دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 21975
دانلود: 21327

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21975 / دانلود: 21327
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

خلاصه كتاب جهاد

اعتراض به حكم جهاد

يكى از فروع دين اسلام، جهاد است و وجود اين مطلب موجب اعتراضاتى، خصوصا از جانب مسيحيان، بر ضد اسلام شده است. اين اعتراضات عبارتند از:

۱. چرا چنين قانونى در اسلام وجود دارد؟ زيرا مى دانيم كه جنگ بد است و صلح خوب، و دينى كه از جانب خداست، بايد طرفدار صلح باشد، نه طرفدار جنگ؛ حال آن كه اسلام، دين جنگ است، نه دين صلح.

۲. چرا مسلمانان با استفاده از همين اجازه قانونى، اسلام را بر ديگران تحميل كرده اند؟ به بيان ديگر، جهاد با يك اصل عمومى حقوق بشر، يعنى «آزادى عقيده» منافات دارد و جهادهاى اسلامى، جنگ براى تحميل عقيده بوده و لذا مخالف حقوق بشر است.

۳. اسلام گفته است : آن قدر با غير مسلمانان بجنگيد كه يا مسلمان شوند، يا باج بدهند، يعنى يا تحميل عقيده يا تحميل باج، پس اسلام دين زور است و مى گويد: يا بايد عقيده مرا بپذيرى و يا اگر نپذيرى، بايد به من باج بدهى.(۳۲۷)

پاسخ به اعتراض

گاهى هدف از جنگ، جاه طلبى، طمع به ثروت ديگران و تجاوز است، كه اين چنين جنگى محكوم است، اما هر جنگى تجاوز نيست. اگر جنگى براى دفع تجاوز و دفاع از حق و حقيقت باشد، قطعا بد نيست. اگر كسى به ما تهاجم كند و بخواهد سرزمين ما را تصاحب كند، آيا باز بايد بگوييم : ما طرفدار صلحيم و با جنگ با او نيز مخالفيم؟! اين كار در واقع صلح نيست، بلكه تسليم و ذلت است. صلح، همزيستى شرافتمندانه است، نه ذليل شدن. جنگ، به معنى ايستادگى در مقابل تجاوز، قطعا خوب و از ضروريات زندگى بشر است. پس طرفدارى از صلح، با قبول ذلت، تفاوت زيادى دارد. اسلام طرفدار صلح است، اما هرگز تحمل ذلت را نمى پذيرد و لذا جنگى را كه به خاطر دفاع از تجاوز باشد، مى ستايد. قرآن كريم مى فرمايد:ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض (۳۲۸) و نيز مى فرمايد:ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا (۳۲۹) و براى همين است كه تمام كشورها، نيروى دفاعى را براى كشور خود لازم مى دانند و در قرآن نيز بر اين مساله تاكيد شده است كه بايد نيروى دفاعى مسلمانان بقدرى قوى باشد كه در دل دشمن رعب بيفكند تا او خيال تجاوز را در سر نپروراند:و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم (۳۳۰)

مسيحيت داعيه تشكيل جامعه را ندارد، اما اسلام كه آمده است تا جامعه تشكيل دهد و رسالتش اصلاح اجتماعات بشرى است، نمى تواند قانون جهاد نداشته باشد؛ چرا كه در جوامع بشرى، براى جلوگيرى از تجاوز متجاوزان، توسل به زور امرى ضرورى است.(۳۳۱)

تا اين جا پاسخ اعتراض اول داده شد، اما هنوز دو اعتراض بعدى باقى است، يعنى اگر جهاد، صرفا جهاد دفاعى است، چرا در اسلام جهاد ابتدايى وجود دارد كه يا منجر به تحميل عقيده مى شود يا تحميل جزيه؟ براى پاسخ به اين مساله، بايد ابتدا سراغ آيات قرآن كريم و سيره نبوى برويم و منطق اسلام را در اين زمينه مشخص سازيم.

