حديث پيمانه

حديث پيمانه0%

حديث پيمانه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

حديث پيمانه

نویسنده: حميد پارسانيا
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 7355
دانلود: 9389

توضیحات:

حديث پيمانه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7355 / دانلود: 9389
اندازه اندازه اندازه
حديث پيمانه

حديث پيمانه

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم : روشنفكرى و جابجايى قدرت

۱. نيروهاى اجتماعى ايران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ 

۱-۱- استبداد و نظم بعد از جنگ 

نيروهاى اجتماعى ايران در مسير حركت خود، گاه تغييراتى مى يابند كه در كيفيت نسبت نيروها تأثیر مى گذارند.

نسبت نيروهاى موجود در ايران، در شهريور ۱۳۲۰ ه. ش دگرگون مى شود و نتيجه ى آن تا دوازده سال بعد، به گونه اى تقريبا مشابه باقى مى ماند؛ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقطه ى عطف ديگرى است كه اثر آن تا سال ۱۳۲۴ ادامه مى يابد و از اين جهت اين ده سال به عنوان بخشى ممتاز مورد بررسى قرار مى گيرد.

سال هاى ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۲، على رغم نقطه ى عطفى كه در آن وجود دارد، به لحاظ برخى از ويژگى هاى مشترك، در يك فصل با عنوان روشنفكرى و جابجايى قدرت جاى مى گيرد.

در سال ۱۳۲۰ بخشى از نيروهاى منورالفكرى با عنوان روشنفكر در عرصه ى حيات اجتماعى ايران ظهور مى كنند و به عنوان يك نيروى اجتماعى به رقابت با بخش ديگرى مى پردازد كه در متن استبداد استعمارى عمل مى كند. اين دو بخش پيشينه و زمينه هاى مشترك فراوانى دارند و اختلافات آن ها بيش تر در چگونگى سلوك به سوى فرهنگ و تمدنى است كه به آن نظر دوخته اند. بدين ترتيب با آن كه استبداد قبل از مشروطه و قدرت اجتماعى ايل، از صحنه ى سياسى رخت بسته است، با رقابتى كه بين نيروهاى منورالفكر و روشنفكر پديد مى آيد، سه نيروى اجتماعى هم چنان در عرصه ى سياسى ايران باقى مى مانند. رقابت اين سه نيرو در دو مقطع ۱۳۲۰ ۱۳۳۲ و ۱۳۳۲ ۱۳۴۲ قابل بررسى است.

استبداد در سال هاى ۱۳۲۰ ۱۳۳۲ نسبت به دوره هاى قبل و بعد از آن داراى ضعف است و ضعف آن عامل اصلى تغيير نسبت نيروهاى درگير در جامعه است؛ يعنى ضعف استبداد در اين مقطع موجب مى شود تا نقطه ى عطفى در چگونگى حركت هاى سياسى نيروهاى مختلف اجتماعى پديد آيد.

قدرت، يا ضعف استبدادهاى قبل از مشروطه همان گونه كه پيش از اين گذشت در قلمرو و روابط ايلات و عشاير شكل مى گيرد و موقعيت پادشاه و دربار در متن اين روابط قابل تحليل است؛ ولى استبداد بعد از مشروطه به دليل اين كه در چهارچوب شبكه هاى داخلى قدرت سازمان نيافته است، در اين مجموعه قابل تحليل نيست. اين استبداد نتيجه ى طبيعى حاكميت كسانى است كه قبل از آن كه به صفت خيانت، يا صداقت متصف شوند، با تمام وجود خود فريفته ى تمدن و فرهنگ غرب مى شوند و همراهى و متابعت از سياست هاى كشورهاى غربى را كه در مراحل بسط خود نيازمند به حضور در كشورهاى غير غربى مى باشند، وظيفه ى خود مى دانند.

متابعت اين گروه از سياست هاى هدايت شده ى غرب كه با حمايت مستقيم خارجى انجام مى شود، مستلزم تغيير ساختار فرهنگى و اقتصادى جوامع غير غربى است و از آن جا كه اين تغيير در مقام پاسخ گويى به نيازهايى كه در متن جامعه و فرهنگ موجود احساس مى شود، نيست با مقاومت و ناسازگارى مردم رو به رو مى شود و در نتيجه با توسل به زور و فشار و در لباس استبداد اين امر اجرا مى شود؛ بنابراين پايگاه اصلى استبداد استعمارى، قدرت هاى خارجى هستند كه به دنبال تأمین سلطه ى جهانى خود مى باشند، به همين دليل در تحليل شدت و ضعف استبداد استعمارى بايد چگونگى نفوذ و توسعه ى قدرت هاى استعمارى و هم چنين جايگاه قدرت مادر را در نظام سلطه ى جهانى استعمار در نظر داشت. در سال هاى قبل از جنگ جهانى اول و بين جنگ جهانى اول و دوم، انگلستان در ميان كشورهاى استعمارگر از موقعيت ممتاز و ويژه اى برخوردار بود؛ در ايران نيز انگلستان به دليل مشكلاتى كه دولت تزارى روس و پس از آن دولت نو بنياد لنين گرفتار آن بود، هم چنين به دليل نفوذ خاصى كه در دوره ى مشروطه با گشايش درهاى سفارت، در ميان منورالفكران پيدا كرده بود، گوى سبقت را از رقيب خود ربود و با حاكميت بخشيدن به رضاخان يكه تاز صحنه ى سياست ايران گرديد. در طول جنگ جهانى دوم و پس از آن عواملى كه قدرت استبداد استعمارى انگلستان را در ايران تأمین مى كرد، دگرگون شد و در سال هاى نخست بعد از جنگ، همسايه ى شمالى ايران كه در هنگام به قدرت رسيدن رضاخان با حمايت از او خواسته يا ناخواسته موقعيت انگلستان را تقويت كرده بود، پس از دو دهه دور ماندن از صحنه ى اجتماعى ايران با حضور نظامى در قسمت هاى شمالى ايران؛ به ويژه آذربايجان، خواهان تضمين آينده ى خود در ايران بود؛ از طرف ديگر امريكا به عنوان رقيب جهانى جديد انگلستان و ميراث خوار استعمار با موقعيت برترى كه بعد از جنگ يافته بود، در حال جايگزينى در مناطقى بود كه زير نفوذ سياست انگلستان به سر مى بردند و اين مسئله قدرت سياسى انگليس را در سال هاى پايانى اين دوران تضعيف مى كرد. با تضعيف موقعيت انگلستان، استبداد رضاخانى نيز كه عامل اصلى اقتدار آن موقعيت برتر انگليس و حمايت هاى او بود، ضعيف شد. فقدان پايگاه داخلى، موجب شد تا با از بين رفتن اقتدار مورد نياز، زمينه ى سقوط و گريز استبداد به يك باره فراهم آيد و از آن پس نيز به دليل آن كه انگلستان در رقابت با ديگر قدرت ها نمى توانست با استفاده از شبكه ى سياسى موجود، حرف آخر را در زمينه ى سياسى ايران بيان كند؛ استبداد استعمارى در كشاكش بين قدرت هاى داراى نفوذ به گونه اى متزلزل در آمد؛ آشكارترين نشانه ى اين تزلزل، عمر كوتاه دولت ها است كه ميانگين آن حدود شش ماه است.

با ضعف استبداد، نيروهاى رقيب كه در دو دهه ى گذشته در اثر فشار فزاينده، مجبور به سكوت و انزوا و حتى نابودى شده بودند، با شتابى هر چه بيش تر در زندگى سياسى جامعه ى ايران ظاهر شدند.

۱-۲- دو جناح روشنفكرى 

استبداد رضاخان و هر استبداد ديگرى نظير آن، لازمه ى حتمى حاكميت منورالفكران در جامعه اى است كه در آن باورهاى دينى و مذهبى در ابعاد گسترده ى اجتماعى به حيات خود ادامه مى دهند؛ رشد فزاينده ى استبداد سياسى همراه با وابستگى اقتصادى، موجب مى شود تا منورالفكران هر روز بيش از گذشته، خود را دورتر از آرمان هايى بيابند كه به دنبال آن در حركت هستند؛ از اين جهت نارضايتى از حاكميت در ميان كسانى كه سهم عمده اى در تحقق آن داشته اند، ظهور مى كند.

نكته اى كه بايد به آن توجه داشت، اين است كه نارضايتى اين گروه متوجه آرمان ها و اهدافى كه حاكميت موجود از آن ها پوشش مى گيرد، نيست؛ بلكه متوجه روش ها و شيوه هايى است كه مانع رسيدن آن ها به آرمان هاى مورد نظر مى گردد. آنچه كه اين گروه به ويژه به هنگام دور ماندن از قدرت تقاضاى آن را مى كنند و يا دست كم شعار آن را سر مى دهند؛ شيوه هاى مبتنى بر سياست هاى دموكراتيك، يا روش هاى اقتصادى مستقلى است كه جامعه را به سوى جوامع غربى سوق مى دهد و يا در رديف آن ها قرار مى دهد.

آزادى كه شعار پر جاذبه ى منورالفكران در مبارزه با استبداد پيشين بود، با به قدرت رسيدن استبدادى كه نتيجه ى حاكميت آن هاست، بار ديگر جاذبه ى خود را باز مى يابد و استقلال ملى نيز پس از درهم ريختن نظام موجود به نفع نيازهاى اقتصادى غرب، به عنوان يك شعار پر جاذبه در مى آيد؛ بدين ترتيب تمام منورالفكرانى كه به دلايل مختلف ب تدريج از حاكميت رضاخان كناره گرفته بودند، بعد از فرار رضاخان در پوشش دفاع از دموكراسى و استقلال ملى و انتقاد از استبداد گذشته كه وابسته به استعمار انگليس بود، به صحنه ى سياست قدم گذاشتند.

با حضور دوباره ى دولت روس در طول جنگ جهانى دوم و بعد از آن، جناج چپ منورالفكران نيز كه با روى كار آمدن رضاخان، غرامت ناپختگى و ناتوانى سياست شوروى را پرداخت كرده بودند، ديگر بار با اعتبار و قدرتى قوى در قالب حزب توده به ميدان آمدند و بدين سان در كنار دربار كه جايگاه دولت مردان وابسته بود و عناصر وجيه المله اى؛ نظير ذكاء الملك فروغى جز در مواقع حساس كه نياز به كمك جدى داشت به آن نزديك نمى شدند - جريان عمده اى از منورالفكران كه به عنوان قدرت سياسى موجود قرار نداشت و خود را در ستيز با آن مى دانست، با عنوان نيروى روشنفكر جامعه شناخته شد و ما نيز از اين پس اين گروه از منورالفكران را كه در موضع گيرى در برابر هيئت حاكمه قرار دارند روشنفكر مى ناميم، با اين بيان منورالفكرى و روشنفكرى، دو اصطلاحى است كه تفاوت آن ها در دو چيز است : نخست در كاربرد زمانى آن هاست؛ يعنى اصطلاح منورالفكر بيش تر تا قبل از شهريور بيست و روشنفكر در سال هاى بعد از آن به كار برده مى شود.

دوم : روشنفكر با نوعى بار سياسى چپ نسبت به هيئت حاكمه همراه است و به دليلى كه از اين پس خواهد آمد، بار سياسى چپ بر فضاى روشنفكرى جامعه ى ايران تا چند دهه بعد از شهريور بيست سنگينى مى كند؛ به اين معنا كه حتى روشنفكرانى كه ديدگاه هاى چپ و ماركسيستى را باور ندارند و يا در ارتباط تشكيلاتى پنهانى با دولت هاى غربى به سر مى برند از شعارهاى چپ پوشش مى گيرند و هيچ گاه به صورت آشكار از نظام سياسى غرب و كارگزاران آن در ايران دفاع نمى كنند.

روشنفكران على رغم اشتراكات ظاهرى كه دارند، از دهه ى بيست به بعد به دو جناح تقسيم مى شوند:

جناح چپ كه سايه ى آن بر جناح ديگر سنگينى مى كند، بعد از شهريور بيست در حزب توده سازمان مى يابد. آموزش هاى حزب توده كه جنبه ى ضدمذهبى و الحادى آشكارى داشت، در واقع بخشى از انديشه هاى غربى را به طور مستقيم و در سطحى گسترده به جامعه ى ايران معرفى كرد، به گونه اى كه اثر اين آموزه ها تا چندين دهه بعد در بخش هاى مختلف جامعه ى روشنفكرى باقى ماند؛ برخى از شعارهايى كه از طريق حزب توده تعليم داده مى شد، حتى در ميان جناح ديگر به عنوان شاخص هاى اصلى روشنفكرى شمرده مى شود.

