ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 17383
دانلود: 3477

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17383 / دانلود: 3477
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس نوزدهم : شنبه شب اوّل رمضان المبارك ۴۰۷

۱- سعيد اعرج گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از محكمترين و سختترين دستاويزهاى ايمان اين است كه در راه خداى متعال دوست بدارى، و در راه خدا دشمنى ورزى، و در راه خدا بخشش كنى، و در راه خدا منع نمائى.

۲- عبد اللّه بن مسعود گويد:

در يكى از سفرهاى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم كه يك عرب بيابانى با صداى بلند گفت: اى محمّد، پيامبر: فرمود: چه مى خواهى؟ گفت: مردى هست كه قومى را دوست دارد ولى مثل آنان عمل نمى كند (آيا اين دوستى سودى براى او دارد)؟ پيامبر: فرمود: هر كس با همان كس كه دوستش مى داشته محشور مى گردد. گفت: اى محمّد اسلام را بر من عرضه كن. فرمود: گواهى بده كه معبودى جز اللّه نيست، و من رسول خدا هستم، و ديگر اينكه نماز مى خوانى، و زكات مى دهى، و ماه رمضان روزه مى گيرى، و حجّ خانه خدا بجاى مى آورى. گفت: اى محمّد، بر اينها پاداشى هم مى ستانى؟ فرمود: نه، جز انتظار دوستى خويشان نزديك را. گفت: خويشان نزديك خودم يا شما؟ فرمود: خويشان نزديك من. گفت: دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنم، خيرى نيست در كسى كه تو و خويشان نزديك تو را دوست نداشته باشد.

۳- يحيى بن امّ طويل گويد:

از امير المؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: آيه اى در ميان اين دو جلد قرآن نيست جز اينكه مى دانم در شأ ن چه كسى و در كجا نازل شده، در بيابان هموار يا در كوه. و همانا در ميان دو پهلويم علوم انبوهى نهفته است، پس ‍ سؤ الات خود را از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، كه اگر مرا از دست بدهيد هيچ كس را كه مانند من براى شما حديث كند نخواهيد يافت.

۴- ميسّر گويد:

امام صادقعليه‌السلام بمن فرمود: چه گوئى در باره كسى كه به هيچ وجه در امر و نهى خداوند نافرمانى او را نكند جز اينكه از تو و يارانت به علّت پذيرش ‍ اين امر (امامت ما خاندان) بيزارى جويد؟ گفتم: در حضور شما چه عرض ‍ كنم؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى. گفتم: جاى چنين كسى در دوزخ است. فرمود: نظر تو در باره كسى كه براى خدا ديندارى كند بهمان چيزى كه تو بدان ديندارى مى كنى (معتقد به ولايت و امامت ماست) و بجز گناهان بزرگ ساير گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند نيز از وى سر مى زند چيست؟ گفتم: در حضور شما چه عرض كنم؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى. گفتم: چنين كسى در بهشت خواهد بود.

فرمود: گويا برايت مشكل است كه بگوئى: او در بهشت است؟ گفتم:

نه، فرمود: برايت مشكل نباشد، او در بهشت است، خداوند- عزّ و جلّ- مى فرمايد: «اگر از گناهان بزرگ كه از آنها بر حذر داشته مى شويد دورى كنيد ما گناهان كوچك شما را پوشانده و از آنها درمى گذريم و شما را در جايگاهى گرامى وارد مى سازيم» (النساء: ۳۱)

۵- زيد بن على بن الحسين از پدرش امام سجّاد، از پدرش سيّد الشّهداءعليهما‌السلام روايت كند كه فرمود:

از امير المؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام شنيدم كه براى مردم سخنرانى مى كرد و در اثناء خطبه اش فرمود: بخدا سوگند مردم با ابو بكر بيعت كردند در حالى كه شايستگى من ب آنان از شايستگى ام باين لباسم بيشتر بود، با اين حال خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه ام را بزمين نهادم (كنايه از آرام گرفتن و اقدام ننمودن است).