نظر اسلام درباره جهاد

در قرآن كريم، چهار دسته آيات وجود دارد كه براى فهم مساله جهاد در اسلام بايد به همه آن ها با هم توجه كرد:

۱. آيات مطلق :

بعضى آيات قرآن به صورت مطلق دستور جهاد داده است؛ يعنى همين قدر مى گويد كه با كفار و منافقين يا اهل كتاب، جنگ كنيد و هيچ قيد و شرطى را مطرح نكرده است؛ مثلا مى فرمايد: يا اءيها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم (۳۳۲) اگر فقط همين آيات وجود داشت، چاره اى نداشتيم كه بگوييم: دستور جنگيدن بلاشرط با غير مسلمانان را مى دهد.(۳۳۳)

۲. آيات مقيد:

در علم اصول فقه بيان مى شود كه اگر يك دستور در جايى به طور مطلق ذكر شده باشد و در جاى ديگر مقيد، مطلق را بايد حمل بر مقيد كرد.(۳۳۴) در مورد جهاد نيز آياتى وجود دارد كه مقيد است، يعنى مثلا ذكر كرده است كه از اين جهت با مشركان بجنگيد كه آن ها به شما تجاوز مى كنند:و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة (۳۳۵) يا در جايى ديگر مى فرمايد:و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لايحب المعتدين (۳۳۶) در آيه اخير تصريح شده كه حتى در جنگ با متجاوزين نبايد از حد تجاوز كنيد. تفسير آيه اين است كه فقط با مردان جنگى بجنگيد و متعرض ديگران مثل زن ها، پير مردها و بچه ها نشويد و يا كارهاى ديگرى كه موجب تجاوز از حد است، مثل قطع درختان و پر كردن قنات ها و... انجام ندهيد.(۳۳۷)

لازم به ذكر است اين قيد «دفاع در مقابل تجاوز» فقط منحصر به تجاوز به خود انسان نيست، بلكه در جايى كه انسان ببيند كه ظلم فاحشى به عده اى از افراد ديگر صورت مى گيرد، باز جهاد لازم است. اين عده ممكن است مسلمان باشند، مثل جريان فلسطينى ها كه براى ما جهاد براى كمك به آن ها لازم است، و ممكن است آن عده غير مسلمان باشند، كه در اين جا نيز دو حالت متصور است. يك بار ظلمى كه به آن ها مى شود شبيه همين ظلم به مردم فلسطين است، يك بار اين است كه ظالم، مردم را در حصارى قرار داده كه مانع رسيدن پيام اسلام به آن ها مى شود. در اين جا اسلام اجازه مى دهد براى برداشتن اين زنجيرها و رفع محيط اختناق، با حاكمان آن (نه خود مردم) جهاد شود، ولو اين كه خود مردم اين ظلم حاكمان را احساس نكنند. يعنى لزومى ندارد كه مظلوم تقاضاى كمك كند تا جهاد واجب شود، بلكه همين قدر كه مظلوم، مظلوم باشد و اين ظلم سدى در راه سعادت او باشد، كمك به او و رفع اين موانع لازم است و بسيارى از جهادهاى صدر اسلام از همين نوع بوده است.(۳۳۸) قرآن كريم نيز در اين باره مى فرمايد: و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله(۳۳۹) در خصوص موارد جهاد واجب، به عنوان دفاع از ظلم به ديگران نيز مى فرمايد:و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا (۳۴۰)

از ديگر آياتى كه نشان مى دهد جهاد در اسلام امرى مقيد است، نه مطلق، اين آيه است كه :قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و لايحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من اءوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون (۳۴۱) برخى از مفسرين گفته اند كه اين آيه شامل مطلق اهل كتاب مى شود، يعنى تمام اهل كتاب با اين كه مدعى ايمان به خدا و آخرت هستند، در واقع ايمان ندارند، ولى گروه ديگرى از مفسرين مى گويند: قرآن با اين تعبيرش خواسته اهل كتاب را دو دسته كند و مى گويد: برخى از اهل كتاب واقعا به خدا و قيامت و... ايمان دارند كه شما با آن ها كارى نداشته باشيد، بلكه به سراغ آن عده از اهل كتاب برويد كه ادعاى ايمان مى كنند، اما حتى دين خودشان را هم مراعات نمى كنند.(۳۴۲)

۳. آياتى كه مى گويد دعوت اسلام اجبارى نيست :

در قرآن كريم آيات متعددى است كه نشان مى دهد اسلام نظرش اين نيست كه به زور به مردم بگويد يا مسلمان شويد يا كشته مى شويد. از همه معروف تر، آيهلا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى (۳۴۳) است، يا در آيهادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (۳۴۴) صريحا راه اسلام آوردن را منطق و موعظه معرفى مى كند. در جاى ديگر مى فرمايد:و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر (۳۴۵) يعنى ايمان و كفر اختيارى است. باز مى فرمايد:ولو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مومنين (۳۴۶) يعنى اگر استفاده از زور صحيح بود، خدا خودش همه را مسلمان مى كرد، پس تو هم اى پيامبر بايد مردم را آزاد بگذارى كه هر كس دلش مى خواهد ايمان بياورد. پس اين دسته از آيات بخوبى نشان مى دهد كه جهاد در اسلام بر اين اساس نيست كه ديگران به زور اسلام را بپذيرند.(۳۴۷)

