1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام0%

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده: م‍ح‍م‍د رض‍ا رم‍زی‌ اوح‍دی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 34437
دانلود: 4619

توضیحات:

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34437 / دانلود: 4619
اندازه اندازه اندازه
1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

فصل اول: تولد تا بعثت

۱- خبر تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مادر متولد شد، فاطمه بنت اسد نزد همسر خود ابوطالب (پدر على (عليه السلام) آمد و مژده تولد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او داد، ابوطالب به او فرمود: يك سبت (روزگار دراز و طولانى) صبر كن من هم مژده تولد مانند آن را كه جز نبوت ندارد، به تو خواهم داد، آنگاه امام فرمود: سبت مدت سى سال است و فاصله زمانى بين تولد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا تولد اميرالمؤمنينعليه‌السلام سى سال بود.( ۷)

۲- دستهايم رو به خداست!!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حضرت اميرعليه‌السلام بدنيا آمد، فاطمه بنت اسد همانند ساير نوزادان علىعليه‌السلام را قنداق مى كرد و دستهاى آن حضرت را در قنداق مى بست. اما بعد از اينكه فاطمه به سراغ علىعليه‌السلام مى آمد، مشاهده مى كرد دستهاى آن حضرت بيرون از قنداق است و پارچه ها هم پاره شده است، فاطمه بنت اسد دو پارچه مصرى محكم آورد دستهاى آن حضرت را محكم تر از قبل بست و آنگاه حضرت را در گهواره خود گذاشت، حضرت اميرعليه‌السلام با تكانى، مجدد دستمال ها را پاره كرد و دست خود را از قنداق بيرون آورد، مجدد فاطمه بنت اسد با سه پارچه محكم دست هاى حضرت را مى بندد، اجمالا تا هفت بار و هفت پارچه بر روى هم، دست هاى حضرت را در قنداق مى بندد باز حضرت دستان خود را باز مى نمايد. آنگاه حضرت علىعليه‌السلام به مادر خود مى فرمايد.

مادر دست مرا رها كن، دست على بايد باز باشد كه به درگاه خدا دراز كند( ۸)

۳- تربيت علىعليه‌السلام در دامان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى فاطمه بنت اسد مادر گرامى حضرت اميرعليه‌السلام آن حضرت را به دنيا آورد، از عمر مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سى سال مى گذشت. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن كودك را سخت دوست مى داشت از اين رو به مادرش فاطمه بنت اسد گفت: گهواره علىعليه‌السلام را در كنار بستر من بگذار! از آن پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تربيت و پرورش بيشتر على را به عهده گرفت و به هنگام شستشو خودش علىعليه‌السلام را مى شست و شير به دهانش مى ريخت و در موقع خواب گهواره اش را تكان مى داد و در بيدارى با او سخن مى گفت، و او را بر سينه خود مى فشرد... و هميشه او را به دوش مى گرفت و در كوهها و دره ها و بيابانهاى مكه او را به گردش مى برد.( ۹)

۴- بار خدايا! جمعشان را پراكنده مكن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شب بعد از عروسى حضرت فاطمه الزهراءعليه‌السلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ديدار وى به منزل علىعليه‌السلام آمد، آن گاه از علىعليه‌السلام پرسيد يا على همسرت را چگونه يافتى؟ حضرت عرض كرد: يا رسول الله ياور خوبى است در طاعت خدا، بعد از فاطمه الزهراءعليه‌السلام پرسيد: فاطمه جان شوهرت چگونه است؟ عرض كرد: شوهر بسيار خوبى است در اين هنگام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آنان دعا كرد: بار خداى جمعشان را پراكنده مكن و بين دلهايشان الفت بيفكن و...( ۱۰)

... لذا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى فاطمهعليه‌السلام همانا علىعليه‌السلام نزد خداوند بزرگوارتر از هارون است. زيرا، هارون موسى را خشمگين نمود و حال آنكه على هيچ گاه مرا خشمگين نساخت. سوگند به آنكه پدرت را به حق به پيامبرى مبعوث كرد هرگز يك روز هم بر او غصب نكردم و هيچ گاه نگاه ننمودم به چهره على، جز آنكه خشم از من رخت بربست.( ۱۱)

۵- جوانمرد نوجوانان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوطالب پدر حضرت علىعليه‌السلام نام علىعليه‌السلام را ظهير مى گفت: چرا كه بسيارى از مواقع او فرزندان، برادر زاده هاى خود را جمع مى كرد و به آنان دستور مى داد كه با هم كشتى بگيرند، البته اين يك نوع تفريح رايج در عرب بود، علىعليه‌السلام آن موقع كودك بود و داراى بازوانى درشت و كوتاه. علىعليه‌السلام آستين هاى خود را بالا مى زد و با بزرگ و كوچك از برادران و عمو زاده هاى خويش كشتى مى گرفت بطورى كه با يك چرخش و بكار بردن فن خاصى پشت همه آنها را به خاك مى برد، پدرش نيز او را تشويق مى كرد و مى فرمود: علىعليه‌السلام پيروز شد، بدين سبب او را ظهير ناميده اند.( ۱۲)

۶- براى ازدواج چه دارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى علىعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راجع به فاطمهعليه‌السلام خواستگارى كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسرور و شادمان تبسم نموده و فرمود: آيا براى اين امر چيزى دارى؟

علىعليه‌السلام عرض كرد پدر و مادرم فداى شما يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، من چيزى را از شما پنهان نمى كنم آنچه دارم يك شمشير و يك زره و يك شتر آبكش (يا اسب) است و جز اينها چيزى ندارم، نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شمشير براى تو لازم است زيرا تو مرد جنگ هستى و با آن در راه خدا جهاد مى كنى و شتر نيز از لوازم زندگى تست كه بايد با آن آبكشى نموده و براى اهل و عيال خود كسب روزى كنى و در مسافرت ها بارت را بر آن حمل نمايى، فقط زره تو مى ماند كه من آنرا به مهر زهراعليه‌السلام مى پذيرم يا علىعليه‌السلام مى خواهى ترا بشارتى دهم.

عرض كرد: بلى پدرم و مادرم فداى شما باد. فرمود: ترا بشارت باد كه خداى تعالى فاطمهعليه‌السلام را به تو در آسمان تزويج نمود. پيش از اينكه من او را در زمين به تو تزويج كنم.( ۱۳)

۷- لقب قضم براى علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جنگ احد بود طلحة بن ابى طلحه قهرمان و پرچمدار غول پيكر دشمن به ميدان تاخت. امام علىعليه‌السلام به ميدان او رفت و درگيرى شديدى پديد آمد و سرانجام طلحه بدست علىعليه‌السلام كشته شد. هنگامى كه طلحه با علىعليه‌السلام روبرو شد فرياد زد يا قضم و به نقل ديگر گفت: يا قضيم. شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: چرا دشمن، على را با اين لقب (قضم) خواند؟ امام صادقعليه‌السلام فرمود: اين لقب را براى اين به علىعليه‌السلام گفت.

در آغاز بعثت در مكه مشركان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آزار مى رساندند ولى تا ابوطالب پدر علىعليه‌السلام همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كسى جراءت جسارت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نداشت. تا اينكه مشركان عده اى از كودكان را واداشتند تا به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگ بيندازند. هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه خود بيرون مى آمد، كودكان سنگ و خاك به طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى انداختند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين جريان رنج آور (با توجه به اينكه موضوع به ميان كودكان كشيده شده بود) به علىعليه‌السلام (كه در آن زمان حدود سيزده سال داشت) شكايت كرد.

