استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم0%

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده: اسماعيل شفيعى سروستانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13863
دانلود: 2867

توضیحات:

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13863 / دانلود: 2867
اندازه اندازه اندازه
استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: استراتژى انتظار

۱- طرحى براى خروج از ايستايى

در بررسى هفت غفلت بزرگى كه موجب بروز ناهنجاريهاى بسيار در گستره حيات فرهنگى و مادى مردم اين سرزمين بزرگ اسلامى شده، غفلت از موضوع «مهدويت و امام عصر، عليه السلام» در شكل خاص (و نه عام و كلى) به عنوان آخرين و يا در واقع هفتمين غفلت ذكر شد. اين امر به جايگاه بارز اين باور و نقش آن در زمينه سازى وضع مطلوب باز مى گردد.

به عبارت ديگر، تا كسى متذكر آن موارد شش گانه نشود؛ متوجه ضرورت پرداختن جدى و فرهنگى به اين موضوع نخواهد شد. تنها با گذار از غفلتهاى مذكور است كه امكان خروج از وضع نامطلوب فراهم مى آيد. در غير اين صورت اين امر در وجه صرفا اعتقادى با چاشنى احساس و عاطفه در صورت قرن دو و سه هجرى قمرى گرفتار مى ماند و كاركرد اصلى خود را از دست مى دهد. شايد يكى از مشكلات مسلمين و بويژه شيعيان اين بود كه على رغم در اختيار داشتن امكانات بالقوه و نيروى نهفته در باورهاى خود بدليل غفلت از وجوه فرهنگى و مدنى مورد نياز در گستره حيات تاريخى خود قادر به بهره گيرى از آنهمه امكان نبوده اند.

بى شك نمى بايست فرض را بر اين گذاشت كه همه كسانى كه به نوعى در قالبهاى گوناگون امثال تشكيل مراسم مداحى، برگزارى مجالس جشن و سرور و يا امثال اينها متذكر نام امام عصر، عليه السلام اند، متذكر همه غفلتها و راههاى علاج نيز هستند. چنانكه نمى توان تصور داشت با رونق به جشنهاى نيمه شعبان و ساختن انواع و اقسام برنامه هاى تلويزيونى مى توان ره بجايى برد، اينهمه در جاى خود پسنديده و ضروريست اما جايگزين موضوع مورد بحث و مبتلا به در شكل كلان نمى شود.

بسيارى از مردم نيمه شعبان را با نقل و شيرينى سپرى مى سازند، چنانكه جمع كثيرى از نويسندگان در شرح فلسفه غيبت و بيان ويژگيهاى نواب عام و خاص كتاب و رساله نگاشته اند، اما بايد متوجه اين نكته بود كه اينهمه براى خروج از بن بست و انفعال در شكل كلان و فراگير كافى نيست، چنانكه عموم اين آثار به هيچ روى قادر به هدايت خوانندگان از طريق طرح موضوع مهدويت و خارج ساختن آنها از بن بست غربزدگى و تاريخ و تمدن غربى نيستند. آيا هيچ فكر كرده ايم چرا بسيارى از طراحان موضوع «مهدويت» طى همه سالهاى گذشته از طريق تربيت جوانان (به شيوه علم آموختگان فرنگى) خود، ناخواسته مقوم نظام آموزشى و تثبيت نظام اجتماعى و فرهنگى مغرب زمين در ميان كشورهاى اسلامى بوده اند؟ شايد بتوان يكى از دلايل واماندگى مسلمين را (هنگامى كه شديدا نيازمند «تجديد حيات فرهنگى» بودند) در همين دانست، آنان قادر به استفاده از نيروى نهفته در ميان باورها و تاريخ خود نبودند و در گير و دار با صورتها به صورت بندى مشغول آمدند چنانكه نتوانستند از طريق طرح «نظريه هاى كلى» افقهاى دوردست را فراروى مردم بگشايند.

اين سخن بازگو كننده اهميت و ضرورت ترسيم جغرافياى مقصد و ماءوايى است كه مى بايست به سمت آن رفت و يا جماعت بسيارى را بدان سوى رهنمون شد.

هيچ به «معنى مرگ» انديشيده ايد؟

درباره مرگ بسيار گفته و شنيده و از مناظر مختلف بدان نگريسته ايم.

«مرگ» در عبارتى لطيف «معنى بخشنده» به زندگى است. چنانكه هركس حسب دريافت و تعبيرى كه از مرگ در ذهن و قلب آن دارد و آن را وجدان كرده به زندگى مى انديشد.

آنكه مرگ را عين سياهى و پايان همه چيز مى پندارد، به نحوى به زندگى مى پردازد و آن را معنا مى كند و بعكس آنكه مرگ را چون راز سربمهر مى شناسد و با دريافتى ژرف از آن به عنوان پلى براى گذار و رسيدن به عالم روشنايى و حيات ابدى ياد مى كند به نحو ديگرى زندگى را معنا مى كند. گويا «مقصد» نحوه رفتن و بودن را معلوم مى سازد.

چگونه مى توان جماعت مردمان را به سوى مقصدى برد اما هيچگونه تصوير و ترسيم روشنى از آن ترسيم نكرد؟ و يا چگونه مى توان درباره راه رفتن و اسباب بردن انديشيد در حالى كه مقصد در هاله اى از ابهام و تاريكى فرو رفته است؟! طى دو سه قرن اخير، همه اقوامى كه بدون ترسيم دقيق جغرافياى «مقصد و ماواى مطلوب» سعى در ساختن زندگى كرده اند على رغم شعارها به سوى مقصدى شتافته اند كه از آن بيزارى مى جستند. اين واقعه باعث بوده تا بتدريج اين گمان بدل به باورى فراگير و عمومى شود كه: «سير در ميان فرهنگ و تمدن غربى و گذر از مراتب و منازل آن امرى محتوم و ناگزير است».

دريافتى كه شرنگ انفعال و واماندگى را چنان در كام ملتهاى شرقى و مسلمان ريخته كه همه هم خود را مصروف جذب تمام عيار عناصر فرهنگى و مدنى غربى ساخته اند.