ابو بكر بهلاكت رسيد و عمر را بجانشينى خود گمارد، و او نيز بخوبى مى دانست كه من نسبت بمردم از شايستگى ام باين لباسم شايسته ترم، باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم. و عمر نيز بهلاكت رسيد و امر حكومت را در شورا نهاد و مرا يك تن از شش نفر مانند سهم جدّه (كه بنظر ابى بكر سهمى ندارد) قرار داد، و گفت مخالفى را كه در اقّليت قرار دارد بكشيد، و منظور او من بود. باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه بر زمين نهادم، سپس امر اين قوم (اصحاب جمل) پس از بيعتشان با من چنان شد كه شد، در اين جا ديگر چاره اى نديدم كه يا با آنان بجنگم، و يا با ترك جهاد كافر بخدا گردم.

۶- حسن بن سلمه گويد:

چون گزارش حركت طلحه و زبير و عايشه از مكّه بسوى بصره بامير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - رسيد صدا زد تا همه جمع شوند، چون همه گرد آمدند حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: امّا بعد،

پس از آنكه خدا- تبارك و تعالى - پيامبرش: را بسوى خود برد، گفتيم كه ما اهل بيت و خاندان و وارثان و دوستان و شايسته ترين مردم نسبت ب آن حضرت هستيم، و هرگز در زمينه حق و سلطه او مورد منازعه و مخالفت قرار نگيريم، در همين فكر بوديم كه منافقين برجستند و سلطه و قدرت پيامبرمان: را از ما ربودند و بدست غير ما سپردند، بطورى كه بخدا سوگند ديده و دلهاى ما همگى بر اين حادثه گريست و سينه ها بخشم آمد. بخدا سوگند اگر بيم آن نبود كه مسلمين پراكنده شوند، و بكفر باز گردند، و دين كژ و ناهموار گردد همانا تا آنجا كه توان داشتيم شرائط كنونى را دگرگون مى ساختيم. همانا واليانى اين حكومت را بدست گرفتند و همگى در گذشتند، و خداوند آن را بمن باز گرداند. و همانا اين دو مرد: طلحه و زبير در شمار بيعت كنندگان با من بيعت كردند، و حال به بصره رفته تا اجتماع شما را پراكنده ساخته، و جنگ و درگيرى شما را ميان خودتان بيندازند. خداوندا اين هر دو را بخاطر نيرنگى كه باين امّت زدند و سوء نظرى كه به عموم مسلمين دارند بگير و كيفرشان ده. ابو الهيثم بن تيّهان برخاست و گفت: اى امير مؤمنان حسد قريش بر شما

دو گونه است: خوبانشان بخاطر ميل و مسابقه در فضل و برترى مرتبت بر تو حسد بردند، و بدان آنان نيز حسد زشتى بر تو بردند كه خداوند بدان سبب اعمالشان را تباه و بى ثمر ساخت و وزر وبالشان را سنگين تر نمود، و آنها به تساوى با تو بسنده نكردند بلكه خواستند بر تو پيش افتند، در نتيجه هدف از دسترس آنان دور گشت و مسابقه، آنان را از مرتبه اعتبار فرو افكند، و تو سزاوارترين فرد قريش به قريشيان هستى، پيامبرشان را در حال حيات يارى كردى، و پس از وفات وى حقوقى را كه بر عهده او بود پرداخت نمودى. بخدا سوگند اين سركشى آنان جز بزيان خودشان نخواهد انجاميد، و ما انصار و ياوران توئيم، پس هر امرى دارى بفرما. سپس اين اشعار را سرود: «همانا گروهى بر تو سر كشى كرده و نيرنگ زدند و تو را بكار زشتى چند عيبجوئى نمودند». «كه باندازه بال پشه اى بلكه عشر آن بال هم در تو وجود نداشت». «آنان نعمت بزرگى از خدا را در تو مشاهده كردند و نيز تو را بزرگمردى شناختند كه تمام گردان را بخاك مى افكند». «و تو را امامى يافتند كه تمامى كارها به وى ارجاع مى شود، و تو را بمنزله افسارى يافتند كه جلو افسار گسيختگى اسبان را مى گيرد». «و تو را حاكمى يافتند كه تمام شئون امامت در او جمع است، و مردى هاشمى كه پهناى گسترده سرزمين مكّه از آن اوست» «همه اينها بخاطر حسدى است نسبت ب آن نعمتى كه از جانب خداوند

بتو رسيده، و بازگشتند بدلهائى آكنده از حسد، و بجانهائى كه از شدّت شقاوت جام بغض و كينه و بخل مى باشد».

