فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام0%

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده: احمد صادقى اردستاني
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8423
دانلود: 1967

توضیحات:

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8423 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: در پيكار كربلا

درباره تعداد فرزندان حضرت سيدالشهداء، حسين بن علىعليه‌السلام  تاريخ ‌نويسان، مطالب مختلفى را روايت كرده اند، كه از شش تا ده نفر را در برمى گيرد، كه روايت نه فرزند را مى توان انتخاب كرد.

بر اين اساس تعداد فرزندان حسينعليه‌السلام  و خصوصيات آنان عبارت است از:

۱- على اكبر، كه مادر او «ليلى» دختر «ابى مرة بن مسعود ثقفى» بود، يازدهم شعبان سال ۳۳ هجرى در مدينه به دنيا آمد و به سن حدود ۲۸ سالگى با پدر خود در پيكار عاشوراى سال ۶۱ هجرى شركت نمود، جنگ چشمگيرى انجام داد و سرانجام در كربلا شربت شهادت نوشيد.(۷۹)

۲- على اوسط، معروف به «زين العابدينعليه‌السلام   كه از مادرى به نام «شاه زنان» يا «شهربانو» دختر «يزدگرد» پادشاه ايرانى، به سال ۳۸ هجرى در مدينه زاده شد، و مادر او در تب نفاس چشم از جهان فرو بست و در مدينه به خاك آرميد.(۸۰)

ابن على عليه السلام به سن ۲۳ سالگى در كربلا حضور داشت، اما به علت بيمارى، از جهاد معاف بود، و سرانجام از دست دشمن جان سالم به در برد و چون نسل حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  از او برقرار مانده، وى را به «ابوالائمة الابرار» لقب داده اند.(۸۱)

۳- على اصغر، با لقب «عبدالله» كه مادر او «رباب» دختر «امرء القيس بن عدى بن اوس بن جابر» بود، بدين مناسبت حضرت حسينعليه‌السلام  به «ابوعبدالله» خوانده مى شود، و اين كودك روز عاشورا در آغوش پدر به وسيله تير «حرملة بن كاهل اسدى» شهيد شد.(۸۲)

رباب پس از واقعه كربلا، آنقدر در سوگ شوهر خود حسينعليه‌السلام  گريه كرد، كه اشك چشم او خشك شد(۸۳) و آن گاه هم كه بزرگان قريش به خواستگارى او آمدند، پيوند زناشوئى همسرى ديگرى را نپذيرفت و سرانجام يك سال بعد از واقعه كربلا در مدينه چشم از جهان فرو بست.(۸۴)

۴- محمد، فرزند ديگر حضرت امام حسينعليه‌السلام  بوده، كه از دامن «رباب» چشم به دنيا گشوده و در همان روزگار كودكى، در مدينه از دنيا رفته است.

۵- جعفر، فرزند ديگرى است، كه محدثينى مانند: محدث قمى و شبلنجى، او را فرزند سيدالشهداءعليه‌السلام  دانسته اند، كه از دامن همسر ديگر آن حضرت، از قبيله «عمرو بن حرث قضايى» در مدينه به دنيا آمده، و اين كودك هم در زمان حيات پدر، در مدينه از دنيا رفته است.(۸۵)

۶- سكينه فرزند دختر حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  بوده، كه از دامن رباب چشم به دنيا گشوده، در صحنه كربلا حضور داشته، و با مادر خود آن قدر مورد توجه و علاقه حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  بودند، كه آن حضرت درباره آنها فرموده است:

به خدا سوگند، من خانه اى را كه سكينه و رباب در آن به سر مى برند، بسيار دوست مى دارم، و در اين زمينه از ملامت افراد هم نگران نيستم.(۸۶)

۷- برخى هم از دختر ديگرى به نام «رقيه» بدون اينكه مادر او را مشخص كرده باشند، به عنوان دختر حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  نام مى برند(۸۷) كه به نظر مى رسد او دختر مسلم بن عقيل باشد.(۸۸)

۸- فاطمه دختر «ام اسحاق» بنت «طلحة بن عبيدالله» كه با همسر خود «حسن مثنى» در كربلا شركت داشتند كه در فصل قبل داستان ازدواج آنان را آورديم.