همواره سه موضوع مهم مى بايست در دستور كار همه كسانى باشد كه بعنوان مصلح، آزاديبخش، ناجى و... درباره سرنوشت يك قوم اخذ تصميم مى كنند:

۱- شناسايى وضع موجود؛

۲- ترسيم وضع مطلوب؛

۳- ترسيم نحوه سير از وضع موجود به وضع مطلوب.

نشناختن همه جانبه «وضع موجود» رهزن عقل مى شود. به آن مى ماند كه پزشكى بدون شناسايى حال بيمار و نوع مرض او نسخه تجويز نمايد. اين موضوع به همان اندازه اهميت دارد كه نحوه استفاده از دارو و آگاهى از كميت و كيفيت موادى كه مصرف مى شود.

با توجه به «فلسفه تاريخ شيعه» و درك و دريافت آنان از انجام جهان، غفلت از امام عصر،عليه‌السلام ، و موضوع ظهور به منزله تاييد فلسفه جعلى و بر ساخته فلاسفه و علماى علم الاجتماع غربى است. و به عبارت ساده تر؛ ترديد در همه اقوال و آيات رسيده كتاب آسمانى و ائمه معصومينعليه‌السلام ، است.

جاى اين پرسش باقى است كه چرا على رغم وضوح و آشكارى دستور العملها و پيش بينى هاى متقن دانسته يا ندانسته درباره اش غفلت كرده ايم؟ بى گمان خداوند هيچ قومى را ناگزير به پيمودن طريق تجربه شده اقوام عاصى و دور مانده از هدايت الهى نساخته كه در اين صورت موضوع ارسال رسل، قيامت و معاد و سئوال و جواب موضوعاتى لغو و بيهوده و عارى از حكمت حضرت بارى تعالى به نظر مى رسند.

اگر اين فرض ساده، كه ائمه هدى درباره اش بسيار گفته اند: «در آخر الزمان خشكسالى و قحطى فراگير همه سرزمينها را در بر مى گيرد» در دستور كار متوليان امر كشاورزى سرزمينهاى اسلامى قرار مى گرفت در طراحى برنامه هاى خود چه موضوعاتى را براى حراست از مسلمين و شيعيان از بلاى اين عصر در اولويت قرار مى دادند؟ كشاورزى؟ صنعت؟ يا صنايع مرتبط با كشاورزى؟

اين مساله به بى توجهى مسلمين و معلمان آنان به پتانسيل قوى باورهاى دينى و ضعف آنان در كشف لايه هاى تودرتوى آن دستورالعملهاى حكمت آميز بر مى گردد. اگرچه طى سالهاى متمادى درباره اهميت اين آثار و اقوال سخن بسيار گفته شده و به انحاء مختلف در تمجيد و تقديس آن، كتاب و روزنامه منتشر شده است، اما هيچگاه به نحو شايسته براى خارج ساختن آن دريافتها از اجمال و جارى ساختن آن در عرصه تاريخ اقدام نكرده ايم. در حالى كه همه امكان براى اين امر و درافكندن طرحى نو فراهم بود. اما، تعلل و انفعال نه تنها بسيارى از فرصتها را از ما گرفت بلكه زمينه بروز نوعى ياس عمومى را نيز فراهم نمود تا آنجا كه بسيارى از ناكارآمد بودن دين در عرصه حيات مدنى و فرهنگى مردم داد سخن دادند. و از همين نقطه تيرهاى زهرآگين به سوى دريافت دينى روانه شد.

البته سخن آنان كه دم از ناكارآمد بودن دين در اين عصر زدند خيلى هم بيراه نبود زيرا، آنچه كه از آن به عنوان نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى ياد مى كردند و اميد اصلاح امور را از آن مى طلبيدند؛ در اساس با مبانى دين در تعارض بود و به آن مى مانست كه كسى طالب پرتقالى با طعم و رنگ سيب باشد.

اصالت دادن به آنچه كه محصول تفكر و فرهنگ غير دينى است چاره اى جز ترك دين و دل بستن به نظام معلول و بيمار غربى باقى نمى گذارد.

«طرح نو» نيازمند بازپرسى جدى از وضع موجود بود و اما، تلاش ‍ مسلمين عموما مصروف مسلمان كردن موجودى بوده كه در ذات خود شيطانى است. سخن ناتمام بخش اول (چهار حركت) به همين موضوع بر مى گردد.

سفينه انقلاب اسلامى به مدد اولين منبع سوخت از پايگاه ۵۷ برخاست و تا مدار ۵۹ صعود كرد و پيش از آنكه بر مدارى ثابت و ساكن به انتظار سقوط و افول بماند به مدد منبع سوخت دوم تا مدار ۶۸ صعود نمود. اينهمه مدارهاى ابتدايى و مقدماتى بودند و سفينه تا گذر از جوى كه مى توانست او را از سياهيها و پليديها عبور دهد، نيازمند منبع سوخت سوم بود، زيرا توان آن دو منبع براى عروج به مدار مطمئن و شايسته كافى نبود.

چرخش سفينه بر مدار ۶۸ به طور ثابت بسيارى از انتظارات را برآورده نساخت و بتدريج بروز نوعى خستگى را سبب شد. بويژه در اين مدار سفينه جماعت جوانى را با خود داشت كه هيچ اطلاع روشن و تجربه شده اى از پايگاه ۵۷، مدار ۵۹ و بالاخره مدار ۶۸ نداشتند.

از اين نكته نبايد غافل بود كه جماعتى ساز بازگشت به مدارهاى قبلى و حتى پايگاه اوليه را كوك مى كردند و خامان راه نرفته را نيز ترغيب و تشويق مى نمودند.

