دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 23990
دانلود: 4865

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23990 / دانلود: 4865
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

جنگ خندق

  يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها...

(سوره احزاب: ۱۰)

قريش تصميم گرفته است درخت توحيد را از ريشه در آورد. بت پرستان مكه آماده شده اند به هر قيمتى است از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و ياران او اثرى باقى نگذارند و به دنبال اين تصميم، اقداماتى كرده اند. ولى اقدامات گذشته آنها كه به صورت جنگ هاى بدر و احد بوده است، آنها را به مقصد اصلى نرسانيده است.

اگر چه از جنگ احد، قريشيان خوشحال برگشتند، ولى باز هم عقده قلبى آنها باز نگرديد. زيرا هنوز پايگاه اسلام به جاى خود باقى است و محمد و يارانش به روش خود ادامه مى دهند.

چند تن از يهوديان مدينه، از جمله: حى بن اخطب، به مكه آمدند و با سران قريش ملاقات و مذاكراتى انجام دادند.

يهود اظهار داشتند: بايد يك اقدام همه جانبه براى ريشه كن ساختن اسلام بنمائيم، كه در آن از قبائل مختلف عرب كمك بگيريم و ما يهوديان هم آنچه قدرت داريم در اين راه بكار مى اندازيم. ابوسفيان و ساير اشراف قريش از اين پيشنهاد حسن استقبال كردند و آمادگى خود را اعلام داشتند.

سپس يهوديان نزد طايفه غطفان رفتند و با آنها نيز در اين باره مذاكره و موافقت آنان را هم جلب نمودند.

چند روز به تهيه مقدمات گذشت و آنگاه سپاهى عظيم بالغ بر ده هزار جنگجو، به فرماندهى ابوسفيان از مكه حركت كرد. در بين راه هم گروهى از قبائل مختلف عرب به آنها پيوستند و مانند سيلى بنيان كن، به جانب مدينه سرازير شدند.

خبر حركت سپاه مكه به رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و با ياران خود در اين مورد به مشورت و تبادل نظر پرداخت. سلمان فارسى اظهار داشت: در كشور ما معمول است كه چون سپاهى عظيم به ما حمله كند، دورتادور شهر را خندق حفر مى كنيم كه دشمن نتواند از همه جانب ما را مورد حمله قرار دهد. پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله اين نظر را پسنديد و مسلمانان به رهبرى آن حضرت حفر خندق را آغاز كردند.

سپاه قريش موقعى به حدود مدينه رسيد كه مسلمانان از كار خندق فراغت يافته و مانعى بزرگ در سر راه دشمن بوجود آورده بودند. مكيان از ديدن خندق دچار حيرت شدند. زيرا اين كار در بين عرب سابقه نداشت. ولى ندانستند كه اين نظريه، وسيله يك مسلمان ايرانى، يعنى سلمان فارسى اظهار و مورد عمل قرار گرفته است.

جنگجويان قريش، در نظر داشتند بدون پياده شدن در مدينه كار مسلمانان را يكسره كنند و برگردند. ولى در اين حال خود را ناچار ديدند كه خيمه ها بر سر پا كنند و مدينه را محاصره نمايند.

حى بن اخطب، ديگر باره فعاليت خود را آغاز كرد و براى ملاقات «كعب بن اسد» فرمانرواى يهوديان بنى قريظه، به پاى قلعه آنها آمد. ولى كعب از پذيرفتن و ملاقات او امتناع نمود. حى بن اخظب دست بردار نبود و با هر نيرنگى بود، كعب را راضى كرد كه چند لحظه با او ملاقات نمايد. در اين ملاقات، حى بن اخطب گفت: براى تو عزت دنيا را آورده ام. كعب گفت: بخدا قسم كه تو ذلت و خوارى دنيا را آورده اى.

گفت: اينك قبائل نيرومند قريش و غطفان با عزمى راسخ آمده اند كه از اينجا باز نگردند تا كار محمد و يارانش را خاتمه دهند. حال موقع آن است كه تو هم با ما هماهنگ شوى و ما را در اين راه كمك كنى.

كعب گفت: ما از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله جز وفا و نيكى چيزى نديده ايم. ما را به حال خود بگذار و بيرون شو. اما حى بن اخطب، به قدرى افسون و افسانه به گوش او خواند تا موافقتش را جلب نمود و عهدنامه عدم تعرضى كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله امضاء كرده بودند، پاره كرد.

