مكررا بندگى و اطاعت از هارون را به اثبات رسانيده بود و بعلاوه خود نيز فردى دشمن و تشنه خون اهلبيت عصمت عليها السلام بود با يك حيله شيطانى غذاى امام كاظم عليه السلام را مسموم كرد و امام را به شهادت رساند.
نقل است : هنگامى كه غذاى سمى را به حضور امام آوردند، امام امتناع ورزيد ولى سندى اصرار كرد كه بايد از اين غذا ميل كنيد، امام كه ميدانست با خوردن اين غذا به جهان ابدى عروج ميكند و از طرفى اصرار و فشار سندى هم انقدر زياد است كه امكان نخوردن برايش نيست فرمود: خداوند تو خود ميدانى مرا مجبور ساخته اند كه از اين غذا مسموم بخورم .
پس از مسموم كردن امام كاظم عليه السلام ، ايشان را از زندان تنگ و تاريك و نمناك به خانه سندى ان شاهك منتقل كردند و در يك اطاق تميز و مرتب و مزينى جاى دادند و انگاه عده اى از علماء و دانشمندان پايتخت (بغداد) كشور را را به منزل دعوت كردند، پس از پذيرائى مفصل و گرم ، ايشان را به اطاقى كه امام كاظم عليه السلام بود راهنمايى كردند، چون علماء وارد اطاق شدند، ديدند امام و ولى شان در بسترى تميز و مرتب ارميده ، اما چهره مباركشان به زردى گرائيده ، گويى آفتاب عمرشان بر لب بام است ، و غروب آفتاب حيات پر بارشان نزديك . افكار و چهره هايشان مضطرب و نگران كه خدا يا چه شده است ؟ چرا حال امام اينقدر نامناسب است ؟ بايد در فكر طبيب و درمان ايشان برائيم و... در اين هنگام سنيد ابن شاهك با يك چهره خندان و نيكو وارد شد، پس از خير مقدم گرم گفت :
شما را خواسته ام تا... هنوز سخنش را بپايان نرسانده بود كه يكى از علماء از ميان برخاست و چنين گفت : اقا حالشان خوب نيست ما ميخواهيم ايشان را نزد طبيب ببريم .
سندى سخن عالم را قطع كرد و گفت : ايشان تحت نظارت و مراقبت كامل طبيب هستند و نيازى به زحمت شما نيست ولى ان چيز كه ميخواست بگويم اين است :
كه دعوت امروز ما از شما بخاطر گواه بودن و شهادت بر اين مطلب كه ايشان در يك جاى مرتب و تميز و روشن قرار دارند برخلاف انچه شنيده شده ، ايشان سختى و ناراحتى نيست ، اينك ايشان حاضر و شما هم حضور داريد كه او هيچگونه زخم و جراحتى و ناراحتى كه ناشى از شكنجه و زندان باشد وجود ندارد، فقط اندكى كسالت دارند كه انهم بزودى خوب خواهد شد.
سندى ابن شاهك با اين لحن مودبانه و بظاهر مخلصانه خواست طرحى را كه هارون سفاك مبنى بر مخفى ماندن اين جنايت ، داده بود، به انجام رساند. لكن امام كاظم عليه السلام در اينجا بيانى افشاگرانه فرمود و در نتيجه طرح هارون و سندى را بر ملا ساخت . امام عليه السلام چنين سخن فرمود: اگاه باشيد كه اين مرد بنا به دستور هارون مرا زهر خورانيد و اين چهره رنگ پريده ام از اثار مسموميت است و چند روز ديگر به لقاء الله خواهم پيوست .
سندى ابن شاهك لرزيد و غضبناك شد، بر آشفت وفقهاء و علماء همه بسان باران بر مقدم مباركش اشك مظلوميت و غربت نثار كردند و از خانه بيرون آمدند.
ديرى نگذشت كه جنازه مبارك انحضرت را از خانه سندى بر دوش چهار شخص عادى بسوى خانه ابديشان حمل كردند.
انروز ظهر روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب سال يكصد و هشتاد و سه هجرى بود و ان وجود مبارك در حاليكه ٥٥ سال از عمر شريفش ميگذشت و به خيل اباء و اجداد گرامش ملحق گرديد.
ارى شهادت در راه احياء افكار و انديشه هاى انسانى ، شهادت بخاطر عدالتخواهى و حق طلبى ، شهادت براى ستم نپذيرى و طرفدارى از خلق محروم فوزى است عظيمى سعادتى است والا و امام عليه السلام شهادت را پذيرفت تا ستم ، سازش ، انقياد، حق كشى و ظالم پرورى كه در خورشان هيچ پيشواى روحانى و الهى نيست ، نپذيرد. او پيوسته ظلمت و تاريكى زندان را پذيرفت تا نور فشان و راهنماى گمراهان باشد.
بخش مهمى از عمر گران مايه اش را در زندان و تبعيد و تحت شكنجه و كنترل گذارند. قيد و بند ظالمانه هارون را برگزيد تا به جهانيان عصر خود و ايندگان بياموزد كه ستم است و رضايت دادن به حيات ستمگر برخلاف روند تكاملى انسانيت است .
ارى او يك تز مبارزاتى داشت راه ستيز به شمشير و سلاح و رزم منحصر نيست بلكه گاهى هم بايد بيلان كار را با تسبيح و دعا و زندان و تبعيد و شكنجه ارائه داد. و امام كاظم عليه السلام براى مبارزه با ستمگران زمان خود اين راه را انتخاب كرد، ١٤ سال زندان و محدوديت و شكنجه ، درسى براى پيروان مكتب تشيع گرديد. و بحق بايد گفت : سلام بر او و راهش ، سلام بر او و حياتش ، سلام بر او و پيروانش ، سلام بر او و اموزگارش ، سلام بر او و درس و كلاسش و سلام بر لحظات حيات پر بارش كه قرآن كريم نزد در عظمت اين سالكان و رهبران حق ميفرمايد:
سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.
سلام بر لحظه ولادت و روز عروجش و سلام بر روز بعثتش در قيامت و روز حشر.
پيروى كردن
من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم
پيروى از مادرم زهرا اطهر ميكنم
كاخ استبداد را بر فرق هارون دغا
واژگون با نعره الله اكبر ميكنم
تا زند سيلى به رويم سندى از راه ستم
ياد سيلى خوردن زهراى اطهر ميكنم
گر چه در قيد غل و زنجير مى باشم ولى
استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم
گر زپا و گردن رنجور من خون مى چكد
ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم مرثيه گروهى ، در شهادت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم
من كه بى جرم و گناهم
گشته زندان قتلگاهم
موسى جعفرم ،: غريبم
هفتمين رهبرم ، من غريبم
من غريبم ، غريبم ، غريبم (٢)
خورده ام بس تازيانه
گشته ام سير از زمانه
رخ نهادم چون غريبانه
روز و شب بر خاك زندان
زين جهان ميروم سوى داور
در جنان ميروم نزد مادر
من غريبم ، غريبم ، غريبم (٢)
من به هجران مبتلايم
راحتم كن از بلايم
خواهم هر دم از خدايم
ديدن روى رضايم
اى رضا جان من اى رضا جان
نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم (٢)

بيست و هفتم رجب بعثت خاتم الانبياء حضرت محمد ابن عبد الله ص
تا عيان از پرده شد حسن دل اراى محمد (ص )
شد جهان روشن زنور چهر زيباى محمد (ص )
تيرگيهاى ضلالت پاك شد از چهره گيتى
بر طرف شد گرد غم از يك تجلاى محمد (ص )
شكفتن وحى
خلوت غار حرا را اشوبى بر آشفته است ، نسيم آسمانى همراز روحى گشته كه مانوس با آسمان است ، ستاره اى كه با فروغش آتشكده ها را به دست غروب سپرد و كنگره هاى كاخ استبداد كسرى را فرو ريخت ، اينك پيام رسالت نجوا ميكند. راهى از نور در امتداد آسمان تا زمين مكه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئيل تا ميكائيل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشيدى در ميان ، جبرئيل ارام بر زمين گام ميگذارد، زمين حرير گون ميشود، نبض زمان تند ميزند، شب مى گريزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفير وحى دفتر مى گشايد، امين را ميخواند كه : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفير مينگرد: چه بخوانم ؟
بخوان بنام خدايى كه خلق از او پيدا شد و اين خلق از او دانا شد.
بدينسان حرا با حريم رسالت ، كعبه امال عشاق ميشود و اولين قطره از درياى بزرگ وحى درون غار ريزش ميكند و غار به پهناى دريا ميشود.
فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاى شكننده و ظريفى ميشود كه زير خروارها، خاك جاهليت خرد ميشدند. خنكناى گواراى كلامش ، آتش نمروديان را به خاكستر مى نشاند.
بد بيضائى او بساط سحر و كفر و عناد درهم مى ريزد، دم مصطفائيش ، عطر خوشبوى زندگى مى پراكند، دلهاى فرو مرده در انتظار قاصد بيداريند.
ارى محمد (ص ) قاصد بيدارى دلها ميشود، ارى محمد (ص ) عازم پيكار با بت ها ميشود.
نور رسالت مصطفى بر بوستان على عليه السلام و فاطمه عليها السلام مى تابد و كوثر وجود فاطمه عليها السلام عطيه هاى هدايت را بر دنياى ناقص و ابتر مردمان مى بخشايد صراط مستقيم با نور ترسيم ميشود، از حسن و حسين عليه السلام تا مهدى (عج ) رايت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا ميلاد وارث بر چكاده بلند امامت به اهتزاز مى آيد و ميلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقيقت سيلى مى نوازد.
حضور حجت ، پاى بهانه گيرى را به زنجير ميكشد، انسان براى گريز از خسران دل ! ولايت ولى عصر مى سپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحين باشد. صاحب از وراى زمان و اعصار و تاريخ ، جانها را تصاحب ميكند.
بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان كم سوى منتظران سوخته در هجران منتظر قائم ميشود و عزيز مصر را به كنعان وجود مى خواند.
اينك همان چشمان كه به التماس نجات بر استان حرا مى نگريست در افق اعلى به انتظار آمدن منجى كه وارث بزرگ بعثت است لحظه شمارى مى كند.
ارى مهدى خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب كتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام كائنات خواهد خواند.
دكلمه اى بمناسبت بعثت خاتم الانبياء محمد ابن عبد الله ص
نورى در تاريكيها
جهان تاريك و پر ظلمت ، جهان خونرنگ و وحشتناك ، جهان بسيار دهشتزدا، و دلها تنگ و هر چيزى به چشم خلق نازيباست ، جهان تاريك پر و ظلمت ، و خورشيد زمان چون طشت پر خونى بر آشفته ، و اندر زير ابر تار و شبرنگى فرو رفته ، دگر بالا بلند قله ها نورى نمى ريزد، و اوائى نمى آيد، به جز ناله ، به جز شيون ، به جز اه يتيمان گنه نا كرده رنجور، به جز فرياد دژخيمان و جلادان خون اشام ، اندر زير شلاق ستمكاران بى عرضه گروهى ، برده مى نالند و خود بر خاك مى مالند، و با اين سرنوشت شوم و نفرت بار و دردانگيز، هم آغوشند و ميسازند و ميسوزند، و دود تند و باريك و سياه خشم مظلومان ، ز فرش خاك تا قلب عظيم عرش مى پيچد، جهان غرق است ، جهان غرق است در فخر و مباهات و تكبر، خود فروشيها، ستم ها، تيره سختيها، شرارت ها، مذلتها جهالت ها، مشقتها، جنايت ها، فقط ادم كشى ها و نفاق و كينه توزيهاست ، خيانتها، هوسها، دشمنى ها و چپاولهاست ، همه بت ميپرستند و ره بيگانه مى پويند، و اندر پيش هر موجود نا چيزى به غير از حق ، و جز معبود و خلاق و پديد ارنده مطلق ، جبين بر خاك ميسايند و رب خويش ميدانند، سراسر در لجنزارى كثيف و پست ميلولند، و زنها را چو حيوانى بى سبب با مشت ميكوبند، و آنها را سر ميز قمار خويش ميبازند، مروت مرده ، اثار عطوفت از ميان رفته ، پدر خود گور فرزند عزيز خويش ميسازد، و او را در دل خاك سياهش ميكند پنهان ، همه با يكديگر دشمن ، همه از يكديگر، حتى همه از خويشتن بيزار، ولى اندر دل هر مرد، بناگه ، نا خود اگه عشق مواج و خروشانى ، چو يك سيلاب ميجوشد، و نجوا ميكند ملت ، همه در انتظارند و همه در حسرت ديدار، كه كشتيان طوفان بلا در بحربى ساحل ، بزودى لنگر اندازد، و ما بيچاره ملت را، از اين بدبختى و ظلم و فريب ثروت اندوزان ، و از دست تبه كاران ، رهايى بخشيد و گيرد دمار از روزگار ظلم ، رسيد آن لحظه موعود، حرا آغوش خود بگشود و در يكروز تاريخى برون از شهر مكه ، بر فراز صخره هاى سنگ ، امين خلق ، ظاهر شد، و همچون سينه سينا، جوانمردان و احرار جهان را شد حرا قبله ، و در اندك زمانى سر بسر هر جا، هر آنجايى كه ظلمت بود و تاريكى و وحشت بود، سر ا سر نور پاشى كرد و دنيا را سراسر غرق در نور رسالت ساخت ، حرا آغوش خود بگشود و از حسن دل اراى جمال پاك پيغمبر، ابر مرد دلاور، مرد علم و دانش و بينش ، يگانه سمبل حريت تاريخ جاويدان ، نمونه ياور خلق اسير و سته در زنجير، پديد ارنده مكتب ، برا درس خوشبختى ، براى پاكى و پاكيزگيها، سر بلندى ها برا لغو تبعيضات ، پديد آرند مكتب ، براى فرو مجد و عزت و ازادگى ها، سر فرازيها، براى قهرمان سازى ، زانسانهاى مستضعف ، زمردان گرفتار و اسير و در بدر، شلاق خورده ، برده و بدبخت ، پديد ارنده مكتب و يكتا پاكباز قهرمان كشور توحيد، و الگوى شرافتها محمد (ص ) ، دهر روشن شد، و از ان بى خبر ملت ، و از ان بى هدف مردم ، ابوذرها نمايان شد، و سلمانها پديد آمد، و مصعب ها كفن پوشيد،، و ميثم ها تجلى كرد و مالك شربتى نوشيد كز ان ازادگان نوشند، و خون از كربلا جوشيد و حق رخت عمل پوشيد و شد در مهد ازادى چنان پرورده يك برده ، كه بالا رفت و بالا رفت تا بام بلندى عشق ، و از آنجا، از آنجا، ان تجليگاه و حدت ، خانه احرار، پيامى داد بر ابرار و بلند الله اكبر گفت :، يكايك جمله بت هاى حرم با امر پيغمبر، و با دست تواناى على عليه السلام ان بت شكن رهبر، در افتادند و بشكستند و يكسر سرنگون گشتند، و شد تنها ملاك برتريها پاكى و تقوى و نزديكى با الله ، نه تزوير و نه زور و زر، تبسم كرد لاله بار ديگر، شبنمش در گونه غلطيد، ز گلشن خنده زد بلبل ، و گل شد سينه چاك از عشق ، دوباره شهر عيسى ، شهر موسى ، شهر ابراهيم شد مكه ، و برتر از همه ، شهر محمد (ص ) گشت ان صحرا، و قبله از براى ملت اسلام شد كعبه ، وزد بر كاخ ميناى فلك بار دگر خنده ، و ديگر لكه ابر سيه نابود شد رنگش ، و بعد از مرگ خود، ادم لباس زندگى پوشيد، و شد مصداق كرمنا
سرود گروهى در بعثت پيامبر ص
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده (ديدگان احمدى ٢)
ميرسد بگوش جان صوت پاك وحى حق
از فرشتگان و از (بارگاه سرمدى ٢)
اين صداى قرآن است (٢)
خاتم پيمبران رهبر جهانيآن اسوه عدالت و منجى جهانيان - منجى جهانيان
ان رسول پاك حق ، رهنماى راه ما
چون هميشه بوده او (بر عمل گواه ما ٢)
بعثت مبارك ، اى رسول يزدان
مرگ شب رسيده ، با نواى قرآن
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده (ديدگان احمدى ٢)
از وجود او شده ارض و آسمان به پا
وحى حق گرفته (جا در درون مصطفى (٢) )
مهربان و با صفا با جميع مومنين
دشمن منافق (خصم جمله مشركين (٢) )
بعثت مبارك ، اى رسول يزدان
خيز و شو روان براى نجات مردمان
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده ديدگان احمدى

فصل هشتم در مناسبتهاى ماه شعبان المعظم سوم شعبان ولادت حضرت امام حسين عليه السلام
بر خيزد كه نور ازلى مى آيد
بر عالم ايجاد ولى مى آيد
مجموعه حسن و عشق مى آيد
يعنى كه حسين ابن على مى آيد
خورشيد حماسه
مردى آمد، نورى ، كسى كه خورشيد در چشمايش مى خنديد و ماه از پيشانى اش مى خراميد، گيسوانش سايبان جهان و دستهايش عطوفت اشكار خداوند، راز پنهان حقيقت در سينه اش تاب مى خورد و معناى جاودان بودن از نگاهش مى تراويد.
حسين عليه السلام تجلى جمال خداوند در زمين و ظهور جلال حضرت حق در زمان است ، زيستن از پس آمدن حسين عليه السلام معناى راستين خويش را باز يافته است و مردن با ابديت آسمانى پيوند خورده است .
شكل سياه خاك با نام حسين عليه السلام مفهوم روشن افلاك گرفته و نام زمين از موهبت گامهاى او سر بلند شده است .
حسين عليه السلام به خاك ، به گل به شقايق معنا داده است ، روح سرگردان انسان در باران بى نهايت مهربانى او شست و شو كرده است و حقيقت چون غنچه اى كه از پس نسيم و شبنم سحرگاهى گشاده شود، به جهان چهره گشود است .
حسين عليه السلام سرشت صالح انسان است . طينت پاك خلقت ، سر چشمه اى كه تمام رودخانه ها از سر انگشتهايش جارى شده اند و همه درياها از ابشخور پر شكوه چشمهايش جوشيده اند.
عصمت پر صلابت انسان در نام اوست . لبخندهاى او، رحمت بى نهايت خداوند است و اشكهايش آتشى كه در باغ انديشه افروخته است .
رستاخيز ناگهان جهان است و بعثت دوباره انسان . ميعاد انسان و فرشته در شب مهتابى نگاه حسين عليه السلام معنا مى يابد و درخت و باران در مهربانى قدمهاى او زندگى مى كنند.
انسان چگونه مباهات نكند؟ چگونه فرشتگان شرمناك زمين نباشند. ان تجلى جاودانه كه از حضور بى نهايت حضرت حق ، بر فرش خاك باريده است ، سنگريزه را به تسبيح وا مى دارد. دست كريم خداوند است كه اين نعمت سترگ آسمانى را به زمين هديه مى كند.
لبريز از ترانه و تسبيح است هر سنگريزه كه مى نگرى ، و سرشار از سرود سبز نيايش است هر درختى كه مى بينى .
اين حسين عليه السلام است كه مى آيد، خون خدا پدر بندگان خدا و رحمت و سلام بى انتهاى خدا. و مگر از حسين عليه السلام چه مى توان گفت كه در خور حقيقت فياض جان او باشد؟ كلمات انسانى هر چه هست ، تاب نيايش با حسين عليه السلام را ندارند.
ستايش او از اين واژه هاى گمشده در ابهام بر نمى آيد، او را خداوند توصيف كرده است . او خون خداوند است .
عبوديت تنها از بركت نام حسين عليه السلام زنده است ، سالكان نيازمند نورند و حسين عليه السلام مصباح هدايت است . چراغ روشنى كه خداوند از طريق دشوار عبوديت افروخته است تا عاشقانه در ان نظر كنند و جان خويش را از فروغ او بيفروزند. عاشقان در ان نظر كنند و جان خويش را از فروغ او بيفروزند. عاشقانه غرقه درياى عشقند و حسين عليه السلام كشتى نجات است . ان كه در كشتى نجات نشسته است چه بيم از موجهاى حايل درياى عاشقى دارد؟ و اين است كه : ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه
ما با حسين عليه السلام چنين نيايش مى كنيم كه : لسلام عليك يا نور الله فى ظلمات الارض . سلام بر تو اى نور خدا در تاريكيهاى جهان . يعنى حسين عليه السلام ائينه جهان نماى خداوندى است . و جلوه نور الهى . و اين است كه شناختن حسين عليه السلام عين معرفت حق است .
ان كس كه حسين عليه السلام را دوست مى دارد، خداوند را دوست داشته است . و چنين است كه از باب عصمت فرموده اند: اذا اراد الله بعبد خيرا قذف فى قلبه حب الحسين . هر گاه خداوند سعادت بنده اى را اراده كند در جان او آتش ‍ محبت حسين عليه السلام را مى افروزد. يعنى حسين عليه السلام تنها راه رسيدن به محبت محبوب است ، كشف معرفت ربوبى در سايبان محبت حسين عليه السلام ممكن ايست .
ان الحسين زين السموات و الارض حسين عليه السلام زينب و زيبايى آسمان و زمين است . فرشتگان خداوند كه سكنان حريم آسمانند از اوج عروج بى نهايت انسان ، از معراج روحانى حسين عليه السلام شرمناكند.
حسين عليه السلام چسان مراتب تقرب وحدانى را طى كرده است ؟ چگونه اين جسم خاكى در استانه عرش الهى جاى گرفته است ؟ و زمينيان سر گردانند كه انسان كيست كه نام بلند او را آسمانيان حتى تاب نمى اورند.
با لحسين اعطيتم الاحسان و بالحسين تسعدون و به تشقون ، الا انما الحسين باب من ابواب الجنه و من عانده حرم عليه رائحه الجنه ، رسول گرامى خداوند چنين فرموده است كه : از بركت نام حسين است كه مورد احسان قرار گرفته اند.
حسين عليه السلام ميزان سعادت و شقاوت شماست ، حسين عليه السلام درى از بهشت است و ان كس كه او را دشمن بدارد، از عطر بهشت محروم مى ماند.
شگفت مردى است حسين عليه السلام ، واقعه اى آسمانى كه در دفتر سياه خاك نمى گنجد. مهربان ان چشمهاى پاك فراتر از مرز تنگ نوشتن است . نيايشى بايد تا چشم جان را از دريچه هاى تنگ تمنا به آفتاب روشن نگاهش بسپاريم و خويشتن را عاشقانه از قداست نام دريايى اش غرقه كنيم ، خداوند: لافرق بينك و بينهم الا انهم عبادك و اين است كه ما ترا به حسين عليه السلام شناخته ايم .
ميلاد عشق بر عاشقان مبارك باد
چراغ هدايت
نازم به شهر يثرب و اب و هوايش
به به به خاك مشك بيز و جانفزايش
شهرى كه نامش شهره افاق گشته
خاكى كه دلها مى زند پر در هوايش
شهرى كه با آغوش باز و سرفرازى
شد بوسه گاه پاى ختم الانبيايش
در اينچنين شهرى كه خاك پاك انرا
روح الامين بر ديده كرده تو تيايش
آمد بدنيا آنكه تا روز قيامت
قد قامت ما هست باقى از بقايش
آمد بدنيا آنكه حق در عالم زر
خشنود شد از گفتن قالوا بلايش
آمد بدنيا آنكه با مادر سخن گفت
قبل از ولادت از قيام كربلايش
آمد بدنيا آنكه ختم الانبيا گفت
او از من است و من از او جانم فدايش
آمد بدنيا سينه چاك سنگر عشق
خون خدائى كه خدا شد خون بهايش
ادم به جنت مى زند از عشق او دم
سيلاب خون از ديده مى ريزد برايش
سعى صفا و مروه مى گردد فراموش
از لذت جان پرور سعى صفايش
گفته است ختم المرسلين فلك نجاتش
بهر هدايت خوانده مصباح الهدايش
هيهات من الذله اش سر خط عزت
پيغام حق الدوله اش شرط ولايش
در خط تسليم و رضا بود و نبودش
مرضى ذات حق بود جلب رضايش
ارزد به كل ماسورا يك تار مويش
خوانم سواى ما سوا در ماسوايش
گردد قيامت قائم از شور قيامش
بهر شفاعت كردن روز جزايش
از خون او شد مزرع دين ابيارى
باشد به جا خوانى اگر خون خدايش
از نهضت او كاخ ذلت زيرو رو شد
وز همت او يافت قرآن محتوايش
افلاكيان دردى كشان چشم مستش
لاهوتيان جان بر كف جام بلايش
ناسوتيان سوداگر بازار گرمش
عاشوريان روزى خور خوان عطايش
آمد حسينى كز شكوه انقلابش
هستى بود پاينده در زير لوايش
آمد حسينى تا به ناى بينوايآن
برگ و نوا بخشد نواى نينوايش
آمد حسينى تا زند ژوليده از دل
صبح و مساء پر در هواى كربلايش
سرود ميلاد حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
از بارگاه كبريا
آمد ندا جان رسيد
جنت بخود زيور گرفت
طوبى ثمر از سر گرفت
خوش جلوه ديگر گرفت
ان مفخر ايمان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
حوران به جنت نغمه خوان
در صف ستاده كف زنان
هر يك سرودى اين بيان
آن معدن احسان رسيد
بسته ملائك صف به صف
آماده پرچم به كف
جمله به شادى و شعف
چون والى امكان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
بهر نظاره قدسيان
زينت گرفته آسمان
آمد ندا بر خاكيان
آن رحمت رحمان رسيد
از مرا رب العالمين
جبرئيل آمد بر زمين
در نزد ختم المرسلين
خوش تهنيت گويان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
ان ميوه باغ رسول
پور على ، جان بتول
بر دامن مادر نزول
در سوم شعبان رسيد
آمد نگار نازنين
شمس هدى ماء معين
شادى مقدم قرين
ان دلبر جآنان رسيد

چهارم شعبان ولادت حضرت ابوالفضل عليه السلام
برخيز كه پور مرتضى مى آيد
سر لشكر شاه كربلا مى آيد
عباس كه انتظار او داشت حسين
امروز به صد شور و نوا مى آيد
۶
پنجم شعبان ولادت چهارمين اختر پر فروغ آسمان ولايت و امامت حضرت امام زين العابدين عليه السلام صبح مرصع پرچمها و خيمه ها
سلام بر سينه سيناى عشق در سرزمين سيادت ! قمر بنى هاشم ! سلام بر عباس ، سقاى جگر سوختگان شهيد ستان كربلا!
لحظات ، انگار كه تشنه اند! انگار كه دستهاى زمان را بريده اند! عباس كه به دنيا آمد، او را به آغوش على عليه السلام دادند، اول از همه دستهايش را بوسيد، چهره اش را نگاه كرد و انگاه به مظلوميت ان در چاهها گريه كرد.
سلام بر تو يا اباالفضل ! اى صاحب بالهاى آسمانى در بهشت و اى ساقى مهربان ! سلام بر تو! علمدار حسين ! سلام بر آن لحظه نورانى كه به دنيا آمدى و آن لحظه هاى سرخ كه عاشقانه از حريم ولايت دفاع كردى .
مادرت - ام البنين - مادر پسر نيست ! مادر دستهاى بريده خنجرهاست
ام البنين - مادر باب الحسين است . مادر ساقى دلسوختگان حريم حرم ولايت - ابا فاضل - است .
سلام بر تو اى قمر بنى هاشم ، كه سرخ ‌ترين ترانه انتظار رهايى و صاحب زيباترين روضه هاى حماسى جهان ! مالك اشك ها و شبنم ها و صاحب مژگانهاى مرطوبى هستى !
تو كيستى ؟ كه تمام لبهاى ترك خورده و تشنه - كه از ساحل آتشين عشق آمده اند - بر گرد ضريحت مى گردند، تو كيستى كه از هيبت جلالت يك نفر نيست تا در اين ميدان مردانه بجنگد؟ تو كيستى كه شريعه فرات خجلت زده از روى مباركت به اهنگ مظلوميتها موج مى زند؟ تو كيستى كه سفينه نجات در فقدانت گفت : الان انكسر ظهرى .
عباس ! ابوفاضل ! ايها الشهيد اى صبح مرصع پرچم ها و خيمه ها.
اى نگاه نورانى ماهتاب در مشايعت آفتاب ، اى مهربانترين سر فصل عاطفه در سرا پرده عاشورا! اى تبسم خونين دستهاى عاطفه در بريدگى خنجرها! اى زيباترين طلوع عشق و اى غربت كشيده ترين غروب غمبار حادثه ! اى فرزند انسان والا! اى نگاه گرفته عشق در خونين ترين لحظات بدرقه ! اى خويشاوند آسمانى ولايت ! اى همهمه همگانى شبنم ها در سواحل مژگانها و اضطراب حنجره ها در بريدگى خنجرها! اى حادثه سخت فراق و اى دستهاى بريده احساس ! تمامى پروانگان بال سوخته و تمام لبهاى ترك خورده تشنگى كه از سرزمين آسمانى عشق آمده اند با شمايند و معكم معكم ولا مع عدوكم .
عجب ! در لحظات سخت خون ، در كشاكش تبسم عشق و برندگى خنجرها و نيزه ها حسين عليه السلام نيز به تو رجوع مى كند، پناه بر خدا!
هيچ لب تشنه اى مانند لبهاى ترك خورده تو نبود، لبى كه از ميان اب تشنه بر مى گردد، به عشق برادر! شريعه فرات هم مظلوم واقع شد.
انگاه كه به ميان فرات رفتى و با خوشحالى تمام ترا پذيرفت :
گفت شط: اى شه صفا آورده اى - بوى آل مصطفى آورده اى .
و انگاه كه دستهاى پر ابت از مقابل لبانت برگشت ناله فرات بلند شد:
بركه ام من ناله ام را گوش كن
قطره اى بهر تبرك نوش كن
ولى بركه از درياى وجود تو همچنان لب تشنه ماند! راستى اى معدن صفا و رحمت اى چشمه بذل ، هر جا كه سخن از خير و نيكى است نام تو مى درخشد كه :
ان ذكر الخير انتم اوله و آخره و باطنه و ظاهره
وقتى هم كه با تمام مظلوميت به زمين خوردى فاطمه آنجا آغوش گشود!
دامن گسترانيد، آخر عباس ماهتاب شبهاى تنهايى حسين عليه السلام بود، عباس چهره زيباى انسان در ملكوتى ترين حالات تكلم بود، عباس ترجمه زخمهاى انسان به زبان ملكوت بود.
ام لبنين مادر عصمت بود، تمام خاك نشينان حاشيه معرفت عباس را فرياد مى زند و او آمده بود از ميان غربت ها، از سحرگاهان زيباى مناجات ، با علم اليقين ... علمدار! سلام ما را در اين لحظه غروب گونه غربت ها پذيرا باش .
سقاى عشق ! عباس تو از كدامين قبيله اى كه امام ساجدين حضرت زين العابدين عليه السلام گفت : وان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامه برا حضرت ابوالفضل در نزد خداوند مقام شامخى است كه همه شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورند.
علمدار! فرمانرواى سرزمين ابها و مالك زمزمه هاى شقايقها! تو كيستى كه حضرت صادق در كمال صداقت فرمود:
كان عمنا العباس ابن على نافذ البصيره و صاحب الايمان
عبد طالح ! بنده زيباى عشق ! پسر آسمانى انسان ! ملكوت ايثار! عارف عشق ! سوخته عشق ! جان داده در راه برادر كما قال امام زماننا، اروحنا فداه :
السلام على العباس بن امير المومنين المواسى اخاه بنفسه الاخذ لقده من امسه الغادى له الواقى سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانشين را در راه مواسات با برادرش تقديم نمود و دنيايش را براى تحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت برادرش فدا نمود.
عباس ! زمين سرخ گواهى خون ترا مى داد! خيام حرم و محرم ، خيمه هاى سوخته حرمت ، نماى مظلوميت توست ! هنوز فرات بر سير ابى تو غبطه مى خورد! هنوز هم تمام ابى رفع تشنگى تو رشك مى برد! فرات فرياد مى زند: هنوز هم تشنه لبهاى عباسم .
پرچمدار عشق
امشب است ان شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى كوبد كه عقل آمد پى ديدار عشق
ساقيا لبريز كن امشب ز مى پيمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سينه زنها سينه چاكان سينه سرخان را بگو
دست افشانى كنيد آمد سپهسالار عشق
تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملك عالم ميرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسين بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد ان جانبازى قطعه قطعه پيكار عشق
آنكه با تيغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ايثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شيرين را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پيمان نشست و با عدو پيمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طيار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سيراب از سر چشمه سر شار عشق
ميشود مستور زير ابر تا روز معاد
ماه بيند روى ماهش تا كه نگردد خار عشق
از على بايد چنين فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق
شير حق را شرزه شيرى داد حق ، كز هيبتش
روبهان را مى كند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنين ازاد مردى كز شرف
گوى سبقت برده در ايثار با اقرار عشق
آفرين بر همت مردانه اش كز يك نگه
چون على وا مى كند صدها گره از كار عشق
رحمت حق باد بر شير تو اى ام البنين
اين چنين شيرى نمودى هديه بر دادار عشق
تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژوليده را نبود بر اغيار عشق
سرود در ميلاد حضرت عباس عليه السلام
مژده مژده مژده
ماه مدنى آمد
عباس على آمد (٢)
مژده مژده مژده
آمد ثمر حيدر
اميد دل خواهر (٢)
مژده مژده مژده
عيدى همه امشب
با خواهر او زينب (٢)
فرزند دلبند شاه مردان است
همسنگر سالار شهيدان است
آمد آمد آمد
درياى حيا عباس
دنياى وفا عباس (٢)
ام البنين را نور ديدگان است
همسنگر سالار شهيدان است
امشب امشب امشب
خورشيد لقا تابيد
شد محو رخش خورشيد (٢)
كى خورشيد عالم چون او تابان است
همسنگر سالار شهيدان است
زهرا زهرا زهرا
نور دو عينت آمد يار حسينت آمد (٢)
كربلا ساقى لب تشنگان است
همسنگر سالار شهيدان است
مولا مولا مولا
با عقده در گلو
زد بوسه بدست او (٢)
دستش گره گشاى انس و جان است
همسنگر سالار شهيدان است
عباس عباس عباس
سردار سپاه دين
قربانى راه دين (٢)
عم كرام صاحب الزمان است
همسنگر سالار شهيدان است