«و آنان دو دسته بودند، گروهى پرده هاى غيبى، اين صفات رذيله آنان را پوشانده، و گروهى بى پرده دشمنى را آشكار نمودند».

«اى وصىّ پيامبر: حقانيّت ما مانند سپيده صبح روشن و واضح و آشكار است».

«بنا بر اين در جنگ بى پروا بر قبيله اوس و خزرج يورش بر، و با ضربت نيزه بخاك ذلّتشان بنشان».

«هر كس از ما كه در راه خدا با تو دوستى نكند بر راه هدايت و رستگارى نخواهد بود».

پس حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام براى وى پاداش نيك آرزو كرد. پس از او مردم ديگر برخاستند و هر كدام همانند كلام او سخنى گفتند.

۷- سعدان بن مسلم از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

يك روز همين طور كه موسى بن عمرانعليه‌السلام نشسته بود ابليس با كلاه

رنگارنگى كه بر سر داشت بسوى او آمد، چون به موسى نزديك شد كلاه را برداشت و پيش آمد و سلام كرد. موسىعليه‌السلام فرمود: تو كيستى؟ گفت: من ابليس هستم. موسى فرمود: خدا آواره ات كند، براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام بخاطر منزلتى كه نزد خدا دارى بتو سلام كنم. موسى گفت: اين كلاه چيست؟ گفت:

بوسيله اين كلاه دلهاى آدميان را مى ربايم (گويا رنگهاى مختلف آن نمودار فريبندگى و شهوات و آرايشهاى دنيا و عقايد فاسد و اديان باطل بوده است). موسى گفت: مرا خبر ده از آن گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او چيره مى شوى و او را بسوى دلخواه و مراد خود مى برى. شيطان گفت: هنگامى كه او از خودش خرسند شود، و عملش را بسيار شمارد، و گناه او در نظرش كوچك جلوه كند. سپس گفت: اى موسى تو را به سه خصلت سفارش مى كنم: نه تو با زنى خلوت كن و نه او با تو خلوت كند، كه هيچ مرد و زنى با هم خلوت نكنند مگر اينكه من خودم همدم آنان هستم نه ياران من. و مبادا با خدا عهدى كنى (و اگر عهدى كردى فورا بجاى آر) زيرا كه احدى با خدا عهد نكند جز اينكه خودم نه يارانم همدم او باشم تا اينكه ميان او و وفاى به عهدش فاصله اندازم. و هر گاه تصميم به صدقه دادن گرفتى فورا بپرداز، كه هر گاه بنده اى عزم صدقه دادن كند خودم نه يارانم همدم او باشم تا ميان او و صدقه دادن جدائى اندازم. سپس ابليس بازگشت در حالى كه مى گفت: واى بر من خاكم بسر، به موسى چيزى آموختم كه به آدميزادگان خواهد آموخت.

۸- سماعة بن مهران گويد:

از امام كاظمعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: كار نيك بسيار را زياد مشماريد، و گناهان اندك را كم نينگاريد، كه همان گناهان اندك است كه جمع شده و بسيار مى گردد. و در نهان از خدا- عزّ و جلّ- بترسيد تا انصاف را از جانب خود نسبت بديگران رعايت كنيد، بسوى طاعت خدا شتاب كنيد، و سخن راست گوئيد، و امانت را برگردانيد كه همه اينها بسود شماست، و خود را بكارهائى كه حلال نيست آلوده نكنيد كه بضرر شما تمام خواهد شد.

۹- حمّاد بن عثمان از امام صادق از پدرانشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خدا فرمود:

هر گاه خداوند خير بنده اى را بخواهد او را در دين فقيه و دانا مى گرداند.

