ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 17382
دانلود: 3477

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17382 / دانلود: 3477
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس چهارم: پنجشنبه ۵ شوّال ۴۰۴

۱- هارون بن عمر و مجاشعى از امام صادقعليه‌السلام از پدرش از جدّشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

شخص دانشمند در ميان مردم نادان همچون زنده اى است در ميان مردگان. و هر چيز حتّى ماهيان دريا و گزندگان و درندگان و چهار پايان براى طالب علم و آموزش مى طلبند، پس دانش بجوئيد كه دانش وسيله پيوند ميان شما و خدا- عزّ و جلّ- است، و همانا طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است.

۲- احمد بن عبد العزيز از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه علىعليه‌السلام فرموده است:

هر عملى كه با تقوا آميخته باشد اندك نيست، و چگونه اندك باشد چيزى كه مورد قبول خداوند قرار مى گيرد! (زيرا در قرآن آمده: خداوند عمل پرهيزكاران را قبول مى فرمايد).

۳- فروه ظفارى گويد: از سلمان -رحمه‌الله - شنيدم كه مى گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: امّت من به سه گروه پراكنده خواهد گشت: گروهى كه بر حقّاند و باطل اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دوست مى دارند، مثل آنان مثل طلاى نابى است كه هر چند آن را در آتش نهى و آتش را شعله ورتر سازى بر ميزان خوبى و خالص شدن آن افزوده گردد. و گروهى بر باطل اند و حق اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دشمن مى دارند، مثل آنان مثل آهن است كه هر چه آن را در آتش افكنى و بر آن بدمى بر بدى و ناجنسى آن افزوده گردد (و از حدّ آهن فراتر نرود). و گروهى مضطرب و متزلزل اند و بر آئين سامرى هستند و ليكن نمى گويند: لا مساس «بما دست نزنيد» بلكه مى گويند:

لا قتال «جنگ نكنيد و دست از آن بداريد»، پيشواى آنان عبد الله بن قيس ‍ اشعرى است.

۴- محمد بن سويد اشعرى گويد:

من و فطر بن خليفه بر امام صادقعليه‌السلام وارد شديم، امام مقدارى خرما پيش ‍ ما نهاد و ما از آن خورديم و خود حضرت چند دانه اى به فطر داد سپس باو فرمود: حديثى كه از ابى الطّفيل در باره ابدال براى من گفتى چگونه بود؟ فطر گفت: از ابى الطّفيل شنيدم كه مى گفت: از على امير المؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: ابدال (اولياء و بندگان بزرگ خدا) از اهل شام، و نجباء (برگزيدگان و ارزشمندان) از اهل كوفه اند، خداوند همگى آنان را در روزى كه بدترين روزگار براى دشمن ماست (روز ظهور قائمعليه‌السلام ) گرد هم خواهد آورد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: خدا شما را رحمت كند، بلاء و گرفتارى از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده و آنگاه بشما خواهد رسيد، خدا رحمت كند كسى را كه ما را محبوب مردم سازد، و ما را مبغوض آنان نگرداند (و آنان را از ما نراند).

۵- ابو خالد كابلى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چون امير المؤمنينعليه‌السلام از كار غسل و كفن و حنوط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فارغ شد بمردم اجازه داد و فرمود: ده نفر ده نفر داخل شويد و بر حضرت نماز گزاريد، آنان داخل شدند و خود حضرت ميان پيكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و مردم ايستاد و اين آيه را خواند:إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً «خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى مؤمنان شما هم بر آن حضرت درود فرستيد و بطور شايسته اى سلام دهيد». مردم نيز همين آيه را مى خواندند (و صلوات مى فرستادند). سپس آن حضرت فرمود: نماز بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بهمين صورت بود.

