دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 21985
دانلود: 21327

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21985 / دانلود: 21327
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

پی نوشت ها :

۱- عدل الهى، ص ۱۳.

۲- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۵ - ۱۴.

۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۶ - ۱۵.

۴- قيام و انقلاب مهدى، ص ۱۰.

۵- جهاد، مقدمه.

۶- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۴ - ۱۳ و ۴۸ - ۴۷.

۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۲ - ۴۸.

۸- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۶۲ ۵۲.

۹- تكوير / ۲۷.

۱۰- سباء / ۲۸.

۱۱- اعراف / ۱۵۸.

۱۲- انعام / ۸۹.

۱۳- محمد / ۳۸.

۱۴- در ذيل اين آيه، امام صادقعليه‌السلام فرموده اند: «اين امر، يعنى پشت كردن مردم عرب بر قرآن، تحقق پيدا كرد و خداوند به جاى آن ها موالى (يعنى ايرانيان) را فرستاده و آن ها از جان و دل اسلام را پذيرفتند. » (ميزان الحكمة، ج ۳، ح ۲۳۹۱) البته مقصود ما اين نيست كه بگوييم آن قوم ديگر، ايرانيان بودند يا غير ايرانيان، بلكه مى خواهيم بگوييم كه از نظر اسلام قوم عرب و غير عرب از نظر قبول يا رد اسلام مساوى بودند.

۱۵- علت اين كه اروپاييان كه القا كننده اين افكار تفرقه انداز هستند، هرگز درباره خودشان اين جور فكر نمى كنند و مواجهه دوگانه اى در مورد اديان دارند، اين است كه آن ها اسلام را مزاحم انديشه هاى استعمارى خود مى بينند، والا اگر اسلام براى ايرانى، بيگانه است، مسيحيت نيز براى اروپايى و امريكايى، بيگانه است.

۱۶- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۶۶ - ۶۲.

خدمات متقابل اسلام و ايران، ص خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ‍ خدمات متقابل اسلام و ايران، ص

۱۷- حجرات / ۱۳.

۱۸- مطابق روايات منقول از امام صادقعليه‌السلام ، مقصود از «قبائل»، واحدهايى نظير واحد عربى است كه به صورت قبيله زندگى مى كنند، و مقصود از كلمه «شعوب» واحدهايى ملى است كه به صورت يك واحد بزرگ تر زندگى مى كند. (مجمع البيان، ج ۹، ص ‍ ۲۲۹.)

۱۹- با توجه به آيه بالا (حجرات ۱۳/) و حديثى كه از امام صادقعليه‌السلام در ذيل آن آيه آمد، وجه اين كه «شعوبيه» خود را به اين نام خوانده اند، روشن است و اين دو مى رساند كه نهضت شعوبى يك نهضت ضد تعصب عربى و يك نهضت طرفدار اصول اسلامى بوده است؛ لااقل اساس اين نهضت، چنين بوده است؛ اما اگر احيانا افرادى كار خود را به ضديت با اسلام كشانده باشند، دليل بر ضد اسلامى بودن شعوبيان نمى شود. (بعدا در اين مورد بيشتر صحبت مى كنيم.)

۲۰- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۶۹ - ۶۶.

خدمات متقابل اسلام و ايران، ص

۲۱- سلمان، از اهل بيت ماست. (عيون اخبارالرضا، ج ۱، ص ۷۰)

۲۲- در مورد علت حضور ايرانيان در يمن و چگونگى اسلام آوردن ايشان و حوادث و اتفاقات يمن در آن سال ها و همچنين خدمات ايرانيان به اسلام در آن زمان، بهتر است به نوشته آقاى عزيزالله عطاردى در صفحات ۷۸ - ۷۳ كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مراجعه كنيد كه به دليل عدم ربط مستقيم به بحث ما در اين جا آورده نشد.

۲۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۷۳ - ۷۰.

۲۴- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۷۳ - ۷۰ و ۸۸ - ۸۷.

۲۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۹۳ ۸۹.

۲۶- خلافت با قدرت و نيروى ايرانيان (نيروهاى ابومسلم خراسانى) از خاندان اموى به خاندان عباسى منتقل شد و نيز در غلبه مامون بر امين، سپاه ايرانى نقش بسيارى داشت.

۲۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۹۹ - ۹۳.

۲۸- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۰۷ - ۹۹.

۲۹- اساس مذهب تشيع در قرآن و سنت قطعى است و جاى هيچ گونه ترديدى از اين نظر نيست، ولى ما در اين جا وارد اين بحث نمى شويم.

۳۰- براى مطالعه بعضى از روايات و قضاياى تاريخى اين موضوع، به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۲۴ ۱۲۱ مراجعه كنيد.

۳۱- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۲۵ - ۱۰۷.

۳۲- منظور، كتابهاى زمان طاغوت مى باشد.

۳۳- چند اظهار نظر اخير (بخصوص اظهار نظر سرجان ملكم) با نقدهاى زيباى استاد مطهرى قدس سره مواجه شده است كه به دليل عدم تناسب با سير بحث (آوردن اظهار نظرها) و كثرت آن ها در خلاصه منعكس نشده است. علاقه مندان مى توانند به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۴۴ - ۱۳۷ مراجعه نمايند.

۳۴- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۴۴ - ۱۲۹.

۳۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۶۱ - ۱۴۴.

۳۶- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۷۵ - ۱۶۱.

۳۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۷۶ ۱۷۵ و ۱۹۴.

۳۸- استاد مطهرى قدس سره براى اثبات اين مدعا چندين نقل قول از نويسندگان مختلف آورده اند. براى مطالعه، به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۸۷ - ۱۸۶ مراجعه فرماييد.

۳۹- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۱۹۴ - ۱۷۷.

۴۰- توحيد ذاتى، يعنى بى مانندى ذات خداوند؛ توحيد صفاتى، يعنى همه كمالات ذات، عين ذات است؛ توحيد افعالى، يعنى موثر و فاعل حقيقى در نظام موجودات منحصرا خداست؛ توحيد در عبادت، يعنى در مقام پرستش بايد تنها خدا را پرستش كرد.

۴۱- به همين دليل زرتشتيان «اهل كتاب» تلقى مى گردند. اگر چه از نظر فقها نيز همواره اين مطلب مورد اختلاف بوده و اعتبار اسناد تاريخى به مرحله قطع و يقين نمى رسد تا بتوان به آن استدلال كرد.

۴۲- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۰۸ - ۱۹۴.

۴۳- اعراب جاهليت نيز از نظر توحيد ذاتى موحد بودند: و لئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله و هرگاه از آنان سوال كنى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟ مسلما مى گويند: الله» (لقمان / ۲۵) آن ها بت ها را خالق و آفريننده نمى دانستند، بلكه معبود مى دانستند.

۴۴- دين اسلام رابطه اى خاص ميان خدا و كعبه قرار نمى دهد، بلكه برعكس مى گويد: فاءينما تولوا فثم وجه الله «به هر كجا كه رو كنيد، خدا آن جاست. » (بقره / ۱۱۵) رو به كعبه ايستادن تنها مبتنى بر فلسفه اجتماعى وحدت است و چه نقطه اى براى وحدت بهتر كه پيدايش و ساخت آن براى پرستش خداوند بوده است.

۴۵- چنين شرك هايى مراتب ضعيف شرك است. هر توجه باخضوع نسبت به چيزى اگر جنبه تقديس پيدا كند، عبادت است، اما اگر جنبه تقديس نداشته باشد يا تواضع شخص در برابر آن شى ء است يا تكريم و تعظيم آن، اما اگر خضوع با تقديس و تنزيه باشد، عبادت است، چون تنها موجودى كه مبرا از نقص و شايسته تقديس است، خداوند مى باشد.

۴۶- نور / ۳۵.

۴۷- انسان در مرحله بعد از روى آوردن به خدا، به اولياى خدا از آن جهت كه پرستندگان واقعى او هستند، روى مى آورد و اين استمداد از آن جهت جايز است كه ولى خدا، خود يك موجود زنده و حى مرزوق است و مراتب قرب عبوديت را پيموده است.

۴۸- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۳۰ - ۲۱۰.

۴۹- آقاى تقى زاده در كتاب مانى و دين او به صورت كاملى مبانى اعتقادى دين مانوى را بيان كرده است. براى مطالعه بخشى از آن مطالب، مى توانيد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۰۹ مراجعه كنيد.

۵۰- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۱۰ - ۲۰۸.

۵۱- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۱۰ ۲۰۸.

۵۲- كريستن سن مدعى است كه اصطلاح متداول مورخين اسلامى، تحت عنوان «العظما» و «الاشراف» ترجمه ادبى كلمات پهلوى «از اذان» و «بزرگان» است.

۵۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۵۰ ۲۴۳.

۵۴- وسائل الشيعه، ج ۳، ابواب مواريث.

۵۵- در روايات آمده امام صادقعليه‌السلام از سخن شخصى كه يك مجوسى را ولدالزنا خواند، سخت بر آشفت و فرمود: منگر نه اين است كه در دين آن ها ازدواج با محارم جايز است؟ پس تو حق ندارى او را ولدالزنا بخوانى.

صدوق در توحيد، (ص ۳۰۶) روايتى نقل كرده كه اشعث بن قيس از حضرت علىعليه‌السلام سوال كرد كه چرا با مجوس، مانند اهل كتاب معامله مى كنيد و حال آن كه آنان كتاب آسمانى ندارند؟ علىعليه‌السلام فرمود: آن ها كتابى داشته اند و خداوند پيامبرى در ميان آن ها مبعوث فرمود، و در شريعت آن پيامبر، ازدواج با محارم جايز نبود. يكى از پادشاهان آن ها در يك شب كه مست بود با دختر در آميخت. مردم آگاه شدند و شورش كردند. پادشاه دستور داد تا مردم جمع شوند و به آن ها گفت : مگر نه اين است كه دختران و پسران حضرت آدم و حوا با يكديگر زن و شوهر قرار داده شدند، پس معلوم مى شود ازدواج با خواهر يا دختر مانعى ندارد. مردم هم قانع شدند و از آن پس اين مراسم، شرعى تلقى شد.

۵۶- ايرانيان با اعتقاد تخمه شاهى، شاهان خود را ايزد نژاد مى دانستند، به همين جهت پادشاهان آنان بايد از نسل شاهان انتخاب مى شدند، لذا اردشير بابكان كه از تخمه شاهى نبود، براى اين كه ايرادى از اين جهت به او نگيرند، نسب خود را به شاهان قديمى مى رساند.

۵۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۶۰ - ۲۵۰.

۵۸- معانى الاخبار، ص ۴۰۵.

۵۹- بحارالانوار، ج ۶۱، ص ۲۳۰.

۶۰- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۶۶ ۲۶۱.

۶۱- انسان / ۲۱.

۶۲- نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰.

۶۳- مى گويند: «فره ايزدى» فروغى است ايزدى، كه بر دل هر شخص بتابد، از پرتو آن به شاهى يا پيامبرى مى رسد، كه گاهى آن را به صورت عقاب يا گوسفند مجسم مى كردند.

۶۴- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۴۲ - ۲۳۰.

۶۵- نمونه اين مساله را امروز در هجوم فرهنگ غرب به فرهنگ اسلامى مى بينيم و به همين دليل در حفظ و نگهدارى فرهنگ اسلام، كمتر اهتمام مى شود و چه بسيار آثار خطى كه تا چند سال پيش موجود بوده و امروز معلوم نيست چه شده است.

۶۶- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۷۴ - ۲۶۷.

۶۷- قلم / ۱.

۶۸- علق / ۵ ۱.

۶۹- در اين صورت بايد گفت كه ايرانيان نيز دشمن علم بوده اند، چون عبيد زاكانى گفته است :

اى خواجه مكن تا بتوانى طلب علم                        كاندر طلب را تب يك روزه بمانى

۷۰- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۸۱ ۲۷۵.

۷۱- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۹۷ - ۲۸۴.

۷۲- اين داستان از محيط تحقيق خارج شده و امروزه سوژه اى براى تبليغ عليه مسلمانان شده است. شبلى نعمان در رساله اسكندريه مى گويد: «... در تاليفات عامه، هنوز اين داستان شهرت دارد و كتب تاريخى، رمان، منطق و... هيچ كدام از اثر آن خالى نيست، حتى در امتحان ساليانه دانشگاه كلكته هند كه تحت نظر انگليسى هاست، حل مغلطه ذيل سوال بوده است : «اگر كتاب ها موافق قرآن هستند، ضرورتى به آن ها نيست و اگر موافق نيستند، همه را بسوزان. »

۷۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۳۰۶ - ۲۹۷.

۷۴- با آمدن اسلام، تمام قوانين و رسوم گذشته ملغى شد. (كنزالعمال، ج ۱، ص ۷)

۷۵- آيا شريعتى درخشان و پاكيزه براى شما نياورده ام؟! به خدا سوگند اگر موسى زنده بود، راهى جز پيروى از من نداشت. (معانى الاخبار، ص ‍ ۲۸۲.)

۷۶- اهل كتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب. (بحارالانوار، ج ۶۸، ص ‍ ۲۳۸)

۷۷- تر و خشكى نيست، مگر اين كه در كتابى روشن وجود دارد. (انعام / ۵۹.)

۷۸- در كتاب خدا حكايت گذشتگان پيش و پيشگويى آينده شما و قانون حاكم ميان شما وجود دارد. (مجمع البيان، ج ۱، ص ۴۵.)

۷۹- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۲۸۴ - ۲۸۱.

۸۰- شمس / ۱۰ - ۹.

۸۱- اعراف / ۳۲.

۸۲- تا آن جا كه، حتى بچه ماهيگير و برده و درويش هم در خود چنين صلاحيتى مى ديد كه با همت بلند به عالى ترين مقام ها برسد.

۸۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۳۱۹ - ۳۰۷.

۸۴- براى مطالعه مطالب تاريخى مربوط به اين بحث مى توانيد از كتب زير استفاده نماييد:

ايران از نظر خاورشناسان، ترجمه دكتر رضا زاده شفق.

تمدن ايران، به قلم جمعى از خاورشناسان، ترجمه دكتر عيسى بهنام

تاريخ تمدن، ج ۱۰ از ترجمه فارسى، ويل دورانت

الفهرست، اين النديم (مقاله هفتم)

۸۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۳۴۷ - ۳۲۳.

۸۶- سفينة البحار، ج ۲، ص ۶۹۳.

۸۷- به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ و خدا بر يارى آن ها تواناست. (حج / ۳۹).

