حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)0%

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

نویسنده: سيد مهدى مرعشى نجفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22716
دانلود: 8982

توضیحات:

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22716 / دانلود: 8982
اندازه اندازه اندازه
حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

حوادث الايام (گاه شمار تاریخ شیعه)

نویسنده:
فارسی

رجب المرجّب

شب جمعه اول ماه رجب را بنا به فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملائكه ليلة الرغائب گويند. بحار ج ۲۰ ص ۳۴۴ و مرحوم زنوزى در جلد سوم جواهر الاخبار ص ۷۰ و مرحوم سيد بن طاوس در اقبال ص ۶۳۲ نوشته: انس بن مالك گفت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است سپس فرمود هر كس ‍ همه رجب را روزه بدارد سزاوار سه چيز است تمام گناهان او بخشوده شود و در آينده خداوند او را از گناه نگه مى دارد در روز قيامت از عطش در امان است مردى ضعيف برخاست عرض كرد يا رسول الله من عاجزم نمى توانم تمام ماه رجب را روزه بگيرم حضرت فرمود روز اولش را روزه بدار زيرا خداوند به يك حسنه ده برابر خواهد داد و روز وسط و روز آخرش را روزه بگير كه ثواب تمام ماه را خداوند مى دهد و اما از شب اول جمعه ماه رجب غفلت نكن زيرا آن شب را ملائكه شب رغائب مى گويند زيرا ثلث شب كه گذشت ملكى در آسمان و زمين نمى ماند كه در كعبه و حوالى آن جمع مى شوند خداوند به آنها متوجه شده مى فرمايد اى ملائكه من هر چه مى خواهيد سوال كنيد عرض مى كنند پروردگارا حاجت ما اينست كه روزداران ماه رجب را ببخشى خداوند مى فرمايد بخشيدم سپس حضرت مى فرمايد هر كس اولين پنجشنبه رجب را روزه بدارد سپس بين نماز شام و خفتن دوازده ركعت نماز بخواند (اقبال) در هر دو ركعت سلام دهد و در هر ركعت يك حمد و سه مرتبه سوره انا انزلناه و ۱۲ مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند و بعد از فراغت هفتاد مرتبه بگويد اللهم صل على محمد و على آله سپس سجده كند و در سجده ۷۰ مرتبه بگويد سبّوح قدّوس ‍ ربُّ الملائكة و الروح سپس سرش را بردارد و بگويد ربِّ اغفر وارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك انت العلى الاعظم سپس سجده كند و بگويد همان ذكر را و بعد از خداوند حاجتش را بخواهد خدا مستجاب مى كند پيامبر فرمود قسم به خداوندى كه جان من در دست اوست عبد يا امّه اى اين نماز را نمى خواند مگر خداوند تمام گناهانش را مى بخشد ولو باندازه كف دريا باشد و در آخر حديث آمده در شب اول قبر ثواب اين نماز با بهترين صورت مى آيد و مژده مى دهد كه از هر سختى نجات يافتى سوال مى كند كه تو كيستى جواب ميدهد من ثواب همان نماز هستم كه فلان شب بجا آوردى آمده ام تا مونس تو باشم و وحشت را از بين ببرم.

ناگفته نماند مردم كه در رغائب به زيارت اهل قبور مى روند و احسانهائى مى كنند اين روش پسنديده اى در شرع مى باشد و هميشه مطلوب است و مخصوص رغائب نيست بلكه از حديث مذكور استفاده مى شود شب رغائب براى بخشودن زندگان است نه مردگان و رغائب جمع رغيبه بمعنى احسانها و نيكوئيها يعنى در شب رغائب خداوند متعال به بندگان قائم و عابد خود كه بدرگاهش مى نالند بيشتر احسان مى كند و مى بخشايد و باحسان مردگان و به زيارت اهل قبور رفتن سفارش بيشتر شده و مخصوص ‍ رغائب نيست از جمله:

در صدف شيروانى ص ۱۳۰ آمده: از پيامبر اسلام نقل شده كه حضرت فرمود مردگان خود را در قبورشان فراموش نكنيد و آنها به احسان شما منتظرند و آنها راغبند در اعمال خوب شما شركت كنند ولى قادر نيستند محبوسند به مردگان خود احسان كنيد.

و در حديث ديگر از رسول خدا نقل شده: هر كس تصدق و احسان كند به مردگانش خداوند امر مى كند به جبرئيل با عده اى از ملائكه در دست هر يك طبقى از نور وارد قبر آن مرحوم مى شوند و سلام مى دهند و مى گويند اين هديه فلانى به توست الى آخر.

در حديث ديگر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده صل رحمك ولو بشربة من ماء يعنى صله رحم ولو با آب دادن و در روايت ديگر فرموده صلح ارحام كنيد ولو با سلام دادن.

در مستدرك الوسائل: قال رسول اللّه من اطعم اخاه حلاوة اذهب اللّه عنه مرارة الموت: هر كس به برادر دينى خود شيرينى بخوراند خداوند تلخى مرگ را از او مى برد، به نظر مى آيد كه احسان مردم و حلوا پختن و خوراندن آن به مؤمنين عندالموت و بعدالموت از اين باب باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ماه رجب ماه استغفار امت من است پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را اَصبّ مى گويند زيرا رحمت خدا در اين ماه بر امت من بسيار ريخته مى شود پس بسيار بگوئيد استغفر اللّه و اسئله التّوبة (اَصبّ يعنى بسيار ريزنده).

و به ماه رجب اصمّ نيز گويند زيرا اصمّ يعنى كسى كه چيزى نمى شنود چون در اين ماه جنگ حرام بود حركت جنگى و صداى سلاح و صوت سربازى شنيده نمى شد و رجب المرجَّب نيز گويند يعنى رجب معظّم، در جاهليّت اين ماه را معظم مى داشتند و جنگ نمى كردند و اسلام نيز تثبيت نمود.

روز اول

ولادت با سعادت ابوجعفر امام محمد باقرعليه‌السلام در مدينه ۵۷ قمرى و در سوم صفر نيز نوشته اند و اين بزرگوار در كربلا حضور داشت و چهار ساله بود والده ماجده اش فاطمه دختر امام حسن مجتبىعليه‌السلام است كه امّ عبداللّه مى گفتند و آن حضرت ابن الخيرتين بود زيرا نسل امام حسن و امام حسين به امامت در وى جمع شد.

لقب مبارك اين بزرگوار باقر بود زيرا علوم اولين و آخرين را مى شكافت و چشمه جوشنده علم و دانش بود.

ابن شهر اشوب ج ۲ ص ۲۸۵: حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود يا جابر تو در دنيا مى مانى تا ملاقات مى كنى فرزندى براى من از نسل حسين كه به او محمد مى گويند علم پيامبران را مى شكافد زمانيكه او را ديدى از من سلام برسان.

شمس الضحى ص ۴۵۵: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جابر فرمود اى جابر تو در دنيا مى مانى و ملاقات مى كنى فرزندم محمد بن على بن الحسين را كه در توراة معروف به باقر است بشكافد علم دين را، سلام مرا به او برسان.

كشف الغمّه ج ۲ ص ۳۲۱: ابى زبير محمد بن مسلم مكى مى گويد ما نزد جابر بن عبداللّه ره بوديم كه على بن الحسين و پسرش محمد آمدند در حاليكه محمد بچه بود على به پسرش محمد فرمود سر عم خود را ببوس ‍ محمد به جابر نزديك شد سر او را ببوسد در حاليكه جابر نابينا شده بود عرض كرد كيست اين بچّه، على فرمود اين پسر من محمد است جابر او را دربرگرفت و گفت يا محمد، محمد رسول خدا به تو سلام رساند گفتند جابر قضيّه چطور است؟ عرض كرد من نزد رسول خدا بودم كه امام حسين در كنار او بازى مى كرد فرمود اى جابر براى پسر من حسين فرزندى متولد شود بنام على، روز قيامت منادى ندا مى كند سيد العابدين برخيزد پس على بن الحسين بپا خيزد و على را پسرى متولد شود محمد نام اى جابر چون او را ببينى سلام مرا به او برسان بدانكه بقاى تو بعد از او كم خواهد بود (جابر بعد از ديدن امام باقرعليه‌السلام در اندك مدتى درگذشت).

شمس الضحى ص ۴۶۵: امام باقرعليه‌السلام فرمود و اللّه ما يخفى علينا شى ء من اعمالكم فاحضرونا جميعا و عوِّدوا انفسكم و كونوا من اهله تعرفوا به فانّى بهذا آمروُلدى و شيعتى واللّه چيزى از اعمال شما بر ما مخفى نيست ما را حاضر بدانيد و خودتان را عادت به خير دهيد و از اهل خير باشيد تا معروف به خير شويد من اولاد و شيعه خود را به اين كار امر مى كنم.

۲- حضرت نوح و مؤمنين به كشتى سوار شدند و از طوفان نجات يافتند چنانكه در ۲۲ ربيع ذكر گرديد.

روز سوم:

شهادت امام ابوالحسن على النقى الهادى ۲۵۴ ق كنيه آن حضرت ابوالحسن بود چون امام موسى بن جعفر و امام رضاعليه‌السلام را نيز ابوالحسن مى گفتند لذا آن جناب را ابوالحسن ثالث ناميدند چنانكه امام رضا را ابوالحسن ثانى مى گويند گاها بجاى ثالث ماضى يا هادى يا عسكرى ذكر مى كنند چون در سامرّا در محله عسكر با فرزندش امام حسن عسكرى سكنى فرمودند لذا اين دو بزرگوار را عسكرى مى گويند حضرت ۱۳ سال در مدينه اقامت نمود بعد متوكل به سُرَّ من راى (سامرّاء) طلبيد و مدت بيست سال در آنجا توطّن كردند و در سال ۲۵۴ در اثر زهريكه معتز خليفه عباسى با برادرش معتمد عباسى بآن حضرت داد به شهادت رسيد و در موقع شهادت ۴۲ سال داشت غير از پسرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام نزد آن جناب كسى نبود امام حسن عسكرىعليه‌السلام متوجه غسل و كفن و دفن والد بزرگوارش شد و در حجره ايكه محل عبادت آن سرور در خانه خود بود دفن كردند.

