معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24594
دانلود: 4000

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24594 / دانلود: 4000
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۸

بسم الله الرحمن الرحيم

له ملك السموات والارض يحيى و يميت و هو على كل شى‏ء قدير هوالاول والاخر والظاهر و والباطن و هو بكل شى‏ء عليم(۸۲)

كلام درباره آيه دوم از سوره مباركه الحديد بود كه فرمود: له ملك السموات والارض يحيى و يميت ملك آسمان‏ها و زمين خاص و ملك طلق خداست، هر نوع تصرفى از خداست از آن جمله كه شاهد ما مى‏باشد حيات و موت است زنده مى‏كند و مى‏ميراند كه ديروز مراتب حيات گفته شد زنده و مرده كردن فقط شأن خداست و بس مكرر در قرآن مجيد يحيى و يميت ذكر شده است حيات به هر موجودى مطابق وضع او مى‏دهد حيات جمادى، نباتى، حيوانى، انسانى.

حياتى هم به دل آدمى مى‏دهد كه ديروز ذكر شد زنده شدن دل به ذكر خداست از جهل بيرون آمدن است به نور علم و معرفت، به نور ولايت و تقوى منور شدن است.

پس اعتراض به مرگ غلط است

گفتيم حيات و موت دست خداست و بس. اگر كسى مرگش رسيد اعتراض به مرگ غلط است ناراضى شدن به مرگ، كفر به خدا است هر وقت خودش صلاح دانست همان كس كه جان داد همان هم جان مى‏گيرد و وقتش را خودش بهتر مى‏داند، اگر كسى چون و چرا كند فضولى است خدا خودش مى‏داند، خدا به انسان مهربانتر از مادر است.

رحم و ترحم خدا صد برابر پدر و مادر است. چه بسا اگر اين جوان، مى‏ماند آلوده مى‏گرديد تا هنوز آلوده به گناه نشده زودتر به منزل برسد بهتر است. خدا مهربانتر است به بنده‏اش از پدر و مادر؟ بگذار اين جوان زودتر به منزل برسد اگر بماند زيانى براى پدر و مادرش دارد چه بسا جوانهائى هستند تا عيال نگرفته است مؤدب و با محبت است وقتى خودش خانه دار شد دشمن سرسخت پدر و مادرش بلكه قاتل آنها مى‏شود آيا نمى‏ترسى اگر جوانت مى‏ماند چه شقاوتها از او سر مى‏زد به ضرر خودش و هم به ضرر پدر و مادرش تمام مى‏شد هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

مهر پرنده و جوجه‏هايش

در روايت دارد عربى مى‏خواست به مدينه خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيايد در اثناى راه كه مى‏آمد زير درختى دو سه جوجه پرنده بود آنها را برداشت كه بياورد هديه براى پيغمبر و متوجه نبود كه مادر جوجه‏ها بالاى سرش همراهش مى‏آيد. همين طور آمد تا رسيد به مسجد، جوجه‏ها را گذاشت جلوى روى پيغمبر. در اين اثناء مادر بچه‏ها از چند فرسخ خدا مى‏داند دانه‏اى در دهان داشت آب يا گندم آورده بود تا در مسجد آمد پائين، منقارش را به دهان جوجه‏ها زد و فرار كرد تا او را نگيرند باز رفت به دنبال خوراكى. مرتبه دوم باز خودش را انداخت نزد بچه‏ها در صورتى كه پرنده از آدمى وحشت دارد باز خودش را در خطر انداخت براى خاطر اولادش بالاخره منقارش را نزديك دهان بچه‏ها آورد. اينجا در روايت چنين دارد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو كرد به اصحاب فرمود: چگونه ديديد مهر اين مادر را به اين بچه‏ها گفتند: راينا عجيباً خيلى شگفت ديديم. فرمود: قسم به خدائى كه مرا به پيغمبرى مبعوث كرد خداى عالم مهرش به بندگانش هزار درجه بالاتر است. اصحاب همه شاد شدند(۸۳)   واقعاً همين‏ طور است رسول الله از معدن علم خبر مى‏دهد علاقه پدر و مادر به بچه كجا علاقه خالق كجا؟

