دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 23984
دانلود: 4863

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23984 / دانلود: 4863
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

اصحاب فيل

  الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل.

 الم يجعل كيدهم فى تضليل.

(سوره فيل: ۱)

نجاشى پادشاه حبشه در راه تبليغ دين مسيح به فعاليت زد و به وسائل مختلف كوشيد تا دين مسيح را به صورت اول برگرداند و نيروى از دست رفته اش را تجديد كند.

وقتى ديد از همه كشورها مردم براى حج به سوى مكه مى روند، به انديشه فرو رفت كه كارى كند تا توجه مردم را از مكه و كعبه برگرداند و اين تاج سيادت را از قريش و اهل مكه بر بايد و دلهاى مردم را به كشور خود متوجه نمايد.

بدين جهت كليساى مجللى در صنعاء (يكى از شهرهاى يمن) بنا نهاد و در ساختمان آن منتهاى دقت را بكار برد و پس از پايان، آن را به بهترين زينتها تزئين كرد و عالى ترين فرشها و پرده ها را در آن فراهم نمود به طوريكه زيبائى آن چشم را خيره و بيننده را مبهوت مى ساخت.

او تصور مى كرد با بودن چنين كليساى معظمى ديگر كسى به سوى مكه نخواهد رفت و همه مردم حتى قريش و اهل مكه به آن كليسا خواهند آمد.

اما بر خلاف تصور او، نه تنها اهل مكه به آنجا توجه نكردند بلكه اهالى يمن و حبشه هم مكه را فراموش نكردند و باز براى حج، به سوى مكه رفتند.

اينجا ديگر كارى از نجاشى ساخته نبود. زيرا تصرف در دلهاى مردم با زور سر نيزه محال است و عقيده، قابل تحميل نيست.

اتفاقا يك كاروان تجارتى از مكه به حبشه آمد، كاروانيان همه عرب و براى تجارت به آن كشور آمده بودند.

چندين تن از كاروانيان عرب، در يكى از اطاقهاى آن كليسا منزل كردند و چون هوا سرد بود آتش افروختند. ولى وقت رفتن، فراموش كردند آتش را خاموش كنند. آتش به آن كليسا رخنه كرد و حريق مدهشى بوجود آورد. وقتى خبر سوختن كليسا و علت پيدايش آن را به اطلاع نجاشى رساندند، سخت غضبناك شد و با خود گفت عربها از راه دشمنى كليساى ما را آتش ‍ زده اند و قسم ياد كرد كه كعبه را ويران كند و آن را نابود سازد.

بدين جهت فرمانده سپاه خود «ابرهه» را طلبيد و با لشگرى مجهز به انواع تجهيزات، از اسب و فيل و سواره و پياده به سوى مكه فرستاد.

ابرهه با آن سپاه عظيم، مانند سيل بنيان كن به محل ماموريت خود رهسپار شد. در بين راه غارتگرى ها كرد و هر كجا گوسفند و گاو و شتر ديد آن را تصرف نمود. در بيابان حجاز، شبانى را با دويست شتر ملاقات كرد. شترها از عبدالمطلب و شبان هم شبان او بود، ابرهه شترهاى عبدالمطلب را گرفت و به راه خود ادامه داد تا در بيرون شهر مكه منزل نمود.

ابرهه در خيمه خود روى تخت نشسته و سران سپاه در اطرافش ايستاده بودند كه دربان او وارد شد و گفت: اينك عبدالمطلب رئيس مكه و سرور قريش بيرون خيمه است و اذن ورود مى خواهد. ابرهه اجازه داد و پس از لحظه اى عبدالمطلب وارد شد.

آثار بزرگى و عظمت در چهره او نمايان بود. ابرهه وقتى او را ديد بى اختيار از جا پريد و چند قدم او را استقبال كرد و كنار خود روى تخت نشانيد و مراسم احترام را به عمل آورد. سپس به مترجم خود گفت: از عبدالمطلب بپرس براى چه اينجا آمده اى؟

گفت: به من خبر رسيده كه سپاهيان تو شتران مرا گرفته اند. آمده ام درخواست كنم شتران مرا به من برگردانيد.

