الهام از گفتار على علیه السلام

الهام از گفتار على علیه السلام50%

الهام از گفتار على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

الهام از گفتار على علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7022 / دانلود: 4580
اندازه اندازه اندازه
الهام از گفتار على علیه السلام

الهام از گفتار على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

صحنه زندگى جلوه هاى مختلفى دارد

صحنه زندگى جلوه هاى مختلفى دارد. در اين ميان آدمى در برابر احساسات و غرائز گوناگون قرار گرفته متحير است، نمى داند چه بگويد و كجا برود؟ از فرمان عقل خويش پيروى نمايد و يا اميال نفسانى و آرزوهاى شهوانى خود را دنبال كند؟ كشمكشى عجيب در مى گيرد و امواجى هولناك، كشتى زندگى را باين سوى و آن سوى مى كشند. ناخدائى لازم است تا اين كشتى طوفان زده را در مسير صحيحى هدايت كند. ليلى لازم است تا در ميان اين راه و بيراه شاهراه صواب را تشخيص دهد.

چه خوشبخت مردمى كه دليلى راهدان بيابند و به ناخدائى كاردان توسل جويند. درا ين وقت است كه خود را به ساحل نجات برسانند و از خطر طوفانها هولناك در امان باشند. آيا ناخدائى بهتر از على و راهنمائى برتر از اين رادمرد بزرگ سراغ داريد؟

آبرو

علىعليه‌السلام فرمود:

ماء وجهك جامد يقطره السئوال، فانظر عند من تقطره.

ترجمه روايت شريفه :

آبروى تو (مانند يخ) منجمد است. خواهش و سئوال كردن، آن را آب مى كند و مى ريزد. پس بنگر نزد چه كسى آبروى خويش را مى ريزى.

شرح :

آدمى داراى حيثيت و آبروست و مسلما ميل دارد در نگهدارى حيثيت و شخصيت خود نهايت كوشش را بعمل بياورد. مادامى كه تقاضا و خواهشى از كسى نكرده و دست ذلت بجانب كسى دراز ننموده آبروى او محفوظ است و خود او با عظمت و هيبت جلوه مى كند ولى وقتيكه خواهشى كرد خود را كوچك نموده و آن ابهت را از دست داده است منتها طرفى كه از او خواهشى كرده اگر شخص بزرگ و شرافتمندى است بدون اينكه باين و آن بگويد در صورت امكان، تقاضاى او را مى پذيرد، و در نتيجه، خواهش ‍ كننده بمقصود خود رسيده و فقط نزد يكنفر باشأن و شرافت خود را كوچك كرده است، و البته كوچكى در برابر بزرگ منشان آنهم در مورد لزوم، قابل تحمل است و چندان بر طبع دشوار نيست، اما چنانچه طرف، آدم فرومايه و بيمقدارى باشد، يا خواهش او را اصلا عملى نمى كند و يا اگر بكند ممكن است جريان حاجتمندى او را نقل مجالس ساخته و براى خود نمائى سر و صدا راه بيندازد و بالنتيجه تقاضا كننده يا بمقصود نرسيده و يا نزد عده اى خفيف و سبك گردد.

آزمايش مردم

علىعليه‌السلام فرمود:

فى تقلب الاءحوال، علم جواهر الرجال.

ترجمه روايت شريفه :

در تحول اوضاع، چهره هاى واقعى انسانها معلوم مى شود.

شرح :

سئوال : باطن مردم را از كجا بايد شناخت؟

جواب : از متانت و اقدام بجاى آنها يا حركات و مسامحه بى مورد آنها. در چه وقت متانت و اقدام بجا يا حركات و مسامحه بى مورد، معلوم مى شود؟ در مواقع عادى يا در مواقعى كه استعداد و زمينه براى فعاليتهاى ضد و نقيض موجود باشد و بعبارت ديگر هنگامى كه ميدان براى تاخت و تاز وجود داشته باشد؟: مسلما در وضع عادى، چيزى دستگير انسان نمى شود. زيرا شرائطى وجود ندارد كه افكار و مرامهاى موافق و مخالف، بمعرض ظهور برسد و يا عملياتى كه حاكى از عقيده و مسلكى خاص باشد از كسى سربزند، و يا اخلاق و روشى كه نمودار سجايا، فضائل و رذائل شخص باشد از آدمى آشكار گردد. ولى وقتى كه اوضاع دگرگون شد و فراز و نشيبى در محيط اجتماع و يا زندگى افراد بعمل آمد، بهترين فرصت براى شناسائى مردم ست. زيرا در آن انقلابات سرشت آنها آشكار مى شود و هر آنچه هستند ظاهر مى گردند و پرده از روى حقيقت آنها برداشته مى شود.

آفرينش انسان

علىعليه‌السلام فرمود:

اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم، و يتكلم بلحم، و يسمع بعظم، و يتنفس من خرم.

ترجمه روايت شريفه :

از اين انسان تعجب كنيد كه با قطعه اى پيه (چشم) مى بيند و با قطعه اى گوشت (زبان) سخن مى گويد و با تكه استخوانى (دستگاه شنوائى) مى شنود و از سوراخى (مجراى بينى) نفس ‍ مى كشد.

شرح :

انسان، آرى انسان! اعجوبه خلقت، و شاهكار صنع پروردگار!. اگر كسى خلقت انسان را مورد مطالعه قرار دهد و در باره دستگاه بدن آدمى بدقت تفكر كند و قواى ظاهرى و باطنى او را تا آنجا كه اطلاعات بشرى اجازه مى دهد زير نظر بگيرد و در نظم و ترتيب خاصى كه در كارخانه بدن آدمى حكم فرما است انديشه نمايد و در موادى كه در آن بدن بكار رفته تا باين شكل و هيئت در آمده و از آن همه مزاياى انسانى بهره مند گرديده تأمل كند قطعا مات و مبهوت مانده و در دريائى از شگفتى و حيرت غوطه ور مى گردد و بناچار اقرار و اعتراف خواهد كرد كه انسان موجودى عجيب است.

آهسته و پيوسته

علىعليه‌السلام فرمود:

قليل مدوم عليه، خير من كثير مملول منه.

ترجمه روايت شريفه :

كار كمى كه ادامه داشته باشد، بهتر است از كار بسيارى كه آدم از آن خسته و ملول شود.

شرح :

گاهى در نظر انسان كارى خوب و پسنديده ميآيد و تصميم مى گيرد بآن كار ادامه داده و آن را روش هميشگى خود قرار دهد، ولى چون آن كار سنگين و پر مشقت است بزودى از انجام آن خسته شده و از ادامه آن باز مى ماند و ممكن است سرانجام از كار نيك بطور كلى متنفر و باصطلاح «زده» شود. در صورتى كه اگر آن كار را سبك تر بگيرد بطورى كه بتواند هميشه آن را انجام دهد و احساس خستگى نكند بهتر است، زيرا با اين ترتيب دست او از عمل خير كوتاه نشده و چه بسا بكارهاى نيك ديگرى هم موفق شود.

البته بايد توجه داشت كه اين قائده عقلى در همه جا قابل پيروى است حتى در عبادات كه هر چه بسيار باشند مطلوب هستند، نيز جارى مى باشد.

ابزار رياست

علىعليه‌السلام فرمود:

آلة الرياسة سعة الصدر.

ترجمه روايت شريفه :

ابزار رياست، سعه صدر (يعنى حلم و حوصله بسيار) است.

شرح :

كسيكه بمقام رياست رسيد، و بر مسند حكومت تكيه زد و عده اى از مردم را تحت فرمان خويش داشت كار پرزحمت و دشوارى را بعهده گرفته است. زيركى كاردانى و از همه مهمتر، حوصله زيادى، لازم دارد، تا آن بار سنگين را بمنزل برساند. زيرا رئيس، بايد، ۱- منصب خود را حفظ كند، باين معنى كه مراقب مخالفين باشد، و كارشكنى هاى آنان را بى اثر نمايد. ۲- وظائف خود را بنحو احسن انجام دهد ۳- بتوقعات و انتظارات مراجعين با در نظر گرفتن امكانات توجه كند، و تا حدودى كه ممكن است آنها را انجام دهد و چنانچه راهى براى خواسته هاى آنان وجود نداشته باشد، با خوشروئى و منطق آنان را قانع كند. ۴- بكارهاى شخصى خود هم برسد. كسيكه كم طاقت باشد نمى تواند در برابر اين كارها استقامت كند، زود عصبانى مى شود، خستگى باو دست مى دهد و بالاخره اجبارا بايد مقام خويش را ترك گويد. اما آدم بردبار، يك تنه اين امور را اداره مى كند و ناراحت نمى شود و خشمناك هم نميگردد.

ادب آموختن

علىعليه‌السلام فرمود:

كفاك اءدبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك.

ترجمه روايت شريفه :

براى اينكه خود را مؤ دب كنى كافى است كه آنچه را از ديگران نمى پسندى ترك نمائى.

شرح :

انسان از لحاظ فطرت اصلى خود، مايل بخوبى و از بدى متنفر و بيزار است. در ضمن قوه تشخيصى هم در او هست كه غالبا مى تواند بفهمد و قضاوت كند كه اين كار خوب و آن كار بد است. از بعضى اشخاص كارهائى مى بيند و يا سخنهائى مى شنود كه وجدان او آن ها را مى پذيرد و واقعا خوشش ‍ مى آيد، برعكس از بعضى مردم حركاتى مشاهده مى كند كه بنظرش زننده و ناروا هستند و روحا آزرده مى شود. پس با اين مقدمات، كه آدمى طبعا خواهان خوبى است و ميزانى براى پى بردن بخوبى در دست او هست، چه بهتر كه انسان براى پيشرفت اخلاقى خود از كارهاى پسنديده ديگران پيروى و از اعمال زشت آنان دورى كند. از لقمان حكيم پرسيدند: ادب از كه آموختى؟ گفت از بى ادبان كه هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از انجام آن پرهيز كردم.

ارزش انسان

علىعليه‌السلام فرمود:

قيمة كل امرى ما يحسنه.

ترجمه روايت شريفه :

ارزش هر مردى، بسته به كارى است كه آنرا بخوبى مى داند و انجام مى دهد.

شرح :

در انسان قوا و استعدادهاى عجيبى بوديعت نهاده شده است. اگر كسى آن استعدادها را بحال خود نهفته و راكد بگذارد بخود بلكه مى توان گفت بديگران نيز ظلم كرده و چنانچه قوا و استعدادهاى نهانى را بمرحله بروز و ظهور در آورد، يعنى با پشتكار و حوصله، از تعليم و تربيت صحيح بهره ياب شد و در يك يا چند رشته سودمند دانشى تحصيل كرد و خلاصه از آن منابع درونى خويش بنحو شايسته اى بنفع خود و ديگران استفاده نمود، در اين جهان پهناور از پرتو وجود خويش نام و رتبه اين بدست آورده است.

و اما بعد از اين حركت و مقام يابى، ارج و بهاى اين آدم چه اندازه است، مربوط بفضيلت و كمالى است كه از او بمرحله ظهور رسيده و مردم از آن استفاده مى كنند تا به بينيد مهارت و تخصصى كه در رشته و كار خود دارد بچه ميزان است؟ و آن كار مفيدى كه از او ساخته است چيست؟ و ميزان بهره مندى اجتماع از او تا چه پايه است؟ از محاسبه و برآورد اين مراتب، بخوبى پى بارزش او خواهيد برد.

افتخار و تكبر

علىعليه‌السلام فرمود:

ضع فخرك، واحطط كبرك، و اذكر قبرك.

ترجمه روايت شريفه :

افتخار خود را واگذار و از تكبر خويش دست بردار و گورت را بيادآر.

شرح :

انسان موجودى شريف و در صورت انجام وظيفه اشرف موجودات است. اما اگر منصب ها و علاقه ها و اعتبارات خويش را كنار بگذارد و اول و آخر خود را ملاحظه كند خواهد ديد كه در شمار موجودات ذره اى بيش نيست و در عين داشتن آن مقام و شرافت، ضعيف است.

پس براى اينكه خود را گم نكند و مسير خود را عوض ننمايد و از راهى كه شايسته و بايسته است منحرف نگردد، مى سزد كه آغاز و فرجام خويش را هيچگاه فراموش نكند و پا از حد خود بيرون ننهد. چه اگر غير از اين كند و خواسته باشد بمباهات و افتخار چنگ زند دامنه خيال وسيع است و توهمات نابجا حد و حدودى ندارد، در نتيجه ادعاى بيخود نموده و راه تكبر و خودستائى در پيش مى گيرد، راه خطائى، كه صد در صد بضرر او تمام شده و بدون شك او را به سقوط و تباهى نزديك مى كند.

افكار عمومى

علىعليه‌السلام فرمود:

من اءسرع الى الناس بما يكرهون، قالوا فيه بما لا يعلمون.

ترجمه روايت شريفه :

هر كس بر خلاف ميل مردم گام بردارد، مردم درباره او ندانسته هر چه بر زبانشان آمد مى گويند.

شرح :

در هر اجتماعى مقام يكى بالا، يكى پائين، يكى رئيس، ديگرى مرئوس، يكى كار فرما و ديگرى كارگر مى باشد. هر كسى در رشته خود بر سر كار آمد و منصبى را احراز كرد و توانست كارهائى انجام دهد ديگران از او انتظار دارند تا حدودى به آرزوهاى آنان جامه عمل پوشانده و رفاه و آسايش آنها را تاءمين نمايد. البته نقطه مقابل اين خواسته ها امورى است كه بهيچ وجه در نظر افراد، خوش آيند نبوده و آنها را نمى پسندند. و چنانچه به بينند كه باين كارهاى ناپسند عمل مى شود خشمگين مى گردند و از كسى كه به آن اعمال اقدام كرده متنفر و منزجر مى شوند و چه بسا باو تهمت زده و پيرايه مى بندند.

اقدام كنيد

علىعليه‌السلام فرمود:

اذا هبت اءمرا فقع فيه، فان شدة توقيه اءعظم مما تخاف منه.

ترجمه روايت شريفه :

هر گاه از كارى ترسيدى، خود را در آن بيفكن زيرا سختى ترس ‍ آن، از سختى وارد شدن در آن كار بيشتر است.

شرح :

دور نماى بعضى از كارها هولناك است. هر چه آدمى درباره آنها بينديشد، جز اشكال چيزى از آنها نمى يابد و غير از عجز خود اثرى مشاهده نمى كند. گاهى اين قبيل كارها اينقدر فكر انسان را مغشوش مى نمايد كه هيچ راه اصلاح و انجامى براى آنها بنظر نميرسد، و تنها ياس در برابر انسان جلوه گر مى شود. در اين صورت تكليف آدمى با آن كارها چيست؟ آيا عقب بكشد و آنها را ترك گويد؟ يا هر طور هست در انجام آنها كوشش نمايد؟

عقلا و اهل نظر، نظر داده اند: راه موفقيت در اين كارها اينست كه انسان اطراف و جوانب كار را خوب بررسى، و مقدمات آن را فراهم كند، و از هر حيث خود را مجهز سازد، و با يك جهش دليرانه و قلبى مملو از اميد به پيروزى، در آن كار، اقدام كند. با اين وضع مسلما موفق مى شود و آنوقت مى فهمد، كه كار با پيش بينى قبلى و ساز و برگ لازم، آسان است. و ترس و وحشت از آن موردى ندارد.

