دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 23988
دانلود: 4863

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23988 / دانلود: 4863
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

سقوط آخرين پايگاه يهود

  وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه و كف ايدى الناس ‍ عنكم و لتكون آية للمومنين...

(سوره فتح: ۲۰)

از روزى كه پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز نشر تعاليم اسلام قرار داد، يهوديان اطراف مدينه احساس كردند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله براى آنها رقيب نيرومندى خواهد شد و ديرى نمى گذرد كه عظمت دين او، بر سراسر عربستان سايه خواهد انداخت و نفوذ دين يهود و مسيح را متزلزل، بلكه نابود خواهد نمود. بدين جهت همواره ميان يهود و مسلمين نزاع و اختلاف و دشمنى وجود داشت.

حسادت يهوديان موقعى شدت پيدا كرد كه ديدند روز به روز بر تعداد مسلمين و پيروان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله افزوده مى شود و مردم دسته دسته به سوى اسلام رو مى آورند. در آن هنگام علاوه بر حسد، ترسى عظيم در دل آنها پديد آمد.

از گوشه و كنار عليه السلام به فعاليت پرداختند، بر ضد اسلام توطئه مى چيدند و ديگران را به دشمنى و جنگ با مسلمين تحريك مى كردند. اگر كسى راجع به مطالب تورات كه درباره پيغمبر اسلام بود، پرسشى مى كرد، مطالب تورات را تحريف مى كردند و تغيير مى دادند و حق را به باطل مى آميختند تا دوستى مشركين را جلب كنند و از عظمت اسلام بكاهند.

قرآن كريم در چندين آيه، روش ظالمانه يهود را در مورد تحريف تورات گمراه نمودن مردم و حسد بردن به بندگان خدا، مورد سرزنش قرار داده و نكوهش فرموده است.

رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله در برابر توطئه ها و دشمنى هاى يهود، تا حد امكان چشم پوشى و اغماض مى كرد. آنها را مورد مهر خود قرار مى داد. رسوم دينى آنان را محترم مى شمرد. نسبت به پيمان هائى كه با آنها داشت وفادار بود. اگر يكى از يهوديان بر خلاف عهد و پيمان خود عمل مى كرد، ديگران را به گناه او كيفر نمى فرمود.

كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق، دو تن يهودى بودند كه خيانت بزرگى نسبت به مسلمان ها كردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فقط به مجازات آنها اكتفا كرد و متعرض ساير يهوديان نشد.

اگر طايفه اى از يهود پيمان شكنى مى كردند، چون بر آنها مسلط مى شد در مجازاتشان اعتدال و عدالت را مراعات مى كرد. چنانكه در مورد بنى نضير عمل كرد. يا به حكم كسى كه يهوديان او را به عنوان حكميت انتخاب كرده بودند، راضى مى شد. چنانكه در مورد بنى قريظه واقع شد. ولى خرابكارى و توطئه يهود رفته رفته به جاى خطرناك كشيد.

آنان تصميم گرفتند براى حفظ موقعيت خود، مسلمين را از ميان بردارند. يكبار در صدصد بودند پيغمبر را بكشند. يكبار قبائل عرب را بر ضد اسلام متفق نمودند. در حساس ترين مواقع، پيمان خود را شكستند و با دشمنان اسلام همدست شدند. ولى هيچ كدام از اين اقدامات، موثر واقع نشد و خداوند دين خود و پيغمبر خود را حفظ كرد.

وقتى فعاليتهاى گذشته بى اثر بود، يهوديان خيبر از يهوديان فدك و تيما و وادى القرى استمداد كردند تا يكباره به مدينه بتازند و كار مسلمين را تمام كنند.

يك نفر يهودى كه ماموريت مخفى داشت و جاسوسى مى كرد، بدست اميرالمومنين علىعليه‌السلام دستگير شد و در بازجوئى اقرار كرد كه فعاليتهائى در زمينه ايجاد هماهنگى بين يهود فدك و خيبر داشته است.

