حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)0%

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

نویسنده: سيد مهدى مرعشى نجفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20919
دانلود: 8227

توضیحات:

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20919 / دانلود: 8227
اندازه اندازه اندازه
حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

نویسنده:
فارسی

رمضان المبارك

روز اول

۱- در سال ۶۵۴ ق مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حجرات آن دچار احتراق شد كه سقف و ديوارها فرو ريخت.

۲- جنگ تبوك: (فاضحه - ذوالعسرة)

تبوك مكانى بين حِجْر و شام است و داراى صحن و چشمه ايست كه لشكر اسلام تا آنجا آمدند، علت جنگ اين بود كه كاروانى از شام براى تجارت به مدينه آمدند به مردم مدينه اطلاع دادند كه سلطان روم لشكر آماده كرده و قصد دارد به مدينه حمله كند لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال نهم هجرت لشكر فراهم نمود و به بعضى از منافقين اجازه داد كه در مدينه بمانند و آنها تصميم گرفتند اگر سفر پيامبر طول كشد يا در تبوك شكست خورد خانه آن حضرت را غارت كنند عيال و خانواده اش را از مدينه بيرون نمايند چون پيامبر از مكنون آنها آگهى يافت علىعليه‌السلام را به جاى خود درد مدينه گذاشت تا منافقان نتوانند چيزى بكنند لذا حضرت علىعليه‌السلام در جنگ تبوك شركت نكرد.

پيامبر اسلام با لشكر به تبوك وارد شده تا با لشكر روم جنگ كنند ولى ديدند اين خبر دروغ است بالاخره لشكر اسلام به مدينه بازگشتند و در مراجعت قصّه اصحاب عقبه رخ داد بعضى اين قضيه را در مراجعت از حجة الوداع نوشته اند كه جمعى از منافقين مى خواستند در عقبه شتر پيامبر را رَم دهند و آن حضرت را بكشند جبرئيل پيامبر را از اين قضيه خبر داد چون به عقبه رسيدند دستور داد كسى قبل از آن حضرت به عقبه بالا نرود و خود پيامبر به عقبه رفت ديد منافقين نقاب زده اند تا شناخته نشوند حضرت صدا زد و اما منافقين روى برگرداندند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حذيفه فرمود شناختى؟ عرض كرد نشناختم حضرت نامهاى ايشان را فرمود و سفارش نمود كه با كسى نگويد لذا حُذيفه در ميان صحابه به شناختن منافقين ممتاز بود و در شاءن او مى گفتند صاحب السّر الذى لا يعلمه غيره، و اين جنگ را فاضحه نيز گويند و لشكر را جيش العسرة ناميدند.

ناگفته نماند در مراجعت از تبوك دستور داد مسجد ضرار را كه در مقابل مسجد قبا منافقين ساخته بودند خراب كردند و آتش زدند كه در شانزدهم ربيع ۱ توضيح داده شده.

۳- وفات ارسطوى اسلام حكيم اوائل قرن پنجم هجرت فيلسوف نامدار ابوعلى سينا ۴۲۷ يا ۴۲۸ قمرى.

نام اين بزرگوار حسين پسر عبدالله بن سيناى بخارى و كنيه اش بوعلى و ملقّب به شيخ الرئيس در سال ۳۷۳ ق در بخارا متولد شد و پس از تحصيل علوم مختلفه يك استاد گرانمايه و از رجال علمى گرديد طوريكه مى گفت وقتى عمر من به چهارده سالگى رسيد درباره خود فكر نمودم دريافتم كه چيزى از علوم باقى نمانده كه من آنرا نياموخته باشم.

حكايت شده كه از مطالعه و نوشتن فراغت حاصل نمى كرد و اندكى از شب را مى خوابيد و هر گاه در مسئله اى دچار ترديد مى شد وضو مى گرفت و متوجه مسجد جامع شهر مى گرديد دو ركعت با خشوع نماز مى خواند و دعا و استغاثه مى نمود تا شبهه برطرف مى گرديد.

شيخ در اواخر عمر به قولنج مبتلا شد بعد قرحه اى در روده پديد آمد كه خود معالجه مى نمود ولى قرحه بزرگتر مى شد دستور داد معجونى درست كنند، غلامى هنگام تركيب معجون افيونى مخلوط كرد و بابن سينا داد حالش وخيم گشت معالجات مؤ ثر نيافتاد تمام غلامان خود را آزاد كرد و اموال خويش را به فقرا تقسيم نمود با تلاوت قرآن و استغفار در روز اول ماه رمضان دار دنيا را وداع كرد و در شهر همدان ايران به خاك سپرده شد مدت عمر با بركتش ۵۴ يا ۵۵ سال بود و داراى تآليف قيّمه است كه تقريبا به ۹۴ كتاب مى رسد از جمله كتاب قانون كه در شانزده سالگى تصنيف كرده و شفا و اشارات از تاءليفات اوست.

مرحوم سيد نورالله مرعشى در مجالس امير المؤمنين نوشته كه ابوعلى سينا شيعه بوده واين اشعار را باو نسبت داده.

بر صفحه چهره ها خط لم يزلى

معكوس نوشته است نام دو علىّ

يك لام و دو عين با دو ياى معكوس

از حاجب وانف و عين با خطّ جلىّ

تا باده عشق در گلو ريخته اند

اندر پى عشق عاشق انگيخته اند

در جان و روان بوعلى مهر على

چون شير و شكر بهم برآميخته اند

۴- غزوه طائف در سال ۸ هجرت.

۵- هلاكت مروان بن حكم چهارمين خليفه از بنى اميه در شام ۶۵ قمرى در ۸۱ سالگى.

پدر مروان حكم بن ابى العاص بن اميّة بن عبدالشمس بن عبدالمناف بود كه پيامبر اسلام او را لعن كرد و فرمود واى بر امت من از شخصى كه در صُلب اين مرد است، بعد از هلاكت يزيد بن معاويه عاتكه زوجه يزيد بن معاويه و مادر خالد بن يزيد با مروان ازدواج كرد مروان خواست به مصر رود اسلحه خالد را عاريه گرفت بعد از مراجعت خالد اسلحه خود را خواست مروان نداد خالد اصرار كرد مروان متغيّر شد گفت يابن رَطبةِ اِلاسْت كه كنايه از اين بود كه پدرت مفعول است يعنى اى پسر مرد بدكاره.

خالد گريه كنان نزد مادرش عاتكه آمد و قضيّه را گفت عاتكه جواب داد غصه مخور مروان دومين بار اين سخن را بتو نخواهد گفت مروان داخل خانه شد وقتى كه خوابيد عاتكه امر كرد كنيزان فرشى روى صورت او انداختند و او را خفه كردند ولى در بعضى تواريخ آمده كه عاتكه بالشى بر دهان مروان گذاشت و بر روى آن نشست تا مروان هلاك شد.

نگرشى كوتاه به زندگانى حكم و مروان:

حكم در جاهليت همسايه رسول خدا در مكه بود و حضرت را اذيت مى داد وقتى پيامبر به مدينه هجرت فرمود حكم بعنوان جاسوس به مدينه رفت و در آنجا جاسوسى مى كرد و تقليد پيامبر را مى آورد و كار جاسوسى را به جائى رسانيد كه پشت در خانه حضرت مى ايستاد و گوش مى داد و هر چه مى شنيد بدشمنان گزارش مى كرد و پول مى گرفت چون رسول خدا متوجه شد كه كار جسارت را به اين حد رسانده تبعيد حَكَم را صادر فرمود فرمان پيامبر بفوريت به مرحله اجراء درآمد و حَكَم با فرزندان و عيالش به طائف تبعيد و ازمدينه اخراج شدند و طريد لقب يافت.

حَكَم در زمان ابوبكر و عمر تا سال ۲۳ قمرى در طائف زندگى مى كرد و عموى عثمان بود وقتى عثمان به خلافت رسيد حكم را به مدينه برگردانيد و مروان نيز با آنها بود عثمان مخالفت دستور پيامبر را نمود و مروان با دلى پر از بغض و عداوت نسبت باسلام و خاندان پيامبر به مدينه برگشت و صاحب منصب و دبير عثمان شد و كينه ديرينه خود را درباره اولاد پيامبر به كار بست.

در تاريخ آمده وقتى مروان به دنيا آمد نزد پيامبر آوردند حضرت فرمود هوالوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون يعنى او مرديست پست و پسر مرد پست و ملعون پسر مرد ملعون.

در زمان عثمان دبير او شد و اين پست به او اجازه داد در عثمان نفوذ كند و بهركارى وادار نمايد از جمله كتك زدن عمار - تبعيد ابوذر - كتك زدن به ابن مسعود تا اينكه بفتق مبتلا گرديد وووو.

در زمان علىعليه‌السلام از بيعت سرپيچى كرد به سراغ طلحه و زبير و عائشه رفت و آنها را بر عليه علىعليه‌السلام تحريك نمود.

در زمان امام حسنعليه‌السلام مروان حضرت را نزد معاويه مسخره مى كرد و توهين مى نمود كه امام حسن او را لعن فرمود.

در زمان امام حسينعليه‌السلام در مدينه حضرت را اصرار مى نمود به يزيد بيعت كند و امام قبول نكرد.

در زمان امام سجاد در واقعه حرّه از مدينه خارج شد و خود را به مسلم خونريز رسانيد و در حمله به مدينه راهنمائى كرد و قتل و غارت به پا شد.

بعد از معاويه بن يزيد با سعى و كوشش عبيدالله بن زياد به حكومت رسيد و در شام مستقر گرديد و چهارمين خليفه از بنى اميه شد و ما درباره فتنه جوئى و فتنه انگيزى اين مرد پست كوتاه سخن گفتيم طالبين تفصيل به كتب ديگر مراجعه نمايند.

روز دوم

۱- مأمون حضرت رضاعليه‌السلام را بزور وليعهد خود قرار داد ۲۰۱ ق.

چون مأمون بر خلافت نشست در شهر مرو اقامت نمود و در اطراف حجاز و يمن بعضى از سادات به طمع حكومت مخالفت با مأمون كردند و مأمون بعد از مشورت با اطرافيانش مصمّم شد كه حضرت را از مدينه به مرو طلب كند و وليعهد خود قرار دهد تا سادات طمع از خلافت بردارند و از مأمون اطاعت كنند پس مأمون براى خواباندن انقلاب علويين حضرت را به مرو طلبيد، يا به جهت كوچك كردن مقام شامخ آن بزرگوار كه به مردم بفهماند اين خانواده از مال دنيا تهى دستند لذا به دنيا اعتنا نمى كنند اگر دنيا در دست اينها باشند محبوب مى دارند يا به جهت تزلزل مقام و موقعيت سياسى مأمون كه با اين نقشه حكومت خود را مى خواست تحكيم نمايد لذا رجاء بن ضحاك مأمور مأمون براى انجام اين كار به مدينه مشرف شد و آن بزرگوار مجبورانه از مدينه به مرو تشريف آوردند و در آن وقت از عمر شريف حضرت جواد هفت سال مى گذشت.

امام اول به زيارت خانه خدا رفت بعد به مدينه برگشت و با پيامبر اسلام و اجداد طاهرينش و با بستگان و خانواده اش وداع نمود و براه افتاد از بصره عبور كرده وارد فارس بعد به اصفهان (بنا به فرموده قرحة الغزىّ للسيد عبدالكريم بن طاوس به قم وارد و مورد استقبال گرم اهل قم واقع شد و خانه اى كه مهمان شده بود اكنون مدرسه اى به نام رضويه ساخته اند) و از آنجا به نيشابور وارد شدند و در محله قزوينى (يا بلاش آباد) منزل نمود از چشمه اى بنام كهلان كه آبش كم شده بود غسل نمود آبش بيشتر شد و حضرت نماز خواند و مردم امروز به قصد تبرك غسل مى كنند و از آن مى آشامند و نزد آن نماز مى خوانند صدها نفر از اهالى نيشابور و محدثين از حضرت استقبال نمودند.

امام وقتى كه مى خواست از نيشابور خارج شود در بازار اصحاب حديث مخصوصا دو نفر از حافظان حديث به نام ابوزرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى از حضرت درخواست نمودند كه براى ما حديثى بفرمائيد حضرت بغله را نگه داشت و پرده را كنار زد چشمهاى مسلمانان از ديدار حضرتش ‍ روشن گرديد و مردم از كثرت عشق و محبت به آن حضرت، بعضى گريان بعضى نالان و بعضى جامه خود را مى دريد و بعضى خود را به خاك مى غلطانيد بعضى گردن دراز كرده بود حضرت را زيارت كنند و بعضى ركاب بغله را مى بوسيدند تا وقت ظهر رسيد بزرگان و قضاة گفتند فرزند پيامبر را اذيت ندهيد ساكت باشيد و حضرت حديث سلسلة الذهب را املاء فرمود و آن دو نفر محدث بعنوان مستملى براى مردم مى رسانيدند.

حضرت فرمود پدرم از پدرانش تا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت از جبرئيل و او از خداوند متعال خبر داد كه خداوند فرمود كلمه لا اله الّا اللّه حصارمحكم من است هر كس بدين حصار وارد شود از عذاب من درامان است وقتى كه مركب به راه افتاد حضرت فرمود بشروطها و ان من شروطها ولى به شروط آن كه من از شروط آن مى باشم يعنى اعتقاد به امامت من متمم توحيد و نبوت است.

در كشف الغمه ج ۳ ص ۱۴۵ آمده كه اين حديث را يكى از امراء ساسانيه احتراما و تعظيما به آب طلا نوشت و وصيت كرد با او به قبر نهند (لذا سلسلة الذهب نامند).

در عيون ج ۲ ص ۱۳۶ آمده:

وقتى امام به ده سرخ رسيد پياده شدند آب نبود وضو بگيرند با دست مبارك زمين را گود كرد به اعجاز چشمه اى ظاهر شد همه وضو گرفتند اثر آن چشمه تا امروز باقى است.

از آنجا به سناباد تشريف آوردند و تكيه بكوه سنگ نموده فرمودند اللهم انفع به و بارك فيما يُنحت منه خداوندا نفع ده با اين كوه و بركت ده در آن چيزى كه از اين كوه تراشيده مى شود پس امر كرد از اين كوه ديگها ساختند و فرمود طعام آن حضرت را در آن ديگها بپزند از آن روز مردم از آن كوه ظرفها و ديگها ساختند و از آنجا به مرو رفت و داخل خانه حُمَيد بن قحطبه شد و بعد وارد قبه هارون گرديد بدست مبارك خطى بيك طرف قبر كشيد فرمود اين جا قبر من است به زودى من در اينجا دفن خواهم شد خداوند اين محل را جاى رفت و آمد دوستان و شيعيان ما مى كند به خدا قسم هر كه از ايشان مرا در اين مكان زيارت نمايد يا بر من سلام كند خداوند مغفرت و رحمت خود را به شفاعت ما اهل بيت بر او واجب گرداند.

وقتى كه امام به مرو رسيد مأمون به تجليل و تكريم حضرت پرداخت و خواصّ و اصحاب خود را جمع نمود و گفت در ميان آل عباس و آل على فكر كردم هيچكس را افضل و احق به امر خلافت از على بن موسى نيافتم و رو كرد به حضرت رضاعليه‌السلام گفت اراده نموده ام خود را از خلافت خلع كنم و به تو تفويض نمايم حضرت فرمود اگر خلافت را خدا براى تو قرار داده جايز نيست به ديگرى ببخشى و اگر مال تو نيست اختيار ندارى به ديگرى تفويض نمائى تا مدت دو ماه ميان حضرت و مأمون گفتگو بود هر قدر مبالغه كرد حضرت قبول نفرمود گفت حالا كه خلافت را قبول نمى كنى ولايتعهدى را قبول نما كه بعد از من خليفه باشى حضرت فرمود پدران من خبر داده اند كه من زودتر از تو خواهم مرد، خلاصه خيلى سخنان به ميان آمد امام قبول نمى كرد بالاخره مأمون گفت اگر قبول نكنى گردنت را مى زنم حضرت فرمود خداوند نفرموده من خود را به مهلكه بياندازم هر گاه مجبور نمائى قبول مى كنم به شرط آنكه كسى را عزل و نصب نكرده و احداث كارى نكنم از دور بر بساط خلافت نظر نمايم سپس دست به سوى آسمان برداشت عرض كرد خداوندا تو مى دانى كه مرا اكراه نمودند و به ضرورت اين كار را اختيار كردم (بقيه در ششم رمضان).

روز سوم:

-وفات شيخ المشايخ الجِلّة و رئيس رؤساء الملّة و فخر الشيعه و محى الشريعه و لسان الاميّه محمد بن محمد بن نعمان ملقب به شيخ مفيد ۴۱۳ ق.