اين خبر، يعنى خبر پيمان شكنى يهود بنى قريظه در اين موقع حساس، بر وخامت اوضاع مدينه افزود و مسلمانان را سخت نگران ساخت. زيرا اين مطلب از دو سوى حائز اهميت بود. يكى آنكه نيروى قابل ملاحظه اى بر تعداد دشمنان مى افزود و ديگر آنكه زحماتى كه مسلمين در حفر خندق متحمل شده بودند، بى اثر مى شد و دشمن مى توانست از طريق اراضى و قلاع بنى قريظه به آسانى وارد مدينه شود.

اولين ضربه به قريش

 روزهاى محاصره كم كم به طول انجاميد. سپاهيان مكه احساس خستگى كردند و از اينكه تاكنون نتيجه اى بدست نيامده افسرده خاطر شدند.

يكى از روزها «عمرو بن عبدود»، فارس يليل، به همراهى «منبة بن عثمان» و «نوفل بن عبدالله» بر اسبهاى خود نشسته و از يكى از نقاط خندق، كه عرضش كمتر بود با يك پرش اسب، خود را به اردوگاه مسلمين نزديك ساختند. عمرو كه سوابقش در ميدان هاى جنگ بسى درخشان وصيت شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود، فرياد زد:

كيست كه به ميدان من آيد و با من زورآزمائى كند؟! نفس در سينه مسلمانان

بند آمده و همه سر به زير افكنده بودند.

عمر بن خطاب كه شايد بيش از ديگران دچار اضطراب و ترس شده بود، براى اينكه عذرى جهت ترس خود و سايرين بتراشد، شرحى درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانيد و بيشتر به وحشت و هراس ‍ مردم افزود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بى آنكه به سخنان بى مورد عمر اعتنائى كند، يا بدان جوانى گويد، خطاب به مسلمانان كرد و فرمود: كيست كه به مبارزه اين بت پرست اقدام كند؟!

در آن حال كه سكوت مرگبارى بر مردم حكومت مى كرد و از هيچ جا صدائى شنيده نمى شد، يك صدا، آرى فقط يك صدا از حنجره پاك و معصوم علىعليه‌السلام ، به نداى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ، جواب مثبت گفت، او اظهار داشت:

يا رسول الله! من به ميدان او مى روم! هنوز رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله با ميدان رفتن علىعليه‌السلام موافقت نكرده بود، كه مجددا بانگ عمر بن عبدود از ميان ميدان شنيده شد كه مى گفت:

اوه. من كه از بس مبارز طلبيدم، صدايم گرفت. چرا كسى جواب نمى گويد؟! اى پيروان محمد! مگر شما معتقد نيستيد كه اگر كشته شويد به بهشت مى رويد و اگر كسى را بكشيد، مقتول شما در دوزخ خواهد بود؟ آيا هيچيك از شما ميل بهشت نداريد؟!

ديگر باره علىعليه‌السلام از جا برخاست و گفت: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جز من كسى مرد ميدان او نيست.

پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر على بست و زره خود را بر او پوشانيد و به او را بسوى ميدان فرستاد و در عقبش دعا كرد و پيروزى او را از خداوند درخواست نمود.

على با قدمهاى محكم به سوى ميدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رسانيد و به اين بيان عربده هاى مستانه او را پاسخ داد:

آرام باش كه اينك جوابگوى تو بدون كوچكترين عجز به سوى تو آمد.

پاسخ دهنده تو فردى با ايمان و بصير است و پاداش خود را از خداوند مى خواهد.

من اميدوارم كه به زودى كنار نعشت زنان نوحه گر بنشانم.

با ضربتى كه آوازه و داستانش در روزگارها باقى ماند.

رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله كه از دور ناظر روبرو شدن على و عمرو بود به يارانش چنين فرمود:

 برز الايمان كله الى الشرك كله.

اينك عالى ترين مظاهر ايمان (على عليه السلام) با خطرناكترين جرثومه هاى شرك و بى ايمانى (عمرو بن عبدود) در برابر هم قرار گرفتند.

عمرو كه هرگز باور نمى كرد جوانى به اين سن و سال جرئت ميدان او را داشته باشد، با حيرت پرسيد: كيستى اى جوان از خود گذشته؟ فرمود: من على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم.