والده معظمه اش سمانه مغربيّه و اين مخدّره در زهد و تقوى بى نظير بود هميشه روزها روزه مستحبى مى گرفت امام هادىعليه‌السلام فرمود مادرم از اهل بهشت است و كنيه آن معظمه ام الفضل بود اولاد آن بزرگوار از ذكور و اناث پنج تن بودند امام ابومحمد حسن عسكرىعليه‌السلام حسين - محمد - جعفر - عليّه، و حضرت زوجه حرّه نداشت.

روز پنجم:

كشته شدن ابويوسف يعقوب بن اسحق اهوازى شيعى معروف به ابن سكيّت (بكسر سين و تشدى كاف) ۲۴۴ قمرى و به جهت كثرت سكوت او را به اين نام ناميدند و او مردى مورد وثوق و جليل القدر و عالم و از بزرگان شيعه واز خواص امام كاظم و امام جواد بشمار مى رود و در نحو و لغت و شعر و ادب شهرت داشت و تصنيفاتى در منطق و لغت دارد.

متوكل ابن سكيت را براى پرورش و تعليم بفرزندانش معتز باللّه و مويَّد گماشته بود، روزى در مجلس به ابن سكيت گفت اين دو فرزندان من نزد تو محبوبترند يا حسن و حسينعليه‌السلام ، جواب داد بخدا قسم قنبر كه خادم حضرت اميرالمؤمنين بود نزد من به مراتب از تو و اين فرزندانت بهتر است، متوكل دستور داد زبان او را از پشت سرش خارج و جدا كرده و او را در سال ۲۴۴ ق شهيد كرد تعمّده اللّه برحمته.

روز هشتم:

ولادت با سعادت ابوالمكارم و الفضائل شيخ المحدّثين محدّث پارسا محمد بن حسن بن على مشغرى مشهور به حر عاملى صاحب وسائل الشيعه، اين بزرگوار در قريه مشغره يكى از قراء جبل عامل شب جمعه هشتم رجب سال ۱۰۳۳ قمرى متولد شد و نزد پدر و عمو و جد مادرى و دائى بزرگوارش و ديگران درس خواند و در قريه جبع نيز نزد علما تحصيل علم نمود و ۴۰ سال در آن بلاد مانده بود و بعد از سفر حجّ و سفر به عراق به زيارت امام رضا مشرف گرديد و ۲۴ سال مجاور آن حضرت بود باز سفر حج نموده و دوباره ائمه عراق را زيارت كرده و در خراسان به قضاء منصوب گرديد و از اعاظم علماى آن خطه طوريكه مشاراليه با لبنان بود مى نويسند در حج سوم از ميقات پياده رفت و همراه او در حدود ۷۰ نفر هم پياده بود و در ۲۱ رمضان سال ۱۱۰۴ وفات كرد.

روز دهم:

ولادت با سعادت حضرت ابوجعفر امام محمد تقى جوادعليه‌السلام در مدينه ۱۹۵ ق.

اكثر مورخين ولادت اين بزگوار را در دهم رجب سال ۱۹۵ ق در مدينه ذكر كرده اند والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود سبيكه نام يا ريحانه و حضرت رضا او را خيزران ناميد آن معظمه از اهل نوبه و از اهل بيت ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. امام رضاعليه‌السلام خواهرش حكيمه خاتون را طلبيد فرمود امشب فرزند مبارك خيزران متولد خواهد شد بايد وقت ولادت حاضر باشى.

حكيمه خاتون گويد من در خدمت آن حضرت بودم شب آمد مرا با خيزران و زنان قابله در حجره آورد و چراغى روشن كرد و خودش بيرون رفت و در را بروى ما بست موقع زائيدن چراغ خاموش شد همه غمگين شديم ناگاه خورشيد امامت با جمال خود اطاق را منور كرد او را در جامه پيچيديم امام رضاعليه‌السلام آمد آن طفل را گرفت و در گهواره نهاد روز سوم ديده باز نمود بزبان فصيح ندا كرد اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه حكيمه گويد اين حال را ديدم متعجب شدم بخدمت برادرم شتافتم و آنچه ديده بودم نقل كردم حضرت فرمود از عجائب احوال از اين فرزندم بيشتر مشاهده خواهى نمود.

شمس الضحى ص ۵۶۲:

حضرت جواد در وقت وفات پدر بزرگوارش هفت يا نه ساله بود بعضى از شيعيان از صغر سنّ در امامت آن بزرگوار تاءملى داشتند تا آنكه علماء و افاضل و اشراف به خدمت آن بزرگوار رسيدند و از مشاهده معاجز و كرامات و علوم و كمالات اقرار بامامت آن حضرت نمودند. ارشاد مفيد ص ‍ ۳۴۲: مأمون از مشاهده علم و فضل و معاجز و جلالت از آن بزرگوار اكرام و تجليل بسيار نمود و اراده كرد كه دختر خود ام الفضل را باو تزويج كند، بنى عباس مطلع شدند نزد مأمون اجتماع نمودند كه از اين وصلت مانع شوند به مأمون گفتند خلافت لباس بنى عباس است اين شرافت را مى خواهى از آنها بيرون برى و بر اولاد على بن ابيطالب قرار دهى چنانكه پدرش را وليعهد نمودى مأمون گفت او با كوچكى سنّ بر تمامى اهل فضل و كمال تفوّق دارد و اعجوبه زمانست، گفتگو زياد شد مأمون بهمه جواب مى داد گفتند او كودك است هنوز كسب علم و كمال نكرده صبر كن كامل شود بعد دخترت را تزويج كن مامون گفت واى بر شما من او را بهتر از شما مى شناسم صغير و كبير ايشان از ديگران افضل است اگر مى خواهيد امتحان كنيد تا بر شما واضح شود همه به امتحان راضى شدند مأمون مجلسى عظيم ترتيب داد و يحيى بن اكثم و ساير علماء و اشراف را جمع كرد و اطرافيان مامون با يحيى بن اكثم قرار گذاشتند كه از امام جواد مسئله اى بپرسد كه حضرت نداند و باو وعده جوائز دادند و مامون دستور داد بالش براى امام و مأمون در صدر مجلس نهادند در حاليكه امام جواد ۹ سال و چند ماه داشت حضرت تشريف آورد.

مباحث امام جوادعليه‌السلام با يحيى بن اكثم قاضى

يحيى به مأمون گفت اى امير المؤمنين اجازه مى دهى از اباجعفر سوال كنم گفت از خودش اجازه بگير، يحيى عرض كرد اجازه مى فرمائى مسئله اى بپرسم حضرت فرمود اگر مى خواهى بپرس يحيى عرض كرد فدايت شوم چه مى فرمائى راجع به مُحرميكه صيدى بكشد حضرت فرمود.

صيد را در حِلّ كشت يا در حرم - عالما كشت يا جاهلا - عمدا بود يا اشتباها - حرّ بود يا عبد - صغير بود يا كبير - اول صيدش بود يا چندين بار صيد كرده بود - از پرندگان بود يا از غير پرندگان - كوچك بود يا بزرگ - به اين عمل اصرار داشت يا نادم بود - در شب بود يا روز - در عمره بود يا در حجّ.

يحيى متحيّر شد و عجز در صورتش هويدا گشت و زبانش گرفت حتى اهل مجلس نيز فهميدند مامون گفت الحمدللّه على هذه النعمة.

مأمون سپس دخترش ام الفضل را به امام جوادعليه‌السلام تزويج كرد عرض نمود اى اباجعفر جواب مُحرميكه صيد كرده بود بفرمائيد تا بدانيم حضرت فرمود: اگر مُحرم در حلّ صيد كرد و صيدش از پرندگان بزرگ بود كفاره اش يك گوسفند است.

اگر در حرم صيد كرد علاوه بر گوسفند قيمت آنرا نيز بايد بدهد.

اگر جوجه را در حرم كشت علاوه بر برّه قيمت جوجه را نيز بدهد.

اگر حمار وحشى را صيد كرد يك گاو ماده بدهد هرگاه در حلّ باشد.

اگر در حرم صيد كرد علاوه بر گاو قيمت آنرا نيز بدهد.

اگر نعامه (شتر مرغ) را در حلّ صيد كرد يك شتر بدهد.

اگر در حرم صيد كرد علاوه بر شتر قيمت آنرا نيز بدهد.

اگر آهو در حلّ صيد كرد يك گوسفند بدهد.

اگر آهو را در حرم صيد كرد علاوه بر گوسفند قيمت آنرا نيز بدهد كه اين حيوانات به صورت قربانى به سرزمين كعبه برسد (صيد اگر در حال احرام عمره باشد).

اگر در حال احرام حجّ صيد نمايد بايد كفّاره آنرا در منى بكشد.

اگر در حال عمره صيد كند كفاره آنرا در مكه معظمه بايد بكشد.

و جزاء صيد عالم و جاهل مساوى است.

و در عمد گناه نيز است ولى در خطا گناه نيست.

كفّاره و حرّ بر خودش واجب است و كفّاره عبد بر مولايش واجب مى باشد و صغيره كفاره ندارد و كفّاره بر كبير واجبست.

