فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام0%

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده: احمد صادقى اردستاني
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8422
دانلود: 1967

توضیحات:

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8422 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: فاطمه، دختر امام حسينعليه‌السلام

در فصل پيش، به طور كلى گوشه هايى از داستان عاشورا و كربلا را باز گشوديم. اينك درصدد هستيم، تا از ميان زنان بلند مقامى كه در صحنه كربلا حضور يافته اند، دلاورى ها كرده اند، رشادتها به خرج داده اند، پايمردى ها ورزيده اند، و بالاخره در اين نهضت مقدس به گونه اى با سردار رشيد و فداكار آن قيام، يعنى حضرت حسين بن علىعليه‌السلام  شريك و سهيم بوده اند، زاويه ديگرى را باز نماييم و بانوى بزرگ ديگرى را به معرفى گذاريم.

او فاطمه، دختر والا مقام سيدالشهداءعليه‌السلام  است، كه غير از حضور مؤ ثر در كربلا، سراسر زندگيش درس و آموزش است، و انسان را به ياد اين سخن مى اندازد، كه گفته اند: زن با دست راست گهواره را مى جنباند و با دست چپ، جهان را به لرزه درمى آورد.(۴۱)

به هر حال، اكنون به سراغ مطالعه مراحل مختلفى از داستان زندگى فاطمه كبرى، دخت گرامى حضرت امام حسين عليه السلام مى رويم:

ولادت فاطمهعليها‌السلام

انسان جست و جوگر، بسيار دوست مى دارد، از همه خصوصيات زندگى يك شخصيت اطلاع پيدا كند، به خصوص اگر او زن جوان دانشمند و قهرمانى از فرزندان حسين بن علىعليه‌السلام  باشد، كه بخشى از آن تاريخ درخشان و حيات بخش كربلا را به خود اختصاص داده، مبانى آن را تحكيم بخشيده، و پيام خون شهيدان را، به گوش همگان رسانده، و رسالت عظيمى را سامان داده باشد.

اما افسوس كه، مورخان پيشين، در اين زمينه حساس كوتاه آمده، يا آثار آنان به غارت رفته، يا جو خفقانى بر روزگار حاكم بوده كه مجال تاريخ نگارى همه جانبه را از افراد سلب مى نموده، يا اصولا به جزئيات مهم تاريخى اهميتى داده نمى شده است!

به هر حال، درباره تاريخ دقيق ولادت فاطمه دختر حضرت حسينعليه‌السلام ، تاريخ مطلب دقيقى را به ما ارائه نمى دهد، بلكه بر اساس شواهد تاريخى، و توجه به مراحل زير، حدود تاريخ ولادت آن بانوى بزرگ را، مى توان به دست آورد:

۱- آنچه را دانشمندانى مثل: توفيق فكيكى، عبدالرزاق موسوى مقرم، و عمادالدين حسين اصفهانى، در مورد خواستگارى «حسن مثنى» برادرزاده حضرت امام حسينعليه‌السلام ، از يكى از دختران امام حسينعليه‌السلام  روايت كرده اند، مى خوانيم اين است كه:

فخيره فى ابنتيه فاطمه و سكينه(۴۲) ... و كانت فاطمة اكبر منها.

امام حسينعليه‌السلام  حسن را به خانه خود برد، و در مورد انتخاب فاطمه يا سكينه براى همسرى خويش، او را آزاد گذاشت... اما مورخان نوشته اند: فاطمه از سكينه بزرگتر بوده است.

بنابراين، طبق اين بيان، و طبق بيان «شبلنجى» كه دوبار اعتراف مى كند: و كانت فاطمه اءكبر سنا من اختها سكينة(۴۳) سن فاطمه، بيشتر از سن سكينه بوده است.

