360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا 0%

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 18654
دانلود: 5550

توضیحات:

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18654 / دانلود: 5550
اندازه اندازه اندازه
360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده:
فارسی

علىعليه‌السلام فرمود: از كجا و به چه منظور آمده ايد؟

ابوبكر به بيان ماجرا پرداخت و در پايان گفت: من صلاح مى دانم كه هر چه زودتر در خواستگارى فاطمهعليها‌السلام تعجيل كنى( ۱۲۳) .

على بن ابى طالبعليه‌السلام هنگامى كه سخن ابوبكر را شنيد، اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواسته هاى درونى مرا تحريك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم، يادآورى كردى. به خدا سوگند همه خواستگار فاطمه اند. من هم بدين موضوع علاقه مندم. يگانه چيزى كه مرا از اين اقدام بازداشته، فقر و تهيدستى است.

ابوبكر عرض كرد: يا على! اين سخن را نفرماييد، زيرا دنيا و اموال دنيا در نظر خدا و رسول خدا ارزشى ندارد( ۱۲۴) .

۱۰۸- خواستگارى على از فاطمه

سال دوم هجرت بود. در اين هنگام علىعليه‌السلام بيست و پنج سال داشت، و حضرت زهراعليها‌السلام نه سال داشت. علىعليه‌السلام شخصا به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و از فاطمهعليها‌السلام خواستگارى كرد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: قبل از تو مردانى از فاطمهعليها‌السلام خواستگارى كرده اند و من خواستگارى آنها را به فاطمهعليها‌السلام گفته ام، ولى از چهره اش ‍ دريافتم كه آنها را نمى پسندد، اكنون پيام تو را نيز به او مى رسانم و بعد نزد تو آمده و نتيجه را مى گويم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد خانه شد و جريان خواستگارى علىعليه‌السلام را به سمع فاطمهعليها‌السلام رسانيد و فرمود: نظر تو چيست؟

فاطمهعليها‌السلام سكوت كرد، و چهره اش تغيير ننمود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چهره او نشانه نارضايتى نيافت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و در حالى كه مى گفت: الله اكبر سكوتها اقرارها؛ خدايا از همه چيز بزرگتر است، سكوت او نشانه اقرار او است( ۱۲۵) ».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضور علىعليه‌السلام آمد، و بشارت رضايت فاطمهعليها‌السلام را به علىعليه‌السلام داد( ۱۲۶) .

۱۰۹- سكوت حاكى از رضايت

بعد از پيشنهاد ازدواج به علىعليه‌السلام ، حضرتش ديگر نتوانست كارش را ادامه دهد. به منزل بازگشت و به شست و شوى خويش ‍ پرداخت، عباى تميزى بر تن كرد. كفشهايش را پوشيد و به حضور رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه ام سلمه تشريف داشت. علىعليه‌السلام به منزل ام سلمه رفت و در زد. رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ام سلمه فرمود: در را بازكن، كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند، او هم خدا و رسول را دوست دارد.

عرض كرد: يا رسول الله! پدر و مادرم فدايت، كيست كه نديده درباره اش ‍ چنين داورى مى كنى؟

پيامرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى ام سلمه! ساكت باش. او مردى دلاور و شجاع است، برادر و پسر عمويم و محبوب ترين مردم نزد من است.

ام سلمه از جاى برخاست و در را باز كرد. علىعليه‌السلام داخل منزل شد و به حضور پيامبر رسيد و سلام كرد و در گوشه اى نشست. از خجالت چهره اش سرخ شده بود. سرش را زير انداخت و ساكت ماند. او نمى توانست تقاضاى خود را بيان كند.

مدتى گذشت. هر دو ساكت بودند. لبهاى مبارك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكفت. سكوت شكسته شد، فرمود: يا على! گويا براى خواسته اى نزد من آمده اى كه از اظهار آن شرم دارى؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و مطمئن باش خواسته تو پذيرفته است.

علىعليه‌السلام پاسخ داد: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد. من در خانه تو بزرگ شدم، با مهر تو پرورش يافتم، نيكوتر از پدر و مادرم در تربيتم كوشش نمودى، از فيض وجودت هدايت يافتم. اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه اندوخته دنيا و آخرت من تويى، اكنون هنگام آن رسيده كه تشكيل خانواده دهم تا با وى انس گيرم. اگر مصلحت باشد و فاطمه را به عقد من در آورى، سعادت بزرگى نصيب من شده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پيشنهاد علىعليه‌السلام خرسند شد و فرمود: صبر كن تا نظر فاطمه را جويا شوم.

آن گاه نزد وى رفت و فرمود: دخترم! على بن ابى طالب به خواسگارى تو آمده، آيا اجازه مى دهى تو را به عقدش در آورم؟

فاطمهعليها‌السلام به خاطر شرم و حيا ساكت ماند، اما حركتى كه ناشى از نارضايتى باشد، از خود بروز نداد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سكوت فاطمه رضايت او را دريافت و فرمود: الله اكبر! سكوتها رضاها؛ خدا بزرگ تر است، سكوت او علامت رضايت اوست( ۱۲۷) .

۱۱۰- زمين، مهريه فاطمه

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اى على! خداوند فاطمه را به تزويج تو در آورد و مهرش را زمين قرار داد، لذا هر كس با كينه و عداوت تو بر روى زمين راه رود به حرام راه رفته است( ۱۲۸) .

۱۱۱- مهريه فاطمه در زمين

به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته شد: دانستيم كه مهريه زهراعليها‌السلام در روى زمين چه قدر است. بفرماييد مهريه اش در آسمان چه اندازه مى باشد؟

حضرت فرمود: از چيزى كه مفيد به حال توست بپرس و از آنچه فايده اى به حالت ندارد، پرسش مكن!

راوى عرض كرد: يا رسول الله! اين از جمله مسائلى است كه براى ما اهميت دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مهريه اش در آسمان خمس ‍ زمين است، هر كس روى زمين راه برود و نسبت به او و فرزندانش كينه داشته باشد، تا روز قيامت به صورت حرام بر آن راه رفته است( ۱۲۹) .

۱۱۲- مهريه فاطمه، شفاعت از گنهكاران

احمد بن يوسف دمشقى در كتاب خويش به نام «اخبارالدول و آثار الاءول» چنين روايت مى كند:

در خبر آمده است: زمانى كه پدر بزرگوارش، او (فاطمه) را به شوهر داده و مالى اندك را به عنوان صداق تعيين فرمود، عرض كرد: اى رسول خدا، دختران مردم نيز شوهر كرده و مقدار كمى به عنوان صداق بر ايشان تعيين مى گردد، پس فرق بين من و آنان چيست؟ اميدوار و خواهانم كه مهريه را به علىعليه‌السلام برگردانى و از خداى تعالى بخواهيد كه مهريه مرا شفاعت گناهكاران از امت تو قرار دهد.

پس جبرئيل نازل شد و با وى كاغذ كوچكى از حرير بود كه در آن نوشته شده بود: خداى تعالى مهريه فاطمه را شفاعت گناهكاران از امت پدرش ‍ قرار داده و به همين علت زمانى كه ايشان در حال احتضار بودند، وصيت فرمودند كه آن كاغذ كوچك را روى سينه شان در زير كفن قرار دهند. اين وصيت عمل شد و فاطمه زهراعليها‌السلام فرمودند: به هنگامى كه در قيامت برانگيخته شدم، اين كاغذ را به دست مى گيرم و از گناهكاران امت پدرم شفاعت مى كنم.

در اين حديث همان گونه كه مى بينيد، از آنچه كه به فاطمه زهراعليها‌السلام از عظمت شخصيت و علو همت و مرتبت بلند و بى حد و جلالت قدر عنايت گرديده، حكايت مى كند؛ زيرا اين بزرگوار از پدر ارجمندش ‍ مى خواهد از خدا بخواهد كه به عنوان مهريه و صداق، اين حق عظيم، يعنى شفاعت، را در قيامت به او اعطا فرمايد و پروردگار مهربان هم در خواست رسول خويش را اجابت فرموده و حاجت وى را برآورد و آن نامه را به وى عنايت فرمود و صديقه طاهره نيز آن سند را به هنگام حاجت، يعنى در قيامت، آشكار خواهد فرمود.

صفورى در نزهة المجالس نقل مى كند كه نسفى گويد:

فاطمه زهراعليها‌السلام از پدر بزرگوارش رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خواست نمود كه صداق وى را شفاعت براى امت او قرار دهد و اين بانوى بزرگوار زمانى كه بر صراط آيند، صداق خويشتن را طلب كنند( ۱۳۰) ».