اگر توبه كند عقاب آخرت عفو مى شود اگر مصرّ باشد عقاب آخرت دارد.

مأمون عرض كرد احسنت يا ابا جعفر احسن اللّه اليك.

باز مأمون عرض نمود ميل دارى از يحيى هم شما چيزى بپرسيد حضرت فرمود: اى يحيى سوال كنم عرض كرد اگر مايل باشيد سوال كنيد حضرت فرمود: مردى در اول روز نگاهش بر زنى حرام بود نزديك ظهر حلال شد موقع ظهر حرام گرديد وقت عصر حلال شد موقع غروب آفتاب حرام گرديد وقت عشاء حلال شد نصف شب حرام گرديد موقع طلوع آفتاب حلال شد اين زن چطور گاهى حلال و گاهى حرام مى شود، يحيى عرض ‍ كرد نمى دانم بفرمائيد استفاده كنيم حضرت فرمود:

اين زن كنيز اجنبى بود كه نظر مرد اجنبى بر او اول روز حرام بود قبل از ظهر خريد بر مولايش حلال گشت موقع ظهر آزاد كرد حرام شد وقت عصر ازدواج نمود حلال شد وقت مغرب ظهار نمود حرام گرديد وقت عشاء كفّاره ظهار را داد حلال شد نصف شب طلاق داد حرام شد موقع صبح رجوع كرد حلال شد مأمون رو به حاضرين نمود و گفت آيا در ميان شما كسى است كه اين طور جواب دهد گفتند، نه واللّه.

روز دوازدهم:

وفات جناب عباس عموى حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه سال ۳۲ قمرى در ۸۷ سالگى و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد و كنيه اش ابوالفضل و سقايت زمزم با او بود و در جنگ بدر مسلمان شد و مادرش نُتَيله نام داشت و او داراى ۹ پسر و ۳ دختر بود و يكى از پسرانش ‍ عبدالله بن عباس نام داشت.

عبدالله از اصحاب رسول خدا و محبّين علىعليه‌السلام و تلميذ او بود و او در علم فقه و تفسير و تاويل و انساب امتياز داشت زيرا شاگرد اميرالمؤمنينعليه‌السلام بود عبدالله مردى عالم و فصيح اللسان و با فهم بود حضرت علىعليه‌السلام او را براى محاجّه با خوارج فرستاد و در قضيّه تحكيم اشعث ابوموسى را اختيار كرد ولى حضرت امير ابن عباس را انتخاب نمود اما آنها قبول نكردند عبدالله در سال ۶۹ يا ۶۸ ق در طائف درگذشت و محمد بن حنفيّه بر او نماز خواند.

روز سيزدهم:

۱- ميلاد مسعود سيد اوصياء امير المؤمنين على بن ابيطالب ع.

روزى عباس بن عبدالمطّلب با يزيد بن قعثب باگروهى از بنى هاشم در برابر خانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد كه به حضرت علىعليه‌السلام ۹ ماه آبستن بود و درد زائيدن گرفته وارد مسجدالحرام شد و در برابر خانه خدا ايستاد و بسوى آسمان نگاه كرد و عرض نمود: خداوندا من بتو ايمان آورده ام و بهر پيامبر و رسولى كه فرستاده اى و بهر كتابى كه نازل كرده اى تصديق نموده ام پس از تو مى خواهم بحق اين خانه و بحق آن كسيكه اين خانه را بنا كرده و بحق اين فرزنديكه در شكم من با من سخن مى گويد و مونس من است اين ولايت را بر من آسان كن.

عباس و يزيد گويد چون فاطمه از اين دعا فارغ شد ديديم كه ديوار خانه خدا شكافته شد فاطمه وارد خانه گرديد و از ديده ها پنهان گشت سپس ‍ شكاف ديوار بهم پيوست ما هر اندازه كوشش كرديم دَرِ خانه را بگشائيم باز نشد دانستيم اين امر از جانب خداست.

روز جمعه ۱۳ رجب سى سال از عام الفيل گذشته وقت چاشت حضرت على در خانه خدا يعنى كعبه معظّمه بدنيا آمد كه تاكنون كسى جز اين بزرگوار در آن مكان متولد نشده و در موقع ولادت حضرت علىعليه‌السلام پيامبر اسلام سى سال داشت.

فاطمه ۳ روز اندرون كعبه ماند اهالى مكه اين قضيه را در خانه ها و كوچه ها و بازارها به يكديگر مى گفتند تا روز چهارم باز ديوار خانه شكافته گرديد و فاطمه بنت اسد بيرون آمد و فرزند نازنين خود را در دست گرفته مى گفت وقتى خواستم از اين خانه بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه اين فرزند بزرگوار را على نام كن.

قريب به دوازده كتاب از كتب عامّه تولد امير المؤمنين را در خانه خدا نوشته اند از جمله حاكم ابوعبدالله در مستدرك جلد سوم مى نويسد: تواترت الاخبار انّ فاطمة بنت اسد ولدت امير المؤمنين على بن ابيطالب كرم اللّه و جهه فى جوف الكعبه يعنى اخبار متواتر است كه فاطمه بنت اسد امير المؤمنين را در جوف كعبه بدنيا آورد.

على بن صباغ مالكى در فصول الهمّه ص ۱۲ مى نويسد ولد على بمكة المشرفة بداخل البيت الحرام و لم يولد فى البيت الحرام قبله احد سواه و هى فضيله خصّه اللّه تعالى بها اجلالا و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتكريمه. ناگفته نماند حضرت على در ۱۰ يا ۱۲ سالگى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورد و اول كسيكه با پيامبر نماز خواند اين بزرگوار بود.

۲- شهادت عالم جليل القدر و فقيه عظيم الشاءن شيخ فضل اللّه نورى ره

در اوائل مشروطيّت دولت ايران مرحوم شيخ را بعد از گرفتار كردن و پيش ‍ آمدن امور مهمّه به نظميه برده بعد از مناظرات مرحوم به آنها جوابهاى سخت داد بالاخره دستور دادند به ميدان توپخانه ببرند و اين دستور به شيخ ابلاغ شد آن جناب با طماءنينه برخاست و عصا زنان از نظميّه بيرون آمد جمعيت تماشاچى بيش از حدّ راه نظميه را مسدود كرده بودند بالاخره مجاهدين مسلح راه را باز نمودند مرحوم نگاهى به مردم انداخت و رو به آسمان كرد و اين آيه را تلاوت نمود افوض امرى الى الله انّ الله بصير بالعباد.

در ۱۳ ماه رجب روز ولادت مولاى متقيان امير المؤمنين سال ۱۳۲۷ قمرى در طهران يكساعت و نيم به غروب مانده شيخ مرحوم را بدار كشيدند و جهت دار كشيدن اين بود كه ايشان مى فرمودند بايد مشروطه مشروعه باشد و رؤساى اين مشروطه اشخاص لامذهب هستند.

اين بزرگوار را در يكى از حجرات صحن حضرت معصومهعليه‌السلام در قم بخاك سپردند و ايشان از اجله علماى قرن چهاردهم كه در طهران حامل لواى رياست مذهبى بود و اين مرحوم شعر نيز مى گفت و به نورى تخلّص ‍ داشت و تذكرة الغافل و صحيفه مهدويّه از تاءليفات ايشانست و صدر الافاضل درباره اين شهيد سروده:

كفر ديدى چه كرد با اسلام

اى عجب لا اله الّا اللّه

اعلم عصر را بدار زدند

در كجا پايتخت شاهنشاه

بى تاريخ اين بليّه زغيب

گفته شد الشهيد فضل اللّه

روز پانزدهم:

نيمه رجب شب و روزش مبارك است و اعمالى دارد كه در مفاتيح الجنان مسطور است و يكى از اعمال آن روز عمل امّ داود مى باشد كه براى دفع ظلم و كشف كُرُبات و برآمدن حاجات مؤ ثر است و كيفيت آن در مفاتيح آمده و ما اصل قضيّه امّ داود را از كتاب اقبال ص ۶۵۸ و ج ۲۰ ص ۳۴۵ (قديمى) در اعمال سنين و شهور در اينجا مى آوريم.

منصور داود بن الحسن بن الحسن را گرفت و با زنجير در زندان بند كرد و داود پسر دايه امام صادقعليه‌السلام بود مادرش مى گويد از آن وقتى كه در عراق بود او را نديدم و از او خبرى نشنيدم به خداوند زارى مى كردم و از برادران دينى مى خواستم كه براى من دعائى كنند و من در دعاى خود اجابتى نمى ديدم حضرت صادق مريض بود به خدمتش براى عيادت رفتم از حالش پرسيدم و دعا كردم فرمود اى امّ داود، چه كرد داود عرض كردم از من مدت طويلى جدا شده در عراق محبوس است حضرت فرمود كجا هستى از دعاى استفتاح و آن دعائى است كه موقع خواندن درهاى آسمان باز مى شود حاجت خواننده مستجاب مى گردد و جزايش بهشت است عرض كردم آن چطور است اى فرزند راستگويان، حضرت فرمود ماه رجب نزديك است كه دعا در آن ماه مستجاب مى شود روزهاى سيزده و چهارده و پانزده را روزه بدار و در روز پانزدهم نزديك زوال غسل كن الى آخر (در مفاتيح الجنان در اعمال نيمه رجب مكتوب است و دعا نيز در آنجا آمده).