عملكرد سياسى حزب توده، تابع مستقيمى از سياست شوروى است، به گونه اى كه هرگز حركت ها و رفتارهاى سياسى آن، بدون نظر به موضع گيرى هاى سياسى دولت روس در قبال مسائل جهانى و يا مسائل داخلى ايران، قابل پيش بينى نيست؛ ديدگاه سياسى اى كه ملكم خان در قرارداد رويتر و يا وثوق الدوله در قرارداد ۱۹۱۹ نسبت به انگلستان دارند، با توجيه روشنفكرانه در حزب توده و يا وثوق الدوله نسبت به همسايه ى شمالى وجود دارد.

جناح راست روشنفكرى داراى انسجام و آموزش هاى فكرى هم آهنگ، نظير آنچه كه در حزب توده بود، نيست؛ آگاهى اين جناح با انديشه و تفكر غرب در محدوده ى آثارى نظير سير حكمت در اروپا اثر فروغى است كه در فروردين ۱۳۲۰ ترجمه و تألیف جلد اول آن به پايان رسيده است. در واقع آشنايى جامعه ى ايران باانديشه و تفكر غرب از اين سال ها به گونه اى ضعيف آغاز مى شود؛ در حالى كه پيش از اين در بين منورالفكران، بيش تر رفتارهاى تقليدآميز از مظاهر زيستى و سياسى غرب و به دنبال آن اهانت نسبت به ابعاد سنتى جامعه كه اولين مرتبه ى غرب زدگى است، به چشم مى خورد.

جناح راست طيف گسترده اى را تشكيل مى دهد و در يك انسجام جبهه اى نه حزبى در قالب جبهه ملى درصدد كسب قدرت بر مى آيد. ناسيوناليسم، (ملى گرايى) تفكرى است كه به وسيله ى منورالفكران در طى سال هاى حاكميت رضاخان پرورش يافت و منشاء انسجام جناح راست شد؛ بنابراين، اين جناح از نظر فكرى در اين مقطع كار چشم گيرى نظير آنچه كه در جناح چپ مشاهده مى شود، انجام نداد و به همين دليل آموزش هاى جناح چپ ميدان وسيع ترى پيدا كرد.

جبهه ملى از نظر سياسى ديرتر از جناح رقيب به ميدان آمد؛ علت اين تأخیر پيشينه ى ضعيف و بيمار آن در دوران رضاخان است. اين جناح در شكل گيرى حاكميت رضاخان و قوام آن دخيل بود و با تأئید و يا سكوت خود، تداوم آن را تا آخرين روزهاى حاكميت ممكن ساخت. همراهى و همكارى آن ها با رضاخان موجب شد تا قدرت مانور سياسى آن ها در برابر جناح رقيب ضعيف شود. آن ها هنگامى به بدگويى با رضاخان برخاستند كه راديو لندن نيز به او اهانت كرد. جلال آل احمد وضعيت جريان روشنفكرى را بعد از شهريور بيست و ميدان دارى ماركسيسم را در آن مقطع به عملكرد آن ها در سال هاى قبل از شهريور بيست و همكارى همه جانبه ى آن ها با رضاخان نسبت مى دهد و مى گويد:

وقتى راديو لندن به شخصه به شخص اول بركنار شده اهانت مى كند، روشنفكر كه نمى تواند از عصر عقب بماند، اين است كه يك مرتبه همه مى ريزند به حزب توده و با همان فرنگى بازى ها و با همان موضع گيرى ها در قبال روحانيت شروع مى كنند به كوبيدن مذهب به اسم ارتجاع و كوبيدن حكومت به اسم استعمار... اصلا من نمى دانم كه در آن دوره ى بيست ساله، پس از شهريور چه به روزگار روشنفكر ايرانى آورده اند كه بازار روشنفكرى پس از شهريور چنين بى رمق است و چنين يك دست و يك جهت سيد ضياء الدين كه به يك حمله ى حزب توده خانه نشين شد، تا به اعتبار كودتا تا آخر عمر هم چنان مقرب الخاقان بماند و به اسب و عليق قناعت كند و حزب ايرانى كه از نوع ليبراليسم بورژا دفاع مى كرد، يك سره شد كلوپ مقاطعه كاران و ديگران كه در دوره ى جبهه ملى توش و توانى يافتند (نيروى سوم، پان ايرانيست ها، نهضت آزادى و الخ...) نوش داروهايى بودند پس از مرگ سهراب و تنها يك حزب توده بود كه تمام اين مدت ندايى داد و جماعتى را به حركت واداشت و اثرى گذاشت؟ بسيار خبط و خطاها و حتى خيانت ها بر آن مترتب بود و ما به همين دلايل در ۱۳۲۶ از آن انشعاب كرديم... و آخر چرا تنها حزب توده بايد ميدان دار وقايع ده، دوازده ساله ى اول پس از شهريور بيست باشد؟ چرا ديگر چيزى نبود؟ آيا ديگر روشنفكران دوران بيست ساله همه مرده بودند؟ آيا در اصل ديگر خبرى نبود؟

به گمان من شايد به اين دليل كه ديگر روشنفكران آن دوره ى بيست ساله به هر چه در آن مدت گذشته بود، رضايت داده بودند و به تسليم، يا رضايت يا به همكارى سكوت كرده بودند و به همين دلايل است كه مى توان گفت ارزش روشنفكرى تعليم و تربيت دوره ى بيست ساله پيش از شهريور با حكومت نظامى اش چيزى است اندكى بيش از صفر...( ۱۷۷)

پيشينه ى تباه و موقعيت ضعيف روشنفكران موجب شد تا پس از هشت سال تأخیر؛ يعنى بعد از اوج گيرى و افول حركت هاى سياسى حزب توده و پس از مخالفت برخى از نمايندگان مجلس دوره ى پانزدهم با قرارداد الحاقى نفت و پس از شكل گيرى فداييان اسلام و تبعيد آيت الله كاشانى و ترور شاه و... سرانجام جبهه ملى، در جريان يك تحصن در دربار كه جهت برپايى انتخابات آزاد انجام شده بود، در سال ۱۳۸۲ ه. ش شكل گيرد.

جبهه ملى در حقيقت پس از برخى رسوايى هاى سياسى و انشعاباتى كه در حزب توده رخ داد، در ميان روشنفكران فرصت بروز و ظهور يافت و به همين دليل اين جبهه برخى از عناصر جناح رقيب را نيز كه آموزش هاى ضد امپرياليستى را از آموزه هاى ماركسيستى فرا گرفته بودند، در برگرفت.

بخش ديگر اين گروه عناصر كاملا وابسته اى بودند به عنوان نيروى جايگزين، براى روزى كه دربار توان سياسى خود را از دست مى داد، در جناح مخالف جاسازى مى شدند؛ اين گروه - به طور طبيعى دست يابى به رده ى رهبرى اين جريان بود و به مقامى كم تر از آن راضى نبودند؛ نام هاى برخى از اين افراد در اسنادخانه ى سدان و نيز در اسناد سفارت امريكا افشا شد.

بخش سوم، گروهى از روشنفكران هستند كه بدون وابستگى به قدرت هاى سياسى خارجى و پس از تجربه ى استبداد سياه، با انگيزه ى ضد استعمارى، به مخالفت و درگيرى با انگلستان پرداختند.

حركت جبهه ى ملى بعد از طرح مسئله نفت، در ملى كردن صنعت نفت تبلور يافت و حزب توده به دليل اين كه سياست شوروى به استفاده از نفت شمال تعلق مى گرفت، از همراهى با اين حركت بازماند و در يك چرخش ‍ سريع، تنها به ملى شدن نفت جنوب بسنده كرد.

قدرت سياسى حزب توده بيش تر در وابستگى آن به دولت شوروى و تابعيت از موقعيت سياسى اين كشور و هم چنين سياست خارجى آن نسبت به ايران است. اما جبهه ى ملى به دليل اين كه از حمايت مستقيم دو دولت صاحب نفوذ در ايران؛ يعنى شوروى و انگلستان برخوردار نبود، قدرت آن را يا در موقعيت مردمى آن، يا در اعتماد به قدرتى ديگر بايد جست و جو كرد.

جبهه ى ملى به عنوان يك جريان روشنفكرى، على رغم خصلت غير مذهبى به دليل اين كه مانند حزب توده يك جريان مستقيم ضد دينى نبود و به طور آشكار و مستقيم مانند دربار، يا حزب توده وابسته به بيگانه نمى باشد، در هنگام طرح مسئله ى نفت، مورد حمايت بخشى از نيروى مذهبى قرار گرفت و از اين طريق از نفوذ و حمايت مردمى برخوردار شد و به دليل همين حمايت به قدرت رسيد، ولى بعد از به قدرت رسيدن به دليل بى توجهى به نقش نيروى مذهبى در جلب حمايت هاى مردمى، از رعايت حريم آن خوددارى كرد و در جهت اجراى سياست هاى غير دينى گام برداشت. از سوى ديگر با احساس تزلزل در پايه هاى قدرت، به جلب حمايت ها و كمك هاى امريكا دل بست و اين در حالى بود كه امريكا به دليل موقعيت جديد بعد از جنگ، به طور طبيعى در حال جايگزينى نسبت به انگلستان بود و از اين رو بايد به عنوان يك خطر جدى مورد توجه قرار مى گرفت.

عملكرد و برخورد جبهه ملى با نيروى مذهبى كه ميراث منورالفكران مشروطه است، سرانجام به شكست جبهه ملى و پيروزى جناحى منجر شد كه استبداد مورد نياز غرب را تأمین مى كرد؛ تحليل بيش تر اين مسئله در گرو تبيين موقعيت نيروى مذهبى در اين مقطع است.

۱-۳- ميدان هاى فكرى و قطب هاى سياسى مذهبى 

۱ ۳ ۱ ميدان فكرى نوين

شكست استبداد رضاخانى، نيروى مذهبى را از قدرتى كه تمام توان آن را به تحليل كشانده بود، خلاص كرد؛ ولى اين رهايى به معناى نابودى ساختار ذهنى و موقعيت سياسى كسانى كه استبداد را تشكيل مى دادند، نبود.

با در هم شكستن اقتدار استبداد، عناصرى كه حاكميت استبدادى رضاخان را سازمان مى دادند، به منظور تجديد بناى سياستى كه مناسب نظم نوين پس از جنگ جهانى دوم باشد، باقى ماندند. بعد از شهريور بيست گروه هاى جديدى كه در صف گيرى با مذهب قرار گرفتند كه گرچه از استبداد سياسى براى نابودى مذهب بهره نمى جستند، ولى با انديشه هايى الحادى به طور مستقيم بنياد تفكر دينى را در معرض هجوم قرار مى دادند.

در حقيقت منورالفكران در مشروطيت، پيش از آن كه استدلال و برهانى براى رد انديشه هاى دينى داشته باشند، در يك موقعيت روانى خاصى قرار گرفته بودند كه، مجالى براى ترديد در مقبوليت زيست غربى و شك در محكوميت تفكر مبتنى بر سنت دينى باقى نمى گذاشت.

آن ها با مشاهده ى پيشرفت هاى مادى غرب و ضعف سياسى و اقتصادى خود، غرب را به بزرگى مى ستودند و هر چه را كه شكل و شمايل غربى نداشت، نشانه ى عقب ماندگى و توحش مى خواندند.