ابرهه گفت: عجبا! من براى خراب كردن كعبه و ويران كردن اساس عظمت اين مرد آمده ام، او به فكر شتران خويش است. به خدا قسم اگر اين مرد از من درخواست مى كرد از همين جا برگردم و كعبه را خراب نكنم، من به احترام او بر مى گشتم.

عبدالمطلب گفت: من صاحب شترها هستم و اين خانه هم صاحبى دارد، من بايد شتران خود را حفظ كنم و صاحب اين خانه هم، خانه خود را.

ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را رد كردند و آنگاه با سپاه خود به عزم ويران ساختن كعبه به سوى شهر حركت كرد ولى هنوز قدم در شهر مكه نگذاشته بود كه پرندگانى كوچك به نام «ابابيل» بر فراز آسمان مكه نمايان شدند و كم كم خود را بالاى سر سپاه ابرهه رساندند. آن پرندگان، حامل سنگريزه هائى به نام «سجيل» بودند كه فرق سپاهيان را هدف مى گرفتند و سنگريزه بر سر آنها مى كوبيدند و هر سنگ ريزه اى يك تن از سپاه ابرهه را هلاك كرد.

هنوز چيزى نگذشته بود كه تمام سپاه ابرهه، به جز يك نفر هلاك شدند و آن يك نفر به شتاب خود را به حبشه رسانيد و به حضور نجاشى آمد و جريان كشته شدن سپاه را به عرض رسانيد. نجاشى با بهت و حيرت پرسيد: آن پرندگان به چه صورت بودند كه سپاه مرا نابود كردند؟

در آن حال يكى از همان پرندگان در هوا پيدا شد، آن مرد گفت: اعليحضرتا! اين يكى از همان پرندگان خطرناك است كه لشكر ما را هلاك كردند.

سخن آن مرد به پايان رسيد و در همان حال، سنگ ريزه اى بوسيله همان پرنده بر سر او فرود آمد و در حضور نجاشى جان داد.

اين حادثه در سال ولادت خاتم انبياء پيغمبر عالى مقام اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله واقع شد.

محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله

 

بعثت

  لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة.

(سوره آل عمران: ۱۶۴)

قرنها از زمان عيسى مى گذشت و از طرف خداوند متعال ديگر پيامبرى مبعوث نشده بود. گروهى از مردم تابع دين مسيح، جمعى پيرو موسى و بيشتر مردم، اساسا از پرستش خداى يگانه منحرف گشته بودند.

بت پرستى رواج كامل يافته و خصوصا در حجاز و مكه توجه مردم به بت پرستى بيش از هر چيز بود. دورانى بود تاريك و ظلمانى. روح انسانيت از ميان رفته بود. وحشيگرى و بربريت بر سر مردم سايه افكنده بود. آدم كشى و خونريزى امرى عادى به حساب مى آمد. عواطف مردم كشته شده و چراغهاى هدايت خاموش گرديده بود.

جزيرة العرب در درياى بدبختى غوطه مى خورد. دختر كشى نظام اجتماعى را به خطر انداخته بود. شرابخوارى، بى عفتى، قمار، ربا، دزدى و ساير انحرافات كم و بيش رواج داشت.

بازار دين و معنويت و فضايل اخلاقى از رونق افتاده و كسى خريدار آن نبود.

در چنين دوران تاريك و پر خفقان و در چنين پر فتنه و فساد بود كه ناگهان:

ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد

دل رميده ما را انيس و مونس شد

پروردگار بزرگ، براى دنياى بشريت، پيامبر عظيم الشاءن و عالى مقام اسلام، خاتم انبياء محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را برانگيخت و او را مامور هدايت بشر نمود.

با بعثت رسول اكرم، نور سعادت در افق زندگانى مردم پديدار و دريچه نيك بختى به روى آنان گشوده شد.

مكتب موسى بن عمران، دبستان دين و مكتب عيسى بن مريم دبيرستان دين بود كه هر كدام به مناسبت زمان خود مبعوث شدند و بشر را به طرف كمال، سوق دادند.

اما مكتب خاتم انبياء دانشگاه عالى دين بود كه نه تنها براى يك نسل بوجود آمد، بلكه خداوند متعال، او را براى رهبرى و هدايت مردم روى زمين، تا آخر دنيا فرستاد. او خاتم انبياء و آخرين پيغمبرى بود كه به رسالت مبعوث گرديد.