مرحوم شيخ مفيد در سال ۳۳۶ قمرى در قريه اى از قراء بغداد بنام عُكبراء متولد شد و او را محمد ناميدند پس از تحصيل علوم مختلفه يكى از مفاخر عالم تشيّع گرديد كه شهرت نامى آن بزرگوار از ذكر فضائلش بى نياز مى كند مرحوم ملقب به مفيد بود گويند حضرت ولى عصرعليه‌السلام او را باين لقب مفتخر ساخته و على بن عيسى رمّانى نيز او را مفيد خوانده.

شيخ روز سوم رمضان المبارك ۴۱۳ قمرى در بغداد از دنيا رفت و ۷۷ سال از عمر بابركتش گذشته بود فريقين بر تشييع جنازه او حاضر شدند و مرحوم سيد مرتضى علم الهدى از شاگردان مبرّزش بر او نماز خواند و در پائين پاى حضرت جوادعليه‌السلام در بقعه مطهره كاظميّه به خاك سپردند و جمعى از علماى بزرگ از شاگردان اين مرحوم بودند از جمله: شيخ طوسى و سيد رضى و سيد مرتضى و سلّار ديلمى و شيخ ابوالفتح كراجكى.

از آثار گرانمايه آن بزرگوار دويست كتاب نوشته اند از جمله: اختصاص - ارشاد - اوائل - المقالات - مجالس - مقنعه و غيرها.

علت ملقب شدن به مفيد:

۱- ابن ادريس در سرائر و ورّام بن ابى فراس در تنبيه الخواطر جلد دوم ص ‍ ۳۰۲ مى نويسد: چون شيخ از مولِد خود عُكبراء به بغداد آمد در حوزه درس ابوعبدالله جعل مشغول تحصيل شد تا روزى به هدايت على بن ياسر در مجلس درس على بن عيسى زمانى حاضر گرديد در آن حال مرد بصرى وارد خبر غار و حديث غدير را سئوال كرد رمّانى گفت خبر غار درايت است و حديث غدير روايت و البته درايت من روايت مقدم است آن مرد بيرون رفت و نتوانست جواب بگويد مرحوم شيخ مى گويد من پيش رمّانى رفتم پرسيدم چه مى گوئى درباره كسى كه با امام عادل مقاتله كند گفت امام است پرسيد چه مى گوئى راجع به جنگ جمل و طلحه و زبير گفت توبه كردند شيخ فرمود خبر جمل درايت و توبه روايت است رمّانى گفت تو در وقت سئوال بصرى حاضر بودى فرمود بلى رمّانى پرسيد تو كيستى شيخ گفت ابن المعلّم هستم رمّانى استادش را پرسيد و نامه اى به او نوشت و شيخ آورد به استادش داد ابوعبدالله بعد از خواندن نامه تبسّم كرد و قضيه را پرسيد و شيخ تمام آنچه شده بود نقل نمود استاد گفت رمانى ترا ملقب به مفيد كرده.

ناگفته نماند چون پدرش محمد بن نعمان لقب معلّم داشت لذا او را ابن المعلّم گويند.

۲- حضرت ولى عصرعليه‌السلام اين لقب را به ايشان مرحمت نموده چنانكه محمد بن شهر اشوب در معالم العلماء ص ۱۰۱ نوشته و لقّبة بالشيخ المفيد صاحب الزّمان صلوات الله عليه.

در سه توقيعى كه از ناحيه مقدسه وارد شده باين عنوان معنون است للاخ السّديد و الولى الرشيد الشيخ المفيد ابى عبدالله محمد بن محمد بن نعمان ادام الله اعزازه.

كنيه اين بزرگوار ابوعبدالله و ملقب به مفيد و مشهور به ابن معلم است.

در مجالس المؤمنين ص ۲۰۶ سه بيت شعر در مرثيه شيخ مفيد منسوب به حضرت امام زمانعليه‌السلام كه بر روى قبر شريفش نوشته در عظمت شاءن و مرتبه والاى اين مرحوم كفايت مى كند:

لا صوّتَ الناعى بفقدك انّه

يوم على آل الرّسول عظيم

ان كنت قد غبت فى جدث الثّرى

فالعدل (فالعلم) و التوحيد فيك مقيم

والقائم المهدى يُفرّح كلّ ما

تليت عليك من الدّروس علوم

يعنى مخبر مرگ فقدان ترا خبر ندهد زيرا فقدان تو بر آل محمد روز بزرگى است، اگر تو در زير خاك قبر پنهان شدى اما عدل (يا علم) و خداپرستى در پيكر تو جا دارد (در زير خاك مانده)، قائم آل محمد شاد مى شود هر وقتى كه علوم تو در درسها خوانده مى شود.

۲- نزول ده صحيفه به حضرت ابراهيم دومين پيامبر اولوالعزم.

روز چهارم:

۱- زياد بن ابيه كه شخصى خونريز و ظالم و فاسق و موذى و هاتك اَعراض ‍ مسلمين بود در كوفه سال ۵۳ هجرى به مرض طاعون مبتلا و بدرك واصل شد كنيه اش ابومغيره و در جميع مشاهد باعلىعليه‌السلام بود و تا زمان صلح با امام حسنعليه‌السلام بود بعد از آن به معاويه ملحق شد مادرش ‍ سميّه نام داشت و از زنان معروفه به زنا بود بعد از هلاكت در ثويّه نزديك قبر جناب كميل دفن نمودند اين مرد پدر عبيدالله قاتل امام حسينعليه‌السلام است و چون پدر معيّن نداشت به همين جهت او را زياد بن ابيه گويند يعنى پسر مرد مجهول.

الوقايع ملبوبى ج ۱ ص ۷۵: در تاريخ آمده حارث بن كلده كنيزى داشت سُميه نام او را به چرانيدن گوسفندان وادار كرد اين زن آن قدر ننگ به بار آورد كه حارث ناگزير او را از خود راند او رسما در عداد فواحش طائف درآمد و زياد از اين زن به دنيا آمد و در تاريخ آمده كه زنا زادگى زياد مسلم بين فريقين است.

زياد در زمان عمر نويسنده مغيرة بن شعبه بعد ابوموسى اشعرى و در زمان عثمان منشى عبدالله بن عامر و در زمان علىعليه‌السلام كاتب عبدالله بن عباس و بعد به حكومت فارس منصوب شد در زمان امام حسن معاويه به راهنمائى مغيرة بن شعبه نامه اى به او نوشت و او را به خود جلب نمود بالاخره از طرف معاويه حاكم كوفه و بصره شد اين خبيث بزرگترين عامل اجراء منويات معاويه نسبت به شيعيان علىعليه‌السلام بود كه در كوفه مركز تشيّع و نيز در بصره چنان كشت كشتار به راه انداخت كه به نقل مورخين ۱۳۰۰۰ نفر در اين دو شهر به جرم شيعه بودن كشته شدند و به معاويه نوشت اينها را با دست چپ انجام دادم اگر حكومت حجاز را به من واگذار كنى با دست راست همين عمل را اجراء مى كنم و مى خواهم مردم عراق را رسما به مسجد جمع كرده تا برائت از على و مدح خاندان بنى اميه را اعلان نمايند و اين خبر به گوش امام حسنعليه‌السلام و شيعيان حجاز رسيد به زياد نفرين كردند تا به مرض طاعون مبتلا و بدرك واصل شد.

۲- هلاكت چنگيز سال ۶۲۴ ق:

او يكى از خونخواران بنام و از جنايتكاران درجه يك بشريّت است وقتى از مادر متولد شد يكى از دستانش فشرده و پر از خون بود و مدت بيست و پنج سال پادشاهى كرد و چنگيز به هشت واسطه به بوزنجرخان مى رسد و مجموع خوانين مغول از نسل اوست و او را چهار پسر بود:

تولى خان - جغتان خان - اوكتاى قاآن - توشى خان.

چنگيز در ۵۰ سالگى به پادشاهى رسيد و در اول او را تموچين مى گفتند بعد از ۳ سال از پادشاهى او كه گذشت او را چنگيز خان گفتند و لشكر مغول بسردارى تولى خان پسر چنگيز به شهرهاى ايران حمله كرد تنها ايالتى كه درامان ماند خطه فارس بود كه با حسن نيّت و كاردانى اتابك سعد بن زنگى به سلامت ماند و معروفست كه شهر همدان نيز سالم ماند چنگيز از اهالى همدان پرسيد من خودم آمده ام يا خداوند مرا فرستاده شما را اين طور كنم چوپان جوانى جواب داد تو نه خود آمده اى و نه از جانب خدا آمده اى بلكه نتيجه اعمال ماست كه تو را بر ما مسلط كرده زيرا ما از مردان صالح و درست كار قدردانى نكرديم و با يكديگر همكارى ننموديم و از زمامداران عادل و مهربان پذيرائى نشد نتيجه اش تسلط مثل تو بر ما گرديد.

روز ششم:

۱- بيعت مردم به حضرت رضاعليه‌السلام ۲۰۱ قمرى

گفتيم حضرت باجبار ولايت عهدى را قبول كرد و مأمون روز ششم رمضان مجلسى عظيم ترتيب داد و كرسى براى حضرت در پهلوى كرسى خود نهاد تمام اكابر و اشراف و سادات و علما را جمع نمود اول به پسر خود عباس ‍ امر كرد با حضرت بيعت كند بعد به ساير مردم، مأمون جوائز زياده به مردم بخشيد و امر شد در منابر نام آن حضرت را ذكر كنند و نام آن بزرگوار را در درهم و دينار بزنند و همانسال در مدينه بر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه خواندند ودر دعا به حضرت رضاعليه‌السلام گفتند حضرت رضا ولى عهد مسلمين است.

مأمون دختر خود امّ حبيب را به امام رضاعليه‌السلام تزويج كرد و ام الفضل را به امام جواد نامزد نمود و دستور داد سياه پوشى كه بدعت بنى عباس بودترك كنند و جامه هاى سبز بپوشند.

۲- وفات سلّاربن عبدالعزيز ديلمى سال ۴۴۸ يا ۴۶۳ قمرى.

ابويعلى حمزة بن عبدالعزيز ديلمى طبرستانى از علماى بزرگ و جليل القدر شيعه است اين بزرگوار از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى بوده و گاهى به نيابت از سيد تدريس مى نمود و صاحب كتب مقنع درمذهب و تقريب در اصول فقه و تذكره در حقيقت جوهر و مراسم العلويّه فى الاحكام النبويّه در فقه و غيرها كه قريب به ۶ كتاب است و در سال ۴۶۳ قمرى در ششم رمضان يا در سال ۴۴۸ قمرى وفات كرد و در خسرو شاه واقع در آذربايجان شرقى نزديك شهر تبريز به خاك سپرده شد و در زبان فقهاء او را سلّار و گاهى سالار خوانند و او اول كسى است به حرمت نماز جمعه در زمان غيبت فتوا داد.

۳- نزول تورات بر حضرت موسى پيامبر اوالوالعزم، امام صادقعليه‌السلام فرمود تورات در ۶ رمضان و انجيل در ۱۲ رمضان و زبور در ۱۸ رمضان و فرقان در شب قدر نازل شده و بنا بقول بعض مفسرين در دهم ذيحجه تورات نازل گرديد.

روز نهم:

۱- ميلاد حضرت يحيى بن زكريا كه خداوند متعال بشارت تولد او را به زكريا داده بود و در قرآن مجيد مى فرمايد: (سوره مريم آيه ۷)

يا زكريّا انّا نُبشّرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا يعنى اى زكريا همانا ما بشارت مى دهيم ترا به فرزندى كه نامش يحيى است كه قرار نداده ايم پيش از اين براى او همنامى، زكريا عرض كرد پروردگارا چگونه براى من فرزندى مى باشد و حال آنكه زنم نازاست و خودم هم به منتهاى درجه پيرى رسيده ام خداوند فرمود همين طور است ولى آن كار براى ما آسان است زيرا ما تو را خلق كرديم در حاليكه هيچ نبودى، عرض ‍ كرد پروردگارا نشانه اى برايم قرار ده خداوند فرمود نشانه تو اينست كه سه شب و روز با مردم حرف نزنى، و خداوند يحيى را به زكريا عنايت نمود.

۲- بناء تاريخ جلالى يا سلطانى و وضع نوروز در روز نزول شمس به برج حمل سال ۴۷۱ قمرى و تفصيل اين مطلب در مقدمه كتاب ذكر شده.

روز دهم:

چون خبر وفات معاويه به كوفه آمد و كوفيان از فوت او مطلع شدند و خبر امتناع امام حسينعليه‌السلام و ابن زبير از بيعت يزيد و رفتن ايشان به مكه به آنها رسيد شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صُرد خزاعى جمع شدند در اين باره صحبت نمودند سليمان گفت اى جماعت شيعه بدانيد كه معاويه مرده ويزيد شرابخوار به جاى او نشست و امام حسينعليه‌السلام سر از بيعت او برتافت و به جانب مكه معظمه شتافت و شما شيعيان او و از پيش شيعه پدر بزرگوار او بوده ايد اگر مى دانيد كه او را يارى خواهيد كرد و بادشمنان او جهاد خواهيد نمود نامه به سوى او نويسد و او را طلب نمائيد اگر يارى نخواهيد كرد و با دشمنان او جهاد خواهيد نمود نامه به سوى او نويسد و او را طلب نمائيد اگر يارى خواهيد كرد او را فريب ندهيد و در مهلكه نيفكنيد ايشان گفتند اگر او به سوى ما بيايد همگى بيعت كنيم و به او يارى مى كنيم نامه اى باسم سليمان بن صرد و مسيّب و رفاعة و حبيب بن مظاهر و ساير شيعيان به سوى امام نوشتند باين مضمون كه معاويه مرده و ما پيشوا نداريم به سوى ما بيا شايد از بركت شما حق تعالى حق را بر ما ظاهر گرداند و نعمان بن بشير حاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلت نشسته و خود را امير جماعت مى داند امام ما او را امير نمى دانيم و اگر ما مطلع بشويم كه تو متوجه اين طرف هستيد او را از كوفه بيرون مى كنيم و آن نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن و ال خدمت آن بزرگوار فرستادند و تاكيد كردند كه به سرعت به امام برسانند ايشان با عجله و شتاب راه را پيمودند و در ماه رمضان روز دهم به مكه معظمه رسيدند و نامه كوفيان را به خدمت امام رساندند و از عقب اين نامه نامه هاى بسيار با افراد بسيار به نزد امام فرستادند تا آنكه جمع شد در نزد آن بزرگوار دوازده هزار نامه در بعضى نوشته بودند كه صحراها سبز شده و ميوه ها رسيده اگر به اين طرف بيائيد لشكر بسيارى از براى تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم تو به سر مى برند.

۱- آماده شدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى فتح مكه

در حُديبيّه ميان پيامبر اسلام و قريش كار به صلح انجاميد و شرائطى گذاشتند از جمله اين بود كه كسى از طرفين متعرض يكديگر نشود بنى بكر طرفدار قريش و بنى خزاعه از خواهان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود روزى يكى از بنى بكر شعرى در هجو پيامبر گفت جوانى از بنى خزاعه شنيد منع كرد ولى مفيد نيفتاد سر و روى او را در هم شكست طايفه بنى بكر به جهت يارى او از قريش استمداد نمودند كفار قريش پيمان پيامبر را شكستند و بنى بكر را يارى كردند و بر سر بنى خزاعه شبيخون زدند تا بيست نفر از خزاعه مقتول گشت پيامبر شنيد متاءثر شد و به قبائل عرب پيام داد و فرمود هر كه ايمان به خدا دارد در اول رمضان با سلاح در مدينه حاضر شود و هر كه در مدينه بود به جنگ مأمور گشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حضرت علىعليه‌السلام و ده يا دوازده هزار نفر از مسلمين در دهم رمضان از مدينه براى فتح مكه حركت نمودند و بعضى در دوم رمضان نوشته اند.

۲- وفات جناب خديجه

خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبدالعزّى بن قصىّ بن كلاب پانزده سال قبل از ميلاد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا آمد اين مكرّمه قبل از پيامبر با عتيق بن عائذ ازدواج كرده و از آن دخترى داشته سپس با ابوهالة بن زراره ازدواج نموده و از آن نيز صاحب دخترى شد.

مشهور اينست كه در ۴۰ سالگى با رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ازدواج كرد در حاليكه پيامبر ۲۵ ساله بود.

بطور اجمال ثروت جناب خديجه به قدرى زياد بود كه ثروتمندان درجه يك قريش نزد ثروت او ناچيز به شمار مى رفت خديجه اين ثروت را در اختيار پيامبر گذاشت كه در راه پيشرفت اسلام صرف نمايد.