۶- حسن بن زياد گويد:

وقتى كه زيد بن على بن الحسين بكوفه وارد شد (آنگاه كه در روزگار دولت هشام بن عبد الملك اموى بر حكومت وقت خروج كرده بود) مطالبى در دلم خطور كرد. از اين رو بسوى مكّه بيرون شدم، و از مدينه گذر نموده، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم. حضرت بيمار بود و بر تختى به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم: ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم. امام بر پهلو بغلطيد و نگاهى بمن انداخت و فرمود: حسن! تو را بى نياز از اين كار مى دانم. سپس فرمود: بگو، گفتم: «گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، و محمّد: رسول خدا است». فرمود: من نيز همين را گويم. گفتم: من ب آنچه كه محمد بن عبد اللّه: از جانب خداوند آورده اقرار دارم. امام سكوت نمود. گفتم: گواهى مى دهم كه علىعليه‌السلام بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله امام است و اطاعتش واجب، هر كس در باره وى ترديد كند گمراه، و هر كس او را انكار نمايد كافر باشد. امام سكوت فرمود. گفتم: گواهى مى دهم كه حسن و حسينعليهما‌السلام بمنزلت و مقام اويند، (و يك يك امامان را نام بردم) تا رسيدم بخود آن حضرت و گفتم: گواهى مى دهم كه شما بمنزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خودتان هستيد. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم، مى خواهى تو را در اعتقاد باين امر بدوستى بشناسم و بر اعتقاد تو صحّه بگذارم. گفتم: اگر مرا بدوستى بپذيرى و عقائدم را صحيح بدانى البته كه به خواسته خويش ‍ رسيده ام. فرمود: تو را بر اين اعتقاد بدوستى پذيرفتم. گفتم:

فدايت شوم، تصميم دارم كه در همين شهر بمانم. فرمود: چرا؟ عرض ‍ كردم: اگر زيد و يارانش بقدرت برسند روزگار ما از همه مردم بدتر خواهد بود، و اگر بنى اميّه پيروز شوند نيز ما چنين وضعى خواهيم داشت. امام بمن فرمود: به شهر خويش باز گرد، كه هيچ آسيبى از طرفين بتو نخواهد رسيد.

۷- حسين بن زيد از امام صادق از پدرشعليهما‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر كس با زبان خود ما را بر عليه دشمنان يارى دهد خداوند زبان او را- در روزى كه در پيشگاه عظمت خداونديش براى حسابرسى بازداشت شود- به حجّت و دليل خود گويا سازد.

۸- عمر و بن ابى المقدام از پدرش از امام حسن مجتبىعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد، و با دست و زبانش يارى دهد، روز قيامت در جايگاهى كه ما هستيم با ما خواهد بود. و هر آن كس كه ما را در دل دوست دارد و با زبانش يارى دهد، يك درجه پائين تر از اوست. و هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد ولى دست و زبان خود را از يارى ما باز دارد، نيز در بهشت خواهد بود.

۹- ابو زياد فقيمى از امام صادق از پدرش از امام سجّادعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه فرمود:

مسلمان خوب كسى است كه از هر سخنى كه بكارش نيايد لب فرو بندد.

مجلس پنجم: دوشنبه ۱۷ شوّال ۴۰۴

۱- عبد اللّه بن محمّد بن عقيل بن ابى طالب چنين گويد:

كه از امام زين العابدينعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: هيچ مؤمنى دچار ضربان رگ و سردرد نگردد مگر بواسطه گناهش، و آنچه خدا مى بخشد بيشتر است. و هر گاه آن حضرت بيمارى را مى ديد كه شفا يافته مى فرمود: پاكى از گناه گوارايت باد، پس عمل خود را از سر بگير (كه گناهان گذشته ات آمرزيده شده است).

۲- عبد اللّه بن مسعود گويد:

در شبى كه گروههائى از طايفه جن حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مشرّف شدند ما با آن حضرت از مدينه بيرون شديم. حضرت در محلّى از ناحيه وادى القرى فرود آمد و سپس از آنجا حركت فرمود. در بازگشت (بسوى مدينه) آهى برآورد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده، عرض كردم: يا رسول اللّه جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ گفتم: ابو بكر را. حضرت لختى راه رفت و باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده، عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم: عمر را. حضرت لحظه اى سكوت كرد و لختى براه خود ادامه داد، باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده. عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم: عثمان را. باز لحظه اى سكوت نمود و لختى راه رفت و فرمود:

ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده. عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود، چه كسى را؟ عرض كردم: علىّ بن ابى طالب را، حضرت آهى كشيد سپس فرمود: سوگند ب آن كس كه جانم بدست قدرت اوست اگر از وى اطاعت كنند همگى دسته جمعى داخل بهشت گردند.