مجلس بيستم : ۸ رمضان المبارك ۴۰۷

۱- علىّ بن ربيعه والبى از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خداوند حدود و مرزهائى براى شما معيّن كرده پس از آنها تجاوز نكنيد، و واجباتى بر شما واجب نموده پس آنها را ضايع نسازيد و سنّتهائى براى شما وضع كرده پس از آنها پيروى كنيد، و چيزهائى را بر شما حرام ساخته پس ‍ هتك حرمت آنها نكنيد، و بخاطر شما از چيزهائى صرف نظر نموده آنهم از روى رحمتش نه از روى فراموشى، پس خود را در مورد آنها بزحمت نيندازيد.

۲- مجاهد گويد:

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: در اين دنيائى كه احدى پيش از شما از آن بهره مند نگشته، و براى احدى پس از شما باقى نخواهد ماند زهد را پيشه سازيد، راه شما در اين دنيا همان راه گذشتگان است، همانا عمر دنيا بريده شده و آواى سپرى شدن سر داده، و خوبيهاى آن زشت نما گشته است، پس پيوسته اهل خود را به فنا و نابودى، و ساكنان خود را به مرگ گوشزد مى كند. راستى كه شده آن تلخ، و زلال آن كدر گشته، و از آب زندگانى آن جز چند قطره يا جرعه اى بيش در ته اين ظرف باقى نمانده كه اگر تشنه لبى آن را بمكد لب او هم تر نشود. پس از اين خانه اى كه فنا و نيستى بر اهل آن مقدّر شده، و از ادامه حيات ممنوع اند- همان خانه اى كه جان اهلش در آن خوار و ذليل مى گردد- عزم كوچيدن كنيد، كه زنده اى نيست كه طمع در ماندن داشته، و نفسى نيست جز اينكه بمرگ اعتراف دارد. بنا بر اين آرزوها سرگرمتان نسازد، و روزگاران و دوران فترت بر شما دراز ننمايد، و با داشتن آرزوها فريب آن مخوريد. و اگر بمانند شتران بچه گم كرده اى كه بسرعت در پى آن است مشتاق باشيد، و چون ناله كبوتران صدا برآوريد، و همچون راهبان دلباخته به فغان آئيد، و براى حركت بسوى خداى متعال دست از اموال و اولاد بكشيد، به تمنّاى اينكه شما را درجه اى نزد خويش بالا برد، يا گناهى را- كه كاتبان الهى بشمار آورده و فرشتگان خداوندى ثبت و ضبط نموده اند- ببخشايد، هر آينه همه اينها در قبال پاداشى كه برايتان اميد داشته، و در برابر آن كيفرى كه از آن بر شما هراس دارم اندك است. خداوند ما و شما را از توبه كنندگان و عبادت كنندگان قرار دهد.

۳- سلمان فارسى -رحمه‌الله - گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در روز عرفه (نهم ذى حجّة) بيرون شد و فرمود: اى مردم خداوند در اين روز بشما افتخار و مباهات كرد تا همگى شما را عموما و على را خصوصا مورد بخشايش خويش قرار دهد. سپس فرمود: اى على نزديك من بيا، على نزديك رفت، پيامبر: دست او را گرفت و فرمود: همانا سعادتمند- سعادتمند واقعى - كسى است كه پس از من اطاعت تو كند و تو را دوست بدارد، و همانا بدبخت - واقعى - كسى است كه پس از من تو را مخالفت كند و با تو بدشمنى پردازد.

۴- ابو جهضم ازدى از پدرش روايت كند كه گفت:

چون عثمان ابا ذر غفارى -رحمه‌الله - را از مدينه بشام تبعيد كرد، ابو ذر هر روز بر مى خاست و مردم را پند و اندرز مى داد و آنان را بدست آويختن باطاعت پروردگار امر مى نمود، و از ارتكاب معاصى خداوند حذر مى داد، و آنچه را كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در فضائل و مناقب اهل بيت آن حضرتعليهم‌السلام شنيده بود براى آنان بازگو كرده و بر دست آويختن به عترت پيامبر: تحريض و تشويق مى نمود.