در وصف اين مجلّله كافى است كه از زنان اول اجابت كننده دعوت توحيد او بود كه در ۵۵ سالگى به پيامبر اسلام ايمان آورد چنانكه ابن عباس فرمود اول كسى كه به رسول خدا ايمان آورد از مردان علىعليه‌السلام و از زنان خديجه رضى الله عنها بود و نيز با ثروت او دين الهى محكم شد چنانكه حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود دين من با مال خديجه و شمشير على قائم شد و نيز در شاءن و جلالت اين مكرّمه بس ‍ است كه ابوسعيد خُدرى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت مى كند كه حضرت فرمود شب معراج موقع برگشتن از جبرئيل سوال كردم كه سخنى دارى عرض كرد از خداوند و از من به خديجه سلام برسان و موقعى كه پيامبر جناب خديجه را ديد ابلاغ نمود خديجه عرض كرد انّ الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و على جبرئيل السلام.

در شمس الضحى آمده در وقت وفات اين مكرمه عرض كرد يا رسول الله اگر در خدمت شما تقصيرى سرزده معفوم دار، حضرت فرمود من هميشه از تو راضى بودم و غير از نيكوئى و هوادارى ازتو چيزى نديدم و بهشت در قيامت مشتاق ديدار توست آن مكرمه فاطمه را اشك ريزان به پيامبر توصيه كرد و از حضرت طلب شفاعت بخود نمود سپس عرض كرد تقاضائى دارم ولى حيا مانع است به توسط فاطمه به عرض شما مى رسانم حضرت با ديده گريان برخاست آن مكرمه به فاطمه فرمود به پدر بزرگوارت عرض كن تقاضا دارم عبائيكه در وقت نزول وحى بر سر مبارك مى افكند براى من كفن نمايد كه شايد خداوند عالم به بركت آن بر من رحم كند حضرت گريست و رداء را با حضرت زهرا به آن مكرمه فرستاد تا خوشدل شود.

در آن حال جبرئيل امين نازل و كفن و آن مجلله را از بهشت آورد عرض كرد يا رسول الله خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد كفن خديجه از طرف ما خواهد بود زيرا او مالش را در راه ما بذل كرد.

خديجه در آخرين لحظات عمر خود اسماء (دختر يزيد بن سكن انصارى) را خواست و راجع به دختر خود فاطمهعليه‌السلام سفارشاتيكه لازمه زندگانى دخترى كه مادر ندارد و به خانه شوهر مى رود نمود.

اين مجلله در ۶۵ سالگى وفات كرد و پيامبر با آن كفن نمود و بادست خود در حجون مكه به خاك سپرد (حجون كوهيست در بالاى مكه كه قبرستان معلّى و قبرستان ابوطالب گويند) وفات آن عزيزه ده سال بعد از بعثت و ۴۵ روز گذشته از وفات جناب ابوطالب بود در آن وقت رسول خدا ۵۰ سال داشت پيامبر به قدرى از وفات ابوطالب و خديجه غمگين گشت كه آن سال را عام الحزن ناميدند و خداوند متعال براى تسلّى و تقويت روحيه پيامبر او را به معراج برد و مقام پيامبر و قدرت كامله خود را نشان داد.

جناب خديجه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چهار دختر و دو يا سه پسر داشت بنامهاى زينب - رقيه - ام كلثوم - فاطمه - قاسم - عبدالله (طيب و طاهر).

۴- تزويج حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زينب دختر خزيمه را در سال ۳ قمرى.

روز دوازدهم:

۱- خروج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جنگ بدر ۲ قمرى.

كفار قريش مانند عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و ابوجهل و ساير بزرگان مكه با جماعت بسيار كه نهصد و پنجاه تن بودند آماده جنگ با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده از مكه بيرون آمدند و آلات طرب و زنان مغنّيه براى لهو و لعب با خود برداشتند و از آن طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ۳۱۳ نفر از اصحاب خود روز دوازدهم از مدينه خارج شد و به اراضى بدر رسيدند.

سال اول هجرت بعد از پنج يا هشت ماه پياميرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عقد برادرى بين مهاجرين و انصار بست در تاريخ آمده كه پيامبر ۴۵ يا ۵۰ نفر از مهاجرين را با همين مقدار از انصار برادر قرار داد كه حتى از يكديگر ارث مى بردند تا بعد از جنگ بدر آيه ارث نازل شد و اين حكم از بين رفت.

كشفى حنفى در كتاب مناقب مرتضويه از عمر بن خطاب روايت مى كند: زمانيكه پيامبر اسلام عقد برادرى بين اصحاب بست فرمود: هذا على اخى فى الدنيا و الاخرة و خليفتى فى اهلى و وصيّى فى امّتى و وارث علمى و قاضى دينى يعنى اين على برادر من در دنيا و آخرت و جانشين و وصىّ و وارث علم و قاضى دين من است.

در شمس الضحى آمده كه علىعليه‌السلام عرض كرد يا رسول الله مرا با كسى برادر قرار ندادى فرمود يا على انت اخى فى الدنيا و الآخره يعنى (هيچكس كُفو و برابر تو نيست تا با تو برادر شود) تو برادر من هستى در دنيا و آخرت.

ممكن است مقصود پيامبر از اين برادرى اين باشد كه متوجه بودند مهاجرين در اين شهر غريب مى باشند با اين كار احساس تنهائى نكنند و ثانيا شايد اهل مدينه از ميهمان دارى خسته شوند ثالثا بعضى تنگ دست بودند و شايد روزى وجود مهاجرين بر آنها سنگين بيايد بعلاوه خود جاهليت هنوز ريشه كن نشده اگر در ميانشان الفت نبود هر آن امكان جنگها و خونريزيها و درگيريها وجود داشت پيامبر با اين سياست اينها را با هم ماءنوس نمود.

انجيل يكى از كتب آسمانى به حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام چهارمين پيامبر اولوالعزم نازل شد (بنا به روايتى).

۲- وفات ابن جوزى:

ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن جوزى حنبلى در دوازدهم رمضان سال ۵۹۷ قمرى در بغداد وفات يافت و نسبش با شانزده واسطه به قاسم بن محمد بن ابى بكر مى رسد چنانكه نوشته اند مردى فقيه و مفسر و محدث و صاحب فنون و بسيار بديهه گو و حاضر جواب بود در ريحانة الادب آمده در مجلس وعظ در مجمع فريقين از عدد ائمه سئوال شد گفت الى كم اقول اربعة اربعة اربعة يعنى تا كى بگويم چهار تا چهار تا چهار تاست سنيها گفتند خلفاء راشدين را مى گويد شيعه گفت دوازده امام را مى گويد.

و نيز در بالاى منبر بود كه فريقين حضور داشتند سوال شد كه كدام يك از على يا ابوبكر افضل است در جواب گفت من بنته فى بيته يا تحته فورا از منبر پائين آمد و رفت كه مبادا سئوال را اعاده كنند و محتاج به توضيح باشد و اين جواب دو پهلو دارد:

۱- كسى است كه دخترش در خانه پيامبر است يعنى ابوبكر.

۲- كسى است كه دختر پيامبر در خانه اوست يعنى علىعليه‌السلام .

در منتخب التواريخ ص ۵۵۶ آمده:

ابن جوزى بالاى منبر بود گفت سلونى قبل آن تفقدونى يعنى سئوال كنيد از من قبل از اينكه از ميان شما بروم (اين جمله مخصوص علىعليه‌السلام است) زنى از جا برخاست گفت شب رحلت سلمان فارسى على از كوفه به مدائن رفت صحيح است؟ ابن جوزى گفت بلى، زن پرسيد بدن بى روح عثمان سه روز در مزبله بقيع ماند و على هم در مدينه بود صحيح است؟ ابن جوزى گفت بلى زن گفت پس ما بايد يكى از دو طلب را قبول كنيم يا بگوئيم على بر حق است و عثمان باطل و يا برعكس، ابن جوزى فرو ماند در جواب گفت اگر بى اجازه شوهرت به مسجد آمدى خدا ترا لعنت كند اگر با اجازه شوهرت آمدى خدا او را لعنت كند.

باز سئوال كرد عايشه زن پيامبر كه به جنگ على از منزل بيرون آمد با اجازه و رضايت شوهرش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود يا بدون رضايت آن حضرت بيرون آمد ابن جوزى سكوت كرد و از منبر فرود آمد دانست كه هر كس نمى تواند آن جمله را به زبان بياورد جز على بن ابيطالبعليه‌السلام . ابوالفرج ابن جوزى تاءليفات متنوعه دارد كه تقريبا به ۴۹ كتاب ميرسد.

يادآورى: سبط بن جوزى مسمّى به يوسف بن قيزاوغلى صاحب كتاب تذكرة خواص الامة كه در ۶۵۴ وفات كرده نوه دخترى ابوالفرج بن جوزى است.

روز سيزدهم:

۱- حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام از شهادتش خبر داد ۴۰ قمرى.

در سال ۴۰ هجرى قمرى سيزدهمين روز ماه رمضان حضرت علىعليه‌السلام به منبر رفت و بعد از پايان مواعظ به فرزندش امام حسنعليه‌السلام فرمود چند روز از ماه رمضان مى گذرد عرض كرد سيزده روز به امام حسينعليه‌السلام فرمود چند روز باقى مى ماند عرض كرد هفده روز حضرت با دست از محاسن مبارك گرفت فرمود نزديك است اين موى من به خون سرم خضاب شود.

۲- هلاكت حجاج بن يوسف ثقفى ملعون ۹۵ قمرى.

در يازدهم رمضان اهل شام به عبدالملك بن مروان بيعت كردند حجاج از طرف او به حكومت كوفه منصوب شد اين مرد چنان خونريز بود كه برخى مى نويسند ۱۲۰ هزار نفر را كشت و چندين هزار نفر زندانى از زن و مرد داشت و جناب يحيى بن ام طويل و جناب سعيد بن جبير از مفسرين و از اصحاب امام سجادعليه‌السلام را به شهادت رساند و اين خبيث در زمان عبدالله بن زبير در سال ۷۴ قمرى بامر عبدالملك بن مروان مكه را محاصره و با منجنيق آتش پران خانه خدا را خراب كرد و عبدالله بن زبير را بدار آويخت و جناب كميل و جناب قنبر غلام حضرت علىعليه‌السلام را نيز به شهادت رسانيد.

وقتى حجاج والى كوفه شد كميل ره را طلبيد او فرار كرد حجاج عطاياى طايفه كميل را قطع كرد كميل چون چنين ديد گفت من پيرم و عمر من گذشته سزاوار نيست قوم به جهت من از عطايا ممنوع شوند پيش حجاج آمد و خود را معرفى كرد حجاج گفت من مايل بودم راهى براى تو بيابم كميل گفت از عمر من چيزى نمانده موعد خداوندست و بعد از قتل هم حساب، لكن امير المؤمنينعليه‌السلام خبر داده كه تو قاتل من خواهى بود حجاج گفت بلى تو شريك در قتل عثمان بودى و امر كرد سر آن مظلوم را با شمشير از بدن جدا كردند در ۸۳ قمرى در سن نود سالگى، و قبر جناب كميل در ثويه كه تل كوچكى بين نجف و كوفه است مى باشد حجاج چنان خونريز و خبيث بود روزى گفت ميل دارم يك نفر از محبّين علىعليه‌السلام را بيابم و قربة الى الله خون او را بريزم اصحاب او گفتند ما كسى را قديمى تر از قنبر سراغ نداريم او را آوردند حجاج گفت تو بنده على هستى فرمود من بنده خدا هستم و على ولى نعم من است گفت از دين على بيزارى كن فرمود تو مرا بدينى راهنمائى كن كه افضل از دين على باشد گفت حالا كه از دين على تبرى نمى جوئى هر قسم كشتن را اختيار مى كنى بگو قنبر فرمود اختيار با توست مولايم به من خبر داده مرگ من به ذبح خواهد بود حجاج امر كرد سر او را بريدند و آخرين كسى را كه كشت سعيد بن حبير بود.

حجاج ملعون در ۱۳ يا ۲۵ رمضان سال ۹۵ قمرى به سن ۵۳ سالگى در شهر واسط به جنهم واصل گرديد و مدت حكومت منحوسش در عراق به قولى ۲۰ سال بود.

روز چهاردهم:

كشته شدن جناب مختار در سال ۶۷ قمرى.

زمانيكه جناب مسلم بن عقيل نماينده امام حسين به كوفه وارد شد در منزل مختار سكونت نمود هر روز مردم كوفه مى آمدند و با مسلم بيعت مى كردند متاءسفانه ورود عبيدالله بن زياد باعث شد كه كوفيان متفرق و جناب مسلم به شهادت رسيد و مختار عضو مؤ ثر انقلاب و پس از كتك خوردن از ابن زياد به زندان افتاد و در حبس بود كه امام حسين به شهادت رسيد مختار نامه اى به خواهرش صفيّه كه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب بود فرستاد خواهرش به قدرى ناراحت شد كه عبدالله ناگزير به يزيد نامه نوشت و رهائى مختار را خواست يزيد دستور كتبى به ابن زياد نوشت كه به محض ‍ ديدن نامه مختار را آزاد كن و با رسيدن نامه، ابن زياد مختار را آزاد كرد و ملزم نمود كه در كوفه نماند او نيز به مكه نزد ابن زبير رفت.

مختار در مكه مترصد اوضاع كوفه بود كه چه وقت موقعيت مناسب خواهد بود تا به كوفه برگردد در سال ۶۴ يزيد به درك واصل و معاويه پسرش پس از چهل روز خلافت استعفاء داد پس از آن در تعيين خليفه اختلافى پديد آمد در اين وقت ابن زياد در بصره حكومت مى كرد چنانكه خواهيم گفت به شام فرار نمود و كوفه و بصره از ابن زياد خالى شد.

گروهى بنام توّابين به رهبرى سليمان بن صُرد تشكيل شد عبدالله بن زبير شخصى به نام عبدالله بن يزيد انصارى را حاكم كوفه نمود مختار با موافقت ابن زبير از مكه راه كوفه را پيش گرفت و در سال ۶۴ به كوفه وارد گرديد با سليمان مشورت نمود و او را به دستگيرى قاتلين امام حسينعليه‌السلام تحريك مى كرد ولى او به جهت كمى ياران و وضع داخلى كوفه امكان خروج نداشت سپس سليمان با پنج هزار نفر از توابين در پنجم ربيع الثانى سال ۶۵ هجرى از كوفه خارج شده بكربلا آمدند و امام و شهدا را زيارت نمودند و از گذشته خود اظهار پشيمانى مى كردند و از امام حسين عذر مى خواستند سپس از آنجا خارج شده به عين الورد رفتند.

موقع مرگ يزيد ابن زياد حاكم بصره بود وعمر و بن حُريث در كوفه به نيابت او حكومت مى كرد ابن زياد مردم بصره را جمع كرد و از مرگ يزيد خبر داد و پيشنهاد نمود كه براى اداره امور به يك نفر بيعت كنند مردم به ابن زياد بيعت كردند ولى وقتى از مسجد خارج شدند دست خود را به عنوان نقض ‍ بيعت به ديوار كشيدند و گفتند پسر مرجانه خيال مى كند در همه اوقات مطيع او خواهيم بود.

ابن زياد دو نفر را بر كوفه براى اخذ بيعت فرستاد يزيد بن رُويم برخاست و گفت حمد خدايرا كه ما را از پسر سُميّه (زياد) راحت كرد ما به او (ابن زياد) بيعت نمى كنيم و به او احتياجى نداريم بعد مشتى سنگ ريزه برداشته و به آن دو پرتاب كردنداهل بصره بعد از شنيدن اقدام اهل كوفه با يكديگر گفتند اهل كوفه او را خلع كردند ما براى خود حاكم كنيم؟ در نتيجه مردم به او پشتيبانى نكردند لذا از ترس به خانه يكى از بزرگان بصره پناهنده شد و بعد به شام گريخت اهل كوفه عمر و بن حريث را از كوفه بيرون كردند و به عبدالله بن زبير بيعت نمودند و او عبدالله بن يزيد انصارى را حاكم كوفه كرد در روز ۲۲ ماه رمضان به كوفه رسيد و مروان در شام مى خواست پيش ‍ ابن زياد رود و بيعت كند كه ابن زياد به شام وارد شد و او را از تصميم خود منصرف كرد و براى تصدى مقام خلافت تشويق نمود سپس بعنوان خليفه به او بيعت كرد بعد مروان با سپاهى به اميرى ابن زياد به سوى عراق فرستاد و سپاه شام با سپاه سليمان در عين الورد به جنگ پرداختند چند بار سپاه سليمان غالب گرديد ولى در آخر نتوانستند مقاومت كنند و سليمان بن صرد و عده زيادى از توابين كشته شدند.

مختار بعد از ورود به كوفه به هر جمعيتى كه مى گذشت مى گفت مژده باد كه نصرت و فرج نزديك است بعضى از قاتلين امام حسين مثل عمر بن سعد نزد امير كوفه عبدالله بن يزيد رفتند و او را بر عليه مختار تحريك كردند در اثر اين وسوسه به سر مختار ريختند و او را گرفته زندانى كردند مختار غلام خود را پيش عبدالله بن عمر شوهر خواهرش فرستاد كه وساطت كند تا از زندان آزد شود عبدالله بن عمر به عبدالله بن يزيد نامه نوشت از او درخواست آزادى مختار را نمود و او مختار را آزاد كرد ولى با ضمانت ده نفر از بزرگان كوفه.