كار خدا تشويق و ترساندن است

از دوستى خدا به بندگانش است كه اين همه پيغمبران را فرستاد كه بندگانش را هدايت كنند تا از سعادت دور نشوند دوست دارد كه بشر به پاى خودش به آتش جهنم نرود. اين همه وعيدها تشويق به توبه اينها همه از محبت است از بس مخلوقش را دوست مى‏دارد راضى نيست بشر به آتش برود ممكن است به خيالتان برسد اگر خدا به مخلوقش محبت دارد جلويش را بگيرد تا اصلاً به گناه نزديك نشود جوابش اين است كه اگر جلويش را بگيرد سلب اختيار مى‏شود خلاف حكمت است يك جا مقتضى است كه بشر مختار باشد هم بتواند گناه بكند هم بتواند ثواب بكند تا استحقاق ثواب و عقاب در او پيدا گردد لذا او را به كار نيك تشويق و از گناه مى‏ترساند به مقتضاى مهرش، اما نمى‏شود به زور او را به خير بياورد يا از شر دور گرداند كه برخلاف حكمت است كار خدا دعوت به بهشت است مهمانخانه‏اى به نام بهشت برايتان درست كرده‏ايم‏(۸۴)   بيا و از مهمانخانه ما رو برنگردان مهمانخانه‏اى كه همه اسباب خوشى در آن جمع است البته بهره‏بردارى در آن هم تقوى مى‏خواهد با آلودگى جور در نمى‏آيد.

اول و علة العلل خداست

آيه سوم: هو الاول والاخر و الظاهر والباطن چهار اسم، چهار وصف از براى پروردگار جل جلاله در اين آيه سوم از سوره مباركه الحديد بيان مى‏فرمايد: معنى آيه: خداست كه اول است، خداست كه آخر است، خداست كه ظاهر است، خداست كه باطن است.

اما شرح آن: اول يعنى چه؟ اول است خدا يعنى هر موجودى كه شما تصور كنيد در رتبه متاخره از علتش هست كسى كه آن را آفريده آن اول است وجود مخلوق حاصل و متفرع از اوست، پس اول خداست هوالاول تا مخلوق حاصل گردد عكسش كه بلاشك خلاف عقل است كه بگوئى اول مخلوق آخر خالق و تساويش هم محال است در عرض هم باشند اين هم غلط است. اول واجب الوجود بعد سلسله ممكنات اول آفريدگار، بعد آفريده شدگان مبدأ هستى خداست و به تعبير ديگر خدا ازلى است يعنى هميشه خدا بوده و هميشه خواهد بود مخلوق آن است كه وقتى نبوده بعد هست شده، اما خدا لا اول لاوليته اوليتش اول ندارد يعنى پيش از خدا موجودى نيست، هستى عين ذات اوست، آنچه به نظر مى‏خورد و آنچه به نظر نمى‏خورد همه از اوست جل جلاله:

اى همه هستى ز تو پيدا شده زير نشين علمت كائنات                            خاك ضعيف از تو توانا شده ما بتو قائم چو تو قائم بذات

اول در همه چيز در عطا و بخشش در سلسله عالم هستى اول و آغاز خداست.

مرجع هم خداست

والاخر انجام هم خداست آن هم به بياناتى‏(۸۵)   و(۸۶)   انالله ما از براى خدا، از پيش خدا، آفريده شده خدائيم برگشتمان هم به سوى خداست اول و آخر، خدا، يعنى مبدأ و مرجع خداست از خدا آمدى به طرف خدا بر مى‏گردى هستى از او بعد هم به سوى او، معنى ديگرى كه براى والاخر ذكر كرده‏اند آخر در ادراك يعنى هر عاقلى كه بخواهد علت مراتب هستى را پيدا كند بالاخره سر در مى‏آورد در دامن كبريائى الهى، فرض كنيد دارد باران مى‏آيد خوب اين باران از كجا مى‏آيد؟ مى‏بينيد از ابر است.

