دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 21972
دانلود: 21327

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21972 / دانلود: 21327
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

خلاصه دو كتاب پيرامون انقلاب اسلامى و پيرامون جمهورى اسلامى

مقدمه

اءليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ...(۱۵۵) اين آيه مسلمين را مخاطب قرار داده، مى گويد: اكنون كه ديگر كافران از مبارزه با دين شما نا اميد شده اند، ديگر ترسى از آن ها نداشته باشيد، بلكه از من بترسيد. مفسرين گفته اند: منظور اين است كه از اين پس، خطر شما را از درون تهديد مى كند، نه از بيرون. اين آيه همراه با آيهان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم (۱۵۶) اساس ‍ و بنيان مناسبى براى تحليل تاريخ اسلام به دست مى دهد.

بررسى تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، مسير انقلاب اسلامى آن حضرت عوض شد؛ بدين ترتيب كه با رخنه فرصت طلبان و كسانى كه تا ديروز با اسلام مى جنگيدند، تلاش هايى آغاز شد كه اين انقلاب ماهيتا اسلامى، يك انقلاب قومى و عربى قلمداد شود. از سوى ديگر، گروهى هم گفتند: اگر پاى قوميت در ميان است، چرا ما نبايد سرور و آقا باشيم؟ و بدين سان نطفه جنگ هاى نژادى و قومى در بين مسلمانان بسته شد و انحراف از اسلام، آغاز گشت. امروز نيز اوضاع ما مثل آن زمان است. اكنون كه بر دشمن بيرونى پيروز شده ايم، اگر با واقع بينى و دقت كامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشويم و تعصبات و خودخواهى ها را دخالت دهيم، شكست انقلابمان - همان گونه كه نهضت صدر اسلام اين چنين با شكست مواجه شد - قطعى است. هميشه نگه داشتن يك موهبت، از به دست آوردنش مشكل تر است. در همين انقلاب هم مى بينيم، از زمانى كه به اصطلاح شرايط سازندگى پيش آمده، آن نشاط و قوت و قدرتى كه انقلاب در حال كوبيدن دشمن بيرونى داشت، ضعيف شده و تفرقه و تشتت پيدا شده است، پس بررسى ماهيت اين انقلاب، به عنوان يك پديده اجتماعى، ضرورتى اساسى دارد و تنها با چنين شناخت و تحليلى امكان تداوم و حفظ و نگهدارى آن را پيدا خواهيم كرد. بدين منظور ابتدا لازم است بحثى كلى پيرامون انقلاب ها داشته باشيم تا بهتر بتوانيم اين انقلاب را مورد بررسى قرار دهيم.(۱۵۷)

فصل اول : تحليلى كلى انقلاب ها

انقلاب از نظر لغوى، به معناى پشت و رو شدن و دگرگون شدن است. اين واژه در قرآن كريم، مفهوم برگشتن داخلى يك شى ء را مى رساند، يعنى عوض شدن جهت رو و پشت، يا زير و زبر؛ مثلا مى فرمايد:و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اءعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا (۱۵۸) يا فانقلبوا بنعمة من الله و فضل ...(۱۵۹) از اين دو مثال، معلوم مى شود كه اين واژه در قرآن حاوى معناى تقدس يا ضد تقدس نيست. بعدها اين واژه وارد فقه هم شد به طورى كه فقها يكى از اقسام مطهرات را «انقلاب» يا به تعبير ديگر «استحاله» مى دانند، هر چند، گاهى بين اين دو، فرق نهاده اند. اين واژه با مفهومى محدودتر وارد فلسفه نيز شد و فلاسفه نه تغيير كيفى (استحاله)، بلكه فقط تغيير ماهوى را «انقلاب» ناميدند و طرفداران اصالت ماهيت، انقلاب ذات را محال دانستند، ولى طرفداران اصالت وجود آن را براى هر حركت اشتدادى (تدريجى) ضرورى دانستند. البته انقلاب در عصر ما مفهومى پيدا كرده كه به اصطلاح فلسفى نزديكتر است تا مفهوم لغوى يا فقهى، و آن عبارت است از: «طغيان عليه وضع موجود، براى برقرارى وضع مطلوب. » در اين مفهوم، انقلاب يا فردى است يا اجتماعى. انقلاب فردى هم يا حيوانى است يا انسانى. حالت حيوانى، وقتى رخ مى دهد عقده هاى شهوانى انسان منفجر شود يا اين كه فرد، تنها در راستاى يك هدف جاه طلبانه يا شهوت جويانه قرار گيرد. نمونه ديگر از انقلاب هاى فردى «عشق» است كه در حيوانى يا انسانى بودنش اختلاف نظر هست. اما حالت انسانى انقلاب فردى، قيام مقامات عالى انسان عليه مقامات دانى وجود است كه توبه نام دارد و نشان دهنده حالتى در انسان است كه در حيوانات نظير ندارد.