علىعليه‌السلام عرض كرد: پدرم و مادرم به فدايت اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر گاه از خانه بيرون رفتيد مرا نيز با خود بيرون ببريد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه علىعليه‌السلام از خانه بيرون آمدند كودكان مشركين، طبق معمول خود، به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگ انداختند. علىعليه‌السلام به سوى آنها حمله مى كرد و هر گاه به آنها مى رسيد گوش و بينى و عضله صورت آنها را مى گرفت و فشار مى داد و در هم مى كوبيد كودكان بر اثر درد شديد گريه مى كردند و به خانه خود باز مى گشتند، پدرانشان مى پرسيدند چرا گريه مى كنى؟ در پاسخ مى گفتند: قضمنا على قضمنا على علىعليه‌السلام ما را گوشمال و... داد از اين رو علىعليه‌السلام را به عنوان قضم ياد كردند (يعنى گوشمال دهنده و درهم كوبنده).( ۱۴)

غالب در جمله غزوه ها به شجاعت

خاصه به، بدر و حنين و خيبر و خندق( ۱۵)

۸- مشاهدات قبلى و غيبى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در مورد مشاهدات قلبى خود در آغاز بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند:

ارى نور الوحى و الرسالة و اشم و ريح النبوة... در آن هنگام نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را (از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) استشمام مى كردم.( ۱۶)

از اين سخن امامعليه‌السلام معلوم مى شود كه هر انسانى علاوه بر چشم و گوش باطنى حس شامه و بويايى قلبى نيز دارد، سپس امامعليه‌السلام در مورد مشاهدات قلبى خود در آغاز بعثت ادامه مى دهد: و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله و عليه و آله و سلم؛ هنگامى كه وحى بر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم سپس ادامه مى دهند: فقلت يا رسول الله ما هذه الزلة فقال: هذا الشيطان قد آيس من عبادته امام مى فرمايد: كه پس از شنيدن صداى ناله با گوش جان از رسول خدا پرسيدم كه يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله، ناله شيطان است كه از پرستش خود نوميد شده است در اينجا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست بنبى و لكنك وزير... تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را كه من مى بينم تنها تفاوت من با تو اين است كه تو پيامبر نيستى ولى وزير من هستى.

۹- پرورش دهنده علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه علىعليه‌السلام به سن حدود شش سالگى رسيد، قحطى و كمبود سراسر مكه و اطراف آن را فرا گرفت، ابوطالب پدر علىعليه‌السلام كه مرد آبرومند و عيالوار بود در مضيقه سختى قرار گرفت، خويشان ابوطالب تصميم گرفتند سرپرستى بعضى از فرزندان او را به عهده بگيرند رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد عمويش ابوطالب آمد و فرمود: علىعليه‌السلام را به من واگذار تا سرپرستى او را به عهده بگيرم و در پرورش او كوشا باشم ابوطالب پيشنهاد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پذيرفت از آن پس علىعليه‌السلام به خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه يافت و تحت نظارت و پرورش مستقيم و مخصوص آن حضرت قرار گرفت تا آن هنگام كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به پيامبرى مبعوث گرديد. نخستين كسى كه به آن حضرت ايمان آورد امام علىعليه‌السلام بود كه در آن هنگام ده سال داشت به اين ترتيب آن حضرت پروريده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و تمام ذرات وجودش با رهنمودهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رشد و نمو نمود.( ۱۷)

نوشته بر در فردوس كاتبان قضا

نبى رسول و وليعهد حيدر كرار( ۱۸)

۱۰- مولود قرآن خوان!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عباس بن عبدالمطلب روايت كرده زمانى كه على بن ابيطالبعليه‌السلام بدنيا آمد قندانه او را به دست حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند. حضرت علىعليه‌السلام به تلاوت آيات اوليه سوره مؤمنون و آيات بعدى آن پرداخت و وقتى به آيه اولئك هم الوارثون رسيد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به خدا قسم! كه اى علىعليه‌السلام تو امير ايشان مى باشى.( ۱۹)

۱۱- كودك خوش اقبال و فرخنده!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جابر گويد: امام باقرعليه‌السلام به من خبر داد: يكى از زنان طايفه بنى هلال، دايه حضرت علىعليه‌السلام بود كه در زمان شيرخوارگى حضرت در خيمه خود به او شير مى داد و نگهداريش مى كرد، آن زن پسرى هم داشت كه برادر همشير علىعليه‌السلام به حساب مى آمد ولى سنش يازده ماه و چند روز از على بزرگتر بود در كنار خيمه آنان چاهى قديمى قرار داشت روزى آن طفل بر لب چاه آمد و سر خود را داخل آن نمود علىعليه‌السلام نيز مصمم شد به دنبال او برود، پاى علىعليه‌السلام به ريسمانهاى خيمه پيچيده شد و آنگاه طنابها را كشيد تا خود را به برادر رضاعى خود برساند آنگاه به يك پا و دست او چسبيد به حالتى كه دست او را در دهان و پايش را به دست گرفت تا از فرو افتادن او در چاه آب جلوگيرى كند. در همين حال مادر رضاعى علىعليه‌السلام از راه رسيد و صحنه را مشاهده كرد و شيون كنان فرياد زد: اى اهل قبيله ام، اى طايفه ام بيائيد، چه بچه فرخنده و مباركى!! على فرزندم را نگه داشته تا در چاه نيفتد سپس دو كودك را از سر چاه دور كرد مردم نيز از نيروى طفلى با آن سن و سال در شگفتى فرو رفته بودند، كه با بند شدن پاى علىعليه‌السلام به طنابهاى خيمه چگونه خود را كشيده تا دستش را به برادرش برساند لذا بدين جهت مادر رضاعيش او را ميمون ناميد يعنى مبارك و فرخنده و آن كودك در ميان طايفه بنى هلال به معلق ميمون شهرت يافته بود.( ۲۰)

۱۲- قبله حاجات علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه حضرت علىعليه‌السلام در حمل مادر خود فاطمه بن اسد بود چون حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه بنت اسد را مى ديدند، اگر فاطمه نشسته بود بى اختيار از جاى خود برمى خاست وقتى از جناب فاطمه بنت اسد سئوال مى كردند چرا تو با حمل بچه اى كه دارى باز بر مى خيزى، فرمود: حالت عجيبى در خود مى بينم هر وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بينم بچه در رحم من به حركت مى آيد و متوجه مى شوم كه فرزندم قيام نموده لهذا هنگام ديدن آن حضرت بى اختيار بر مى خيزم و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در پيش من از طرفى به طرف ديگر مى رود فى الفور جنين من نيز به همان سمت به حركت در مى آيد بنابراين من نيز ناچارم روى خود را بدان طرف نمايم، لذا حضرت علىعليه‌السلام از حالت و مرتبت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منكشف بوده در هنگامى كه هنوز تولد نيافته بود و اين نيست مگر از خواص نفس قدسى( ۲۱) لذا اهل تسنن به همين دليل وقتى كه نام مبارك علىعليه‌السلام را به زبان مى آورند مى گويند كرم الله وجهه (خداوند بر مقامش بيفزايد) و فقط درباره علىعليه‌السلام اين جمله را مى گويند ولى درباره ساير صحابه جمله (رضى الله عنه) مى گويند.

