ذوالقعدة الحرام
روز اول:
۱- ولادت حضرت معصومهعليهالسلام
بعضى نقل كرده كه حضرت معصومهعليهالسلام
در مدينه اول ذيقعدة الحرام سال ۱۸۳ قمرى متولد شد و در دهم ربيع الثانى سال ۲۰۱ در قم از دنيا رفت بنابراين قول حضرت هيجده ساله بود.
و بعضى نقل كرده كه حضرت در حدود سال ۱۷۹ قمرى در مدينه متولد شده و به سال ۲۰۱ قمرى در حدود ۲۲ سالگى در قم وفات نموده.
و بعضى نقل كرده در ماه ذيقعدة الحرام در سال ۱۷۳ در مدينه متولد شده و در ربيع الثانى سال ۲۰۱ از دنيا رفته در اين صورت ۲۸ ساله وفات كرده.
ناگفته نماند همه اينها از روى حدس مى باشد به هيچ كدام مدركى نداريم ولى به احترام كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه يك روز تولد و يك روز وفات گرفتن مانع شرعى ندارد.
كريمه اى كه امام معصوم حضرت رضاعليهالسلام
درباره زيارت او فرموده من زار المعصومة بقم كمن زارنى هر كس معصومه را در قم زيارت كند مانند آن است كه مرا زيارت كرده (سفينة البحار جلد ۲ - ص ۴۴۶).
۲- بدر صغرى:
به رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
خبر آوردند كه كرز از مكه به اتفاق جمعى از قريش خارج شده و به سه منزلى مدينه رسيدند شتران آن حضرت و چهارپايان مردم را از مراتع مدينه به مكه برده اند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرچم جنگ را به علىعليهالسلام
داد و با عده اى از مهاجر به منزل سفوان كه از نواحى بدر است بر سرچاهى رسيده و سه روز در آنجا بياسودند و از حال مشركين تفحص كرده خبرى نيافتند به مدينه بازگشتند و جنگ اتفاق نيافتاده.
۳- سى روز توعيد خداوند بر حضرت موسىعليهالسلام
موسى قوم را وعده داده بود كه بعد از هلاكت فرعون كتابى از خداوند متعال بياورد هر چه شما را از احكام لازم است در آن باشد چون از دريا نجات يافتند و فرعون هلاك شد كتاب را از موسى خواستند موسى از خداوند درخواست كه آن كتاب را به او بفرستد حكم شد سى روز روزه دار و پس از آن به طور سينا بيا تا با تو سخن گويم از اين روز موسى سى روز روزه داشت در روز اول ذيحجه يعنى روز ۳۱ به طور رفت از خداوند دستور رسيد ده روز ديگر نيز روزه دار در روز عيد قربان تورات بر موسى نازل شد.
روز هشتم:
شمس الدين محمد بن شيخ كمال الدين عارفى كامل و شيعه امامى صاحب ديوان معروف، خواجه حافظ شيرازى به لسان الغيب شهرت دارد از اكابر شعراى ايرانى عهد آل مظفر است در سايه قناعت تاج عزت و مناعت بر سر نهاد و به هيچ كدام از ملوك و اكابر عصر خود اعتنائى نكرد با وجود اين محل توجه و عنايت طبقات مختلفه قرار گرفت حافظ با شاه نعمت الله ولى معاصر بود و از سيد شريف جرجانى استفاده نموده و قرآن مجيد را با چهار قرائت در حفظ داشت خواجه چون مشغول نوشتن حاشيه بر كشّاف و ساير كتب و تدريس بود لذا اشعارش را مرتب نكرده وفات نمود و بعد از آن سيد قاسم انوار و قوام الدين يا محمد كل اندام همدرس خواجه آن اشعار را تدوين و مرتب كرد و بسيارى از اشعار سلمان ساوجى و شعراى ديگر كه اندك شباهتى با اشعار خواجه داشته داخل ديوان نمودند و بعضى نوشته كه اصل اشعار حافظ ۵۷۱ غزل است.
خواجه حافظ در سال ۷۹۱ قمرى در شهر شيراز وفات كرد و ولادتش در سال ۷۲۰ قمرى بود اين بزرگوار در نزد باب البلد شيراز به خاك سپرده شد مرحوم چون حافظ قرآن بود لذا حافظ گويند و حافظ گفتن بر او جارى بر استعمال در فن رجال نيست.
نوشته اند حافظ در كمال بى تعيّنى مى زيست وقتى كه از دنيا رفت بزرگان بر تشييع جنازه او حاضر نشدند آخر الامر قرار بر اين شد كه اشعار او را جمع آورى كنند و طفل صغيرى يكى از آنها را بردارد آنچه مضمون شعر باشد عمل نمايند طفل يكى از آنها را بيرون آورد نوشته شده بود.
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
|
|
اگرچه غرق گناه است میرودبه بهشت
|
پس بزرگان به جنازه او حاضر شده و براو نماز خواندند از آن روز او را لسان الغيب ناميدند.
روز نهم:
جناب مسلم بن عقيل ره چون ديد هيجده هزار نفر در كوفه بيعت كردند به امام حسينعليهالسلام
نوشت كه اكنون وقت آمدن است به كوفه تشريف بياوريد.
روز يازدهم:
۱- ولادت با سعادت هشتمين خورشيد امامت على بن موسى الرضاعليهالسلام
در مدينه.
امام رضا در سال ۱۴۸ هجرى در يازدهم ذيقعده در مدينه به دنيا آمد مادرش جناب نجمه، تكتم و سمانه نيز مى گفتند و ام ولد بود جناب نجمه نقل مى كند كه در ايام حمل هيچگونه در من ثقل نبود و صداى تهليل و تسبيح حق تعالى از شكم خود مى شنيدم و مى ترسيدم.
اسم مبارك على و كنيتش ابوالحسن و اشهر القابش رضا بود و صابر و فاضل و رضىّ و وفىّ نيز مى گفتند.
منتهى الآمال ج ۲ ص ۱۷۱: حسن بزنطى مى گويد به امام جواد عرض كردم گروهى از مخالفان شما مى گويند مأمون والد بزرگوار شما را به رضا ملقب گردانيده وقتى كه ولى عهد خود نمود حضرت فرمود به خدا سوگند دروغ مى گويند بلكه حق تعالى او را رضا مسمّى كرده زيرا مخالفان نيز از او راضى بودند همچنانكه موافقان راضى بودند.
شمس الضحى ص ۵۲۵: ابوالصلت هروى گفت نديدم عالم ترى از امام رضاعليهالسلام
، وقتى مأمون جمع مى كرد در مجالس متعدده از علماء اديان و فقهاء و متكلمين را تا با حضرت مناظره كنند آن بزرگوار برهمه غالب مى شد و همگى بر فضيلت حضرت و قصور خودشان اقرار مى كردند.
سفره طعام كه نزد حضرت مى آوردند تمام مماليك خود را سر سفره مى طلبيد با آنها طعام ميل مى فرمود حضرت روزه بسيار مى گرفت و كم مى خوابيد بسيار احسان مى نمود و قهقهه نمى كرد خنده او تبسم بود و حاجت كسى را ردّ نمى كرد هيچ وقت در حضور كسى پا دراز نمى نمود.
ياسر خادم حضرت نقل مى كند كه هر روز جمعه وقتى از مسجد خارج مى شد دستها را به درگاه الهى بلند مى كرد عرض مى نمود خدايا اگر فرج من در مرگ من است تعجيل بفرما هميشه درغصه و غم بود تا دنيا را وداع فرمود.
۲- تولد شيخ المشايخ و لسان الاماميّه ابوعبدالله مفيد در سال ۳۳۶ ق در عُكبرى از قراء بغداد اتفاق افتاد، در سوم رمضان روز وفات اين بزرگوار مقدارى راجع به اين شخصيت بزرگ سخن گفتيم.
روز پانزدهم:
الحبر الفقيه الفريد، الفاضل العالم، المفسّر المحدّث الجليل الثقة الكامل النبيل الشيخ الشهيد ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى السبزوارى در سال ۵۳۴ قمرى از تفسير مجمع البيان فارغ شد تفسيرى كه مورد قبول همگان واقع گرديد و حاكى از احاطه علمى و فضل و كمال اين بزرگوار است.