۱۱۳- مهريه فاطمه زهرا

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با لبى خندان نزد علىعليه‌السلام آمد و فرمود: آيا چيزى براى ازدواج دارى؟

علىعليه‌السلام پاسخ داد: اى رسول خدا، پدر و مادرم فدايت! هيچ چيز از تو پوشيده نمانده، تمام ثروتم شمشير و شتر و زرهى بيش ‍ نيست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شتر و شمشير براى كار جهاد مورد نياز توست. همان زره را مهر قرار مى دهم.

سپس در آستانه بر پايى مراسم عقد به علىعليه‌السلام فرمود: زره را بفروش و بهايش را نزدم بياور.

علىعليه‌السلام زره را به فروش رساند و بهاى آن را كه عبارت از ۴۸۰ يا ۵۰۰ درهم نقره بود، به عنوان مهريه در اختيار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذاشت( ۱۳۱) .

۱۱۴- صورت جهيزيه حضرت زهراعليها‌السلام

۱- يك قواره پيراهن به هفت درهم.

۲- يك عدد روسرى بزرگ به چهار درهم.

۳- يك حوله سياه خيبرى.

۴- يك تخت خواب كه با برگ درخت خرما بافته شده بود.

۵- دو عدد تشك كتانى، از كتابهاى مصر، كه درون يكى از آنها از ليف خرما و درون ديگرى از پشم گوسفند پر شده بود.

۶- چهار عدد بالش از پوست ميش، از پوستهاى طائف مكه، كه از گياه خوشبويى به نام «اذخر» پر شده بود.

۷- يك تخته پرده پشمى.

۸- يك قطعه حصير، كه در جايى به نام «حجر» بافته شده بود.

۹- يك عدد دست آس، براى آدى كردن جو و گندم.

۱۰- يك تشت مسى براى لباس شويى.

۱۱- يك عدد مشك چرمى براى آبكشى.

۱۲- يك باديه بزرگ براى دوشيدن شير.

۱۳- يك ظرف چرمى براى آب.

۱۴- يك آفتابه گلى لعابى شده.

۱۵- يك سبوى گلى سبز.

۱۶- دو عدد كوزه سفالين.

و مرحوم ابن شهر آشوب، بر طبق روايتى، به سياهه بالا، دو قلم ديگر هم اضافه كرده، به شرح زير:

۱۷- يك قطعه پوست چرمى براى فرش.

۱۸- يك چادر از پارچه هاى بافت قطر، يا قطران.

و كسانى كه براى خريد جهيزيه به بازار رفته بودند، اشياء فوق را برداشته به خانه پيامبر آوردند و پيامبر خدا يك يك آنها را بر مى داشت و پشت و روى آن را مى نگريست و مى گفت: بارك الله لاهل البيت خدا مبارك كند( ۱۳۲) .

۱۱۵- جهاز فاطمه در عرش خدا

يكى از منافقان مدينه حضرت امير مؤمنانعليه‌السلام را در خواستگارى از فاطمه زهراعليها‌السلام ملامت كرد و گفت: يا على! تو معدن فضل و ادب و شجاع ترين مبارزان عرب هستى؛ چرا زنى خواستى كه چاشتش به شب نمى رسد؟! اگر دختر مرا مى خواستى، چنان مى كردم كه از در خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز دختر من بودى.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: اين كار به تقدير است نه به تدبير، الحكم لله العلى الكبير ما را به مال و متاع دنياى غدار نظر نيست. مقصود، رضاى حق تعالى است؛ تفاخر ما با اعمال است، نه با اموال؛ و مباهات ما به كردار است، نه به درهم و دينار.

چون علىعليه‌السلام رضاى خود را به حكم قضا ظاهر كرد، ندايى به وى رسيد: على! سر بردار تا قدرت حق را ببينى و جهاز دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بنگرى.

حضرت سر بالا كرد، از بالاى سر خود تا عرش خدا حجابها ديد در نورديده و در زير عرش ميدانى وسيع به نظرش آمد. تمام آن ميدان پر از ناقه هاى بهشتى بود، بار آنها در و گوهر و مشك عنبر و بر هر شترى كنيزكى چون مهر تابان و زمام هر شترى به دست غلامى چون سرو خرامان؛ ندا مى كردند: هذا جهاز فاطمة بنت محمد المصطفى؛ اين جهاز فاطمه دختر پيغمبر خاتم است.

مرتضى علىعليه‌السلام از مشاهده آن حال خوشنود و به حجره فاطمهعليها‌السلام آمد جناب فاطمهعليها‌السلام فرمود: اگر چه سرزنش منافقان را درباره ما شنيدى، اما جهاز ما را به عين عيان ديدى( ۱۳۳) .

۱۱۶- فرشته اى مسؤ ول ازدواج نور با نور

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود، فرشته اى بر آن حضرت نازل شد.

حضرت به او فرمود: دوست من، جبرئيل! هيچ گاه تو را بدين صورت نديده بودم؟

فرشته پاسخ داد: من جبرئيل نيستم، من اسمم محمود است. خداوند مرا مبعوث فرموده تا نور را به ازدواج با نور در آورم.

فرمود: چه كسى را با چه كسى؟

فرشته در جواب گفت: فاطمه را با على( ۱۳۴) .

۱۱۷- مسجد محل عقد

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوست داشت كه خطبه عقد علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام در مسجد و در حضور مردم خوانده شود. علىعليه‌السلام شادمانه به مسجد رفت. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز وارد مسجد شد. مهاجر و انصار گرد آمدند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منبر رفت، پس از حمد و سپاس خداوند فرمود: اى مردم! بدانيد جبرئيل بر من فرود آمد و از خداوند برايم پيام آورد كه مراسم عقد و ازدواج على با حضور فرشتگان در بيت المعمور برگزار شده است؛ و خداوند دستور داده كه در زمين آن مراسم عقد را انجام دهيم و شما را شاهد گيريم.

آن گاه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه عقد را جارى ساخت، سپس خطاب به علىعليه‌السلام فرمود: به پاى خيز و سخن بگو.

علىعليه‌السلام به پا خاست و پس از ياد و سپاس خدا به ايراد سخن پرداخت و رضايت و خرسندى خود را از ادواج با فاطمهعليها‌السلام اعلام نمود. مردم دعا كردند و گفتند: خداوند اين ازدواج را براى شما مبارك گرداند و در دلهايتان محبت و دوستى افكند( ۱۳۵) .

۱۱۸- خواندن خطبه عقد توسط جبرئيل

حافظ ابونعيم در كتاب حيلة الاولياء (ج ۵، ص ۵۹) به سند خود از ابن مسعود روايت كرده كه گفت:

شبى كه زفاف فاطمهعليها‌السلام انجام شد، فرداى آن شب لرزه اى دچار فاطمه گرديد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى دلجويى دخترش بدو فرمود:

اى فاطمه! من تو را به ازدواج مردى كه در دنيا آقا و بزرگ و در آخرت از صالحان و شايستگان است، در آوردم. اى فاطمه! هنگامى كه خداى تعالى خواست تا تو را به عقد على در آورم، جبرئيل را ماءمور كرد تا در آسمان چهارم بايستد و فرشتگان صف زدند و خطبه عقد را خواند، سپس ‍ درختان بهشتى را ماءمور كرد تا جواهر بر خود حمل كرده و بر فرشتگان نثار كنند، و هر فرشته اى كه بيشتر از ديگران از آن جواهر بر گرفت، تا روز قيامت بر ديگران افتخار مى كند.

ام سلمه گويد: فاطمهعليها‌السلام به زنان افتخار مى كرد، زيرا نخستين زنى بود كه جبرئيل خطبه ازدواج او را خوانده بود( ۱۳۶) .

۱۱۹- شادى فرشتگان در ازدواج فاطمه

از على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على، از پدران بزرگوارش، از امام علىعليه‌السلام روايت كرد كه فرمود:

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به همسرى با فاطمه در آورد، به من فرمود: يا على! بشارت باد بر تو، همانا خداوند كفايت فرمود مرا نسبت به آنچه كه براى من اهميت داشت از كار ازدواج تو. عرض كردم: آنچه براى شما مهم بود، چه بود؟ فرمود: جبرئيل خوشه اى از خوشه هاى بهشت با گلى از ميخكهاى بهشتى نزد من آورد. آنها را گرفته بوييدم و گفتم: اى جبرئيل! اينها براى چيست؟ گفت: همانا خداوند به فرشتگان و ساكنان بهشتى دستور داد كه بهشت را با درختان، رودخانه ها، كاخها، منزلها، خانه ها و غرفه هايش زينت كنند و به حورالعين دستور داده بود كه سوره «حمعسق» و «يس» را قرائت نمايند و منادى صدا مى زند كه خداوند مى فرمايد: من فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به همسرى على بن ابى طالب در آوردم. سپس خداوند متعال فرشتگان را ماءمور كرد كه بر سر آنان از در و ياقوت و لؤ لؤ و جواهرات بريزند و سنبل و قرنفل بر سرشان نثار كنند، و اين خوشه و گل از آن چيزهايى است كه بر فرشتگان نثار شد( ۱۳۷) .