انقلاب در مفهوم اجتماعيش سه ويژگى مهم و اساسى دارد:

انقلاب اجتماعى، اولا: ارادى است؛ در زبان عربى اين واژه از نوع فعل لازم است، اما در فارسى مفهوم متعدى پيدا كرده و لذا همواره در اصطلاح جامعه شناسانه، در جايى به كار مى رود كه يك عمل ارادى، دخيل باشد. ثانيا: تقدس و تعالى و تكامل هم در آن نهفته است؛ يعنى اگر جامعه اى از كمال به نقص سقوط كند، آن را انقلاب نمى گويند: ثالثا: عنصر نفى و انكار وع پيشين هم در آن نهفته است. بنابراين مفهوم اجتماعى انقلاب را مى توان چنين تعريف كرد: «واژگون كردن وضع حاكم بر جامعه با اراده خود، براى برقرارى نظمى متعالى تر. »(۱۶۰)

دو واژه ديگر هم در مورد دگرگونى هاى اجتماعى به كار مى روند: كودتا و اصلاح. تفاوت «كودتا» و انقلاب اين است كه انقلاب، ماهيتى مردمى دارد، اما در كودتا يك اقليت مسلح و مجهز به نيرو، در مقابل اقليت ديگر يكه حاكم بر جامعه است، قيام مى كند و با تغير وضع موجود، جاى آن گروه را مى گيرد و اكثريت مردم هم از حساب خارجند و اين جابجايى هم ربطى به صالح بودن يا نبودن كودتاگران ندارد. «اصلاح» هم تغييراتى است كه در جهت بهبود اوضاع جامعه پديد مى آيد، اما به صورت تدريجى، نه به صورت بنيادى، كه كل نظامات جامعه را دگرگون كند.

براى پيدايش يك انقلاب، دو عامل اساسى لازم است. آن چه زمينه انقلاب را فراهم مى كند، «نارضايتى مردم از وضع موجود» است، اما اين به تنهايى كامل نيست، بلكه بايد «روحيه ظلم ستيزى» هم در آن ملت، رواج داشته باشد. اگر روحيه رضا و تمكين و ظلم پذيرى بر ملتى حاكم باشد، هيچ گاه نارضايتى آن ها به انقلاب منجر نمى شود. از جمله خصوصيات اسلام، اين است كه به پيروانش، حس پرخاشگرى و مبارزه و طرد با وضع نامطلوب مى دهد و مى توان گفت : فلسفه جهاد و امر به معروف و نهى از منكر همين است كه اگر وضع موجود، نامطلوب بود، مسلمان نبايد تسليم شود و تمكين كند و اين جاست كه پيوند اسلام با انقلاب مشخص مى شود.(۱۶۱) (۱۶۲)

در مورد انقلاب هاى اجتماعى يك سوال اساسى نيز مطرح است كه آيا اين انقلاب ها ماهيتا با هم متفاوتند يا ماهيت همه آن ها يكى است و فقط اشكال ظاهرى آن ها تفاوت دارد؟

در پاسخ به اين سوال دو نظريه اصلى وجود دارد. نظريه اول، ماترياليسم تاريخى است كه مى گويد: روح و ماهيت همه انقلاب ها يكى است اگر چه شكل هايشان متفاوت باشد؛ بازگشت همه آن ها به تقسيم جامعه به دو طبقه مرفه و محروم مى باشد و اين وضع نيز ريشه در كار مجسم شده - يعنى ابزار توليد از يك طرف و روابط توليد و توزيع از طرف ديگر - دارد. لازمه اين نظريه اين است كه رشدى هماهنگ ميان نهادهاى اجتماعى اعم از صنعتى، فرهنگى، قضايى، اخلاقى، مذهبى، فلسفى، ادبى و... برقرار باشد، زيرا ريشه همه اين ها يكى است.

در تعريف ماترياليست تاريخى گفته اند: برداشت اقتصادى از تاريخ و برداشتى تاريخى از اقتصاد؛ و من مى گويم كه علاوه بر اين ها، برداشتى تاريخى - اقتصادى از انسان، بدون برداشتى انسانى از تاريخ و اقتصاد. آن ها معتقدند ابزار توليد در هر درجه اى از تكامل كه باشد روابط حقوقى خاصى ايجاد مى كند كه به دنبالش ساير مسائل اخلاقى، مذهبى، هنرى، فلسفى، علمى و... پديد مى آيد. با تكامل اين ابزار مردم دو دسته مى شوند، زيرا آن روابط بهم مى خورد؛ دسته اى كه از نظام هاى سابق بهره مى بردند و عده اى هم كه محروم بودند و اين محروميت نوعى روشنفكرى به آن ها داده كه آن ها را طرفدار وضع جديد مى كند. قطب محروم و ناراضى از وضع موجود - صرفا به دليل محروميت - به طبقه انقلابى تبديل شده، در نهايت بر طبقه كهنه پيروز مى شود، پس اشكال مختلف انقلاب هايى كه در طول تاريخ رخ داده است، چه ظاهر علمى داشته باشد (رنسانس)، يا مذهبى (اسلام)، يا سياسى و آزادى خواهانه (فرانسه)، يا... ريشه هايشان يكى است. طبق اين نظر، تمامى خصلت هاى مادى و معنوى انسان، ماخوذ از جامعه است، اين ها منكر فطرتند و قائلند كه انسان و وجدان انسانى هم در اثر محيط اجتماعى و عوامل بيرونى شكل مى گيرد؛ حتى مى گويند كه ماهيت هر انسانى در طبقه اش مشخص مى شود، لذا ادعاى اومانيسم (انسان محورى) از سوى آن ها كاملا بى ربط است؛ زيرا بدون پذيرش نوعيت واحد براى انسان(۱۶۳) و فطرت و وجدان انسانى، اومانيسم معنى ندارد.(۱۶۴)