عمرو كه با شنيدن نام على، خاطرات جنگ بدر و شجاعت بى نظير او را بنظر آورده بود، گفتارى دوستانه آغاز كرد كه شايد بدينوسيله از جنگ على و چنگ مرگ نجات يابد. لذا با لحنى خودمانى اظهار داشت:

برادرزاده! واقعا حيف است مانند تو جوانى به دست من كه فارس يليلم مى گويند، به خاك و خون افتد، من هيچگاه دوستى با پدرت ابيطالب را فراموش نمى كنم. صلاح در اين است كه تو بجاى خودت بازگردى تا كسى ديگر به ميدان من آيد.

علىعليه‌السلام تبسمى كرد و گفت:

ولى مرا حيف نمى آيد كه فارس يليل بدست من از پاى درآيد و با شمشير من به خاك و خون افتد. ديگر آنكه اين سخنان را كنار بگذار و راجع به موضوع خودمان صحبت كن. من شنيده ام كه وقتى دست به پرده كعبه زده بودى، با خداى خود پيمان كردى كه هر گاه در ميدان جنگ، حريف تو، سه خواهش كند، اگر بتوانى هر سه و گرنه يك خواهش او را برآورى. عمرو گفت: چنين بوده است.

فرمود: اينك من از تو سه خواهش دارم و روى پيمان خودت، بايد حداقل به يكى از آن سه عمل كنى.

گفت: كدام است سه حاجت تو؟! فرمود: اول آنكه دست از شرك و بت پرستى بردارى و راه توحيد و يكتاپرستى را برگزينى. محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را پيامبر حق بدانى و در ميان جامعه مسلمين با عزت و سعادت زندگى كنى.

گفت: اجابت اين خواهش براى من غير ممكن است. دومى را بگو.

گفت: دوم آنكه از جنگ با ما بگذرى و از راهى كه آمده اى برگردى. ما را با اين اعراب خونخوار به حال خود بگذارى. اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بر حق نباشد، عربها كار او را فيصله مى دهند و مسووليت جنگ با او هم از شما برداشته خواهد شد.

عمرو گفت: اين پيشنهاد، عاقلانه و قابل پذيرش است. ولى متاءسفانه براى من، در اين موقع امكان پذير نيست. زيرا زن و مرد مكه مرا هنگام حركت به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: «فارس يليل به جنگ محمد مى رود. » اينك اگر برگردم سيل ملامت و سرزنش از همه جانب به سوى من روان خواهد شد. بگو پيشنهاد سومت چيست؟

علىعليه‌السلام گفت: سومين خواهشم آن است كه پياده شوى تا با يكديگر بجنگيم. زيرا من پياده هستم.

عمرو با يك جستن، از اسب پياده شد و در حالى كه از قوت قلب و صراحت لهجه علىعليه‌السلام خشمگين بود، به سوى او شتافت و شمشير خود را بر سرش فرود آورد. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه سپر از هم دريد و مقدارى از سر علىعليه‌السلام را شكافت.

علىعليه‌السلام بدون فوت وقت، زخم سر خود را برق آسا بست و پيش از آنكه فرصت حمله مجدد به عمرو داده شود، با يك ضربه شمشير پاهاى او را قطع كرد.

تنه سنگين عمرو با شدت بر زمين افتاد. گرد و غبارى غليظ آن نقطه ميدان را فراگرفت. بطورى كه هيچيك از دو حريف ديده نمى شدند. آنچه اكثريت مردم احتمال مى دادند، پيروزى عمرو و كشته شدن علىعليه‌السلام بود.

سكوتى پر حيرت بر دو سپاه مسلط گشته و همه در انتظار نتيجه جنگ بودند. لحظه اى به اين صورت گذشت. ولى ناگهان نداى الله اكبر در دشت و بيابان طنين انداخت. اين ندا، نداى على بود.

نسيم ملايمى وزيد. گرد و خاك را به يك سو كشاند. وضع ميدان روشن شد. علىعليه‌السلام با فتح و پيروزى، در حالى كه سر بريده عمرو را به دست داشت و قطرات خود از شمشيرش به خاك مى افتاد، به سوى پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله آمد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

 ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين الى يوم القيمة. .

ضربت على در روز خندق گرانبهاتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت و اين گفتار مبالغه نيست. زيرا اگر فداكارى على در آن روز نبود، اساس اسلام به دست عمرو بن عبدود و سربازان احزاب، ويران مى شد و اثرى از خداپرستى باقى نمى ماند.

يك تاكتيك نظامى

 كشته شدن عمرو، پشت نيروى قريش را درهم شكست. منبة بن عثمان و نوفل بن عبدالله كه همراه عمرو از خندق جسته بودند، با ديدن پيكر خونين او پا به فرار گذاشتند. نوفل هنگام فرار در خندق افتاد و مسلمانان به او سنگ مى زدند و آخر كار او هم با شمشير علىعليه‌السلام كشته شد.