ابر از كجا آمد؟ مى‏بينيد از بخارهاى درياها بلند شده و در هوا منجمد شده و متراكم گرديده و فشار به هم مى‏آورند، قطرات آب بيرون مى‏آيد، بخار از چه توليد مى‏شود؟ آفتاب مى‏تابد بر آبهاى دريا، تبخير مى‏شود مى‏آيد بالا، حالا آب دريا از كجا پيدا شد؟ اينجا كمى معطل مى‏شود و جوابى هم ندارد مگر اينكه بگويد: آب دريا همان آبهاى بارانى كه مى‏آيد سيلها به دريا مى‏آيد راهى ديگر ندارد (وگرنه تسلسل و دور مى‏شود) يك مرتبه تو ذهنش مى‏آيد چه كسى اين طوريش كرد؟ ناچار است بگويد قدرت فوقى است كه اين نظم را داده است از نود ميليون ميل راه حرارت آفتاب، سى ميليون فرسخ راه حرارت آفتاب به اين آب مى‏رسد و تبخير مى‏شود(۸۷)   گاه مى‏شود ابرهاى متراكم شده بالاى سر شهرها مى‏گذرد يك قطره نمى‏چكد، معلوم مى‏شود به اختيار خودش نيست، خدا داند اينها مأمور كدام زمين باشند(۸۸)   ناچار است آدمى قبول كند همه از۵ خداست.

باز هم مثال بزنم علت پيدايش ميوه از چيست؟ جواب مى‏دهى ميوه از درخت است، درخت از چيست؟ از هسته است پس هسته از چيست؟ اگر بگوئى از درخت است اينكه جور در نمى‏آيد (دور مى‏شود) پس ناچارى بگوئى رب العزة حالا اول هسته خلق كرده يا اول درخت آفريده نمى‏دانم!

مرغ تا تخم زير پايش نگذارند آيا جوجه پيدا مى‏شود؟ بگو نه، تا مرغ تخم نگذارد تخم پيدا مى‏شود؟ نه - بالاخره تحقق جوجه به تخم است تحقق جوجه به اين است كه تخم باشد اينكه دور است نمى‏شود چاره نيست غير از اينكه مستندش كند بغيب الغيوب به يك قدرت مافوق الطبيعه‏اى. اين ربط و ارتباطات تمام منتهى مى‏شود به رب العالمين. آدمى به مرز حيات كه مى‏رسد تمام عقلاء مى‏گويند چاره‏اى نيست مگر بگوئى مافوق الطبيعه است. براى حيات ديگر نمى‏شود چيزى فرض كرد مثلا اجزاء اصلى حيوان اگر چنانچه مى‏گويند ده چيز است - اكسيژن، ئيدروژن، فسفور، آهن، كلسيم.... اين ده چيز را اگر تركيب كنند شكلى درست كنند يك ذره حيات در آن پيدا نمى‏شود بهر اندازه دقت كنند بدنى درست كنند با قلب و... اولاً كه نمى‏توانند، بر فرض بتوانند از اجزاء اصلى درست كنند نمى‏توانند جان به آن بدهند اگر جان پيدا كند خدا به آن جان داده است نه دانشمندان، هنوز از حقيقت جان سر در نياورده‏اند چگونه چيزى كه بر خودشان مجهول است مى‏توانند عطاء نمايند.

هستى خدا، آشكار و بديهى است

والظاهر و الباطن معنى ظاهر يعنى آشكار، خدا از هر آشكارى آشكارتر است به حسب اصل وجود و فعل و صفت و اما به حسب كنه و ذاتش، باطن و مخفى است، كسى نمى‏تواند ذات را بفهمد اصل وجود حق از هر ظاهرى ظاهرتر است براى اثبات هر شى‏ء يك دليل تا برسد صد تا اگر پيدا شد شكى ديگر در آن نيست.

ايها الناس - خداى عالم چند تا نقش صورت نشان تو داده است الان روى كره زمين بشر چهار ميليارد است هر صورتى ساخته دستگاه نقاشى و قدرت الهى است هر صورتى مى‏گويد استاد من كامل است هر صورتى گواهى مى‏دهد كه نقاش قدرت بهترين نقاشها است.

جمله عجيبى بگويم: نقاش كه مى‏خواهد نقاشى بكند سه شرط دارد: شرط اول آن است كه محل نقش سفت و محكم باشد آيا مى‏شود روى آب نقش كشيد؟ دوم آنكه بر ظاهرش باشد هميشه نقاش روى ظاهر جسم نقش مى‏كند نه در جسم، سوم آنكه در روشنائى باشد در تاريكى نمى‏شود، به هر اندازه كه استاد باشد در تاريكى نمى‏شود نقاشى بكند اما نقاش قدرت در نقشى كه مى‏كند هيچ يك از اين شرائط سه گانه را ندارد نقش صورت را در يك قطره آب منى جا داده آن هم نه روى آن بلكه داخلش نقشها فرموده است. اول نقشى كه در نطفه پيدا مى‏شود سه چيز است: قلب و كبد و مغز، اين سه نقطه اولين چيزى است كه نقاش قدرت تأسيس مى‏فرمايد: ديگر آنكه در تاريكيهاى رحم و مشيمه و شكم‏(۸۹)   نقشها پشت سر هم ادامه مى‏يابد تا تكميل شود تا برسد به نقش زن و مرد(۹۰)   الان روى كره زمين چهار ميليارد نفر گواهى مى‏دهد لا اله الا الله‏۶ بلكه در اين چهار ميليارد نفر و در داخل اينها ميلياردها چيز است كه گواهى مى‏دهند به يگانگى خدا تمام اينها از يك كارخانه بيرون آمده است زير دست يك استاد تنظيم گرديده است.