۳- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

چون زمان رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرا رسيد گروهى كه عمر بن خطّاب نيز در ميان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بيائيد نامه اى براى شما بنويسم تا هرگز پس از آن گمراه نشويد. عمر گفت: چيزى نياوريد كه درد بر او غلبه كرده، و قرآن نزد شما هست، و كتاب خدا ما را كافى است. ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه اى مى گفتند برخيزيد (كاغذ بياوريد) تا رسول خدا برايتان بنويسد، و عدّه اى ديگر سخن عمر را مى گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: از نزد من برخيزيد (و مرا تنها بگذاريد).

عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه گويد: ابن عبّاس هميشه مى گفت: تمام مصيبت ها از همان وقتى آغاز شد كه با اختلاف و شلوغ كارى خود مانع از آن شدند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آن نوشته را بر ايمان بنويسد.

۴- عائشه گويد:

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم مى فرمود: من در كنار حوض كوثر افرادى از شما را كه بر من وارد مى شوند مى بينم، و همانا مردانى از دسترسى بمن ممنوع شوند. من گويم: پروردگار را يارانم، يارانم، خطاب رسد: تو نمى دانى كه اينان پس از تو چه كردند! اينان مرتّب به آئين اعقاب و پيشينيان خود بازگشتند (و از دين و آئين تو دست برداشتند).

۵- شقيق گويد:

عبد الرّحمن بن عوف بر امّ سلمه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شد و گفت: مادر جان مى ترسم دارائى بسيار مرا هلاك سازد، و من از همه قريش ‍ داراترم! امّ سلمه گفت: پسرم انفاق كن، كه من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از يارانم پس از آنكه از آنان جدا شدم هرگز مرا نبينند. عبد الرّحمن از نزد امّ سلمه بيرون رفت و در راه با عمر بن خطّاب برخورد نمود و آنچه امّ سلمه گفته بود براى او باز گفت. عمر با شتاب بنزد امّ سلمه آمد و گفت: مادرم من هم از آنانم؟ گفت: نمى دانم، و پس از تو نيز احدى را تبرئه نمى كنم.

۶- احمد بن سليمان قمّى كوفى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از پيامبران به عطش گرفتار مى آمدند تا از تشنگى مى مردند، و عدّه اى از آنان به برهنگى دچار مى گشتند تا از برهنگى مى مردند، و گروهى ديگر به امراض و بيمارى مبتلا مى شدند تا هلاك و تلف مى گشتند، و پاره اى ديگر نزد قوم خود آمده، آنان را به اطاعت خدا فرمان مى دادند و بسوى توحيد الهى دعوت مى نمودند و با اين حال قوت يك شب نداشتند كه سدّ جوعى كنند (يا اينكه قومشان آنان را يك شب مهلت نمى دادند) و دست از آنان بر نمى داشتند كه سخن آنها تمام شود و گوش به ندايشان نمى دادند تا اينكه دست به كشتار آنها مى زدند. و راستى كه خداى متعال بندگان خود را باندازه قدر و منزلتى كه نزد او دارند مورد ابتلاء و امتحان قرار مى دهد.

۷- سماعة بن مهران گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: آن كسى كه خداوند در قرآن در باره او فرموده: «در كتاب، اسماعيل را بياد آر كه صادق الوعد و پيامبر و رسول بود» (پيامبرى بود كه) خداوند قومش را بر وى مسلّط كرد كه صورت او را خراشيدند و پوست از سرش كندند، سپس خداوند فرشته اى را نزد او فرستاد و باو گفت: پروردگار عالميان بتو سلام مى رساند و مى فرمايد:

من آنچه را كه قوم تو بر سرت آوردند ديدم، بنا بر اين هر چه دلت مى خواهد از من بخواه، عرض كرد: اى پروردگار عالميان من به حسين بن علىّ بن ابى طالب تأ سّى مى كنم و مى خواهم چون او گرفتار آيم. امام صادقعليه‌السلام فرمود: و اين شخص اسماعيل بن ابراهيمعليهما‌السلام نبود (بلكه پيامبر ديگرى بود بنام اسماعيل صادق الوعد).