۴. آيات صلح طلبانه :

آيات ديگرى هست كه تاكيد دارد در اسلام صلح موضوعيت دارد، مثلا مى فرمايد:و الصلح خير (۳۴۸) يا مى فرمايد:يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة (۳۴۹) در آياتى تاكيد شده كه مخالفين هر جا مايل به صلح شدند، شما نيز صلح را بپذيريد كه بهترين دليل است كه در اسلام، در شرايط عادى صلح اولويت دارد. مثلا مى فرمايد:و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله (۳۵۰) و از آن صريح تر و اكيدتر اين كه :فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا (۳۵۱) (۳۵۲)

با اين توضيحات، اجمالا معلوم شد كه ماهيت اصلى جهاد در اسلام، دفاعى است. براى اين كه اين مطلب بهتر پذيرفته شود، خوب است اشاره اى نيز به نحوه تشريع جهاد و سيره نبوى در اين زمينه داشته باشيم. مى دانيم كه وحى در چهل سالگى بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد و ايشان و اصحابشان سيزده سال در مكه تحت شكنجه كفار بودند. مسلمانان مكررا اجازه دفاع مى خواستند كه در اين مدت، پيامبر اجازه ندادند، تا آن كه كار فوق العاده سخت شد و نهايتا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند. سال اول هجرت نيز اجازه دفاع داده نشد. در سال دوم كه اجازه داده شد، لحن آيات كاملا مى رساند كه اساسا جهاد براى دفاع تشريع شد. اولين آيات جهاد چنين بود كه : ان الله يدافع عن الذين آمنوا(۳۵۳) يا اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله (۳۵۴) و بلافاصله فلسفه تشريع جهاد را چنين ذكر مى كند كه :ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا (۳۵۵) (۳۵۶)

تا اين جا معلوم شد كه اصل تشريع جهاد، به عنوان امرى دفاعى بوده و در اين جهت نيز كسى ترديد ندارد كه جهاد و قتال اگر به صورت تجاوز براى استخدام نيروهاى اقتصادى يا انسانى مخاطبان باشد، از نظر اسلام جايز نيست. اما بحث بر سر اين است كه در جهاد دفاعى دامنه اين دفاع تا كجاست. برخى مى پندارند دامنه دفاع، فقط دفاع از خود است، يعنى اگر به حق «من» يعنى اموال من، يا وطن من تجاوز شد، فقط در اين صورت است كه انسان مى تواند از حق خود دفاع كند. البته اين مقدار از نظر اسلام كاملا پذيرفته شده و حتى اگر كسى در مقام دفاع از خانواده و ناموسش كشته شود، شهيد است : من قتل دون عياله شهيد(۳۵۷) اما سوال اصلى اين است كه آيا اين حق، چون حق من است، اجازه دفاع از آن و جنگيدن به خاطر آن را دارم، يا اين كه چون «حق» است، چنين اجازه اى را دارم؟

به بيان ديگر، به نظر مى رسد نزاع در بحث جهاد، نزاع صغروى است. يعنى در اين كه جهاد براى دفاع جايز است، بعيد است كسى مناقشه اى داشته باشد، بلكه بحث بر سر اين است كه : «دفاع از چه چيزى جايز است؟» اگر درست دقت كنيم، در مى يابيم كه ملاك تقدس دفاع، اين نيست كه انسان بايد «از خود» دفاع كند، بلكه اين است كه بايد «از حق» دفاع كند، و اگر اين را بپذيريم، چه به حق خودمان تجاوز شود، چه به حق اشخاص ديگر، و چه به حقوق كلى انسانيت، اسلام اجازه جهاد را صادر مى كند. در اين صورت دفاع از حقوق انسانى مقدس تر است. لذا امروزه كه آزادى را از مقدسات بشر به حساب مى آورند، كسانى كه آزادى خواه هستند - چه حقيقتا و چه اين كه تظاهر به آزادى خواهى مى كنند - به اين علت در ميان توده مردم احترام دارند كه خود را مدافع حقوق انسانيت مى شمارند، نه مدافع حقوق فرد خودشان يا ملت خودشان. اين امر بقدرى شيوع يافته كه امروزه بسيارى از استعمارگران و متجاوزان نيز، نام تجاوز خودشان را «دفاع از آزادى ديگران» مى گذارند تا بدين وسيله توده ها را گمراه سازند.