روز هفدهم:
۱- وفات شيخ فاضل و متكلم فقيه و محدث ثقه شيخ المشايخ علامه ابوالفتح محمد بن على عثمان كراجكى ۴۴۹ قمرى.
چنانكه در تاريخ آمده به نحوى و لغوى و طبيب و منجم و متكلم هم موصوف بود مرحوم از شيخ مفيد و سلار ديلمى و سيد مرتضى علم الهدى رحمهم الله تعالى تلمّذ نموده و مردم در حل مشكلات به او رجوع مى كردند توطّن عمده او در قاهره وديگر بلاد مصر بود شهيد اول با آن همه جلالت علمى او را به صفت علامه ذكر مى كند با وجود اينكه علامه حلى را با آن عظمت آفاقى كه علامه على الاطلاق است به عبارت فاضل ذكر مى نمايد.
اين بزرگوار تآليف نفيسه از خود بيادگار گذاشته از جمله: روضة العارفين - كنزالفوائد - اَلانيس - اَلجليس - اَلمشجّر و غيرها كه قريب به سى كتاب مى باشد و يكى از آنها التعجب من اغلاط العامّه فى مسئلة الامامه است كه در آن از كارهاى نفرت بار عامّه در روز عاشورا مرتكب شده اند و اولاد قتله كربلا را بعناوين مختلفه تجليل كرده اند سخن آورده چنانكه بنى العرج اولاد كسانى هستند كه اسبهاى خود را براى دواندن بر روى جسد امام حسينعليهالسلام
زين كرده بودند و بعضى از ايشان به مصر آمدند و نعل اسبهاى خود را كنده و به در خانه خويش نصب كردند بنى السنان اولاد كسى هستند كه رأس اطهر برسر نيزه او بود بنى الطشتى اولاد شخصى هستند كه درشام طشتى بوده كه رأس اطهر را در آن گذاشته بودند بنى القضيب اولاد كسى هستند كه در شام خيزران به نزد يزيد آورد بنى المكبرى اولاد كسى هستند كه در منازل كوفه و شام پشت سر حضرت تكبير مى گفته.
۲- وفات آية الله حايرى
فقيه اصولى عالم جليل القدر و عظيم المنزلة آية الله حاجى شيخ عبدالكريم يزدى حايرى در قم سال ۱۳۵۵ قمرى، معظم له در ميجرد سال ۱۲۷۶ متولد و درمولد خود به تكميل مقدمات پرداخت و براى ادامه تحصيل راهى عتبات شد و از اساتيدى مثل آقا ميرزا محمد حسن شيرازى و آقا ميرزا محمد تقى شيرازى و آقا شيخ فضل الله نورى و آقا آخون خراسانى و آقا سيد كاظم يزدى مخصوصا آقا سيد محمد فشاركى تلمّذ نموده و پس از وفات آخوند خراسانى به كربلا مشرف و بناى تدريس گذاشت تا در سال ۱۳۳۲ قمرى از كربلا به سلطان آباد ايران مراجعت و در سال ۱۳۴۰ به قم مشرف شد تجّار و علما و مردم قم اصرار به ماندن آن بزرگوار درقم كردند بالاخره بعد از استخاره به قرآن مجيد بنا به توقف در قم گذارد بعد از رسيدن اين خبر به مردم فضلا و طلّاب از هر طرف رو به قم نهادند و روز به روز بر تعداد طلاب افزوده و مرحوم در حدود پانزده سال اقامت درقم آثار بسيار از خود گذاشت با اينكه با حوادث ناگوار فراوان مواجه بود از جمله: بيمارستان سهامى و فاطمى - سدّ رودخانه قم پس از آمدن سيل و خرابى بسيارى از منازل قم - بناء قلعه مبارك آباد كه امروز بنام كوچه رهبر معروف است براى افرادى كه منازلشان در سيل ويران شد - تعمير مدارس فيضيّه و دارالشفاء كه رو به ويرانى گذاشته بود - كتابخانه مدرسه فيضيّه - قبرستان آيت الله حايرى معروف به قبرستان نو - غسالخانه در جنب رودخانه قم - بزرگترين آثار و ثمرات آن وجود با بركت تاءسيس حوزه علميه قم و تربيت صدها تلامذه برجسته و فاضل مجتهد، مرحوم در آن وقت يكى از مراجع تقليد شيعه و حامل رياست دينيه بود و در شب هفده ذيقعده سال ۱۳۵۵ در سن ۸۳ سالگى در آن شهر مقدس به رحمت الهى واصل گرديد و صدها هزار نفر در تشييع جنازه مرحوم شركت نمودند و در بالاى سر حضرت معصومه به خاك سپرده شد كه قبرش الآن معروف و مزار است خداوند آن بزرگوار را با حضرات معصومين مخصوصا رئيس مذهب شيعه جعفريّه امام صادقعليهالسلام
محشور بدارد و اين مرحوم را قرين رحمت بى پايان خود نمايد.
تاءليفات اين معظم له عبارتند از: در رالفوائد در اصول - كتاب رضاع - كتاب الصّلوة - كتاب المواريث - كتاب النكاح.
روز نوزدهم:
رحلت حضرت آيت الله آقاى سيد مرتضى مرعشى نجفى (والد مؤلف) سال ۱۴۱۶ قمرى مرحوم در سال ۱۳۲۵ قمرى در نجف اشرف متولد شده بعد از تكميل مراحل علميّه به شهر تبرير آمد و بعد از ازدواج مجبور به ماندن شدند در اواخر عمر به عارضه پرستات مبتلا گرديد و به جهت كهولت سنى عمل جراحى امكان پذير نشد بالاخره در شب دوشنبه نوزدهم ذيقعدة الحرام در شهر تبريز در خانه خود در خواب دار دنيا را وداع نمود.
اين بزرگوار علاقه شديد به حضرت سيد الشهداء داشت بعد از آمدن از نجف هر جمعه عزادارى حضرت امام حسينعليهالسلام
در منزل خود به پا مى كرد و چنان در روضه گريه مى نمود كه مردم را مى گرياند و در وصيت نامه خانوادگى مرقوم فرموده: فرش بيرونى اطاق بزرگ و صندلى با پتوها و اسباب و لوازم راجع به سيد الشهداء روحى له الفدآء و ائمه طاهرين عليهم السلام است مهما امكن عزادارى ترك نشود و محفل عزاى حسينى منظرالهيّه و موجب بركت است. بعدا وارث همه اينها را به مسجدى كه عزادارى امام حسين برپا مى شد اهداء كردند.
مرحوم هميشه آرزوى ديدار وطن خود نجف اشرف و زيارت قبر مولايش حضرت امير المؤمنين و آستان بوسى سالار شهيدان حسين بن على (عليهالسلام
) را داشت با خيلى تاءسف تا روز وفات ايشان راه عراق مسدود بود تا بدرود جهان گفت.
مرحوم خيلى فقيرنواز بود طوريكه هيچ مستحقّى را از در خانه نااميد نمى كرد و هميشه از روحانيون دلجوئى مى نمود و آنچه از دستش مى آمد مشكلات ايشان را حل مى كرد حتى چند روز مانده به وفاتش حال نشستن نداشت به پسريكه پرستارش بود مقدارى پول زير تشك نشان داد و فرمود من حال نشستن ندارم اگر صاحب حاجتى بيايد دست خالى برنگردان از اين پولها كمك نما، در آندم آخر نيز به ياد مستمندان بود خداوند اين بزرگوار را با اجداد طاهرينش محشور بدارد و لغزشهاى اين مرحوم و مادر مؤمنه ام كه سالها در عزاى امام حسين اشك ريخته به خاطر اشكهاى فاطمه زهراء از اين دو عاشق دلباخته امام حسين مورد عفو قرار دهد و مرا نيز مشمول دعاى خير ايشان بنمايد از تاءليفات آن مرحوم شمس الضحى فى مناقب الائمه الهدى و تاءليفات غير مطبوعه نيز دارد كه موفق به چاپ نشدند چون معظم له از خانواده بزرگ مرعشيّون مى باشد لذا به شجره مباركه سادات مرعشيّه مى پردازيم.