۸- عبد اللّه بن محمّد بن سليمان هاشمى از پدرش از جدّش از حضرت زينب دخت گرامى علىعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

چون ابو بكر بر آن شد كه فاطمهعليهما‌السلام را از فدك و عوالى ممنوع و محروم سازد (و كار از كار گذشت)، و فاطمهعليه‌السلام از اينكه ابو بكر فدك را باز پس دهد نااميد گشت، بسوى قبر پدرش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفت و خود را بر وى قبر انداخت و از اعمالى كه آن قوم

در حقّ وى انجام داده بودند ب آن حضرت شكوه نمود، و آنقدر گريست تا تربت قبر شريف با اشكهاى حضرتش تر شد، و زارى و شيون سر داد، و در پايان آن همه شيون عرضه داشت: همانا پس از تو خبرها و غوغائى بپا شد كه اگر تو بودى اين همه گرفتارى و دشوارى رخ نمى داد.

ما بمانند زمينى كه از باران محروم بماند تو را از دست داده ايم، و در قوم تو اختلال پديد آمده و شاهد باش كه دست از ايمان شسته اند. جبرئيل پيوسته با آوردن آيات مونس ما بود. و تو از ما پنهان شدى و با رفتن تو تمام خيرات از ما پوشيده گشت. تو ماه درخشان و نور پرفروغى بودى كه از تو كسب نور مى شد، و از جانب خداى با عزّت كتاب بر تو نازل مى گشت. پس از پيامبر مردانى با چهره هاى درهم و خشن با ما روبرو شدند و به ما توهين و استخفاف نمودند، و تمام خيرات به تاراج رفته است. آن كس كه بما خانواده ستم روا داشته بزودى خواهد دانست كه روز قيامت به چه سرانجام شومى دچار خواهد شد. ما با مصائبى روبرو شديم كه هيچ كس از مخلوقات چه عرب و چه عجم بدان گرفتار نيامده است.

ما تا زنده ايم و تا چشمانمان باقى است در سوگند فقدان تو مى گوييم و از ديدگانمان سرشك غم ميباريم.

۹- آدم بن عيينه گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: بسا اندك صبرى كه شادى درازى بيادگار گذارد، و بسا اندك لذّتى كه اندوه طولانى ببار آورد.

۱۰- جابر بن يزيد گويد بامام باقرعليه‌السلام عرض كردم:

هر گاه حديثى برايم باز گفتى سندش را نيز بيان فرما. امامعليه‌السلام فرمود: پدرم از جدّم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جبرئيلعليه‌السلام از خدا- عزّ و جلّ- براى من حديث گفته است، و هر حديثى كه برايت گويم با اين سند خواهد بود. و فرمود: جابر! همانا اگر يك حديث از شخص راستگو و مورد اطمينان فراگيرى براى تو از دنيا و آنچه كه در آنست بهتر است.

۱۱- موسى بن بكر گويد:

شخصى كه خودش از امام صادقعليه‌السلام شنيده بود برايم گفت كه آن حضرت فرمود: آن كس كه بدون بينش و آگاهى عملى انجام مى دهد چون كسى است كه در بيابانى هموار با ديدن سرابى به جستجوى آب مى رود، كه در اين صورت سرعت حركت او جز دورى از مقصدش نيفزايد.

مجلس ششم: چهارشنبه ۱۹ شوّال ۴۰۴

۱- ابو حمزه ثمالى -رحمه‌الله - گويد:

روزى امام زين العابدينعليه‌السلام به ياران خود فرمود: برادران من! شما را به خانه آخرت سفارش مى كنم نه به خانه دنيا، چرا كه خود بر دنيا حريص ‍ بوده و بدان چنگ آويخته ايد. مگر فرمايش عيسىعليه‌السلام به حواريّون به گوش ‍ شما نرسيده كه: دنيا بمنزله يك پل است، پس از آن عبور كنيد و به آبادانى آن سرگرم مشويد. و نيز فرموده: كداميك از شما بر روى موج دريا خانه مى سازد؟ خانه دنيا نيز چنين است، آن را قرارگاه خود ميگيريد.

۲- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از حسين على بن ابى طالبعليهما‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است:

پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس با دوستى ما با خدا روبرو شود به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند به آن كس كه جانم بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از عمل خود بهره مند نشود مگر با شناخت حقّ ما.