انتخاب دوست

علىعليه‌السلام بفرزند ارجمندش حضرت امام حسنعليه‌السلام فرمود:

يا بنى! اياك و مصادقه الاحمق، فانه يريد اءن ينفعك فيضرك، و اياك و مصادقه البخيل، فانه يقعد عنك اءحوج ما تكون اليه، و اياك و مصادقه الفاجر، فانه يبيعك بالتافه، و اياك و مصادقه الكذاب، فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب.

ترجمه روايت شريفه :

اى فرزند! از دوستى با احمق بر حذر باش، چه او مى خواهد كه نفعى بتو برساند اما زيان مى رساند. از دوستى با بخيل بر كنار باش، زيرا در هنگامى كه احتياج تو باو زيادتر است از كمك بتو دريغ مى نمايد. از دوستى با بد كار بدور باش كه ترا ببهاى اندكى مى فروشد. از دوستى با دروغگو حذر كن كه او مانند سراب، دور را براى تو نزديك، و نزديك را در نظر تو دور وانمود مى كند.

شرح :

انسان همانطورى كه در امر ازدواج براى انتخاب همسر خويش جستجوى فراوان مى كند و همانطورى كه براى انتخاب شريك، مطالعه و تحقيق بسيار مى نمايد، بايد براى انتخاب دوست و رفيق، نيز دقت زياد نمايد تا دوستانى شايسته پيدا كند و از مصاحبت آنان بهره مند شده و كسب كمال نمايد و اگر بدون احتياط و بررسى كامل، دوستانى انتخاب كند و بدون در نظر گرفتن مصلحت، با هر كس كه پيش آمد. طرح دوستى و رفاقت افكند، گذشته از آنكه از آن رفاقت، فضيلتى عائد او نميشود زيانهاى مادى و معنوى باو رسيده و ممكن است خوى و عادات پسنديده اى كه در او هست بواسطه مصاحبت با رفقاى ناصالح از بين بروند.

انتقام يا عفو

علىعليه‌السلام فرمود:

اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

ترجمه روايت شريفه :

هنگامى كه بر دشمن خود دست يافتى بشكرانه پيروزى، او را عفو كن.

شرح :

هنگامى كه انسان بر دشمن مسلط شد تكليفش چيست؟ آيا بايد دشمن را كوبيد؟ يا بايد از او صرف نظر كرد؟ تا به بينيد دشمن چه كسى است. اگر كارشكنى و خرابكارى او به پايمال كردن حقوق مردم و مقدسات مذهبى جامعه تمام شود سركوبى او لازم و شايسته است ولى اگر فقط پاى منافع و حقوق شخصى در كار باشد، جوانمردى و بزرگوارى ايجاب مى كند كه در چنين موردى در راه دشمن كمين نكنيد، خطاى او را ناديده انگاريد، درصدد انتقام برنيائيد و با او معامله بمثل ننمائيد.

اندازه دوستى و دشمنى

علىعليه‌السلام فرمود:

اءحبب حبيبك هونا ما، عسى اءن يكون بغيضك يوما ما، و اءبغض بغيضك هونا ما، عسى اءن يكون حبيبك يوما ما.

ترجمه روايت شريفه :

دوست خود را بحد اعتدال دوست بدار، شايد روزى دشمن تو گردد. و دشمن خود را بدون زياده روى، دشمن دار شايد روزى دوست تو گردد.

شرح :

خوبست كه آدم در هر كارى جنبه اعتدال و حد وسط را رعايت كند زيرا در طرف افراد يعنى زياده روى و در جانب تفريط يعنى كوتاه آمدن، انسان زيان مى بيند حتى در مورد دوستى و دشمنى كردن با اشخاص بد نيست از اين قائده كلى تبعيت كند باين معنى كه دوست او هر چند صميمى و يكرنگ باشد صلاح نيست همه اسرار و رازهاى خويش را با او در ميان بگذارد، چه شايد روزى فرارسد كه سنگ تفرقه و دشمنى ميان آنان جدائى اندازد و آن دوست سابق از اسرار دوست خود، عليه او استفاده كند. برعكس قضيه هم همينطور، يعنى دشمن هر چند سرسخت باشد نبايد با او دشمنى و خصومت را از حد بدر برد بلكه ميسزد كه راهى براى آشتى با او بگذراد چون ممكن است آن دشمن روزى در شمار دوستان او در آيد و از دشمنيهاى گذشته كه با او كرده خجل و شرمنده گردد. اينها همه از افكار عالى و راهنمائيهاى با ارزشى است كه در قاموس سياست و اخلاق بى نظير علىعليه‌السلام يافت مى شود.

اهم و مهم

علىعليه‌السلام فرمود:

لا قربة بالنو افل اذا اءضرت بالفرائض.

ترجمه روايت شريفه :

در مستحباتى كه به واجبات زيان مى رسانند تقربى (بدرگاه خداوند) نيست (واجرى ندارند)

شرح :

در دين اسلام اعمال به پنج طبقه تقسيم شده اند: واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح. «واجب» انجام آن حتمى، «مستحب» بجا آوردنش بهتر. «حرام» لازم الاجتناب. «مكروه» تركش بهتر و «مباح» انجام دادن و تركش يكسان است. آدم موفق كسى است كه بتواند واجبات و مستحبات را بجا آورده و حرام و مكروه را ترك كند و اگر نتوانست مستحبات را انجام دهد بواجبات اكتفا نمايد. اين خود يك سيره و روش قابل قبولى است كه با آئين شرع تطبيق مى كند. ولى اگر كسى از اين مسير منحرف شد يعنى مثلا واجبات و مستحبات را بطور كلى ترك نمود مسلما مسئوول است و مؤ اخذه مى شود. و چنانچه مستحبات را اهميت داد بطورى كه نقصى در واجبات وارد آيد مثلا در هنگامى كه بايد فريضه را انجام دهد بمنظور درك ثواب مشغول به مستحبات شود، نيز مرتكب خلاف شده است. چه مستحبات در موقع مخصوص فرائض، پاداشى ندارند.

ايمان

علىعليه‌السلام فرمود:

اءلايمان معرفة بالقلب، و اقرار باللسان، و عمل بالاركان.

ترجمه روايت شريفه :

ايمان شناختن با دل، اقرار بزبان، و عمل با اعضا و جوارح است.

شرح :

ايمان اگر حقيقت داشته باشد و در اعماق قلوب آدمى رسوخ كرده باشد همانند خرد، انسان را راهبرى مى كند و افكار و اعمال او را تحت تاءثير و نفوذ خود قرار مى دهد. هنگامى كه آدم براى كارى مى خواهد تصميم بگيرد روح ايمان بر فراز افكار او به پرواز در آمده و مراقب تصميمات او خواهد بود كار مورد نظر اگر خوب و شايسته است ايمان شروع به تحريك كردن مى كند تا انسان را باخذ تصميم جدى براى آن كار وادار نمايد و اگر آن كار، زشت است ايمان بفعاليت مى افتد تا فكر انسان را منقلب كند و او را از آن عمل منصرف سازد.

بنابراين، اگر ما اشخاصى ديديم كه ظاهرا با ايمان هستند ولى از لحاظ كردار لاقيد هستند و پايبند به اصول ايمانى نمى باشند و رفتار آنان با مقررات اسلام وفق نمى دهد مى فهميم كه آنان ايمان حقيقى ندارند. معنى ايمان را از علىعليه‌السلام پرسيدند آن بزرگوار معنى ايمان واقعى را بيان فرمودند.

بالاترين بى نيازى

علىعليه‌السلام فرمود:

اءشرف الغنى، ترك المنى.

ترجمه روايت شريفه :

بالاترين بى نيازى، ترك آرزوها است.

شرح :

آرزوهاى آدمى دور و دراز، و خواسته هاى او بى پايان است. هر چه را نداشت مى خواهد، و هر چه را داشت بهتر و بالاتر از آن را خواستار مى شود. وقتى نيست كه وضع زندگى خويش را مرتب و آرزوهاى خود را برآورده به بيند. اگر در كسى اين نابسمانى بحد افراط برسد آن شخص هرگز در وادى آرام بى نيازى قدم نمى گذارد و هيچگاه آنچنان لذتى كه از داده خدا بايد ببرد نمى برد چندان تفاوتى ميان او و كسى كه از مزاياى او محروم است نيست. او با آن محروميت خود را محتاج مى داند. اين نيز با آن همه داشتن، خويش را نيازمند مى نگرد. در صورتى كه اگر از بسيارى از آرزوهاى خود چشم پوشى كند، افكار خود را راحت كرده و بى نياز مى شود.

بامداد حقيقت

علىعليه‌السلام فرمود:

قد اءضاء الصبح لذى عينين.

ترجمه روايت شريفه :

بامداد (حقيقت) براى كسيكه دو چشم (بينا) دارد هويدا و روشن است.

شرح :

در پس پرده ظاهر، باطنى است ؛ و در پشت اين صورت و سيماى بچشم خور، حقيقتى. اما آن باطن و حقيقت براى همه تجلى نمى كند و خود را در برابر هر ديده اى آشكار نمى سازد. مى خواهيد آن باطن و حقيقت، براى كوردلان كه نيروى ديدشان از قشر تجاوز نمى كند و جز ظاهر چيزى نمى بينند. جلوه اى داشته باشد؟ چنين چيزى نيست! كشف حقيقت در واقع، براى روشندلان و كسانى است كه چشم بصيرت دارند، و بهر چيزى بدقت مى نگرند، و از همان نگاه اول متوجه عمق مطلب مى شنوند، و قضايا را تا آخر مى خوانند، اين اشخاص از نظر خودشان چيز مبهم و تاريكى نمى بينند. و چنان در اين امر مسلط بوده و به بينش خود اطمينان دارند، كه بدون ترديد قضاوت مى كنند و قضاوت خود را صائب مى دانند. و يقين دارند كه هر چه ديده اند درست ديده اند، و همينطور هم هست. زيرا براى بينايان در موضوع روشن و واضح، شك و ترديدى نيست.

بخشش اندك

علىعليه‌السلام فرمود:

لا تستح من اعطاء القليل، فان الحرمان اءقل منه.

ترجمه روايت شريفه :

از بخشيدن چيز كم، شرم مكن، چه محروم نمودن از آن كمتر است.

شرح :

وقتى كه انسان تشخيص داد در موردى، بخشش سزاوار است و او مى تواند باين وظيفه انسانى عمل كند، بايد بى درنگ در آن مورد، بخشش نموده و از بذل مال دريغ ننمايد و چنانچه تشخيص داد، ولى باندازه نظر بلند خويش، قدرت مالى نداشت و نتوانست آنطورى كه شايسته است كمك عمده اى بكند، و از كمك جزئى نيز خجالت مى كشيد.

آيا در اين مورد تكليف او چيست؟ بكلى كمكى نكند و خود را از آن فيض و طرف را از آن بخشش، محروم سازد؟ و يا بدون آنكه شرمنده و ناراحت شود باندازه توانائى خويش كمك كند؟

اينك جواب اين سئوال را از بيان ساده و عقلائى علىعليه‌السلام دريافت داريد:

بردبارى

علىعليه‌السلام فرمود:

الحلم عشيرة.

ترجمه روايت شريفه :

حلم قبيله اى است.

شرح :

يكى از صفات پسنديده «حلم» يعنى بردبارى است حلم آنست كه انسان از موضوعى كه ناراحت كننده است خشمگين نشود و با تأمل و خونسردى از آن بگذرد. كسى كه داراى اين صفت باشد او را «حليم» يعنى بردبار مى گويند زيرا ناراحتى هائى كه از ناحيه ديگران بانسان ميرسد روح او را آزرده مى سازد و تحمل آنها مانند بارى كه بر دوش ‍ مى گيرد مشكل است، بواسطه آنكه بايد بخود رنج دهد تا بتواند از آن ناملايمات گذشت داشته باشند. البته در مقابل تحمل اين سختى نتائج و آثار نيكى هم دارد و آن اينست كه آدم حليم چون در برابر اشخاص نادان بردبارى پيشه مى كند و مظلوم و ساكت مى ماند، قهرا حمايت ديگران را جلب مى نمايد و مردم دوستدار و پشتيبان او شده و همچون عشيره و فاميل بدفاع از او و سركوبى جاهل اقدام مى كنند از اين جهت گفته اند؛ حلم سپاه مجهزى است كه هر وقت لازم شد بكمك آدمى مى شتابد و هزينه اى هم ندارد.

بزرگترين بى نيازى

علىعليه‌السلام فرمود:

الغنى الاءكبر الياس عما فى اءيدى الناس.

ترجمه روايت شريفه :

بزرگترين بى نيازى، نااميد بودن از چيزى است كه در دست مردم مى باشد.

شرح :

چرا انسان از ديگران انتظار داشته باشد! براى چه بدست مردم نگاه كند؟ مگر مردم چه مى كنند! يا چه مى توانند بكنند؟ كسيكه خودش محتاج باشد و از آينده خويش جز ظواهرى نمى تواند تشخيص دهد و اگر موانعى خرد كننده در سر راه او باشد قدرت مقاومت با آنها را ندارد چگونه مى تواند بديگرى برسد و كى سزاوار است باين آدمى با چنين عجز اعتماد كرد و چشم اميد به او داشت! چه خوبست آدم از همه كس چشم طمع ببرد و همه را از بر آوردن حاجات خويش عاجز بنگرد و از همه قدرتها صورى و ظاهرى صرف نظر كرده و تنها بقدرت لايزال خداوندى تكيه نمايد و هر چه بخواهد از حضرت او بخواهد. انسان با اين اعتقاد و روش، مستقل مى شود، خود را از همه بى نياز مى بيند، با نيروى الهى روى پاى خود ميايستد، زحمت مى كشد، رنج مى برد و بالاخره نتيجه مى گيرد، موفق مى شود، زنده مى شود، زندگى مى كند و شرافتمندانه مى ميرد.

بزرگترين عيب

علىعليه‌السلام فرمود:

اءكبر العيب اءن تعيب ما فيك مثله.

ترجمه روايت شريفه :

بزرگترين عيب آنست كه آن صفتى كه در خودت هست از ديگران عيب بشمارى.