۱۳- تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام اولين هاشمى است كه پدر و مادرش هاشمى بودند (فاطمه بنت اسد بن هاشم و ابوطالب ابن عبدالمطلب بن هاشم) حضرت امير در روز جمعه ۱۳ رجب ده سال قبل از بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ۲۳ سال پيش از هجرت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شهر مكه و در خانه خدا به دنيا آمد. ابن قعنب مى گويد: با عباس بن عبدالمطلب و گروهى ديگر روياروى خانه ى خدا نشسته بوديم فاطمه بنت اسد به سوى خانه ى خدا آمد و ايستاد و گفت: خداوندا به تو پيامبرانت و كتابهايشان ايمان دارم. گفتار ابراهيمعليه‌السلام جد خود را راستين مى دانم همانگونه اين خانه را به فرمان تو بنا نهاد... تو را به او، و به اين كودك كه با خود در شكم دارم، سوگند مى دهم كه زادنش را بر من آسان كن در همين هنگام به چشم خويش همه ما ديديم كه ديوار خانه ى خدا از هم شكافت و آن گرامى بانو پا به درون آن گذارد و ديوار دوباره به هم آمد ما هم شتابناك برخاستيم تا در خانه را باز كنيم اما هر چه كرديم باز نشد... و دانستيم كه اين حكمت خداوندى است. سپس فاطمه بنت اسد بعد از چهار روز با كودك خود از خانه كعبه بيرون آمد. طبق پاره اى از روايات ابوطالب در هنگام ولادت حضرت علىعليه‌السلام در مكه حضور نداشت، آنگاه كه ابوطالب آمد، فرزند را از مادر گرفت و به همراه فاطمه به سمت خانه كعبه رفت و از خداى كعبه خواست كه نام او را هم خود معين كند و شعرى در پى درخواستش خواند: اى پروردگار شبهاى تيره و تاريك، اى پروردگار ماه نورانى و درخشان، به امر خود براى ما بيان كن، كه چه سزاوار او مى بينى درباره اين فرزند و او فكر مى كرد نام فرزند خود را چه بگذارد ورقه سبزى از آسمان فرود آمد كه روى آن نوشته شده بود:

خصصتما من ولد الزكى

الطاهر المطهر المرضى

واسمه من شامخ على

على اشتق من العلى

يعنى: شما زن و شوهر را به وجود فرزندى پاك و مفتخر ساختيم. فرزندى كه پاكيزه و برگزيده و مورد پسند خداست. نام او را به سبب عظمتش على گذاشتيم. نام على از نام خداى على اعلى مشتق است.( ۲۲)

۱۴- كودك بت شكن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت علىعليه‌السلام دوران كودكى خود را مى گذرانيد. روزى پدرش ابوطالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت: علىعليه‌السلام را ديدم كه بتهاى بت پرستان را مى شكند. مى ترسم كه بزرگان قريش با خبر شوند و به او آسيب برسانند، فاطمه مادر على گفت: شگفتا من خبرى عجيب تر از اين به تو بدهم آن هنگامى كه علىعليه‌السلام بچه بود و در رحم من قرار داشت روزى كنار كعبه رفتم به طواف كعبه، قصد پرستش خدا را كردم. بت پرستان، بت هاى خود را در محلى در كنار كعبه گذاشته بودند. وقتى كه در طواف به روبروى آن محل رسيدم علىعليه‌السلام در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بتها ناتوان مى شدم.( ۲۳)

۱۵- خواسته هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خداوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: اى على! پنج چيز درباره ى تو از خدا خواستم كه خداوند همه را به من عطا كرد:

۱- اينكه من اول كسى باشم كه از قبر بر مى خيزم و غبار از چهره مى افشانم، و تو هم با من باشى.

۲- خداوند اجازه دهد كه من و تو در محل سنجش اعمال بايستيم.

۳- ترا در قيامت پرچمدار من قرار دهد.

۴- امت مرا به دست تو از حوض كوثر سيراب كند.

۵- هنگام رفتن به بهشت ترا پيشرو امت قرار دهد.

آنگاه فرمود: شكر خداى را كه بر من منت نهاد و همه ى اين تقاضاها را پذيرفت.( ۲۴)

۱۶- پيشگويى ولادت حضرت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در زمان حضرت ابوطالبعليه‌السلام راهبى زندگى مى كرد بنام مثرم بن دعيت بن شيتقام.

اين مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت كرده بود و هرگز حاجتى از خداوند نخواسته بود.

تا اينكه از خدا خواست، خداوندا! يكى از اولياء خود را به من نشان ده؛ خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسيد و او را در مقابل خود نشانيد و گفت: خدا تو را رحمت كند، تو كيستى؟

حضرت فرمود: مردى از منطقه تهامه.

پرسيد از كدام طايفه عبد مناف؟ فرمود: از بنى هاشم.

راهب بار ديگر برخاست و سر حضرت ابوطالبعليه‌السلام را بوسيد و گفت: خدا را شكر كه خواسته مرا اعطا كرد و مرا نميراند تا ولى خود را به من نشان داد.

سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده كه آن مژده اى به توست. حضرت ابوطالبعليه‌السلام پرسيد آن بشارت چيست؟ گفت: فرزندى از صلب تو بوجود مى آيد كه ولى الله است.

اوست ولى خدا و امام متقين و وصى رسول رب العالمين.

اگر آن فرزند را ملاقات كردى از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام مى گويد: و شهادت مى دهد كه خدايى جز الله نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشين بر حق او هستى نبوت با محمد و وصايت با تو كامل مى شود.

در اينجا حضرت ابوطالبعليه‌السلام گريه كرد و فرمود: نام اين فرزند چيست؟ او گفت: نامش على است.( ۲۵)

۱۷- قارى قرآن در آغوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنوز لحظات اول تولد امام علىعليه‌السلام بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را به بغل گرفت حضرت ابوطالبعليه‌السلام مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علىعليه‌السلام صحبتهاى خصوصى مى كرد و سوالات بسيارى از او نمود علىعليه‌السلام هم با اسرارى كه بين خود داشتند با آن حضرت سخن گفت: و آنگونه كه انبيا و جانشينانش با يكديگر سخن مى گويند با هم صحبت كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با زبان مبارك خود دهان علىعليه‌السلام را باز كرد و زبان خود را در دهان او قرار داد. در اين حال دوازده چشمه از زبان آن حضرت بر دهان علىعليه‌السلام باز شد و اين چنين كام او را برداشت.

بعد از آن پيامبر در گوش راست علىعليه‌السلام اذان و در گوش چپ او اقامه گفت: سپس نوزاد كعبه رو به پدر خود كرد و گفت: اكنون نزد مثرم راهب( ۲۶) برو و او را بشارت ده و آنچه را كه ديدى براى او بازگو كن، اكنون در فلان غار است

بعد از آن پيامبر صلى الله عليه و آله مولود كعبه را در آغوش خود گرفت و همگى به خانه ابوطالب وارد شدند.( ۲۷)

۱۸- خبر تولد علىعليه‌السلام براى راهب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مثرم راهب كه دستان آن قبلا اشاره شد خبر تولد علىعليه‌السلام را به ابوطالب داده بود و گفته بود كه سلام مرا به آن تازه مولود كعبه برسان بعد از تولد علىعليه‌السلام در همان ساعات اول تولد رو به پدر كرد و گفت: اكنون نزد مثرم برو و او را بشارت ده...

حضرت ابوطالب از مكه راهى سرزمين شام شد تا در كوه لكام( ۲۸) در غارى كه قبلا محل آن معين شده بود مثرم را از ولادت علىعليه‌السلام مطلع كند.

لذا در روزهاى بعد از ولادت علىعليه‌السلام ناگهان ابوطالبعليه‌السلام چهل روز از چشم مردم غايب شد و راهى شام شد.

هنگامى كه به كوه لكام رسيد و وارد غار شد مشاهده كرد كه مثرم از دنيا رفته و جسد او در رو انداز روزانه اش پيچيده شده و بسوى قبله قرار داده شده است. و هم چنين او دو مار سياه و سفيد را ديد كه كنار بدن او از آن مواظبت مى كنند مارها همين كه حضرت را ديدند، در غار پنهان شدند. حضرت ابوطالبعليه‌السلام مقابل جنازه مثرم قرار گرفت و گفت: سلام بر تو اى ولى خدا.