تبليغ و تاييد مكرر مدارهاى طى شده نيز بصورت طبيعى عارى از انرژى لازم براى صعود و يا حتى ماندن در مدار ۶۸ بودند، زيرا بيش از هر چيز عارى از خاصيت آرمانى و انگيزه هاى سزاوار بود. ما نياز به منبع سوخت سوم داشتيم، يك طرح آرمانى ويژه در نسبت با نقاط عطفى كه طى شده بود، آرمانى جاذب جوانان، تئورى ديگرى براى سازماندهى همه قوا، همه امكانات و همه عوامل انسانى، اما با ويژگيهاى خاص خود، اين ويژگيها را در موارد زير مى توان خلاصه كرد:

۱- رويكردى جدى و قوى به آينده داشته باشد؛

۲- ريشه در مافى الضمير عموم مردم و جوانان داشته باشد؛

۳- خاصيت فرهنگ سازى داشته باشد؛

۴- برانگيزاننده و شور آفرين باشد؛

۵- از خاستگاه شيعى و روحيه قومى ايرانى برخوردار باشد؛

۶- ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن داشته باشد؛

۷- الگو و نمونه اى عينى داشته باشد؛

۸- ملموس و واقعى جلوه نمايد و جامع باشد.

اينهمه ويژگيهاى آرمانى تحريك آفرين رانشان مى دهد كه طرح درست آن (با توجه به همه غفلتهايى كه مى بايست جبران شوند) مى توانست چونان مخزن سوختى مطمئن سفينه را از مدار ۶۸ عبور دهد.

اما اولين ويژگى:

همه تلاش مبلغين فرهنگ و تمدن غربى مصروف آنست تا با اسطوره زدايى (به معنى طرد هر نوع دريافت فرا تاريخى) از عالم و دريافتهاى بشرى از يكسو و «تضعيف روحيه آرمانگرايى»، انسان را در گستره خاك و تمنيات صرفا خاكى گرفتار آورند تا با پذيرش فرهنگ جهانى (غربى) و تن دادن به تمدن ويژه آن تابع چشم و گوش بسته آن فرهنگ و تمدن شود. از همين رو دائما در تبليغات خود اعلام مى دارند «عصر آرمانگرايى و دريافتهايى ماورايى گذشته است».

رد اين نگاه چندان نيازمند استدلال نيست. روح آدمى همواره متمايل به كمال است و مهياى ستيز براى جستجوى سرزمينى مطلوب. اين مشخصه در دوران جوانى بيش از پيش خود را مى نماياند.

جوان در جستجوى آرمانى جذاب، همراه با رويكردى نو به آينده همه توان خود را تقديم مى دارد. زيرا اين تمنا وى را در گذر از وضع موجود و رسيدن به وضع مطلوب يارى مى دهد.

اگرچه نسل پيشين «پيروزى بر طاغوت» و يا «غلبه بر خصم» بعنوان آرمان و آرزويى جذاب خود را نمايان مى ساخت اما با سپرى شدن آن ايام و گذر سفينه از مدار ۵۷ و ۶۸ آرمانهاى مذكور مبدل به واقعيتى ملموس آن هم در گيرودار با واقعيتهاى سياسى و اجتماعى شدند. از همين رو بشدت آسيب پذير نيز گشتند.

متذكر مى شوم كه آنچه مى بايست فراروى جوانان قرار مى گرفت قبل از هر چيز الزاما مى بايست از اين ويژگى يعنى (رويكرد به آينده) برخوردار باشد.

اما ويژگى دوم:

طى دهه شصت همه چيز مهياى طرح و پذيرش موضوعى نو بود و جوانان نيز مستعد سير در مسيرى كه روى به آينده داشت. اما تنها نظريه اى مى توانست همه گير و موج آفرين شود كه در «ما فى الضمير» ريشه داشته باشد.

تمنيات بسيارى برانگيزاننده اند از جمله آنچه كه نفسانيت آدمى طالب آن مى شود اما، صرف نظر از نيازهاى برخاسته و كاذب تنها برخى امور ذاتى وجود آدمى اند و به عنوان عنصر مشترك همگان را در بر مى گيرند.

چنانكه «انتظار» ذاتى وجود آدمى است و ريشه در ما فى الضمير همه بندگان دارد و از آن به عنوان «امر مشترك» مى توان ياد كرد. از همين روست كه متذكر شدم تنها پيشنهادى مى توانست و مى تواند اقبال عمومى از سوى جوانان و مردم را در بر داشته باشد كه هركس براحتى پس ‍ از مراجعه به خود مويد آن شود و بصورت طبيعى و بدور از هرگونه غرضى نسبت بدان عكس العملى مثبت نشان دهد.

شايد بتوان يكى از وجوه ممتاز اسلام را نسبت به همه مكاتب، مسالك و ايدئولوژيها در اين دانست كه همه آنچه را كه اعلام مى كند و يا بر حذر مى دارد ريشه در ما فى الضمير آدمى دارد. بواقع عقل و قلب آدمى پذيراى آن است.

اگرچه هواجس نفسانى نيز برانگيزاننده اند اما، بدليل نسبتشان با تيرگى و پليدى داراى عمرى كوتاه همراه با نوعى دلزدگى و نفرت روحانى اند.

ويژگى سوم آنچه كه بدان نيازمند بوديم تا از مرتبه سوم از تاريخ انقلاب اسلامى گذر كنيم «خاصيت فرهنگ سازى» بود. بواقع پيشنهاد ما چنانچه عارى از اين خاصيت باشد پس از چندى عموم مردم را كه بصورت طبيعى سردر پى يافتن «ادبى براى زيستن و بودن» هستند پس ‍ مى زند.

همه كسانى كه طى هشت سال نبرد سرى به جبهه ها زدند دريافتند كه ميدانهاى نبرد، بسان جزيره ايست با ساكنانى متفاوت، صاحب اخلاق خاص خود، مناسك و مرامى متمايز، ادبى ممتاز و عارى از هرگونه دورويى، نفاق، دنيامدارى و رذايل. اينهمه «فرهنگ جبهه» را تشكيل مى داد. چنانكه در هواى آن داستانهايى از قهرمانيها، غزلواره هايى از دوستى و مهر خلق شد، سرودهايى كه به صورت طبيعى حاضران در آن ساحت را دگرگون مى ساخت. چنانكه وقتى ساكنان آن جزيره به ميان شهرها باز مى گشتند احساس دورى و غربت مى كردند.

