سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد ۲

سيرى در رساله حقوق امام سجاد0%

سيرى در رساله حقوق امام سجاد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام سجاد علیه السلام

سيرى در رساله حقوق امام سجاد

نویسنده: آيت الله ميرسيد محمد يثربى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16907
دانلود: 3535


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16907 / دانلود: 3535
اندازه اندازه اندازه
سيرى در رساله حقوق امام سجاد

سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد 2

نویسنده:
فارسی

۱۸ - حقّ رعيت

وَ اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بالسُّلطانِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّهُم صاروا رَعِيَّتِك لِضَعفِهم و قوَّتك فيَجِبَ اءن تَعدِلَ فيهِم و تكون لَهم كالوالِد الرَّحيم و تغفر لَهم جَهلَهُم و لا تُعاجِلهم بالعُقوبَةِ و تشكر اللَّه عزَّ و جَلَّ على ما آتاك منَ القُوَّة عليهم.

«و امَّا حقّ رعيّتى كه تو بر ايشان قدرت دارى، اين است كه بدانى آنان به دليل ضعف و ناتوانى خود و قدرت تو رعيت تواند، پس واجب است كه با ايشان به عدالت رفتار كنى و برايشان پدرى مهربان باشى و نادانى و جهالتشان را ببخشايى و در كيفر و عقوبت شان عجله نكنى و به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است، شكرگزارى كنى و سپاس گويى».

در بحثى كه درباره حقوق سلطان و فرمانروا داشتيم بيان كرديم كه در موضوع قدرت و حكومت، اولين و اساسى ترين مطلوب شارع و آيين مقدس اسلام، نگرش صحيح و تلقى مثبت از قدرت است؛ يعنى در رعايت حقوق ملت و رعيت شرط اول اين است كه حاكم بداند اين اقتدار از آن او نيست، بلكه هديه و عطاى الهى است. اگرچه امامعليه‌السلام در اين سخن مى فرمايند:

فاءَن تَعلَم اءَنَّهم صاروا رَعِيَّتِك لضعفهم و قوَّتك.

ولى در خاتمه سخن مى فرمايند كه خدا را شكر گزاريد.

على ما آتاك من القُوَّة عليهم.

يعنى ايشان محكومند و خدا حاكم است. اين هديه و اعطاى الهى امانتى است كه خداوند مانند همه مواهب عينى ديگر اعطا كرده است. در آن سخن، تعبير امام سجادعليه‌السلام خطاب به مردم و يا رعايا اين بود كه:

اءَنَّهُ مُبتَلى فيك.

در نامه حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام به مالك اشتر خطاب به او به عنوان حاكم و فرمانروا مى فرمايند:

وابتلاك بهم(۷۳) .

دو عبارت ناظر به يك معنى است و آن اين كه تو بر آنها قدرت دارى و آنها مقهور تواند و قدرت نزد تو امانتى است. ميزان امانتدارى تو با واگذارى اين امانت سنجيده مى شود. رعيت و زعامت بر آنها نيز امانت است و رعايت حقوق ملت، نشان امانتدارى است.

آنچه كه در بيان امامعليه‌السلام ذكر شده و از آن گفتگو خواهيم كرد، راه و رسم صحيح امانتدارى است كه به ما مى آموزد و اگر انسان به اين آموخته ها توجه و عمل كند، خواهد توانست از عهده امتحان الهى برآيد و اين امانت را به امين بعد از خود بسپارد، ولى اگر نگاه و باورش به حكومت باور و نگاهى ديگر بود، يعنى سلطه و اقتدار را طعمه و لقمه اى شيرين و لذيذ براى كام جويى و ارضاى نفسانيات تلقى كرد و مردم را محكوم و برده خود دانست، در همان گام نخست، سقوط خواهد كرد و هرگز اين تعليمات چه به صورت اوامر و نواهى شرعى و چه به شكل نصايح اخلاقى و حتى به صورت قوانين مدون حقوقى كه در جهان امروز متعارف است، هيچ كدام او را به مسير صحيح و امانتدارى تام و كامل هدايت نخواهد كرد. به همين دليل است كه لغزش ها، قتل ها، ستمگرى ها و تجاوزات بسيار را به اموال و نواميس ملت ها از ناحيه صاحبان قدرت چه در گذشته دنيا و چه در جهان معاصر مشاهده مى كنيم.