شرح :

آدم فهميده و متين هميشه در صدد تهذيب خويش مى باشد و مايل است كه خود را از رذائل و نقائص پاك كند در ضمن مشغول انجام وظيفه اى كه انتخاب كرده و شغلى كه باو محول شده است مى باشد. اين آدم هيچگاه توجه به عيوب مردم پيدا نمى كند و هرگز حاضر نيست تجسس كند و به عيوب ديگران واقف شود. زيرا اين عمل ناپسند را منافى انسانيت و مروت مى داند. ولى آدم نادان و سبك مغز اصلا در فكر اصلاح خودش نيست و نمى خواهد معايب خويش را رفع نمايد. از خودش بكلى صرف نظر كرده اما چشم بديگران دوخته است كه به بيند چه عيبى در آنها وجود دارد تا از آنها انتقاد نمايد. اين آدم گاهى چنان سرگرم عيبجوئى از اشخاص مى شود كه از خود غفلت مى كند و همان عيبى كه از ديگران مى گيرد و آنرا وسيله سرزنش قرار مى دهد در خود او موجود است اين شخص بايد بداند كه خودش ببزرگترين عيبها دچار شده است.

بزرگوارى

علىعليه‌السلام فرمود:

من اءشرف اءفعال الكريم غفلته عما يعلم.

ترجمه روايت شريفه :

يكى از بهترين كارهاى شخص بزرگوار، آنستكه چيزهائى را كه مى داند ناديده انگارد.

شرح :

آدم پست، هميشه درباره مردم كنجكاوى مى كند و مترصد است از ديگران عيبى ببيند و آن را فاش سازد و از دارنده آن تنفيذ نمايد. و اگر نقطه ضعفى ظاهرا كسى نديد كوشش مى كند از لابلاى كردار يا گفتار او بهانه اى براى سرزنش پيدا كند و اگر يقين به عيب كسى نداشته باشد باز باحتمال و يا گمان، زبان بملامت مى گشايد ولى آدم بزرگوار اينطور نيست. او سرگرم كار خودش مى باشد و كارى بكار كسى ندارد. تجسس از اعمال و صفات مردم نمى كند، بيخود درباره مردم حرف نميزند و اگر هم بطور قطع، بعيوب كسى پى برد و بر او ثابت شد كه نواقص او چيست كريمانه چشم پوشى مى كند و آن عيوب را باين و آن نمى گويد تا او را رسوا كند و چنانچه از كسى بى احترامى ببيند، بواسطه طبع بلندى كه دارد وجدانش راضى نيست كه او را در انظار، سرشكسته كند، از اين جهت نه به رخ خود طرف مى آورد و نه بديگران اظهار مى كند و از حق خودش صرف نظر مى نمايد.

پذيرش اعمال

علىعليه‌السلام فرمود:

لا يقل عمل مع التقوى، و كيف يقل ما يتقبل.

ترجمه روايت شريفه :

هيچ عملى كه باتقوى همراه باشد كم نيست. چگونه عملى كه پذيرفته شده كم باشد!.

شرح :

خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است : انما يتقبل الله من المتقين - خدا منحصرا اعمال پرهيز كاران را مى پذيرد» فلسفه اين مطلب اينست كه اشخاص پرهيزكار هر عملى كه انجام مى دهند براى خدا و تقرب بدرگاه اوست، تظاهر، ريا و خودنمائى در آن ندارند، از اين جهت شرائط و آداب آن عمل را كاملا رعايت كرده و آنرا شايسته قبول مى نمايند ولى اشخاصى كه تقوى ندارند كارهائى كه بجا ميآورند، براى خودنمائى است نه براى امتثال امر پروردگار، از اين جهت شرائط لازمه آن عبادت را منظور نداشته و آن عمل را از درجه قبول ساقط مى نمايند.

بهر جهت، عمل آدم پرهيزكار هر چند كوچك و جزئى باشد چون خداوند آنرا مى پذيرد با ارزش است و در نامه عمل او مى درخشد و روزى پاداش ‍ آنرا دريافت خواهد كرد اما عملى كه از آدم بى تقوى سرزند با توجه بتوضيح فوق هر چند زياد باشد بى ارزش است و نتيجه اى نزد خدا براى انجام دهنده آن نخواهد بود.

پيروزمند شكست خورده

علىعليه‌السلام فرمود:

ما ظفر من ظفر الاثم به، و الغالب بالشر مغلوب.

ترجمه روايت شريفه :

كسيكه بخاطر پيروزى مرتكب گناه شده پيروز محسوب نمى شود، و هر كس كه از راه شر و بدى غالب گردد، (در واقع) مغلوب است.

شرح :

بعضى از مردم با اصرار و پافشارى بسيار، مى خواهند بر دشمن خود مسلط شوند و او را از سر راه خواسته ها و هدفهاى خود دور كنند، اين اشخاص اگر با زيركى و كاردانى بدون تخطى از حدود و موازين دين، بر دشمن فائق آمدند حقيقة موفق شده اند ولى اگر با وسائل غير مشروع دست باينكار زده و بناحق اقداماتى بكنند تا دشمن خود را از بين ببرند و توفيق هم حاصل نمايند، ظاهرا بمنظور خودشان رسيده و پيروز شده اند اما بايد بدانند كه در واقع شكست خورده اند، زيرا خود را بخشم الهى گرفتار و بعذاب دائمى پروردگار كشانيده اند و هر كارى كه از جاده حقيقت خارج شد دوامى نخواهد داشت و با بيدارى و هوشيارى ظالمانه نگهدارى آن براى هميشه ممكن نيست و سرانجام رسوائى ببار ميآورد.

پيشدستى در احسان

علىعليه‌السلام فرمود:

اذا حييت بتحية فحى باءحسن منها، و اذا اءسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، والفضل مع ذلك للبادى.

ترجمه روايت شريفه :

هرگاه مورد تحيت و تكريم واقع شدى، تو بهتر از آن، تحيت بجاى آر! و اگر بتو احسان شد، بيشتر، آن را تلافى كن. و با وجود تلافى بيشتر، برترى از آن كسى است كه اول نيكى كرده است.

شرح :

آدمى بالطبع از احسان و كمك بديگران خوشش ميآيد و وجدان او در چنين موقعى سرافراز شده و مباهات مى كند و هنگامى كه انسان محبتى از كسى ديد اين طبيعت نامبرده در نهاد او بيدارتر شده و ميل دارد با اجازه امكانات و شرائط، بوجه احسن و وضع خوش آيندترى آن محبت را جبران كند.

ما فرض مى كنيم كسى بصورت بهترى كار نيكى را پاداش داد آيا در اين داد و دهش انسانى، كدام يك فضيلت بيشترى نصيبش شده؟ اولى كه احسان را شروع كرده يا دومى كه احسان بيشترى نموده است؟ ظاهرا دومى كه در اين معامله زيادتر گذشت كرده. ولى در واقع و روى حساب، اولى. زيرا اولى بوده است كه در نيكو كارى پيش قدم شده و باب احسان را افتتاح كرده و سبب شده است كه از دومى عمل خيرى بعنوان تلافى سرزند.

پيغام و نامه

علىعليه‌السلام فرمود:

رسولك ترجمان عقلك و كتابك اءبلغ ما ينطق عنك.

ترجمه روايت شريفه :

فرستاده تو مترجم (نماينده) عقل تست و نامه تو رساتر چيزى است كه از طرف تو سخن مى گويد.

شرح :

انسان نمى رسد همه كارهائيرا كه دارد خودش انجام دهد، و بالاجبار براى بعضى از كارها بايد از وجود ديگران استفاده كند: مثلا لازم است با كسى راجع به موضوعى مذاكره نمايد و صلاح نمى بيند و يا اينكه نمى تواند شخصا او را ملاقات كند و حضورى مطالب خويش را باو بگويد، لابد كسى را نزد او مى فرستد، و مقاصد خود را بوسيله آن شخص بصورت پيغام باو مى رساند. البته بايد نماينده كه براى اين كار انتخاب مى كند شخص فهميده و سخن سنج باشد و تناسبى با مقام خودش داشته باشد زيرا دانائى و طرز تفكر فرستاده، ملاك خرد و فكر فرستنده محسوب مى شود، و اگر مى خواهد كاملا احتياط كند و خاطر او جمع باشد كه پيغام حتما مطابق ميل و خواسته او بطرف مى رسد و از اين حيث هيچگونه نداشته باشد بايد راه ديگرى در نظر بگيرد و آنراه آنستكه طى نامه اى كه رعايت نكات ادبى و اخلاقى در آن شده است پيام خود را بطرف ابلاغ كند چه خطرهاى احتمالى كه در نماينده هست در نامه نخواهد بود.

تبليغ صحيح

علىعليه‌السلام فرمود:

اءلفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله، و لم يؤ يسهم من روح الله، ولم يؤ منهم من مكر الله.

ترجمه روايت شريفه :

دانشمند كاملا فهميده، كسى است كه مردم را از رحمت و لطف خدا ماءيوس نگرداند و آنها را از مجازات خداوند نيز ايمن نسازد.

شرح :

اشخاصى كه از روى مدارك متقن، دستورات و معارف الهى را فهميده و مى خواهند آنها را بمردم برسانند وظيفه خطيرى بعهده دارند. زيرا بايد با بيدارى و هوشيارى كامل، اندازه فهم و درك مردم را در نظر بگيرند و پايه تبليغات مذهبى خود را بر اساس صحيح و شايسته اى قرار دهند، بايد بيان آنها رسا و سخنان آنان براى هر شنونده اى جالب و دلپسند باشد.

هرگاه بخواهند مهربانى و يا خشم خداوند را بمردم تذكر دهند، مواظب باشند از افراط و تفريط دورى كنند نه اينكه تنها مردم را به لطف خدا و بهشت سرگرم كنند تا در پيروى از دستورات خدا مسامحه كرده و اعتماد بكرم او نمايند و نه با عذاب الهى و جهنم مردم را چنان تهديد كنند كه بكلى نااميد شوند، بلكه بايد تعادل بين دو جنبه فوق را حفظ كرده و افراد را هميشه در بيم و اميد نگهدارى كنند. با اين كيفيت، اميد مى رود كه مردم از تبليغات مذهبى بهره كامل برده و موعظه مبلغين در اعماق قلوب آنان جايگزين شود.

تعليم و تعلم

علىعليه‌السلام فرمود:

ما اءخذ الله على اءهل الجهل اءن يتعلموا حتى اءخذ على اءهل العلم اءن يعلموا.

ترجمه روايت شريفه :

خداوند از نادانان پيمان نگرفت كه (دانش) بياموزند مگر بعد از آنكه از دانايان پيمان گرفت كه (دانش) ياد دهند.

شرح :

هيچ دينى باندازه دين اسلام درباره كسب علم و دانش تاءكيد نكرده است. با عباراتى فصيح، بياناتى عالى و جملاتى تكان دهنده، مردم را براى بدست آوردن گوهر دانش تحريص و ترغيب نموده است.

كيست كه اين دستورات را بشنود و با ديده تحسين بآنها ننگرد، و كدام است كه اين فرمانها و اوامر را مطالعه كند و در برابر حقيقتى كه از لابلاى آنها آشكار و هويدا است سر تسليم فرود نياورد. البته اسلام بهمين منوال كه به «تعلم» يعنى فراگرفتن دانش امر كرده به «تعليم » يعنى آموختن و ياد دادن دانش بديگران توصيه فرموده است و همين دو وظيفه حتمى است كه نادان و بى سواد را بفرا گرفتن و دانشمند و باسواد را به بذل علم واميدارد و با اين فعاليت دو جانبه ريشه درخت بى ثمر جهل و بيسوادى كنده شده و بجاى آن درخت خرم و بارور دانش نمو ميكند.

اجتماع بشرى در سايه و پناه اين درخت باوج تعالى رسيده و با استفاده صحيح از «علم» مرفه و محفوظ مى گردد.

تقوى

علىعليه‌السلام فرمود:

التقى رئيس الاءخلاق.

ترجمه روايت شريفه :

تقوى سرآمد اخلاق (نيكو) است

شرح :

تقوى در لغت بمعنى تحفظ و نگهدارى است و در علم اخلاق منظور آنستكه انسان از خدا بترسد و خود را از گناه حفظ كند. كسيكه قوه اى در او باشد كه بتواند بر نفس خويش مسلط شود و بخواهشهاى آن اعتنا نكند و تابع عقل و شرع باشد داراى صفت تقوى يعنى پرهيزكار مى گويند.

پرهيزكار صلاح خود را بخوبى تشخيص مى دهد و گوئى احساس يك راهنماى باطنى مى كند كه در همه مراحل باو امر و نهى مى نمايد. پرهيزكار، خود تنها، با دوستان باتوده مردم، در مجالس و محافل و در هر كجا و در هر حال باشد بوظيفه دينى خود عمل مى كند و از رويه خويش دست برنمى دارد. آدم پرهيزكار بواسطه داشتن صفت تقوى ساير اخلاق نيك مانند جود، شجاعت، حلم، عفت و غيره را دارا مى باشد. بنابراين، آيا چنين صفتى سرآمد صفات نيك و پسنديده نيست؟.

تندرستى و بى نيازى

علىعليه‌السلام فرمود:

لا ينبغى للعبد اءن يثق بخصلتين : العافية و الغنى، بينا تراه معافى اذ سقم، و بينا تراه غنيا اذ افتقر.

ترجمه روايت شريفه :

سزاوار نيست كه آدمى به تندرستى و بى نيازى خود اعتماد كند چه مى بينى در حين تندرستى ناگهان بيمار و در حين بى نيازى ناگهان فقير مى گردد.

شرح :

تندرستى و بى نيازى دو نعمت بزرگ مى باشند و فرصتهاى باارزشى براى انسان بوجود ميآورند. آدم عاقل قدر آنها را مى داند و با داشتن آنها حداكثر استفاده مشروع را مى كند و چون هميشه بفكر آنروزى است كه شايد آن دو نعمت از او گرفته شوند، آنها را عزيز و گرانبها مى شمارد ولى آدم غافل از سلامت و ثروت مست و مغرور مى شود و هنگامى بخود ميآيد كه از آن دو نعمت محروم شود و بنگرد كه در روزگار سلامت و توانگرى بهره بردارى شايسته اى نكرده است.

توشه

علىعليه‌السلام فرمود:

بئس الزاد الى المعاد، العدو ان على العباد.

ترجمه روايت شريفه :

ستم كردن بر بندگان خدا، بدتوشه اى است براى روز قيامت.