با اين بيان معلوم مى شود كسانى كه به عنوان امر به معروف و نهى از منكر نيز قيام مى كنند، قيامشان مقدس است. ممكن است كسى از نظر شخصى و حتى ملى مورد تجاوز قرار نگيرد، يعنى در جامعه اى كه زندگى مى كند، به حقوق مادى خودش يا ديگران تعرضى نشده، بلكه به امرى كه به مصلحت بشريت است، تجاوز شده باشد، منكرى جاى معروفى نشسته و معروفى منكر قلمداد مى شود. اگر اين شخص به عنوان امر به معروف و نهى از منكر قيام كند، اين شخص جهادش مقدس است، چون دفاع از حقوق مربوط به انسانيت است. بدين ترتيب، جهاد براى بسط ارزش هاى انسانى نيز جهادى مقدس است؛ يعنى تجاوز به ارزش هاى انسانى - نه صرفا به مال و جان و ناموس و سرزمين - نيز تجاوز است و بايد عليه آن جهاد كرد. مطلب را با مثالى مى توان بهتر توضيح داد. در زمان ما تلاش هاى فراوانى براى ريشه كن كردن برخى از بيمارى ها انجام مى شود. با اين حال، هنوز علل اساسى برخى از بيمارى ها - مثل سرطان - كشف نشده و لذا راه علاجى نيز پيدا نشده است، ولى فعلا يك سلسله داروهايى هست كه مدتى اثر اين بيمارى ها را به تاخير مى اندازد و مردم بناچار از آن ها استفاده مى كنند. اگر فرض كنيم موسه اى راه علاج قطعى يكى از اين بيمارى ها را كشف كرد و موسسات ديگرى كه از طريق توليد داروهاى فعلى، سود كلانى به دست مى آورند، براى حفظ بازار فروششان بخواهند آن موسسه اول و كشف او را نابود كنند، آيا بايد از چنين ارزش انسانى اى دفاع كرد؟ آيا حق داريم بگوييم كه چون به جان و مال و سرزمين و حتى آزادى ما تجاوز نشده، اجازه جهاد نداريم؟ مسلما خير، بلكه اين را به عنوان نجات يك ارزش ‍ انسانى - يعنى امرى كه براى كل انسان ها ارزشمند است - قلمداد مى كنيم و به عنوان دفاع، براى نجات اين ارزش انسانى، جهاد را جايز و حتى واجب مى شمريم.(۳۵۸)

پاسخ اعتراض دوم

براى پاسخ به اعتراض دوم بايد اصل مذكور درباره محدوده جهاد را بر مساله توحيد تطبيق كنيم. برخى مى گويند كه توحيد و خدا پرستى جزء مسائل شخصى يا حداكثر قومى انسان هاست، نه جزء حقوق انسانيت. يعنى فرد مختار است كه موحود باشد يا مشرك. يا ملتى توحيد را مذهب رسمى خود قرار دهند و يا شرك را. اگر توحيد جزء قوانين كشورى قرار گرفت، جزء حقوق آن ملت است، وگرنه، نه. نظر ديگر اين است كه توحيد هم مثل آزادى، جزء حقوق انسانى است و لذا شرك تهديدى عليه انسانيت و انسان هاست، هر چند خودشان متوجه آن نباشند. پس جهاد براى توحيد و مبارزه با شرك نيز مشروع است و مانند جنگيدن براى آزادى ملتى ديگر است.

ما قبل از اين كه بين اين دو نظر قضاوت كنيم، مطلبى را بايد مورد توجه قرار دهيم و آن اين كه بعضى از مسايل اجبار بردار است و برخى فى حد ذاته اجبار بردار نيست و طبيعتش اين است كه از روى اختيار انجام شود؛ مثلا اگر بيمارى خطرناكى پيدا شود، همه افراد بايد واكسن بزنند، چه بخواهند و چه نخواهند، يعنى اگر كسى حاضر نشود، مى توان دست و پايش را بست و به زور به او واكسن زد. پس اين مساله، اجبار بردار است. اما مثلا تزكيه نفس ‍ و تربيت عالى، امرى اجبار بردار نيست. مى توان به زور شلاق و زندان، مانع دزدى افراد شد، اما با اين وسايل نمى توان كارى كرد كه روى كسى اماندار شود. يا مثلا هيچ گاه نمى توان به زور كسى را مجبور كرد كه شخصى را دوست داشته باشد.