۱۲۰- خانه فاطمه

حضرت علىعليه‌السلام در كنار مسجد، خانه ساده اى داشت كه مجموع آن از يك اتاق خشت و گلى، كه در كف آن اتاق، ماسه نرم ريخته شده بود خلاصه مى شد. آن اتاق با پوست گوسفند، فرش شده بود و يك عدد متكا كه لايه آن از ليف خرما بود، در آن ديده مى شد.

اين خانه براى شب زفاف مناسب نبود، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: در همين نزديكى، خانه اى را فراهم كن (اجاره كن) تا همسرت را به تحويل دهم.

حضرت علىعليه‌السلام عرص كرد: در اين نزديكى جز منزل حارثة بن نعمان منزلى نيست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خانه هاى حارثه را براى مهاجران بى خانه گرفته ايم، و اكنون شرم مى كنيم كه باز از او تقاضاى منزل كنيم!

حارثه اين سخن را شنيد و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و متواضعانه عرض كرد: من و اموالم به خدا و رسولش تعلق دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او دعا كرد، به اين ترتيب خانه حارثه آماده شد و فاطمه زهراعليها‌السلام عروسى به آن جا رفت.

پس از مدتى حضرت علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام به خانه قبلى علىعليه‌السلام باز گشتند، و فرزندان زهراعليها‌السلام در همان خانه ساده چشم به جهان گشودند و بزرگ شدند. اين خانه در كنار مسجد النبى بود كه محل آن اكنون به نام خانه زهراعليها‌السلام معروف است( ۱۳۸) .

۱۲۱- ازدواجى بهتر از ازدواج فاطمه نبود

از عايشه و ام سلمه روايت شده است كه هر دو گفتند:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را فرمود كه فاطمهعليها‌السلام را آماده كنيم تا بر علىعليه‌السلام داخل شود.

ما به سراى آن دو رفته و با خاك نرم بيابان آن را فرش كرديم. آن گاه دو متكا را از ليف خرما پر كرده، با دستمان ليفها را از هم جدا نموديم. سپس ‍ به آنان غذايى از خرما و كشمش و آبى گوارا بداديم. و تيركى از چوپ را در نزديكى سرايشان برافراشتيم تا لباسها و مشك آب را بر آن بياويزند. ما ازدواجى بهتر از ازدواج فاطمهعليها‌السلام نديديم( ۱۳۹) .

۱۲۲- تهيه عطر براى شب عروسى

آرايش و عطر زدن براى زنان آن چنان ارزشمند است كه هم عبادت به حساب مى آيد و هم مايه گرامى و شادابى زندگى زناشويى است.

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين گونه ظرافتهاى زندگى كاملا توجه داشت، بدين لحاظ به عمار ياسر ماءموريت دادند تا براى شب عروسى حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام عطرهاى خوشبو تهيه نمايد.

عمار ياسر گويد: عطر خوبى تهيه كرده به منزل فاطمهعليها‌السلام بردم، فرمود: اى عمار ياسر! اين عطر چيست؟

گفتم: پدرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا امر كرد تا فراهم نمايم( ۱۴۰) .

۱۲۳- عطر و گلاب در شب ازدواج فاطمه

آورده اند كه ام سلمه در شب ازدواج از حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام عطر طلب كرد. آن حضرت شيشه عطرى آورد و فرمود: هرگاه «دحيه كلبى» نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد، چيزى از لباسش مى ريخت، پيامبر به من مى فرمود: آنها را جمع كن.

در اين باره از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سئوال شد، فرمود: گاه جبرئيل به صورت دحيه كلبى نزد من مى آمد و اينها عنبرى است كه از بالهاى او ريخته است.

و نيز حضرت فاطمهعليها‌السلام گلابى را براى مصرف آورد و فرمود: اين عرق بدن پيامبر است كه هنگام خواب از او گرفته ام( ۱۴۱) .

۱۲۴- سنت تكبير گفتن در شب عروسى

هنگامى كه شب عروسى حضرت زهراعليها‌السلام فرا رسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قاطر مخصوص خود كه «شهباء» نام داشت (و تقريبا خاكسترى رنگ بود) به در خانه آورد، و قطيفه اى بر پشت آن انداخت، و به فاطمهعليها‌السلام فرمود: سوار شو.

و به سلمان فرمود: افسار قاطر را به دست گيرد، و خود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پشت سر، حركت كرد.

در مسير راه، ناگهان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمزمه فرود افرادى از آسمان را شنيد. همان دم دريافت كه جبرئيل با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل با هفتاد هزار فرشته، در بدرقه حضرت زهراعليها‌السلام حضور يافته اند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان فرمود: براى چه به زمين، فرود آمده ايد؟

عرض كردند: آمده ايم تا فاطمهعليها‌السلام را در شب عروسى اش ‍ تا خانه شوهر همراهى كنيم.

در اين هنگام جبرئيل و ميكائيل تكبير گفتند و همه فرشتگان حاضر صدا به الله اكبر بلند كردند، و خود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز تكبير گفت. به اين ترتيب گفتن تكبير در بردن عروس به خانه شوهر، در همين شب عروسى فاطمهعليها‌السلام وضع (و سنت) فوضع التكبير على العرائس من تلك الليلة( ۱۴۲) .

۱۲۵- وليمه عروسى

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امير مؤمنانعليه‌السلام پيشنهاد وليمه كرد و فرمود: گوشت و نان وليمه با من است، تو هم خرما و روغن آماده كن.

وقتى وسايل آماده شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خودش آستين را بالا زده و خرما و روغن را كاملا به هم مخلوط كرد و آن گاه گوسفند فربهى را ذبح نموده، و نان زيادى پخت، و بعد به علىعليه‌السلام فرمود: هر كه را مى خواهى دعوت كن.

علىعليه‌السلام به مسجد آمد و بر جاى بلندى بالا رفت و صدا زد: دعوت وليمه فاطمهعليها‌السلام را بپذيريد.

مردم گروه گروه مى آمدند، به طورى كه احتمال مى رفت غذا كم بيايد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من دعا مى كنم، خدا بركت مى دهد.

در وليمه عروسى علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام بيش از چهار هزار نفر غذا خوردند و رفتند، و به بركت دعاى پيامبر از غذايى كه تهيه شده بود، هيچ كم نشد( ۱۴۳) .

۱۲۶- بخشش پيراهن در شب عروسى

حضرت علىعليه‌السلام از همسرش فاطمهعليها‌السلام به هنگام رحلتش پرسيد: در اين دستمال بسته چيست؟ آن را گشود، ديد پارچه اى ابريشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسين! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم؛ يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم، كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت: اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است. اگر شما پيراهن كهنه اى داريد، من نيازمند آن مى باشم؛ زيرا مردى فقيرم. اى خاندان محمد! فقير شما برهنه است.

من پيراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم. صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى، چرا آن را نپوشيدى؟ گفتم: اى پدر! آن را به سائلى صدقه دادم. فرمود: بسيار كار خوبى كردى، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى، در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم: اى رسول خدا! به تو هدايت يافته و به تو اقتدا كرديم؛ هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسيد و تو پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى. جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد: و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا( ۱۴۴) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريست و مرا به سينه اش ‍ چسباند، جبرئيل نازل شده و گفت: خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم. به من فرمود: دخترم! پروردگارت به تو سلام رسانده، مى گويد: آنچه مى خواهى طلب كن. عرض كردم: پدرجان! لذت خدمتگذارى او مرا از سئوال كردن از او بازداشته است، من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم. فرمود: دخترم! دستهايت را بالا بياور. من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده و گفت: خداوندا! امتم را ببخشاى، و من آمين مى گفتم.

جبرئيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم. فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم. خداوند به جبرئيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد بياورد كه بر روى آن نوشته شده است: كتب ربكم على نفسه الرحمة( ۱۴۵) .

جبرئيل و ميكائيل و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن گواهى داده و امضا كردند. حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است، روز وفاتت كه رسيد، وصيت كن در قبرت بگذارند. روز قيامت كه مردم سر از قبر بردارند و گنهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، اين امانت را تسليم من كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته، از خداوند بخواهم. تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد.

۱۲۷ - پيمان اسماء با خديجه

اسماء بنت عميس گويد: حضرت خديجهعليها‌السلام هنگام وفات گريه مى كرد.

عرض كردم: آيا شما كه بانوى زنان جهان و همسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشى و به زبان آن حضرت بشارت به بهشت براى شما آمده، گريه مى كنى؟

فرمود: من به خاطر مرگ گريه نمى كنم، ليكن هر زنى در شب عروسى خود نيازمند زنى ديگر است كه سرش را با او در ميان گذارد و نيازمنديها و خواسته هايش را به او بگويدو فاطمه در اين هنگام هنوز كوچك است و از آن مى ترسم كه در شب زفافش كسى نباشد كه كارهايش را انجام دهد و متكفل زحمات و مشكلات او باشد.