شرح :

با آنكه آدم، با دست خالى از اين دنيا مى رود و سفرى پرخطر و دور و دراز در پيش مى گيرد مع ذلك توشه اى معنوى همراه اوست كه اگر آن توشه خوب باشد سبب نجات او و اگر بد باشد سبب عذاب او خواهد بود. بهترين توشه ها را خداوند متعال در قرآن مجيد بيان فرموده، آنجا كه مى فرمايد: و تزو دوا فان خيرالزاد التقوى - توشه برداريد و همانا بهترين توشه ها پرهيزكارى است». خوشا بحال كسانيكه چنين توشه اى باخود دارند آنها در كنف رحمت الهى قرار قرار گرفته و بنعيم ابدى او متنعم مى شوند و بدا بحال اشخاصى كه توشه عذاب آور با خود مى برند! آنان در دنيا تقصير كرده و حق ديگران را ضايع نموده و كارى كرده اند كه خود را از رحمت خداوندى در قيامت بى بهره ساخته اند. آنان استحقاق بهشت جاويدان حق تعالى را ندارند و بذلت و خوارى مى افتند. اكنون متوجه باشيد تا از علىعليه‌السلام توشه بد را بشنويد و سعى كنيد شما آن را همراه خود برنداريد.

تيرانداز بى كمان

علىعليه‌السلام فرمود:

الداعى بلا عمل، كالرامى بلا وتر.

ترجمه روايت شريفه :

دعا كننده اى كه عمل بدستورات دينى نكند مانند كسى است كه با كمان بى زه تيراندازى كند (همانطور كه اين تيرانداز تيرش ‍ بهدف نمى رسد، تير دعاى او هم بهدف اجابت نخواهد رسيد).

شرح :

خداوند متعال بنا بلطف و رحمتى كه نسبت بمخلوق دارد وعده فرموده است كه دعاى دعا كننده را اجابت كند يعنى اگر كسى مطلبى داشته باشد و آنرا از خدا بخواهد در صورتى كه خداوند مانع و اشكالى متوجه او نبيند او را بمطلبش برساند. ولى كسيكه مى خواهد دعا كند بايد مقدمات و شرائط اجابت دعا را فراهم نمايد تا از طرف خودش مانعى براى اجابت دعا وجود نداشته باشد. مقدمات و شروط اجابت چه هستند؟ بايد بدستورات مذهبى عمل كند. قلب و زبان خود را از آلودگيهاى اخلاقى پاك نمايد و واقعا خدا را بخواند. بعد از همه اينها اگر دعا كرد و دعاى او باجابت نرسيد و خداوند، خواسته او را مرحمت نفرمود ناراحت نشود، سوءظن پيدا نكند، سخنان بد و بى ربط نگويد و با يقين كامل، معتقد باشد كه خداوند مصلحت ندانسته كه مطلب او عملى شود. با اين عقيده خود را در اين مورد تسلى دهد و براى مطالب ديگر خويش از دعا كردن و مسئلت از خداوند، دست نكشد.

جبران گناهان

علىعليه‌السلام فرمود:

من كفارات الذنوب العظالم اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب.

ترجمه روايت شريفه :

از جمله چيزهائى كه گناهان بزرگ را محو مى كند يارى كردن مظلوم و شاد نمودن اندوهناك است.

شرح :

در نهاد انسان نيروئى است كه از آن بنام «نفس اماره» تعبير مى كنند. اين نفس برخلاف عقل، آدمى را ببديها امر مى كند. انسان در اثر وسوسه نفس ممكن است آلوده بگناه شود و چه بسا بى باكى بيشترى از خود نشان داده و گناه سنگينى مرتكب شود. منتها آدم لاقيد در صدد جبران گناه بر نمى آيد. ولى آدم خردمند كه از سرزنش وجدان در اثر ارتكاب گناه ناراحت مى شود تا زنده است در فكر جبران خواهد بود، و هر وقت فرصتى براى او پيش آمد، آن فرصت را غنيمت شمرده و اقدامات لازمه را بعمل مى آورد تا خود را از آلودگى گناه پاك كرده و از عواقب وخيم آن محفوظ بماند.

جهاد زن

علىعليه‌السلام فرمود:

جهاد المراءة حسن التبعل.

ترجمه روايت شريفه :

جهاد زن، خوب شوهر دارى است.

شرح :

در دين مقدس اسلام، براى هر كس وظيفه خاصى مقرر گشته است تا هر فردى بآن وظيفه عمل كند، و مردم بدون هيچگونه مزاحمتى، بزندگى عادلانه اى دست يابند. يكى از وظائف مهم كه قوام و هستى دين، منوط بآنست جهاد مى باشد. جهاد يعنى سركوبى مخالفين و عناصر مخرب آئين حق و خداپرستى كه جز با فداكارى و از جان گذشتگى ممكن نيست. جهاد باين معنى بر مردان واجب شده است تا احكام الهى چنانچه شايسته است تنفيذ و اجرا گردد و مانع ورادعى، در راه عملى ساختن آنها وجود نداشته باشد، و نظم و عدالت اجتماعى برقرار بماند. زندگى زناشوئى كه گوشه اى از اجتماع را تشكيل مى دهد نيز احتياج به جهاد يعنى فداكارى دارد، تا رفاه و آسايش زوجين تاءمين و تضمين گردد. اين جهاد برعكس جهاد اول بر زنان واجب است و در پرتو آن، پايه هاى محيط خانوادگى محكم و مستقر مى شود. احتياج بتوضيح ندارد كه در قبال جهاد زنان مردان نيز از جنبه زناشوئى، موظف بوظائفى هستند.

چهره گويا

علىعليه‌السلام فرمود:

ما اءضمر اءحد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه.

ترجمه روايت شريفه :

هر كس چيزى را در دل پنهان كرد ناخودآگاه در طى سخنانش و يا در آثار چهره اش آشكار مى شود.

شرح :

انسان در اين جهان ممكن است معرض حوادث ناگوار و يا پيش آمدهاى مسرت بخش قرار گيرد. و باين مناسبت گاهى ملول و زمانى بشاش است. اين ملالت و بشاشت مربوط به قلب هستند. و هر چند انسان كوشش و دقت كند تا پرده بر روى غمها و يا شاديهاى درون خويش بيفكند و علاقه يا نفرت خود را مخفى سازد مگر ممكن است؟! مگر مى تواند آنچه در خزانه دل دارد نگهدارى نموده و از ظهور آنها جلوگيرى كند؟ خير! انسان چنين قدرتى ندارد. زيرا هر چه زبان خود را كنترل كند باز غفلتا در ضمن سخن، آنچه نبايد بگويد مى گويد و هر چند قيافه گرفته، و باطن خود را عوضى نشان دهد باز از آثار چهره او مردم تيزبين آنچه نبايد بفهمند مى فهمند.

حسد

علىعليه‌السلام فرمود:

صحة الجسد، من قلة الحسد.

ترجمه روايت شريفه :

صحت بدن از كمى حسد است.

شرح :

حسد آنست كه كسى ميل نداشته باشد ديگرى داراى مزيت و نعمتى باشد و بخواهد كه آن نعمت و مزيت از او سلب گردد. بكسيكه اين صفت در او بسيار باشد «حسود» مى گويند. آدم حسود جز اينكه بروح خود رنج و عذاب دهد و در نتيجه پيكر خود را بيمار كند كارى از او ساخته نيست. آدم حسود خواه ناخواه شناخته ميشود و در انظار خوار و بيمقدار مى گردد. كسيكه اين خصلت ناپسند در او پديد آمد، بايد بفكر چاره افتد و تا خود را بيچاره و دستگير اينمرض نكرده بحال سلامت بر گردد. آدم حسود اگر قدرى فكر كند مى فهمد كه راه غلطى در پيش گرفته و با سلامتى خويش ‍ بازى مى نمايد. بر فرض كه مقام و مزيت طرف او كه «محسود» ناميده مى شود گرفته شود بحسود چه خيرى مى رسد و چه نتيجه اى بحال او دارد. آدم عاقل و نظر بلند بدون اينكه باطراف و مردم ديگر با نظر حسادت بنگرد، درصدد ترقى و پيشبرد مقاصد خويش مى باشد و كارى بكار ديگران ندارد و از اينجهت هدف خود را دنبال مى كند و غالبا توفيق حاصل مى نمايد.


فصل اول : تاريخچه مشاوره و راهنمايى

از آغاز زندگى اجتماعى بشر، افرادى كه با مشكلات روبرو مى شدند، از كسانى كه ذيصلاح مى دانستند و به آنان اعتماد داشتند، كمك مى خواستند و از ارشاد و راهنمايى آنان براى حل مسايل و مشكلات خويش، بهره مى جستند و مشاوره و راهنمايى خواستن از افراد شايسته را نه تنها امرى درست، بلكه براى حيات مادى و معنوى، اصلاح فكر و رفتار خويش، لازم و ضرورى مى دانستند.

در گذشته، مسايل و مشكلات مردم، ابعاد مختلفى داشت و شامل سؤ الهايى در مورد هستى، انسان، ارزشها، عقايد، مشكلات رفتارى، روانى، عاطفى و اختلافات حقوقى، سياسى، اجتماعى و نظاير آن مى شد و مردم براى حل همه مسايل و مشكلات، به مذهب و مكتب آسمانى روى مى آوردند و از اولياى مذهبى كه مورد اعتمادشان بودند، يارى مى جستند؛ زيرا مى دانستند كه پيامبران الهى در تفسير و توصيف درست از هستى و ارائه افكار درست در مورد حيات و زندگى و ارتباط انسان با موجودات و بيان ارزشهاى واقعى و حل اختلافات و... از هركس ديگر، داناترند.

علاوه بر اين، مردم به اين حقيقت آگاه بودند كه پيامبران و اولياى دين، انسان را خوب مى شناسند و به نارساييهاى روانى، فكرى، عاطفى و رفتارى كه مردم به آن دچار مى شوند، واقفند و علل آنها را به خوبى مى شناسند و راه درمان آنها را مى دانند.

مضافا بر اينكه آنان مورد اعتماد و وثوقند و هر فردى بدون هيچگونه احساس نگرانى، مى تواند مشكلات و احساس و عواطف خود را بازگويد و با راهنمايى آنان خود را بشناسد، گرفتاريش را چاره كند و مشكلاتش را حل نمايد.

جامعه، هرقدر كه بيشتر گسترش مى يافت، مراجعه به پيامبران و مشاوره با آنان به صورت مستقيم كمتر ميسر مى شد و اين مسؤ وليت به كسانى واگذار مى شد كه به انبيا نزديكتر بودند و دانش مذهبى آنان خوب بود و مى توانستند با اصول كلى راهنمايى و مشاوره كه انبيا ارائه كرده اند، راهنمايى و مشاوره مردم را به عهده بگيرند، همچنين اين نقش را اولياى فرزندان و معلمان نيز در محدوده خاصى نسبت به كودكان ايفا مى كردند.

كودكان در مورد سؤ الها، اشكالها و گرفتاريهاى رفتارى، اخلاقى و غيره از اوليا و معلمان خود راهنمايى مى خواستند و با آنان به مشورت مى پرداختند.

كم كم گسترش جامعه و پديد آمدن روابط پيچيده تر اجتماعى و بروز مسايل و مشكلات مبهم تر، بويژه مشكلات روانى، عاطفى و اجتماعى، موجب گرديد تا اولياى مذهبى و انديشمندان، نظرياتى در علل و عوامل آن مسايل و مشكلات ابراز كنند و هركدام به منظور ارائه راه حلى، اقداماتى را به افراد توصيه كنند.

در حدود ۸۶۰ سال قبل از ميلاد مسيح، در معابد آسكلپيوس «Asclepius» واقع در يونان، در جهت حل مشكلات روانى و عاطفى، به اقداماتى نظير محبت كردن به آنان، تشويق به تفريح و سرگرمى، مانند سواركارى، پياده روى و نمايش، توصيه مى گرديد.

بقراط (۳۵۸ - ۴۶۰ قبل از ميلاد) نظريه مربوط به مداخله شياطين در ايجاد ناراحتيهاى روانى را رد مى كرد و معتقد بود كه علل و عوامل ايجاد كننده اختلالهاى روانى، طبيعى هستند و آسيب مغزى، وراثت و عوامل ديگر، زمينه هاى آن را فراهم مى آورد. وى حتى براى درمان اختلالهاى روانى مانند: شيدايى(۵) و ماليخوليا(۶) ، روشهايى از قبيل زندگى منظم و آرام، اعتدال (متانت و هشيارى)، پرهيز از هر نوع زياده روى، برنامه غذايى، خويشتندارى، تمرينات ورزشى را كه باعث خستگى نشود پيشنهاد مى كرد و در مورد هيسترى، يا بيمارى خيالى و عصبى و حمله زنان، ازدواج را راه درمان مى دانست.

ضمنا وى به اهميت محيط اجتماعى در درمان ناراحتيهاى روانى توجه داشت و در مواردى توصيه مى شد كه شخص از خانواده خود جدا شود.

ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق. م.) با اين نظريه كه اختلالهاى روانى به وسيله عواملى نظير ناكامى و تعارض روحى ايجاد مى شود، موافق نبود و آن را با اختلال اخلاط چهارگانه (خون، صفرا، سودا و بلغم) بقراط، مرتبط دانست.

در اسكندريه (يكى از شهرهاى بزرگ مصر كه در حدود ۳۳۲ ق. م. به وسيله اسكندر پايه گذارى شده بود) معابدى وجود داشت كه داراى آسايشگاههاى خوش منظر و مطبوع بود. در همانجا براى كسانى كه مشكلات روانى داشتند، مشاغل دايمى و امكانات تفريحى و ورزشى فراهم مى آوردند و به فعاليتهايى نظير قدم زدن در باغهاى معبد، پاروزدن و قايقرانى در كنار ساحل رود نيل و شركت در مراسم جشن و شادى، تشويق مى شدند و از شيوه هاى درمانى از جمله رژيم غذايى، ماساژ دادن، آب درمانى، تعليم و تربيت و... براى بهبود آنان استفاده مى كردند.

