ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 17378
دانلود: 3477

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17378 / دانلود: 3477
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس هفتم: شنبه ۲۲ شوّال ۴۰۴

۱- صالح بن يزيد گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: دلهاى خود را وارسى كنيد و اگر ديديد كه خداوند آن را از اضطراب و دهشت نسبت بكارهاى خويش ‍ پاكيزه ساخته آنگه هر چه خواستيد از خداوند طلب كنيد (كه به شما داده خواهد شد).

۲- حارث بن ثعلبه گويد:

موسم ماه ذى الحجّة يا شايد پيش از آن بود كه دو مرد بر ما وارد شدند و قصد داشتند و به مكّه و مدينه بروند و ديدند كه گروهى از مردم همگى بسوى مكّه روانند. حارث گويد: آن دو نفر گفتند: ما هم با آن مردم بسوى مكّه روان شديم، در راه به سوارانى بر خورديم كه مردم در ميان آنان بود كه گويا رئيس ايشان بود، وى از جمعيّت كناره گرفت و به ما گفت: حتما عراقى هستيد؟ گفتيم: بلى عراقى هستيم، گفت: لا بد كوفى هستيد؟ گفتيم:

آرى كوفى هستيم، گفت: از كدام قبيله ايد؟ گفتيم: از بنى كنانه، گفت: از كدام تيره؟ گفتيم: از بنى مالك بن كنانه، گفت: مرحبا، خوش آمديد شما را به تمام كتابهاى آسمانى و پيامبران مرسل سوگند آيا از علىّ بن ابى طالب شنيده ايد كه از من شديدا بد گوئى كند يا بگويد: او دشمن من است و بجنگ من خواهد پرداخت؟ گفتيم: تو كه هستى؟ گفت: سعد بن ابى وقّاص، گفتيم: نه، و ليكن شنيديم، مى گفت: از فتنه و آشوب أ خينس (كسى كه بالاى بينى او عقب رفته و وسطش بر آمده) بپرهيزيد، گفت: خنيس ها بسيارند، آيا شنيديد كه نامم را ببرد؟ گفتيم: نه، گفت: اللّه اكبر، اللّه اكبر، حقّا اگر من پس از آنكه چهار مطلب از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در باره او شنيدم با وى به جنگ پردازم گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم، آن چهار چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من بهتر بود از دنيا و ما فيها كه به اندازه عمر دراز نوح در آن زندگى كنم. گفتيم: آنها را براى ما بازگو، گفت: من نيز به همين جهت از آنها ياد كردم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ابو بكر را فرستاد تا آيه برائت را بر مشركين بخواند. چون شب يا پاسى از آن را پشت سر سپرد علىّ بن ابى طالب را بسوى او فرستاد و فرمود: برائت را از وى بستان و به من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت: يا برگردان، امير المؤمنين به سوى او روان شد و برائت را از وى گرفت و به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت: يا رسول اللّه آيا خلافى از من سر زده يا آيه اى در باره ام نازل گشته است؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آيه اى در باره تو نازل نشده ليكن جبرئيلعليه‌السلام از جانب خدا - عزّ و جلّ- نزد من آمده، گفت: «هيچ كس از جانب تو نمى تواند پيامى برساند جز خودت يا مردى كه بمنزله تو باشد»، و على از من است و من از على هستم، هيچ كس جز على از جانب من پيام نرساند و مطلبى ادا نكند. گفتيم: مطلب دوّم؟ گفت: ما و آل على و آل ابى بكر و آل عمر و عموهاى آن حضرت همگى در مسجد بوديم، شبى در ميان ما ندا داده شد همگى جز خاندان رسول اللّه و خاندان على از مسجد خارج شويد. همه ما در حالى كه بار و بنه را جمع كرده و با خود مى كشيديم از مسجد بيرون شديم، چون صبح شد حمزه عموى آن حضرت نزد او رفته، عرض كرد: يا رسول اللّه آيا هم ما در حالى كه عموها و سالخوردگان خاندان توايم بيرون نموده، و اين نوجوان را سر جاى خود باقى داشتى؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به اختيار خود به بيرون راندن شما و جاى دادن او اقدام نكردم، ليكن خدا- عزّ و جلّ- مرا بدين كار فرمان داده است.