بت پرستان مكه، به جاى آن كه از اين چراغ نورانى استفاده كنند و در پرتو آن نور، سعادت خود را تاءمين نمايند، علم مخالفت برافراشتند و براى خاموش كردن نور خدا شروع به فعاليت نمودند.

گاهى با استهزاء و مسخرگى و زمانى با تهمت هاى ناروا و آزارهاى ناجوانمردانه پيغمبر را جواب مى گفتند.

روزى خاتم انبياء براى اداء رسالت، به طائف رفته بود. اهالى آن منطقه نه تنها دعوت او را نپذيرفتند، بلكه جمعى را بر سر راه فرستادند و وقتى رسول اكرم به سوى مكه بر مى گشت، او را سنگباران كردند به طورى كه خود از پاهاى مقدسش جارى بود.

قريش براى كشتن رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نقشه ها كشيدند و جديت ها كردند ولى خداوند متعال به دست جمعى از مردان با حقيقت، نقشه هاى مخالفين را نقش بر آب كرد.

فداكاريهاى ابوطالب - عموى بزرگوار پيغمبر - در اين مورد براستى قابل تمجيد و ستايش است. كسانى كه با تاريخ مفصل اسلام آشنائى دارند مى دانند كه ابوطالب و فرزند عالى مقامش اميرالمومنين علىعليه‌السلام در پيشرفت اسلام سهم بزرگى دارند.

اول كسى كه به خاتم انبياء صلى‌الله‌عليه‌وآله ايمان آورد و دست ارادت به دست آن حضرت داد، علىعليه‌السلام بود. در موارد بى شمارى، جان خود را در راه يارى پيغمبر به خطر انداخت كه آياتى از قرآن كريم شاهد زنده ما است.

ليلة المبيت شبى است كه حدود شصت نفر از دشمنان سر سخت پيغمبر به قصد قتل او، خانه اش را محاصره كردند. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله آن شب على را در بستر خود خوابانيد و به راهنمائى خداوند از مكه فرار كرد. آن شب براى علىعليه‌السلام شبى خطرناك بود اما او با يك دنيا ايمان حاضر شد در بستر رسول اكرم بخوابد و جان خود را فداى او كند.

اين مورد، يكى از صدها موردى است كه علىعليه‌السلام در راه اسلام فداكارى كرد و ساير موارد را به كتب مفصل وا مى گذاريم.

جنگ هاى بدر، احد، احزاب، خيبر، و ديگر غزوات شاهد و گواه فداكاريها و از خودگذشتگى هاى پيشواى بزرگ شيعه علىعليه‌السلام هستند.

نكته ديگرى كه بايد در پايان اين بحث يادآور شويم خدمات يك شخصيت بزرگ و يك بانوى فداكار است.

خديجه كبرى «ام المومنين» همسر با وفاى پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اول بانوئى است كه دعوت پيغمبر اسلام را اجابت كرد و به او ايمان آورد.

او در راه يارى اسلام، از جان و مال خود مضايقه نكرد و از بذل مساعى خوددارى ننمود يك سهم بزرگ، از پيشرفت اسلام مربوط به خديجهعليه‌السلام است.

خديجه موجب سرافرازى و روسفيدى زنان جهان شد و با خدمات گرانبهاى خود در دنيا و آخرت، ارجمندترين مقام ها را احراز كرد.

اسراء

 بسم الله الرحمن الرحيم

 سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى...

(سوره اسراء: ۱)

شب به پايان رسيد و سپيده صبح نزديك بود كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله از ام هانى - دختر ابوطالبعليه‌السلام - آب وضو خواست، وضو گرفت و چون سپيده دميد، نماز صبح ادا فرمود سپس ام هانى را طلبيد تا امر مهمى را كه در همان شب واقع شده بود به او خبر دهد.

امرى كه بسيار عجيب و قابل توجه بود و خداوند متعال پيغمبر عزيزش را به آن اختصاص داد و تشريف خاصى بود كه به رسول گراميش عطا فرمود.

