فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى0%

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20218
دانلود: 4079

توضیحات:

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20218 / دانلود: 4079
اندازه اندازه اندازه
فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

فضائل و سيره چهارده معصوم در آثار استاد علامه حسن زاده آملى

نویسنده:
فارسی

راستگويى صفت مردان پاك با فتوت است و سخاوت و احسان و خيرخواهى به خلق يك صفت ديگر انسان است و لازمه صفت اول كه صدق و صراحت لهجه است، صفا و وفا و درستى عمل و لازمه صفت دوم شجاعت و قوت نفس و همت بلند است.(۴۵۴)

۴۳۱- نيكوترين اعمال

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: افضل الايمان الاحسان؛(۴۵۵)

نيكوترين اعمال ايمان احسان است.

در كلمه ديگر فرمود: اتباع الاحسان بالاحسان من كمال الجود؛

از پى احسان، احسان ديگر كردن مرتبه كامل احسان است.

يعنى به كسى كه احسان كرديد باز هم مكرر اعاده احسان كنيد و احسان اول شما را مانع از احسان دوم و سوم و پى در پى نشود تا به مرتبه كمال احسان كه لازمه محبت كامل خداست نائل شويد مقام احسان نزد عارفان توجه كامل به خداست.(۴۵۶)

۴۳۲- بهترين شرافت

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

افضل الشرف كف الاذى الاحسان؛(۴۵۷) بهترين شرافت انسان، ترك اذيت و آزار و بذل احسان به خلق است.

حضرتعليه‌السلام اول ترك ظلم و آزار به خلق را موجب شرافت، دوم نيكى و احسان را سبب عزت شمرد و در كلمه ديگر فرمود: خير الناس ‍ من كافى على القبيح بالجميل؛ بهترين مردم آنكس است كه در مقابل بدى كه با او كنند نيكى كند. ادفع بالتى هى احسن السيئه(۴۵۸)

ج: فضايل اخلاقى

۴۳۳- فضيلت حسن اخلاق

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

لا عيش اهلنا من حسن الخلق؛ هيچ زندگانى و عيشى گواراتر از حسن اخلاق نيست.

شرح

آن كس را كه خلق نيكوست، شهوت و غضبش به فرمان عقل است و عقل عاقبت انديش است و سلامت و عافيت و صحت جسم و جان را در كارها منظور مى دارد و كارى كه نارواست در دنيا يا در آخرت موجب ناراحتى انسان است از او صادر نمى شود.

در اثر حسن خلق شخص هميشه با عيش خوش و دلى شاد بى مزاحمت و بدون غم و اندوه زندگانى را به سر مى برد. در خانه خوش موجب نشاط اهل منزل است و همسايگان و در محيط موجب محبوبيت نزد عموم و بالنتيجه موجب رضاى خدا و خلق است.

پس در دو عالم صاحب اخلاق نيكو خوش ترين زندگانى را خواهر داشت و در كلمه ديگر مقابل آن را فرمود: سوء الخلق نكد العيش و عذاب النفس؛ خلق بد، مايه عيش ناخوش و زندگى پر غم و اندوه و رنج است.

و در كلمه ديگر فرمود:

من ساء خلقه ضاق رزقه؛ شخص بدخلق تنگ روزى است.، و رزق روحش كه علم است نيز كن است.(۴۵۹)

۴۳۴- امانت دارد

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: من عمل بالامانه فقد اكمل الديانه؛ هر كه با امانت است، دينش كامل است.

شرح حفظ امانت و پاكدامنى از عذر و خيانت، دليل كمال ديانت است؛ زيرا آن كس به نسبت به خدا و عالم قيامت و دار مجازات و حساب و كتاب ايمان دارد، محققا به مال و ناموس و جان و حساب مردم امانت نگاه دارد و هرگز به ظلم و عصيان خصوص ظلم به خلق و حق الناس آلوده دامان نگردد؛ چون از روز حساب و كيفر خدا مى ترسد و چنين كس در مراتب دين به مرتبه كمال رسيده است.

پس هر كه را وصف امانت است، كمال ديانت است و اين صفت از صفات ستوده بسيار مهم انسان است.(۴۶۰)

۴۳۵- وفاى به عهد

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: احسن الصدق الوفاء بالعهد؛ بهترين صدق و راستى آن است كه انسان به عهد و پيمان خود وفا كند.

شرح

صدق اينجا مراد راستى و درستى در قول و فعل است كه مقام صادقان و اهل ايمان است كه عهد خود را حفظ كنند. حضرت فرمود: بهترين صدق و راستى و اهم مراتب درستى وفاى به عهد و عمل به وعده است كه تمام فتوت و مردانگى در اين صفت وفادارى است. هر كس داراى صفت وفاست با خدا و خلق محققا امانت و صدق كلام و صراحت لهجه و شجاعت و جوانمردى و ساير اوصاف نيكو را نيز داراست و هر كه وفادار نيست، ساير صفات نيكو را نيز فاقد است؛ لذا در قرآن حفظ عهد و امانت را از صفات كامل ايمان شمرده است. والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون(۴۶۱) ديگر از صفات اهل ايمان آن است كه آنها رعايت امانت و عهد و قول خود را مى كنند.(۴۶۲)

۴۳۶- برترى حسن اخلاق

علىعليه‌السلام فرمود: حسن الخلق راءس كل بر؛ حسن اخلاق سرآمد تمام نيكوييهاست.

شرح

آن كس را كه اخلاق نيكوست، بهترين و كامل ترين نعمت را خدا به او عطا كرده است؛ زيرا در اثر خلق خوش انسان هم در عالم طبيعت آلامى نمى بيند و خوش زندگانى مى كند و هم در جهان ابد به واسطه خلق بد بر خود عذاب و عقابى مهيا نكرده؛ زيرا لازمه خلق نيك بى آزارى به خلق و عدم ظلم و ستم به مردم است المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه پس در آخرت نيز سعادتمند و شاد و خوش خواهد بود، پس ‍ سر آمد صفات نيكو حسن اخلاق است كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ مرا خداى متعال براى تكميل اخلاق نيكو به سوى خلق فرستاد.(۴۶۳)

۴۳۷- خدمت به مردم

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

افضل الناس انفعتم للناس؛ نيكوترين مردم آن كس است كه نفعش به خلق بيشتر است.

و در كلمه ديگر فرمود: هر كه نيت خير به خلق دارد، خدا رزقش را زياد گرداند و هر كه به اهل و عيال خود خير و نيك رفتار باشد، عمر طولانى يابد و هر كه به بندگان خدا به جاى خير و احسان ظلم و عداوت كند، علاوه بر خلق، خدا هم او را دشمن دارد و هر كه احسان كند، خدا او را دوست دارد.

ان الله يحب المحسنين؛ خدا كسانى را كه به مردم احسان مى كنند، محققا دوست مى دارد.(۴۶۴)

۴۳۸- شكيبايى بزرگان

جناب سيد رضى (رضوان الله عليه) در اواخر نهج البلاغه از حضرت آدم اولياء اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نقل كرده است كه: قالعليه‌السلام من صبر صبرالاحرار و الا سلا سلو الاغمار.

و نيز نقل كرده است كه: انهعليه‌السلام قال للاشعث بن قيس معزيا: ان صبرت صبر الاكارم و الاسلوب سلوالبهائم.

مقصود اين كه اندوه خواه با بردبارى و خواه با بى تابى روزى سپرى خواهد شد، اگر چون آزادگان و بزرگان شكيبايى پيشه كرده اى چه بهتر، و گرنه اندوه آنچنان كه از گولان و چهارپايان سپرى مى شود، به سر آيد.(۴۶۵)

۴۳۹- انقطاع از خلق

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

لن تتصل بالخالق حتى تنقطع عن الخلق؛(۴۶۶) تا از خلق منقطع نشوى، به خدا واصل نخواهى شد.