۲- درباره تاريخ ولادت سكينه بنت الحسينعليه‌السلام ، كه پدر وى به خاطر زنده داشتن نام مادربزرگ خويش «آمنه مادر حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را «آمنه» ناميده بود(۴۴) و مادر او «رباب» به خاطر لذت و آرامشى كه از او احساس مى كرد، به او لقب «سكينه» داده بود(۴۵) دكتر عايشه بنت الشاطى، به استناد اعتراف «ابن خلكان» در كتاب وفيات الاعيان ج ۱، ص ‍ ۲۹۸، تاريخ الامم و الملوك طبرى، ج ۸، ص ۲۲۸، و شذرات الذهب، ج ۱، ص ۱۵۴ كه همه تاريخ وفات سكينه را پنج شنبه ۲۵ ربيع الاول سال ۱۱۷ در مدينه دانسته اند(۴۶) وى نتيجه مى گيرد كه: «سكينه در سن هفتاد سالگى بدرود حيات گفته، پس بايد به سال ۴۷ هجرى، پا به اين جهان گذارده باشد. »(۴۷)

۳- با توجه به اين كه عموم مورخان، فاطمه را بزرگتر از سكينه معرفى كرده اند، محدث قمى، وفات فاطمه را سال ۱۱۷ هجرى دانسته است.(۴۸) اما عموم مورخان مانند: عبدالله بن اسعد يافعى در كتاب مرآة الجنان، ج ۱، ص ۲۳۴ و امينى در كتاب فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام ، ص ۱۳۵، وفات فاطمه را سال ۱۱۰ هجرى دانسته اند(۴۹) و با توجه به اين كه وى به هنگام وفات، حدود هفتاد سال داشته، مى توان ولادت او را سال ۴۱ هجرى تخمين زد. اما با توجه به اين كه، به خصوص ‍ براى عموم دختران و زنان، تعيين روز و ماه ولادت كارى رايج و عمومى نبوده، اين نويسنده نيز با كاوش در ماءخذ و آثار مختلف تاريخى، نتوانست به روز و ماه ولادت با سعادت فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام  دسترسى بيشترى پيدا كند.

۴- اگر تاريخ ولادت فاطمه را، سال ۴۱ هجرى بدانيم، اين بانو يك سال بعد از شهادت جد خود اميرمؤ منانعليه‌السلام  ولادت يافته، به سال ۵۰ هجرى كه عموى بزرگوار او امام حسن مجتبىعليه‌السلام  شربت شهادت نوشيده، ۹ ساله بوده، و به سال ۶۱ هجرى كه پدر او حضرت حسين بن علىعليه‌السلام  در كربلا به شهادت رسيده، حدود بيست سال داشته، و به همين دليل توانسته، از طرفى گزارشگر بخشى از وقايع عاشورا باشد، و از طرف ديگر با خطابه آتشين و عالمانه خويش در «كوفه» توانسته است، ضمن بيان معارف ناب اعتقادات اسلامى، در زمينه نبوت و امامت، انحرافات به وجود آمده پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و جرائم فجيع «بنى اميه» را هم افشا نمايد.

ازدواج فاطمهعليها‌السلام

جوان زيباى قريشى، كوچه باريك خاكى را پشت سر گذاشت، دل در سينه اش سخت مى تپيد، و در حالى كه با دست، غبار و گرد راه را از سر و صورت مى سترد به خانه عموى خود وارد شد، با ارادت و مهربانى خاصى سلام كرد، و با نهايت ادب روبروى عمو دو زانو نشست.

جوان «حسن» نام داشت و براى اينكه نام او با نام پدرش ‍ «حسن بن على بن ابيطالبعليه‌السلام   اشتباه نشود، او را به عنوان «حسن مثنى» يعنى حسن دوم مى خواندند.

عرق شرم بر پيشانى حسن نقش بسته بود، و هيبت عمويش «حسين بن على بن ابيطالبعليه‌السلام   اجازه نمى داد، او سفره دل را باز گشايد و راز درون را آشكار نمايد، اما از طرفى هم چاره اى نبود كه راز دل را بگويد، زيرا كسى كه بدون واسطه خود به خواستگارى آمده، بايد خود هم خواستگارى را عملى گرداند.

حسن مثنى، فرزند «حسن بن علىعليه‌السلام   و برادرزاده حضرت حسينعليه‌السلام  و فرزند «خوله» دختر «منظور بن زبان سيار فزارى» بود.(۵۰) كه براى خواستگارى يكى از دخترهاى عموى خود آمده بود، بالاخره لب به سخن گشود و موضوع را مطرح نمود.