۳- ابن ابى عمير از جمعى از راويان از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

مروّت و جوانمردى بر دو گونه است: مروّت در حضر، و مروّت در سفر. مروّت در حضرت عبارت است از: تلاوت قرآن، حضور در مساجد، همنشينى با نيكان، و دقّت و باريك بينى در فقه. و مروّت در سفر عبارت است از: خوب خرج كردن، شوخى كردن بگونه اى كه نافرمانى خدا در آن نباشد، كمتر مخالفت كردن با رأ ى همراه، و بدگوئى نكردن از آنان بدان هنگام كه از هم جدا مى شويد.

۴- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسينعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به انس فرمود:

انس! سيّد و سرور عرب را بخوان كه نزد من بيايد، عرضكرد: يا رسول اللّه مگر شما سيّد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم، و على سرور و سالار عرب است. انس على را بخواند، چون حضرت آمد پيامبر: فرمود: انس! گروه انصار را بنزد من بخوان، چون خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيدند فرمود: گروه انصار اين على سرور و سالار عرب است، پس بپاس دوستى من دوستش داريد، و بخاطر گرامى بودن وى نزد من گراميش بداريد، كه آنچه بشما گفتم چيزى است كه جبرئيلعليه‌السلام مرا از جانب خدا بدان مأ مور ساخته است.

۵- ابو خالد كابلى گويد:

امام سجّادعليه‌السلام بمن فرمود: ابا خالد! براستى فتنه ها و آشوبهائى همچون پاره هاى شب تار (فتنه هائى كور كه منشأ و مقصد روشنى ندارد) بوقوع خواهد پيوست، كه جز آن كس كه خداوند از او عهد و پيمان گرفته احدى از آنها نجات نيابد. آنان چراغهاى هدايت و چشمه سارهاى دانش اند، خداوند از هر آشوب سياه و تاريكى نجاتشان بخشد. گويا صاحب شما (مهدى موعود) را مى بينم كه بر فراز شهر نجف پشت شهر كوفه بر آمده و خود را آشكار نموده و در ميان سيصد و اندى مرد كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل در سمت چپ و اسرافيل در پيش روى اويند، و پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را بدست گرفته و آن را گشوده است، آن پرچم را بر هيچ قومى فرود نياورد مگر اينكه خدا- عزّ و جلّ- آنان را هلاك گرداند.

۶- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

در ايّام بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه به رحلت حضرتش انجاميد علىّ بن ابى طالب و عبّاس بن عبد المطّلب و فضل بن عبّاس بر آن حضرت داخل شدند و گفتند: يا رسول اللّه، مردان و زنان انصار در مسجد گرد آمده و همگى بر شما گريه مى كنند. فرمود: از براى چه مى گريند؟ گفتند: از مرگ شما، فرمود: دست خود را بمن دهيد (تا بكمك شما از جاى برخيزم). حضرت با پتوئى كه بخود پيچيده و دستمالى كه به سر مبارك بسته بود از منزل بيرون آمد تا بمسجد رفت و بر فراز منبر برآمد. حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: (امّا بعد، اى مردم، چرا از مرگ پيامبرتان نگرانيد و بنظرتان ناگوار است؟ مگر خبر مرگ من بشما نرسيده و نمى دانيد كه خودتان هم خواهيد مرد؟ اگر حتّى يكنفر پيش از من روزگارى دراز و مدام زيسته بود و سپس مرگش فرا رسيده بود من نيز در ميان شما از عمرى دراز و طولانى برخوردار مى بودم. آگاه باشيد كه من بزودى خواهم مرد و بديدار پروردگارم خواهم شتافت، و همانا در ميان شما چيزى بيادگار گذارده ام كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد، كه همان كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست، و روز و شب آن را مى خوانيد. پس (در بدست آوردن جاه و مقام) بر يك ديگر پيشى نجوئيد، و نسبت به هم حسد نورزيد، و با هم به دشمنى و كينه توزى برنخيزيد، و همان گونه كه خداوند شما را امر فرموده با هم برادر باشيد. و همانا عترت خودم اهل بيتم را در ميان شما بيادگار گذارده ام، و شما را اكيدا بديشان سفارش مى كنم، و نيز شما را باين گروه انصار سفارش مى كنم، و شما رنج و زحمتى را كه اينان متحمّل شدند- و بر خدا و رسول او و مؤمنين پوشيده نيست - بخوبى مى دانيد، آيا شهرهاى خود را بر شما نگشوده و شما را بديار خود راه ندادند؟ و ثمره هاى زندگانى خويش را با شما قسمت ننمودند؟ آيا- با اينكه خودشان بشدّت نيازمند بودند- شما را بر خود مقدّم نداشتند؟ بنا بر اين هر كدام از شما زمامدار امرى كه سود و زيانى براى كسى داشته باشد شود بايد كه نيكى را از نيكان انصار بپذيرد، و از خطاى بدان آنها چشم پوشى و گذشت كند» و اين آخرين مجلسى بود كه پيامبر: شركت نمود تا اينكه بديدار خداوند شتافت.