در آثار منورالفكران هرگز عباراتى كه به پرسش از چيستى و هستى تفكر و تمدن غرب بپردازد. نمى يابيد و در تمام اين آثار راستى و درستى اين تمدن به عنوان يك دانش پيشين مورد قبول است و سؤال متوجه رمز غربى نبودن كشورهاى شرقى و دليل عقب ماندن از تمدن غرب و به تعبير ديگر انحطاط آن ها است. در فضاى اين سؤال هر چه رنگ غربى نداشته باشد و يا در مسير غرب نباشد، انحطاط و زوال است و طبيعى است كه در چنين فضايى هيچ كس، پاسخى را كه قصد بررسى و نقد سؤال را داشته باشد، نخواهد شنيد و فقط پاسخ هايى شنونده پيدا خواهد كرد كه با قبول فرهنگ و تمدن غرب به رفع اتهام بپردازد؛ به همين دليل دفاعيه هايى مقبول، در اين جهت است كه اولا: دين مغايرتى با تمدن غرب ندارد و هر عيب كه در ما هست، از بى دينى ماست و هر خوبى كه در غرب است از دين دارى و عمل آن ها به احكام شريعت ماست. اين گونه پاسخ ‌ها، دير يا زود ما را به سوى شناخت و معرفت يك دينى رهنمون مى كند كه تاكنون براى ما ناشناخته بوده است و غربى ها بهتر از ما آن را شناخته اند و نتيجه ى اين حركت بازشناسى و بازسازى دينى خواهد بود.

پيش از اين گفته شد كه قدرت و توان نيروى مذهبى در جنبش تنباكو و حوادث صدر مشروطه كه به پيروزى سريع و زودرس و در نتيجه به شكست نيروى مذهبى و غلبه ى منورالفكران انجاميد، به زودى اين حقيقت را به رهبران دينى فهماند كه اين گونه بازسازى دينى كه از سر همراهى با نيروهاى منورالفكرى انجام مى شود، تا زمانى كه به حذف و انكار اوليات و ضروريات احكام دينى منجر نشود، رضايت سؤال كنندگان را تأمین نخواهد كرد.

منورالفكران كه از طريق تحقيق و كاوش، به حقيقت و هويت تمدن غرب پى نبرده بودند، ترديد و در نتيجه سؤال درباره ى آن را نيز تحمل نمى كردند. جهل و ناآگاهى از اصولى كه همه ى قواى علمى و عملى آن ها را مسحور خود ساخته بود، موجب شد تا آن ها از اولين و آخرين حربه ى خود؛ يعنى درگيرى و ستيز با كسانى كه از پذيرش آن اصول سرباز مى زدند، يا با نفى آن اصول قصد پاسخ گويى به سؤالات آن ها را داشتند، استفاده كنند.

ترور بهبهانى كه پس از مدت ها همراهى با منورالفكران، در آخرين سنگرها به دفاع از اصول مسلم دينى مى پرداخت، همان حربه اى بود كه منورالفكران پيش از آن، در قتل شيخ فضل الله نورى به كار برده بودند و پس از آن نيز، آن را به رضاخان جهت قلع و قمع مخالفان سپردند. نيروى مذهبى در برابر اين سلاح از وسيله اى جز انزوا و يا لعن و تكفير نمى توانست استفاده كند؛ ولى بعد از شهريور بيست روشنفكران با حفظ همه ى سوابق منورالفكرانه، گام هاى نخستين را در مسير تعليم آموزش هاى غربى، در الحادى ترين چهره ى آن كه از طريق جزوه هاى توده تأمین مى شد، برداشتند.

از جمله دلايل ترويج وسيع آموزش هاى ماركسيستى در بين روشنفكران، يكى خصلت دين ستيزى آشكار اين آموزه هاست كه با پيشينه ى ذهنى منورالفكران كه در تقابل با ديانت قرار گرفته بود؛ سازگارى داشت و ديگر بساطت و سادگى و غلبه ى چهره ى سياسى آن است كه با سياست زدگى آنان هم آهنگ مى باشد.

آموزش هاى ماركسيستى به طور مستقيم و يا غير مستقيم قشر وسيعى از جوانان را فراگرفت، جوانانى كه با ورود به دانشگاه، از يك سو جدايى خود را از فرهنگ مردمى كه به آن تعلق داشتند، احساس مى كردند و از سوى ديگر پيوند خود را به جريان روشنفكرى مى ديدند. نيروى مذهبى در برابر اين موقعيت جديد بايد سلاح نوينى را كه مناسب با آن بود، تأمین مى كرد؛ اين سلاح از طريق تفكر، استدلال و محاجه حاصل مى شد.

نيروى مذهبى در طول تاريخ خود همواره، از اين وسيله در برابر نحله هاى فكرى و فرقه هاى كلامى مختلف استفاده كرده و باب ها و فصول مختلف كلامى و فلسفى را پديد آورده بود؛ ولى در دوران مشروطه تا پايان حاكميت رضاخان اين سلاح براى دفاع در برابر منورالفكران كه اهل گفت و گو و درگيرى فكرى نبودند، كاربرد و استفاده نداشت، اما با شيوع آموزش هاى غربى نيروى مذهبى در كنار درگيرى هاى سياسى ميدان جديدى را براى درگيرى هاى فكرى يافت. حوادث بعدى نشان مى دهد كه ميدان جديد، صحنه ى جدى كارزار نيست و حضور نيروى مذهبى در اين ميدان بيش تر جنبه ى دفاعى براى حفظ نيروهاى خودى دارد و كم تر جايگاه مواجهه و برخورد با نيروى رقيب است؛ دليل اين مسئله به شرحى كه خواهد آمد - اين بود كه تفكر مسئله ى واقعى روشنفكران نبود و پرداختن آن ها به زمينه هاى فكرى غرب چيزى جز گسترش دامنه ى تقليد از مظاهر مادى به سوى مظاهرى فكرى غرب نبود؛ زيرا كسى كه محققانه به ميدان سخن و كتابت گام مى گذارد، هرگاه نقد، يا اعتراضى بر آن وارد شود، نسبت به آن بى توجه نمى تواند باشد، در نتيجه به محاجه و بحث مى پردازد و وارد گفت و گوى مى شود؛ ولى وضعيت فكرى روشنفكران به گونه اى بود كه از كنار پاسخ هايى كه نيروى مذهبى در رويارويى با آنان مى داد؛ با سكوت مى گذشتند؛ نظير كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم كه در پايان دهه ى بيست و آغاز دهه ى سى تدريس و تدوين شد؛ و تا چند دهه بعد سطرى در نقد آن ننوشتند. روشنفكران در اين ميدان، با حفظ روحيه ى دهه هاى پيش، بخش هايى از انديشه هاى غربى را كه در هجوم به مذهب و سنت هاى دينى كارآمد بود، ترجمه و تكرار مى كردند و در اين برخورد نه در نوشته ها و ترجمه هاى خود فكورانه مى انديشيدند و نه پاسخى را كه به آن ها داده مى شد محققانه مى شنيدند و به همين دليل بدون آن كه توان و شايستگى صحنه ى گفت و گو را داشته باشند، از كنار پاسخ ‌ها با سكوت مى گذشتند.

با ركود و خمود ميدان فكرى، صحنه ى جدى مبارزه هم چنان در عرصه ى سياست باقى ماند و نيروى مذهبى در اين عرصه هم چنان به حيات خود ادامه مى داد. با توجه به اين كه مرجعيت شيعه در اين سال ها در رأس ‍ رهبرى سياسى نيروى مذهبى قرار نداشت، عملكرد آن به صورت چند قطبى و در قالب چند جريان ادامه يافت كه در عرض يكديگر قرار داشتند و با يكديگر همكارى مى كردند و گاه نيز عملكرد آن ها در تعارض، يا تزاحم با هم قرار مى گرفت.

قطب ها و جريان هاى مختلف نيروى مذهبى را، در سال هاى ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ به صورت زير مى توان بيان كرد:

۱. فداييان اسلام

۲. آيت الله كاشانى

۳. آيت الله بروجردى

۱ ۳ ۲ فداييان اسلام

فداييان اسلام به رهبرى نواب صفوى در پى اجراى احكام و حدود دينى بودند. فعاليت هاى نظامى اين گروه؛ از جمله قتل رزم آرا كه با پيشنهاد جبهه ملى و درخواست آيت الله كاشانى انجام شد، نقشى اساسى در به قدرت رسيدن جبهه ملى و حاكميت دكتر مصدق داشت.

فداييان اسلام با تأکید بر شعائر اسلامى، همكارى با جبهه ملى را مشروط به اجراى احكام اسلامى قرار دادند. دولت مصدق كه در هشتم فروردين ۱۳۳۰ به قدرت رسيد، نه تنها به خواسته هاى فداييان اسلام اعتنايى نكرد، بلكه از آزاد كردن زندانيان آن ها كه مورد انتظار مردم بود، خوددارى ورزيد و سياست تعقيب رهبر آنان را تا دستگيرى نواب - ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ ادامه داد.( ۱۷۸)

رهبر فداييان اسلام از اين تاريخ تا بهمن ۱۳۳۱ در زندان به سر برد و بدين ترتيب آن ها بيش از بيست و هشت ماه حاكميت دولت ملى را در زندان سپرى كردند.

۱ ۳ ۳ آيت الله كاشانى

آيت الله كاشانى مجتهد برجسته اى است كه نخستين تجربيات سياسى خود را در سال هاى جوانى و در مبارزه با انگليس، به دست آورده بود. او در انقلاب ۱۹۲۰ عراق - انقلاب عشرون به عنوان يك رزمنده نقشى فعال داشت و در تهران نيز به سبب وجهه ى روحانى و هم چنين اعتقادات دينى مردم صاحب قدرت و نفوذ بود و جهت گيرى عمده ى حركت هاى سياسى ايشان مبارزه با انگليس و استعمار است.

وسايل و ابزارهايى كه آيت الله كاشانى در شرايط سياسى زمان خود از آن ها استفاده مى كرد، علاوه بر نفوذ مردمى خود، از يك سو قدرت نظامى فداييان اسلام و از ديگر سو عناصر سياسى جبهه ملى بود كه قابل اعتمادترين رجال سياسى آن روز به حساب مى آمدند. آيت الله كاشانى با استفاده از اين امكانات براى حذف مهره هاى انگليسى تلاش مى كرد.

جبهه ملى، تا زمانى كه از حمايت آيت الله كاشانى برخوردار بود، هم چنان به سوى قدرت پيش مى رفت؛ ولى پس از رسيدن به قدرت، به دليل فاصله گرفتن از اجراى سياست هاى دينى و استفاده از رجال سياسى گذشته در اداره ى امور و نيز به دليل اين كه به نيروى مذهبى به صورت يك رقيب سياسى نگريسته، درصدد ممانعت اين نيرو از دخالت آن در امور سياسى بر آمد، از حمايت نيروى مذهبى محروم شد.

رقابت سياسى جبهه ملى با مذهب، فضاى تبليغاتى شديدى را در نشريه هاى آن روز كه بيش تر آن ها در دست روشنفكران بود، عليه مقدسات مذهبى به وجود آورد. اين وضع كه از ناآگاهى ملى گراها نسبت به نقش ‍ مذهب در قدرت مردمى قيام نشاءت مى گرفت، به گونه اى آگاهانه به وسيله ى قدرت هاى وابسته به بيگانه دامن زده مى شد. تداوم اين وضع، بخش هاى گسترده اى از نيروى مذهبى را نسبت به فضاى سياسى موجود مشكوك ساخت. اقدام مصدق در انحلال مجلس هفدهم كه به او راى اعتماد داده بود و مورد حمايت آيت الله كاشانى نيز بود، موجى از نارضايتى در ميان گروهى از روشنفكران به وجود آورد.