شبى از شبها كه هنوز قواى دشمن، مدينه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترين حالات را مى گذراندند، مردى به نام نعيم بن مسعود از طايفه غطفان به حضور رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله شرفياب شد و اظهار داشت:

يا رسول الله! من اسلام اختيار كرده ام ولى هيچكس از مسلمانى من اطلاع ندارد. اينك من در اختيار شمايم. به هر چه فرمان دهى، اطاعت مى كنم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: برو و در خفا به اسلام خدمت كن و در صورتى كه بتوانى بين دشمنان تفرقه انداز.

نعيم خداحافظى كرد و يكسر به كنار قلعه بنى قريظه آمد. حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه اى به درون قلعه راه يافت و با كعب بن اسد، رئيس ‍ بنى قريظه به مذاكره پرداخت و در خلال سخنانش چنين گفت:

شما سوابق دوستى مرا با خودتان مى دانيد و من در چنين لحظات حساس ‍ كه خطرى عظيم شما را تهديد مى كند، وظيفه خود دانستم كه مطالبى را گوشزدتان كنم.

سپاه قريش و نيروى غطفان كه اينك مدينه را محاصره كرده اند و شما هم با آنها هماهنگ شده ايد، هيچيك ساكن اين منطقه نيستيد. چه غالب شوند و چه مغلوب، به وطن خود باز مى گردند. ولى شما...

آرى شما با محمد همسايه و ساكن اين سرزمين هستيد. به من بگوئيد: اگر قريش شكست خوردند و رفتند، تكليف شما چه مى شود و شما با محمد چه خواهيد كرد؟! شما با كدام تضمين با قريش پيوسته ايد؟! آيا قريش ‍ تعهدى به شما سپرده است كه تنهايتان نگذارد و بدست دشمنتان نسپارد؟!

من معتقدم شما براى اطمينان از عواقب كار، چند تن از رجال و اشراف قريش و غطفان را بگيريد و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهداريد. تا در صورت بروز حوادث نامطلوب، آنها مجبور به يارى شما باشند.

اين سخنان را نعيم با حرارتى زايدالوصف و لحنى كاملا صميمانه ادا كرد و اثرى عميق در يهوديان نمود. آنها مثل اينكه از خواب گرانى بيدار شده باشند، از راهنمائى هاى نعيم تشكر كردند و تصميم گرفتند به آن عمل كنند.

نعيم پس از آن به سوى سپاه قريش آمد و ملاقاتى با رجال و اشراف مكه به عمل آورد. در اين ملاقات به ابوسفيان و ساير سران سپاه چنين گفت:

آقايان! من از دوستان شما هستم. گزارش خيلى مهم و محرمانه اى به دست آورده ام كه لازم بود فورا شما را را مطلع سازم. بديهى است كه شما هم در حفظ اين راز بزرگ و پنهان نگاهداشتن آن كوتاهى نخواهيد كرد.

شنيده ام كه يهوديان بنى قريظه از پيمان شكنى خود پشيمان شده اند و براى جبران اين لغزش، با محمد تماس گرفته و گفته اند: «ما از كار خود شرمنده ايم و در مقابل حاضريم چند تن از رجال قريش را به عنوان گروگان بگيريم و تسليم شما كنيم و آنگاه به اتفاق شما، با قريشيان بجنگيم. » محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله هم به اين پيشنهاد راضى شده و يهوديان به اجراى اين نقشه مصمم هستند. اينك وظيفه شما است كه اگر يهود، از شما گروگان خواستند، از اقدام به اين كار خوددارى نمائيد.

سپس نعيم با رجال قريش خداحافظى كرد و به ديدار سران قبيله غطفان شتافت. در آنجا هم پس از شرح دوستى و وفادارى و خويشاوندى خود با آنان، بياناتى مانند آنچه با قريش گفته بود در ميان نهاد و آنها را از خيانت يهود، سخت بيمناك و هراسان نمود.

روز بعد كه روز شنبه بود، قريش هيئتى را به رياست عكرمة ابى جهل نزد يهوديان فرستادند و پيغام دادند كه: توقف ما در اين بيابان به طول انجاميد، حيوانات ما هلاك شدند و بيش از اين جاى درنگ نيست. همين امروز آماده باشيد كه كار را يكسره كنيم.