حضرت حسين بن علىعليه‌السلام  هم، كه فرزند برادر خود را خوب مى شناخت و به دانايى و توانايى، ايمان و صداقت، اصالت خانوادگى و برازندگى و خلاصه به لياقت و كمال او آگاهى داشت، در پاسخ به تقاضاى برادرزاده، صريح و بى پيرايه اين گونه به سخن پرداخت:

من براى ازدواج با تو، دخترم «فاطمه» را پيشنهاد مى كنم، زيرا در مرحله نخست او شبيه ترين دختران من به مادرم «فاطمه زهرا(عليها‌السلام «- است، از نظر دين دارى هم وضع او چنين است، كه شب زنده دارى مى كند و به نماز شب خواندن مى پردازد، روزها را هم با روزه دارى سپرى مى نمايد، و از نظر زيبايى هم فرشته اى است، كه در چهره انسانى درآمده است.(۵۱)

بدين ترتيب، با توجه به شناختى كه ميان هم و نسبت به هم وجود داشت، و معيارهاى ارزشى پيوند زناشوئى هم ايمان و صداقت بود، ميان «حسن حسنىعليه‌السلام   و «فاطمه حسينىعليه‌السلام   يعنى پسر و دخترى از «قبيله بنى هاشم» پيوند ازدواج برقرار گرديد، و مشعل نورانى كانون خانوادگى آنان، در كمال وفادارى و صفا برافروخته شد.

اما همان طور كه، درباره تاريخ ولادت فاطمهعليها‌السلام به دليل تاريخى دقيقى نتوانستيم دست بيابيم، بلكه يك نظريه استنباطى تخمينى را ارائه كرديم، در مورد تاريخ اين ازدواج هم، گواهى تاريخى روشنى به دست نياورديم، اما از آنچه در بيان امام حسينعليه‌السلام  در مورد خواستگارى «حسن مثنى» تاريخ صراحت داشت، اولا ازدواج فاطمه قبل از ازدواج سكينه، صورت گرفته، و ثانيا اين ازدواج، قبل از سفر به كربلا بوده است. البته اگر تاريخ اين ازدواج را يك سال قبل از سفر به كربلا بدانيم، با توجه به اين كه حسن مثنى حدود سال ۸۷ هجرى در سن ۳۵ سالگى شهيد شده، وى به هنگام ازدواج ۲۵ سال، و فاطمه حدود هجده سال داشته است.

به هر حال، فاطمه نوعروس جوان، با توجه به اينكه فرزند حسينعليه‌السلام  و نوه امام علىعليه‌السلام  و فاطمهعليها‌السلام دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، از اصالت خانوادگى درخشانى برخوردار مى باشد، او پرورش يافته خاندان رسالت است و آن طور كه از شواهد تاريخى به دست مى آيد، در همان روزگار جوانى، از نظر اخلاق و رفتار، فضائل انسانى، كمالات نفسانى، روح ايمان و درستكارى، و خلاصه قدرت تعقل و تجربه كافى، در سطح بالايى از شخصيت قرار داشته است.

آرى، بهترين دليل براى اثبات اين مدعا، همان سخن آگاهانه و جاودانه اى است، كه پدرش حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  درباره او بيان داشته، و فرمود:

دخترم فاطمه، شبيه ترين افراد به مادرم فاطمهعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، وضع دين دارى او به گونه اى است، كه اضافه بر انجام وظايف واجب خود، از خواندن نماز مستحب شب، و روزه دارى، در غير روزهاى ماه رمضان هم كه واجب نيست، غفلت نمى كند.(۵۲)

مادر بزرگوار

يكى از همسران حضرت امام حسينعليه‌السلام  ام اسحاق نام داشت، اين بانو دختر «طلحة بن عبيدالله» از فرزندان قبيله «تيم من مره» بود(۵۳) و اين بانو و پدر و اعضاى خانواده اش همه از قبايل اصيل و مشهور «حجاز» محسوب مى گرديدند.

فاطمه، كه توانستيم حدود تاريخ ولادت او را تعيين كنيم، از دامن چنين مادر بزرگوار و ريشه دارى، كه قهرا مورد توجه و علاقه خاص امام حسينعليه‌السلام  نيز بوده، در شهر «مدينه» چشم به جهان گشود، در دامن پر مهر آن مادر رشد و نمو يافت و در پرتو تعاليم آسمانى حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  سلاله وحى و نبوت، در سطح درخشانى از فضل و كمال قرار گرفت.