روشن است كه ريشه همه اين انحرافات همان نكته مورد بحث ما است كه اگر انسان نگرش و تلقى خود را از حكومت تصحيح نكند، شايسته احراز حاكميت نبوده و هيچ وقت امانت دار خوبى نخواهد بود. از اين رو در معارف ما براى حاكم شرايط بسيار سخت و سنگينى ذكر شده است كه به نظر ذكر آنها هيچ جنبه تعبدى ندارد، بلكه منشا بديهى و روشن عقلى دارد. عدالت و علم دو شرط لازم و ضرورى براى حاكم است؛ يعنى او قبل از آن كه بخواهد مجرى عدالت باشد؛ بايد به عدالت رفتار كند. به تعبير امام سجادعليه‌السلام :

فيجبُ اَن تَعدِلَ فيهم.

وظايف حاكم

وظايف حاكم بسيار است، يكى از اين وظايف اجراى عدالت است و قبل از آن لازم است مواضع، موازين و ابزار عدالت را بشناسد. و بايد بر جريان عدالت وقوف كامل داشته باشد؛ يعنى نسبت به همه قوانين و مقررات آگاهى داشته باشد.

ديگر اين كه اين صفت به صورت ملكه و خصيصه نيرومند اخلاقى در شخص او محقق شده باشد و به اين صفت، متصف و شناخته شود. بنابراين، در اولين قدم لازم است كه در تنظيم رابطه نفسانى خود با خداى عادل باشد. حد و مرز قانونى نفسانيت خود را بشناسد و مراعات كند. اگر اين حدود را بشكند فاسق است و چنين كسى صلاحيت منصب حكومت را ندارد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كلمات قصار خود مى فرمايند:

مَن نَصَبَ نفسَهُ للنَّاس اِمَاما فَليَبداء بِتَعليمِ نَفسِه قَبلَ تَعلِيمِ غَيرِهِ وَليَكُن تَاءدَيبُهُ بِسيرته قبل تاءدِيبِهِ بِلِسَانِهِ(۷۴) .

«كسى كه مى خواهد رهبر و فرمانرواى مردم باشد، بايد نفس خود را آموزش دهد و خود را تاديب كند تا اين كه در مقام حكومت دارى به جاى زبان، روش و منش او آموزنده باشد».

پس انسانى كه حاكم مى شود، بايد نگاه و تلقى خود را به حكومت صحيح كند و به آن به عنوان امانت نگاه كند و خود را موظف به اداى وظيفه بداند. در مقام دوم، رابطه خود را با نفسانيت و اميال و هواهاى نفسانى خويش به صورت صحيح تنظيم نمايد تا بدين وسيله استعداد و لياقت لازم را به دست آورد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

اءنَّكم اءن اُمِرتُم عِلِيكُم الهَوى اءصَمَّكم و اءعمالكُم و اءرادَكُم(۷۵) .

«اگر شما هواى نفس را بر خود مسلط كرديد هم كر مى شويد و هم كور؛ و به مراحل پست حيوانى سقوط مى كنيد».

بنابراين، آنچه ضرورت دارد تكامل عقل، انديشه و ايمان است. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سخنى كه در تفسير «دُرّالمنثور» ذكر شده است مى فرمايند:

لَن يَستَكمِلُ مؤمن اِيمَانُه حتَّى يكونَ هَوَاه تَبَعا لَما جئتكم بِهِ(۷۶) .

«هيچ مؤمنى به تكامل ايمانى نمى رسد، مگر اين كه هواى نفس خود را پيرو دستوراتى قرار دهد كه من براى شما آورده ام».

يعنى دين بايد امير هواى نفس و فرمانرواى نفس انسانى و حاكم بر غرائز و تمايلات او باشد و عدالت كه اوج ايمان است با حصول اين شرايط ميسر مى شود.

بنابراين، كسى كه نتواند مالك نفس خود باشد، هرگز نخواهد توانست برپاكننده عدل باشد؛ به عبارت ديگر، كسى شايسته فرمانروايى بر امت است كه سلطه خود را بر نفسش آزموده باشد و از آن پيروز و سربلند بيرون آمده باشد؛ چرا كه اگر روح عظيم انسان در مقابل يك حادثه كوچك شكست خورده، و به پستى و مذلت كشيده شود و تن به گناه دهد، يقينا در مقابل حوادث اجتماعى دچار گناه و خطا مى شود.

معانى عدالت

بعد از اين مقدمه، لازم است پيرامون معناى كلمه عدل و عدالت كمى تفحص كنيم:

در كتاب هاى لغت، معانى متعددى براى عدالت و عدل ذكر شده است كه شايد اين معانى از لحاظ مفهوم با هم مترادف باشند؛ اما در مصداق تفاوت دارند.