برخى تحت تاثير اين مكتب، پنداشته اند كه چون بسيارى از جهت گيرى هاى اسلام به سود مستضعفين است، پس اسلام هم همين نظر را دارد و منظور از مومن و كافر، همان مستضعف و مرفه مى باشد؛ اما اين يك خلط مبحث است. البته بدون شك مستضعفان همواره آمادگى بيشترى براى پذيرش اسلام داشته اند، زيرا به مدد اسلام هم از سعادت عدالت برخوردار مى شوند و هم به رفاه بهترى مى رسند؛ در حالى كه گروه ديگر بايد پا روى منافع مادى خود بگذارند. نكته اى كه موجب اشتباه فوق شده، عدم درك اين تفاوت بوده كه اسلام اگر چه جهت گيرى هاى الهى را به سوى مستضعفين مى داند، اما خاستگاه نهضت هاى الهى را صرفا مستضعفين نمى داند.(۱۶۵) در منطق اسلام، فرعون فقط بنى اسراييل را به زنجير نكشيده است، بلكه اول انسان درون خود را به زنجير كشيده است و براى همين است كه پيامبرانعليهم‌السلام ابتدا به سراغ خود طاغوت ها مى روند. به هر حال چنين نيست كه عقيده و ايدئولوژى انسان به آرمان رسيده، معلول روابط اجتماعى باشد. انسان معيارهايى دارد كه آن ها ايدئولوژى انسان به آرمان رسيده، معلول روابط اجتماعى باشد. انسان معيارهايى دارد كه آن ها ايدئولوژى وى را مشخص مى كند و آن معيار، همان «فى سبيل الله» است. انسان وابسته به ايمان، از جبرهاى محيط آزاد است، لذا در بسيارى از موارد، دو قطبى كه با هم مى جنگند، عبارتند از: انسان كمال يافته و انسان در حيوانيت فرو رفته. جنگ حق و باطل همواره ميان اين دو گروه رخ مى دهد و تكامل تاريخ به سوى وابستگى به عقيده و آرمان و ايدئولوژى و وارستگى از محيطهاى بيرونى و درونى است؛ يعنى انسان، ديگر تابع محيط نباشد، بلكه محيط، تابع او گردد.(۱۶۶)

با اين توضيحات نظريه دوم هم معلوم مى شود كه براى انقلاب ها ماهيت هاى مختلفى قايل است و آن ها را صرفا ناشى از دو قطبى شدن اقتصادى و معلول روابط اجتماعى صرف نمى داند و همچنين تاثير نهادهاى اجتماعى را چنان نمى داند كه بتواند جلوى ساير نهادهاى فرهنگى، مذهبى و... را بگيرد. طبق اين بينش - برخلاف نظر سابق - اولا: روانشناسى انسان، مقدم بر جامعه شناسى اوست؛ ثانيا: انسان، در ذات خود دو قطبى و در عين حال آزاد و انتخاب گر آفريده شده است و همين دو قطبى و آزاد بودن انسان هاست كه باعث تفاوت آن ها و به تبع، تفاوت و دو قطبى شدن جامعه مى شود. ثالثا: انسان بالذات كمال جو و پيشرو است و رابعا: ارزش هاى انسانى همگى اصيل بوده، همين ها موجب تكامل تاريخ است؛ لذا حركت تكاملى تاريخ به سوى حق، ايمان، عقيده و وارستگى از تسلط طبيعت خارجى و عوامل بيرونى و اجتماعى است. در اين نظريه، معلوم مى شود كه انقلاب ها صرفا خصلت اجتماعى ندارند و علاوه بر نبردهاى مادى و طبقاتى يا صد در صد سياسى، نبردهايى بين افراد معتقد با انگيزه هاى زلال انسانى، و افراد حيوان صفت هم وجود دارد. لذا عوامل ايجاد يك انقلاب مى تواند شكاف هاى طبقاتى باشد يا خصلت هاى آزادى خواهانه بشر، يا آرمان خواهى و ايمان به حق يا....(۱۶۷)

در پايان اين فصل خوب است به اين نكته هم اشاره كنيم كه اصل هر انقلابى، انقلاب در روح است. انقلاب هاى روحى هم درجاتى دارد: گاه فقط انقلاب خشم و غضب و انتقام است و گاه انقلاب عاقله، (فرهنگى) و گاه انقلاب وجدان (اخلاقى و عاطفى و تربيتى)؛ البته همه اين انقلاب ها به هم مربوطند، اما بايد توجه داشت كه ظهور انقلاب انتقامى كه فقط احساسات در آن دخيل است، بدون انقلاب عاقله، كه منطق و عقل در آن دخالت دارد، بى اثر مى ماند، بلكه دشمن آگاه و بيدار مى تواند از آن سوء استفاده كند، حتى بايد گفت كه ضميمه شدن انقلاب فرهنگى بدون انقلاب وجدانى هم به جايى نمى رسد، زيرا افراد بشر، مثل اجزاى ماشين نيستند كه فقط با علم و آگاهى بتوان آن ها را به هم متصل كرد. روابط عميق اجتماعى را جز با عواطف مخصوصى كه از ناحيه دين (= معنويت) تقويت شود، نمى توان پديد آورد، پس براى يك انقلاب مفيد، سه چيز لازم و ضرورى است : قدرت و تحرك دفاعى، فرهنگ وسيع، و وجدان سالم و بيدار آگاه.(۱۶۸)

تا اين جا به مباحث كلى درباره انقلاب ها پرداختيم. اكنون وقت آن رسيده كه انقلاب اسلامى ايران را جداگانه و با موشكافى بيشترى مورد تحليل و بررسى قرار دهيم.