شرح

يعنى در مقام علم تا خدا را منزه از اوصاف و اطوار خلق نشناسى و او را برتر از حدود ماهيت ندانى و بالاتر از حد توصيف و تصور نپندارى، به معرفت او نرسيده اى و در مقام عمل هرگاه از كليه خلق چشم بپوشى و جز خدا به هيچ كس توجه نكنى نه در عبادت نه در حاجت و همه عالم را در مقابل خدا از نظر بيندازى، آنگاه خدا را واقعا شناخته اى. عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعينهم؛ آن كس كه خدا را شناخت، از عظمت خدا هر چه غير خداست همه در نظرش كوچك و ناچيز است و در نتيجه منقطع از خلق شود تا به خالق راه يابد.(۴۶۷)

۴۴۰- زهد علوى

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: لقد رقعت مدرعتى هذه، حتى استييت من راقعها يعنى آنقدر زره خود را پينه زدم كه از پينه دوز خجالت مى كشم.، پس وقتى از لباس زيبا به همين قانع شد، و بر آنچه كه ستر عورتش كند و در آن نماز درست باشد اختصار كند، به مرگ سبز مرده است؛ زيرا زندگى اش به قناعت سبز شده و روى وى با شادابى زيبايى ذاتى كه به آن حيات پيدا كرد شاداب شد و از تجمل عارضى بى نياز گرديد.(۴۶۸)

۴۴۱- شوخى با على

حضرت اميرعليه‌السلام روزى در مسجد نماز مى گزاردند، يكى از صحابه كه بسيار بلند بالا بود درآمد به مطايبه نعلين حضرت را برداشته بر طاق بلند گذاشت در پاى ستونى به نماز مشغول شد، چون به تشهد نشست، حضرت امير ستون مسجد را برداشته دامن جبه او را به زير ستون نهاد و دست مبارك را دراز كرده نعلين خود را برداشت و قصد رفتن كرد، آن مرد از نماز فارغ شده اضطراب كرد و التماس نمود تا آن حضرت او را خلاص ‍ كرد.(۴۶۹)

۴۴۲- مؤدبترين مردم

ابن ابى الحديد، در جايى از شرحش مى گويد:

و اميرالمؤمنين شجاع ترين مردم و آماده ترين آنها براى كشتن (كفار) و زاهدترين و بى اعتناترين آنها نسبت به دنيا و علاقه مندترين آنها نسبت به وعظ و تذكر به ايام الله و مانند آن بود و از هه بيشتر در عبادت و طاعت، كوشا، و در رفتار و تعامل با مردم مؤدب بود.

ولى با اين حال، اخلاقش از همه لطيف تر و رويش از همه گشاده تر و از هر كسى بشاش تر و خوش روتر بود. آن بزرگوار، از همه مردم به داشتن اخلاقى كه موجب دورى مردم شود و تنفرى را برانگيزيد و نيز تندى و خشونتى كه خاطر كسى را مكدر سازد و يا قلبى را برنجاند، دورتر بود، تا آن جا كه دشمنان، چون در او نيافتند، بر شوخى و مزاح او خرده گرفتند و بر آن تكيه نمودند. و تلك شكاه طاهره عنك عارها.(۴۷۰)

۴۴۳- شوخ طبعى على

فاضل شارح، ابن ابى الحديد معتزلى در سجاحت اخلاق امامعليه‌السلام مى گويد:

و امام از نظر سجاحت اخلاق و گشاده رويى و خوشرويى، او ضرب المثل بود؛ تا آن جا كه دشمنانش، اين را بر او عيب گرفته، عمرو بن عاص به شاميان مى گويد: او اهل شوخى و مزاح است! و علىعليه‌السلام درباره عمرو بن عاص مى فرمايد:

عجيب از پسر نابغه! كه مردم شام را به اشتباه مى اندازد كه من اهل شوخى بسيار مى باشم و مردى شوخ طبعم كه مردم را به شوخى سرگرم مى كنم؛ ولى عمرو بن عاص اين سخن را از عمر آموخته است؛ زمانى كه تصميم گرفت خود را به خلافت برساند و به من گفت: خدا پدرت را جزاى خير دهد! اگر مزاح در تو نبود تو براى خلافت شايسته تر بودى! جز آن كه عمر به اين مقدار بسنده كرد؛ ليكن عمرو بر آن افزود و آن را زشت جلوه نمود.(۴۷۱)

۴۴۴- اخلاص در عمل

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: الاخلاص عباده المقربين(۴۷۲)

اخلاص در عمل، عبادت بندگان مقرب خداست.(۴۷۳)

۴۴۵- منشاء مروت و فتوت

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

حسن خلق و اخلاق پسنديده موجب محبت خدا و خلق و منشاء مروت و فتوت و مردانگى است.

شرح

هر كه با خلق خدا اعم از خانواده خود زن و فرزندان و خويشان و رفيقان و همسايگان خلق نيكو دارد و به اخلاق خوش معاشرت كند، همه او را دوست مى دارند و نزد هر كس محبوب و محترم است و بالنتيجه در دنيا رزق وسيع و در آخرت مقام رفيع خواهد يافت، و بايد اين نكته را بدانيم كه خلق نيكو نه تنها زبان خوش است،

بلكه اتصاف روح پاك به محبت و سيرت انصاف و مروت و عدل و امانت است و وفاى به عهد و صدق و صفا و يكرنگى است و علمى و حلم و معرفت و احسان به خلق است.(۴۷۴)

۴۴۶- خاندان پست و خاندان نجيب

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

من شرف الاعراق حسن الاخلاق

حسن اخلاق كاشف از شرافت و اصلت انسان است.

شرح

كسى كه داراى حسن اخلاق است و به ملكه حكمت و سخاوت و عدالت و شجاعت و علو همت و غيره آراسته را شرافت ذاتى و عظمت روحى است و از خاندان اصالت و نجابت است؛ و به عكس آن كس كه اخلاقش ‍ زشت است، دليل بدگوهرى و بى اصالتى است و اغلب از خاندانى پست همت و حقيرالنفس و بى شرافت و نجابت است.(۴۷۵)

۴۴۷- صفت سخاوت

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

السخاء يمحص الذنوب و يجلب محبه القلوب(۴۷۶)

صفت سخاوت انسان را از گناهان پاك مى سازد و محبوب قلوب خلق مى گرداند.(۴۷۷)

د: محاسن و معايب زبان

۴۴۸- جوانمردى

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

مروه الرجل صدق لسانه؛ جوانمردى و فتوت مرد، راست گويى و صراحت لهجه است.

شرح صفت راستگويى در نفوس با شهامت و شجاعت همت است و لازمه آن وصف صفا و حقيقت و جوانمردى است و به عكس دروغگويى صفت منافقان دو رنگ دون همى خائن و ضعيف النفس است.(۴۷۸)

۴۴۹- خوش زبان

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

من عذب لسانه كثر اعوانه؛(۴۷۹)

هر كه با خلق خوش زبان باشد يارانش بسيار باشند.(۴۸۰)

۴۵۰- پرهيز از بدگويى

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

لايسونك ما يقول الناس فيك فانه ان كان كما يقولون كان دنيا عجلت عقوبته، و ان كان على خلاف ما قالوا كانت حسنه لم تعملها؛(۴۸۱)

از بدگوئى و عيب جويى خلق، دل شكسته و آزرده خاطر مباش كه اگر راست ميگويند، آن بدگويى كيفر عمل تست كه در دنيا به تو رسيده و ديگر در عقبى عقاب ندارد و اگر دروغ مى گويند آن بد گويى حسنه و ثوابى شود در نامه عملت كه تو عملى نكرده بدان ثواب رسيده اى. خلاصه انسان بايد روحش قوى باشد و تحت تاءثير سخن بدگويان قرار نگيرد و از آن چه مى گويند متاءثرنشود و حس غضب و كينه بر او حكومت نكند، بلكه با فكر و عقل چنين قضاوت كند كه علىعليه‌السلام فرمود: تا عيب جويى خلق بر هر وجه به خير او باشد.(۴۸۲)

۴۵۱- ملاك عقل انسان

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

ينبغى ان يكون فعل الرجل احسن من قوله و لا يكون قوله احسن من فعله؛(۴۸۳)

سزاوار است كه مرد فعلش بهتر از قولش باشد نه مانند اهل دنيا و دنياپرستان قولش بهتر از فعل او.(۴۸۴)

۴۵۲- دستور اخلاقى در جنگ

نصرين مزاحم مى گويد كه: جناب اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه داشت صف آرايى مى كرد، ديد يكى از سربازانش دشنام مى دهد، بدگويى مى كند، به او فرمود: به كى فحش مى دهى بد مى گويى؟

گفت: به معاويه و به سربازانش.

ايشان فرمود: چرا فحش مى دهى به اينها؟

عرض كرد: مگر اينها باطل نيستند؟

فرمود: مگر فحش دادن حق است؟ بلى! اگر اينها باطلند، فحش دادن هم باطل است. به فحش دادن كه نمى شود مردم را به راه آورد حق نداريد كه فحاشى كنيد؛ بدگويى كنيد.(۴۸۵)

۴۵۳- كفاره سوگند نا به جا

اميرعليه‌السلام داخل بازار شد و گذارش به مردى كه رويش به سوى امام نبود افتاد كه مى گفت: نه قسم به آن كسى كه به هفت آسمان در حجاب است!