اين را هم بايد بدانيم كه، همه زنان و مردانى كه از دودمان «ابوطالب» چشم به دنيا مى گشودند، از لياقت و شخصيت و برازندگى فوق العاده اى برخوردار بوده اند، و چون ستاره اى درخشان در آسمان انسانيت، فروغ مى افشاندند.

برگ زرين

براى اينكه به تاريخ درخشان دودمان «ابوطالب» آگاهى بيشترى پيدا كنيم، برگى از تاريخ را ورق مى زنيم:

دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از هشت سال دورى از وطن اصلى خود، به فرماندهى يك سپاه ده هزار نفرى، از مدينه حركت كردند و شهر مكه را بيستم ماه رمضان همان سال، بدون قتل و خونريزى فتح نمودند.

اما ناراحتى هايى كه ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كافران ستمگر مكه به دل داشتند، موجب گرديد، كه آنان پس از شكست و درماندگى متجاوزان، خروش انتقامجويانه سر دهند، و تصفيه حساب ها شروع شود! بدين جهت فرياد برداشتند:

امروز، روز انتقام است، امروز، روز اسارت و زبونى قريش است!

ولى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از قبل دستور خوددارى از خونريزى را داده بود، و خود نيز پيغمبر رحمت بود، فرمود: «اليوم، يوم الرحمة. »

امروز روز رحمت است، و خداوند مهربان «قبيله قريش» را با آزادى از قيد بندگى غير خدا به عزت و عظمت رسانده است.(۵۴)

در اين ميان، دو نفر از كافران كه از دشمنان سرسخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، به خانه «ام هانى» دختر ابوطالب پناهنده شدند و آن گاه كه على بن ابيطالبعليه‌السلام  مى خواست وارد خانه خواهر خود «ام هانى» شود و آنان را از پاى درآورد، ام هانى با شجاعت خاصى در خانه را بست و مانع ورود علىعليه‌السلام  گرديد، و بعد هم با وساطت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شفاعت «ام هانى» براى مصونيت جان آن دو نفر تضمين گرديد، و خانه «ام هانى» هم پناهگاه امن اعلام شد.(۵۵)

بدين مناسبت، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شجاعت و دلاورى «ام هانى» را در مورد جلوگيرى از ورود علىعليه‌السلام  به خانه اش (با توجه به اين كه تا آن تاريخ ماءمن معرفى نشده بود) مورد ستايش قرار داد و فرمود:

لو ولد ابوطالب الناس كلهم، لكانوا شجعانا.(۵۶)

اگر همه مردم از نسل ابوطالب به وجود آمده بودند، همه مردم شجاع و دلاور بودند.

بارى، فاطمه دختر حسينعليه‌السلام  نيز كه داراى كمالات فراوان معنوى و انسانى بود، از نسل همين ابوطالب است، و خواهر او «سكينه» و برادران او هم در ايمان و شجاعت و ساير خصلت هاى ارزشمند انسانى، در سطح بلندى از فضايل و مكارم اخلاق قرار داشتند.

حسن مثنى

فاطمه دختر مومن، جوان و با كمال حسينعليه‌السلام  به خانه جوانى قدم گذاشته، كه نام او «حسن مثنى» است، و او نيز از اصالت خانوادگى و لياقت سرشارى برخوردار مى باشد.

حسن مثنى، فرزند امام حسن مجتبىعليه‌السلام  و پسر عموى فاطمه، از دامن بانوى باشخصيتى به نام «خوله» دختر «منظور بن زبان بن سيار فزارى» به دنيا آمده، و قبيله و دودمان اين بانو، از قبايل اصيل و نامدار حجاز مى باشد.(۵۷)

داستان ازدواج مادر

در اين جا مناسب است، داستان ازدواج مادر، «حسن مثنى» همسر فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  را نيز، كه داستانى خواندنى است، مورد مطالعه قرار دهيم:

نسب شناس معروف، جمال الدين احمد بن على بن حسين بن على بن مهنا بن عنبة الاصغر الداودى حسنى، متوفاى ۸۲۸ هجرى مى نويسد: مادر حسن مثنى، خوله دختر منظور بن زبان بن سيار بن عمرو بن جابر بن عقيل بن سمى بن مازن بن فزاره،(۵۸) همسر محمد بن طلحة بن عبيدالله بود كه، در جنگ جمل كشته شد و «خوله» از «طلحه» داراى فرزندانى هم بود. (پس از گذشت عده وفات) حسن بن علىعليه‌السلام  با خوله ازدواج كرد، اما وقتى منظور پدر خوله از اين ازدواج با خبر گرديد، ناراحت شد، وارد مدينه شد پرچم خويش را جلو در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصب كرد، و هر كسى از «قبيله قيس» كه از خويشان او بودند و در مدينه وجود داشتند زير پرچم او جمع شدند، سپس فرياد برداشت: آيا سزاوار است كسى مثل من غافلگير شود، و دختر او بدون اطلاع ازدواج كند؟

افراد حاضر گفتند: نه.

حسن بن علىعليه‌السلام  وقتى از اين كار مطلع شد، دختر او را برايش ‍ فرستاد، طلحه هم دختر خود را در كجاوه اى سوار كرد، و راه خارج شدن از مدينه را پيش گرفت، وقتى به «بقيع» رسيدند، دختر به پدر خود گفت: پدر! كجا مى روى؟ آخر من همسر حسن بن علىعليه‌السلام ، فرزند دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم.

طلحه وقتى از علاقه و اعتقاد خوله به حسنعليه‌السلام  مطلع شد، در تصميم خود سست گرديد و گفت: اگر حسنعليه‌السلام  به تو علاقه و نياز داشته باشد، موضوع را رها نمى كند، و به زودى نزد ما مى آيد، وقتى آنان به دشت و نخلستان بيرون مدينه رسيدند، حسن و حسينعليه‌السلام  و عبدالله بن جعفر به آنان ملحق شدند، طلحه هم وقتى زمينه را اين گونه مساعد ديد، خوله را تحويل حسنعليه‌السلام  داد، و حسنعليه‌السلام  او را به مدينه و خانه خويش وارد كردند.(۵۹)

به هر حال، حسن مثنى محصول چنين ازدواجى است كه، اكنون مراحل ديگر داستان زندگى او را دنبال مى كنيم:

حسن مثنى، كه به «ابو محمد» معروف بود، و فرزند بزرگ امام حسن مجتبىعليه‌السلام  نيز محسوب مى گرديد، از آن چنان علم و دانايى، سيادت و بزرگوارى، لياقت و توانايى و خلاصه فضيلت و كمالى برخوردار بود، كه پدرش او را وصى خود قرار داده بود، و اداره امور «صدقات اميرالمومنينعليه‌السلام   را، كه از چاه هاى آب و املاك كشاورزى فراوانى در كنار مدينه تشكيل مى شد و عايدات آن صرف زندگى فقيران و تهيدستان مى گرديد، به عهده «حسن مثنى» واگذار نموده بود، و حسن مومن و توانا هم از اداره اين گونه امور خوب برمى آيد.(۶۰)

خلاصه، فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  و عروس امام حسنعليه‌السلام ، از نظر خصلتهاى شخصيتى، فضايل و كرامت انسانى، و نيز از لحاظ ارزشهاى خانوادگى داراى چنين ويژگى هايى بود، و بدين ترتيب زندگى مشترك خود را با ابومحمد، حسن مثنى، پسر عموى نازنين خود، بر اساس ايمان و صداقت و صفا و عشق و مودت آغاز نمود و بعد از دامن او فرزندان صالح و شجاعى بوجود آمدند، كه هر كدام به نوبه خويش در برابر ظلم و ستم حاكمان غاصب قيام و خروش داشتند و براى حفظ ساحت اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مظلومان «بنى هاشم» فداكارى ها به خرج دادند، كه سرگذشت هاى آنان را در فصل هاى آينده بررسى مى كنيم.

فصل سوم: در حوادث تلخ

روزگارى را كه فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام  در آن زندگى خود را آغاز نموده بود، روزگار سخت و آشفته اى بوده است، و در عين حالى كه سن و سال آن دخترك نوجوان، اين اقتضا را نداشته، كه خود شاهد بسيارى از حوادث تلخى كه بر حوزه اسلام روا مى رفته باشد، اما بالاخره فاطمه دختر رشيد و باهوش حسينعليه‌السلام  است و با شنيدن خاطرات تلخ گذشته كه از ديگران مى شنيده، قلب كوچكش در امواج غم و اندوه دردناكى، در هم مى پيچيد!