پنجم شعبان ولادت چهارمين اختر پر فروغ آسمان ولايت و امامت حضرت امام زين العابدين عليه السلام
با قامت عصمت و حيا مى آيد
با بانگ مناجات و دعا مى آيد
ميلاد عبادت است يعنى سجاد عليه السلام
از سوى خدا به سوى ما مى آيد
زيباترين روح پرستنده
مدينه سرزمين وحى در انروز زينتى جهان ارا به خود گرفت و از خانه فرزندان فاطمه شعاعى از نور به آسمان برخاست ، غنچه اى در خانه حسين شكفته شد كه عطر وجودش همگان را به ديدار كشاند. پدر كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش بر گل نو رسته غلطيد و روح دردمندش به آينده اين معصوم پاك متصل شد، شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارى زيباترين خط را سرمشق گرفت ، انروز پنجم شعبان سال ٣٧ هجرى بود كه اين كودك با قدومش عالم را مزين كرد.
نام مباركش را همنام جد بزرگوارش على ناميدند.
مشهورترين القاب ان حضرت سجاد و زين العابدين است و زين العابدين لقبى است كه جد بزرگوار ان حضرت پيامبر اكرم (ص ) او را بدين كيفيت ناميده است :
سعيد بن مصيب از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر فرمود در روز قيامت ندا مى شود كه زين العابدين كيست ؟ گويى مى بينم على ابن الحسين ابن على ابن ابيطالب عليه السلام را كه با كمال سر بلندى در ميان صفوف حركت مى كند.
اوست حجت خدا بر زمين و زينت عبادت كنندگان ، روح او در كوره حوادث كربلا گداخته شد و مشيت خدا بر ان قرار گرفته بود كه در بحبوحه نبرد حق و باطل در بستر بيمارى ياراى يارى پدر را نيابد و ذخيره آل محمد در عرصه خاكى باقى بماند. او براى تداوم خط سرخ آل على عليه السلام بايد به بالاترين درجه كمال صعود مى كرد و آماده پذيرش مسئوليتهاى رهبرى امت جدش ‍ پيامبر اسلام ميشد.
تاريخ زندگانى امام زين العابدين عليه السلام از نمونه هاى والاى كتاب خلقت است كه با اندكى تامل ، بيشترين نويد از ان گرفته مى شود.
اين تاريخ پر نشيب و فراز، حاوى حوادثى است كه كمتر دورانى شاهد آنها بوده است .
در ان زمان ، ارزشهاى دينى دستخوش تغيير و تحريف امويان قرار گرفته بود. گستاخى بنى اميه در مقابل اصول حقوق اجتماعى اسلام تا آنجا پيش رفته بود كه مردم يكى از مراكز اوليه و مهم اسلام ، مى بايست به عنوان برده يزيد با فرمانده نظامى او بيعت نمايند.
در اين دوران احكام اسلام بازيچه دست افرادى چون ابن زياد، حجاج و عبد الملك مروان قرار گرفته بود كسانى همچون حجاج - كه مقام عبد الملك را بالاتر از رسول خدا (ص ) مى دانستند. برخلاف اصول مسلم حقوق اجتماعى اسلام ، از مسلمين جزيه گرفته و با كوچكترين سوء ظن ، مردم را به دست جلادان مى سپردند.
انگاه كه وضع حكومت چنين باشد معلوم است كه تربيت دينى مردم و پرورش ‍ روحى اخلاقى آنان چگونه بوده و تا چه حد تنزل مى يابد.
امام سجاد عليه السلام در چنين اوضاع ناگوار اجتماعى ، مهمترين كار خود را در زمينه برقرارى پيوند مردم با خدا بوسيله دعا آغاز كرد. او با اين كار، خلا شخصيتى مردم را پر كرده و جراحات عميقى را كه توسط دست اندر كان آل اميه بر حيثيت و شخصيت آنان وارد آمده بود، التيام بخشيد. خطى نورانى و روشن براى فعاليت مردم در بعد معنوى ترسيم كرد. در سايه بهره مندى از اين معنويت ،انگيزه نيرومندى براى زنده ماندن و دورى از ياس و خمودى ايجاد نمود و در پى ان روحيه خود باختگى و حرمان را كه در اثر خفقان و فشارهاى اجتماعى ايجاد شده بود، زدوده و پاك نمود!
چگونگى برخورد امام سجاد عليه السلام با موالى و كسانى كه از ايران هجرت نموده تا از چشمه سار امامت جرعه اى بنوشند در تاريخ شيعه ثبت است . نيرو سازى امام ، برخوردهاى حساب شده و دقيق ايشان ، بذر افشانى تشيع در سراسر جهان از ان جمله ايران ، نمونه هايى از برخوردهاى امام زين العابدين عليه السلام مى باشد. از شكوفه هاى به ثمر نشسته ان بوستان ، على بن مهزيار اهوازى است كه از اموالى بود و سرانجام از اصحاب ، محدثين و وكلاى امام رضا، امام جواد، و امام هادى عليه السلام گرديد. جاذبه و مهر آفرينى امام سجاد عليه السلام انقدر گسترش داشت كه اهل سنت را نيز شيفته خود كرده بود بطورى كه ابن شيبه بهترين سند را اينگونه معرفى كند:
زهرى از على بن الحسين ، از پدرش از على عليه السلام .
جاحظ درباره شخصيت امام مى گويد: در شخصيت على بن الحسين فرقه هاى شيعى ، معتزلى ، خارجى ، عامه و خاصه همه يكسان مى انديشند و در برترى و تقدم او بر ديگران هيچ ترديد به خود راه نمى دهند.
ابن ابى الحديد معتزلى در وصف حضرت چنين مى گويد:
كان على بن الحسين غايه العباده
على بن حسين در عبادت به نهايت درجه ان رسيده بود مالك بن انس ، شخصيت معروف اهل سنت ، درباره امام مى گويد:
لم يكن فى اهل بيت رسول الله (ص ) مثل على بن الحسين
در اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) مثل بن الحسين وجود نداشت .
امام سجاد عليه السلام از بس در پيشگاه عظمت حق ، خضوع و خشوع كرده ، پيشانى به خاك سائيده و سجده به جاى آورده بود كه اثار عبادت در پيشانى او نمايان شده و ملقب به ذوالثفنات گرديده بود چون مى خواست وضو بگيرد، رنگ چهره اش دگرگون مى شد وقتى از علت ان مى پرسيدند، فرمود:
آيا مى دانيد در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟
از حالات والاى معنوى و اخلاقى امام جز اين انتظار نمى رفت كه به هنگام تلبيه (لبيك گفتن ) بيهوش شده و يا در هر شبانه روز تا وقت مرگ ، هزار ركعت نماز مى خوانده است . بطورى كه مالك مى گويد: به خاطر عبادت او، وى را زين العابدين ناميدند.
پس از واقعه كربلا تشيع از نظر كمى و كيفى و در بعد سياسى و اعتقادى در بدترين وضع قرار گرفت . كوفه كه مركز مهم گرايشات شيعى بود تبديل به مركز خطرناكى جهت سركوبى شيعه گرديد و شيعيان سرشناس واقعى امام حسين عليه السلام كه از مدينه و مكه در ركاب ان حضرت بودند و آنان كه موفق شده بودند از كوفه به او ملحق شوند در كربلا به شهادت رسيدند و برخى در كوفه وجود داشتند. اما در ان شرايط سخت كه ابن زياد ايجاد كرده بود جرات ابراز وجود نداشتند. پس از حادثه كربلا اين مسئله مطرح بود كه كار شيعيان پايان گرفته و هرگز به عنوان گروهى فعال و كار آمد، نمى توانند مطرح شوند.
بنى اميه به گمان خود از زاويه ديد سياسى خويش ، نقطه پايانى به زندگى سياسى و اجتماعى اهل بيت رسول خدا و حاملين اسلام ناب محمدى گذاشته بودند و از هر شيطنتى بهره مى جستند.
ولى با انهمه قدرت و اينهمه زيركى از يك نقطه بسيار ضعيف احساس غفلت كرده بودند و ان وجود امام سجاد عليه السلام بود. شخصيتى كه اگر چه از نظر سن ، جوانى نو نهال مى نمود و برايش زود بود كه به فعاليت سياسى بپردازد ولى از نظر روحى و شخصيت علمى اجتماعى ، بسيار اراسته و در سطح فوق العاده بالايى بود. او بر خلاف انتظار جامعه ان روز، فعاليت سياسى فرهنگى خود را در مدينه آغاز كرد و مردم را به سمت چشمه جوشان و خروشان معارف اصيل دعوت نمود.
موفقيت امام در تاريخ كاملا تاييد شده است زيرا حضرت موفق گرديد به شيعيان حياتى نو بخشيده و زمينه را براى فعاليتهاى امام باقر و امام صادق عليه السلام فراهم آورد.
تاريخ گواه است كه در طول ٣٤ سال فعاليت امام ، شيعه يكى از سخت ترين دورانهاى حيات خويش را پشت سر گذاشت و در جامعه ان روز حجاج كسى بود كه شنيدن كلمه كافر براى او بسيار دلپذيرتر از شنيدن كلمه شيعه بود.
ولى امام با ظرافت و لطافت خاصى فعاليت خويش را شروع كرد، از ابزارهاى قابل توجهى استفاده نمود. بهره گيرى حضرت از سلاح دعا، به جامعه اسلامى رفاه زده و دنيا طلب اب حيات بخشيد.
صحيفه سجاديه حضرت ، تابش نورى بود بر قلب افسرده مردم اموى زده ، تا شخصيت اصيل خود از باز يابند و باز هم در مسير اعلاى كلمه حق گام بردارند.
انفاقت امام عليه السلام و سركشى به فقرا، برگى ديگر از دفتر سراسر افتخار دوران وسيعى از مردم ان روز ايجاد نمود بطورى كه هسته هاى شيعه انقلابى و ياران با وفاى ائمه بعد، از اين چشمه خروشيده بود.
نگاههاى مهربانانه ، سخنان الهى گونه ، گذشت و ايثار پيامبر منشانه امام عليه السلام كار را بدانجا رسانيد كه امير حاكم بر قلوب مردم كسى جز على بن الحسين عليه السلام نبود. از اين روى هشام بن عبد الملك چون او را ديد كه به سوى حجر الا سود گام بر مى دارد و مردم راه را براى او باز مى كنند از سر حسادت خود به تجاهل زد و از ملازمان خود پرسيد او كيست ؟
فرز دق شاعر عرب در ان جمع حضور داشت از نسيم توفيق الهى بهره گرفت و قصيده اى بلند در وصف امام سرود كه :
... سرزمين بطحا، كعبه و حرم او را مى شناسند... بهترين بندگان خداست و منزه از هر گونه الودگى ، احمد مختار پدر اوست و تا هر زمان كه قلم قضا بر لوح قدر بگردش باشد درود رحمت بر روان او روان باد، اين همان على است كه جعفر طيار و حمزه شهيد، عموهاى اويند...
سالروز ولادت حضرتش بر تمام عابدان و صالحان مباك باد.
وارث صبر على عليه السلام
كيستم من ، فارغ التحصيل دانشگاه دينم
دومين فرزند دلبند امام سومينم
چار مين استاد پرچمدار سرخ انقلابم
ز آنكه باب تاجدار پيشواى پنجمينم
در جهان آفرينش ، بعد سالار شهيدان
شاهكار كلك ذات پاك هستى آفرينم
مسند ملك ولايت را به امر ذات مطلق
بعد جد تاجدار خويش ، سوم جانشينم
گر بپرسى از نشانم ، من نشان كربلايم
ور بپرسى قدر من ، من ليله القدر زمانم
معنى حج و زكاتم ، مظهر صوم و صلاتم
چشمه اب حياتم ، كاشف راز نهانم
زاده خون و پيامم ، تشنه شهد قيامم
مكه و ركن و مقامم ، من امام ساجدينم
دردمندان را دوايم ، بينوايان را نوايم
منبع جود و سخايم ، رهنماى مسلمينم
وارث صبر عليم ، خلق عالم را اوليم
حجت بر حق حقم ، بيكسان را من معينم
اولم من ، آخرم من ، باطنم من ، ظاهرم من
طاهرم من ، فاخرم من ، وجه رب العالمينم
من صراط المستقيمم ، من حكيم ، من عليمم
من رحيمم من كريمم ، معنى حصن حصينم
من على ابن الحسينم ، مست جام نشاتينم
من امام الحرمينم ، خصم جان ناكسينم
در سيادت ساجدم من ، در عبادت عابدم من
فخرم اين بس ز آنكه خالق ، خوانده زين العابدينم
سرود گروهى در ولادت حضرت سجاد عليه السلام
مدينه ميخندد، ز يمن ميلادت
نشسته بر لبها، سرود زيبايت
حسين زند بوسه ، هماره بر رويت
چو آسمان ريزد، ستاره بر كويت
خوش آمدى سجاد عليه السلام
تو ماه تابانى ، تو جان جانانى
رسيده اى از راه ، خوش آمدى مولا
بيا گل زهرا، نظر نما بر ما
نشسته بر لبها، ذكر على جانم
خوش آمدى سجاد عليه السلام
عزيز زهرايى ، اميد دلهايى
به ما گنهكاران ، شفيع فردائى
به خوبى گلها، به لاله صحرا
به مادرت زهرا، عيدى بده بر ما
خوش آمدى سجاد عليه السلام
به لطف بى همتا، دوباره شد پيدا
گلى زگلزار فاطمه زهرا عليه السلام
خوش آمدى سجاد عليه السلام

يازدهم شعبان ميلاد مسعود حضرت على اكبر عليه السلام
آن ملاحت كه على اكبر ليلا دارد
برقع از رخ كند ارباز، تماشا دارد
پسرى را كه بود حسن به از يوسف مصر
گر پدر واله چو يعقوب شود جا دارد
طاووس بنى هاشم
خورشيد، پرتو طلائى رنگ شعاعهايش را در زمينه اى سرخ گون تاباند.
غنچه اى زيبا، در دامان مطهر ليلا شكفته شد كه عطر وجودش على عليه السلام را به ديدار كشاند، مولا على عليه السلام كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش ‍ بر گل نورسته غلتيد و روح درد مندش به آينده خونبار اين طفل پاك متصل شد.
شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارى زيباترين خط را سرمشق گرفت ، ميلادش همه را به ياد پيامبر انداخت و خاطره ديدار ان رسول گرامى را در ذهنها زنده كرد همگى پيامبر دوباره اى را ديدند كه هم اينك پس از گذشت ، هشتاد و شش سال ديگر بار تولد يافته است .
ان روز يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرت ، هفت سال قبل از شهادت على عليه السلام بود كه اين نوزاد پاك ، جهان را به نور وجود خويش روشن ساخت ، از اين رو از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است و مويد اين مطلب كلام تمامى مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگترين از امام سجاد عليه السلام (كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند) مى باشد.
على اكبر از دودمانى است كه خداوند قدرتش را در ظاهر و باطن او، و در صورت و سيرتش ، و در منطق و كلامش ، و ديگر مزايا و خصائل شريفش اشكار ساخته است ، على اكبر هم او كه به راستى در يقين و بصيرت و اخلاق حسنه كبير قوم خويش بوده و در فصاحت و ثبات در ميدان جنگ سر آمد همه پاكدلان .
جلالت و خصال حميده ان بزرگ و بزرگزاده ، ان يگانه روز گار و خلف صالح خاندانى عظيم الشان ، اسوه فضل و خرد، اعجوبه دوران و معدن عزت و شرف ، شهيد دشت نينوا، و زاده ريحانه رسول خدا، (ص ) افزون از ستاره هاست و مجد و عظمتش بر كوهها طعنه مى زند، قلم از شرح كمالاتش عاجز و زبان از بيان اين جلالت عظمايش نارسا.
اى طلعت زيباى تو، عكس جمال لم يزل
وى غره غراى تو، ائينه حسن ازل
روح ور وان عالمى ، جان نبى خاتمى
طاووس آل هاشمى ، ناموس حق ، عزوجل
در صولت و دل حيدرى ، ز انروز على اكبرى
در صف هيجا صفدرى ، وى دوحه علم و عمل
اى تشنه بحر وصال ، سرچشمه فيض و كمال
سر شار عشق لايزال ، سرمست شوق لم يزل
اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر
نا كام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل
اى شاه اقليم صفا، سرباز ميدان وفا
بادا على الدنيا العفا، بعد از تو اى ميراجل
زينب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو
ليلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل
على اكبر سلام الله عليه در عنفوان جوانى اثار جلالت و انوار فضيلت بر سيماى مباركش مى درخشيد، جود سرشارى ، كرم نبوى را به ياد ميآورد و شرف و مجد و بزرگ منشيش حضرت رسول (ص ) را در خاطره ها تجسم مى بخشيد، اراسته به تمامى صفات نيك بود و متجلى به انواع مناقب و فضائل .
در بيان خصائص ان ارامش جان و پاره جگر حسين عليه السلام همين كافيست كه به سخن پدر والايش اشاره كنيم آنجا كه امام محاسن شريفش را در دست ميگيرد و با نگاهش او را بدرقه ميكند و چنين مى فرمايد:
اللهم اشهدا انه برز اليم اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا بر سولك وكنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه .
خدايا تو شاهد باش جوانى به سويشان مى رود كه شبيه ترين مردم در خلقت و رفتار و سخن گفتن به رسول تو مى باشد و ما چون مشتاق پيامبرت مى شديم به او مى نگريستيم .
اين سخن درر بار امام عليه السلام ما را به اين امر اگاه مى سازد كه حضرت على اكبر عليه السلام آينه جمال نبوى و مثال كمال سرمدى ان بزرگوار بوده و در سخن و كلام ، كلمات گهربار ان حضرت را بر زبان داشته تا آنجا كه پدرش سيد الشهداء عليه السلام چون مشتاق سيماى دل افروز جد امجدش مى گشت ديده به اين جگر گوشه خود مى انداخت و يا چون خواهان شنيدن ان سخن جانفزاى حضرتش كه نغمات داوود را به فراموشى مى سپرده مى گشت ، گوش به سخنان فرزندش مى داد و يا بدان هنگام كه اخلاق كريمه نبى اكرم را كه خداى تعالى از ان به عبارت
و انك لعلى خلق عظيم ستوده بود، به ياد مياورد، توجه به وى مينمود.
واضح است كه آنكه وارث اين اخلاق حسنه پيامبر اكرم (ص ) است ، تمامى خصائص ان حضرت را اعلم از تقوى و اخلاص و شجاعت و بخشش و بردبارى و خوشروئى و نيك خلقى و ارام خويى و قاطعيت در راه خدا و دورى از رذائل و پستيها و ديگر خصالى كه خداى تعالى آنها را بزرگ شمرده ، دارا ميباشد و در اين رابطه هر چند كه برخى از افراد گرانمايه خاندان رسالت بر طبق احاديثى در بعضى ويژگيها، همسان پيامبر اكرم (ص ) معرفى شده اند اما على اكبر (سلام الله عليه ) مثل اعلا براى ان ذات كامل و معصوم از هر خطا و عيب بوده و آينه تمام نماى جمال سرمدى ان حضرت مى باشد.
اى جام عشق سرمد و ائينه رسول
حيران ز آفتاب رخت ، ديده عقول
ريحانه حسين و گل بوستان دين
ازاد سرو باغ نبى ، زاده بتول
ميلادش بر تمامى شيعيان بخصوص جوانان غيور امتمان مبارك باد.
پاى تا سر پيامبر اكرم
اى قدت همچو نيشكر اكبر
سر و باغ پدر اكبر
شام يلداى جعد مويت را
صبح پيشانيت سحر اكبر
پور مهتاب ليل ليلى را
قرص تو شد قمر اكبر
رفتنت كبك و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اكبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پيامبر اكبر
وصف خلق تو انك لعلى
شجر پاك را ثمر اكبر
هيبت غرش تو در ميدان
بدرد دل ز شير نر اكبر
نيست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سينه ات سپر اكبر
نام تو نام حيدر و بايست
آن پدر را چنين پسر اكبر
حشمتت بود آل هاشم را
مايه فخر و زيب و فر اكبر
هر دو بازوى ابرويت داده
دست قدرت به يكديگر اكبر
زين كمان و ز تير مژگانت
كرد اهوى دل حذر اكبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اكبر
بهر خون خدا، شهيد كرببلا
تو بدى پاره جگر اكبر
آنكه داغ تو بر دلش بنهاد
جايگاهش دل سقر اكبر
تا بقاى باقى قيوم
باشدش لعن مستمر اكبر
نذر قربانى تو جان كردم
كن قبول و نما نظر اكبر
مولوديه حضرت على اكبر عليه السلام
از دامان ليلا گلى بر آمد
شبيه حضرت پيغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدين ، برادر آمد
به به به به على اكبر آمد
از آغوش ليلا سر زد سپيده
از بيت ثار الله سحر دميده
فرزند على عليه السلام ، على عليه السلام افريده
نخل نجل نبى (ص ) را ثمر آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
شمس از نور رويش رفته به سايه
كوثر ز لعل او باشد كنايه
روشنى بخش شمس و قمر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد
داده بر حق حسين عليه السلام بدر الدجا را
شبه روى دلجوى مصطفى را
صف شكن عرصه كربلا را
لشكر كربلا را افسر آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
خنده كند نوزاد، همچو كوكب
بر روى عمه اش حضرت زينب عليها السلام
نور دل زينب اطهر عليها السلام آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد

پانزدهم شعبان ولادت منجى عالم بشريت حضرت حجه ابن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف
گو به هر غرقه درياى بلا، فلك نجات
آمده تا كه ببخشد به شما باز حيات
نيست اى عاشق دلخسته دگر وقت سكوت
به گل روى جگر گوشه زهرا صلوات
طلوع خورشيد
اينجا كاخ زيبا و افسانه اى قيصر پادشاه روم است ...
ايينه كارى ها، چشم را خيره مى كند. در و ديوار، رنگ اميزى و تزيين شده است و آخرين هنر معمارى و گچ برى و طلا كارى در اتاق هاى بزرگ و تالارها، ديده مى شود. فرش هاى گرانبها همانند پر طاووس ، نرم و ظريف ، خوشرنگ و خوش ‍ نقشه گسترده شده است . تابلوهاى زيبا در اتاق ها اويخته ، گويا پنجره اى است كه فضاى سبز و زيباى گلستان را نشان مى دهد.
نگاهى ديگر به قصر مى اندازيم : پرده هاى زر بفت ، شمعدانيهاى جواهر نشان ، چلچراغ ها، شمع هاى كافورى همه و همه چشم را خيره مى سازند.
قصر هميشه اين چنين بوده ، ولى امشب زيبائى و زينت ويژه اى دارد و شور و هيجان بى سابقه اى در ان ديده مى شود.
اين شور و هيجان ، از خبر تازه و مهمى حكايت مى كند كه همه جوانان ، در انتظار انند!
ارى امشب ، شب عروسى است ...
قيصر روم مى خواهد دخترش مليكه را به عقد پسر برادرش در آورد.
مجلس عقد تشكيل شد؛ كشيشان و راهبان برگزيده در پيش ، و به ترتيب ، رجال و شخصيت هاى ممتاز و معروف كشور، فرمانروايان و بزرگان اصناف و ديگر مردمان حضور دارند و داماد هم روى تخت قيمتى و بسيار جالب ، نشسته است . هنگامه اجراى مراسم عقد فرا رسيده است .
پس از لحظه اى سكوت ، اسفق ها و كشيش ها در كنار چليپا به حالت احترام ايستادند و كتاب انجيل را گشودند و در ان فضاى سكوت زده با اهنگى مخصوص ، مشغول خواندن خطبه عقد شدند.
مهمآنان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته و ان مجلس افسانه اى ، غرق در خوشى و شادى بود.
ناگهان حادثه اى كه هيچ كس ان را به انديشه خود راه نمى داد، مجلس را برهم زد!
صليبها - كه با احترام ويژه اى زينت بخش تالار پذيرايى بودند - در هم فرو ريخته ، و تخت جواهر نشان و زيباى داماد نيز، واژگون گرديد. او نقش بر زمين و بيهوش شد.
اسقف ها، از ديدن اين منظره وحشتناك ، رنگ خود را باختند و به لرزه در آمدند. ميهمآنان نيز، سخت پريشان و وحشت زده ، متحير ايستاده بودند. كشيش بزرگ ، به قيصر گفت : ما را از برگزارى مراسم عقد معذور دار، زيرا انجام ان ، باعث نابودى دين مسيح است .
قيصر راضى نشد كه اين ازدواج صورت نگيرد. دستور داد مجلس را دوباره منظم كردند و كشيش ها آماده اجراى مراسم عقد شدند. ناگهان حادثه پيشين تكرار شد.
اين بار وحشت و ترس بيش از نخست چهره خود را نشان داد. اندوه و ترس بر قيصر سايه افكنده بود. ناگزير مهمآنان پراكنده شدند، و قيصر با خاطرى پريشان ، به حرمسرا برگشت . عروس نيز با هاله اى از غم ، به كاخ خود رفت و در بستر ارميد. حادثه هولناك مجلس عقد، انديشه او را به بازى گرفت ، و سرانجام ، خستگى ان مجلس نافرجام ، او را از پاى در آورد. و خواب چشمانش را ربود.
مليكه در عالم رويا، عيساى مسيح و شمعون را با گروهى از ياران ان حضرت ، ديد كه در قصر اجتماع كرده اند و در جاى تخت واژگون شده ى پيشين ، تخت ديگرى قرار دارد.
لحظه اى نگذشت كه حضرت محمد، پيامبر گرامى اسلام با امير مومنان على و عده اى از فرزند زادگانش - كه هماره در خدا بر آنان - وارد قصر شدند.
عيسا، به استقبال آنان شتافت و پس از اداى احترام ، پيامبر اسلام به او فرمود: من به خواستگارى دختر نماينده و جانشين شما شمعون آمده ام تا او را به عقد فرزند خويش در آورد. (و اشاره به امام حسن عسكرى كه در مجلس ‍ حاضر بود، نمود).
عيسا نگاهى به شمعون كرد و گفت :
نيكبختى به تو روى آورده است . با اين ازدواج فرخنده موافقت كن .
شمعون هم با شادمانى پذيرفت .
انگاه پيامبر اكرم (ص ) خطبه عقد را جارى و مليكه را براى امام حسن عسكرى عليه السلام عقد كرد.
ناگهان مليكه از شادى فراوان بيدار شد. خود را در كاخ خويش تنها يافت .
و در قلبش ، عشق و پاك امام يازدهم - كه جز در عالم رويا او را نديده بود - موج مى زد. ماجراى رويا را براى كسى نگفت ، ولى ان منظره چنان او را به خود مشغول داشته بود كه از خوردن و آشاميدن باز ماند.
سر انجام ضعف و ناتوانى ، وى را به بستر بيمارى افكند.
قيصر بهترين و معروفترين پزشكان را خواست ، و براى درمان مليكه ، سخت كوشيد. ولى نتيجه اى نبخشيد، و همگان گفتند كه او خواب شدنى نيست .
پادشاه ، كه آخرين لحظه هاى زندگى دخترش را مى ديد به فكر افتاد خواسته هاى وى را - هر چه هم گران باشد - بر آورد. به مليكه گفت :
عزيزم ! آخرين ارزوى تو چيست ؟
مليكه گفت : پدر جان تنها يك ارزو: كه بهبوديم دوباره به من روى آورد، و ان را در گرو ازادى اسيران مسلمان مى بينم ؛ كه مسيح و مريم مرا شفا دهند؛ پس پدر جان هر چه زودتر آنان را ازاد ساز.
قيصر به خواسته وى ، اسيران را ازاد كرد.
چهارده شب پس از ان روياى شگفت انگيز، دوباره در خواب ، حضرت فاطمه عليه السلام و مريم عليه السلام را ديد كه به عيادت او آمده اند.
حضرت مريم به مليكه گفت : اين بانوى بانوان جهان ( اشاره به حضرت زهرا عليه السلام مادر شوهر تو است .
مليكه دامان فاطمه عليها السلام را گرفت و گريست و از نيامدن امام عسكرى گله كرد. حضرت فاطمه فرمود: وى نمى تواند به ديدن تو بيايد، زيرا تو پيرو ايين حق (اسلام ) نيستى و اين مريم است كه دين كنونى تو را نمى پسندد. اگر مى خواهى خدا و عيسا و مريم از تو خشنود شوند، و در اشتياق ديدار فرزندم (امام حسن عسكرى عليه السلام ) هستى ، دين اسلام را بپذير.
مليكه در عالم رويا، ايين اسلام را پذيرفت و حضرت فاطمه وى را در آغوش ‍ گرفت ، و به او فرمود: اينك منتظر فرزندم باش .
مليكه از خواب بيدار مى شود و بهبودى را باز مى يابد. از شادمانى ، در پوست خود نمى گنجد، و به اميد فرا رسيدن شب ، و ديدار آسمانى و پاك امام يازدهم در رويا، دقيقه شمارى مى كند.
شب هنگام فرا رسيد، تاريكى دنيا را گرفت ، مليكه به بستر خواب رفت و امام يازدهم را در خواب ملاقات كرد.
امام عسكرى پس از مهربانى ها و دلجويى ها، به مليكه فرمود: در فلان روز سپاه اسلام به كشور شما خواهند آمد، تو نيز خود را با اسيران به شهر بغداد برسان ، به ما خواهى رسيد.
درست در همان تاريخ كه امام به او خبر داده بود، سپاه مسلمآنان به روم آمدند، پس از پيكار و درگيرى با روميان ، با اسيرانى از روم رهسپار بغداد شدند.
مليكه نيز خود را در لباس خدمتكاران در آورد و همراه آنان به بغداد رفت .
كشتى حامل اسيران به ساحل نشست ، و موجى از همهمه و صدا برانگيخت ، اسيران به سرزمينى كه نديده بودند رسيدند، نمى دانستند به سوى چه سرنوشتى مى روند، ولى همين قدر جسته و گريخته شنيده بودند مسلمآنان غير از ديگر جنگجويان و پيكار گرانند. قيافه هاى ناراحت و خسته به نظر مى رسيد، ولى در ته چشم آنها فروغى از اميد و شادى برق مى زد. و همانند مهمانانى كه از راه دور آمده باشند، منظره كشور جديد را تماشا مى كردند.
مليكه ؛ شاهزاده خانمى كه تا چند روز پيش مسيحى بوده و اكنون مسلمان شده است ، در كنارى ايستاده و گذشته و آينده خود را مى نگرد: به هم خوردن ناگهانى و شگفت انگيز ان مجلس عقد، خواب هاى طلايى كه در واقع خواب و خيال نبود؛ احساس هايى بود كه از اعماق جانش بر مى خاست ، و حقايقى بود كه همه وجودش بدان گواهى مى داد. او در واقع تشنه حقيقت بود، و حق را مى جست ، و به خاطر رسيدن به ان ، از همه چيز دست كشيد تا سرانجام به همه چيز رسيد. اگر در روم سلطنت مى كرد، در سامره به مجد و بزرگوارى اصيل و راستين دست يافت .
اكنون مليكه را در كنار دجله ، رها ساخته تا سر گرم افكارش باشد و با شتاب به سامره مى رويم . سامره شهرى است در ١٠٠ كيلومترى بغداد، در اين شهر، امام دهم حضرت هادى عليه السلام زيست مى كند. در همسايگى ان حضرت ، خانه بشر بن سليمان مردى از دوستداران آل پيامبر است . امام دهم او را مى طلبد و نامه اى به خط خارجى مى نويسد و با ٢٢٠ اشرفى به او مى دهد و مى فرمايد: به بغداد برو، و نامه را به فلان كنيزه بده .
مليكه ، نامه را گشود و سخت گريست و به عمرو بن يزيد برده فروش ، گفت : مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت .
بشر درباره پولى كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به ٢٢٠ اشرفى راضى شد.
بشر، مليكه را به سامره حضور امام هادى ٧ برد. امام به مليكه فرمود: مى خواهم ترا گرامى دارم ، آيا ده هزار اشرفى را مى پذيرى يا بزرگى و سعادت جاودانى را؟
مليكه گفت : پول نمى خواهم .
امام فرمود: ترا بشارت مى دهم به فرزندى كه شرق و غرب جهان به زير پرچم حكومت او خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.
مليكه : اين فرزند از چه كسى به و جوى خواهد آمد؟
امام : پيامبر اسلام ترا براى كه خواستگارى كرد، و حضرت مسيح ترا به عقد كه در آورد؟
مليكه : به عقد فرزندت امام حسن عسكرى عليه السلام
امام : او را مى شناسى ؟
مليكه از ان شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا عليه السلام مسلمان شدم ، هر شب به ديدنم مى آيد.
امام به خواهرش حكيمه فرمود: اى دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر و دستورات اسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب - الامر است .
مليكه ، يك سال در خانه ى حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت و انگاه ، مراسم عروسى برگزار شد. مليكه به خانه ى امام يازدهم آمد و نرجس ناميده شد.
امام يازدهم پس از پدر، پناهگاه مردم و رهبر شيعيان بود. مشكلاتشان را حل مى كرد، و راه هاى سعادت را به آنها مى نمود و به ايين انسانى اسلام تربيتشان مى كرد.
ان روز حكيمه به خانه حضرت عسكرى عليه السلام آمد و تا هنگامه ى غروب ، آنجا بود و انگاه كه مى خواست بر گردد، امام به او فرمود: امشب نزد ما بمان خدا به ما فرزندى خواهد داد، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبرى ، زنده كند پس از آنكه به درگيرى كفر و گمراهى مرده باشد.
حكيمه : از كه ؟
امام : از نرجس . حكيمه به نرجس نگاه مى كند، نشانه اى از بار دارى در او نمى يابد و سخت به شگفت مى آيد امام به او فرمود: او بسان مادر موسى عليه السلام است كه هيچكس نمى دانست بار دار است ، زيرا فرعون شكم زن هاى ابستن را مى دريد.
حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد پهلوى نرجس خوابيد؛ ولى از زادن خبرى نبود، حيرت و تعجب او زياد شد. در ان شب بيش از شب هاى ديگر، به نماز و نيايش پرداخت .
نزديكيهاى سحر، نرجس از خواب مى جهد و نيايشى كوتاه مى گذارد، ولى باز نشانه اى از زاييدن در او نيست . حكيمه پيش خود مى گويد: پس فرزند چه شد؟
امام از اطاقش بانگ مى زند: حكيمه ! نزديك است . در اين هنگام نرجس را اضطرابى دست مى دهد، حكيمه او را در آغوش مى گيرد، نام خدا بر زبان جارى و سوره انا انزلناه را مى خواند حكيمه احساس كرد همراه صداى او ديگرى هم سوره انا انزلناه را مى خواند، دقت كرد، صداى كودك را از شكم نرجس ‍ شنيد.
نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان مى شود، گويا پرده اى ميان آنها افتاده است .
حكيمه سراسيمه به سوى امام مى رود، تا وى را از جريان اگاه سازد.
امام به او مى فرمايد:
عمه باز گرد، او را خواهى ديد. و او بر مى گردد، پرده كنار رفته و نرجس را نورى تند فراگرفته بود كه ديده حكيمه را خيره مى ساخت .
نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايى خدا و رسالت جدش ، پيامبر و امامت و ولايت پدرش ، امير مومنان و ديگر امامان كه - درود خدا بر آنان - گواهى مى دهد و از خدا گشايش كار و پيروزى انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - مى خواهد.
و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان سال ٢٥٥ هجرى بود.
يوسف آل محمد ص
امشب زمين ابستن يك انفجار ديگرى است
گويى عروس آسمان ، اختر شمار ديگرى است
لوح و قلم را از شعف نقش و نگار ديگرى است
چرخ و فلك را در محك گشت و گذارد ديگرى است
گهواره توحيد را شب زنده دار ديگرى است
هستى عالم عرصه چابك سوار ديگرى است
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد (ص ) آمده
امشب عروس فاطمه ، فخر البشر مى آورد
كلك قضا را زينت لوح قدر مى آورد
در سنگر ازادگى فتح و ظفر مى آورد
طوق طلوع فجر را بهر سحر مى آورد
تكبير گو، تكبير گو نرجس پسر مى آورد
جبريل بهر مصطفى هر دم خبر مى آورد
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
امشب به گوش باغبان باد صبا گويد چنين
آمد بهار و شد جهان زيباتر از خلد برين
از مقدم فرخنده فرخ رخى ناز آفرين
بهر نثار مقدمش مانند گلچين ، گل بچين
آمد امام منتظر بر يارى مستضعفين
كز ريشه سازد ريشه كن نخل همه مستكبرين
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
آمد به دنيا تا علم بر قاف اين عالم زند
عيسى دمى كز وصف او ادم دمادم دم زند
نوح نبى از عشق او، كشتى به قلب يم زند
بر حبل مهر او خليل ، امشب گره محكم زند
موسى كتاب نيل را در محضرش بر هم زند
گلبوسه ها بر مقدمش ، صد عيسى مريم زند
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان ميرسد
با يك شور و شعف ، جآنان جآنان ميرسد
ويرانگر كاخ ستم با جيش ايمان ميرسد
احيا گر دين خدا، حامى قرآن ميرسد
چشم انتظاران را بگو، يوسف ز كنعان ميرسد
اى دل شب هجران ما، آخر به پايان ميرسد
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
بازا كه اين ديوانگان ديوانه روى تواند
مست ازمى عشق تو و خاك سركوى تواند
چشم انتظار ديدن چشمان جادوى تواند
دل بسته مهر تو و ان طره موى تواند
جان بر كف راه تو و ان تيغ ابروى تواند
محو تماشاى تو و ان قد دلجوى تواند
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده (٢)
۷
فصل نهم در مناسبتهاى ماه رمضان المبارك ماه مناجات و دعا سرودهاى ميلاد امام مهدى عليه السلام سرود اول
به به به مهدى ما آمده
بوى گل سوسن و نسترن آمد
عطر بهاران به طرف چمن آمد
مرغ سحر بر چمن هلهله سركن
مهدى ما حجته ابن الحسن آمد (٤)
هجر سر آمد - وصل بر آمد شام سحر شد - منتظر آمد (٤)
به به به مهدى ما آمده بر دل عاشقان صفا آمده
به به به سبط رسول امين
سبط نبى مصطفى آمده
به به به غنچه گل فاطمى
نور دو چشم مرتضى آمده
به به به قائم آل نبى
وارث صلح مجتبى آمده
به به مهدى ما آمده
به به به وارث خون حسين
به انتقام شهدا آمده
به به به سيد سجاد را
وارث عرفان و دعا آمده
به به به مكتب باقرى را
آنكه كند باز بپا آمده
به به مهدى ما آمده
به به به مذهب جعفرى را
مكمل از سوى خدا آمده
به به به صولت كاظمى را
آينه خدا نما آمده
به به به تازه گل عسكرى
هديه به خلق ما سوى آمده
به به مهدى ما آمده
به به به رهاگر مسلمين
ز دست ظلم اشقيا آمده
رها گر قدس و بقيع و نجف
كعبه و بيت و كربلا آمده
به به مهدى ما آمده
سرود دوم
يا مهدى عليه السلام
ما همه بر شب خنده كنيم
ما همه دين را زنده كنيم
ما همه مشتاقيم (٢)
بر زبان مهدى يا مهدى
با خدا در عشقت عهدى
تا قيامت بستيم (٢)
ديده ها همه جا خيره شود
به ظهور رخ تو يا مهدى
روشنى همه جا چيره شود
كه بيايى زر هى يا مهدى
يا مهدى ، ز ظهور تو دگر خصم ز پيكار بماند
نام تو، به بسى چهره غمگين گل لبخند نشاند
يا مهدى (٨)
عاقبت غمها چاره شود
زندگى از نو تازه شود
از سفر مى ايى (٢)
ميكشى دستى بر سر ما
مى نشينى تو در بر ما
پيشمان ميمانى (٢)
منجى همه اهل جهان
خبر امن و امان يا مهدى
مونس ، همه خسته دلان
همه غمزدگان يا مهدى
يا مهدى ، تو بيا كين دل ما طاقت هجران ندارد
ياد تو، به كوير دل تفتيده چو باران ببارد
يا مهدى (٨)

فصل نهم در مناسبتهاى ماه رمضان المبارك ماه مناجات و دعا
اى دوست ز رحمت دل اگاهم ده
در ماه دعا سير الى اللهم ده
ماه رمضان و ماه مهمانى توست
در محفل مهمانى خود را هم ده
سلام بر تو اى رمضان
رمضان ! اى ماه نور و پاكى ، اى حجم وسيع صفا و خلوص ، اينك تو آمدى ، مقدمت گرامى باد.
رمضان ، تو قصيده بلند فضيلتى ، رمضان ، تو دشت وسيع رحمتى ، تو اقيانوس ‍ فراخ بركتى .
رمضان ! اينك تو با تمام خلوص و صفايت بسراغمان آمده اى ، اينك تو با تمامى توان و توشه ات ، بياريمان آمده اى تا دستمان گيرى و از گرداب گناه و فساد و معصيت و نافرمانيهاى يكساله مان ، رها ماه سازى ، اينك تو آمده اى تا با تلاشت ، تارهاى ضخيم غفلت و عصيانى را كه بدور خويش تنيده ايم ، بگسلى و در فضاى پاك و مطبوع توبه و استغفار به تفرجمان گمارى كه با تمام وجود سر تا پا نيازمان ، به استان رب رويم و كوبه درگاه ملكوتيش را بصدا در اوريم كه : ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سئياتنا و توفنا مع الابرار.
ارى اى رمضان ، اى چكامه پر شور عشق ، اى سرود پر سوز عرفان ، آمده اى تا درس طريقتامان اموزى و چون سالكى پير و شيخى پر سوز و گداز، در سلك عشق الهى ، به سلوكمان وادارى كه غلها و زنجيرهاى دست و پاگير زمينى را بگسليم و دستى بر آسمان بر اريم و پروازى روحانى به عالم ملكوتيان نمائيم و حجاب ضخيم عالم ماده و اخس مراتب وجود را از هم بدريم .
رمضان ! اى پير دير، اى خانقاه عشق .
اينك تو آمده اى تا دلهاى معصيت اندود و غبار گناه گرفته ما را جلا بخشى و آينه دلمان را صيقل زنى كه فقط و فقط نور حق را انعكاس دهد و روشنى عشق الهى را نمايانگر باشد.
رمضان اى فرياد گر پر سوز، اى منادى عشق و شور:
اينك تو آمده اى تا دستمان گيرى و به كلاس دعايمان برى . ارى ، دعا و نيايش ‍ نيايش عارفان حقيقى خداى ، دعاى شوريدگان واقعى حضرت رب الا رباب ، سرود شيفتگان وادى عشق كمال مطلق ، سرود امامان پاك تشيع .
آمده اى تا در كناره بحر عميق ابو حمزه سيرمان دهى و از اقيانوس عشق و شور و گذار افتتاح ما را جرعه اى نوشانى . كه شورى در سرمان افتد و شررى بر جانمان و خداى را بخوانيم كه :
اللهم عرفنى نفسك ، اللهم عرفنى نفسك ،
اللهم اجعلنا من اخص عارفيك و اخلص عبادك :
بار الها، ايزدا، خودت را بما بشناسان ، خدايا دلهامان ، بنور معرفتت روشن فرما، بار معبودا، شراره هاى آتش عشقت ، بر خرمن وجودمان انداز كه سراپا و هماره در ان سوزيم ،
بار پروردگارا، ايزدا، چنانمان كن كه از خاصان وادى عرفان و عشق تو باشيم و از سالكان حقيقى سبيل تو. و از خالصان رهپوى طريق عبوديتت قرارمان ده .
ارى رمضان ، تو پيام اور معنويتى ، تو رسول درگاه ربوبيتى .
مقدمت گرامى باد.
ماه عترت و قرآن
رمضان ، شهر عشق و عرفان است
رمضان ، بحر فيض و احسان است
رمضان ، ماه عترت و قرآن
گاه تجديد عهد و پيمان است
رمضان امتداد جاده نور
در گذرگاه هر مسلمان است
ماه تحكيم اشنائيها
ماه تعطيل قهر و حرمان است
ماه شب زنده دارى عشاق
ماه بيدار باش وجدان است
ماه اشك و خروش و ناله و اه
ماه برگشت هر پشيمان است
ماه تحصيل دانش و تقوى
ماه تطهير و ماه ايمان است
ماه اكرم عترت و قرآن
ماه اطفاء نار نيران است
عيد مسعود زاد روز حسن عليه السلام
روز پرفيض نيمه ان است
شب قدرش ، سلام بر مهدى عليه السلام
مشرق ماهتاب قرآن است
مغرب آفتاب عمر على عليه السلام
مشرق ماهتاب قرآن است
در چنين مه كه انس و جان يارب
بر سر سفره تو ميهمان است
نظرى سوى دردمندان كن
اى كه نامت شفا و درمان است
مناجات
اى كردگار مهربآن اى خالق كون و مكان
اى رهنماى گمرهآن بر حال من رحمى نما
يا ربنا، يا ربنا (٢)
مولا توئى ، من بنده ام
از جرم خود شرمنده ام
من از همه كس را نده ام
من بر تو دارم التجا
يا ربنا، يا ربنا (٢)
رويم سيه شد از گناه
اشكم بود يارب گواه
سوى تو آوردم پناه
خوانم تو را با صد نواه
يا ربنا، يا ربنا (٢)

دهم رمضان وفات نخستين بانوى مسلمان حضرت خديجه كبرى عليها السلام
سلام ما به تو باداى خديجه كبرى
نخست همسر خوش طينت رسول خدا
چو ديد ذات خداوند، حسن نيت تو
بداد از كرم خويشتن تو را زهرا
نخستين بانوى مسلمان
صداى پاى شب ، ارام ارام ، در كوچه پس كوچه ها مى پيچيد و مردمان خسته از تلاش روزانه به دامن پر مهر شب مى اويزند، ماه خندان زنان بر سرو روى شهر ذرات نقره نثار مى كند، كوچه ها از صداى گامهاى رهگذران تهى است .
در خانه اى مجلل و بزرگ زنى عفيف و پاكدامن چشم در چشم سكوت به روزهاى آينده مى انديشد، زنى كه دست رد بر سينه ثروتمندان قريش زده است و غوغاى رنگ رنگ حيات در نگاهش رنگ باخته است زنى كه عزت و سر بلندى را در خوب زيستن مى جويد و زرق و برق درهم دينار هم نتوانسته ذره اى از مهربانيش را به خود اختصاص دهد، خانه اش كعبه امال نيازمندان است .
انچه در تاريخ اسلام و روايت ماثوره از ائمه طاهرين عليه السلام مى خوانيم حكايت از تقوى ، پاكدامنى ، ايمان و بزرگوارى بانوى گرانقدرى چون خديجه مى كند، اولين زنى كه اسلام آورد همسر با وفاى پيامبر خاتم (ص ) و مادر شايسته خانمى چون فاطمه زهرا عليها السلام و حامى و پشتيبان فداكار رسول اكرم (ص ) و يارانش در صدر اسلام .
اينك خديجه در انديشه اى عميق فرو رفته است ، غلامانش در كار تهيه وسايل سفر و فراهم آوردن مال التجاره اند. كاروان قريش تا چند روز ديگر راهى مى شود ولى خديجه هنوز هم كسى را كه اطمينان تمام به او داشته باشد نيافته است ناگهان جرقه اى در ذهنش و لبخندى بر لبانش مى شكفند: امين !
روز به شعاع پرتو خورشيد طلايى رنگ آغاز مى شود، عروس آسمان پر مهر و دل انگيز بر پلك مشرق مى نشيند، دوباره نبض زندگى در خانه ها مى تپد و كوچه ها از همهمه رهگذران اكنده مى شود، همه جا نقل مجلس سوداگران سفر قريب الوقوع كاروان تجارتى مشرق مى نشيند، جنب جوش عجيبى در بازار موج مى زند و اسبان و اشتران باركش دست به دست مى گردند خديجه به دنبال امين قريش مى فرستد، محمد (ص ) دعوتش را اجابت مى كند و انك اين خديجه است كه با كمال ادب سخن مى گويد:
چيزى كه مرا شيفته ات نموده است راستگويى و امانتدارى و اخلاق پسنديده توست من حاضرم دو برابر مزدى را كه به ديگران مى دهم به تو بدهم و غلامم را هم ركابت كنم تا در تمام مراحل سفر فرمانبردارت باشد
بالاخره پيشنهاد خديجه پذيرفته مى شود و امين قريش به عنوان وكيل تام الاختيار خديجه براى فروش كالاهاى تجاريش با كاروان قريش همگام مى شود كاروان تا لحظاتى ديگر آماده حركت مى شود و خديجه آخرين سفارشهاى لازم را به دو غلامش كه همراه كاروان در خدمت امين قريشند گوشزد مى كند در همه حال كمال ادب را در برابر محمد (ص ) رعايت كنيد، مطيع او باشيد و به اعمالش كوچكترين اعتراضى ننماييد
كاروان مى رود و از ديار عاد و ثمود كه اينك در غبار فراموشى زمان خفته است مى گذرد محمد نگاه ملتهبش را بر ويرانه هاى برجا مانده درنگ مى كند و عبرت را به انديشه مى نشيند.
انك كاروان باز گشته است ، شادمان و پيروزمند با سودى سرشار و اشترانى بغايت خسته ، خديجه در تالار خانه اش متبسم و فرحناك غلامش ميسره را به حضور طلبيده و گوش جان به سخنانش سپرده است :
خانم ، امين بر سر موضوعى با بازرگانى اختلاف پيدا نمود بازرگان به او گفت به لات و عزت سوگند بخور تا سخنت را بپذيرم اما در جواب چنين گفت : پست ترين موجودات در نزد من همانا لات و عزى است كه تو آنها را مى پرستى و نيز در بصرى امين زير سايه درختى به استراحتى نشست ، در اين هنگام راهبى در صومعه خويش به عبادتها نشسته بود و آنگاه كه چشمش به امين افتاد به نزد من آمد و از من نامش را پرسيد و بعد چنين گفت : آن مرد كه زير سايه درخت نشسته است همان پيمبرى است كه در تورات و انجيل بشارتهاى فراوانى درباره اش خوانده ام به ناگاه اشك شوق در چشمان خديجه حلقه زد: اه ميسره ديگر كافى است علاقه ام را به محمد دو چندان كردى من ، تو و همسرت را آزاد كردم و بدين ترتيب ميسره را با هدايايى گرانبها آزاد كرد.
امانت دارى و كاروانى امين قريش انيران مورد اعجاب خديجه قرار مى گيرد كه حاضر مى شود مبلغى را اضافه بر قرار داد به عنوان جايزه به او بپردازد، اما امين فقط اجرتى را كه آغاز كار معين شده بود مى پذيرد از طرفى خديجه سخنان ميسره را براى عمويش ورقه ابن نوفل كه به داناى عرب شهره بود نقل مى كند ورقه نيز مى گويد بى شك صاحب اين كرامات همان پيامبر عربى است .
هر روز كه از اين ماجرا مى گذرد علاقه خديجه به محمد (ص ) بيشتر مى شود بالاخره پيشنهاد ازدواج ثروتمندترين بانوى قريش خديجه به محمد (ص ) ابلاغ مى شود و به اين ترتيب خانه اى كه پيرامونش را كرسيهاى عاج نشان پر كرده بود و به حريرهاى هند و پرده هاى زربفت ايران آرايش يافته بود پناهگاه مسلمآنان مى شود.
و انك مردى از حرا سرا زير مى شود سنگينى وحى توان از كفش ربوده است و نور نبوت از جيبش ساطع ، سراسيمه به خانه خديجه وارد مى شود، خديجه هراسان و متعجب مى گويد: يا محمد اين چه نور است در تو مى بينم و محمد بدو مى فرمايد: همسرم ، نور نبوت است بگو لا اله الا الله محمد رسول الله و خديجه اين كلام آسمانى را با تمام ذرات وجودش تكرار مى كند و سپس باشور و هيجان ادامه مى دهد سالها است كه منتظر چنين روزى هستم .
و اكنون اين پيامبر است كه بر پيكر بى جان همسرى فداكار و ياورى وفادار مى گريد، سال هفتم بعثت پس از پايان يافتن محاصره اقتصادى قريش عليه مسلمآنان و تحمل شدائد و سختيهاى فراوان در شعب ابى طالب به فاصله كمى دو حامى گران قدر رسولخدا يعنى حضرت ابوطالب و خديجه دار فانى را وداع نمودند.
خديجه كبرى در دهم رمضان المبارك چشم از جهان فروبست و رسولخدا را در غمى بزرگ نشاند، همسر والايى كه مى فرمايد در شبى كه من به معراج رفتم وقتى باز مى گشتم از جبرئيل سوال كردم آيا با من كار ديگرى ندارى ؟
پاسخ داد: خواهش من اين است كه از طرف پروردگار و از طرف من به خديجه سلام برسان و يا در جايى ديگر خطاب به خديجه اش مى فرمود بدرستى كه خداوند عظيم الشان در هر روز چندين بار به تو بر ملائكه بزرگوارش مباهات و افتخار مى كند.
حال در كنار اين پيكر بى جان خوبيهايش را يك به يك در مخليه اش تصور مى كند آزاد و شكنجه قريش را به ياد مى آورد و دلداريهاى خديجه را، سختى توانفرساى سالهاى محاصره در شعب ابى طالب را و پايمرديهاى بنى هاشم و خصوصا خديجه را، اولين نمازى را كه به جماعت در كنار خانه خدا با خديجه و على به پاى داشت ، ثروت هفتگى كه در راه پيشبرد آرمانهاى اسلام نثار شد و...
ديگر سيل اشك امانش نمى دهد هق هق گريه هاى جانسوزش در سوگ خديجه بزرگ بر فضا طنين مى افكند و اين سخن را چون نگينى گرانبها در حلقه كرامت انسانى مى نشاند كه (خديجه از زنان با فضيلت بهشت است )
يا خديجه الكبرى
سلام ما به تو باداى خديجه كبرى
نخست همسر خوش طينت رسول خدا
هزار رحمت حق بر راوان پاك تو باد
درود ما به تو باد، به جنت الماوى
توئى كه ثروت خود بى دريغ بخشيدى
به همسرى كه مقامش به حق بود والا
چو گشت معتكف كوه نور، همسر تو
توئى كه بوده اى چشم انتظار راه حرا
توئى نخست مسلمان كه گفته اى از صدق
كلام طيبه را با نواى امنا
توئى كه كرده اى تظيم از سر اخلاص
به پيشگاه خداوند ربى الا على
چو ديد ذات خداوند، حسن نيت تو
بداد از كرم خويشتن تو را زهرا
مقام فاطمه بالاترين مقامات است
خوشا به حال تو و دخترى كه داده تو را
ببال پيروى بر خويشتن كه در مكه
شدى تو زائر قبر خديجه الكبرى

پانزدهم رمضان ولادت پرچمدار صلح حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
مژده اى دل نور چشم مرتضى آمد، خوش آمد
روز ميلاد امام مجتبى آمد، خوش آمد
غم مخور اى دل در ماه دعا و استجابت
بهر تاثير دعا روح دعا آمد، خوش آمد
مولود رمضان
ان سال ، سال سوم هجرت بود، رمضان در ان سال ابهت ديگرى داشت چرا كه نيمه ان به ميلاد با شكوه كودكى شش ماهه بشارت ميداد.
كودكى از خانه على و فاطمه و شبيه پيامبر، سفيد روى و با چشمهاى سياه و گشاده و گونه هايى لطيف و هموار تولد مى يابد.
او اولين فرزند اين خانه است كه هم اكنون چشم حق بين به حقايق جهان گشوده است و لبهاى پيامبر (ص ) و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را شكوفا نموده است .
با ميلاد منورش ، جبرئيل از آسمان بر زمين مى آيد، تا پيام و سلام پروردگار را به رسول خدا (ص ) ابلاغ كند و بگويد:
به راستى كه على در نزد تو به منزله هارون در نزد موسى است ، پس نام كودك را به نام پسر هارون نامگذارى بنما
رسول خدا پرسيد: نام پسر هارون چيست ؟ جبرئيل امين عرض كرد: شبر فرمود: زبان من عربى است ! گفت : نامش را حسن بگذار.
و پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد ابن عبد الله (ص ) نام كودك بزرگش را حسن ناميد و سپس فرزند تازه تولد يافته را در دامان گرفت و در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد كودك خود را با اين دعا تعويذ فرمود: شما را پناه ميدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شيطان بد خواهى و از هر چشم زخمى . چرا كه امام حسن عليه السلام ميوه دل رسول الله (ص ) است و گل خوشبويى است كه پيامبر گرامى (ص ) وى را مى بويد و مى بوسد، بر پشت خود سوار ميكند، سجده را برايش طولانى مى نمايد و درباره اش ميفرمايد:
انه ريحانتى من الدنيا و ان ابنى هذا السيد
ارى به راستى كه او گل خوشبوى من است در دنيا و براستى كه پسر من اين سيد و اقاست . حسن از من است و من از اويم ، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست بدارد.
امام حسن عليه السلام شخصيت بزرگى داشت و حافظه عجيبى !! بدين صورت كه در سن هفت سالگى در مجالس پيامبر گرامى اسلام (ص ) حاضر ميگشت و انچه را به رسول الله (ص ) وحى ميشد مى شنيد و ان را حفظ ميكرد و نزد مادرش فاطمه زهرا عليها السلام مى آمد و انچه را حفظ كرده بود، براى مادر باز ميگفت و هنگامى كه على ابن ابيطالب عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام مى آمد، ان علوم را از صديقه كبرى مى شنيد و چون از ان بانوى بزرگوار مى پرسيد: از كجا اين علوم را فرا گرفته اى ؟ پاسخ مى شنيد: از فرزنت حسن .
از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام
چهره ماه حسن عليه السلام تابيد با وجه حسن
ميوه بستان زهرا، نور چشم مصطفى
پاره قلب على ابن ابيطالب حسن
در محيط علم و دانش آفتابى تابناك
بر سپهر علم و بخشش كوكبى پرتو فكن
به دنبال اين ماجرا، روزى على عليه السلام در خانه خود پنهان شد و امام حسن عليه السلام كه قسمتى از وحى را شنيد به خانه آمد و همينكه خواست انچه را شنيده بود مانند روزهاى ديگر به مادرش باز گويد دچار لكنت زبان شد و نتوانست انچه شنيده بود بيان كند. فاطمه زهرا عليها السلام در شگفت شد و علت را پرسيد؟ كودك در جواب گفت :
اى مادر تعجب نكن كه بزرگى اكنون به سخن من گوش ميدهد و همان گوش ‍ دادن اوست كه مرا از گفتار باز داشته است .
و هم اكنون اين نوزاد بزرگ ، با اين هوش و ذكات و علم و ارزش ، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را با تولدش روشن ساخته است و لبهاى پيامبر (ص ) را خندان نموده است . كودكى كه اقاى جوانان اهل بهشت ميباشد.
هر كس خوش دارد به اقاى جوآنان اهل بهشت بنگرد به حسن نگاه كند
كودكى كه براى حفظ ارمان الهى و رسالت رسول الله (ص ) و امامت على ابن ابيطالب عليه السلام ، رنجها مى برد و بزرگترين سختيها را براى نگهدارى و پاسدارى از رازهاى پدر تحمل مينمايد.
رازى كه على عليه السلام در آخرين لحظه حياتش به فرزندش گفت و فرمود:
نزديك من بيا، تا انچه را رسول الله (ص ) با من به راز گفت با تو به راز بگويم و انچه را به من سپرد به تو بسپارم .
و اينك روز ميلاد وصى على ابن ابى طالب است و امام علاوه بر لبخند بر ولادت فرزندش ، بر تولد وصى و جانشين خود، كه حافظ ارمان رسول خدا (ص ) و على عليه السلام است ميخندد. و فاطمه عليها السلام خوشحال از اينكه خانه اش ، منور به نور امامت است . و پيامبر (ص ) نيز بر تبسم على و فاطمه لبخند ميزند كه خانه اى براى ترويج عدالت بر پا نموده اند و فرزندانى در مقام امامت در سنگر حفاظت از رسالت تربيت مى نمايند.
و امام حسن عليه السلام نخستين ميوه اين درخت است كه زينت يافته از چهره رسول و عطر گرفته از درياى معطر بتول است .
چه زيبا فرزندى كه صورتى اراسته و سيرتى مزين از اوصاف نبى اكرم (ص ) تا در كانون گرم على و فاطمه رشد يابد و در زير سايه الهى امام بزرگ گردد.
ميلادش بر صلح جويان جهان و عاشقان حضرتش مبارك باد
فخر جوانان بهشت
رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين
گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
ليك با اينهمه درام سپرى بهتر از اين
شب قدر رمضان ، گر چه بسى پر قدر است
دارد اين مه ، شب قدر و سحرى بهتر از اين
مولد لولو پاك مرج البحرين است
نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين
مادرش فاطمه عليها السلام و باب گرامش على عليه السلام
چه كسى داشته ام و پدرى بهتر از اين
رست ، پيغمبر (ص ) از ان تهمت ابتر بودن
نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين
اسوه خلق زمين ، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزايد پسرى بهتر از اين
گفت خالق فتبارك بخود از خلقت او
كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از اين
بگذر اهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از اين
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتى را نبود راهبرى بهتر از اين
زنده شد باز اين صلح موقت اسلام
نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين
لطف كن اذن زيارت كه خدا ميداند
بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين
گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان
يا حسن ، كن به محبان نظرى بهتر از اين
سرود ميلاد حضرت امام حسن عليه السلام
از مدينه بودى نسترن آمد
نور چشم پيمبر حسن آمد
گل ماه خدا - حسن مجتبى - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (٢)
شمع مهمانسراى كبريائى
بهترين هديه ماه خدايى
نو گل گلشن خير النسائى
ثمر مصطفى - پسر مرتضى - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (٢)
اى كه بنيانگذار كربلائى
اى كه بهر حسين تو مقتدائى
چه شود گر نظر بر ما نمايى
يادگار طاها - نور چشم زهرا - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (٢)