فصل دوم : بررسى انقلاب اسلامى ايران

براى شناخت انقلاب اسلامى ايران، موضوعاتى وجود دارد كه بايد به مطالعه و بررسى آن ها بپردازيم. در اين جا با اشاره به اين موضوعات، تحليل كوتاهى درباره هر يك ارائه مى كنيم.(۱۶۹)

۱. بررسى افراد و گروه هايى كه بار نهضت را بر دوش كشيدند

انقلاب اسلامى ايران، ويژگى هايى دارد كه آن را در ميان انقلاب هاى جهان بى نظير كرده و يكى از آن ها، نقش بسيار گسترده مردم است كه در آينده در اين باب توضيح خواهيم داد، اما در اين جا مناسب است به دو مساله مهم اشاره كنم : يكى نقش زنان در اين انقلاب و ديگرى سهم گروه هاى غير اسلامى.

در بين گروه هاى مختلف، حضور و نقش بانوان به حدى است كه به نظر مى رسد در تاريخ بى سابقه باشد و شايد نمونه اش را فقط در صدر اسلام بتوان يافت. البته منظور ما فقط نقش غير مستقيم آن ها نيست. زن در طول تاريخ اسلام نه تنها زاينده و پرورش دهنده مردان، كه الهام بخش و نيرو دهنده و مكمل مردانگى آن ها بوده و نقش غير مستقيم خود را در سازندگى تاريخ، مديون اخلاق جنسى ويژه خود، يعنى حيا و عفاف و تقواى زنانه خويش است؛ اما بحث ما نقش مستقيم زن در پيشبرد اين انقلاب، همراه با حفظ نقش غير مستقيم وى مى باشد.(۱۷۰) رهبر انقلاب با تيزبينى خاص ‍ خود دريافته بود كه انقلاب اسلامى بدون شركت بانوان به ثمر نمى رسد، لذا شركت آن ها را، حتى در صورت مخالفت پدر و شوهر واجب دانستند و بانوان با ايمان ما هم پس از آگاهى از فرمان رهبر، پا به پاى مردان راهپيمايى كردند، شهيد دادند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، آواره شدند و محروميت را تحمل كردند و نكته مهم اين كه در عين ايفاى نقش مستقيم در كار انقلاب و همدوش مردان، پشت جبهه را رها نكردند و حيا و عفاف و پوشش لازم را از كف ندادند.(۱۷۱)

در غرب بسيار تبليغ شده بود كه زنان در جامعه اسلامى از حقوق خود محروم بوده و لذا عناصرى ناراضى در ميان مسلمانانند و اگر انقلابى هم در راستاى احياى ارزش هاى اسلامى انجام شود، زن ها در جبهه مخالفند؛ اما ديديم كه در انقلاب اسلامى ما نه تنها شركت كردند، بلكه اگر شركت نمى كردند، انقلاب به ثمر نمى رسيد. شركت غير مستقيم زنان، يعنى تاثيرشان بر شوهران و فرزندان و پدران و برادران خود هم از تاثير مستقيم آن ها كمتر نبود. مرد از زن الهام مى گيرد و اگر در يك جريان اجتماعى، زنان هماهنگى نداشته باشند، از تاثير مردان هم مى كاهند. در فاجعه ۱۷ شهريور كه از كشتار ۱۵ خرداد هم شديدتر بود، اگر زنان شركت نمى داشتند، از حضور مردان خود نيز ممانعت مى كردند، اما به واسطه حضور آن ها آتش ‍ انقلاب خاموش كه نشد، شعله ورتر هم گرديد.

در اين جا نكته اى كه تذكرش ضرورى است، بررسى چونگى حضور زن در انقلاب است. مى دانيم كه انسان با دو بال علم و اخلاق حركت مى كند. در گذشته مردم از نظر اخلاقى بهم بودند، اما چون ناآگاه بودند، كار استعمارگران راحت بود و از بى خبرى مردم، سوء استفاده كرده، هر جنايتى را مرتكب مى شدند؛ اما مردم را هميشه نمى توان در بى خبرى نگه داشت. افرادى همچون سيد جمال الدين پيدا شدند و به آگاه سازى ملت ها پرداختند، با گسترش مطبوعات و وسايل ارتباط جمعى و... اين آگاهى بيشتر شد؛ لذا استعمار تصميم گرفت بال ديگر را بشكند، پس به اشاعه انواع فساد اخلاق براى تخدير اذهان پرداخت و نام اين را، تمدن و آزادى گذاشت و از جمله مسئله آزادى زن را مطرح كرد و مدارس و دانشگاه هاى مختلط تاسيس نمود و هزاران مفاسد ديگر را ترويج داد؛ اما در ميان پسران و دختران آگاه، خصوصا خانم خا، يك مبارزه عجيبى پيدا شد كه معتقد شدند تحصيل بكنند، اما پوشش اسلامى خود را هم حفظ كنند و فهميدند شركت زن در مجامع به معنى اختلاط با مرد نيست. اين مسئله حساسيت رژيم طاغوت را برانگيخت، به طورى كه حجاب را در مدارس و دانشگاه ها تحريم كردند و بارها ماموران رژيم به كلاس هاى درس هجوم برده، حجاب را از سر دختران به زور برداشتند؛ ولى مبارزه همچنان ادامه يافت و همين مطلب بود كه گفتيم زنان در انقلاب اسلامى ما، همراه با اجراى نقش ‍ مستقيم خود، نقش غير مستقيم خود را از ياد نبردند و حيا و عفاف زنانه خود را هم حفظ كردند. عبرت تاريخى اين مساله آن است كه ما بايد كوشش كنيم كه اين تركيب را از دست ندهيم؛ نه به نام عصمت و عفت، زن را به گوشه صندوقخانه ها بكشيم و نه به نام دخالت زن در اجتماع، حريم ها