امام دست بر پشت او زد و فرمود: چه كسى به هفت آسمان در حجاب است؟

گفت: يا اميرالمؤمنين! خدا.

امام فرمود: به خطا رفتى، حجابى در ميان خداى عز و جل و خلق او نيست؛ زيرا كه او را خلق است، هر كجا كه خلق هست.

گفت: يا اميرالمؤمنين! كفاره اين كه گفتم چيست؟

امام فرمود: كفاره اش اين است كه بدان هر جا هستى خدا به او است.

گفت: مسكينان را اطعام كنم؟

فرمود: نه تو به جز پروردگارت سوگند خورده اى.(۴۸۶)

۴۵۴- توصيه على به جوانان

حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام هست كه امام علىعليه‌السلام در يكى از كوچه هاى كوفه در حين عبور، جوانى را ديد كه سرگرم خواندن تصنيف هاى هرزه است. آقا به آن جوان فرمود: اى جوان! تو دارى كتاب وجود خودت را به چه چيزهايى پر مى كنى؟

تصنيفهاى هرزه براى چه بايد در دفتر وجود تو منقوش و مكتوب باشد؟

اين فرمايش اميرالمؤمنينعليه‌السلام را در دفتر دل بنگاريد كه خيلى با ارزش است.(۴۸۷)

۴۵۵- عبارت پردازى

مردى نزد اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمد و بدان حضرت عرض كرد كه: بلال با فلانى مناظره مى كند و الفاظ وى ملحون است و آن كس عبادتش ‍ معرب و صحيح است به بلال مى خندد.

امام فرمودند: بنده خدا! اعراب و تقويم كلام براى تقويم و تهذيب اعمال است، آن كس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب كلامش سودى ندهد، و بلال را كه به درستى آراسته است لحن الفاظش زيانى نرساند.

آرى! با الفاظ بازى كرد و عبارت پردازى كردن حرفى است و دل آگاه و سوز و گداز داشتن و با حسن مطلق به سر بردن امرى ديگر است. و چه بسا ارباب مقال و سرگرم به قبل و قال و انباشته از اصطلاحات كه دل مرده افسرده دارند، همانطور كه در دفتر دل ثبت است:(۴۸۸)

گمانت اين كه به خرج عبارت

به كر و فر و ايماء و اشارت

سوار رفرفستى و براقى

ورم كردى و پندارى كه چاقى

۴۵۶- عيب جويى از مردم

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

من تتبع عورات الناس كشف الله عورته؛

هر كس در پى عيب جويى مردم بر آيد، خدا پرده از روى عيب و گناهش ‍ بردارد و او را رسوا كند.(۴۸۹)

ه: عدالت در گفتار و رفتار حضرت وصى

۴۵۷- بهترين در قضاوت

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در حق علىعليه‌السلام فرمود: بهترين شما در قضاوت، على است. و مى دانيم كه قضاوت به جميع علوم نيازمند است.(۴۹۰)

۴۵۸- عدالت با خلق

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

العدل راءس الايمان و جماع الاحسان؛(۴۹۱) عدالت با خلق اصل ايمان و اساس دين است.

و شامل انواع احسان به خلق است. عدل انسان با زيردستان و با هر كس كه به فرمان اوست احسان عام و نيكى جامع است و در حقيقت احسانى كه شامل جميع مردم است و از جميع جهات احسان است، همان عدالت است. ساير احسانها، احسانهاى جزيى است، مانند عدل سعه و كليت نتواند داشت و احسان به عموم نيست.(۴۹۲)

۴۵۹- اوج عدالت على

حضرت وصىعليه‌السلام در آن خطبه حديد محماه نهج البلاغه مى فرمود كه: سوگند به خدا، اگر هفت اقليم را به على بدهند كه پوست جوى را از دهن مورى به در آورم، چنين كارى نخواهم كرد.(۴۹۳) با خلق خدا مهربان است، دلسوز است، خواهان سعادت مردم است، شما در مواقع حساس تاريخ، سيره انسانهاى كامل را ببينيد؛ مثلا از جناب وصىعليه‌السلام نصر بن مزاحم منقرى كوفى، در كتاب صفين نقل مى كند، (كتاب صفين نصر بن مزاحم خيلى ارزشمند است. اولين كتاب صفينى است كه در صدر اسلام نوشته شده، به طورى كه ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه مى گويد: بعد از نصر بن مزاحم، هر كسى كه كتاب در صفين نوشت، عيال صفين ايشان است) وقتى در جنگ صفين، معاويه آب را به روى امام و لشكريانش بستند، شريعه را بستند، كه اصحاب حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از تشنگى از پا در آوردند. فرياد اصحاب امام بلند شد كه حيوانات ما تشنه اند، خودمان تشنه ايم.

فرمودند كه: چرا آب نميدهيد به اينها؟

عرض كردند كه: شريعه را به روى ما بستند.

آقا فرمود كه: برويد شريعه را بگشاييد.

آنها رفتند و نبردى كردند خيلى سنگين، شكست دادند و آب را فتح كردند و حيوانات را آب دادند و آب آوردند و شريعه را گرفتند.

حضرت ديدند خيلى از سربازانشان نيامدند، از آنها خبر گرفتند، عرض ‍ كردند كه: اينها را آن جا موكل شريعه قرار داديم كه همان طور كه معاويه و سربازانش آب را به روى ما بستند، حالا كه ما آب را فتح كرديم، ما هم تلافى كنيم و شريعه را به رويشان ببنديم.

آقا فرمود: برگرديد به آنها بگوييد: هر چه زودتر شريعه را به حال خود بگذارند كه الناس فيها شرع واحد. معاويه بد كرده، ما بد نكنيم، حق نداريم كه آب را به روى مردم ببنديم، اين سيره يك انسان كامل است كه با دشمن اين طور رفتار مى كند.

۴۶۰- داد مظلوم

افضل المعروف اغاثه الملهوف(۴۹۴)

بهترين احسان به داد مظلوم رسيدن است.(۴۹۵)

۴۶۱- مكيال عدالت منم!

علىعليه‌السلام در چه مقام شامخى قرار گرفته است، اين انسان است و انسان ساز، به ما مى فرمايد: به سوى من بياييد و به خوى من در آييد كه ميزان قسط منم منطق صدق منم، معيار حق منم، مكيال عدل منم، انسان يعنى خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، انسان على، انسان يعنى امام صادق و امام باقرعليه‌السلام ، انسان يعنى كسانى كه در مسير آنها و در خط آنها هستند.(۴۹۶)

۴۶۲- عدل چيست؟

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: التوحيد ان لا تتوهمه، والعدل ان لا تتهمه؛(۴۹۷)

توحيد آن است كه خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آن كه خدا را به ظلم و كار قبيح متهم نگردانى.

شرح

يعنى موحد حقيقى كه خدا را به يگانگى و يكتايى شناخته، مى داند كه خدا به فكر و عقل و وهم و انديشه خلق نمى گنجد و برتر از حد ادراك جميع خلايق است، حتى ملائل و انبياء و اولياء. پس موحد ميداند كه هر چه در وهم و خيال در آيد مخلوق است، چنان كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: كل ما مير تموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم الخ.

هر چه در وهم و انديشه آيد مخلوق است.

در كلمه ديگر حضرت فرمود: لا تقدر عظمه الله على قدر عقلك؛ عظمت خدا را به قدر عقل خود قياس مكن كه او بزرگ تر از حد وصف عقل و ادراك است.

دعاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله است: يا من لا يعلم و لايدرى ما هو الا هو و عدل خدا آن كه هر چه فعل خداست همه را عدل و احسان و لطف و رحمت به خلق دانى و ابدا ظلم به حق نسبت ندهى و ابدا چون جبريان در مسبب ازلى جور به خلايق نپندارى، بلكه بدانى فعل الهى همه عدل و عشق و لطف و رحمت است.(۴۹۸)

۴۶۳- بهترين سلاطين

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: احسن الملوك حالا من حسن عيش ‍ الناس فى عيشه و عم رعيته بعدله؛(۴۹۹)

بهترين سلاطين در عالم دنيا و آخرت آن سلطان است كه در روزگار او مردم خوش زندگانى كنند و عدلش به تمام رعيت شامل باشد.(۵۰۰)

۴۶۴- عدالت در جامعه

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: ما حصن الدول مثل العدل؛(۵۰۱) هيچ صفتى دولت ها را مانند صفت عدل بر رعيت از حوادث عالم حفظ نتواند كرد.