فخر الساجدين زين العابدين مولانا حضرت امام على بن الحسين بن على بن ابيطالبعليهالسلام
از ذكور و اناث پانزده اولاد داشتند:
باقر العلوم حضرت امام محمد بن علىعليهالسلام
كه مادر آن حضرت دختر حضرت امام حسن مجتبىعليهالسلام
بود:
عبدالله الباهر - حسن - حسين - زيد - عمر الاشرف - حسين اصغر - عبدالرحمن - سليمان - على اصغر - محمد اصغر - خديجه - فاطمه - عليّه - ام كلثوم، ولى عقب آن حضرت از شش پسر مانده: امام باقرعليهالسلام
- عبدالله الباهر - زيد الشهيد - عمر الاشرف - حسين اصغر - على اصغر، چون نسب تمام سادات مرعشيه به جناب حسين اصغر مى رسد لذا به تشريح نسب او مى پردازيم.
چنانكه ذكر شد امام زين العابدين دو پسر بنام حسين داشت و آنكه كوچك بود حسين اصغر مى باشد.
۱- فى الارشاد للشيخ المفيد - ج ۲ ص ۱۷۰ مترجم ماهذه الفظه: كان الحسين بن على بن الحسين فاضلا و رعا و روى حديثا كثيرا عن ابيه على بن الحسينعليهالسلام
و عمته فاطمة بنت الحسينعليهالسلام
و اخيه ابى جعفرعليهالسلام
.
روى احمد بن عيسى قال حدثنا ابى قال كنت ارى الحسين بن على بن الحسينعليهالسلام
يدعو فكنت اقول لا يضع يده حتى يستجاب له فى الخلق جميعا.
يعنى حسين به على بن الحسينعليهالسلام
(حسين اصغر) فاضل و صاحب تقوى و از پدر بزرگوارش امام سجادعليهالسلام
و عمه اش فاطمه دخترامام حسينعليهالسلام
و از برادرش امام محمد باقرعليهالسلام
حديث بسيار نقل كرده.
احمد بن عيسى از پدرش روايت كند كه گفت حسين بن على بن الحسينعليهالسلام
(حسين اصغر) را ميديدم كه دعا مى كرد من (از تقوائى كه او داشت ) با خود گفتم اين مرد دست خود را پائين نمى آورد تا اينكه دعايش درباره همه مردم مستجاب مى شود.
حرب طحان از سعيد كه ملازم حسن صالح بود روايت كند كه گفت نديدم كه كسى را از خدا ترسناكتر باشد از حسن بن صالح تا اينكه به مدينه رفتم در آنجا حسين بن على بن الحسينعليهالسلام
را ديدم و كسى رااز او ترسناكتر از خدا نديدم گويا داخل آتش كرده اند و بيرون آورده اند از بسكه از خدا مى ترسيد.
عين همين عبارات در كشف الغمه اربلى جلد ۲ ص ۳۳۷ مترجم نقل شده و در عمدة الطالب آمده: امه ام ولد اسمها ساعدة و كان عفيفا محدثا فاضلا يكنى اباعبدالله، در اخبار الزينبات ص ۱۵۴: امه ام ولد اسمها سعادة، و قيل امه فاطمة بنت الامام الحسن السبطعليهالسلام
.
شيخ طوسى (ره) در رجالش از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادقعليهالسلام
شمرده و فرموده تابعى و مدنى بود در سن ۷۴ سالگى در سال ۱۵۷ وفات كرد و در بقيع بخاك سپرده شد و مكنى بابى عبدالله بود.
مرحوم شيخ عباس قمى در منتهى الامال ج ۲ ص ۴۷ فرموده حسين بن علىعليهالسلام
مردى عفيف و محدث و فاضل بوده و جماعتى از وى روايت حديث كرده اند از جمله عبدالله بن المبارك و محمد بن عمر واقدى شيعى، بهر حال كنيه اين بزرگوار ابوعبدالله و در سال ۱۵۷ در سن ۷۴ سالگى وفات كرد و در بقيع بخاك سپرده شد، نسل ايشان از پنج پسر باقى ماند: عبدالله - ابوالحسين على - عبيدالله اعرج - سليمان - ابومحمد حسن.
۲- ابومحمد حسن مردى محدث و نزيل مكه بود و در سال ۲۰۰ هجرى در ارض روم وفات يافت.
قاضى نورالله (ره) در مجالس المؤمنين مى نويسد: عبدالله بن الحسن بن الحسين اصغر از اكابر ذريه سيد المرسلين و در فضل و طهارت مثابه جدّ خود امام زين العابدينعليهالسلام
بود و لهذا در دست اعادى شهيد گرديد و در شوشتر مدفون است نام شريفش عبدالله و لقب منيفش زين العابدين است و بانى اصل عمارت جناب سيد عبدالله در شوشتر مستنصر عباسى است و بعد از آن متاءخرين سادات حسينى مرعشى شوشتر بر آن عمارت افزودند (هذا ملخصه ص ۲۱۵).
۳- عقب ابومحمد حسن تنها از پسرش ابوالحسن محمد الاكبر ماند و در سال ۲۵۶ وفات كرده.
۴- پسر محمد الاكبر ابومحمد عبدالله است عبدالله دو پسر داشت محمد سليق و على مرعش:
محمد السليق لقب بذلك لسلاقة لسانه و سيفه ماءخوذ من قوله تعالى سلقوكم بالسنة حداد.
۵- ابوالحسن على المرعش: تمام سادات مرعشيه كه آل مرعش نيز گويند به اين بزرگوار منتسب مى باشد على مرعش فقيه و زاهد و محدث و اولين كسى است كه به مرعش مشهور است و به جهت علو مقام و رفعت محل او را به كبوتر سفيدى كه در هوا دور ميزند و سير مى كند و مرعش گويند تشبيه كرده اند يا اينكه مرتعش بود و يا اينكه شهريست در جنوب تركيه در حدود سوريه و در ۱۵۴ كيلومترى شمال غرب حلب در دامنه كوه آخور كه اين بزرگوار در آنجا وفات يافته و مدفون است و به على مرعشى شهرت يافته.
علامه عبيدلى نسابه در ص ۹۶ رساله اسديه مى نويسد كه نسل على مرعش از پنج پسر مى باشد: ابوالحسن ابراهيم - ابوالقاسم احمد - ابوالقاسم حمزة - ابوالقاسم حسين - ابومحمد حسن.
۶- ابومحمد حسن بن على مرعش فقيه و راوى حديث بود.
۷- پسر ابومحمد حسن، على مرعشى مى باشد كه كنيه اش ابوالحسن و نقيب در طبرستان بود.
۸- پسر على، ابوهاشم مرعشى صاحب كتب فقهيه و حديث بود.
۹- پسر ابوهاشم، ابوعبدالله محمد مرعشى است كه فقيه و محدث و نسابه بود.
۱۰- پسر ابوعبدالله: عبدالله مرعشى مى باشد فقيه و مردى كريم و نقيب بود.
۱۱- پسر عبدالله: سيد كمال الدين صادق مرعشى است كه در سال ۷۴۰ قمرى وفات كرده و از فقهاى طبرستان بود.
۱۲- پسر سيد كمال الدين: سلطان سيد قوام الدين مرعشى مشهور به مير بزرگ است كه فقيه و حكيم و زاهد و پادشاه طبرستان و مؤ سس دولت مرعشيه در طبرستان بود لذا مختصرى به تاريخ وى و اولادش مى پردازيم.
طبرستان
در تواريخ باستانى سرزمينى كه بين گرگان و گيلان در كنار درياى خزر قرار گرفته به نامهاى طبرستان و مازندران و احيانا رويان خوانده شده است.
قاضى نورالله مرحوم در مجالس المؤمنين ص ۴۲ نوشته:
چون در ميان اهالى آن ديار حرب و قتال بسيار واقع شد و اكثر اسلحه ايشان بلكه همه تبر بود و صغير و كبير و فقير و غنى همه تبر در دست داشتند از جهت كثرت تبر در آن ديار او را تبرستان نام كردند و از روى تعريب تا را به طا بدل نموده و طبرستان گفتند.