يهوديان اظهار داشتند: امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هيچ كارى اقدام نمى كنيم. به علاوه ما اساسا شركت در جنگ نخواهيم كرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهيد، تا ما در اين جنگ به كمك شما بشتابيم.

اين سخن يهود، راستى گفتار نعيم بن مسعود را بر قريش آشكار ساخت و آنها گفتند: يك نفر را هم به شما نخواهيم داد. يهوديان هم از امتناع قريش ‍ در سپردن گروگان به پيش بينى نعيم آفرين گفتند و دانستند او درست گفته است و به اين ترتيب اختلاف ميان دو نيروى ضد اسلامى افتاد و بالنتيجه مقدار قابل ملاحظه اى از قدرت خصم، كاسته شد.

آن روز گذشت، جنگى هم واقع نشد و شب فرا رسيد. از ابتداى شب، هوا رو به سردى گذاشت و باد هم وزيدن گرفت. رفته رفته هوا به قدرى سرد شد كه قريش در خيمه ها آتش افروختند. باد هم بر شدت خود افزود تا حدى كه خيمه ها را از جا كند. طنابها پاره شد، آتشها را پراكنده ساخت و زندگى قريش را بر هم زد.

در آن شب رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله مرتبا در پيشگاه خداوند به راز و نياز مشغول بود و براى دفع شر قريش از حق تعالى استمداد مى كرد. حذيقه بن يمان مى گويد: به دستور پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله در آن دل شب، براى كسب خبر، به سپاه قريش آمدم و خود را به خيمه ابوسفيان رساندم.

وضع عجيبى بود. همه از سرما مى لرزيدند. خيمه ها به هم ريخته و همه آشفته بودند. ابوسفيان به اطرافيانش گفت: «مى بينيد. حيوانات ما تلف شدند. بنى قريظه با ما مخالفت كردند. اين باد سرد خودمان را هم خواهد كشت. من معتقدم ماندن ما در اينجا مصلت نيست. اينك من آماده بازگشت به مكه ام. » اين سخن بگفت و بر شتر خود نشست و به راه افتاد. سايرين هم به متابعت او، شبانه كوچ كردند و مدينه از محاصره نظامى كه مسلمانان را به جان آورده بود، نجات يافت.

صبح روز بعد، از سپاه نيرومند قريش، كسى در اطراف مدينه ديده نمى شد. مسلمين با چهره هاى خندان و دلهاى شادمان، رفت و آمد مى كردند و شهر مدينه وضع عادى خود را باز يافته بود.

يهود بنى قريظه

  و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب...

(سوره احزاب: ۲۷)

روش پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به ملتهاى غير مسلمان، عموما روى اساس ‍ همزيستى مسالمت آميز پى ريزى شده و بخصوص نسبت به كسانى كه با آنان پيمانى داشت، به تمام تعهدات خود وفا مى كرد.

تاريخ نشان نمى دهد كه حتى در يك مورد، رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله قرارداد خود را نقص و پيمان شكنى كرده باشد. چگونه چنين كند در حاليكه يكى از اساسى ترين مقررات اسلام، وفاى به عهد و پاى بند بودن به تعهدات است.

اسلام وفاى به عهد را جزء صفات لازمه يك فرد با ايمان و مسلمان مى داند و پيامبر اسلام از همه مسلمين در راه عمل كردن به مقررات قرآن جدى تر و قاطع تر بود. اما در مورد يهوديان بنى قريظه مسئله صورت ديگرى به خود گرفت. آنان با رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، هم پيمان بودند، ولى پيمان خود را شكستند و بطورى مشروحا در فصل سابق بيان شد، درست اين پيمان شكنى در وقتى واقع شد كه مدينه در محاصره نيروى خطرناك دشمن بود. يعنى در زمانى كه اسلام و مسلمين، حساس ترين لحظات زندگى خود را مى گذراندند و سرنوشت آنان بسى مبهم و آينده آن تاريك به نظر مى رسيد.

درست است كه موضوع قريش منتفى شد و نيروى آنان با ذلت از خاك مدينه خارج گرديد، ولى از كجا مى توان اطمينان پيدا كرد كه مجددا سپاه مكه با نيروهاى ديگرى از دشمنان اسلام، مدينه را به محاصره نكشند؟ و باز از كجا مى توان اطمينان يافت كه يهوديان بنى قريظه ديگر باره عليه اسلام با دشمنان همكارى نكنند؟

با توجه به اين نكات، مساله يهود پيمان شكن را به منزله يك غده سرطانى بايد دانست كه در كنار مدينه قرار گرفته و هر لحظه امكان خطر و احتمال همدستى با دشمنان مى رفت. اينجا است كه بايد اين عضو فاسد بريده شود و ريشه اين سرطان براى هميشه خشگ گردد.