هر گياهى كه از زمين رويد

وحده لاشريك له گويد

اينها درباره الظاهر بود ولى از آن طرف الباطن به حسب حقيقت ذات.

حقيقت ذات بر همه پنهان است

الباطن، اگر كسى خواست از ذات خدا سر در بياورد كه خداوند چيست؟ حقيقتش كدام است؟ اين فكر حرام است آتشت مى‏زند چون حدت نيست مخلوق نمى‏شود محيط به خالقش بشود مخلوق محال است فوق خالق بشود. تو چكارت به ذات خدا، عظمت حق آتشت مى‏زند غيرت حق هلاكت مى‏كند، تفكر در ذات خدا حرام است.

امام مى‏فرمايد: مسلمانان تا مى‏توانيد فكر در نعمت بكنيد، فكر در دليل و شواهد و آيات كن مبادا در ذات خدا بيائى چون حدت نيست محال است كه آدمى بتواند ذات خداى عالم را بفهمد(۹۱)

در روايت دارد در زمان امام صادقعليه‌السلام از همين مرشدهاى صوفيه مدعى شده بود كه من خدا را در عرش مى‏بينم. خبر به امام صادق (عليه

السلام) دادند كه اين مردك مدعى مشاهده رب العالمين است. امامعليه‌السلام فرمود برويد به او بگوئيد نگاه به نور آفتاب بكن، تا چند دقيقه مى‏توانى در آفتاب نگاه بكنى؟ اگر توانستى در حالتى كه اين نور آفتاب يك جزء از هفتاد هزار جزء از نور كرسى است و نور كرسى هم يك جزء از هفتاد هزار جزء نور عرش خداست احمق تو طاقت يك جزء از نور آفتاب را ندارى آن وقت چه ادعاها مى‏كنى.(۹۲)  

خدا آفتاب‏ها خلق كرده كه نور و حرارتش چندين برابر نور اين شمس است در هيأت جديد گفته‏اند اين كهكشانها ميليونها آفتاب كه نور و حرارتش هزاران برابر كره آفتاب است كه امام صادقعليه‌السلام فرمود اين نور آفتاب يك هفتاد هزارم نور كرسى و عرش است آن وقت مى‏توانى خدا را ببينى استغفرالله العظيم خدائى كه خالق اين نورهاست نورها همه آفريده شده اوست. خداست الباطن هيچ كس حق ندارد در ذات حق، خيال و فكرى بكند.

مثل مسيحى‏ها كه مى‏گويند: خدا و مسيح و روح القدس متحد شدند آيا علت و معلول و خالق و مخلوق در رديف هم هستند؟

اگر همه جمع گردند نتوانند نعمتهايش را بشمارند، نتوانند سر از وصف او در آورند چه رسد به اينكه ذات بى زوال او را بشناسند. اول مطلق خدا، آخر مطلق خدا، ظاهر حقيقى خدا، باطن حقيقى خدا.

و به تعبير دقيق اهل معرفت، آيه شريفه بيان احاطه كلى الهى است يعنى از اول تا آخر از ظاهر تا باطن همه جا احاطه خداست، دو جمله لازم است در اين آيه بگويم كه قدرى رفع اشتباه بشود.

اول اضافى در مخلوقات

هوالاول خدا اول است، اول حقيقى داريم و اول اضافى يعنى حقيقتاً اول است يا نسبت به فلان چيز اول است اول مطلق به طور كلى خداست لكن اول اضافى، چند چيز است كه در روايات است اول مخلوق مى‏فرمايد: آب است‏(۹۳)   و در روايت ديگر اول چيزى كه خلق كرد عقل است‏(۹۴)   و در روايت ديگر اول چيزى كه خلق كرد نور محمد و آل محمد است. اينها همه‏اش درست است زيرا اوليت اضافى است يعنى نسبت به اجسام مثلاً اولين جسمى كه آفريده شد، آب است از آب هم حيات رسيد به نباتات و حيوانات و انسان.