نوزدهم رمضان ضربت خوردن حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام
ناله كن اى دل به عزاى على عليه السلام
گريه كن اى ديده براى على عليه السلام
پيش حسين و حسن و زيبنين
خون چكد از فرق هماى على عليه السلام
سحرگاه خونين
شهر كوفه تنها و ساكت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارك رمضان خفته بود.
دامن افق هنوز تاريك و سياه بود. گويى دل آسمان كوفه در ان شب همرنگ دل مردمان كوفه شده بود! شبى سرد و ساكت و بى هياهو. در ان شب ، تنها يك چشم ديده در ديده آسمان صاف و پرستاره كوفه دوخته بود. چشمى كه با نيروى بينش شگرف خويش تا عمق آسمانها را مى كاويد و حاصل اين كاوش ، ديدار خدا در منظر دل او مى شد. و اينگونه او خدا را در عرصه دل خويش به ديدار مى نشست و مصداق ايه كريمه قرآن مى شد كه :
الذين يتفكرون فى خلق السموات و الارض قالو ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
كسانى كه در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند پروردگارا!
اينها را بيهوده نيافريده اى ، منزهى تو، پس ما را از عذاب دوزخ رهايى بخش .
او تنهايى بود كه در تنهايى خويش ، همنشين خداى تنها بود.
بنده صالح خدا، حجت حق ، امام عارفان و عاشقان به آسمان كوفه مى نگريست و گويى در انتظار حادثه اى بود!
پيمانه صبرش از دست نامردمى هاى امتش لبريز شده بود كه خود در فرازى از سخنانش اينطور احساس خويش را در ظرف كلمات ريخته بود:
اى نامردان مرد نما! اى كه همچون كودكان ، در خواب پريشانيد، و همچون پرده نشينان دستخوش رويا. كاش شما را نديده بودم و به هيچ روى نشناخته بودم ! بخدا كه شناختن شما مايه پشيمانى و در نهايت موجب تاسف است . مرگ بر شما باد. همانا كه دلم را سخت چركين كرديد و سينه ام را از درد اكنديد و زهر را جرعه جرعه در كامم ريختيد و با نافرمانى و تنها گذاشتن ، برنامه هاى اصلاحى ام را تباه ساختيد و كار را بجايى رسانديد كه قريش گفت : فرزند ابوطالب مردى شجاع اما نااگاه نسبت به امور جنگى است . چگونه چنين اتهامى را بمن مى زنند در حاليكه هنوز به سن ٢٠ سالگى نرسيده بودم كه با ميدانهاى نبرد اشنا شدم ولى اكنون كه عمرم از ٦٠ سال متجاوز است ، راى و تدبير كسيكه از او اطاعت نشود چه سود؟
على (ع ) كسى است كه زبان پيامبر اسلام محمد (ص ) اينگونه به توصيفش ‍ گشوده شده بود:
همراهى و تبعيت كنيد از على بن ابيطالب . او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد و او صديق اكبر است ، فرق گذارنده ميان حق و باطل در اين امت مى باشد. او پيشواى ايمان اورندگان است .
ولى متاسفانه مردم كوفه در حق اين ابر مرد ان گونه روا داشتند كه از زندگى با آنها به تنگ آمده بود و براى ديدار خدا و در آغوش گرفتن شهادت ، لحظه شمارى مى كرد.
على (ع ) چشم از آسمان بر گرفته روانه مسجد مى شود. روح ملكوتى او جوياى اوجى ديگر در آسمان جذبه يار است . ناگهان خروش مرغابيهاى درون خانه به هوا بر مى خيزند. گويى آنها از حادثه اى كه عنقريب بر مولا مى رود مطلع هستند و اينگونه نواى دل خويش را از غم حادثه جانگدارى كه در انتظار اوست سر مى دهند. نسيم سحرى عطر خويش را با نواى اندوهناكشان درهم مى اويزد و على (ع ) فارغ از هياهوى انها، دل بسته به مهر دوست راهى مسجد مى شود.
... شب دامن خويش را از عرصه شهر كوفه بر مى چيند، اين آخرين شبى بود كه على را در آغوش خويش مى گرفت . و على نيز تماشاگر آخرين شب حيات خويش در زمين بود. چهره افق از حضور خورشيد، سرخى شر مگون يافته بود...
مسجد كوفه بى صبرانه منتظر روح محراب خويش بود! على عليه السلام به مسجد محراب رسيد. به محرابى كه از ان نواى وصل مى شنيد و مسجد نيز با حضور على خود را كامل مى يافت كه محبوب بزرگ خويش را مى ديد. او روح بزرگ عبادت و شهادت در عرصه حيات مسجد بود. جان مسجد وارد تن خاكى او شده بود كه او حيات دهنده مساجد و معابد بود. خفتگان در خواب غفلت را بيدار كرد كه عمرى كار او بيدارى دلهاى خفته بود و قاتل خويش را نيز!
ابن ملجم را! كه بيدار شو و كار خود را به انجام برسان و كار مرا نيز!
و نماز جماعت به امامت او به تكبير نشست و على عليه السلام اقامه نماز كرد، نمازى كه در ان عروج روح خويش را باز يافت و نمازى كه در تكبير ان فرق خويش را رنگين از خون نمود...
شمشير زهر الود دشمن خدا در هوا چرخيد و ضربه اى بر فرق مبارك مولا نه ، بر فرق انسانيت و عدالت مجسم ! زد كه ، خود ان ملعون معتقد بود كه اگر اين ضربه مسموم بر شهرى زده مى شد همه شهر را خون مى گرفت !
دامن محراب از خون پاك حجت حق گلگون گشت و نداى ملكوتى امام مظلومان و عارفان و عاشقان حق ، شبستان مسجد را پر كرد كه : به خداى كعبه ، رستگار شدم ! و على در خون خويش به تشهد نشست !
ايام وصل نزديك مى شد. همنشينى با كوفيان مى رفت كه سايه شوم خويش را از سر مولا كوتاه نمايد و على در ديار ملكوت مصاحب كسانى شود كه شايسته او بودند و او نيز شايسته همنشينى ايشان ، اثير بن عمر بن هانى ، حاذق ترين پزشك و جراح كوفه را ببالين امام آوردند، همينكه شكاف پيشانى مولا را معاينه كرد، اهى سرد از تنوره دل بر كشيد و با صداى حزين كه به ناله بيشتر شبيه بود گفت :
وصيت خودت را بكن اى پيشواى مومنان ! زيرا ضربه اين پليد زاده به مغز سرت اصابت كرده .
امام معصوم دل در تقدير نهاده و در عين ضعف و بى حالى ناشى از ضربت ، به مناجات با خالق كائنات مى پردازد كه او يار تنهايى هايش بوده و راز دار اسرارى كه امكان بيانش را در عرصه جهل مردم خويش نيافته بود.
كوه استوار سرزمين حق ، اكنون در بستر بيمارى لحظه شمار گاه وصال خويش ‍ است و درد سر و دل خويش را در ارزوى ديدار يار تسلى مى دهد كه دل در گرو مهر او دارد.
اهل خانه ولايت و امامت گريان و نالان ، سراسيمه درمانده اند كه چگونه زخم مولا را مرهم نهند و مى دانند كه تنها خواهند شد و امام ، گويى كه در بستر ارامش ‍ خويش تجربه تازه اى را به تماشا نشسته است .
نگاه ملكوتى امام ناگهان بر قيافه نا مبارك دشمن خدا مى افتد زبان تكلم مى گشايد كه :
خوراكى گرم دهيد و بسترى نرم !
اه از نهاد انسانيت برخاست ؛ و دوستانش مات و مبهوت از بزرگوارى او كه قاتل خويش را اينچنين مى نوازد، الله اكبر از على ! الله اكبر! از گذشت و ايثار او! و على (ع ) حسن و حسين را فرا خوانده و با نواى حزين وصيت خويش را به آنها و به همه شيعيان خويش چنين فرمود:
خدايرا، خدايرا بخاطر همسايگانتان بياد اوريد.
خدايرا، خدايرا در نظم امورتان اوريد.
خدايرا، خدايرا در نمازتان آورديد.
خدايرا، خدايرا درباره فقيران و مسكينان اوريد و در وسايل زندگيتان شركت دهيدشان .
با مردم همانطور كه خدا فرموده سخن به نيكويى گوييد و امر به معروف و نهى از منكر را فرو مگذاريد. به فروتنى همت گماريد و به بذل مساعى و احسان دو جانبه ، از بريدن پيوند دوستى و از تفرقه و كناره جويى و روى بر تافتن بگريزيد.
درد و سم ، تاب و توان از او گرفته و براى مدتى به سكوت ارزش مى دهد. و سپس ترنم مى كند كه : ديروز همدم شما بودم ، امروز مايه عبرت شما هستم و فردا دور از شما و خدا مرا و شما را بيامرزد. و ديگران را از ايجاد فتنه و اشوب بخاطر قتل خويش باز ميدارد و با گذشتى كه به گستره تمام ايثار مجاهدان حق در طول تاريخ انسان است مى فرمايد:
اگر از جرمش در گذريد به تقوا نزديكتر خواهد بود
ضربه در سپيده دم جمعه بر حضرت وارد آمده بود اما او دو روز درد كشيد و دم نزد، كه او از هر كس با درد انس بيشترى داشت و ٢٥ سال خار در چشم و استخوان در گلو به تحمل درد عادت كرده بود.
روح ملكوتى ان حضرت در يكشنبه شب بيست و يكم ماه مبار رمضان سال چهلم هجرى به ديار ملكوت پرواز نمود و زندگى دنيا را بدرود گفت .
شهادت مولاى متقيان و امام عارفان على ع بر همه ميهنان و مسلمانان و حق جويان جهان تسليت باد.
نوزدهم رمضان
رمضان بود و شب نوزدهم
ام كلثوم كنار پدرش
سفره گسترده به افطار على
شير و نان و نمك آورد برش
ميهمان ، مظهر عدل و تقوى
ميزبان ، دختر نيكو سيرش
على ان مرد مناجات و نماز
چونكه افتاد به آنها نظرش
چشمه هاى غم او جوشان شد
ريخت زان منظره اشك از بصرش
گفت : در سفره من كى ديدى
دو خورش ، يا كه از ان بيشترين
نمك و شير، يكى را برگير
بنه از بهر پدر، ان دگرش
شير حق ، عاقبت از شير گذشت
كه بشد نان و نمك ، ماحضرش
حيدر از شوق شهادت ، بيدار
در نظر وعده پيغامبرش
كه شب نوزدهم ، از رمضان
رسد از باغ شهادت ، ثمرش
بى قرار و نگران بود على
چون مسافر كه به آخر سفرش
گاه از خانه برون ميامد
تا كى از راه رسد منتظرش
گه به صد شوق ، نظر ميفرمود
به سما و به نجوم و قمرش
گاه در جذبه معراج نماز
بيخود از خويش و جهان زير پرش
چه خبر داشت خدايا آنشب
كه على در هيجان از خبرش
ام كلثوم غمين و نگرآن
كاين شب تار چه دارد سحرش ؟
گشت آماده رفتن حيدر
مضطرب دختر خونين جگرش
چون كه از خانه برون ميامد
چفت در، بند گشود از كمرش
كه مرو يا على از خانه برون
تا سحر بگذرد و اين خطرش
على ان روح مناجات و نماز
شرح قرآن سخن چون شكرش
گفت با خود كه كمر محكم كن
بهر مردن كه عيان شد اثرش
تا كه نزديك بشد صبح وصال
مسجد كوفه بشد باز درش
على ان بنده تسليم خدا
صاحب الامر قضا و قدرش
كعبه زادى كه خدا دعوت كرد
بار ديگر به سراى دگرش
چون كه جا در بر محراب گرفت
من چه گويم كه چه آمد بسرش
كوفه لرزيد ز تكبير على
ناله برخاست ز سنگ و شجرش
فلك افشاند به سر، خاك عزا
چرخ ، واماند ز سير و گذرش
اه از ان دم كه على غرقه به خون
بود بر دوش شبير و شبرش
اه از ان دم كه حسانا زينب
چشمش افتاد به فرق پدرش
مرثيه گروهى در مدح مولا امير المومنين عليه السلام
اى صلوات قدسيان صحبت و ذكر خير تو
دو گشوار عرش حق ، شبر تو شبير تو
كسى كه دلبرش توئى ، دل ندهد به غير تو
خدا كند يكى شود سلوك ما و سير تو
كه بگذريم از فنا ببويه بقا على عليه السلام
سزد خدا به عشق تو خلقت اب و گل كند
جرم و خطاى خلق را ببخشد و بهل كند
جز تو نديده ام كسى به چاره درد دل كند
دشمن جان خويش را به لطف خود خجل كند
هماى رحمت تو پر كشيد تا كجاى على عليه السلام
اى به نثار مقدمت گوهر اشك ديده ام
وى به فداى جان تو، جان به لب رسيده ام
من به بهاى هستى ام ، تو را خريده ام
نيست به جز ولاى تو مشى و مرام و ايده ام
مباد سازد از برت خدا مرا جدا على عليه السلام
مسيح را تو داده اى شفا ز لعل نوش خود
تو صرف ناتوان كنى همه توان وجوش خود
تو خود نواى بى نواشنيده اى به گوش خود
تو ظرف اب پيره زن كشيده اى به دوش خود
تو دستگير هر كسى كه اوفتد ز پا على عليه السلام
على على على على عليه السلام

بيست و يكم رمضان شهادت مولى الموحدين ، يعسوب الدين حضرت على ابن ابى طالب عليه الصلوه و السلام
از على عليه السلام بانك اذان امشب بگوش ما نيامد
مسجد كوفه پر از جمعيت و مولا نيامد
نخلهاى كوفه مى گريند و مى گويند با هم
آنكه شد با اشك چشمش ابيار ما نيامد
شامگاه غم انگيز
امشب شيعه ماتم زده است ، امشب شيعه سوگوار است ، امشب شيعه عزادار است و امشب نه تنها شيعه كه انسانيت نيز به سوگ نشسته است و امشب نه تنها انسانيت كه بايد گفت كائنات همگى سر در گريبان خويش فرو برده اند و ماتم زده و سوگوار به عزادارى مشغولند امشب موجودات خواب ندارند چرا كه يتيمان نيز در مرگ پدر چشم ، برهم نمى نهند كه ديدگانشان گريان است و اشكبار. ارى امشب همه يتيمند، همه ، كه ديگر پدر در كنارشان نيست و يتيمى را مستمندان و بيوه زنان و كودكان خوب احساس ميكنند. امشب ديگر در كلبه هاى خاموش و مطرود كوفه ، سوسوى نورى به چشم نمى خورد، امشب ديگر در كوچه هاى تاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى بگوش نميرسد، ارى ديگر او نميايد، امشب چشمان بى رمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر استانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاى تهى مانده از غذا، در گوشه هاى شهر به انتظار نشسته اند و ان كودك يتيم در كنار مادر، به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
ارى ! امشب على نميايد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن ، بى حسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان ، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را در كنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفناى چاه ، فريادش ، ناله اش بر آسمان بلند است ، چرا كه ديگر همناله اش على را نمى بيند.
اى على عليه السلام ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش ‍ خواهد كشيد، بگو كه امشب ان كودك بى پدر، ان دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند، ان بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟ اى على عليه السلام بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه ، جايگاه چه كسى جز تو باشد و بر سجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ ارى محرابت نيز يتيم شد و سجده گاهت نيز. و راستى هم اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود و ايكاش تيغ سپيده نوزدهم ، پرده سياه و ظلمانى شب را ندريده بود، اى كاش على انروز اذان نگفته بود، اى كاش على در ان سحرگاه ، خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود، ميخواهم بگويم ، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على عليه السلام به نماز نايستاده بود و پيشانيش را بر سجده گاه محراب مسجد كوفه نساييده بود كه از اينچنين گردد و بدينسان خلقت و كائنات عزادارى گردند.
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت ؟ او، على است ، فرزند ابوطالب داماد پيامبر است ، پدر حسين است ، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت ، دلبسته پيوسته الله و سر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با معبود، با اوائى برخاسته از دل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود، صدا برداشت كه فزت و رب الكعبه .
و اما اينك اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه ، و با چشمانى غمبار و با دلهائى غمزده گردهم آمده ايم و در غم از دست دادنت به سوگ نشسته ايم ، ام بدان كه عشق تو با هستيمان ، عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما با عشقى اينچنين و حالتى اندوهگين ، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدى ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تسليت ميگوئيم و از پيشگاه احديت طلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم .
۸
فصل دهم در مناسبتهاى ماه شوال المكرم اول شوال عيد سعيد فطر و وداع ماه مبارك رمضان در سوگ على
ديشب اجل ساقى بزم هل اتى بود
در دست او پيمانه قالوا بلى بود
ديشب شفق اشعار جنگ بدر مى خواند
در گوش هستى ايه هاى قدر مى خواند
ديشب سحر با مرغ شب هم ناله مى شد
هم ناله از داغ نخستين لاله مى شد
ديشب على سوز دلش را ساز مى كرد
گه ديده را مى بست و گاهى باز مى كرد
ديشب تمام اهل خانه جمع بودند
پروانه گرد بستر يك شمع بودند
ديشب رخ خونين مولا زرد مى شد
بازار گرم داورى ها سرد مى شد
ديشب حسن پيراهنش را چاك مى كرد
خونابه فرق پدر را پاك مى كرد
ديشب حسينش مهد غم را تاب مى داد
وقت عطش در دست بابا اب مى داد
ديشب چو نى كلثوم زارش زار مى زد
آتش به جان با ياد ان افطار مى زد
ديشب على بر زينب خود نوش مى داد
زينب سخنهاى پدر را گوش مى داد
مى گفت با زينب كه اى ارام جانم
فردا سلامت را به مادر مى رسانم
از ناله ات قلب پدر را ريش دارى
كم گريه كن چون گريه ها در پيش دارى
بايد بينى طشت پر لخت جگر را
بايد ببندى بعد او بار سفر را
بايد به دشت كربلا منزل گزينى
تا آنكه داغ شش برادر را ببينى
بايد ببينى جسم اكبر پاره پاره
گلبوسه تير و گلوى شير خواره
بايد چو لاله داغ روى داغ بينى
هفتاد و دو داغ و خزان باغ بينى
بايد ببينى هيجده سر در مقابل
بر روى نيزه كو به كو، منزل به منزل
بايد كه خصم فرقه نامرد گردى
با مادر خود فاطمه همدردى گردى
بايد كه ان پهلو ز ضرب در شكسته
بيند تو را مانند بابا سر شكسته
مرثيه گروهى ، در شهادت مولا على عليه السلام
مسجد خموش و محراب ماتم گرفته
از سوز اه زينب آتش گرفته
شد كشته حيدر - ساقى كوثر
على على جان - على على جان
مسجد به ناله گويد - مولا كجا رفت
زينب به گريه نالد تنها چرا رفت
شد كشته حيدر - ساقى كوثر
على على جان - على على جان
اى كودكان به ديوار صورت گذاريد
شير از براى مولا ديگر نياريد
شد كشته حيدر - ساقى كوثر
على على جان - على على جان
امشب به زهرا همسرش پيوسته مولا
چون پهلوى زهرا سرش بشكسته مولا
گويد به يادش - پيوسته كلثوم
باباى مظلوم - باباى مظلوم
شد كشته حيدر - ساقى كوثر
على على جان - على على جان

فصل دهم در مناسبتهاى ماه شوال المكرم اول شوال عيد سعيد فطر و وداع ماه مبارك رمضان
عيد صيام آمد و ماه صيام رفت
لطف تمام آمد و فيض تمام رفت
شد عيد فطر و لطف خدا باز تازه شد
گرد غم گناه ز جان عوام رفت
عيد فطر، مظهر تجديد حيات
عيد در بينش انسانساز اسلامى ، از بار فرهنگى خاص و سازنده اى برخوردار است ، و بيانگر بازگشت انسان به خدا، ان مظهر كمال مطلق است و با انجام خالصانه ترين بندگيها جشن گرفته مى شود. عيد در نگرش توحيدى ، نه تنها روز غفلت و بى خبرى به شمار نمى رود، بلكه روز اگاهى ، پاكى ، فضيلت ، معنويت ، كمال جويى ، و روز تجديد حيات انسانهاست . سمبل بارز اين ارزشهاى الهى و معنوى ، عيد فطر است ؛ عيدى كه به دنبال يك ماه تزكيه و تهذيب درون و برون از تمام مظاهر و حركتهاى شيطانى نمودار مى شود و همانند خورشيدى در افق امت پاك اسلامى - كه در كلاس رمضان درس اموخته - و فروغ ان ، جانبهاى پاك اسلامى - كه در كلاس رمضان درس اموخته - و فروغ ان ، جانهاى پاك را خط و درخششى خيره كننده مى بخشيد.
ارى ، در مكتب ما پايان رمضان يك جنبش ، يك تحول و يك آغاز است . اما تحقق اين تحول در صورتى است ، كه به راستى حقيقت رمضان را دريافته باشيم و حلول ماه را در درونمان ديده باشيم . در چنين هنگامه اى كه اشعه زرين فام ماه در پهندشت زمين وجودمان بردميده و عيد فرا رسيده است ، همه بايد شادمان باشند، غبار غم از چهره فرو ريخته و هيچ نشانى از ياس ديده نشود.
بايد همه با هم به صحرا برويم ، كوچك و بزرگ ، شهرى و روستايى ، پير و جوان ، زن و مرد... از قلب شهر بايد گذشت ، اما نه خاموش ، كه با فرياد؛ ان چنان كه همه ان را بشنوند؛ در همه مغزها فرو رود؛ همه قلبها را به بلرزاند و از همه مرزها بگذرد.
اما رمضان كه تمام شد، رسالت ، آغاز مى شود. ارى كسى كه مدرك رمضان را در عيد فطر مى گيرد، سخت مسئول است ، و چشمها سخت نگران كارش و اندازه صداقتش . و با خدا پيمان بستى ؛ تو در اين اردوگاه در كنار برادرانت و به رهبرى بهترين اموزگارانت شب و روز كوشيدى . ان من دروغينت را شكستى و به ان من حقيقى نزديك شدى ، ديگر تو ان فردى نيستى كه بسيار مى خوابيد، بسيار لذت مى برد، بسيار مى هراسيد و بسيار فريب مى خورد. تو اكنون فردى هستى كه بسيار اگاه است و بسيار فعال و پركار است ، بسيار فداكار است ، بسيار محكم و سخت است ، عاشق مردم است ، دوستدار ازادى و عدالت است ، دشمن سياهى و جنايت است ، بيزار از نيرنگ و فريب است ، بنده مخلص خدا و معتقد به مكتب ازاديبخش محمد (ص ) است . تو اكنون ان موجود ناتوانى نيستى كه مى ساختند، بلكه افريدگارى هستى كه مى سازى ، خلق مى كنى و دگرگون مى نمايى . تو ديگر ان مومن عزلت گزين نيستى كه كارش نه به نمرود بود و نه به ابراهيم . تو حالا يك پارچه آتشى ؛ يك فريادت يك صاعقه ، يك شهاب ، يك طوفان ، يك سيل خروشان عليه پليديها. اما تو كه تا اين حد اوج گرفته و به خدا نزديك طوفان ، يك سيل خروشان عليه پليديها. اما تو كه تا اين حد اوج گرفته و به خدا نزديك شده اى ، هشيار باش كه شيطان نمرده است ، دشمن بيكار نشسته و وسوسه هاى درونت پايان نيافته است . بكوش تا هميشه يا در اردوگاه رمضان باشى يا در جبهه محرم ، كه تنها در اين صورت به عنوان اسوه ايثارها و فداكاريها، اسطوره فريادها و خروشها و مظهر جهادها و پيكارها بر تارك جامعه - بلكه تاريخ بشريت - مى درخشى و درس استقامت و پايدارى در مسير تحقق ارمانهاى الهى و انسانى مى دهى و به عنوان سند زنده و افتخار آفرين انقلاب ، جاودانه مى مانى و مى توانى عيد را با تمام وجودت جشن بگيرى و الهامبخش انسانهاى ازاده و تشنگان چشمه زلال حق و حقيقت باشى و در درياى بيكران الطاف خداوندى غوطه ور گردى و بر قله كمال انسانى عروج نمايى . اين است آخرين درس رمضان كه بايد فرا گرفت . و اميد ان كه با چنين روحيه و درك و شناخت ، عيد سعيد فطر را به يكديگر تبريك و تهنيت بگوييم .
وداع با رمضان
بر سفره رمضان نشستيم و از خوان آسمانى خداوند لقمه هاى راز بر گرفتيم ؛ بال در بال ملايك به ملكوت پرواز كرديم . يك ماه بر سفره خداوند ميهمان بودن ، وجود ما را به خصلت دوستان خداوند اذين بست و اينك به عيد فطر در آمديم .
در ماه صيام گرسنگى و تشنگى را تجربه كرديم . دهان ، چشم ، گوش و فكرمان را از شبهه ها برحذر داشتيم . پاكى را در همه اعضا و جوارح خويش جارى و سارى كرديم و پاك شديم . به صفت پارسايان اراسته شدن ، عرصه و مجال مى طلبد و حضرت حق اين عرصه و مجال را در رمضان فراهم آورده است . به نشان پارسايى در عيد فطر به سفره نيازمندان رونق مى بخشيم و يك صاع از غذاى خويش را به آنان هديه مى دهيم . سنجه فطريه مومن ، ظرف وجود اوست . دل مومن در فراخناى هستى نمى گنجد و مملو از بركات نور است . نور دل خويش ‍ را بر تاريكيها مى افكنيم و روشنى صفا و طراوت را همه جا گستر مى كنيم .
روزه باز ايستادن از بديها و گسترش نيكيهاست و سنت خداوند گسترش ‍ پاكيهاست . قبل از بعثت رسول بزرگ خداوند، خاتم پيامبران حضرت محمد مصطفى (ص ) ، نيز روزه در ميان گذشتگانى كه بر جاده شريعت انبيا گام مى زند، وجود داشت ، همچنان كه كلام حضرت حق نيز بر اين سخن ناطق است . آنجا كه مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم . خداوند جهان را بر مدار پارسايى خلق فرموده است . از همين روست كه مفسرين در تعريف اينكه نخستين صايم روزگار چه كسى بوده است ، سابقه امر را به حضرت ادم مى رسانند كه وى روزه دار نخستين بوده است .
اين ركن از مسلمانى ، زداينده دل از زشتيها و پليديهاست و مومن هرگز به لباس ‍ لئامت و پستى الوده نمى شود. روزه ركن كامل كننده وجود مومن است .
در رمضان حضرت حق بنده خويش را به ازمون فرا مى خواند تا بزرگى و عظمت مخلوق خويش را به جهان خلقت بنماياند.
اراده ادمى در چشم فرو پوشيدن از هر انچه كه نفس ادمى طالب ان است و انسان با روزه ان را به سكون و سكوت و ارامش مى خواند و به همگان نشان مى دهد كه ادمى برترين مخلوقات و جانشين خداوند است .
رمضان فرصتى است تا آنان كه از تنعات دنيوى برخوردارند، با نيازمندان همسفره شوند و سختيهاى گرسنگى و تشنگى و ضعف وجود ادمى را در يابند، وجودى كه در صورت انحراف از مسير حق مى تواند اكنده از كبر و خود بينى و رعونت شود و بندگى حضرت حق و خدمت به افريدگان دست آفرينشگر خداوند را از ياد ببرد. روزه ادمى را به شناختى واقعى از ظرفيتهاى وجود خويش وا مى دارد و تواناييهاى نشكفته وجود را بر او كشف مى كند.
در عيد فطر با رمضان وداع مى كنيم و به نشانه تعلق خاطر به ماه خود سازى و نزول وحى در عيد فطر، نخست با نماز پيوند خويش را با حضرت حق استوارتر مى كنيم ، پس ، ان گاه بر سفره طعام مى نشينيم و از رزق خداوندى تن را بهره مى دهيم تا در خدمت خداوند قوى شود كه نظام خلقت همه در خدمت ادمى است و ادمى بايد از اين نعمات به درستى بهره گيرد.
وداع با رمضان بدرودى از سر شناخت و اگاهى است . رمضان به ما درس ‍ پاكيزگى روح و تن داد و توفيق داد كه در درياى روحانيت او غوطه خوريم و هواجس دنيوى را از خويش به دور كنيم .
تا رمضانى ديگر، به تبعيت از فرمان خداوند از سفره رزق او بهره مى گيريم و ابزارهاى شناخت و معرفت خويش را به روزه وا مى داريم تا شوايب و ناراستى در معرفت ما نسبت به حق و مخلوقات حق و مخلوقات حق راه نيابد و خدايى شويم .
وداع اى استان عصمت الله
وداع اى ماه عشق و جوشش و شور
وداع ماه حق و تابش نور
وداع اى شافع مقبول درگاه
وداع اى استان عصمت الله
چه دلهاى فسرده شاد كردى
چه جانهاى گران ازاد كردى
چه دولتها به ارزانى كه دادى
چه درهايى به رحمت برگشادى
چه افرادى ز تو سامان گرفتند
برات از آتش و شيطان گرفتند
شياطين را همه در بند كردى
ولى الله را خرسند كردى
لقاى حق كه بس ميبود دشوار
رهش را يمن تو گرديد هموار
تو خود نور خداى مهربانى
جمال حضرت ان دلستانى
در اين مدت كه مهمان تو بوديم
به دامان امان بخشت غنوديم
تقلايى اگر كرديم گه گاه
رضايت را به جان جستيم اى ماه
چو بر چينى به صد اعزاز دامان
شمار اور سراج از اهل ايمان