عصر همان روز كه تازه مدينه از محاصره قريش بيرون آمده بود، به فرمان رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله سپاه مسلمين به سوى قلعه بنى قريظه به حركت درآمد و نماز عصر را در كنار قلعه خواندند.

يهود بنى قريظه در محاصره قرار گرفتند و اين محاصره بنا به نوشته بسيارى از مورخين بين پانزده تا بيست و پنج روز طول كشيد. درهاى قلعه بسته بود و جنگ بوسيله پرتاب تير و سنگ جريان داشت.

رفته رفته يهود بنى قريظه از محاصره به تنگ آمدند و به مذاكره متوسل گشتند. نتيجه مذاكره آن شد كه يك نفر را يهوديان به عنوان حكم انتخاب كنند و يك نفر را هم رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله برگزيند و حكمين در مورد يهود و مسلمين راى دهند و طرفين در برابر راى آنها تسليم باشند.

يهوديان پس از تبادل نظر، سعد بن معاذ را كه با آنها سابقه دوستى داشت، برگزيدند. پيامبر اسلام هم به حكومت سعد بن معاذ راضى شد و وى به عنوان حكم از جانب طرفين انتخاب گرديد.

سعد در عين حال با يهوديان سوابق دوستى داشت، مردى مسلمان و پايبند مقررات قرآن و علاقمند به حفظ حقوق مسلمين بود و با توجه به وضع طرفين بايد قضاوتى كند كه عاقلانه باشد و مخاطرات بعدى را نيز از بين ببرد.

سعد روى سكوى مخصوص حكومت ايستاد. صدها نفر از مسلمين و يهوديان چشم به دهان وى دوخته بودند. زيرا هر چه از زبان او شنيده مى شد، حكمى قاطع و تغييرناپذير بود.

او در يك لحظه تمام اوضاع و احوال را در نظر گرفت و ارزيابى كرد و براى پايان دادن به مساله يهود و رفع خطر آنها، دو راه به نظرش رسيد:

يكى آنكه يهوديان طريق اسلام پيش گيرند و مانند تمام افراد مسلمين از مزاياى اسلام و مصونيت هاى اسلامى برخوردار شوند. جانشان، مالشان، و ناموسشان در پناه اسلام قرار گيرد و دولت اسلامى حافظ منافع آنان باشد. اگر از اين راه نروند، هيچ طريقى وجود ندارد كه جلو خطر يهود را بگيرد و حتما بايد از بين بروند.

سعد با صداى بلند كه طرفين مى شنيدند، نظريه خود را چنين اظهار داشت:

حكم من اين است كه اگر يهوديان بنى قريظه مسلمان شوند، در پناه اسلام مصون باشند و اگر طريق لجاج و عناد را رها نمى كنند، به سوى نيستى و هلاكت رهسپار گردند.

يهوديان تسليم نشدند و كيفر پيمان شكنى و ناجوانمردى خود را چشيدند و به اين ترتيب پايگاه مسلمانان (مدينه) از وجود چنين منشا فسادى نجات يافت.

در پايان بحث، اشاره به اين نكته لازم است كه برخى از نويسندگان خارجى، موضوع يهود بنى قريظه را به عنوان نقطه ضعفى از اسلام ياد مى كنند و آن را به صورت حربه اى عليه اسلام بكار مى برند.

اين نويسندگان، مسائل تاريخى را ناديده گرفته و حقايق را عمدا بدست فراموشى ميسپارند، تا بتوانند با تغيير و تحريف، نظر خود را تامين كنند.

جوانان مسلمان بايد توجه كنند: اكثر نويسندگان خارجى كه كتابهاى به عنوان: «تاريخ اسلام» يا «تمدن اسلام» يا «زندگانى پيشوايان اسلام» يا «اسلام شناسى» و نظائر آن، نوشته اند اگر چه به ظاهر ماسك دوستى و خاورشناسى و اسلام شناسى به صورت دارند ولى دشمنانى هستند كه در لابلاى نوشته هاى خود، ضربه هايى به اسلام و مسلمين زده و مى زنند و ذهن جوانان مسلمان را مشوب مى سازند.

آرى، از دشمن انتظار دوستى داشتن خطاست.