آيت الله كاشانى على رغم آن كه بيش تر مجله هاى سياسى در جهت حذف و بدنام كردن او قدم بر مى داشتند، به دليل اين كه هيچ گروه ديگرى را براى جايگزينى گروه حاكم، جهت ملى كردن نفت ايران نمى يافت، بيش از ديگر بخش هاى مذهبى به حمايت خود از جبهه ملى ادامه داد. او در نامه اى كه در بيست و هفتم مرداد براى مصدق ارسال داشت، نوشت :

حضرت نخست وزير معظم، جناب آقاى دكتر مصدق دام اقباله، عرض ‍ مى شود گرچه امكانى براى عرايضم نمانده، ولى اصلاح دين و ملت براى اين خادم اسلام بالاتر از هر احساس شخصى است و على رغم غرض ‍ ورزى ها و بوق و كرناى تبليغات، شما خودتان بهتر از هر كسى مى دانيد كه هم و غم در نگه دارى دولت جنابعالى است كه خودتان به بقاى آن مايل نيستيد، تجربه ى روى كار آمدن قوام و لج بازى هاى اخير، بر من مسلم است كه مى خواهيد مانند سى ام تير كذايى، يك بار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. حرف اين جانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراى رفراندم نشنيديد و مرا لكه ى حيض كرديد، خاندانم را سنگ باران و ياران و فرزندان را به زندان فرستاديد و مجلسى را كه ترس داشتيد شما را ببرد، بستيد و حالا نه مجلسى هست و نه تكيه گاهى براى اين ملت گذاشته ايد. زاهدى را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل كنترل نگه داشته بودم بالطايف الحيل خارج كرديد و حال همان طور كه واضح بوده، درصدد به اصطلاح كودتا است. اگر نقشه ى شما نيست كه مانند سى ام تير عقب نشينى كنيد و به ظاهر قهرمان زمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست، كه همان طور كه در آخرين ملاقاتم در دزاشيب به شما گفتم و به شخص هندرسن گوشزد كردم كه آمريكا ما را در گرفتن نفت از انگليسى ها كمك كرد و حالا به صورت ملى و دنياپسندى مى خواهد به دست شما اين ثروت را به دست آورد و اگر واقعا ديپلماسى نمى خواهيد كنار رويد اين نامه ى من سندى است در تاريخ ملت ايران كه من شما را با وجود همه ى بدى ها خصوصى تان نسبت به خودم، از وقوع حتمى يك كودتا آگاه كردم كه فردا جاى هيچ گونه عذر موجهى نباشد، اگر به راستى در اين فكر اشتباه مى كنم، با اظهار تمايل شما، سيد مصطفى و ناصر خان قشقايى را براى مذاكره خدمت مى فرستم.

خدا به همه رحم بفرمايد. ايام به كام باد. سيد ابوالقاسم كاشانى.

پاسخى را كه دكتر مصدق در جواب نامه مرقوم داشت، اين بود:

۲۷ مرداد مرقومه ى حضرت آقا، وسيله ى آقاى حسن آقاى سالمى زيارت شد. اين جانب مستظهر به پشتيبانى ملت ايران هستم. والسلام( ۱۷۹)

حادثه ى سى ام تير كه در مراسله ى فوق به آن اشاره شده است، بعد از استعفاى مصدق واقع شد. مصدق به دليل اين كه شاه با تقاضاى او جهت عهده دارى پست وزارت جنگ موافقت نكرده بود، استعفا داد و شاه با استفاده از فرصت به دست آمده، احمد قوام را به نخست وزيرى گمارد و او نيز با امكانات نظامى تمام، پاى در صحنه سياست گذاشت و طى اطلاعيه ى شديد اللحنى جدايى دين از سياست را اعلان داشت. شكى نيست كه بقا و دوام قدرت قوام كه با استعفاى غير منتظره ى مصدق و كناره گيرى او از سياست حاصل شده بود، حركت مردم را كه با آرزوى اجراى طرح ملى شدن نفت اين پست را به مصدق واگذار كرده بودند، عقيم گذاشت :

آيت الله كاشانى كه در حركت ها و بسيج هاى مردمى و با اطلاعيه ها و پيام هاى پياپى، انتظار بارورى حركت مردمى را داشت، به مقابله با دولت قوام برخاست و طى اطلاعيه اى مردم را به مقاومت فراخواند. ايشان در نامه اى به علاء نوشت :

... ديروز بعد از رفتن ارسنجانى از جانب قوام السلطنه آمد و به من گفت به شرط سكوت، قوام انتخاب شش وزيرش را در اختيار من گذارد، همان طور كه حضورى عرض كردم، به عرض اعلى حضرت برسانيد، اگر در بازگشت دولت دكتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد، دهانه ى تيز انقلاب را با جلودارى شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد...( ۱۸۰)

قوام با تمام قواى نظامى، براى دفاع از موقعيت خود به ميدان آمد؛ ولى پايمردى و استقامت مردم كه به شهادت جمعى از آن ها منجر شد، سقوط دولت او را پيش از زمان مقرر به ارمغان آورد.

آيت الله كاشانى كه عاملى در سقوط دولت هاى بعد از شهريور بيست بود، بعد از واقعه ى سى تير، با قدرتى به مراتب بيش تر از قبل و با اطمينان به دولت مصدق و با اطلاعيه ها و دعوت هاى جديد خود، گام هاى بعدى را به عنوان يك رهبر مذهبى در سطحى فراتر از مرزهاى ايران، براى ملل اسلامى و طرح يك مقابله ى همگانى در برابر دولت تازه تأسیس اسرائيل برداشت؛ از اين جهت به تشكيل يك كنگره ى بزرگ اسلامى در تهران با شركت نمايندگان و علماى اسلامى سراسر جهان اقدام كرد. آيت الله كاشانى در طى مصاحبه اى در اين باره گفت :

حالا ديگر وقت آن رسيده است كه ملل مسلمان عالم را دعوت به اتحاد محكم و خلل ناپذير كنيم. ارتباطى كه در اين مورد با دول اسلامى و رؤ ساى مذهبى ممالك اسلامى برقرار كرده ايم، ما را به تشكيل اتحاديه ى محكم و استوارى اميدوار ساخته است. با تشكيل اين اتحاديه يك قدرت بزرگ و متحد براى مقابله با نفوذ استعمار خارجى و تضمين استقلال و آزادى ملل مسلمان به وجود خواهد آمد.... اولين كوشش ما در اين كنفرانس، يا كنگره، اتحاد نظامى دول مسلمان و تشكيل يك ارتش واحد اسلامى خواهد بود. با انجام اين نقشه، اتحاديه ى اسلامى بيش از چهارصد و پنجاه ميليون جمعيت خواهد داشت و ارتش واحد اسلامى قشون نيرومندى با قريب بيست ميليون سرباز خواهد بود...... اين ارتش، نه تنها قادر به حفظ استقلال دول اسلامى و دفاع از تماميت ارضى بلوك مسلمان خواهد بود، بلكه وزنه ى سنگينى در صحنه ى سياست جهان خواهد شد و فرانسه مجبور است ارتش خود را از شمال افريقا بيرون ببرد، انگلستان قسمتى از ارتش خود را در هندوستان از دست خواهد داد و امريكا از پايگاه هاى هوايى در افريقا محروم خواهد شد و بعيد نيست همان طورى كه راديو باكو اظهار عقيده كرده روزى مسلمانان شوروى هم به اين اتحاديه ى وسيع اسلامى ملحق شوند...( ۱۸۱)

سخنان فوق دورنمايى از اهداف آيت الله كاشانى را در چهارچوب تفكر دينى و اسلامى و هم چنين پرواز بلند او را كه با خوش باورى نسبت به محيط اجتماعى او تواءم بود، نشان مى دهد و حوادث بعد از سى تير اين حقيقت را آشكار ساخت كه پرداختن به مسائل داخلى اولين مانع براى دست يابى به اين اهداف است.

ملى گرايان با برخورد رقابت آميز و بى اعتنايى به خواسته هاى نيروى مذهبى در جهت حذف آن ها اقدام كردند. دكتر مصدق براى كاستن از قدرت آيت الله كاشانى و به دست آوردن اختيارات بيش تر كه اينك در مقام رياست مجلس بود، درصدد تعطيل و در نهايت انحلال مجلس بر آمد و در اين مسير؛ يعنى در جهت تضعيف آيت الله كاشانى كه در واقع شايسته ترين بخش نيروى مذهبى براى همكارى با روشنفكران جبهه ملى بود، تمام جناح هاى روشنفكر، على رغم اختلافاتى كه پيش از اين داشتند، به گونه اى هم آهنگ وارد عمل شدند.

در مرحله ى دوم نخست وزيرى مصدق، حزب توده رويه ى سابق خود را عوض كرد و جناحى از آن به حمايت از مصدق پرداختند و اين حمايت را در راه كنار گذاشتن روحانيت مبارز به كار بردند. حملات جرايد چپ، پس ‍ از مخالفت آيت الله كاشانى با اختيارات مصدق، شدت يافت و روز به روز به فحش و ناسزا تبديل گشت و روحانيت مبارز آن روز را به عنوان مرتجع معرفى كردند، تا جايى كه شعار كاشانى جاسوس است، مصدق پيروز است را در راديو گذاشتند و انواع افترا و اتهام را متوجه روحانيت ساختند كه بار اصلى مبارزه ى ضد استعمارى را به همراه توده ى مردم به دوش داشت؛ چند نفر از روحانيون به وسيله ى حكومت نظامى و به دستور دولت از منابر پايين كشيده شدند و جرايد ارگان دولت مصدق در اين راه با روزنامه هاى چپ، هم آهنگ شدند. مقالات و كاريكاتورهاى روزنامه هايى، مثل چلنگر، فروتن، توفيق، حكيم باشى، نيروى سوم، جبهه آزادى، حرير، پرخاش، شورش، به سوى آينده و ده ها روزنامه از اين قبيل، در زير سايه ى دولت به جنگ روانى عليه كاشانى دست زدند.

علما و طلاب حوزه هاى علميه ى قم و نجف با با تلگراف ها و نامه هاى طولانى به حمايت از كاشانى برخاستند و كاشانى كه تلاش گسترده اى براى تشكيل كنگره ى ملل اسلامى به خرج مى داد، با دولتى مواجه شد كه عملا با گروه هاى چپ نزديك بود.( ۱۸۲)

امام خمينى در سه دهه بعد، جهت گيرى و فضاى ضد دينى اى را كه در زمان حاكميت دولت ملى اوج گرفته بود، بدين گونه ترسيم مى كند:

... و اين ها جبهه ملى فخر مى كنند به وجود او، آن هم مسلم نبود، من در آن روز در منزل يكى از علماى تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگى را عينك زدند و به اسم آيت الله آن را در خيابان ها گرداندند، من به آن آقا گفتم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست، سيلى خواهد خورد و طولى نكشيد كه سيلى را خورد و اگر مانده بود، سيلى را بر اسلام مى زد.( ۱۸۳)

آيت الله كاشانى آن چنان كه از نامه ى او به دكتر مصدق برداشت مى شود پس از آزمودن شرايط بعد از سى تير، بر اين گمان بود كه رهبرى جبهه ى ملى نه تنها از معرفت و حساسيت دينى، بلكه از صداقت لازم براى پى گيرى يك حركت سياسى كه به كوتاه كردن دست استعمار منجر شود، برخوردار نيست و حتى در صدد كنترل و مهار حركتى است كه به اين قصد انجام مى شود.

نامه حاكى از اين گمان است كه رهبرى جبهه ى ملى شامل عناصر وابسته اى است كه از پيش در ميان مخالفان استعمار براى كنترل حركت هاى احتمالى ذخيره شده و اينك پس از قرار گرفتن در رده ى رهبرى حركت جديد، قصد آن را دارند تا با حفظ موقعيت خود به عنوان يك قهرمان ملى، جريان را به جناحى كه دست او را براى جايگزينى بازگذاشته است، واگذار كند.

احتمال فوق را، برخى از تحليل گران سياسى با توجه به گذشته ى رهبرى جبهه ى ملى و نيز عملكردهاى بعد آن تقويت كرده اند؛ از جمله شواهدى كه براى تأئید اين احتمال ذكر شده است، سخنان مدرس در يكى از جلسات مجلس ششم است؛ او مى گويد:

سياست، علمى است مانند علوم ديگر كه مدارجى دارد و هر مرد سياسى بايد آن را طى كند و يكى بعد از ديگرى آن مدارج را بپيمايد، پايه و كلاس اول سياست، عوام فريبى است و من با نبوغ هايى كه در آقاى مصدق السلطنه سراغ دارم يقين دارم كه ايشان هميشه در كلاس اول سياست مدارى خواهد ماند و به كلاس دوم هرگز ارتقا پيدا نخواهد كرد، عمر من كفاف نمى دهد، ولى مردم و شما نمايندگان ملت بيست سال بعد از اين خواهيد ديد كه مصدق السلطنه در همان كلاس اول باقى است و آن روز تصديق خواهيد كرد كه سيد حسن مدرس در شناختن مصدق السلطنه اشتباه نكرده است.( ۱۸۴)

در درستى گمان و باور مذكور نسبت به برخى عناصرى كه در رده ى رهبرى جبهه ى ملى قرار داشته، يا اين كه همكارى نزديك با آن داشته اند، شك و ترديدى نيست.