اپيكتتوس، فيلسوف رواقى قرن اول ميلادى منشاء اختلالات روانى را نگرش ‍ افراد مى دانست، وى مى گفت : «انسان به وسيله اشيا، دچار اختلال نمى شود، بلكه نگرشى كه نسبت به آنها دارد، سبب اختلال در او مى شود».(۷)

ماركوس اورليوس(۸) ، امپراطور رم (۱۲۱ - ۱۸۰ م) نيز نوشته است كه : «اگر شى ء يا موضوعى خارجى شما را ناراحت مى كند، اين شى ء يا موضوع خارجى نيست كه سبب ناراحتى شما مى شود، بلكه قضاوت شما درباره آن است كه موجب ناراحتى شما مى گردد. شما بايد قضاوت خود را تغيير بدهيد. اگر رفتارتان سبب ناراحتى شما مى شود، چه كسى مانع تغيير رفتار در شما مى شود؟».(۹)

در اواخر قرن اول ميلادى، بعضى از دانشمندان مانند اءرتئوس ‍ «Aretaeus» بر اين اعتقاد بودند كه برخى از اختلالهاى روانى حاد، در واقع ادامه جريانهاى رفتارى و روانى بهنجار مى باشند. كسانى كه تحريك پذير و خشن بوده، به سادگى تسليم شادى و فعاليتهاى لذت آور مى شوند. آنان آمادگى ابتلا به برانگيختگى شيدايى را دارند و افرادى كه تمايل به جدى بودن را دارند، بيشتر مستعد ابتلا به ماليخوليا هستند.(۱۰)

جالينوس (۲۰۰ - ۱۳۰ م) نيز عواملى نظير صدمه هاى مغزى، افراط در نوشيدن الكل، شوك، ترس، نوجوان بودن، تغييرات قاعدگى در زنان، مشكلات اقتصادى و نوميدى در عشق را به عنوان عوامل جسمى و روانى بر مى شمرد و با تفكرهاى غير علمى و خرافى عصر جاهليت يونانيان كه منشاء بيماريهاى روانى را ديو و جادو و سحر مى پنداشتند، مخالف بود و طريقه درمان آنها را كه جز به غل و زنجير كشيدن بيمار و سرانجام به اتهام جادوگرى، قتل و اعدام و آتش زدن، چيز ديگرى نبود، نمى پسنديد، ولى على رغم نظر جالينوس، اين شيوه تا اواسط قرن شانزده ادامه داشت.(۱۱) اما در سال ۱۵۶۳ توسط يوهان وير(۱۲) و در سال ۱۵۸۴ توسط اسكات(۱۳) ، كتابهايى نوشته شد و در آن اظهار گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان ساحر، جادوگر و... در آتش سوزانيده يا شكنجه مى شوند، افراد پريشان حال و بيماران روانى اند و به تدريج و در گذشت زمان آن طرز تفكر نسبت به بيماران روانى، جاى خود را به اين فكر اسكات داد و دانشمندانى نظير چياروگى كه در سال ۱۷۸۹ رئيس يكى از بيمارستانهاى فلورانس شد، توانست، كتك زدن و به غل كشيدن بيماران روانى را ممنوع سازد و تاءكيد كند تا براى آنان كار و امكانات تفريحى فراهم آيد.

و در طى سالهاى ۱۷۸۴ تا ۱۸۰۲ كه جان بانيست پوسين، رئيس بخش ‍ بيماران روانى در بيمارستان بزرگ پاريس بود، نيز در آزاد گذاردن بيماران روانى و اقدامات اصلاحى تاءكيد گرديد. بعد از او فيليپ پينل(۱۴) (۱۸۲۶ - ۱۷۴۵ م)، رياست اين بخش از بيمارستان را به عهده گرفت. او اين اعتقاد و باور را نشر مى داد كه بيمار روانى نيز فردى عادى است كه به دليل مشكلات شخصى شديد، عقل خود را از دست داده است و نبايد با او مانند يك حيوان رفتار شود. وى اطاقهاى آفتابگير را براى بسترى شدن اين بيماران مناسب دانست. او ساعات زيادى را صرف صحبت كردن با بيماران مى كرد، به سخنان آنان گوش مى داد و برايشان آرامش خاطر ايجاد مى كرد، سوابق مربوط به گفتگوى خود با بيماران را ثبت مى كرد و از آنان شرح مى گرفت و در حقيقت با آنان به مشاوره واقعى مى نشست. اين عمل پينل، در سال ۱۷۹۳ كه اولين انقلاب در فرانسه به حساب آمده، به تصديق نوشته هاى خودش، متاءثر از نحوه برخورد با بيماران روانى در اسپانياست كه آن هم به نوبه خود، معلول تماس و تاءثر اسپانيا از فرهنگ و تمدن اسلامى است.(۱۵)

يادداشتهاى پينل اساس طبقه بنديهاى بيماريهاى روانى را فراهم آورد.

در همين زمان پوسين و پينل، در شمال انگلستان، ويليام توك، مشابه آن دو عمل مى كرد، وى بهترين محيط درمانى براى بيماران روانى را يك مكان مذهبى حمايت كننده مى دانست و از اين رو بيماران را به منطقه اى كه وى آن را گوشه عزلت يورك ناميد، منتقل كرد. بيماران در آنجا مى توانستند درباره مشكلات خود سخن بگويند، كار كنند، دست به دعا و نيايش ‍ بردارند و در مزارع اطراف قدم بزنند.

زيربناى فكرى شيوه درمانى توك مانند پنيل، اين بود كه بيمار روانى، فردى عادى است كه گرفتار مشكلات غير عادى شده است.(۱۶)

در سال ۱۸۷۹، ويلهلم وونت، اولين آزمايشگاه روان شناسى را جهت مطالعه روان شناسى و كاربرد آزمايشها و روشهاى علمى براى اندازه گيرى و كنترل افكار و رفتار آدمى تاءسيس كرد و اميل كرائپلين كه يكى از شاگردان وى بود، آزمايشگاهى كه فقط به مطالعه در زمينه آسيب شناسى روانى يا روان شناسى نابهنجارى، مى پرداخت، تاءسيس كرد و در آن به كمك شاگردانش در زمينه حركت، خستگى، هيجانها، سخن گفتن، حافظه بيماران روانى و... به مطالعه پرداختند.(۱۷)

در آمريكا، در ۱۹۰۹. م. سازماندهى فعاليتهاى مشاوره و راهنمايى بويژه راهنمايى شغلى و حرفه اى، توسط پارسونز(۱۸) و با كمك افراد خير، آغاز شد و به همين جهت او را پدر «راهنمايى حرفه اى» مى نامند.

در سال ۱۹۱۳. م. مؤ سسه اطلاعات شغلى و حرفه اى در «Boston» به وجود آمد و در همين راستا، در سال ۱۹۱۵. م. مجله «بولتن حرفه اى»(۱۹) منتشر شد و در سال ۱۹۲۲. م. پاترسون، مقاله اى نوشت و پرسشنامه شغلى تهيه كرد و در سال ۱۹۳۳. م. مركز اشتغال و كاريابى ايجاد شد و در سال ۱۹۳۸، وزارت آموزش و پرورش، دفتر خدمات راهنمايى و اطلاعات شغلى تاءسيس كرد.

در سال ۱۹۵۱، گينزبرگ(۲۰) ، اقتصاددان معروف با همكارانش، كتاب «انتخاب يك حرفه» را منتشر ساخت. و در سال ۱۹۵۸، قانون دفاع ملى آموزش و پرورش، ميليونها دلار را به خدمات راهنمايى و تربيت مشاوران اختصاص داد.

از نظر تعداد مشاوران در آمريكا، در سال ۱۹۱۷، پنجاه نفر و در سال ۱۹۶۳، ۳۶ هزار نفر و در سال ۱۹۷۰، چهل هزار نفر بوده و تعداد مؤ سسات و دانشگاههايى كه در تربيت مشاوران شركت داشتند، در سال ۱۹۵۷، ۲۱۲ و در سال ۱۹۶۸، ۴۵۰ عدد بوده است.

در كشورهاى ديگر نيز مشابه آمريكا عمل شده است و در خصوص ‍ راهنمايى حرفه اى در بلژيك، در سال ۱۹۱۴ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ و در نروژ در سال ۱۹۴۷ و در انگلستان در سال ۱۹۴۸، مراكز خدمات راهنمايى بوجود آمد.(۲۱)

مشاوره و راهنمايى، گرچه در كشورهايى مانند آمريكا با راهنمايى شغلى و حرفه اى آغاز شد ولى بعدها دامنه وسيعترى پيدا كرد و مسايل عاطفى، شناختى، اجتماعى و... را در برگرفت و با اتخاذ مبانى علمى، روشهاى متنوع اظهار گرديد.

در اوايل قرن بيستم، زيگموند فرويد(۲۲) (۱۹۳۹ - ۱۸۵۶. م.) با پايه گذارى روانكاوى، شيوه خود را براى كاوش در فرايند روانى انسان و مشكلات روانى، عاطفى وى، مطرح كرد و علل گذشته را در جهت رفتار فعلى مورد توجه قرار داد، وى شخصيت انسان را داراى سه جنبه «نهاد»، (سائقه و محركهاى ويژه فرد كه براى نيازهاى جسمى و روانى، تلاش مى كند و زيربناى شخصيت هر فرد را تشكيل مى دهد و تمايلات جنسى در معناى وسيع آن كه انرژى روانى يا لذت جويى، «ليبيدو»(۲۳) است، علل اصلى رفتار او مى باشد.)، «خود» يا «من» (بخش سازنده شخصيت كه با توجه به واقعيت دنياى خارج عمل مى كند و كاركرد نهاد را كنتزل و گاه متوقف مى سازد و سبب مى شود بين نيازها و غرايز درونى و واقعيات محيط خارج، موازنه برقرار گردد.) و «فراخود» يا «من برتر» (بخش تلاش براى رسيدن به ارزشهاى اخلاقى جامعه و والدين كه ذاتى فرد نيست و از سنين چهار يا پنج سالگى در كودكان، با درونى كردن ارزشهاى والدين شروع مى شود.) عنوان كرد و معتقد شد كه اگر تمايلات «نهاد»، ارضا شود و «خود» در كنترل و هدايت واقعى نهاد، موفق گردد و «فراخود» معيارها و قضاوتها را درست انجام دهد و بيش از حد لزوم، نيروى خويش را مصرف ننمايد، هماهنگى و سازگارى در شخصيت وجود خواهد داشت و شخص از نظر روانى، سالم است. ولى هنگامى كه «نهاد» مى خواهد براى ابراز تمايلات راهى پيدا كند، «فراخود» معيارهايى مشخص را پيش روى او مى گذارد، در اين مورد است كه تضاد حاصل مى شود. اگر «خود» نتواند تضاد را حل نمايد و به پيروى از «فراخود» از بروز تمايلات جلوگيرى كند، تمايلات ارضا نشده به قسمت آگاه ذهن عقب رانده مى شوند، اما نهاد، همچنان در صدد پيدا كردن راهى براى ابراز و ارضاى آنهاست ولى مى ترسد و همين باعث اضطراب و بى نظمى روانى در شخص مى شود، اين بى نظمى به صورتهاى گوناگون در رفتار فرد ظاهر مى شود.

به نظر فرويد، كمتر انسانى پيدا مى شود كه از نظر روانى سالم باشد. وى مى گويد: «هر فردى به نحوى از انحا، غير متعارف و داراى بيمارى روانى و اضطراب است». فرويد، اراده و آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را محكوم غريزه جنسى و تضادهاى روانى دانسته است.(۲۴)

آلفرد آدلر(۲۵) (۱۹۳۷ - ۱۸۷۰. م.) با آنكه در آغاز، به دفاع از نظريه فرويد پرداخت، ولى در سال ۱۹۱۱، به نظريه جديدى رسيد و به جاى توجه صرف به غرايز جنسى، بر علايق اجتماعى تاءكيد ورزيد و مفهوم دوبعدى خودآگاهى و ناخودآگاهى در انسان را رد كرد و معتقد شد انسان، موجودى آگاه است و معمولا از علل رفتار و هويت خويش آگاهى دارد و شناخت فرد، مستلزم شناخت سازمان ادراكى او و شناخت شيوه زندگيش مى باشد و هركسى به شيوه خاص خودش به زندگى معنا مى دهد و به طور كلى آدلر، ديدى كل نگر و اجتماعى نسبت به انسان پيدا كرد و وى را موجودى مختار، انتخابگر، خلاق، مسؤ ول و هدفدار دانست. وى مكتب خود را «روان شناسى فردى»(۲۶) ناميد.(۲۷)

به نظر آدلر، انسان براى زندگى خود، افكارى تخيلى دارد كه در عالم واقعيت، وجود خارجى ندارد و براى تفوق و برترى و خود شكوفايى خويش، تلاش مى كند.

در ديدگاه آدلر، احساس حقارت، زمينه پيشرفتهاى انسان را فراهم مى كند؛ زيرا براى غلبه بر آن، به جلو رانده مى شود و به احساس تفوق و برترى مى رسد.

اعتقاد فرد به اينكه هست و چه بايد باشد و چه نوع تصويرى از محيط اطرافيان خود دارد و مجموعه چيزهايى كه درست يا نادرست مى داند، همان شيوه زندگى است.

به نظر وى، افراد غير عادى، ماءيوسند نه بيمار و از اين رو نياز به اميد و شهامت دارند و براى درمان، بايد سعى شود حالت ياءس و نااميدى در آنان به اميد و شهامت در عمل، تبديل شود و نيز بايد احساس نوعدوستى را در آنان پرورش داد تا به همكارى اجتماعى برسند.

بر اساس نظريات آدلر، چند مركز راهنمايى كودك و چند مركز تعليم و تربيت خانواده در جامعه «وين» به وجود آمد.اين نوع مراكز، بر مبناى تشويق، بحثهاى كلاسى، اصول دموكراسى و پذيرش مسؤ وليت اداره مى شدند.(۲۸)

اليس بك (۱۹۶۶. م.) نيز براى افرادى كه اصول اعتقادى و تصورات آنان درباره جهان و خودشان باعث افسردگيشان شده، «روش درمان عقلانى - عاطفى»(۲۹) را مطرح كرد.

باندروا (۱۹۷۷) نظريه يادگيرى اجتماعى را در مورد اضطراب ارائه كرد و بر روى عوامل شناختى، تاءكيد ورزيد. او معتقد شد كه خود سودمندى، برآورد شخص از توانايى خود براى كنار آمدن در موقعيتهاى گوناگون، انتظار پيامدها، برآورد مشخص از احتمال وقوع پيامدهاى معين، در تعديل اضطراب مؤ ثر است.(۳۰)

پرفسورا. تى. بك و همكارانش (در سالهاى ۱۹۷۹ - ۱۹۸۸)، «شناخت درمانى» را در مورد افسردگى و اضطراب توصيف كردند و در مورد اختلال وحشتزدگى نيز معتقد شدند كه آن ناشى از تفسير نادرست و فاجعه انگيز احساسهاى بدنى خاصى است كه به صورت نابهنجار ادراك مى شود.(۳۱)

و به همين ترتيب نظريات عمده اى ديگر نيز در مشاوره و راهنمايى بيماران روانى پديد آمد.


سير مشاوره در اسلام و ايران

 در گذشته تاريخ اسلام و ايران هم، مشاوره و راهنمايى، از وظايف معلمان و دانشمندان به حساب مى آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه معصومينعليهم‌السلام ضمن پرداختن به مشاوره و راهنمايى، مردم را با اصول مشاوره و راهنمايى، ويژگيهاى مشاور و راهنما و مسؤ وليتهاى آنان و هدفهاى مشاوره و راهنمايى و روشهايى كه مى تواند امر مشاوره را تسهيل كند و زمينه هدايت به اهداف را فراهم سازد، بيان كرده اند و نظام مشاوره اى مختص به مكتب اسلام را ترسيم نموده اند.