بعضى عدالت را به معناى مساوات ذكر كرده اند و بعضى به معنى موازنه و توازن آورده اند كه اين هر دو معنى در «مفردات راغب» ذكر شده است؛(۷۷) ولى يك معنى جامعى ارائه شده، كه مى گويد:

اِعطاء كُلّ ذى حقّ حقَّه.

«حقّ هر صاحب حقى را دادن».

همان طور كه بيان شد براى هر يك از اين معانى، مصاديقى متصور است؛ مثلا مصداق كامل رعايت توازن، جهان خلقت و آفرينش است. اگر جهان و آفرينش تعادل و توازن نداشت، استوار و پابرجا نمى بود. قرآن در سوره مبارك الرّحمان مى فرمايد:

والسماء رفعها و وضع الميزان(۷۸) .

«و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن) گذاشت».

مرحوم فيض، در ذيل اين آيه شريفه در «تفسير صافى» اين روايت را از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده كه حضرت فرمودند:

بِالعدلِ قامَتِ السّموات و الارض(۷۹) .

«آسمان ها و زمين به وسيله عدالت استوار و پابرجا و موزون است».

نقطه مقابل اين معناى عدل، عدم تعادل و عدم تناسب است.

معناى ديگر عدل كه در لغت آمده است تساوى است، شايد مصداقش تساوى دو طرف دعوا در امر قضا باشد كه قرآن مى فرمايد:

انّ اللَّه يامر بالعدل و الاحسان(۸۰) .

«خداوند به عدل و احسان امر مى كند».

عدم رعايت مساوات درباره دو طرف دعوا و تمايل به يك طرف، ظلم و خروج از عدالت است. بر همين اساس، در شرايط محكمه و كيفيت قضا، در كتب فقهى ما مطالب زيادى آمده است؛ مثلا مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:

تَجبُ التَّسويةُ بين الخصمينِ و اءن تفاوتا شَرَفا وضعة فى السلام عليهما و ردِّه والجلوس والنَّظر اليهما و الكلام معهما والانصات والعدل فى الحكم و غير ذلك من انواع الاكرام(۸۱) .

«در محكمه، قاضى بايد بين دو طرف دعوا هرچند از نظر موقعيت اجتماعى با هم تفاوت داشته باشند، در سلام كردن و پاسخ سلام دادن، در نشاندن و در نگاه كردن به دو طرف دعوا و عدالت در حكم و ديگر انواع احترام و اكرام مساوات را رعايت كند».

بنابراين، عواملى كه ممكن است موجب تمايل قلبى و عاطفى قاضى به يكى از دو طرف دعوا شود، حداقل به صورت حكم كراهتى هم كه شده، منع گرديده است. مثلا تا هنگامى كه دعوا و مرافعه به انتها نرسيده، ممنوع است قاضى به مهمانى يكى از دو طرف دعوا برود و يا براى خريد خود به بازار برود و تصادفا از يكى از آنها خريد كند؛ كه طبعا ميل و علاقه اى بين او و فروشنده ايجاد شود كه اگر روزى گذار او به محكمه افتاد، نتواند نسبت به او عدالت را رعايت كند.

در داستانى تاريخى نقل شده است كه در زمان خليفه دوم روزى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام شكايت شد و حضرت به محكمه احضار شدند در محكمه حاكم گفت: يا اباالحسن! در كنار خصم خود قرار بگير! آثار تكدر و تاءثر در چهره اميرالمؤمنينعليه‌السلام آشكار شد. قاضى گفت: آيا از اين كه من تو را دعوت كردم كنار خصمت بنشينى متاثر شدى؟ حضرتعليه‌السلام فرمودند: تاثر من از اين است كه تو مرا با كنيه اباالحسن مخاطب قرار دادى، اما طرف ديگر دعوا را با اسم صدا كردى(۸۲) .

اين نكته قابل توجه است كه تساوى بين دو طرف دعوا، شرط عدالت در قضا است ولى روش و شيوه قضاوت غيرعادلانه تا آن جا استمرار پيدا مى كند كه تاريخ نوشته است در ماجرايى، هارون خليفه مقتدر عباسى بايد در محكمه حضور پيدا مى كرد و پاسخ مى گفت، اما فضل بن ربيع وزير مقتدر او براى شهادت به نفع خليفه به دادگاه آمد. قاضى شهادت فضل را نپذيرفت. وقتى هارون اعتراض كرد كه چرا شهادت فضل را نمى پذيرى؟ قاضى در مقابل خليفه، خيلى صريح و روشن مى گويد: خودم شنيدم كه فضل بارها مى گفت: انا عبد من عبيدك من بنده اى از بردگان خليفه هستم. اگر اين ادعا راست است، شهادت بنده درباره مولايش پذيرفته نيست و اگر دروغ مى گويد، شهادت دروغگو مقبول نيست.