معاويه به عثمان نوشت: امّا بعد، پيوسته مردمى شبانه روز دور ابو ذر را گرفته و او چنين و چنان مى گويد. اگر باين مردمى كه بمن سپرده اى نيازى دارى ابو ذر را نزد خود ببر كه من مى ترسم نظر مردم را نسبت بتو خراب و فاسد نمايد، (و آنها را عليه تو بشوراند) و السّلام.

عثمان در پاسخ نوشت: امّا بعد، چون نامه مرا خواندى ابو ذر را نزد من گسيل دار، و السّلام. معاويه كس نزد ابو ذر فرستاد و او را احضار نموده، نامه عثمان را برايش خواند و گفت: السّاعة هر چه سريعتر برو. ابو ذر بسوى راحله و مركب خود رفت و بار بنه بر او بست و اسباب سفر ساز كرد. مردم نزد او جمع شدند و گفتند: اى ابا ذر- خدا تو را رحمت كند- كجا مى روى؟ ابو ذر گفت:

روزى مرا از روى خشم بسوى شما فرستادند، و امروز نيز بيهوده و بدون هيچ دليلى مرا بسوى خود مى برند، آن طور كه مى بينم پيوسته كار ايشان با من همين است تا سرانجام نيكوكارى آسوده شود، يا از دست فاجرى آسودگى حاصل آيد (يعنى يا آن مؤمن بميرد يا آن فاجر بهلاكت رسد). اين بگفت و برفت. وقتى خبر حركت ابو ذر به گوش مردم رسيد بدنبال او روانه شدند تا از دمشق بيرون رفت، و مردم با او رفتند تا به دير مرّان رسيد. ابو ذر از مركب پياده شد و مردم نيز پياده شدند، ابو ذر جلو ايستاد و نماز جماعتى با آنان گزارد، سپس گفت: اى مردم من شما را ب آنچه سودتان دهد سفارش ‍ مى كنم، و خودم نيز از لفّاظى و سخن پراكنى خوددارى مى نمايم. همگى؛ خدا- عزّ و جلّ- را حمد كنيد، همه گفتند: الحمد للّه (سپاس خداى راست). گفت: گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، و محمّد بنده و فرستاده خداست. مردم نيز همان گونه پاسخ دادند. گفت: گواهى مى دهم كه برانگيخته شدن در روز قيامت حقّ است، و بهشت حقّ است، و دوزخ نيز حقّ، و به هر چه پيامبر: از جانب خداوند آورده است اقرار مى كنم، شما هم باين امور گواهى دهيد. همه گفتند: ما بر تمام اين امور گواهيم. گفت: هر كدام از شما را كه با اعتقاد باين امور بميرد، بشارت باد به رحمت و كرامت خداوند، البتّه تا آنگاه كه ياور گنهكاران و توجيه كننده اعمال ستمگران و ياور آنان نباشد. اى مردم، نماز و روزه خودتان را با خشم در راه خدا- عزّ و جلّ- بهنگامى كه در زمين نافرمانى مى شود همراه سازيد، و پيشوايان خود را بقيمت بخشم آوردن خداوند خشنود مسازيد، و اگر چيزهاى نوظهورى را كه سابقه دينى براى آنها نمى شناسيد پايه گذارى نمودند شما از ايشان فاصله بگيريد، و آنان را سرزنش كنيد هر چند به شكنجه و محروميّت و تبعيد شما بيانجامد، تا در نتيجه خدا- عزّ و جلّ- را خشنود سازيد كه خداوند والاتر و بلند جايگاه شايسته نباشد كه بخاطر خشنودى آفريدگان بخشم آورده شود. خداوند من و شما را بيامرزد، شما را بخدا مى سپارم و بر شما درود مى فرستم و رحمت خداوند بر شما باد. مردم در پاسخ صدا زدند: خداوند بر تو درود فرستد و رحمتش را شامل حال تو گرداند اى ابا ذر، اى صحابى رسول خدا: ، مى خواهى تو را باز گردانيم، - هر چه اين گروه تو را بيرون راندند- و مانع سفر تو شويم؟ ابو ذر گفت: باز گرديد- خدا شما را رحمت كند- كه من بر مشكلات و گرفتاريها از شما شكيباترم، و از اختلاف و پراكندگى جدّا بپرهيزيد.