۷- عبيد اللّه بن احمد ربعى گويد:

ابن عبّاس در ميان سخنرانى خود براى مردم بصره رو ب آنان نموده گفت: اى امّتى كه در دين خود گيج و سرگردان شده ايد، توجّه كنيد، اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته بود پيش انداخته، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مى رانديد، و وراثت و ولايت را در همان جايگاهى كه خداوند قرار داده مى نهاديد، هيچ نقصانى در تربيت آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمى آمد (هيچ كس از حقّ خود محروم نمى ماند) و دوستى از دوستان خدا فقير و تهيدست نمى گشت، و دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمى كردند، و هرگز افراد امّت در باره چيزى از كتاب خدا با هم درگير نمى شدند پس بچشيد و بال اين تفريط و كوتاهى خود را كه بدست خويش ‍ انجام داده ايد، «و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند شد».

۸- ربيع بن منذر از پدرش روايت كرده كه گفت:

از امام حسن مجتبىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: راستى كه ابو بكر و عمر تمام توجّه خود را در اين امر (خلافت) بكار بردند (و آن را از دست ما ربودند) و حال آنكه تمامى اختيارات آن از آن ما است. پس بدون دخالت دادن ما آن را بدست گرفتند و براى ما سهمى مانند سهم جدّه (كه در نظر ابى بكر بخلاف نص قرآن اصلا سهمى ندارد) قرار دادند. هان بخدا سوگند در آن روزى كه مردم شفاعت ما طلبند آنان شديدا درگير نجات خود از غم و اندوهى هستند كه آنان را احاطه كرده است.

۹- مروان بن عثمان گويد:

چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، علىعليه‌السلام و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمهعليه‌السلام شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطّاب گفت: خانه را بروى آنان آتش زنيد. در اين هنگام زبير شمشير بدست بيرون شد، ابو بكر گفت: اين سگ را بگيريد، مهاجمان باو حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و بزمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابو بكر گفت: شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست.

علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام از منزل بسوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شمّاس برخورد نمود. ثابت گفت: اى ابا الحسن چه شده؟ فرمود:

مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابو بكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد.

ثابت گفت: هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم.

پس با هم بمدينه باز گشتند، چون بمنزل رسيدند، ديدند فاطمهعليه‌السلام كنار درب ايستاده و خانه از مهاجمين خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت برخوردتر از شما سراغ ندارم، شما پيكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمّم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارات نگماريد، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد، و بسر ما آورديد آنچه آورديد، و هيچ حقّى براى ما در نظر نگرفتيد!.

۱۰- عثمان بن عفّان گويد:

من آخرين نفر بودم كه از عمر بن خطّاب جدا شدم، من در حالى كه سر او بدامن فرزندش عبد اللّه بود بر او وارد شدم، عمر بسيار ملول و رنجور بنظر مى رسيد، و به پسرش گفت: گونه ام را بر زمين بگذار، و عبد اللّه اين كار را نكرد، عمر گفت: بى مادر! گونه ام را بزمين بگذار، عبد اللّه صورت او را بر زمين گذارد، و عمر پيوسته مى گفت: واى بر من، واى بر من اگر آمرزيده نشوم. و پيوسته اين سخن را تكرار مى كرد تا جان سپرد.

۱۱- جميل بن درّاج از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است:

خوشا بحال آن كس كه شهوت و خوشى حاضر و آماده اى را بخاطر نويد ناديده اى ترك نمايد.