پيمان عدم تعرض

  لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فيحا قريبا.

(سوره فتح: ۱۸)

پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به عزم زيارت بيت الله الحرام و انجام مناسك حج به اتفاق گروهى از مسلمين كه تعداد آنان بالغ بر ۱۵۲۰ تن به شمار مى آمد، از مدينه خيمه بيرون زد و در مسجد شجره حرام بست.

با آنكه ميان مسلمين و قريش، روابط حسنه اى برقرار نبود، ولى انتظار نمى رفت كه مشركين مكه در ماه حرام (ذى قعده) كه مورد احترام قاطبه عرب است، از ورود مسلمانان به مكه، آن هم فقط به منظور عبادت، مانع شوند. ولى چون به منزل حديبيه رسيدند، پيام تهديدآميزى از قريش توسط بديل بن ورقاء، به رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد.

قريش در اين پيام جنگجويانه خود صريحا يادآور شده بودند كه به هيچ قيمت اجازه نخواهند داد احدى از مسلمين به خاك مكه قدم بگذارند.

اين پيام نگرانى شديدى در ميان مسلمانان بوجود آورد. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله عمر بن خطاب را مأمور كرد كه به مكه رود و با رجال قريش تماس بگيرد و به آنها بفهماند كه مقصود از اين سفر، لشكركشى و جنگ نيست، و ما فقط براى زيارت كعبه آمده ايم و در صورت امكان، موافقت آنان را براى ورود مسلمين جلب كند، عمر به نام اينكه مردى ضعيف است و قبيله او هم قبيله اى گمنام و ذليل هستند، از انجام مأموريت عذر خواست.

عثمان بن عفان مأموريت يافت و با ده تن از مسلمانان براى انجام مذاكره به مكه رفت. قريش به جاى احترام از نمايندگان پيغمبر، آنها را توقيف كردند و در خارج انتشار دادند كه فرستادگان محمد، كشته شدند.

اين خبر، هيجانى عظيم و غير قابل توصيف در مسلمانان ايجاد نمود و رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله سوگند ياد كرد كه از قريش انتقام بگيرد. سپس در همان نقطه زير درختى نشست و مسلمانان با آن حضرت بيعت كردند كه در اين راه تا پاى جان ايستادگى كنند.

سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد هر چه مى توانند از افراد قريش به اسارت بگيرند. در همان شب پنجاه نفر از قريشيان بوسيله مسلمين اسير شدند.

اسير شدن پنجاه نفر از قريش، در مكه بى اندازه مهم تلقى شده و قريشيان بخاطر نجات اين گروه موافقت كردند كه مسلمانان بازداشت شده را آزاد نمايند.

سپس سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را فرستادند كه با رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله درباره امضاء قرارداد صلح مذاكره كنند. اين دو تن به عنوان نماينده قريش ‍ به پيشگاه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله باز يافتند.

سهيل كه از بت پرستان متعصب و نادان مكه بود، به رسم جاهليت سلام كرد و گفت: من از جانب قريش مأموريت دارم با شما پيمان عدم تعرض يا قرارداد صلح امضاء كنم.

به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اميرالمومنينعليه‌السلام ، قلم به دست گرفت و بر روى صحيفه اى چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

سهيل كه چشمانش به اين نام مقدس افتاد گفت: ما، رحمن و رحيم نمى شناسيم. بايد اين قرارداد بر طبق روش جاهليت با جمله «بسمك اللهم» آغاز شود. با اين پيشنهاد موافقت شد و به جاى: «بسم الله الرحمن الرحيم» جمله «بسمك اللهم» نوشته شد.

علىعليه‌السلام عهدنامه را با اين جمله آغاز كرد:

 هذا ما اصلح محمد رسول الله و الملاء من قريش...

سهيل داد كشيد كه: با جمله رسول الله مخالفيم، اين تازه اول حرف است. اگر ما محمد را رسول الله مى دانستيم ديگر اختلافات و نزاعى نبود. اين كلمه را حذف كنيد.

علىعليه‌السلام به حذف جمله رسول الله راضى نمى شد، ولى پيغمبر آن را به دست خود حذف فرمود و به جاى آن نوشته شد: محمد بن عبدالله و بالاخره قرارداد صلح به اين صورت تنظيم شد:

بموجب اين عهدنامه محمد بن عبدالله و نماينده قبائل قريش، سهيل بن عمرو قراردادى به شرح زير بين خود منعقد ساختند:

۱ - مدت اين پيمان ده سال است و در طول اين مدت هيچيك از طرفين تعرضى نسبت به يكديگر و نسبت به هم پيمانان يكديگر نخواهند كرد و مسلمانان و قريش نسبت به مال و جان و آبروى خود از تعرض ديگرى مصون خواهند بود.