ابو ذر رفت تا بر عثمان وارد شد، چون داخل شد عثمان گفت: خداوند چشمى را به عمرو روشن نكند! ابو ذر گفت: بخدا سوگند پدر و مادرم مرا عمرو نناميده اند و ليكن خداوند آن كسى را كه معصيت و مخالفت امر او مى كند و از هواى نفس خود پيروى مى نمايد بخودش نزديك نسازد. كعب الا حبار (يك يهودى تازه مسلمان) برخاست و گفت: اى پير مرد از خدا نمى ترسى كه با اين گونه سخن با امير المؤمنين روبرو مى شوى؟! ابو ذر عصائى را كه بدست داشت بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت: اى پسر دو يهودى تو با مسلمانان چه سخن دارى؟ بخدا سوگند هنوز يهودى گرى از دلت بيرون نرفته است. عثمان گفت: بخدا سوگند كه بودن من و تو در يك خانه نشايد، تو خرف شده و عقل خود را از دست داده اى، او را از نزد من بيرون بريد و بر كوهان شترى برهنه سوارش كنيد و بشدّت شتر را برانيد و با سختى هر چه تمامتر او را به ربذه رسانيد و بدون هيچ انيس و همدمى رهايش كنيد تا خدا هر چه مى خواهد بر سرش بياورد. مأ موران نيز او را با درشتى تمام در حالى كه با مشت باستخوانهاى پهلويش مى كوفتند بسوى ربذه بيرون بردند.

عثمان قبلا دستور داده بود كه احدى از مردم او را مشايعت نكند. اين گزارش بامير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام رسيد، حضرت با شنيدن اين خبر آنقدر گريست كه ريش مباركش از اشك ديده اش تر شد، سپس فرمود: آيا اين چنين باصحابى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل مى كنند؟ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ «ما همه از خدائيم و بسوى او بازمى گرديم». سپس برخاست و با حسن و حسينعليهما‌السلام و عبد اللّه بن عبّاس و فضل و قثم و عبيد اللّه (فرزندان عبّاس عموى پيامبر) همگى حركت كردند تا به ابو ذر رسيده و او را مشايعت نمودند. چون چشم ابو ذر-رحمه‌الله - ب آنان افتاد مشتاقانه بسوى آن شتافت و بر آنان گريست و گفت: پدرم بفداى چهره هائى كه با ديدنشان ياد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى افتم و بركت، وجودم را فرا مى گيرد.

سپس دست ب آسمان برداشت و گفت: خداوندا من اينان را دوست دارم هر چند در راه محبّتشان قطعه قطعه شوم، من بخاطر خشنودى تو و دستيابى بخانه آخرت هرگز از اينان جدا نمى شوم، خدا شما را رحمت كند باز گرديد، از خدا مى خواهم كه به بهترين وجه پس از من از شما پذيرائى كند. در اينجا آن چند نفر با او وداع نموده و در حالى كه از فراق وى اشك مى ريختند بازگشتند.

۵- عبد المؤمن از امام باقرعليه‌السلام از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: سريعترين چيزها از نظر كيفر و عقوبت چند چيز است: مردى كه باو نيكى كنى و او در عوض نيكى تو ببدى تو را پاداش ‍ دهد. و مردى كه با او پيمان ببندى و تو خواهى كه وفا كنى و او بخواهد بدروغ با تو رفتار كند. و مردى كه هرگز باو ستم نمى كنى و او پيوسته در صدد ستم نمودن بتو است. و مردى كه بخاطر خويشاوندى با او رفت و آمد كنى، و او با تو قطع رابطه نمايد.

۶- اسحاق بن فضل هاشمى گويد:

يكى از دعاهاى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام اين است: «خداوندا پناه مى برم بتو از اينكه دوستت را دشمن بدارم، يا با دشمنت دوستى كنم، يا كسى را كه از تو خشم بدل دارد خشنود سازم. خداوندا بر هر كس كه تو درود فرستى درود ما نيز بر او باد، و بر هر كس لعنت كنى لعنت ما نيز بر او باد. خداوندا هر كس كه مرگ او موجب شادى ما و شادى تمام مسلمانان است ما را از شر او آسوده ساز، و بجاى او كسى را بما ارزانى دار كه براى ما بهتر از او باشد، تا آنجا كه نشانه اجابت را طورى بر ما نمايان سازى كه ما در دين و دنياى خود بدان آشنا باشيم، اى مهربان تر از هر مهربانى».