ناگهان خداوند مثرم را زنده كرد او به پا خاست در حاليكه دست بر صورت خود مى كشيد و مى گفت:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ان عليا ولى الله و الامام بعد نبى الله

حضرت ابوطالب به مثرم گفت: بشارت ده كه على در زمين ظاهر گشته است!

مثرم پرسيد: علامت آن شبى كه بدنيا آمد چه بود؟ حضرت ابوطالبعليه‌السلام تمام ماجراهاى پيش آمده را براى مثرم بازگو كرد، تا آنجا كه گفت: علىعليه‌السلام به سخن آمد و به من گفت: نزد تو بيايم و تو را بشارت دهم و آنچه ديده ام برايت بازگو كنم.

مثرم گريه كرد و سپس سجده شكر بجا آورد و بعد از آن دراز كشيد و خوابيد و گفت: رو انداز را روى من قرار بده؛ ابوطالب روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنيا رفته است ابوطالبعليه‌السلام سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت: پاسخى نشنيد.

اينجا بود كه بار ديگر دو مار بيرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالبعليه‌السلام حضرت هم جواب آنها را داد. سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گرد كه تو از ديگران سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى.

حضرت به آن دو مار گفت: شما كيستيد؟ آنها گفتند: ما عمل صالح او هستيم كه خداوند ما را از نيكيهاى اعمالش خلق كرده و تا روز قيامت در اينجا از او محافظت مى كنيم و روز قيامت يكى از ما پيش روى او و ديگرى از پشت سرش او را به بهشت هدايت مى كنيم.

پس از اين ماجرا حضرت ابوطالبعليه‌السلام از شام به مكه بازگشت و اين سفر چهل روز به طول انجاميد.( ۲۹)

۱۹- غذاى بهشتى براى ابوطالبعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آن هنگام كه حضرت ابوطالبعليه‌السلام خبر ولادت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از مثرم راهب شنيد به او گفت: من واقعيت سخن تو را بايد با برهانى روشن و دليلى واضح بدانم. مثرم گفت: چه مى خواهى كه از خداوند برايت بخواهم و هم اكنون به تو عطا كند تا برايت دليلى باشد؟

حضرت ابوطالبعليه‌السلام فرمود:

هم اكنون غذايى از بهشت مى خواهم

راهب اين دعا را كرد و هنوز دعايش تمام نشده بود كه طبقى ظاهر شد كه در آن از ميوه هاى بهشت بود: رطب، انگور و انار حضرت ابوطالبعليه‌السلام يك انار برداشت و از نزد مثرم بيرون آمد و خوشحال به خانه رسيد و آن را ميل كرد. از همان ميوه بهشتى در صلب مقدس اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به وجود آمد.( ۳۰)

۲۰- غذاى بهشتى براى فاطمه بنت اسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى فاطمه بنت اسد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد كه خرمايى ميل مى كند كه بوى خوش آن از تمام عطرهاى مشك و عنبر بالاتر است و آن خرما از نخلى بود كه شاخه اى نداشت!

فاطمه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خرما در خواست كرد و حضرت خرمائى به او داد تا او ميل كند فاطمه پس از اينكه آن خرما را خورد خرمايى نيز براى شوهرش ابوطالبعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طلب كرد حضرت براى او هم خرما داد.

شب كه شد ابوطالبعليه‌السلام بوى خوشى را استشمام كرد كه هرگز مانند آن را نبوييده بود. فاطمه كه متوجه ابوطالبعليه‌السلام بود خرما را به او نشان داد و او هم ميل كرد. و وجود جسمانى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از نتيجه آن خرماى بهشتى بوجود آمد.( ۳۱)

۲۱- پيشگوئى كاهن درباره مادر علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى حضرت فاطمه بنت اسد مادر علىعليه‌السلام با عده اى از زنان قريش نشسته بود در اين حال پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با چهره نورانى خود ظاهر شدند در حالى كه يكى از كاهنان پشت سر آن حضرت مى آمد و آن حضرت را زير نظر داشت و به دقت او را نگاه مى كرد.

وقتى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزد آن زنان رسيدند كاهن از آنان درباره حضرت پرسيد. آنان گفتند: اين محمد است، صاحب شرف عظيم و فضيلت شامخ، كاهن آنچه از منزلت حضرت مى دانست به آنان گفت، و درباره آينده آن حضرت و پيامبريش و مقام بلندى كه به آن دست خواهد يافت به آنان بشارت داد سپس اضافه كرد:

در بين شما آن بانويى كه پيامبر را در كودكى پرستارى كرده است بزودى همين پيامبر فرزند اين زن را پرستارى مى كند( ۳۲) كه هر دو از يك ريشه اند. او را به اسرار و صحبت خود مخصوص مى گرداند و يگانگى و برادرى خود را با او قرار مى دهد.

فاطمه بنت اسد به كاهن گفت: منم آنكه از او نگهدارى كرده ام. من همسر عموى او هستم كه به آينده او اميد دارد و منتظر است، كاهن گفت:

اگر راست مى گويى بزودى پسرى عالم، و مطيع پروردگار و عالى مقام به دنيا مى آورى كه نام او سه حرف است.

او در همه امورش پيرو اين پيامبر است و در همه امور كوچك و بزرگ او را يارى مى كند پريشانى ها را از او مى زدايد... او و پسر تو كه جانشين اوست پيامبر را بعد از رحلتش در حجره اش دفن مى كند.( ۳۳)

۲۲خواب فاطمه بنت اسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد مى گويد: آن روز درباره سخن آن كاهن فكر كردم و شب همان طور در خواب چنين ديدم: كه كوههاى شام به حركت درآمده و پيش مى آمدند در حالى كه پوششى از آهن بر روى آنها بود، و از داخل آنها صداى وحشتناكى برمى خاست. كوههاى مكه نيز به حركت درآمده و به استقبال آنها رفتند و با همان صداى وحشتناك جوابشان را دادند. منظره وحشت آورى بود و آن كوهها مانند شتر رم كرده و در هيجان بودند. كوه ابوقبيس مانند اسب به حركت درآمده بود و قطعات آن از راست و چپش مى افتاد و مردم آنها را جمع مى كردند.

من نيز همراه مردم به جمع كردن پرداختم و چهار شمشير و يك كلاه خود آهنين طلاكوب شده برداشتم همينكه وارد مكه شدم يكى از آن شمشيرها در آب افتاد و به قعر آن رسيد و سپس به آسمان بالا رفت دومى آن هم مستقيم به آسمان رفت و سومى به زمين افتاد و شكست و چهارمى از غلاف بيرون كشيده و در دست من ماند.

من آن را بدست گرفته و مى چرخاندم كه ناگاه آن شمشير به بچه شيرى تبديل شد و سپس به شير مهيبى مبدل گرديد و از دست من خارج شد و به سوى كوهها به راه افتاد و همچنان پستى و بلندى هاى آن را در مى نورديد. در آن حال مردم از او مى ترسيدند و از او حذر مى كردند، كه ناگهان محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و دست در گردن او انداخت و مانند آهوى مهربان با او همراه شد.