۹- از حضرت امام حسينعليه‌السلام  محدثان و مورخانى مانند: علامه محمد باقر مجلسى و محمد تقى سپهر، دختر ديگرى به نام «فاطمه صغرى » نام مى برند.

بر اين اساس، على بن الحسينعليه‌السلام ، زين العابدين روايت كرده است:

وقتى حضرت امام حسينعليه‌السلام  شهيد شد، كلاغى آمد و بالهاى خود را به خون آن حضرت آغشته ساخت و به سوى «مدينه» پرواز نمود، و خود را بالاى ديوار خانه اى كه فاطمه صغرى در آن زندگى مى كرد رسانيد.

طبق اين روايت، فاطمه صغرى بيمار بوده و نتوانسته بود همراه پدر و اعضاى خانواده خود، در كربلا شركت نمايد، بدين جهت ضمن بيمارى، پيوسته از پدر و بستگان خود كه به «عراق» رفته بودند، جستجو مى كرد و سراغ مى گرفت، كه با مشاهده كلاغ خون آلود، خبر شهادت پدر را به دست آورد، و با ناله دردناكى، اينگونه سرود سر داد:

كلاغ ناله غمبارى سر داد، و من به او گفتم: واى بر تو! چرا اينگونه ناله سر مى دهى؟

گفت: امام، گفتم: از او چه خبر دارى؟ گفت: به سعادت رسيد.

گفتم: آخر پدر من مسافر كربلاست، و در ميان تير و شمشيرهاى دشمن قرار دارد!

كلاغ ناله اى سر داد و اشكى در چشم فشرد و گفت: حسينعليه‌السلام  به پاداش بزرگى رسيد.

گفتم: بالاخره از پدرم حسين عليه السلام چه خبرى دارى؟ گفت: او در خاك آرميد، و در حالى كه بال خود را هم حركت نمى داد، سكوت كرد و ديگر جواب مرا نداد.

من هم به خاطر از دست دادن پدر گريه كردم، اما از اين كه دعاى او مستجاب شده بود و به فيض شهادت رسيده بود، خرسند گرديدم.(۸۹)

بنابراين، از همسران امام حسينعليه‌السلام  تنها «رباب» و آن زنى كه از قبيله «عمرو بن حرث قضايى» بوده، در كربلا و در نهضت عاشوراى حسينىعليه‌السلام  شركت داشته اند، و نيز فرزندان سيدالشهداءعليه‌السلام : على اكبر، على اوسط زين العابدينعليه‌السلام  و على اصغر مشهور به «عبدالله» در صحنه كربلا حضور يافته اند، و غير از زين العابدينعليه‌السلام  با توجه به اشاره اى كه در بالا داشتيم، همه به شهادت رسيده اند. از اين جهت هم نبايد تعجب كنيم، كه چرا حضرت امام حسينعليه‌السلام  سه پسر خود را به نام هاى علىعليه‌السلام  ناميده است، زيرا روايت شده كه خود فرموده: اگر خداوند هزار فرزند پسر هم به من مى داد، به خاطر علاقه اى كه به پدرم علىعليه‌السلام  دارم، نام همه آنها را على مى گذاشتم.(۹۰)

اما دختران امام حسينعليه‌السلام  آمنه، كه به خاطر زيبايى و خوش ‍ زبانى، مادرش او را «سكينه» و مايه آرامش جان لقب داده بود، و پدرش در مدينه او را در حالى كه بيش از چهارده ساله تخمين زديم، به ازدواج «عبدالله اكبر» فرزند امام حسنعليه‌السلام  يعنى پسر برادر خود در آورده بود، با شوهر خود در كربلا شركت داشت و شوهرش ‍ «عبدالله» كه كينه او «ابوبكر» بود، به شهادت رسيد.(۹۱)