عرض كردم: بانوى من! به شما قول مى دهم كه اگر تا آن روز زنده ماندم به جاى شما اين كار را انجام دهم.

آن شب پس از آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و دستور داد زنان همه خارج شوند، من نرفتم. به هنگام خروج متوجه شده، فرمودند: تو كيستى؟

عرض كردم: اسماء بنت عميس.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مگر نگفتم خارج شويد؟

عرض كردم: آرى اى رسول خدا! منظورم سرپيچى از دستور شما نبود، ليكن من به حضرت خديجه قولى داده بودم و قضيه را به حضرت گفتم.

حضرت گريست و فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا به همين منظور اين جا ايستادى؟

عرض كردم: به خدا سوگند، آرى... سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم دعا فرمود( ۱۴۶) .

۱۲۸ - درخواست عبادت در شب زفاف

در شب ازدواج امام علىعليه‌السلام فاطمه زهراعليها‌السلام را نگران و گريان ديد، فرمود: چرا ناراحتى؟

پاسخ داد: در پيرامون حال و رفتار خويش فكر كردم، به ياد پايان عمر خويش و منزلگاه ديگر به نام قبر افتادم كه امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزى ديگر از اين جا به طرف قبر و قيامت خواهم رفت، در اين آغازين لحظه هاى زندگى، تو را به خدا سوگند مى دهم كه بيا تا به نماز بايستيم تا باهم در اين شب خدا را عبادت كنيم( ۱۴۷) .

۱۲۹ - بيا شام، پدرت به فدايت!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز بعد از عروسى فاطمهعليها‌السلام با ظرف شيرى به خانه ايشان تشريف فرما شده و به وى فرمود: بياشام، پدرت به فدايت. و به علىعليه‌السلام فرمود: بياشام، پسر عمويت به فدايت( ۱۴۸) .

۱۳۰ - شادى ملايكه در عروسى فاطمه

ام ايمن بر پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، در حالى كه مى گريست. رسول مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علت گريه او سئوال فرمودند.

گفت: مردى از انصار دختر خويش را شوهر داده و در مراسم ازدواج بر سر دخترش بادام و شكر افشانده و من با ديدن اين منظره به ياد ازدواج فاطمه زهراعليها‌السلام افتادم كه شما بر سر وى چيزى نيفشانديد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قسم به آن كس كه مرا به پيامبرى برانگيخت و رسالت را خاص من گردانيد، پروردگار متعال آن هنگام كه فاطمه را براى على تزويج فرموده و ملايكه مقرب خود را امر كرد تا در گرد عرش او جمع شوند كه در ميان اين فرشتگان جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيز بودند، آن گاه به پرندگان امر فرمود تا نغمه سرايى نمايند و سپس درخت طوبى را فرمان داد تا بر آنان لؤ لؤ شفاف و درخشنده با در سفيد همراه با زبرجد و ياقوت سرخ بيفشانند( ۱۴۹) ».

۱۳۱ - فاطمه همتا و كفو على

حضرت رضا از پدران بزرگوارش، از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام روايت كند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود:

اى على! عده اى از بزرگان قريش مرا در مورد فاطمه سرزنش كرده گفتند: ما فاطمه را از تو خواستگارى كرديم و موافقت ننمودى و او را به على دادى؟

به آنان گفتم: به خدا سوگند، من از پيش خودم خوددارى نكردم و به نظر شخصى خودم او را به همسرى با على درنياوردم، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على موافقت فرمود. جبرئيل بر من نازل شده و گفت: اى محمد! همانا خداوند مى فرمايد: اگر على را نمى آفريدم، براى دخترت فاطمه همتا و همسرى در روى زمين وجود نداشت، از آدم گرفته تا پايين تر از او( ۱۵۰) .

ز: رفتار فاطمه زهراعليها‌السلام با شوهر

۱۳۲ - طلب كمك در بيعت با شوهرش

ابن قتيبه از نويسندگان و مورخين اهل سنت در كتاب «الامامة و السياسة» (ج ۱، ص ۱۲) مى نويسد:

على بن ابى طالبعليه‌السلام شبها كه مى شد، فاطمهعليها‌السلام را بر مركبى سوار مى كرد و به مجالس انصار مدينه مى برد و فاطمهعليها‌السلام را به يارى شوهر خود مى خواند و از آنها كمك خواهى مى نمود، ولى آنان در پاسخ فاطمهعليها‌السلام مى گفتند: اى دختر رسول خدا! بيعت ما با اين مرد (يعنى ابوبكر) پايان پذيرفته، و اگر شوهر و پسر عم تو پيش از ابوبكر به نزد ما آمده بود، ما كسى را بر او ترجيح نمى داديم و با او بيعت مى كرديم!

على بن ابى طالبعليه‌السلام كه اين گفتار را مى شنيد، به آنها مى فرمود: آيا جايز بود كه من جنازه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خانه اش روى زمين گذارده و دفن نكنم و براى منازعه بر سر خلافت بيرون آيم؟ (و آيا چنين انتظارى از من داشتيد)؟

سخن كه به اين جا مى رسيد، فاطمهعليها‌السلام مى گفت: ابوالحسن كارى را كه شايسته بود انجام داد و آنها نيز كارى كردند كه مورد بازخواست خداى تعالى قرار خواهند گرفت( ۱۵۱) .

۱۳۳ - بدل دينار

در كتاب كشف الغمه و امالى شيخ طوسى و تفسير فرات بن ابراهيم از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند:

روزى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به حضرت فاطمهعليها‌السلام گفت: آيا نزد تو طعامى هست كه چاشت كنم؟

فاطمهعليها‌السلام گفت: به حق آن خداوندى كه پدرم را گرامى داشته است به پيغمبرى، و تو را گرامى داشته است به وصايت، كه در اين بامداد نزد من هيچ طعامى نيست كه براى تو حاضر كنم. دو روز بود كه طعامى نداشتم به غير آنچه نزد تو مى آوردم، از خود و فرزندان خود باز مى گرفتم و تو را بر خود و ايشان اختيار مى كردم.

حضرت فرمود: اى فاطمه! چرا در اين دو روز مرا خبر نمى كردى كه طعام در خانه نيست تا از براى شما طعامى طلب كنم.

فاطمهعليها‌السلام گفت: اى ابوالحسن! من شرم مى كنم از خداى خود كه تو را تكليف كنم بر چيزى كه قادر بر آن نيستى.

حضرت اميرعليه‌السلام از خانه بيرون آمد با اهتمام تمام و وثوق عظيم به خداوند خود، يك دينار قرض كرد. خواست از براى عيال خود طعامى بگيرد. ناگاه در عرض راه مقداد را ملاقات كرد، در روز بسيار گرمى كه حرارت آفتاب از بالاى سر و از زير پا او را فرو گرفته بود و حالش را متغير گردانيده بود.

چون حضرت او را در آن وقت با آن حال مشاهده كرد، گفت: اى مقداد! در اين ساعت گرم براى چه از خانه بيرون آمده اى؟

مقداد گفت: اى ابوالحسن! از من درگذر و از حال من سئوال مكن.

حضرت فرمود: اى برادر! مرا جايز نيست كه از تو درگذرم، مادامى كه بر حال تو مطلع نگردم.

باز مقداد مضايقه كرد. حضرت مبالغه فرمود، پس مقداد گفت: به حق آن خداوندى كه گرامى داشته است محمد را به پيغمبرى و تو را وصى او گردانيده است كه از خانه بيرون نيامده ام، مگر براى شدت گرسنگى و عيال خود را در خانه گرسنه گذاشته ام، چون صداى گريه ايشان را شنيدم تاب نياوردم، و با اين حال از خانه بيرون آمدم.

چون حضرت بر حال مقداد مطلع گرديد، آب از ديده هاى مباركش فرو ريخت و آن قدر گريست كه ريش مباركش تر شد و فرمود: سوگند ياد مى كنم به آن خداوندى كه تو به او سوگند ياد كردى كه من نيز از براى اين كار از خانه بيرون آمده ام و يك دينار قرض به هم رسانيده ام، تو را ايثار مى كنم بر نفس خود. پس دينار را به مقداد داد و از شرم به خانه نرفت و به مسجد آمد نماز ظهر و عصر و مغرب را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادا كرد.

چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نماز مغرب فارغ شد، به اميرالمؤمنينعليه‌السلام گذشت كه در صف اول نشسته بود، پس به پاى مبارك خود اشاره كرد كه برخيز! پس حضرت برخاست و از پى حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روان شد، و در مسجد به آن حضرت رسيد و سلام كرد به آن حضرت. حضرت رد سلام او كرد و فرمود: يا على! آيا طعامى دارى كه ما امشب تناول كنيم؟

پس اميرالمؤمنينعليه‌السلام از شرم ساكت شد و جواب نفرمود.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وحى الهى دانسته بود آنچه بر آن حضرت در آن روز گذشته بود، حق تعالى او را امر كرد در آن شب نزد على بن ابى طالبعليه‌السلام افطار كند. چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را ساكت يافت فرمود: يا ابوالحسن! چرا جواب نمى گويى؟ يا بگو نه، تا من برگردم؛ يا بگو آرى، تا بيايم.

علىعليه‌السلام گفت: يا رسول الله! از شرم جواب نمى توانم گفت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بيا تا برويم. سپس دست او را گرفت و با يكديگر روانه شدند تا به خانه فاطمهعليها‌السلام در آمدند.

فاطمهعليها‌السلام در جاى نماز خود نشسته بود، از نماز فارغ شده در پشت سرش كاسه اى گذاشته بود كه مملو از طعام بود و بخار از آن برمى خاست.

چون صداى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شنيد، از جاى نماز خود بيرون آمد و بر آن حضرت سلام كرد، و فاطمه عزيزترين مردم بود نزد آن حضرت. پس حضرت جواب سلام او گفت و دست مبارك خود را بر سر او كشيد و گفت: اى دختر! بر چه حال شام كرده اى، خدا تو را رحمت كند؟

فاطمهعليها‌السلام گفت: به خير و خوبى شام كرده ام.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: طعامى براى ما بياور كه تناول كنم تا خدا تو را رحمت كند و كرده است. پس فاطمهعليها‌السلام آن كاسه را برداشت و نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنينعليه‌السلام گذاشت.

چون امير مؤمنان علىعليه‌السلام آن طعام را مشاهده نمود، از روى تعجب بر روى فاطمهعليها‌السلام نظر كرد، فاطمهعليها‌السلام گفت: سبحان الله! چه بسيارى از روى تعجب و شدت به سوى من نظر مى كنى، آيا بدى كرده ام كه مستوجب سخط و غضب تو گرديده ام؟

حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: از آن تعجب مى كنم كه امروز سوگند ياد كردى كه دو روز است كه طعام تناول نكرده ام و هيچ طعام در خانه ندارم و اكنون چنين طعامى نزد من آورده اى.

پس حضرت فاطمهعليها‌السلام به سوى آسمان نظر كرد و گفت: پروردگار آسمان و زمين مى داند سوگندى كه ياد كردم حق بود.

حضرت اميرعليه‌السلام گفت: اى فاطمه! از كجا آورده اى اين طعام را، كه اين نوع طعام ندايده ام در رنگ و در بو، و از اين نيكوتر طعامى نخورده ام.

پس حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مبارك خود را در ميان دو كتف علىعليه‌السلام گذاشت و از روى لطف فشرد و فرمود: يا على! اين بدل دينار تو است كه به مقداد دادى و اين طعام جزاى دينار تو است از جانب خدا، و خدا روزى مى دهد هر كه را مى خواهد بى حساب.

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريان شد و گفت: حمد و سپاس مر خداوندى را كه شما را از دنيا بيرون نبرد تا آن كه تو را به منزله زكريا گردانيد و فاطمه را به منزله مريم دختر عمران( ۱۵۲) .

۱۳۴ - فاطمه، امانتى نزد توست

شبى كه صديقه طاهره، فاطمه زهراعليها‌السلام را براى زفاف به جانب منزل علىعليه‌السلام مى بردند، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيش روى و جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ و هفتاد هزار فرشته در پشت سر حركت مى كردند و خداى بزرگ را تسبيح و تقديس مى نمودند.

رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را فرا خواند و فاطمه زهراعليها‌السلام را نيز فرمان داد تا پيش او برود. آن گاه دست فاطمهعليها‌السلام را گرفت و در دست علىعليه‌السلام نهاد و فرمود:

خدا دختر رسولش را بر تو مبارك فرمايد. اى على! اين فاطمه امانت من نزد توست. اى على! اين فاطمه بهترين همسرى است كه مى توانستى انتخاب كنى.

و اى فاطمه! اين على برترين شوهرى است كه امكان داشت نصيب تو گردد.

پروردگارا! نيكى هاى خود را در آن دو، و بر آن دو، براى آن دو، در دو فرزندشان قرار بده.

پروردگارا! اين دو محبوب ترين مخلوق تو در نزد من مى باشند، پس ‍ خدايا آن دو را دوست بدار و از سوى خود بر آنان نگهبانى بگمار و من آن دو را به تو مى سپارم و فرزندان آنان را نيز از شر شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم.

آن گاه رسول مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آب خواست، جرعه اى بر گرفت و به دهان برد و مضمضه كرد و بعد آن جرعه را از دهان به داخل كاسه اى بيرون ريخت و آن گاه آن آب را بر سر و سينه و بين دو كتف فاطمهعليها‌السلام افكنده و علىعليه‌السلام را نيز صدا كرد و همين عمل را با او هم انجام داد( ۱۵۳) .

۱۳۵ - خطاب به على پس از ايراد خطبه

پس از ايراد خطبه فدكيه، دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه منزل خويش مى شود. اميرالمؤمنينعليه‌السلام در انتظار است. فاطمهعليها‌السلام وارد خانه مى شود و خطاب به همسرش ‍ مى گويد: اى پسر ابى طالب! مانند جنينى كه در شكم پرده نشين است، پرده به خود پيچيده و خود را در آن نهان كرده اى و مانند شخص متهم در كنج خانه نشسته و خانه نشين شده اى. تو همانى كه از اين پيش در كارزار مى تاختى و دلاوران و جنگاوران را به كام مرگ مى انداختى، اكنون چه شد كه پرهاى مرغان بى بال و پر بر سرت ريخته و بيچاره ات كرده است.

اينك پسر «ابى قحافه» عطيه پدر را از كفم ربود و ذخيره اطفالم را گرفت، آشكارا با من ستيز مى كند، كار به جايى رسيد كه اين مردم (فرزندان قيله: انصار) دست يارى از من برداشته اند و قبيله مهاجر رشته پيوند مرا بريدند، جماعت از من چشم پوشيدند، كسى نيست كه او را منع كرده و از من حمايت و دفاع نمايد، با خشم و غضب رفتم و با ذلت و خوارى برگشتم. تو نيز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نيرويت را به كار نمى برى، گرگان را از هم مى دريدى، اينك مگسان تو را از هم مى درند. من از گفتن، خوددارى نكردم و از در باطل بيرون نشدم، ولى نيروى اجراى حكم حق را نداشتم، اى كاش پيش از اين مى مردم و اين خوارى و بى ارجى را نمى ديدم. عذر خواه من اينك از تو، خداى من است، چه تقصير كار در حق من باشى، و چه حامى من باشى.

آه! كه من در هر طلوعى شيونى دارم و در هر غروبى شيونى ديگر از تو، پناهگاه من مرد و آن كه بازويم بود سست شد. شكايتم را به سوى پدرم و دادخواهى را به پروردگارم وامى گذارم. بار خدايا! نيروى تو از همه افزون است و شمشير عذاب و كيفر تو تيزتر است.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام لب به سخن گشود و آغاز به سخن كرد( ۱۵۴) :

ويل و واى از تو مباد، ويژه دشمنانت باشد، بر من خشم مگير اى دختر برگزيده موجودات و يادگار نبوت! در كار دين سستى نكردم و از حد توانايى تخطى ننمودم. اگر تو نظر به روزى دارى، رزق تو تضمين شده و كفيل تو تضمين شده است، و آنچه از براى تو تهيه شده است بهتر از آنچه از تو قطع شده است مى باشد، پس بگو: «حسبى الله؛ خدا مرا بس ‍ است».

فاطمه فرمود: «حسبى الله» خدا مرا بسنده كرده است و سكوت فرمود( ۱۵۵) .

۱۳۶ - فاطمه، دوشادوش همسر

امام علىعليه‌السلام همين كه از جنگ احد بازگشت، شمشير خون آلود خويش را به دست فاطمهعليها‌السلام داد و شعرى سرود كه آغازش چنين است:

افاطم هاك السيف غير ذميم

فلست بر عديد و لابلئيم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

شمشير على را بگير، فاطمه! شوهر تو مسئوليتى را كه بر دوش مى كشيد، به تمامى انجام داد. او اينك قهرمانان قريش را در زمين به خون خودشان درغلتانده است!

زهراى گرامىعليها‌السلام شمشير همسرش را گرفت، آن را شست و پاك كرد و برايش باز پس آورد( ۱۵۶) .

۱۳۷ - تقسيم امور خارجى و داخلى خانه

حضرت علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و تقاضا كردند كه خدمات خانه و زندگى را براى هر يك مقرر فرمايد. حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمهعليها‌السلام را به خدمات درون خانه گماشت و بيرون خانه را به علىعليه‌السلام واگذاشت.

حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: فقط خدا مى داند كه من چه قدر مسرورم از اين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ماءمور به امورى نساخت كه فقط از عهده مردان برمى آيد (كنايه از اين كه زنان توانايى حمل بار گران زندگى را ندارند( ۱۵۷) ).

۱۳۸ - درخواست غذا از فاطمه

روزى علىعليه‌السلام فرمود: فاطمه جان! آيا غذايى هست كه بياورى؟

پاسخ شنيد: سوگند به آن كه حق تو را بزرگ شمرده، سه روز است كه غذاى كافى در منزل نداريم و سهم خود از همان مقدار ناچيز را هم به شما بخشيدم و خود گرسنگى را تحمل نمودم.

علىعليه‌السلام مى گويد: چرا به من خبر ندادى؟

زهراعليها‌السلام مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نهى نمود كه چيزى از تو بخواهم، و به من سفارش نمود:

دخترم چيزى از پسر عمويت درخواست مكن. اگر چيزى براى تو آورد، بپذير، والا تو درخواست چيزى نداشته باش( ۱۵۸) .

و آن جا كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى ديد علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام جز پوستى كه شبها بر آن بخوابند و روزها با آن شتر خود را علف دهند، چيز ديگر ندارند، به دخترش فرمود: دخترم! صبر و تحمل داشته باش، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى كرد و فرشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند( ۱۵۹) .

۱۳۹ - محبت فاطمه به على

شيخ مفيد (ره) در ارشاد مى گويد:

چون پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام را به غزوه ذات السلاسل فرستاد، او را عصابه اى بود كه در روز بسيار سختى (مثل جهاد) به سر مى بست. علىعليه‌السلام به منزل آمد و آن را از فاطمه طلبيد.

فاطمهعليها‌السلام گفت: قصد كجا داريد؟ پدرم شما را به كجا روانه كرده؟

علىعليه‌السلام فرمود: پدرت مرا به وادى رمل ماءمور نمود (چون لشكر كفر هم سوگند شده بودند كه پيغمبر و على را از بين بردارند).

فاطمهعليها‌السلام غمگين شد و از محبت بر علىعليه‌السلام گريست.

در خلال اين حال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، چون فاطمهعليها‌السلام را به آن حال ديد، گفت: اى فاطمه! مى ترسى كه شوهرت كشته شود، لذا گريه مى كنى، نه والله! تا خدا نخواهد، كشته نگردد.

علىعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! راضى نباش (دريغ مدار) كه من به بهشت نروم( ۱۶۰) .

۱۴۰ - كمك در كار خانه

زيد بن حسن گويد كه شنيد امام صادقعليه‌السلام مى فرمود:

علىعليه‌السلام در خوراك و روش از همه مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانندتر بود و شيوه او چنان بود كه خود نان و زيت مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خوراند. فرمود: رسم اين بود كه علىعليه‌السلام آب و هيزم را به خانه مى آورد و فاطمهعليها‌السلام آرد آسيا مى كرد و آن را خمير مى نمود و نان مى پخت و جامه وصله مى زد. فاطمهعليها‌السلام از همه مردم زيباروتر بود و گويى بر دو گونه اش دو گل شكفته بود. صلى الله عليه و على ابيها و بعلها و بنيها( ۱۶۱) .

۱۴۱ - بيمارى فاطمه و انار خواستن او

روزى حضرت اميرعليه‌السلام به خانه آمد، ديد زهراعليها‌السلام بيمار افتاده. چون شدت بيمارى و تب آن بانو را ديد، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر كرد و گريست و فرمود: يا فاطمه! چه ميل دارى؟ از من بخواه.

آن معدن حيا و عفت عرض كرد: يا پسر عم! چيزى از شما نمى خواهم. پدرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از شوهرت على هرگز خواهش مكن، مبادا خجالت بكشد.

حضرت فرمود: اى فاطمه! به جان من تو آنچه ميل دارى، بگو.

عرض كرد: حال كه قسم دادى، چنانچه در اين حالت انارى باشد، خوب است.

علىعليه‌السلام بيرون شد و از اصحاب جوياى انار شده، عرض ‍ كردند: فصل آن گذشته، مگر آن كه چند دانه انار براى شمعون آوردند.

حضرت خود را به در خانه شمعون رسانيد و دق الباب نمود.

شمعون بيرون آمد، ديد اسدالله الغالب بر در است. عرض كرد: چه باعث شد كه خانه مرا روشن نمودى؟

حضرت فرمود: شنيدم از طائف براى تو انارى آوردند، اگر چيزى از آن باقى باشد يك دانه به من بفروشى كه مى خواهم به جهت بيمار عزيزى ببرم.

عرض كرد: فداى تو شوم، آنچه بود مدتى است فروخته ام.

آن حضرت به فراست علم امامت مى دانست كه يكى باقى مانده، فرمود: جويا شو، شايد دانه اى باقى باشد و تو بى خبر باشى.

عرض كرد: از خانه خود باخبرم. زوجه اش پشت در ايستاده بود و گفت وگو را بشنيد، صدا برآورد: اى شمعون! يك انار در زير برگها ذخيره و پنهان كرده ام و آن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم داد.

حضرت فرمود: زوجه ات براى خود ذخيره كرده بود و زايد براى او باشد. آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صداى ضعيف و ناله غريبى شنيد. از پى آن رفت تا داخل خرابه شد، ديد شخصى اعمى و بيمار غريب و تنها به خاك افتاده، از شدت ضعف و مرض مى نالد. امام بر بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و پرسيد: اى مرد! چند روز است بيمار شده اى؟

عرض كرد: اى جوان صالح! من از اهل مداين هستم، بسيار به قرض افتادم و مدتى است به كشتى سوار و به اين ديار آمدم كه شايد خدمت اميرالمؤ منان برسم تا علاجى در قرض من نمايد، در اين حال مريض ‍ شدم و ناچار گرديدم.

آن جناب فرمود: يك انار در اين شهر بود به جهت بيمار عزيزى داشتم كه تحصيل نموده ام، لكن اكنون تو را نتوان محروم نمود. نصف آن را به تو مى دهم و نصف ديگر آن را براى او نگه مى دارم. آن گاه انار را دو نيم نمود و به دهان آن مريض مى نمود تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: ديگر ميل دارى؟

عرض كرد: بسيار دلم بى قرار است، هر گاه نصف ديگر را احسان نمايى، كمال امتنان است.

آن جناب، سر خود را به زير افكند به نفس خود خطاب نمود: يا على! اين مريض در اين خرابه غريب افتاده از اين جهت به رعايت سزاوار است. شايد براى فاطمه وسيله ديگر فراهم شود. پس نيم ديگر را به او دادند. چون تمام شد آن بيمار كور دعا كرد.

حضرت با دست تهى، متفكر و متحير، كه آيا چه جوابى به زهراعليها‌السلام بگويد، زيرا به او وعده انار داده بود، از خرابه بيرون آمد، اما آهسته آهسته عرق خجلت آمد تا به در خانه رسيد و از داخل شدن خانه شرم داشت و سر مبارك را از خانه پيش برد تا بنگرد آن مخدره در خواب است يا بيدار. ديد آن بانوى معظمه عرق كرده و نشسته، اما طبقى از انار نزد آن بانو است كه از جنس انار دنيا نيست و تناول مى فرمايد. خوشحال شده و داخل خانه شد و از واقعه جويا شد.

فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پسر عم! چون تشريف برديد، زمانى نگذشت كه صحت بر من عارض و ناگاه دق الباب شد. فضه رفت و ديد شخصى طبقى انار آورده كه آن را جناب اميرالمؤمنين داده كه براى سيده زنان، فاطمه بياورم( ۱۶۲) .

۱۴۲ - توصيف خانه على و فاطمه

عبدالله بن عجلان سكونى گويد:

از حضرت باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: خانه على و فاطمه از حجرات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و سقف خانه شان عرش پروردگار جهانيان مى باشد و از درون خانه آنان پنجره اى گشاده به سوى عرش است كه معراج وحى مى باشد و فرشتگان صبح و شب و در هر ساعت و هر لحظه بر آنان وحى نازل مى كنند. ورود و خروج گروههاى فرشتگان از آنان نمى گسلد، گروهى فرود مى آيند و گروهى بالا مى روند( ۱۶۳) .

۱۴۳ - استقبال فاطمه از شوهرش على

از اسماء بنت عميس روايت شده است كه گويد:

پس از آن كه حضرت علىعليه‌السلام مورد اصابت شمشير ابن ملجم قرار گرفته بود، من خدمت حضرت بودم، ناله اى كرد و از هوش رفت و بعد از لحظه اى به هوش آمد و فرمود: خوش آمدى.