زاهدى كه كودتا توسط او سازمان يافت، از عناصرى است كه پست وزارت كشور دولت ملى را عهده دار بود و بختيار كه تا سال ها بعد در رده ى رهبرى اين حركت باقى ماند، كسى است كه اسناد وابستگى او در همان زمان از خانه ى سدان به دست آمده بود و بعد از آن نيز به عنوان عنصرى ذخيره در لحظاتى كه هيچ اميدى به دوام استبداد نمى رفت، جهت پيش گيرى و كنترل حركت اسلامى مورد استفاده قرار گرفت، ولى اين مقدار، دليلى تام بر وابستگى سياسى و خيانت آميز رهبرى جبهه ملى، در سال هاى قبل از ۱۳۳۲ نيست.

نيروى مذهبى كه بعد از شهريور بيست حضور زنده ى خود را در صحنه ى سياست، حتى قبل از حيات سياسى جبهه ى ملى، نشان داده بود و به سرعت در حال بسط و توسعه بود، بدون شك با عملكرد رهبرى جبهه ى ملى در اولين گام هاى توسعه و شتاب خود به ركود كشانيده شد و با ركود اين حركت بين حوادث سى تير ۱۳۳۱ با بيست و هشت مرداد ۱۳۳۲، گواهى گويا بر ادعاى فوق است؛ زيرا در سى تير دكتر مصدق استعفاى خود را تقديم كرد و از سياست كناره گرفت؛ دربار به فرماندهى قوام با تمام قواى نظامى به ميدان آمد؛ با اين حال دربار قبل از مهلتى كه آيت الله كاشانى براى آن مقرر كرده بود، با خوارى تمام شكست را پذيرفت؛ ولى در بيست و هشتم مرداد در حالى كه مصدق، تمام قواى نظامى و بلكه با انحلال مجلس ‍ تمام امكانات قانونى كشور را در دست داشت، با حضور تعدادى رجاله و با خرج دلارهايى كه بسيار محدود بود؛ از سياست كنار گذاشته شد. با كنار رفتن جبهه ملى، امريكا كه در اثر موقعيت برتر جهانى خود، جاى پاى خود را در تحولات اخير ايران بازيافته بود، به عنوان قدرت مسلط، به گسترش ‍ حاكميت خود پرداخت. مانعى كه نه تنها انتقال قدرت از انگلستان به امريكا، بلكه اصل استعمار را در ايران تهديد مى كرد، حركت ضد استعمارى مردم ايران بود كه بعد از شهريور بيست دوباره فرصت ظهور يافته و اين حركت كه در شكل مردمى خود در چهار چوب يك سياست دينى اوج گرفت، تنها در همين مسير نيز قدرت و دوام مى يافت.

عملكرد جبهه ى ملى در جهت تضعيف نيروى مذهبى كه به شكست اين جبهه نيز انجاميد، الزاما يك رفتار آگاهانه كه متصف به خيانت و يا در خدمت حاكميت آمريكا باشد، نبود، هر چند كه امريكا از اين جريان و رفتار آگاهانه ى عواملى كه وابستگى آن ها به استعمار مسلم و اثبات شده بود، استفاده كرد. رفتار جبهه ى ملى با آيت الله كاشانى را در نحوه ى نگاه آن ها به دين كه با يك اشتباه سياسى نيز همراه شده است، مى توان توجيه كرد. رهبرى جبهه ى ملى - پس از حاكميت استبدادى رضاخان كه با حذف آزادى و دموكراسى در جهت وابستگى اقتصادى گام بر مى داشت، براى تأمین اهداف روشنفكرانه ى خود با حركت ضد استعمارى نيروى مذهبى هم آهنگ شد و از اين رهگذر قدرت و توان مردمى چشمگيرى پيدا كرد. جبهه ى ملى بعد از به قدرت رسيدن، به دليل ديدگاه غير مذهبى خود در پى اجراى سياستى بر آمد كه به جدايى آن از ديانت معترف است. اعتقاد به جدايى دين از سياست كه با اتخاذ يك سياست غير دينى همراه بود، زمينه ى انتقاد نيروى مذهبى را فراهم آورد و اشتباه سياسى جبهه ى ملى نيز از نحوه ى برخورد آن ها با انتقادات اين نيرو آغاز مى شود. جبهه ى ملى و رهبرى آن كه در دامن جريان هاى منورالفكرى و روشنفكرى مشروطه و بعد از آن پرورش يافته و از فضاى غالب بر اين جريان ها كه ويژگى ضد دينى دارد، رنگ گرفته است، با غفلت از موقعيت مردمى نيروى مذهبى، انتقادات رهبران اين نيرو را ناشى از تعهد و ايمان دينى آن ها نمى داند و به قدرت طلبى و خصلت هاى نفسانى آن ها نسبت مى دهد؛ به همين جهت در اولين برخورد، فداييان اسلام را دربند مى كند و در برخوردهاى بعدى در جهت حذف آيت الله كاشانى قدم بر مى دارد و كار به جايى مى رسد كه در برخورد با عناصر فعال سياسى نيروى مذهبى، به مقدسات دينى اهانت مى شود و بدين ترتيب خصلت غير دينى و ضد دينى جبهه ى ملى نه تنها نسبت به مسائل اجتماعى، بلكه نسبت به مسائل دينى نيز آشكار و علنى مى گردد.

رهبرى جبهه ى ملى پيش از اين نيز عدم تعهد خود را نسبت به مسائل فردى دين، با حمايت ضمنى اى كه در برخى از نطق ها از مسائلى، نظير كشف حجاب كرده است، آشكار كرده بود؛ ولى فضاى تبليغاتى جديد كه پيش از اين به آن اشاره شد موج نوينى را به وجود آورد كه حساسيت تمام بخش هاى مذهبى و از جمله مرجعيت شيعه را برانگيخت.

جبهه ى ملى براى رفع مشكلات اقتصادى كه در درگيرى با انگلستان پيش ‍ آمده بود، سياست ديگرى را در پيش گرفت كه به حساسيت فوق شدت بخشيد. اين سياست كه به تحليل بسيارى از مدافعان حركت ملى، توسط رهبرى جبهه ى ملى تقويت مى شد، بهره گيرى از امكانات امريكا از راه استفاده از تضادى بود كه بين منافع امريكا و انگليس جريان داشت. رهبرى جبهه ى ملى براى اجراى سياست فوق، ميدان جديدى را براى فعاليت هاى حزب توده فراهم آورد تا از اين طريق با بزرگ نشان دادن خطر حزب توده، حمايت از جبهه ى ملى را براى آمريكا ضرورى نشان دهد. اوج فعاليت حزب توده و همراهى ضمنى دولت ملى از آن، زمينه ى ديگرى را براى اتهام اين جبهه در نزد نيروهاى مذهبى فراهم آورد. نتيجه ى برخوردهاى فوق، خطرى بود كه از ناحيه ى حاكميت جبهه ى ملى، براى مذهب احساس مى شد و اين احساس به گونه اى بود كه حتى آيت الله كاشانى را كه براى اجراى طرح ملى شدن نفت ناگزير به اين جبهه اعتماد كرده بود، مورد اعتراض قرار مى داد.

اشتباه سياسى جبهه ى ملى اين بود على رغم بى اعتقادى به باورهاى دينى مردم، به عنوان يك حركت سياسى درصدد جلب حمايت نيروى مذهبى بر نيامد. جبهه ى ملى با ساده انگارى تمام مى پنداشت بدون وساطت مذهب به نيروى ملت مستظهر است. بى توجهى به مذهب و نيروى مردمى، تنها اشتباه جبهه ى ملى نبود، بلكه خطايى بود كه بر جو غالب منورالفكران و روشنفكران در تمام اين سال ها حاكميت داشت.

وقايع بيست و هشت مرداد، اشتباه و خطاى آشكار پندار ملى گرايان را مبنى بر حمايت مردم از آن ها نشان مى داد، هر چند به دليلى كه از اين پس ‍ خواهد آمد روشنفكران تا يك دهه بعد نيز از كودتا درس لازم را نگرفتند و بدون آن كه به تحليل عملكرد خود بپردازند، با تكبر و عنادى آشكار به متهم كردن نيروى مذهبى پرداختند و هم چنان فاصله ى خود با مذهب را حفظ كردند.

اگر جبهه ى ملى و رهبرى آن، از ذهنيت ضد دينى منورالفكران صدر مشروطه رنگ نمى گرفت و قدرت يك تصميم بخردانه ى سياسى را مى داشت، مى بايست لااقل به همان اندازه كه به حمايت امريكا در درگيرى با انگلستان اميد داشت و در راه جلب آن تلاش مى كرد، به حمايت نيروى مذهبى نيز دل مى بست و براى تحصيل آن به مقدارى هر چند اندك مى كوشيد.

رهبرى جبهه ى ملى نه تنها در جلب حمايت نيروى مذهبى كوششى نكرد، بلكه به آن بخش از نيروى مذهبى كه استعداد همكارى با او را بيش از ديگر بخش ها دارا بود، به عنوان خطرناك ترين رقيب و دشمن خود نگاه كرد و تمام تلاش خود را براى حذف آن به كار بست.

موقعيت و نقش اجتماعى آيت الله كاشانى از بسيارى جهات شبيه موقعيت مدرس در بعد از مشروطه است. او براى رويارويى با استعمار كه آن روز در مسئله ى نفت تجسم يافته بود، على رغم موقعيت مردمى خود، همانند مدرس فاقد ابزارهاى سياسى مناسب در ميان مديران اجتماعى كشور بود، زيرا فضاى حاكم بر ذهنيت رجال سياسى، مانند چند دهه ى گذشته، يك فضاى دينى نبود، بلكه فضاى روشنفكرانه اى بود كه پس از گذراندن استبداد رضاخانى و تحت تأثیر آموزش هاى چپ از شعارهاى ضد استعمارى نيز بهره مى برد و مى كوشيد تا با استفاده از امكانات سياسى موجود، حركت ضد استعمارى خود را سازمان دهد.

آيت الله كاشانى با توانى كه به مراتب بيش تر از توان مدرس در بسيج مردم بود، در جهت كوتاه كردن دست انگلستان اقدام كرد؛ ولى شايد ظرافت سياسى حركت آيت الله كاشانى در حد مدرس نبود.

آيت الله كاشانى بعد از آن كه امامى به دليل حمايت از قوام نتوانست در مقام رياست مجلس دوام بياورد، با آن كه در مجلس شركت نمى كرد به رياست مجلس برگزيده شد. پذيرش رياست مجلس شايد يك خطاى سياسى اى بود كه او را از موضع رهبرى نيروى مذهبى در سطح رجال سياسى موجود تنزل مى داد و زمينه را براى تهاجمات بعدى جبهه ى ملى فراهم مى ساخت.

آيت الله كاشانى بعد از آن كه مورد هجوم مشترك رجال سياسى تهران قرار گرفت و نيز بعد از آن كه اين بسيج همگانى چهره ى ضد دينى خود را آشكار ساخت، اين حقيقت را به خوبى درك كرد كه سرنوشتى جز شكست، براى حركتى كه در سى تير پيروزى آن را تمام شده مى دانست، وجود ندارد و اين نكته را نيز مى دانست كه با شكست اين حركت، امريكا به عنوان نيروى مسلط جايگزين انگلستان خواهد شد.

خطاى سياسى جبهه ى ملى در نظر آيت الله كاشانى اشتباهى نبود كه از ذهن يك سياست مدار متوسط دور بماند و از اين رو او بر خيانت اين گروه، نسبت به حركتى كه با حمايت و مقاومت مردمى، تمام دولت هاى بعد از شهريور را به سقوط دولتى كه نقش محورى در گذر از حركت ضد استعمارى موجود و انتقال از سلطه ى انگليس داشت، حدس زد و در حالى كه بسيارى از اهرم هاى قدرت از دست او خارج شده و تشتت و اختلاف، نيروهاى داخلى را در اصطكاك با يكديگر قرار داده بود و زمينه هاى تفاهم و همكارى بين نيروهاى مذهبى و ملى از بين رفته بود، تمام تلاش خود را براى جلوگيرى از بحرانى تر شدن وضع موجود و تداوم حالتى كه ملى شدن نفت را تضمين مى كرد، به كار برد و سرانجام در حالى كه وقوع كودتا را پس ‍ از مشاهده ى مهره سازى پيشين احساس مى كرد، جهت آزمون آنچه كه احتمال مى داد و نيز جهت قضاوت آيندگان، نامه اى به دكتر مصدق مرقوم داشت.