شرح

عدالت يگانه وسيله حفظ دول است، چنان كه ظلم، يگانه موجب انحطاط ملل كه در كلمه ديگر فرمود: ظلم المرء يوبقه و يصرعه؛ ظلم انسان، موجب هلاك و سقوط اوست. و در كلمه ديگر فرمود: العدل قوام البريه؛ عدالت نگهبان خلق است. به شرح نيازمند نيست.(۵۰۲)

۴۶۵- پايدار بودن حق

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: للحق دوله وللباطل جوله؛(۵۰۳)

حق را دولت باقى و پايدار است و باطل را جولانى بيش نيست و زور نابود شود.(۵۰۴)

۴۶۶- مصرف مال

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: من يكتسب مالا من غير حله يصرفه فى غير حقه؛(۵۰۵)

هر كس مالى را از غير راه حق و حلال به دست آورد، به مصرف ناحق صرف خواهد كرد.(۵۰۶)

۴۶۷- مقام شامخ علىعليه‌السلام

علىعليه‌السلام ، در چه مقام شامخى قرار گرفته است، اين انسان است و انسان ساز، به ما مى فرمايد:

به سوى من بياييد و به خوى من در آييد كه ميزان قسط منم، منطق صدق منم، معيار حق منم، مكيال عدل منم.

انسان، يعنى خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، انسان يعنى على، انسان، يعنى امام صادق و امام باقرعليه‌السلام ، انسان يعنى كسانى كه در مسير آنها و در خط آنها هستند.(۵۰۷)

۴۶۸- عمر هلاك مى شد!

خداوند تعالى فرمود: و تعيها اذن و اعيه اكثر مفسران بر آن رفته اند كه مقصود، در اين آيه شريفه، على است.

ديگر آن كه علىعليه‌السلام عمر را سنگسار نمودن زنى كه پس از مدت شش ماه باردارى بچه اش به دنيا آمده بود، نهى كرد و او در حق علىعليه‌السلام گفت: اگر على نبود عمر هلاك مى شد!(۵۰۸)

۴۶۹- قضاوت جاويدان

عمر دستور داد زنى را كه مدت باردارى اش شش ماه بوده است (و فرزند از او به دنيا آمد) ، رحم كنند؛ اميرالمؤمنين بدو فرمود: از كتاب خداى تعالى، عليه (حكم) تو دليل مى آورم؛ در آن جا كه مى فرمايد:

و حمله وفصاله ثلثون شهرا(۵۰۹)

و نيز مى فرمايد: والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعه(۵۱۰) بنابراين، هنگامى كه زن دو سال تمام كودكش را شير دهد و حمل و فصالش نيز سى ماه حمل او شش ماه خواهد بود.

عمر چون اين استدلال را شنيد زن را رها كرد. اين حكم چنان ثابت گشت كه از آن به بعد، صحابه و تابعين بدان عمل نمودند و تا به امروز هم چنان باقى و معتبر است.(۵۱۱)

۴۷۰- عدل در برابر دشمن

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان: العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فى الفقر والغنى واعندال الخوف و الرجا؛

سه وصف در انسان دليل كمال ايمان است: يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبود، ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند؛ ديگر از خدا خوف اميدوارى اش، معتدل و مساوى باشد.(۵۱۲)

۴۷۱- علىعليه‌السلام مرد حساب

يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آن خطبه اى است كه در آن داستان حديد محماه است، خطبه دويست و بيست و دو نهج است اين خطبه شريف يك رشته كلمات امير كلامعليه‌السلام در غايت ارتباط و انسجام در پيرامون يك موضوع است.

فرمود: سوگند به خدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم، و در حال دست و گردن بسته در غل ها كشيده شوم، نزد من دوست تر است از اينكه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم در حالى كه به بنده اى ستمكار و كالايى را به زور ستاننده باشم. چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه، شتابان به سوى پوسيدن و كهنه شدن، باز گشت مى كند و مدت حلول آن در خاك دراز است.

سوگند به خدا، عقيل (عقيل برادر آن جناب بود) را ديدم كه بى چيز بوده است، تا آنكه از من يك من از گندم درخواست كرده است. و كودكانش را ديدم از تهيدستى رخسارشان نيلگون بود. چند باز به نزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تاءكيد مى نمود.

به سوى او گوش فرا داشتم، گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم، و راه خودم را ترك مى گويم، و در پى وى مى روم.

پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم، تا بدان عبرت گيرد. پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله بر آورد، و نزديك بود كه از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتن: اى عقيل! اى عقيل! زنان گم كرده فرزند تو را كم بينند، آيا از پاره آهنى كه انسانى آن را براى بازى خود گرم كرده است ناله مى كنى، و مرا به آتشى كه خداوند جبار براى خشم خود برافروخته مى كشانى؟ آيا تو از رنج اين آهن سوزان ناله مى كنى، و من از زبانه آتش جبار ناله نكنم؟

شگفت تر از امر عقيل اين كه كسى در شب، با پيچيده اى در ظرفش به سرشته اى هديه و حلوايى، نزد ما آمد؛ كه ناخوش داشتن آنرا چنانكه گويى با آب دهن مار يا قى كرده مار سرشته بود. بدو گفتن: اين صله است يا زكات يا صدقه است؟ پس آن بر ما اهل بيت حرام شده است؟

گفت: نه اين است و نه آن، هديه اى است.

گفتم: چشم مادران برايت گريان باد! آيا از دين خدا نزدم آمدى تا مرا فريب دهى؟ آيا خبط دماغ گرفته اى، يا ديوانه اى جن زده اى، يا بيهوده مى گويى؟ سوگند به خدا، اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا خدا را درباره مورى عصيان ورزم كه پوست دانه جوى را از او بربايم اين كار را نمى كنم. و هر آينه، دنياى شما در نزد من از برگى در دهان ملخى كه آنرا جويده است و خورد كرده است خوارتر است. على را با نعمتى كه فناپذيرد، و لذتى كه بقا را نشايد چه كار؟ پناه مى بريم به خدا از خواب بودن و بيهوشى عقل و از زشتى لغزش، و از او يارى مى جويم.(۵۱۳)

و:مبارزه با هواى نفس

۴۷۲- نفس را باز دار!

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

نزه نفسك عن كل دنيه؛(۵۱۴) نفس ناطقه قدسيه خود را از هر كار پست و صفت دنائت دور دار تا به مقام معرفت خدا و شهود حق و لذت ابد نائل شوى.(۵۱۵)

۴۷۳- بزرگ ترين دشمن

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: اعدا عدوك نفسك التى بين جنبيك(۵۱۶) ؛ بزرگترين دشمن تو نفس اماره تو استكه دائم حضور توست و پيوسته به دشمنى تو مى كوشد مردم مادى به اين سخنان وقعى نمى گذارند؛ چون جاهل به نفس قدسى و روح باقى خويشند.(۵۱۷)

۴۷۴- نزديك ترين دشمنان

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

نفسك اقرب اعدائك اليك؛(۵۱۸) نزديكترين دشمنان به تو نفس ‍ توست. پس مقدم از دشمنان ديگر با نفس بايد جهاد كرد؛ چون نزديك تر از ساير دشمنان است اين سخنان در مكتب انبياء است كه مهذب روح بشوند.(۵۱۹)

۴۷۵- رياضت نفس

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: الشريعه رياضه النفس؛(۵۲۰)

شريعت به حقيقت رياضت نفوس است براى وصول به حد كمال و سعادت و لذات ابد.(۵۲۱)

۴۷۶- بزرگ ترين فرماندار

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

اجل الامراء من لم يكن الهوى عليه اميرا؛

بزرگ ترين فرمانداران عالم آن كس است كه محكوم فرمان هواى نفس ‍ نباشد. از شرح بى نياز است.(۵۲۲)

۴۷۷- بيان همه فلسفه

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به يكى از دانشمندان يهود فرمود: هر كس طباع او معتدل باشد، مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد، اثر نفس ‍ در وى قوى گردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد، به سوى آنچه كه ارتقايش دهد بالا رود، و هر كه به سوى آنچه ارتقايش دهد بالا رود، به اخلاق نفسانى متخلق گردد، و هر كس به اخلاق نفسانى متخلق گردد: موجودى انسانى شود نه حيوانى و به باب ملكى در آيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.

يهودى گفت: الله اكبر! اى پسر ابوطالب! همه فلسفه را گفته اى - چيزى از فلسفه را فروگذار نكرده اى.(۵۲۳)

۴۷۸- همت انسان

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

ما ابعد الخير ممن همته بطنه و فرجه؛(۵۲۴) چه قدر دور از خير و سعادت است آن كس كه همتش تمام صرف شكم و فرج است.