ام هانى كه از ياران با وفاى انبيا و قلباعلاقه مند و مومن به آن حضرت بود به حضور آمد.

رسول خدا فرمود: اى ام هانى! همانطورى كه مشاهده كردى من نماز عشاء را در اينجا خواندم سپس خداوند متعال مرا به بيت المقدس برد من در مسجد اقصى نماز خواندم و اينك هم نماز صبح را چنانكه مى بينى در اينجا مى خوانم و تصميم دارم هم اكنون به مجمع قريش بروم تا اين عنايتى را كه خداى بزرگ نسبت به من فرموده به آنها اطلاع دهم و آنها را از قدرت خداوند با خبر سازم.

ام هانى، زنى با ايمان و معتقد به پيغمبرى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بود و شك و ترديدى در راستگويى خاتم انبياء نداشت و لذا صحت اين خبر نيز مانند آفتاب نزد او روشن و آشكار بود اما او قريش را خوب مى شناخت. دشمنى و عدوات آنان را نسبت به پيغمبر مى دانست. آزارها و مسخرگيهاى آنها را ديده بود. بدين جهت از اين تصميم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ناراضى به نظر مى رسيد و مى ترسيد، كفار قريش پيغمبر را استهزاء كنند و شايد هم دست به آزار او بگشايند.

ام هانى لحظه اى به فكر فرو رفت آنگاه سر برداشت و گفت اى رسول محترم! و اى پسر عموى عزيز! تو را به خدا نزد اين قوم مشرك مرو و اين حديث را براى آنها بيان مكن. آنان با تو دشمن هستند و بهانه اى مى خواهند كه تو را آزار كنند. بگذار اين خبر مكتوم بماند و مخالفين دست آويزى پيدا نكنند.

اين سخنان، اگر چه از روى صميميت و خيرخواهى ادا شد اما براى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله قابل قبول نبود. زيرا لغت ترس براى پيغمبر مفهومى نداشت.

لحظه اى بعد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله از خانه بيرون آمد و به سوى مسجد الحرام رهسپار شد، در مسجد جمعى از قريش حضور داشتند. ابوجهل كه نظرش ‍ به آن حضرت افتاد، از ميان جمعيت با لحن تمسخرآميز گفت:

از طرف خدا تازه اى براى تو پيش نيامده؟

فرمود: چرا، شب گذشته خداوند مرا به بيت المقدس برد. ابوجهل گفت: ديشب بيت المقدس رفتى اينك بامداد است اينجا هستى؟ فرمود:

آرى خداوند مرا شبانه به بيت المقدس برد. در آنجا جمعى از پيامبران گذشته را ديدار كردم. از آن جمله ابراهيم، موسى و عيسى بن مريم بودند، من نماز خواندم آنان به من اقتدا كردند.

مطعم بن عدى گفت: آيا تو دو ماه راه را در يك شب رفتى؟ من شهادت مى دهم كه تو دروغ مى گويى! قريش گفتند: دليل صدق ادعاى تو كدامست؟ فرمود ديشب در فلان وادى، فلان كاروان را ديدم، شترى از شتران خود را گم كرده و در جستجوى او بودند. در ميان متاع آنها ظرف آبى بود كه روى آن را پوشانده بودند. من آب آن ظرف را خوردم و سپس روى ظرف را پوشانيدم.

قريش گفتند: اين يك دليل، دليل ديگرت چيست؟

فرمود: به فلان كاروان هم برخوردم، شتر فلان كس رم كرده و دستش ‍ شكسته بود شما پس از رسيدن آن كاروان از آنها بپرسيد تا صدق سخن من بر شما معلوم شود.

گفتند: اين هم يك نشانه، حالا بگو كاروان تجارتى ما را در كجا ديدى؟ فرمود كاروان شما را در وادى تنعيم، چنين و چنان ديدم. پيشاپيش كاروان شما شترى به رنگ سياه و سفيد بود و هنگام طلوع آفتاب، آن كاروان خواهد رسيد.

قريش كه اين جمله را شنيدند، گفتند: محمد ميان ما و خودش حكم كرد و صدق يا كذب سخن او تا چند لحظه ى بعد كه خورشيد طلوع مى كند آشكار خواهد شد.