۲ - مسافرت افراد قريش و مسلمين به شهرهاى يكديگر آزاد و طرفين مصونيت كامل خواهند داشت.

۳ - هر فردى از مسلمين بخواهد به كيش اجداد خود برگردد و بت پرستى پيشه كند، آزاد است و همچنين هر فردى از بت پرستان كه متمايل به اسلام شود، مى تواند آزادانه تصميم بگيرد و هر كس در انتخاب دين آزادى كامل دارد و كسى حق تعرض نسبت به او نخواهد داشت.

۴ - ساير قبائل عرب حق دارند، بنا به مصالح و مقتضيات سياسى خود با هر يك از طرفين، عهد دوستى ببندند و به موجب همين قرارداد، آن قبيله ها هم از هر گونه تعرض و آزار در امان خواهند بود.

۵ - بموجب اين پيمان، هر جوانى از قريش، بدون اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه هجرت كند، مشركين حق دارند او را به مكه برگردانند. ولى هر مسلمانى كه از اسلام بگريزد و به بتها پناه ببرد، مسلمين حق استرداد و برگرداندن او را نخواهند داشت.

۶ - مسلمانان در مكه براى اجراى مراسم دينى خود آزادند و بدون آنكه مورد تحقير و آزار قرار گيرند، حق دارند نماز بخوانند و رسما با آئين اسلام زندگى كنند.

۷ - محمد بن عبدالله و يارانش از انجام حج در ذيحجه اين سال محروم خواهند شد. ولى در سال آينده مى توانند بدون كوچكترين تعرضى از طرف قريش، به مكه آيند و حج خود را بجا آورند. به شرط آنكه: بيش از سه روز (روزهاى ترويه و عرفه و قربان) در مكه نمانند و هنگام ورود به مكه، سلاح هاى جنگى با خود نداشته باشند و تنها هر كس حق دارد يك شمشير با خود داشته باشد.

پيمان عدم تعرض به اين ترتيب به امضاء رسيد و رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به مسلمانان دستور داد در همان جا قربانيان خود را ذبح كنند و سر بتراشند و آماده بازگشت به مدينه شوند.

قبول اين فرمان براى مسلمانان، بى اندازه ناگوار بود. زيرا آنها فكر مى كردند كه اين قرارداد صددرصد به نفع مشركين مكه تنظيم گشته و منافع مسلمين در نظر گرفته نشده است، بلكه آن را نوعى شكست تلقى مى كردند. ولى چون ديدند كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دارد سر مى تراشد و شتران خود را دستور داده نحر كنند، ناچار اطاعت كردند و جامه هاى احرام را از تن درآوردند.

نارضايتى مسلمين از صلح حديبيه به حدى بود كه مطابق نقل فاضل حنبلى كه در جمع بين الصحيحين مى نويسد:

 قال عمر بن الخطاب: ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبيه

عمر گفت: هرگز در نبوت محمد شك نكردم، مگر در روز حديبيه (صلح ميان قريش و اسلام) كه سخت در پيامبرى محمد به شك افتادم.

بارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمانان را دلدارى داد و آنان را به عنايت خداوند دلگرم فرمود و به سوى مدينه بازگشتند. ولى پس از گذشتن مدتى دريافتند كه تمام مواد عهدنامه به نفع مسلمانان بوده است.

زيرا اين قرار داد آرامشى براى مسلمانان بوجود آورد. چون از جانب قريش ‍ در امان بودند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين فرصت استفاده كرد و در انتشار اسلام كوشيد.

زهرى، مطابق نقل تاريخ اسلام مى گويد: در اسلام پيبش از آن، فتحى بدين بزرگى رخ نداده بود. وقتى صلح واقع شد و جنگ و نزاع ميان قريش و مسلمانان از بين رفت و مردم از يكديگر اطمينان يافتند، با فراغت با همديگر رفت و آمد مى كردند و هركس اندك شعورى داشت و با مبادى اسلام آشنا مى شد، اسلام مى آورد و در ظرف دو سال پس از قرارداد حديبيه، عده كسانى كه اسلام آوردند، از همه كسانى كه در ظرف سالهاى پيش اسلام آورده بودند، بيشتر بود.