شرح

چون لذات حقيقى روحانى در ترك هواى نفس و دورى از شهوات حيوانى است مگر به قدر ضرورت و به قصد نتيجه عقلى، پس هر كه تمام همتش در عمر براى لذات شكم و فرج است، اين لذات بدنى فانى او را از لذات معنوى و سعادت ابدى كه علم و معرفت و محبت خداست باز مى دارد و از لذات روحانى اخروى باقى محروم مى گرداند و به هلاكت ابد مى كشاند، لذا فرمود:

دورترين مردم از خير و سعادت آن كسانند كه تمام عمر، همتشان صرف لذات شكم و فرج شود.

در حديثى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه فرمود: هلاك المرء فى ثلاث فى قبقبه و ذبذبه و لقلقه؛

هلاك انسان در سه چيز است: در لذات شكم و فرج و لقلقه زبان اوست.

گناهان زبان هم از غيبت و دروغ و استهزاء به مردم و لغوگويى و غيره در اين حديث نبوى اضافه است. اعاذنا الله منه.(۵۲۵)

۴۷۹- تربيت نفس

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

ادب نفسك بما كرهته لغير؛(۵۲۶) فرمود: نفس خود را ادب و تربيت كن از آن چه در ديگران ناپسند مى بينى.

شرح

يعنى يك راه براى تهذيب و تربيت و ادب نفس آن است كه صفات رذيله و افعال ناشايسته اى كه در مردم ببينى تو است، نفس خود را از آن صفات پاك سازى و آنچه زشت ناشايست در مردم بينى، بدان كه آن براى تو هم زشت و ناپسند است و تو در اثر حب نفس و خودخواهى بسا بر خود زشت نمى بينى.

در كلمه ديگر فرمود: استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك؛ از خود قبيح شمار عملى را كه از ديگران قبيح دانى.

پس از توجه به زشتى و ناپسندى به اوصاف و اعمال ديگران كه حب نفس ‍ مانع و حجاب درك زشتى آنها نيست، قياس كار خويش برگير و مگذار حب به نفس سبب شود كه آن چه زشت است در خود زيبا تصور كنى و بر ديگران زشت و ناروا دانى. پس چون صفات رذيله و افعال قبيحه ديگران را به عقل فطرى خود بى حجاب نفس تشخيص مى دهى، قبح و زشتى آنها را براى خود بشناس و نفس را از آن پاك ساز تا ادب نفس از بى ادبان بياموزى نه آن كه چون عيبى در خالق بينى، از زشتى ها و عيوب نفس ‍ خويش غفلت كنى و به ادب و تربيت و تهذيب نفس خود نپردازى، بلكه به عيب جويى و اوصاف رذيله مهذب نگردانى، پس به جاى آن كه ما عمر را به عيب جويى ديگران صرف كنيم، بهتر كه عيب خود را دور كرده و نفس ‍ خويش را مهذب و مؤدب سازيم كه در عيب جويى مردم زيان و در رفع عيوب خود هزاران سود دنيا و آخرت است.(۵۲۷)

۴۸۰- پستى دنيا

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

من هوان الدنيا على الله لايعصى الا فيها؛(۵۲۸) از پستى و شومى دنيا نزد خدا همين بس است كه جز به ترك دنيا كسى به خدا و لذات آخرت نمى رسد.

شرح

چون دنيا دار عمل و امتحان است و آخرت دار نتيجه و پاداش است، لازمه عالم دنيا حركت مختلف و متنازع است بين قواى روح با قواى بدن و لذات روحانى و جسمانى و حب خدا به حب دنيا كه يكى از روح و يكى از جسم است، ابدا در دلى جمع نخواهد شد جز به ترك اعراض و شهوات دنيوى.

كسى به حب خدا و رضا و رضوان حق نرسد، لذا فرمود: از شومى دنيا و خوارى آن نزد خدا همين بس كه كسى جز به ترك دنيا و مخالفت با لذات دنيوى به ثواب بهشت و لقاى خدا و نعمت آخرت نخواهد رسيد و لذات دنيوى مانع وصول به نعم ابدى الهى است و در كلمه ديگر فرمود:

حب الدنيا راءس الفتن و راءس المحن؛ حب دنيا منشاء هر فتنه و فساد و اساس هر رنج و محنت است.(۵۲۹)

۴۸۱- جهاد اكبر

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

الا و ان الجهاد الجنه فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب الله لمن عرفها؛(۵۳۰) مردم! آگاه باشيد كه جهاد با نفس كافر، ثمن و قيمت آن بهشت ابد است و هر كس با نفس جهاد كرد، مالك نفس خود شود و اين جهاد نفس نزد خدا گرامى تر از هر عمل نيكوست به شرط آن كه عالم باشد كه چگونه جهاد با نفس كند.

شرح

يعنى هر كس راه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است از طريق عقل و دين بياموزد و نيكو با نفس به جنگ پردازد بر او فاتح شود و تمام خير و سعادت و فضل و رفعت در اين است كه انسان در اين جنگ فتح مبين است و مبداء فتوحات قلبى و اشراقات الهى است و بهشت ابد، مزد و ثمن اين فاتحيت است.

و در كلمه ديگر فرمود: خبر الجهاد النفس؛ بهترين جهاد، جهاد با نفس ‍ است. و باز فرمايد، مهر الجنه جهاد النفس؛ جهاد با نفس كابين عروس ‍ بهشتى است. رزقناالله و اياكم.(۵۳۱)

۴۸۲- فرو بردن خشم

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: افضل الناس من كظم غيظه و حلم عن قدره؛ بهترين مردم كسى است كه خشم خود را وقت غضب فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام حلم كند.

شرح

يكى از صفات كمال كه موجب رفعت مقام انسان است در دنيا و عقبى ترك خشم و عصبانيت و تند خلقى است و حلم و عفو از هر كه در حق او بدى و آزار كند كه خدا در قرآن عظيم فرمايد: والكاظمين الغيظ و العارفين عن الناس(۵۳۲)

بزرگى در اين است كه انسان خشم و غضب را فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام از بدى ها و آزار مردم بگذرد: الا تحبون ان يغفرالله لكم؛(۵۳۳) آيا دوست نداريد كه خدا از تقصير شما در گذرد، شما هم از بدى هاى خلق درگذريد و خشم و غضب را فرو بريد تا خدا هم از گناهان شما بگذرد.

حواريان به عيسىعليه‌السلام گفتند: از همه چيز سخت تر در عالم چيست؟!

گفت: خشم خدا كه دوزخ از آن ترسان است.

گفتند: امان از خشم خدا به چيست؟

گفت: به فرو بردن خشم و غضب خود.

۴۸۳- پاك كردن نفس

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: خير الناس من طهر نفسه من الشهوات(۵۳۴)

شرح

يعنى هر كس بيشتر با هواى نفس و شهوتهاى حيوانى مخالفت كند و از علم طبيعت و اشتياق به لذات پنج حس حس لامسه و ذائقه و شامه و باصره و سامعه بگذرد بهتر از ديگران است؛ زيرا ملاك بهترى و افضليت اشخاص ‍ به تهذيب روح قدسى و به تقوى و عمل و ايمان است كه فرمود: عزمن قائل: ان اكرمكم عندالله اتقاكم؛(۵۳۵) بهترين شما نزد خدا با تقواترين شما هستند.

پس بهتر از همه مردم كسى است كه نفس را از پليدى شهوات حيوانى پاك سازد و با علو همت به جانب لذات عقلى روى آورد.(۵۳۶)

۴۸۴- قبل از مرگ بميريد

نفس انسانى خواه مرد و خواه زن، همين كه از كدورات كادى به درآمد و بذرهاى معرف در آن پرورده شده است و محاسبت را تاءكيد و مراقبت را تشديد كرده است، صور ملكى و ملكوتى در آن تمثل مى يابد و با موجودات آن سويى هم دهن و هم سخن مى شود. بيانى از حضرت وصى، امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به اين مفاد است: انسان كه از اين نشاه به در رفته اسست ازل و ابد او يكى مى شود.، اين كلام كامل عرش ‍ اختصاص به موت طبيعى ندارد، بلكه موت اختيارى را نيز شامل است. رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:: موتو قبل ان تموتوا

پيشتر از مرگ خود اى خواجه مير

تا شوى از مرگ خود اى خواجه مير(۵۳۷)

۴۸۵- صفات فاضله

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

راءس الفضائل ملك الغضب و اماته الشهوه؛(۵۳۸)

سرآمد صفات فاضله آن است كه انسان مالك غضب خود شود و شهوت را بميراند.