بيست و پنجم شوال شهادت رئيس مذهب تشيع حضرت امام جعفر صادق عليه السلام
حسرت گرفته باز حصار مدينه را
غم تيره كرده است ديار مدينه را
داغ عزاى حضرت صادق فكنده باز
با اشك و اه ما، سر و كار مدينه را
در سوگ امام صادق عليه السلام
مدينه در سوگ تو گريست و فوج فوج مردم غمگين و سوگوار، سالروز رحلت رسول خدا (ص ) را به ياد اورند.
رحلت تو، داغى سنگين بود و به خاك سيردنت داغى سنگين تر، سيل اشك از ديدگان جارى بود، تشييع كنندگان ، ناباورانه در پى جنازه مطهرت به سوى بقيع رهسپار شدند و مدينه تعطيل شد و هر خانه اى ماتمكده اى حزن الود!
ارى ... اى امام صادق عليه السلام
معصومى بودى كه در بقيع به خاك ارميدى ، آيا تشييع كنندگانت ميدانستند كه چه كوه عظيمى را بر دوش ميكشد؟ خوشا بر خاك بقيع كه پيكر پاك تو را در بركشيد.
درود بر ام فروه كه مادر والاقدر تو بود و گوهرى چون تو را در دامان پروراند.
اى صادق آل پيامبر:
با بيان بليغ و كلام فصيح ، زبان رساى اسلام بودى
با سخنان حكيمانه ، منطق استوار و علم سرشار، برگزيده روزگار بودى و بنده شايسته پروردگار
تجسم صبر و اخلاص بودى ،
چشمه جود و سخاوت و كوه حلم و بردبارى ، نام اور فراست و شجاعت و جلوه هيبت و جلالت .
چهره فروزان اهل بيت بودى و وارث علوم رسالت .
از سالاله پيامبران بودى و عطر و بوى پيامبر را ميدادى و مهابت و شكوه او را داشتى .
اى خورشيد مدينه دانش :
سالهاى سياه ، ابرهاى سلطه امويان ، آسمان جهان اسلام را تاريك كرده بود و سالهاى تيره تر حكومت عباسيان ، مسلمآنان را به تيرگى نشانده بود.
در ميان اين دو فصل سياه و سرد و ابر الود چند صباحى كه خورشيد وجود تو تابيد، اسلام و قرآن را جان بخشيد، نهال حق پا گرفت و افق انديشه ها تابان شد.
دين ، زنده به نام تو گشت .
درخت علم ، در بوستان كلام تو روئيد.
گلشن فضل از چشمه دانش تو سيراب شد.
كتاب فقه با الفباى جعفرى نگاشته گشت .
وقتى تو سخن ميگفتى ، طبيعى بود كه حسودان و عنودان ، زبان طعن بگشايند و تيغ دشمنى بركشند. كدام دانشورى را ميتوان شناخت كه از گنج دانشت بهره نبرده باشد؟
كدام معلمى را ميتوان نام برد كه به اندازه تو تربيت مكتب عترت داشته باشد؟
كدام حوزه است كه شاگردى تو بر سر در ان نقش نبسته است ؟
كدام فقيه است كه خوشه چنين خرمن حديث تو نيست ؟
وقتى چهار هزار قلم ، حكمت و حديث و فقه را از عرش بلند علم لدنى تو، بر فرش كتب و دفاتر فرود مى اورند. وقتى چهار هزار شاگرد، همچون نسيمى خوشبوى ، از كوى معارف تو گذشته و در پهنه قلمرو اسلام پخش ميشدند و قال الصادق گويان ، كام تشنگان معرفت را عطر اگين ميساختند.
وقتى منطق اهل بيت و برهان عترت ، قوى تر و بران تر بود. وقتى مردم ، گاهى از لابلاى گرد و خاكهاى بر انگيخته بدعت گذاران و تحريف گران ، چهره اسلام ناب محمدى را ميديدند و فريفته جذبه هاى ان ميشدند.
وقتى سلسله نورانى راويان احاديث ، حلقه اى از تعبد و اطاعت برگرد آل الله ميزدند.
وقتى ابان بن تغلب ها، هشام ابن حكم ها، مومن طاق ها، حامل و ناقل علوم تو بودند. وقتى جميل ابن دراج ها، ابو بصيرها، زراره ها، سماعه فقه ، حديث و حكمت را در افق انديشه ها و مزرعه دلها مى افشاندند.
وقتى حمران ابن اعين ها، على ابن حمزه ها، عمار ساباطى ها، جابر ابن حيان ها، مفضل ها، صفوان ها، سيراب شدگانى از كوثر زلال دانش ‍ تو بودند و جامى از اين زمزم جوشان ، به جان هاى تشنه مى نوشاندند و كام دلها را با حلاوت مكتب عترت اشنا مى ساختند و نه تنها علم ، كه عمل هم مى اموختند و نه فقط دانش كه دين را هم از زبان تو مى گرفتند.
وقتى با تابش مهر درخشان فضايل تو، مجالى براى خودنمايى شب پره ها نمى ماند،...
ارى در ان شرايط، روشن بود كه خفاشان كور سو، نگذارند فروغ فروزانت جلوه گرى كند.
و اينگونه بود كه تو، در عين شهرت و اعتبار و نفوذ و محبوبيت ، همچنان مظلوم بودى و مظلومى اى امام صادق عليه السلام تو ناصر حقايق ، دچار منصور دوانقى بودى ، ان باطلى كه لباس حق پوشيده و جامه خدمت و خلافت به بر كرده بود تا رعيت را در هيات شبانى بفريبد و گرگ ايمان و جان آنان شود.
شهادت تو، نشانى از مظلوميت خط اهل بيت بود. و بايد به حق گفت كه تو امام صادقان و صادقى از امامانى .
قايق شكسته
اى مهر تو بهترين علايق
جانها به زيارت تو شايق
ما را نبود به جز خيالت
يارى خوش و همدمى موافق
بيمارى روح را دوا نيست
جز مهر تو اى طبيب حاذق
اى نور جمال كبريائى
اى نور تو زينت مشارق
روز يكه دميد نور خلقت
رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو تبارك الله
فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهراست
اى زاده بهترين خلايق
بر تخت كمال و تاج عصمت
آخر كه بود بجز تو لايق
تفسير كمال ايزدى بود
گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى
بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهيد آخر
از حيله ناكسى منافق
از داغ تو شد جهان عزادار
زيرا به تو عالمى است عاشق
ماتم زده ايم و غم چو درياست
دلها همه چون شكسته قايق
اندم كه حسان فكر ياريم
ما راست ز بهترين دقايق
مرثيه گروهى ، در شهادت امام صادق عليه السلام
امشب امام هفتم تنها بگريد
منصور دون بخندد، زهرا بگريد
شد پاره قلب قرآن ناطق
امام صادق ، امام صادق (٢)
استاد كل هستى با جسم خسته
رفته از اين جهان با، دل شكسته
دردا كه كشته منصور مولاى ما را
فرزند زهرا و حجت خدا را
شد پاره قلب قرآن ناطق
امام صادق ، امام صادق (٢)
يا رب من ارزوى مدينه دارم
شايد به خاك قبرش صورت گذارم
دوباره داغ شيعه گرديده تازه
دارد نگاه حسرت بر ان جنازه
شد پاره قلب قرآن ناطق
امام صادق ، امام صادق (٢)
آخر ز زهر منصور، مولا فدا شد
اعضاى او چو قرآن ، از هم جدا شد
تا بوت او به دوش اهل مدينه
زهرا زند از اين غم بر سر و سينه
شد پاره قلب قرآن ناطق
امام صادق ، امام صادق (٢)

فصل يازدهم در مناسبتهاى ماه ذى القعده الحرام اول ذى القعده ولادت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليه السلام
روشن شده زين عيد، جهان تاريك
يا رب بنما ظهور مهدى عليه السلام نزديك
در گلشن زهرا عليه السلام ، گل ديگر بشكفت
شد مولد معصومه عليها السلام ، به احمد (ص ) تبريك
فاطمه معصومه عليها السلام كريمه اهل بيت عليه السلام
قم ، حرم اهل بيت و حريم امامان ، مدفن بانويى كه بارگاهش چون نگينى در اين خطبه كويرى مى درخشد و حرمش چشمه اى پر فيض و كرامت جوش است و نه تنها كبوتران بر آسمان مزارش طواف مى كنند بلكه پروانگانى شيفته علم و معنويت از سراسر ايران بلكه از كشورهاى ديگرى همچون حجاز، بحرين ، هند، پاكستان ، تركيه ، عراق ، سوريه ، لبنان و كشورهاى افريقايى و اسياى دور به اين وادى نور آمده اند حوزه علميه قم به بركت مرقد پاك اين بانو پديد آمده و دوام يافته است .
ايران ما از فروغ رضوى و عصمت فاطمى روشن و مطهر است .
اين دو برادر و خواهر يكى از شرق كشور همچون خورشيد مى درخشيد و بر ايران بزرگ نور مى افشاند ديگرى در قلب كشور رد خاستگاه نهضت ، مركزيت حوزه فقاهت و عاصمه تشيع را گرم و پر جنب و جوش نگهداشته است .
سخن از فاطمه دختر موسى ابن جعفر است .
سخن از شرافت بخش قم و طراوت بخش اين شهر كويرى است كه از زلال فيض اين دختر امام همواره خرم و هميشه شاداب است .
نهالى كه در بوستان امامت برويد و از اب عفاف و نور فضيلت سيراب شود و توان بگيرد و با گذشت زمان خود به شاخه اى پر بار و زيبا از شجره طيبه دودمان رسول تبديل گردد اگر كريمه اهل بيت نام نگيرد پس چيست ؟
اين دختر فرزانه كه به فاطمه معصومه مى شناسيمش در اول ماه ذيقعده سال ١٨٣ هجرى در مدينه منوره ديده به دنيا گشود و در خانه اى كه پدرى چون امام كاظم عليه السلام و برادرى چون حضرت رضا عليه السلام در ان مى زيسته بزرگ مى شود، نام مادرش را خيزران يا نجمه دانسته اند كه كنيزى است لايق و پاك و چون حضرت رضا را به دنيا مى آورد به طاهره ناميده مى شود.
فاطمه معصومه در دامان ايمان و پاكى رشد مى كند و در چشمه عفاف و عصمت و علم و حكمت به طهارت روح و جان مى رسد نسب و تبارش نبوى و فاطمى و علوى است عبادت و ادب ، شاخ و برگ روييده بر اين سرو پاكدامن است ، ويژگيهاى روحى و خصايص فردى سبب شده كه با لقب كريمه اهل بيت در زبان عالمان و فقيهان شيعه ياد شود لقبى كه از ميان بانوان اهل بيت تنها به او اختصاص يافته است . لقبهاى ديگرش نيز هر كدام گوياى كمالات والاى اوست از جمله محدثه ، عابده ، مقدامه و معصومه كه هم نامها و لقبهايش و هم ارزشها و فضايلش ياد اور مادر والا قدرش عصمت هستى و حبيبه خدا حضرت زهرا عليها السلام است فاطمه معصومه ، تنها بعنوان خواهرى كه برادرش على ابن موسى الرضا را دوست بدارد و بخاطر نسبت برادر و خواهرى دل در گرو محبت او گذاشته باشد نيست گر چه فاطمه و رضا هر دو از يك پدر و مادرند و از يك پستان پاك شير خورده و در يك دامن لايق و عفيف بزرگ شده و با نوازش دست و نگاههاى يك پدر و مادر رشد كرده اند ليكن فاطمه معصومه تربيت شده برادرش حضرت رضا است ، دودمان او خانواده يك زندانى است يعنى حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام مبغوض دربار هارون الرشيد گشته و به امر او باز داشت و زندانى شده است اين حبس و زندان سالهاى طول كشيد و تا شهادت امام ادامه يافته است خانواده امام به درد هجران پدر مبتلاست ولى چون اسارت پدر به خاطر خدا و دين و حرين است با همه سختيهايش ، براى فرزندان قابل تحمل است چون خدا راضى است .
در اينهمه سال كه موسى ابن جعفر عليه السلام در زندانهاى مختلف به سر مى برد امام رضا عليه السلام عهده دار تربيت و متكفل زندگى خواهرش حضرت معصومه و ديگر خواهران است در نبود پدر رسالت رهبرى و مسئوليت رسيدگى به تربيت فرزندان و حل مشكلات خانواده بر دوش اوست حتى رسيدگى به خاندان علوى كه امام كاظم سر پرستى يا سر كشى و رسيدگى به آنان را عهده دار بوده در اين دوران سخت غم الود بر عهده حضرت رضا است مورخين تعداد خانواده هايى را كه از طريق امام هفتم موسى ابن جعفر اداره مى شدند و تحت تكفل او بودند تا پانصد خانواده ذكر كرده اند تاثير تربيتى امام رضا عليه السلام را بر خواهر معصومش حضرت فاطمه نميتوان نا ديده گرفت بى جهت نيست كه اين بانوى جوان در دانش و كمال ، در حديث و فضل ، در ايمان و ثبات قدم ، در اراده و فداكارى و هجرت پايگاه و جايگاه بلندى يافته و به مرز عصمت رسيده است و دلهاى عاشقانه عترت را مجذوب خود ساخته است و عالمانى فرزانه و فقيهانى بلند مرتبه ، به استانه بوسى او افتخار كرده و مى كنند و سلام به او را هر صبح و شام توفيقى الهى مى شمرند.
در خانواده امام زمينه از هر جهت فراهم است كه فرزندان چه دختر و چه پسر با علم و قرآن و حديث و فقه اشنايى كامل داشته باشند. فاطمه عليها السلام نيز از اين موهبت برخوردار است و انگونه كه گفته اند عالمه محدثه راويه بوده است هم احاديثى را از پدران ارجمندش روايت مى كند و هم زنان و مردانى صاحب دانش و اشناى حديث احاديثى را از زبان اين بانو روايت مى كنند و نام فاطمه دختر موسى ابن جعفر عليه السلام در سلسله سند برخى روايات ديده مى شود و عالمانى از شيعه و سنت روآيات او را در ضمن روايات ثابت و صحيح و مورد قبول نقل مى كنند، ارى نقل حديث از فاطمه عليها السلام و اهتمام و توجه عالمان به انچه از زبان او به عنوان حديث مى شنوند و نقل و ثبت ان در مجموعه هاى حديثى نشان دهنده جايگاه معتبرى است كه اين دختر جوان و عالمه ، نزد ارباب بصيرت دارد.
در باب فضيلت زيارتش و تاكيد و توصيه اى كه نسبت به زيارت قبر حضرت معصومه عليها السلام در روايات ديده ميشود، شگفت است و ما را به مقام و منزلتش بيشتر واقف مى سازد.
پاداش زيارت مدفن او بهشت است . اين در بيشتر روآيات مربوط به زيارتش ‍ آمده است .
تشويق به زيارت او، از زبان امام صادق عليه السلام ، امام رضا عليه السلام ، امام جواد عليه السلام و... نقل شده است .
سعد ابن سعد از امام رضا عليه السلام در اين باره ميپرسد حضرت پاسخ ميدهد من زارها فله الجنه كسى كه او را زيارت كند، پاداش بهشت است .
در حديث ديگرى كه سعد روايت مى كند، چنين است كه امام رضا عليه السلام از او ميپرسد: اى سعد! قبرى مربوط به ما اهل بيت نزد شماست ؟ پاسخ ميدهد: ارى فدايت شوم قبر فاطمه دختر موسى ابن جعفر عليه السلام انگاه حضرت ميفرمايد: آرى هر كس با معرفت به حقش او را زيارت كند، بهشت براى اوست .
زائران حرمش ، هنگام تشرف بايد خود را ايستاده در برابر آينهاى از كمال و بصيرت و عفاف و علم ببينند و از شايستگيها، فضيلتها، ايمان و اخلاقش اسوه و الگو بگيرند، زيارت در اين صورت است كه اثر تربيتى خواهد داشت ، اگر براى زيارت ، پاداش و اجر عظيم است ، بخاطر سازندگى هاى ان و تاثير گذارى در فكر، روح ، اخلاق و زندگى زائر است .
با اين حساب حرم فاطمه معصومه عليها السلام يك مهد تربيت روح و مركز تعليم كمال است ، اگر زائر را چشمى بينا و قلبى اگاه باشد...
اول ذى القعده سالروز ولادت كريمه اهل بيت عليها السلام بر همگان مباركباد.
جلوه گاه تجلى حق
ز افق نور ديگرى پيداست
جلوه هاى منورى پيداست
شادى بر هر كه بنگرى پيداست
شهد جان را چه شكرى پيداست
يم عصمت چه گوهر آورده
حجت حق چه دختر آورده
از تبار پيمبر آورده
آرى موسى ابن جعفر آورده
شهر قم اشيان آل عباست
حرم دختر ولى خداست
جلوه گاه تجلى حق است
اشرف از طور وادى سيناست
بارگاه جليل فاطمه است
آنكه نور دو ديده زهراست
آفتاب سپهر فخر و شرف
گل بى خار گلشن طاهاست
عمه اطهر امام جواد
خواهر طاهر امام رضاست
رحمت كردگار بر حرمش
دائما نازل از طريق سماست
استان فرشته دربانش
ملجا خاص و عام و شاه و گداست
دخت باب الحوائج است كزو
حاجت هر نيازمند رواست
سرمه اى از غبار مرقد او
بر مريضان نا اميد شفاست
درگهش همچو استان رضاست
باب اميد و استجاب دعاست
طوف قبر و زيارت حرمش
ارزوى تمام اهل ولاست
قول من زار فاطمه و جبت
فله الجنه مقصد اين ما واست
ان درى را كه گفته اند به قم
باز مى گردد از بهشت اينجاست
قبه و بارگاه و ايوانش
برتر از قدس و مسجد الاقصاست
بر سر اهل قم ز لطف خدا
سايه اش همچو سايه طوباست
شهر قم در پناه معصومه
در امان از مصائب دنياست
هر كه در خاك قم رذالت كرد
سر نوشتش به دست باد فناست
سرودى در ميلاد حضرت فاطمه معصومه عليها السلام
دخت موسى و اخت الرضا خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
حضرت معصومه به دنيا خوش آمد (٢)
پيك شادى رسد از سما بر زمين
تا دهد مژده بر جمله مسلمين
مرغ جان را بود نغمه اى دلنشين
كرده اين ايت حق نما خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
حضرت معصومه به دنيا خوش آمد (٢)
گوهرى كز شرف جلوه كوثر است
فروغ ديده موسى ابن جعفر است
دخت فرخنده زهراى اطهر است
روشنى بخش بيت الولا خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
حضرت معصومه به دنيا خوش آمد (٢)
آنكه قبرش به قم سنگر عصمت است
بهر ايرانيان باعث رحمت است
ما همه ريزه خوار، او ولى نعمت است
مظهر عصمت كبريا خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
حضرت معصومه به دنيا خوش آمد (٢)

يازدهم ذى القعده ولادت ثامن الائمه حضرت على ابن موسى الرضا عليه الاف التحيه والثناء
بر خيز كه موكب رضا آمده است
سلطان سرير ارتضا آمده است
اى تشنه اب چشمه رحمت حق
سر چشمه رحمت خدا آمده است
خورشيد طوس
دميدن آفتاب امامت از افق خانه امام كاظم عليه السلام جلوه اى ديگر از رحمت الهى بر عالميان بود.
اين بار، در ذيقعده سال ١٤٨ رضا آل محمد درخشيد و خط ولايت در وجود او به عنوان پيشواى حق تداوم يافت .
امامت از ديدگاه اهل بيت ، كاروانى است كه بارى از معرفت و تقوا و اخلاص ‍ دارد. كه در راه هدايت و ارشاد، ره مى سپارد و مقصدش فلاح امت است و امام قائد و قوام بخش بناى امت ، و سلسله اى از نور، هدايت ، تعهد، جهاد و شهادت است ، و ائمه شيعه اسوه زندگى و الگوى اخلاق اند.
چشممان روشن ، كه در تاريكخانه تاريخ ، از خانه ولايت ، خورشيدى ديگر سر بر كشيد و در تداوم راه ، از مدينه تا طوس را پيمود و از بركت اين هجرت ، ايران هميشه در چشم انداز پرتو امامت قرار گرفت ، ان پيشوا، هنگام توديع درد مندانه با تربت احمد، گردى از ايمان ان مزار بر گرفت و بر اين خاك پاشيد و سرزمين عجم را با پيام رسول عرب عجين نمود و سرزمين سلمان را بيمه خط اهل بيت ساخت .
اينك ، خورشيد دين از خاك خراسان مى تابد. اينك ، ميلاد على بن موسى الرضا عليه السلام است .
و... ايران ، به اقيانوس عرفان علوى و رضوى و موسوى وصل است . چرا كه مرقد هشتمين امام ، بعنوان يكى از چهار نگين گرانبها در اين مملكت محمدى (ص ) مى درخشد.
هر روز بامداد خورشيد از سمت خاور سر برآورده ، و از فراز گنبد طلايى سلطان طوس ، نور افشانى مى كند، و بر اين خاك شيعه خيز و تربت عاشق پرور، مى تابد و زر مى فشاند.
خورشيد وجود امام هشتم فروغ بخش ان آفتاب عالمتاب است كه در سپهر گردون مى گردد.
و كدام شرق ، دو خورشيد دارد؟
و كدام خاك مهد مشرقين و دو خاور است ؟
اما شمايلى از سيماى اين خورشيد:
شجاع ، بخشنده و كريم بود. در علم و عبادت ، سر آمد اهل زمان خويش به شمار مى رفت .
وارسته اى زاهد و دانايى بى نظير بود.
به دانش و تقواى او همه اعتراف داشتند، حتى دشمن خونى اش - مامون - چندين بار و به مناسبتهاى گوناگون ، از امام به عنوان داناترين ، عابدترين و وارسته ترين مرد، ياد كرده است .
به گفته ابن جوزى : در سن بيست و چند سالگى در مسجد رسول (ص ) مى نشست و براى مردم فتوا مى داد.
حضور در زمان داشت . نسبت به مسائل فكرى و اعتقادى و شبهه هاى دانشمندان اديان و مذاهب مختلف ، جوابى حاضر و پاسخى دندان شكن داشت .
اخلاقش نيكو و بر خوردش كريمانه بود. فرزند پيامبر بود وارث خلق و خوى آنكه براى تكميل مكارم اخلاق برانگيخته شده بود.
سخن كسى را قطع نمى كرد. كلامى كه موجب رنجش خاطر مسلمانى گردد نمى گفت از خدمتكارانش كسى را مورد عقاب و سرزنش قرار نمى داد.
در مجلسى كه ديگران حضور داشتند. پايش را دراز نمى كرد.
تكيه نمى داد، خنده اش به قهقه نمى رسيد و از تبسم فراتر نمى رفت .
هنگام غذا، همه خدمتكاران را سر سفره مى نشاند.
به نيازمندان و مساكين ، بسيار كمك مى كرد و اين اعانت و دستگيرى را، نه از سرمنت نهادن ، بلكه به شكرانه نعمت الهى انجام مى داد.
جلسات بحث و مناظره اش با ديگران ، نقشى حساس در تحكيم ولايت و روشن تر نمودن حق داشت و حيات سياسى - اجتماعى امام رضا عليه السلام مايه بركات فراوان براى شيعه بود.
عالم اهل بيت بود و پناه درماندگان و الگوى اسوه جويان .
و نمونه بود... نمونه بودن .
و... امام بود، امام در انديشه و اخلاق و ايمان و رهبرى .
زاد روز ميلاد اين خورشيد، بهانه اى است كه نگاهى به ذخيره معنوى دين و ايمانمان در اين سرزمين داشته باشيم و ماه ذيقعده را قدر بدانيم ، كه در روز نخست اين ماه ، ولادت حضرت معصوم عليها السلام بود، و در يازدهم اين ماه ، زاد روز حضرت رضا عليه السلام است .
اينگونه است كه مشهد و قم از وجود مرقد مطهر اين دو اسوه پاكى ، برخوردار است . يكى الگوى مردان شرف خواه ، ديگرى الگوى بانوان عصمت جوى عفاف گزين .
قبله هشتم ، مغناطيس دلهاست كه همه روزه و همه ساله ، انبوهى از قلبهاى عاشق و دلهاى شيدا را به سوى خود مى كشد.
مشهد، كه مدفن اين آفتاب عترت است ، در مركز اين دايره جذبه و كشش قرار گرفته است و اين خواهر و برادر، كانون جاذبه هاى معنوى اين مرز و بوم شده اند.
نقش محبت است خيال شمايلش
يا رب مكن ز صحفه پندار، زايلش
شمس الشموس ، كاينه تور ايزدى است
خورشيد كيست ، جلوه كند در مقابلش
بيت خدا بود حرم پر جلال او
بى اذن حق كسى ننهد پا به داخلش
اينست كه ١١ ذيقعده ، فرخنده است . گرامى باد اين ميلاد خجسته ، كه بركتهايش بى پايان است و شادان باد دلهاى شيفته ، كه با مهر اين خاندان ، ابادان است و با عشق ارميدگان اين استان ، خرم و خرسند.
حجت ذات كبريا
مژده اى دل كه دلربا آمد
دلربايى گره گشا آمد
محنت و درد و غم فرارى شد
شادى و رحمت و صفا آمد
بعد شوال ماه ذيقعده
شامل رحمت خدا آمد
كلك رحمت كشيده نقشى را
كز خدا بانك مرحبا آمد
از منادى ندا رسد در گوش
مژده اى مومنان رضا آمد
نجمه را داده ذات حق پسرى
كه از او جان به جسم ما آمد
هشتمين جانشين ختم رسل
حجت ذات كبريا آمد
هفتمين نور ديدگان على
ششمين يار مجتبى آمد
پنجمين حافظ قيام حسين
كاتب شرح كربلا آمد
چهارمين رهبر عبوديت
رهبرى پاك و پارسا آمد
سومين پاسدار بحر علوم
بهر تفسير هل اتى آمد
دومين استاد فقه واصول
معنى نون انما آمد
اولين پور موسى جعفر
بهر تثبيت ارتضا آمد
عالم آل احمد است رضا
يادگار محمد است رضا
نام او پاسدار نام عليست
مشى او حافظ مرام عليست
چون كلام على كلام خداست
ذكر او دائما كلام عليست
بر رضاى خدا رضاست رضا
در رضايش همه پيام عليست
نام او را على نهاده خدا
چون ولايت فقط به نام عليست
شهد جانش به كام ما نوش است
نوش هستى ز شهد جام عليست
محترم نزد مقام وى است
چون مقام رضا مقام عليست
از قوامش دوام مكتب ماست
چون قوام رضا قوام عليست
حرمت اوست محترم به همه
احترامش به احترام عليست
كللهم نور واحد از گفتن
رمز ورازش زاحتشام عليست
دل ما صيد دام عشق رضاست
چونكه هر عاشقى به دام عليست
داد مظلوم گيرد از ظالم
در كفش تيغ انتقام عليست
عين نامش علامت جود است
لطف لامش ز لطف لام عليست
هست درياى او يم رحمت
ز آنكه رحمت ز لطف عام عليست
هر كه گردد چون من غلام رضا
اين يقين دان كه او غلام عليست
عالم آل احمد است رضا
يادگار محمد است رضا
سرود در ميلاد امام رضا عليه السلام
يا ثامن خير مقدم
از جلوه ات روشن گريده عالم
خوش آمدى على ابن موسى الرضا
جانم رضا، جانم رضا، جانم رضا
از دامن نجمه عروس زهرا عليها السلام
امام هشتم زد قدم به دنيا
شد اين مژده شادى بخش ، جان و دلها
جانم رضا، جانم رضا، جانم رضا
خورشيد ايمان و عشق و عقيده
موسى ابن جعفر را فروغ ديده
در اين ماه ذيقعده شد عالم ارا
جانم رضا، جانم رضا، جانم رضا
معصومه جان اين عيد بر تو مبارك
اين جلوه توحيد بر تو مبارك
برابر در چشم خواهر روشن بادا
جانم رضا، جانم رضا، جانم رضا