آنگاه من از خواب بيدار شدم در حالى كه مرا لرزه گرفته بود و به وحشت افتاده بودم در پى تعبيركنندگان خواب خود رفتم تا آنكه يكى از آنها خواب مرا، به من خبر داد او در تعبير چنين گفت:

تو چهار فرزند پسر و بعد از آنها دخترى بدنيا مى آورى يكى از پسران تو غرق مى شود و ديگرى در جنگ كشته مى شود و آن ديگر مى ميرد و نسل او باقى مى ماند ولى چهارمى آنها امام مردم مى شود او صاحب شمشير و حقيقت است او صاحب فضيلت و مقام والا است او پيامبر مبعوث شده را به بهترين وجهى اطاعت مى كند( ۳۴)

۲۳- خواب بعدى فاطمه بنت اسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد مى گويد: اين رويا همچنان در ذهن من بود تا خداوند سه پسر به من عطا كرد: عقيل و طالب و جعفر سپس به علىعليه‌السلام حامه شدم.

در آن ماهى كه علىعليه‌السلام را به دنيا آوردم در خواب ديدم عمودى از آهن از وسط سر من جدا شد و در هوا به حركت درآمد تا به آسمان رسيد و سپس به سوى من بازگشت در خواب پرسيدم: اين چيست؟ به من گفته شد:

اين قاتل اهل كفر و صاحب پيمان پيروزى است. حمله او شديد است و از ترس او به وحشت درمى آيند.

او كمك پروردگار براى پيامبرش و تأئید او بر عليه دشمنش مى باشد( ۳۵)

۲۴- قربانى براى درخواست فرزند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد تا مدتى صاحب هيچ فرزندى نمى شدند. به همين جهت سرپرستى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بر عهده گرفتند و از وجود او خرسند شدند و درخشش وجود او را در خانه خود سعادت مى دانستند و او را بعنوان فرزند خود پذيرفتند.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در خانه آنان بهترين و بالاترين دوران رشد را سپرى كرد محبت مادرانه فاطمه بنت اسد نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حدى بود كه آن حضرت او را مادر خطاب مى كرد. پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن روزگار رغبت فاطمه را به مادر شدن متوجه شد لذا روزى به او فرمود:

مادر جان! يك قربانى خالصانه براى خداوند ذبح كن و در آن شريكى قرار مده، خداوند آن را از تو مى پذيرد و از تو قبول مى كند و حاجت تو را زود برمى آورد.

فاطمه بنت اسد امر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را اطاعت كرد و خالصانه قربانى كرد و از خداوند خواست فرزند پسرى به او عطا كند. دعاى او را مستجاب كرد و او به آرزويش رساند و پنج فرزند به او عطا فرمود: عقيل، طالب، جعفر، علىعليه‌السلام ، و بعد از آنها خواهرشان فاخته كه معروف به ام هانى است( ۳۶)

۲۵- لرزه در مكه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از آن شبى كه وجود مبارك اميرالمؤمنينعليه‌السلام در رحم مادر قرار گرفت تا چند روز زمين به لرزه درآمد بطورى كه قريش بشدت از آن زمين لرزه نگران شدند و به وحشت افتادند و به يكديگر گفتند:

خدايان بت هاى خود را بر فراز كوه ابوقبيس ببريد تا از آنها بخواهيم اين زلزله را برطرف كنند و اين مسئله را دفع نمايند.

وقتى آنها بهمراه بت ها برفراز كوه جمع شدند لرزش آن بيشتر شد بطورى كه صخره ها و تخته سنگها را به حركت درآورد و آنها را متلاشى ساخت و بتها به صورت روى زمين افتادند. آنها وقتى اين منظره را ديدند گفتند: ما در مقابل اين امر عظيم طاقت نداريم! اينجا بود كه حضرت ابوطالبعليه‌السلام بر فراز كوه آمد و در حالى كه به اضطراب مردم اهميتى نمى داد فرمود: اى مردم خداوند تبارك و تعالى امشب حادثه جديدى در جهان هستى ايجاد كرده و مخلوقى را خلق كرده كه اگر او را اطاعت نكنيد و به ولايت او اقرار ننماييد و به امامتش گواه نباشيد، اين لرزه و زلزله آرام نمى گيرد و آنقدر ادامه پيدا مى كند كه در سرزمين تهامه براى شما مسكنى باقى نماند.

مردم گفتند: اى ابوطالب، هر چه تو بگويى مى پذيرم حضرت ابوطالبعليه‌السلام گريه كرد و دستهاى خود را به سوى خداوند بلند كرد و عرضه داشت: الهى و سيدى اسالك بالمحمدية المحمودة و بالعلوية العاليه و بالفاطمية البيضاء و الا تفضلت على تهامه بالرافة و الرحمة( ۳۷) با دعاى حضرت ابوطالبعليه‌السلام زلزله آرام گرفت و مردم اين دعا را بخاطر خود سپردند و نوشتند و در همان زمان جاهليت آن دعا را در گرفتاريهاى خود مى خواندند در حالى كه معانى و حقيقت آن را نمى دانستند( ۳۸)

۲۶- تكلم علىعليه‌السلام در رحم مادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از هنگامى كه فاطمه بنت اسد به اميرالمؤمنينعليه‌السلام حامله شد زيبايى چهره اش افزوده گشت فاطمه صداى فرزندش را از درون مى شنيد كه مى گفت:

لا اله الا الله، محمد رسول الله، به تختم النبوة و بى تختم الولاية، خدايى جز الله نيست، محمد پيامبر خداست، با او نبوت و با من ولايت ختم مى شود

گاهى حضرت در شكم مادر خود با مردم بيرون سخن مى گفت حتى روزى با برادر خود جعفر سخن گفت، كه جعفر با شنيدن صداى علىعليه‌السلام از درون شكم فاطمه بنت اسد بيهوش روى زمين افتاد( ۳۹)

۲۷- سقوط بتها در مقابل فاطمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى فاطمه بنت اسد براى زيارت وارد كعبه شد ناگهان بتها به صورت روى زمين افتادند فاطمه بنت اسد دست بر شكم خود كشيد و خطاب به پسرش گفت:

نور چشمانم، اكنون كه به دنيا نيامده اى بتها در برابرت سجده مى كنند، پس چگونه خواهى بود زمانى كه بدنيا بيايى؟!

فاطمه اين ماجرا را براى شوهرش ابوطالبعليه‌السلام نقل كرد حضرت گفت: اين فرزند؛ همان كسى است كه شيرى در راه طائف درباره او با من سخن گفت؛ و خبر تولد او را به من داد. (روزى در راه طائف شيرى با حضرت ابوطالب روبرو شد و در مقابل او تعظيم كرد. حضرت ابوطالب به او فرمود: بحق خالقت ماجراى خود را برايم بازگو كن شير گفت:

تو پدر اسد الله و پشتيبان محمد پيامبر خدا و مربى شير خدا هستى!)( ۴۰)

۲۸- گفتگوى و تبريك موجودات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد مى گويد: چندين ماه كه از حمل من مى گذشت، وقتى نزديك بدنيا آمدن علىعليه‌السلام شد از نار هر سنگ و كلوخ و درختى كه عبور مى كردم مى شنيدم كه به من مى گفتند:

هنيئالك يا فاطمه، بما خصك الله من الفضل و الكرامة بحملك بالامام الكريم اى فاطمه گوارايت باد، آنچه از فضل كرامت، كه خدايت بدان اختصاص داده، بخاطر آنكه تو حامل امام كريم هستى( ۴۱)

۲۹- ابوطالب صبر كن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شب جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى ام از عام الفيل بود( ۴۲) ثلثى از شب گذشته بود كه درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد حضرت ابوطالب به او گفت: ناراحت به نظر مى آيى؟ فاطمه گفت: احساس درد و ناراحتى دارم. حضرت آن اسمى را كه در ذكر آن از گرفتاريها نجات مى يافت را بر زبان آورد و فاطمه نيز بواسطه گفتن آن ذكر آرام گفت:

سپس به او گفت: من مى روم عده اى از زنان آشنايت را بياورم تا در اين موقع شب تو را در ولادت فرزندت يارى دهند.