عبدالله بن زبير حاكم كوفه عبدالله بن يزيد را عزل نمود و عبدالله بن مطيع را حاكم به كوفه فرستاد اياس نزد او رفت گفت من از قيام مختار بر عليه تو مطمئن نيستم ابن مطيع مختار را به خواند ولى زائده از مكر ابن مطيع او را مطلع كرد مختار تمرّض نمود و مخفيانه اصحاب خود را در خانه و اطراف آن جمع آورى كرد.

و بنا به نوشته بعضى از تواريخ مخفيانه توافق امام زين العابدين و محمد بن حنفيّه را بدست آورد و عده اى پيشنهاد كردند كه ابراهيم بن مالك را نيز دعوت نمايد چون او مرد قوى و شجاع است مختار با عده اى پيش ابراهيم رفت و موافقت او را نيز جلب نمود و او نيز با مختار بيعت كرد.

ابراهيم با پدرش مالك اشتر ره از سن چهارده سالگى در محضر حضرت على بودند حضرت به او شمشيرى اهداء نمود و نزد او باقى بود مختار و ابراهيم با لشكر ابن مطيع برخورد كردند و ابن مطيع به بصره فرار نمود در تاريخى آمده كه مختار به او صد هزار درهم فرستاد كه از كوفه بيرون رود و ابن مطيع پول را گرفت و به بصره رفت و مصعب را تحريك نمود تا به جنگ مختار آمدند و ابراهيم آنها را شكست داد عبدالله بن مطيع كشته شد و مصعب به بصره فرار كرد.

مختار با ابراهيم شورشهاى داخلى كوفه را آرام نمود و كمر به قتل قتله كربلا بست و در سال ۶۶ قبل از كشته شدنش انتقام از قاتلين اباعبدالله الحسين گرفت.

عبدالملك بن مروان در شام به تخت نشست ابن زياد را حاكم موصل كرد و هشتاد هزار نفر لشكر همراه او نمود تا عراق و كوفه را از مختار باز گيرد و مختار نيز لشكرى مركب از سى هزار نفر به فرماندهى ابراهيم بن اشتر و يزيد بن انس به مقابل لشكر شام فرستاد و نتيجه به نفع قشون مختار تمام شد و ابن زياد فرار كرد دوباره لشكر فراهم نمود و در موصل فرود آمد مختار نيز ابراهيم را با دوازده هزار نفر به جنگ ابن زياد فرستاد در كنار نهر خازر دو لشكر به هم رسيدند باز لشكر ابراهيم فاتح شد و لشكر شام تارومار گرديد و ابراهيم مردى را در لباسى كه از خَز به تن داشت و شمشيرى بدست گرفته بود بر او حمله كرد و او را كشت فردا چند نفر فرستاد از آن مرد تفحّص ‍ نمودند ديدند ابن زياد ملعون است سرش را جدا نمودند به مختار فرستادند و كشته شدن ابن زياد مصادف با روز عاشورا سال ۶۷ هجرى بود كشته هاى اهل شام را در اين جنگ ۷۰۰۰۰ نفر نوشته اند.

كشته شدن مختار:

چنانكه گفتيم مصعب از لشكر ابراهيم شكست خورد و عبدالله برادرش با مختار صلح نمود و مصعب به حكومت بصره قناعت كرد ولى ازدياد قدرت روز افزون مختار او را به فكر انداخت و از طرفى فراريان كوفه او را تحريك مى كردند بالاخره با لشكر فراوان به سوى كوفه حركت كرد.

مختار نيز در مسجد جامع كوفه منبر رفت و مردم كوفه را تحريك به جنگ با مصعب نمود ولى مردم بى وفاى كوفه شنيدند مصعب با لشكر بسيار به جانب كوفه مى آيد از يارى به مختار خوددارى كردند و ابراهيم بن اشتر نيز در موصل از طرف مختار امارت داشت و از حركت مصعب بى اطلاع بود مختار با ياران خود از كوفه خارج شد و در برابر لشكر مصعب ايستاد جنگ درگرفت اول از لشكر مصعب گروهى كشته شدند كه از جمله آنها محمد بن اشعث بود ولى سستى كوفيان مجال تجديد نفس به لشكر مصعب داد و حمله شديد كرده و لشكر مختار را عقب زدند در چهاردهم ماه مبارك رمضان سال ۶۷ قمرى در سن ۶۷ سالگى مختار كشته شد و سرش را جدا كردند و به پيش مصعب به دارالاماره آوردند.

و قبر جناب مختار در زاويه مسجد جامع كوفه معروفست و مختار دو زن داشت به نامهاى ام ثابت و عمره دختر نعمان بن بشير انصارى پس از قتل مختار مصعب هر دو را احضار كرد و گفت در حق مختار چه ميگوئى ام ثابت گفت تو هر چه مى گوئى ما هم آنرا مى گوئيم او را آزاد كرد و ديگرى گفت او بنده صالح بود مصعب او را زندانى كرد و جريان را همراه با تهمت اينكه او مختار را پيامبر مى داند به عبدالله بن زبير گزارش داد حكم قتل او را صادر نمود و در ميان كوفه و حيره با سه ضربه شمشير كشته شد. مختار در سال اول هجرت به دنيا آمد و اهل فضل و دين و پدرش ابوعبيده ثقفى و مادرش دومه دختر وهب بود.

مختار مردى شجاع و سخى و حاضر جواب بود و اين بزرگوار ۱۸ ماه حكومت كرد مى نويسند ۱۸ هزار نفر از كسانى كه در قتل امام شركت كرده بودند كشت.

تاريخ كوفه ص ۶۷ از صواعق محرقه ص ۱۱۸ نقل مى كند:

از اتفاقات عجيب روزگار سخن عبدالملك بن عمير است كه مى گويد در كوفه به قصر اماره داخل شدم و مردم دور ابن زياد نشسته بودند و سر امام حسينعليه‌السلام روى سپرى در سمت راست او بود بعد از زمانى به نزد مختار در اين قصر آمدم سرابن زياد را نزد او ديدم همانطور بعد از زمانى نزد مصعب بن زبير آمدم سر مختار رانزد او ديدم بعد از زمانى نزد عبدالملك بن مروان آمدم سر مصعب را نزد او ديدم به عبدالملك خبر دادم گفت خداوند پنجمى را نشان ندهد و دستور داد در سال ۷۱ قصر اماره را خراب كردند، و اين موضوع در تذكرة الخواصّ سبط بن جوزى ص ۱۴۸ هم آمده.

مرحوم ممقانى در تنقيح اخبار وارده در ذمّ و مدح مختار بن ابى عبيده ثقفى را در ص ۲۰۶ آورده و بالاخره بعد از تحليل و بررسى نتيجه گرفته كه مختار امامى المذهب بود و عادل نبود و يا لااقل عدالتش ثابت نشده و رواياتش ‍ از قبيل حسان مى باشد و در آنجا آورده و نصّ ابن طاووس على العمل بروايته و فى التحرير الطاووسى بعد ذكر شطر من الاخبار المادحة ثم عدة من الاخبار الذامّة الخ تا فرموده قال الرجحان فى جانب الشكر و المدح.

مرحوم ممقانى در جلد سوم تنقيح المقال ص ۲۰۳ و مرحوم شيخ عباس ‍ قمى در سفينة البحار جلد اول ص ۴۳۵ نقل كرده كه: ابومحمد الحكم پسر مختار به حضور امام باقر مشرف شد بعد از گفتگوهائى حضرت فرمود رحم اللّه اباك رحم اللّه اباك ما ترك لنا حقّا عند احد الّا طلبه قتل قتلتُنا و طلب بدمائنا.

مرحوم شيخ عباس قمى در سفينة البحار جلد اول ص ۴۳۵ آورده: عن ابى جعفرعليه‌السلام قال لا تسبّوالمختار فانّه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا و زوّج اراملنا و قسّم فينا المال على العسرة.

باز در همان صفحه آمده: وقتى كه سر ابن زياد و سر عمر بن سعد را پيش ‍ امام سجاد آوردند خرّسا جدا قال الحمدللّه ادرك لى ثارى من اعدائى و جزى المختار خيرا.

روز پانزدهم:

۱- ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام ۳ ق.

امام دوم شيعيان حضرت حسن بن على در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرت در مدينه از فاطمه زهراء متولد شد خداوند متعال به جبرئيل امر كرد براى پيامبر پسرى متولد شده به سوى زمين برو سلام و تهنيت و تبريك گفته و بگو على نسبت به تو به منزله هارون به موسى است پس او را به اسم هارون مسمّى كن (نام پسر بزرگ هارون شَبَّر بود به عربى حَسَن مى باشد) و امام حسن از سر تا سينه شبيه پيامبر بود و امام حسين از سينه تا پا شبيه آن حضرت بود نام مباركش حسن و كنيه اش ابومحمد و القاب شريفه اش نقىّ - زكىّ - سبط - مجتبى - امين - سيد - برّ - حجّت - زاهد.

۲- حركت جناب مسلم از مكه به كوفه ۶۰ قمرى.

چون كوفيان نامه زيادى به امام حسينعليه‌السلام ارسال داشتند حضرت را به كوفه دعوت نمودند مسلم بن عقيل را به نيابت خود به كوفه فرستاد و مسلم روز ۱۵ رمضان سال ۶۰ قمرى از مكه به قصد كوفه به مدينه آمد و از آنجا رهسپار كوفه گرديد.

۳- ورود جناب مختار به كوفه ۶۴ ق.

ابن زياد بعد از آزاد كردن مختار شرط كرد كه در كوفه نماند مختار از كوفه خارج شد ولى هميشه در صدد بود كه به كوفه برگردد و در پى وقت مناسب مى گشت تا در سال ۶۴ قمرى بعد از هلاكت يزيد و استعفاى پسرش معاويه به كوفه وارد شد و سليمان بن صُرَد را به دستگيرى قاتلين امام حسينعليه‌السلام تهييج نمود باز عبدالله بن يزيد انصارى والى كوفه او را حبس كرد تا سال ۶۶ ق وقتى كه عبدالله بن زبير او را از ولايت كوفه عزل و عبدالله بن مُطيع را حاكم نمود مختار نامه اى به خواهرش صفيّه كه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب بود نوشت به وساطت او ابن مطيع مختار را از زندان آزاد كرد چنانكه متذكر شديم.

روز شانزدهم:

۱- مردى از اشراف بنى تميم بنام عمر و سه روز قبل از شهادت امير المؤمنين داستان اصحاب رس كه در آيه شريفه (و عاد و ثمود و اصحاب الرّس سوره فرقان آيه ۳۷) ذكر شده اصحاب رس چه كسانى بودند و در كجا مى زيستند الخ پرسيد حضرت فرمود:

اصحاب رس قومى بودند كه درخت صنوبر (شاه درخت) را ستايش ‍ مى كردند كه يافث بن نوح در كنار چشمه اى بنام روشاب كاشته بود و آن چشمه پس از طوفان نوح ظاهر گشت چون اينها پيامبرشان را زنده در چاه افكندند و رسّ بمعنى چاه است لذا اصحاب رسّ گفتند و ۱۲ شهر در كنار نحر رسّ ساختند و اين نهر آب بيشتر و بهتر از تمام آبها داشت و شهرهاى اصحاب رس آباد بودند.

در هر ماهى عيدى براى اهل يكى از دوازده شهر اطراف صنوبر برپا مى كردند وگاو و گوسفند قربانى مى نمودند و شيطان آمده شاخه هاى آن درخت را حركت مى داد مثل بچه اى صدا مى كرد كه اى بندگان، من از شما راضى شدم دل خوش داريد بعد از سجده سر برداشته شروع به شراب خوارى و نواختن آلات لهو و يك شب و روز به شادمانى مشغول مى شدند خداوند به اينها پيامبر از اولاد يعقوب فرستاد آن پيامبر زمان طولانى بين آنها صبر كرد و تبليغ مى نمود ولى موثر واقع نشد پيامبر عرض كرد خداوندا اينها مرا تكذيب كردند و به تو كافرند درختى كه به حال اينها منفعت و ضررى ندارد عبادت مى كنند پيامبر دعا كرد و درخت خشكيد لذا اينها هم راءى شدند كه پيامبر را بكشند چون خداى آنها را به غضب درآورده و خشكيده، بالاخره چاهى كندند و به چاه انداختند و سنگى روى آن نهادند و بت بزرگى را در دهانه چاه گذاشتند و آن روز در اطراف آن چاه بودند ناله پيامبرشان را مى شنيدند پيامبر در آن چاه از دنيا رفت و خداوند در روز عيدشان بادى شديد و سرخ نازل كرد زمين در زير قدمشان گداخته شد و ابرى سياه بر سرشان سايه افكند تا بدنشان ذوب گرديد.

۲- در سال ۳۱ هجرى از جانب امير المؤمنينعليه‌السلام محمد بن ابى بكر به حكومت مصر منصوب و روز شانزدهم ماه مبارك رمضان به مقرّ حكومت وارد مى شود چنانكه در چهاردهم ماه صفر مشروحا ذكر گرديد.

روز هفدهم: جنگ بدر كبرى

۱- در سال دوم هجرت لشكر كفار قريش به تعداد ۹۵۰ تن از مكه بيرون آمدند و قصد جنگ با پيامبر نمودند حضرت نيز با ۳۱۳ نفر از مدينه حركت كرد و به صحراى بدر ميان مكه و مدينه رسيدند.

بدر دشت وسيعى است كه دو رشته كوه در سمت مشرق و مغرب محيط بدشت بدر مى باشد. پيامبر اسلام با مشورت حباب بن منذر انصارى جنوب بدر را اردوگاه قرار دادند.

در اين جنگ نخست عُتبه با برادرش شيبه و پسرش وليد به ميدان آمده و مبارز خواستند سه نفر از انصار به جنگ آنها رفتند عتبه گفتند شما كفو ما نيستيد اى محمد از پسر عموهاى ما به فرست حضرت پيامبر على و حمزه و عبيدة بن حارث را فرستاد.

علىعليه‌السلام شمشيرى بر دوش وليد و شمشير ديگرى بر ران او چنان زد كه جان داد و به كمك حمزه شتافت و بر سر شيبه شمشيرى زد كه نصف سرش بر زمين افتاد بعد به يارى عبيده رفت و عبيده شمشيرى بر سر عتبه زده بود و رمقى داشت كه علىعليه‌السلام او را به جنهم واصل كرد رعب در دل كفار افتاد به تحريك ابوجهل همگى حمله كردند پيامبر دست به دعا برداشت كه خداوند ملائكه آسمانى به يارى فرستاد جنگ سختى درگرفت شير خدا على مرتضىعليه‌السلام ۳۶ نفر را به جنهم واصل كرد و ساير كفار فرار نمودند ولى مسلمانان ايشان را تعقيب و هفتاد تن از ايشان را اسير كردند و جنگ به نفع مسلمين خاتمه يافت.

ابوجهل كه نامش هشام بن مغيره مخزومى است از دشمنان سر سخت پيامبر بود و از فرط ناجنسى و زشت سيرتى بابى جهل (پدر جهل و نادانى) مكنّى شد در مكه به پيامبر آزار بيشتر داده بود و خاكستر و مشيمه شتر را بر سر پيامبر ريخته و سنگ بر دندان مبارك زده بود.

در جنگ بدر دو برادر انصارى بنامهاى معاذ و معوذ انصارى در صدد كشتن او برآمدن و بر وى حمله كردند و معاذ شمشيرى بر پاى او زد ابوجهل بر زمين افتاد و عبدالله بن مسعود سر آنرا بريد و به حضور پيامبر آورد.

ناگفته نماند كه هفتاد نفر از بزرگان قريش در جنگ كشته شدند كه ۳۶ نفر آنها را حضرت على و بقيّه را مسلمين كشتند و جمعى زخمى شدند و هفتاد نفر نيز اسير گشتند كه بعضى به حكم پيامبر مقتول و بقيه را در برابر دريافت فديه آزاد كردند اما از مسلمين چهارده تن شهيد شدند كه شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند.

خطيب خوارزمى حنفى در مناقب از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند كه رسول خدا روز بدر فرمود رضوان ملكى از ملائكه است كه ندا مى كند:

لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا علىّ.

و ابن مغازلى شافعى نيز در مناقب مى نويسد در جنگ احد نيز منادى در آسمان ندا كرد لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على،

يادآورى: جنگهاى حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خودشان تشريف مى بردند غزوه گويند و در جنگهائى كه خودشان نمى رفتند سريّه يا بعث نامند و كليه غزوات آن بزرگوار بنا به نوشته كامل بن اثير بيست و هفت و سراياى آن حضرت ۳۶ مى باشد.