مساله ايمان نيز، صرف نظر از اين كه از حقوق انسانى است يا نه، ذاتا اجباربردار نيست؛ زيرا ايمان، يعنى پذيرفتن و مجذوب شدن به يك فكر كه اين امر دو ركن دارد. يك ركنش جنبه علمى است كه عقل انسان مطلب را بپذيرد؛ و ديگرى جنبه احساساتى است كه دل انسان گرايش پيدا كند و هيچ يك از دو ركن ايمان در قلمرو زور نيست؛ زيرا فكر انسان تابع منطق است و هيچ استدلالى را با زور نمى توان ياد داد و جنبه گرايشى و محبتى را نيز كه قبلا توضيح داديم. پس ميان توحيد - ولو توحيد را از حقوق انسانيت بشمريم - و غير توحيد، مثل آزادى، تفاوتى هست. آزادى را مى توان به زور به مردم داد، زيرا مى توان جلوى متجاوز را به زور گرفت و با اين كار، مردم طبعا آزاد مى شوند، ولى آزادگى و روح آزادى خواهى را نمى توان با زور تحميل كرد. ايمان به توحيد نيز همين طور است و با اين بيان معنى لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى(۳۵۹) نيز بهتر آشكار مى شود. در اين جا قرآن نمى خواهد بگويد: دين را مى شود به اجبار تحميل كرد، ولى شما اين كار را نكنيد، بلكه مى گويد: اصلا دين اجبار بردار نيست و آن چه با اجبار تحميل مى شود، دين نيست. بر همين اساس، قرآن به كسانى كه ايمان در قلوبشان رخنه نكرده، اما اقرار به اسلام كرده اند، مى فرمايد: شما مسلمانيد و حقوقتان با ساير مسلمانان يكى است، ولى ايمان به دل شما وارد نشده است.(۳۶۰) يعنى مى خواهد بگويد: جايگاه ايمان، دل است. مويد ديگر اين كه، اسلام در اصول دين، تقليد را جايز نمى داند و مى دانيم كه اصول دين مربوط به عقيده و ايمان است. پس نظر اسلام اين است كه ايمان با فكر آزاد، تحصيل مى شود، نه با فكر غير آزاد، خواه در اسارت تقليد باشد يا تحت زور و اجبار.

با اين بيان، آن دو نظر كه ابتدا ذكر كرديم، به هم نزديك مى شود، چون حتى اگر ما توحيد را از حقوق انسانى بدانيم، باز نمى توانيم براى تحميل عقيده توحيد با ملت ديگرى بجنگيم، زيرا دين امرى تحميل پذير نيست، اما نكته ديگرى هست و آن اين كه مى توانيم با مشركين براى ريشه كن كردن عقيده شرك بجنگيم، چرا كه قطع مبداء يك عقيده باطل، غير از تحميل عقيده صحيح است.

تا اين جا ماهيت جهاد را تشريح كرديم، فط اين مساله باقى ماند كه از نظر ما آيا توحيد جزء حقوق عمومى انسان هاست يا جزء حقوق فردى و ملى؟

براى پاسخ بايد ببينيم مقياس تفكيك اين دو دسته از همديگر چيست؟ انسان ها در برخى مسايل با همديگر مشتركند و در خيلى از موارد با هم اختلاف دارند، تا حدى كه دو نفر را نمى توان يافت كه از نظر جسمى و روحى صددرصد مثل هم باشند. به همين ترتيب، انسان ها مصالح متعددى دارند. برخى مصالح مربوط به جهات مشترك انسان هاست، مثلا آزادى، يعنى اين كه مانعى براى بروز استعدادهاى كلى افراد بشر وجود نداشته باشد. اين امور، حقوق عمومى و مربوط به همه انسان هاست. اما انسان ها در بسيارى از چيزها با هم تفاوت دارند، مثلا در انتخاب رنگ لباس، محل سكونت، رشته تحصيلى، همسر و... اين ها مسايل شخصى و سليقه اى است و هيچ كس حق ندارد در اين گونه موارد نظر خود را به ديگرى تحميل كند و اسلام نيز چنين اجازه اى نداده است. غربى ها كه مى گويند: از نظر توحيد و ايمان، نبايد مزاحم كسى شد، فكر مى كنند اين ها نيز جزء مسايل شخصى و ذوقى است كه انسان در زندگى بايد به چيزى به نام ايمان سرگرم باشد؛ مثل امور ادبى كه يك نفر از سعدى خوشش مى آيد، يكى از حافظ، يكى هم از فردوسى. دين هم همين طور است. يكى از مسيحيت خوشش ‍ مى آيد و ديگرى از اسلام و....