نكاتى كه نامه را در بردارد، چيزى جز ترسيم وضعيت موجود نيست؛ يعنى تحليل آرمان ها و خصوصيات فكرى و رفتار عملى گروه هاى درگير نيز، ما را به آنچه كه در آن نامه آمده است، رهنمون مى كند.

شك و گمانى كه آيت الله كاشانى پس از مدت ها همكارى نسبت به جناح رقيب داشت، يكى از احتمال هاى معقولى است كه تا دليلى بر نفى آن نباشد، قابل انكار نيست؛ ولى اين احتمال تنها احتمال ممكن براى تحليل موضع گيرى هاى رهبرى جبهه ى ملى نيست، بلكه با نگاهى خوش بينانه تحليل پيشين را نيز مادام كه دليلى بر نفى آن وجود نداشته باشد، مى توان قابل قبول دانست.

۱ ۳ ۴ آيت الله بروجردى

قوى ترين و عمده ترين مركز مذهبى جامعه در سال هاى بعد از ۱۳۲۰، قم مى باشد كه آيت الله بروجردى در آن مستقر است، او گرچه حضور سياسى فعالى، نظير فداييان اسلام و يا آيت الله كاشانى در جامعه ى ايران ندارد؛ ولى قدرت قوى اجتماعى ايشان يك نيروى بالقوه و آماده اى را در جامعه ى ايران تشكيل مى دهد كه در موضع گيرى ها و رفتار سياسى ديگر نيروها مؤ ثر است؛ زيرا نيروهاى ديگر حريم او را به گونه اى پاس مى دارند تا رويارويى و يا برخورد بالفعل آن را به دنبال نداشته باشد.

قدرت قوى آيت الله بروجردى به عنوان قدرت مذهبى، از ناحيه ى مرجعيت او تأمین مى گردد. موقعيت مرجعيت شيعه همواره به گونه اى است كه به طور طبيعى استراتژى مبارزه و درگيرى نيروى مذهبى، از شيوه ى رفتار و عملكرد او تعيين مى شود؛ زيرا اگر مرجعيت شيعه رهبرى يك حركت سياسى همه جانبه را، وظيفه ى خود بداند، قطب هاى مختلف مذهبى در سايه ى رهبرى او، وحدت و هم آهنگى يم يابند؛ در غير اين صورت جنبش هاى مذهبى به صورت جريان هاى هم عرض با يكديگر ظاهر مى گردند. نقشى را كه آيت الله بروجردى در اين مقطع از تاريخ تشيع ايفا كرد و آثارى را كه او در مسير تداوم حركت شيعى بر جاى گذاشت، در چهار عنوان زير مى توان ذكر كرد:

۱. تمركز مرجعيت در شخص واحد

توان و قدرت علمى آيت الله بروجردى، اين امكان را براى نيروى مذهبى فراهم كرد تا با تمركز مرجعيت در ايشان، انسجام و وحدت نيروى مذهبى و در نتيجه امكان استفاده از آن را فراهم آورد. اين تمركز و وحدت همان طور كه اشاره شد نيروى آماده اى را شكل مى دهد كه در محاسبه و عملكرد ديگر نيروها مؤ ثر مى باشد.

۲. انتقال مرجعيت از نجف به ايران

استقرار آيت الله بروجردى در قم، مرجعيت شيعه را كه بعد از ضعف حوزه ى اصفهان در اغلب دوره ها در نجف مستقر بود، به ايران منتقل كرد و اين مسئله در عملكرد سياسى نيروى مذهبى نقشى تعيين كننده مى توانست داشته باشد.

۳. توسعه ى كمى و كيفى حوزه ى علميه ى قم

وجود يك مرجع قوى در قم، جاذبه هاى علمى لازم و هم چنين امكانات مادى مورد نياز را براى گسترش كمى و كيفى حوزه علميه ى قم فراهم كرد. آيت الله بروجردى نظير سلف صالح خود، آيت الله حائرى، تمام نيرو و توان خود را در جهت حفظ و بسط و توسعه ى حوزه ى علميه ى قم به خدمت گرفت و در اين راستا از هر حركت سياسى ديگرى كه اين هدف را در معرض تهديد قرار مى داد، جلوگيرى مى كرد. آيت الله بروجردى در شرايطى اين هدف را تعقيب مى كرد كه حوزه در زير ضربات سخت دوران بيست ساله ى استبداد از ابتدايى ترين امكانات محروم شده و عناصر بسيارى را نيز از دست داده بود.

۴. توسعه ى شبكه ى ارتباطى قم با نقاط مختلف ايران

استقرار مرجعيت در قم، مستلزم ارتباط آن با تمام شهرستان ها، از طريق نمايندگان مختلف بود. آن ها با حضور فعال خود، از يك سو اطلاعات و امكانات انسانى و مادى مورد نياز را فراهم مى كردند و از سوى ديگر مى توانستند به عنوان واسطه براى ابلاغ پيام ها مورد استفاده قرار گيرند.

امر ديگرى كه ارتباط بين قم و شهرستان ها را گسترش مى داد، اعزام مبلغان در ايام مذهبى؛ نظير ماه هاى محرم و رمضان بود؛ زيرا در اين اعزام ها كه با توسعه ى حوزه ى علميه به طور طبيعى انجام مى شد، برخورد روياروى و چهره به چهره ى نيروى مذهبى با مردم گسترش و نيز آموزش هاى دينى عمق مى يافت. توسعه ى علمى قم و گسترش شبكه ى ارتباطى آن، گرچه نقش سياسى مستقيمى را در اين مقطع بازى نكرد؛ ولى از پايه هاى تحكيم قدرت مذهبى به شمار مى رفت و در دهه هاى بعد كه قم نقش سياسى فعالى را عهده دار شد، اثر سياسى خود را نشان داد.

قم در اين سال ها بيش از آنكه از نظر سياسى مهم باشد، از جهت نقشى كه در پى ريزى ساختار فكرى و سازماندهى اصول يك حركت اجتماعى فعال به عهده دارد قابل اهميت است.

آيت الله بروجردى با آن كه در اين مقطع به دليل خلاء يك قدرت مسلط، زمينه ى ايجاد يك موج سياسى فعال را بيش از ديگران دارا بود، احساس ‍ مى كرد كه نيروى مذهبى على رغم قدرت مردمى خود، توان تداوم و كنترل حضور فعال سياسى در صحنه ى اجتماعى را ندارد. در يكى از جلساتى كه برخى از فضلا در دوران حيات ايشان تشكيل مى دهند، تصميم گرفته مى شود تا از ايشان تقاضا كنند، تعيين پنج مجتهدى را كه به حكم متمم قانون اساسى ناظر بر مصوبات مجلس هستند، بر دولت الزام نمايند. نماينده اى كه پيام آن جمع را به ايشان مى رساند، مى گويد: آيت الله بروجردى در پاسخ فرمودند: شما آن پنج مجتهد را تعيين كنيد تا من آن ها را جهت نظارت بر مجلس معرفى كنم. اين پاسخ كوتاه، ديدگاه آيت الله بروجردى را به روشنى بيان مى كند.

ناتوانى نيروى مذهبى براى حضور در مجلس تنها به جهت ضعف و كمى انديشوران دينى نيست، بلكه به جهت فضاى حاكم بر رجال سياسى ايران و نيز جو موجود در مجلس مى باشد. آنچه كه آيت الله بروجردى براى اقدام مذكور نياز دارد، تنها وجود پنج مجتهد نيست، بلكه علاوه بر آن وجود مجلسى است كه به احكام شريعت پايبند باشد و به مقابله و رويارويى و در نتيجه شكستن حريم مجتهدانى كه موظف به پاسدارى از شريعت هستند، نپردازد؛ يا لااقل وجود پنج مجتهدى كه على رغم همه ى نارسايى ها توان آن را داشته باشند كه چون مدرس در مجلسى كه همه به مخالفت با او بر مى خيزند، حضور به هم رسانند و هم چنان مقاوم باقى بمانند؛ يعنى بدون دسترسى بر وسايل تبليغى و با ايستادگى در مواضع شرعى خود، بتوانند در برابر تمام جو سازى هايى كه قلم هاى حاكم روشنفكران ايجاد مى كنند، دوام بياورند؛ در شرايطى كه آيت الله كاشانى كه لحظه لحظه زندگى خود را در مبارزه ى مختلف سياسى با استعمار و به ويژه انگلستان سپرى كرده و در صحنه هاى مختلف سياسى ورزيده و توانمند مانده است، متهم به انگليسى و يا حتى نامسلمان بودن مى شود، چه كسى را توان بقا است. به دلايلى از اين قبيل است كه آيت الله بروجردى، نظير ديگر مراجعى كه بعد از مشروطيت از حضور سياسى فعال در مسائل اجتماعى خوددارى كردند، با حركت هاى سياسى مقطعى به حفظ و حراست و نيز بسط و توسعه ى آموزش هاى مذهبى مبادرت ورزيد. نتيجه ى تلاش هاى مستمر و پى گير آيت الله بروجردى، تربيت صدها طلبه و ده ها مجتهدى است كه در دهه هاى بعد با استفاده از امكانات ايجاد شده توسط ايشان، حركت هاى بعدى نيروى مذهبى را سازماندهى و رهبرى كردند. حوزه ى علميه نيز با استفاده از موقعيت هاى علمى ايجاد شده توسط آيت الله بروجردى، توانست هم زمان با بسط انديشه هاى غربى كه بعد از شهريور بيست آغاز شده بود، به بررسى و نقد آن ها بپردازد و با بهره گيرى از امكانات فلسفى و عرفانى تشيع در جهت رويارويى با انديشه هاى غربى، گام هاى نخستين خود را دارد.

خلاصه

نسبت نيروهاى موجود در ايران در شهريور ۱۳۲۰ ه. ش دگرگون مى شود و نتيجه ى آن تا دوازده سال بعد به گونه اى تقريبا مشابه باقى مى ماند.

استبداد در اين دوره داراى ضعف است، در تحليل شدت و ضعف استبداد استعمارى بايد جايگاه قدرت مادر را در نظام سلطه ى جهانى استعمار در نظر داشت.

قبل از جنگ جهانى دوم، انگلستان در ميان كشورهاى استعمارى از موقعيت ممتاز و ويژه اى برخوردار بود؛ اما بعد از جنگ، انگلستان در رقابت با ديگر قدرت ها نتوانست با استفاده از شبكه ى سياسى موجود حرف آخر را در زمينه ى سياسى ايران بزند و در نتيجه استبداد استعمارى در كشاكش بين قدرت هاى داراى نفوذ به گونه اى متزلزل در آمد.

با حضور دوباره ى دولت روس در طول جنگ جهانى دوم و بعد از آن، جناح چپ منورالفكران كه با روى كار آمدن رضاخان غرامت ناپختگى و ناتوانى سياست شوروى را پرداخت كرده بودند، ديگر بار با اعتبار و قدرتى قوى در قالب حزب توده به ميدان آمدند و تحت تأثیر اين واقعه جريان عمده اى از منورالفكران پديد مى آيد. اين جريان از بار سياسى چپ نسبت به هيئت حاكمه برخوردار است و پس از آن با عنوان نيروى روشنفكر جامعه شناخته مى شد.

روشنفكران على رغم اشتراكات ظاهرى كه داشتند، به دو جناح چپ و راست تقسيم شدند: جناح چپ كه سايه ى آن بر جناح راست سنگينى مى كرد، بعد از شهريور بيست در قالب حزب توده سازمان يافت. عملكرد سياسى حزب توده تابع مستقيمى از سياست شوروى بود.

جناح راست طيف گسترده اى را تشكيل مى داد و در يك انسجام جبهه اى با هشت سال تأخیر در قالب جبهه ى ملى در پى كسب قدرت بر آمد. علت تأخیر اين جناح پيشينه ى بيمار و كارنامه ى سياه آن در دوران رضاخان است.