حوادث تلخ آن سالها عبارت بوده است از: به يغما رفتن ميراث گرانقدر خلافت اسلامى، و كارگزارى ناصالح افراد فرصت طلب، كه يك نتيجه دردناك آن قربانى شدن امام علىعليه‌السلام  در محراب عبادت، به سال چهلم هجرى و به شهادت رسيدن عموى فاطمه، حسن بن علىعليه‌السلام  به سال پنجاهم هجرى، به وسيله مزدوران حزب حاكم «اموى» بوده است.

آرى، فاطمه خود اين حوادث دردناك را مشاهده نكرده، بلكه اخبار آن را از بزرگترها شنيده است، اما عوارض و آثار تلخ آن حق كشى ها را كه هر روز زندگى آرام و آزاد را بر خاندان او تنگ تر مى كند، با چشم خود مى بيند.

فاطمه، در مدينه زندگى مى كند، شهرى كه در زبان قرآن مجيد «دارالهجرة» و «دارالايمان» لقب گرفته است.(۶۱)

شهرى كه منسوب به پيامبر والا گوهر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.(۶۲)

شهرى كه براى ورود به آن بايد غسل انجام داد.(۶۳)

شهرى كه كسى حق فروختن زمين آن را ندارد.(۶۴)

شهرى كه كسى در آن، حتى به شكار كردن و آزردن حيوان و پرنده اى هم مجاز نيست.(۶۵)

شهرى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را «حرم خويش» ناميده و عصيانگر و خلافكار در آن سرزمين را، مورد نفرين خود و فرشتگان آسمانى قرار داده است.(۶۶)

و بالاخره حرمت و قداست آن شهر، كه روزگارى ميزبان پيامبر نازنين اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده تا آنجاست، كه آن حضرت درباره آن شهر و مردم آن فرموده است:

من اءحاف اهل المدينه، اءخافه الله و عليه لعنة الله....(۶۷)

هر كس مردم مدينه را به وحشت و ترس بياندازد، خداوند او را مورد وحشت و لعنت خويش و فرشتگان و مردم قرار مى دهد.

اما متاءسفانه اين شهر مورد اهانتها و بى حرمتى هاى دردناكى از سوى حاكمان ناصالح «اموى» قرار گرفت، و فاطمه دختر كوچك حسينعليه‌السلام  با توجه به استعداد و هوش سرشارى كه داشت، حداقل نسبت به خانواده خود شاهد بخشى از آن بى حرمتى ها و اذيتها بود، و گاهى هم خبر بخشى از ناراحتى ها و نگرانى هاى خاندان «بنى هاشم» و افراد مومن و مجاهد ديگر را مى شنيد، و بدين خاطر رنج مى برد.

اين را هم بايد بدانيم، كه اين شهر به خاطر سكونت «يثرب بن قاتيه» در آن، از روزگاران كهن «يثرب» ناميده مى شد، اما «يثرب » و قبيله او در اثر آفات و حوادث روزگار منقرض و نابود شدند(۶۸) و بعد از آن با استقرار دو قبيله «اوس» و «خزرج» اين شهر عمران و تجديد حيات پيدا كرد و به «مدينه» تغيير نام يافت(۶۹) و با هجرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خريدارى زمينى براى ساختن مسجد،(۷۰) اين شهر عمران و تمدن تازه اى پيدا كرد، و با گسترش و اعتلاى اسلام «مدينة الرسول» بودن آن شهرت فراوانى گرفت.

ناامنى جديد مدينه

با توجه به اينكه سن و سال «فاطمه» را به هنگام ازدواج حدود هجده سال تخمين زديم، وى در عين حالى كه در خانواده حضرت امام حسينعليه‌السلام  مى زيسته، شاهد حوادث و مصايبى بوده كه از سوى «بنى اميه » بر پيكر اسلام و امامت وارد مى آمده است، و همان شهر و همان مردمى كه مورد سفارش و احترام پيامبر اسلام بودند، با مشكلات و ناامنى هاى دردناكى دست به گريبان مى شده اند.