ائمهعليهم‌السلام در صدد بودند كه راهنمايان و مشاوران متعهد و متخصص در رشته هاى گوناگون كه بتوانند مردم را در حل مسايل و مشكلات مختلف يارى دهند، تربيت كنند و بدين جهت، صفات شخصيتى مشاور و راهنما را مطرح كرده اند و عمده روشهايى را كه نياز است، تعليم داده اند.

در ديدگاه معصومينعليهم‌السلام مشاوره و راهنمايى، محدود به مسايل خاص و زمان و دوره اى مخصوص نيست، بلكه همه مسايل و مشكلات انسان را در همه جنبه هاى مختلف و در همه دورانهاى رشد، شامل مى شود و از اين رو مسايل و مشكلاتى كه معمولا در زمان ائمهعليهم‌السلام پديد مى آمد و مردم براى كمك و راهنمايى به ائمهعليهم‌السلام مراجعه مى كردند، محدود به مسايل و مشكلات خاص و يا مربوط به دوره اى از دوره هاى رشد جسمانى، روانى نبود، بلكه همه مسايل را شامل مى شد. البته، مسايل فكرى، عقيدتى، روانى عاطفى، اجتماعى و فقهى، بيشتر مطرح بود.

در تاريخ اسلام، موارد زيادى به چشم مى خورد كه جلسات مشاوره گروهى به عنوان جلسات مناظره انجام مى گرفته است، در چنين مناظراتى، هدف كشف حقيقت بود و اعضاى گروه مشاوره در ضمن بحث و گفتگوى خود، افكار و عقايد و اخلاقيات و توانمنديهاى خويش را مى شناختند و معمولا كسانى هم، نظاره گر مناظرات بودند. آنان نيز از اين نوع جلسات مشاوره اى بهره مى بردند و راه حل مسايل و مشكلات خود را پيدا مى كردند و حتى گاه جلسات مشاوره و مناظره(۳۲) را كسانى تشكيل مى دادند كه مسؤ ول مدرسه و مركز علمى بودند و يكى از اهداف آنان اين بود كه شخصيت علمى و اخلاقى افراد در اين جلسات بروز نمايد تا آنان براى تدريس، گزينش شوند؛ مانند جلسات مشاوره و مناظره كه نظام الملك تشكيل مى داد و يا در آن شركت مى كرد.(۳۳)

اين جلسات با شرايطى(۳۴) تشكيل مى شد، از جمله شرط مى شد كه رابطه عاطفى بين اعضا برقرار شود و به هيچ وجه افراد حق ندارند به يكديگر پرخاش كنند، بدون دليل و منطق سخن بگويند و نيز بايد از تكبر، كينه، غيبت، خودستايى و تجسس بى مورد در كارهاى شخصى و... پرهيز نمايند.(۳۵)

در بين دانشمندان مسلمان و ايرانى، تعدادى به مشاوره و روان درمانى نسبت به بيماريهاى روانى حاد پرداخته و از اين طريق، بيماران روانى را درمان مى كردند.

محمد زكرياى رازى (۲۵۱ - ۳۱۳ يا ۳۲۳ ه -. ق.)، برخى از بيماريهاى روانى مانند صرع (غش)، سرسام (هذيان)، ماليخوليا، فالج (سست و فلج شدن عضوى از بدن)، رعشه و... را ذكر نموده و طرق تشخيص و مداواى آنها را (كه غالبا از طريق مشاوره و روان درمانى بوده است)، ارائه نمود.(۳۶)

ابن سينا (۴۱۷ - ۳۷۰ ه -. ق. مطابق ۱۰۳۷ - ۹۷۰. م.) به مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف اخلاقى، بهداشتى، تحصيلى، شغلى و عاطفى توجه كرده است و در مورد اختلالهاى روانى نظير هيسترى، صرع، واكنشهاى شيدايى و ماليخوليا و درمان آنها، نظريه داشته است. وى، جوانى از بزرگان آل بويه را كه دچار بيمارى ماليخوليا شده بود و فكر مى كرد، گاو است و غذا نمى خورد و پيوسته فرياد مى زد كه مرا بكشيد، از طريق پذيرش او و ادعايش و اينكه بايد او به دست قصاب سپرده شود، حالت ذبح را برايش فراهم ساخت و به او فهماند كه ابن سينا او را خوب درك مى كند و بايد معامله گاوهاى ديگر با وى بشود، بيمار بسيار شاد شد ولى آماده براى ذبح كه شد، ابن سينا گفت : اين گاو لاغر است، بايد غذا بخورد تا چاق شود و ارزش ذبح داشته باشد. از اين رو او دستور داد به وى غذا بدهند و برايش رژيم غذايى مخصوص مشخص كرد و بدين ترتيب داروهاى لازم را به او خورانيد. پس از حدود يك ماه بهبودى يافت و درمان گرديد.(۳۷) آنچه ابن سينا انجام داد، در واقع نوعى تغيير طرز فكر و نگرش ‍ بود كه بيمار پيدا كرده بود.

و يا جوانى كه از نزديكان سلطان قابوس بود و بيمارى صعب العلاج پيدا كرد، ابن سينا با گرفتن نبض بيمار و خواستن ارائه گزارش مفصل و دقيق از محله هاى گرگان، به دست آورد كه وى عاشق دخترى در يكى از خانه هاى آن محله ها است و هنگامى كه گزارش به محله دختر نزديك مى شد، نبض ‍ بيمار بيشتر مى زد و تغيير حالت پيدا مى كرد.(۳۸) ابن سينا بدين وسيله توانست از عشق و علاقه آن جوان آگاهى پيدا كند و در حل تعارض درونى به وى كمك نمايد.

وى ايجاد اميد و بشارت به بهبودى را نيز در درمان بيماريهاى روانى بسيار مؤ ثر مى داند و توصيه مى كند كه پزشك بايد هميشه از اين شيوه درمانى استفاده كند.(۳۹)

و خواجه نصيرالدين طوسى، به مشاوره و راهنمايى علمى و تحصيلى دانش آموزان بر اساس استعداد و ميزان آمادگى و رعايت تفاوتهاى فردى آنان تاءكيد كرده است.(۴۰)

در چند دهه اخير، راهنمايى و مشاوره به صورت يك امر رسمى در مدارس ‍ ايران، مورد توجه قرار گرفت. ابتدا، ضرورت آن در مدارس در كنفرانسهاى فرهنگى در سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در مشهد و آبادان مطرح گرديد و همين سبب شد تا كلاسهاى كارآموزى براى دبيران به منظور آموزش مقدمات راهنمايى تشكيل گرديد و مركز راهنمايى در اداره كل تعليمات متوسطه بوجود آمد.

در سال ۱۳۴۴ درس راهنمايى جزء دروس رسمى دانشجويان در دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) قرار گرفت.

در سال ۱۳۴۶ شمسى، وزارت آموزش و پرورش رسما از دانشكده هاى علوم تربيتى، دانشگاهها و مدارس عالى، تقاضاى تربيت مشاور تحصيلى را نمود. دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) به تاءسيس دوره ليسانس و فوق ليسانس راهنمايى و مشاوره نيز مبادرت ورزيد.

در سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۹ نفر فوق ليسانس از آن فارغ التحصيل شدند و در مهرماه ۱۳۵۰ كه اولين پايه دوره راهنمايى تحصيلى تشكيل شد، اين فارغ التحصيلان به عنوان مشاور راهنمايى مشغول به خدمات راهنمايى شدند. در ابتداى كار، براى هر ۱۲۵۰ نفر دانش آموز، يك مشاور تحصيلى يا مشاور راهنمايى وجود داشت و در سال ۱۳۵۷ براى هريك هزار دانش آموز، يك نفر مشاور راهنمايى وجود داشت.

در سال ۱۳۵۹، گرايش مشاوره در رشته علوم تربيتى به تصويب رسيد و درس «اصول مشاوره و راهنمايى» در برنامه هاى درسى دانشكده هاى علوم تربيتى، تربيت معلم و دوره هاى كارآموزى مربيان امور تربيتى مدارس، گذارده شد، ولى عملا اين مشاوره و راهنمايى، به علل زير به شكست انجاميد:

الف - آشنا نبودن دانش آموزان و اولياى آنان با اهداف و نقش مشاوره و راهنمايى و عدم اعتماد به مشاوران و رجوع نكردن به مشاوران راهنمايى در مدارس.

ب - عدم اهميت فارغ التحصيلان مشاوره و راهنمايى به راهنمايى و مشاوره و عدم علاقه به آن و يا احساس بى تفاوتى نسبت به اين مهم داشته اند و تلقى آنان از اين مهم، صرفا امرار معاش بوده است و معمولا به تدريس و كار دفترى مى پرداختند و فعاليتهاى مشاوره اى انجام نمى دادند.

ج - عدم هماهنگى برنامه هاى آموزشى دانشگاهها و اساتيد در رشته مشاوره و راهنمايى.

د - نبود مراجع متخصص و مشخصى كه بتواند مشكلات علمى مشاوران را حل نمايد.

ه - عدم وجود آزمايشگاههاى مجهز جهت آزمونهاى استاندارد و عدم همكارى متخصصان پزشكى و روان پزشكى با آنان.

و - عدم اعتقاد معلمان و مديران به برنامه مشاوره و تاءثير و كارايى آن در دوره راهنمايى.

پس از انقلاب فرهنگى، توجه به راهنمايى و مشاوره بيشتر گرديد. در سال ۱۳۶۴ هسته هاى مشاوره تربيتى در سطح ادارات كل آموزش و پرورش ‍ شكل گرفت و به حل مشكلات دانش آموزان هر استان پرداخت.

در سال ۱۳۶۷، پس از جنگ تحميلى هشت ساله، رشته «مشاوره» در دانشگاهها مجددا مورد توجه خاص قرار گرفت و به تربيت مشاوران اقدام نمود و در سال ۱۳۶۹ برنامه كارشناسى ارشد مشاوره نيز به تصويب رسيد و در برخى از دانشگاهها به اجرا درآمد.

در سال ۱۳۷۱، در نظام جديد آموزش متوسطه براى هر دبيرستان، يك پست مشاور تربيتى و راهنمايى تحصيلى و شغلى، پيش بينى شد تا مشاوران با همكارى ساير دبيران متوسطه وظايف مشاوره و راهنمايى تحصيلى و شغلى دانش آموزان را بر اساس پرونده تحصيلى دوره راهنمايى، نظر و علاقه دانش آموزان، نظر اوليا و نتايج اجراى تستهاى استعداد و علاقه دانش آموزان انجام دهند.(۴۱) در همين سال دو سمينار در زمينه ضرورت مشاوره و جايگاه آن در جامعه در دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه علامه طباطبائى و دانشگاه تربيت معلم تشكيل شد و بر استفاده واقعى از وجود مشاوران فارغ التحصيل اين رشته تاءكيد گرديد. هم اكنون دروس راهنمايى و مشاوره در سطوح كارشناسى، ارشد، دكترا ادامه دارد و در وزارت آموزش و پرورش، اقدامات لازم براى استفاده از وجود مشاوران در جريان است.(۴۲)

با همه اقدامات قابل توجه كه درباره مشاوره و راهنمايى انجام شده باز هم بايد سعى كرد تا با از بين بردن علل شكست مشاوره و راهنمايى در گذشته و برنامه ريزى بهتر، مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف، جايگاه اصلى خود را در جامعه بويژه در مدارس پيدا كند.


فصل اول : تاريخچه مشاوره و راهنمايى

از آغاز زندگى اجتماعى بشر، افرادى كه با مشكلات روبرو مى شدند، از كسانى كه ذيصلاح مى دانستند و به آنان اعتماد داشتند، كمك مى خواستند و از ارشاد و راهنمايى آنان براى حل مسايل و مشكلات خويش، بهره مى جستند و مشاوره و راهنمايى خواستن از افراد شايسته را نه تنها امرى درست، بلكه براى حيات مادى و معنوى، اصلاح فكر و رفتار خويش، لازم و ضرورى مى دانستند.

در گذشته، مسايل و مشكلات مردم، ابعاد مختلفى داشت و شامل سؤ الهايى در مورد هستى، انسان، ارزشها، عقايد، مشكلات رفتارى، روانى، عاطفى و اختلافات حقوقى، سياسى، اجتماعى و نظاير آن مى شد و مردم براى حل همه مسايل و مشكلات، به مذهب و مكتب آسمانى روى مى آوردند و از اولياى مذهبى كه مورد اعتمادشان بودند، يارى مى جستند؛ زيرا مى دانستند كه پيامبران الهى در تفسير و توصيف درست از هستى و ارائه افكار درست در مورد حيات و زندگى و ارتباط انسان با موجودات و بيان ارزشهاى واقعى و حل اختلافات و... از هركس ديگر، داناترند.

علاوه بر اين، مردم به اين حقيقت آگاه بودند كه پيامبران و اولياى دين، انسان را خوب مى شناسند و به نارساييهاى روانى، فكرى، عاطفى و رفتارى كه مردم به آن دچار مى شوند، واقفند و علل آنها را به خوبى مى شناسند و راه درمان آنها را مى دانند.

مضافا بر اينكه آنان مورد اعتماد و وثوقند و هر فردى بدون هيچگونه احساس نگرانى، مى تواند مشكلات و احساس و عواطف خود را بازگويد و با راهنمايى آنان خود را بشناسد، گرفتاريش را چاره كند و مشكلاتش را حل نمايد.

جامعه، هرقدر كه بيشتر گسترش مى يافت، مراجعه به پيامبران و مشاوره با آنان به صورت مستقيم كمتر ميسر مى شد و اين مسؤ وليت به كسانى واگذار مى شد كه به انبيا نزديكتر بودند و دانش مذهبى آنان خوب بود و مى توانستند با اصول كلى راهنمايى و مشاوره كه انبيا ارائه كرده اند، راهنمايى و مشاوره مردم را به عهده بگيرند، همچنين اين نقش را اولياى فرزندان و معلمان نيز در محدوده خاصى نسبت به كودكان ايفا مى كردند.

كودكان در مورد سؤ الها، اشكالها و گرفتاريهاى رفتارى، اخلاقى و غيره از اوليا و معلمان خود راهنمايى مى خواستند و با آنان به مشورت مى پرداختند.

كم كم گسترش جامعه و پديد آمدن روابط پيچيده تر اجتماعى و بروز مسايل و مشكلات مبهم تر، بويژه مشكلات روانى، عاطفى و اجتماعى، موجب گرديد تا اولياى مذهبى و انديشمندان، نظرياتى در علل و عوامل آن مسايل و مشكلات ابراز كنند و هركدام به منظور ارائه راه حلى، اقداماتى را به افراد توصيه كنند.

در حدود ۸۶۰ سال قبل از ميلاد مسيح، در معابد آسكلپيوس «Asclepius» واقع در يونان، در جهت حل مشكلات روانى و عاطفى، به اقداماتى نظير محبت كردن به آنان، تشويق به تفريح و سرگرمى، مانند سواركارى، پياده روى و نمايش، توصيه مى گرديد.