را بشكنيم. بعد از اين هم جمهورى اسلامى بدون شركت زن ها قابل دوام نيست؛ ولى وارد شدن زن در اجتماع به معنى اين كه اجتماع محيطى شهوانى بشود نيست. زن و مرد در انسانيت مساويند، اما در متن خلقت، مدار زن و مرد تفاوت هايى هم دارد و ما نبايد تحت تاثير غربى ها اختلافات آن ها را به بهانه آزادى و برابرى آن ها ناديده بگيريم. بارها گفته ايم كه تساوى حقوق زن و مرد صحيح است، نه تشابه حقوق آن ها.(۱۷۲)

مساله بعدى، سهم گروه هاى غير اسلامى در انقلاب است. وقتى ما تحت عنوان «انقلاب اسلامى» از اين انقلاب ياد مى كنيم، عده اى اعتراض مى كنند كه چرا سهم اقليت هاى مذهبى و سياسى را ناديده مى گيريد. بايد گفت كه وقتى مى گوييم : «انقلاب اسلامى»، نه اين كه همه شركت كنندگان در آن بدون استثنا روح اسلامى داشته و گرايش ‍ اسلاميشان هم به يك اندازه بوده است، بلكه ما روح و گرايش را در مجموع و كل نهضت در نظر مى گيريم. در صدر اسلام هم - مثلا در فتح ايران و روم - اقليت هاى مذهبى تحت ستم، همچون يهود به مسلمان ها كمك مى كردند، اما هيچ تاريخ نويسى آن را يك نهضت اسلامى - يهودى نمى خواند. نكته مهمى هم در مورد نقش پاره اى از اقليت ها خصوصا ماترياليست ها هست. البته آن ها هم در راه انقلاب كشته دادند و بسيارى هم با صداقت به ميدان آمدند، اما هرگاه يك جوان مسلمان، شهيد مى شد موج عظيمى در جامعه ايجاد مى كرد، در حالى كه وقتى يك كمونيست كشته مى شد، تا حدى عامل توقف انقلاب هم مى شد. زيرا در بين مردم اين نگرانى پيش مى آمد كه مبادا ما به طرف كمونيست شدن پيش برويم و براى همين بود كه رژيم طاغوت سعى مى كرد مهر كمونيست بودن به اين نهضت بزند. زيرا اين برچسب، موج سوءظن و ترديد در جامعه ايجاد مى شد و از شدت انقلاب مى كاست.

نكته بعدى اين است كه آيا اصلا بحث از سهم يا سهام داشتن به معناى غنيمت بردن، مفهومى دارد يا نه. اگر انقلابى به تمام و كمال به ثمر برسد، شايد بتوان صحبت از تقسيم سهم ها به ميان آورد، اما اين انقلابى است كه تازه آغاز شده و مراحل ديگرى هم در پيش دارد. از اين جا به بعد عده اى مى گويند: از اين مسير بايد برود و اقليتى هم مسير مخالفى را پيشنهاد مى كنند. تا مرحله ويران كنندگى انقلاب، يعنى سقوط رژيم همه يك صدا بودند، اما در مرحله سازندگى، اختلاف پيش آمده است. انقلاب كه تجزيه بردار نيست كه بخواهيم قسمتى را به گروهى بدهيم و قسمت ديگر را به گروهى ديگر؛ مگر اين كه كشر را تجزيه كنيم! و پر واضح است كه نمى توان انقلاب را در آن واحد در دو مسير متناقض به حركت در آورد.(۱۷۳)

۲. ريشه يابى علل موثر در انقلاب

براى شناخت ريشه هاى انقلاب، بايد حوادث صد ساله و خصوصا پنجاه سال اخير را بخوبى تحليل كرد. گروهى معتقد به تفسير تك عاملى انقلاب مى باشند كه در ميان آن ها سه نظر مختلف رواج دارد. عده اى عامل اين انقلاب را صرفا مادى و اقتصادى مى دانند و گروه ديگرى عامل آن را آزادى خواهى و دسته سوم فقط مسائل معنوى و اعتقادى را مطرح مى كنند. گروه چهارمى هم هستند كه مى گويند: اين هر سه عامل مستقلا دخالت داشته و در آينده هم با همكارى اين سه عامل است كه انقلاب تداوم مى يابد؛ اما نظر ديگرى هم هست كه ما به آن موافقيم و سعى در تشريح آن داريم :