ام داود گويد دعا رانوشتم و بركشتم در ماه رجب آنچه امام فرموده بود انجام دادم و آن شب خوابيدم در آخر شب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانيكه از ملائكه و پيامبران صلوات فرستاده بودم ديدم به من گفتند اى ام داود مژده باد بر تو كه خداوند تو و پسرت را حفظ مى كند و پسرت را بر تو برمى گرداند بيدار شدم منتظر بودم تا داود آمد از حالش ‍ پرسيدم گفت در تنگ ترين محبسها و زير زنجير محبوس بودم تا نيمه رجب وقتى شب شد در خواب ديدم كه زمين بر من پيچيد تو در روى حصير نمازت هستى و در اطرافت مردانى بودند كه سرشان در آسمان و پاهايشان در زمين تسبيح مى گويند مردى زيبا و پاكيزه لباس و خوشبو، ظنّ مى كنم پيامبر اسلام باشد بمن فرمود اى پسر پير زن صالحه دعاى مادرت را خداوند مستجاب كرد بيدار شدم ديدم مأموران منصور در باب زندان ايستاده داخل زندان شدند امر كرد زنجير را باز كرده و به من ده هزار درهم بدهند به اسبى سوار شدم و با سرعت تمام به مدينه آمدم.

ام داود گويد به حضور امام صادق مشرف شدم حضرت فرمود منصور امير المؤمنينعليه‌السلام را در خواب ديد كه حضرت باو فرمود فرزند مرا آزاد كن والّا تو را بر آتش مى اندازم ديد گويا زير پايش آتش است بيدار شد و تو را آزاد نمود.

۱- وفات حضرت زينب كبرى (مشهور) ۶۲ قمرى.

مرحوم يحيى عبيدلى مؤلف كتاب اخبار الزينبات متوفاى سال ۲۷۷ قمرى در ص ۱۱۶ مى نويسد:

زينب دختر على در مدينه مردم را جهت اخذ خون حسين تحريك مى كرد زمانيكه عبدالله بن زبير در مكه قيام نمود و مردم را براى گرفتن خون حسين و خلع يزيد وادار كرد اين موضوع به گوش اهل مدينه رسيد زينب خطبه اى خواند و مردم را بر قيام عليه يزيد و اخذ خون حسين برانگيخت عمر و بن اشدق حاكم مدينه بر يزيد جريان را نوشت و يزيد جواب داد كه بين مردم و زينب جدائى بيانداز (يعنى تبعيد كن) پس عمرو دستور داد زينب از مدينه خارج شود و هر جا بخواهد برود.

زينب گفت اگر چه خونهايمان ريخته شود خارج نمى شويم، زينب دختر عقيل و زنان بنى هاشم جمع شدند و راضى نمودند كه به بلد اَمنى برود و در صفحه ۱۱۸ نوشته زينب و زنانى كه مى خواستند با او بروند مهيا كرد به مصر رهسپار شوند در صفحه ۱۱۹ در خبرى آمده وقتى زينب از مدينه خارج شد عده اى از زنان بنى هاشم نيز با او خارج شدند.

در صفحه ۱۲۰ آمده زمانيكه زينب به مصر رسيد مَسلمة بن مُخلَّد و عبدالله بن حارث و ابوعميره مزنى استقبال كردند و مسلمة تسليت داد و گريست و زينب نيز گريه كرد حاضرين از اين موضوع گريستند زينب گفت هذا ما وعدالرّحمن و صدق المرسلون سپس زينب را به منزليكه در حمرا داشت برد و يازده ماه و ۱۵ روز در آنجا ماند و بعد وفات كرد مسلمه با جمعى در مسجد جامع نماز خواندند و بنا به وصيت در صندوقخانه منزل دفن نمودند.

در صفحه ۱۲۲ مى نويسد زينب دختر على آخر روز يكشنبه پانزده روز از رجب گذشته سال ۶۲ قمرى وفات كرد.

بعضى قائلند در شام مدفونست چنانكه در جلد ثانى خيران حسان اعتماد السلطنه آمده: اما تربت منور حضرت زينب باصحّ روايات در يكى از قراى شام و اينك آن مضجع مشهور و زيارتگاه است بعضى از متتبّعين اهل خبر در اين باب مى گويند سال مُجاعه در مدينة الرسول اتفاق افتاد عبدالله بن جعفر با عيان خود به سمت شام روانه شد تا بعد از انقضاء زمان مخمصه مراجعت نمايد در ايام توقف در ضيعه و قريه ايكه اكنون مزار زينب سلام الله عليها آنجاست مزاج شريف از استقامت منحرف گرديد و به آن مرض ‍ درگذشت و همانجا به خاك رفت.

در تاريخى آمده كه در مدينه درگذشت و در آنجا به خاك سپرده شد مخفى نماند كه اين دو قول مدركى ندارد.

حضرت زينب دختر امام على بن ابيطالبعليه‌السلام و فاطمه زهراءعليه‌السلام مى باشد با پسر عموى خويش عبدالله بن جعفر ازدواج كرده بود و از او چهار پسر و يك دختر داشت بنامهاى: على - عباس - محمد - ام كلثوم - محمد - عون و اين دو در كربلا شهيد شدند و بعضى نوشته كه محمداز همسر ديگر عبدالله بود.

ناگفته نماند كه حضرت زينب يك سال از برادر عزيزش امام حسينعليه‌السلام كوچكتر بود و در ۵۷ سالگى دار فانى را وداع نمود، حالات اين بزرگوار را در كتاب مستقل نوشته ايم.

۲- خروج رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شِعب ابوطالب بعد از سه سال

چون مشركين ديدند مسلمانان براى خود پناهگاهى مانند حبشه دارند هر كس بآنجا مى رود آسوده مى شود و كسانيكه درمكه مى مانند در پناه ابوطالب هستند و از طرفى مسلمان شدن حمزه تقويتى براى مسلمين شد اجتماع كردند و تمام قريش بر قتل حضرت پيغمبر همدست گشتند، وقتى ابوطالب بر اين انديشه مطلع گرديد آل هاشم و عبدالمطلب را جمع نمود و ايشان را با زن و فرزند به درّه ايكه شعب ابوطالب گويند جاى داد اولاد عبدالمطلب را مسلمان و كافر بجهت فرمانبردارى از ابوطالب براى حفظ پيغمبر همت گماشتند جز ابولهب كه با دشمنان ساخت.

ابوطالب با خويشاوندان خود به حفظ و حراست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخت و به دو سوى دره ديده بان گذاشت چون قريش ‍ كار را باين منوال ديدند اجتماع كرده پيمان بستند كه با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم مدارا نكنند چيزى نفروشند و چيزى نخرند و زن ندهند و زن نگيرند با آنها مصالحه نكنند مگر اينكه پيغمبر را تحويل دهند و نامه نوشتند مهر زدند بامّ الجلاس خاله ابوجهل دادند تا نگهدارد و بعد از اين پيمان قريش بنى هاشم را در محاصره اقتصادى قرار دادند و آنها در محصور ماندند طوريكه فرياد اطفال بنى عبدالمطلب از شدت گرسنگى بلند شد پنج نفر از مشركين پشيمان شدند موقعيكه قريش در مسجدالحرام نشسته بودند آن پنج نفر آمدند دراين باره سخن مى گفتند كه ناگاه ابوطالب آمد و در ميان قريش بنشست ابوجهل گمان كرد ابوطالب از زحمت و رنج شعب به تنگ آمده مى خواهد محمد را تسليم كند ولى ابوطالب سخن آغاز كرد فرمود اى مردمان محمد مرا خبر داده كه آن صحيفه را موريانه خورده مگر نام خدا را، اكنون نگاه كنيد اگر راست گفته از كينه و دشمنى او دست برداريد اگر دروغ گفته من او را تسليم مى كنم آن نامه را از امّ الجلاس گرفتند ديدند همانگونه است كه پيغمبر خبر داده مردم شرمسار شدند و مطعم بن عدى گفت ما از اين نامه بى زاريم و آنرا پاره كردند سپس ابوطالب بشعب مراجعت كرد روز ديگر آن پنج نفر با جمعى از قريش به شعب رفته بنى عبدالمطلب را به مكه آوردند و در خانه خود جاى دادند بدينگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شعب خارج شدند در حاليكه مدت سه سال بود در شعب جاى داشتند.

۳- هلاكت معاوية بن ابى سفيان صخر بن حرب بن اميه ۶۰ ق در ۸۰ يا ۷۸ سالگى

اولين حاكم از بنى اميه و مدت حكومتش ۱۹ سال و چهار ماه و پنج روز بود نوشته اند قبرش در باب الصغير شام است و در سال ۴۱ به حكومت رسيد.

معاويه سه پسر و سه دختر داشت:

عبدالرحمن و عبدالرحيم كه هر دو در زمان حيات معاويه مردند سومى يزيد بود و سه دختر عبارتند از هند - رمله - صفيّه، زنش ميسون نام داشت و مادر معاويه هند جگر خوار بود و سبب نامگذارى اينست كه وقتى در جنگ احد وحشى حربه خود را به جناب حمزه پرتاب كرد آن بزرگوار را از پاى درآورد و بر زمين افتاد و شهيد شد وحشى به بالين حمزه آمد بدنش را بشكافت و جگرش را بيرون آورده و نزد هند زوجه ابوسفيان و مادر معاويه برد هند گرفت و خواست مقدارى بخورد جگر در دهان او چنان سخت شد كه نتوانست بالاخره از دهان انداخت به اين جهت او را هند جگر خوار گويند.