اين سخن گفتند و همه به سوى بيابان دويدند و بيرون شهر به انتظار طلوع آفتاب و رسيدن كاروان خود نشستند.

هنوز توقف آنها به طول نيانجاميده بود كه يكى از آنها فرياد زد: اينك خورشيد طلوع كرد... كه ديگرى از جانب ديگر گفت: و اين هم كاروان ما به همان هيئتى كه محمد خبر داد از دور نمايان شد.

قريش با ديدن اين آيت روشن، باز هم از عناد خود، دست نكشيدند و به كفر و سرسختى باقى ماندند.

هجرت

  و اذ يمكربك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرو الله و الله خير الماكرين.

(سوره انفال: ۴۱)

بت پرستان قريش، در مقابل تبليغات خاتم انبياء و مشاهده آيات و معجزات، سرسختى نشان دادند و حاضر به قبول دين حق نشدند. آنها فكر مى كردند كه اگر ايمان بياورند سيادت و سروريشان پايان مى يابد و راه دخلشان بسته مى شود. ولى در عين حال هم باور نمى كردند كه پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بتواند كارى انجام دهد و موفقيتى پيدا كند. لذا مبارزه آنها در ابتداى كار، تنها مسخره كردن و لبخند استهزاءآميز زدن و احيانا سنگ بر آن حضرت انداختن بود.

ولى رفته رفته، ديدند تبليغات پيغمبر، در دل جمعى مؤثر افتاده و عده اى به او ايمان آورده اند. بدين جهت بر شدت مبارزه خود افزودند و جدا بناى اذيت را گذاشتند. هم پيغمبر را آزار مى كردند و هم مومنين و گروندگان به او را. اما در برابر سخت گيريها و آزارهاى مشركين، صبر و تحمل مسلمين نيز بهت آور بود. اين فشارها و اذيت ها هنگامى به منتها درجه رسيد كه قريش، از اسلام آوردن مردم مدينه و بيعت آنها با رسول خدا آگاه شدند و مخصوصا شنيدند كه بعضى از مسلمين به سوى مدينه رفته اند و آنجا را پناهگاه خود گردانيده اند.

خبر اسلام آوردن اوس و خزرج كه دو طايفه بزرگ مدينه بودند آنچنان قريش را مضطرب نمود كه بلافاصله در دارالندوه (جايگاه مشورت براى كارهاى مهم) جمع شدند تا درباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله تصميم قطعى اتخاذ كنند. رجال و اشراف و سران قريش، از قبيل: نضر بن حارث، ابوجهل، عتبه، شيبه، ابوالبخترى بن هشام، امية خلف و جمعى ديگر دور هم نشستند و به مشورت پرداختند.

يكى از آنان آغاز سخن كرد و ديگران را مخاطب قرار داد و چنين گفت: همانطورى كه اطلاع داريد، امر محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله براى ما مشكل بزرگى بوجود آورده است ؛ روز به روز هم نفوذ او دامنه پيدا مى كند. جمعى در مكه به او گرويده اند و اخيرا مدينه را تحت نفوذ تبليغات خود درآورده و ممكن است به نقاط ديگر هم سرايت كند و اين را هم بدانيد كه ما او را به انواع شكنجه ها و آزارها گرفتار نموده ايم و پيروان او را هم بى اندازه اذيت كرده ايم. اما او و پيروانش مانند سد آهنين و دژ پولادين هستند. از روش ‍ خود بر نمى گردند و در عقيده خود ثابت قدم هستند.

آنچه از هميشه بيشتر فكر ما را به خود مشغول داشته، اسلام آوردن اهل مدينه و هجرت مومنين مكه به آن سرزمين است. الان اهل مدينه بهترين پشتيبان و يار و ياور محمد هستند. بدون ترديد در آتيه نزديك محمد هم به مدينه مى رود آنگاه مشكل ما افزون مى گردد و ما ايمن نيستيم از اينكه چند روز بعد او با سپاهى مجهز بر ما بتازد و سيادت ما را بر باد دهد و زندگى ما را بر هم زند. شما در اين مجلس هر تصميمى داريد، بگيريد و هر نظريه اى كه داريد اظهار كنيد.