به نظر آن ها، دين، مثل ساير امور سليقه اى به اصل زندگى و خط مشى انسان مربوط نمى شود.

از نظر ما، دين، يعنى صراط مستقيم، و راه راست بشريت؛ نه يك امر سليقه اى و ما مى گوييم : توحيد با سعادت بشرى بستگى دارد. پس حق با كسانى است كه توحيد را جزء حقوق بشريت مى شمارند. اگر هم مى گوييم : جنگ براى تحميل توحيد جايز نيست، نه از اين جهت كه آن را جزء حقوق شخصى يا ملى مى شماريم، بلكه به خاطر اين است كه ايمان به توحيد، فى حد ذاته قابل اجبار نيست.(۳۶۱)

اما در اين جا به مطلب ديگرى نيز بايد اشاره كرد و آن اين كه ضرورت تحميل نشدن دين و آزاد بودن مردم در انتخاب دين، غير از مساله اى است كه امروزه تحت عنوان «آزادى عقيده» مطرح مى شود؛ به بيان ساده تر، «آزادى فكر» غير از «آزادى عقيده» است. آزادى فكر، يعنى انسان در تفكر كردن آزاد باشد و بر اساس فكر و منطق به مطلبى اعتقاد بياورد يا نياورد. اما بسيارى از اعتقادات و عقايد انسان ها ناشى از فكر و منطق نيست، بلكه دلبستگى هاى روحى است كه هيچ مبناى فكرى ندارد و صرفا مبناى عاطفى دارد؛ مثل آن چه قرآن در باب تقليدهاى نسلى از نسل قبل مطرح مى كند: انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون(۳۶۲) و همين طور است عقايدى كه انسان از پيروى از «بزرگان» مى گيرد. اساسا آزادى عقيده در اين گونه موارد معنى ندارد؛ زيرا آزادى، يعنى رفع مانع از فعاليت يك قوه فعال و پيشرو، ولى عقيده بدين معنى نوعى ركود و جمود است. آزادى در ركود، مساوى است با مفهوم آزادى زندانى براى بقاى در زندان، يا آزادى انسان در غل و زنجير، براى زنجيرى ماندن؛ تنها تفاوت در اين است كه زندانى و زنجيرى جسم، حالت خود را احساس مى كند، اما زندانى و زنجيرى روح حس نمى كند؛ لذا ما مى گوييم : آزادى عقيده اى كه ناشى از تقليد و تبعيت محيط است، نه از تفكر آزاد، معنى ندارد و جنگيدن براى از بين بردن اين عقيده ها، جنگ در راه آزادى بشر است، نه عليه آن. كسى كه حاجتش را از بتى كه خودش ‍ ساخته، مى خواهد، قطعا مبناى فكرى ندارد و ريشه اين عقيده اش فقط تقليدى كوركورانه است. چنين شخصى را بايد بزور از اين زنجير درونى آزاد كرد تا بتواند فكر كند. لذا كسانى كه آزادى زنجيرى هاى روحى را تحت عنوان آزادى عقيده تجويز مى كنند، در اشتباهند و آن چه كه ما به حكم آيه لا اكراه فى الدين طرفدارش هستيم، آزادى فكر است، نه آزادى عقيده.(۳۶۳)

پاسخ اعتراض سوم

شك نيست كه قرآن ميان اهل كتاب با مشركان تفاوتى قائل شده است و آن اين كه در مورد اهل كتاب مى فرمايد: اگر حاضر شدند جزيه بدهند، ديگر با آن ها نجنگيد، اما در مورد مشركان چنين چيزى را نگفته است. قرآن كريم مى فرمايد:قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اءوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون (۳۶۴) اكنون سوال اين است كه جزيه چيست؟ چه فرقى ميان جزيه و باج گرفتن است؟ باج به هر شكلى كه باشد ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر صورتى كه باشد، نفى مى كند.