فاطمه كبرى، دختر ديگر امام حسينعليه‌السلام  است كه، گاهى نسبت به فاطمه زهراعليها‌السلام او را فاطمه صغرى، مى ناميده اند. فاطمه با شوهر خود «حسن مثنى» در قيام خونين كربلا شركت داشتند، كه اضافه بر آنچه در فصلهاى قبل گذشت، در فصلهاى ديگر اين كتاب، مراحل ديگر شرح حال آنان را مورد مطالعه قرار مى دهيم.

در محاصره و هجوم دشمن

مردم كوفه كه اصولا پيروان امام على عليه السلام بودند، حضرت امام حسينعليه‌السلام  را براى امامت و پيشوايى به شهر خود دعوت نمودند، اما حسين بن علىعليه‌السلام  براى مطالعه و بررسى اوضاع جامعه آن روز، مدت يكصد و بيست و پنج روز در «مكه» اقامت نمود، و هشتم ذيحجه سال ۶۰ هجرى، جوار كعبه را براى رفتن به عراق ترك گفت.

حسينعليه‌السلام  در حالى كه، اعضاى خانواده اش اعم از مرد و زن و ياران و از جمله فاطمه دختر خويش را همراه داشت، دوازده فرسنگ مانده به «كوفه» دوم محرم سال ۶۱ هجرى به محاصره ارتش ‍ دشمن در آمد، و در نتيجه واقعه دردناك و خونين كربلا به وقوع پيوست.

در اين درگيرى ها و ناآرامى هاى سخت، همراهان حسينعليه‌السلام  برادران و خواهران، قوم و خويشان و عزيزان، دختران و پسران از كوچك و بزرگ همه شاهد و شريك او مى باشند و آزارها و تهديدها و خشونت هاى وحشيانه «حزب اموى» را به خاطر اداى رسالت خويش تحمل مى كنند، و بر دل دردمند فرزند نازنين فاطمهعليها‌السلام مرهم مى گذارند.

بانوانى كه قدم به صحنه نبرد عاشورا گذاشته اند، همچون زينب و ام الكلثومعليها‌السلام اصولا پرورش يافتگان مكتب علىعليه‌السلام  و دامن فاطمه زهراعليها‌السلام هستند، و به يارى حسينعليه‌السلام  قد مردانه برافراشته اند، اما «سكينه» دختر جوان حسينعليه‌السلام  وقتى حلقه محاصره دشمن را تنگ و ياران پدر را به خاك و خون غلتيده مى بيند، به حسب طبع عاطفى جوانى، از پدر مى خواهد:

ردنا الى حرم جدنا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۹۲)

يعنى، حال كه خود هم آماده شهادت شده اى، پس ما را به حرم جد خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگردان!

اما فاطمه دختر حسينعليه‌السلام  كه از خواهر خود اندكى بزرگتر بود، آن گاه كه حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  با زنان خداحافظى مى كرد، و نام او را هم به زبان جارى نمود(۹۳) با كمال شهامت روحيه خود را حفظ كرد، تن به قضاى الهى داد و از خطر دشمن بيمى به دل راه نداد. وقتى هم اسب بدون صاحب و خون آلود حسينعليه‌السلام  شيهه زنان از ميدان به طرف خيمه گاه آمد و اهل بيتعليه‌السلام  از شهادت آن حضرت با خبر شدند، فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  با شتاب از خيمه بيرون دويد، و در حالى كه ناله سر مى داد، دست خود را روى سر گذاشت، و فرياد زد:

وا محمداه، هذا الحسين بالعراء، قد سلب العمامة و الرداء(۹۴)

اى محمد! اى رسول خدا! اين حسين تو است كه بدن او در بيابان قرار گرفته، و عمامه و عباى او را غارت كرده اند، و بدن او برهنه است.