غزوات عبارتند از: اَبواء (ودّان نيز گويند) - بُواط - ذوالعشيره - بدر كبرى - بنى سُلَيم (قرقرة الكُدر) - سويق - بحران - احد - ذى اَمَرّ(غَطْفان و انمار نيز گويند) - حمراء الاسد بنى النّضير - ذات الرِّقاع - بدرالخيره (بدر صغرى) - دُومة الجندل - بنى قُريظه - بنى لَحْيان (عُسفان) - بنى قَرَد - حُديبيّه - عمرة القضاء - فتح مكه - حُنين - طائف - تبوك - خندق (احزاب) - بنى مصطلق.

در نه غزوه كُشت و كشتار رخ داد كه عبارتند از: بدر كبرى - احد - خندق (احزاب) - بنى قُريظه - بنى مُصطلق (مُريسيع) - خيبر - فتح مكه - حنين - طائف.

پيامبر در جنگ تبوك حضرت علىعليه‌السلام را در مدينه به جاى خود نصب كرد و حضرت على به جنگ نرفت و پيامبر اسلام رفتند.

۲- معراج حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

شب ۱۷ يا ۲۱ رمضان دوازدهم بعثت معراج پيغمبراسلام درمكه معظمه واقع شد.

بنا به رواياتى جبرئيل و ميكائيل و سرافيل با افواج ملائكه و براق بهشتى به حضور پيغمبر اسلام مشرف شد جبرئيل مأموريت خود را عرضه داشت، برخيز يا رسول الله خداوند تو را مكرم داشته كه با حدى چنين اكرام نشده جبرئيل ركاب و ميكائيل عنان بگرفت و ببراق سوار نمودند ملائكه اطراف پيغمبر را احاطه كرده بعالم بالا بردند انبياء و رسل با حضرت ملاقات و در نماز اقتداء نمودند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود در هر آسمان ملائكه از اميرالمؤمنين جويا شده و سلام مى رسانيدند در محلى جبرئيل ايستاد كه بيشتر از اين نمى توانم بروم خطاب از ربّ العزّه رسيد اى محمد تنها بيا، پيامبر تا پاى عرش اعظم رسيد كه در بعضى كتب مربوطه مسطور است.

مخفى نماند معراج پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ۵۲ سالگى با جسم و روح پاك انجام يافت.

در سفينة البحار از امام صادقعليه‌السلام : من انكر ثلثة اشياء فليس ‍ من شيعتنا المعراج و المسائلة فى القبر و الشّفاعة يعنى امام صادق فرمود هر كس يكى از سه چيز را انكار كند از ما نيست: معراج و سوال قبر و شفاعت معصومين.

اعتقاد به معراج نفيا و اثباتا مخصوص بفرق مسلمين است و از ضروريات دين مقدس اسلام و صريح قرآن كريم مى باشد چنانكه خداوند فرموده: سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير، ولى در كيفيت معراج بين مسلمين اختلافست و از ضروريات مذهب اماميّه اثنا عشريّه است كه حضرت با همين جسم و روح پاك در حال بيدارى از مسجدالحرام به مسجد اقصى و از آنجا به آسمانها برده شد تا به سِدرة المنتهى رسيدند و بعضى از آيات سماوى و ارضى را به حضرت نشان دادند پيغمبر اسلام نماز مغرب را در مسجد الحرام اداء نمود و سير داده شدند و بعد از بازگشت نماز صبح را باز در مسجد الحرام خواندند، و اينكه در كدام شب بود بين مورخين اختلاف است از جمله:

۱۷ رمضان ۱۸ ماه قبل از هجرت.

۱۷ ربيع الاوّل يكسال قبل از هجرت از شعب ابيطالب.

۲۷ رجب يكسال و دو ماه قبل از هجرت.

۲۱ شهر رمضان شش ماه قبل از هجرت.

و از كجا سير داده شد باز اقواليست.

از خانه امّ هانى خواهر حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام .

از خانه جناب خديجه.

از شِعب ابيطالب (دره اى بود بين دو كوه).

ازمسجد الحرام.

از اَبْطح، شايد به مسجد الحرام آوردند و از آنجا سير دادند چون قرآن از مسجد الحرام فرموده. و باز اختلاف است كه چند دفعه معراج نموده اند چنانكه در اخبار دو دفعه و ۱۲۰ دفعه آمده و حضرات علماء فرموده اند شايد دو دفعه با جسم و روح و ۱۲۰ دفعه فقط روحانى بوده است. در اين سوره (اسراء) از مسجد الحرام تا مسجد اقصى را فرموده و در سوره نجم قسمت دوم را يعنى سير آسمانى را بيان فرموده:

و لقد راه نزلة اُخرى عن سدرة المنتهى عندها جنّة الماوى تا لقد راى من آيات ربّه الكبرى.

۳- در منتهى الصادقين ج ۴ ص ۱۹۴ آمده: از امام صادقعليه‌السلام مرويست كه نزول آيه خمس در نوزدهم رمضان اتفاق افتاده ولى مشهور در هفدهم رمضان سال دوم هجرى در جنگ بدر است.

(سوره انفال آيه ۴۱) و اعلموا انّما غنمتم من شى ء فانّ للّه خمسه للرّسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السّبيل ان كنتم آمنتم باللّه:يعنى بدانيد از چيزيكه فائده برديد يك پنجم آن مال خدا و پيامبر و خويشان وى و مال يتيمان و فقيران و مسافران درمانده است (بايد بايشان برسانيد) هر گاه به خدا و آنچه فرو فرستاديم بر بنده خودمان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز بدر ايمان آورده ايد. بنابراين از آنروز موظف هستند در موقع حصول ربح يك پنجم آنرا بپردازند كه نصفش سهم سادات و نصف ديگر مال امامعليه‌السلام مى باشد.

در مجمع البحرين ماده غنم آمده الغنيمة فى الاصل هى الفائدة المكتسبه ولكن اصطلح جماعة انّ ما اخذ من الكفّار ان كان من غير قتال فهو فى ء و ان كان مع القتال فهو غنيمة واليه ذهب الاماميّه.

در مجمع البيان آمده قال اصحابنا الخمس واجب فى كل فائدة تحصل للانسال من المكاسب و ارباح التجارات و فى الكنوز و المعادن و الغوص و غير ذلك ممّا هو مذكور فى الكتب و يمكن ان يُستدلّ على ذلك بهذه الآيه فان فى عرف اللّغة يطلق عن جميع ذلك اسم الغنيمة.

يعنى در مجمع البحرين آمده: غنيمت در لغت فائده بدست آمده را گويند و در اصطلاح جماعتى آنچه از كفار بدون جنگ اخذ مى شود فى ء و آنچه با جنگ گرفته مى شود غنيمت گويند.

در مجمع البيان نوشته علماى شيعه مى گويند خمس در هر فائده اى كه بدست انسان مى آيد واجب است از قبيل كسبها و منفعت تجارتها و در گنج و معدنها و آنچه از قعر دريا بدست آيد و از چيزهائيكه در كتب فقه مذكور است و امكان دارد با اين آيه به خمس استدلال شود زيرا در اصطلاح لغت بر همه اينها غنيمت گفته مى شود پس هفت چيزيكه در كتب فقهيّه بر آنها خمس واجب است غنيمت گفته مى شود.

و اگر گفته مى شود كه خمس در قرآن فقط در غنيمت جنگى مى باشد در جواب بايد گفت در غير غنيمت وجوب خمس با اخبار ثابت است.

چنانكه دركتب فقه آمده در هفت چيزخمس واجب است: منفعت كسب - معدن - گنج - مال حلال مخلوط به حرام - جواهرى كه بواسطه غواصى بدست مى آيد - غنيمت جنگى - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان مى خرد.

۴- فوت عايشه:

عائشه دختر ابوبكر بن ابى قحافه و مادرش ام رومان دختر عامر بن عمير مى باشد در هفت سالگى پيامبر با او ازدواج كرد (تا به اين وسيله پدرش ‍ جلب و از خرابكارى باز ماند) پس از گذشت ۱۸ ماه از هجرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ۹ سالگى به خانه پيامبر آمد و ۹ سال با رسول خدا زندگى نمود در اين مدت اخلاق تند عايشه و حسادت با ساير زنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و با خديجه مرحومه و عداوت او با على بن ابيطالب و فاطمه زهرا و حسنين را تاريخ ضبط كرده است بطور كلى زنان پيامبر از دست حسادت او ناراحت بودند و در نتيجه پيامبر از اين حالت رنج مى برد اين زن در اثر تحركاتش جنگ جمل را برپا نمود و هيجده هزار نفر مسلمان ساده را به كشتن داد و جنازه امام حسنعليه‌السلام را مانع شد در پهلوى پيامبر اسلام دفن شود عاقبت با اشاره او جنازه را تير باران كردند و امام حسين و ساير برادران مجبور شدند در قبرستان بقيع دفن نمايند.

در بعضى تواريخ آمده كه به اجل طبيعى فوت كرد و ابوهُريره بر او نماز خواند و در بقيع دفن شد در روز ۱۷ رمضان سال ۵۷ يا ۵۸ قمرى در سنّ ۶۷ سالگى.

در كامل بهائى ج ۲ ص ۲۷۰ نوشته شده كه معاويه چاهى كند و عايشه را در آن انداخت چون منكر اخذ بيعت به يزيد بود.

در حبيب السير ج ۱ منقولست در سال ۵۶ معاوية بن ابى سفيان براى بيعت گرفتن به فرزندش يزيد به مدينه منوره رفت حسين بن علىعليه‌السلام و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير را برنجانيد عايشه زبان سرزنش واعتراف به معاويه گشود و با وليعهدى يزيد موافقت نكرد، معاويه در خانه خويش چاهى كند و سر آنرا به خاشاك پوشانيد و صندلى بر روى آن نهاد عايشه را به ضيافت دعوت كرد بر آن صندلى نشاند عايشه در چاه افتاد و معاويه سر چاه را به آهك مضبوط كرد و از مدينه به مكه رفت.

۵- دستور بناء مسجد جمكران در نزديكى شهر مقدس قم: در نجم الثاقب ص ۲۹۴ آمده حسن بن محمد بن حسن قمى در تاريخ قم از كتاب مونس ‍ الحزين فى معرفة الحقّ و اليقين (اين كتاب را به شيخ ابوجعفر محمد بن بابويه قمى نسبت مى دهد) نقل كرده كه سبب بناى مسجد جمكران در يك فرسخى شهر مقدس قم امر مبارك امام عصرعليه‌السلام به شيخ صالح حسن بن مثله جمكرانى ره و به سيد ابوالحسن رضا از سادات شريف قم مى باشد. اين دستور شب سه شنبه ۱۷ رمضان المبارك سال ۳۹۳ قمرى از طرف امام بزرگوار صادر شده و تاكنون آن مسجد با عمارت زيبا ملاذ عامّه مردم است و هر روز بر عمارت و زيبائى آن افزوده مى گردد.

روز هيجدهم:

۱- نزول زبور از كتب آسمانى به داود پيغمبرعليه‌السلام ، مسعودى گفته زبور به زبان عبرانىّ و ۱۵۰ سوره بود.

۲- تشجيع قَطّام عبدالرحمن بن ملجم مرادى ملعون را به قتل حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام . گروهى از خوارج از جمله ابن ملجم بعد از واقعه نهروان در مكه جمع مى شدند و بر كشتگان نهروانى مى گريستند روزى گفتند على و معاويه كار اين مردم را پريشان ساختند اگر اينها را مى كشتيم مردم آسوده مى شدند مردى گفت عمر و بن العاص از آنها نيست بلكه اصل فساد است پس بنا بر اين نهادند هر سه را بكشند ابن ملجم گفت على را من مى كشم حجاج بن عبدالله گفت معاويه را من و عمر و بن بكر تميمى گفت عمروعاص را من، قرار بر اين نهادند كه شب نوزدهم رمضان هنگام نماز صبح شروع شود.

حجاج راه شام را و عمرو مصر و ابن ملجم كوفه را به پيش گرفتند.

ابن ملجم وارد كوفه شد و در محلّه بنى كنده كه محل خوارج بود وارد شد و قصد خود را مخفى داشت روزى به زيارت يكى از دوستان رفت در آنجا قَطّام اخضر تيميّه را ديد سخت نيكوروى و مشكين موى كه پدر و برادر او از خوارج بود و بدست حضرت علىعليه‌السلام در نهروان كشته شدند و آن زن با حضرت علىعليه‌السلام از اين جهت خصومت داشت.

چون نظر ابن ملجم به جمال او افتاد دل باخت و خواستگارى نمود قَطّام گفت صداق من عبارتند از سه هزار درهم يا دينار و كنيز و غلامى و كشتن على، ابن مجلم گفت همه ممكن است ولى قتل على چگونه امكان دارد قطّام گفت وقتى على مشغول به امرى شد ناگهان شمشيرى مى زنى اگر كشتى قلب مرا شفا دادى و عيش خود را مهيّا ساختى و اگر كشته شدى ثوابهائى كه در آخرت براى تو داده مى شود بهتر است از آنچه در دنيا مى رسد.

سپس ابن ملجم قصد خود را فاش كرد زن گفت عده اى را از قبيله خود با تو همراه مى كنم تا معاونت كنند.

قطام: در خيرات حسان آمده قَطّام با فتح قاف و تشديد طا و مبنى بر كسر و در مجمع البحرين: قطامى بالضمّ اسم مردى است و قطام اسم زنى است و او ازاهالى كوفه و از طايفه خوارج دختر اخضر تيميّه كه در حسن و جمال بى نظير و خبيثه و ملعونه بود كه پدر و برادر و عمويش در جنگ نهروان كشته شده بودند اين زن نانجيب هم بعد از حضرت علىعليه‌السلام به فاصله كمى بدست يكى از محبّان علىعليه‌السلام در حال برگشت از مصر سر از بدنش جدا گرديد.

ابن ملجم كيست: در زمان خلافت حضرت علىعليه‌السلام حبيب بن منتجب حاكم يمن بود حضرت نامه اى براى ابقاء او و بيعت گرفتنش از مردم يمن نوشت حبيب ده نفر نماينده از اهالى يمن را به سرپرستى عبدالرحمن بن ملجم مرادى به كوفه فرستاد پس از ورود ابن ملجم عرض ‍ تبريك مفصلى ايراد كرد تا رسيد به اينجا كه تو امير المؤمنين و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى خداوندلعنت كند كسى را كه انكار حق تو را بكند و سه بيت شعر نيز گفت كه مضمونش اينست با تمام قوا و مردان زيرك در اجراء فرمانت حاضريم حضرت فرمود نامت چيست عرض كرد عبدالرحمن پسر ملجم مرادى حضرت فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و به او نگاه مى كرد و دست بر دست مى زد و استرجاع مى نمود و مى فرمود تو مرادى هستى، و وقتى هيئت يمنى بيعت كردند حضرت ابن ملجم را دو مرتبه ديگر خواست و از او بيعت گرفت و اين عمل ۳ بار تكرار شد عرض ‍ كرد يا على چرا با من اينطور معامله مى كنى فرمود زيرا مى بينم تو بيعت را ناديده خواهى گرفت و پيمان را خواهى شكست عرض كرد دل من مملو از محبت توست دوست دارم در ركابت شمشير زنم حضرت لبخند زد و سئوالاتى نيز نمود بالاخره تو قاتل من خواهى بود ابن ملجم گفت اگر مرا چنين فكر مى كنى تبعيدم كن حضرت فرمود به همراه هيئت يمنى به يمن برگرد ولى پس از سه روز ابن ملجم مريض شد و همراهانش رفتند و او ماند حضرت به پرستارى ابن ملجم پرداخت و بدست خود دوا و غذا به وى مى خورانيد تا خوب شد از اين پس ملازم ركاب حضرت بود واين بزرگوار او را به منزل مى برد و پول بوى مرحمت مى كرد و همواره مى فرمود من زندگانى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى خواهد ابن ملجم گفت يا على اگر چنين است مرا به كش فرمود قصاص قبل از جنايت نمى شود ولى بعد از جنگ نهروان در مكه جمع شدند و بر كشته شدگان نهروانى مى گريستند و ابن ملجم تصميم به قتل حضرت گرفت چنانكه ذكر گرديد.

در تاريخ آمده ابن ملجم بعد از آمدن به كوفه روزى در كوچه قدم مى زد با خود گفت بروم به بينم على چه مى كند ميثم تمار در حضور حضرت بود ابن ملجم آمد پشت سر علىعليه‌السلام نشست حضرت توجه فرمود پرسيد كجا بودى و چه ميكردى گفت در بازار قدم مى زدم فرمود مسجد بهتر از بازار است به مسجد مى رفتى بعد از صحبت از نزد حضرت بيرون رفت و حضرت از پشت نگاه مى كرد مى فرمود اين است مرادى قاتل من كه خوبيهاى بسيار به او نموده ام اى ميثم پيامبر اسلام به من خبر داده قاتل من اين مرداست عرض كرد اجازه فرمائيد او را به كشم حضرت فرمود قصاص ‍ قبل از جنايت نمى شود.