۸۸- اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريده و تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اين ها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست. (حجرات / ۱۳)

۸۹- خدمت متقابل اسلام و ايران، ص ۳۵۶ - ۳۴۷.

۹۰- بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۰۵.

۹۱- بحارالانوار، ج ۲، ص ۹۹.

۹۲- نهج البلاغه، حكمت ۸۰.

۹۳- بحارالانوار، ج ۴، ص ۹۶.

۹۴- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۳۹۱ - ۳۵۶.

۹۵- در علم قرائت، اصول و قواعد وقف، مد، تشديد، ادغام و... بيان مى شود و بعلاوه بعضى از كلمات قرآن كريم كه به شكل هاى مختلف قرائت شده است، شكل هاى مختلف قرائت آن ها بيان مى شود.

۹۶- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۰۱ ۳۹.

۹۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۰۵ - ۴۰۱.

۹۸- صاحب كتاب خصائص در فضائل علىعليه‌السلام و اهل بيت است كه در سفر خود به شام، با مشاهده انحراف مردم آن جا از علىعليه‌السلام ، آن را تألیف نمود.

۹۹- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۱۳ - ۴۰۵.

۱۰۰- چنان پرسش يا شبهه اى در مفهوم اجتهاد و چگونگى آن داشتيد، به بحث هاى استاد مطهرى در «اجتهاد در اسلام» (كتاب ده گفتار) و «الهامى از شيخ الطائفه» (ضميمه كتاب تكامل اجتماعى انسان) مراجعه نماييد.

۱۰۱- البته فقهاى شيعه بزرگى در عصر ائمهعليهم‌السلام وجود داشته اند، مانند حسين بن سعيد اهوازى و برادرش و على بن ابراهيم قمى و... ولى ظاهرا كتب فقهى آن ها تنها به اين شكل بوده است كه در هر بابى احاديثى را كه آن ها را معتبر دانسته و بر طبق آن ها عمل مى كرده اند، ذكر نموده اند.

۱۰۲- شهيد اول اين كتاب را در مدت كوتاهى در زندانى كه به فتواى يك فقيه مالكى مذهب و تاييد فقيهى شافعى مذهب منجر به شهادتش شد، نوشت. عجيب اين است كه اين كتاب را دو قرن بعد فقيهى بزرگ شرح كرد كه وى نيز شهيد شد و «شهيد ثانى» لقب گرفت.

۱۰۳- در ميان فقهاى شيعه كتب محقق حلى، علامه حلى و شهيد ثانى به صورت متون فقهى در آمده و بر آن ها شرح ها و حاشيه هاى فراوان نوشته شده است.

۱۰۴- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۲۵ - ۴۱۳.

۱۰۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۳۵ - ۴۲۵.

۱۰۶- علامه سيد حسن صدر در تاءسيس الشيعه، او و مخزومى را شيعه مى داند.

۱۰۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۴۰ - ۴۳۵.

۱۰۸- به خاطر حجم زياد مطالب، فقط نام تعدادى از علماى معروف و موثر ذكر شده است.

۱۰۹- استاد مطهرى در صفحات ۴۶۶ - ۴۶۴ كتاب بحثى را در باب تاريخ، انواع آن و پايه گذاران آن در بين مسلمين داشته اند كه به دليل عدم ارتباط مستقيم، در اين جا آورده نشد.

۱۱۰- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۴۷ - ۴۴۰.

۱۱۱- استاد مطهرى اسامى ۱۵ متكلم ايرانى سنى ديگر از قرن ۳ تا ۶ را نيز ذكر كرده اند. براى ملاحظه به ص ۴۵۲ - ۴۵۱ كتاب مراجعه نماييد.

۱۱۲- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۵۲ ۴۴۷.

۱۱۳- طبق نقل مسعودى، تعليم (شامل منطق، فلسفه، طب، نجوم و موسيقى) مقارن زمان عمر بن عبدالعزيز، از اسكندريه به انطاكيه منتقل شد و مقارن ايام متوكل از انطاكيه به حران (كه منحصر به منطق بوده) و در زمان معتضد، امور تعليم به دست ابراهيم قويرى و يوحنا بن حيلان و ابراهيم مروزى افتاد و بعد از آن متتهى شد به ابو احمد بن كرنيب و ابو بشر متى و بعد از آن ها به ابو نصر فارابى رسيد.

۱۱۴- استاد مطهرى اين اتهام را طى بحث مبسوطى رد نموده اند. ر. ك : ص ۴۶۴ - ۴۶۲.

۱۱۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۶۹ - ۴۵۲.

۱۱۶- براى مطالعه نظر استاد مطهرى در مورد شايعات و اختلاف هايى كه پيرامون اشعار او وجود دارد، رجوع كنيد به ص ۴۸۱ - ۴۸۰ اصل كتاب.

۱۱۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۸۴ - ۴۶۹.

۱۱۸- استاد مطهرى بحث مبسوطى در تاريخ وفات وى در صفحه ۴۸۹ آورده است.

۱۱۹- خواجه نصير با واسطه (از طريق فريد الدين داماد، صدر الدين سرخسى، افضل الدين غيلانى، ابوالعباس لوكرى و بهمنيار) هم شاگرد بوعلى بوده است و هم (از طريق قطب الدين مصرى) شاگرد امام فخر رازى.

۱۲۰- وى تاليفات فراوانى دارد كه ما تنها به ذكر آثار فلسفى و منطقى وى بسنده كرديم؛ به قول قاضى نورالله، همه علماى اسلامى بعد از سيد شريف، طفيلى و عيال افادات اويند. او مولف صرف مير معروف و شرح مطول و... مى باشد.

۱۲۱- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۴۹۷ - ۴۸۴.

۱۲۲- همان گونه كه در مورد طبقه هفدهم توضيح داده شد، پس از حمله مغول، در فالرس حوزه علمى قابل توجهى به چشم نمى خورد. اين امر تا طبقه بيستم ادامه داشته و متاسفانه به خاطر خصلت جدلى اين حوزه، بيشتر كوشش ها صرف مجادلات، شرح و حاشيه و حاشيه بر حاشيه مى شده است. (كتاب هاى زيادى با اين خصوصيات براى افراد اين طبقه در اصل كتاب نام برده شده است كه از آوردن آن ها خوددارى كرديم.)

۱۲۳- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۱۱ - ۴۹۷.

۱۲۴- هر چند افكار ملا صدرا در ميان فضلا و خصوصا سلسله شاگردانش مطرح بوده است، ولى ظاهرا هنوز موج افكار پيشينيان از قبيل بو على و شيخ اشراق غلبه داشته است و ظاهرا آن فردى كه انديشه هاى صدرايى توسط او كاملا ظاهر شد و بر همه پديدار گشت، آقا محمد بيد آبادى است.

۱۲۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۲۹ - ۵۱۱.

۱۲۶- بعد از درگذشت او، حاج آقا صدر كوپايى و شيخ محمود مفيد، حوزه اصفهان را همچنان پابرجا نگاه داشتند و با درگذشت اين دو، اين چراغ چهارصد ساله به خاموشى گراييد.

۱۲۷- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۴۱ - ۵۲۹.

۱۲۸- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۵۳ - ۵۴۲.

۱۲۹- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۶۴ - ۵۵۳.

۱۳۰- اين سهروردى، غير از شيخ شهاب الدين سهروردى، فيلسوف مقتول معروف به شيخ اشراق است.

۱۳۱- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۷۴ - ۵۶۴.

۱۳۲- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۸۴ - ۵۷۷.

۱۳۳- «دو قرن سكوت» نام كتابى است از آقاى دكتر عبدالحسين زرين كوب. مطالب اين بخش، اشاره و نقد استاد مطهرى به كتاب مذكور است.

۱۳۴- چنان كه گفتيم اگر كوشش عباسيان كه سياست ضد عرب داشتند نبود، زبان فارسى امروز كه با زبان هاى قبل از اسلام متفاوت است، پديد نمى آمد.

۱۳۵- خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۵۸۴ ۵۷۷.

۱۳۶- زوج هاى متضاد، يعنى آن واژه هاى اعتقادى و اجتماعى كه دو به دو در برابر يكديگر قرار گرفته اند و به كمك يكديگر بهتر شناخته مى شوند. برخى از اين زوج هاى متضاد، مثل اصلاح و افساد، از آن جهت در كنار يكديگر مطرح مى شوند كه يكى بايد نفى و ديگرى اثبات شود.

۱۳۷- و اءصلحوا ذات بينكم انفال / ۱.

۱۳۸- نساء / ۱۲۸.

۱۳۹- از جمله قرآن كريم از زبان شعيب پيامبر مى گويد: ان اءريد الا الاصلاح ما استطعت «من جز اصلاح - تا آن جا كه توانايى داريم - نمى خواهم. » (هود / ۸۸).

۱۴۰- قرآن كريم در وصف منافقان مى فرمايد: و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الاءرض قالوا انما نحن مصلحون # اءلا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون «و هنگامى كه به آن ها گفته شود: در زمين فساد نكنيد. مى گويند: ما فقط اصلاح كننده ايم. آگاه باشيد كه اين ها همان مفسدانند، ولى نمى دانند. » (بقره / ۱۲ - ۱۱).

۱۴۱- علىعليه‌السلام مى فرمايد: اءللهم انك تعلم اءنه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان... ولكن... لنظهر الاصلاح فى بلادك «خدايا تو آگاهى كه تلاش ما (در اين حكومت) براى قدرت طلبى و... نبود، بلكه مى خواستيم... اصلاح و سازندگى را در سرزمين هاى تو به ظهور برسانيم. »

(نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱)؛ امام حسينعليه‌السلام نيز در بيان هدف قيام خود فرمودند: انما خرجت لطلب الاصلاح فى اءمة جدى «فقط براى اصلاح امت جدم قيام كردم. » بحارالانوار، ج ۴۴، ص ‍ ۳۱۹.

۱۴۲- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۱۳ - ۵.

۱۴۳- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۱۹ - ۱۳.

۱۴۴- تنها كتاب خدا ما را بس است. (اين سخن خليفه دوم است كه با بيان آن از كتابت حديث جلوگيرى كرد.)

۱۴۵- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۳۵ - ۲۰.

۱۴۶- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۳۹ - ۳۲.

۱۴۷- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۴۷ - ۴۰.

۱۴۸- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۴۸ - ۵۸.

۱۴۹- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۶۸ ۶۱.

۱۵۰- نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.

۱۵۱- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۸۷ - ۶۸.

۱۵۲- لا يقيم اءمر الله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع نهج البلاغه، حكمت ۱۱۰.

۱۵۳- الطمع رق مؤ بد نهج البلاغه، حكمت ۱۸۰.

۱۵۴- نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۱۰۴ - ۸۷.

۱۵۵- امروز، كافران از (زوال) آيين شما مايوس شدند، بنابراين از آن ها نترسيد و از (مخالفت با دستورات) من بترسيد! (مائده / ۳)

۱۵۶- خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى) را تغيير نمى دهد، نگر آن كه آنان آن چه را در خودشان است، تغيير دهند. (رعد / ۱۱)

۱۵۷- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۲۹ - ۲۵.

۱۵۸- محمد، فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟! (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازشت خواهيد نمود؟!) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند. (آل عمران / ۱۴۴)

۱۵۹- آن ها، با نعمت و فضل پروردگار، (از اين ميدان) بازگشتند. (آل عمران / ۱۷۴.)

۱۶۰- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۳۱ - ۲۹ و ۱۱۰ - ۱۰۴؛ نيز: پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۴۴ - ۱۳۹.

۱۶۱- پيوند اسلام با انقلاب، اين سوال را پيش مى آورد كه آيا «اسلام انقلابى» درست است يا «انقلاب اسلامى»؟ انقلاب اسلامى، يعنى راهى كه هدف آن اسلام و ارزش هاى اسلامى است و انقلاب و مبارزه صرفا براى برقرارى ارزش هاى اسلامى است، اما اسلام انقلابى، يعنى انقلاب و مباره هدف است و اسلام وسيله اى است براى مبارزه. با اين توضيح معلوم مى شود كه كدام حق است. در جواب مدعيان اسلام انقلابى، بايد گفت كه اگر چه در اسلام عنصر مبارزه هست، ولى اسلام فقط براى مبارزه نيامده است، بلكه دستورات بى شمار ديگر هم دارد. (پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۵۸ - ۵۷ و پيرامون جمهورى اسلامى، ص ‍ ۱۴۶ - ۱۴۵).

۱۶۲- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۵۶ - ۵۵.

۱۶۳- سوال : شايد اين مكتب، به انسان اجتماعى نظر دارد؟

جواب : وقتى جامعه به دو گروه متباين و مختلف الماهية تقسيم شد، اين دو نوع انسان، همه چيزشان، با هم متفاوت است و تنها اندام ظاهريشان مشابه است، لذا ملاك نوعيت، وجود ندارد.

پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۳۲ - ۱۳۱.

۱۶۴- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۳۱ ۱۲۹ و ۳۳ و ۱۱۱.

۱۶۵- با توجه به اين توضيحات معلوم مى شود كه اين امر در قرآن تناقض ‍ نيست كه يكجا بر مسئله استضعاف، تكيه كرده : و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الاءرض و نجعلهم اءئمة و نجعلهم الوارثين «ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم. » (قصص / ۵) و جاى ديگر بر مسئله ايمان و عمل صالح : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الاءرض «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده مى دهد كه قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد... » (نور / ۵۵) از نظر قرآن اين دومى، زير بنايى مى باشد. آيه اول را هم اگر با توجه به آيات ما قبل و ما بعدش در نظر بگيريم، مى بينيم اصل آن منت الهى، ارائه يك مكتب جديد و زمينه چينى براى ايمان است. البته همان طور كه گفتيم از ديدگاه قرآنى هم، گرايش ‍ محرومين و مستضعفين به ايمان و عمل صالح، بيشتر است. پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۷۶ - ۷۲.

۱۶۶- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۳۲ - ۳۱، ۴۰ - ۳۷ و ۱۳۸ - ۱۳۳.

۱۶۷- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۳۶ - ۳۳ و ۱۱۵ - ۱۱۱.

۱۶۸- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۴۸ - ۱۴۷.

۱۶۹- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۱۷ (لازم به ذكر است كه استاد در كتاب نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير نيز با طرح همين سوالات به بررسى همين موضوع پرداخته است.)