با افشاء اين خبر، توقف جايز نبود و به حكم عقل و منطق، علاق واقعه را قبل از وقوع بايد كرد. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمان بسيج داد و سپاه اسلام به سوى خيبر رهسپار گرديد.

برخى از نويسندگان خارجى و خاورشناسان غربى كه از نوشتن تاريخ اسلام، مقاصد شوم سياسى و استعمارى دارند، كوشيده اند به جنگ هاى رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله را رنگ كشور گشائى و غارتگرى بزنند. بدين جهت حقايق تاريخى را ناديده گرفته و در بسيارى از موارد، گفته هاى مورخين را تحريف كرده اند و دروغها و تفسيرهاى بى اساس بر آن افزوده اند.

غرض اين نويسندگان خائن بر محققين و مطلعين مخفى نيست و بطور خلاصه مى توان گفت: دشمنى با اسلام و مسلمين و ضربه زدن بر آئين آسمانى، هدف اصلى آنان از تاليف و نگارش اين كتب است.

در عصر خودمان نظائر اين دروغ ها و ياوه سرائى ها را زياد مى بينيم، در مورد قيام نازيها عليه يهوديان، برخى از نويسندگان استعمارى آنقدر مطلب را بزرگ جلوه دادند كه حتى بعضى از نويسندگان ايرانى هم به اشتباه افتاده اند.

راست است كه نازيها عده زيادى از يهود را كشتند. ولى ارقام سرسام آورى كه بعضى از نويسندگان منتشر ساخته اند، كاملا بى اساس است.

اينان ادعا مى كنند كه متجاوز از شش ميليون يهودى در كشتارگاه هاى آلمان نازى كشته و سوخته و نابود شدند. در حاليكه آمار دقيق يهوديان اروپا قبل از قيام نازيها موجود است و در اين آمار، عدد آنان را در حدود شش ميليون ضبط كرده اند. اكثر آنان قبل از گرفتار شدن به چنگ نازى ها به كشورهاى ديگر پناهنده شدند و جمع كشته شدگان يهود از كوچك و بزرگ و زن و مرد در حدود دويست هزار تن بوده است. اين قبيل دروغها به منظورهاى خاصى جعل مى شود. ولى بيشتر نويسندگان، بدون تحقيق، آنرا نقل و انتشار مى دهند.

در مورد خيبر و لشكركشى اسلام، حقيقت تاريخ همان است كه نقل كرديم و در واقع اگر اين پيش گيرى انجام نمى شد، قطعا يهوديان، چنان ضربه اى بر مسلمين وارد مى ساختند كه جبران ناپذير بود.

چون سپاه اسلام به حدود قلعه خيبر رسيد، يهوديان به قلعه ها پناهنده شدند و درها را بستند. فقط يك راه براى انجام جنگ بازگذاردند. مطابق روايات شيعه و سنى، روز اول رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله پرچم جنگ را به دست ابى بكر سپرد و او را فرمانده لشكر ساخت. وى با نيروى اسلام تا پاى قلعه رفت و از درون قلعه، مرحب به مبارزه بيرون شتافت و در اولين برخورد، ابوبكر پا به فرار گذاشت و با فرار او سپاه اسلام نيز بگريختند. پس از او، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمر را فرمانده سپاه گردانيد. او تصميم داشت كه نه تنها فرار نكند، بلكه لكه ذلتى كه ابوبكر به دامن مسلمين افكنده بود، بزدايد. ولى افسوس كه او نيز مرد ميدان نبود. در حمله اول خطرر مرگ را احساس كرد و چون شربت مرگ را تلخ مى يافت، از ميدان گريخت و سپاهيان نيز فرار كردند.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه فرار كردن اين دو نفر را عموم مورخين شيعه و سنى نقل كرده و جزو وقايع انكارناپذير تاريخ است. ابن ابى الحديد كه از دانشمندان سنى است در قصيده فتح خيبر چنين مى گويد:

و ما انس لاانس تقدما

و فرهما و الفر قد علما حوب

و للراية العظمى و قد ذهبا بها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

يشلهما من آل موسى شمردل

طويل نجاد السيف اجيد يعبوب

يمج منونا سيفه و سنانه

و يلهب نارا عمده و الانابيب

عذرتكما ان الحمام لمبغض

و ان يقاء النفس للنفس محبوب

اين دانشمند سنى در اين اشعار مى گويد:

هرچه را فراموش كنم اين حادثه را فراموش نمى كنم كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) فرمانده سپاه اسلام شدند و فراموش نمى كنم فرار آنها را، در حاليكه مى دانستند فرار از ميدان جنگ، گناه بزرگى است.

پرچم مقدس اسلام را به ميدان بردند، ولى لباس ذلت و بدنامى بر آن پوشاندند.

يكى از پهلوانان يهود كه شمشيرى بلند در دست داشت و بر اسبى نجيب نشسته بود، بر آنها حمله كرد.

از شمشير و نيزه اش مرگ مى باريد و آتش زبانه مى كشيد.

ولى من عذر شما را در مورد فرارتان مى پذيرم. زيرا مرگ ناگوار و مبغوض ‍ است و هر كسى ميل دارد زنده بماند وبكام مرگ نرود.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله از اين حوادث رنج مى برد و انتظار فرمان آسمانى را داشت و در آن حال فرمان الهى رسيد كه كار جنگ را يكسره كند، به همين جهت فرمود:

 لاعطين الراية غدا رجلا كرارا غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله.

اين پرچم را فردا به مردى خواهم سپرد كه پى در پى حمله كند و هرگز از ميدان جنگ قدمى به عقب برندارد. خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.

در آن روزها علىعليه‌السلام به درد چشم مبتلا و از شركت در جنگ محروم مانده بود. لذا كسى باور نمى كرد كه اين كرار غير فرار، علىعليه‌السلام باشد.

روز بعد همه چشم ها به دهان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله دوخته شده بود و همه آرزو داشتند كه پرچم بدآنهاسپرده شود تا اين افتخار نصيب آنان گردد.

انتظار مردم زياد طول نكشيد. زيرا رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، علىعليه‌السلام را به حضور طلبيد و نفسى جان بخش به چشمان او دميد و پرچم اسلام را به وى سپرد.

علىعليه‌السلام به پاى قلعه خيبر شتافت. مرحب كه در دو قسمت اول جنگ برنده شده بود، سر راه را بر او بست و رجزى به اين مضمون خواند:

خيبرنشينان مى دانند كه نام من مرحب است. مرحب مسلح، مرحب پهلوان، مرحب آزموده.

علىعليه‌السلام دست به شمشير برد و فرمود:

منم آنكه مادرم مرا حيدر نام گذارده است. مانند شير بيشه ها هستم و ديدارم وحشت آور است.

مرحب چنان خود را آماده و مجهز كرده بود كه از فرود آمدن شمشيرها خاطرى آسوده داشت. زيرا علاوه بر كلاه خود پولادين و دو عمامه كه بر سر بسته بود، يك قطعه سنگ كه در وسطش سوراخى بود و شباهت به سنگ آسياى دستى داشت، روى كلاه خود گذاشته و ميله كلاه خود را از سوراخ آن گذرانيده، و در حقيقت باور كردنى نبود كه شمشيرى از آنها بگذرد و بر او لطمه اى وارد سازد.

ولى شمشير علىعليه‌السلام با چنان نيروئى فرود آمد كه سنگ و كلاه خود و مغز پرغرور او را شكافت و از سينه زره پوشيده او نيز گذشت و به زندگانيش ‍ خاتمه داد.

با مرگ مرحب قلعه قموص سقوط كرد و يهوديان به قلعه گريختند و در را بستند. علىعليه‌السلام خود را به در رسانيد و با سر انگشت خود آن را از جاى بركند و مانند پلى بر روى خندقى كه دور تا دور قلعه بود، انداخت.