اول ما خلق الله العقل نسبت به مجردات است اول مجردات كه آفريده شد عقل كلى است عالم انوار اولين روح كلى الهى كه صادر اول است روح مطهر محمد و آل محمد است باز براى اينكه بفهميد اوليت اضافى چيست در چند روايت است كه نسبت به على بن ابى طالب است. اول على آخر على ظاهر على باطن على روايات دارد در خطبه البيان نيز دارد خودش فرموده، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم دارد.

اين روايت يعنى چه؟ اين نه اولى است كه در آيه گفتيم براى خداست اين اوليت و آخريت نسبى اضافى است و براى شرح، حديث شريفى در تفسير برهان نقل كرده از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام كه يك روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از عصر خسته بود سر گذاشت در دامن اميرالمؤمنينعليه‌السلام در بيرون شهر مدينه در جائى كه هم اكنون مسجد فضيخ و ردالشمس است بسيار مسجد روحانى و عظيمى است. اينجا جائى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر مباركش را گذاشت در دامن علىعليه‌السلام و خوابيد. مقدارى خواب رسول خدا طول كشيد كه به حسب پاره‏اى از روايات وقت فضيلت عصر گذشت نه اينكه آفتاب غروب كرد اميرالمؤمنينعليه‌السلام مبتلا شد بين دو كار يك جا، نماز نخوانده وقت فضيلت مى‏گذرد يك جا استراحت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هست اين هم مهم است لذا ملاحظه رسول خدا را كرد هيچ حركت نكرد تا رسول خدا خواب راحتى كرد. از خواب كه بلند شد علىعليه‌السلام عرض كرد يا رسول الله من نماز عصر را نخوانده‏ام.

تا اين را گفت فرمود: يا على برخيز رو به آفتاب، اول سلام كن بعد از او طلب كلام كن با تو سخن مى‏گويد بعد از او بخواه كه برگردد به اذن خدا تا تو نمازت را به وقت فضيلت بخوانى رسول خدا هم سلام يادش داد و گفت: بگو السلام عليك يا خلق الله عجب اين است كه بعضى از سنيها هم مسأله ردالشمس را قبول دارند تا سلام كرد ناگاه بلسان فصيح از آفتاب صدا بلند شد فقالت عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه و اين دو بشارت را نيز داد على جان خداى عالم دوست تو را نجات مى‏دهد و دشمن تو را هلاك مى‏كند.

توجيه ديگرى كه براى ظاهر و باطن بودن اميرالمؤمنينعليه‌السلام شده الظاهر على اعدائك و انت الباطن فى العلم ظاهر و پيروز هستى بر دشمنانت و در علم پنهانى - يعنى به قدرى فضيلت تو آشكار شده كه دشمنانت نيز انكارش را نمى‏توانند بكنند و در عين حال كسى به كنه و ذات دانشت پى نخواهد برد.

در حديث ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مروى است كه فرمود: ظهر علمى كله له پس يا ظاهر يعنى اى كسى كه تمام علم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او آشكار گرديد و بطن سرى كله له على باطن محمد است يعنى حامل اسرار اوست، سر محمد در على پنهان است.

و از روايات ديگر دانسته مى‏شود كه ظاهر است به حسب آيات بينات و پنهان است به حسب مقامات و نورانيت‏(۹۵)

شبهه ردالشمس براى علىعليه‌السلام و جوابش

دو مرتبه آفتاب براى علىعليه‌السلام برگشت يكى همينجا كه گفته شد در مسجد فضيخ، يكى هم در راه صفين كه آنجا هم هنوز آثارش گفته شد در مسجد فضيخ، يكى هم در راه صفين كه آنجا هم هنوز آثارش هست و اما آنچه بعضى دشمنان على خواستند منكر بشوند كه چطور مى‏شود آفتاب برگردد و اگر برگردد بايد تمام جهان بفهمند جواب اينها در باب شق القمر گفته شده جواب همان است‏(۹۶)   در آسمان صدها اتفاق مى‏افتد اهل زمين هيچ نمى‏فهمند خصوصاً چيزهائى كه در زمين اثرى پيدا نمى‏شود و دو تكه شدن ماه و به هم چسبيدن كه اثرى نمايان نمى‏شود، بر فرض چه كسى سر بالا مى‏كند ببيند چه خبر مى‏شود.