۱۷۰- زنان از نظر نقش تاريخى، دوره هاى سه گانه اى را طى كرده اند. در برخى از دوره ها نقش مستقيمى در تاريخ نداشته و فقط در اندرون خانه بوده اند و هيچ يك از استعدادهاى انسانى آن ها يعنى تفكر، بيدارى، آزادگى، اراده، خلاقيت، هنر، و حتى سلوك عابدانه و عارفانه را رشد نداده و فقط حكم يك شى ء را داشته اند، منتهى چون دور از دسترس ‍ بيگانگان بودند، مثل «شى ء گرانبها» شدند، ولى بى دخالت مستقيم در تاريخ. در برخى جوامع ديگر، زن خانه را رها كرده، وارد اجتماع شد و در شؤ ون علمى، فرهنگى، اجتماعى، هنرى، سياسى و... شريك مرد گشت و به صورت «شخص» در آمد، ولى چون حريم ها را ناديده گرفت و خود را رايگان در اختيار مردان گذاشت، به صورت «شخص بى بها» در آمد. لذا اگر چه نقش مستقيمى در تاريخ ايفا كرد، ولى نقش غير مستقيم خود را از دست داد؛ اما در انقلاب اسلامى ما، زن توانست اين دو نقش بسيار هماهنگ و موزون را جمع كند كه توضيحش در متن مى آيد. (پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۴۸ - ۴۶.)

۱۷۱- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۴۶ - ۴۴.

۱۷۲- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۶۷ - ۵۰. براى تفصيل اين بحث به كتاب نظام حقوق زن در اسلام مراجعه كنيد.

۱۷۳- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۶۸ ۶۷.

۱۷۴- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۵۰ - ۴۰ و ۱۴۱ - ۱۴۰.

۱۷۵- براى نمونه يكى از دوستانم را مثال مى آورم. وى كه مدت ها در حال مبارزه با رژيم طاغوت به سر مى برد، به دليل روحيه خاصش ‍ علاقه اى به مجاهدين خلق (منافقين) داشت. هنگامى كه آن ها اعلام كردند كه ماركسيست شده اند، نگران بودم كه شايد بگويد: فعلا مبارزه مهم است و ماركسيست بودن آن ها مهم نيست. يكبار نظرش را پرسيدم، گفت : «حقيقت اين است كه ما عدالت را هم در سايه خدا مى خواهيم و اگر بنا شود عدالت باشد، اما از نام خدا خبرى نباشد، ما از چنين عدالتى بيزاريم. » پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۵۴ - ۵۳.

۱۷۶- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۵۴ و ۴۹ و ۱۲۱ ۱۱۸.

۱۷۷- اگر خدا را يارى نماييد، خداوند نيز شما را يارى خواهد نمود. (محمد / ۷)

۱۷۸- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۲۳ - ۲۱.

۱۷۹- مطالب اين بخش را استاد در آبان ۱۳۵۷ زمانى كه برخى گروه هاى غير اسلامى مى خواستند خود را وارد كادر رهبرى نهضت كنند، ايراد كرده است؛ لذا شهيد مطهرى اين بحث را تحت عنوان «اهداف روحانيت در مبارزات» مطرح كرده و در ابتداى بحث هم مى فرمايد: «هدف هاى روحانيت؛ يعنى هدف هاى نهضت، زيرا امروز تمام قشرهاى مردم ايران در روحانيت و روحانيت هم در آن شخصيت بزرگ تاريخ، امام خمينى تجسم پيدا كرده است. » پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۶ و ۷۱.

۱۸۰- (نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱) اين جملات با اندك تفاوتى از امام حسينعليه‌السلام هم نقل شده است، كه در آن، بجاى جمله آخر اين گونه آمده است :... و يعمل بفرائضك و سننك و اءحكامك (تحف العقول، ص ۲۳۹)

۱۸۱- نهج البلاغه، نامه ۵۳.

۱۸۲- نهج البلاغه، نامه ۴۱.

۱۸۳- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۸۶ - ۷۲.

۱۸۴- سوال : با توجه به حضور گسترده مردمى، آيا بهتر نبود كه در رفراندم، ما نظر مردم را نسبت به مطلق «جمهورى» در مقابل ساير روش هاى حكومتى جويا مى شديم نه «جمهورى اسلامى»؟

جواب : اگر مردم ايران، براى برپايى اسلام، انقلاب كرده اند، اين حق آن هاست كه سوال رفراندم درباره «جمهورى اسلامى» باشد و اين حق در مورد هر انقلاب ديگرى هم صادق است. هر انقلابى كه اكثريت قاطع مردم در آن شركت دارند و رنگ بخصوصى داشته باشد، بديهى است كه مردم حق دارند در همه پرسى خود اين چنين مطرح كنند كه : در انقلاب اين چنين ما، آيا جمهورى اين چنين آرى يا نه؟ (پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۲۶) تفصيل بحث در صفحات ۱۸۹ - ۱۸۷ خواهد آمد.

۱۸۵- از ديدگاه شهيد مطهرى، تحليل شعارهاى يك نهضت، در شناخت و تحليل آن بسيار موثر است، به طورى كه در بررسى و تحليل نهضت عاشورا، يك فصل جداگانه را تحت عنوان «شعارهاى عاشورا» (كتاب حماسه حسينى، ج ۱، فصل پنجم) به اين مساله اختصاص ‍ داده اند؛ ولى در مورد انقلاب اسلامى ايران، موفق به انجام اين كار نشدند و فقط اشارات مختصرى درباره يكى از شعارها در ضمن يكى از سخنرانى هايشان داشتند كه در متن آورده ايم. ايشان در جاى ديگر همين سوالات را مطرح كرده و در باب شعارها مى گويد: «شعارهاى اسلامى نهضت، سراسر كشور را از مركز تا دورترين دهات مرزى گرفته است. كسى به اين مردم ديكته نكرده و بر ايشان شعار انتخاب نكرده است. اين شعارها را مردم از اعماق ضمير اسلامى خود الهام مى گيرند. آيا در همه شعارهاى اين مردم كه از پيش خود ابتكار مى كنند، شعارى غير اسلامى ديده مى شود؟» نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص ۶۸.

۱۸۶- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۶۰.

۱۸۷- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۲۴ - ۱۲۱.

۱۸۸- تذكر اين نكته ضرورى است كه سه ركن مذكور، براى تداوم انقلاب اسلامى، لازم هستند، اما كافى نمى باشند.

۱۸۹- نهج البلاغه، خطبه ۱۵.

۱۹۰- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۶۱ - ۵۹ و ۱۴۹ - ۱۴۳.

۱۹۱- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۵۵ - ۱۴۹.

۱۹۲- بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد. (آل عمران / ۶۴).

۱۹۳- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۷۱ - ۱۶۶.

۱۹۴- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۸۶ - ۸۵، ۹۸ - ۱۷۵ - ۱۷۱.

۱۹۵- يكى از سوال هاى مهمى كه در اين زمينه مطرح مى شود اين است كه آيا مى خواهيد با قوانين ۱۴۰۰ سال پيش به سراغ مسائل پيچيده اقتصادى، سياسى و... امروز برويد، خصوصا كه اوضاع زمانه دائما در تحول است، هر روز نيازها و احتياجات جديد و به تبع، قوانين جيديد مطرح مى شود. پاسخ اجمالى به اين مساله اين است كه مساله تغيير و تحول زمان درست است، اما بايد توجه كرد كه جامعه، همچون قافله اى است كه بايد مسيرى را بپيمايد؛ اگر چه در اين مسير منزل ها دائما عوض ‍ مى شود، اما اصل راه ثابت است و بايد ميان منزل و راه تفاوت گذاشت. انسانيت و ارزش هاى انسانى واقعيت ثابتى هستند و از آن جا كه نوع انسان تغيير نمى كند، يك سلسله اصول ثابت، كه مربوط به كمال هاى انسانى است، وجود دارد كه خط سير انسانيت را مشخص مى كند. قوانين اسلام هم براى اين مسير وضع شده نه براى منزلگاه ها، اگر چه براى منازل هم فكرى شده است. اسلام براى نيازهاى ثابت، قوانين ثابت و براى نيازهاى متغير، وضع متغيرى در نظر گرفته است؛ مثلا اسلام توصيه كرده كه جامعه اسلامى در برابر ديگر جوامع قدرتمند باشد، كه اين حكم يك حكم كلى مربوط به كل مسير است و از طرفى به آموزش تير اندازى و سواركارى توصيه شده كه يكى از مصاديق آن حكم كلى و مربوط به يكى از منزلگاه هاست. در انطباق احكام كلى با مصاديق جديد، اين اجتهاد است كه نقش اصلى را بازى مى كند و وظيفه فقيه اين است كه مسائل جزيى و متغير را در چهارچوب هاى اصلى و كلى كه توسط وحى عرضه شده بسنجد و احكام مناسب صادر كند. (پيرامون انقلاب اسلامى، ص ‍ ۹۴ - ۸۸، براى تفصيل اين بحث به كتاب اسلام و مقتضيات زمان، اثر استاد مطهرى رجوع كنيد.)

۱۹۶- اين وظيفه بر عهده حوزه هاى علميه و محيطهاى روحانى است كه مسئول پاسدارى ايمان جامعه اسلامى و دفاع از اصول و فروع دين مقدس اسلام از ديدگاه مذهب شيعه و تعليم و تبليغ آن ها مى باشند. دشوارى اين مسئوليت ها در زمان هاى مختلف، بسته به درجه تمدن و فرهنگ جامعه و ميزان آگاهى مردم به مسائل مختلف، و نيز فعاليت نيروهاى مخالف فرق مى كند، ولى به هر حال آشنايى با اوضاع زمان، امكان پيش بينى آينده و بهره بردارى از فرصت هاى مناسب را به انسان مى دهد: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس يعنى «امور بر فرد آگاه با زمان مشتبه نمى شود. » (اصول كافى، ج ۱، ص ۲۶) وضع امروز با هشتاد سال پيش تفاوت كرده است. آن زمان، روحانيت با جامعه اى بسته و راكد مواجه بود كه هيچ واردات فكرى جز آن چه از حوزه هاى علمى دينى صادر مى شد نداشت؛ اما امروز اين توازن بشدت به هم خورده است و به طور مستمر از طريق مدارس، دانشگاه ها، وسايل ارتباط جمعى، و... هزاران نوع انديشه به جامعه وارد مى شود كه انديشه هاى صادر شده از حوزه ها در مقايسه با آن بسيار ناچيز است، لذا تجديد نظر در برنامه هاى حوزه ها يك ضرورت است. امروزه به هيچ وجه سخنرانى ها در مقابل هجوم آن انديشه ها كفايت نمى كند، بلكه بايد مراكزى مستقلا به اين كار بپردازند و در آن ها از يك سو اسلام به صورت كلاسيك و فنى عرضه شود و از سوى ديگر علوم جديد غرب تدريس ‍ شود. البته هر تجديد نظرى در وضع حوزه ها بايد بر اساس همان فرهنگ غنى و قديم اسلامى و ادامه همان راه و تسريع در حركت آن باشد. هر تجديد نظرى مبتنى بر جايگزينى يك فرهنگ ديگر به جاى فرهنگ غنى هزار و سيصد ساله اسلام، خيانت به اسلام و مسلمين است. حوزه هاى علمه ما اگر از محدوديت هاى مصنوعى كه خود براى خود به وجود آورده اند خارج شوند و با توجه به علوم انسانى جديد، به احياى فرهنگ كهن و آراستن و پيراستن و تكميل آن بپردازند، مى توانند از اين انزواى حقارت آميز علمى خارج شده، كالاهاى فرهنگى خود را در زمينه هاى مختلف معنوى، فلسفى، اخلاقى، حقوقى، روانى، اجتماعى و تاريخى با كمال سربلندى به جهان دانش عرضه كنند. البته انجام چنين رسالتى نيازمند به شوراها و طرح هاى متعددى دارد، ولى من يك سلسله تذكرات را تحت عنوان وظايف فعلى و وظايف اصلى حوزه جمع آورى كرده ام كه مى تواند مفيد باشد. منظورم از وظايف فعلى، آن هاست كه هم اكنون از عهده مدرسين حوزه بر مى آيد و وظايف اصلى آن هاست كه كمال مطلوب حوزه است. (پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۳۹ ۳۵).

۱۹۷- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۷، ۶۲ و ۱۶۵ - ۱۶۲.

۱۹۸- امام صادقعليه‌السلام : تفكر ساعة خير من عبادة سنة بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۷.

۱۹۹- يك سلسله مسائل ديگرى هست كه مى شود مردم را مجبور كرد، ولى اجبار براى مردم، كمال نيست؛ مثلا در اخلاقيات مى شود مردم را مجبور به راستگويى، ترك دزدى و... كرد و البته از نظر مقررات اجتماعى هم بايد عواقبى براى تخلفات قرار داد، ولى اين ها آن وقت كمال است كه به صورت تربيت در آيد. يكى از اين موارد، مساله رشد بشر است. اگر بشر بخواهد رشد كند، بايد در كار خود آزاد باشد. برخى به بهانه اين كه مردم لايق نيستند و خوب و بد خود را نمى فهمند، آزادى هايى را از مردم سلب مى كنند؛ مثلا در يك انتخابات ممكن است شما كه در فوق اين جمعيت قرار گرفته ايد، واقعا با حسن نيت تشخيص دهيد كه ملت بايد فلانى را انتخاب كند و فرضا اين تشخيص هم درست باشد، اما اگر اين را به مردم تحميل كنيد، به بهانه اين كه نمى فهمند، تا قيامت هم بى لياقت مى مانند و رشد اجتماعى پيدا نمى كنند. بايد مردم را آزاد گذاشت تا فكر و تلاش كنند و انتخاب نمايند. شايد دو سه بار اشتباه كنند، اما كم كم تجربياتشان كامل مى شود و ملتى مى شوند كه رشد اجتماعى دارد. اگر صد بار هم اشتباه كنند، باز بايد آزادشان گذاشت. از همين سنخ است مساله رشد فكرى. اگر به مردم در مسائلى كه بايد فكر كنند، از ترس اين كه مبادا اشتباه كنند، آزادى فكرى ندهيم يا بترسانيمشان كه اگر در فلان موضوع دينى فكر كنيد و شكى در شما پيدا شود، جهنمى خواهيد شد، هرگز در مسائل دينى رشد نمى كنند، به همين دليل است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمود: يكى از چيزهايى كه امتم را هرگز درباره اش ‍ عذاب نمى كنند اين است كه در خلقت، خدا و... فكر كنند و وسواسى در دلشان پيدا شود. (اصول كافى، ج ۲، ص ۴۳۶) شك، معبر خوبى است، اگر مقصد پنداشته نشود. اصلا دينى كه اصول خود را فقط با تحقيق مى پذيرد، قطعا براى مردم، آزادى فكرى قائل است و اين يكى از صفحات درخشان تاريخ اسلام است كه هر جا مسلمين حاكم شدند، هيچ گاه عقايد خود را به زور تحميل نكردند و دو عامل مهم در گسترش تمدن اسلامى تاثير داشته است : يكى تشويق بى حد اسلام به تعليم و تعلم و ديگرى همين آزادى فكرى در گرويدن به اسلام، و اين به خاطر آن است كه اسلام به منطق خود اعتماد دارد. (پيرامون جمهورى اسلامى، ص ‍ ۱۳۴ - ۱۱۹.)