گفتيم: مطلب سوّم؟ گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ خيبر ابو بكر را با پرچم خود بسوى قلعه خيبر فرستاد، وى با همان پرچم بازگشت، سپس ‍ عمر را فرستاد، وى همچنان بازگشت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خشمگين شد و فرمود: فردا صبح پرچم را بدست مردى خواهم سپرد كه هم خدا و رسولش ‍ او را دوست دارند و هم او خدا و رسولش را دوست مى دارد، او مردى است كه پياپى بر دشمن هجوم آورد و هرگز از ميدان كارزار نگريزد، و باز نخواهد گشت تا خدا فتح و پيروزى را به دست او عملى سازد. چون صبح شد همگى ما نيمه خيز بر سر زانو نشستيم و منتظر بوديم تا شايد يكى از ما را فرا خواند ولى آن حضرت هيچ يك از ما را نخواند، فقط صدا زد علىّ بن ابى طالبى كجاست؟ على را در حالى كه چشم او درد مى كرد.

آوردند. پيامبر: آب دهان خود در چشم وى ريخت و پرچم را باو داد، و خداوند به دست او خيبر را گشود. گفتيم: مطلب چهارم؟ گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى غزوه تبوك از مدينه بيرون رفت و على را بعنوان جانشين خود بر مردم گماشت، قريش بر او حسد بردند و گفتند: پيامبر چون خوش ‍ نداشته على را همراه خود ببرد او را جايگزين خود قرار داده است. على از پى پيامبر براه افتاد تا ب آن حضرت رسيد و ركاب شتر سوارى حضرتش را گرفت و گفت: من هم با شما مى آيم، پيامبر: فرمود:

چكار دارى؟ او گريست و گفت: قريش چنين مى پندارند كه چون شما مرا دوست نداشته و همراهى مرا خوش نداريد مرا جانشين خود در شهر قرار داده ايد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به جارچى خود فرمود در ميان مردم ندا دهد و سخنى را كه آن حضرت مى گويد بمردم برساند، سپس فرمود: مگر جملگى شما شخصى مخصوص و نزديك به خودتان نداريد؟ گفتند: چرا، فرمود: براستى كه علىّ بن ابى طالب از ميان خاندان من شخص ويژه من و محبوب قلب من است. سپس رو به على امير المؤمنين كرده، فرمود: آيا نمى پسندى كه منزلت تو نسبت بمن مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد با اين فرق كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟ على گفت: از خدا و رسولش راضى و خشنودم. سپس سعد گفت: اين چهار منقبت، و اگر مايل باشيد منقبت پنجمى هم به شما باز گويم، گفتيم: البته كه مى خواهيم. گفت: در حجّة الوداع با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم، در راه بازگشت از مكّه در غدير خم فرود آمد و به جارچى خود فرمود جار زند: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار اويم اين على نيز مولاى اوست، پروردگارا دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن باش، يار او را يارى نما، و از آن كس كه ياور او نيست يارى خود دريغ دار.

۳- حبّه عرنى، گويد:

يك سال پيش از آنكه عثمان بن عفان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم مى گفت: گويا مى بينم كه گروهى مادر شما حميرا (عائشه) را بر شتر سوار نموده و پيش مى رانند، و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد، و قبيله ازد- كه خدا بدوزخشان برد- با او هستند، و بنو ضبّه - كه خدا قدمهايشان را بشكند- ياران اويند. چون روز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند، جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: (امام مى فرمايد) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم. گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد، ما گفتيم: اى امير مؤمنان ما را هدف تير ساخته اند، فرمود: دست نگه داريد، دوباره به ما تير اندازى كردند و تنى چند از ما كشتند، عرض كرديم: اى امير مؤمنان ما را كشتند، حضرت فرمود:

احملوا على بركة اللّه با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد. ما دست به حمله زديم، نيزه هائى بود كه در بدن يك ديگر فرو مى برديم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت، سپس جارچى علىعليه‌السلام صدا زد: عليكم بالسّيوف با شمشير حمله بريد، ما چنان با شمشير بر كلاه خودشان ميكوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند ميگشت سپس جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: «عليكم بالاقدام» پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد. گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديديم كه ساقهاى پا قطع شده باشد، و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت: «ياران او بنى ضبّه اند و گفت: خدا قدم هايشان را بشكند» و دانستم كه دعايش مستجاب شده است. سپس ‍ جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: «عليكم بالبعير فانّه شيطان» كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است، و مردى با نيزه اش ب آن زد، و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر بزمين نشست و نعره اى كشيد، و عائشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: زخمى ها را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس به خانه رفت و در بر روى خود بست در امان است، و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در امان است.