بيست و سوم ذى القعده روز زيارتى پيشواى هشتم شيعيان حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام
در طوس تجلى خدا مى بينم
آثار جلال كبريا مى بينم
در كفشكن حريم پور موسى
موساى كليم با عصا مى بينم
زيارت چيست ؟
زائر كسيت ؟
زيارت ، ديدارى است از سر شوق و شوق ديدار است و زائر، ان مشتاق بيقرار ديدار است .
زيارت ، شستشوى جان است در زلال محبت ، غبار روبى دل است با نسيم ولايت . نشان معرفت است و گامى است براى كسب معرفت بيشتر.
زيارت ، موسم توبه است و اصلا خود توبه . عاملى است براى تزكيه نفس ، تصفيه روح و موعدى مناسب براى محاسبه نفس . عرضه خويشتن بر مولا است . سنجش اعمال با محك و معيار ولايت ، براى معرفت نفس ، تا بدانى كه چند مرده حلاجى و تا چه ميزان به قله انسان كامل كه امام عليه السلام مصداق اعلاى ان است ، نزديك گشته اى .
زيارت ، قرار گرفتن در حصن حصين توحيد و امان از عذاب الهى است ، با همه شرايط ان ، كه فرمود: كلمه لا اله الا ا... حصنى ، فمن دخل حصبى امن من عذابى بشرطها و شروطها و انا من شروطها: لا اله الا ا... حصار من است هر كس ‍ اندر حصار من در ايد از عذاب من در امان خواهد بود (البته ) با شرايطش كه من يكى از ان شرايط هستم .
زيارت ، اداى اجر رسالت است چرا كه خود نشان مودت است . قل لا اسئلكم عليه اجرا الموده فى القربى : بگو اى رسول ما من از شما اجرا رسالت جز اين نخواهم كه محبت و مودت در حق خويشاوندا (من ) منظور داريد.
زيارت ، حضور مريد است در محضر مراد، حضور غلام در محضر مولا و حضور ماموم است در محضر امام .
زيارت ، بيعت مجدد ماموم است با امام ، اعلام وفادارى است نسبت به رهبر، ابراز بيزارى است از هر چه باطل و قرار گرفتن در جبهه حق ، كه گيتى همواره صحنه نبرد حق و باطل است . زيارت ، اعلان مواضع است كه زائر با هر كه مولا و امامش سر صلح و اشتى دارد در سلم و صفا است و با هر چه و هر كس كه امام را دشمن مى دارد، دشمن است هر چند پدر يا فرزند و يا برادرش ... باشد. (انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم ): من در صلح و سازشم با هر كه سر صلح با شما دارد و در جنگم با آنكه با شما سر جنگ دارد. زيارت ، وفا به عهدى است كه امام بر گردن دوستداران و پيروان خويش دارد كه عالم آل محمد - صلى الله عليه وآله - فرمود:
ان لكل امام عهدا فى عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زياره قبور هم : هر امامى را عهدى است بر گردن پيروان و دوستان او، آن عهد را كاملا وفا كردن و حق آنان را نيكو ادا نمودن ، زيارت قبور آنان است . زيارت ، اداى حقى است كه بر عهده ماءموم است و رد امانتى كه در دست اوست .
زيارت ، استناره دائم از منبع نور و استفاضه از واسطه فيض الهى و ارتباطى دائمى با آن كس كه سبب قوام هستى و سكون و حيات زمين و اهل آن است كه لولا الحجه لساخت الارض باهلها: اگر حجت خدا نبود زمين اهلش ‍ را فرو مى خورد.
زيارت ، بار يافتن انسانى فقير و درمانده در بارگاه كريمى مرتبط با خزانه غيب ، توسل جستن معصيتكارى شرمنده به دامن بنده اى مقرب و آبرومند در درگاه رب الارباب است .
زيارت ، هجرتى است برونى و بالاتر از آن هجرتى درونى است كه شيفته اى دل سوخته ، با طى راههاى خاكى جان خويش برگرفته و به سوى مزار محبوب مى آيد تا با هجرت از بديها و گناهان به سوى حسنات و طاعات تشبه و تمثل به او پيدا كند. زيارت پاس داشتن حريم عترت ، همراهى و ملازمه با اهل البيت است كه :
المتقدم لهم مارق و المتاءخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق
پيشى جوينده بر آنها از دين خارج شود و بازمانده از آنها نابود و همراه و ملازم با آنها، به آنان ملحق گشته است .
زيارت ، در درياى پر تلاطم دنيا بر كشتى نجات سوار شدن و چراغ هدايت را در ظلمات به دست گرفتن است . ياءمن من ركبها و يغرق من تركها: ايمن است هر كه بر آن سوار شود و غرق گردد هر كه آنرا رها كند.
زيارت ، تجديد قوا است براى پيمودن صراط مستقيم و برگرفتن توشه و زاد راه براى سفر دور و دراز
زيارت ، ذكر و تذكير است ، - ذكرى - غفلت كش و تذكرى جهل سوز و نيز به ياد آوردن مسئوليت سنگين خويش ، در تحمل بار امانت الهى است .
ياد آورى آن همه حماسه ها و مجاهدات و مظلوميت ها و سرانجام شهادتها و درس آموزى و عبرت پذيرى از آنهاست .
زيارت ، تفريح روح است ، گرچه با رنج سفر و تعذيب جسم قرين است . زيارت ، تعظيم شعائر الهى و نشانه تقواى دلها است . و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب : هر كس شعائر دين را بزرگ و محترم دارد، كه اين صفت دلهاى باتقوا است .
زيارت ، قدرشناسى از بندگان صالح و شكر گذارى نعمت وجود آنهاست .
زيارت ، اسوه را همواره در پيش چشم داشتن است ، حركتى بر مبناى الگو و تاءسى به اوست .
زيارت نوعى اعتراض به سياست جابرانه حاكم و دهن كجى به وضع موجود در روزگار ستم است . قيامى است عليه ظلم و شورشى است عليه جور نقى طاغوت و تمسك به رهبرى بر حق و اعتصام به حبل ا... است . زيارت .... اينها همه زيارت اند و زيارت ، تنها آينها نيست و زائر آن انسان عاشق عارف ، مريد وفادار، محبت تائب ، محاسب متوسل ، مطيع حاضر در صحنه ، ايثارگر ذاكر، مهاجر مجاهد، موحد متقى ، معترض انقلابى و.... گرسنه محبت ، تشنه ولايت و شيفته امامت .... است كه تمامى جانمايه و سرمايه خويش برگرفته و بر كف اخلاص ‍ نهاده و خانه و كاشانه و شهر و ديار ترك گفته و رنج سفر بر خويش هموار نموده ، با قلبى مشتاق و جانى اميدوار آمده تا با حضور در محضر امام و مراد و ولى نعمت خويش و درك نور و فيض و كسب توشه و توان ، همچنان با بصيرت و قدرت و معرفت ، بر صراط مستقيم توحيد و با تمسك به كتاب و عترت ، راه خويش را تا رسيدن به سرمنزل مقصود كه همان كمال انسانى و تقرب الى ا... است ، طى نمايد.
اگر مى بينيم در طول تاريخ همواره حكام جائر از زيارت ، در هراس بوده اند و از زائرين بيمناك ، اگر مى بينيم كه طاغوتى ستم پيشه چون متوكل و ديگران بارها و بارها آب بر مزار مقدسى چون تربت اطهر حسين عليه السلام مى بندند و زائرين را دست و پا مى برند و به قتل مى رسانند، اگر در تاريخ مى خوانيم كه منصور بن محمد الكندرى و زير طغرل سلجوقى به ويرانگرى پرداخت و مانع از زيارت مرقد مطهر ثامن الائمه عليه السلام مى شد و زائرين آن حضرت را مى آزرد تا سرانجام به فرمان خواجه نظام الملك به قتل رسيد.
و اگر مى بينيم حكومت استعمارى و روباه پير انگليس به جاسوسان خود توصيه مى كند كه با لطايف الحيل مؤمنين را از زيارت قبور ائمه باز دارند و با پخش ‍ شايعات بى اساس در سنديت تاريخى زيارتگاهها و قبور بزرگان دين ترديد روا دارند. مانند اينكه در توس (مشهد) هارون دفن است نه امام رضا عليه السلام و در هر جايى به گونه اى و اگر به چشم خويش ديديم كه صدها زائر موحد و پاكباخته را در حرم امن الهى به فرمان شيطان ، سفا كانه به خاك و خون كشيدند.
و اگر... همه و همه به خاطر وحشتى است كه امامان نار و پيشوايان كفر پيشه از زيارت (به مفهومى كه شرحش گذشت ) و از زائرين ، با ان ويژگيها، داشته و دارند. زهى خيال باطل ؛ (يريدون ليطفوا نورا... با فواههم وا... متممم نوره ولو كره المشركون ): كافران مى خواهند نور خدا را بادها نشان خاموش كنند و البته خدا نور خود را تمام و كامل (محفوظ) خواهد داشت هر چند كافران را خوش نيايد.
۹
آخر ذى لقعده شهادت حضرت امام محمد تقى ، جواد الائمه عليه السلام قبله هفتمين
هشتمين حجت خدا اينجاست
قبله هفتمين رضا اينجاست
هر چه خواهى بخواه از اين درگاه
منبع رحمت خدا اينجاست
بنگرى گر به ديده تحقيق
مظهر ذات كبريا اينجاست
به كجا ميروى تو اى سائل
صاحب بخشش و عطا اينجاست
روى كن جانب امام رئوف
كه ملاذ شه و گدا اينجاست
آنكه بودى حريم اقدس او
عطر اگين كند فضا اينجاست
بهتر از روضه بهشت برين
روضه شاه دين رضا اينجاست
نور چشمان موسى جعفر
گل گلزار مرتضى اينجاست
گره افتاده ، اى كه در كارت
باش اگه گره گشا اينجاست
آنكه گيرد ز راه لطف و كرم
دست ما را در ان سرا اينجاست
كيمياى سعادت ار طلبى
با خبرباش كيميا اينجاست
آنكه در شدت مصائب بود
به رضاى خدا رضاى خدا رضا اينجاست
آنكه هر سائلى بدرگاهش
مينهد روى التجا اينجاست
آنكه گردون به خاك درگه او
قامتش ميشود دو تا اينجاست
آنكه در هر بلا و غم گيرد
دست افتاده اى ز پا اينجاست
آنكه هر شيعه بهر غربت او
هست با چشم پر بكا اينجاست
آنكه هر روز اشك غم ميريخت
بهر سلطان كربلا اينجاست
سرود در مدح امام على بن موسى الرضا عليه السلام
اى پور شاه لافتى
مولا على موسى الرضا
فرزند بيت هل اتى
مولا على موسى الرضا
اى كعبه دلهاى ما
مولا على موسى الرضا
ذكر لب ارض و سما
مولا على موسى الرضا
دل بر تو بستم از ازل
از اين و ان ببريده ام
اندر ميان لبرآن عشق تو را بگزيده ام
زيرا به درگاه تو من
درياى رافت ديده ام
اى هشتمين مولاى
مولا على موسى الرضا
بسپرده ام دل را به تو
من عاشق دلداده ام
اسب دلم را با شعف
تا استانت را نده ام
اندر شدائد بى ريا
مولاى خود را خوانده ام
شاهنشهى و من گدا
مولا على موسى الرضا
عاقل ندانم دلبرا
هر كس نشد ديوانه ات
عارف ندانم سرورا
هر كس نشد پروانه ات
خواهم نشينم سالها
چون گرد بر كاشانه ات
كن گوشه چشمى به ما
مولا على موسى الرضا
هر دم به باغ ارزو
شوق وصالت سرزند
هر لحظه اين شيدا دلم
همچون كبوتر پر زند
شايد كه يك بوسه لبم
بر پاى ان دلبر زند
اى نور چشم مصطفى
مولا على موسى الرضا
محراب جانم ساختم
آن حلقه ابروى تو
باغى ز جنت يافتم
شهر و ديار و كوى تو
سوى مشامم ميرسد
عطر گل خوشبوى تو
اى مظهر نور خدا
مولا على موسى الرضا
عشق جمال بو الحسن
تابد ز بام سينه ام
من اين پسر را چون پدر
باب الحوائج ديده ام
بنگر دل آشفته را
چون واله ديرينه ام
اى قبله حاجات ما
مولا على موسى الرضا

آخر ذى لقعده شهادت حضرت امام محمد تقى ، جواد الائمه عليه السلام
زسوز غم ، پر پروانه ميسوخت
ز داغ لاله اى ، گلخانه ميسوخت
ز اواى جواد، عليه السلام ان جا زهرا عليها السلام
نهال گلشن جانانه ميسوخت
شهادت امام جواد عليه السلام
امامت شط جارى نور است در بستر حيات . امتداد هدايت الهى است در زمين . چراغى كه از فراز آسمان اويخته است و ادميان در پرتو تابش ان به سمت سراپرده قدس گام مى سپرند. تاريخ حيات عقلى و عملى شيعه اكنده از حضور خردمندانه و آسمانى امت در ساحت نورانى امامت است . امام ، صراطى است كه ادميان را از هوت خشك زندگى ، به وادى سبز بندگى مى كشاند. تكامل در گرو اقتدا به نور است . بشريت اگر به امام ايمان بياورد از قفس خسارت رها مى شود و در هوايى بيكران عبادت بال مى گشايد.
انديشه امامت در تاريخ شيعه ، در زمينه هاى گوناگون عرفانى ، فكرى ، فلسفى و سياسى تجلى يافته است .
و بررسى تاريخ زندگى پيشوايان و امامان كتابى است گشاده فراروى مشتاق هدايت . اگر تكرار وقايع و رويدادهاى تاريخى ممكن نباشد، اموختن از تاريخ ممكن است . تاريخ زندگى امامان معصوم پنجره اى است كه به سمت حقيقت و نور باز مى شود. باشد كه اين مختصر از ملالت بكاهد و بر درايت بيفزايد.
حضرت امام محمد تقى عليه السلام در ماه مبارك رمضان سال ١٩٥ هزاده شد و در ماه ذيقعده سال ٢٢٠، در بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد. زندگى حضرتش اگر چه بر اثر شقاوت ظالمان روزگار، ديرى نپائيد. اما در ان مقطع زمان ، روشنى بخش روح و جان شيعيان بود.
قرن دوم و سوم هجرى ، برهه اى حساس و پر تلاطم در تاريخ شيعه است . شيعيان ، پس از روزگارى دشوار در مسير پر تلاطم جريانهاى فكرى و عقيدتى قرار داشتند و در برابر هجوم ظالمانه دشمنان پايدارى مى كردند از آنجا كه اراده الهى بر آن بود كه رشته امامت نگسلد، حضرت امام جواد پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام رضا عليه السلام در خردسالى به تقريب در هشت سالگى زمام قافله امت را به دست گرفت و به امامت رسيد. حضرت امام جواد ع نخستين امام شيعه است كه در خردسالى به امامت رسيد. اين مساله - بر اثر طعن مخالفان و توطئه ظالمان - مايه حيرت و سرگردانى برخى از شيعيان بود. آنان كه از دسترسى به ساحت حضور امام محروم بودند، با تنش و اضطراب فكرى مواجه شدند. اما بر اثر خردگرايى شيعه و ايمان ژرف به مفهوم سترك امامت اندك اندك از حجم ابرهاى تيره ترديد و تزلزل كاسته شد.
ماءمون خليفه عباسى با زيركى و جسارت تمام ، بر آن شد تا از مساءله خردسالى حضرت ، بهانه اى براى درهم ريختن نظام تفكر شيعه بيابد و شكست خويش را در مبارزه با حضرت امام رضا عليه السلام جبران سازد. او كه براى تيره ساختن چهره روشن امام رضا عليه السلام در ابعاد علمى ، سياسى و... توفيقى نيافته بود، اينك در پى يافتن راه براى محو كرامت و قداست مقام حضرت امام جواد عليه السلام به نيرنك هاى تازه اى دست مى يازيد.
ماءمون براى آگاهى يافتن از حركتها و تلاش هاى حضرت در رهبرى امت ، دخترش را به اجبار به همسرى حضرت در آورد، تا شايد از اين راه خدشه اى در كيان امامت بيفكند و بر مراقبت و اطلاع خود از روابط و فعاليت هاى حضرت بيفزايد. البته اين ازدواج تحميلى - كه بنابر تاءئيد برخى نصوص تاريخى ، در زمان حيات حضرت امام رضا عليه السلام نيز از آن سخن رفته بود، گونه اى نيرنگ براى پوشاندن جنايت مامون نسبت به امام رضا عليه السلام و اظهار ارادت منافقانه به مقام رفيع امامت محسوب مى گرديد.
توطئه ديگرى كه مامون به زعم باطل خود براى اهانت به حريم عصمت امام بكار گرفت ، تشويق و ترغيب عالمان و دانشمندان روزگار به بحث و جدل علمى با حضرت بود، تا خرد سالى امام مانع پاسخ درست و جامع شود و در كار روش ‍ اعتقاد شيعيان به امام شكستى وارد شود.
ماءمون كه بارها، علم و معرفت ربانى حضرت امام رضا عليه السلام را در مجالس ‍ بحث و مناظره دريافته بود اينبار گمان مى برد كه شايد امام جواد عليه السلام در پاسخ مسائل علمى فرومانده و مردم از گرد وجود آسمانى آن حضرت پراكنده شوند. اما تمامى بحث ها و مناظره هاى علمى عاقبت به برترى و درخشش مقام سترك امام عليه السلام پايان مى گرفت . در روايت هاى تاريخى برخى از اين مناظره ها به تفصيل نقل شده است يحيى بن اكثم كه در آن روزگار از بزرگان و متفكران بود در مجلسى خواست تا پرسشى طرح كند كه امام از پاسخ گفتن به آن درماند. از امام پرسيد: فدايت گردم آيا رخصت مى دهى سؤ الى كنم ؟ حضرت فرمود:
آنچه مى خواهى بپرس يحيى گفت : درباره كسى كه در احرام باشد و شكارى را بكشد چه نظرى داريد؟ امام فرمود: آيا شكار كننده هنگام شكار داخل حرم بود يا خارج حرم ؟ آگاه بود يا جاهل ؟ به عمد آن را كشت يا به سهو؟ آزاد بود يا بنده ؟ صغير بود يا كبير؟ آغازكننده به قتل بود يا در مقام دفاع ، شكار از پرندگان بود؟ يا غير پرنده يحيى بن اكثم شگفت زده شد، و چندان در چهره اش ناتوانى ديده مى شد كه اهل مجلس همه بدان پى بردند. به هر حال ، دسيسه دشمنان كارگر نيفتاده و بيش از پيش بر جلالت ، حضرت افزوده گشت .
بديهى است كه مساله اعجازآميز خردسالى امام ، مبتنى بر بنيادهاى پوشيده و غيبى جهان است . آن كس كه بتواند در چنين سن و سالى رهبرى قومى را - كه در سرزمين هاى دور و نزديك گسترده بودند - عهده دار شود و در برابر تهاجم انبوه دشمنان از جاى نلغزد و پايدار بماند، هاله اى از الهام غيبى را بر گرد وجود خويش دارد اين بود كه شيعيان به وجود حضرتش دلگرم مى شدند و در طريق حق جويى و عدالت طلبى گام مى زدند.
آخرين سال زندگى حضرت ، مصادف با حكومت معتصم عباسى برادر مامون بود . معتصم بر خلاف برادرش به آزار آشكار حضرت پرداخت و سعى در خاموش كردن فروغ زندگى امام عليه السلام نمود.
درباره شهادت حضرت امام جواد عليه السلام روايت هاى گوناگونى وجود دارد. اما آنچه از تفحص متون روايى برمى آيد اين است كه آن حضرت بدست همسرش ام افضل دختر مامون و به نيرنگ و فرمان معتصم عباسى مسموم گشت و به شهادت رسيد.
مرحوم علامه محمد حسين مظفر آورده كه ، خليفه ، علما را گرد مى آورد تا با آن حضرت بحث و مناظره نمايند، به اين گمان كه در او لغزشى بيابد و از مقام و منزلت او بكاهد. يك بار نامه هايى را جعل كرد كه مردم را به بيعت آن حضرت فرامى خواند، تا بهانه اى براى هتك حريم امامت باشد، اما اين توطئه ها عاقبتى جز افزونى مرتبت امام عليه السلام در پى نداشت . از اين رو كينه و خشم معتصم افزونى گرفت . يك بار او را به زندان افكند و زمانى كه تصميم به قتل آن حضرت گرفت او را از زندان آزاد كرد و همسر آن حضرت - دختر مامون - را وادار كرد تا حضرت را با زهر به شهادت برساند. پس از شهادت حضرت ، شيعيان اطراف خانه او اجتماع كردند و چون معتصم در صدد بود كه آنان را از تشييع پيكر آن حضرت باز دارد با شمشيرهاى آخته ، براى پايدارى تا پاى مرگ هم پيمان شدند.
نكته اى كه ذكر آن شايسته است ، اين است كه دوران زندگى حضرت امام جواد عليه السلام و نيز دوران حيات امام هادى عليه السلام و مام عسكرى عليه السلام ، دوره حفظ و حراست از كيان رفيع و منبع امامت و استمرار بخشيدن به خط سرخ ولايت بود. مرحله اى بسيار حساس در تاريخ شيعه ، كه خود زمينه اى براى امامت حضرت مهدى (عج ) و تداوم انديشه شيعى در تفكر مهدويت و غيبت ، بشمار ميرود.
برخى نا اگاهان ، گمان مى برند كه اگر در متون روايى ، روايت هاى فقهى و... از، امام جواد عليه السلام كمتر يافت مى شود، نشانه تفاوت شان و مرتبت ان حضرت با امام صادق عليه السلام است .
بى خبر از اينكه ، رسالت دشوار امام جواد عليه السلام و دو امام پس از او حافظ تداوم انديشه شيعى است .
اينك انچه از وارى دوازده قرن پس از شهادت امام عليه السلام ، به دست ما رسيده ، خون ملتهبى است كه در رگهاى پيكر پر صلابت انديشه شيعى مى جوشد و اخگرى فروزان است كه در جان مشتاقان حقيقت دين نشسته است . آيا كدام كس است كه امروز - در تلاطم ژرفناى انديشه و عمل - خود را از فيض جارى حضور امام بى نياز بداند و اگر هست ، ذهن و جانش ، اواره كوچه هاى تشويق و ملالت نباشد.
بر خيز تا بر شكوه پر فروغ سوگ امام عليه السلام نماز بياوريم ...
جواد اهل بيت
زاده موسى امام راستان
آن بلند انديششه عرش استان
كان تقى خصلت جواد اهل بيت
آنكه در وصفش فرو ماند كميت
از هجوم رنجها خون شد دلش
همسر نامهربان شد قاتلش
همچو شمعى كشته محراب شد
سوخت كم كم تا وجودش اب شد
سوختند از غم ولى الله را
با كه گويم اين غم جانكاه را
كز گل زهرا گلابى مانده است
پرتوى از آفتابى مانده است
و آنكه با اسرار حق محرمتر است
عمر او از عمر گل هم كمتر است
دشمنى چون خار راهش مى شود
خانه او قتلگاهش مى شود
بسته بر رويش همه درها كنند
سايه بر جسمش كبوترها كنند
اين جواد است آنكه محبوب خداست
لطف عامش دستگير ماسوى است
اين تقى مهر سپهر ارتضاست
نور چشم فاطمه ابن الرضاست
مرثيه اى در شهادت امام جواد عليه السلام
گلهاى زهرا شد همه پرپر ز بيدار
در كربلا و سامرا، در طوس و بغداد
نالد هميشه بلبل ، از داغ اين همه گل
بقيه الله ، اجرك الله
بغداد يكبار ديگر در غم نشسته
با ناله هاى دجله در ماتم نشسته
شراره در نهاد است غمزده جواد است
بقيه الله ، اجرك الله
با آنكه همچون غنچه بر خون شد دل او
شريك زندگانيش شد قاتل او
شكوفه ولايت ، پرپر شد از جنايت
بقيه الله ، اجرك الله
در حجره در بسته مى سوزد تمامى
جانش ز زهر و پيكرش از تشنه كامى
رمق به جان ندارد، لب تشنه جان سپارد
بقيه الله ، اجرك الله

فصل دوازدهم در مناسبتهاى ماه ذى الحجه الحرام هفتم ذى الحجه شهادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام
زمين و آسمان اى شيعه در حزن و غم است امشب
همه اوضاع عالم زين مصيبت در هم است امشب
امام پنجمين شد كشته از زهر هشام دون
مدينه غمسرا از اين غم و زين ماتم است امشب
آخرين يادگار كربلا
امام شكوهمندترين پيوند آسمانى ميان خالق و مخلوق است ، طرحى آسمانى و تجلى استيلا و هيمنه درخشان حقيقت ربوبى بر جسم و جان زمين خاكى است ، امام ، مائده مملكت جبروت حضرت حق است كه تاريخ و گستره ابدى حيات بشرى را به خويش فرا مى خواند و خرد خاموش ادمى جز با استمداد و بهره ورى از نسيم نقره اى عنايت در اقيانوس بيكران قداست و طهارت او چشم نخواهد شست . تصوير تابنده امامت چونان خورشيدى درخشان فرا راه مردمان است و ذهن سيال عبوديت در درياى جارى كلام طراوت شفاف حضور و نگاه امام به سمت حقيقت جارى مى شود.
حقيقت اين است كه هرگاه از بلنداى قرون و عصرها به تاريخ توفنده تفكر شيعى نظر مى كنيم با حقايقى بزرگ و درخشنده و بر خاسته از عمق ميراث امامت بر خوريم كه تاريخ را به چرخه اى شگرف در آورده است انگاه به صلابت و استوارى ميراث جاودانه امامت خيره مى شويم و عقل و خرد را در چشمه حيرت و شرم تطهير مى كنيم ، مسير زندگى امامان شيعه و تاريخ حركت و پويش الهى آنان در جاده هاى روشن يقين و عبوديت آنچنان شگفت و دشوار است كه ابديت بلند قامت فكر را مبهوت خويش مى گرداند.
امامان بزرگ شيعه در عصر و روزگار خويش هر يك به اقتضاى اوضاع و شرايط و گنجايش ادميان به گونه اى نگاهبان حريم حرمت و شكوهمندى عقل و وحى بوده اند، انچه در آغاز از تفاوت و گونه گونى عرصه هاى عمل و كلام و گفتار و رفتار امامان شيعه به چشم مى آيد اگر چه شايد از منظر تاريخى و بيرونى نا پيوسته و مختلف باشد او در باطن از سرانجام يكسان و محاسبه عقلانى و روحانى شگفت اورى برخوردار است ، چشمى كه مبانى و بنيادهاى توحيد و روشنگرى امامان را به درستى ببيند از تيزبينى و آينده نگرى و ژرف كاوى آسمانى آنان به حيرت فرو خواهد رفت . تصوير آينهسان امامت گاه در خود، صلح سرخ امام حسن ، اين پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ را دارد و گاه قيام خونين حسين را نشان مى دهد، گاهى امام باقر و امام صادق در عرصه هاى علم و دانش و فقاهت و كلام به چشم مى خورند و گاهى امام جواد عليه السلام در حفظ و تداوم بخشيدن به رود جارى ولايت .
اينها همه جلوه هاى است ، امام در نهايت يكرنگ تاريخ حيات و زندگانى امامان شيعه است ، روشن است ان كسى كه به زندگانى ان بزرگان نظر مى كند اگر به اين تحول بالنده اگاه نباشد جز حيرت هيچ چيز فرا چنگ نخواهد آورد. اينك در اين سطور نمى از اقيانوس كران ناپيداى حيات پنجمين خورشيد فروزان آسمان امامت ولايت وجود مقدس امام محمد باقر عليه السلام را پيشكش ارباب معرفت و دلسوختگان وادى ولايت مى اوريم شايد كه روح خويشتن را در شط اگاهى زلال امامت تطهير كنيم .
حضرت امام محمد باقر عليه السلام در دوران كودكى با بزرگترين مصيبت تاريخ اسلام يعنى واقعه كربلا روبرو شد، او با چشمان معصوم خود مشاهده كرد كه شجره خبيثه بنى اميه چگونه فرزند فاطمه زهرا و يادگار مصطفى يعنى حسين عليه السلام را همراه با عده اى از بنى هاشم و بهترين اصحاب اباعبدالله با كمال قساوت شهيد كردند و بازماندگان از خاندان رسالت را به اسارت بردند.
امام پنجم عليه السلام ، همگام با اسيران پيروز كربلا غمها و محنتها را مى چشيد و شاهد اهانتها، جسارتها، قتل و غارتها و... بود. ايشان حمله دژخيمان و اصحاب شيطان را به مدينه الرسول ديد و شاهد بود كه چگونه كينه توزان بدر و احد به حرم رسول خدا حمله كردند و كشتند و سوزاندند و بيحرمتيها نمودند، امام پنجم مى ديد كه بنى اميه در پى محو اثار وحى و نبوتند و با هر چه كه وابسته به خاندان رسالت است به مبارزه اى بى امان برخاسته اند مى فرمودند:
ناخوشايندى اين مردم از ما تنها به خاطر ان است كه ما اهلبيت رحمت و شجره نبوت و معدن حكمت و محل نزول وحى هستيم . امام باقر عليه السلام در چنين اوضاعى پس از شهادت امام زين العابدين عهده دار مقام امامت مى شوند سن مباركشان در آغاز مقام امامت چهل سال بود حضرت به دنبال سيره پدر ارجمندش حضرت سجاد عليه السلام به سر پرستى ايتام و تفقد از ضعفاء و محرومين شيعه پرداخته و حتى الا مكان به وضع اقتصادى آنان سرو سامان مى دهند حضرت به موازات فعاليتهاى ديگر خويش به مبارزه با احياى جاهليت و انحرافات فرهنگى جامعه مى پردازد.
و آنچنان در اين قسمت فعاليت مى كنند كه به اندك مدتى شعله هاى فتنه فرهنگى دشمن را مهار كرده و سعى در خاموش كردن ان مى نمايند خود حضرت مى فرمايند:
ما خزانه دار گنجينه هاى علم الهى و عهده دار مقام ولايت هستيم .
محصلين مدرسه اى كه انروز امام باقر و امام صادق بنيان نهادند تا به امروز و بزرگوار توانستند بيش از سى هزار حديث پيرامون معارف اسلام به خصوص ‍ فقه وارد فرهنگ جامعه نمايند و با هجوم ويرانگر احاديث جعلى كه زا زاويه متعفن ظلمتكده اهل غضب نشات مى گرفت ، مبارزه اى جدى و قاطع نمايند و از طرفى شاگردانى امثال زر اره ، محمد بن مسلم ، ابو بصير، ابان ابن تغلب و... تربيت نمودند كه هر كدام در قلمرو خويش چراغ هدايتى شدند كه هنوز نور ان از لابلاى كتب حديث و اخبار مى درخشد حال در پايان اين مقاله به فراز سخنى از سخنان گوهر بار ان امام گرامى مى پردازيم تا با زلال سخنش كوير جانمان را طراوت و حيات مجدد ببخشيم .
هنگامى كه جابر به خدمت اما باقر عليه السلام ، مشرف شد حضرت فرمود: اى جابر در چه حالى هستى ؟ جابر كه به ضعف پيرى مبتلا شده بود، گفت : حالى دارم كه پيرى را بر جوانى ، بيمارى را بر تندرستى ، مردن را بر زيستن ترجيح يم دهم امام عليه السلام در مقام اگاه كردن او بر آمد و فرمود: جابر، ما اهلبيت چنين نيستيم اگر حق تعالى پيرى دهد، پيرى را، اگر جوانى دهد، جوانى را، اگر بيمارى دهد بيمارى را، اگر شفا دهد شفا را، اگر حيات بخشد، حيات را و اگر موت دهد، موت را ترجيح مى دهيم (يعنى جابر در مقام صبر بود و حضرت در مقام رضا كه بالاترين مراتب است ) پس جابر دست ان حضرت را بوسيد و اراده پابوس نيز نمود كه ان حضرت مانع شد جابر گفت : صدق رسول الله راست گفت پيامبر كه فرمود: بزودى تو فرزندى از فرزندان مرا دريابى كه نام او نام من باشد و مسائل علمى را مى شكافد و به عمق ان مى رسد.
در اين حديث نكاتى به چشم مى خورد كه مى توان براى ارباب بصيرت موثر افتد، انسان هر چقدر هم كه بزرگ و پر تجربه و استاد ديده باشد باز هم بى نياز از استاد نيست جابر از معدود كسانى است كه عمر طولانى و پر بركت خويش را در محضر چند از معصومين عليه السلام سپرى كرده است . رسول خدا را درك كرده و از ان حضرت دانشها اموخته ، به خدمت حضرت على رسيده و كسب فيض كرده ، از محضر امام حسن درسها اموخته ، از مجالست با سالار شهيدان بهره ها برده است و اولين زائر قبر حسين محسوب مى شود، با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده و علم اموخته ، اما با اينهمه در يك برخورد كوتاه و ساده برايش معلوم شد كه هنوز نا اموخته هاى فراوانى دارد و اين درسى است به همه پويندگان راه علم و فضيلت كه هيچگاه از تعلم و تربيت فارغ التحصيل نخواهند شد.
شهادت آن امام همام بر پويندگان راهش تسليت باد
شرار غم
اى فروزان گهر پاك بقيع
گل پرپر شده در خاك بقيع
با سلامت كنم آغاز كلام
اى ترا ختم رسل گفته سلام
پنجمين حجت و هفتم معصوم
بابى انت ، كه گشتى مسموم
اى فداى حق قربانى دين
كرده يك عمر نگهبانى دين
تنت از درد و الم كاسته شد
تا كه دين قامتش اراسته شد
اى ز آغاز طفوليت خويش
بوده از رنج و غم و درد پريش
از عدو ظلم و شرارت ديده
چون پدر رنج اسارت ديده
خار در پا و رسن بر بازو
رفته اى با اسرا در هر سو
كرده خون خاطرت اى شمع ولا
محنت واقعه كرب و بلا
كربلا ديده اى و كوفه و شام
اى شهيد از اثر ظلم هشام
آتش غم پر و بالت را سوخت
زهر كين شعله بجانت افروخت
اثر زهر به زين الوده
كرده اعضاى ترا فرسوده
خود تو مظلومى و قبر تو خراب
ديده هر از اين غصه پر اب
شيعه را دل ز عزايت شده داغ
كه بود قبر تو بى شمع و چراغ
نزد ان طايفه زشت مرام
بوسه بر قبر شما هست حرام
با چنين ظلم و ستم از اعدا
بهتر اينست كه قبر زهرا
مخفى از ديده دشمن گرديد
تا زهر حادثه ايمن گرديد
مرثيه گروهى ، در شهادت اما باقر عليه السلام
امام باقر به شهادت رسيد
ارث شهادتش به امت رسيد
سلام ما بر قبرش
به جلوه هاى صبرش
امام باقر - امام باقر عليه السلام
نور دل فاطمه بيتاب شد
پيكرش از زهر جفا اب شد
آتش گرفته جانش
از ظلم دشمنانش
اما باقر - امام باقر عليه السلام
ظلمى كه بر امام باقر رسيد
ديده تاريخ به عالم نديد
با زين زهر الوده
راه حسين پيموده
امام باقر - اما باقر عليه السلام
سلام ما به حال التهابش
سلام ما به مرقد خرابش
كعبه دلها تربت بقيع است
دل غرقه خون از محنت بقيع است
يا رب به اشك زهرا
رسان مهدى ما را
امام باقر - امام باقر عليه السلام