وقتى هم «ابن زياد» قاصد خود را نزد فاطمه فرستاد، تا به او بگويد: مردان شما كشته شده اند، فكر مى كنيد با شما چه رفتارى خواهد شد؟ فاطمه پاسخ داد: اى پسر زياد! اگر با كشته شدن حسينعليه‌السلام  چشم خود را روشن يافته اى، جد او رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سالهاى پيش شهادت حسينعليه‌السلام  را مايه چشم روشنى و سربلندى و سعادت دانسته است، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها حسينعليه‌السلام  را مى بوسيد، لبهاى او را مى مكيد، و او را روى شانه خود قرار مى داد.

اى پسر زياد! جد حسينعليه‌السلام  را دشمن خود كرده اى، و بايد براى محاكمه خويش در روز قيامت، در برابر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را آماده گردانى و جوابى آماده كنى.(۹۵)

غارت خيمه ها

بعد از ظهر روز عاشورا هم كه بانوان و كودكان خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردان و عزيزان خود را از دست داده بودند، دشمن براى غارت اموال و دارايى بازماندگان شهيدان كربلا، به خيمه هاى آنان يورش برد، يكى از افراد دشمن، فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام  را مورد حمله وحشيانه و ناجوانمردانه قرار داد!

فاطمه خود مى گويد: من جلو در خيمه ايستاده بودم، و براى شهادت عزيزان و پريشانى عمه هايم نگران بودم، كه مشاهده كردم افراد دشمن بانوان را مورد حمله و غارت قرار دادند، ستمگرى هم، متوجه من شد، و قصد غارت مرا كرد، من راه فرار و پناه بردن به عمه هايم را پيش گرفتم، اما دشمن كه با اسب مرا تعقب مى نمود، مرا دستگير كرد با خشونت خلخال از پايم بيرون آورد(۹۶) گوشواره ام را به گونه اى كشيد، كه لاله گوشم پاره شد و خون جارى گرديد و من بيهوش شدم و روى زمين افتادم.(۹۷)

فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام ، وقتى ماجراى غم انگيز هجوم و غارتگرى دشمنان دژخيم و خود فروخته و سست عنصر و فرومايه اموى را براى فرزند خويش «عبدالله بن حسنعليه‌السلام   بازگو مى كند، مى گويد: غارتگران دژخيم به خيمه هاى ما وارد شدند، من دختر جوانى بودم و دو «خلخال طلا» در مچ پاى خود داشتم، يكى از افراد دشمن با زحمت مى خواست «خلخال» را از پاى من بيرون آورد، و در همان حال نيز گريه مى كرد! پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟ اى دشمن خدا!

فقال: كيف لا اءبكى، و اءنا اءسلب ابنة رسول الله.

گفت: چگونه گريه نكنم، در حالى كه من مشغول غارت دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم؟!

گفتم: (حال كه مى دانى من دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم) از غارت من صرف نظر كن.

گفت: اگر من خلخال را غارت نكنم مى ترسم كس ديگرى او را غارت كند!

فاطمه براى فرزند خويش روايت كرده: دشمنان اموى همه اموال و دارايى ما را غارت كردند و بردند، حتى لحاف و بالاپوش را هم از روى ما كشيدند و چپاول كردند!(۹۸)

«اءخنس بن زيد» هم كه گوشواره را از دو گوش دختر امام حسينعليه‌السلام  كشيده و گوش او را مجروح كرده بود، بعد از واقعه كربلا، عمل خائنانه خود را براى ديگران بازگو كرده است.(۹۹)

آنان چون برگ خزان پرپر شدند، تا بهار اسلام را پرطراوات گردانند، آنان آه و ناله و شيون هم سر دادند و با نگاه دردمندانه اى به بدن غرقه در خون پدر و ساير عزيزان به خاك خفته خويش مى نگريستند، تا نوبت فريادگرى و افشاگرى آنان عليه ستم هاى سخت و سبعانه دشمن فرا رسد.