اين انقلاب به اعتراف بسيارى، منحصر به رد بود. گروه چهارم اين ويژگى را ناشى از اين مى دانند كه جمع سه عامل فوق را در هيچ انقلاب ديگرى نمى توان يافت، اما ما علت اين امر را اسلامى بودن آن مى دانيم، آن هم نه صرفا به معنى معنويت يا رواج مناسك مذهبى و آداب شرعى، زيرا اسلام برخلاف پندار غربيان در باب مذاهب، صرف معنويت نيست. توضيح ملطب اين كه گنجينه عظيمى از ارزش هاى اسلامى در معارف اسلامى نهفته است و اين گنجينه ها تقريبا از سال ۱۳۲۰ به بعد تدريجا به وسيله عده اى از اسلام شناسان واقعى وارد خود آگاهى مردم شد؛ يعنى مردم فهميدند كه اسلام دين عدالت و مخالفت با تبعيض هاى اجتماعى و دين حريت است. بدين سان علاوه بر معنويت، آرمان هايى همچون برابرى، آزادى خواهى و... رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن توده مردم جايگزين شد و يك هماهنگى بين آن ايجاد كرد كه توانست خود باختگى ما را در براب ربيگانگان از بين ببرد و خصوصا با سر خوردگى از ليبراليسم غربى و نا اميدى از سوسياليسم شرقى، مردم كرامت ذاتى خود را احساس ‍ كردند و فهميدند مكتبى دارند كه مى توانند به كمك آن به خود متكى باشند. مدت ها بود كه مردم مشرق زمين در برابر غربى ها احساس حقارت و خود باختگى مى كردند. اين جمله تقى زاده كه «ايرانى اگر بخواهد به سعادت برسد بايد از فرق سر تا نوك پا فرنگى شود» تجلى اين خود باختگى بود؛ اما ملت ما در جريان اين نهضت، دوره خود باختگى و تزلزل شخصيت را پشت سر نهاد و نوعى بيدارى نسبت به اسلام پيدا كرد. البته در تحليل ريشه هاى انقلاب اسلامى نبايد نسبت به جريان هاى مهم ديگر بى توجه ماند و آن ها را ناديده انگاشت. برخى از اين جريان ها عبارتند از وقايعى همچون استبداد و استعمار نو، دور نگه داشتن دين از سياست، كوشش براى بازگشت به دوره قبل از اسلام، تحريف ميراث گرانقدر فرهنگ اسلامى، كشتارهاى بيرحمانه، شكاف هاى طبقاتى، تسلط عنصر غير مسلمان بر مسلمانان، نقض آشكار قوانين اسلامى، مبارزه با ادبيات فارسى و اسلامى به بهانه طرد واژه هاى بيگانه، بريدن از كشورهاى مسلمان و پيوند با اسرائيل، تبليغ ماركسيسم و ساير عوامل ديگر كه مخصوصا در جريحه دار كردن عواطف اسلامى امت موثر بودند.(۱۷۴)

۳. تحليل نقش رهبر و تاكتيك هاى رهبرى

در اين بخش بايد ببينيم چرا امام خمينى رهبر بلامنازع شد و حتى آن هايى كه ايده و هدفى مخالف ايشان داشتند، چاره اى جز اذعان به رهبرى وى نديدند. رهبرى اين نهضت اين طور نبود كه روز اول كسى كانديدا شود و مردم به او راءى دهند و او را به رهبرى نهضت انتخاب كنند. واقعيت هم اين است كه گروه هاى زيادى تلاش كردند كه رهبرى نهضت را بر عهده بگيرند، ولى تدريجا عقب رانده شدند و فقط يك نفر به رهبرى برگزيده شد. چرا؟ آيا به دليل صداقتش بود؟ يا شجاعتش؟ يا روشن بينى اش؟ يا قاطعيت و سازش ناپذيريش؟ اگر چه همه اين مزايا به اعلا درجه در ايشان جمع بود، اما چنين نيست كه ديگران كاملا فاقد اين خصوصيات باشند، پس چرا جامعه فقط ايشان را برگزيد و كس ديگرى را، حتى در كنار وى نپذيرفت؟ پاسخ اين سوال بر مى گردد به اين مساله كه آيا شخصيت ها، تاريخ را مى سازند يا تاريخ، شخصيت ها را؟ و در بحث ما آيا نهضت، رهبر را مى سازد يا رهبر نهضت را؟ نظريه صحيح اين است كه يك اثر متقابل ميان اين دو برقرار است و مجموع اين شرايط است كه فردى را به رهبرى مى رساند. علت رهبرى مطلق امام خمينى اين بود كه علاوه بر شرايط فردى لازم براى رهبرى، در مسير فكرى و روحى و نيازهاى مردم هم قرار داشت. اگر وى عنوان پيشوايى مذهبى و اسلامى را نداشت و مردم ايران در عمق وجودشان انس و الفتى با اسلام نداشتند و حس نمى كردند كه اين ندا همان نداى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام است، محال بود انقلابى به اين وسعت در اين مملكت پيدا شود. رمز موفقيت وى اين بود كه انقلاب را در قالب مفاهيم اسلامى به پيش برد. با ظلم مبارزه كرد، اما در قالب معيارهاى اسلامى كه : «مسلمان نبايد تن به ظلم بدهد. »

از جمله اقدامات اساسى رهر، مبارزه جدى و دامنه دار با مسئله جدايى دين از سياست (سكولاريسم) بود. فضل تقدم در اين مبارزه با سيد جمال است و استعمار هم بسيار تلاش كرد تا مسئله «علمانيت»، يعنى جدايى دين از سياست را در جامعه ياسلامى ترويج كند و در جامعه ما نيز تقريبا مردم آن را پذيرفته بودند، اما وقتى كه از زبان يك مرجع تقليد - كه مردم مى كوشند كوچك ترين آداب مذهبى خود را هم با دستورهاى او منطبق كنند - تصريح شد كه دورى از سياست، عين دورى از ديانت است، جنب و جوش عظيمى در مردم افتاد؛ مثلا مسئله آزادى خواهى مدت ها در جامعه ما مطرح شده بود، اما تاثير مهمى نداشت. وقتى همين مساله از زبان رهبرى دينى و مذهبى مطرح شد كه يك مسلمان بايد آزادى خواه باشد، وضع عوض شد. البته از اشتباهات رژيم هم اين بود كه با مسائلى نظير تغيير تاريخ هجرى به تاريخ پهلوى و... عواطف اسلامى را جريحه دار كرد و رهبرى هم توانست با تحريك وجدان اسلامى مردم، به بهترين نحو در جهت پيشبرد نظام انقلابى استفاده كند؛ لذا ماهيت نهضت ما يك نهضت اسلامى شد و با اين كه خواهان عدالت، استقلال و آزادى هم بود، اما همه اين ها را در پرتو اسلام طلب مى كرد.(۱۷۵)