شرح

يعنى افضل صفات آن است كه انسان مالك شهوت و غضب خود و نفس ‍ ناطقه اش حاكم بر اميال و هواى حيوانى گردد و هر جا شهوت و غضب خواست در مقابل عقل قدسى عرض اندام كند؛ اين دو قوه را به كلى در برابر اراده عقل مغلوب گرداند و غرض از جهاد اكبر همين مخالفت با شهوت و غضب است كه انسان به هر مقامى رسيد و اين دو قوه شهوت و غضب دو قوه بسيار شريفند در صورتى كه تابع عقل و اراده شرع باشند؛ چون بقاى هر نوع و كمال هر شخص تابع اين دو قوه است به شرط مذكور. چنان كه در حديث نبوى ذكر شد كه اگر انسان حاكم بر شهوت خود شود از ملك بالاتر رود. پس سرآمد فضايل انسان مالك غضب و حاكم بر شهوت شدن است و اجراى ميل اين دو قوه را تابع عقل منور و شرع مطهر داشتن وفقناالله تعالى و اياكم.(۵۳۹)

۴۸۶- پا نهادن بر دنيا

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

لايترك الناس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم الا فتح ما هو اضر منه؛ مردم كارى از امور دينشان را براى نفع دنياى خود ترك نمى كنند، الا آن كه درى از ضرر بيشتر به رويشان گشوده مى شود.

شرح

يعنى وقتى انسان به طمع دنياى خود به معصيت و يا ترك طاعت خدا كه امر دين است پرداخت، او نميداند از جهل مع منفعت و ضرر به نقدير خداست و از خدا بايد خير و منفعت خواست نه از ترك فرمان خدا، پس به واسطه عدم توجه به خدا و اعتماد بر سعى و كوشش خود اگر نفعى هم يافت در مقابل آن نفع درى از ضرر به مراتب بيشتر بر روى خود بگشايد تا معلوم شود كه كليه منافع و خيرات را بايد از درگاه خدا خواست به به ترك فرمان حق، و الا علك العمل آن دنيا و دين خواهد بود و اگر به عكس كار دين را مقدم بر امور دنيا داشت، هر چند زبانى در آن بود، خدا منفعتى به مراتب بيشتر از آن ضرر به او عنايت خواهد فرمود و در كلمه ديگر فرمود: هر كس به امر آخرتش اهتمام داشت، خدا امور دنيايش را كفايت و اصلاح خواهد كرد.

و در كلمه ديگر فرمود: ينبغى لمن عرف دار الفناء ان يعمل لدار البقاء؛

هر كس دنيا را به فنا و بى وفايى و ناپايدارى شناخت، سزد كه از او طمع ببرد و هر چه مى كند براى سراى آخرت كند.(۵۴۰)

۴۸۷- نصيحت امام علىعليه‌السلام

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

الا اى مردم! نصيحت آن كس كه به شما براى خدا اندرز و پند مى دهد نيكو بشنويد و اطاعت كنيد و بدانيد كه خدا مد نگويد و دوست ندارد مگر دلهايى را كه لايق تر براى آموختن حكمت و معرفت اند و زودتر دعوت خدا را اجابت و امر او را اطاعت مى كنند و بدانيد كه بزرگ ترين جهاد با نفس اماره است.

پس آماده شويد و جدا به جهاد با نفس خود بپردازيد تا به سعادت ابد رسيد و قبل و قال را به يك سو نهيد و حرف و گفت و گو را به دور ريزيد و به كار پردازيد تا به ساحل سلامت رسيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا به ذكر خدا غنيمت بزرگ و لذت ابد دست يابيد و اى بندگان خدا! با هم برادر ايمانى باشيد. يكدل و يكرنگ باصفا با هم زندگى كنيد تا نزد خدا در بهشت نعيم جاودانى به سعادت و فيروزى رسيد.

رزقنا الله سبحانه تعالى به حق رحمه الواسعه.

۴۸۸- مبارزه با هواى نفس

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

طوبى لمن عصى فرعون هواه و اطاع موسى تقواه او عقله؛

خوشا بر آن كس كه با فرعون هواى نفس خود مخالفت كند و موساى عقل و تقواى خود را اطاعت كند.

شرح حضرت اشاره فرموده كه هر كس را در باطن و در عالم صغير موسى و فرعونى است و اگر بخواهد مقام كمال موسوى را دريابد با فرعون نفس خود بين مخالفت كند و گرنه چون فرعون غرق درياى هلاك شود و اگر اطاعت موساى عقل و ايمان كند، كانند موسى به تحيت حضرت حق كه سلام على موسى و هرون فرمود و از مؤمنان خاصش خواند كه انهما من عبادنا المؤمنين(۵۴۱) سرافراز گردد و در آسمانهاى عوالم عقلى با موسى هم پرواز شود، پس خوشا به حال آن كه شر فرعون نفس و مطيع موساى عقل است.(۵۴۲)

۴۸۹- دل هاى پاك

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود،

قلوب العباد الطاهره مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر اليه؛(۵۴۳)

دلهاى پاك بندگان خدا محل نظر و عنايت خواست، پس هر كس دل را پاك از هوا كرد، خدا به او نظر افكند.(۵۴۴)

۴۹۰- بهترين مردم

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

خير الناس من طهر نفسه من الشهوات؛(۵۴۵)

بهترين مردم كسى است كه نفس خود را از شهوات حيوانى پاك دارد.(۵۴۶)

۴۹۱- مؤمنان حقيقى

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

للمؤمنين من ثلاث ساهات فساعه يناجى فيها ربه، و ساعه يحاسب فيها نفسه و ساعه يخلى بين نفسه و ادنيا فيما يحل و يجمل؛(۵۴۷)

مؤمنان حقيقى ساعات عمرشان را بر سه قسم كنند:

يك ساعت به مناجات با خداى خود خلوت مى كنند و يك ساعت به محاسبه نفس خود مى پردازند، و يك ساعت نفس را با لذتهاى حلال نيكو وا مى گذارند.(۵۴۸)

۴۹۲- پرهيز از لذات حيوانى

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

نزه نفسك عن دنس اللذات و تبعات الشهوات؛(۵۴۹)

نفس خود را از آلايش لذات حيوانى منزه ساز و از عاقبت بد شهوت پرستى بپرهيز.

شرح نفس ناطقه را از اعمال حيوانى كه موجب انس و ناپاكى اوست منزه ساز كه آن لذات سبب حرمان از لذات روحانى است و نيز از عاقبت زشت و رسوايى و زيان كارى شهوترانى بپرهيز و نفس قدسى را از عادات و تخيلات زشت حفظ كن.

در كله ديگر فرمود:

اصل گمراهى اطاعت از شهدت نفس، و مبدا هر سعادت مخالفت هواى نفس است.(۵۵۰)

۴۹۳- جنگ با هواى نفس

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

طوبى لمن كابد هواه وكذب مناه و رمى غرضا و احرز عوضا؛

خوشا بر حال آن كه با هواى نفس بجنگد و آمال و آرزوهاى موهوم دنيا را تكذيب كند و متاع فانى ناچيز عالم ماده را از نظر بيفكند تا در عوض لذاتى كه از قوه ادراك برتر است درنيابد.

۴۹۴- تهذيب نفس

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

الاشتغال بتهذيب النفس اصلح؛

صالح ترين و بهترين كار در عالم به تهذيب نفس ناطقه پرداختن است.(۵۵۱)

بخش پنجم: نهج البلاغه تجليگاه كلام و بيان اميرالمؤمنينعليه‌السلام  

۴۹۵- زيبايى كلام علىعليه‌السلام

در ميان ائمه اطهارعليه‌السلام ، جناب اميرالمؤمنين زبان خاصى دارد، به طورى كه اگر مسى در روايات كار كشته و رحمت كشيده باشد، حتى اگر سند روايى را نگاه نكند، به متن روايت كه نگاه كند، مى فهمد كه اين زبان، زبان اميرالمؤمنين است. بنده خودم كه داشتم كافى را اعراب گذارى مى كردم وقتى مى رسيدم به گفتار اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى ديدم طورى ديگر است.