به آن حضرت گفته شد: چه مى بينى؟

علىعليه‌السلام فرمود: اينان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادرم جعفر و عمويم حمزه هستند، درهاى آسمان گشوده گشته و فرشتگان فرود آمده و بر من سلام و بشارت مى دهند و اين فاطمهعليها‌السلام است كه فرشتگان خدمتكارانش اطرافش را گرفته اند( ۱۶۴) .

۱۴۴ - تشبيه كردن علىعليه‌السلام به كعبه

محمود بن لبيد در ضمن گفتارى طولانى گويد: عرض كردم: اى بانوى من! چه شد كه علىعليه‌السلام نسبت به حق خود سكوت كرد و اقدامى ننمود؟

فرمود: اى ابوعمر، همانا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: امام علىعليه‌السلام چون كعبه است، به سوى او مى روند و او به سوى كسى نمى رود( ۱۶۵) .

۱۴۵ - خاموشى خشم خدا به وسيله اشك

فاطمهعليها‌السلام گفت: اى ابوالحسن! من از پدرم شنيدم كه مى فرمود: اشك، خشم خداوند را خاموش مى كند و قبر باغى از باغهاى بهشت نخواهد بود، مگر هنگامى كه بنده از ترس خدا گريه كند و خداوند عزيز جبار مى داند كه من با اين اشكها از خوف خدا مى گريم.

علىعليه‌السلام گريست. فاطمهعليها‌السلام از اشكهاى آن حضرت گرفته و بر چهره خود كشيده گفت: اى ابوالحسن! اگر غمگينى در بين امت گريه كند، خداوند آن امت را مورد بخشايش خود قرار مى دهد. پسر عمويم! تو غمگين و محزونى و من اشك چشم تو را به صورت مى كشم تا مشمول رحمت خدا شوم( ۱۶۶) .

۱۴۶ - با تو هستم، در هر شرايطى!

حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: اى سلمان! واى بر آنان! مى خواهند فرزندانم حسن و حسين را يتيم كنند. به خدا سوگند، اى سلمان از درب مسجد به جايى نمى روم تا اين كه پسر عمويم را با چشمان سالم ببينم.

سلمان نزد حضرت علىعليه‌السلام برگشته و فرمايش حضرت زهراعليها‌السلام را بازگو كرد. علىعليه‌السلام از جا حركت كرده و از مسجد بيرون آمد.

هنگامى كه چشم حضرت به اميرالمؤمنينعليه‌السلام افتاد، خود را بر شانه هاى آن حضرت آويخت و فرمود: روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو باد اى ابوالحسن! اگر در شرايط خوب باشى من با تو هستم و اگر در شرايط بدى باشى من نيز با تو هستم. هر دو با هم گريستند. درود و رحمت خداوند بر آنان باد( ۱۶۷) .

۱۴۷ - ذخيره غذا براى سفر على

رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را به يكى از مسافرتهاى دور اعزام فرمود، زهراعليها‌السلام كه بار سفر و وسايل رفت و آمد را آماده مى ساخت، مقدارى از گوشت قربانى را براى شوهرش ذخيره نمود، از او پرسيدند: مگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مصرف گوشت قربانى نهى نفرموده است؟ پاسخ داد: انه قد رخص فيها؛ مصرف گوشت عيد قربان اجازه داده شد( ۱۶۸) ».

۱۴۸ - تهديد به نفرين

ابو جعفر طوسى در «اختيار الرجال» از امام صادقعليه‌السلام به نقل از سلمان فارسى (ره) روايت مى كند كه حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام در مورد كسانى كه به حقوق شوهر و پسر عمش ‍ علىعليه‌السلام تجاوز كرده بودند، چنين فرمود:

خلوا عن ابن عمى! فو الذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعرى و لاضعن قميص رسول الله على راءسى و لاصرخن الى الله تبارك و تعالى فماناقة صالح باكرم على الله منى و لا الفصيل باكرم على الله من ولدى؛

رها كنيد پسر عموى مرا! سوگند به آن خدايى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق برانگيخت، اگر از وى دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد. يقين بدانيد كه ناقه صالح، در نزد خدا از من گرامى تر نبود، و بچه آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش ‍ زيادتر نبود( ۱۶۹) ».

۱۴۹ - فاطمه تنها همسر على در زمان حياتش

در كتاب امالى شيخ صدوق از ابوبصير نقل شده كه مى گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداى تعالى بر حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام تا وقتى حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام زنده بود، تمامى زنان را حرام كرد. ابوبصير گفت: اين براى چه بود؟ امام فرمود: چون حضرت فاطمهعليها‌السلام هيچ گاه حيض نمى شد و هميشه پاك بوده است( ۱۷۰) .

۱۵۰ - رفتار فاطمه از زبان على

امير مؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: تا فاطمه زنده بود، كارى نكردم كه او را به خشم آورد و بر هيچ كارى او را مجبور ننمودم و او نيز هيچ گاه مرا به خشم نياورد و در هيچ كارى نافرمانى مرا نكرد و به راستى هر وقت به او نظر مى كردم غم و اندوه هايم برطرف مى شد( ۱۷۱) .

۱۵۱ - سخن فاطمه درباره على

حضرت فاطمهعليها‌السلام در برابر يكى از افراد نادان مدينه فرمود:

مى دانيد على كيست؟ على، امامى ربانى و الهى، و اندامى نورانى و مركز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان، گوينده به حق و روا، جايگاه اصلى محور امامت و پدر حسن و حسين دو دسته گل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دو بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است( ۱۷۲) .

۱۵۲ - خستگى فاطمه

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد خانه علىعليه‌السلام گرديد. ملاحظه نمود كه آن حضرت به همراه فاطمهعليها‌السلام مشغول آسيا كردن مى باشند، پرسيد: كدام يك از شما بيشتر خسته مى باشيد؟

علىعليه‌السلام عرض كرد: اى رسول خدا! فاطمه خسته تر است.

به فاطمهعليها‌السلام فرمود: بلند شو دخترم!

فاطمهعليها‌السلام حركت كرد و حضرت جاى او نشسته، با علىعليه‌السلام مشغول به آرد كردن دانه ها شد( ۱۷۳) .

ح: فاطمه زهراعليها‌السلام و تربيت فرزندان

۱۵۳ - توجه به حضور فرزندان در خانه

روايت شده است كه حضرت فاطمهعليها‌السلام به خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و در حالى كه گريه مى كرد، گفت: حسن و حسين از خانه خارج شده اند و نمى دانم به كجا رفته اند؟

حضرت فرمود: مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند.

در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت: آنها در باغ بنى نجار، در كنار هم خوابيده اند و خداوند فرشته اى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها گسترده است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحابشان بيرون آمدند و آن دو را همان جا ديدند، در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت.

اصحاب گفتند: بگذار ما آنها را بياوريم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه خوب مركوب است مركوب آنها! و چه سواران خوبى! و پدرشان بهتر از آنهاست.( ۱۷۴)

۱۵۴ - گرسنگى حسنين

سلمان فارسى مى گويد:

فاطمهعليها‌السلام گفت: اى رسول خدا! حسن و حسين گرسنه هستند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن دو فرمود: اى حبيبان من! چه مى خواهيد؟

گفتند: ميل به غذا داريم.

حضرت فرمود: خدايا! به اينها غذا بخوران.

سلمان مى گويد: ديدم كه در دست پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «بهى» شبيه سبو مى باشد كه از شير سفيدتر است. آن را با انگشت ابهامش ماليد و دو نيم نمود و نصفش را به حسن و نيم ديگرش را به حسين داد. من همچنان نظاره مى كردم كه به خوردن آن «به» ميل پيدا نمودم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين غذاى بهشت است و غير ما كسى از آن نمى خورد مگر اين كه از حساب نجات پيدا كند و تو نيز بر طريق نيكى هستى( ۱۷۵) .

۱۵۵ - تشويق به عبادت در فرزندان

بسيار مى شد كه با مناجاتها و گريه هاى شبانه مادر، بچه ها از خواب بيدار مى شدند. امام حسينعليه‌السلام مى گويد:

در يك شب جمعه ديدم مادر در محراب عبادت ايستاده و تا طلوع صبح در ركوع و سجده بود و همه را دعا مى كرد. گفتم: مادرم! چرا براى خود چيزى نخواستى؟ گفت: پسرجانم! اول همسايه، بعد خودت( ۱۷۶) .

زهراعليها‌السلام در هنگام غروب نمى گذاشت بچه ها بخوابند و اگر در خواب بودند، آنها را بيدار مى كرد كه آن وقت، وقت استجابت دعاست. و همچنين در شبهاى قدر آنها را با غذاى سبك دادن بيدار نگاه مى داشت( ۱۷۷) .