۲۰۰- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۲۰ - ۹۱.

۲۰۱- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۷ - ۱۱، ۶۵ - ۶۳ و ۷۵ - ۷۴ و پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۳۶ - ۱۳۴.

۲۰۲- در اين باره در پاورقى صفحه ۱۷۵ مطالبى گذشت.

۲۰۳- لازم به ذكر است كه نظر خود حضرت امام نيز در ابتدا عدم دخالت روحانيون در پست هاى دولتى بود كه استاد مطهرى نيز بازگو كننده همين ديدگاه مى باشد، اما بعد به خاطر عدم وجود افراد لايق، نظر حضرت امام تغيير كرد.

۲۰۴- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۸۱ - ۱۷۸.

۲۰۵- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۲۸ ۲۵.

۲۰۶- سه مساله اول فقط با توجه به برخى از يادداشت هاى استاد كه در پايان كتاب پيرامون جمهورى اسلامى آمده است، تهيه شده اند كه به علت اختصار، شايد نتوانند چنان كه بايد و شايد ديدگاه هاى استاد را نشان دهند.

۲۰۷- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۵۱ - ۱۵۰.

۲۰۸- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۵۲ - ۱۵۱.

۲۰۹- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۵۵.

۲۱۰- پيرامون جمهورى اسلامى، ص ۱۵۴ - ۱۵۲.

۲۱۱- از آن جا كه مطالب فوق جزء دست نوشته هاى شخصى استاد است، نمى توان قاطعانه نظر استاد را به دست آورد؛ اما از مجموع بيانات ايشان مى توان نظر ايشان را استنباط كرد. ايشان از آن جا كه طرفدار فلسفه نبوت مى باشد، مسلما اين مقدار از نظريه «ب» را كه حق حاكميت را الهى مى داند، مى پذيرد و با توضيحى كه در ذيل نكته دوم (ص قبل) آمد، اين حاكميت را از سنخ ولايت مى داند نه از سنخ وكالت، منتهى با توضيح ديگرى كه در كتاب پيرامون انقلاب اسلامى آمده معلوم مى شود كه منظور ايشان از حاكميت نه اين است كه چه كسى در راس قوه مجريه قرار بگيرد، بلكه ايشان بيشتر، نظارت بر كل كشور و هماهنگى بين سه قوه و سوق دادن كل جريانات كشور به سوى مقصد واحد و جلوگيرى از انحراف از مسير اسلام را مد نظر دارند، و لذا مى توان گفت كه ظاهرا بيشتر با نظريه «و» موافقند. ايشان مى فرمايند: «ولايت فقيه به اين معنى نيست كه فقيه خود در راس دولت قرار بگيرد و عملا حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامى، يعنى كشورى كه در آن، مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژى پذيرفته و به آن ملتزم و متعهدند، نقش يك ايدئولوك است، نه نقش يك حاكم. وظيفه ايدئولوك اين است كه بر اجراى درست و صحيح ايدئولوژى نظارت داشته باشد؛ او صلاحيت مجرى قانون و كسى كه مى خواهد رئيس دولت شود و كارها را در كادر ايدئولوژى اسلامى به انجام برساند را مورد نظارت و بررسى قرار مى دهد. تصور مردم ما از ولايت فقيه، اين نبوده و نيست كه فقها حكومت كنند و اداره مملكت را به دست گيرند، بلكه اين است كه از آن جا كه جامعه، جامعه اى اسلامى است و مردم وابسته به مكتب اسلامند، صلاحيت هر حاكمى، از اين نظر كه قابليت اجراى قانون ملى اسلامى را دارد يا نه، بايد مورد تصويب و تاييد فقيه قرار بگيرد، لذا امام خمينى قدس سره در فرمانش به نخست وزير موقت نوشت : به موجب حق شرعى (ولايت فقيه) و به موجب راءى اعتمادى كه از طرف اكثريت قاطع مردم به من داده شده، من رئيس دولت تعيين مى كنم. خلاصه اين كه ولايت فقيه، يك ولايت ايدئولوژيكى است و اساسا فقيه را خود مردم انتخاب مى كنند و اين امر عين دموكراسى است. اگر انتخاب فقيه، انتصابى بود كه هر فقيهى، فقيه بعدى را تعيين مى كرد، جاداشت بگوييم كه اين، خلاف دموكراسى است. حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام به عنوان يك مكتب و ايدئولوژى ناشى مى شود و مردم با انتخاب شوراى خبرگان و از طريق آن ها تاييد مى كنند كه او مقام صلاحيت دارى است كه مى تواند قابليت اشخاص را از جهت انجام وظايف اسلامى تشخيص دهد. در حقيقت، حق شرعى و ولايت شرعى، يعنى مهر ايدئولوژى مردم، و حق عرفى، همان حق حاكميت ملى است كه آن ها بايد فرد مورد تاييد رهبر را انتخاب كنند و به او راءى اعتماد بدهند. » (پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۸۷ - ۸۵) پس ايشان، «حاكم» دانستن ولى فقيه را به اين معنا كه شخصا ربياست قوه مجريه را بر عهده بگيرد، نفى مى كنند، ولى به اين معنا كه «سامان بخش كل نظام در راستاى اسلام باشد» مى پذيرند.

۲۱۲- استاد مطهرى در يادداشت هايشان تذكر مى دهند كه مسئله حق حاكميت غير از اين مساله است كه چه كسى بايد حكومت كند و توضيح بيشتر نمى دهند و اگر چه تيتر مستقلى براى بحث دوم گشوده اند، اما مطلبى ذكر نكرده اند. اجمالا به نظر مى رسد كه مساله اول، بررسى مساله در مقام تعريف و حقوقى و فقهى باشد، اما دومى بررسى مساله در مقام تشخيص مصداق.

۲۱۳- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۸۱ - ۷۹.

۲۱۴- در غرب، ريشه و منشاء آزادى را تمايلات و خواهش هاى انسان مى دانند، اين معنا كه مبناى دموكراسى غربى است، در واقع نوعى حيوانيت رها شده مى باشد. اين كه «انسان ميل و خواهشى دارد، لذا بايد آزاد باشد»، موجب تمايزى ميان آزادى انسان و حيوان نمى شود؛ در نقطه مقابل دموكراسى و آزادى غربى، دموكراسى اسلامى قرار دارد كه آزادى انسان را در آزادى شهوات خلاصه نمى كند. از ديد اسلام، آزادى و دموكراسى بر اساس چيزى است كه تكامل انسانى انسان ايجاب مى كند؛ يعنى اين حق، ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است، نه ناشى از تمايلات حيوانى وى، لذا دموكراسى در اسلام، يعنى انسانيت آزاد، نه حيوانيت آزاد. براى همين است كه ما از به كار بردن واژه «دموكراتيك» در نام اين حكومت، حذر مى كنيم، تا مبادا اين ديدگاه غربى هم همراه آن وارد شود. (پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۱۰۴ - ۱۰۰.)

۲۱۵- پيرامون انقلاب اسلامى، ص ۸۵ - ۸۲ و ۱۰۴ - ۹۹.

۲۱۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۳ ۱۱.

۲۱۷- البته اشكال در خاتميت از حيث معارف - نه صرفا قانونگذارى - هم هست، ولى آن چه به مساله مقتضيات زمان مربوط مى شود، قوانين است نه معارف. درباره معارف، مساله اين است كه آيا با ختم نبوت، راه ارتباط و اطلاع از معارف غيبى و الهى هم بسته شد؟ پاسخ اجمالى آن اين است كه ختم نبوت بدين معناست كه تمام مسيرى كه قابل فتح بود، به دست پيامبر فتح شده و راه طى نشده و مطلب جديدى باقى نمانده است؛ اما نه اين كه ديگر كسى نتواند با غيب رابطه برقرار كند، بلكه خبر تازه از غيب آوردن منتفى شد. لذا لازم به تذكر است كه چنين نيست كه هر پيغمبرى بر هر غير پيغمبرى افضل باشد، بلكه حتى ممكن است غير پيغمبر از پيغمبر صاحب شريعت هم بالاتر باشد؛ مثلا حضرت علىعليه‌السلام چون بعد از پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و هر جا كه او رفته نيز پيمود، لذا از پيامبران صاحب شريعت پيشين برتر است.

۲۱۸- اگر چه سه مطلب فوق، همگى از آثار استاد مطهرى اتخاذ شده اند، اما ايشان در هيچ جا تصريح نكرده اند كه اين سه مطلب، راه حل هاى مساله مورد نظر هستند. در ميان مباحث استاد مطهرى موارد «الف» و «ج» مى توانند هر يك مستقلا به عنوان يك نظريه در اين وادى مطرح شوند و مورد «ب» به عنوان بحثى ناظر به همه تئورى هاى موجود، اما نه اين كه خود، يك تئورى مستقل باشد. مى دانيم كه هدف همه اين تئورى ها جمع كردن «خلوص و توانايى» دين مى باشد، و مورد «ب» مطلبى است كه متدولوژى حفظ «خلوص» و اين كه اسلام قابليت لازم براى توانايى را دارد به نظريه پرداز گوشزد مى كند. تئورى «الف» نشان مى دهد كه يك امر ثابت مى تواند على رغم گذشت زمان، همچنان مورد احتياج باشد؛ و تئورى «ج» نشان مى دهد كه چگونه يك امر ثابت مى تواند راهنماى امور متغير باشد؛ و لازم به ذكر است كه اهتمام اصلى استاد در اين مباحث همين مطلب : ج» مى باشد.

۲۱۹- مساله تغيير و تحول در همه چيز را بيش از همه ماركسيست ها مطرح مى كنند. بايد از اين ها كه اين قدر سنگ تغيير را به سينه مى كوبند، پرسيد: آيا مكتب خود را در گذر زمان، رفتنى مى دانند؟

۲۲۰- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۲۱۳ - ۱۹۲.

۲۲۱- در طريق هدايت به خاطر كمى اهل آن، نترسيد. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹.

۲۲۲- ما بر آسمان ها و زمين و كوه هاى عالم (و قواى عالى و ذاتى ممكنات) عرض امانت كرديم (و به آن ها نور معرف و طاعت و عشق و محبت كامل حق يا بار تكليف يا نماز و طهارت يا مقام خلافت و ولايت و امامت را ارايه داديم)، همه از تحمل آن امتناع ورزيده و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در مقام آزمايش و اداى امانت) بسيار ستمكار و نادان بود (كه اكثر به راه جهل و عصيان شتافت.) (احزاب / ۷۲).

۲۲۳- قرآن كريم دو گونه انسان ها را دعوت به تفكر كرده است. گاهى مستقيما دعوت به تفكر كرده يا عدم تفكر و تعقل را ملامت مى كند؛ مثلاان شر الدواب عند الله الصم البكم العمى الذين لا يعقلون (انفال / ۲۲)، و گاهى مطلب را به صورتى مطرح مى كند كه عقل را بر مى انگيزاند و وادار به تفكر مى كند؛ مثل همين آيه مورد بحث.

۲۲۴- نساء / ۲۸.

۲۲۵- ما راه را به او نشان داديم، خواه شكر گزار باشد و خواه ناسپاس. (دهر/ ۳)

۲۲۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۵۲ ۳۵.

۲۲۷- در كتاب انجيل مكتوب است كه مَثَل آن رسول و يارانش به دانه اى ماند كه چون نخست سر از خاك بر آورد، شاخه اى نازك و ضعيف باشد، سپس، قوت يابد تا آن كه ستبر و قوى گردد و بر ساق خود راست و محكم بايستد كه دهقانان در تماشاى آن حيران مانند. (همچنين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و اصحابش از ضعف به قوت رسند) تا كافران عالم را از قدرت و قوت خود به خشم آرند. فتح / ۲۹.

۲۲۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۶۶ - ۵۳.

۲۲۹- گوستاولوبون يكى از علل انحطاط تمدن عظيم اسلام را عدم انطباق با زمان ديگر مى داند و مى گويد: نمى بايست مسلمين نسبت به اسلام جمود و خشكى به خرج مى دادند، ولى مى بايست با مقتضيات زمان، هماهنگى مى كردند. از جمله مثال هايى كه بر مدعاى خود مى آورد اصل مساوات است، مى گويد: عرب بعد از به حكومت رسيدن بايد سياست را بر ديانت ترجيح مى داد و سياست ايجاب مى كند كه ملت هاى ديگر استثمار شوند؛ اما مسلمان ها بين عرب و غير عرب تفاوت نگذاشتند و كم كم ساير ملل آمدند و ميدان را از عرب گرفتند. همه حرف گوستاولوبون اين است كه چرا عباسيان با اين كه خود عرب بودند، از سياست تعصب عربى بنى اميه پيروى نكردند. وى از همان چيزى كه فضيلت اسلام است، عيب گرفته، در حالى كه بايد بداند اولا: اسلام يك روش سياسى به مفهوم اروپايى نيست كه اخلاق را فقط براى سلطه بر غير، قبول داشته باشد. ثانيا: اگر مسلمين، اسلام را اين طور بازيچه سياست كرده بودند، امروز نه از اسلام اثرى بود و نه از مسلمين به صورت يك امت. از اهدف اسلام، يكى برقرارى مساوات كامل است. اگر اسلام تا وقتى از مردم استفاده مى كند، اصلى را مطرح كند، بعد آن را عوض كند كه اين اسلام نيست. اسلام انعطاف و تغيير اصول و قوانين خود را از مقتضيات زمان نمى داند، از انحراف زمان مى داند و در مقابل آن ايستادگى مى كند. اسلام براى خدمت به بشريت آمده و پاسدار درستى و حقيقت و عدالت است و اگر آن مقدار انعطاف داشته باشد، اسلام نيست، شيطنت است. همين اشكال را عده اى بر علىعليه‌السلام گرفته اند كه چرا مصالح سياسى را در نظر نمى گرفت؛ در حالى كه علىعليه‌السلام چنان رفتار كرد كه قرن هاست بر دل مردم حكومت دارد. علىعليه‌السلام از فكر و ايمان خود حمايت كرد و آن را به صورت يك اصل در دنيا باقى گذاشت و به همين جهت است كه روش او به صورت يك ايمان در افراد وجود دارد. پس علىعليه‌السلام در سياست خودش شكست نخورده است. اين توقع بيجايى است كه در باب انطباق با مقتضيات زمان دارند كه رجال سياسى، روباه صفت باشند و افتخار اسلام اين است كه جلوى اين انطباق را كه در حقيقت انحراف زمان است نه مقتضى زمان، گرفته است.