هيچ به رفتار، پوشش، زبان و خواسته هاى بروبچه هاى آن دوران توجه كرده ايد؟ جبهه ها زبانى ديگر را خلق كرده بود.

عموم جوانان مستعد پذيرفته شدن در يك گروه، همرنگ شدن با آن و متمايز شناخته شدن هستند. اين خاصيت (فرهنگ سازى)، مى تواند يك عقيده آرمانى را از ساحت نظرى و فكرى صرف خارج ساخته و در صورت اخلاق، مناسك و اعمال متجلى سازد و جبهه اى عمومى پيدا كند.

بسيارى از خواص از اينكه مردم به حرفها و سخنانشان دل نمى بندند گلايه دارند. آنان از اين نكته غافلند كه مباحث كلى نظرى مخصوص كلاس ‍ درس اند و تنها وقتى آن مباحث از ساحت خاص خود فرود آيند و از طريق زبان و ادب و ذوق همه فهم شوند در ميان شهر و ديار جارى مى شوند.

مى بايست متذكر اين نكته بود كه هيچ بخشنامه و قانونى، هيچ زور و ضربى قادر به ساخت يك فرهنگ نيست، اين امر مى بايست بصورت طبيعى، آرام و بتدريج صورت گيرد و همواره انگيزه هاى قومى و آرمانهاى بزرگ (به شرط داشتن ويژگيهايى كه برشمرديم) قادر به ايجاد يك دگرگونى همه گير هستند.

اين امر بصورت طبيعى ويژگى چهارم يعنى «شور آفرين بودن و برانگيزندگى» را در پى دارد.

هيچ به عبارات منظومه قافيه پردازان مزد بگير دقت كرده ايد؟ ابيات منظوم آن على رغم صلابت عبارات و درستى قافيه و رديف و وزن دل آدمى را مى زنند، از دور تصنعى بودن را فرياد مى زنند و بعكس، شيون مادران فرزند مرده صد مرتبه دلنشين تر هستند.

آدمى هر آنچه را در خانه دل جاى دهد مى ستايد، پاس مى دارد، به پايش ‍ مى نشيند و قربانى مى دهد و برايش نغمه مى سرايد.

اگر شعارهاى سالهاى اوليه انقلاب و سروده هاى مردمى آن عصر را به خاطر آوريد مى بينيد جملگى برخاسته از دل و ضمير صاف مردمانند؛ چنانكه نوحه ها و مداحيهاى دوران جنگ و شبهاى نبرد نيز از همين ويژگى برخوردارند. حيف كه هيچگاه بدرستى «موسيقى جنگ مورد ارزيابى دقيق قرار نگرفت و سامانى درخور نيافت». اينها يادگار سالهاى شور و هيجان و دلدادگى طبيعى مردمند. و تنها آرمانهاى بلند و عارى از دستورالعملهاى دولتى مى توانند احيا گر شور و هيجان عمومى باشند. اين شور مردم را از ميانه فراز و نشيبها عبور مى دهد و وادارشان مى سازد كه چشم را بر سختيها و كاستيها ببندند و بعكس، زندگى عارى از شور و مردم فارغ از شوق در گير و دار فراز و نشيبها سر در لاك فرو برده و منافع فردى خود را جلب و حراست مى نمايند.

آرمان شور آفرين، فرهنگ ساز است، موسيقى ويژه خود را خلق مى كند، ادب خود را بارز مى سازد و زبان و ادب سزاوار و شايسته خود را منتشر مى كند.

پنجمين ويژگى براى آنچه كه از آن به عنوان مخزن سوم سوخت سفينه مورد نظر ياد شده برخوردارى از خاستگاه شيعى است و ممكن است در بدو امر اين تصور بوجود آيد كه نگارنده حسب علقه خود به شيعه اماميه اين نكته را متذكر شده اما چنين نيست. شايد اگر اين عبارت را با عبارت «خاستگاه ايرانيان اصيل» عوض مى كردم در منظورم هيچ تغييرى بوجود نمى آمد. عموم شيعيان پيرو مكتب ولايت ائمه هدى و على بن ابى طالب،عليه‌السلام اند. در واقع آنان پيرو مكتب جوانمردى، شجاعت، فتوت، سخاوت و رادمردى اند. همه آنچه كه در فرزندان امام على،عليه‌السلام ، چون خونى جارى بود، همه صفات و خصال مردانى است كه در سرتاسر آثار و منابع ايرانى ستوده شده تا جايى كه به عنوان اخلاق و روحيه عمومى ايرانيان قابل شناسايى اند.

شاهنامه قبل از اثر حكيم طوسى آينه اين مرامند و پس از آن از شاهنامه فردوسى تا آثار عطار و نظامى گنجوى و از آنجا تا شاعرانه هاى حافظ و سعدى ادامه مى يابند.

گاه متذكر اين نكته بوده ام كه از اين جماعت نه مردمى راهب و گوشه نشين مى توان ساخت نه ملحدى لامذهب و عصيانگرى جانى. همه آنچه در داستانهاى حماسى و پهلوانى آمده در طول تاريخ تجربه شده چنانكه حافظ شيرازى به تمامى معنا آن را در هيات «رندى» آشكار ساخته است.

پهلوانان نام آور شاهنامه از كاوه و فريدون گرفته تا سهراب و سياوش و رستم جملگى عياران قصه هاى عاميانه اند. سمك عيارى كه جامه عياره پوشيده، رندان عالم سوز، سربداران خراسان، لوطى هاى زورخانه ها و بالاخره عباس ميرزا و همه شهسواران ميدانهاى نبرد هشت ساله ايران و عراق.

بى شك همين صفات و خصال موجب بوده تا اين قوم اسلام را و بلافاصله پيروى از اهل بيت و نبى اكرم،صلى‌الله‌عليه‌وآله ، را پذيرا شود، بر آستان جوانمردى چون على،عليه‌السلام ، سر بسايد و مهر حسين بن على،عليه‌السلام ، را در دل جاى دهد. چنانكه همين امروز على رغم همه ابتلائات روا و ناروا به ياد شهيدان كربلا بر سر و رو مى زند، به كوچه و خيابان مى ريزد و هر زمان ديگرى هم كه بوى صفا به مشامش برسد از جا بر مى خيزد.