ابوالبخيرى گفت: محمد را در زنجير آهنين قرار دهيد و زندانش كنيد تا در گوشه زندان و زير زنجير بميرد. گفتند اين نظريه صحيح نيست زيرا طايفه بنى هاشم و ياران فداكار او به هر ترتيبى باشد، او را مى ربايند و ما نتيجه اى نمى گيريم.

ربيعة بن عمرو گفت: او را از مكه اخراج مى كنيم و خيال همه را آسوده مى سازيم. گفتند: اين هم درست نيست زيرا محمد هر جا برود با زبان فصيح و سخنان جذاب خود مردم را مطيع خود مى گرداند.

ابوجهل گفت: عقيده من آن است كه از هر قبيله اى يك نفر را با خود همراه كنيم. آنگاه شبانه با شمشير بر او بتازيم و همه با هم شمشيرها را بر او فرود آوريم تا خونش ميان قبائل عرب تقسيم شود و كسى را ياراى جنگ با تمام طوايف نباشد.

اين نظريه به اتفاق آراء تصويب شد و براى انجام مقدمات كار، هر كدام به طرفى رفتند.

همان ساعت جبرئيل بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد و او را از تصميم قريش ‍ آگاه نمود و گفت: بايد همين امشب كه قريش خانه ات را محاصره مى كنند، علىعليه‌السلام را در بستر خود بخوابانى و شبانه از مكه خارج شوى.

رسول اكرم، علىعليه‌السلام را طلبيد و مطلب را به او اطلاع داد. على با آغوش باز آن پيشنهاد را پذيرفت و حاضر شد براى حفظ جان پيغمبر فداكارى كند و جان خود را در معرض خطر قرار دهد.

شب فرا رسيد و كفار قريش، خانه پيغمبر را محاصره كردند و منتظر نشستند كه صبح طالع شود و تصميم خود را به مرحله عمل بگذارند. پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله با اتكاء به خداوند متعال از ميان آن جمع خارج شد و خداوند خواب را بر آنها مسلط كرد كه رسول اكرم را نديدند.

چون بامداد شد و هوا روشن گرديد، كفار مشاهده كردند كه على بجاى پيغمبر خوابيده و آنها از اول شب تا صبح نگهبان على بوده اند.

براى پيدا كردن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله كفار قريش كوشش فراوان كردند و تا جلو غار ثور كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله در آن مخفى بود، آمدند ولى آن حضرت را نديدند و نااميد برگشتند.

رسول خدا سه روز در آن غار بسر برد و سپس به فرمان خداوند متعال به سوى مدينه رهسپار شد.

اهل مدينه كه مدتها در انتظار تشريف فرمائى پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله روز شمارى مى كردند به استقبال آمدند. ولى آن حضرت در بيرون شهر مدينه منزل كرد و فرمود: تا پسر عمويم علىعليه‌السلام به ما ملحق نشود، ما وارد مدينه نخواهيم شد.

علىعليه‌السلام پس از هجرت رسول خدا طبق دستور آن حضرت ودايع و امانتهاى مردم را رد كرد و سپس با مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، و چند نفر ديگر، بسوى مدينه حركت كرد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله از آمدن علىعليه‌السلام بى اندازه مسرور شد و آنگاه به اتفاق وارد مدينه شدند و سال هجرت خاتم انبياء صلى‌الله‌عليه‌وآله آغاز تاريخ مسلمين قرار داده شد.

ورود پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه

  قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبله ترضاها...

(سوره بقره: ۱۴۴)

مراسم ورود پيامبر اسلام به شهر مدينه، با نهايت تجليل و احترام برگذار شد. موجى از شادى در اعماق قلوب مردم آن سرزمين بوجود آمده بود.

تا پيش از آن روز، مدينه را «يثرب» مى گفتند. ولى با ورود رسول اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله نام پيشين خود را از دست داد و عنوان «مدينة الرسول» يعنى «شهر پيغمبر» را به خود گرفت.

نخستين اقدام پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه، تاءسيس مسجد بود كه در حقيقت پايگاه و مركز تمام فعاليتها به شمار مى آمد.

در سال اول هجرت، كوشش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله در راه ايجاد وحدت و يگانگى مسلمين و ريشه كن ساختن اختلافات داخلى بين دو قبيله بزرگ، اوس و خزرج، و بستن قراردادها با همسايگان نزديك بكار رفت.