۲۳۰- همان گونه (كه قبله شما، يك قبله ميانه است) شما را نيز، امت ميانه اى قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط) تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه باشد. (بقره / ۱۴۳).

۲۳۱- راست و چپ گمراهى، و راه ميانه راه صحيح است. نهج البلاغه، خطبه ۱۶.

۲۳۲- نسبت هاى دروغ به من فراوان شد. (اصول كافى، ج ۱، ص ۶۲)

۲۳۳- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۸۱ - ۶۷ و ۱۳۸ - ۱۲۵.

۲۳۴- تاريخچه پيدايش خوارج بدين گونه بود كه در جنگ صفين، وقتى لشكر علىعليه‌السلام به مرز پيروزى رسيد، معاويه با حيله عمروعاص، قرآن ها را بر سر نيزه كرد، با اين عنوان كه قرآن بين دو لشكر حكومت كند و اين ها فريب خوردند و نه تنها دست از جنگ كشيدند، حضرت را مجبور به متوقف ساختن جنگ و قبول حكميت نمودند. هنگام تعيين حكم نيز برخلاف نظر حضرت، فرد ساده لوحى را كه بغض ‍ حضرت را هم در دل داشت، به مقابل عمروعاص زيرك فرستادند و وقتى افتضاح كارى وى را ديدند، در علت يابى خطاى خود نيز اشتباه كردند و پنداشتند اشتباهشان در اين بوده كه در دين خدا، حَكَم تعيين كرده اند، لذا گفتند: ما توبه كرديم و علىعليه‌السلام نيز بايد توبه كند و چون حضرت فرمود: آن كار اشكالى نداشته، وى را تكفير كرده و عليه او قيام نمودند و كم كم براى خود اصول و فروعى تشكيل دادند.

۲۳۵- فليس من طلب الحق فاءخطاءه كمن طلب الباطل فاءدركه : آن كه به طلب حق در آيد و راه خطا پيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد. نهج البلاغه، خطبه ۵۹.

۲۳۶- ما از اين جهت كه شيعه ايم نبايد اغماض كنيم خيال نكنيم اين ها مطلقا ملعبه دست خلفا بوده اند. از همين ابو حنيفه در زندان مى خواستند فتوا دهد كه خلافت عباسى شرعى است و وى قبول نكرد و در زندان شلاق ها خورد و مرد. مالك بن انس نيز در زندان ها شلاق خورد و حاضر نشد دست از فتواى خود عليه خلفا بردارد.

۲۳۷- اصول كافى، ج ۱، ص ۵۷.

۲۳۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۰۹ - ۹۷.

۲۳۹- طه / ۵.

۲۴۰- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۱۵ - ۱۱۳.

۲۴۱- در حالى كه اگر در روايات همين كتب هم دقيق شويم، به مواردى بر مى خوريم كه جعلى بودنشان كاملا معلوم است؛ مانند حديثى كه در كافى آمده كه كصسى مى گويد: زمانى كه سقف حرم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را براى تعمير برداشته بودند، ما چند نفر بوديم و بحث مى كرديم كه آيا جايز است از بالا، قبر پيامبر را نگاه كنيم يا خير، يكى گفت : جايز نيست، شايد پيامبر با يكى از زنانش خلوت كرده باشد و ما او را با زنش ‍ ببينيم. يا مردى است بنام ابى الخطاب كه بعد رسوا شد و وقتى خواستند اعدامش كنند گفت : چهار هزار حديث جعلى در اخبار شما داخل كردم. حال با وجود اين ها چطور مى توانيم بگوييم : هر چه به عنوان حديث نقل شده صحيح است.

۲۴۲- مائده / ۹۰.

۲۴۳- آية الله بروجردى مى گفتند: من حدس مى زنم اين فكر اخباريگرى، ناشى از فكر ماديگرى در غرب باشد كه در آن عصر در غرب عده اى فلسفه حسى را ابداع كردند و مخالف عقل شدند و اين زمانى بود كه روابط ايران صفوى و اروپا شديدا برقرار بود و هم زمان با اين فكر، در اين جا اخباريگرى پديد آمد كه عقل را نفى كرد.

۲۴۴- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۵۱ - ۱۳۹.

۲۴۵- يوسف / ۴۰.

۲۴۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۶۶ - ۱۵۳.

۲۴۷- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۷۳ - ۶۹.

۲۴۸- نهج البلاغه، نامه ۴۵.

۲۴۹- توجه شود كه اين مطالب در سال ۱۳۴۵ ايراد شده است.

۲۵۰- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۸۱ - ۷۴.

۲۵۱- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۹۱ - ۸۷.

۲۵۲- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۹۵. ۹۱.

۲۵۳- ابوبكر و عمر، سيد پيران اهل بهشت مى باشند. اين حديث، در زمان معاويه جعل شد در مقابل حديث معروف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه اءلحسن و الحسين سيدا شباب اءهل الجنة حسن و حسين سد جوانان اهل بهشتند. من لا يحضره الفقيه، ج ۴، ص ۱۷۹. تا مقام ابوبكر و عمر را در براب راهل بيت بالا ببرند.

۲۵۴- و ما انسان را خلق كرده ايم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاهيم و از رگ گردن به او نزديك تريم. (ق / ۱۶.)

۲۵۵- احتجاج، ج ۲، ص ۲۴۷.

۲۵۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۰.

۲۵۷- محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پدر هيچ يك از مردان شما نيست. ليكن او رسول خدا و خاتم انبياست. احزاب / ۴۰.

۲۵۸- در اين جا ركن ديگر خاتميت بايد تذكر داده شود: يكى از كارهاى پيامبران، احياى دين و احياى تعاليم تحريف شده پيامبران گذشته است. حال اين سوال پيش مى آيد كه آيا تحريف دين، از مختصات بشر قبل از خاتم الانبيا بود؟ اگر نه، پس مى توان نتيجه گرفت دين خاتم نيز دستخوش تحريفاتى شده باشد. در اين صورت سوال ديگرى مطرح مى شود و آن اين كه چرا سلسله انبيا (نبوت تبليغى، نه نبوت تشريعى) ختم شد؟ در پاسخ بايد گفت كه مسلما در دين خاتم نيز تحريفات فراوانى رخ داده و پيدايش اين همه فرق در آن نشان مى دهد كه بدعت در اين دين هم امكان پذير است. در اين كه هر دينى حتى دين خاتم، به مصلح و اصلاح نياز دارد، بحثى نيست و اصلا مساله امر به معروف و نهى از منكر، يك اصلاح دايمى در دين است، اما تفاوت دين خاتم و شرايع سابق در اين است كه در گذشته مردم قابليت جلوگيرى از تحريف را نداشتند و بايد پيامبرى با ماموريت الهى مى آمد و اين كار را مى كرد؛ ولى در دوره خاتميت، مردم اين قابليت را پيدا كرده اند و لذا ائمهعليهم‌السلام فرموده اند: فان فينا اءهل اءلبيت فى كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين (براى ما در هر دوره اى افرادى هستند كه تحريف غلو كنندگان و نسبت هاى دروغ كسانى را كه هدفشان تحريف دين است، رد مى كنند.) (اصول كافى، ج ۱، ص ۳۲) البته اين حرف كه در هر صد سال احياگرى پيدا مى شود، نه تنها در كتب حديثى شيعه يافت نمى شود، بلكه در كتب اهل سنت هم تنها يك مورد (در سنن ابى داوود)، به نقل از ابو هريره حديثى آمده كه قطعا مجعول است و متاسفانه با اين حال در ميان مردم بسيار رواج پيدا كرده و باعث سوء استفاده هاى فراوانى شده است. آن مصلحى كه وعده اش را به طور خاص ‍ و معين داده اند فقط يك نفر است؛ يعنى حضرت مهدىعليه‌السلام كه اصلاحش هم اصلاحى جهانى است كه فعلا مورد نظر ما نيست. بحث ما در اصلاحى است كه وظيفه خود مردم است و همان مبارزه با بدعت ها و تحريف هاست و خدا هم هيچ ضمانتى نكرده كه هر صد سال احيا گرى بفرستد، ضمنا درباره مساله احياگرى در هر هزار سال هم هيچ حديثى نداريم و اين جزء انديشه هاى زرتشتى است. (اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۳۸۸ - ۳۷۱.)

۲۵۹- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۳۶۹ - ۳۵۳.

۲۶۰- مثلا، اصلى در اسلام داريم كه طلب العلم فريضة على كل مسلم (اصول كافى، ج ۱، ص ۳۰) غزالى در كتاب احيا العلوم نكته زيبايى دارد كه : غير از علم هايى كه نفس علم مورد تاكيد است (مثل علم به اعتقادات و تكاليف و...) يك سلسله واجبات داريم كه انجامش بدون تحصيل يك علم ممكن نيست؛ مثلا اين كه جامعه مسلمين نياز به طبيب يا افرادى دارد كه اقتصاد مسلمين را بگردانند و... آن گاه فتواى مجتهدين درباره اين كه كدام علم واجب است، در زمان عوض مى شود، بدون آن كه در دستورى كه روح اسلام است، - وجوب تحصيل علم - كوچك ترين تغييرى رخ داده باشد؛ يعنى اين ها به شكل اجرايى مساله بر مى گردد.

۲۶۱- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۸۱ - ۷۷.

۲۶۲- براى هر انسانى لازم است كه داراى فكر نقادى باشد. نقد نه به معناى انتقاد كردن و عيب گرفتن، بلكه به معناى محك زدن يك شى ء، و سالم و ناسالم را با محك تشخيص دادن است. صرف اين كه حرفى در مردم به نيكى و زيبايى شهرت پيدا كند، دليل نمى شود كه انسان آن را بپذيرد، بويژه در امر دين. در اين زمينه احاديث فراوانى وارد شده است. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمهعليهم‌السلام كه مى فرمودند: «هر حديثى مى شنويد بر قرآن عرضه بداريد، اگر موافق است بپذيريد و اگر مخالف است، خير. » (كافى، ج ۱، ص ۶۹) خود، نوعى نقادى است. از عيسىعليه‌السلام نقل شده كه : «شما كه علم فرا مى گيريد، اساس ‍ كارتان اين باشد كه نقاد باشيد و كوركورانه تسليم نشويد؛ خواه گوينده صالح باشد، خواه ناصالح» (بحارالانوار، ج ۲، ص ۹۶) درباره اصحاب كهف آمده است كه آن ها «صراف» بودند، اما نه صراف طلا و نقره، بلكه صراف كلام؛ يعنى وقتى حرفى به آن ها عرضه مى شد، آن را مى سنجيدند. تفقه در دين هم كه در آيه فلولا نفر من كل فرقد منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين «چرا از هر گروهى از آنان طايفه اى كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى يابند؟!» (توبه / ۱۲۲) ذكر شده، مستلزم نوعى نقادى و توانايى تجزيه و تحليل است.

۲۶۳- از ايمان جز اسمى و از اسلام جز نقشى و از قرآن جز ياد گرفتن ظاهرى باقى نمى ماند. (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۵۳)

۲۶۴- اسلام مانند پوستين واژگونه اى پوشيده شد. (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۷)

۲۶۵- و شما اى مومنان، در مقام مبارزه با كافران، خود را مهيا كنيد و تا آن حد كه بتوانيد از آذوقه و تسليحات و آلات جنگى و اسبان سوارى براى تهيد دشمنان خدا و دشمنان خودتان كاملا مهيا سازيد. (انفال / ۶۰)

۲۶۶- نهج البلاغه، حكمت ۱۷.

۲۶۷- درباره مساله اجتهاد، بايد به نكته مهمى توجه كرد. همه مى دانيم كه استنباطهاى بشر درباره مسائل مختلف باشد؟ اين مساله در ميان متكلمين اسلامى مطرح شده و آن ها را به دو گروه مخطئه و مصوبه تقسيم كرده است. شيعيان كه همگى مخطئه بودند، مى گفتند: حكم واقعى خدا يك چيز بيشتر نيست و اجتهاد و استنباط ما ممكن است صحيح باشد يا خطا، ولى مصوبه مى گفتند: مجتهد هرگونه كه استنباط كند واقعيت همان است و واقعيت امرى است نسبى. در مسائل علمى و فلسفى هم عين همين مطلب در يونان قديم مطرح بوده كه سوفسطاييان مى گفتند: حقيقت و واقعيت مطلقى وجود ندارد و مقياس همه چيز انسان است و از اين جا مساله تغيير علم - نه توسعه علم - مطرح مى شود كه مى گفتند: علم متكامل است؛ بدين معنى كه حقيقت متكامل است؛ يعنى در هر زمان، حقيقت، غير از حقيقت در زمان ديگر است. ما اين را نمى پذيريم كه واقعيت به حسب استنباطها فرق كند. اگر امروز به اين نتيجه برسيم كه چيى غلط بوده، يعنى در قديم هم واقعا غلط بوده ولو اين كه آن ها مى پنداشته اند كه صحيح بوده است. (اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ‍ ۷۷ - ۷۱)

۲۶۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۲۴۲ - ۲۲۹.

۲۶۹- قضيه خارجيه قضيه اى است كه در عين اين كه كلى است، ولى از ابتدا، مجموعه معينى از افراد را در نظر گرفته و حكم را صرفا براى آن مجموعه معين مى دهند؛ مثلا «همه افراد، در جلسه حارند»، ولى در قضاياى حقيقيه حكم روى افراد نمى رود، بلكه روى عنوان كلى مى رود و مى گويد هر چه تحت اين عنوان قرار بگيرد حتما اين خاصيت را دارد، چه در حال، چه در آينده، چه در گذشته؛ مثلا «مجموع زواياى هر مثلثى ۱۸۰ درجه است. »

۲۷۰- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۲۱ - ۱۶.

۲۷۱- فقها، به اين قاعده، قاعده ملازمه مى گويند؛ يعنى هر آن چه عقل به آن حكم كند، شرع هم به همان حكم مى كند و هر آن چه شرع به آن حكم كند، عقل هم به همان، حكم مى كند.

