سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد ۱

سيرى در رساله حقوق امام سجاد15%

سيرى در رساله حقوق امام سجاد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام سجاد علیه السلام

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23001 / دانلود: 4886
اندازه اندازه اندازه
سيرى در رساله حقوق امام سجاد

سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد ۱

نویسنده:
فارسی

سيرى در رساله حقوق امام سجادعليه‌السلام

(جلد اوّل)

مؤلف: حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى (دامت بركاته)

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از تفسیرها، ذیل آیه (ان تقول نفس یا حسرتی علی ما فرت فی جنب الله ) (یعنی آنگاه ، هر نفسی به خود آید و فریاد و احسرتا! برآرد و گوید: وای بر من ! که امر خدا را فرو گذاشتم و در حق خود ظلم و تفریط کردم - سوره - 39 - آیه 56) آمده است که : ابوالفتح بن برهانی ، در فقه سر آمد بود و بر عامه مردم پیشوایی داشت و مال فروانی گرد آورد و به بغداد رفت و تدریس نظامیه به او واگذار شد، و در همدان مرد هنگامی که وفات او نزدیک شد، به یارانش گفت بیرون رفتند، و تنها شد، به صورت خود می زد، و می گفت (یا حسرتنا علی ما فرطت فی جنب الله ) و خطاب به خود می گفت : یا ابا الفتح ! در طلب دنیا و کسب جاه ، و آمد و رفت به درگاه پادشاهان ، زندگی خویش تباه کردی آنگاه خواند:

از صاحبان دانش ، در شگفتم که : چگونه غافل ماندند؟ و جامه حرص ، به مهلک ها کشاندند چنان پیرامون ستمگران می گردند، که گویی به هنگام مناسک ، پیرامون خانه خدا در گردشند و پیوسته این آیه تکرار می کرد، تا جان داد

مؤلف گوید: از این گونه مردن ، به خداپناه می بریم ! و از او در خواست می کنیم که بر ما منت نهد، و توفیق رهایی از این وبال و گمراهی عطا فرماید .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است

ای آن ، که تو را رونق و تازگی ست ! من ، راز تو را هرگز فاش نخواهم کرد با دل من ، هر چه خواهی ، کن ! که شنونده فرمانبر توام دلم ، بردبارست و بر هر چیز شکیباست و می پندارد که رهاست .

ترجمه اشعار عربی

ابو نواس گفت :

کوزه را شکست و زمین را از باده ، سیراب کرد فریاد زدم : مسلمانم ! و ای کاش که خاک بودم !

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است : سماعی که به وجد آرد، مباحست و گرنه حرامست کسی را که خوشی سخن شما به اشتیاق آورد، بر او سرزنشی نیست .

شگفت نیست : اگر عشق ، او را پراکنده خاطر سازد، زیرا، عاشق ، آراسته نیست .

عاشق ، از دیر باز، تا آنگاه که از شیر باز گرفته می شود، از عشق سیراب می شود .

و اشتیاقست که او را به هر سو می کشاند، و گرنه در تمامی هستی نمی گنجد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از بهائی (وفات 1030 ه)

کردیم دلی را که نبد مصباحش

در خانه عزلت ، از پی اصلاحش

وز فر من الخلق بر آن خانه زدیم

قفلی ،که نساخت قفلگر مفتاحش

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

جاحظ گفت به همراه (محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی ) بودم و او، از سامراء به بغداد می رفت و آب دجله در نهایت زیادی بود با هم در کشتی نشستیم محمد دستور داد، باده آوردند و نوشیدیم سپس دستور داد تا در میان ما و کنیزکانش پرده ای آویختند و به آنان دستور خواندن داد و یکی از آنان خواند:

روزها به جدایی و سرزنش می گذرد روزگار بر ما می گذرد و ما را خشمگین می کند .

نمی دانم : آیا من این ویژگی دارم و یارانم چنین اند ؟

سپس ساکت شد و کنیزک دیگر خواند:

به عاشقان رحمی کنید! بویژه آنان که یاوری ندارند تا کی باید آنها از هم دور بمانند و مهجور؟ و از دوستان آزار بینند، به جفایی که برآنان می رانید .

پس ، یکی از آنان گفت : ای بد کاره ! پس چه می کنید؟ و او گفت : چنین کنند و آنگاه ، دست در پرده زد و درید و همچون ماه تابید و خویش را به دجله در انداخت .

بر بالای سر محمد، غلامی رومی ایستاده بود، با چهره ای زیبا و بادبزنی در دست ، که او را باد می زد او نیز خویش را به دجله افکند و چنین خواند:

بعد از تو، بقا را فایده ای نیست و مرگ ، بهترین رازدار عاشقانست .