از همين رو بود كه عرض كردم تنها چيزى اين قوم را بر مى انگيزد كه ريشه در خاستگاه شيعه و روحيه قومى ايرانى داشته باشد.

ايرانيان با مشاهده خصال جوانمردى در امان خانواده نبى اكرم،عليهم‌السلام ، پذيراى تام و تمامش شدند اگر جز اين بود شمشير و تازيانه هيچ ترك و تازى نمى توانست براى مدتى كوتاه آنان را به زير يوغ بياورد تا چه رسد كه از آنان بخواهد كه با دل و جان هست و نيست خود را فدا كنند.

اين امر مربوط به ويژگيهاى فرهنگى و اخلاقى است اما جز اين مى بايست آرمان و انديشه پيشنهادى، ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن نيز داشته باشد.

جماعت بسيارى از خيل روشنفكران همواره از عموم و عوام مردم گله و شكايت سر مى دهند كه چرا آنان را پذيرا نيستند و با آنان همدلى و همنوايى نمى كنند. از همان سالهاى اوليه ظهور جريان روشنفكرى و ساير ايدئولوژيهاى منشعب از امانيسم و ماترياليسم، على رغم تلاش و تبليغ روشنفكران چپ و راست (سياسى) هيچگاه اين جريان مبدل به خواست عمومى مردم ايران نشد. چنانكه ادبيات و موسيقى روشنفكرانه اگر چه صورت بومى به خود گرفت اما اقبال عمومى را به دست نياورد. علت اين امر به ندانستن و بى سوادى باز نمى گردد، مشكل اين جريان ريشه نداشتن در تاريخ اين سرزمين است.

طى هفت، هشت سال اخير هم اگرچه ديگر بار همين جريان در پوشش ‍ تمايلات روشنفكرانه با پسوند اسلامى ظهور كرده و حتى جماعتى از روحانيون نيز طلايه دار آنند اما، گويى يك حس مشترك، يك بوى ويژه اجازه نمى دهد كه عموم مردم كوچه و بازار پذيرايش شوند، به همان سان كه ماركسيسم هيچ موفقيتى طى ۷۰، ۸۰ سال در ايران كسب نكرد.

صحبت از نيازهاى مشترك (امر معاش) و حتى دفاع از آن، شرط كافى براى جلب اعتماد مردم ايران و بر انگيختن آنان نيست. آنان همواره در پى آنند تا رد و نشان هر مرام و مسلكى را در بنياد تاريخ گذشته خود بيابند؛ چه اين بن مايه تاريخى به نوعى انعكاس روحيه عمومى آنان نيز هست. گويا نگاه به گذشته و تجربه آباء و اجداد بدانها مى فهماند كه طرح و سخن پيشنهادى مى تواند با تمناى درونى و تمايلات عاطفى آن سازگارى داشته باشد يا نه؟

هيچ به اين موضوع انديشيده ايد كه چرا ساكنان اين سرزمين هيچگاه ملحد، بت پرست و كافر نبوده اند؟

همه تاريخ گذشته و همه آثار مانده از دوران بى زمان و مكان اساطيرى مويد اين مطلب است. اين موضوع درباره اقوام اروپايى، آسيايى، آمريكايى و حتى اعراب ساكن سرزمين اسلامى صادق نيست، بهمان سان كه در سابقه و لاحقه نبى اكرم،صلى‌الله‌عليه‌وآله ، و اجداد كرام ايشان هيچ نشانى از بت پرستى ملاحظه نمى شود.

هفتمين مشخصه هر پيشنهاد مطلوب - در صورتيكه مخاطب آن عموم مردم باشند - داشتن نمونه و الگويى عينى، ملموس و موجود است.

هيچ گاه مردم را در خلا و در عالم خيال و رويا نمى توان بر انگيخت، تحريك احساس و شور در آنها نيز پس از چندى رنگ مى بازد و موجب بروز بى اعتمادى و نفرت آنان مى شود.

نمونه ها چونان چراغى راه را مى نمايانند، گردنه ها و عقبه ها را جلوه گر مى كنند، انگيزه حركت مى آفرينند و بالاخره يك آرمان را واقعى، ملموس و ممكن نشان مى دهند.

اين نمونه ها در وقت افتادن و خستگى دوباره از جاى جستن را ممكن مى سازد؛ چنانكه بازو در بازوى آنان مى توان تا بى نهايت رفت. آنها در عين داشتن كمال، نيل به كمال را در وجهه اى عمومى و عام، شدنى اعلام مى كنند و على رغم حضور در ساحتى والا در ميان مردم و با آنان مى زيند و فراز و نشيبها را با آنان طى مى كنند. حضور ملموس و محسوس نمونه ها يارى كنندگانى هستند كه به دليل وسعت وجودى شان همه خلل و فرج را مسدود مى سازند و در هيچ موضوعى و پيشامدى پاسخ «نمى دانم» نمى دهند. شايد از همين روست كه آخرين ويژگى را در جامعيت و واقعى بودن يك آرمان اعلام داشتيم.

همه الگوهاى پيشنهادى از مشكل بزرگ «عدم جامعيت» رنج مى برند. وقتى جريان روشنفكرى دين را از سياست جدا مى كند، معترف به آن است كه بخشى از نيازها و يا تمنيات طبيعى آدمى كارى ندارد، نمى شناسدش، پاسخ روشنى برايش ندارد و از اينرو رهايش مى كند. وقتى كمونيسم و سوسياليسم به جهان مادى مى پردازد و قلم نفى بر عالم روحانى و ملكوتى مى كشد؛ استعداد مرگ و نيستى را در خود مى پرورد.

مرگ سرنوشت محتوم همه طرحهايى است كه تنها به بخشى از وجود آدمى توجه مى كنند.

چگونه مى توان به بخش حيوى و جسمى آدمى پرداخت اما از نفس او و همه آنچه كه بارز مى سازد و همه قواى پنهان و آشكارش غافل ماند، به همان سان كه نمى توان از روح نهفته در سينه آدمى غفلت كرد و تعلق خاطر او را به عالم امر و ساحت ملكوت به فراموشى سپرد.