با گريه، نظر به چهره بابا كرد

سر را بگرفت و آه و وايلا كرد

پرسيد ز كوفيان، چه كرديم مگر؟

با خطبه خود خليفه را رسوا كرد(۱۰۰)

فصل پنجم: به هنگام هجوم دشمنان

در فصلهاى پيشين اين نوشتار اشاره اى كرديم، كه در روز عاشوراى سال ۶۱ هجرى، مزدوران «حزب اموى» حسين بن على عليه السلام و برادران و جوانان و خويشاوندان و ياران، و بالاخره هفتاد و دو تن از نواده هاى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مردان مومن و مجاهد را به خاك و خون كشيدند!

اين نكته هم قابل توجه است، كه عمده انگيزه قاتلان فرزندان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دست يافتن به مال و منال و پست و مقام بوده، در عين حالى كه آنان دست به خون فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آلودند و براى هميشه لكه ننگ را بر پيشانى خود نقش ‍ بستند، خود مى دانستند، بهترين انسانهاى روى كره زمين از هر جهت را، به خاك و خون مى كشند!

قاتل حسينعليه‌السلام  پس از واقعه هولناك كربلا، وقتى براى دريافت مزد امام كشى، جلو چادر فرماندهى «عمر بن سعد» آمد، فرياد مستانه برداشت:

اوقر ركابى فضة و ذهبا

انا قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا

با و خيرهم اذينسيون نسبا.(۱۰۱)

بايد تا ركاب است مرا، از نقره و طلا انباشته گردانى، زيرا من پادشاه بزرگوار و با حيا و نجابتى را كشته ام.

من كسى را كشته ام، كه از نظر پدر و مادر بهترين افراد روى زمين بوده، و از نظر اصالت خانوادگى هم بهترين ريشه و شخصيت را داشته است.

بنابراين، به اعتراف خود دشمنان و قاتلان خود فروخته انسانيت باخته، كشته شدگان عاشورا بهترين انسانهاى پاك و معصوم و اصيل روى كره زمين بوده اند، منتهى كشته شدگان، قربانى ايمان و عقيده خود شده اند، و قاتلان هم به خاطر به دست آوردن طلا و نقره و احيانا جاه و مقام، مرتكب چنين جنايت عميق و دردناكى گشته اند.

اما وضع كشته شدگان پس از شهادت، و اوضاع بازماندگان آنان چگونه بوده است؟ داستان آن بسيار رقت بار و دلخراش مى باشد، و از آن دلخراش تر، وضع خواهران، دختران، بانوان، مجروهان و بالاخره كودكان مصيبت ديده اى است، كه در كنار آن جسدهاى مقدس، مورد هجوم ناجوانمردانه و غارت سعبانه دشمن قرار گرفته اند.

ظهر است و زمين و آسمان افروخته

چشمى نگران، به عمق ميدان دوخته

اين فاطمه است، نينوا مى بينى؟

افسرده، تكيده تشنه لب دلسوخته(۱۰۲)

اعتراف طبرى

«محمد بن جرير طبرى» مورخ معروف قرن چهارم هجرى، در كتاب مشهور خود مى نويسد: پس از شهادت حسين بن علىعليه‌السلام  دشمنان به خيمه هاى او يورش بردند، بندهاى چادرها را بريدند، زينت آلات و شترها و دارايى آنان را غارت كردند، بعد به طرف زنان و دختران داغديده حسينعليه‌السلام  هجوم بردند، لباس و دارايى و اشياء قيمتى آنان را يغما كردند و اگر زنى براى نگهدارى لباس و زينت آلات خود مقاومت مى كرد، او را روى زمين پرتاپ مى كردند و با خشونت به غارت اموال و لباس آنان مى پرداختند(۱۰۳) تا جايى كه زنان خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمهعليها‌السلام با داد و فرياد و گريه و ناله، بدون اينكه لباس و پوشش مناسبى داشته باشند، در بيابان آواره و پراكنده مى شدند.(۱۰۴)