علاوه بر اين، امام به مردم شخصيت داد. خود واقعى و هويت اسلامى و ايمان از دست رفته آن ها را به آن ها باز گردانيد. به صراحت اعلام كرد كه تنها اسلام نجات بخش شماست و با طرح مسائلى همچون جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، اجر شهيدان و... مردمى كه سال ها در آرزوى بودن در زمره ياران حسينعليه‌السلام را داشتند به ناگاه خود را در صحنه اى ديدند كه گويى حسينعليه‌السلام را پيشاپيش خود مى ديدند.(۱۷۶)

من در امام خمينى چهار «ايمان» ديدم كه بر ايمان من به وى افزود:

«ايمان به هدف»: اگر تمام دنيا هم جمع شوند، نمى توانند او را از هدفش منصرف كنند.

«ايمان به راه»: امكان ندارد بتوان او را از اين راه منصرف كرد.

«ايمان به مردم»: در ميان تمام كسانى كه مى شناسم احدى مثل ايشان به روحيه مردم ايران ايمان ندارد. به ايشان مى گويند: آقا، كمى يواش تر، مردم دارند سرد مى شوند؛ مى گويد: من مردم را بهتر مى شناسم.

و از همه مهم تر، «ايمان به خدا»: ايشان يك بار به من گفت : «اين ما نيستيم كه چنين مى كنيم. من دست خدا را به وضوح حس مى كنم» آدمى كه دست خدا و عنايت خدا را حس مى كند و در راه خدا گام بر مى دارد، خدا هم به مصداق ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم(۱۷۷) بر نصرتش مى افزايد. او براى خدا قيام كرده و خدا هم قلبى قوى به وى داده كه اصلا ترس و تزلزل در او راه ندارد. شايد باور نكنيد اين مردى كه روزها مى نشيند و اعلاميه هاى آتشين مى دهد، سحرها اقلا يك ساعت با خدايش راز و نياز مى كند و چنان اشك مى ريزد كه باور كردنش مشكل است. وى درست نمونه علىعليه‌السلام است كه در ميدان جنگ لبخند مى زد و در محراب عبادت از شدت زارى بيهوش ‍ مى شد.(۱۷۸)

۴. اهداف نهضت

براى تشريح اهداف اين نهضت(۱۷۹) مقايسه اى اجمالى بين آن با نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، خصوصا آن ها كه با رهبرى يا تاييد روحانيت همراه بوده، انجام مى دهيم.

سيد جمال الدين، پيشرو اين نهضت ها، شخصيتى است كه در هر سه بعد سياسى، اقتصادى و فرهنگى با استبداد و استعمار مبارزه مى كرد و از مهم ترين اهدافش ايجاد اتحاد در جهان اسلام بود. جنبش تنباكو كه به رهبرى ميرزاى شيرازى بزرگ انجام شد، يك نهضت ضد استعمار اقتصادى بود. نهضت استقلال عراق به رهبرى ميرزاى شيرازى كوچك كه عليه اشغال عراق توسط انگليس، صورت گرفت، مبارزه اى ضد استعمار سياسى بود. جنبش مشروطيت يك نهضت ضد استبدادى بود و جنبش ملى نفت كه در آن روحانيت شريك و مويد بود و منحصر به روحانيت هم نمى شد، ماهيت ضد استعمار اقتصادى داشت. علاوه بر اين نهضت ها، نهضت هاى كوچك و بزرگ ديگرى هم در كشور ما رخ داده است؛ نهضت هايى براى آزادى، براى دموكراسى، به نام حقوق بشر، بر ضد استعمار و....

اكنون در مقام مقايسه، اين سوال مطرح مى شود كه آيا هدف هاى نهضت فعلى، همان هدف هاى سيد جمال است؟ آرى و نه؛ يعنى تمام هدف هاى وى در اين نهضت مندرج است، اما محدود به آن نيست. ساير نهضت هايى

كه بر شمرديم نيز نسبت به انقلاب اسلامى امروز، همين طور هستند. زيرا اين نهضت ماهيت صد در صد اسلامى پيدا كرده و سر و كارش با نوعى خود آگاهى است كه آن را «خدا آگاهى» مى نامم. تذكرات رهبرى اين نهضت، پيامبرانه است و همه هدف ها با نور خود آگاهى خدايى ديده مى شود. شايد نمونه اين امر فقط در صدر اسلام ديده شود. از آن پس ‍ روحانيت وظيفه خود را حداكثر در آموزش معارف اسلام و نظارت و كنترل جامعه، در حد امر به معروف و نهى از منكر مى ديد، لذا اگر چه با انحرافات مبارزه مى كرد، اما از اين حد جلوتر نمى آمد؛ ولى امروز نهضت ما از نهضت صدر اسلام پيروى مى كند و فهميده كه تا وقتى حكومت فاسدى وجود دارد، هر اقدام ديگرى بى فايده است. اين نهضت در پى تحقق اصول و طرح هاى كلى اسلام است. علىعليه‌السلام جملاتى دارد كه كلياتى براى همه هدف هاى اسلامى در همه زمان ها مطرح مى كند؛ يعنى نهضت اسلامى واقعى، نهضتى است كه به دنبال اين اهداف باشد. مى فرمايد: اللهم انك تعلم اءنه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان و لا التماس ‍ شى ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فياءمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك(۱۸۰) اين چهار جمله اخير، چهارچوب كلى اهداف نهضت هاى اسلامى را مى نماياند:

الف - لنرد المعالم من دينك يا به تعبير سيد جمال، بازگشت به اسلام راستين.