اگر آدمى را يافتيد كه قادر به ترك تام و تمام جسم و يا نفس خود باشد، مى توانيد اميدوار باشيد الگوهاى پيشنهادى يك وجهى و يك ساحتى هم مى توانند دوام آورند و مطلوب واقع شوند. حضور آدمى در عرصه خاك، انعكاس حضور موجودى است چند ساحتى. موجود غريبى كه در هر يك از ساحتها وجهى از خود را بارز مى سازد و از هيچكدام هم براى هميشه نمى تواند غفلت كند. از همين روست كه او سر در پى سخن و طرحى مى گذارد كه جامعيت را در عين ملموس بودن دستور العملهايش درك كند و پذيرايش شود.

و اما بعد! بسيارى از سالهاى پس از جنگ را از كيسه خورديم، از گذشته دم زديم، مدال ايام ماضى را بر سينه زديم و همه آنچه را كه براى خودمان «آرمان» بود با انواع و اقسام وسايل تبليغى و... جلو چشم نوجوانان كه با ما و بهمراه ما سالهاى انقلاب و جنگ را تجربه نكرده و قادر به درك مدارهاى ۵۷، ۵۹ و ۶۸ نبودند آراستيم و آرام و بى خيال بر مدار ۶۸ به چرخش درآمديم؛ غافل از آنچه كه خواه ناخواه پيش مى آمد. سكون (كه در خود همه تباهى را داشت) و يا استحاله در جريانى كه بيگانه بود اما بااستفاده از خلا و فضاهاى موجود خود را نمودار مى ساخت. عشق و تعصب نيز موجب بود تا نقد و ارزيابى آنچه را كه پشت سر نهاده بوديم كمتر تاب بياوريم. اما، نسل دوم بى عشق و تعصب و بى آرمان، محو تماشاى پدران خويش بود و همه آنچه را كه برايش مى خواندند مى شنيد، بى آنكه بداند با خودش، با دلش و همه آنچه كه در صورت طبيعى تمنا مى كرد چه كند. بهمان سان كه نمى دانست جماعتى چگونه در كمين وضع انفعالى اويند تا همه داشته هايش را بربايند.

همه تلاشها براى تزريق آنچه كه در رگهاى خود ما جارى بود به آنان چندان اثر مطلوب نداشت. بسيارى از طرحها، سخنها و پيشنهادهاى ما بيش از آنكه رويكردى با آينده داشته باشند به گذشته چشم مى دوختند، به مدارهاى طى شده و زيرين، بسيارى از آنچه پيشنهاد مى كرديم استعداد شور آفرينى و فرهنگ سازى خود را از دست داده بودند، طرحهاى وارداتى من درآوردى چون توسعه اقتصادى نيز بى ريشه، بى تاريخ و ناقص بودند و نسبتى با حال و روز سفينه اى كه در مدار ۶۸ گرفتار آمده بود نداشت. تلاشهاى همراه با بدفهمى و كج فهمى ما براى الگوسازى از قهرمانان ورزشى نيز ره به بيراهه مى برد و بر ناهنجاريها مى افزود.

از اين نكته غافل بوديم كه اين سفينه سوختى ديگر مى طلبيد با مختصات و ويژگيهاى خاص. چيزى كه بايد از آن هشت ويژگى كه شمردم برخوردار مى بود.

نگارنده بعنوان يك معلم، يك منتقد فرهنگى و كسى كه با كند و كاو در تاريخ دويست ساله اخير، سعى در بازشناسى جريان غربزدگى مسلمين و از جمله ايرانيان دارد؛ همواره متذكر اين نكته بوده كه جريانى در پيش ‍ است؛ جريانى كه اگر شناخته نشود چون مهاجمى از همه خلل و فرج نفوذ مى كند. اما، هيهات ! كو گوش شنوا؟ همه گيرنده ها روى فركانسهاى غنيمت گيرى، منصب طلبى و بى خيالى متمركز شده بود، از همين رو داد و فرياد جمعى كه خبر از فرا رسيدن سيل فرهنگ ليبراليستى، نگرش ‍ سكولاريستى، تجديد نظر طلبان دنيا طلب كه همه عالم را از عينك غربى مى نگريستند، ره بجايى نبرد و بعكس، جماعتى خاص در تلاش پيگير سعى در منطبق ساختن همه موازين شرعى و اخلاق اسلامى و معتقدات دينى با احكام و اصول و تفكر و فرهنگ غربى كردند. از هر كتابى روايتى يافتند و دكترين توسعه اقتصادى را عين اسلام ناب محمدى به خورد خلق عالم دادند.

هفت غفلت اساسى آنان را احاطه كرده بود و رهايشان نمى كرد چنانكه امروز هم بدين درد مبتلائيم.

دوگانگى در عمل و نظر، بلاى عصر ماست. گويى دانسته يا ندانسته در بند «تئورى دين از سياست» (به معنى اعم آن) گرفتار آمده ايم و يا در زيباترين صورت تن به «سكولاريزم» داده ايم. در همان زمان كه در سخنرانيها نفى كننده اين تئورى هستيم و تكفير كننده طرفداران آن.

بايد اذعان داشت كه گردانندگان امور «سياسى، فرهنگى و اقتصادى» كشور بدليل مستغنى دانستن خود از اهل نظر در پى وهم و گمان و ياران در بند مشهورات زمانه همه چيز را در هم آميخته اند. در واقع اهم برنامه ها و طرحهاى اجرايى فاقد مبنا هستند و يا دستكم در هر مناسبتى از مبنايى پيروى مى كنند.

بسيارى از اين امور ضرورتا در ده سال اول انقلاب بايد به سرانجامى درخور مى رسيدند و امروز اين امر به دلايل زير سخت به نظر مى رسد:

۱- حوزه هاى مختلف فرهنگى و نظرى چنان در هم آميخته اند كه تفكيك آنان كارى كارستان مى طلبد؛

۲- دستگاههاى ارتباط عمومى ذائقه مردم را تغيير داده اند؛

۳- نسل جديد فاقد هرگونه آگاهى و آمادگى است؛

۴- بسيارى از مسؤ ولان دستگاههاى سياسى و اجتماعى بى محابا بر طبل رجعت به مناسبات پيشين مى كوبند؛

۵- بسيارى از مردان مرد از دست رفته اند و يا در انفعال گوشه انتظار و عزلت گزيده اند.