بقراط (۳۵۸ - ۴۶۰ قبل از ميلاد) نظريه مربوط به مداخله شياطين در ايجاد ناراحتيهاى روانى را رد مى كرد و معتقد بود كه علل و عوامل ايجاد كننده اختلالهاى روانى، طبيعى هستند و آسيب مغزى، وراثت و عوامل ديگر، زمينه هاى آن را فراهم مى آورد. وى حتى براى درمان اختلالهاى روانى مانند: شيدايى(۵) و ماليخوليا(۶) ، روشهايى از قبيل زندگى منظم و آرام، اعتدال (متانت و هشيارى)، پرهيز از هر نوع زياده روى، برنامه غذايى، خويشتندارى، تمرينات ورزشى را كه باعث خستگى نشود پيشنهاد مى كرد و در مورد هيسترى، يا بيمارى خيالى و عصبى و حمله زنان، ازدواج را راه درمان مى دانست.

ضمنا وى به اهميت محيط اجتماعى در درمان ناراحتيهاى روانى توجه داشت و در مواردى توصيه مى شد كه شخص از خانواده خود جدا شود.

ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق. م.) با اين نظريه كه اختلالهاى روانى به وسيله عواملى نظير ناكامى و تعارض روحى ايجاد مى شود، موافق نبود و آن را با اختلال اخلاط چهارگانه (خون، صفرا، سودا و بلغم) بقراط، مرتبط دانست.

در اسكندريه (يكى از شهرهاى بزرگ مصر كه در حدود ۳۳۲ ق. م. به وسيله اسكندر پايه گذارى شده بود) معابدى وجود داشت كه داراى آسايشگاههاى خوش منظر و مطبوع بود. در همانجا براى كسانى كه مشكلات روانى داشتند، مشاغل دايمى و امكانات تفريحى و ورزشى فراهم مى آوردند و به فعاليتهايى نظير قدم زدن در باغهاى معبد، پاروزدن و قايقرانى در كنار ساحل رود نيل و شركت در مراسم جشن و شادى، تشويق مى شدند و از شيوه هاى درمانى از جمله رژيم غذايى، ماساژ دادن، آب درمانى، تعليم و تربيت و... براى بهبود آنان استفاده مى كردند.

اپيكتتوس، فيلسوف رواقى قرن اول ميلادى منشاء اختلالات روانى را نگرش ‍ افراد مى دانست، وى مى گفت : «انسان به وسيله اشيا، دچار اختلال نمى شود، بلكه نگرشى كه نسبت به آنها دارد، سبب اختلال در او مى شود».(۷)

ماركوس اورليوس(۸) ، امپراطور رم (۱۲۱ - ۱۸۰ م) نيز نوشته است كه : «اگر شى ء يا موضوعى خارجى شما را ناراحت مى كند، اين شى ء يا موضوع خارجى نيست كه سبب ناراحتى شما مى شود، بلكه قضاوت شما درباره آن است كه موجب ناراحتى شما مى گردد. شما بايد قضاوت خود را تغيير بدهيد. اگر رفتارتان سبب ناراحتى شما مى شود، چه كسى مانع تغيير رفتار در شما مى شود؟».(۹)

در اواخر قرن اول ميلادى، بعضى از دانشمندان مانند اءرتئوس ‍ «Aretaeus» بر اين اعتقاد بودند كه برخى از اختلالهاى روانى حاد، در واقع ادامه جريانهاى رفتارى و روانى بهنجار مى باشند. كسانى كه تحريك پذير و خشن بوده، به سادگى تسليم شادى و فعاليتهاى لذت آور مى شوند. آنان آمادگى ابتلا به برانگيختگى شيدايى را دارند و افرادى كه تمايل به جدى بودن را دارند، بيشتر مستعد ابتلا به ماليخوليا هستند.(۱۰)

جالينوس (۲۰۰ - ۱۳۰ م) نيز عواملى نظير صدمه هاى مغزى، افراط در نوشيدن الكل، شوك، ترس، نوجوان بودن، تغييرات قاعدگى در زنان، مشكلات اقتصادى و نوميدى در عشق را به عنوان عوامل جسمى و روانى بر مى شمرد و با تفكرهاى غير علمى و خرافى عصر جاهليت يونانيان كه منشاء بيماريهاى روانى را ديو و جادو و سحر مى پنداشتند، مخالف بود و طريقه درمان آنها را كه جز به غل و زنجير كشيدن بيمار و سرانجام به اتهام جادوگرى، قتل و اعدام و آتش زدن، چيز ديگرى نبود، نمى پسنديد، ولى على رغم نظر جالينوس، اين شيوه تا اواسط قرن شانزده ادامه داشت.(۱۱) اما در سال ۱۵۶۳ توسط يوهان وير(۱۲) و در سال ۱۵۸۴ توسط اسكات(۱۳) ، كتابهايى نوشته شد و در آن اظهار گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان ساحر، جادوگر و... در آتش سوزانيده يا شكنجه مى شوند، افراد پريشان حال و بيماران روانى اند و به تدريج و در گذشت زمان آن طرز تفكر نسبت به بيماران روانى، جاى خود را به اين فكر اسكات داد و دانشمندانى نظير چياروگى كه در سال ۱۷۸۹ رئيس يكى از بيمارستانهاى فلورانس شد، توانست، كتك زدن و به غل كشيدن بيماران روانى را ممنوع سازد و تاءكيد كند تا براى آنان كار و امكانات تفريحى فراهم آيد.

و در طى سالهاى ۱۷۸۴ تا ۱۸۰۲ كه جان بانيست پوسين، رئيس بخش ‍ بيماران روانى در بيمارستان بزرگ پاريس بود، نيز در آزاد گذاردن بيماران روانى و اقدامات اصلاحى تاءكيد گرديد. بعد از او فيليپ پينل(۱۴) (۱۸۲۶ - ۱۷۴۵ م)، رياست اين بخش از بيمارستان را به عهده گرفت. او اين اعتقاد و باور را نشر مى داد كه بيمار روانى نيز فردى عادى است كه به دليل مشكلات شخصى شديد، عقل خود را از دست داده است و نبايد با او مانند يك حيوان رفتار شود. وى اطاقهاى آفتابگير را براى بسترى شدن اين بيماران مناسب دانست. او ساعات زيادى را صرف صحبت كردن با بيماران مى كرد، به سخنان آنان گوش مى داد و برايشان آرامش خاطر ايجاد مى كرد، سوابق مربوط به گفتگوى خود با بيماران را ثبت مى كرد و از آنان شرح مى گرفت و در حقيقت با آنان به مشاوره واقعى مى نشست. اين عمل پينل، در سال ۱۷۹۳ كه اولين انقلاب در فرانسه به حساب آمده، به تصديق نوشته هاى خودش، متاءثر از نحوه برخورد با بيماران روانى در اسپانياست كه آن هم به نوبه خود، معلول تماس و تاءثر اسپانيا از فرهنگ و تمدن اسلامى است.(۱۵)

يادداشتهاى پينل اساس طبقه بنديهاى بيماريهاى روانى را فراهم آورد.

در همين زمان پوسين و پينل، در شمال انگلستان، ويليام توك، مشابه آن دو عمل مى كرد، وى بهترين محيط درمانى براى بيماران روانى را يك مكان مذهبى حمايت كننده مى دانست و از اين رو بيماران را به منطقه اى كه وى آن را گوشه عزلت يورك ناميد، منتقل كرد. بيماران در آنجا مى توانستند درباره مشكلات خود سخن بگويند، كار كنند، دست به دعا و نيايش ‍ بردارند و در مزارع اطراف قدم بزنند.

زيربناى فكرى شيوه درمانى توك مانند پنيل، اين بود كه بيمار روانى، فردى عادى است كه گرفتار مشكلات غير عادى شده است.(۱۶)

در سال ۱۸۷۹، ويلهلم وونت، اولين آزمايشگاه روان شناسى را جهت مطالعه روان شناسى و كاربرد آزمايشها و روشهاى علمى براى اندازه گيرى و كنترل افكار و رفتار آدمى تاءسيس كرد و اميل كرائپلين كه يكى از شاگردان وى بود، آزمايشگاهى كه فقط به مطالعه در زمينه آسيب شناسى روانى يا روان شناسى نابهنجارى، مى پرداخت، تاءسيس كرد و در آن به كمك شاگردانش در زمينه حركت، خستگى، هيجانها، سخن گفتن، حافظه بيماران روانى و... به مطالعه پرداختند.(۱۷)

در آمريكا، در ۱۹۰۹. م. سازماندهى فعاليتهاى مشاوره و راهنمايى بويژه راهنمايى شغلى و حرفه اى، توسط پارسونز(۱۸) و با كمك افراد خير، آغاز شد و به همين جهت او را پدر «راهنمايى حرفه اى» مى نامند.

در سال ۱۹۱۳. م. مؤ سسه اطلاعات شغلى و حرفه اى در «Boston» به وجود آمد و در همين راستا، در سال ۱۹۱۵. م. مجله «بولتن حرفه اى»(۱۹) منتشر شد و در سال ۱۹۲۲. م. پاترسون، مقاله اى نوشت و پرسشنامه شغلى تهيه كرد و در سال ۱۹۳۳. م. مركز اشتغال و كاريابى ايجاد شد و در سال ۱۹۳۸، وزارت آموزش و پرورش، دفتر خدمات راهنمايى و اطلاعات شغلى تاءسيس كرد.

در سال ۱۹۵۱، گينزبرگ(۲۰) ، اقتصاددان معروف با همكارانش، كتاب «انتخاب يك حرفه» را منتشر ساخت. و در سال ۱۹۵۸، قانون دفاع ملى آموزش و پرورش، ميليونها دلار را به خدمات راهنمايى و تربيت مشاوران اختصاص داد.

از نظر تعداد مشاوران در آمريكا، در سال ۱۹۱۷، پنجاه نفر و در سال ۱۹۶۳، ۳۶ هزار نفر و در سال ۱۹۷۰، چهل هزار نفر بوده و تعداد مؤ سسات و دانشگاههايى كه در تربيت مشاوران شركت داشتند، در سال ۱۹۵۷، ۲۱۲ و در سال ۱۹۶۸، ۴۵۰ عدد بوده است.

در كشورهاى ديگر نيز مشابه آمريكا عمل شده است و در خصوص ‍ راهنمايى حرفه اى در بلژيك، در سال ۱۹۱۴ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ و در نروژ در سال ۱۹۴۷ و در انگلستان در سال ۱۹۴۸، مراكز خدمات راهنمايى بوجود آمد.(۲۱)

مشاوره و راهنمايى، گرچه در كشورهايى مانند آمريكا با راهنمايى شغلى و حرفه اى آغاز شد ولى بعدها دامنه وسيعترى پيدا كرد و مسايل عاطفى، شناختى، اجتماعى و... را در برگرفت و با اتخاذ مبانى علمى، روشهاى متنوع اظهار گرديد.

در اوايل قرن بيستم، زيگموند فرويد(۲۲) (۱۹۳۹ - ۱۸۵۶. م.) با پايه گذارى روانكاوى، شيوه خود را براى كاوش در فرايند روانى انسان و مشكلات روانى، عاطفى وى، مطرح كرد و علل گذشته را در جهت رفتار فعلى مورد توجه قرار داد، وى شخصيت انسان را داراى سه جنبه «نهاد»، (سائقه و محركهاى ويژه فرد كه براى نيازهاى جسمى و روانى، تلاش مى كند و زيربناى شخصيت هر فرد را تشكيل مى دهد و تمايلات جنسى در معناى وسيع آن كه انرژى روانى يا لذت جويى، «ليبيدو»(۲۳) است، علل اصلى رفتار او مى باشد.)، «خود» يا «من» (بخش سازنده شخصيت كه با توجه به واقعيت دنياى خارج عمل مى كند و كاركرد نهاد را كنتزل و گاه متوقف مى سازد و سبب مى شود بين نيازها و غرايز درونى و واقعيات محيط خارج، موازنه برقرار گردد.) و «فراخود» يا «من برتر» (بخش تلاش براى رسيدن به ارزشهاى اخلاقى جامعه و والدين كه ذاتى فرد نيست و از سنين چهار يا پنج سالگى در كودكان، با درونى كردن ارزشهاى والدين شروع مى شود.) عنوان كرد و معتقد شد كه اگر تمايلات «نهاد»، ارضا شود و «خود» در كنترل و هدايت واقعى نهاد، موفق گردد و «فراخود» معيارها و قضاوتها را درست انجام دهد و بيش از حد لزوم، نيروى خويش را مصرف ننمايد، هماهنگى و سازگارى در شخصيت وجود خواهد داشت و شخص از نظر روانى، سالم است. ولى هنگامى كه «نهاد» مى خواهد براى ابراز تمايلات راهى پيدا كند، «فراخود» معيارهايى مشخص را پيش روى او مى گذارد، در اين مورد است كه تضاد حاصل مى شود. اگر «خود» نتواند تضاد را حل نمايد و به پيروى از «فراخود» از بروز تمايلات جلوگيرى كند، تمايلات ارضا نشده به قسمت آگاه ذهن عقب رانده مى شوند، اما نهاد، همچنان در صدد پيدا كردن راهى براى ابراز و ارضاى آنهاست ولى مى ترسد و همين باعث اضطراب و بى نظمى روانى در شخص مى شود، اين بى نظمى به صورتهاى گوناگون در رفتار فرد ظاهر مى شود.

به نظر فرويد، كمتر انسانى پيدا مى شود كه از نظر روانى سالم باشد. وى مى گويد: «هر فردى به نحوى از انحا، غير متعارف و داراى بيمارى روانى و اضطراب است». فرويد، اراده و آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را محكوم غريزه جنسى و تضادهاى روانى دانسته است.(۲۴)

آلفرد آدلر(۲۵) (۱۹۳۷ - ۱۸۷۰. م.) با آنكه در آغاز، به دفاع از نظريه فرويد پرداخت، ولى در سال ۱۹۱۱، به نظريه جديدى رسيد و به جاى توجه صرف به غرايز جنسى، بر علايق اجتماعى تاءكيد ورزيد و مفهوم دوبعدى خودآگاهى و ناخودآگاهى در انسان را رد كرد و معتقد شد انسان، موجودى آگاه است و معمولا از علل رفتار و هويت خويش آگاهى دارد و شناخت فرد، مستلزم شناخت سازمان ادراكى او و شناخت شيوه زندگيش مى باشد و هركسى به شيوه خاص خودش به زندگى معنا مى دهد و به طور كلى آدلر، ديدى كل نگر و اجتماعى نسبت به انسان پيدا كرد و وى را موجودى مختار، انتخابگر، خلاق، مسؤ ول و هدفدار دانست. وى مكتب خود را «روان شناسى فردى»(۲۶) ناميد.(۲۷)

به نظر آدلر، انسان براى زندگى خود، افكارى تخيلى دارد كه در عالم واقعيت، وجود خارجى ندارد و براى تفوق و برترى و خود شكوفايى خويش، تلاش مى كند.