۴- محمّد بن شريح گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند ولايت ما را واجب ساخته و دوستى ما را واجب و لازم شمرده است، بخدا سوگند ما به دلخواه خود سخن نگوئيم، و به رأ ى شخصى خود عمل نكنيم، و جز آنچه را پروردگار ما عزّ و جلّ فرموده بر زبان نرانيم.

۵- انس بن مالك گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى انس هميشه با وضو باش كه خدا عمرت را دراز كند، و اگر توانستى در طول شبانه روز با وضو باشى اين كار را بكن، زيرا اگر با وضو بميرى شهيد محسوب شوى، و نماز ظهر را (كه بيشتر در اوقات گرم روز است سر وقت) بجاى آر كه آن نماز اوّابين و كسانى است كه پيوسته به پيشگاه پروردگار رو آورده و توبه مى كنند، و نماز مستحبى فراوان بجاى آر كه در اين صورت فرشتگان حافظ اعمال، تو را دوست مى دارند، و با هر كس برخوردى سلام كن تا خدا بر حسنات و افعال پسنديده ات بيفزايد، و چون داخل خانه ات شدى سلام كن تا خدا بركتت را افزون كند، و سالخوردگان مسلمين را احترام كن و بر كودكانشان رحم آور تا من و تو اين طور با هم در روز قيامت وارد شويم - و حضرت دو انگشت سبّابه و انگشت بزرگ دست خود را جفت كردند-.

۶- مطر اسكاف گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: راستى كه برادر و وزير و جانشين من در ميان خاندانم و بهترين كسى كه پس از خودم بيادگار مى گذارم كه دين مرا ادا كند، و وعده هاى مرا به انجام رساند علىّ بن ابى طالب است.

۷- سالم بن ابى جعد گويد:

از جابر بن عبد اللّه انصارى در حالى كه از كثرت پيرى ابروان او روى چشمانش افتاده بود سؤ ال شد و به او گفته شد:

شمّه اى از شخصيّت علىعليه‌السلام براى ما بازگو، وى با دست خود ابروانش را بالا زد و گفت: او بهترين آفريدگان است، جز منافق دشمنى ندارد، و جز كافر در باره وى شكّ و ترديد نورزد.

۸- ابن مخرمه كندى گويد:

روزى عمر بن خطّاب بيرون شد و گذارش به مجلسى افتاد كه على بن ابى طالبعليه‌السلام و عثمان و عبد الرّحمن و طلحه و زبير در آن بودند، عمر گفت: بنظر مى رسد هر كدام از شما براى خلافت پس از من با خود سخن دارد؟ زبير گفت: آرى هر كدام ما جهت خلافت پس از تو با خود سخن دارد و خويش را اهل آن مى داند، تو چه انكارى دارى؟ عمر گفت: نظر خودم را براى شما نگويم؟ آنان سكوت كردند، عمر گفت: شما را از (وضع و سرنوشت) خودتان خبر ندهم؟ آنان سكوت كردند، زبير باو گفت: بگو هر چند ما ساكتيم.

عمر گفت: امّا تو اى زبير در حال خشنودى مؤمن و در حال خشم كافرى، يك روز شيطان و روز ديگر انسانى، بگو ببينم آيا آن روزى كه تو شيطانى چه كسى خليفه خواهد بود؟ و امّا تو اى طلحه براستى كه پيامبر: وفات يافت در حالى كه از تو خشمگين و ناراضى بود. و امّا تو اى على هرزه گو و شوخ طبع هستى. و امّا تو اى عبد الرحمن به خدا سوگند اهل آن هستى كه نيكى ها به سويت سرازير گردد. و براستى مردى از شما هست كه اگر ايمانش ميان لشكرى پخش شود همه را فرا گيرد و او عثمان است.