فاطمه گفت: هر طور صلاح مى دانى عمل كن.

ناگهان صدايى از گوشه خانه شنيده شد كه گفت: اى ابوطالب، صبر كن! چرا كه ولى خدا را دست نجس نبايد لمس كند( ۴۳)

۳۰- فاطمه بنت اسد و ورود به كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صبح هنگام، بار ديگر فاطمه بنت اسد را درد عارض شد. حضرت ابوطالبعليه‌السلام ناراحت و پريشان از خانه بيرون آمد در راه عده اى از زنان قريش را ديد كه علت ناراحتى را از او پرسيدند حضرت پاسخ داد: فاطمه در شديدترين حال وضع حمل قرار گرفته است و سپس ابوطالب دست بر صورتش گذاشت در اين حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و پرسيد:

عمو جان، چرا ناراحتى؟!

عرض كرد: فاطمه بنت اسد در حال وضع حال است.

در همين حال، فاطمه ندايى را شنيد كه مى گويد: اى فاطمه، بر تو باد كه به خانه خدا بروى!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست ابوطالبعليه‌السلام را گرفت و با هم نزد فاطمه آمدند و او را با خود كنار خانه خدا آوردند( ۴۴)

۳۱- جبرئيل و فاطمه بنت اسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد در قسمت پشت كعبه (يعنى پشت آن سمتى كه درب در آن است) ايستاده بود و رو به كعبه دعا مى خواند كه ناگهان پيش چشمان همه حاضران ديوار خانه خدا از همان قسمت شكاف برداشت و آنقدر از هم فاصله گرفت كه فاطمه توانست از شكاف ديوار وارد شود و جبرئيل او را به داخل برد و دوباره ديوار به هم آمد و او داخل كعبه ماند( ۴۵)

۳۲- فاطمه در داخل كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قدم گذاشتن فاطمه بنت اسد به داخل كعبه چيزى جز دعوت خداوند نبود چرا كه از در خانه وارد نشد بلكه خالق جهان ديوار را براى او شكافت و فاطمه را فرا خواند و دوباره ديوار را بست و اينك بايد، پذيرايى الهى از اين مهمان صورت گيرد.

آرى اين چنين بود كه فاطمه بنت اسد به داخل كعبه چيزى جز دعوت خداوند نبود چرا كه از در خانه وارد نشد بلكه خالق جهان ديوار را براى او شكافت و فاطمه را فرا خواند و دوباره ديوار را بست و اينك بايد، پذيرايى الهى از اين مهمان صورت گيرد.

آرى اين چنين بود كه فاطمه در آن سه روزى كه در درون كعبه ماند از ميوه ها و غذاى بهشتى برايش آوردند( ۴۶) .

۳۳- پرستاران فاطمه در كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى فاطمه بنت اسد در درون كعبه قرار گرفت پنج بانو نزد او آمدند در حالى كه لباس همچون حرير سفيد بر تن داشتند و عطرى خوش تر از مشك ناب از آنان شنيده مى شد. اينان حوا و ساره و آسيه و مادر موسى بن عمران و مريم مادر عيسىعليه‌السلام بودند،

اينان از طرف خداوند براى كمك در ولادت علىعليه‌السلام فرستاده شدند چرا كه نبايد زنان ناپاك مكه در ولادت چنين مولودى حضور داشته باشند، آنان رو به فاطمه كردند و گفتند: السلام عليك ولية الله: سلام بر تو اى بانويى كه از اولياى خدا هستى

فاطمه جواب سلام آنان را داد. زنان بهشتى برابر او نشستند در حالى كه هر يك ظرف عطرى از نقره در دست داشتند( ۴۷)

۳۴- چگونگى تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام بر روى سنگ سرخى كه در گوشه راست كعبه است بدنيا آمد و همين كه قدم بر زمين گذاشت به سجده افتاد و در همان حال دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت:

اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا و رسول الله. و ان عليا و صى محمد رسول الله. بحمد يختم الله النبوة و بى يتم الوصية و انا اميرالمومنين يعنى: شهادت مى دهم كه خدايى جز الله نيست و محمد پيامبر خداست و على وصى محمد رسول الله است. با محمد نبوت ختم مى شود و با من وصايت كامل مى شود و من اميرالمؤمنين هستم

سپس فرمود:

جاء الحق و زهق الباطل حق آمد و باطل رفت.( ۴۸)

۳۵- ناله شيطان در تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آنگاه كه اميرالمومنين علىعليه‌السلام به دنيا آمد نور حضرت از كعبه تا سينه آسمان را شكافت و بتهايى كه بر روى كعبه نصب شده بود به صورت افتادند.

شيطان فرياد بر آورد و گفت: واى بر بتها و عبادت كنندگانشان از اين فرزند!( ۴۹)

۳۶- علىعليه‌السلام و بانوان بهشتى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى علىعليه‌السلام به دنيا آمد رو به آن پنج بانوى بهشتى نمود و به آنها سلام و خير مقدم گفت: و سپس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له. و اشده ان محمدا رسول الله. به تختم النبوة و بى تختم الولاية؛ شهادت مى دهم كه خدايى جز الله نيست، يگانه است است و شريك ندارد. و شهادت مى دهم كه محمد پيامبر خداست، با او نبوت و با من ولايت ختم مى شود

آنگاه حضرت حوا؛ تازه مولد را از زمين برداشت و در آغوش خود گرفت. علىعليه‌السلام نگاهى به صورت او انداخت و با بيانى رسا و واضح گفت: سلام بر تو اى مادر! حوا پاسخ گفت: سلام بر تو پسرم!

حضرت پرسيد: پدرم (آدمعليه‌السلام چه مى كند؟ گفت: غرق در نعمتهاى خداوند است و در جوار پروردگار متنعم است. سپس حضرت مريم نزديك آمد در حالى كه ظرف عطرى همراهش بود و علىعليه‌السلام را از آغوش حوا گرفت. مولود كعبه نگاهى به روى مريم كرد و گفت: سلام بر تو خواهرم! گفت: سلام بر تو برادرم! پرسيد عمويم چه مى كند؟ او گفت: خوب است و به تو سلام رسانده است. آنگاه مريم با عطرى كه همراه داشت علىعليه‌السلام را معطر نمود.

آنگاه حضرت آسيه علىعليه‌السلام را در آغوش گرفت و او را در پارچه اى كه همراه داشت پيچيد و گفت: اين فرزند پاك و مطهر به دنيا آمده است حرارت آهن به او نمى رسد مگر بر دست مردى كه خدا و رسول و ملائكه و آسمان و زمين و درياها او را مبغوض مى دارند و جهنم مشتاق آن مرد است( ۵۰) .

۳۷- ملاقات انبياء الهى با علىعليه‌السلام در كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه علىعليه‌السلام در كعبه پا به عرصه وجود گذاشت پنج تن از انبيا الهى وارد كعبه شدند علىعليه‌السلام با ديدن آنها حركتى كرد و خنديد. آنان گفتند: سلام بر تو اى ولى خدا و خليفه پيامبر خدا؛ حضرت در جواب آنها فرمود: و عليكم السلام و رحمة الله بركاته و سپس به هر يك جداگانه سلام كرد.