مجلس بيست و يكم : شنبه نيمه رمضان المبارك ۴۰۷

۱- ابو حمزه ثمالى -رحمه‌الله گويد:

از امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد اسلام او كامل است، و بر ايمانش يارى مى شود، و گناهانش از وى پاك مى گردد، و بديدار خدا رود در حالى كه از او خرسند است، و اگر سراپايش ‍ را گناه فرا گرفته باشد خداوند آنها را بريزد. و آن چهار چيز عبارتند از: وفا به عهدى كه انسان با خدا مى بندد، و راستگوئى با مردم، و شرم و حيا از آنچه كه نزد خدا و مردم زشت مى نمايد، و خوش خلقى با خانواده و ساير مردم.

و چهار چيز است كه در هر يك از مؤمنين باشد خداوند او را در برترين درجات بهشت در غرفه اى فوق غرفه ديگر در جايگاه شرف بتمام معنى جاى دهد: آن كس كه يتيمى را پناه دهد و بخوبى از وى پذيرائى كند و چون پدرى مهربان براى او باشد، و آن كس كه به ناتوانى رحم كند و او را يارى دهد و كفايت نمايد، و آن كس كه هزينه زندگى پدر و مادرش را بپردازد و با آنان به نرمى و نيكى رفتار كند و اندوهگينشان نسازد، و آن كس كه با غلام خود بدخلقى و ناسازگارى نكند و او را در كارهايش كمك نمايد و نسبت به بازخريد خود اگر طاقت ندارد مجبورش نسازد.

۲- انس بن مالك گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: تعدّى و تجاوز در چيزى وجود پيدا نكرد مگر اينكه آن را زشت و بدنما نمود، و شرم و حيا در چيزى نهاده نشد جز اينكه آن را زينت بخشيد.

۳- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:

خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مشرف شدم و عرض كردم: اى رسول خدا وصىّ شما كيست؟ آن حضرت ده روز از جواب گفتن خوددارى نمود و بمن پاسخى نداد، سپس فرمود: اى جابر تو را از آنچه پرسيدى خبر ندهم؟ گفتم: پدر و مادرم فدايت بخدا سوگند چندان از دادن پاسخ خوددارى فرمودى كه پنداشتم بر من خشم گرفته اى. فرمود: اى جابر بر تو خشم نگرفتم و ليكن منتظر بودم كه از آسمان برايم خبر رسد، جبرئيلعليه‌السلام نزد من آمد و گفت: اى محمّد پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: همانا علىّ بن ابى طالب وصى و جانشين تو بر خاندان و امّت تو است، و همان كسى است كه نااهلان را از كنار حوض كوثر عقب براند، و او پرچمدار توست كه در راه بهشت پيشگام تو خواهد بود.

گفتم: اى پيامبر خدا نظرتان اينست كه با كسى كه باين مطلب ايمان نياورد كارزار كنم؟ فرمود: آرى، اى جابر او در اين جايگاه قرار داده نشده مگر باين خاطر كه از وى پيروى شود، پس هر كس كه از او پيروى كند فرداى قيامت با من است، و هر كس با او مخالفت كند هرگز در كنار حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد.

۴- ابو ذر غفارى - رضى اللّه عنه - گويد:

ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با دست مبارك به پشت علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام زد و فرمود: اى على هر كس ما را دوست بدارد از عرب است، و هر كس ما را دشمن بدارد كافر عجمى است. شيعيان ما از خانواده ها و قبايل شريف و صحيح النّسب و حلال زاده اند، و كسى بر آئين ابراهيمعليه‌السلام جز ما و شيعيان ما نيست، و ساير مردم از آئين وى بدورند، و همانا خدا را فرشتگانى است كه گناهان شيعيان ما را فرو ريزند همان گونه كه كلنگ و تيشه ساختمان را ويران مى كند.