۹- عوف بن مالك گويد:

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى كاش برادرانم را مى ديدم، ابو بكر و عمر گفتند: آيا ما برادران شما نيستيم؟ ما به شما ايمان آورده و با شما هجرت نموده ايم؟ حضرت فرمود: البتّه شما ايمان آورده و هجرت نموده ايد، امّا اى كاش من برادرانم را مى ديدم. آن دو نفر سخن خود را تكرار كردند، حضرت فرمود: شما اصحاب منيد لكن برادران من كسانى هستند كه پس از من مى آيند، به من ايمان آوردند و مرا دوست داشته و تصديقم نمايند و حال آنكه مرا نديده اند، اى كاش برادرانم را مى ديدم.

۱۰- سدير صيرفى گويد:

خدمت امام صادقعليه‌السلام بودم و جماعتى از اهل كوفه نيز حضور داشتند، حضرت به آنان رو كرده فرمود: حجّ كنيد پيش از آنكه نتوانيد به حجّ برويد، حجّ كنيد پيش از آنكه راه خشكى بسته شود، حجّ كنيد پيش از خراب شدن مسجدى در عراقين كه بين درختان خرما و نهرها واقع است، حجّ كنيد پيش از آنكه بريده شود آن درخت سدرى كه در زوراء (بغداد) است و بر ريشه درخت خرمائى كه مريمعليهما‌السلام خرماى تازه از آن چيد روئيده است، در آن وقت است كه از حجّ باز داشته شويد، و ميوه ها نارس و دچار كمبود شود، و شهرها را قحطى فرا گيرد، و به گرانى قيمت اجناس و جور سلطان گرفتار آئيد، و ظلم و تجاوز همراه با بلا و وبا و گرسنگى در ميان شما آشكار شود، و آشوبها از هر سوئى بر سرتان سايه افكند. پس واى بر شما اى اهل عراق از آن وقت كه پرچمهائى از خراسان بسوى شما آيد، و واى بر اهل رى از جانب تركان، و واى بر اهل عراق از جانب اهل رى، و واى بر آنان از مردمى كوسه.

سدير گويد: عرض كردم: مولاى من كوسگان كيانند؟ فرمود: قومى كه گوشهاى آنان مانند گوشهاى موش كوچك است، لباسشان از آهن است، و سخنشان مثل سخن شياطين، حدقه چشمهاشان كوچك است، و همگى بى مو هستند، از شرّ آنان به خدا پناه ببريد، آنان كسانى هستند كه خداوند دين را بدست آنان گشايش دهد، و آنان سبب آشكار شدن امر ما هستند.

۱۱- حمزة بن محمد طيار گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود:

راستى كه خداوند يارى رسانى خود به بندگان را به اندازه نيّتهاى آنان مقدّر فرموده است، پس هر كس كه نيّتش سالم باشد يارى خداوندى برايش تمام و كمال خواهد بود، و هر كس نيّتش كوتاه و نارسا باشد به همان اندازه يارى خداوند نسبت به وى كوتاه و نارسا خواهد شد.

۱۲- محمّد بن ابى عمير عبدى گويد كه:

امام امير المؤمنين على بن - ابى طالبعليه‌السلام فرمود: خداوند از جاهلان براى طلب دانش پيمان نگرفت تا اينكه نخست از دانشمندان جهت بيان دانش ‍ براى جاهلان پيمان گرفت: چرا كه علم پيش از جهل آفريده شده است.

۱۳- عبد المؤمن از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

جابر بن عبد اللّه انصارى به من خبر داد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: نزديكترين شما به من در فرداى قيامت كسى است كه از همه راستگوتر، و امانتدارتر، و به پيمان وفاكننده تر، و از همه خوشخوتر، و از همه كس به مردم نزديكتر و آميزش او با ديگران بيشتر باشد.

مجلس هشتم : دوشنبه ۲۴ همان ماه

۱- ابو حمزه ثمالى از امام باقرعليه‌السلام از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

سريع ترين خيرات از نظر پاداش، نيكى نمودن، و سريعترين شرور از نظر كيفر يافتن، ستم است، و همين عيب براى آدمى بس كه عيبى را در مردم ببيند كه از ديدن همان عيب در خود كور باشد، (كور خود و بيناى مردم باشد) يا مردم را به چيزى سرزنش كند كه توان رها كردن و دست كشيدن از آن را ندارد، و همنشين خود را به چيزى كه سودى برايش ندارد آزار دهد.