چه بسا بارها پيش آمد كه هنوز به سند روايت مراجعه نكرده، روايت را مى خوانديم، مى ديديم كه بوى گفتار اميرالمؤمنين را مى دهد، وقتى مى گشتيم و سند را نگاه مى كرديم، با تعجب مى ديديم گفتار اميرالمؤمنين است.(۵۵۲)

۴۹۶- عظمت كلام علىعليه‌السلام

مرحوم آخوند ملاصدرا در شرح اصول كافى مى گويد: بارالها! توفيق فهم اين روايات را به ما محبت فرما. اين ملاصدرا است. ملاصدراها خيلى بايد افتخار كنند كه به زبان منطق وحى، به زبان اميرالمؤمنين آگاهى پيدا كنند اينها را اميرالمؤمنين ارتجالا بيان فرموده اند، در عين حال كسى نشنيده و احدى حكايت نكرده است كه كسى به اين پايه و بدين عظمت حرف بزند.(۵۵۳)

۴۹۷- نهج البلاغه كلام على است!

آقا جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام يك لطفى! فرموده كه بله: خطبه هاى نهج البلاغه از اميرالمؤمنين نيست، اينها را سيد رضى انشاء كرده و به ايشان نسبت داده است. كه حرفش نماند، خوب، آقاى جرجى زيدان! آقاى عزيز! كسى كه چنين ذهنى داشته باشد، اين حرف خودش را چرا به ديگرى نسبت بدهد؟ آدم دو بيت شعر مى گويد، چه قدر مى بالد و چه كار مى كند! به هر حال اين حرف جرجى زيدان ايجاب كرد كه بنده به دنبال استاد نهج البلاغه بگردم، همه را از ماخذى پيدا كنم كه پيش از سيد رضى باشد. در اين كار خيلى زحمت كشيدم، تا الان حدود دوسوم اسناد نهج البلاغه را جمع آورى كرده ام.

از كسانى كه پيش از سيد رضى بوده اند، از ماخذ، از كتابها، از جوامع روايى كه هنوز سير رضى به دنيا نيامده بود، پدرش و جدش هم به دنيا نيامده بودند، كه آقاى جرجى نگويد كه اينها را آقاى شريف رضى انشاء كرده و به ايشان نسبت داده است. حالا ما زبان طعن و دشنام نداديم و غلط هم هست كه آدم به مردم اهانت كند، اما شايد ديگرى به آقاى جرجى زيدان بگويد: شما تاريختان را بنويسيد، چه كار داريد به اين حرفها.

يكى از كارهاى ما راجع به نهج البلاغه است و اين كارها را كرده ام و ماخذش را به دست آورده ام. و كار ديگرى كه بنده انجام داده ام، اين است كه نهج البلاغه را از اول تا آخر از روى نسخه هايى كه داشتم، در مقايسه با نسخه هايى كه به يك واسطه از خط جناب سير رضى نوشته شده است، تصحيح كرده ام.(۵۵۴)

۴۹۸- كلمات قصار

نخستين كسى كه جامع كلمات قصار امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است، ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ صاحب بيان و تبيين متوفى ۲۵۵ ه. ق است.

جاحظ صد كلمه از كلمات قصار امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را انتخاب كرده است، و آن را مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ناميده است. و در وصف آن گفته است:

كل كلمه منها تفى بالف من محاسن كلام العرب؛ يعنى هر كلمه آن وافى به هزار كلام نيكوى عرب است.(۵۵۵)

۴۹۹- زبان همه فهم علىعليه‌السلام

اينجا قهرا سوالى مى شود كه چرا اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطب و مواعظ به اصطلاح اهل علم و حكمت سخن فرموده، با اين كه روش انبيا و اولياء بر اين است كه به زبان ساده كه همه مردم بهره مند شوند سخن برانند. چون اگر بنا بود انبياء مانند حكما و علما به اصطلاحات علمى مطالبى بيان كنند البته مطالب حقه مستور مى ماند و شايع نمى گرديد.

چنان كه حكماى يونان بسيار موحد بودند، مع ذالك نتوانستند اهل يونان را از بت پرستى نجات دهند. تا زمانى كه حضرت عيسىعليه‌السلام مبعوث به رسالت شد و او تمام روم و يونان و مصر را موحد نمود؛ چون زبان حضرت عيسى زبان عوام فهم بود و به زبان خودشان براى آنها ثابت كرد كه بت پرستى غلط است، اما افلاطون و ارسطو به ادله عقليه و برهان فلسفى مى خواستند ثابت كنند، مردم دليل فلسفه نمى فهمند.

در جواب اين سوال بايئ گفت: مجهولات بر دو قسم است: يك وقت حقيقت يك مطلبى بر شخصى مجهول است. يك وقت حقيقت معلوم است ليكن اسم آن معلوم نيست. علم فلسفه يا علم فقه نظير علم نجارى و بنايى است.

همين طور كه نجار و بناى ماهر بين خودشان يك اصطلاحاتى دارند كه شخص خارج ملتفت نمى شود، مثلا تخته نازكى كه پايين درها قرار مى دهند به جاى شيشه كه بالاى در است مى گويند: تنكه و دو تخته پهن كه اين طرف و آن طرف هر لنگه درى است با هو مى گويند، همچنين بنا مى گويد: پكفته، اسپر، قناس، آماده، كشته، كلوئى، مجردى، يا آهن سازها مى گويند: واريخته، شيروانى، سگ دست، خرپا، مترى، حمال.

اينها يك مطالبى نيست كه ديگران حقيقت معنايش را ندانند بلكه نمى دانند اين اسم از براى اين معنى است. آن تخته نازك زير شيشه را همه روز در خانه مى بينند ولى نمى دانند اسمش تنكه است يا آن تخته ديگر اسمش باهو است. سقفهايى كه با آهن درست مى كنند همه ديده اند كه بعضى خرپشته است وسطش برآمدگى دارد و اطرافش سرازير است و اندى سراشيب مانند سباطها، اولى شيروانى است، دويمى واريخته.

پس همه معنى را فهميده اند فقط اسمش را نمى دانسته اند، حكما و علما هم همين طور، گاهى الفاظى استعمال مى كنند كه وقتى عارى از اصطلاح مى شنود مثل علت و معلول و ناسوت و ملكوت و جبروت، واجب، ممكن، ممتنع، وجود و ماهيت گمان مى كند چيزهايى است كه اصلا قابل فهم نيست.

گويند بى جهت اين حرفها را مى زند. ولى اين طور نيست، معنى واجب و ممكن و وجود و ماهيت را تمام مردم فهميده اند و از بچگى در خاطره شان هست؛ منتها اسمش را نمى دانند. فى الجمله تنبيهى كافى است براى اين كه مطلب را ملتفت شوند. مثلا فعلا جوانها با هوش شده اند، مثل سابق نيست كه تا به آنها بگويى ساز بد است قبول كنند، بلكه مى پرسند به چه جهت اين كارها بد است؟ انسان پاى ساز بنشيند، صداى خوش از آن بيرون بيايد و انسان لذت ببرد چه بدى دارد؟ همين كه مى پرسد چرا؟ علت آن را مى پرسد، پس اين جوان معنى علت و معلول را فهميده و دانسته بدى ساز معلول است و يك علتى مى خواهد، ولو اسم علت و معلول را نداند. مثل ما كه اسم باهو و تنكه را نمى دانيم و همچنين به يك خانم متمدن كه بگويى زن نبايد بدون اذن شوهر از خانه بيرون بيايد كه در هر قدمى ملائكه او را لعنت مى كند، يا فلان طور جوراب و فلان كفش را نبايد بپوشد. فورا مى گويد چرا و براى چه؟ پس معلوم مى شود اين خانم هم معنى علت را فهميده است. بايد در جواب گفت: علت اين امور آن است كه خاتم انبيا كه مطلع بر مصالح و مفاسد امور است كه خاتم انبيا و مى دانسته چه كار مضر بوده است - مانند طبيب حاذق - از اين كارها منع كرده و نبايد علت منع او را پرسيد. همچنانكه وقتى نزد طبيب مى روى و نسخه مى گيرى علت آن را نمى پرسى كه مرض من چيست و به چه جهت اين دوا را دادى؟

در معنى واجب و ممكن و ممنتع نيز همين طور است. به طفل اگر بگويى اين كفش را كه كوچك تر از پاى تست بپوش، مى گويد نمى شود. همين معناى ممتنع الوجود است، ما هم مى گوييم براى دنيا خدا واجب الوجود است و همين طور كه رفتن پاى طفل در كفش تنگ محال است، همين طور بودن خداى ديگرى در عالم محال است.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام گرچه به روش حكماء استدلال مى فرمايد، وليكن به زبانى است كه هم حكيم و فيلسوف از آن مطلب مى فهمد و استفاده مى كند و هم آن عربهايى كه پاى منبر نشسته بودند شيفته مى شده و از آن استفاده مى كرده و غالبا مى نوشته اند.