كشف الهاويه محلاتى ص ۲۹۸ از ترجمه فتوح اعثم كوفى ص ۲۴۳ كه معاويه در اثناى مراجعت به شام در منزل ايوا شب بقضاى حاجت بيرون رفت آنجا چاهى بود كه از آن آب مى كشيدند معاويه بدان چاه فرو نگريست بخارى از آنجا بر روى او زد بمرض لغوه (هذيان) دچار شد و سخت رنجور گرديد بزحمت تمام به خوابگاه خود باز آمد و در رختخواب خوابيد. روز ديگر مردم فوج فوج بديدن او مى آمدند چون معاويه تنها ماند گريست مروان آمد و سبب گريه را پرسيد معاويه گفت مى ترسم بسبب على بن ابيطالب كه خلافت را از او گرفته ام و حجر بن عدى و اصحاب او را كشتم خدا مرا باين عقوبت مبتلا كرده اين همه از دوستى يزيد مى بينم اگر نه دوستى يزيد بود من راه راست ميرفتم پس از آنجا كوچ كردند تا بشام رسيدند و مرض شدت يافت و در شب خوابهاى شوريده ميديد و از آن مى ترسيد گاه گاه هذيان مى گفت و آب بسيار مى خورد و تشنگى او تسكين نمى يافت و هر دفعه او را بيهوشى مى آمد و چون بهوش مى آمد بآواز بلند مى گفت مرا با تو چه كار اى حجر بن عدى مرا چه كار بتو اى عمر بن حمق اى پسر ابوطالب چرا با تو خلافت كردم الى آخر و بعدا با اين مرض ‍ درگذشت.

برخى از كارهاى معاويه در ايام خلافت

مفاسد و مآثم معاويه آن قدر نيست كه در اين چند صفحه بتوان نوشت كسى كه پدرش ابوسفيان و مادرش هند جگر خوار باشد توقع بيش از اين از او نيست ولى ما چند سطر از مطاعن او را فهرست وار مى نويسيم و طالبين به كتب مربوط مراجعه نمايند.

۱- آشكارا سبّ امير المؤمنينعليه‌السلام را نمود و مردم را باين عمل مجبور مى كرد و پولهاى زياد در اين راه مى داد و هشتاد سال اين كار ادامه داشت تا اينكه عمر بن عبدالعزيز هشتمين از خلفاى بنى اميه ممنوع كرد.

۲- سبّ كردن امير المؤمنين را در قنوت و خطبه سنت قرار داد،

ابن ابى الحديد مى نويسد: جماعتى از بنى اميه به معاويه گفتند تو به مقصود خود كه حكومت بود رسيدى بهتر است دست از سبّ على بردارى گفت بخدا قسم هرگز دست برندارم تا اطفال به سبّ بزرگ شده و جوانان به سبّ على پير شوند واحدى نماند كه در فضيلت على سخنى گويد.

۳- مردم بى گناه را به قتل مى رساند از جمله در سال ۵۱ قمرى حجر بن عدى و اصحاب او را شهيد كرد و عمر و بن حَمِق خزاعى كه از كثرت عبادت پوست و استخوانى شده بود با رشيد هجرى به قتل رسانيد و مالك اشتر را مسموم و محمد بن ابى بكر را مقتول نمود و نوشته اند ۴۰۰۰۰ نفر از مهاجر و انصار و اولاد ايشان را به قتل رسانده، هر زنى كه اظهار دوستى با امير المؤمنين مى نمود فرمان مى داد او را به قتل مى رسانيدند، و نيز معاويه لشكر خود را در اطراف براى قتل شيعيان علىعليه‌السلام فرستاد، و نذر كرده بود كه زنان قبيله ربيعه را اسير كند چون شيعيان علىعليه‌السلام بودند، و براى عُمال خود نوشت در جميع شهرها نظر كنيد هر كس را شاهدى شهادت دهد كه او از محبّين علىعليه‌السلام است نام او را از دفتر ارزاق نظر كنيد و عطائى باو ندهيد و با اين نامه نامه ديگرى فرستاد كه هر كس متّهم بدوستى على است خانه اش را خراب كرده و او را بانواع عذابها معذّب نمايند.

۴- ربا را حلال كرد و ربا خورد (در حاليكه بنص آيه شريفه ربا حرام است).

۵- نماز را در سفر تمام خواند مثل عثمان در حاليكه بايد قصر بخواند.

۶- اذان و اقامه را در نماز عيدين احداث نمود سپس حجاج در مدينه از اين بدعت پيروى كرد در حاليكه اذان و اقامه در نماز عيدين مشروع نيست.

۷- جمع بين دو خواهر را فتوا بجواز داد بعد نعمان بن بشير دليل بر حرمت آورد سپس معاويه از فتواى خود پشيمان شد.

۸- اولين خليفه بود كه در موقع حكومتش شراب مى خريد و مى آشاميد.

۹- تلبيه را در حج ترك به جهت دشمنى با علىعليه‌السلام كه آن حضرت مقيد به گفتن تلبيه بود.

۱۰- چون در خطبه به علىعليه‌السلام سبّ مى نمود لذا خطبه نماز عيد را مقدّم كرد تا مردم پراكنده نشوند و سبّ على را بشنوند.

۱۱- برخلاف نصّ پيامبر اسلام كه فرمود الولد للفراش و للعاهر الحجر، معاويه عمل نمود و زياد را بخود ملحق كرد و گفت زياد بن ابى سفيان در حاليكه پدر زياد معلوم نبود و مادرش سميّه از زنان مشهوره بزنا بود لذا زياد را زياد بن ابيه نيز گويند.

۱۲- انگشتر را برخلاف سنت رسول الله بر دست چپ كرد.

۱۳- موقعيكه مردم به او بيعت مى كردند شرط مى نمود از علىعليه‌السلام برائت جويند.

۱۴- ظلمه و اشرار را بر بلاد مسلط كرد مثلا زياد بن ابيه را در كوفه والى قرار داد در تاريخ آمده در مدت امارت خود غير از ظلم و ايذاء و سفك دماء و هدم بيوت و نهب اموال و هتك اعراض و تخريب شرع چيز ديگر نبود، مسرة بن جندب را در بصره والى كرد نوشته اند هشت هزار تن را از شمشير گذرانيد و معاويه به او گفت آيا خوفى دارى كه كسى را بى گناه كشته باشى گفت اگر دو مقابل آنچه كشتم مى كشتم هيچ خوف در من راه ندارد.

۱۵- لباس حرير مى پوشيد و در ظرف طلا آب مى خورد در حاليكه هر دو حرام است.

۱۶- گوش به غناء و انواع طرب مى داد با اينكه در اسلام حرام است.

۱۷- يزيد ملعون را وليعهد خود قرار داد و دين را پايمال كرد.

۱۸- با امام حسنعليه‌السلام نقض شروط صلح را كرد.

۱۹- مى خواست منبر پيامبر را از مدينه به شام ببرد كه آفتاب گرفت و هوا منقلب شد.

۲۰- معاويه سمرة بن جندب را طلبيد و درخواست كرد اين آيه كه در حق علىعليه‌السلام بود در حق ابن ملجم مرادى تفسير كند و من النّاس ‍ من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و اللّه رؤ ف بالعباد.

و از او خواست اين آيه را در قدح علىعليه‌السلام تفسير كند و من النّاس من يُعجبك قوله فى الحيوة الدّنيا و يُشهد الله على ما فى قلبه و هو الدّالخصام، يعنى از مردمان كسى هست كه سخن او درباره مصالح دنيا درشگفت اندازد و گواه مى گيرد خدا را بر آنچه در قلب اوست يعنى مى گويد دل و زبان من يكى است در حاليكه او ستيزنده تر است و در خصومت با اهل اسلام، به سمره گفت صد هزار درهم مى دهم قبول نكرد گفت دويست هزار درهم مى دهم قبول نكرد گفت چهار صد هزار درهم مى دهم سمره قبول نمود.

۲۱- روز چهار شنبه نماز جمعه خواند.

۲۲- ياران معاويه با القاء او به حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام نسبت بى نمازى مى دادند.

۲۳- معاويه عده اى را دستور داد بر عليه حضرت علىعليه‌السلام جعل حديث از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كنند مثلا: عروة بن زبير حديث كرد كه عائشه بما روايت نمود نزد پيامبر بودم عباس و على داخل شد حضرت پيامبر فرمود اى عائشه انّ هذين يموتان على غير ملتى اين دو نفر بر دين من نخواهند مُرد و امثال اين اكاذيب.

۲۴- او اولين كسى بود كه نشسته خطبه نماز جمعه و نماز عيد را خواند زيرا در اثر پرخورى بدنش چاق و شكمش بزرگ شده بود در حاليكه واجب است خطبه ها در حال ايستاده خوانده شود.

۲۵- عمرو بن حَمِق از اصحاب باوفاى علىعليه‌السلام بود و مردى زاهد و عابد از دست زياد بن ابيه فرماندار خونخوار معاويه از كوفه به موصل فرار كرد و در آنجا نماينده زياد خواست او را گرفته و به قتل رساند عمروبه كوهى فرار كرد و وارد غار شد در غار مارى او را گزيد و از آن طرف عبدالرحمن بن ام الحكم نماينده زياد به نزديكى غار رسيد و سر عمرو را از تن جدا كرد و به نيزه زد و در شهرها برگرداند و پيش معاويه فرستاد او اول سرى بود در اسلام به نيزه زده شد.

پس از فرار عمرو معاويه دستور داد همسر عمرو را گرفته در شام زندانى كنند چون سر عمرو را به شام آوردند معاويه دستور داد سر را به زندان بردند و به دامن آن بانو گذاشتند.

۲۶- از همه اينها بالاتر اينكه با زهر توسط عيال حضرت امام حسنعليه‌السلام بنام جُعده آن امام را مسموم كرد و حضرت شهيد شد.