۲- هشام بن سالم از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خوشا بحال كسى كه خداوند به او نظر كند و او نسبت به گناهى كه كرده از

ترس خدا گريان باشد؛ گناهى كه جز خود او و خدا كسى بر آن آگاه نيست.

۳- أ بو النّعمان گويد:

امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: اى ابا النعمان مردم تو را در مورد خودت دچار فريب خوردگى نكنند، كه امر (حساب و كتاب اعمال) به تو رسد نه به آنها، و روز خود را به چنين و چنان (بى هدف و به هرز) بسر مبر، كه همانا كسى با توست كه حساب كار تو را دارد، و كار نيك كن كه من براى محو گناه گذشته چيزى را پى جوتر و سريعتر از كار نيك تازه نيافتم، همانا خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: «راستى كه نيكيها بدى ها را از بين مى برند، اين يادآورى است از براى ياد آوران». هود: ۱۱۴.

۴- زرارة بن اعين گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان - تبارك و تعالى - پس از شناخت او اطاعت امام است، سپس فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: «هر كس از رسول اطاعت كند همانا خدا را اطاعت كرده است، و هر كس روى گرداند (توجه نكن، زيرا) ما تو را نگهبان آنان نفرستاده ايم».

۵- ابو يحيى مولاى معاذ بن عفراء انصارى گويد:

عثمان بن عفّان نزد ارقم بن عبد اللّه خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت: صد هزار [هزار] درهم به من وام ده، ولى ارقم گفت: يك قبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس.

عثمان گفت: اى بى مادر بتو چه مربوط است؟ تو خزانه دار ما هستى. چون ارقم اين را شنيد بسوى مردم شتافت و گفت: آى مردم مواظب مال خودتان باشيد، من تا بحال فكر مى كردم، خزانه دار شمايم و تا امروز نمى دانستم كه خزانه دار عثمان بن عفّان هستم، اين را بگفت و به منزل رفت. اين خبر به گوش عثمان رسيد، وى به سوى مردم بيرون شد تا به مسجد رفت، سپس بر منبر بر آمد و گفت:

مردم! همانا ابو بكر بنى تيم را بر ديگران مقدّم مى داشت، و عمر بنى عدى را بر همه مردم مقدّم مى داشت، و به خدا سوگند من بنى اميّه را بر تمامى مردم ديگر مقدّم خواهم داشت، و اگر من در بهشت نشسته باشم و بتوانم همه بنى اميّه را در بهشت وارد سازم، البتّه اين كار را مى كنم، چه اين مال از آن ماست، هر گاه بدان نيازمند شديم برگيريم هر چند بر ديگران ناخوش ‍ آيد. عمّار بن ياسر (ره) گفت: اى مسلمانان گواه باشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است، عثمان گفت: هان تو هم اينجائى؟ سپس از منبر فرود آمد و او را زير دست و پا انداخت و آنقدر لگد به وى زد، تا عمّار غش كرد، و او را با حالت بيهوشى به منزل امّ سلمه بردند. اين واقعه بسيار بر مردم گران آمد، و عمّار همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت شد، چون به هوش آمد گفت: سپاس از آن خداست، من از قديم الايّام در راه خدا مورد شكنجه و آزار قرار گرفتم و آنچه را كه دامنگيرم شده در راه خدا به حساب مى آورم، ميان من و عثمان عادل كريمى در روز قيامت حكم خواهد كرد.

راوى گويد: به عثمان خبر رسيد كه عمّار نزد امّ سلمه است، كس به نزد امّ سلمه فرستاد و گفت: اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟ همه را از نزد خود بيرون كن. امّ سلمه گفت: به خدا جز عمّار و دو دخترش كسى ديگر نزد ما نيست، اى عثمان از ما دور شو و زورت را به جاى ديگر ببر، و اين مرد يار و مصاحب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه بخاطر اين عمل تو در حال جان دادن است. عثمان از كار خود پشيمان شد و كسى به نزد طلحه و زبير