ب - نظهر الاصلاح فى بلادك يعنى فساد را ريشه كن كنيم و اصلاح گرى نماييم كه علائمش از در و ديوار آشكار شود. اين عبارت، سامان دادن به زندگى مردم، شكم ها را سير كردن، تن ها را پوشاندن، بيماران را معالجه كردن، جهل ها را از ميان بردن، اقدام براى بهبودى زندگى مردم و... را در بر مى گيرد.

ج - فياءمن المظلومون من عبادك يعنى آن جا كه رابطه انسان ها به صورت ظالم و مظلوم، غارتگر و غارت شده در آمده، هدف ما اين است كه مظلومان از شر ظالمان نجات پيدا كنند و به تعبير پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، جامعه چنان شود كه در نظامات اجتماعى، ضعيف و قوى در برابر قانون يكسان باشند و مردم بتوانند در مقابل هر زورمندى بدون ترس، حق خود را بگيرند: لن تقدس اءمة لا يؤ خذ للضعيف حقه من القوى غير متتعتع(۱۸۱)

د - تقام المعطلة من حدودك يعنى مقررات اسلامى كه به حالت تعطيل در آمده يا به صورت تبعيض اجرا مى شود، همه را انجام دهيم. حكومت اسلامى، حكومتى است كه براى اجراى قانون الهى، حساسيت زيادى داشته باشد، مانند حضرت علىعليه‌السلام كه وقتى به او خبر دادند كه ابن عباس پسر عموى دانشمند و مورد اعتماد، تصرف اندكى در بيت المال كرده است، مى نويسد: «اگر اموال مردم را به آن ها باز نگردانى، با همان شمشيرى كه به هر كس زدم يكسره به جهنم رفت، تو را ادب خواهم كرد. به خدا قسم اگر فرزندانم، حسن و حسين هم چنين كارى كنند، نزد من گذشت و اغماضى براى آن ها نخواهد بود. »(۱۸۲) ما نيز همچون علىعليه‌السلام بايد چنين حساسيتى در برابر اجراى قوانين الهى داشته باشيم.(۱۸۳)

۵. توجه به گستردگى و فراگير بودن نهضت

ترديدى نيست كه اين انقلاب، يك انقلاب گسترده و فراگير بود و حتى گروه هايى كه عامل اصلى طبقه حاكم نبودند، اما در خدمت آن ها بودند، از قبيل طبقات پايين ارتش نيز از دل و جان در خدمت انقلاب به فعاليت پرداختند. گستردگى انقلاب آن قدر بود كه هيچ كس نمى تواند آن را متعلق به گروهى خاص بداند و عامل اصلى اين هماهنگى عظيم ميان نيروهاى مردمى، جريحه دار شدن عواطف اسلامى آن ها بود كه مى ديدند مقررات اسلامى چگونه نقض مى شود، لذا حتى گروه هاى به اصطلاح مستضعف و محروم هم كه شركت مى كردند، اصرار داشتند كه بگويند: تظاهرات و اعتصابات ما، به خاطر كمى مزد نيست و اين را ننگ خود مى دانستند كه بگويند: انقلاب ما جنبه رفاهى و مادى دارد.(۱۸۴) به هر حال اين جريحه دار شدن عواطف اسلامى، عاملى بود كه عوامل ديگر را تحت الشعاع قرار داد و توانست همه طبقات مردم را به طور هماهنگ در مسير واحدى منقلب كند.

نكته ديگر اين كه چون اين نهضت ماهيت صد در صد اسلامى پيدا كرده و در تمام اقشار جامعه نفوذ كرده است، وقتى دستورى از رهبر مذهبى بزرگ انقلاب صادر مى شود، در همه افراد جامعه اعم از شهرى و روستايى، كارمند و كشاورز، معلم و دانشجو و طلبه، يكسان طنين مى افكند.

۶. شعارهايى كه به نهضت، حيات و حركت مى بخشيد

مردم در تظاهرات مى گفتند: «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» اين شعار نشانه آن است كه اين ملت مى خواهد مستقل باشد؛ از نظر سياسى، خودش براى خودش تصميم بگيرد؛ از نظر علمى، خودش براى خودش برنامه ربزى كند؛ خودش براى اقتصاد خودش نظر بدهد و بالاتر از همه اين ها مى خواهد استقلال فرهنگى، فكرى و مكتبى خود را به دست آورد و خودش براى خود فكر كند و فرهنگ بسازد.(۱۸۵) (۱۸۶)

فصل سوم : حفظ و تداوم انقلاب اسلامى

بديهى است كه پس از شكست رژيم طاغوت، كار را تمام شده تلقى كردن، ساده لوحى است. زيرا اولا: هنوز آثار زژيم سابق از ميان نرفته و قبل از هر چيز نوعى استعمار زدايى و خانه تكانى فرهنگى لازم است. ثانيا: عده اى مى خواهند تا اوضاع را به حال سابق برگردانند؛ مثلا گروه هاى چپ گرا مى خواهند نهضت را به سوى كمونيسم سوق دهند و برخى افراد لائيك مى خواهند همچون نهضت مشروطه يا نهضت استقلال عراق، پس از آن كه با قدرت روحانيت، مرحله اول انقلاب، يعنى براندازى رژيم را گذراندند، روحانيون را كنار زده، بدنام كنند و خود زمام امور را به دست گيرند.