و با آب دست در آغوش کردند و کشتیبانان در پی آن دو، خویش در آب افکندند اما نجات آن دو میسر نشد و آب ، آنان را در ربود و رفتند که خدایشان بیامرزاد !

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از تفسیرها، ذیل آیه (ان تقول نفس یا حسرتی علی ما فرت فی جنب الله ) (یعنی آنگاه ، هر نفسی به خود آید و فریاد و احسرتا! برآرد و گوید: وای بر من ! که امر خدا را فرو گذاشتم و در حق خود ظلم و تفریط کردم - سوره - 39 - آیه 56) آمده است که : ابوالفتح بن برهانی ، در فقه سر آمد بود و بر عامه مردم پیشوایی داشت و مال فروانی گرد آورد و به بغداد رفت و تدریس نظامیه به او واگذار شد، و در همدان مرد هنگامی که وفات او نزدیک شد، به یارانش گفت بیرون رفتند، و تنها شد، به صورت خود می زد، و می گفت (یا حسرتنا علی ما فرطت فی جنب الله ) و خطاب به خود می گفت : یا ابا الفتح ! در طلب دنیا و کسب جاه ، و آمد و رفت به درگاه پادشاهان ، زندگی خویش تباه کردی آنگاه خواند:

از صاحبان دانش ، در شگفتم که : چگونه غافل ماندند؟ و جامه حرص ، به مهلک ها کشاندند چنان پیرامون ستمگران می گردند، که گویی به هنگام مناسک ، پیرامون خانه خدا در گردشند و پیوسته این آیه تکرار می کرد، تا جان داد

مؤلف گوید: از این گونه مردن ، به خداپناه می بریم ! و از او در خواست می کنیم که بر ما منت نهد، و توفیق رهایی از این وبال و گمراهی عطا فرماید .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است

ای آن ، که تو را رونق و تازگی ست ! من ، راز تو را هرگز فاش نخواهم کرد با دل من ، هر چه خواهی ، کن ! که شنونده فرمانبر توام دلم ، بردبارست و بر هر چیز شکیباست و می پندارد که رهاست .

ترجمه اشعار عربی

ابو نواس گفت :

کوزه را شکست و زمین را از باده ، سیراب کرد فریاد زدم : مسلمانم ! و ای کاش که خاک بودم !

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است : سماعی که به وجد آرد، مباحست و گرنه حرامست کسی را که خوشی سخن شما به اشتیاق آورد، بر او سرزنشی نیست .

شگفت نیست : اگر عشق ، او را پراکنده خاطر سازد، زیرا، عاشق ، آراسته نیست .

عاشق ، از دیر باز، تا آنگاه که از شیر باز گرفته می شود، از عشق سیراب می شود .

و اشتیاقست که او را به هر سو می کشاند، و گرنه در تمامی هستی نمی گنجد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از بهائی (وفات 1030 ه)

کردیم دلی را که نبد مصباحش

در خانه عزلت ، از پی اصلاحش

وز فر من الخلق بر آن خانه زدیم

قفلی ،که نساخت قفلگر مفتاحش

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

جاحظ گفت به همراه (محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی ) بودم و او، از سامراء به بغداد می رفت و آب دجله در نهایت زیادی بود با هم در کشتی نشستیم محمد دستور داد، باده آوردند و نوشیدیم سپس دستور داد تا در میان ما و کنیزکانش پرده ای آویختند و به آنان دستور خواندن داد و یکی از آنان خواند:

روزها به جدایی و سرزنش می گذرد روزگار بر ما می گذرد و ما را خشمگین می کند .

نمی دانم : آیا من این ویژگی دارم و یارانم چنین اند ؟

سپس ساکت شد و کنیزک دیگر خواند:

به عاشقان رحمی کنید! بویژه آنان که یاوری ندارند تا کی باید آنها از هم دور بمانند و مهجور؟ و از دوستان آزار بینند، به جفایی که برآنان می رانید .

پس ، یکی از آنان گفت : ای بد کاره ! پس چه می کنید؟ و او گفت : چنین کنند و آنگاه ، دست در پرده زد و درید و همچون ماه تابید و خویش را به دجله در انداخت .

بر بالای سر محمد، غلامی رومی ایستاده بود، با چهره ای زیبا و بادبزنی در دست ، که او را باد می زد او نیز خویش را به دجله افکند و چنین خواند:

بعد از تو، بقا را فایده ای نیست و مرگ ، بهترین رازدار عاشقانست .

و با آب دست در آغوش کردند و کشتیبانان در پی آن دو، خویش در آب افکندند اما نجات آن دو میسر نشد و آب ، آنان را در ربود و رفتند که خدایشان بیامرزاد !


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20