و امثال اين مطاعن در كتب فريقين آمده طالبين مراجعه نمايند و ما با يك روايت اين مطلب را به پايان مى رسانيم از كتاب كاوشهاى علمى مرحوم غفارى ص ۳۱۱: او از كتاب تقوية الايمان ابن عقيل حضرمى الى از عبدالله بن عمرو بن العاص نقل مى كند كه عبدالله گفت روزى در خدمت پيامبر نشسته بوديم حضرت فرمود الان كسى بر شما وارد مى شود كه در موقع مرگ بغير دين من و بغير ملت من از دنيا مى رود و من ترسيدم كه پدرم عمروعاص وارد شود در اين بين ديديم كه معاويه وارد شد.

تمام رجال طريقش روات صحيح بوده و روايت از حيث سند هيچگونه ضعف ندارد.

روز هفدهم:

معتزبالله سيزدهمين حاكم از بنى عباس قاتل امام هادىعليه‌السلام را در حمام آب يخ زهر آلود دادند كشته شد ۲۵۵ ق به قولى در حبس از گرسنگى مرد و سه سال حكومت كرد.

۲- عبدالله مأمون پسر هارون الرشيد هفتمين حاكم از بنى عباس در بَذَندون يكى از شهرهاى روم مرد و نعش او را بَطَرسوس بردند و دفن كردند ۲۱۸ ق.

مادرش كنيزى بود مراحِل نام كه در حال نفاس بمأمون از دنيا رفت مى نويسند مأمون اعلم وافضل تمام حكام بنى عباس و قاتل امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام بود.

ناگفته نماند مأمون دستور داد تمام عباسيين لباس سياه را ترك كرده لباس ‍ سبز را علامت خود قرار دهند.

در سال ۷۷۳ قمرى سلطان مصر ملك اشرف لباس سبز را براى سيادت علامت قرار داد و در سال ۱۰۰۴ ق سيد محمد شريف متولى باشى مصر امر كرد اشراف را كه جلو او راه روند و بر سرشان عمامه سبز بگذارند و جهت اينكه لباس سبز از براى اشراف اختيار شد اين بود كه لباس سياه شعار بنى عباس و لباس زرد شعار يهود و لباس كبود شعار نصارى بود لذا لباس سبز را شعار اشراف و سادات قرار داد بعد مأمون دستور داد لباس ‍ سياه را ترك كرده سبز را علامت خود قرار دهند و اين كار بسيار بر بنى عباس آمد و به مأمون خروج كردند و عباسيون به مأمون گفتند لباس سبز را تغيير دهد به لباس سياه مثل سابق مأمون نيز قبول كرد بعد گفتند كه باولاد على مهربان تر هستى تا اولاد عباس و امام رضا را وليعهد كردى گفت خواستم تلافى كنم از على زيرا ابوبكر ابدا به بنى هاشم امارت نداد ولى على بعبدالله و عبيدالله و معبد بن عباس و قثم بن عباس ولايت داد.

روز هيجدهم:

وفات جناب ابراهيم پسر حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۱۰ ق و مدت عمرش ۲۲ ماه و هشت روز و بقولى ۱۸ ماه بود و قبر مبارك در بقيع مى باشد مادرش ماريه قبطيه است كه پادشاه اسكندريه با استر اشهبى و بعضى از هداياى ديگر براى حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده بود و ابراهيم سال ۸ ق در مدينه متولد شد و در دنياى فانى چندان مكث نكرد و در سال دهم قمرى درگذشت.

روز نوزدهم:

۱- در اين روز معتمد بالله عباسى پانزدهمين حاكم عباسى در سال ۲۷۹ ق در بغداد به جهنم واصل شد او قاتل امام حسن عسكرى است و بسيار قسى القلب و خبيث بود و در تاريخ الخلفاى سيوطى ص ۳۶۴ مى نويسد در يك روز ملعون سيصد هزار نفر را در بصره به قتل رسانيد.

۲- وفات شاه اسماعيل صفوى:

شاه اسماعيل اول در سال ۸۹۲ ق در ۲۵ رجب بدنيا آمد و از اولاد شيخ صفى الدين اردبيلى مى باشد باين ترتيب: شاه اسماعيل بن سلطان حيدر بن سلطان جنيد بن شيخ صدرالدين ابراهيم بن شيخ خواجه على بن شيخ صدرالدين موسى بن شيخ صفى الدين اردبيلى و نسب اين بزرگوار را تا امام موسى بن جعفرعليه‌السلام در دوازدهم محرم متذكر شده ايم.

شاه اسماعيل بعد از بزرگ شدن دراول كار با جماعتى از مريدان خود و مريدان آباء خويش از شهر گيلان خروج كرد و در سال ۹۰۶ ق قريب به سن چهارده سالگى جنگ نمود تا بلاد آذربايجان را فتح كرد و سلطنت پيدا نمود و دستور داد مذهب شيعه اماميه را ظاهر سازند و بيست و چهار سال سلطنت نمود تا در سن سى و نه سالگى در سال ۹۳۰ ق در حدود سراب مريض شد و وفات كرد جنازه اش را به اردبيل آوردند و در كنار قبر آباء و اجداد خويش دفن نمودند.

ناگفته نماند كه لشكر شاه اسماعيل معروف به قزل باش بود زيرا كلاهشان قرمز بود بشكل تاج درويشان و دوازده ترك داشت به عدد دوازده امامعليه‌السلام و تاريخ جلوس او به سلطنت مطابق با كلمه مذهبنا حق بود.

روز بيستم:

درگذشت عمر بن عبدالعزيز بن مروان بن حكم در سال ۱۰۱ قمرى در ۳۹ سالگى در دير سِمْعان از بلاد حمص او هشتمين خليفه بنى اميه بود و سيوطى مى نويسد مسموما از دنيا رفت و در دير سمعان بخاك سپرده شد. و مادرش امّ عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب بود و دو سال و پنج ماه حكومت كرد و چند كار پر ارزش انجام داد.

۱- سيوطى در تاريخ الخلفا ص ۲۴۳ و حبيب السير ج ۲ ص ۱۷۱ مى گويد: بنى اميّه كه على را در خطبه سبّ مى نمودند عمر بن عبدالعزيز برداشت.

۲- در منتخب التواريخ ص ۴۵۵ آمده فدك را به امام باقرعليه‌السلام ردّ نمود.

او را اشجّ مى گفتند زيرا در سرش شكافى داشت كه در طفوليت از لگد ستور آسيب ديده بود.

علت برداشتن سبّ:

معاويه در سال ۴۱ بر تخت نشست تصميم گرفت با سِلاح تبليغ على را بصورت منفورترين مردم عالم اسلام درآورد از يك طرف با شمشير جلو فضائل على را گرفت و به احدى اجازه نداد لب به ذكر مدح على بگشايد از طرف ديگر با پول دادن گزاف مزدوران گرفت تا احاديث از زبان پيامبر بر عليه على جعل كنند و اينها كافى نشد گفت بايد كارى كنم كه كودكان با كينه على بزرگ شوند و پيران با احساسات ضد علىّ بميرند آخرين فكرى كه به نظرش آمد اين بود كه لعن و دشنام را به شكل يك شعار عمومى و مذهبى درآورد.

كه همه جا در منابر در روزهاى جمعه لعن على را ضميمه خطبه كنند پس از معاويه نيز ساير خلفا اموى اين كار را دنبال كردند تا نوبت به عمر بن عبدالعزيز رسيد.

در كامل ابن اثير جلد ۵ ص ۴۲ مى نويسد: سبب محبت عمر بن عبدالعزيز به على اين بود كه عمر در مدينه از عبيدالله بن عُتبه درس مى خواند طبق معمول ورد زبان بچه هاى همبازى او لعن على بود عمر نيز با آنها هم صدا مى شد كه استادش موقع گذشتن از آنجا شنيد و به مسجد آمد مشغول نماز شد و نماز را طولانى نمود ولى عمر منتظر بود تا تمام كند بعد از اتمام به عمر متوجه شد و گفت از چه وقت بر تو معلوم گرديد كه خداوند پس از آنكه از اهل بدر راضى شد بر آنها غضب نموده و تو لعن مى كنى.

عمرگفت تا حال نشنيده بودم از خدا و شما معذرت مى خواهم ترك مى كنم. ثانيا پدر عمر بن عبدالعزيز حاكم مدينه بود در خطبه ها وقتى به لعن على مى رسيد نوعى لكنت زبان پيدا مى كرد، روزى گفت اى پدر تو با فصاحت خطبه را مى خوانى ولى وقتى به لعن على مى رسى زبانت مى گيرد پدر گفت آيا خودت اين مطلب را متوجه شدى گفت بلى.

گفت آنهائيكه در اطراف ما هستند اگر آنقدر فضائل كه من درباره على مى دانم آنها بدانند از اطراف ما پراكنده مى شوند و به طرف اولاد آن ميروند. بالاخره اين دو موضوع: حرف استاد و سخن پدر به روحيه عمر سخت تكان داد.

منتخب التواريخ ص ۴۶۷ از روضة الصفا نقل مى كند كه يك طيب از اهل كتاب در مجلسى كه بزرگان بنى اميه بودند به تعليم عمر بن عبدالعزيز دختر عمر را خواستگارى كرد عمر گفت اين وصلت ممكن نيست زيرا ما مسلمانيم و شما كافر، طبيب گفت پس چطور پيامبر دخترش را به على داد عمر گفت على از بزرگان مؤمنين بود طبيب گفت چرا لعن او را جايز مى دانيد عمر بن عبدالعزيز به حاضرين گفت چرا جواب او را نمى دهيد همه ساكت نشستند و سر بزير انداختند آن وقت عمر سبّ نمودن را ممنوع اعلام كرد و امر نمود بعوض آن آيه شريفه را بخوانند انّ اللّه يامر بالعدل و الاحسان الخ.