معاوية بن ابى سفيان، كه به سال هيجدهم هجرى از سوى خليفه دوم، فرماندار سرزمين شام شده بود، و به وسيله خلفاى بعد هم حاكميت او استمرار يافت(۷۱) آن قدر قدرت به دست آورد، كه پس از به شهادت رساندن حسن بن علىعليه‌السلام  فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمهعليها‌السلام نقشه بيعت گرفتن از حسين بن علىعليه‌السلام  و سلطه بر سراسر سرزمينهاى اسلامى را در سر مى پرورانيد، اما به اين كار توفيق نيافته است.

اما با مرگ او، در تاريخ نيمه رجب سال شصت هجرى، فرزندش ‍ «يزيد» كه جوان سرمست و ناپخته اى بود، اين روحيه سلطه طلبى را گسترش داده، و حتى با اعزام ماموران و جاسوسان به مدينه، در مقام بيعت گرفتن از حسينعليه‌السلام  و برخى ديگر از مسلمانان سرشناس و باشخصيت برآمده است، كه يك نتيجه آن جو فرار و گريز، ترس و وحشت و خلاصه فضاى رعب و ناامنى در مدينه گرديده است.

البته نبايد از نظر دور بداريم كه، مردم «شهر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به چنين وضع آشفته اى گرفتار شده اند و به جاى فضاى مهر و محبت، و اخوت و برادرى پيشين، كه قرآن كريم آن را توصيف مى كند(۷۲) اكنون با «مصيبت در دين» و سلطه گرى خشم آگين «بنى اميه» دست به گريبانند، بايد كيفر اعمال و قصورهاى خود را تحمل كنند، يا براى جبران آن شيوه بايسته اى معمول دارند!

مگر از مردم مدينه چه قصور و خطايى سر زده بود كه بايد به جاى زندگى «طيب» و پيروى از خاندان پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و رسيدن به صلاح و سداد، مورد هجوم و سلطه گرى ناصالح و پرخشونت «بنى اميه» واقع گردند و حتى بى گناهان و پاكان نيز از آتش آن ستمها رنج ببرند؟ از سالها قبل، از همان روزهايى كه آنان تحت لواى توحيد و در پرتو هدايت سعادت آفرين رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى زيستند، آن حضرت اعلام داشته بود:

اءذا راءيتم معاوية على منبرى فاءبقروا بطنه.(۷۳)

هرگاه مشاهده كرديد، معاويه بر منبر من قرار گرفته، او را پايين بكشيد و شكم او را پاره نماييد.

اما مردم مدينه و ديگران «معاويه» را بر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشاهده كردند، ولى دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره او به اجرا نگذاشتند، و در نتيجه سلطه ستم و توسعه طلبى بى رحمانه او تا آنجا ادامه يافت، كه حتى سلاله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان وحى و نبوت را نيز در تنگناهاى سختى قرار داد.

امام حسينعليه‌السلام  پدر عالى مقام فاطمه هم، گلايه خود را از مردم مدينه، و كيفرى را كه به خاطر خطاى خود بدان گرفتار شده بودند، اينگونه بيان مى دارد:

فو الله لقد راءه اهل المدينة على منبر جدى، فلم يفعلوا ما امروابه، فابتلاهم الله بابنه يزيدا...(۷۴)

به خداوند سوگند، مردم مدينه معاويه را با چشم خود بر منبر جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدند، اما درباره او آنچه را پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود عملى نكردند، و خداوند هم آنان را به مجازات فرزند او «يزيد» مبتلا ساخت!

هجرت از مدينه

وضع فشار و ناامنى مدينه، كه به وسيله «وليد بن عتبه» فرماندار و «مروان حكم» مزدور «بنى اميه» براى حسينعليه‌السلام  و خاندانش پيش آمده، چنان زندگى را بر آنان تنگ كرد و دين آنان را در مخاطره قرار داد، كه حسينعليه‌السلام  ناچار شد با اعضاى خانواده اش، شب شنبه بيست و هفتم ماه رجب سال شصت هجرى، به عنوان يك عصيان عليه حكومت ناصالح، و قيام عليه ظلم و ستم او، شبانه وطن خود و شهر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ترك بگويد.(۷۵)