شايد تصور شود كه نگارنده بر طبل ياس مى كوبد. چنين نيست، اين صدا، صداى سيلى بر صورت خوش خيالى و بى خيالى است. چيزى كه تا كنون ضربات زيادى از آن خورده ايم. احساس امنيت در ميان دار بلا و ابتلا، دشمنى است غدار.

بايد گفت امروزه بازپرسى از آنچه كه موجب بروز غفلت شده و بسيج نيروها براى جبران مافات ضرورى است.

شايد بتوان مسير حوادث و وقايع جوامع انسانى را از بدو خلقت آدمى و انتخاب اولين حجت الهى يعنى حضرت آدم،عليه‌السلام ، تا زمان تشكيل حكومت عدل مهدوى و بالاخره استقرار دولت كريمه به صورت نمودار (۱) ترسيم كرد.

مى توان درباره هريك از موارد به گفتگو نشست و براى جبران مافات طرحى نو درافكند. بى گمان جمله اين موارد و به سامان رساندن آنها نه در توان اين حقير درگاه خداوندى است و نه وظيفه او. طى ۲۰ سال اخير بسيارى از مردان براى انجام امور مهم بر مسند قانونگذارى، قضا و حكمرانى تكيه زدند. پذيرش مناصب به منزله اعلام توانايى در حل و فصل امور بود و از همين رو حجت بر همگى آنان تمام است. چنانكه مى بايست پيامدهاى همه اوامر و نواهى آشكار و پنهان خود را نيز پذيرا باشند و مهياى پاسخگويى در نزد خالق هستى، حجت حى خداوند و مسلمين كه همه اختيار و امكان خود را بدانها سپردند. بسيارى از ناهنجاريهاى فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى و... حكايت از عدم توانايى در تشخيص ‍ دقايق امور مى كند. همان كه جملگى را تحت هفت غفلت بزرگ متذكر بوديم.

نمى توان اصلاح همه امور را از كسانى انتظار داشت كه خود مسبب بروز ناهنجاريها بوده اند. در اينباره ناگزير بايد تجديد نظرى جدى كرد و بيش از اين وقت و سرمايه را مصروف كسانى كه دانسته و ندانسته موجب بروز معضلات بودند نساخت. از ميان همه موارد هفتگانه سه موضوع بيش از ساير موارد قابل توجه جدى اند:

۲- ترسيم طرح جامع تحقيقات فرهنگى كشور (مقدمه انقلاب فرهنگى)

تحقيق اين امر مهم مقدمات انجام «انقلاب فرهنگى» را فراهم مى سازد.

تا زمانى كه اين سرزمين فراخ در گيرودار «نگرش عمومى و كلى غربى در ميان همه شاخه هاى علوم و فرهنگ غربى» است قادر به گذار از مرحله «انقلاب فرهنگى» نخواهد بود. چه اين امر مهم تنها مجرايى است كه امكان بروز رويكرد ويژه و جامع انقلاب اسلامى را به عالم و آدم فراهم مى سازد.

هر زمان كه نظام تصميم گيرنده به ضرورت تحقق اين امر پى برد؛ مى توان «طرح جامع تحقيقات فرهنگى كشور» را (كه هم اكنون بخشهاى عمده اى از آن تنظيم و بررسى شده) ترسيم و تقديم نمود.

در اين مطالعه محقق مى بايست متذكر «مبانى و منابع نظرى غربى و نحوه بروز آن در موضوع» و «مبانى و منابع نظرى سنتى» و نحوه ظهور و بروز هريك از آن دو گروه از مبانى در صورت بيرونى و سيرت حاكم بر آن امر باشد.

اين نكته ناظر بر اين امر است كه همه مناسبات فرهنگى و مادى در ادوار تاريخى متاثر از حوزه هاى مختلف نظرى و منعكس كننده آن است.

چگونه مى توان شهر سازى، مسكن، پوشش و يا تربيت بدنى يك قوم را جدا و منفك از حوزه نظرى حاكم بر حيات آنان و فرهنگى كه آنها را در بر گرفته فرض كرد. بهمان سان كه نمى توان جامعه ايرانى امروز را تجلى گاه تمام عيار فرهنگ و تمدن عصر اسلامى و يا فرهنگ و تمدن غربى فرض ‍ نمود. صورت بيرونى معمارى، شهرسازى و ساير مناسبات در كنار هم، نوعى مدنيت را منعكس مى سازند كه قابل شناسايى، تعريف و رديابى است. بهمان سان كه فرهنگ و ادب حاكم بر آنها خود ناظر بر ديدگاه كلى و عمومى حاكم بر آن ادب است.

تنها واسپس اين سير مطالعات فرهنگى و تاريخى است كه مى توان مختصات امروز را بدست آورد؛ مطالعاتى كه بعنوان تكيه گاهى براى برنامه ريزى سخت بدان نيازمنديم.

متاسفانه طى ۲۰ سال اخير مبتنى بر مفروضاتى مجهول عمل كرده ايم. از همين رو همواره در طراحى و برنامه ريزى ناگزير به تجديد نظرهاى مكرر بوده ايم.

اگر نگاهى به پيرامون بيفكنيم در مى يابيم كه طى سالهاى گذشته اولا، صورتهاى مختلف حيات مادى و مدنى را مطلوب، پذيرش آن را ناگزير و آنها را عارى از جهت گيريهاى فرهنگى و نظرى دانسته ايم. ثانيا، بر شالوده شهرهاى موجود نظام شهر نشينى را گسترديم. صورت و سيرت نظام ورزشى را مورد تاييد قرار داديم و با الصاق تابلو «و ان يكاد»، «بسم الله» و... به اسلامى شدن آنها دل خوش داشتيم.