در مقدمه تاريخ طبرستان سيد ظهير الدين مرعشى آمده كه به زبان بومى مردم مازندران طبر به معنى كوه است پس طبرستان يعنى ناحيه كوهستانى، طبرستان يا مازندران از شهرهاى سارى و گرگان و آمل و غيرها تشكيل يافته و مركز آنها سارى است.
سارى
فرخان بزرگ را پسرى بود سارويه نام كه آن شهر را به نام پسرش بنا كرد.
گرگان
از مستحدثات گرگين ميلاد است كه از كيخسرو درخواست كرد آن شهر را بنانمود.
آمل
فيروز پادشاه به درخواست زوجه اش بنا نهاد چون نام آن زن آمله بود شهر را آمل (ترا مبارك باد) موسوم كردند.
سلطان سيد قوام الدين بن سيد كمال مشهور به مير بزرگ مرعشى
سيد در يك خانواده متدين و صالح در دابو از دهستانهاى آمل كه در شمال خاورى آن واقع است متولد شد و بعد از تحصيل علوم دينيه، به زيارت امام رئوف حضرت على بن موسى الرضاعليهالسلام
مشرف شد و در اين سفر دست ارادت بدامن عارف سيد عزالدين سوغندى زده به رياضت نفسانى مشغول گرديد و چهل روز پيش او بماند و اجازه خواسته متوجه وطن شد بعد از مراجعت با مايل گشت چهل روز ديگر نزد سوغندى رود و به رياضت مشغول شود متوجه شهر مقدس مشهد شد و چهل روزى بماند و معاودت كرد در آن زمان مردم مازندران به عصيان و فسق و فجور مشغول بودند و كيا افراسياب چلاوى (چلابى) سپهسالار ملك فخر الدوله حسن بود فخر الدوله را كشت و حكومت آمل را بدست گرفت و مردم مازندران با كيا افراسياب باين سبب مخالف بودند و كياافراسياب غدار دست انابه و توبه بدامن سيد قوام الدين مرعشى زد تا اهل شرع او را سبب قتل فخر الدوله ايراد نگيرند شايد حكومت در دست او مستقر گردد و در نزد سيد توبه نمود و به حكم ظاهر سيد او را در مقام توبه ديد سر او را با دست خود بتراشيد و كلاه درويشانه بر سر او نهاد و به مريدى قبول كرد مردم مازندران چون ديدند حاكم ايشان دست ارادت و مريدى به دامن سيد زده فوج فوج نزد سيد مى رفتند و توبه مى كردند و از فسق و فجور دست مى كشيدند سيد رامقتداى خود مى دانستند بعد از مدتى كيا افراسياب ديد مردم به سيد رجوع كرده و درويش شده و معتقد آن گشتند با فقهاى آمل مشورت كرد همه گفتند از ارادت سيد بوى ديگرى مى آيد او را به ديوان طلب كن تا بحث كرده و اثبات كنيم آنچه مى گويد بدعت است و از درويشى منع كنيم اگر قبول نكرد حبس شود بعد از مصاحبه سيد را نتوانستند مجاب كنند فقط گفتند ذكر جلى گفتن نامشروع است كياافراسياب با اين بهانه سيد را حبس كرد و به فقها گفت هر چه شرعا مى توان كرد به سيد بكنيد سيد را به بازار آمل آوردند و عمامه اش را از سر برداشتند و اذيت ها كردند كياافراسياب از لباس درويشى بيرون آمد مشغول خمر و فسق شد اتفاقا همان شب كه سيد را حبس بردند يكى از پسران كياافراسياب قولنج گرفت و مرد، مردم اين را از كرامات سيد شمرده به زندان حمله بردند و سيد را خلاص كرده به وطل خود آوردند كياافراسياب در مجلس شراب گوشت خوك كباب كرد و خورد به سب اهل زهد پرداخت به مريدان سيد اذيت ها كرد.
كياافراسياب هشت پسر داشت سه نفر از آنها مرده بودند و پنج نفر مى ماند با فرزندان خود درباره سيد مشورت كرد كه هر دم مريد او زياد مى شود چه بايد كرد فرزندان به دفع سيد اشاره كردند و او شخصى را به طلب سيد قوام الدين فرستاد مريدان سيد گفتند صلاح نيست به ديوان او برويد كه افراسياب خيالى در سر دارد.
افراسياب ديد سيد به ديوان نمى آيد لشكر جمع كرده با فرزندان خود (مگر اسكندر فرزند كوچك را در خانه گذاشت) به دابو آمد به خيال اينكه سيد را از بين ببرد سيد از اين حال باخبر شد چهارده فرزند داشت كه در اين موقع چهار نفر به حد بلوغ رسيده بودند و شيران ميدان جنگ و بسيار شجاع بنامهاى: سيد عبدالله - سيد كمال الدين - سيد رضى الدين - سيد فخر الدين، فرزندان و مريدان سيد در مقابل لشكر افراسياب ايستادند او مبارز خواست مريدان سيد تكان نخوردند تا تيراندازى از طرف لشكر افراسياب شروع شد مريدان و فرزندان سيد دست در قبضه كمال زده به يك حمله چنان تير باران كردند كه سواران ايشان را پاى در كل بماند و اول تير بر سينه افراسياب خورد و هلاك شد فرزندانش هم مقتول گشتند لشكر او فرار نمودند و مريدان سيد آنها را تا شهر آمل تعقيب كردند و جماعتى از طرفداران افراسياب پسر كوچك او اسكندر را برداشته و گريختند.
سادات و مريدان سيد با شادى و صلوات و تكبير گويان به شهر آمل آمدند و در سال ۷۶۰ ق به بركت اين بزرگوار يعنى سيد قوام الدين مرعشى تشيع مذهب رسمى طبرستان شد سيد به فرزندان خود گفت من هرگز طلب دنيا نكرده ام و مقصود من رضاى پروردگار بود به جز عزلت و گوشه نشينى چيزى اختيار نخواهم كرد و شما ماداميكه بر طريق مستقيم سلوك كنيد در اوقات نماز دعاى خير خواهم كرد، فرزندان گفتند مريدان به متابعت شما منزوى مى شوند و دودمان سيادت بدون يارى علما و زهاد ثمره اى نخواهد داشت انتظار اين است كه نظر عنايت از اين فرزندان كم نكنيد سيد قبول كرد كه به كلى منزوى نشود تا مريدان در صحنه باشند.
سيد عبدالله مرعشى فرزند بزرگ سيد حكومت را قبول نكرد و گوشه عبادت را انتخاب نمود و گفت خوبست كه رياست در دست سيد كمال الدين مرعشى باشد همه قبول كردند و سيد عبدالله را دشمنان در خانه عزلت گشتند رحمة الله عليه.
۱۳- سلطان سيد كمال الدين بن سيد قوام الدين در حديث و فقه و اصول و عرفان و معقول و تجويد و رياضيات بهره وافى داشت و شعر خوب مى گفت و به محزون تخلص داشت از تاءليفات او بغية الفقيه در فقه - دليل الحيران درسير و سلوك - زادالقراء در تجويد - منية الحكيم درحكمت - هداية الاديب در علوم بلاغت (از پسران سيد كمال الدين يكى سيد نصير الدين است كه مورخ مشهور و فاضل و كتابى در انساب سادات مرعشيه نوشته و پسرش سيد ظهير الدين نيز مردى فاضل و مورخ مشهور بود و از تاءليفاتش: تاريخ طبرستان - تاريخ گيلان و ديلمستان مى باشد و در حدود سال ۹۰۰ قمرى وفات نموده).
سيد كمال الدين مذكور شرط نمود بايد از صلاح ديد من منحرف نشويد بهتر است رئيس سيد رضى الدين باشد و اگر سارى را فتح كنيم حكومت آنجا در دست من قرار گيرد.