جبهه ى ملى در طرح مسئله ى نفت، با حمايت بخشى از نيروى مذهبى به قدرت رسيد؛ ولى پس از به قدرت رسيدن به دليل بى توجهى به نقش ‍ نيروى مذهبى در جلب حمايت هاى مردمى، از رعايت حريم آن خوددارى كرد.

منورالفكران از راه تحقيق و كاوش به حقيقت و هويت تمدن غرب پى نبرده بودند؛ بلكه در يك حالت روانى خاص شيفته ى آن شده بودند و به همين دليل پرسش درباره ى چيستى و هستى غرب را نيز تحمل نمى كردند.

بعد از شهريور بيست روشنفكران با حفظ همه ى سوابق منورالفكران گام هاى نخستين را در مسير تعليم آموزش هاى غربى در الحادى ترين چهره ى آن كه از طريق جزوه هاى حزب توده تأمین مى شد، برداشتند. هم زمان با رهايى نيروى مذهبى از فشار استبداد بيست ساله و شيوع آموزش هاى غربى، نيروى مذهبى در كنار درگيرى هاى سياسى ميدان جديدى را براى درگيرى هاى فكرى يافت. حوادث بعدى نشان مى هد كه اين ميدان صحنه ى جدى كارزار نيست و صحنه ى جدى مبارزه هم چنان در عرصه ى سياست باقى است.

فداييان اسلام با تأکید بر شعائر اسلامى، همكارى با جبهه ى ملى را مشروط به اجراى احكام اسلامى قرار مى دادند، اما طفره ى دولت ملى موجب شد تا آن ها بيست ماه از دوران حكومت مصدق را در زندان سپرى كنند.

وسايل و ابزارهايى كه آيت الله كاشانى از آن ها استفاده مى كرد، علاوه بر نفوذ مردمى خود، از يك سو قدرت نظامى فداييان اسلام و از ديگر سوى عناصر سياسى جبهه ى ملى بود.

آيت الله كاشانى بعد از پيروزى سى تير به مراتب بيش تر از قبل و با اطمينان به دولت مصدق گام هاى بعدى را به عنوان يك رهبر مذهبى فراتر از مرزهاى ايران، با طرح يك مقابله ى همگانى و تشكيل ارتش بيست ميليونى ملل اسلامى در برابر دولت تازه تأسیس اسرائيل برداشت.

جبهه ى ملى بعد از به قدرت رسيدن، به نيروى مذهبى به عنوان يك رقيب سياسى نگريست. اگر جبهه ملى و رهبرى آن از ذهنيت ضد دينى منورالفكران صدر مشروطه رنگ نمى گرفت و قدرت يك تصميم بخردانه ى سياسى را مى داشت، لااقل به همان اندازه كه به حمايت آمريكا در درگيرى با انگلستان اميد داشت و در راه جلب آن تلاش مى كرد، به حمايت نيروى مذهبى نيز دل مى بست و براى تحصيل آن به مقدارى هر چند اندك مى كوشيد.

آيت الله بروجردى گرچه حضور سياسى فعالى، نظير فداييان اسلام و يا آيت الله كاشانى در جامعه ى ايران نداشت؛ ولى قدرت هاى قوى اجتماعى ايشان كه از ناحيه ى مرجعيت شيعه تأمین مى شد، يك نيروى بالقوه و آماده اى را تشكيل داد كه در موضع گيرى ها و رفتار سياسى ديگر نيروها مؤ ثر بود؛ زيرا ديگر نيروها حريم او را به گونه اى پاس مى دارند تا رويارويى يا برخورد بالفعل آن را به دنبال نداشته باشد. نقشى را كه آيت الله بروجردى در تداوم حركت شيعى جامعه ى ايران ايفا كرد، عبارت است از: الف : تمركز مرجعيت در شخص واحد. ب : انتقال مرجعيت از نجف به ايران. ج : توسعه ى كمى و كيفى حوزه ى علميه ى قم. د: توسعه ى شبكه ى ارتباطى قم با نقاط مختلف ايران.

۲. نيروهاى اجتماعى ايران از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ 

۲-۱- استبداد آمريكايى 

بيست و هشت مرداد ۱۳۳۲، نقطه ى عطف ديگرى در كيفيت نيروهاى سه گانه و نيز جايگاه اجتماعى آن هاست. و وضعيتى كه در اين مقطع ايجاد مى شود، تقريبا به گونه اى يكسان تا سال ۱۳۴۲ ادامه مى يابد. موقعيت هر يك از نيروهاى سه گانه در اين مقطع از تاريخ ايران به صورت زير ترسيم مى شود:

ابتكار عمل براى تغيير نسبت نيروها در واقع در دست استبداد بود كه با كودتاى زاهدى به قدرت رسيد و از آن جا كه اين كودتا پس از مدتى تشنج بين نيروهاى اجتماعى ايران، با حمايت امريكا به موفقيت رسيد؛ استبدادى نيز كه از اين طريق قدرت مى يافت، در چهارچوب موقعيت استعمارى امريكا عمل مى كرد. حوادث بعد از جنگ دوم جهانى كه به برترى موقعيت امريكا در ميان بلوك غرب انجاميد، پيش بينى جايگزينى امريكا را نسبت به كشورهايى كه از شبكه هاى نفوذ انگليسى برخوردار بودند، ممكن و ميسر مى ساخت و تنش و تزلزل استبداد دهه ى قبل بيش از آن كه حاصل اين انتقال باشد، نتيجه ى حضور قدرت نظامى و سياسى شوروى و نيز اوج گيرى فعاليت هاى نيروى مذهبى بود.

صف بندى و تقسيمات سياسى كلى ترى كه در سطح معادلات جهانى بين بلوك شرق و غرب شكل مى گرفت، ايران را در قلمرو نفوذ غرب قرار داد و همين مسئله سبب حذف يكى از عوامل اصلى تضعيف استبداد از صحنه ى سياسى ايران شد. با حذف شوروى، حزب توده نيز كه در عملكرد خود تابع آن بود، به سكوت، سازش و يا تبعيد مجبور شد.

بخش فعال نيروى مذهبى؛ يعنى آيت الله كاشانى كه از عوامل اصلى سقوط دولت هاى بعد از شهريور بيست شمرده مى شد، در عملكرد اخير جبهه ملى، زمينه هاى فعاليت خود را از دست داده بود و اين مجموعه عواملى بود كه حاكميت استبداد امريكايى را در طى كودتايى كه بسيار ارزان تمام شد، ممكن و ميسر ساخت.

موقعيت استبداد در سال هاى ۱۳۳۲ ۱۳۴۲ به دليل وابستگى به امريكا، تابع موقعيت جهانى و سياست هاى خارجى امريكا بود؛ به همين دليل استبداد تا سال ۱۳۴۰ با خشونت تمام همه ى نيروهاى رقيب را در انزواى كامل قرار داد و پس از آن به دليل قدرت گرفتن دموكرات ها و سياست خارجى جديدى كه رئيس جمهور وقت آمريكا، كندى تعقيب مى كرد، تحولاتى در خط مشى استبداد حاصل شد.

سياست كندى دو هدف عمده را در كشورهاى تحت نفوذ آمريكا تعقيب مى كرد:

۱. تخريب كامل ساختار اقتصادى و فرهنگى اين كشورها در جهت تأسیس ‍ بازارهاى مصرف و ديگر نيازهاى اقتصادى امريكا

۲. اعطاى نوعى دموكراسى كنترل و هدايت شده ى امريكايى جهت پيش گيرى از نارضايتى هايى كه ناگزير به سوى مقاومت هاى قهرآميز پيش ‍ مى رفت.

مجرى اين سياست ها در ايران، ابتدا على امينى و بعد از آن شخص شاه بود و انقلاب سفيد شاه حركتى بود كه براى تحقق اهداف فوق بايد انجام مى شد. برخى از اصول انقلاب سفيد، جهت گيرى فرهنگى و برخى ديگر نتيجه ى اقتصادى داشت. از اصولى كه هدف فرهنگى انقلاب سفيد را تعقيب مى كرد، اصلى بود كه با پوشش گرفتن از عنوان آزادى زنان به منظور ترويج فساد و فحشا، با موج جديدى از تبليغات فيلم ها و نشرياتى كه الگوى مصرفى غرب را براى زن تبليغ مى كردند، همراهى مى شد و از جمله اصولى كه هدف اقتصادى سياست كندى را تأمین مى كرد، اصلاحات ارضى بود. نتايجى كه اصلاحات ارضى در حيات اقتصادى جامعه ى ايران به همراه داشت، عبارت بود از:

۲ ۱ ۱ از بين بردن اقتصاد كشاورزى ايران

تا قبل از اجراى اصلاحات ارضى، نظام كشاورزى ايران، نظام ظالمانه ى ارباب رعيتى بود و بخش عمده ى آن به دليل فقر مالى كشاورزان و موقعيت جغرافيايى ايران كه نظام آبيارى پر هزينه اى را تحميل مى كند، با هزينه ى ارباب ها تأمین مى شد.

با اصلاحات ارضى، ارباب ها زمين هاى خود را در اقساط بيست و پنج ساله به رعيت واگذار مى كردند و در رأس ارباب ها شاه بود كه زمين هاى حاصلخيز مملكت را از رضاخان به ارث برده بود. او با فروش قسطها به بانك، وجه آن ها را نيز هم زمان دريافت كرد. با فروش زمين ها به كشاورزان فقيرى كه امكان تأمین هزينه هاى مورد نياز را نداشتند، كشاورزى به سرعت افول كرد و نتيجه ى اين روند، خشكيدن بيش از دوازده هزار قنات در سال هاى اوليه بعد از اجراى اصلاحات ارضى بود.

۲ ۱ ۲ ترويج تجارت و صنعت وابسته

ارباب ها با واگذارى زمين، سرمايه هاى خود را در مسير تجارت و صنايع وابسته قرار دادند و با اين كار نه تنها صنعت را در خدمت كشاورزى به كار نبردند، بلكه در تجارت به رقابت با محصولات كشاورزى داخلى پرداختند.

افزايش درآمد نفت كه در سال هاى پس از انقلاب سفيد و خصوصا در آغاز دهه ى پنجاه به وقوع پيوست، به جريان فوق سرعت و شتاب بيش ترى داد و در حالى كه گندم و برنج كشاورزان داخلى بر روى دست هاى آن ها باقى مانده بود، هزاران تن از محصولات مشابه خارجى در جهت رقابت با آن ها وارد شد.

۲ ۱ ۳ رشد شهرنشينى و مصرف هاى شهرى

خروج سرمايه از روستا به شهر و مصرف آن در تجارت كه با ورود كالاهاى مصرفى لوكس همراه بود، بر جاذبه هاى زندگى شهرى به شدت افزود؛ از طرف ديگر با شدت گرفتن خرابى و فقر در روستا، زمينه ى زندگى روستايى از بين رفت و بدين ترتيب خيل كشاورزان به سوى شهر سرازير شدند و طبيعى است كه با ورود به شهر، الگوهاى جديد مصرف نيز بر آن ها تحميل مى شود.

جريان مهاجرت از روستا به شهر در سال هاى قبل از ۱۳۴۲ روند طبيعى و سالمى را طى مى كرد، ولى بعد از اين مقطع مهاجرت از نمودار بى سابقه اى كه در جهت تخريب كامل روستاست، برخوردار مى شود.

۲ ۱ ۴  تك محصولى كردن اقتصاد ايران

نابودى كشاورزى بدون جايگزينى مناسب، علاوه بر آن كه صادرات ايران را منحصر به نفت كرد، واردات را نيز در جميع جهات افزايش داد. نياز به واردات در شرايطى كه بيش از يك كالا براى صدور وجود ندارد، قدرت چانه زدن را از صادركننده مى گيرد و قيمت بازار را در دست فروشنده قرار مى دهد. خريدار در چنين حالتى نه تنها به تعيين قيمت مى پردازد، بلكه از نحوه ى خريد خود به عنوان يك حربه ى قوى سياسى و فرهنگى استفاده مى كند

سياست تك محصولى كردن اقتصاد كشورهاى زير سلطه، سياستى است كه به طور هم زمان در كشورها و مناطق تحت نفوذ امريكا اجرا مى شود.