پسى از مرحب هفت يهودى ديگر به نامهاى: عنتره، حارث، ربيع بن ابى اسحاق، مرة بن مروان، ياسه، ضحيج و داود بن قابوس كه همه از دلاوران و جنگجويان بودند، به ميدان شتافتند و يكى پس از ديگرى به دست علىعليه‌السلام از پاى درآمدند.

بدين ترتيب مهمترين پايگاه يهوديان به دست مسلمين افتاد و خطرى كه همواره اسلام و مسلمين را تهديد مى كرد، بر طرف گرديد.

ماجراى فدك

  و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير.

(سوره حشر: ۶)

فدك دهكده سبز و خرمى بود كه در نزديكى هاى خيبر قرار داشت. از نظر باغها و نخلستان ها قريه اى غنى و آباد محسوب مى شد. ساكنين فدك كه مالكين آن بودند، عموما يهودى بودند.

وقتى قلعه هاى عظيم خيبر كه تكيه گاه كليه يهوديان بود، سقوط كرد و رهبر آنان مرحب، بدست تواناى علىعليه‌السلام به خاك و خون غلطيد، سايرين فهميدند كه مبارزه با اسلام به قيمت نابودى آنها تمام خواهد شد. بدين جهت بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند و كليد قلعه هاى خود را بدست پيامبر اسلام سپردند.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نيز با نهايت بزرگوارى با آنها رفتار كرد. مجددا زمين ها را مطابق درخواست آنها به خودشان اجاره داد. به اين شرط كه هر گاه اراده كرد، از فدك رفع يد كنند و بروند. بديهى است كه اگر آنان آئين اسلام را مى پذيرفتند، املاك و اموال آنها به خودشان تعلق داشت و هيچ گونه زيانى متوجه ايشان نمى شد.

مطابق مقررات اسلام، آنچه به وسيله جنگ و لشكركشى به عنوان غنائم جنگى بدست مى آمد، همه سربازان مسلمان در آن سهيم بودند و بين آنان تقسيم مى شد. ولى در مورد فدك، جنگى در كار نبود و خداوند بدون لشگركشى، سرزمين هاى فدك را به پيغمبرش ارزانى داشت و بدين جهت مطابق نص قرآن كريم، املاك فدك متعلق به شخص رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بود.

قرآن كريم در اين باره چنين مى گويد:

 و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير. ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذور و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب.

(سوره حشر: آيه ۷ - ۶)

يعنى: -«و آنچه از املاك كفار را خداوند به پيغمبرش واگذارده، پس شما در تحصيل آن، رنج لشگر كشى و جنگ تحمل نكرده ايد، ولى خداوند پيامبرانش را بر آنچه مشيت او تعلق گرفته، مسلط خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است. آنچه خداوند از غنائم كفار ده نشين به رسولش ‍ واگذاشته، مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و مسكينان و از راه واماندگان است. تا اين غنيمت ها به چنگ ثروتمندان نيفتد. آنچه پيغمبر به شما دستور داده، قبول كنيد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و نسبت به خداوند با تقوا باشيد. همانا عذاب او شديد است.

در تفسير كلمه «ذى القربى» نه تنها مفسرين و دانشمندان شيعه، بلكه سنى ها نيز نام على و فاطمه و فرزندان فاطمهعليه‌السلام را ذكر مى كنند و بر طبق فرمان خداوند، رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله اراضى فدك را به دخترش فاطمهعليه‌السلام بخشيد و سندى هم نوشته شد كه به امضاء علىعليه‌السلام و ام ايمن و يكى از غلامان پيغمبر رسيد.

از آن روز تا پايان زندگانى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله فدك در تصرف فاطمهعليه‌السلام بود امير المومنين عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته از آن دوران چنين ياد مى كند:

 بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس ‍ قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين.