هشتم ذى الحجه يوم الترويه حركت امام حسين عليه السلام از مكه معظمه به سوى كربلا
اى يكه تار عرصه صبر و رضا حسين
وى رهنماى قافله كربلا حسين
تو كعبه اميدى و در وقت حج شدى
نا كرده حج ، ز بيت الهى جدا حسين
بر فراز حماسه
هنوز پنجاه سال از غروب خورشيد رسالت نگذشته است كه غاصبان ، سلطنت را به جاى نبوت ، و يزيد را به جاى محمد (ص ) مى نشانند.
بلايى بزرگ دامن گير جامعه اسلامى شده و كار به جايى رسيده است كه سرنوشت جهان اسلام در دست يزيد هوسبار قرار گرفته است . همان يزيدى كه زشت ترين واژه ها از توصيف چهره كريه او ناتوانند.
درد ناكترين از همه انكه ، از حسين (ص ) مى خواهند تا ان جز ثومه فساد و طغيان را به عنوان جانشين پيامبر به رسميت بشناسد. از عصاره عصمت ، لنگرگاه افلاك ، نقطه پرگار زمين و زمان ، مركز دايره امكان ، از همو كه قلبش ‍ فرودگاه ملائك است ، براى ننگين ترين لكه تاريخ و زشت ترين كلمه قاموس ‍ بشريت ، بيعت مى خواهند. از حسين (ص ) مى خواهند تا با دست عصمت ، الوده ترين دست روزگار را به نشانه تاييد بفشارد.
فرماندار وقت مدينه ماموريت يافته است تا از زاده زهرا براى فرزند لاابالى معاويه راى اعتماد بگيرد. دست بيعت حسين يا سر بريده او، همان دو ارمغانى است كه يزيد يكى از آنها را از مدينه خواسته است .
اكنون ديگر براى حسين (ص ) مدينه جاى ماندن نيست ، بايد كاروان و قافله شهادت محملها را بر بندد و صاحبان اصلى مدينه الرسول از مدينه و رسول خدا حافظى كنند.
امير قافله ، با ياران وفادار خويش از شهر بيرون مى آيد و در حاليكه خطر هر لحظه او را تهديد مى كند. اهنگ مكه دارد. گويى موسى بن عمران است كه با تعقيب فرعونيان و قبطيان از مصر بيرون آمده است لذا ايه اى از قرآن را زمزمه مى كند كه روايتگر هجرت موسى (ص ) است :
و خرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين
كاروانيان در طى شش شبانه روز، بيابانهاى سوزان بين مدينه و مكه را پشت سر نهاده و به حريم كعبه پناهنده مى شوند تا ان وادى ايمن را پايگاه امر به معروف و نهى از منكر، و جايگاه اعلام برائت از ستم و بى عدالتى قرار دهند، ولى حراميان روزگار كه با خدا نيز اعلام جنگ كرده اند نه احترام خون خدا و نه حريم خانه خدا هيچيك را نمى فهمند و عزم شكستن حريم حرم نموده و در خانه امن خدا قصد ريختن خون خدا كرده اند.
مردم از چهار گوشه كشور اسلام به حج و طواف كعبه مى ايند ولى معصوم زمانه كعبه را به سوى كعبه جانان ، حج را به سوى جهاد و زيارت را به سوى شهادت ترك مى كند، لباس احرام را بركنده و كفن شهادت پوشيده و به سوى حج اكبر مى شتابد. و در زمانه اى كه هنگامه زيارت روى خدا ست پشت به خانه خدا مى كند و مسير بين مكه و كربلا را جايگاه با صفاترين سعى خويش قرار مى دهد، چه در ان وادى سعى و صفاى خونين صفاى ديگرى دارد.
در اين مسير، پرتو عشق ، شعاع خطر را كمرنگ بلكه ناپديد كرده است و در اين سعى عرفانى علاوه بر قصد قربت كه شرط هر عبادتى است ، عنصر عشق ميداندار اصلى ميدان كربلا است عشق چاووش خوش اواز سفر كربلا است و تنها عاشقانند كه در اين كاروان نام نوشته اند و در يك رديف و به ستون يك پشت سر امام عشق و معناى عشق ، به اقتداى شهادت ايستاده اند.
همه جنب و جوشهاى آنها بوى پرستش و رنگ عبادت به خود گرفته است عبادتى عارفانه و عاشقانه كه در ان جاى پاى كوچكترين كراهت ، بى ميلى و احساس درد و رنج به چشم نمى خورد.
ستارگان كهكشان شهادت ، آسمان بين مكه تا كربلا را نور افشان كرده اند، اين كهكشان ، نه كهكشان راه مكه را بنمايد، بلكه راه خونينى است كه از مدينه و مكه آغاز مى شود و به ميدان سرخ نينوا منتهى مى گردد و راه قبله كربلا را مى نمايد. اين كهكشان راه حاجيان نيست كه راه مجاهدان و شهيدان عاشق است .
از نگاه دو چشم ، شمار ستارگان اين كهكشان بسيار كمتر از كهكشان عظيم منظومه شمسى است ولى در حساب عشق كهكشان كربلا بسى پر رنگ تر و درخشان تر از تمامى كهكشانها است و جلوه هستى و فروغ كيهان از درخشش پر نورترين اختر اين كهكشان تامين مى شود.
اين كاروانيان ، راهيان پر شكوهترين راهند و سيارگان زيباترين منظومه كيهانند و جاذبه خورشيد امامت است كه اين مجموعه را در مدار حق به گرد خود مى گرداند و همه را با خود به سوى يك هدف متعالى مى كشاند.
حج نا تمام خون خدا توطئه شومى را كه مى خواست نهضت را در نطفه خفه كند، خنثى كرد. افزون بر آن زايران و مجاوران خانه خدا را نيز در برابر يك چرا قرار داد. چرا بزرگى كه مردم ديرفهم روزگار پاسخ ان را در حيات حسين درنيافتند ولى نقش اين علامت سئوال را در قيامهاى بعد از عاشورا بخوبى مى توان ديد.
كاروان عشق پيش مى رود و منزل به منزل ياران تازه اى را با خود همراه مى سازد. صداى اذان و نواى قرآن كه از اين كاروانيان در فضاى بيابان مى پيچد دلهاى عاشق را به طواف وجود نازنين ابى عبد الله مى كشاند. سالار قافله هر از چندى ندا در مى دهد: هر كه مى خواهد خونش را در درياى خون ما بياميزد و ان را در راه خدا نثار كند، به كاروان بپيوندد و با ما به راه افتد
من كان باذ لا فينا مهجته فلير حل معنا
در اين اعزام پر شكوه و استثنايى از غنيمت گرفتن و بر تخت قدرت و سرير رياست تكيه زدن ، خبرى نيست سالار از آغاز راه نمى خواهد نورانيت لشگر و خلوص سپاه را فداى تعداد كند، نمى خواهد حتى يك حلقه ، ناخالص در ميان اين زنجيره قيمتى قرار گيرد و سلسله شهادت را كم اعتبار سازد. امام جانباز و جان بر كف مى طلبد سپاهى ، داوطلب مى جويد او سياهى لشگر لازم ندارد، نمى خواهد كيفيت را قربانى كميت كند زيرا به ميدانى مى رود كه در ان عشق حرف اول و آخر را خواهد زد و خون بر شمشير و نيزه چيره خواهد شد و بدان جهت تمام نيروهاى امام نيروى كيفى اند، و امام شهيدان ، كيفى ترين نيروهاى خود را در خطرناكترين جبهه به كار مى گيرد و خود، كه محور عالم خلقت است در نوك تيز پيكان حمله قرار مى گيرد.
مردان ، هفتاد و دو نفرند از ميانه هفتاد و دو فرقه و در ميانه درياى توفانى فتنه به كشتى نجات نشسته اند و مى روند تا حلق تشنه خود را به خنجر بسپارند و اب نجات و شهد رستگارى را از لب شمشير بنوشند.
هفتاد و دو پروانه مى روند تا با آخرين توانهاى خود بر گرد شمع وجود حسين عليه السلام خاموش و بى اواز بسوزند و با اين خاموشى ، ماندگارترين سرود سبز ماندن و سرخ رفتن را بر بلندترين گلدسته قبه ازادگى بسرايند، شمع نيز مى رود و شعله عشق اوست كه پروانه هاى بى ارام را هم با خود مى برد تا جملگى در شام سرد ستم بسوزند و ذوب شوند و يلداى تاريك امت را به سپيده دم پگاه عدالت برسانند.
فداكارترين سپاه تاريخ سازماندهى مى شود و مى رود تا خونين ترين و شگفت اورترين اسوه را در عرصه حقيقت به نمايش بگذارد، اين سپاه مجهزترين سپاه تاريخ است چون ايمان پربارترين ره توشه اين اعزاميان است . اين خدا باوران و امام شناسان ، تمام پل هاى وابستگى را اعم از مال ، خانواده ، آينده زندگى و موقعيت اجتماعى را خراب كرده و خود را براى گذشتن از پل صراط و براى رسيدن به آيندهاى پايدار و زندگى و موقعيت ماندگار مهيا كرده اند.
كودكان و زنان ، زبان گوياى نهضت و ستون تبليغات انقلاب كربلايند كه پس از فرو نشستن گرد و غبار جنگ ، رسالت خويش را آغاز خواهند كرد و خطبه زينب عليها السلام و زين العابدين عليه السلام با اثار خون هفتاد و دو شهيد در خواهد اميخت و كاخ ستم را واژگون خواهد ساخت .
كاروان به دشت تفديده طف قدم مى گذارد حر با هزار مسلح در برابر سپاه كوچك حسين عليه السلام صف مى كشد. و سالار كم سپاه را خوب مى شناسد و موج دوستى را در رخسار امام مى بيند و با انبوه سپاه خود به كسى اقتدا مى كند و موج دوستى را در رخسار امام مى بيند و با انبوه سپاه خود به كسى اقتدا مى كند و نماز مى گزارد كه به جنگش آمده است .
حر نميخواهد باور كند كه اين قافله دار، هم حسين باشد و هم خارجى و طغيانگر. پس ! كنارى مى رود و سخنان امام ، ديو غفلت را در اندرون حر مى ميراند و زلال نصيحت امام ، حر را مى شويد و حر مى كند و اين خبر مثل صاعقه اى وحشتناك بر سر عاج نشينان كوفه و شام فرود مى آيد.
فرماندهان تازه ، با فرمانهاى تازه تر، با لشگريانى تازه نفس و بى شمار خود را به منطقه مى رسانند. دو سپاه نا برابر در دو پادگان ، آماده نبرد شده اند، تا برابرند. هم از جهت تعداد و هم از جهت فكر و انديشه . در يك سپاه ، عشق به شهادت و لقاى حق موج مى زند و تپش قلب مجاهدان لحظه ها را براى رسيدن لحظه وصل مى شمارد و در ديگر سپاه هوس ، شهوت و علاقه به وعده هاى پوچ رياست حكومت مى كند.
خورشيد روز گرم و ماه پاره محرم به دامن صحراى گرم كربلا چشم دوخته اند تا ساعاتى ديگر تماشاگر عظيم ترين حماسه نسل بشر باشند. اب فرات ابستن بزرگترين طغيان است و مى ايستد تا بر كرانه خويش كه لحظاتى بعد صحنه اجراى موزون ترين سرود زندگى خواهد شد نظاره كند.
اب ايستاده است ، چين و شكنها ارام ، موجها اسوده و صداى ان نرمتر اى هميشه است كه اينهمه ، روايتگر ارامش قبل از توفانند.
اريش سپاه كوچك لحظاتى ديگر به هم خواهد خورد تا با اين به هم خوردن در هميشه تاريخ ، اسايش هر چه ستمگر است ، بر هم زند و فرونى سپاه سياه خصم را بى آبرو سازد و اثبات كند كه تعداد نفرات ، ملاك حقانيت نيست و اكثريت هميشه نمى تواند در نقش يكى از مطهرات نا پاك را پاك كند و باطل را به حق استحاله نمايد.
سرانجام توفان مى توفد و جنگ و كارزار در مى گيرد و بزرگترين حادثه ها، سريعتر از زمان ، وسيعتر از جهان و بلندتر از تاريخ رخ مى دهد، عاشورا رخ مى نمايد و سالار شهيدان ، كلمه عدالت و ازادگى را به رنگ خون بر پيشانى تاريخ مى نگارد و قرآن را با صحيحترين روايت ، بر رواق بلند آسمان تلاوت مى كند و بت هاى جهالت جديد بنى اميه را درهم مى شكند و بدين سان كربلا و عاشورا بر تاريك تاريخ مى درخشند.
حج نا تمام
از كعبه رو بكر ببلا ميكند حسين
و آنجا دوباره كعبه بنا ميكند حسين
گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خليل
آنجا بناز خون خدا ميكند حسين
روزى كه حاجيان به حرم روى مينهند
پشت از حريم كعبه چرا؟ ميكند حسين
آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل
اتمام ان بدشت بلا ميكند حسين
آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است
فرياد معرفت همه جا ميكند حسين
آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود
اينجا هر انچه هست فدا ميكند حسين
آنجا كه سعى بين صفا در دويدن است
اينجا به قتلگاه صفا ميكند حسين
آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان
اينجا ز خون خويش حنا ميكند حسين
وقتى به خيمه گاه رود از پى وداع
اينجا دوباره حج نساء ميكند حسين
بعد از هزار سال به همراه حاجيان
هر سال رو بسوى منا ميكند حسين
از چار سوى كعبه ، ز گلدسته ها هنوز
هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين
بشنو دعاى در عرفاتش كه بنگرى
با سوز دل هنوزه دعا ميكند حسين
سر داده است و حكم شفاعت گرفته است
بر وعده اى كه داده وفا ميكند حسين
۱۰
نهم ذى الحجه شهادت حضرت مسلم ابن عقيل عليه السلام نهم ذى الحجه شهادت حضرت مسلم ابن عقيل عليه السلام
مظلومى آل مرتضى پيدا شد
در كوفه دوباره محشرى بر پا شد
مهمان غريب كوفه را دريابيد
زيرا كه اسير فتنه اعدا شد
كفن پوش عشق
مى بينمت اى سفير سفر انقلاب كه سفارتت را آغاز كرده اى ، دعوتى كه هيجده هزار دعوتنامه داشته است ، و در بيابانهاى تفديده ، راه مى سپرى و پرچم فراز مند نهضت ازاد يبخش حسين عليه السلام را بر دوش مى كشى و نستوه و استوار، با طنين گامهاى قهرمانانه ات ، سكوت سرد و مرگ افزاى چندين ساله تاريخ اسلام را درهم مى شكنى .
جوانمردى ، وفا، و دريا دلى به تو ايمان آورده اند و ارزشها، هرگز، پاسدارى ، پايدارتر از تو نديده اند.
ان شب ، كه با غافلگيرى و ترور عامل دشمن ، فقط و فقط براى ارزشها، به مخالفت برخاستى ، همه خصلتهاى آسمانى ، بنده ارزش خريد تو شدند. ارى وفا از اينكه چون توئى را در كوفه ، شهر بى وفايان ، در كوى بى وفايى مى ديد، شرمسار بود و اين ازرم را كه از حضور وفا مردترين يار اباالاحرار در ان خلوت خالى از مردانگى و غيرت ، احساس مى كرد نمى توانست پنهان كند.
اى الگوى بزرگ مقاومت ، اى اسوه صبر و استوارى ، از ان لحظه هاى خون و خشم ، شمشير و تكبير، و روياروئى نا برابر نور و ظلمت چه بگويم كه كار و كارزار از جنگ تن به تن گذشته بود و تبديل به جنگ تن به تن ها شده بود.
رزم حماسه آفرين تنى تنها و دور از ديار با تن ها و گرگهايى تا دندان مسلح ، با نگهبانان اشرافيت و حافظان شيطان .
عدالت بر خود، لحظه اى غم افزاتر از آن هنگام تنهايى تو در آن هنگامه خون و آتش ، نديده است . دلهاى همه خدا پرستان ، از ان روز و دقيق تر بگويم از آن شب ، خانه تو شد، (از آن شب ) كه بر درگاه خانه آن زن و در جواب سئوالش ‍ ناليد كه : من در اين شهر، خانه اى ندارم .
هنوز و هماره ، خونرنگى شفق ، از شرمگينى ان شامگاهان است ، ان شام شوم و آن شب تا ابد سياه كه در كوچه هاى شهر هيجده هزار دعوتنامه اى ، تنها ماندى و از هيچ پنجره اى ، نورى ، هر چند نا چيز، سوسو نمى زد.
هر وقت به ان تنهايى تاريخى ات فكر مى كنم و ان خاطره غمبار را ياد مى اورم به اين نتيجه مى رسم كه غمى كه هر غروب را مى اكند، غم توست و غروب ، ائينه دار غصه هاى توست ، و ابهام راز الودش از سر گذشت تو نشئت گرفته است .
اى عارف عرفه ، اى شاهد عرصات ، اى سفير ثوره واى شهيد عرفات .
اى فرستاده فرزانه حسين عليه السلام ، به تنهائيت در كوچه هاى تنگ و تاريك و مالا مال از آتش و دود كوفه سوگند دلهايمان ، دشتهاى وسيعى است كه در ان ، الاله هاى سرخ و شقايقهاى ارغوانى عشق تو و مولاى تو، روئيده است . مسلم تو از بام قصر قساوت بر زمين نيفتادى . هرگز، كه در دلهاى ازادگان و عدالت دوستان و ظلم ستيزان جاى گرفتى ، تو به ميهمانى دلهاى عاشق رفتى و قلبهاى مومنى كه عرش الرحمان گفته شده اند، جايگاه توست اى عبد صالح رحمان .
مى بينمت بر تارك تاريخ ، بشكوه ايستاده اى و قامت خونينت از زخمهاى كشيده شدن پيكرت بر سنگفرشهاى كوفه ، ستاره باران است . سنگفرشهاى كوى و برزن كوفه ، وقتى با بدن مطهرت مماس بودند، بر عرش ، پهلو مى زدند، ديگر سنگفرش نبودند بلكه سنگ عرش شده بودند.
تمام ابهاى جهان و بى كرانگى اقيانوسهاى زمين ، وآمدار و شرمسار ان لحظه اب خواستن و ابخوردن تو هستند. تا، لب گذاشتى ، ظرف اب ، بحر احمر شد و ظرفيت و گستره وجود تو را به حكايت نشست .
اه چه بگويم ؟ كه مى بينم از بام دارالاماره و از سر دار، بر سرداران جهان ، امارت مى كنى و هر جا حق طلب و ظلم ستيزى است مسلم تو شده است .
چاه ها چاله هاى انباشته از آتش و شمشير، گواه روشنى است . بر اين حقيقت آفتابى كه تو آفتابى و تسليم ، تسليم توست . اى سلم بزرگ ؛ عزت و شرف ، بندگان مودب استان رفيع تو هستند و در قدمت به خاك ادب افتاده اند.
اى شهيد پيشتاز كربلا، هنوز، عطر دل انگيز ان سلام ملكوتى كه به عنوان حسين عليه السلام فرستادى در فضاى آسمان فتوت ، برادرى و انسانيت ، با مشام جان استشمام مى شود و روح را روحانيت و طور سيناى سينه ها را طراوتى تازه مى بخشد.
به سلام قسم ،... الملك القدوس السلام ... سلامى دل انگيزتر از سلام تو در حافظه تاريخ نيست . سلامى از اسلام ناب يك مسلم .
تو از كوه استوا ترى و استوارى عكس برگردان ضايع و كمرنگى است از تو، از همان ايستادن بر بام و به سلام .
اه ... باز هم اه ... از اين غم ، كه براى عاشقانت ، هممين يك غم كافى است تا هيچ گاه به سرور ننشينند، غم جانكاه ان لحظه كه امام نازنين نازدانه ات را بر زانوى مهر نشاند و ديگر دختركان كاروان ، نگاه معنى دار و غم الودى به يكديگر كردند و لب گزيدند.
دست مهربان و نوازشگر امام كه بر سر دختر تو كشيده مى شد، اعلاميه اى بود، اعلاميه وصال مسلم به ملكوت تو در عرفه شهيد شدى تا دعاى ، عرفه مولى الكونين را تفسير كنى و حماسه مسلم بودن و تسليم نشدن را بيافرينى .
سفير حسين عليه السلام
آنشب كه شهر كوفه در اشوب غم بود
نامه نگاران را قلم تيغ ستم بود
آنشب كه عروس حجله شب شعر ميخواند
اشعار غم با واژه هاى بكر ميخواند
آنشب زمين از پرده دل ناله ميزد
داغ شقايق را به قلب لاله ميزد
آنشب حكومت بود سر تا پا نظامى
حامى يك مامور جلبش صد حرامى
در كوچه اى مرد غريبى راه ميرفت
از بى پناهى در پناه اه ميرفت
مرغ دلش گاهى هواى يار ميكرد
از خستگى گه تكيه بر ديوار ميكرد
در كارگاه لب درنا سفته مى سفت
اسرار دل را اين چنين با باد ميگفت
اى باد صرصر همتى چون وقت تنگ است
چرخ زمان ابستن اشوب جنگ است
دارم بتو من دست استمداد اى باد
چون هستيم را داده ام بر باد اى باد
اينك كه در اين شهر دلدارى ندارم
تنهاى تنها هستم و يارى ندارم
از من ببر در نزد دلدارم پيامى
زيرا كه غير از او ندارم من امانى
از قول من بر گو تو با نور دو عينم
فرزند دلبند على يعنى حسينم
مولاى من از كوفيان قطع نظر كن
كوفه مياعزم سفر جاى دگر كن
مولاى من جان رسول الله برگرد
دانم كه در راهى ولى زين راه برگرد
اينان كه بر لب نعره تكبير دارند
جاى وفا زير عبا شمشير دارند
شمشيرها شان بهر قتلت تيز گشته
پيمانه ها شان از ستم لبريز گشته
با سنگ و تير و نيزه ها شان ميزبانند
آماده از بهر ورود ميهمانند
اى يوسف من پا سر بازار مگذار
پا بر سر بازار اين اشرار مگذار
اينجا متاع عاشقى را مشترى نيست
اين فرقه را كارى بجز غارتگرى نيست
اينان همه ايفا گران نقش خونند
چون بيخبر از سنگر عشق و جنونند
تنها بيا اما مياور خواهرت را
تنها به خواهر ان سه ساله حضرت را
ائى اگر در كوفه اى فخر زمانه
دشمن زند بر خواهر تو تازيانه
ائى اگر در كوفه ميگردد به سيلى
مانند زهرا روى اطفال تو نيلى
ائى اگر در كوفه بينى داغ اكبر
انسان كه رويد لاله ها از باغ اكبر
مرثيه گروهى در شهادت حضرت مسلم عليه السلام
ميا كوفه گل زهرا
ببين شد مسلمت تنها
خداحافظ خداحافظ
شدم قربانيت مولا
حسينم واى حسينم واى (٢)
نگر آويزه دارم
غم عشقت بدل دارم
ببين احرام خون بستم
كه حجم را بجاى ارم
حسينم واى حسينم واى (٢)
صفا و مروه ام باشى
منا و كعبه ام باشى
مقام و حجر و ركن من
حريم قبله ام باشى
بود ذكر دلم يا رب
بگريم در دل اين شب
كه با اين كوفه ويران
چه سازد خواهرت زينب
حسينم واى حسينم واى (٢)

دهم ذى الحجه عيد سعيد قربان
ما مسلم و برنامه ما قرآن است
مليت ما به پايه ايمان است
عيدى كه براى ما پسنديده خدا
فطر است و غدير و جمعه و قربان است
خنجر شوق بر حنجر نفس
عيد قربان جلوه گاه تعبد و تسليم ابراهيميان حنيف است . فصل قرب يافتن مسلمآنان به خداوند، در سايه عبوديت است .
اگر ابراهيم خليل ، در اجراى فرمان پروردگارش ، خنجر بر حنجر اسماعيل مى نهد، اگر اسماعيل ذبيح ، پدر را در اجراى امر خدايى ، تشويق و ترغيب مى كند، اگر شيخ الانبياء در نهادن كارد بر حلقوم فرزندش ، لحظه اى ترديد و توقف نمى كند؛ همه و همه ، نشانه مسلمانى آن پدر و پسر و شاهد صداقت در عقيده و عشق ، و وفادارى در قلمرو بندگى است .
عيد قربان ، مجراى فدا كردن عزيزترين يعنى خدا است .
عيد قربان ، مجراى فيض الهى و بهانه عنايت رحمانى به بندگان مومن و مسلم و مطيع است .
قربانى تو در اين چيست ؟
در راه خدا، چه چيز فدا مى كنى ؟ با چه وسيله ، به استان پروردگار، تقرب مى جويى ؟ و كدام فديه را به قربانگاه صدق ، عشق ، اخلاص و وفا مى آورى ؟
براى اولياء الله عيد قربان مجمع الشواهد صدق در گفتار، كردار، ادعا و عمل است . تو نيز، اگر بتوانى رضاى خويش را فداى رضاى حق كنى ، اگر بتوانى از خواسته دل در راه خواسته دين چشم بپوشى ، اگر بتوانى از داشته ها و خواسته ها بگذرى ، آنگاه ، به مرز عبوديت و به حوزه قربانگاه قدم نهاده اى .
مگر خليل الرحمان چه كرد؟ تو نيز اگر پير و مشى و مرام ابراهيمى ، نبايد هيچ چيز از آنچه دارى و به آن دلبسته اى ، همچون زن و فرزند، مال و منال ، پول و پس انداز، خانه و خادم ماشين و مسكن ، و... حجاب چهره جانت ، مانع بندگى و فرمانبرداريت شود و آنگاه كه پاى دين و خدا به ميان آيد، بسادگى و بصراحتى ابراهيمى و بصداقتى اسماعيلى درگذرى و امر مولا را مقدم بدارى .
بگذر از فرزند و مال و جان خويش
تا خليل الله دورانت كنند
سر بنه در كف ، برو در كوى دوست
تا چو اسماعيل ، قربانت كنند
اينجاست كه قربانى وسيله قرب مى شود و عيد قربان روز تقرب به خداوند.
آن هم نه قرب مادى و جسمى - كه خدا از محدوده حس و جسم بيرون است - بلكه قرب معنوى و تقرب ارزشى كه در سايه ايمان و عمل است .
آنچه انسان را به خدا نزديك مى كند، طاعت است .
و آنچه از ساحت قرب ربوبى دور مى سازد، معصيت است .
خدا به ما نزديك است ، حتى نزديكتر از رگ كردن ، كه خود فرموده است :
- و نحن اقربب اليه من حبل الوريد - ما از او دوريم ، چرا كه به جرم و گناه ، گرفتاريم و مجرم هرگز محرم نخواهد شد.
دوست نزديكتر از من به من است
وين عجبتر كه من از وى دورم
اگر پاى از مرز طاعت فراتر ننهيم ، اگر با تيغ گناه ، دامن عصمت ندريم ، اگر دست تعدى ، به حريم حرمات الله نگشاييم ، آنگاه خواهيم ديد كه هر جا باشيم در قربانگاهيم و هر سو كه برويم ، به او تقرب پيدا مى كنيم ، و هر روزمان عيد قربان مى شود. بفرموده حضرت على :
كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد
هر روزى كه در آن ، خدا نافرمانى نشود روز عيد است .
جلوه ديگر اين روز، ذبح است .
قربانى كردن گوسفند، چه از سوى حاجى در منا و چه از سوى ما در شهرها مان ، تكريم آن حماسه معنوى و ايثار عظيم است كه ابراهيم و اسماعيل از خود نشان دادند و به مسلخ رفتند، آن فداكارى همواره بايد در خاطره ها زنده بماند، تا درسى مى باشد فرا روى ابراهيميان هميشه و همه جا.
رها شدن از تعلقات و ذبح كردن تمنيات در پيش پاى اراده الهى ، درس ديگران قربانى است ،
تيغ اراده و عفاف ، بايد بر خنجر نفسانيات نهاد و خون نفس اماره را ريخت و از شر اين وسواس خناس نجات يافت .
تا چه حد حاضرى كه خواست خدا را بر خواهش دل مقدم بدارى ؟
تا كجا مى توانى طاعت و اطاعت الله را، با هواى نفس مبادله نكنى ؟
نفس كشتن و جهاد با دشمن درونى ، سخت تر از مبارزه با دشمن ، آشكار و برونى است .
از اين رو جهاد اكبر نام گرفته است .
ذبح قربانى در ديد عرفانى اهل نظر، رمزى از ترك هواهاى نفسانى و روى آوردن به رضاى الهى است .
ثمرات اين ذبح نيز، بايد چونان قربانى گوسفند به ديگران برسد.
و... چنين است كه آنكه مالك هواى نفس شود و ديو هوا را به بند كشد، هم خويشتن از وسوسه ها و زيانهاى آن آسوده خاطر است ، هم جامعه از صدمه هوا پرستيهاى او مصون !
آرى !... امروز، عيد است .
عيد قربان و تقرب به خدا، آن هم در سايه عبوديت و بندگى .
ما، بنده آنيم كه در بند آنيم .
حال كه چنين است ، چرا در بند نفس و بند زر و سيم و بند خواسته ها و داشته ها؟!
دل به خدا بدهيم و در بند عبوديت او باشيم ، تا از هر قيد و بندى آزاد شويم .
بندگى خدا، اميدبخش است .
و روز عيد قربان مى تواند براى ما اوج اين آزادى برين باشد.
خجسته باد عيد قربان عيد صالحان و ارس ته ، و عيد اهل طاعت و تسليم .
بمناسبت ده ذى الحجه عيد قربان و حضور مهمانان خدا در موسم حج
خسى در ميقات
من از اين شهر اميد، شهر توحيد كه نامش مكه است ، و غنوده است ميان صدفش كعبه پاك ، قصه ها ميدانم .، دست در دست من اينك بگذار، تا از اين شهر پر از خاطره ديدار كنيم .، هر كجا گام هى در اين شهر، و به هر سوى و به هر چشم انداز، كه نظر كرده و چشم اندازى ، ميشود زنده در انديشه ، بسى خاطره ها.
يادى از هاجر و اسماعيلش ، مظهر سعى و تكاپو و تلاش ، صاحب زمزمه زمزم عشق ، يادى از ابراهيم ، آنكه شالوده اين خانه بريخت ، آنكه بت هاى كهن را بشكست ، آنكه بر درگه دوست ، پسرش را كه جوان بود، قربانى برد.
يادى از ناله جانسوز بلال ، كه در اين شهر، در آن دوره پرخوف و گزند به احد بود بلند، يادى از غار حرا، مهبط وحى ، يادى از بعثت پيغمبر پاك ، يادى از هجرت و از فتح بزرگ ، يادى از شعب ابيطالب و آزار قريش ، شهر دين ، شهر خدا، شهر رسول ، شهر ميلاد على عليه السلام ، شهر نجواى حسين ابن على عليه السلام در عرفات شهر قرآن و حديث ، شهر فيض و بركات ...، و بسى خاطره از جاى دگر، شخص دگر....، بانگ توحيد كه در دشت و فضا مى پيچد، موج لبيك كه در كوه و هوا مى غلطد، طور سيناى مسلمانان را، جلوه گر مى سازد، چه كسى جرات اين را دارد، كه در اينجا سخن از من گويد؟!
من و تو رنگ ز رخساره خود مى بازند، همه ما مى گردند، همه او مى گردند، پهندشت عرفات ، جلوه گاهى است كه در آينه اش ، چهره روشن و حدت ، پيداست ، همه در زير يكى سقف بلند آسمانى نيلى ، به مناجات و عبادت ، مشغول ، اشك در ديده و غم ها به دل و بار گناهان بر دوش ، همه در گريه و در راز و نياز، جامه اى ساده و يكسان و سفيد، جامه اى ضد غرور، همه بر تن دارند. همگى در سعى اند، يا كه در حال طواف ، گرد اين خانه كه از روز نخست ، بهر مردم شده در مكه بنا، وطن مشتركى چون مكه ، نتوان يافت به هيچ آئينى .
امتيازات نكوهيده در اين شهر و حريم ، به مساوات مبدل گشته است .
اين مراسم كه در اين خانه بپاست ، رمزى از شوكت و از تقويت آئين است ، جلوه اى از دين است .
حاجى اينجا همه او مى بيند، نام او ميشود، فيض او مى طلبد، با شعار لبيك ، پاسخ دعوت او مى گويد، غرق در جذبه پر شور خداست ، قطره اى از درياست ، و... خسى در ميقات