تنها وقتى با شيوه «مطالعات تاريخى و فرهنگى» به بررسى سير تحول يكى از مناسبات فرهنگى و يا مدنى عارض بر حيات اين ملت مى پردازيم در مى يابيم كه آن مناسبات چگونه در گذر ايام تحت تاثير عوامل مختلف از جايگاه خود خارج شده و دچار تغييرات بنيادين شده اند.

بازشناسى مقولات مهمى چون «شهر سازى، مسكن، تربيت بدنى، تعليم و تربيت، ارتباطات و... » و ترسيم وضع دقيق امروزين آنها در گرو اينگونه مطالعات است.

نگارنده در تاليفات آثارى چون «داستان ورزش ايران» و «داستان ورزش غرب» كه جملگى ناظر بر مطالعه سير تحول تاريخى و فرهنگى تربيت بدنى در ايران و غرب هستند از همين روش بهره برده است.

شايان ذكر است كه در هر مرحله محقق متذكر سه ساحت مهم و اساسى است (نمودار ۲):

۱- مبانى نظرى و تغييرات عارض شده در اين ساحت در گذر ادوار مختلف؛

۲- فرهنگ و اخلاق و تغييرات عارض شده در اين ساحت در گذر ادوار مختلف؛

۳- صورت بيرونى و مصاديق و تغييرات عارض شده در اين ساحت تحت تاثير حوزه هاى نظرى و فرهنگى.

۳- ترسيم طرح جامع اجرايى (مدنى) كشور، مبتنى بر مطالعات استراتژيك، مقصد مفروض و مطلوب و مقدورات موجود

تشريح دقيق اين موضوع نيازمند فرصت است اما آنچه كه در اين ميان قابل تامل است عبارتند از:

۱- تكيه بر مبانى نظرى دين و جايگاه موقعيت تاريخى ايران در عصر حاضر؛

۲- ترسيم و تعيين استراتژى اصلى انقلاب اسلامى در حوزه هاى مختلف (سياسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى)؛

۳- شناسايى استراتژى اصلى غرب (بويژه آمريكا و صهيونيزم)؛

۴- توجه جدى به آنچه درباره «فلسفه تاريخ شيعى» و آينده جهان و جهان آينده در ميان متون شيعى و اقوال ائمه معصومين،عليهم‌السلام ، آمده است؛

۵- ملحوظ داشتن موضوع «استراتژى انتظار»، تشكيل حكومت براى آمادگى و استقبال در همه وجوه...

در همين جاست كه تكليف نظام اقتصادى، كشاورزى، صنعت، سياست داخلى و خارجى، نظاميگرى و... معلوم مى شود.

اولويتها معلوم مى گردد، برنامه جامع تعليماتى نونهالان تدوين مى شود و هريك از دستگاههاى اجرايى در بافتى در هم تنيده حركت دراز مدت و كلان خود را در مى يابند و...

چه بايد كرد؟

يافتن پاسخى جامع براى اين پرسش در گرو توجه و تذكر به موارد زير است:

آيا مسلمين و بويژه شيعيان رها شده به حال خودند و بى يار و دستگير؟!

آيا فرو غلتيدن در گرداب سكولاريزم و مدرنيته فرنگى سرنوشت محتوم آنانست؟!

آيا موجبيتى كه برخى اهل قلم از آن دم مى زنند جدى و ناگزير است؟!

كدام عنصر از عناصر اعتقادى و فرهنگى اسلام مى تواند رهگشا باشد؟

«مهدويت» ذيل نام مقدس حضرت صاحب الزمان،عليه‌السلام ، همه ويژگيهاى آرمانى فراگير و طرحى نو براى خروج از ايستايى و حركت در دوران اخير را داشت. اما، از آنجا كه، گرفتار خود هستيم و دانسته و نادانسته شيفته و شيداى تمدنى - كه آن را تنها راه خلاصى مى پنداريم - از ياد برده ايم كه چه موهبتها و نعمتهايى داريم.

سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد

آنچه خودداشت زبيگانه تمنا مى كرد

رهروى در همه احوال خدا با او بود

او نمى ديدش و ازدور خدايا مى كرد

غفلت و خود خواهى موجب بوده تا او (آنچنان كه بايد باشد) فراموشمان شود و تاوان اين غفلت را با كوبيده شدن به در و ديوار صخره هاى پريشانى و ياس پس بدهيم.

امان از اين عقل بوالفضول كه همواره آدمى را در گرداب پريشانى گرفتار مى آورد. از آن زمان كه گمان كرديم با سر پنجه عقل و خرد بريده از آسمان و به مدد مدرسه رفته ها و درس خوانده هاى دوران جديد، مراتب كمال را در زمين و آسمان طى خواهيم كرد؛ نه دنيا را حاصل كرديم و نه آخرت را. دنيايمان در اضطراب و قلق گذشت و آخرتمان در گرو امروز و فردا از دست رفت.

حال بايد ديد كدام آرمان، كدام اعتقاد و بالاخره كدام استراتژى از همه مشخصات هشت گانه اى كه ذكر آن رفت برخوردار است؟

تا آنجا كه به خاطر دارم در طول سالهاى ۶۸ تا ۷۹ هيچ استراتژى روشن، مدون، مستقل و فراگيرى كه ريشه در اين سرزمين اسلامى و فرهنگ ويژه آن داشته باشد پيشنهاد نشده و عموم دولتمردان سعى در تلفيق استراتژيهاى مختلف داشته اند. بى آنكه عناصر آن در بافتى يكدست و در هم تنيده جلوه كند. از همين رو هر يك از مناسبات ره به سويى داشته اند و اين يكى از عوامل آشفتگى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى است.

شايد پرسيده شود چرا مقطع تاريخ ۶۸ تا ۷۹ را ملاحظه كرده ام. به اعتراف بسيارى از مديران تا سال ۱۳۶۸ برنامه ريزى كلان و مدون (به عنوان استراتژى تدوين شده) در دستگاه اجتماعى، سياسى و اقتصادى ملاحظه نمى شود و تنها از اين سال است كه پس از فراغت از جنگ موضوع برنامه ريزى دراز مدت مطرح مى شود.