در اين هجرت ظلم ستيزانه، حضرت سيدالشهداعليه‌السلام  غير از برادران خود عباس، عبدالله، جعفر و عثمان فرزندان علىعليه‌السلام ، جمعا دوازده برادر، پسرعموهاى خود، عقيل و جعفر، فرزندان برادر خود حسن بن علىعليه‌السلام ، يعنى حسن مثنى و قاسم، و خواهران خود زينبعليها‌السلام و ام الكلثوم و دخترهاى خود فاطمه و سكينهعليها‌السلام را نيز همراه خود حركت داد.(۷۶)

بنابراين در اين مقام، فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  و پسر برادر و داماد او «حسن مثنى» نيز نهضت عاشوراى حسينىعليه‌السلام  را همراهى مى كنند.

كاروان عاشورايى حسينعليه‌السلام  به منظور پاسخ به دعوت مردم عراق و به رسميت نشناختن حاكميت غاصبانه «يزيد بن معاويه» در مرحله نخست، از راه و بى راهه به سوى «مكه» ره مى سپارد، و اعضاى خانواده اش و از جمله فاطمه و حسن مثنى، دختر و دامادش، و نيز ساير قوم و خويشان و يارانش، شاهد غمها و رنجهاى او هستند و در تحمل صدمه هايى كه بر پيكر اسلام و امامت واقع مى شود، با آن حضرت شريك و همدرد مى باشند، تا سرانجام حماسه عاشورا را بيافرينند.

چونكه تويى، قافله سالار عشق

رو به حجاز آر، و عراق و دمشق

بر ورق جان، رقم شوق زن

ساز نو، افسانه چرخ كهن

پر ز غم عشق كن، آفاق را

نسخ كن، آوازه عشاق را

نغمه سلطان قضا، گوش كن

جرعه صهباى رضا، نوش كن

كوى شهادت طلب، از جان و دل

اى مه و خورشيد، ز رويت خجل

آب حيات آر، به جوى جهان

وز خطر مرگ، جهان را رهان

در ازل از خامه سلطان عشق

شد رقم از خون تو، قرآن عشق

نيست به جز خون تو، اى شهريار

آب و تويى، باغ مرا آبيار

گر نشوى كشته، تو اى نيك فر

خشك شود باغ و بسوزد شجر

جام شهادت به قضاى خدا

نوش كن، از بهر رضاى خدا

تا كه كنى، پرچم ايمان بلند

در فكنى كفر، به خاك نژند.(۷۷)

هواى نينوا

در پايان اين فصل مناسب خواهد بود، با استاد سيد محمد حسين شهريار، همنوا شويم و قافله كربلاى حسينعليه‌السلام  را با كاروان اشك، بدين گونه همراهى كنيم:

شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين

روى دل، با كاروان كربلا دارد حسين

از حريم كعبه جدش، به اشكى شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسين

مى برد در كربلا، هفتاد دو ذبح عظيم

بيش از اين ها، حرمت كوى منا دارد حسين

پيش رو، راه ديار نيستى كافيش نيست

اشك و آه عالمى هم، در قفا دارد حسين

بودن اهل حرم، دستور بود و سر غيب

ورنه، اين بى حرمتى ها، كى روا دارد حسين

سروران، پروانگان شمع رخسارش، ولى

چون سحر روشن كه سرازتن جدا داردحسين

سر به راه دل نهاده، راه پيماى عراق

مى نمايد خود، كه عهدى با خدا دارد حسين

او وفاى عهد را، با سر كند سودا ولى

خون به دل، از كوفيان بى وفا دارد حسين

دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا

با كدامين سر كند؟ دشمن دو تا دارد حسين

آب خود، با دشمنان تشنه قسمت مى كند

عزت و آزادگى بين، تا كجا دارد حسين

سازعشق است وبه دل هرزخم پيكان زخمه اى

گوش كن، عالم پر از شور و نوا دارد حسين

دست آخر، كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز

با دم خنجر، نگاهى آشنا دارد حسين

رخت و ديباج حرم، چون گل به تاراجش برند

تا به جايى كه كفن، از بوريا دارد حسين

اشك خونين گو بيا بنشين، به چشم «شهريار»

كاندرين گوشه عزايى بى ريا دارد حسين(۷۸)