محل شاهد روايت اينجاست، علىعليه‌السلام نمازش را خواند و آفتاب هم برگشت به جاى خودش. علىعليه‌السلام آمد پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيغمبر فرمود: يا على بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت، يا خودت مى‏گوئى، عرض كرد اگر شما بگوئيد شيرين‏تر است فرمود: به تو گفت، يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن آيا مى‏دانى يعنى چه؟ يعنى يا اول من آمن بالله و رسوله اى كسى كه تو اول مؤمن به خدا و رسولش هستى اين اوليت اضافى است خبرت بدهم على جان انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى‏بندد و من از دنيا مى‏روم تو هستى در نفس آخر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرش در دامن علىعليه‌السلام بود و از دار دنيا رفت.

آيا مى‏شود ساعت مرگ ما جمال على را ببينيم اما، ما كه خود را قابل نمى‏دانيم مى‏توان گفت: سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش.

انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خداى را تو ظاهر كننده هستى هر كه على را شناخت خداى را شناخته است مردم خدا را به تو مى‏شناسند انت الباطن توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت تو را نفهميد(۹۷)   اگر ترس اين نبود كه اين خلق با تو مثل نصارا يا مسيح بشوند فضيلت و كمال تو را مى‏گفتم به طورى كه خاك زير پايت را بردارند در چشم كنند يا على نشناخت تو را غير از من و حق چنانكه نشناخت كسى حق را غير از من و تو(۹۸)

باطن است، پنهان است حقيقتش مقام نورانيتش و هو بكل شى‏ء عليم فرمود، يا على آنچه كه خدا به من ياد داد ياد تو هم داده شد.

پس چرا منكر خدا مى‏شوند

مطلب دوم: كه باز ناچارم اينجا بگويم اشكال دوم در الظاهر است، بلاشك خدا ظاهر است، آياتش آشكار است، اگر تمام درختهاى روى كره خاك قلم شوند و تمام درياها مركب شوند آن وقت جن و انس نويسنده گردند به غير حساب بنويسند دليل قدرت خدا و شواهد حكمت خداى را، درياها خشك مى‏شود قلمها شكسته و تمام مى‏شود اما دليلهاى خداى تمام نمى‏شود(۹۹)   والله چنين است تو خودت را سر تا پايت چند تا دليل خدا دارد دويست و چهل و هشت استخوان در بدنت است اينها همه استخوانهاى اساسى، مفصلها هر كدام آيه‏اى است سيصد و شصت رگ جهنده و سيصد و شصت رگ ساكن، هر كدام آيه‏اى است.

خلاصه، اشكال اينجا است با اين همه آيات چرا بيشتر مردم منكر خدا هستند؟ چرا بيشتر بشر بعضى عملاً به زبان منكر مى‏شوند و مى‏گويند خدا يعنى چه؟ اين عالم خودش پيدا شده است. چطور جور در مى‏آيد و بعضى هم هستند منكر و معاند نيستند لكن ايمان هم ندارند با اين همه آيات باز هم شك دارند معاند نيستند مثل آن فرقه كه واقعاً در شك‏۰ هستند يعنى باورشان نمى‏شود كه خدائى دارند و اين دستگاه همه از اوست همه جا محيط است جوابها دارد مختصرش را حالا مى‏گويم تتمه‏اش اگر خدا يارى كرد فردا يا وقت ديگر اگر پيش بيايد.

يكى از علت هائى كه آدمى خداى به اين آشكارى را باور نمى‏دارد آخرت به اين حقى را باور نمى‏دارد گناه است. من نمى‏دانم گناه چه بر سر آدمى مى‏آورد ايمان جايش در دل است، دل اگر خراب شد، چطور مى‏شود در آن نقشى پيدا شود، اگر دل خراب شد چطور مى‏شود ايمان در آن بيايد. امام جعفر صادقعليه‌السلام و حضرت باقرعليه‌السلام مى‏فرمايند هيچ چيزى براى آدمى ضرر دارتر از گناه نيست‏(۱۰۰)