۵- عبد الرّحمن بن جندب از پدرش روايت كرده كه گفت:

چون با عثمان براى خلافت بيعت شد از مقداد بن اسود كندى -رحمه‌الله - شنيدم كه به عبد الرّحمن بن عوف مى گفت: اى عبد الرّحمن بخدا سوگند هرگز رويدادى مانند آنچه بر سر اين خاندان (اهل بيت پيامبر)عليهم‌السلام پس از رحلت پيامبرشان صلّى اللّه عليه و آله آمد نديده بودم! عبد الرّحمن گفت: مقداد! تو را باين گونه امور چكار؟ مقداد گفت: بخدا سوگند ايشان را دوست مى دارم بدين جهت كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دوستشان مى داشت، و بخدا سوگند اندوهى كه بهيچ وجه نمى توانم اظهارش كنم بر من چيره شده از اينكه قريش بجهت شرافت اين خاندان بر ساير مردم شرف يافتند و با اين حال همگى همدست شده تا قدرت و نفوذ و حكومت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را از دست ايشان ربودند.

عبد الرّحمن گفت: اى واى! بخدا سوگند من فراوان خود را بخاطر شما بزحمت انداخته ام. مقداد گفت: توجّه كن بخدا سوگند دست از دامان مردى برداشتى كه از جمله كسانى است كه بحقّ فرمان دهند و بحقّ عدالت ورزند، هان بخدا سوگند اگر ياورانى عليه قريش مى يافتم با آنان مى جنگيدم همان گونه كه در روزهاى بدر و احد جنگيدم. عبد الرّحمن گفت: مادرت بعزايت بنشيند مقداد! مبادا مردم اين سخن را از تو بشنوند، بخدا سوگند مى ترسم از اينكه تو صاحب يك فرقه و آشوبى شوى.

جندب گويد: پس از آنكه مقداد از آنجا رفت، نزد او رفته و گفتم: من از ياران توام. گفت: خدا تو را رحمت كند، آنچه ما خواهان آنيم دو سه نفر مرد براى آن كافى نيست پس از نزد وى بيرون شدم و خدمت علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام رسيدم و گفتار او و خودم را بعرض رساندم و حضرت براى ما دعاى خير فرمود.

۶- عبد الملك بن عمير لخمى گويد:

جارية بن قدامه سعدى بر معاويه وارد شد، و احنف بن قيس و حباب مجاشعى در كنار معاويه روى تخت نشسته بودند. معاويه باو گفت: كيستى تو؟ گفت: ما جارية بن قدامه هستم - وى آدم دانا و باهوشى بود- معاويه گفت: من باور نمى كردم هنوز زنده باشى، مگر تو (از نظر جثه) از يك زنبور عسل بيشترى؟

جاريه گفت: اى معاويه با من چنين برخورد مكن، تو مرا بزنبور عسل تشبيه مى كنى و بخدا سوگند كه زنبور نيشى آتشين و براقى شيرين دارد، و بخدا سوگند كه معاويه نام ننهاده اند مگر بر سگى كه سگان ديگر را گاز گيرد، و اميّه (كه نام مادر توست) تصغير امه است (يعنى كنيزك). معاويه گفت: چنين رفتار مكن، گفت: تو كردى من هم كردم.

معاويه گفت: نزديك بيا، و در كنار من بر تخت بنشين. گفت: اين كار را نمى كنم. گفت: چرا؟ گفت: چون ديدم اين دو نفر دارند تو را از جايت كنار مى زنند و من نمى خواهم با آنان شركت كنم. معاويه گفت: نزديك بيا تا سخن محرمانه اى بگويم. جاريه پيش رفت و معاويه باو گفت: اى جاريه من از اين دو مرد دينشان را خريده ام. گفت: از من نيز بخر اى معاويه. گفت: (آهسته) صدايش را در نياور.

۷- انس بن مالك گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: كفّاره و جريمه غيبت كه گناه آن را بزدايد آن است كه براى آن كس كه از او غيبت كرده اى آمرزش بخواهى.