آنها حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى و حضرت عيسىعليه‌السلام بودند كه يكى پس از ديگرى نوزاد را گرفته و بوسيدند و زبان به مدح او گشودند و سپس رفتند( ۵۱)

۳۸- ملائكه الهى در محضر مولود كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد مى گويد: ناگهان پس از اينكه علىعليه‌السلام به دنيا آمد صداى بال ملائكه را شنيدم و ابرى سفيد رنگ را ديدم كه تا كنار فرزندم آمد و او را با خود برداشت و به آسمان برد. در اين حال شنيدم كه ندايى مى گفت:

بگردانيد على بن ابيطالب را در شرق و غرب زمين، و خشكى و درياهاى آن و كوهها و آسمانهاى آن، و احكام پيامبران و علوم وصيين و همه اخلاق انبيا و مرسلين و اوصيا و صديقين را به او بدهيد، و آنچه درباره برادرش سيد الاولين و الآخرين انجام شده براى او هم انجام دهيد. او را بر همه انبيا و مرسلين و ملائكه مقربين و اهل آسمانها و زمين نشان دهيد كه ولى خداى رب العالمين است.

فاطمه گويد: رفت و بازگشت علىعليه‌السلام كمتر از ساعتى طول كشيد و او را باز گرداندند. ناگهان ابرى ديگر را ديدم كه به سوى او پايين آمد و مانند دفعه اول او را با خود برد و شنيدم ندايى را كه مى گفت:

على بن ابيطالب را نزد همه مخلوقات خدا ببريد و احكام علم و حلم و ورع و زهد و تقوا و سخاوت و بلند مرتبگى و نورانيت و تواضع و خشوع و رقت و هيبت و مروت و كرم و مودت و شفاعت و شجاعت و حفظ و ديانت و قناعت و فصاحت و عفاف و انصاف و نيكى و همه اخلاق انبيا را به او دهيد.

فاطمه مى گويد: ناگاه فرزندم را در مقابلم ديدم كه او را در حرير سفيد بهشتى پيچيده بودند و به من گفتند:

او را از چشم بينندگان حفظ كن كه ولى رب العالمين است بدان كه وارد بهشت نمى شود كسى، مگر كه ولايت او را بپذيرد و امامت او را تصديق كند خوشا به حال آنكه تابع اوست و واى بر كسى كه از او روگردان شود مثل او چون كشتى نوح است كه هر كه بر آن سوار شد نجات مى يابد و هر كه از آن باز ماند غرق مى شود و سقوط مى كند. فاطمه مى گويد: سپس در گوش علىعليه‌السلام مطلبى گفتند كه من نفهميدم بعد او را بوسيدند و رفتند( ۵۲)

۳۹- نداى الهى در بدرقه مولود كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد سه روز در كعبه ماند در آغاز روز چهارم فاطمه آماده بيرون آمدن از كعبه شد. او فرزند خود را در آغوش گرفت و برخاست تا خارج شود كه نداى را شنيد كه چنين مى گويد:

اى فاطمه، نام اين مولود را على بگذار چرا كه من خداى على اعلى هستم. من نام او را از نام خود گرفته ام، و او را به ادب خود آموخته ام و امر خود را به او سپرده ام، و او را بر غوامض علم خود آگاهى داده ام. او در خانه من به دنيا آمده است. او اول كسى است كه بر فراز خانه من اذان مى گويد: و بتها را مى شكند و آنها را از بالاى كعبه به صورت پايين مى اندازد.

اوست كه مرا به عظمت ياد مى كند و مرا تقديس و تمجيد مى كند و به يگانگى ياد مى نمايد. اوست اما بعد از حبيب من....

خوشا به حال كسى كه او را دوست مى دارد و او را اطاعت مى كند( ۵۳)

۴۰- حوادث آسمانى در تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آن شبى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام به دنيا آمد، در آسمان نور افشانى شد، و نور ستارگان چند برابر گرديد. قريش با ديدن اين منظره غير منتظره، ديدگان را به تعجب گشودند و مردم هيجان زده از خانه هاى خود بيرون ريختند و با يكديگر گفتگو مى كردند و مى گفتند: لابد امشب در آسمان حادثه اى روى داده است كه اين چنين شده است( ۵۴)

۴۱- حجت خدا كامل شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى مادر علىعليه‌السلام وارد كعبه شد در بين مردم سخن فقط از ميهمان كعبه بود همه متوجه حضرت ابوطالبعليه‌السلام بودند در اين انتظار، ناگاه آن حضرت بيرون آمد و در گذرگاهها و بازارهاى مكه به راه افتاد و اين اعلام را براى مردم آورد كه: يا ايها الناس، تمت حجة الله اى مردم حجت خدا كامل شد!

مردم كه از اين مطلب چيزى نمى فهميدند، درباره علت نورانى شدن آسمان و ازدياد نور ستارگان از او سئوال مى كردند حضرت ابوطالب در جواب آنها مى فرمود:

بشارت باد شما را! در اين شب وليى از اولياى خدا ظاهر شده كه خدا صفات نيك را در او كامل نموده و با او جانشينان ختم مى شوند او امام متقين، و يارى دهنده دين، و ريشه كن كننده مشركين، و باعث غيظ منافقين، و زينت عبادت كنندگان، و جانشين رسول رب العالمين است، اوست امام هدايت، و ستاره بلند مرتبه، و چراغ تاريكيها، و نابودكننده شرك. او ريشه يقين و رئيس دين است

حضرت تا صبح در كوچه هاى مكه مى گرديد. مردمى كه در هر محله دور او جمع مى شوند اين اعلام را از او مى شنيدند( ۵۵) .

۴۲- سال خير و بركت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر تولد علىعليه‌السلام را شنيد در ولادت نوزاد با بركت كعبه فرمود:

امشب مولودى بر ايمان به دنيا آمده كه خداوند به وسيله او ابواب بسيارى از نعمت و رحمت را بر ما باز مى نمايد و نيز آن سال را سال خير و بكرت ناميد( ۵۶)

۴۳- سخنان مادر مولود كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صبح روز چهارم وقتى فاطمه از كعبه بيرون آمد در مقابل چشمان به انتظار نشسته مردم، ناگهان ديوار كعبه از همان جاى قبل شكاف برداشت و از هم فاصله گرفت تا حدى كه فاطمه توانست از آن خارج شود. مردم در كمال تعجب ناظر اين مطلب عجيب بودند آنها ديدند آن بانوى با عظمت مولود كعبه را در آغوش فشرده و نوزاد خندان است و با اين حال از شكاف ديوار كعبه خارج شد قبل از آنكه كسى سئوال كند، فاطمه رو به مردم كرد و چنين سخن آغاز كرد.

اى مردم من بر زنانى كه قبل از من بوده اند فضيلت داده شدم... من وارد خانه محترم خداوند شدم و در خانه عتيق الهى فرزند به دنيا آوردم و سه روز درون آن ماندم و از ميوه ها و غذاهاى بهشت خوردم آنگاه فرمود: هنگامى كه فرزندم را در آغوش گرفتم و خواستم از كعبه خارج شوم هاتفى ندايم داد:

اى فاطمه نام اين مولود را على بگذار...( ۵۷)

۴۴- تبريك تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: هنگام ولادت علىعليه‌السلام جبرئيل بر من نازل شد و چنين پيام آورد:

اى حبيب خدا، خداوند على اعلى بر تو سلام مى رساند و براى ولادت برادرت على به تو تبريك مى گويد: و مى فرمايد: اكنون زمان ظهور نبوت تو و اعلام وحى تو و پرده بردارى از رسالت تو نزديك شده است، چرا كه تو را به برادرت و وزيرت و دامادت و جانشينت مويد داشته ام. كسى كه با او كمر تو را محكم نمودم و ذكر تو را علنى ساختم.