۱۲- زرارة بن اعين گويد:

امام باقرعليه‌السلام بمن فرمود: زراره! از كسانى كه در دين قياس روا دارند پرهيز كن، چون دانستن آنچه را كه بدان مكلّفند رها ساخته و خود را نسبت ب آنچه كه تكليفى بدان ندارند به رنج و زحمت افكنده اند.

آنان اخبار را تأويل مى كنند و بر خدا- عزّ و جلّ- دروغ مى بندند. گويا مردى از آنان را مى بينم (كه از شدّت گيجى و سردرگمى) از هر سو آوايش ‍ دهند از سوئى ديگر بدنبال آن رود. راستى كه آنان هم در زمين و هم در دين حيران و سرگردان

۱۳- ابن ابى عمير از گروهى از راويان از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

خداوند آنان را كه به قياس عمل مى كنند بلعنت خود گرفتار سازد، چه آنان سخن خدا و سنّت رسول او را دگرگون نموده، و راستگويان در دين خدا- عزّ و جلّ را متّهم ساخته اند.

۱۴- محمّد بن نضر بن قرواش گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم ديندار انديشه مى كند و در نتيجه آرامش و وقار بر او غلبه مى نمايد، خضوع و دلشكستگى مى كند و به تواضع و فروتنى مى گرايد، قناعت مى ورزد پس بى نياز مى گردد و ب آنچه به وى داده شده خشنود مى شود، به عزلت و كناره گيرى رو كند و نتيجة از شرور همنوعان (يا از اندوههاى وارده) محفوظ مى ماند، و شهوات و بى بندوبارى را ترك گويد پس آزاد مى گردد، و پاى بند دنيا را از پاى خود واكند و در نتيجه از شرور آن احتراز جويد يا به سرخوشى و لذّتهاى واقعى آن دست يابد، و حسد را بدور اندازد پس دوستى او آشكار گردد، و هرگز ديگران را نترساند (احتمال ضررى از جانب او نمى رود تا موجب هراسى گردد) و نتيجه از احدى هم بيم نمى دارد، و نزد مردم مرتكب گناهى نمى شود پس از جانب آنان سالم بماند، همه چيز خود را مى بخشد پس به همه چيز دست مى يابد و كمال فضل را بيابد، و عافيت و سلامتى همه چيز را مى بيند بنا بر اين كارش به ندامت نكشد و از پشيمانى در امان باشد.

۱۵- ابو بصير گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چون وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرا رسيد جبرئيلعليه‌السلام بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا رسول اللّه، دوست دارى بدنيا باز گردى؟ فرمود: نه، من رسالت و پيام و پروردگار خويش را ابلاغ نموده و تكليف خود را بانجام رسانده ام. دوباره جبرئيل گفت: يا رسول اللّه، دوست دارى بدنيا باز گردى؟ فرمود: نه، بلكه مشتاق رسيدن به رفيق اعلى (بهشت برين) هستم. سپس پيامبر: به مسلمانانى كه در اطراف حضرتش گرد آمده بودند فرمود: مردم! نه پيامبرى پس از من خواهد بود، و نه سنّتى پس از سنّت من.

پس هر كس دعوى پيامبرى كند و بدعتى گذارد، ادّعا و بدعت او در آتش ‍ خواهد بود، و هر كس چنين ادّعائى كند او را بكشيد، و او و هر كس كه از او پيروى كند همگى در دوزخ خواهند بود. اى مردم قصاص را زنده نگهدارى، و حقّ را زنده كنيد، و پراكنده نشويد، و براستى تسليم حقّ باشيد تا سالم بمانيد، «خداوند با قلم تقدير چنين نگاشته كه من و رسولانم هر آينه غلبه خواهيم كرد، براستى كه خداوند توانا و چيره است».

۱۶- محمّد بن هلال مذحجى به اسحاق فرزند امام صادقعليه‌السلام گفت:

پدرت بمن فرمود: هر گاه حاجتى پيدا كردى بامدادان بطلب آن بيرون شو، زيرا كه ارزاق و روزى ها پيش از طلوع آفتاب تقسيم مى گردد، و خداى متعال در ساعات نخستين روز براى اين امّت بركت نهاده است، و بامدادان صدقه پرداز كه هرگز تير بلاء و گرفتارى از صدقه در نگذرد از صدقه در نگذرد و به صاحب آن نرسد.