آرى زير اين آسمان، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى (ابوبكر و عمر ياران آنها) بر آن بخل ورزيدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) ديگران (خود آن حضرت و اهل بيتش) بخشش نموده و از آن چشم پوشيدند و خداوند بهترين حاكم است.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله كه چشم از جهان پوشيد، غوغاى خلافت بر پا شد و با توطئه ها و نقشه هاى قبلى، سقيفه بنى ساعده تشكيل گرديد و عجب اينجا است كه جسد پاك پيغمبر هنوز به خاك سپرده نشده بود كه ابى بكر و عمر براى ربودن خلافت، سخت و به تكاپو و فعاليت افتادند و با اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در روز غدير، با كمال صراحت علىعليه‌السلام را به جانشينى خود تعيين فرموده و از همه آنها بيعت گرفته بود، همه را ناديده گرفته و با حيله و نيرنگ بر مسند خلافت تكيه زدند.

براى اينكه خلافت آنها محكم و بنيان حكومت بى اساسشان نيرومند شود، دور هم نشستند و به تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پايان جلسه تصميم گرفته شد كه فدك را از تصرف على و فاطمهعليه‌السلام بيرون آورند تا براى علىعليه‌السلام قدرت مبارزه با دستگاه خلافت باقى نماند. زيرا كارگرترين وسيله براى هر مبارزه، پول است و وقتى دست علىعليه‌السلام از پول خالى شد، مردم كه بندگان پول هستند، او را كمك و مساعدت نخواهند كرد.

فداك از فاطمهعليه‌السلام گرفته شد و در اختيار كارگردانان دولت ابوبكر درآمد. فاطمهعليه‌السلام براى احقاق حق و اثبات مالكيت خود، شهودش را معرفى كرد. ولى رد كردند. از طريق قوانين ارث جلو آمد. ابى بكر گفت: من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه فرمود:

 نحن معاشر الانبياء لانورث.

يعنى:«ما پيغمبران، پس از خود ارث باقى نمى گذاريم. »

فاضل مى نويسد:«ابن ابى الحديد كه از نامش بارها ياد شده و به حق و استحقاق در صف فحول علماى عامه قرار دارد، معتقد است كه ابوبكر خيلى زياد دل خوشى از فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - نداشت. سهل است كه محرمانه نسبت به دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كينه اى در سينه مى پرورانيد و تا رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله در قيد حيات بود، مجالى نداشت كه اين كينه نهفته را ابراز بدارد. كسى كه تخم اين كينه را در سنيه ابوبكر كاشته و پرورش داده بود، هم دخترش عايشه بود.

عايشه نخستين زنى بود كه پس از رحلت خديجه به عقد رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله در آمده بود و تقريبا بى درنگ جاى خديجه را گرفته بود.

ميان او و فاطمه زهرا كه بيش و كم همسن و همسال بودند، هميشه اختلاف بر قرار بود. اما رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله كه دخترش فاطمه زهراعليه‌السلام را تا درجه بزرگترين و شريفترين زنان جهان بالا مى برد و او را يك زن فوق زنان دينا مى شمرد، محال بود به گله گذارى هاى زنانه عايشه گوش بدهد. عايشه هم جرات نمى كرد اسم فاطمهعليه‌السلام را با دشمنى در حضور رسالت به زبان بياورد و از طرفى هم نمى توانست شكايتها و حكايتهاى خود را ناگفته بگذارد.

به ناچار هر روز يكبار پيش پدرش مى رفت و تا مى توانست از دست زهراعليه‌السلام شكايت مى كرد.

ابوبكر هم طبعا مردى بود كه خوى زنانه داشت. اهل درد دل گفتن و درد دل شنيدن و اشگ ريختن و نفرين و ناله كردن بود. ولى علاوه بر آنكه مى نشست و به درد دل دخترش گوش مى داد، علاوه بر آنكه وى را به مبارزه زهراعليه‌السلام محرمانه چپ چپ مى نگريست و پى فرصت مى گشت كه اين زهرهاى جوشان و خروشان را از سينه اش بريزد و در اين هنگام كه به پيام فاطمه زهرعليه‌السلام جواب مى داد، احساس كرد روز انتقام فرارسيده و فرصت خوبى به چنگ آمده كه سينه داغدارش را به آزردن دختر رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله شفا بدهد. حديث مجعول:

 نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و لادينارا

حديثى است كه به اجماع علماى اسلام جز ابوبكر راوى ديگرى ندارد. علماى عامه هم اين خبر را خبر واحد مى دانند.