گزارش ديگر فاطمهعليها‌السلام

داستان يورش دژخيمانه مزدوران، «حزب اموى» و خودفروختگان فرومايه را، فاطمه دختر جوان حسين بن علىعليه‌السلام  اين طور گزارش مى كند: من جلو خيمه ايستاده بودم و با ناراحتى زياد صحنه دلخراش بدن غرقه در خون پدرم و ياران او را كه روى خاكها و شنهاى داغ قرار داشت مى ديدم و مشاهده مى كردم، اسب سواران سفاك بر آن بدنهاى مقدس اسب مى دوانند!

در آن حال با خود فكر مى كردم، وضع ما چگونه خواهد شد؟ و دشمن بر سر ما چه خواهد آورد؟ آيا ما را هم مى كشند، يا به اسارت مى برند؟ ناگاه ديدم اسب سوار نيزه به دستى به طرف زنان هجوم آورد، و آنان هر يكى به ديگرى پناه مى برد تا خود را از خطر دشمن مصون دارد، اما دشمن ستمگر بدون رحم و عاطفه با كمال خشونت و سنگدلى، دستبند و روسرى را از سر زنان مى كشيد و غارت مى كرد(۱۰۵) و زنان هم با اشك و آه فرياد مى زدند: يا جدا! يا محمد! يا على! اى برادران! اى حسين! اى ياران! آيا كسى نيست به داد ما برسد و ما را پناه دهد؟ آيا كسى نيست ما را يارى كند و حريم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از تعرض ‍ دشمن حفظ گرداند؟!

آرى، در چنين حالى قلب من سخت مى تپيد، بندهاى استخوانم مى لرزيد، با اضطراب زياد به اين طرف و آن طرف مى دويدم، ناگاه با عمه ام «ام الكلثوم» برخورد كردم، ديدم دشمن به طرف ما هجوم مى آورد، گمان كردم قصد حمله به عمه ام را دارد، اما ناگاه به خودم حمله كرد، از ترس سخت به خود لرزيدم، اما او با نيزه خود مرا روى زمين انداخت، نيزه را در كتفم فرو برد، با صورت روى زمين افتادم، روسرى را از سرم برداشت، بعد با كمال قساوت گوشواره ام را كشيد، به طورى كه گوشم پاره شد و خون سر و صورتم را گرفت، و آن گاه كه خود را به محل خيمه ها رساندم، از هوش رفتم و نقش زمين شدم.

يك وقت متوجه شدم، عمه ام مرا صدا مى زند تا به هوش بيايم، وقتى چشم خود را باز كردم، ديدم او گريه مى كند و مى خواهد مرا از روى زمين بلند كند، و مى گويد: عزيزم! بيا برويم ببينيم به سر ساير زنان و دختران چه آمده است؟ و برادر بيمارت زين العابدينعليه‌السلام  در چه وضعى به سر مى برد؟

به هر حال، من با سختى از جا حركت كردم، اما وضع نگران كننده اى داشتم، گفتم: عمه جان! پارچه اى ندارى كه من با آن سر و موى خود را بپوشانم، تا از ديد نامحرمان محفوظ بمانم؟

عمه ام گفت: دختر برادرم! من هم مثل تو هستم و پوششى ندارم، حتى مشاهده كردم دشمن عمه ام را با تازيانه و شلاق كتك زده و بدن او سياه شده است، وقتى هم به محل خيمه ها برگشتيم، ديديم همه اموال و دارايى ما را افراد دشمن غارت كرده اند، برادر بيمارم زين العابدينعليه‌السلام  با صورت روى زمين افتاده بود و در اثر شدت بيمارى و آزار دشمنان توانايى حركت و از جا برخاستن را نداشت، وضع گرسنگى و تشنگى او هم به حدى بود، كه ما را سخت منقلب و گريان كرد، و آن حضرت هم با ديدن وضع دلخراش ما، گريه و ناله سوزناكى سر داد.(۱۰۶)