حاكم سارى كيافخرالدين جلال لشكر آراسته به دفع سيد كمال الدين آمد سيد با مريدان و فرزندان خود با او مقابله نموده منهدم كردند و حكومت سارى در دست سيد كمال الدين مستقر گرديد، مردم مازندران گروه گروه مى آمدند و به سيد كمال الدين بيعت مى كردند سپس كاملا مازندران به تصرف سادات مرعشيه درآمد فسق و فجور و جور با عدل و انصاف شسته شد در محرم سال ۷۸۱ قمرى سيد قوام الدين مرعشى بزرگ خاندان مريض شد و پسرش سيد كمال الدين را وصى خود قرار داد و به عفت و تقوى توصيه نمود و فرمود روح من از شما موقعى شاد خواهد شد اگر از جاده شريعت تجاوز نكنيد و با مردم به عدل و انصاف رفتار كنيد و بعد از اتمام وصيت دعوت حق را لبيك گفت خواستند او را در حجره خود در محل بار فروش ده دفن كنند سيد رضى الدين مانع شد و به شهر آمل آورده دفن كردند و بر بالاى مرقد مباركش قبه عالى بنا نمودند.
امير تيمور در سال ۷۶۵ قمرى در ماوراء النهر خروج كرد آنجا را به تصرف خود درآورد و در سال ۷۸۰ قمرى هرات را فتح كرد و در خاطر داشت طبرستان را هم تسخير كند سيد كمال الدين فرزند خود سيد غياث الدين را با تحف و هدايا به نزد امير تيمور فرستاد قبول نكرد بار ديگر فرستاد بلكه دست از ايشان بردارد و خونريزى نشود باز قبول نكرد و غياث الدين را حبس نمود لشكر امير تيمور مثل دريا به طرف طبرستان سرازير شدند.
سيد كمال الدين و لشكرش در مقابل ايستاده جنگ عظيمى رخ داد بسيار از لشكر امير تيمور كشته شدند ولى چون لشكر سيد كم بود مقاومت نتوانست بكند بالاخره چند مرتبه جنگ عظيمى درافتاد تا لشكر سيد در سال ۷۹۵ قمرى مغلوب گشت امير تيمور بعد از رسيدن به سارى امر كرد سادات را سوار در كشتيها كرده به ماوراء النهر تبعيد نمود و مدت ۱۵ سال در آنجا ماندند و حكومت سارى را به اسكندر شيخى (چون پدرش مدتى مريدى سيد قوام الدين را قبول كرده بود باين مناسبت شيخى گويند) پسر كياافراسياب داد اسكندر به انتقام پدر امر كرد گنبد مبارك سيد قوام الدين را در آمل بابيل و كلنگ در ۷۹۶ قمرى خراب كردند و مردم از اين جهت از اسكندر متنفر بودند ولى نمى توانستند اظهار كنند و در سال ۸۰۷ قمرى امير تيمور وفات يافت.
سادات مرعشيه به وطن خود مراجعت نمودند ولى سيد كمال الدين بن سيد قوام الدين در سال ۸۰۱ قمرى در كاشغر ماوراء النهر وفات كرده و در آنجا دفن شده بود و بعدا پسرانش كه به مازندران آمدند چند نفر رفته و بدن مبارك سيد را از زير خاك بيرون آورده به مازندران وارد و در سارى دفن كردند و عمارتى مرغوب بالاى قبرش ساختند و سيد رضى هم در سارى وفات نمود.
ميرزا شاهرخ پسر امير تيمور در حق سادات مرعشيه عنايت كرد و دستور داد كه سارى و آمل به آنها داده شود و سيد على پسر سيد كمال الدين به سارى رفت.
۱۴- سلطان سيد على بن كمال الدين بن قوام الدين مرعشى مردى فاضل و مورخ بود و در سال ۸۰۹ قمرى به تخت نشست و بعد از مغلوب كردن سيد على آملى به آمل آمد و گنبد مبارك سيد قوام الدين را كه به دستور اسكندر پسر كياافراسياب خراب كرده بودند بنياد نمود و در سال ۸۲۰ قمرى سيد على مرعشى در سارى وفات كرد و نزد والد محترمش سيد كمال الدين به خاك سپرده شد.
۱۵- سلطان سيد مرتضى بن سيد على مرعشى:
سيد مرتضى در سال ۸۲۰ قمرى به موجب وصيت پدر به جاى او نشست و او سيدى فاضل و اديب و به انواع كمالات آراسته بود و به سخا و عطا و خوان گسترى بين الاقرار امتياز داشت و با مردم به عدل رفتار مى كرد در سال ۸۳۷ قمرى در چهارم صفر وفات كرد به اتفاق اهل مازندران در همان سال فرزند او سيد محمد را لايق سلطنت دانستند.
۱۶- سلطان سيد محمد بن سيد مرتضى مرعشى:
سيد مرتضى تنها يك پسر بنام محمد داشت كه مردى فقيه و مفسر و مورخ بود ۱۷ ربيع الاول روز سه شنبه سال ۸۳۷ قمرى جلوس نمود و به دستور پدر خود بنياد عدل و داد نهاد و با مردم به محبت رفتار كرد و آمل را به فرزند خود سيد عبدالكريم داد و خود در سارى سلطنت نمود در سال ۸۵۶ قمرى وفات كرد، سيد محمد پنج پسر داشت: سيد عبدالرحيم - سيد عبدالرزاق - سيد قوام الدين - سيد كمال الدين - سيد عبدالكريم.
۱۷- سلطان سيد عبدالكريم اول بن سيد محمد مرعشى:
سيد عبدالكريم زمام امور را بعد از پدر بدست گرفت و در سال ۸۶۵ قمرى در پنجم ربيع الاخر روز چهارشنبه وفات كرد بعد از آن سيد عبدالله به جاى پدر نشست.
۱۸- سلطان سيد عبدالله بن سيد عبدالكريم مرعشى، در پنجم ربيع الاول سال ۸۷۲ قمرى سيد زين العابدين بن محمد بن مرتضى او را درحمام به قتل رسانيد و در سارى به حكومت نشست سپس سيد عبدالكريم ثانى پسر سيد عبدالله بر تخت سلطنت جلوس كرد.
۱۹- سلطان سيد عبدالكريم (ثانى) بن سيد عبدالله مرعشى: ميرزين العابدين مذكور پس از غلبه باز به حكومت سارى رسيد و بعد از كشته شدن سيد زين العابدين با طعام مسموم و فوت شمس الدين برادر او و كشته شدن سيد كمال الدين خان پسر شمس الدين بدست آقا رستم و بعد از وفات مير عليخان باز سلطنت مازندران بدست سيد عبدالكريم ثانى رسيد او از سال ۸۸۰ قمرى تاسال ۹۳۲ حكومت مى كرد و در اين سال وفات نمود و سيد عبدالكريم ثانى ۴ پسر داشت:
سلطان محمود - ميرشاهى - ميرتيمور - سيد محمد خان.
۲۰- سيد محمد خان بن سيد عبدالكريم ثانى:
در آثار الشيعه جزء سوم ص ۵۴ مى نويسد: از سال ۹۳۲ قمرى تا ۹۳۹ سيد شاهى پسر ديگر سيد عبدالكريم ثانى سلطنت كرد (ناگفته نماند كه سلطان محمود پسر بزرگ سيد عبدالكريم را بعد از وفات پدر به تخت نشاندند و جمعى ديگر ميرشاهى را به مسند سلطنت رساندند و از جميع امراء بيعت گرفتند كه او وليعهد است سلطان محمود چون قضيه را اين طور ديد به ولايت نور رفت و درتمهيد لشكر بود تا به مازندران بيايد كه بعد از اندك مدت به سراى باقى شتافت و حكومت بى منازعه و در ميرشاهى قرار گرفت) و از سال ۹۵۳ قمرى تا ۹۶۶ سيد عبدالله ثانى پسر سلطان محمود بن عبدالكريم ثانى سلطنت كرد.
(متذكر مى شويم كه در جلد اول تاريخ عالم آراى عباسى ص ۱۲۸ و تاريخ خاندان مرعشى ص ۱۳۴ مى نويسد: والده شاه عباس اول يعنى عيال شاه خدابنده ثانى صفوى فخرالنساء بيگم دختر سيد عبدالله (ثانى) بن سلطان محمودبن عبدالكريم ثانى مى باشد) و از سال ۹۶۶ قمرى تا ۹۸۹ سيد مراد پسر ميرشاهى بن عبدالكريم ثانى سلطنت نموده و در اين سال صفويه به طبرستان و مازندران مالك شدند و حكومت مرعشيه منقرض شد.