ولادتش در شب شهادت حضرت امام حسينعليه‌السلام بود.

عمر بن عبدالعزيز وقتى بخلافت رسيد عمال بنى اميه را معزول كرد و مردمان صالح را به جاى آنها نصب نمود و به اهل بيت و آل على احسان مى كرد و متعرض آنها نمى شد و مى نويسند اهل عبادت و نجيب بنى اميه بود.

روز بيست و سوم

۱- هارون يحيى برمكى را به بغداد فرستاد سندى بن شاهك را طلبيد امر نمود امام موسى بن جعفرعليه‌السلام رامسموم كند رطبى چند زهر آلود كرده به ابن شاهك داد گفت در خورانيدن آنها مبالغه كند و دست از حضرت برندارد تا تناول نمايد سندى رطب ها را نزد حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام برد و به اصرار او حضرت ميل فرمودند و به اين ترتيب در اين روز خورشيد امامت را مسموم كردند.

۲- امام حسن مجتبىعليه‌السلام بعد از صلح با معاويه از ساباط مدائن عبور مى كرد كه ملعونى از قبيله بنى اسد بنام جَرّاح بن سِنان رسيد گفت اى حسن كافر شدى و خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و آنجناب را به مدائن خانه سعد بن مسعود بردند چنانكه در ۲۵ ربيع الاول توضيح داده شد.

روز بيست و پنجم:

شهادت حضرت باب الحوائج موسى بن جعفرعليه‌السلام ۱۸۳ ق.

هارون الرشيد براى استحكام خلافت اولادش اراده حج كرد و در مدينه دستور داد امام را جلب كند حضرت در روضه مطهّره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال نماز بود گرفتند به بصره بردند و به عيسى بن جعفر عباسى حاكم بصره تحويل دادند او يك سال در يكى از حجره هاى خانه خود حضرت را حبس كرد، هارون مكرّر به قتل حضرت امر مى نمود ولى عيسى حاضر نمى شد حتى نوشت به حبس حضرت راضى نيستم، نامه عيسى به هرون رسيد آن حضرت را از بصره به بغداد آورد نزد فضل بن ربيع محبوس گردانيد و باز مكرر او را به قتل حضرت تكليف مى كرد ولى او قبول نمى نمود هارون از زندان فضل بن ربيع خارج و به فضل بن يحيى برمكى داد حضرت در اطاق خانه او محبوس بود فضل دستور داد مقام امام را محترم شمارند هارون كتبا با تشدّد فضل را به قتل امام دستور داد ولى او حاضر نشد، امام را تحويل سندى بن شاهك ملعون دادند او حبس نمود و بسيار اذيت و شكنجه مى داد و سخت مى گرفت حتى مغلول و مقيد نمود و در زير زمين تاريك و مرطوبى كه شب و روزش معلوم نبود حبس كردند هارون يحيى برمكى را به بغداد فرستاد سندى بن شاهك را طلبيد امر نمود امام را مسموم كند رطبى چند زهر آلود كرده بابن شاهك گفت مبالغه كند در خورانيدن آن ها و دست از حضرت برندارند تا تناول نمايد سندى روز بيست و سوم رطبها را برد و باصرار او حضرت ميل فرمودند و در سال ۱۸۳ ق در بغداد در سن ۵۵ سالگى از اثر زهر روح مقدسش به عالم بقاء ارتحال يافت.

بروايت صدوق جنازه شريفه را به مجلس شرطه آوردند چهار نفر ندا كردند هر كه مى خواهد موسى بن جعفر را ببيند بيايد در شهر غلغله افتاد سليمان بن منصور عموى هرون از قصر پائين آمد عمامه از سر انداخت و گريبان چاك زد پاى برهنه عقب جنازه آن حضرت روانه شد و دستور داد در پيش ‍ جنازه ندا كردند هر كس مى خواهد به طيب پسر طيب نظر كند به جنازه موسى بن جعفرنگاه كند در بعضى تواريخ آمده سران دولت همه سياه پوشيدند و در مقابل جنازه گريه كنان حركت كردند شهر بغداد بخود صورت عزا گرفت و بقولى تعطيل عمومى شد و زنها از منازل بيرون ريختند و عقب جنازه ناله كنان روان شدند تا مقابر قريش ضجّه كنان جنازه مقدسه را بردند ظاهرا در آنجا سليمان حضرت را غسل داد و كفن خود را كه به دو هزار دينار تمام شده بود به حضرت كفن كرد (غير از كفن خاص خود حضرت) و در مقابر قريش كه اكنون شهر كاظمين است دفن نمودند.

از القاب آن حضرت كاظم و صابر و عبدصالح و امين و كنيه اش ابوابراهيم و ابوالحسن مى باشد و والده ماجده آن بزرگوار عليا مكرمه حميده مصفاة و اولاد آن جناب را ابن شهر اشوب ۳۰ نفر و بعضى ۶۰ نفر و بعضى ۳۷ نفر نوشته اند.

مرحوم شيخ عبدالله ممقانى مى نويسد از شدت تقيّه به امام موسى بن جعفرعليه‌السلام شيخ و فقيه و عالم و استاد و ماضى و عبدصالح تعبير مى آوردند.

روز بيست و ششم:

وفات جناب ابوطالب ره ۱۰ بعثت على المشهور (منتهى الآمال)

عبدالمطلب ده فرزند داشت يكى ابوطالب عم پيغمبر اسلام و والد محترم حضرت علىعليه‌السلام بود نام ابوطالب يا عبدمناف (يعنى عبدالعالى ) يا عمران بود و ابوطالب شخصى مؤمن و در نصرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كوتاهى نكرد بعد از وفات آمنه پيغمبر را عبدالمطلب و بعد از او ابوطالب كفالت نمود و تا دم مرگ پيغمبر اسلام را يارى نموده است و حتى حضرت را ۳ سال در شعب نگهداشت، در سال دهم بعثت از دنيا رفت و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مصيبت آن بزرگوار بسيار متاءثر و محزون شد و در تشييع جنازه او گريست و فرمود اى عمو تو در هيچ كارى مرا تنهانگذاشتى و دين خدا را يارى كردى تو حامى من بودى خداوند بتو جزاى خير دهد.

ابوطالب و عبدالله پدر پيغمبر اسلام از يك مادر بنام فاطمه دختر عمروبن عائذ بودند و بعد از وفات جناب خديجه و ابوطالب حضرت پيغمبر چنان محزون شد كه آن سال را عام الحزن ناميدند و قبر مبارك ابوطالب در حجون مكه مى باشد و پيامبر از شدت حزن چند روز در خانه نشست و بيرون نيامد ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت: طالب - عقيل - جعفر - علىعليه‌السلام امّ هانى كه نامش فاخته بود جُمانه و مادر همه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است كه همسر جناب ابوطالب بود.

ناگفته نماند كه جناب ابوطالب مسلمان و مؤمن ازدنيا رفت چنانكه حضرت امام باقرعليه‌السلام فرموده مات ابوطالب بن عبدالمطلب مسلما مؤمنا و ديوان شعرش دلالت بر ايمان او دارد سپس محبت و تربيت و يارى او و دشمنى دشمنان پيامبر و دوستى دوستانش و تصديق پيامر و امر كردن ابوطالب به دو فرزندش علىعليه‌السلام و جعفر كه ايمان بياورند بآنچه پيامبر آورده اينها همه دليل بر ايمان جناب ابوطالب بود.

سفينه ۲ ص ۸۸ اماميّه معتقد است كه جناب ابوطالب مسلمان از دنيا رفته ولى عده اى از عامّه گفته اند مات على دين قومه. و عده اى نيز او را مؤمن دانند و ابن ابى الحديد گويد نسبت غير مؤمن بودن او از معاويه سرچشمه گرفته.

روز بيست و هفتم:

۱- بعثت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ۴۰ سالگى به رسالت.

بيست و هفتم رجب مطابق با روز نوروز در چهل سالگى دركوه حِراء عصاره موجودات و سيد كائنات برسالت مبعوث گرديد.

جبرئيل نازل شد عرض كرد: اقرء باسم ربّك الذى خلق خلق الانسان من علق تا پنج آيه سپس وحى الهى را رسانيد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كوه حراء بزير آمد ولى انوار جلالت حضرت را احاطه كرده بود چون داخل خانه خديجه شد خانه منور گشت خديجه پرسيد يا محمد اين چه نوريست كه در تو مشاهده مى كنم فرمود: نور نبوّتست بگو لا اله الا الله محمّد رسول الله، خديجه گفت و به پيغمبر ايمان آورد سپس حضرت فرمود من سرمائى در خود مى يابم جامه اى بر من بپوشان حضرت پوشيد و خوابيد از جانب حق تعالى ندا رسيد يا ايّها المدثّر قم فانذر و ربّك فكبّر، برخيز مردم را از عذاب الهى بترسان و خدا را ياد كن.

باتفاق فريقين اول اجابت كننده از مردان امير المؤمنين على بن ابيطالب است كه در سن ده يا دوازده سالگى ايمان آورد.

پيامبراسلام ۳ سال مردم را مخفيانه به توحيد دعوت كرد معدودى ايمان آوردند بعد از ۳ سال مجلسى تشكيل داد و اعاظم خويشان و قبيله خود را دعوت نمود و خطبه خواند و رسالت خود را اظهار نمود حضّار سر بزير انداخته سكوت نمودند امير المؤمنين از سكوت حضار متاءلم شد و غضب آلود از جاى برخاست عرض كرد يا رسول الله من پشتيبان شما خواهم بود و تا آخرين نفس بتو يارى خواهم كرد مجلسيان متفرق شدند و استهزاء مى كردند ولى خداوند فرمود: فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين انّا كفيناك المستهزئين، آشكارا مأموريت را بيان كن و از مشركان اعراض نما ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.