روز نوزدهم:

۱- شب قدر.

چون جميع مقدرات بندگان در تمام سال در آن شب تعيين مى شود لذا قدر گويند.

بعضى گفته اند آن شب را از اين جهت قدر ناميده اند كه داراى قدر و شرافت عظيمى است يا در آن شب قدر فرشتگان نازل مى شوند كه عرصه زمين بر آنها تنگ مى شود چون تقدير به معنى تنگ گرفتن نيز آمده و غيرها من الاقوال.

و تفسيرهاى زيادى براى تعيين شب قدر شده از جمله شب اول - هفدهم - نوزدهم - بيست و يكم - بيست و سوم - بيست و هفتم - بيست و نهم.

مشهور در روايات در دهه آخر رمضان كه شب ۲۱ يا ۲۳ است و در روايتى از امام صادقعليه‌السلام آمده شب قدر شب ۲۱ يا ۲۳ است حتى هنگامى كه راوى اصرار كرد كداميك از اين دو شب است و گفت اگر نتوانم هر دو شب را عبادت كنم كداميك را انتخاب نمايم فرمود ما ايسر ليلتين فيما تطلب چه آسان است دو شب براى آنچه مى خواهى و در رواياتى روى شب ۲۳ تاكيد شده.

و علت مبهم گذاشتن شب قدر شايد به اين جهت باشد كه مردم به همه اين شبها اهميت دهد همانگونه كه خداوند رضاى خود را در ميان انواع طاعات پنهان كرده تا مردم به همه طاعات روى آورند و غضبش را در ميان معاصى پنهان كرده تا از همه بپرهيزند.

و شب قدر فقط از مواهب خداوند بر امت پيامبر است چنانكه در حديثى آمده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود انّ اللّه وهب لامّتى ليلة القدر لم يُعطها من كان قبلهم.

۲- قرآن مجيد آخرين كتاب آسمانى از لوح محفوظ به آسمان چهارم كلّا نازل شد كه خداوند متعال مى فرمايد انّا انزلناه فى ليلة القدر و بعد در عرض ۲۳ سال تدريجا از آسمان چهارم جبرئيل به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد (بنا بر اينكه شب قدر را ۱۹ رمضان بدانيم)

تذكر: ۱- علّامه در تذكره فرموده مصحف امير المؤمنينعليه‌السلام كه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع كرد همين مصحف متداول امروزيست كه در دست ماست يعنى تحريف نشده.

۲- قرآن مجيد موقع نزول حركه نداشت در اواخر قرن اول هجرى ابوالاسود دُئَلى به راهنمائى علىعليه‌السلام دستور زبان عربى را نوشت و درزمان حكومت عبدالملك خليفه اموى به امر او نقطه گذارى شد به اين ترتيب ابهام خط و خواندن قرآن تا اندازه اى رفع گرديد ولى باز مشكل ابهام فى الجمله حلّ مى شد نه بالجمله، تا اينكه خليل بن احمد نحوى معروف ره كه واضع علم عروض بود مدّ و تشديد و ضمّه و كسره و فتحه و سكون و تنوين را با يكى از حركات سه گانه بنا نهاد باين طريق ابهام تلفظ قرآن رفع گرديد.

۳- در ذريعه از ابومخنف نقل مى كند كه اهل شام از شهادت امام حسينعليه‌السلام متنبّه شدند بازارها را تعطيل كرده به عزادارى پرداختند و مى گفتند ما نمى دانستيم اين سر امام حسينعليه‌السلام است به ما گفته بودند سر خارجى است چون يزيد اين را شنيد از شورش مردم ترسيد قرآن مجيد را جزء جزء نمود و در مسجد ميان مردم بخش كردند تا مردم بعد از نماز قرآن بخوانند و صحبت از امامعليه‌السلام نكنند لذا قرآن به ۳۰ جزء تقسيم شد.

۳- ضربت خوردن حضرت علىعليه‌السلام

حضرت على در اواخر عمر هر شب به خانه يكى از فرزندانش مهمان ميرفت شب نوزدهم نوبت شاهزاده ام كلثوم بود اين خاتون دو قرص نان با كاسه اى از شير و مقدارى نمك آورد تا حضرت افطار نمايد آن بزرگوار بعد از نماز به سفره نگاه كرد فرمود دخترم در يك سفره دو نوع خورش حاضر كردى مگر نمى دانى من به پيامبر اسلام متابعت مى كنم اى دخترم هر كه لباس و خوراك او در دنيا نيكوتر است روز قيامت نزد خدا وقوفش زياد خواهد بود دخترم در حلال دنيا حساب و در حرامش عقاب است و حضرت مواعظ بليغه فرمودند بعد دستور داد كه يكى از دو خورش را بردار شاهزاده شير را برداشت حضرت اندكى از نان جو با نمك تناول فرمود و حمد خدا نموده مشغول نماز شد گاهى از اطاق بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و تضرع مى نمود و سوره يس را تلاوت مى فرمود عرض ‍ مى كرد خداوندا مرگ را به من مبارك گردان و بسيار استرجاع مى نمود و كلمه لاحول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم را مكرّرا مى فرمود نزديك صبح كه مى خواست به مسجد برود مرغابيها دور حضرت را صيحه زنان گرفتند بال مى زدند حضرت فرمود اينها صيحه مى زنند بعد از اين نوحه ها بلند خواهد شد چون به در خانه رسيد حلقه درب به كمربند بند شد و باز گرديد حضرت كمر را محكم بست و فرمود على كمرت را محكم براى مرگ به بند زيرا مرگ ترا ملاقات خواهد كرد و از مرگ نترس وقتى كه ترا بخواند، نزديك صبح روز نوزدهم حضرت وارد مسجد شد بعد از اذان به محراب رفت به نافله فجر مشغول گرديد چون خواست در ركعت اول سر از سجده بردارد شبيب بن بجره قصد قتل آن بزرگوار كرد ولى شمشير او به طاق خورد ولى عبدالرحمن بن ملجم مرادى ملعون به افسون زن ملعونه كوفى بنام قَطّامِ روز نوزدهم رمضان سال چهلم قمرى در مسجد كوفه با ضربت شمشير زهر آلود فرق مبارك خورشيد ولايت حضرت اميرالمؤمنين را شكافت و فرار نمود.

آن ملعون بدست حذيفه نخعى گرفتار شد دست بسته از باب كنده به مسجد آوردند و مردم گوش و گردن او را با دندان ميگرفتند و آب دهان بر روى او مى افكندند.

حضرت امير المؤمنين به فرزندش امام حسنعليه‌السلام فرمود پسرم به حق من از غذا هر چه مى خورى به وى بده و با او مدارا كن اگر با اين ضربت از دنيا رفتم او را به كش و اگر زنده مانده من خود داناترم كه با او چه كار كنم و من اولى به عفو مى باشم.

حضرت در منزل گاهى بى هوش مى شد وقتى امام حسن كاسه اى از شير بدست آن حضرت داد حضرت اندكى ميل فرمود و بقيه آنرا فرمود به ابن ملجم بدهيد.

ابوالفرج در ص ۳۸ گويد: اطباء كوفه را جمع كردند و اعلم ترين آنها اثير بن عمرو بود چون در جراحت حضرت نگاه كرد جگر سفيد گوسفندى خواست و رگى از آن بيرون كشيد و در زخم گذاشت سپس برداشت سفيدى هاى مغز حضرت را در آن رگ ديد عرض كرد يا امير المؤمنين وصيت خود را بكن كه ضربت اين دشمن خدا كار خود را كرده حضرت كاغذ و قلم خواست تا وصيت خود را بنويسد.

خلاصه اى از وصاياى آن حضرت:

چنگ بزنيد به ريسمان خدا و از هم جدا نشويد زيرا من از پيامبر شنيدم كه فرمود اصلاح بين مردم از يكسال نماز و روزه بهتر است به خويشان خود توجه كنيد خدا را درباره يتيمان و همسايگان در نظر بگيرد به قران توجه كنيد از نماز مواظب باشيد و خانه خدا را محافظت كنيد روزه رمضان را محترم شماريد و جهاد در راه خدا را با اموال و جان خود از دست ندهيد زكوة خود را به موقع بپردازيد اصحاب با فضيلت پيامبر را محترم بشماريد فقرا و مسكينان را در وسيله زندگى با خود شركت دهيد به زير دستان خود يارى كنيد با مردم به خوبى سخن بگوئيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد زيرا در اثر ترك بدترين افراد زمام امور شما را در دست مى گيرد آنگاه هر قدر دعا كنيد مستجاب نمى شود تكبر و قطع رحم ننمائيد به خوبى و نيكوئيها و تقوى كمك كنيد و به گناه و گناهكاران يارى ننمائيد مشروح اين وصيت نامه درمقاتل الطالبين ص ۳۸ آمده.

۳- وفات محمود بن مسعود ملقب به علامه قطب الدين شيرازى:

علامه از علماى قرن هشتم هجرى مكّنى به ابوالثناء و از شاگردان خواجه نصير الدين طوسى ره بود مرحوم نورى در مستدرك او را شيعه دانسته ولى عده اى او را شافعى مى دانند علامه در شيراز متولد و بعد از مسافرتهاى زياد بالاخره به تبريز آمده درنوزده يا ۲۴ رمضان سال ۷۱۰ قمرى از دنيا رفت و در قبرستان چرنداب تبريز نزديك قبر بيضاوى به خاك سپرده شد علامه قريب به ۱۴ كتاب دارد از جمله شرح قانون در طب - شرح حكمت الاشراق - شرح بر مختصر حاجبى و غيرها و در ذكاوت او مى نويسند در مجلسى كه از فريقين نشسته بودند سؤ ال شد بعد از پيامبر امير المؤمنينعليه‌السلام افضل است يا ابوبكر؟ جواب داد:

خيرالورى بعد النبىّ من بنته فى بيته

من فى دُجى ليل العمى ضوءالهدى فى زيته

يعنى بهترين مردم بعد از پيامبر كسى است كه دخترش در خانه اوست و در تاريكى ضلالت روشنائى هدايت در چراغ اوست.

و نظير اين قضيّه را به ابن جوزى نيز نسبت داده اند ولى مرحوم شيخ عباس ‍ در سفينة البحار به قطب الدين شيرازى نسبت داده و ممكن است كه قطب الدين از ابن جوزى اقتباس نموده.

روز بيستم:

شب بيستم اثر زهر به قدمهاى مبارك حضرت علىعليه‌السلام رسيد و نماز را نشسته بجا آورده تا صبح طلوع كرد به مردم اذن عام داد تا به خدمت آن بزرگوار برسند مردم مى آمدند و سلام مى كردند حضرت جواب مى داد و مى فرمود ايّها النّاس سلونى قبل ان تفقدونى اى مردم قبل از اينكه مرا از دست دهيد هر چه سئوال داريد بپرسيد ولى سؤ الات خود را خفيف و كم كنيد.

حُجر بن عدى يكى از زهاد و از اصحاب با وفاى امام با كمال تاءثر و تاسف شعرى چند در مصيبت حضرت خواند ولىّ خدا فرمود اى حجر چه خواهى كرد زمانيكه ترا به دورى و بى زارى از من دعوت كنند عرض كرد به خدا قسم اى امير المؤمنين اگر با شمشير قطعه قطعه شوم و در آتش ‍ بسوزانند از تو بيزارى نمى كنم حضرت فرمود به هر خيرى موفقى اى حجر خدا شما را جزاى خير از طرف اهل بيت پيامبر بدهد.

نقل از شبهاى پيشاور ص ۴۷۳ خلاصه:

از جمله سئوال كنندگان جناب صعصعة بن صوحان كه از رجان بزرگ شيعه و از خطباى معروف كوفه و از روات مورد وثوق فريقين است.

از حضرت سئوال نمود آيا شما افضل هستيد يا آدم حضرت فرمود تزكية المرء لنفسه قبيح يعنى انسان خودش را تعريف و تزكيه كند زشت است و لكن از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث يعنى نعمت پروردگارت را بگو (مخفى مكن) مى گويم من افضل از آدم هستم عرض كرد چرا؟

حضرت فرمود زيرا آدم از گندم منع شده بود ولى خورد اما من منع نشده بودم لكن به ميل و اراده خود از گندم دنيا نخوردم (به نان جو قناعت نموده بود) عرض كرد آيا شما افضل هستى يا نوح؟ حضرت فرمود من از نوح افضلم زيرا او قوم خود را تبليغ كرد اطاعت ننمودند و اذيت دادند نوح آنها را نفرين نمود ولى من بعد از پيامبر صدمات و اذيتها از مردم ديدم صبر كردم و نفرين ننمودم.

(ناگفته نماند اولين مصيبت كه حضرت ديد خلافت را غصب كردند بعد درش را سوزاندند فرزندش را شهيد كردند عيالش را در ميان در و ديوار نهادند و عيالش را زدند و ريسمان به گردنش زده به مسجد كشاندند ولى حضرت صبر كرد مثل شخصى كه استخوان در گلويش بماند. )

عرض كرد شما افضل هستى يا ابراهيمعليه‌السلام فرمود:

من از ابراهيم افضلم زيرا او به خدا عرض كرد خدايا چطور مرده را زنده مى كنى به من نشان ده تا قلبم اطمينان پيدا كند، ولى ايمان من بجائى رسيده اگر پرده از جلو چشمم برداشته شود بر ايمان و يقينم افزوده نگردد. عرض كرد شما افضليد يا موسى فرمود من از موسى افضلم زيرا خداوند او را مأمور كرد فرعون را دعوت كند عرض نمود خدايا من از آنها كسى كشته ام مى ترسم مرا بكشند برادرم هارون را با من بفرست ولى وقتى پيغمبر آيات اول سوره برائت را به من داد به مكه رفته بالاى بام كعبه قرائت كنم به تنهائى رفتم و خواندم با اينكه كمترين كسى پيدا مى شد يكى از اقوامش در دست من كشته نشود با اين همه خوف نكردم و رفتم مأموريتم را انجام دادم و برگشتم.

عرض كرد شما افضليد يا عيسى فرمود من از عيسى افضلم زيرا همين كه وقت وضع حمل مريم رسيد خطاب شد اى مريم از اين خانه بيرون رو اينجا جاى عبادت است نه زايشگاه، ولى مادرم فاطمه بنت اسد وقتى كه درد زائيدن گرفت در وسط مسجد الحرام بود متمسك به خدا شد عرض ‍ كرد به حق اين خانه و به حق كسى كه اين خانه را بنا كرده اين زائيدن را بر من آسان كن همان ساعت ديوار كعبه شكافته شد مادرم را با نداى غيبى دعوت به داخل خانه نمودند وارد خانه گرديد و من در خانه خدا به دنيا آمدم.

۲- فتح مكه معظمه بدست تواناى پيامبر اسلام.

چنانكه گفته شد دهم رمضان پيامبر از مدينه براى فتح مكه خارج گرديد روز بيستم سال هشتم قمرى پيامبر با لشكر اسلام وارد مكه گرديد و بدون جنگ قريش تسليم گشتند و حضرت علىعليه‌السلام پرچم را به دست گرفته مى فرمود امروز روز رحمت است منادى از طرف پيامبر اسلام ندا مى كرد هر كس داخل مسجدالحرام يا داخل منزل ابى سفيان شود يا سلاح خود را به زمين بگذارد در اَمان است حضرت قبل از ورود به مكه فرمود به كسى اذيت نكنيد مگر شخصى كه با شما به جنگد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حاليكه عمامه سياهى بر سر داشت وارد مسجد الحرام شد و سوره انّا فتحنا را قرائت نمود و تكبير فرمود و چوبى دردست مبارك بود كه به هر يك از بتها مى زد بت به رو مى افتاد و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا سيصد بت به اشاره عصاى حضرت شكست و بتهاى بزرگ كه بر بام كعبه بود حضرت علىعليه‌السلام پاى بر دوش مبارك پيامبر نهاد و آنها را بر زمين افكند به جهت رعايت احترام رسول خدا خود را از ميزاب كعبه به زمين انداخت.

پيامبر خطاب نمود اى اهل مكه در حق خود چه مى گوئيد و چه گمان مى كنيد من به شما چه خواهم كرد عرض كردند تو برادر كريم و پسر برادر كريم هستى بهر چه خواهى قدرت دادى آن مظهر رحمت اشك از چشمان به رخسار مباركش جارى گشت فرمود:اذهبوا فانتم الطلقاء برويد شما آزاد هستيد و عفو عمومى را صادر نمود وقت نماز شد بلال را دستور داد تا بر بام كعبه رفته اذان گويد عده اى از مشركين بلال را مسخره كردند حضرت آنها را حاضر كرد و هر چه گفته بودند بر روى آنها بگفت.

مرحوم طبرسى در تفسير نفيس خود نوشته بعد از فرمايش پيامبر و عفو عمومى همگى با سلام مشرف گشتند.