مؤلف گويد: اين تاريخ با سلطنت شاه محمد خدابنده ثانى پسر شاه طهماسب اول موافق است كه از سال ۹۸۵ تا ۹۹۶ سلطنت كرد ولى آنچه از تاريخ خاندان مرعشى بدست مى آيد اينست:
حكومت مرعشيه در سال ۱۰۰۳ قمرى يعنى با سلطنت سلطان مراد خان ثانى پسر ميرزا محمد خان (ميرزا خان) بن سلطان مراد بن ميرشاهى به پايان رسيد و اين سال موافق با سالهاى سلطنت شاه عباس اول معروف به كبير مى باشد كه از سال ۹۹۶ قمرى تا سال ۱۰۳۸ حكومت كرده چنانكه نوشتيم تا سيد محمد مرعشى ۸ پشت از اجداد مؤلف تا سال ۹۳۲ سلطان بودند ولى بعد از اين تاريخ از ساير اولاد سيد عبدالكريم ثانى سلطنت كردند.
۲۱- پسر سيد محمد خان مرعشى سيد ابوالمجد مرعشى است علامه عبيدلى در رساله اسديه مى نويسد سيد ابوالمجد مردى افضل و نسابه و نقيب بود و در سال ۱۰۲۰ قمرى در دست طايف اكراد شافعيه بجهت مناظره بين او و علماى آنها و غلبه سيد ابوالمجد بآنها بدرجه شهادت رسيد و اين مرد شاعر و متخلص به مغفور بود و مؤلف كتاب مبسوط و مشجرات در انساب است.
۲۲- سيد محمد خان (ثانى) پسر سيد ابوالمجد مرعشى فقيه و مفسر و شاعر و متخلص به مظلوم بود و علامه عبيدلى مى نويسد: ابوالمجد داراى اولادى است از جمله سيد علامه فقيه و حافظ و مفسر سيد محمد مرعشى است در سال ۱۰۳۴ وفات كرد.
۲۳- سيد علاء الدين پسر سيد محمد خان ثانى مرعشى فقيه و نسابه و صاحب تصانيف است از جمله كفاية الحكيم فى الفلسفه - المصباح در فقه - النبراس در منطق و در سال ۱۰۶۴ قمرى وفات كرد.
۲۴- سيد جمال الدين پسر سيد علاء الدين فقيه و محدث و اديب و نسابه و شاعر و صاحب تصانيف است از جمله حاشيه بر شرح مختصر و حاشيه بر حكمة الاشراق و حاشيه بر اصول كافى و در سال ۱۰۸۱ قمرى وفات كرد.
۲۵- سيد نصير الدين پسر سيد جمال الدين مرعشى فقيه و مفسر و نسابه و شاعر و متخلص به هدايت بود.
۲۶- سيد قوام الدين پسر سيد نصيرالدين مرعشى زاهد و صاحب كرامات و نسابه و مصنف كتاب نفى الريب عن نشاة الغيب است و در سال ۱۱۵۰ وفات كرد و مورخ و شاعر و متخلص به شيوا بود.
۲۷- سيد شمس الدين پسر سيد قوام الدين مرعشى فقيه و زاهد و نسابه بود و در سال ۱۲۰۰ قمرى وفات كرد.
۲۸- سيد محمد ابراهيم پسر سيد شمس الدين مرعشى فقيه و نسابه و زاهد بود و در سال ۱۲۴۰ قمرى وفات كرده و ايشان داراى چهار پسر مى باشند: سيد عبدالله - سيد ابوالقاسم - سيد صالح - سيد محمد فلكى.
۲۹- سيد محمد فلكى پسر سيد محمد ابراهيم تاجر تبريزى مرعشى معروف به منجم، فقيه و محدث و اصولى و مفسر و رياضى دان و در سال ۱۲۶۴ قمرى وفات كرد داراى سه پسر بودند: سيد حسن - سيد حسين - سيد على.
۳۰- سيد على بن سيد محمد مرعشى
حجة الاسلام آيت الله حاج سيد على مرعشى ملقب به شرف الدين و معروف به سيد الحكما و سيد الاطبا از علماى طراز اول آذربايجان و از شاگردان مرحوم صاحب جواهر و شيخ مرتضى انصارى و غيرهما بودند معظم له بعد از تكميل فقه و اصول و ديگر علوم دينيه و تحصيل اجازه اجتهاد از اساتيد بزرگ خود به تبريز مراجعت نموده و به جهت پيش آمدهائى به تحصيل طب تصميم گرفت و در حدود پانزده سال در اصفهان و غيرها به تكميل علم طب مشغول شد ومدتى در سبزوار در حوزه درس فيلسوف بنام مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى بود و فنون فلسفه را نيز بدست آورده به تبريز مراجعت نمود و مشغول طبابت گرديد و در سال ۱۳۱۶ قمرى در صدو چهارده سالگى وفات نمود جنازه مباركش را به نجف اشرف نقل و در نزد قبور خاندان سادات مرعشيه در وادى السلام دفن كردند از مؤلفات آن مرحوم ۲۸ تاءليف نوشته اند از جمله كتاب قانون العلاج - حاشيه برمتاجر شيخ انصارى - حاشيه بر جواهر الكلام - حاشيه بر قانون شيخ الرئيس - تاريخ تبريز - رساله رمل - حاشيه شرح منظومه سبزوارى و غيرها و اين بزرگوار با قوه اختراعيه عجيبى كه داشت با اصول شيميائى زنبور عسل درست مى كرد و در مرحله اول سفيد رنگ و بى حس و بى حركت بود و بعدا در اثر تابش آفتاب حس و حركت در آن به وجود مى آمد و به رنگ زنبور عسل معمولى درمى آمد و نيز به مجرداينكه شنيد دندان مصنوعى اختراع شده بدون اينكه آنرا ديده و يا كيفيت عمل آنرا شنيده باشد يك دندان مصنوعى به معين الملك حاكم وقت تبريز ساخت كه خود دندانها از استخوان فيل بود و نسبت به دندانهاى اروپائى مزايائى داشت كه در محل خود مسطور است.
ايشان در تبريز آذربايجان شرقى در محله راسته كوچه و كوئى كه بعدا بنام ايشان يعنى كوى سيد على خان حكيم مشهور بود اقامت داشتند و پهلوى كوى مسجدى ساختند كه به مسجد سيد على خان حكيم شهرت يافت پس از مرور زمان يكى از تجار تبريز معروف به اپيكچى آن مسجد را تعمير نمود و به نام مسجد ايپكچى مشهور گرديد ولى در سال ۱۴۰۰ قمرى به جهت خيابان كشى آن كوى از بين رفت و باب بزرگى به مدرسه طالبيه از آن كوچه باز كردند اما مسجد در وسط خيابانى كه تا سال ۱۴۰۹ تمام نشده بود همچنين باقى مى ماند ولى بعدا خيابان كشى نمودند و مسجد نيز از بين رفت.
معظم له هفت پسر داشتند: سيد جعفر فخر الحكماء - سيد اسماعيل - سيد محمد معروف به معظم السادات - سيد محمد ابراهيم - سيد عبدالستار - سيد عبدالغفار - سيد محمود.
۳۱- آية الله سيد محمود بن سيد على مرعشى نجفى معظم له ملقب به شمس الدين و در نجف اشرف ساكن بودند در سال ۱۳۳۸ قمرى وفات نموده و در وادى السلام نزد قبور سادات مرعشيه به خاك سپرده شد و ايشان صاحب تاءليفات بودند از جمله كتاب مشجرات العلويين الكرام و هادم اللذات و غيرها و حواشى بر چند كتاب زده اند: حاشيه بر شرح لمعه حاشيه بر معالم و بر متاجر و فرائد و از علم نسب حظ وافر داشتند، آن مرحوم داراى دو پسر بود: آقاى سيد شهاب الدين و آقاى سيد مرتضى مرعشى.