۲۷۲- روايات ما، عقل را «حجت باطنى» و در كنار حجت ظاهرى (پيامبران) قرار داده اند. (اصول كافى، ج ۱، ص ۱۶)

۲۷۳- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۴۰ - ۳۳.

۲۷۴- هرگاه دو حرام جمع شوند، حرام كوچك به خاطر حرام برگ تر رها مى شود. (غريب الحديث، ج ۲، ص ۳۴۴)

۲۷۵- وقتى تربيت جامعه غلط باشد، براى بعضى مستحب ها حساسيت هايى به وجود مى آيد كه مردم واجباتشان را به خاطر آن مستحبات ترك مى كنند؛ مثلا براى يك زيارت مستحب سيدالشهدا - صرف نظر از اين كه در شرايط خاصى همين زيارت واجب مى شود - براى گرفتن گذرنامه و كارهاى ديگر هزاران دروغ مى گويند و گناه كبيره مرتكب مى شوند.

۲۷۶- البته اين دليل نمى شود كه هر زنى در حالى كه هنوز هيچ خبرى نيست، از اول بگويد: من فقط قابله مرد مى خواهم. معلوم نيست اين كسانى كه همه جا فرياد مساوات زن و مرد را سر مى دهند، در اين جا كه اصلا وظيفه و تخصص زنان است، چرا زنان را قبول ندارند؟!

۲۷۷- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۳۲ ۲۱.

۲۷۸- استاد مطهرى در كتاب نظام حقوق زن در اسلام توضيح داده اند كه در اين جا هم اگر پدر از روى امرى غير از مصلحت خواهى مخالفت كرد ه، مسلما ولايتش ساقط مى شود.

۲۷۹- توجه شود كه بايد مصالح فرزند مدنظر باشد، نه مثلا از روى هواهاى نفسانى و...؛ كه در اين صورت قطع آن تزويج باطل است.

۲۸۰- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۶۷ - ۵۵.

۲۸۱- خداوند راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را. (بقره / ۱۸۵)

۲۸۲- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۹۰ ۸۶.

۲۸۳- (درباره اين كه وظيفه حكومت، وظيفه اى مقدس است و از پيامبر به امام و از امام به نواب عام منتقل مى شود، استاد مطهرى بحثى در همين كتاب داشته اند تحت عنوان «شؤ ون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله » كه در ذيل اين مساله مى آوريم): سه شاءن و مقام مختلف است كه هر سه از مختصات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله است، به اين معنى كه از آن رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله است و از ناحيه او به ديگران مى رسد و رسيده است. يك مقام همان پيغمبرى است و رسالت؛ يعنى مقام ابلاغ احكام الهى، كه آيه و ما على الرسول الا البلاغ (مائده / ۹۹) مربوط به اين مقام است. مقام مقدس دوم، مقام قضاوت و داورى بين مردم است كه آن هم بايد از ناحيه خدا عطا شود و آيه شريفه فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شرجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (نساء / ۶۵) مربوط به آن است. مقام مقدس سوم، مقام حكومت بر مردم است كه آيه شريفه يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم ناظر به اين مقام است. حال به اين سوال مى رسيم كه آيا خدا به پيامبر دستور داده كه بعد از خودش اين مراتب را به ديگران تفويض كند يا نه؟ پاسخ مثبت است، ولى بايد توجه داشت كه شاءن اول يعنى پيامبرى، اگر چه به معناى دريافت وحى پايان پذيرفت، ولى به معناى تبيين احكام، در امامت ادامه يافت، و لذا شخص پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ديگر احكام را نه به طريق وحى، بلكه با تعليم از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ياد گرفته است. مقام قضاوت و حكومت نيز از نظر ما شيعيان بر عهده همان امامان منصوص است. مطلب بعدى اين است كه در اين ميان مقام نبوت، مقامى شخصى است؛ يعنى نمى تواند كلى باشد، اما بقيه مقام ها چرا؛ لذا مثلا مبين احكام الهى بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله امام است، اما زمانى كه ديگر امامى ظهور ندارد، نايب عامى با شرايط ويژه، بايد اين مقام را بر عهده بگيرد. خلاصه اين كه هر سه اين مقام ها، يعنى بيان احكام، قضاوت بين مردم، و حكومت بر مردم مقدس است و خدا بايد تعيين كرده باشد؛ حال يا به طور تعيين شخص و يا به طور كلى، شرايطى براى آن كسى كه سزاوار است ذكر كرده باشد، كه در اين صورت باز هم خدا معين كرده است و در اين مورد هيچ بحثى از نظر اصول اسلامى نيست. اين تفكيك سه مقام، از يك جنبه ديگر هم كارگشاست و آن، در اختلاف ما و سنى هاست كه ما مى گوييم : حالا فعلا بحث از مقام حكومت و خلافت را كه مربوط به تاريخ است، كنار مى گذاريم، اما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شاءن ديگرى داشت، كه مرجع احكام بود، اين شاءن بعد از وى به چه كسى رسيد؟ و اين مساله است كه صرفا جنبه نظرى ندارد و در عمل بسيار موثر است. (اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۸۰ - ۱۶۷.)

۲۸۴- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۹۲ - ۹۰.

۲۸۵- اصول كافى، ج ۵، ص ۶۵.

۲۸۶- استاد مطهرى بحث مقايسه بين رفتارهاى ظاهرا متناقض ائمهعليهم‌السلام را مفصلا در كتاب سيرى در سيره ائمه اطهارعليهم‌السلام آورده است.

۲۸۷- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۲۲۷ - ۲۱۵.

۲۸۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۹۷ ۱۹۲.

۲۸۹- اما حتى اگر تغيير هم كند، آن وقت بهترين دليل بر عدم تغيير قوانين اسلام است. قانون اسلام گفته : «دزدى نبايد بشود. » مى گوييد: آن روز دزدى آن بود و امروز اين. خوب، ما كه مى گوييم : «وضع احكام اسلام به نحو قضاياى حقيقيه است» همين جا نتيجه مى دهد، زيرا در صورتى كه حرف شما درست باشد، موضوع حكم اسلام تغيير كرده، نه خود حكم، و لذا نسخ و كنار رفتن اسلام هم ديگر لازم نمى آيد، اما البته گفتيم : اصل آن حرف بر خطاست. پ

۲۹۰- در اين جا استاد مثال هاى فراوانى را آورده، هم براى نشان دادن اين كه چيزى كه عدل (يا ظلم) است، همواره و در همه زمان ها چنين بوده است و رفتارى را اگر قبلا انجام داده اند، دليل خوب بودنش نيست، و هم براى موارد ديگرى درباره تغيير زمان كه تغيير در قوانين اسلام را مى طلبد كه ما آن ها را در ذيل بحث افراط و تفريطها در فصل اول آورديم.

۲۹۱- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۵۷ - ۴۱.

۲۹۲- در قرآن هم كه مى فرمايد: ثم الذين كفروا بربهم يعدلون يعنى «كفار غير خدا را برابر و مساوى با خدا قرار مى دهند. » (انعام / ۱)

۲۹۳- شايد اين سوال پيش آيد كه چرا خدا در خلقت رعايت مساوات را نكرد و همه را مثل هم آفريد. جوابش اين است كه كمال از اختلاف پيدا مى شود و اين اختلاف سطح هاى مختلف است كه حركت ها را به وجود آورده است. اگر همه ما هم شكل و هم فكر و هم استعداد بوديم، همه به يك راه مى رفتيم و ديگر هيچ نيازى به هم پيدا نمى كرديم و هيچ نيازى از يكديگر را رفع نمى نموديم و امكان نداشت افراد اجتماع يكديگر را جذب كنند و تعليم و تعليم و رشدى در كار باشد و لذاست كه قرآن همين اختلاف را از آيات قدرت خدا ذكر مى كند: و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف اءلسنتكم و اءلوانكم : و از نضشانه هاى او، آفرينش آسمان ها و زمين است و نيز اين كه همه شما يك زبان و يك رنگ نيستيد و با هم اختلاف داريد. » (روم / ۲۲)

۲۹۴- اين معنا كه به نظريه «حقوق طبيعى» معروف است را استاد مطهرى بسيار به اجمال اشاره كرده اند و احتمال دارد كه جلسه ديگرى تشكيل شده باشد و ضبط نشده باشد، و در اين جا سخنى از رد يا قبول اين معناى دوم به عمل نياورده اند. اما با توجه به قراينى كه در نتيجه گيرى هاى سخنى از رد يا قبول اين معناى دوم به عمل نياورده اند. اما با توجه به قراينى كه در نتيجه گيرى هاى پايانى كلام ايشان است به نظر مى رسد كه نظر اصلى مورد نظر خودشان همين نظر است. ضمنا ايشان به اين نظريه در كتاب نظام حقوق زن در اسلام با طول و تفصيل بيشترى پرداخته اند.

۲۹۵- نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.

۲۹۶- درباره اين كه چرا انسان نسبت به خدا حقى پيدا نمى كند، بايد گفت : چون بنده در مقابل خدا از خويشتن چيزى ندارد و هر چه دارد از ناحيه خدا به او رسيده است، حتى اگر عمل خيرى انجام مى دهد، توفيقش از جانب خداست. به تعبير ائمهعليهم‌السلام انسان حتى قادر به شكر واقعى خدا هم نيست، چون هر چه را بخواهد شكر كند، براى همان شكر هم شكر مى خواهد.

۲۹۷- براى اين كه منطق اسلام را در اين زمينه بفهميم، بهتر است بحثى داشته باشيم درباره اين كه اصالت با اجتماع است يا با فرد يا با هر دو. عده اى قايل به اصالت فردند و مى گويند: اجتماع اصالت با اجتماع است يا با فرد يا با هر دو. عده اى قايل به اصالت فردند و مى گويند: اجتماع وجود ندارد. به عبارت ديگر سخن آنان اين است كه اجتماع، همان افراد است نه چيزى بيش از آن؛ گروهى از انسان ها را كه در جايى جمع شده اند، نام اجتماع بر آن ها مى گذاريم، پس اجتماع امرى اعتبارى است. اين مساله فقهى كه آيا دولت مالك مى شود يا نه، كه محل اختلاف نظر علماست نيز به اين مساله فلسفى و اجتماعى نزديك است. كسانى كه مالك شدن دولت را منكرند، كسانى اند كه فى الواقع اجتماع را اعتبارى صرف مى دانند، اما اين حرف صحيح نيست و اجتماع، چيزى بيش از مجموعه افراد است. توضيح مطلب اين كه ميان مخلوط و مركب فرق است. مخلوط مجموع امورى است كه فقط پهلوى هم قرار گرفته باشند، مثل مقدارى نخود و لوبيا كه با هم قاطى شوند، ولى مركب كنار هم قرار گرفتنى است كه در هم اثر بگذارند و شى ء سومى پديد آيد؛ مثل آب كه از تركيب اكسيژن و ئيدروژن پديد آمده است. افراد انسان ها كه با يكديگر زندگى مى كنند بيشتر شبيه مركب ها هستند تا مخلوطها. اگر ما صدها سنگ را صدها سال كنار هم قرار دهيم بر هم اثرى نمى گذارند، ولى افرا انسان ها، شخصيت خود را از اجتماع كسب مى كنند؛ يعنى اجتماع روى افراد اثر مى گذارد. اجتماع واقعا مجموعش يك واحد است و خودش ‍ عمر و روح دارد؛ حتى قرآن براى اجتماع، شخصيت و عمر قايل است لكل اءمة اءجل فاذا جاء اءجلهم لا يستاءخرون ساعة و لا يستقدمون (اعراف / ۳۴) قرآن براى اجتماع، بيمارى و سلامت، سعادت و شقاوت، و شركت در مسئوليت قايل است. اگر بر قوم گناه كرده اى عذاب بخواهد نازل شود، اقليت صالح هم در كنار آن ها معذب مى شوند، زيرا به همان دليل كه از سعادت اجتماع بهره مندند، بايد از بدبختى آن متضرر شوند. آيه اءلنبى اءولى بالمومنين من اءنفسهم (احزاب / ۶) نيز مويد همين مطلب است، زيرا مسلما چنين نيست كه اين آيه حقى براى شخص ‍ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله قايل شده باشد، بلكه خدا به پيامبر از آن جهت كه ولى امر مسلمين و نماينده مصالح اجتماع است، اين حق را داده كه در آن جا كه به مصلحت اجتماع ببيند، فرد را فداى اجتماع كند.

لذا اين حق از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به امامعليه‌السلام و هر كسى كه حكومت شرعى به نيابت از پيامبر و امام داشته باشد، منتقل مى شود. پس ‍ اجتماع واقعا از نظر اسلام اصالت و وحدتى دارد و اعتبار صرف نيست (در حاشيه اشاره كنم كه گاهى مسائلى پيش مى آيد كه حل آن ها از نظر فلسفه هاى ديگران مشكل دارد. مثلا اين كه امروزه مى گويند: «ما نسبت به نسل هاى آينده مسئوليم و آن ها نسبت به ما حق دارند» با مكاتب مادى قابل توجيه نيست. زيرا نسل آينده هنوز وجود ندارد كه بخواهد حقى داشته باشد. مسئوليت نسل آينده بر اين اساس است كه دنيا نظام حكيمانه اى دارد و به سوى هدف هايى پيش مى رود، و لذا حق را خود خلق به وجود آورده است؛ يعنى خلقت مى گويد: چون در تو جهازات تناسلى و رغبت به جنس مخالف وجود دارد، تو را ساخته ام كه نسل آينده به وجود بيايد؛ يعنى من حقى از نسل آينده بر تو قرار دادم. حتى از نسل آينده هم صرف نظر كنيم، يك فرزند كوچك چگونه اين حق را نسبت به پدر خود پيدا مى كند كه توسط او بزرگ شود؟ اين حق از كجا آمده است، جز اين كه دستگاه خلقت از طريق عاطفى افراد را به هم مربوط كرده و اين، حقى است كه خدا در متن خلقت در ميان افراد بر عهده يكديگر گذاشته است؛) اما فرضيه ديگر كه مى گويد: اجتماع وجود دارد و فرد وجود ندارد، اصلا احتياجى به رد ندارد، زيرا حداكثر اين است كه بگوييم : اجتماع تركيبى است از افراد، آيا ممكن است بگوييم : فرد اصلا وجود ندارد و امرى اعتبارى است؟ پس اين مركب از كجا به وجود آمده است؟ پس از نظر ما ديدگاه صحيح اين است كه هم فرد و هم اجتماع وجود دارد و هر دو نيز نسبت به هم حق دارند.