حضرت دست مبارك را در جامى پر از آب داخل كرد و فرمود از زنان هر كس مى خواهد با من بيعت كند دست در اين جام كند زيرا من با زنان مصافحه نمى كنم.

پس از فتح مكه اهالى مدينه نگران بودند كه حضرت در مكه بماند و از مدينه اعراض نمايد آن مظهر وفا فرمود از اهل مدينه شما در موقع سختى با من يارى كرديد و هر نوع محبت نموديد محال است كه درموقع پيروزى و پيشرفت اسلام شما را رها كنم البته به مدينه برمى گردم و تا آخر عمر آنجا خواهم ماند آنها از شنيدن كلام حضرت خوشحال گشته و فكرشان راحت شد.

۳- سيد هبة اللّه على حسنى معروف به ابن شجرى بغدادى از اكابر علماى شيعه اماميه در كرخ بغداد سال ۵۴۲ قمرى وفات كرد و از ائمه نحو و لغت و اشعار عرب به شمار مى رفت و صاحب تآليف قيّمه است از جمله امالى - شرح لمعه ابن جنى و غيرهما.

روز بيست و يكم:

۱- شب قدر ۲- احتمال نزول قرآن مى رود.

۳- شهادت مولاى متقيان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف.

شب بيست و يكم اثر زهر در بدن مبارك ظاهر گشت چيزى ميل نفرمود لبهاى مبارك به ذكر خدا حركت مى كرداهل بيت خود را جمع و ايشان را موعظه نمود به حسنين راجع به تجهيز خود وصيت كرد و فرمود قبر مرا مخفى كنيد سپس نظرى به اهل بيت خود نمود فرمود به خدا مى سپارم جبين مبارك عرق كرد و شهادتين گفت در شب بيست و يكم سال چهلم قمرى در ۶۳ سالگى در شهر كوفه شمس امامت غروب كرد ناله از اهالى كوفه بلند شد پس از تغسيل و تكفين جنازه مطهره را شبانه و مخفيانه با چند نفر به سوى ارض اقدس نجف حركت دادند تا رسيدند به جائى كه سنگ سفيدى نمايان شد بر زمين نهادند امام حسن به هفت تكبير نماز خواند سپس آن محل را كندند قبرى ظاهر شد و لوحى حاضر يافتند كه در آن نوشته شده بود اين قبر رانوح پيغمبر براى على بن ابيطالب مهيّا نموده حضرت را نزديك به صبح دفن كردند.

قبر مبارك حضرت تا زمان هارون الرشيد معلوم نبود مگر به خواصّ، روزى عبداللّه بن حازم با هارون الرشيد به عزم شكار به نجف الاشرف رفتند عبدالله گويد آهوهائى ديديم و بازها و سگها را به طرف آنها روانه كرديم آهوها به تل بلندى پناه بردند و سگها و بازها برگشتند رشيد متعجب شد باز روانه كرديم دوباره بازگشتند هارون دانست در اينجا سرّى است پير كهن سالى از كوفه آورده از او پرسيد، پير پس از امان گرفتن گفت پدرم از پدرانش ‍ خبر داده اينجا قبر على بن ابيطالبعليه‌السلام است و خداوند اينجا را حرم امن قرار داده و پناهنده باو درامان است رشيد به جهت اطمينان خاطر امر كرد حفر نمودند و بلوحى رسيدند كه به خط سريانى نوشته بود اين قبريست كه نوح براى علىعليه‌السلام حفر كرده خاك را ريختند هارون نماز خواند و دعا و تضرح كرد و گريست و خود را به خاك ماليد بعد امر كرد قبّه اى بنا كنند كه چهار باب داشته باشد و اين اولين اساسى است كه بر قبر علىعليه‌السلام بنا شده و بعد مستنصر عباسى مشرف شد و ضريح عالى از فولاد پر قيمت بر قبر حضرت ساخت.

اين بزرگوار چهار سال و ۹ ماه متولى خلافت ظاهرى بعد از عثمان شد.

والد محترم حضرت علىعليه‌السلام ابوطالب بود (بروايت ضعيفه اسمش عمران است ولى مشهور اين است كه اسم و كنيه اش ابوطالب بوده)

ابوطالب با عبدالله والد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برادر ابوينى مى باشند.

والده مكرّمه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف (يعنى عبدالعالى) است.

حضرت داراى سه برادر به نامهاى طالب - عقيل - جعفر و دو خواهر بنام امّ هانى كه نامش فاخته زن هبيرة بن عمر و جُمانه كه مادر همه فاطمه بنت اسد بود.

شيخ مفيد و طبرسى فرموده اند حضرت على ۲۷ فرزند داشت ۱۱ پسر و ۱۶ دختر و محسن نيز در اثر ظلم منافقين سقط شده با آن ۲۸ فرزند مى شود و حضرت زنان متعددى اختيار كرده بودند و درموقع شهادت چهار زوجه در قيد حيات بود: امامه خواهر زاده فاطمه زهرا كه دختر ابوالعاص شوهر زينب دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود - اسماء بنت عميس (سلمى خواهر اسماء و زوجه جناب حمزه سيد الشهداء بود) - ليلى - امّ البنين.

اسامى اولاد آن حضرت از اين قرار است:

امام حسن - امام حسين - زينب كبرى - ام كلثوم (زينب صغرى) محسن مادرشان حضرت فاطمه زهرا دختر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

محمد بن حنفيه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس الحنفيّه.

عمر الاطرف - رقيه تواءم متولد شدند و مادرشان ام حبيب دختر ربيعه.

باب الحوائج عباس - جعفر - عثمان - عبدالله مادرشان امّ البنين دختر حزام بن خالد بن دارم كه هر چهار فرزند در كربلا شهيد شدند.

محمد اصغر - عبيدالله مادرشان ليلى دختر مسعود دارميّه كه هر دو در كربلا شهيد شدند.

يحيى مادرش اسماء بنت عميس خثعميّه.

ام الحسن - رمله مادرشان امّ سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى.

نفيسه (ام كلثوم صغرى) - زينب صغرى - رقيه صغرى - ام هانى - امّ الكرام - جُمانه (ام جعفر) - امامه - امّ سلمه - ميمونه - خديجه - فاطمه از زنان مختلفه متولد شدند.

زينب كبرى را به عبدالله بن جعفر تزويج كرد - رقيه را به مسلم بن عقيل داد كه عبدالله متولد شد و در كربلا شهيد گرديد.

ام كلثوم:

كنيه زينب صغرى ام كلثوم است در تنقيح المقال در باب فصل النساء ص ‍ ۷۳ فرموده با برادرش به كربلا آمد و با امام سجاد به شام رفت بعد به مدينه برگشت زن بسيار جليلة القدر بليغه فهيمه بود و در مجلس ابن زياد در كوفه خطبه خوانده مامقانى ره مى فرمايد من او را از ثقات مى دانم.

در اخبار آمده كه عمر بن خطاب او را اجبارا تزويج كرد ولى عده اى منكر اين قضيه شدند مرحوم علم الهدى مصرّ است كه با عمر ازدواج كرده ولى ديگران انكار مى كنند.

خيران حسان ج ۱ ص ۵۷.

ام كلثوم دختر امير المؤمنين از بطن مطهره سيد نساء حضرت فاطمه به وجود آمده و آن معظمه را ام كلثوم كبرى مى گفتند اولا عمر ام كلثوم را تزويج كرد و يك دختر و يك پسر متولد شد پسر را زيد و دختر را رقيه ناميدند و بعد از عمر عمه زاده او عون بن جعفر طيار تزويج نمود (و در منتهى الآمال ج ۱ ص ۱۳۵ نوشته بعد از آن محمد بن جعفر تزويج كرد) ولى علماء شيعه در باطن منكرند كه ام كلثوم با عمر ازدواج نموده.

اعلام الورى طبرسى ص ۲۰۴: امّا ام كلثوم راعمر بن خطاب تزويج كرد و علماى شيعه مى گويند علىعليه‌السلام بعد از مدافعه كثيره و امتناع شديد و پى در پى بهانه آوردن بالاخره ضرورت ايجاب كرد كار او را به عباس بن عبدالمطلب واگذار كند و او به عمر تزويج كرد.

منتخب التواريخ ص ۹۵: فرموده ام كلثوم دختر فاطمه والده زيد و رقيه در زمان حضرت مجتبى در مدينه از دنيا رحلت فرمود و ام كلثوم كه در واقعه كربلا ذكر مى كنند ام كلثوم ديگريست از ساير زنان علىعليه‌السلام ، امير المؤمنين را دو زينب و دو امّكلثوم بود زينب كبرى و ام كلثوم كبرى از فاطمه زهراء - زينب صغرى و ام كلثوم صغرى از ساير زنان بدنيا آمدند بالاخره نتيجه مى گيرد كه ام كلثوم خواهر امام حسين كه مادرشان فاطمه زهرا است در كربلا نبود.

منتهى الامال ص ۱۳۵: ابن شهر اشوب از كتاب امامت ابومحمد نوبختى روايت كرده كه ام كلثوم را عمر بن خطاب تزويج كرد و چون آن مخدره صغيره بود هم بستر نگشت و پيش از عروسى از دنيا رفت.

ما اين اقوال را راجع به ازدواج ام كلثوم نقل كرديم كه كلّا چهار قول شد.

۱- اين ازدواج را عده اى منكرند.

۲- عده اى ازدواج را با عمر قبول دارند و مى گويند قبل از عروسى وفات كرده.

۳- ازدواج نموده صاحب دو فرزند بنامهاى زيد و رقيه شده و اين ازدواج در حال اضطرار انجام گرفته.

۴- اين ازدواج صورت گرفته و داراى دو بچه بود و اين خواهر ابوينى امام حسين مى باشد ولى ام كلثومى كه در كربلا ذكر مى كنند از ساير زنان علىعليه‌السلام بود.

به نجف الاشرف غرىّ نيز گويند زيرا غرىّ نام بلنديست در ظهر كوفه در حوالى آنجا دو گنبد يكى بر سر قبر مالك و ديگرى بر سر قبر عقيل كه نديمان خزيمة الابرش بودند بنا كرده غرّيين مى گفتند و غرّى به معناى آلوده كرده است نعمان بن منذر يكى از ملوك عرب كسى را كه مى كشت امر مى نمود تا آن دو قبر را بخون آلوده كنند لذا غريّين گويند.

فضيلتى از اين بزرگوار

سفينة البحار جلد ۲ ص ۲۹ در ماده صعب آمده:

علىعليه‌السلام نشسته بود و جماعتى نزد آن حضرت بودند عرض ‍ كردند به ما حديثى بفرمائيد حضرت فرمود كلام من صعب و مشكل است نمى داند آن را مگر دانشمندان.

عرض كردند بايد بگوئيد حضرت فرمود: با من باشيد پس داخل آتش شد فرمود: انا الذى علوت فقهرت انا الذى اُحيى و اُميت انا الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن فغضبوا و قالوا كفر يعنى من آن كسى هستم كه غلبه كردم پس چيره شدم من كسى هستم كه زنده مى كنم و مى ميرانم من اول و آخر و ظاهر و باطن هستم، مردم غضبناك شدند و گفتند على كافر شد و برخاستند بروند علىعليه‌السلام به باب خانه فرمود اينها را نگذار، باب آنها را نگه داشت فرمود نگفتم كه سخن من مشكل است نمى داند مگر دانشمندان بيائيد سخن خود را تفسير كنم.

امّا گفتم: علوت فقهرت: من همان كسى هستم كه با اين شمشير بر شما غلبه كردم و چيره شدم تا شما ايمان به خدا و پيامبر آورديد. اما گفتم من زنده مى كنم و مى ميرانم يعنى سنت پيامبر را زنده مى كنم و بدعت را مى ميرانم اما گفتم من اول هستم يعنى اولين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردم و مسلمان شدم اما گفتم من آخر هستم يعنى آخرين كسى هستم كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفن كردم و به قبر گذاشتم.

اما گفتم من ظاهر و باطن هستم يعنى علم ظاهر و باطن نزد من است، گفتند غم را از ما دور كردى و فرج دادى خداوند غصه ها را از تو دور كند.

در سفينة البحار ج ۱ ص ۵۶:

ابن عباس گويد حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود روز قيامت من و على در پل صراط مى ايستيم در دست هر يك شمشيرى برداريم كسى از نزد ما مرور نمى كند مگر سئوال مى كنيم از ولايت علىعليه‌السلام هر كس در دل او مقدارى از حب ولايت او باشد نجاب يابد وگرنه با شمشير گردنش را مى زنيم و به آتش مى اندازيم سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وقفوهم انّهم مسئولون فانّكم لا تناصرون بل هم اليوم مستسلمون يعنى آنها را تنگ داريد زيرا از ولايت امير المؤمنين سئوال خواهد شد.

عيون ص ۵۸: قال رسول اللّه من احبّ ان يتمسّك بالعروة الوثقى فليتمسّك بحبِّ علىّ و اهل بيتى پيامبر اسلام فرمود: هر كس دوست دارد به ريسمان محكم چنگ زند بايد به دوستى على و اهل بيت من چنگ زند.

عيون ص ۶۰: قال رسول اللّه و هو آخذ بيد علىّعليه‌السلام من زعم انّه يحبّنى و لا يحبُّ هذا فقد كذب پيامبر فرمود در حاليكه از دست علىعليه‌السلام گرفته بود هر كس گمان مى كند، مرا دوست دارد و اين مرد را دوست ندارد البته دروغ مى گويد.

امالى صدوق ص ۱۷: عن الاصبغ بن نباته قال امير المؤمنينعليه‌السلام ذات يوم على منبر الكوفه انا سيد الوصيين و وصىّ النّبيين انا امام المسلمين و قائد المتقين و ولى المؤمنين و زوج سيدة نساء العالمين انا المتختم باليمين والمعفّر للجبين انا الذى هاجرت الهجرتين و بايعت البيعتين انا صاحب بدر و حنين انا الضارب بالسيفين و الحامل على فرسين انا وارث علم الاولين الى آخر.

اختصاص شيخ مفيد ره ص ۶۸:

سئل قنبر مولى من انت قال انا مولى من ضرب بسيفين و طعن برُمحين و صلّى القبلتين و بايع البيعتين و هاجر الهجرتين و لم يكفر باللّه طرفة عين.

ضرب بسفين: در تفسير فرات كوفى ص ۲۵:

علىعليه‌السلام هنگام دفاع از وجود پيامبر در جنگ احد به قدرى پافشارى و فداكارى كرد كه شمشير او شكست و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود و حضرت دراين جنگ با دو شمشير جنگيد و چنان رشادت نشان داد كه جبرئيل گفت لافتى الّا على لا سيف الّا ذوالفقار.

شايد مقصود اين باشد كه با دو شمشير جنگ مى كرد يعنى در هر دست يك شمشير برمى داشت و اين نوع جنگ كردن قدرت فوق العاده مى خواهد و در تنقيح آمده كه حمزه نيز در جنگ احد با دو شمشير جنگ مى كرد.

تختم باليمين: علل الشرايع ص ۱۵۸:

محمد بن ابى عمير گويد به امام موسى بن جعفرعليه‌السلام عرض كردم حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام انگشتر را چرا به دست راست مى كرد فرمود زيرا او پيشواى اصحاب يمين است بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خداوند متعال در قرآن اصحاب يمين را مدح و اصحاب شمال را ذمّ نموده و رسول خدا انگشتر را بدست راست مى كرد و تختم باليمين و محافظت به نماز در اول وقت و زكات دادن و يارى كردن به برادران دينى و امر به معروف و نهى از منكر كردن از علائم شيعيان ماست.

صلّى قبلتين:

در مكه معظمه با پيامبر اسلام به بيت المقدس نماز خواند و بعد از هجرت به مدينه منوّره و تغيير قبله به طرف مكه نماز خواند در نتيجه به دو قبله نماز خوانده.

هاجر هجرتين:

هجرت يعنى از مكانى به مكان ديگر رفتن و در آنجا مسكن گزيدن حضرت علىعليه‌السلام يك بار از مكه به مدينه با پيامبر هجرت نمود و بار ديكر از مدينه به كوفه هجرت نمودند و در آنجا سكنى گزيدند.

صاحب بدر و حنين:

حضرت علىعليه‌السلام در هر دو جنگ مثل جنگهاى ديگر شركت داشت. در جنگ حنين ده نفر فرار نكردند يكى از آنها على بن ابيطالب بود كه در پيش روى پيامبر شمشير مى زد و دشمن را دفع مى نمود.

در جنگ بدر وليد را كشت و به يارى حمزه رفت با شمشير نيمه سر شيبه را افكند و او را هلاك نمود سپس به يارى عبيده شتافت و رمقى در عتبه بود كه او را نيز به جهنم واصل كرد و در جنگ بدر هفتاد نفر از دشمنان كشته شد علىعليه‌السلام تنها ۳۶ نفر آنهارا هلاك نمود.