پانزدهم ذى الحجه ولادت حضرت امام مهدى عليه السلام
اى روى تو خورشيد هدايت هادى عليه السلام
گلواژه دفتر ولايت هادى عليه السلام
هستى تو دهم امام و ما را باشد
از لطف تو اميد عنايت هادى عليه السلام
هادى امت
امام پيوند قدسى آسمان و زمين است . تجلى سيطره روح الهى بر تن خاكى ، و امامت طيف گسترده و مائده روحانى خداوند است كه تاريخ را و ابديت روح آدميان را به خويش فرا مى خواند. اين عقل خاكى ، جز به مدد نسيمى كه از گلستان هدايت امام مى وزد، به سرا پرده قداست و طهارت افلاكى راه نمى برد.
تصوير تابناك امامت فرا راه مردمان است در طريق عبوديت . و زمزمه جارى كلام امام و درياى طراوت و شفافيت حضور امام مشتاقان را به سوى حقيقت مى كشاند.
بشريت ، اگر تن به هدايت آسمانى امام در ندهد، به در يوزگى خاك و امامان دروغين ناپاك در خواهد افتاد و شيعه در تلاطم امواج خروشان تاريخ و در انبوه در هم پيچيده دشواريها و درشتى ها، هماره چشم به اى نه درخشان امامت دوخته است و سر بر استان آسمان ولايت سائيده است و اين است كه در درا زناى زمان و چرخش چرخ روزگار، بر سر پاى خويشتن ايستاده است .
امامان شيعه در روزگار خود - هر يك بر حسب اوضاع و شرايط روزگار و احوال و افعال آدميان - به گونه اى نگهبان حريم حرمت عقل و وحى بوده اند. آنچه از تفاوت و اختلاف عرصه هاى عمل ، كلام و حركت امامان به چشم مى آيد. اگر چه از بيرون و منظر تاريخى نا پيوسته و گونه گون باشد. در درون و باطن از انجام و پيوستگى برخوردار است تعيين حركت و شيوه هاى عمل در نظام ولايت و امامت محتاج بازنگرى و باز سنجى تاريخ زندگى امامان است .
نگرشى كه بر مبناى توحيد و بنيادهاى استوار هدايت گرى امام متكى باشد، از ژرف نگرى و آينده بينى و هوشيارى پيامبرانه امامان به شگفت خواهد آمد. اگر يك سو قيام خونبار امام حسين عليه السلام است . و يك سو صلح سرخ امام حسن عليه السلام ، و اگر يك طرف نشر علم و احكام و انديشه هاى كلامى و فقهى و... است ، در عصر امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام - و يك طرف ، حفظ و استمرار بخشيدن به تداوم خط ولايت - در عصر امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام - همه و همه تصويرى واحد است از آيينه تابناك و درخشنده امامت .
مورخى كه بى عنايت به اين گونه گونى عرصه ها و عرضه ها در پى تاريخ نگارى و درخشان است كه زندگانى آسمانى اش كتاب سترگ حقيقت است .
حضرتش نيمه ذى الحجه در سال دويست و دوازده هجرى در حوالى مدينه چشم عالميانه را به چهره ملكوتى خويش گشود. پدر بزرگوارش ، حضرت امام جواد ٧ - آيت خداوند در زمين و مادرش حضرت ثمانه مغربيه (كه به سيده شهرت دارد) است . نام حضرتش على است كه رمز آسمانى عروج انسان است و ميراث خاندان عصمت . ناصح ، نقى ، هادى ، فقيه ، عالم ، شهيد و خالص از القاب حضرت است كه هر يك برخاسته از منش و شخصيت گرانقدر و روحانى اوست . دوران امامت آن حضرت از سال ٢٢٠ هجرى - سال شهادت پدر بزرگوارش ، امام جواد ٧ - تا سال ٢٥٤ هجرى - تاريخ شهادت خود آن حضرت - به درازا كشيد. ٣٤ سال از عمر ٥٢ ساله آن حضرت بر سه سكوى پاسدارى از حريم قرآن و رسالت و امامت گذشت . حضرتش ، همچون پدر، در خردسالى (به تقريب هشت سالگى ) به امامت رسيد و اعجاز امامت ديگر بار در چهره امامى ديگر تجلى كرد.
اگر چه ستمكاران ناباورانه در عهد امامت حضرت جواد عليه السلام به سختى از امامت و توانايى پيامبر گونه او در سن خردسالى شكست خورده و دچار گونه اى حيرت ديوانه وار گشته بودند، اما در عهد امامت حضرت هادى عليه السلام نيز، از خردسالى حضرتش بر نتابيدند و در پى برهم زدن و آشوبگرى در انديشه شيعى بر اندند و ديگر بار حضرت را به آزمايشهاى علمى و فكرى آزمودند تا شايد رخنه اى در سد مستحكم امامت دراندازند، جنيدى نامى را بر حضرت گماردند تا او را در خردسالى مجاب كند. امام او سرگشته و حيران از جوشش چشمه هاى علم حضرت به شگفت در آمد و حلقه محبت و ولايت حضرت را در گوش كرد. مى گفت : نمى دانم خردسالى چنين كه ديوارهاى مدينه او را در بر گرفته اند، اينهمه علم و معرفت را از كجا فرا چنگ آورده است !
عصر زندگى امام هادى عليه السلام ، عصرى پر تلاطم و آكنده از دشواريها و ستمگرى ها - براى شيعيان - بود.
آشفتگى سياسى و اقتصادى و درهم پاشيدگى اوضاع اصلاح اجتماعى ، مجال را براى حاكمان ستمگر تنگ نمى كرد و آنان بر تعصب و تقويت پايه هاى جور و ستم مى افزودند
زمامداران خونخوار عباسى از هر فرصتى براى نابودى و از ميان برداشتن - تنها مخالفان سر سخت خود، (شيعيان ) سود مى جستند.
اين زمان ، حفظ تجمع شيعيان و استمرار بخشيدن به مقاومت و امر ارشاد سياسى و اجتماعى ، رسالت خطير و حساس امامت بود. دستگيرى و تعقيب بزرگان شيعه .
همچون محمد بن صالح و محمد بن محمد الحسينى و... و نيز شهادت بسيارى از آنان همچون يحيى بن عمر و... و ايذاء و آزار شيعيان ، كار را بر آنان چنان دشوار ساخته بود كه اگر نقش امامت حضرت در كار نبود، اثرى از شيعه بر جاى نمى ماند.
و روشن است كه امام نيز از خطر توطئه و دسيسه هاى شوم جباران روزگار و خونخوارى همچون متوكل در امان نمى ماند. امام جماعت حرمين (مكه و مدينه ) از سوى دستگاه خلافت ، به متوكل عباسى نوشت كه : اگر ترا به مكه و مدينه حاجتى هست ، على بن محمد (هادى ) را از اين ديار بيرون بر كه بيشتر اين ناحيه را مطيع خود گردانيده است .
و اين پس از سعايت مخالفان و دشمنان و تفتيس مكرر و چند باره خانه حضرت بود كه هيچ به دست نيآورده بودند.
مسعودى آورده است كه : در باب حضرت امام على النقى عليه السلام - نزد متوكل سعايت كردند و گفتند كه در منزل ان جناب اسلحه بسيار و نامه هاى فراوان است كه شيعيان او از قم براى او فرستاده اند و آن جناب عزم آن دارد كه بر تو خروج كند... يحيى بن هر ثمه از فرماندهان ارتش متوكل مى گويد: سراى او را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و كتب علمى چيزى نيافتم
تمام اين جريانهاى اجتماعى ، عاقبت متوكل را مجبور كرد كه امام را به سامرا، مقر حكومت خويش فرا بخواند تا حضرتش را در حيطه مراقبت و اطلاع خويش محصور كند.
و اين بود كه به قريب بيست سال از زندگى حضرت در سامرا و مقر حكومت عباسى گذشت . در تمام اين دوره بيست ساله حضور جماعتى از بنى عباس - كه تاريخ آن را ياد مى كند - نشانگر تلاش حكومت عباسى براى تنگ كردن مجال بر حضرت امام هادى عليه السلام است .
تاريخ صحنه هاى شگفت را از حضور امام در عرصه مقاومت و ظلم ستيزى در حافظه خود گنجانيده است . گاه حضرت را به اجبار به مجلس عيش متوكل وارد مى كنند و متوكل حضرتش را (نعوذ با لله ). به باده نوشى مى خواند و آن گاه كه امامم خردمندانه اهانت او را پاسخ مى گويد از امام مى خواهد كه دست كم شعرى بخواند و امام گرچه شاعر نيست ، اما دشمن را با تير ابياتى شگرف شگفت بر زمين عجز و ناتوانى مى دوزد:
با توا على قلل الا جبال تحرسهم
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
و استترلوا بعد عز من معاقلهم
و اتسكنوا حفرا يا بنسما نزلوا
... ستمگران بر قله كوههاى خانه ساختند ولى چه سود كه كوهها نيز يارى شان نكردند...
آنگاه از فراز كوه ها به شيب گورها در افتادند... چه جايگاه پليدى !
تربيت شاگردان و پرورش مردان سترگى كه هر يك زمانه اى را متحير مى سازند و دنيايى را مبهوت مى كنند از ديگر بركات فيض حضور حضرت است ، بزرگانى همچون حسين ابن سعيد، ابو هاشم جعفرى ، عبد العظيم حسنى و ابن سيكت (شاعر شهيد) از آبشخور روحانى فيض امام سيراب گشته اند.
سر آنجام ، جباران زمانه ، عظمت حضور امام را تاب نياوردند و حماسه شهادت كه ميراث خاندان ولايت است ، دوباره تاريخ را به چرخش در آورد، امام عليه السلام را به زهر دشمنى و كينه ، به شهادت رساندند، و سوگ حضرتش را جاودانه ساختند.
اما دريغ كه چراغ هدايت خاموش گردد و در كار امامت شكست در گيرد!!
ميلاد حضرتش بر شيفتگان حضرت خجسته باد
ماه فروزانى دگر
ساقى امشب با پيمانى دگر
سفره رنگين كرده بهر تازه مهمانى دگر
باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمين
تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر
بايد آدم در جنان امشب گل افشانى كند
تا به تخت گل نشيند جان جانانى دگر
تا نترسد نوح پيغمبر ز طوفان بلا
رحمت حق كرده بر پا باز طوفانى دگر
آتش نمروديان خاموش گرديد و خليل
تكيه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر
شهر يثرب سينه سينا شده كز لطف حق
زد قدم در اين جهان موسى ابن عمرانى دگر
گر مسيحا مرده را زا نفاس گرمش زنده كرد
جسم او را داده ميلاد نقى ، جانى دگر
بر جواد ابن الرضا حق داده از درياى جود
گوهر ارزنده و در درخشانى دگر
خيزران بايد زند گلبوسه بر روى عروس
كز شرف آورده بهر دين نگهبانى دگر
فاطمه در باغ جنت بزم شادى چيده است
چون كه ديده نهمين گل را به دامانى دگر
از شب ظلمانى و تاريكى ره غم مخور
ز آنكه آيد بعد شب صبح درخشانى دگر
خاتم پيغمبرانت تبريك گويد بر على
چون على را آمده ماه فروزانى دگر
زد قدم در ملك هستى حافظ صلح حسن
تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر
نهضت خونين عاشورا و پيكار حسين
يافته از اين پسر گرمى ميدانى دگر
محور چرخ عبوديت چو زين العابدين
داده بر محراب طاعت عشق و ايمانى دگر
گوهرى را داده بر ما مكتب بحر العلوم
تا نگردد جاگزين علم ، نادانى دگر
فارغ التحصيلى از دانشگه فقه و اصول
آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر
همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى
آمده با خط انسانساز انسانى دگر
تا نماند در جهان خالى سرير ارتضا
آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر
چون جواد آمد بدنيا منبع جود و سخا
كز علوش گشته رنگين خوان احسانى دگر
از ولاى هادى دين شاعر ژوليده را
حق نموده شامل لطف فراوانى دگر
سرود در ميلاد حضرت امام هادى عليه السلام
مژده ز ميلاد ولى عشر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد على النقى
هادى دين نوگل باغ تقى
سبط نبى مير همه متقى
شبل على بحر نقاوت نقى
شاه عشر هادى جن و بشر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد ولى زمين
شبل على والد پاك حسن
ماه دهم بارقه ذوالمنن
زاده زهرا وصى بوالحسن
شمس هدى پادشه بحر و بر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد شه ملك دين
نور خدا سرور اهل يقين
محور دين عروه اهل يقين
حجت حق مظهر جان آفرين
شد بجهان ماه رخش جلوه گر
هادى دين زاده خير لبشر

هجدهم ذى الحجه روز فرخنده عيد سعيد غدير
روز عيد است و همان به كه سلام تو كنيم
مطلع الفجر دل خويش بنام تو كنيم
جانشينى محمد (ص ) به تو فرخنده بود
عهد تجديد، در اين بيعت عام تو كنيم
غدير خم
پدر پير تاريخ ، بسيار شگفتيها به چشم ديده است و بسيار رويدادهاى ارزشمند و عظيمى را به ياد دارد كه فراموش نا شدنى و بى مرگند. اما از اين ميان ، چيزهايى را به خاطر دارد كه از ويژگيهايى ارزنده تر برخوردارند:
از ميان همه سر گذشتها و سرنوشتها، تاريخ اسلام
از ميان همه پيامبران ، محمد (ص )
از ميان همه امامان ، على عليه السلام
و از ميان همه حوادث ، غدير را
و غدير بالاترين و والاترين رخداده اى است كه در رابطه با بافت اسلام راستين و خواسته ژرف نبى اكرم (ص ) ظهور و بروز كرده است .
غدير تجلى اراده خداوند است ، غدير نقطه تاملى در تاريخ است ، غدير يك مكان محدود نيست ، غدير بى منتها و جاودانه است . غدير روح جهان و انسان است ، غدير زنجيره تداوم ايمان است ، غدير لحظه هاى هيجان حيات است ، غدير شكوه تاريخ است ، غدير تلاوت آيه هاى رهايى بشر است ، غدير قدرت اسلام و جانمايه اعتلاى بشريت است ، غدير فرودگاه موكب مقدس پيامبر خدا و قرارگاه فرماندهى سپاه توحيد در كل هستى است ، غدير نبض حيات و راوى شور و شادمانى و شگفتى و سرور است .
باشد تا پيمان و لايتمان را با صاحب اين روز محكمتر نمائيم .
اكنون سال دهم هجرت است ، اينك پيامبر خدا پس از ده سال تلاش ‍ خستگى ناپذير، ده سال مجاهدت و ايستادگى ، ده سال تبليغ در مدينه عزم آن دارد كه به خانه خدا برود. پيشتر از اين رسول خدا (ص )، طى اعلاميه اى مردم را به زيارت كعبه خوانده است و حالا هزاران نفر از مشتاقان حرم به انتظار نشسته اند تا با پيامبر (ص ) به راه افتند.
بيست و ششمين آفتاب ذى اقعده سر بر آورده و كاروان مسلمآنان به سوى خانه خدا پيش ميرود. در آنجا محمد (ص ) مراسم حج را به مردم آموزش ميدهد. آنجا نمايشگاه قدرت اسلام ، شكوه ايمان ، برادرى و برابرى همه اقشار مسلمان بود. همه با يك رنگ و با يك سخن در پيشگاه خدا بودند، بى هيچ نشانه اى براى شناخت فراتر از فروتر، همه همسان ، همه برادر، همه فرزندان يك آب و خاك !
در راه بازگشت ، كاروانيان آخرين حج حجه الوداع ميروند تا در پى عبادتى بزرگ بهمراه پيامبر مهربان ، باره توشه اى از معنويت زيارت خانه خدا به شهر و ديار خويش باز گردند. هم اينك هشت روز از قربان عيد اضحى ميگذرد و بيست و سه روز است كه از زن و فرزند، دورند.
به شوق ديدار خانواده واديها را يكى پس از ديگرى در مى نوردند و اينجا جاى جدا شدن است ، راه عراق و مصر و مدينه ، هر كدام از سويى كناره آبگير خم .
ناگهان پيامبر (ص ) فرمان ايست ميدهد. قلبها در سينه ها مى تپد، مردم با هم نجوا ميكنند و از يكديگر ميپرسند كه چه پيش آمده است ؟ كسى نميداند! اينك اين پيك آسمانى است كه بر رسول خدا (ص ) فرود آمده :
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ، و الله يعصمك من الناس ، اى پيامبر: آن را كه از پروردگارت بر تو فرود آمده ، برسان ، اگر نكنى پيامبريش را به انجام نرسانده اى ، خداوندتر از (آسيب ) مردم دور خواهد داشت .
اين كدامين سخن است كه ميبايد بى هيچ درنگ و سستى ، در چنين موقعيتى حساس و در اين بيابان ، و در اين گرماى توانفرسا، براى جمعيتى كه از رنج سفر خسته اند، بيان شود؟
اينجا مسئله فردا مطرح است . مگر ميشود كه پس از پيامبر، جامعه بدون رهبر بماند؟ مگر ميشود كه رسالت ، امامت را به دنبال نداشته باشد؟
فرمان محكم است و فرصت بسيار اندك ، آنها كه پيش رفته اند باز ميگردند به انتظار ديگران كه از پى مى آيند، نماز ظهر را ميخوانند، آنگاه روى تخته سنگهاى جهاز چند شتر نهاده ميشود. پيامبر رحمت بر فراز اين بلندى ، خطابه تاريخى خود را آغاز ميكند. نفسها در سينه حبس است و همه سرا پا گوش .
پيامبر پس از ستايش خداوند، از آخرين سال حيات خويش خبر ميدهد.
آنگاه رو به مردم ميكند و مى افزايد: اى مردمى كه در اينجا هستيد، درباره من چه مى انديشيد؟ همه پاسخ ميدهند كه اى پيامبر! به راستى كه رسالتت را به خوبى انجام دادى . خدايت جزاى خير دهد.
رسول گرامى ميفرمايد: آيا گواه هستيد كه آفريننده اين جهان خداى يكتاست و محمد (ص ) بنده و فرستاده اوست ؟ و آيا شهادت ميدهيد كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت حق است و مسلم است و انكار ناپذير؟
مردم يكصدا ميگويند: درست است اى پيامبر!
و نبى اكرم سر بر آسمان بلند ميكند كه : خداوندا تو خود گواه باش
پيامبر آنگاه اينچنين ادامه ميدهد:
آنى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عتراتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ، فلا تقد مواهما فتهلكوا و لا تقصروا عنها فتهلكوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منكم .
مردم ! من گر چه از ميان شما ميروم ، اما دو چيز گرانمايه برايتان به جاى ميگذارم ، يكى كتاب خدا قرآن و ديگرى اهل بيت و عترتم را كه مفسران و معلمان كتابند اين دو از هم جدائى ندارند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، هر كس به اين دو توسل و تمسك جويد و پيرو آنها گردد، نجات و رهايى يابد و. آنكس كه بدينها پشت كند، هلاكت يابد، كسى كه به اين دو تمسك نموده و كتاب و عترت را راهنماى خويش سازد هرگز گمراه نخواهد شد، مباد مباد كه اين دو چيز ارزشمند را از دست بدهيد!
سپس دست على عليه السلام را ميگيرد و آنچنان آنرا بلند ميكند، كه سپيدى زير بغل هر دو نمايان ميشود. آنگاه مى افزايد: چه كسى بر مومنين در ارزيابى مصلحتها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتر است ؟ همه يك سخن ميگويند: خدا و پيامبر دانا ترند. رسول گرامى (ص ) ميفرمايد: آيا من به شما از خودتان اولى و سزاوارتر نيستم ؟ و همگان يكصدا پاسخ ميدهند كه : چرا چنين است .
در اينجا پيامبر (ص ) منشور آسمانى و مقدس خلافت و ولايت را بدينگونه باز ميخواند:
من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه احبب من احبه و ابعضه و انصر من نصره و اخذل من خذله .
آنكس را كه من مولايم ، على نيز مولاى اوست . خداوندا! آن كس كه على عليه السلام را دوست (و پيرو) است دوست بدار! هر كه على را دشمن بدارد، دشمن بدار! يارى كن هر كه را ياريش دهد بى ياورش گذار، هر كه او را يارى نكند!
و بدينگونه زمامدار آينده اسلام ، از سوى آورنده اين دين و به فرمان خداى آن به عنوان حاكم سرنوشت جامعه تعيين ميشود.
رسول اكرم ، در اين سخنرانى طولانى ، صفات و مشخصات على عليه السلام را به مردم مى شناساند و مسير زندگى را نشانشان داده ، حجت را تمام ميكند و پى درپى آنان را از مخالفت با على عليه السلام كه همان مخالفت با خدا و رسول است ، بيم ميدهد.
آفتاب هيجدهم ذى الحجه از ميان آسمان دورتر رفته است ، نزديك چهار ساعت است كه پيامبر خدا با وجود سالمندى و خستگى سفر، همچنان سخن ميراند و اتمام حجت ميكند. رسول خدا به پايان خطبه رسا و غرايش رسيده است . ناگهان خاموش ميشود. چيزى نميگذرد كه دگر باره فرشته وحى فرود ميايد و پيامبر (ص ) با زيبايى چنين ميخواند: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الا سلام دينا.
امروز آيين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام ساختم و اسلام را دين شما قرار دادم .
الله اكبر، آرى اى مردم ، دين خداوند كامل شد و پرودگار به رسالت من و امامت على خشنود شد، آنگاه در برابر درياى جمعيت ، شاد از انجام رسالت و امامت على خشنود شد، آنگاه در برابر درياى جمعيت ، شاد از انجام رسالت الهى از منبر پايين ميميد، مردم گروه گروه رهسپار بيعتند، با اين انديشه كه اين نخستين بار نبود، گر چه بلندترين و رساترين و همگانى ترين بود.
پيشتر نيز در نخستين روز اعلام آشكار پيامبرى يوم الانذار خليفه اش ‍ دانست ، در جنگ خندق تمامى ايمانش خواند، در نبرد خيبر قلعه گشا بود، در پيكار احد لافتايش سرود، در حديث منزلش با هارون وصى موساى پيامبر سنجيد و حديث مدينه العلم ، دروازه دانشش ناميد و بارها و بارها اسد الله ، عين الله ، خليفه الله و سيف الله اش لقب داد و...
و راستى هم كه منصب والا و مقام الهى خلافت را چه كسى ميتوانست به دست گيرد جز برادر پيامبر، پيشواى آزادگان ، كشنده فاجران ، پدر امت ، در شهر علم ، دوستدار خدا، پرچمدار آزادى ، احياگر سنن پيامبر (ص ) فرياد عدالت انسانى ، ياور ستمديدگان و مظلومان ، سر پرست بيوه زنان و يتيمان ، شير صحنه هاى نبرد، بنده اى نا چيز در مقام عبادت حق ، وارسته اى از همه آنچه غير خدايى است ، داناترين مرد روزگار، همسر زنى چون فاطمه ، راستگويى بى نظير و درستكردارى بى مانند، اولين مومن به خدا و پيامبر، وارث رسول (ص ) ، فداكارى بزرگ ، جان پيامبر، ياور هميشه حق ، وفادارى مردى به عهد خداوند، پايدار مردى در اجراى او امر حق ، روشن دلى بينا و با بصيرت ، نادرى از نوادر گيتى ، مظلومى از تبار خروشندگان عليه ستم ، عدالت گسترى از همه عادلتر، مفسر و مبين قرآن كريم ، فاروق (تميز دهنده و جدا كننده ) حق و باطل ، و...
آرى جز او به اجرا در آورد و هرگز و هرگز كوچكترين لغزش و كوتاهى از او ديده نشود؟ راستى اگر على عليه السلام نبود، كسى يافت ميشد كه گام در راه پيامبر بردارد؟ تاريخ خود گواه صادق است .
ارزيابى كنيد كه چه كسى ميتوانست مثل او زمينه رهبرى سياسى و اجتماعى خود را بر قوانين اساسى قرآن بنا بگذارد.
جز على عليه السلام چه كسى ميتوانست در تامين عدالت اجتماعى ، به آن اندازه تلاش ورزد كه برادر خويش را با ديگران به يك چشم بنگرد و يا به هنگامى كه در بيت المال دارد به بررسى كارهاى مردم مى پردازد و كسى ميايد كه با وى كارى خصوصى دارد، شمع بيت المال را خاموش كند كه اين مال همه است و نبايد براى كارهاى شخصى از ميان برود.
اينها بود كه شخصيت على عليه السلام را به جهانيان نشان داد و نمونه يك انسان كامل اسلام را در پيش روى جوامع گذاشت .
و اين همه والايى و اجراى دقيق حق و عدالت بود تا ديگران را وا دارد كه درباره اش بگويند:
قتل فى المحراب عبادته لشده عدله على كشته عدالت خود شد.
و اينك او، آن بزرگ ، نگران من و تو ميباشد، اميد آنكه ، اگر فرداى قيامت در پهنه رستاخيز عظيم قيامت بازش ديديم و از ما پرسيد كه در مقام شيعه من چه كرده ايد، پاسخ آبرومندانه اى داشته باشيم ، خدا كند كه چنين شود!
۱۱
غدير خم غدير خم
امروز احمد را به لب رازى مگو بود
رازى كه بهر خلق مجد ابرو بود
فرمان ابلاغ از خدا گرديد صادر
اسرار پنهانى باطن گشت ظاهر
در وادى خم غدير آن راست قامت
بر طبق فرمان خدا كردى اقامت
قدرى تحمل كرد آن مير سر افراز
تا رفتگان آيند و خيل ماندگان باز
شد از جهاز اشتران آماده منبر
شد بر فراز آن پيمبر ز امر داور
احمد كه بودى ملك هستى پاى بستش
فرمان به لب دست على بودى به دستش
لعل لبش را همچو گل بگشود احمد
رو كرد بر جمعيت و فرمود احمد
من بر شما پيغمبر گفتند آرى
منصوب حى داورم گفتند آرى
از من خطايى سر زده گفتند هرگز
ظلم و جفايى سر زده گفتند هرگز
گفتا كه از من بر شما حجت تمام است
حجت تمام و بر شما از حق پيام است
هر كس مرا مولا و آقايش بخواند
بايد على را رهبر و مولا بداند
جز او كس ملك ولايت را ولى نيست
از بعد من مولا كسى غير از على نيست
از پيش خود هرگز نكردم انتصابش
بر خلق كرده ذات خالق انتخابش
هر كس كه در حق على حرمت گذارد
او را بدون شك خدايش دوست دارد
هر كس كه دشمن با امير المومنين است
فردا حسابش با كرام الكاتبين است
من شهر علم بر شما او هست بابش
اسرار خلقت جوهر است و او كتابش
حجاج را چون حكم خالق ضامن آمد
از دومى گلبانگ بخ بخ آمد
افروز كردى با على آن پست بيعت
روزى دگر شد غاصب غصب خلافت
هر چند عيد عروه الوثقاى دين است
هنگامه شور و نشاط مسلمين است
اما چه سازم چون كنم دل بى قرار است
از بى قرار ديده من اشكبار است
بعد از نبى آن پست مى دانى چه ها كرد
در را شكست و غنچه را زا گل جدا كرد
آن بى حيا با عده اى پيمان ببستند
پهلوى زهرا را به ضرب در شكستند
دادند از اين راه حق مرتضى را
مزد سفارشهاى ختم الانبياء را
ژوليده ام كز داغ زهرا داغدارم
هستم گنهكار و على را دوست دارم
سرود گروهى بمناسبت عيد سعيد غدير
سيدنا سلام عليك يا محمد
بلغ ما انزل اليك يا محمد
عيد غدير است ، على امير است
على على جان (٢)
على كه شمع دلهاست نور هدايت او
نقل دهان احمد، نقل حكايت او
تمام نعمت حق بود ولايت او
به باغ دين ز مهرش داده صفا محمد
عيد غدير است . على امير است
على على جان (٢)
عيد غدير گرفته صفاى ديگر امشب
نبى زبان گشوده به مدح حيدر امشب
على شده وصى پاك پيمبر امشب
به دوستان مولا كند دعا محمد
عيد غدير است ، على امير است
على على جان (٢)
ولى ذات سرمدى كسى به جز على نيست
چشم و چراغ احمد كسى به على نيست
برادر محمد كسى به جز على نيست
على قسم به قرآن يكيست با محمد
عيد غدير است . على امير است
على على جان (٢)
كسى كه از ازل بود عبد خدا على بود
كسى كه با نبى بود از ابتدا على بود
كسى كه از پيمبر نشد جدا على بود
كسى كه در رخش ديد نور خدا محمد
عيد غدير است . على امير است
على على جان (٢)
۱۲