۲۹۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۳۳۷ - ۲۹۹.

۲۹۹- در اين جا مناسبت دارد بحثى داشته باشيم درباره اين كه اگر ما نسبيت اخلاق را رد مى كنيم، به معناى رد نسبيت آداب نيست و آن را مى پذيريم.

توضيح مطلب اين كه جمله اى است كه در حدود ۵۰، ۶۰ سال اخير به مولاى متقيان منسوب شده كه لا تعسروا اءولادكم على ادابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم (شرح نهج البلاغه ابى الحديد، ج ۲۰، ص ۲۶۷) صرف نظر از صحت و سقم انتساب اين جمله به اميرالمومنينعليه‌السلام ، ما مى گوييم اگر مى خواهيد نتيجه بگيريدكه پس اخلاق نسبى است، اشتباه است، اما اين جمله مى تواند به يك معناى ديگر صحيح باشد و آن اين كه فرزندانتان را مثل خود و براى زمان خود «ادب» نكنيد و بين ادب و اخلاق فرق است. بعدا خواهيم گفت كه اخلاق مربوط به نظم دادن به قوا و غرايز است، اما آداب مربوط به اين ها نيست، بلكه انسان غير از اخلاق به يك سلسله امور اكتسابى - كه بايد آن ها را فنون ناميد - نيز احتياج دارد و البته در فنون است كه بايد انسان تابع زمان باشد. مثلا در زمان قبل وسيله حمل و نقل، اسب بود و ادب اقتضا مى كرد اسب سوارى را ياد بگيريم، اما امروز لازم نيست حتما به فرزندانمان اسب سوارى ياد دهيم، بلكه رانندگى ضرورت دارد. اين جا نبايد كج سليقگى كرد و گفت : همان كارى را كه من بلدم بچه ام هم بايد انجام دهد. يا مثلا در ايران رسم است كه اگر كسى مى خواهد ميهمانى بدهد بايد به اندازه ميهمانان جا داشته باشد، ولى در بين عرب ها اين طور نيست؛ ممكن است جمعيت زيادى را در خانه كوچكى دعوت كنند، وقتى هر مهمانى آمد غذاى او را بدهند و او برود. حالا اگر ما آن جا رفتيم نبايد تنگ نظرى داشته باشيم و بگوييم : حتما مى خواهيم به آداب خودمان عمل كنيم. البته آداب و رسوم هم دو قسم است. بعضى از نظر شرعى سنن ناميده مى شود، يعنى شارع روى آن ها نظر دارد و با توجه به اين كه اسلام دستور گزاف نمى دهد، ما بايد آن ها را به صورت يك اصل حفظ كنيم؛ مثلا مى گويد: طولانى شدن نشستن سر سفره، يا شستن دست قبل و بعد از غذا و... مستحب است. البته بعضى هم جمود به خرج مى دهند و مى پندارند چون اسلام دين جامعى است، بايد در جزئيات هم تكليف معين كرده باشد. خير، اتفاقا جامعيت اسلام ايجاب مى كند در بسيارى از امور دستورى نداشته باشد، يعنى دستورش اين است كه مردم آزاد باشند و در چنين مواقعى ديگر ما حق تعيين تكليف براى مردم نداريم : ان الله... سكت لكم عن اءشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها (نهج البلاغه، حكمت ۱۰۵) يعنى آن جا كه خداوند حكمى را بيان نكرده، از روى فراموشى نيست، بلكه خواسته، بندگان، آزاد و مختار باشند و اين همان آداب و رسوم مردم است كه اگر انسان آن ها را از طريق مثبت انجام دهد يا ترك كند، نه جايى خراب مى شود نه آباد، و خدا در اين ها سكوت كرده و به مردم واگذار كرده است.

۳۰۰- مثلا افعال مادرانه، كه اگر چه هدفش، غير (فرزند) است، اما چون در حيوانات هم هست، نمى تواند فعل اخلاقى - در مقابل فعل طبيعى - شمرده شود. البته اين كارها از نظر عواطف خيلى باشكوه و عالى است، اما «فعل اخلاقى» نيست.

۳۰۱- مثلا شخصى در جايى غريب است و بيمار مى شود. آدمى كه اصلا او را نمى شناسد، بى هيچ توقعى او را به بيمارستان مى برد و وسايل معالجه وى را فراهم مى كند، مرتب از او عيادت مى كند و در آخر خرج بازگشت وى به شهرش را هم مى دهد. مسلما از هر كس بپرسيم مى گويند: اين كار خوب (حسن) و زيبايى است. زيبايى اين كار را با چشم نمى توان ديد، ولى در عين حال عقل آن را درك مى كند. حالا اگر اين شخص مورد محبت، آن فرد محبت كننده را در خيابان شهر خود ببيند و براى اين كه نخواهد جبران خوبى هاى او را بكند، با وجود امكانات فراوانى كه براى پذيرايى دارد، خود را از ديد وى مخفى كند، مسلما خواهيم گفت : اين كار بد و زشتى است و اين كار را عقل درك نمى كند.

۳۰۲- استاد بحث بيشترى در باب نظريات فوق و رد آن ها در اين جا نياورده اند. بحث مفصل را مى توانيد در كتابهاى تعليم و تربيت در اسلام و فلسفه اخلاق ايشان بيابيد.

۳۰۳- سوال : آيا اگر فساد اخلاق را بيمارى تلقى كنيم، مسئوليت از انسان مرتفع نمى شود؟

جواب : خير، زيرا اين بيمارى با ساير بيمارى ها اين تفاوت را دارد كه طبيب آن، فقط خود انسان است. در بيمارى مادى، غير انسان هم يم تواند وى را معالجه كند، اما در بيمارى روانى فقط خود فرد بايد بخواهد كه معالجه شود. البته اگر كسى واقعا باشد كه همان دستورات ساده براى معالجه بيمارى هاى روانى خود را نداند، مى توان گفت : مسئوليت از او مرتفع است.

۳۰۴- توجه شود كه سبك بحث استاد در باب نسبيت اخلاق در جلد اول و دوم اين كتاب بسيار متفاوت بود. در جلد اول فقط نظريه حسن و قبح را رد مى كند و تلفيقى از نظريه تعادل روحى را پذيرفته است. ما در اين جمع بندى بيشتر نظرات ايشان در جلد دوم را مد نظر داشتيم، زيرا نحوه ورود و خروج و طرح مباحث نشان مى داد كه در مباحث جلد دوم، استاد دقت نظر بيشترى اعمال كرده اند؛ براى توضيح بيشتر در باب اين نظرات به كتاب هايى كه در پاورقى صفحه قبل اشاره كرديم، مراجعه كنيد.

۳۰۵- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۳۵۲ ۳۳۹ و ج ۲، ص ۲۵۸ ۲۳۱.

۳۰۶- استاد مطهرى در ادامه بحث نسبيت اخلاق، بحثى در باب «عبادت و پرستش» داشته اند، كه شايد در نظر اول زايد و حاشيه اى به نظر برسد، اما ايشان يك جلسه را به آن اختصاص داده اند. در اين جا براى اين كه اهميت بحث از نظر استاد مطهرى بيشتر معلوم شود، اشاره مى كنيم كه ايشان بعدها كم كم قايل مى شوند كه مى توان مساله عبادت و پرستضش را به عنوان بنيادى براى اخلاق دانست و در كتاب فلسفه اخلاق پس از رد نظرات مختلف در باب معيار فعل اخلاقى، سعى مى كنند مساله «عبادت و پرستش» را به نحوى تقرير كنند كه معيار فعل اخلاقى قلمداد شود. به نظر مى رسد اين نظريه با تقرير موجود، بسيار خام است. متاسفانه عمر ايشان چندان طولانى نبود كه اين نظريه را تكميل و تقويت كند، اما از آن جا كه اين گونه مباحث، شروعى براى آن گونه تئورى پردازى ها بوده، از حذف اين مبحث كتاب اسلام و مقتضيات زمان، خوددارى كرديم و آن را در تكمله بحث نسبيت اخلاق مى آوريم.

۳۰۷- مستدرك الوسائل، ج ۳، ص ۱۲.

۳۰۸- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۲۹۸ - ۲۸۳.

۳۰۹- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۴۲۶ - ۴۰۷.

۳۱۰- تو مى ميرى و آن ها هم مى ميرند. (زمر / ۳۰)

۳۱۱- البته چون در اين مسائل بناى اسلام بر سهولت است، فقها اصرار چندانى بر آن ندارند، زيرا اگر گفته شود: هشت فرسخ مسافتى بوده كه در قديم پيمودنش يك روز طول مى كشيده، مى دانيم كه در همان زمان كسانى كه با اسب هاى تند رو و يا كشيتى مسافرت مى كرده اند، هشت فرسخ را در مدتى بسيار كمتر مى پيموده اند، ولى اين حكم درباره آن ها هم جارى بوده و لذا فقها در اظهار راءى جديد در اين مساله تامل مى كنند.

۳۱۲- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۱۱۷ - ۹۳.

۳۱۳- به استاد مطهرى اشكال گرفته اند كه مقصود ماركس از اقتصاد، پول و خوراك و پوشاك نيست، بلكه مطلق منابع مادى انسان است كه لذايذ شهوانى، منافع خودخواهى و برترطلبى و... را هم شامل مى شود. جواب استاد اين است كه، ما نگفتيم : اقتصاد يعنى پول و خوراك و پوشاك، بلكه مقصود ماركس از اقتصاد، هر آن چه قابليت مالكيت و دارايى داشته باشد است، و بنابراين مسائل جنسى و قدرت طلبى و... را كنار گذاشته است و اصلا همين وجه تمايز او از ساير ماترياليست هاست كه تاريخ را نه با مطلق منافع مادى، بلكه با صرف مسائل اقتصادى توجيه مى كند.

۳۱۴- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۱۴۹ ۱۱۹.

۳۱۵- استاد مطهرى در اين جا نقدى بر نظرات ژرژ پوفليت سر در كتاب اصول مقدماتى فلسفه دارند كه به تفصيل به اين مساله پرداخته اند كه چنين نيست كه افكار و وجدان انسان صرفا تابع منافع مادى و طبقه اجتماعى وى باشد و از جمله نهضت هاى انبيا، ايثارهايى كه در تاريخ رخ داده، مساله توبه را به عنوان شاهد آورده اند. البته تاثير متقابل بين آن دو را پذيرفته اند و به مناسبت، برخى نقطه ضعف هاى ماركسيسم را اشاره كره اند. (اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۱۸۵ - ۱۵۱ و ۲۰۸)

۳۱۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۲۰۸ ۱۵۱.

۳۱۷- يعنى تنها جنبه فردى ندارد و حتى براى اصلاح فرد - كه «جزء» است - اصلاح «كل» را لازم مى داند.

۳۱۸- براى هر امتى، مدت معينى هست كه هنگامى كه اجلشان فرا مى رسد، نه لحظه اى از آن جلو مى افتند و نه عقب مى افتند. (اعراف / ۳۴)

۳۱۹- به كسانى كه غير خدا را مى خوانند، فحش ندهيد وگرنه آن ها هم به خدا نا آگاهانه ناسزا مى گويند. اين چنين، كار هر امتى را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم، سپس به سوى پروردگارشان باز مى گردند و از آن چه عمل مى كردند آگاه مى گردند. (انعام / ۱۰۸)

۳۲۰- در قيامت هر امتى به زانو در آمده و منتظرند كه سرنوشتشان معلوم شود، هر امتى به كتاب و نامه خودش دعوت مى شود و به آن ها گفته مى شود: امروز جزاى آن چه عمل كرده ايد به شما داده مى شود. (جاثيه / ۲۸)

۳۲۱- كسانى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به خود ظلم كرده اند، (ملائكه) مى گويند: در چه حالى بوديد، مى گويند: ما در زمين مستضعف بوديم، مى گويند: مگر زمين خدا گسترده نبود، پس چرا مهارت نكرديد؟ آنان جايگاهشان دوزخ است كه بد بازگشتگاهى است. (نساء / ۹۷)

۳۲۲- اگر مردم آن مجامع ايمان مى آورند و راه تقوا را پيش مى گرفتند، بركت هاى معنوى و مادى از اطراف بر آن ها مى ريخت. (اعراف / ۹۶)

۳۲۳- و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراءة فرعون... يعنى «خدا براى مومنان، زن فرعون را مثل مى آورد... » (تحريم / ۱۰)

۳۲۴- مردى مومن از خاندان فرعون، كه ايمانش را مخفى مى كرد. (غافر / ۲۸)

۳۲۵- مُلكى كه براى هيچ كس بعد از من سليمان ميسر نشود. (غافر / ۲۸)

۳۲۶- اسلام و مقتضيات زمان، ج ۲، ص ۲۳۰ - ۲۰۹.

۳۲۷- جهاد، ص ۱۲ - ۱۰ و ۶۷ - ۶۶ و ۲۴ - ۲۳.

۳۲۸- اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد، زمين را فساد فرا مى گرفت. (بقره / ۲۵۱)

۳۲۹- اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارى و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد. (حج / ۴۰)

۳۳۰- هر نيرويى در قدرت داريد براى مقابله با آن ها (دشمنان) آماده سازيد؛ و (همچنين) اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد. (انفال / ۶۰)

۳۳۱- جهاد، ص ۱۸ - ۱۴ و ۲۶ - ۲۳.

۳۳۲- اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آن ها سخت بگير. (توبه / ۷۳)

۳۳۳- جهاد، ص ۲۷ - ۲۶.

۳۳۴- در اصول فقه بحثى تحت عنوان «ناسخ و منسوخ» و بحثى تحت عنوان «مطلق و مقيد»، داريم، كه بايد تشخيص داد رابطه آيات جهاد با همديگر، از كدام نوع است. اصطلاح مطلق و مقيد در جايى به كار برده مى شود كه شخص واحد، يك بار دستورى را به صورت مطلق مى دهد و يك بار به صورت مقيد. مثلا مى گويد: «فلانى را احترام كن. » و بار ديگر همان فرمان را به اين صورت مى گويد كه «اگر فلانى كار الف را كرد، او را احترام كن. » فرق اين دو در آن است كه اگر فقط جمله اول را بگويد، چه اين فلانى كار الف را انجام بدهد و چه انجام ندهد، بايد او را احترام كنيم، اما در حالت دوم فقط در صورت انجام كار الف بايد او را احترام كنيم. قاعده اقتضا مى كند كه وقتى با دو دستور مطلق و مقيد كه هر دو از جانب يك نفر صادر شده، مواجه شويم مطلق را حمل بر مقيد كنيم، يعنى بگوييم : آن جا كه به صورت مطلق بيان كرده، مقصود همين حالت مقيد بوده است و در واقع، «مقيد» قرينه توضيحى براى «مطلق» است. پس اگر رابطه دو آيه را مطلق و مقيد بدانيم، بايد مطلق را حمل بر مقيد كنيم. اما ناسخ و منسوخ در جايى است كه يك بار دستورى براى مدت موقتى صادر مى شود، بعدا دستورى خلاف آن مى آيد و با آمدن دستور دوم بايد دستور اول را كنار گذاشت (مثلا يك بار مى گوييم : «فلانى را احترام كن. » چند روز بعد مى گوييم : «از امروز به بعد، ديگر فلانى را احترام نكن».)