راجع به لغت «جزيه» برخى گفته اند كه ريشه اش كلمه فارسى «گزيت» است كه مقصود از آن ماليات سرانه اى بود كه در زمان انو شيروان بر خود مردم ايران - نه براى بيگانگان - وضع شد. اين عده نتيجه مى گيرند كه مفهوم جزيه نيز ماليات است و بديهى است كه ماليات غير از باج گرفتن است. برخى ديگر مى گويند: درست است كه كلمه «جزيه» و «گزيت» خيلى به هم نزديكند، اما كلمه «جزيه» كلمه اى است عربى از ماده «جزا» و جزا هم به معنى كيفر و پاداش كار است.

ما با بحث لغوى خيلى كار نداريم، بلكه بايد از روى احكامى كه اسلام در مورد جزيه وضع كرده است تشخيص دهيم ماهيت آن چيست؟ در اين جا بايد ببينيم اسلام كه جزيه مى گيرد آيا به شكل پاداش ميگيرد، يعنى در مقابل جزيه، تعهدى مى سپارد و خدمتى مى كند و يا به شكل باج، يعنى در مقابلش هيچ تعهدى نمى دهد؟ وقتى كه به ماهيت اين قانون توجه كنيم، مى بينيم جزيه براى آن عده از اهل كتاب است كه در ظل دولت اسلامى و تحت حمايت آن زندگى مى كنند. ملت اسلامى در قبال دولت خود وظايفى دارد و دولت نيز تعهداتى در براب رآن ها دارد. از جمله وظايف ملت اين است كه ماليات هايى تحت عناوين زكات يا خراج يا ساير ماليات هايى كه دولت اسلامى بر طبق مصالح وضع مى كند، بپردازند تا بودجه دولت اسلامى تامين شود. همچنين تعهداتى از نظر سربازى و شركت در جهادهاى اسلامى دارند. بنابراين دولت اسلامى امنيت مردمى را تامين مى كند و آن ها را تحت حمايت خود قرار مى دهد، چه مردم خودش باشند، چه غير خودش، چيزى هم - مالى يا غير مالى - از مردم مى خواهد. از اهل كتاب به جاى زكات و ساير خراج ها و حتى به جاى سربازى، جزيه مى خواهد. در تفسير المنار شواهد متعددى از كتب تاريخى ذكر شده كه مسلمانان صدر اسلام جزيه را به جاى سربازى مى گرفتند، يعنى چون به سربازان آن ها عموما اعتماد نداشتند و آن ها نيز سرباز نمى دادند، به جاى سرباز، جزيه مى گرفتند و احيانا در مواردى كه اعتماد مى كردند و سرباز مى گرفتند، جزيه را بر مى داشتند. پس معلوم مى شود جزيه از نظر مفهوم قانونى، پاداشى است كه اهل كتاب در مقابل خدمتى كه دولت اسلامى برايشان انجام مى دهد، به دولت اسلامى پرداخت مى كنند.

به اين ترتيب پاسخ آن ايراد نيز معلوم مى شود كه چرا اسلام به خاطر جزيه دست از جهاد بر مى دارد؟ جحواب، اين است كه اسلام جهاد را براى تحميل عقيده نمى خواهد، بلكه براى از ميان برداشتن مانع مى خواهد، لذا وقتى كه طرف مقابل بگويد كه من با تو جنگ ندارم، يعنى ديگر مانعى براى تبليغ اسلام ايجاد نمى كند، مسلمانان هم بايد به حكم آيه و ان جنحوا للسلم فاجنح لها(۳۶۵) با آن ها صلح كنند. يعنى وقتى آن ها حاضر مى شوند با شما و در ظل حكومت شما زندگى كنند، با توجه به اين كه قهرا ماليات هاى اسلامى را نمى دهند و سرباز هم نمى فروستند، در مقابل، يك ماليات سرانه اى به نام جزيه از آن ها بگيريد.

جالب است بدانيم مورخين اروپايى و مسيحى مانند گوستاولوبون و جرجى زيدان در اين باره خيلى بحث كرده اند و ويل دورانت هم در جلد يازدهم تاريخ تمدن، هنگام بحث از جزيه مى گويد: جزيه اسلامى بسيار كم و حتى از ماليات هايى كه از خود مسلمانان مى گرفتند، كمتر بوده و لذا هيچ اجحافى وجود نداشته است.(۳۶۶)