حضرت دربازار به زبان فصيح مى فرمود اى مردم قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا اين كلمه را بگوئيد تا رستگار شويد و ابولهب عموى پيامبر عقب حضرت مى رفت و مى گفت مردم سخن او را نشنويد او دروغگو است و سنگ بر وى مى انداخت چنانكه پاشنه او را خونين كرده بود و اكثر بزرگان عرب نيز با ابولهب متفق بودند.

آن قدر اذيتها ديد و زحمتها كشيد ولى تحمل و استقامت نمود چنانكه حضرت فرموده ما اوذى نبىّ مثل ما اوذيت پيامبرى مثل من از امت اين اندازه اذيت نديده.

۲- امام حسينعليه‌السلام در مدينه نزد وليد از بيعت به يزيد امتناع ورزيد ۶۰ ق.

چون معاويه در نيمه رجب به جهنم واصل شد يزيد جاى او نشست نامه اى به وليد بن عتبه كه از جانب معاويه حاكم مدينه بود نوشت كه اى وليد بايد از حسين بن على و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير وعبدالرحمن بن ابى بكر از براى من بيعت بگيرى و كار را بر آنها تنگ بدارى عذر آنها را قبول نكنى هر كدام بيعت نكردند سر از تن جدا كنى و براى من بفرستى.

نامه يزيد به وليد رسيد مروان را طلبيد مشورت كرد مروان گفت دعوت كن و بيعت از براى يزيد بگير وگرنه بقتل برسان در آن شب وليد ايشانرا خواست.

امام سى نفر از اهل بيت و موالى خود طلبيد امر فرمود سلاح برداريد و بر در خانه بنشينيد اگر صداى من بلند شود داخل خانه شويد حضرت وارد مجلس وليد گرديد ديد مروان نيز آنجاست.

وليد خبر مرگ معاويه را داد حضرت كلمه استرجاع گفت پس وليد نامه بيعت به يزيد را خواند حضرت فرمود گمان نمى كنم تو راضى باشى من مخفيانه بيعت كنم بلكه آشكارا در حضور مردم، وليد گفت بلى چنين است حضرت فرمود امشب تاخير كن تا صبح، مروان به وليد گفت اگر اكنون دست از اين بردارى ديگر بر او دست نيابى مگر خون بسيار از طرفين ريخته شود حالا بيعت بگير وگرنه گردن او را بزن.

حضرت غضبناك شد فرمود يابن الزرقاء تو مرا خواهى كشت يا او بخدا سوگند دروغ گفتى هرگز قادر نيستيد و رو كرد بوليد فرمود يزيد مردى فاسق و شرابخوار و كشنده مردم بنا حق است مثل من كسى با او بيعت نمى كند حضرت از مجلس بيرون آمد و با ياران به خانه مراجعت نمود.

روز بيست و هشتم:

تشرّف حضرت امير المؤمنين بدين اسلام در ده يا دوازده سالگى بنا به نقل فريقين اول كسى كه از زنان اسلام را قبول كرد جناب خديجه و از مردان حضرت علىعليه‌السلام بود، سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودّه مى نويسد اول كسى كه مسلمان شد على بود و طبرى شافعى در رياض ‍ النضرة آورده كه پيامبر روز دوشنبه مبعوث گرديد و على روز سه شنبه ايمان آورد.

سفينة البحار ج ۱، ص ۵۹۷: روايات زياده داريم كه اول كسى كه مسلمان شد علىعليه‌السلام بود بعد خديجه بعد جعفر بعد زيد بعد ابوذر بعد عمروبن عَنْبَسه سلمى سپس خالد بن سعيد بن عاص بعد سُميّه مادر عمّار بعد عبيده بن حرث بعد حمزه بعد خَبّاب بن اَرَتّ سپس سلمان بعد مقداد بعد عمار بعد عبدالله بن مسعود بعد ابوبكر بعد عثمان بعد طلحه بعد زبير بعد سعد بن ابى وقاص بعد عبدالرحمن بن عوف بعد سعيد بن زيد و صهيب و بلال.

باز از علىعليه‌السلام روايت كرده: سبقت كنندگان پنج نفرند: من سبقت كننده عرب بدين اسلام هستم و سلمان سبقت كننده اهل فارس و بلال سبقت كننده اهل حبشه و صُهيب سبقت كننده اهل روم و خَبّاب سبقت كننده اهل نبت.

۲- وفات فقيه و متتبّع خبير سيّد الفقهاء و المجتهدين سيد محمد كاظم يزيد طباطبائى در سال ۱۳۳۷ ق و قبر مباركش در نجف الاشرف مى باشد معظم له از فحول علماى اماميه در قرن چهاردهم قمرى بود و در سال ۱۲۵۶ ق در يكى از قراء يزد متولد شد اين بزرگوار مدرسه بزرگى در نجف الاشرف در تاريخ ۱۳۲۵ ق بنا كرد و ايشان تاءليف نفيسه دارند از جمله: بستان نياز - تعادل و تراجيح - حاشيه مكاسب - حجيّة الظن - السؤ ال و الجواب - صحيفه كاظميّه - عروة الوثقى كه نشانگر احاطه فقهى اين مرد بزرگ است - منجزات مريض.

خروج امام حسينعليه‌السلام از مدينه به مكه ۶۰ ق: امام حسينعليه‌السلام بعد از مراجعت از مجلس وليد بمنزل، فرداى آن روز مروان حضرت را در كوچه ملاقات نمود گفت اى اباعبدالله من بتو وصيحت مى كنم قبول كن و به يزيد بيعت نما كه براى دين و دنياى تو بهتر است.

حضرت فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون على الاسلام السّلام از جدم شنيدم فرمود خلافت براى آل ابى سفيان حرام است و سخنان بسيار ردّ و بدل شد مروان غضبناك شد از آن حضرت درگذشت شب باز وليد كسى به خدمت حضرت فرستاد در امر بيعت تاكيد كرد آن جناب فرمود صبر كنيد امشب فكر مى كنم در همان شب دو روز به آخر رجب مانده متوجه مكه شد و سر قبر جد و مادرش فاطمه و برادرش آمد آنها را وداع نمود فرزندان و اولاد برادر و برادران و خواهران و تمام اهل بيت خويش غير از محمد بن حنفيّه را همراه كرد، محمد چون ديد حضرت عازم خروج است عرض ‍ نمود مكه برو اگر اهل آنجا بيوفائى كردند به بلاد يمن كه شيعيان بسيار است ميروى و اگر آنها نيز وفادارى ننمودند متوجه كوهستانها و ريگستانها و دره ها مى شوى پيوسته از جائى بجائى منتقل شو تا به بينى عاقبت كار مردم بكجا مى انجامد محمد و امام مظلوم هر دو گريستند حضرت فرمود اى برادر خدا ترا جزاى خير دهد نصيحت كردى و خيرخواهى نمودى اكنون عازم مكه هستم واينها را با خود مى برم تو نيز اگر خواهى در مدينه باش و اوضاع را به من اطلاع ده حضرت قلم و دوات خواست و وصيّت نامه نوشت مهر كرد و بدست محمد داد و شب روانه مكه معظمه شد موقع خروج اين آيه را تلاوت نمود فخرج منها خائفا يترقب قال ربّ نجّنى من القوم الظّالمين، ناگفته نماند جناب زينب با اجازه شوهرش با حضرت خارج شد طلاق دادن عبدالله بن جعفر به حضرت زينب از اكاذيب ابن حزم اندلسى از عامه مى باشد.

روز سى ام:

فوت ابوحنفيه نعمان بن ثابت كوفى در سال ۱۵۰-۱۵۱ و در سال ۴۵۹ قمرى شرف الملك ابوسعد محمد بن منصور خوارزمى مرقد او را بنا كرد اين مرد در استنباط احكام راه قياس و راءى را نهاد و مى گويند از شاگردان حضرت صادقعليه‌السلام ولى با حضرت مخالف بود.

امام صادقعليه‌السلام فرمود پرهيز كن از خدا و دين را با راءى خود قياس ‍ مكن اول كسيكه قياس كرد ابليس بود كه گفت انا خير منه (از طرف خداوند ابليس مأمور شد به آدم سجده كند شيطان گفت مرا از آتش و او را از خاك آفريدى من از آدم بهترم لذا از درگاه خداوند رانده شد) و در قياس ‍ خود خطا رفت و گمراه شد حضرت بحث مفصّلى با ابوحنفيه كردند در آخر فرمود كدام يك از قتل يا زنا بزرگتر است ابوحنفيه گفت قتل نفس ‍ حضرت فرمود در قتل نفس دو شاهد را قبول دارد و در زنا چهار شاهد، پس ‍ چگونه است قياس تو، سپس فرمود روزه يا نماز كدام در نزد خدا پر اهميت تر است گفت نماز حضرت فرمود چرا حائض صوم را قضاء مى كند و نماز را قضا نمى كند، پرهيز كن اى بنده خدا از خدا و دين را با راءى خود قياس مكن ما و مخالفين ما در پيش خدا خواهيم ايستاد پس ما مى گوئيم خدا گفت و رسول خدا گفت تو و اصحاب تو مى گويند شنيديم و با راءى خود گفتيم خدا براى ما و شما آنچه را كه مى خواهد مى كند و ابوحنفيه سه تاءليف دارد الفقه الاكبر - المسند - المقصود در علم صرف.