آيت الله العظمى آقاى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى در سال ۱۳۱۵ قمرى متولد شده و بعد از تكميل مراحل علميه در نجف اشرف به تبريز آمد و پس از مكث كوتاهى به قم رفتند و ساكن قم يكى از مراجع تقليد شدند، از آثار ايشان: رساله عمليه و تاءسيس كتابخانه بزرگ در قم (خيابان ارم) و تاءسيس و تجديد چند مدرسه دينيه (در قم) و تاءسيس حسينيه در جنب منزل (در قم) و كتب غير مطبوعه.
ايشان داراى چهار پسر مى باشد: آقاى دكتر سيد محمود مرعشى - آقاى سيد جواد مرعشى - آقاى سيد كاظم مرعشى آقاى امير حسين مرعشى.
۳۲- آيت الله آقاى سيد مرتضى مرعشى نجفى كه در سال ۱۳۲۵ قمرى در نجف اشرف متولد و بعد از تكميل مراتب علميه به تبريز آمده و به تدريس مشغول و در دو مسجد صادقيه و راسته كوچه اقامت داشتند و مديريت مدرسه صادقيه بعهده ايشان بود از آثار معظم له: تاءليف كتاب شمس الضحى فى مناقب الائمه الهدى و كتب ديگر غير مطبوعه و تجديد بناء مدرسه صادقيه و تعمير حوضخانه زير نظر ايشان و احداث كتابخانه در آن مدرسه سال ۱۳۹۹ قمرى.
مدرسه صادقيه: در راسته كهنه معروف به بازار صادقيه مى باشد كه داراى اطاقهاى ضربى آجرى بود و بانى آن ميرزا صادق از اهل اشتهارد در ده فرسخى جنوب غربى تهران كه در زمان شاه عباس دوم و شاه سليمان از مستوفيان به شمار مى رفت و تاريخ بناى آن عبارتند از خيردارين يعنى ۱۰۷۵ قمرى در پسرش ميرزا طاهر نيز وزير آذربايجان بود.
نائب السلطنة عباس ميرزا بازار صادقيه را كه رو به خرابى مى رفت از متولى آن سالى به سيصد تومان تا سى سال اجاره كرد و تعمير نمود هر سال آن وجه اجاره به طلاب ميرسيد بعد از تمام شدن مدت اجاره متوليان تا سال ۱۳۰۵ قمرى مدرسه را بدست گرفتند در اين سال از طرف اداره اوقاف تعمير گرديد و تا سال ۱۳۲۰ قمرى اعانه مى شد و اداره معارف اداره مى كرد و بعد به شكل ساير مدارس علوم دينيّه درآمد و اخيرا باز رو به خرابى گذاشته بود كه ازثلث مرحوم حاجى كاظم آقا، خوئى طرف غربى و آقاى دستمالچى طرف شرقى و نصف سمت شمالى را آقاى حاجى اسماعيل امى صادقيه تجديد بنا كردند و نصف ديگر طرف شمالى را از ثلث مرحوم حاجى مصطفى ملكى تعمير نمودند.
بعد از چند سال حياطى در همان كوچه خريدند و به مدرسه ملحق نمودند و زير نظر امام جمعه وقت مدرسه را از نوع بنا كردند و مدرسه زنانه الزهرا تاءسيس شد ولى مسجد همانطور به حالت قديمى باقيمانده است.
آيت الله سيد مرتضى مرعشى داراى چهار پسر بود.
۱- حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد محمد تقى مرعشى نجفى ملقب به شمس الدين كه صاحب تاءليفات نفيسه و ساكن قم مى باشد ايشان داراى يك پسر است بنام آقاى دكتر سيد عليرضا مرعشى.
۲- آقاى سيد محمد مرعشى صاحب يك پسر بنام آقاى سيد امير رضا مرعشى است.
۳- آقاى سيد حسين مرعشى.
۴- سيد مهدى مرعشى مؤلف كتاب.
شجره سلسله سادات مرعشيّه
مرند
آية الله سيد على حكيم مرعشى معروف به سيد الاطباء و سيد الحكماء تبريزى چنانكه ذكر شد هفت پسر داشت سه پسر ايشان در مرند زندگى مى كردند بنامهاى:
۱- جناب آقاى سيد محمد معروف به معظم السادات ساكن مرند ايشان دو فرزند ذكور دارند بنامهاى: آقاى سيد محسن تاجر مرعشى و حاجى سيد على علوى مرعشى.
۲- جناب آقاى سيد عبدالستار ساكن مرند دو پسر داشت بنامهاى: آقاى سيد محمد على مرعشى و آقاى سيد حسين سيدى ساكن مرند.
آقاى سيد محمد على مرعشى چهار پسر دارد بنامهاى: آقاى يوسف - آقاى احمد - آقاى يعقوب - آقاى اسماعيل.
آقاى سيد حسين سيدى سه پسر دارد: آقاى يحيى سيدى - آقاى ستار سيدى - آقاى ابوالفضل سيدى.
آقاى ستار سيدى دو پسر دارد: سيد ابراهيم سيدى - سيد على سيدى.
آقاى يحيى سيدى يك پسر دارد: سيد مهدى سيّدى.
۳- جناب آقاى سيد عبدالغفار مرعشى دو پسر داشت: آقاى سيد حسين حسينى ساكن مرند - و سيد حسن شهيديون ساكن مرند.
آقاى سيد حسين حسينى سه پسر دارد: آقاى سيد ابراهيم اصفياء - آقاى سيد محمد اصفياء - آقاى سيد على اصفياء.
آقاى سيد حسن شهيديون پنج فرزند ذكور دارد: آقاى سيد يعقوب - آقاى سيد يونس - آقاى سيد يوسف - آقاى سيد جواد - آقاى سيد غفار شهيديون.
آقاى سيد جواد داراى سه پسر است: آقاى سعيد - آقاى صالح - آقاى سجاد شهيديّون.
آقاى سيد يونس داراى يك پسر: آقاى سيد مصطفى شهيديّون.
آقاى سيد يوسف داراى دو پسر: آقاى سيد اسماعيل - آقاى سيد مهدى شهيديون.
آقاى سيد غفار چهار فرزند ذكور دارد: آقاى سيد جمال - آقاى سيد على - آقاى سيد جلال - آقاى سيد كمال شهيديون.
روز بيست و چهارم:
جنگ سويق، در سال دوم ابوسفيان بعد از واقعه بدر نذر كرد كه بزوجه اش مقاربت نكند و روغن نمالد تا انتقام از محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اصحاب او بگيرد با دويست تن از مكه كوچ كرده تا عريض كه در طرف مدينه واقع است رسيدند و يكى از انصار بنام معبد بن عمرو و مصاحب او را بكشت و يك دو خانه را با چند نخله خرما سوزاند فكر كرد كه به نذر خود عمل كرد با عجله برگشت چون اين خبر به پيغمبر رسيد با دويست نفر از مهاجر و انصار از دنبال ابوسفيان شتافت او دانست كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از عقب آنها مى آيد امر كرد لشكريانش انبانهاى سويق را كه به جهت زاد راه آورده بريختند تابراى فرار سبكبار باشند مسلمانان رسيدند و آنها را برداشتند از اين جهت غزوه ذات السويق گويند پيغمبر تا اراضى قرقرة الكدر از پى ايشان رفت ولى اثر نيافت سپس برگشتند.
روز بيست و پنجم:
۱- روز دحوالارض
۲- خروج حضرت رضاعليهالسلام
از مدينه به مرو
مأمون بعد از استقرار در خلافت، حكومت عراق را به حسن به سهل تفويض كرد و خود در بلده مرو اقامت نمود در اطراف بعض ممالك برخى از سادات به طمع خلافت مخالفت اظهار كردند اين خبر به گوش مأمون رسيد با وزير خود مشورت نمود راءى ايشان بر اين قرار گرفت كه حضرت رضاعليهالسلام
از مدينه بمرو طلب نمايند و وليعهد كنند تا ساير سادات دندان طمع از خلافت بردارند حضرت در اول قبول نمى كرد ولى چون اصرار از اعتدال گذشت قبول فرمودند جهت وداع قبر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داخل مسجد مى شد و مكرّر قبر مبارك را وداع مى كرد و برمى گشت و صداى حضرت به گريه بلند مى شد تا اينكه امروز از مدينه بسوى مرو خارج شد.