بى شرم امتى، كه نترسيده از خدا

بر عترت پيمبر خود، پرده در شدند

ز انديشه نظاره بيگانه، پرده پوش

از پاره معجرى، به سر يكديگر شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هردم نمك فشان به جفاى دگر شدند(۱۰۷)

كار ستمگرى و وحشى گرى مزدوران «حزب اموى» در مورد اهانت و اذيت به بازماندگان شهيدان كربلا، به قدرى خشم آلود و سبعانه بود، كه فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  مى گويد: وقتى آن مرد ستمگر خلخال را از پاى من كشيد، من سخت گريه و ناله سر مى دادم و آن مرد ستمگر هم گريه مى كرد! پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟!

گفت: چرا گريه نكنم؟ در حالى كه دارم دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مورد آزار و غارت قرار مى دهم؟!

گفتم: پس چرا از اين كار دست برنمى دارى؟!

گفت: اگر من لباس و زينت آلات را غارت نكنم، ديگرى اين كار را مى كند!.(۱۰۸)

شوهر فاطمهعليها‌السلام

همانطور كه در فصل هاى پيشين يادآور شديم، شوهر فاطمهعليها‌السلام دختر حسينعليه‌السلام  پسر عموى او «حسن مثنى» فرزند حسن بن على بن ابيطالبعليه‌السلام  بود. او در قيام عاشورا از مدينه به همراه عموى خود حسين بن علىعليه‌السلام  حركت كرد، در واقعه عاشوراى سال ۶۱ هجرى در كربلا حضور يافت، و در جنگ و پيكار عليه دشمنان به يارى امام زمان خود اقدام نمود.

سيد بن طاووس، مى نويسد: حسن مثنى در كربلا در راه عمو و امام خويش حضرت امام حسينعليه‌السلام  جهاد و فداكارى زياد كرد، در برابر شمشيرها و نيزه هاى دشمنان مقاومت زيادى به خرج داد، و بدن او جراحت هاى فراوانى برداشت.(۱۰۹)

مورخان و دانشمندان رجالى، درباره حسن مثنى نوشته اند: او مرد جليل و فاضل و پرهيزگارى بود.(۱۱۰)

سيد بن طاووس، از كتاب «مصابيح الانوار» روايت مى كند: حسن مثنى روز عاشورا، در ركاب عموى خويش حسينعليه‌السلام  شجاعانه جنگيد، هفده نفر از افراد دشمن را كشت، خود او نيز هيجده زخم برداشت، (و بى هوش در ميان كشته شدگان افتاده بود، دشمنان گمان كردند وى هم كشته شده است، اما وقتى مى خواستند سرهاى شهيدان را از بدن جدا كنند، متوجه شدند حسن هنوز جان در بدن دارد) ابوحسان، اسماء بن خارجه فزارى، دايى حسن مثنى (كه از اشراف كوفه بود، و رييس «قبيله بنى فزاره» در لشكر عمر سعد) پا درميانى كرد و نگذاشت سر حسن را مثل سايرين از بدن جدا كنند، و او را به قتل برسانند.(۱۱۱)

«اسماء» به جلادانى كه مى خواستند سر «حسن» را از بدن جدا كنند گفت: او را تحويل من بدهيد، من او را معالجه مى كنم و به كوفه نزد «عبيدالله بن زياد» مى برم، اگر امير عبيدالله زياد خواست او را به قتل مى رساند، و اگر وساطت مرا پذيرفت، او را به من مى بخشد و او زنده باقى مى ماند.