برخى گفته اند: رابطه آيات جهاد با همديگر رابطه ناسخ و منسوخ است؛ يعنى ابتدا جنگيدن با كافران را مشروط به اين شرايط كرده بود، بعدا آياتى آمد و همه آن دستورات را نسخ كرد، خصوصا كه آيات اول سوره برائت - كه مطلق است - در سال نهم هجرى نازل گرديده است.

سخن فوق به دو دليل نادرست است. اولا زمانى رابطه بين دو آيه مى تواند رابطه ناسخ و منسوخ باشد كه مفهوم آن دو كاملا ضد همديگر باشد و نتوان بين آن ها جمع كرد. مثلا اگر ابتدا گفته بود كه «اصلا با كافران نجنگيد» و بعدا گفت : «از حالا به بعد با كافران بجنگيد. » اين ها ناسخ و منسوخند! اما اگر قابل جمع باشند، به نحوى كه يكى حالت توضيحى براى ديگرى داشته باشد، ديگر نسخ معنى ندارد. آيات سوره برائت نيز طورى نيست كه بتوان آن را لغو همه آيات مشروط جهاد دانست. زيرا در خود همين آيات، دليل اين اقدام قاطعانه جهاد را چنين ذكر كرده كه آن ها منتظر فرصت هستند تا شما را نابود كنند و به هيچ پيمانى وفادار نيستند؛ پس قبل از اين كه آن ها شما را نابود كنند، شما نابودشان كنيد. خود همين دليل، نشان مى دهد كه اين جهاد در زمينه احساس خطر از دشمن مطرح است، نه به صورت مطلق. ثانيا برخى از عبارات به نحوى هستند كه اصلا نسخ ‌پذير نمى باشند. مثلا اين كه قرآن فرموده است : خدا متجاوزان و ظالمان را دوست ندارد، هيچ گاه استثنايى بر اين متصور نيست، چه رسد به اين كه بخواهد نسخ شود. يعنى آيه با يك سياق كلى و فراگير آمده كه انسان مطمئن مى شود اين حكم، حكمى مقطعى نيست كه بعد از مدتى بتواند نسخ شود و آيات جهاد نيز كه به صورت مقيد آمده، از اين نوع مى باشند. يعنى اين كه «با متجاوز بجنگيد تا تجوز به وجود نيايد، اما اگر با غير متجاوز بجنگيد، خودتان متجاوزيد. » اين امرى نيست كه نسخ ‌پذير باشد و بعد از مدتى قابل لغو باشد. نتيجه اين مى شود كه بايد رابطه اين آيات و آيات دسته قبل را رابطه مطلق و مقيد دانست. (جهاد، ص ۸ - ۶ و ۶۲ - ۵۷)

۳۳۵- با مشركان دسته جمعى بجنگيد، همان گونه كه آن ها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند. (توبه / ۳۶)

۳۳۶- و در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد و از حد تجاوز نكنيد، كه خدا تعدى كنندگان را دوست ندارد. (بقره / ۱۹۰)

۳۳۷- نگوييد: ممكن است در جايى اگر بخواهيم با سربازها بجنگيم چاره اى نداريم جز اين كه خانه ها را خراب كنيم و...، اين موارد حكم ديگرى دارد، ولى اين كه خود اين كارها را به عنوان عمليات جنگى (مثلا براى تخريب روحيه دشمن و...) انجام دهيم، در اسلام ممنوع است.

۳۳۸- پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در نامه اى كه به سران اهل كتاب نوشت، اين آيه را آورد كه قل يا اءهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم اءلا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله (آل عمران / ۶۴) يعنى : بگو اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شكا يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد. (جهاد، ص ۳۳ - ۲۷.)

۳۳۹- و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه (شرك و سلب آزادى) برچيده شود و دين و پرستش همه مخصوص خدا باشد. (انفال / ۳۹)

۳۴۰- چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى

كه) مى گويند: «پوردگارا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما تعيين فرما. » (نساء / ۷۵)

۳۴۱- «با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آن چه را خدا و رسولش تحريم كرده، حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند. » (توبه / ۲۹) در اين آيه دو مطلب مهم ديگر نيز هست. يكى بحث جزيه است كه در ادامه خواهد آمد، ديگر عبارت «و هم صاغرون» است كه يعنى جزيه را در حالى بدهند كه كوچك باشند. اين «كوچك باشند» يعنى چه؟ آيا فقط بدين معنى است كه خاضع در مقابل قدرت شما باشند يا غير از خضوع يك امر ديگرى را هم اسلام مى خواهد؟ (جهاد، ص ۱۲) استاد مطهرى به سوال اخير پاسخ خاصى نداده است.

۳۴۲- جهاد، ص ۱۰ - ۸.

۳۴۳- در قبول دين اكراهى نيست، (زيرا) راه درست از راه انحرافى روشن شده است. » (بقره / ۲۵۶) در شاءن نزول اين آيه گفته اند: مردى از انصار به خاطر مسيحى بودن پسرانش ناراضى بود و از پيامبر اجازه خواست تا آن ها را مجبور به اسلام آوردن كند و پيامبر نهى كرد و نيز گفته اند: پسران برخى از افراد قبايل اوس و خزرج، تحت تعليم يهوديان مدينه، يهودى شده بودند و پس از ورود اسلام به مدينه و مسلمان شدن پدرانشان و درگيرى هايى كه بين مسلمانان و يهود مدينه پيش آمد و يهوديان مجبور به خروج از شهر شدند، اين پسران مى خواستند همراه ساير يهوديان از شهر بروند. پدرها مى خواستند آن ها را مجبور كنند كه از يهوديت برگردند و مسلمان شوند و پيامبر اجازه نداد و اين آيه نازل شد. (جهاد، ص ۳۵ - ۳۴)

۳۴۴- با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما و با آن ها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن. (نحل / ۱۲۵)

۳۴۵- بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد. » كهف / ۲۹

۳۴۶- «و اگر پوردگار تو مى خواست، تمام كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبورسازى كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد»؟) (يونس / ۹۹) اين مضمون در آيات ۳ و ۴ سوره شعرا هم آمده است.

۳۴۷- جهاد، ص ۳۷ - ۳۳.

۳۴۸- و صلح بهتر است. (نساء / ۱۲۸)

۳۴۹- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آييد. (بقره / ۲۰۸)

۳۵۰- اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح در آى و بر خدا توكل كن. (انفال / ۶۱)

۳۵۱- پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آن ها شويد. (نساء / ۹۰)

۳۵۲- جهاد، ص ۳۸ - ۳۷.

۳۵۳- خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند، دفاع مى كند. (حج / ۳۸)

۳۵۴- به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديد، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ و خدا بر يارى آن ها تواناست. همان ها كه از خانه و شهر خود به ناحق رانده شدند، جز اين كه مى گفتند: «پروردگار ما خداى يكتاست. » (حج / ۴۰ - ۳۹)

۳۵۵- اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارى و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد. (حج / ۴۰)

۳۵۶- جهاد، ص ۲۲ - ۱۹.

۳۵۷- پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله (تهذيب، ج ۶، ص ۱۵۷)

۳۵۸- جهاد، ص ۴۵ - ۳۹ و ۶۴ - ۶۳.

۳۵۹- در قبول دين اكراهى نيست، زيرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است. (بقره / ۲۵۶)

۳۶۰- قالت الاءعراب آمنا قل لم تؤ منوا ولكن قولوا اءسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم حجرات / ۱۴.

۳۶۱- جهاد، ص ۵۴ - ۴۵ و ۶۵ - ۶۴.

۳۶۲- ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا كرديم. زخرف / ۲۳.

۳۶۳- جهاد ص ۵۵ - ۵۴ و ۶۶ - ۶۵.

۳۶۴- با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آن چه را خدا و رسولش تحريم كرده، حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند. (توبه / ۲۹)

۳۶۵- اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح در آى. (انفال / ۶۱)

۳۶۶- جهاد، ص ۱۱ - ۱۰ و ۷۰ - ۶۶.

۳۶۷- توبه / ۳۳، صف / ۹، انبيا / ۱۰۵، قصص / ۶ - ۵، اعراف / ۱۲۸.

۳۶۸- امالى، ص ۴۷۹.

۳۶۹- اءنه لا يياءس من روح الله الا القوم الكافرون همانا تنها گروه كافران از رحمت خدا مايوس مى شوند. يوسف / ۸۷.

۳۷۰- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۱۷ - ۱۳.

۳۷۱- آنان امت و جامعه اى بودند كه گذشتند و رفتند. آنان صاحب دستاوردهاى خودشان هستند و شما صاحب دستاوردهاى خودتان هستيد، شما مسئول اعمال آنان نيستيد (تنها مسئول اعمال خود هستيد.) بقره / ۱۳۴ و ۱۴۱.

۳۷۲- و لكل امة اءجل فاذا جاء اءجلهم لا يستاءخرون ساعة و لا يستقدمون براى هر قوم و جمعيتى، زمان و سر آمد معينى است؛ و هنگامى كه سر آمد آن ها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند. (اعراف / ۳۴)

۳۷۳- آيا اين مردم جز سنت و روشى كه بر اقوام پيشين جارى شده است، انتظارى دارند؟ هرگز در سنت خدا تبديل (جانشين شدن سنتى به جاى سنتى) يا تغيير (دگرگونى يك سنت) نخواهى يافت. (فاطر / ۴۳)

۳۷۴- خداوند وضع حاكم و مستولى بر قومى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه، آن چه در خلق و خوى و رفتار خود دارند، تغيير دهند.

۳۷۵- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۲۱ - ۱۷.

۳۷۶- حالت اول را «تز»، و حالت دوم را «آنتى تز» و حالت سوم را «سنتز» مى نامند.

۳۷۷- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۲۵ - ۲۱.

۳۷۸- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۳۰ - ۲۵.

۳۷۹- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۳۴ - ۳۰.

۳۸۰- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۴۰ - ۳۴.

۳۸۱- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۴۶ - ۴۰.

۳۸۲- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۵۰ ۴۶.

۳۸۳- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۵۳ ۵۰.

۳۸۴- خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده مى دهد كه : قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد؛ و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيت مبدل مى كند (آن چنان) كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت. (نور / ۵۵)

۳۸۵- ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم. (قصص / ۵)

۳۸۶- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۵۹ - ۵۳.

۳۸۷- پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله : اءلكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله (اصول كافى، ج ۵، ص ۸۸)

۳۸۸- گمان مبريد كه شهيدان در راه خدا مردند، بلكه زنده اند و به حيات ابدى رفتند و نزد خدا متنعم خواهند بود. (آل عمران / ۱۶۹)

۳۸۹- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۷۰ - ۶۱.

۳۹۰- متاسفانه، غالب ذاكران سيدالشهداءعليه‌السلام ، چون تحليلى از مسائل ندارند، تلقى شان از مرگ ابا عبداللهعليه‌السلام ، از نوع سوم است و بسيارى از مردم ما، صرفا بر مظلوميت و هدر رفتن و بى گناهى آن حضرت مى گريند و بر امام حسينعليه‌السلام كه مانند كودكى قربانى هوا و هوس يك جاه طلب گشته و نفله شه تاسف مى خورند. در صورتى كه اگر چنين تلقى درست باشد، آن حضرت «شهيد» نيست، چه رسد به اين كه سيدالشهداءعليه‌السلام باشد. شك نيست كه مرگ امام حسينعليه‌السلام از جهت قاتلان، جنايت و هوس و جاه طلبى است، ولى از آن جهت كه به شخص او انتساب دارد، شهادت است؛ يعنى ايستادگى آگاهانه و مقاومت هشيارانه در راه هدفى مقدس است.

۳۹۱- نهج البلاغه، خطبه ۲۷.

۳۹۲- قرآن در سوره اعراف سخن از «جامه تقوا» آورده است.

۳۹۳- آن كه از جهاد به دليل بى ميلى و بى رغبتى روى گرداند، خداوند جامه ذلت و روپوش بلا بر تن او مى پوشاند، و لگد كوب حقارت مى شود و حجاب ها بروى بصيرت دل او قرار گرفته، بينش از او سلب مى شود. به جريمه ضايع ساختن جهاد، دولت حق از او برگردانده مى شود و به سختى ها و شدايد گرفتار شده، از رعايت انصاف درباره اش محروم مى شود.

۳۹۴- آن كه جهاد نكرده و دست كم آرزوى جهاد را در دل خود نپرورده باشد، با نوعى از نفاق خواهد مرد. (السنن الكبرى، ج ۹، ص ۴۸)

۳۹۵- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۸۰ - ۷۰.

۳۹۶- الف لام ميم، آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف اين كه گفتند، ايمان به خدا آورده ايم، رهاشان كنند و بر اين دعوى هيچ امتحانشان نكنند؟ (عنكبوت / ۱)

۳۹۷- نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶.

۳۹۸- اقبال الاعمال، ج ۱، ص ۱۴۳.

۳۹۹- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۴ با اندكى اختلاف.

۴۰۰- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۸۷ - ۸۰.

۴۰۱- بالا دست هر نيكوكارى، نيكويى ديگرى است، تا وقتى كه در راه خدا شهيد شود، همين كه در راه خدا شهيد شد، ديگر بالادست ندارد. (اصول كافى، ج ۲، ص ۳۴۸)

۴۰۲- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۹۰ - ۸۷.

۴۰۳- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۱۱۰ - ۱۰۵.

۴۰۴- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۱۰۲ - ۹۰.

۴۰۵- بحارالانوار، ج ۸۵، ص ۱۵۳.

۴۰۶- قيام و انقلاب مهدىعليه‌السلام ، ص ۱۱۰ - ۱۰۲.

۴۰۷- شعرا / ۲۲۷.