آرى ابوبكر يعنى پدر عايشه، يعنى مردى كه خلافت را از دست اهل بيت روبده بود، يعنى مردى كه به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وى با ديده عداوت و بغض نگاه مى كرد، روايت كرده كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ما پيامبران درهم و دينارى به ميراث نمى گذاريم.

علاوه بر آنكه اين حديث «خبر واحد» است و حجيتش بسيار ضعيف است، با كلام الله معارضه مى كند.

در قرآن كريم آيات ارث بى هيچ گونه استثنا نزول يافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش صلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

 يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين  (سوره نساء: ۱۱)

و مى فرمايد:

 و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله  (سوره انفال: ۷۵)

و مى فرمايد:

ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين.  (سوره بقره، آيه ۱۸۰)

و علاوه بر عموم اين آيات كه بى استثنا در مورد ارث، حكومت و قضاوت دارد و به عموم مسلمانان درباره ميراث، آموزش و راهنمائى مى كند، در همين قرآن مجيد از ميراث گذارى انبياء ياد مى شود. در آنجا كه از قول زكريا در سوره مريم، آيه ۶، سخن مى گويد:

 رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا

خدايا به من يك «ولى»، يعنى فرزند، يعنى وارث ببخش تا از من و از آل يعقوب ميراث ببرد.

باز هم در سوره نمل، آيه ۱۶، درباره داود و سليمان مى گويد:

 و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء.

به نص اين آيات بينات، پيامبران الهى همچون زكريا و داود از خود ميراث گذاشته بودند و يحيى و سليمان كه دو پيغمبر خدا بودند از پدران خود ميراث بردند.

در عين حال، فاطمهعليه‌السلام تمام كوشش خود را بكار برد. در مسجد مدينه نطق مفصلى ايراد كرد و حقايق را بى پرده، از پشت پرده گفت. اما متاسفانه عوام فريبى هاى رئيس دولت و دنيا پرستى مردم، مانع از آن شد كه زهراعليه‌السلام بتواند حق خود را بگيرد و فدك را از دست غاصبين خارج كند.

بدين جهت با دلى افسرده و خاطرى آزرده در خانه نشست و قسم ياد كرد كه ديگر با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين كرد.

بخارى كه از علماء بزرگ عامه است، در صحييح خود، از عايشه نقل مى كند كه: پس از آن روز فاطمهعليه‌السلام خشمگين شد و از ابى بكر به حال خشم دورى گزيد و همچنان نسبت به ابوبكر غضبناك بود تا از دنيا رفت.

فدك به همان ترتيب در دست ابوبكر و خلفاى بعد از او باقى ماند و بنى اميه نيز آن را ميان خود دست به دست مى گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى آن را به اولاد فاطمهعليه‌السلام برگردانيد.

پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، خلفاى اموى، ديگر باره فدك را از دست فرزندان فاطمهعليه‌السلام خارج ساختند. تا در دوران خلفاء بنى عباس، ابوالعباس ‍ سفاح آن را برگردانيد. منصور عباسى پس گرفت. پسرش مهدى برگردانيد. دو پسرش موسى وهارون پس گرفتند. مامون برگردانيد. متوكل عباسى پس ‍ گرفت و سود آن را به عبدالله بن عمر بازيار، واگذار كرد.

اين بود فشرده اى از ماجراى فدك كه تاريخ اسلام تمام جزئيات آن را نقل كرده و در معرض قضاوت روشندلان و بى نظران قرار داده است.