بدين جهت افراد دشمن از كشتن «حسن مثنى» صرف نظر كردند، او را تحويل «اسماء بن خارجه فزارى» دادند، اسماء هم او را به همراه كاروان اسيران اهل بيتعليه‌السلام  به كوفه منتقل كرد و همان طور كه پيش بينى مى شد، با اسماء هم در كوفه مدتى به معالجه حسن پرداخت و پس از بهبودى او را به مدينه منتقل كرد، و حسن پس از تحمل دردها و سختى هاى فراوان، به اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خانواده خود در مدينه ملحق گرديد.(۱۱۲)

مهتاب بزمگاه

«حسين مسرور» زبان حال «حسن مثنى» را، آن گاه كه مى خواست بدنهاى غرقه به خون عزيزان خويش را در كربلا ترك بگويد، اين گونه به شعر درآورده است:

نكوتر بتاب امشب، اى روى ماه

كه روشن كنى، روى اين بزمگاه

بسا شمع رخشنده تابناك

ز باد حوادث، فرو مرده پاك

حريفان به يكديگر آميخته

صراحى شكسته، قدح ريخته

به يكسوى، ساقى برفته ز دست

به سوى دگر، مطرب افتاده دست

بتاب اى مه امشب، كه افلاكيان

ببينند جانبازى خاكيان

مگر روح بيند، كز اين موج خون

چسان كشتى آورد، بايد برون

ببيند خليل خداوند گار

ز قربانى خود، شود شرمسار

كند جامه موسى، به تن چاك چاك

عصا بشكند، بر سر آب و خاك

مسيحا اگر بيند، اين رستخيز

صليب و صلب را، كند ريز ريز

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر از غرفه آرد برون

ببيند جگر گوشه را، غرق خون.(۱۱۳)

آرى، بايد توجه داشته باشيم، حسن مثنى با همراهى امام حسينعليه‌السلام  و شركت در قيام مقدس آن حضرت، ايمان و اطاعت عملى خود را نشان داده، جزو عاشوراييان محسوب گرديده، و به فيض و فضيلت بالايى دست يافته است و آن گاه هم كه به مدينه بازگشت نمود، با همسر نازنين خود، فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  به زندگى با صفاى خود ادامه مى داد، و ناچار املاك كشاورزى موقوفه جد و پدر خود را اداره مى كرد، تا سرانجام به سن ۳۵ سالگى از سوى «وليد بن عبدالملك مروان» خليفه عباسى، به وسيله زهر مسموم و شهيد گرديد(۱۱۴) و فاطمه را در داغ و سوگ تازه اى نشانيد.

البته «حسن مثنى» چند روز قبل از شهادت خود در خواب ديده بود، كه گويا بر پيشانى او قل هو الله احد، نوشته شده، وقتى اين خواب را براى اعضاى خانواده بيان مى كرد، و خود آن را مژده اى دانست و آنان هم اين خواب را به فال نيك گرفتند و خوشحال شدند، اما «سعيد بن مسيب» خواب را تعبير كرد، كه اگر خواب ببننده قلم نويسنده را ديده بود، دلالت بر طول عمر داشت، ولى بالاخره، حسن پس از چند روز به شهادت رسيد.(۱۱۵)

رفتى و نقش روى تو، بر لوح ديده ماند

رفتى و داغ تو، به دل غم كشيده ماند

چون خم شدم، كه پاى تو بوسم پى وداع

رفتى و قامت من غمگين، خميده ماند

در اين سفر، كه نيمه ره از من جدا شدى

بار غمت، بدوش دل داغديده ماند

آغوش من تهى شد و خار جدائيت

در چشم انتظار من اى گل، خليده ماند

تا كى شب فراق سياهت، رسد به روز

چشمم به جلوه گاه سحر، تا سپيده ماند

از شوق توست، كز بدن ناتوان من

جانم برون نيامد و بر لب رسيده ماند

شد زرد چهره من و خشكيد اشك چشم

گلهاى انتظار من، آخر نچيده ماند.(۱۱۶)