۲-۲- روشنفكرى در انتظار دموكراسى 

جناح چپ روشنفكران؛ يعنى حزب توده با تعيين استراتژى شوروى نسبت به ايران، قدرت موضع گيرى فعال خود را از دست داد و در برابر كودتاى بيست و هشت مرداد از يك حالت كاملا انفعالى برخوردار بود. از مهم ترين اتهاماتى كه به حزب توده بعد از كودتا وارد شد، اين بود كه حزب توده على رغم قدرت نظامى گسترده، تنها با سكوت نظاره گر حوادث شد و از شبكه نظامى خود هيچ استفاده نكرد.

بعد از كودتا، بخش گسترده اى از حزب و رهبرى آن جذب دربار شدند و با مصاحبه هايى كه در زمينه ى وابستگى حزب به شوروى انجام دادند، بسيارى از زمينه هاى فعاليت هاى بعدى حزب را از بين بردند و بخش ديگر به عنوان نيروهاى ذخيره راهى كشورهاى شرقى شدند و عده ى معدودى از جوانان حزب كه از صداقت بيش ترى نسبت به مبانى فكرى خود برخوردار بودند و از پيوستن به دربار پرهيز كردند، اعدام شدند.

رهبرى جبهه ى ملى نيز با استراتژى مبارزه ى قانونى، به بهانه ى اين كه استبداد مانع از اين مبارزه است، با سكوت فقط به نظاره ى حوادث بعد پرداخت و تنها يكى از عناصر اين جبهه، يعنى دكتر فاطمى در حوادث كودتا به دست عناصر دربار به قتل مى رسد.

سكوت و انتظار جبهه ى ملى، تا سال ۱۳۴۰ كه چراغ سبز آمريكا براى اجراى دموكراسى كنترل شده، نشان داده مى شود، ادامه مى يابد و در اين سال عناصر جبهه ى ملى براى سازماندهى دوباره به تكاپو بر مى خيزند.

رقابت هاى مختلفى كه درون جبهه ايجاد مى شود، گروه بندى هاى جديدى را به دنبال دارد. در اين مقطع يكى از جناح هاى جبهه كه داراى گرايش هاى مذهبى نيز هست، با عنوان نهضت آزادى ايران اعلان موجوديت مى كند. در بيانيه ى نخست نهضت آزادى، بر مصدقى بودن نهضت و حركت در چهارچوب خط مشى جبهه تصريح و تاكيد مى شود.

۲-۳- قدرت بالقوه ى نيروى مذهبى 

دولت كودتا در ابتدا تلاش بسيارى براى گريز از درگيرى با نيروى مذهبى كرد؛ ولى نواب صفوى در اولين برخورد بعد از كودتا، در اعلاميه ى شديد اللحنى با غيرقانونى خواندن دولت، آن ها را به اجراى منشور فداييان اسلام ملزم ساخت. دولت زاهدى با خويشتن دارى، از پاسخ به اين درخواست خوددارى كرد و حتى مانع شركت آن ها در كنفرانس اسلامى اردن نشد و بعد از بازگشت از اين سفر، شاه توليت آستان قدس رضوى را به شرط عدم دخالت در سياست، به رهبر فداييان اسلام پيشنهاد كرد؛ ولى فداييان اسلام با پاسخ بسيار تندى اين پيشنهاد را رد كردند.

اجراى پيمان نظامى سنتو در جهت منافع امريكا از ديدگاه فداييان اسلام، يك خيانت بزرگ تلقى مى شد؛ لذا براى ممانعت از مسافرت حسين علاء كه جهت امضاى پيمان عازم بود، به ترور ناموفق او اقدام كردند و بعد از اين اقدام بيش تر رهبران فداييان اسلام دستگير و جمعى از آن ها اعدام شدند.

آيت الله كاشانى كه به دليل شرايط بعد از سى تير، به مقدار زيادى توان سياسى خود را از دست داده بود، پس از اولين اطلاعيه اى كه جهت برقرارى روابط بين ايران و انگليس صادر شد؛ به موضع گيرى شديد مى پردازد و در يك مصاحبه ى مطبوعاتى مى گويد:

ملت شريف ايران هرگز تن به اين ذلت نخواهد داد، هر روزى كه دولت اعلان تجديد رابطه بدهد، روز عزاى ملى است و بايد مردم نوارسياه به سينه ى خود نصب كنند و بعلاوه هر مغازه به خط درشت به مغازه ى خود بنويسد و اظهار تنفر از انگليسى ها و مساعدترين آن ها، چه خارجى و چه عمال داخلى بنمايد.( ۱۸۵)

استبداد پس از پايان محاكمات رهبران جبهه ملى و تحكيم قدرت، امكانات خود را در جهت محدوديت و كنترل آيت الله كاشانى به كار برد و سرانجام پس از دستگيرى فداييان اسلام، آيت الله كاشانى را نيز به جرم حكم به قتل رزم آرا كه به وسيله ى فداييان اسلام اجرا شده بود، دستگير كردند. حمايت آيت الله بروجردى و ديگر مراجع از عتبات عاليات گرچه مانع اعدام ايشان شد؛ اما او تا پايان عمر، يعنى تا سال ۱۳۴۰ از هر گونه امكان براى تداوم حركت سياسى خود محروم ماند.

قدرت و توان دينى آيت الله بروجردى در سال هاى بعد از ۱۳۳۲ هم چنان باقى است و ايشان در اين سال ها با پرهيز از حركت سياسى فعال اهداف پيشين را تعقيب مى كند و حضور ايشان هم چنان دربار را ناگزير به رعايت حريم بسيارى از مسائل مذهبى مى كند. با شدت گرفتن قدرت استبداد مواضع آيت الله بروجردى نيز به تندى مى گرايد، تا آن جا كه حتى از پذيرفتن هيئت هايى كه از دربار به قم آمده بودند، خوددارى مى كند، يا كمك شاه را براى ساختن مسجد اعظم رد مى كند.

با رحلت آيت الله بروجردى كه در سال ۱۳۴۰ واقع مى شود، قدرت توانمند و قوى نيروى مذهبى كه مانع اجراى بسيارى از سياست هاى ضد دينى رژيم است، فرو مى پاشد و دربار اولين برخورد را در جهت انتقال مرجعيت از ايران به نجف انجام مى دهد و پس از آن براى اجراى سياست هايى كه وجود آيت الله بروجردى مانع آن شمرده مى شد. بسيج شدند. حذف برخى از خصوصيات از متمم قانون اساسى، براى افرادى كه جهت انجمن هاى ايالتى و ولايتى انتخاب مى شدند؛ نظير تدين، يا سوگند به قرآن، از اولين حركت هايى بود كه با هدف فوق آغاز شد. اعتراض علما و مراجع دينى در مخالفت با اين عمل، با پاسخ ‌هاى تحقيرآميز شاه مواجه شد و حركت هاى بعدى آن ها نيز نتيجه اى نبخشيد. نيروى مذهبى هرگاه پيش از اين، اعتراض و حركت هايى از اين قبيل انجام مى داد، با عقب نشينى سريع دربار مواجه مى شد، ولى اين بار با مقاومت دربار نزاع صورت جدى ترى پيدا كرد.

مقاومت همه جانبه ى مراجع دينى كه با حضور جدى امام خمينى همراه بود، سرانجام رژيم را ناگزير به تسليم كرد؛ ولى رژيم از اين حركت وسيع كه در سطح مرجعيت شيعه انجام شد و نيز از حضور گسترده ى مردم در تشييع جنازه ى آيت الله بروجردى و آيت الله كاشانى، درس لازم را در شناخت قدرت مذهب فرا نگرفت و تعرضات بعدى خود را هم چنان ادامه داد.

اقدام شاه جهت اجراى سياست كندى كه با عنوان انقلاب سفيد ناميده شد، موج ديگرى را سازمان داد كه در نهايت به بسيج مردمى و حركت خونين پانزده خرداد و شهادت پانزده هزار نفر منجر شد. استبداد بعد از كشتار وسيعى كه نسبت به حركت مذهبى انجام داد، راه را براى گام هاى بعدى هموار ديد و طبق ماده واحده اى به نام كاپيتولاسيون، مصونيت اتباع امريكا را نسبت به قوانين ايران به تصويب رسانيد و با اين كار استقلال قضايى و سياسى ايران را پايمال كرد و ايران را آشكارا به صورت مستعمره درآورد.

امام خمينى كه بعد از حوادث پانزده خرداد به تازگى آزاد شده بود، بار ديگر با موضع گيرى شديد خود در برابر اين اصل، همگان را به مقاومت و رويارويى با آن فراخواند. برجستگى و حضور چشمگير امام در اين مقطع از تاريخ تشيع كه به تبعيد امام به تركيه و عراق منجر شد، موجب گرديد تا اين حركت در مسير تصميمات، خطابه ها و پيام هاى ايشان رهبرى شود. رهبرى امام خمينى نسبت به حركت سياسى تشيع كه پيش از اين نيز مورد انتظار و توجه آيت الله كاشانى بود، نقطه ى عطفى را براى حركت اجتماعى شيعه و موقعيت آن نسبت به دو نيروى ديگر پديد آورد.

به دليل خصوصيات جديدى كه نيروى مذهبى و به تبع آن ديگر نيروهاى اجتماعى، همراه با تحولات سال ۱۳۴۲ پيدا مى كنند، اين مقطع را مى توان سرفصل نوينى از تاريخ ايران در نظر گرفت كه به انقلاب اسلامى ايران و حوادث بعد از آن منجر مى شود.

خلاصه

بيست و هشت مرداد ۱۳۳۲ نقطه ى عطف ديگرى در كيفيت نيروهاى سه گانه است. ابتكار عمل براى تغيير نسبت نيروها در دست استبداد بود كه با كودتاى زاهدى به قدرت رسيد. موقعيت استبداد در سال هاى ۱۳۳۲ ۱۳۴۲ و پس از آن تا ۱۳۵۷ به دليل وابستگى به آمريكا تابع موقعيت جهانى و سياست هاى خارجى آمريكا بود. استبداد تا سال ۱۳۴۰ با خشونت، همه ى نيروهاى رقيب را در انزواى كامل قرار داد و پس از آن به دليل قدرت گرفتن دموكرات ها در آمريكا و سياست خارجى جديدى كه كندى تعقيب مى كرد، تحولاتى در خط مشى آن رخ داد. انقلاب سفيد شاه حركتى جهت تعقيب سياست هاى جديد آمريكا مبنى بر تخريب كامل ساختار اقتصادى و فرهنگى كشورهاى تحت نفوذ در جهت تأسیس ‍ بازارهاى مصرف و اعطاى نوعى دموكراسى كنترل شده ى آمريكايى بود.

هدف هاى اصلاحات ارضى شاه عبارت بودند از: الف : از بين بردن اقتصاد كشاورزى. ب : ترويج تجارت و صنعت وابسته. ج : رشد شهرنشينى و فسادهاى شهرى. د: تك محصولى كردن اقتصاد ايران.

رهبرى جبهه ى ملى با استراتژى مبارزه ى قانونى، به بهانه ى اين كه استبداد مانع از اين مبارزه است، با سكوت به نظاره ى حوادث بعد از كودتا پرداخت. سكوت و انتظار جبهه ى ملى تا سال ۱۳۴۰ كه چراغ سبز امريكا براى اجراى دموكراسى كنترل شده نشان داده مى شود، ادامه مى يابد.

استبداد بعد از تحكيم قدرت، امكانات خود را در جهت محدوديت و كنترل آيت الله كاشانى به كار برد و سرانجام پس از دستگيرى فداييان اسلام او را به جرم حكم قتل رزم آرا كه به وسيله ى فداييان اسلام اجرا شده بود، محاكمه كرد.

با رحلت آيت الله بروجردى در سال ۱۳۴۰ قدرت توانمند و قوى نيروى مذهبى كه مانع اجراى بسيارى از سياست هاى ضد دينى رژيم بود، فرو مى ريزد و استبداد پس از آن براى اجراى سياست هايى كه وجود ايشان مانع آن شمرده مى شد، هجوم نوينى را آغاز كرد. مقاومت مرجعيت شيعه در برابر سياست هاى شاه كه با حضور امام خمينى (ره) در سطح رهبرى سياسى نيروى مذهبى همراه بود، در نهايت به بسيج مردمى و حركت خونين پانزده خرداد و شهادت هزار نفر منجر شد.