او بچه ها را زياد به ياد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى انداخت( ۱۷۸) و به سفارش پدرش بچه ها را دسته گل مى دانست و آنها را براى ياد گرفتن قرآن و دعا به نزد او مى فرستاد( ۱۷۹) .

۱۵۶ - لباس بهشتى براى حسنين

عيد نزديك بود و حسنينعليه‌السلام جامه نو نداشتند. به مادرشان حضرت زهراعليها‌السلام گفتند: كه براى پسران فلانى لباسهاى نو دوخته شده، اى مادر! آيا براى ما لباس نو نمى دوزى؟

فرمود: ان شاءالله برايتان دوخته خواهد شد.

عيد كه فرا رسيد، جبرئيلعليه‌السلام دو جامه از جامه هاى بهشتى نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، حضرت به جبرئيل فرمود: برادر، جبرئيل! اين چيست؟

جبرئيل سخنان حسنينعليه‌السلام را به مادرشان و پاسخ حضرت زهراعليها‌السلام را كه فرموده بود: ان شاء الله برايتان دوخته خواهد شد، به آن حضرت گفت( ۱۸۰) .

۱۵۷ - درخواست ارث براى فرزندان

هنگامى كه فاطمه زهراعليها‌السلام حسنينعليه‌السلام را خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و عرض كرد: هذان ابناك فورثهما شيئا؛ اين دو پسران تويند، آن دو را چيزى از خود ارث بده».

فرمود: اما الحسن فله هيبتى و سوددى و اما الحسين فان له جراءتى و جودى؛ اما براى حسن، هيبت و سيادت من باشد و اما براى حسين، جراءت (شجاعت) و جود من باشد».

عرض كرد: راضى شدم.

و از اين رو حسن حليم و باحشمت بود و حسين جواد و شجاع بود( ۱۸۱) .

۱۵۸ - استفاده از جاذبه شعر در تربيت كودكان

حضرت زهراعليها‌السلام آن گاه كه كودكان خود را به بازى مى گرفت، و به تربيت روحى و پرورش جسمى عزيزان خود مى پرداخت، در قالب زيبايى اشعار اديبانه مى فرمود:

اشبه اباك يا حسن

واخلع عن الحق الرسن

و اعبدالها ذالمنن

و لا توال ذالاحن

حسن جان! مانند پدرت علىعليه‌السلام باش و ريسمان را از گردن حق بردار.

خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن كينه توز دوستى مكن.

و آن گاه كه امام حسينعليه‌السلام را بر روى دست نوازش مى داد، مى فرمود:

انت شبيه بابى

لست شبيها بعلى

حسين جان! تو به پدرم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شباهت دارى و به پدرت علىعليه‌السلام شبيه نيستى. امام علىعليه‌السلام سخنان فاطمهعليها‌السلام را مى شنيد و تبسم مى كرد( ۱۸۲) .

۱۵۹ - درجات اهل بيت پيامبر در قيامت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه فاطمهعليها‌السلام آمد. همين كه خواست لحظه اى در گوشه اى بيارامد، حسن آب خواست. حضرت برخاست و به نزد گوسفندى كه داشتيم رفته، با دست خويش ‍ شير دوشيد و در ظرفى نزد حسن آورد. در اين حال حسين نيز آب خواست. او سعى مى كرد آب را از حسن بگيرد، اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى گذاشت.

حضرت فاطمهعليها‌السلام كه از صداى بچه ها متوجه آنها شده بود، پيش آمد و ديد كه پيامبر سعى دارد آب را اول به حسن بدهد. گفت: گويا حسن را بيشتر از حسين دوست مى داريد؟

فرمود: نه، چون اول حسن آب خواست، مى خواهم نخست او بياشامد. و گرنه من، تو، اين نورديده و اين (على) كه خوابيده است، در روز قيامت همه مان در يك درجه خواهيم بود( ۱۸۳) .

۱۶۰- بازگويى سخنان پيامبر نزد فاطمه

حسين در دوران كودكى پاى منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نشست و هر آنچه را كه پيامبر مى فرمود، حفظ كرده، در خانه به مادرش فاطمه زهراعليها‌السلام باز مى گفت. روزى مادرش براى حسين صندلى آورد و او را بر آن نشاند و فرمود: خوب پسر جان! حالا مثل پدر موعظه كن.

او هم آنچه را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد فرموده بود، با لحن و حالت بازگو كرد.

فاطمهعليها‌السلام روزى شيرين زبانى حسينعليه‌السلام را براى پدر تعريف كرد و پيامبر را علاقه مند ساخت تا صداى حسينعليه‌السلام را كه مانند پدر بزرگ سخن مى گويد، بشنود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فكر مى كنم با ديدن من خجالت بكشيد. قرار شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جايى مخفى شود و آن وقت از حسين بخواهند، مثل بابا سخن بگويد و موعظه كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پشت پرده پنهان كردند و حسين شروع به سخنرانى كرد.

اما بر خلاف هميشه دچار لكنت زبان شد، او كه متوجه تعجب مادر شده بود، گفت: «مادر! تعجب نكن كه زبانم خوب نمى چرخد، علتش اين است كه در پشت پرده شخصى پنهان شده است كه اگر تمام سخنوران عالم جمع شوند، در پيش او زبانشان بند مى آيد. »

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شنيدن اين سخن از پس پرده بيرون آمد و حسينعليه‌السلام را در آغوش كشيد و دستش را زير چانه اش ‍ برد و سه مرتبه برلبان فرزند شيرين زبانش بوسه زد و فرمود: بابا به قربان شيرين زبانى ات برود( ۱۸۴) !

۱۶۱ - مشاهده تشنگى كودكان

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه عده اى از ياران عزم سفر به منطقه اى دور از مدينه كرد. پس اسباب مسافرت را جمع كرده، به راه افتادند. ساعتها پشت سر هم گذشت، ولى از بدى حادثه به آب و آبادى نرسيدند.

حضرت فاطمهعليها‌السلام كه مشاهده تنشنگى كودكان آزارش ‍ مى داد، حسن و حسينعليه‌السلام را به پيش رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و گفت: اينها كودك هستند و تاب تشنگى ندارند.

پيامبر نگاهى به آن دو كرد و متوجه شدت تشنگى آنها شد. حسن را در بغل گرفت و زبان در كامش نهاد آن گاه حسين را خواست و چنين كرد و به اين ترتيب هر دو سيراب شدند.( ۱۸۵)

۱۶۲ - رعايت عدالت بين فرزندان

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حسنينعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام آمدند و او چند دانه خرما بر ايشان ذخيره كرده بود، نزد آنها آورد، خوردند و شاد شدند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اكنون بر خيزيد و كشتى بگيريد!

آنها بر خاستند كشتى گرفتند و فاطمه زهراعليها‌السلام براى كارى بيرون رفت. وقتى وارد شد، شنيد كه پيغمبر مى فرمايد: اى حسن! بر حسين سخت بگير و او را به زمين بزن.

عرض كرد: پدر جان! و اعجبا! او را بر اين تشجيع مى كنى؟ بزرگ را به كوچك تشجيع مى كنى؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دختر جان! نمى پسندى بگويم حسن بر حسين سخت بگير و او را به زمين بزن، با اين حبيبم جبرئيل است كه مى گويد: اى حسين( ۱۸۶) !

۱۶۳ - بيمارى حسنين

ابن عباس گويد: حسنينعليه‌السلام بيمار شدند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از مردم به عيادت آنان آمدند. بعضى از افراد پيشنهاد كردند: يا ابا الحسين! چه خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى بنمايى، آن گاه على و فاطمه و فضه - كه جاريه آنان بود - نذر كردند كه اگر حسنين شفا يافتند سه روز روزه بگيرند.

هنگامى كه حسنينعليه‌السلام سلامتى خود را باز يافتند، در خانه علىعليه‌السلام چيزى براى افطار موجود نبود، لذا اميرالمؤمنينعليه‌السلام از شمعون يهودى خيبرى سه صاع جو وام گرفت و فاطمهعليها‌السلام از يك صاع آن سنج قرص نان پخت و در سفره افطار نهاد.

هنگامى كه آماده افطار شدند، نداى سائلى برخاست: سلام بر شما اى خاندان محمد! مسكينى از مساكين مسلمين بر در خانه شما آمده است، اطعام كنيد، خدا از مائده هاى بهشتى شما را روزى فرمايد. خاندان وحى نان غذا صبح كردند و جز آب چيز ديگرى به كامشان نرسيد...

فرداى آن شب را نيز روزه گرفتند و چون شب فرارسيد و نان افطار شان در سفره نهاده شد، يتيمى بر در خانه آمد و باز به همان ترتيب همگى غذاى خود را به يتيم ايثار كردند.

روز سوم اسيرى از راه رسيد و مطالبه طعام كرد، بار سوم نيز آنچه در سفره بود قبل از افطار از طرف خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايثار شد.