چه طور، كيف تمتم صفات مستقره را مى گويند كه لا يقتضى قسمه و لا نسبه لذاته مثلا سفيدى صفت ديوار است كيفى است از كيفيات، سردى صفت آب است، اعتدال قامت صفت سرو است، طول قامت و خوش ‍ رويى و وجاهت كه از صفات انسان است؛ اينها تمام كيف هستند.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد: هر كس يكى از اين صفات را براى خدا ثابت كند، مثل اين كه صاحبان ملل فاسده گفته اند: خداى ما به صورت بتى است مثل اعراب و هندوها، يا مثل مجسمه و حنابله كه گفته اند: خداى ما به صورت جوان خوشگلى است، يا آن كه نور است، يا مثل اشاعره كه قائل شده اند به قدماى ثمانيه، تمام اينها سبب مى شود كه انسان موحد نباشد.

موحد آن است كه هيچ از اين صفات را براى حق ثابت نكند و بگويد:

خداوند بالا و پستى تويى

ندانم چه اى آنچه هستى تويى

به هستيش بايد كه خستو شوى

زگفتار بيكار يكسو شوى

دليل اين است كه موحد نيست، اين كه صفت غير از موصوف است. ايمان غير از خود مؤمن است، عدالت غير از خود عادل است. شخصى مؤمن نيست مى آيد دليل مى شنود و مؤمن مى گردد. فاسق موعظه مى شنود، گفت و گوى بهشت و جهنم به گوشش مى رسد، عادل مى شود و توبه مى كند. اگر خداوند هم اين طور صفت داشته باشد آن وقت مركب مى شود از ذاتى و صفتى.(۵۵۶)

۵۰۰- آرزوى زيبا

يكى از سخنان شيرينى كه استاد عزيز ما حضرت آيت الله علامه بزرگوار جناب حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى رضى الله عنه بسيار آن را به زبان مى آورد، اين بود كه: برويم در بهشت و نهج البلاغه را خدمت اميرالمؤمنين در بهشت بخوانيم و ببينيم آقا چه فرموده اند و در ارتباط با نظام خلقت هستى چه مى فرمايند.(۵۵۷)

۵۰۱- خطبه حضرت علىعليه‌السلام

يكى از خطبه هاى حضرت علىعليه‌السلام است: اكنون كه در فراخى بقا هستيد (كنايه از اين كه زنده ايد) و نامه هاى اعمال گسترده است و پيچيده نشده، و توبه پهن است و در آن بسته نشد (كنايه از اين كه هنوز اجل شما فرا نرسيده) و آن كه از حق تعالى و فرمان او پشت كرده و خوانده مى شود كه برگرد و به سوى ما بيا، و آن كه بد كرده است اميدوارى به او داده شد كه اگر دست از بدى بردارد و به خوبى گرايد و تدارك كند از او پذيرفته است و عاقبت به خير خواهد بود، پس كار كنيد و تلافى گذشته نماييد، پيش از آن كه مرگ گريبان شما را بگيرد و چراغ عمل خاموش گردد و طناب عمر بريده شود و وقت به سر آيد و فرصت از دست رود و در توبه بسته شود، و فرشتگان اعمال دست از كار بكشند و به آسمان برشوند (كنايه از اين كه تن به كار دهيد پيش از آن كه عمر به سرآيد و مرگ به در آيد) و بايد بگيرد از زنده براى مرده (يعنى تا زنده است كارى كند كه پس از مردن او را به كار آيد) و از دنياى فانى براى سراى جاودانى، يا از بدن فانى براى روح باقى، و از رونده و گذرنده براى دائم هميشگى (يعنى از دنيا براى عقبى با از تن براى جان)

مردى كه از خدا بترسد و حال آن كه تا هنگام اجل فرصت دارد و عمل او مرد نظر است (يعنى تا زنده است به عمل كوشد و براى روز تنگدستى خويش كارى كند) مردى كه چارپاى سركش نفس را لگام زده و مهار كرده، پس به لگامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارش به سوى طاعت خدا مى كشاند.(۵۵۸)

۵۰۲- نمونه بارز معارف

در ميان جميع صحابه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله از كسى جز اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در بيان معرف حقه الهى صاحب اين همه گفتار بدين صورت كه نهج البلاغه نمونه بارز آن است نقل نشده است واحدى نشان نداده است.(۵۵۹)

بخش ششم: تمجيد و فضيلت علم و دانش 

۵۰۳- معلم قرآن علىعليه‌السلام

در كافى از علىعليه‌السلام در ذيل خطبه دويست و هشتم نهج البلاغه است: و در هر روز و شب، يك بار رسول خداعليه‌السلام وارد مى شدم و ايشان با من خلوت مى كرد و هر چه مى كرد من نيز بودم و اصحاب رسولعليه‌السلام مى دانند كه بيش از آن كه من به خانه حضرت روم، او به خانه من مى آيد و بعضى اوقات كه بر او وارد مى شدم در خانه با من خلوت مى كند، نه فاطمه و نه احدى را فرزندانم را بيرون نمى كرد. و چون پرسش ‍ مى كردم جواب مى داد و چون سكوت مى كردم و مسائلم پايان مى يافت، ايشان شروع به سخن مى كرد، و هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد جز آنكه آنرا بر من قرائت مى كرد و بر من املا مى فرمود و من با خط خود مى نوشتم و تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عامش را به من مى آموخت. برايم از خداوند در خواست نمود كه در فهم و حفظ آن موفق شوم، لذا هيچ آيه اى را از كتاب خدا و هيچ علمى را كه بر من املا فرمود و من نوشتم، از زمانى كه برايم دعا فرمود فراموش نكرده ام و او (در آموختن من) هيچ چيزى را كه خداوند بدو آموخته بود از حلال و حرام و امر و نهى، كان اءو يكون، و هيچ كتابى كه پيش از او نازل شده، از طاعت و معصيت، ترك نكرد، جز آن كه آن را به من آموخت و من حفظش كردم؛ پس ‍ حتى يك حرف از آن را نيز فراموش نكردم. دستش را بر سينه ام نهاد و از خداوند درخواست نمود كه قلبم مملو از علم و حكمت و نور شود.

من خطاب به ايشان عرض كردم: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! از زمانى كه مرا دعا فرموده ايد، چيزى را فراموش نكرده و چيزى بر من فوت نشده است. آيا به نظر شما از اين پس من چيزى را فراموش خواهم كرد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خير! نه تو بيم فراموشى خواهم داشت و نه جهل!(۵۶۰)

۵۰- اشباع ظرف علم

كلمه حكمت دويست و پنجم نهج البلاغه از برهان المتاءلهين اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام چنين است:

كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به؛ هر ظرف جسمانى به آنچه كه در آن نهاده شد گنجايش آن تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش آن بيشتر مى گردد.(۵۶۱)

۵۰۵- كشاورزان معارف

جناب اميرالمؤمنين حضرت وصىعليه‌السلام در نهج البلاغه مى گويد: كه و يزرعوها فى قلوب اشباههم(۵۶۲) اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام علما را زارع و كشاورز معرفى فرمود كه بذرهاى معارف را در مزرعه ها - كه جان نفوس ‍ مستعد، مزرعه اين كشاورزان است - در اين مزرعه ها پاشيدند، يكى پس از ديگرى دين خدا را به قلمشان به زبان و تدريس و تربيت و تأدیبشان حفظ كرده اند.(۵۶۳)

۵۰۶- بدا به حال اين شخص!

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: من ساوى يؤ ماه فهو مغبون؛(۵۶۴) كسى كه دو روزش يكسان باشد، مغبون است.

يعنى ضرر معنوى كرده است. جوانى كه ديروز و امروزش در سرمايه علوم و معارف يكسان باشد، خودش را ارزان فروخته است، تا چه رسد كه خداى ناخواسته به قهقرا برد، يعنى امروزش بدتر از ديروزش باشد، اين ديگر بدا به حالش!(۵۶۵)

۵۰۷- دانشمندان زارع جامعه

كتاب به معنى سفره غذاهاى معنوى انسانها و به خصوص نسل جوان اجتماع است. لاجرم كتاب بايد انسان ساز بوده و در تشكيل مدينه فاضله نقش داشته باشد؛ و غرض و ايده نويسنده كتاب، نشر بذر معارف در نفوس ‍ مستعد باشد.

امام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دانشمندان را به زارع تشبيه فرموده است، و دلهاى پذيراى معارف را به مزرعه، چنان كه در نهج البلاغه فرموده است:

يحفظ الله تهم حججه وبيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم.(۵۶۶)