فرستاد و از آن دو نفر خواست كه نزد عمّار بروند و از وى بخواهند براى او آمرزش طلبد، آن دو نزد وى رفتند امّا عمّار نپذيرفت، نزد عثمان باز گشتند و داستان را گفتند عثمان گفت: اى بنى اميّه و اى كسانى كه چون پروانه بر دور آتش و چون مگس بر گرد شيرينى طمع مى گرديد، از حكم خدا مرا مورد سرزنش ساختيد و بر عليه اصحاب رسول خدا دست بدست هم داديد. پس از آن عمّار از آن بيمارى بهبود يافت و بسوى مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيرون شد، در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذرّ را از ربذه آورد و گفت: ابا ذر در بيابان ربذه تنها جهان سپرد و مسافرانى چند به خاكش سپردند، عثمان گفت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، خدايش رحمت كناد. عمّار گفت: خداوند ابا ذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت: پس از اين توهم همان جا خواهى رفت... (در اينجا عثمان دشنام زشتى به عمّار داد) گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم؟ عمّار گفت: نه بخدا سوگند من چنين پندارى ندارم، عثمان گفت: تو نيز به همان جائى كه ابو ذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد. عمّار گفت: مى روم، به خدا سوگند مجاورت با درندگان بيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست. پس عمّار براى خروج مهيّا شد، ولى بنو مخزوم نزد امير المؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه با آنان نزد عثمان رود و او را از تبعيد عمّار منصرف سازد، حضرت با آنان رفت و از عثمان درخواست كرد و با وى با نرمش رفتار نمود تا اينكه درخواست حضرت را پذيرفت (و از تبعيد عمّار صرف نظر كرد).

۶- عائشه گويد:

روزى على بن ابى طالبعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اجازه ورود خواست حضرت اجازه نفرمود: بار ديگر اجازه خواست، پيامبر: فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برخاست و او را در آغوش ‍ كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.

۷- ابو عثمان مؤ ذّن بنى افصى گويد:

از علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام آن هنگام كه طلحه و زبير براى جنگ با حضرتش ‍ بيرون شده بودند، شنيدم كه مى فرمود: طلحه و زبير بايد عذر خود را بگويند و آيا چه عذرى خواهند داشت؟ آنان از روى رغبت و رضايت بدون هيچ كراهتى با من بيعت كردند، سپس بى آنكه كارى شده و خلافى سر زده باشد بيعت خود با من را شكستند؛ سپس حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «و اگر پس از عهد بستن، پيمان خود را شكسته و در دين شما طعنه زدند پس با پيشوايان كفر بجنگ پردازيد كه آنان ديگر پيمانى ندارند، شايد باز ايستند». توبة: ۱۲.

۸- جابر بن يزيد گويد:

امام باقر از طريق پدران بزرگوارشعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه آن حضرت فرمود: بهشت بر همه انبياء حرام است تا نخست من داخل شوم، و نيز بر تمامى امّتها حرام است تا اينكه نخست شيعيان ما اهل بيت داخل شوند.

۹- عبد اللّه بن مسعود گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: شگفتا از كسى كه خود غافل است ولى از او غفلت نمى شود، و شگفتا از طالب دنيا در حالى كه مرگ در طلب اوست، و شگفتا از كسى كه با دهان باز قهقهه وار مى خندد و حال آنكه نمى داند آيا خدا از وى خشنود يا اينكه بر او خشمناك است.

۱۰- انس بن مالك گويد:

پيامبر: به على بن ابى طالبعليه‌السلام نظرى افكند و فرمود: اى على هر كس تو را دشمن دارد خداوند وى را به مرگ جاهليّت (حال كفر و بى دينى) بميراند، و روز قيامت به حساب اعمالش رسيدگى نمايد.

۱۱- عبد اللّه بن مسعود گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنان كه در راه خداوند به يك ديگر محبّت مى ورزند بر فراز برجهائى از ياقوت سرخ در بهشت خواهند بود، از بالا بر اهل بهشت نظر اندازند، و هر گاه يكى از ايشان رخ نمايد نور جمالش ‍ خانه هاى بهشتيان را پر كند، بهشتيان به هم گويند: بيرون آئيد تا كسانى را كه رد راه خدا به هم مهر مى ورزيدند ببينيم. فرمود: پس بيرون شوند و به آنان بنگرند و چهره هر كدام از آنان چون ماه شب چهارده است، بر پيشانيهايشان نوشته: «اينان دوستان يك ديگر در راه خدا هستند»