اكنون برخيز و استقبال او برو، و او را با دست راست در آغوش گير، چرا كه او اصحاب يمين است و شيعيان او پيشانى سفيدان نشانه دار هستند( ۵۸)

لذا به همين جهت است كه در روايتى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: على منى به منزلة راسى من بدنى؛ نسبت على با من مانند نسبت سر من است با بدن من( ۵۹)

۴۵- ديدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علىعليه‌السلام در تولد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قبل از هر كسى، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوطالبعليه‌السلام طبق پيام الهى زمان خروج فاطمه را از كعبه مى دانستند لذا قبل از همه كنار كعبه حاضر بودند. پس از سخنان فاطمه براى مردم حضرت ابوطالبعليه‌السلام به همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آمدند. فاطمه برايشان آنچه كه در كعبه اتفاق افتاده بود شرح داد و فضيلتى را كه خداوند به او و فرزندش ارزانى داشته را بيان كرد. و مردمى كه گوش مى كردند غرق در حيرت بودند.

ابوطالبعليه‌السلام بسيار خوشحال بود. و در نگاه اول علىعليه‌السلام به پدر خود گفت: السلام عليك يا ابه و رحمة الله و بركاته حضرت ابوطالبعليه‌السلام هم در جواب گفت: و عليك السلام يا بنى و رحمة الله و بركاته و سپس فرزند خود را در آغوش گرفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه بشدت مسرور بود نزديك آمد، تا چشم علىعليه‌السلام به آن حضرت افتاد از خوشحالى، خود را حركتى داد و به روى او خنديد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته و گفت: مرا در آغوش بگير!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ سلامش را داد و او را در آغوش گرفت او را بوسيد و دست در دست او گذاشت سپس نوزاد كعبه دست راست بر گوش راست خود گذاشت و اذان و اقامه گفت: و به يگانگى خداوند عز و جل و رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهادت داد( ۶۰)

۴۶- قرائت كتب انبياءعليه‌السلام توسط علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در حالى كه نوزاد كعبه در آغوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، رو به آن حضرت كرد و پرسيد: يا رسول الله بخوانم؟! حضرت فرمود: بخوان آنگاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام سينه خود را صاف كرد و شروع به خواندن كتب انبياى گذشته نمود ابتدا از صحف حضرت آدمعليه‌السلام كه به دست پسرش شيث نگهدارى شده بود آغاز كرد و آنها را چنان خواند كه اگر حضرت شيثعليه‌السلام حاضر بود اقرار مى كرد كه علىعليه‌السلام آنها را از او بهتر مى داند، سپس صحف حضرت نوحعليه‌السلام و بعد صحف حضرت ابراهيمعليه‌السلام را بخواند و بعد از آن تورات حضرت موسىعليه‌السلام را خواند سپس زبور حضرت داودعليه‌السلام را طورى خواند كه اگر آن حضرت حاضر بود اقرار مى كرد كه علىعليه‌السلام زبور را بهتر از او مى داند. و سپس انجيل را خواند( ۶۱)

۴۷- نامگذارى نوزاد كعبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چنانچه در داستان هاى قبلى اشاره شد نامگذارى حضرت علىعليه‌السلام توسط درخواست ابوطالبعليه‌السلام و مادرش در بيرون مكه انجام شد كه خداوند لوح سبزى را از آسمان فرستاد و به اين وسيله به نام على نامگذارى شد.

اين لوح سبزى كه از آسمان توسط ابرى براى حضرت ابوطالب آورده شده بود را در كعبه آويختند تا نسلهاى آينده علىعليه‌السلام را بهتر بشناسند و از ساعات اول حيات او مقام عظيمش را درك كنند.

اين لوح همچنان در خانه خدا بود و كسى جراءت دست زدن به آن را پيدا نكرد تا زمانى كه هشام بن عبدالملك آن را از جايش برداشت و ديگر كسى از سرنوشت آن لوح سبز اطلاعى پيدا نكرد( ۶۲)

۴۸- جلوه اى نورانى بر آسمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى علىعليه‌السلام بدنيا آمد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمه بنت اسد فرمود: اى فاطمه نزد حمزه برو و او را به اين تازه مولود بشارت ده، فاطمه رفت و به او خبر داد وقتى بازگشت مشاهده كرد كه نورى از وجود مقدس اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به سوى آسمان بالا مى رود.

فرداى ولادت نيز دوباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به ديار تازه مولود آمد. تا چشم علىعليه‌السلام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد به حضرت سلام كرد و به روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خنديد و اشاره كرد كه مرا در آغوش بگير، و مانند روز گذشته به من آب گوارا بنوشان.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در آغوش گرفت آنگاه فاطمه بنت اسد گفت: به خدا سوگند؛ او را مى شناسد( ۶۳) .

۴۹- مومنين به وسيله تو رستگار شوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد وقتى علىعليه‌السلام را در بغل گرفتم على بن ابيطالب شروع به خواندن همان قرآنى نمود كه خداوند بعدها بر من نازل كرد... اميرالمؤمنينعليه‌السلام سينه را صاف نمود و از اول سوره مؤمنين شروع به خواندن كرد تا آيه ۱۱ آن سوره؛ بعد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به علىعليه‌السلام فرمود:

قد افلحوابك، انت والله اميرهم، تميرهم من علمك فيمتارون، و انت دليلهم و بك تهيدون...؛ مومنان به وسيله تو رستگار شوند. بخدا قسم تو امير آنها هستى. از علوم خود به مؤمنان توشه مى دهى و آنان استفاده مى برند.

به خدا قسم تو راهنماى مؤمنان هستى، و بوسيله تو هدايت مى شوند. بخدا قسم تو جانشين و وزير و داماد منى. تو ياور دين من و اداكننده قرضهاى من و همسرم دخترم و پدر دو نوه ام و خليفه من در امتم هستى. خوشا به حال كسى كه تابع تو باشد و تو را دوست بدارد، و واى بر كسى كه عصيان تو را نمايد و با تو دشمنى كند.

به خدا قسم دوست نمى دارد تو را مگر سعادتمند و دشمن نمى دارد. تو را مگر شقاوتمند( ۶۴)

۵۰- وليمه ابوطالب در تولد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در روز سوم از ولادت علىعليه‌السلام حضرت ابوطالبعليه‌السلام اعلام عمومى كرد و گفت: همه در وليمه پسرم على بياييد.

براى اين سفره سيصد شتر و هزار راءس گاو و گوسفند قربانى شد و وليمه عظيمى به پا شد آنگاه كه سفره ها چيده مى شود حضرت ابوطالب اعلام كرد كه: اى مردم! هر كسى براى وليمه پسرم على مى آيد، هفت بار گرد كعبه طواف كند و وقتى وارد خانه من شد بر فرزندم على سلام كند، چرا كه خداوند اين فرزند را شرافت خاصى داده است

مردم نيز طبق دستور آن حضرت طواف مى كردند و سپس به خانه او مى آمدند و بر تازه مولود سلام مى كردند و بر سر سفره ها مى نشستند و از وليمه مولود كعبه تبرك مى جستند( ۶۵) .

۵۱- پيوسته مظلوم بوده ام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام مى فرمايد: من پيوسته مظلوم بوده ام (از كودكى) تا به امروز چنين بوده است.

 (فراموش نمى كنم) هنگامى را كه برادرم عقيل به چشم درد مبتلا شد او به حكم ضرورت مى بايست دارو مصرف مى كرد.

اما بهانه مى آورد و تسليم نمى شد و مى گفت: اگر بناست من دارو مصرف كنم نخست بايد على از آن دارو استفاده كند و كسان من (براى خوشايند او) مرا مجبور مى كردند و آن دارو را در چشمان من كه هيچ دردى نداشت مى ريختند( ۶۶) ... اما مظلوميتم بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه: هر كينه اى كه قريش از رسول خدا بر دل داشت (و جراءت اظهار و يا فرصت ابراز آن را نيافت) پس از رحلت آن حضرت همه را بر من آشكار ساخت و تا توانست بر من ستم كرد...