قراردادى با يهوديان اطراف مدينه به عنوان عدم تعرض امضا فرمود كه بنا به مفاد آن، طرفين به هيچ وجه در صدد آزار يكديگر بر نيايند و همزيستى مسالمت آميزى داشته باشند. اقدام مهمى كه در اين سال صورت گرفت، اين بود كه به فرمان خداوند، افرادى كه تجانس روحى و تناسب فطرى و فكرى داشتند با يكديگر برادر خوانده شدند و پيامبر اسلام ميان ياران خود از مهاجرين و انصار، عقد اخوت برقرار ساخت و ميان هر يك نفر از مهاجرين با يك نفر از انصار رابطه برادرى ايجاد كرد و چون نوبت به علىعليه‌السلام رسيد، فرمود: على برادر من است.

دومين سال هجرت آغاز شد. مسلمانان تا آن هنگام به سوى بيت المقدس ‍ نماز مى گذاردند و قبله اسلام بيت المقدس بود. ولى در ابتداى اين سال دستور رسيد كه مسلمين به سوى كعبه نماز بخوانند.

تغيير قبله براى يهود ضايعه اسفناك و ضربه مهلكى بشمار آمد. زيرا تا آن روز، اسرائيليان مجاور مدينه، قبله بودن بيت المقدس را از مفاخر دين و افتخارات ملت خود مى شمردند و اميد داشتند كه به دليل وحدت قبله، نيروى مسلمين را ضميمه نيروى خود كنند و مسيحيت را از شبه جزيرة العرب ريشه كن نموده، يهوديت را مذهب رسمى و آئين همگانى عرب قرار دهند ولى با اين ترتيب اميدشان يكباره قطع شد و دانستند كه اسلام نيرومندتر از آن است كه بتوان از آن سوء استفاده كرد.

هر قدر مسئله تغيير قبله براى يهودگران و كوبنده بود، براى مسلمين سودمند و ارزنده به شمار مى آمد. زيرا يكى از آثار اين كار متوجه ساختن مسلمين به مكه بود. اين توجه علاوه بر جنبه عبادت، صورت ديگرى هم در اذهان مردم پيدا مى كرد.

مسلمانان حداقل روزى پنج بار مى بايستى رو به سوى مكه بايستند. مكه را به ياد آورند. مكه اى كه كعبه مسلمين است و بايد محيط فضليت، تقوى، اخلاص و... باشد، خانه شرك و بت پرستى و رذائل شده و خانه خدا، به بت خانه اى آلوده تبديل يافته است.

توجه به اين نكته، مسلمين را به فكر مى انداخت كه به هر ترتيبى شده بايد اين خانه بزرگ، از وجود بتان و بت پرستان پاك و به حق، جايگاه پرستش ‍ حق شود.

اثر مهم ديگرى كه از آن حاصل مى شد، استقلال و اتحاد مسلمانان در جميع جهات، حتى در جهت قبله بود. زيرا خداوند دوست دارد كه مومنان در همه چيز با هم موافق و متحد باشند.

خداوند در قرآن كريم، سوره آل عمران آيه ۱۰۳ مى فرمايد:

 و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا.

يعنى: «همه شما به ريسمان محكم خدا چنگ زنيد و از تفرقه و اختلاف بپرهيزيد و متذكر اين نعمت خدا باشيد كه بين شما دشمنى و عدوات حكم فرما بود و او دلهاى شما را با يكديگر الفت داد و با يكديگر برادر شديد. »

به اين ترتيب، اگر بنا بود مسلمانان در نماز خويش، به جهات مختلف متوجه شوند، از اختلاف جهت آنها توهم اختلاف در عقيده و روش، و ساير امور پديد مى آمد. ولى با اين عمل، خداوند مقرر فرمود كه در حال نماز، همه به يك سو بايستند تا علاوه بر اتحاد معنوى، اتحاد صورى نيز برقرار باشد و از اينجا پى مى بريم كه قانونگذار اسلام تا چه پايه اتفاق و اتحاد مسلمين را در امور خير و كارهاى خوب دوست دارد.