در ديدگاه آدلر، احساس حقارت، زمينه پيشرفتهاى انسان را فراهم مى كند؛ زيرا براى غلبه بر آن، به جلو رانده مى شود و به احساس تفوق و برترى مى رسد.

اعتقاد فرد به اينكه هست و چه بايد باشد و چه نوع تصويرى از محيط اطرافيان خود دارد و مجموعه چيزهايى كه درست يا نادرست مى داند، همان شيوه زندگى است.

به نظر وى، افراد غير عادى، ماءيوسند نه بيمار و از اين رو نياز به اميد و شهامت دارند و براى درمان، بايد سعى شود حالت ياءس و نااميدى در آنان به اميد و شهامت در عمل، تبديل شود و نيز بايد احساس نوعدوستى را در آنان پرورش داد تا به همكارى اجتماعى برسند.

بر اساس نظريات آدلر، چند مركز راهنمايى كودك و چند مركز تعليم و تربيت خانواده در جامعه «وين» به وجود آمد.اين نوع مراكز، بر مبناى تشويق، بحثهاى كلاسى، اصول دموكراسى و پذيرش مسؤ وليت اداره مى شدند.(۲۸)

اليس بك (۱۹۶۶. م.) نيز براى افرادى كه اصول اعتقادى و تصورات آنان درباره جهان و خودشان باعث افسردگيشان شده، «روش درمان عقلانى - عاطفى»(۲۹) را مطرح كرد.

باندروا (۱۹۷۷) نظريه يادگيرى اجتماعى را در مورد اضطراب ارائه كرد و بر روى عوامل شناختى، تاءكيد ورزيد. او معتقد شد كه خود سودمندى، برآورد شخص از توانايى خود براى كنار آمدن در موقعيتهاى گوناگون، انتظار پيامدها، برآورد مشخص از احتمال وقوع پيامدهاى معين، در تعديل اضطراب مؤ ثر است.(۳۰)

پرفسورا. تى. بك و همكارانش (در سالهاى ۱۹۷۹ - ۱۹۸۸)، «شناخت درمانى» را در مورد افسردگى و اضطراب توصيف كردند و در مورد اختلال وحشتزدگى نيز معتقد شدند كه آن ناشى از تفسير نادرست و فاجعه انگيز احساسهاى بدنى خاصى است كه به صورت نابهنجار ادراك مى شود.(۳۱)

و به همين ترتيب نظريات عمده اى ديگر نيز در مشاوره و راهنمايى بيماران روانى پديد آمد.


سير مشاوره در اسلام و ايران

 در گذشته تاريخ اسلام و ايران هم، مشاوره و راهنمايى، از وظايف معلمان و دانشمندان به حساب مى آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه معصومينعليهم‌السلام ضمن پرداختن به مشاوره و راهنمايى، مردم را با اصول مشاوره و راهنمايى، ويژگيهاى مشاور و راهنما و مسؤ وليتهاى آنان و هدفهاى مشاوره و راهنمايى و روشهايى كه مى تواند امر مشاوره را تسهيل كند و زمينه هدايت به اهداف را فراهم سازد، بيان كرده اند و نظام مشاوره اى مختص به مكتب اسلام را ترسيم نموده اند.

ائمهعليهم‌السلام در صدد بودند كه راهنمايان و مشاوران متعهد و متخصص در رشته هاى گوناگون كه بتوانند مردم را در حل مسايل و مشكلات مختلف يارى دهند، تربيت كنند و بدين جهت، صفات شخصيتى مشاور و راهنما را مطرح كرده اند و عمده روشهايى را كه نياز است، تعليم داده اند.

در ديدگاه معصومينعليهم‌السلام مشاوره و راهنمايى، محدود به مسايل خاص و زمان و دوره اى مخصوص نيست، بلكه همه مسايل و مشكلات انسان را در همه جنبه هاى مختلف و در همه دورانهاى رشد، شامل مى شود و از اين رو مسايل و مشكلاتى كه معمولا در زمان ائمهعليهم‌السلام پديد مى آمد و مردم براى كمك و راهنمايى به ائمهعليهم‌السلام مراجعه مى كردند، محدود به مسايل و مشكلات خاص و يا مربوط به دوره اى از دوره هاى رشد جسمانى، روانى نبود، بلكه همه مسايل را شامل مى شد. البته، مسايل فكرى، عقيدتى، روانى عاطفى، اجتماعى و فقهى، بيشتر مطرح بود.

در تاريخ اسلام، موارد زيادى به چشم مى خورد كه جلسات مشاوره گروهى به عنوان جلسات مناظره انجام مى گرفته است، در چنين مناظراتى، هدف كشف حقيقت بود و اعضاى گروه مشاوره در ضمن بحث و گفتگوى خود، افكار و عقايد و اخلاقيات و توانمنديهاى خويش را مى شناختند و معمولا كسانى هم، نظاره گر مناظرات بودند. آنان نيز از اين نوع جلسات مشاوره اى بهره مى بردند و راه حل مسايل و مشكلات خود را پيدا مى كردند و حتى گاه جلسات مشاوره و مناظره(۳۲) را كسانى تشكيل مى دادند كه مسؤ ول مدرسه و مركز علمى بودند و يكى از اهداف آنان اين بود كه شخصيت علمى و اخلاقى افراد در اين جلسات بروز نمايد تا آنان براى تدريس، گزينش شوند؛ مانند جلسات مشاوره و مناظره كه نظام الملك تشكيل مى داد و يا در آن شركت مى كرد.(۳۳)

اين جلسات با شرايطى(۳۴) تشكيل مى شد، از جمله شرط مى شد كه رابطه عاطفى بين اعضا برقرار شود و به هيچ وجه افراد حق ندارند به يكديگر پرخاش كنند، بدون دليل و منطق سخن بگويند و نيز بايد از تكبر، كينه، غيبت، خودستايى و تجسس بى مورد در كارهاى شخصى و... پرهيز نمايند.(۳۵)

در بين دانشمندان مسلمان و ايرانى، تعدادى به مشاوره و روان درمانى نسبت به بيماريهاى روانى حاد پرداخته و از اين طريق، بيماران روانى را درمان مى كردند.

محمد زكرياى رازى (۲۵۱ - ۳۱۳ يا ۳۲۳ ه -. ق.)، برخى از بيماريهاى روانى مانند صرع (غش)، سرسام (هذيان)، ماليخوليا، فالج (سست و فلج شدن عضوى از بدن)، رعشه و... را ذكر نموده و طرق تشخيص و مداواى آنها را (كه غالبا از طريق مشاوره و روان درمانى بوده است)، ارائه نمود.(۳۶)

ابن سينا (۴۱۷ - ۳۷۰ ه -. ق. مطابق ۱۰۳۷ - ۹۷۰. م.) به مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف اخلاقى، بهداشتى، تحصيلى، شغلى و عاطفى توجه كرده است و در مورد اختلالهاى روانى نظير هيسترى، صرع، واكنشهاى شيدايى و ماليخوليا و درمان آنها، نظريه داشته است. وى، جوانى از بزرگان آل بويه را كه دچار بيمارى ماليخوليا شده بود و فكر مى كرد، گاو است و غذا نمى خورد و پيوسته فرياد مى زد كه مرا بكشيد، از طريق پذيرش او و ادعايش و اينكه بايد او به دست قصاب سپرده شود، حالت ذبح را برايش فراهم ساخت و به او فهماند كه ابن سينا او را خوب درك مى كند و بايد معامله گاوهاى ديگر با وى بشود، بيمار بسيار شاد شد ولى آماده براى ذبح كه شد، ابن سينا گفت : اين گاو لاغر است، بايد غذا بخورد تا چاق شود و ارزش ذبح داشته باشد. از اين رو او دستور داد به وى غذا بدهند و برايش رژيم غذايى مخصوص مشخص كرد و بدين ترتيب داروهاى لازم را به او خورانيد. پس از حدود يك ماه بهبودى يافت و درمان گرديد.(۳۷) آنچه ابن سينا انجام داد، در واقع نوعى تغيير طرز فكر و نگرش ‍ بود كه بيمار پيدا كرده بود.

و يا جوانى كه از نزديكان سلطان قابوس بود و بيمارى صعب العلاج پيدا كرد، ابن سينا با گرفتن نبض بيمار و خواستن ارائه گزارش مفصل و دقيق از محله هاى گرگان، به دست آورد كه وى عاشق دخترى در يكى از خانه هاى آن محله ها است و هنگامى كه گزارش به محله دختر نزديك مى شد، نبض ‍ بيمار بيشتر مى زد و تغيير حالت پيدا مى كرد.(۳۸) ابن سينا بدين وسيله توانست از عشق و علاقه آن جوان آگاهى پيدا كند و در حل تعارض درونى به وى كمك نمايد.

وى ايجاد اميد و بشارت به بهبودى را نيز در درمان بيماريهاى روانى بسيار مؤ ثر مى داند و توصيه مى كند كه پزشك بايد هميشه از اين شيوه درمانى استفاده كند.(۳۹)

و خواجه نصيرالدين طوسى، به مشاوره و راهنمايى علمى و تحصيلى دانش آموزان بر اساس استعداد و ميزان آمادگى و رعايت تفاوتهاى فردى آنان تاءكيد كرده است.(۴۰)

در چند دهه اخير، راهنمايى و مشاوره به صورت يك امر رسمى در مدارس ‍ ايران، مورد توجه قرار گرفت. ابتدا، ضرورت آن در مدارس در كنفرانسهاى فرهنگى در سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در مشهد و آبادان مطرح گرديد و همين سبب شد تا كلاسهاى كارآموزى براى دبيران به منظور آموزش مقدمات راهنمايى تشكيل گرديد و مركز راهنمايى در اداره كل تعليمات متوسطه بوجود آمد.

در سال ۱۳۴۴ درس راهنمايى جزء دروس رسمى دانشجويان در دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) قرار گرفت.

در سال ۱۳۴۶ شمسى، وزارت آموزش و پرورش رسما از دانشكده هاى علوم تربيتى، دانشگاهها و مدارس عالى، تقاضاى تربيت مشاور تحصيلى را نمود. دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) به تاءسيس دوره ليسانس و فوق ليسانس راهنمايى و مشاوره نيز مبادرت ورزيد.

در سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۹ نفر فوق ليسانس از آن فارغ التحصيل شدند و در مهرماه ۱۳۵۰ كه اولين پايه دوره راهنمايى تحصيلى تشكيل شد، اين فارغ التحصيلان به عنوان مشاور راهنمايى مشغول به خدمات راهنمايى شدند. در ابتداى كار، براى هر ۱۲۵۰ نفر دانش آموز، يك مشاور تحصيلى يا مشاور راهنمايى وجود داشت و در سال ۱۳۵۷ براى هريك هزار دانش آموز، يك نفر مشاور راهنمايى وجود داشت.

در سال ۱۳۵۹، گرايش مشاوره در رشته علوم تربيتى به تصويب رسيد و درس «اصول مشاوره و راهنمايى» در برنامه هاى درسى دانشكده هاى علوم تربيتى، تربيت معلم و دوره هاى كارآموزى مربيان امور تربيتى مدارس، گذارده شد، ولى عملا اين مشاوره و راهنمايى، به علل زير به شكست انجاميد:

الف - آشنا نبودن دانش آموزان و اولياى آنان با اهداف و نقش مشاوره و راهنمايى و عدم اعتماد به مشاوران و رجوع نكردن به مشاوران راهنمايى در مدارس.

ب - عدم اهميت فارغ التحصيلان مشاوره و راهنمايى به راهنمايى و مشاوره و عدم علاقه به آن و يا احساس بى تفاوتى نسبت به اين مهم داشته اند و تلقى آنان از اين مهم، صرفا امرار معاش بوده است و معمولا به تدريس و كار دفترى مى پرداختند و فعاليتهاى مشاوره اى انجام نمى دادند.

ج - عدم هماهنگى برنامه هاى آموزشى دانشگاهها و اساتيد در رشته مشاوره و راهنمايى.

د - نبود مراجع متخصص و مشخصى كه بتواند مشكلات علمى مشاوران را حل نمايد.

ه - عدم وجود آزمايشگاههاى مجهز جهت آزمونهاى استاندارد و عدم همكارى متخصصان پزشكى و روان پزشكى با آنان.

و - عدم اعتقاد معلمان و مديران به برنامه مشاوره و تاءثير و كارايى آن در دوره راهنمايى.

پس از انقلاب فرهنگى، توجه به راهنمايى و مشاوره بيشتر گرديد. در سال ۱۳۶۴ هسته هاى مشاوره تربيتى در سطح ادارات كل آموزش و پرورش ‍ شكل گرفت و به حل مشكلات دانش آموزان هر استان پرداخت.

در سال ۱۳۶۷، پس از جنگ تحميلى هشت ساله، رشته «مشاوره» در دانشگاهها مجددا مورد توجه خاص قرار گرفت و به تربيت مشاوران اقدام نمود و در سال ۱۳۶۹ برنامه كارشناسى ارشد مشاوره نيز به تصويب رسيد و در برخى از دانشگاهها به اجرا درآمد.

در سال ۱۳۷۱، در نظام جديد آموزش متوسطه براى هر دبيرستان، يك پست مشاور تربيتى و راهنمايى تحصيلى و شغلى، پيش بينى شد تا مشاوران با همكارى ساير دبيران متوسطه وظايف مشاوره و راهنمايى تحصيلى و شغلى دانش آموزان را بر اساس پرونده تحصيلى دوره راهنمايى، نظر و علاقه دانش آموزان، نظر اوليا و نتايج اجراى تستهاى استعداد و علاقه دانش آموزان انجام دهند.(۴۱) در همين سال دو سمينار در زمينه ضرورت مشاوره و جايگاه آن در جامعه در دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه علامه طباطبائى و دانشگاه تربيت معلم تشكيل شد و بر استفاده واقعى از وجود مشاوران فارغ التحصيل اين رشته تاءكيد گرديد. هم اكنون دروس راهنمايى و مشاوره در سطوح كارشناسى، ارشد، دكترا ادامه دارد و در وزارت آموزش و پرورش، اقدامات لازم براى استفاده از وجود مشاوران در جريان است.(۴۲)

با همه اقدامات قابل توجه كه درباره مشاوره و راهنمايى انجام شده باز هم بايد سعى كرد تا با از بين بردن علل شكست مشاوره و راهنمايى در گذشته و برنامه ريزى بهتر، مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف، جايگاه اصلى خود را در جامعه بويژه در مدارس پيدا كند.


4

5

6