۳- شهادت جناب ابراهيم بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علىعليهالسلام
۱۴۵ ق.
در سال ۱۴۵ ق در ماه جمادى الاخرة جناب محمد برادر ابراهيم كه از بزرگان اهل بيت است در مدينه خروج نمود و عامل منصور را به قتل رسانيد و حجاز را تصرف كرد و تمام اهل مكه و مدينه تابع وى شدند و مالك بن انس فقيه مدينه فتوا مى داد كه مردم او را يارى كنند چون اين خبر به منصور دوانقى رسيد عيسى برادرزاده اش را جهت جنگ با محمد صاحب نفى زكيّه به مدينه فرستاد تا اينكه جمعى از ياران محمد گريختند و جمعى كشته شدند آخرالامر محمد بن قحطبه ملعون شمشيرى بسينه محمد زد و او را بخاك انداخت و سر نازنين او را از بدن جدا نمود و به نزد منصور فرستاد و منصور آن سرا را به زندان نزد پدرش عبدالله محض فرستاد.
و محمد را باين جهت نفس زكيّه مى گفتند كه چون يقين به قتل خود نمود دفترى كه در او اسماء بيعت كنندگان بودند سوزانيد تا بدست دشمنان نيافتد و باعث گرفتارى آنها نشود.
در وقت شهادت محمد برادرش ابراهيم در بصره بود و سه روز به آخر رمضان مانده خبر شهادت محمد باو رسيد.
در اول رمضان سال ۱۴۵ ق ابراهيم در بصره خروج كرد و جماعتى بى شمار با او بيعت كردند و منصور در همين سال به بناء شهر بغداد پرداخت در اثنا خبر دادند كه ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج كرده و بر اهواز و فارس غلبه نموده جز خونخواهى برادرش و كشتن منصور قصد ندارد منصور از بناء بغداد دست كشيد و سوگند ياد كرد به عيش و لذت مشغول نشود تا سر ابراهيم را نزد او بياورند يا سر او را نزد ابراهيم ببرند منصور عيسى را به جنگ ابراهيم فرستاد.
از اهالى كوفه از ابراهيم خواسته بودند به كوفه بيايد كه در آنجا صد هزار تن در انتظار مقدم او هستند اهالى بصره مخالفت مى كردند ولى ابراهيم بجانب كوفه حركت كرد و شانزده فرسخ به كوفه مانده در زمين باخمرى از اراضى طف دو لشكر تلاقى كردند جنگ شروع شد ابراهيم بر لشكر منصور ظفر يافت ناگاه تيرى از رامى غير معلوم بر ابراهيم رسيد ابراهيم تكمه هاى قباى خود را گشود كه حرارت معركه را دفع كند ناگاه تيرى ديگر از رامى غير معلوم بر گودى گلوى وى اصابت كرد بى اختيار دست به گردن اسب درآورد و در سال ۱۴۵ ق در ۲۵ ذيقعده ابراهيم وفات كرد و سر او را بريدند و به نزد عيسى آورده او نيز به منصور فرستاد در حاليكه ابراهيم ۴۸ ساله بود و قبرش در با خمرى است كه در شانزده فرسخى كوفه مى باشد چنانكه دعبل خزاعى گفته:
و اُخرى بارض الجوز جان محلُّها
|
|
و قبر ببا خمرى لدى الغربات
|
روز بيست و ششم:
حضرت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى حجة الوداع از مدينه خارج شد ۱۰ ق.
پيامبر اسلام بعد از هجرت ده سال در مدينه ماند و به حج نرفت تا اينكه سال دهم خداوند عالميان اين آيه را نازل فرمود: و اذّن فى الناس بالحجّ ياءتوك رجالا و على كلّ ضامر ياءتين من كلّ فجّ عميق يعنى مردم را به حج اعلام كن و دعوت عمومى نما تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دور به سوى خانه خدا بيايند (سوره حج آيه ۲۷)، رسول خدا مؤ ذّنان را دستور داد مردم را به آوازهاى بلند اعلام نمايند كه پيامبر به حج خواهد رفت هر كسى توانائى دارد حاضر شود و پيامبر نامه ها نوشت حتى به اطراف مدينه و به اعراب باديه نشين خبر دادند مردم بسيار جمع شدند و چهار روز از ماه ذيقعده مانده حضرت با آنهااز مدينه براى حجة الوداع خارج شدند.
روز بيست و نهم:
مسموم شدن حضرت امام محمد تقى جوادعليهالسلام
۲۲۰ ق در بغداد.
مأمون بعد از شهادت امام رضاعليهالسلام
، حضرت جواد را از مدينه به بغداد طلبيد و دختر خود را به او تزويج كرد كه در دهم رجب مفصّلا شرح داديم و در مدت اقامتش در بغداد از بدى معاشرت مأمون منزجر بود بالاخره از مأمون اجازه خواست و به حج خانه خدامشرف شد و از آنجا به مدينه آمده و در آن شهر منوره توقف كرد تا مأمون وفات نمود و معتصم برادر او به خلافت رسيد و معتصم از شنيدن فضائل و كمالات آن بزرگوار آتش حسد در سينه او مشتعل گشت و آن جناب را به بغدا طلبيد.
امام جواد فرزندش امام على النقى را جانشين خود نموده و وداع كرد و با دل خونين از قبر جد بزرگوارش مفارقت نمود و روانه بغداد گرديد و در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ داخل بغداد گشت معتصم بى ميلى ام الفضل را از حضرت جواد مى دانست زيرا امام جواد مادر امام على النقى را بر او ترجيح مى داد لذا ام الفضل هميشه از حضرت جواد شاكى بود در زمان حيات مأمون مكرّرا از حضرت به او شكايت مى كرد و او گوش نمى داد و اذيت حضرت را به صلاح خلافت خود نمى ديد بالاخره معتصم ام الفضل را خواست و به قتل حضرت راضى كرد و زهرى براى او فرستاد كه به آن مظلوم بخوراند آن زن بى وفا انگور رازقى را زهر آلود نمود و به آن بزرگوار آورد حضرت ميل فرمود اثر زهر در بدن مبارك ظاهر گرديد.
روز سى ام:
امّ الفضل بعد از خوراندن زهر به امام جواد پشيمان شد و چاره اى نداشت جز گريه كردن، حضرت فرمود الحال كه مرا كشتى گريه مى كنى بخدا سوگند كه به بلائى مبتلا خواهى شد كه مرهم پذير نباشد بعد از شهادت حضرت معتصم ام الفضل را به خانه خود بر در همان زودى زخمى در او پيدا گرديد هر چه اطبّا معالجه كردند موثر نيافتاد تا از خانه معتصم بيرون آمد و آنچه از مال دنيا داشت صرف مداواى آن مرض كرد و چنان پريشان شد كه از مردم سوال مى كرد و با بدترين احوال هلاك گرديد.
بنا به مشهور حضرت جواد در آخر ماه ذوالقعده در سال ۲۲۰ ق در ۲۵ سالگى به شهادت رسيد و جنازه آن بزرگوار را بعد ازغسل و كفن در مقابر قريش در پشت سر جد بزرگوارش امام موسى بن جعفر دفن نمودند كه الآن به كاظمين معروف است.
والد معظّمش امام على بن موسى الرّضاعليهالسلام
و والده مكرّمه اش خيزران بود و آن حضرت چهار دختر و چهار پسر داشت ولى بعضى هفت دختر و چهار پسر نوشته اند و عقب آن جناب منحصر از دو پسر است: امام على النقىعليهالسلام
و ابو احمد موسى كه موسى مبرقع گويند و جدّ سادات عظام رضويّه مى باشد كه در بيست و هشت ربيع دوم مفصّلا توضيح داده شده. كنيه آن حضرت ابوجعفر چون در نام و كنيه با امام محمد باقر يكى بود لذا اين بزرگوار را ابوجعفر ثانى گويند و اشهر القابش تقى و جواد مى باشد و آن مظلوم از ام الفضل دختر مأمون اولادى نداشت.