الحامل على فرسين:

حضرت علىعليه‌السلام به دو سوار از دشمن حمله مى نمود و به خاك و خون مى كشاند در صورتيكه جنگ كننده تنها مى تواند با يك دشمن روبرو شود.

۴- وفات حضرت يوشع بن نون جانشين حضرت موسىعليه‌السلام :

پس از وفات موسىعليه‌السلام نبوت وصى او يوشع بن نون كه از اولاد بن افرائيم بن يوسف منتقل شد و به بنى اسرائيل سر و سامان داد و در شب بيست و يكم رحلت نمود و ۱۲۷ سال عمر كرد و قبر او در فرائيم فلسطين مى باشد.

۵- حضرت عيسىعليه‌السلام به آسمان برده شد:

حضرت عيسى با دلگرمى تمام مشغول تبليغ بود به هر قريه و شهر مى رسيد بيماران و زمين گيران و كوران را شفا مى بخشيد معجزات نبوت را نشان مى داد با اينكه تبليغات دشمن خيلى وسيع بود ولى روزبروز به پيروان عيسى مى افزود رؤساى يهود مصمم شدند تا نظريه قطعى درباره عيسى بگيرند نقشه قتل آن حضرت را كشيدند عيسى آگاه شد و بحال اختفاء درآمد در جاهاى دور دست زندگى مى كرد يهود براى پيدا كردن آن جايزه ها گذاشته بودند.

يكى از حواريون يعنى از ياران عيسى بنام يهوداى اسخر يوطى تطميع شد و دين خود را به دنيا فروخت محل عيسى را به مأموران دولت نشان داد و مبلغ اندكى پول دريافت كرد.

مأموران هنگاميكه وارد آن مكان شدند خداوند حضرت عيسى را در ۳۳ سالگى به آسمان برد و شخص ديگرى كه شبيه عيسى بود دستگير كردند آن شخص هر چه فرياد زد من عيسى نيستم نپذيرفتند و به دار آويختند.

بعضى گويند آن شخص همان يهوداى اسخر يوطى بود وقتى وارد محل اختفاى عيسى شد خداوند شبيه به عيسى كرد او را دستگير نمودند برخى گويند همان مامور را خداوند شبيه به عيسى كرد او را گرفتند و بدار زدند، خلاصه عيسى شب ۲۱ رمضان به آسمان برده شد.

۶- رحلت حضرت موسى سومين پيامبر اولوالعزم

امالى صدوق ره ص ۱۴۰: محمد بن عماره از پدرش نقل مى كند كه به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم از وفات حضرت موسى بن عمران به من اطلاع بدهيد حضرت فرمود زمانى كه اجلش رسيد و عمرش تمام شد ملك الموت آمد سلام كرد حضرت موسى جواب داد و فرمود تو كيستى عرض ‍ كرد من ملك الموت هستم فرمود براى چه آمده اى عرض كرد براى قبض ‍ روح تو، فرمود از كجا مرا قبض روح مى كنى عرض كرد از دهانت فرمود بوسيله آن با خدا تكلم كرده ام عرض كرد از دستهايت فرمود تورات را بهمان دست گرفته ام عرض كرد از پاهايت فرمود با آنها به طور سينا رفته ام عرض كرد از چشمهايت فرمود با چشمهايم به خدايم با اميد نگاه كرده ام عرض كرد با گوشهايت فرمود با آنها سخن پروردگار را شنيده ام. خداوند به ملك الموت وحى كرد روح آنرا قبض نكن تا خودش بخواهد ملك الموت خارج شد اين جريان گذشت موسى يوشع بن نون را خواست و وصيت نمود و فرمود مخفى كن و بعد از خود به كس ديگر وصيت نما سپس از نزد بنى اسرائيل بيرون رفت و غائب شد در همان دوران غيبت به مردى برخورد كرد كه قبر حفر مى كرد موسى گفت ميل دارى ترا يارى كنم آن مرد عرض كرد آرى، موسى كمك نمود و قبر را كنده و لحد بر آن ساخت ميان قبر خوابيد تا به بيند چگونه است در همان حال پرده از جلو چشم موسى برداشته شد و جايگاه خود را در بهشت ديد به خدا عرض كرد مرا قبض ‍ روح كن ملك الموت موسى را قبض روح نمود و در همانجا دفن كرد و آن مرد در واقع ملكى بود بصورت آدمى در صحرا، از پيامبر اسلام سوال شد كه قبر حضرت موسى كجاست فرمود عند الطريق الاعظم عند الكثيب الاحمر و كثيب موضعى است در ساحل درياى يمن.

حضرت موسى شب ۲۱ رمضان در ۲۲۶ سالگى رحلت نمود و زوجه اش ‍ صفورا نام داشت كه دختر شعيب بود و در برابر يوشع طغيان نمود و با او به جنگ برخاست.

پيدايش گوساله پرستى

زمانيكه موسى به طور رفت سامرى (ساحر) از زيورهاى آل فرعون گفت و گداخته گوساله اى ساخت كه صداى گوساله مى داد پس سامرى و تابعينش ‍ به مردم گفتند اين است خداى شما و موسى - هذا الهكم و اله موسى - بعضى از بنى اسرائيل تابع او شدند و به اطراف گوساله رفتند مفسران نوشتند كه ششصد هزار نفر گوساله پرست شدند هارون برادر موسى هر قدر نصيحت داد قبول نكردند گفتند بر همين حال باشيم تا موسى برگردد چون موسى برگشت بر ايشان غضب كرد و ملامت و تهديد نمود و از اطراف گوساله دور كرد سپس به سامرى عتاب نمود و سامرى جريان را شرح داد كه وقتى جبرئيل رسول روحانى موقع غرق شدن فرعون نزد تو آمد و بر اسب سوار بود قبضه اى از خاك زير پاى اسب او برداشتم و نگه داشته آن خاك را ميان زيورهاى گداخته انداختم گوساله ساختم (و چون از موسى شنيده بودند خاك زير قدم جبرئيل هر جا زده شود بآواز درآيد) از اثر آن خاك به صدا درآمد و نَفْس من مرا به اين كار واداشت.

۷- شيخ المحدثين و افضل المتبحّرين عالم فقيه محدّث خبير ابوالمكارم و الفضائل محمد بن حسن عاملى مشغرى ملقب به حر عاملىّ در سال ۱۱۰۴ قمرى در خراسان وفات كرد و در صحن قديم يك ايوان مانده به مدرسه آقاى ميرزا جعفر دفن شد و قبرش معروف است تاليفات مفيد دارد از جمله: وسائل الشيعه - امل الآمل - اثبات الهداة - صحيفه ثانيه سجاديّه - جواهر السنيّه و غيرها كه تقريبا به ۲۲ كتاب ميرسد و ايشان قريحه شعرى هم داشتند.

۸- كشته شدن ابن ملجم مرادى ۴۰ قمرى:

پس از دفن حضرت علىعليه‌السلام روز ۲۱ رمضان امام حسن به منبر رفت و خطبه خواند سپس فرمان داد تا ابن ملجم را حاضر كردند فرمود چه چيز ترا واداشت تا امير المؤمنين را شهيد ساختى و رخنه در دين انداختى گفت با خدا عهد كرده بودم پدر ترا به قتل رسانم ترا از شرّ او آسوده كنم باز به نزد تو برگردم اگر خواستى مرا ميكشى و اگر خواهى مى بخشى امام فرمود هيهات به خدا قسم آب سرد نياشامى تا به جهنم واصل شوى در تاريخ آمده ابن ملجم گفت مرا سرّى است كه مى خواهم درگوش تو بگويم حضرت ابا نمود و فرمود اراده كرده از شدت عداوت گوش مرا با دندان بركند پس امام حسن بر طبق وصيت حضرت علىعليه‌السلام ابن ملجم را روز بيست و يكم به يك ضربت به جهنم فرستاد.

بعضى نوشته اند كه حكم گردن زدند و ام الهيثم دختر اسود نخعى خواست تا جسد آن ملعون را به او سپارند و آن جثه نحس را به او دادند آتشى برافروخت و آن پليد را در آن سوزانيد.

ابن شهر آشوب روايت كرده كه استخوانهاى پليد ابن ملجم را در گودالى انداخته بودند و پيوسته مردم كوفه از آن گودال بانگ ناله و فرياد مى شنيدند، حضرت على روزى به ابن ملجم فرمود قد اخبرتك امّك انّها حملت بك فى بعض حيضها يعنى اگر از مادرت بپرسى بتو اطلاع مى دهد كه مادرت در ايام حيض به تو حامله شده (پس تو والد الحيض ‍ هستى).

روز بيست و دوم:

وفات افقه الفقهاء شيخ العراقين عبدالحسين طهرانى رجالى در ۱۲۸۶ قمرى در كاظمين و جنازه را انتقال داده و در كربلا جنب باب سلطانى دفن كردند و جميع كتب خويش را بر طلاب وقف نموده بود و ايشان از اكابر علماى قرن سيزده قمرى مى باشد كه در جودت فهم و سرعت انتقال و كثرت حافظه از نوادر به شمار مى رود و از آثار قلمى ايشان ترجمه نجاة العباد - طبقات روات كه ناقص مانده.

روز بيست و سوم:

۱- شب قدر ۲- احتمال نزول قرآن مى رود.

حضرت يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم در خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره بر او سجده كردند (پدر و مادر و يازده برادر كه بعد از حاكم شدن يوسف به مصر آمدند و در مقابل عظمت آن خضوع نمودند) صبح به پدرش يعقوب عرض كرد اين خواب را ديدم يعقوب فرمود پسرم اين رؤ يا را به برادرانت نگو كه به تو حسد مى كنند زيرا شيطان به انسان دشمن آشكارى است خداوند ترا به نبوّت انتخاب مى كند و به تو تاءويل احاديث مى آموزد و نعمت خود را به تو به نبوت كامل مى گرداند.

روز بيست و پنجم:

۱- ولادت حضرت سليمان بن داود پيامبر و او به شريعت حضرت موسى عمل مى كرد و همچنين هر پيامبرى كه بعد از موسى آمده تا بعثت حضرت عيسى به شريعت موسى عمل مى نمود و او اولين كسى بود كه قبا پوشيد.

۲- وفات فخر المدققين و شيخ فقيه محمد بن حسن اصفهانى ملقب به فاضل هندى سال ۱۱۳۷ قمرى و در سال ۱۰۶۲ متولد شده اين مرد بزرگ قبل از بلوغ به هند مسافرت كرده و مدتى در آنجا مانده لذا هندى گويند و بعد به اصفهان آمد و در آنجا وفات نمود و قبرش در تخت فولاد اصفهان است و او صاحب كتاب نفيس كشف اللثام از كتب فقه شيعه مى باشد و قريب به ۱۵ كتاب دارد از جمله شرح العوامل الماءة.

مرحوم دركوچكى به درجه اجتهاد رسيد و خودش در كشف اللثام فرموده فارغ شدم از معقول و منقول و حال آنكه سيزده سال را تمام نكرده بودم و فرموده كه فخر المحققين (پسر علامه) قبل از ده سال كتب معقول و منقول را نزد پدرش علّامه حلّى خواند و از فضل خدا بعيد نيست كه من سيزده ساله فارغ التحصيل شده باشم و شروع كردم به تاءليف و تصنيف و حال آنكه به پانزده سالگى نرسيده بودم.

روز بيست و ششم:

۱- نزول سى صحف به حضرت ادريس پيغمبرعليه‌السلام بعضى گويند پنجاه صحف.

ادريسعليه‌السلام به پنج پشت به آدمعليه‌السلام مى رسد به اين ترتيب ادريس بن الياذر بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدمعليه‌السلام ، ادريس اخنوخ نام داشت مى نويسند از كثرت تدريس ادريس ‍ ناميدند و در كتب يونانيان هرمس نوشته اند.

ادريس را دوست اسقيلينوس نام بود كه وى كسب حكمت و شريعت در خدمت ادريس نموده و عالمى زاهد و متقى و مستجاب الدعوة بود چون ادريس به مقام و رفعناه مكانا عليّا رسيد اين مرد از مفارقت او غمگين شد مجسمه او را براى تسلّى خاطر ساخت و به نظر كردن در آن آتش فراق را فى الجمله خاموش مى كرد چون مقدارى بدين منوال گذشت آن زاهد ناگهان فوت كرد بعد از آن در محل و مسكن او مجسمه يافتند شيطان به نزد آنها آمد گفت ادريس كه مستجاب الدعوه شد به سبب پرستش اين صورت بود و اسقلينوس نيز به پرستش همين صورت مستجاب الدعوة شده بود سپس ‍ مردم به عبادت اصنان مشغول شدند.

نوشته اند اولين كسى كه خط نوشت و از علم حساب سخن گفت و ميزانهاو پيمانه ها را وضع كرد و خياطت نمود ادريسعليه‌السلام بود در تفسير منهج الصادقين آمده اولين كسى كه از علم نجوم سخن گفت اين بزرگوار است و صد سال بعد از آدم متولد شده.

۲- وفات علامه آقا محمد جمال الدين خونسارى معروف به آقا جمال در سال ۱۱۲۵ قمرى و در تخت فولاد اصفهان مدفون است و ايشان صاحب حواشى بر شرح لمعه و معالم الدين و شرح شرايع و غيرها مى باشد كه قريب به دوازده كتاب است و با علامه مجلسى معاصر بود و در مطايبات و لطيفه گوئى دست فراوان داشت.

روز بيست و هفتم:

۱- نزول ده صحيفه بر حضرت آدمعليه‌السلام كه نخستين مكتوبه آسمانى است.

۲- وفات فخر الشيعه و محيى الشريعه و امام المحدثين و مروّج المذهب مولانا محمد باقر بن محمد تقى مجلسى اصفهانى در سال ۱۱۱۱ قمرى در هفتاد چهار سالگى و در سال ۱۰۳۷ قمرى متولد شده و جدش ملاد مقصود على شاعر بود و به مجلسى تخلص داشت لذا اولاد او را مجلسى گويند.

مرحوم مجلسى تاليفات زياده دارد: از جمله حق اليقين كه به بركت آن هفتاد هزار سنّى شيعه گرديد - بحار الانوار - جلاء العيون - حيوة القلوب مشكة الانوار - عين الحيوة - حلية المتقين - تحفة الزائر - ملاذالاخيار - مرات العقول و غيرها كه بيشتر از شصت تاليف مى باشد.

ناگفته نماند كه دقت نظر و تبحّر او خارج از حيطه بيان است و به قدرى به جهان اسلام خدمت نموده كه از عبدالعزيز ناصبى دهلوى نقل شده كه گفت اگر دين شيعه را دين مجلسى نامند بجا خواهد بود.

۳- تولد با سعادت شيخ حسن بن زين الدين صاحب معالم الدين و ملاذ المجتهدين ۹۵۹ قمرى كه در اول ماه محرم از آن بزرگوار سخن رانديم.

روز بيست و نهم:

۱- تولد علامه حلّى، حسن بن يوسف حلى معروف به علامه حلى در سال ۶۴۸ قمرى در اين روز متولد شد و آية اللّه على الاطلاق بود كه در يازدهم محرم شمه اى از فضائل اين عالم فقيه را متذكر شديم.

۲- وفات عالم عامل متتبع جامع معقول و منقول ملا محمد حسن شيروانى اصفهانى درسال ۱۰۹۸ قمرى در ۶۵ سالگى در اصفهان و جنازه مباركش را به مشهد نقل كردند و ايشان داماد مجلسى اول يعنى ملا محمد تقى مجلسى والد معظم ملا محمد باقر مجلسى مولف كتاب نفيس بحار الانوار بود مرحوم شيروانى صاحب حاشيه بر معالم و شرايع و شرح مطالع و شرح مختصر و غيرها مى باشد كه قريب به ۳۳ كتاب است و ايشان به ملا ميرزا و مدقق شيروانى معروفند.

روز سى ام:

وفات الجايتو (يعنى سلطان مبارك يا معظم يا خوش بخت) محمد شاه خدابنده فرزند ارغون خان بن اباقاخان بن هلاكوخان بن منكوقاآن بن چنگيز در سال ۷۱۶ قمرى به سن ۳۶ سالگى و در سلطانيّه دفن شد و خودش آن شهر را بنا كرده بود كه نزديك زنجان است و بعضى نوشته سلطان غازان بنا نموده و شاه خدابنده به اتمام رسانيد.

شاه خدابنده در مذهب حنفى بود بعد مذهب حق تشيع را در حضور علامه حلّى قبول كرد و دستور داد تا در جميع شهرهاى ايران خطبه بنام حضرات معصومينعليه‌السلام و بنام او بخوانند و ما اين موضوع را روز يازدهم محرم در وفات علامه حلّى متذكر شده ايم.

محمد شاه پايتخت خود را اول تبريز بعد سلطانيه كه در سال ۷۰۵ خودش ‍ بنا كرده بود قرار داد، در اول شوال نيز وفات محمد شاه را نوشته اند.