به هر حال رعايت تساوى بين دو طرف دعوا از معانى ديگر عدالت است.

معناى سوم عدالت كه بايد وسعتش از دو معناى ديگر بيشتر باشد، رعايت استحقاق است. حتى در يك كلمه مى توان گفت كه: هدف آفرينش انسان در عالم تكوين و تشريع، عدالت است كه هم توحيد را شامل مى شود و هم نبوت را. در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:

يا بُنىَّ لا تُشرك باللَّه انَّ الشِّرك لظُلم عظيم (۸۳) .

«پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است».

براى خدا شريك قرار دادن، ظلم است و نقطه مقابل ظلم، عدل است.

بنابراين، توحيد عين عدالت است. در سوره مباركه حديد مى فرمايد:

لقد ارسلنا رسلنا بالبيِّنات و اَنزَلنا مَعَهُمُ الكتاب و الميزان لِيَقوم النَّاس بالقسط (۸۴) .

«رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

در اصل، ارسال رسل و انزال كتب و بعثت انبيا براى اقامه عدل است. معاد و قيامت هم عين عدل است. در سوره مبارك يونس مى فرمايد:

انَّهُ يَبدَؤُا الخَلق ثم يُعيده لِيَجزى الَّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط (۸۵) .

«او آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به عدالت جزا دهد».

اين عين قسط و عدالت است كه روزى براى محاسبه اعمال ديگران وجود داشته باشد. در آيه اى از سوره مباركه انبيا مى فرمايد:

و نَضَعَ الموازين القسط ليوم القيامةِ (۸۶) .

«ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم».

اصلا وجود قيامت و روز باز پسين براى اقامه عدل و قسط است؛ و امامت نيز عدل است به همان ملاكى كه نبوت عدل است. به هر حال همه قوانين عالم تشريع و عالم تكوين بر اساس اقامه عدل است. به تعبير اميرالمؤمنينعليه‌السلام در تاييد معناى سوم عدالت:

العدل يضع الامور مواضعها (۸۷) .

«عدل عبارت است از وضع هر چيزى در جايگاه خود».

والعدل سائس عامّ (۸۸) .

«عدالت، قانونى همگانى است».

حسن و قبح ذاتى

نتيجه عدل، بهره مندى و انتفاع همگان از يك نظام صحيح، متناسب و عادلانه است و اين از افتخارات شيعه است كه يكى از اصول اعتقادى آن عدل و عدالت است؛ در مقابل اهل سنت كه مذهب اعتقادى آنها اشعرى است.

اشعرى ها، حسن و قبح عقلى را نمى پذيرند؛ يعنى مى گويند: اساسا عقل نمى تواند هيچ نظرى نسبت به زشتى، زيبايى، خوبى و بدى افعال داشته باشد.

اشعرى ها قبل از بيان شرع، دركى نسبت به امور ندارند و فقط خوب مطلق و زيبايى محض را آن مى دانند كه شارع و دين بر آن صحه گذاشته است و شر و قبيح را آن مى دانند كه مورد نهى و نفرت شارع است؛ به اين معنى كه مى گويند اگر شر و قبيح هم مورد نهى قرار بگيرد، به شر و قبيح تبديل مى شود.

در مقابل اين تفكر، عدليه و اماميه مى گويند اين چنين نيست كه افعال نزد عقل ارج و منزلتى نداشته باشند، بلكه قبل از اين كه اصلا حكمى از ناحيه شارع به دست ما برسد، عقل، حسن و قبح ذاتى را درك مى كند.

اساسا محال است كه چيزى نزد عقل قبيح و زشت باشد؛ ولى شارع بدان امر كند و يا بر عكس، چيزى در محضر و پيشگاه عقل خوب و جميل باشد و شارع هرگز به وسعت احاطه شارع نيست. بنابراين، اگر امر و نهى به چيزى تعلق گرفت و ما نتوانستيم حسن و قبح آن را بفهميم، معنايش اين نيست كه آن امر و نهى واجد و يا فاقد حسن و قبح ذاتى و عقلى است.

بديهى است در موضوع مورد بحث ما؛ يعنى عدالت، عقل مى تواند حسن و زيبايى و جمال عدل را درك كند و نسبت به آن فرمان دهد. بنابراين در ترازوى سنجش، عقل، حاكم و داور است و برهان قرآن هم بر همين استوار است:

اُفّ لكم و لما تعبدون من دون اللَّه اءَفَلا تعقلون (۸۹) .

«اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا شما انديشه نمى كنيد».

قرآن ناپسندى شرك را با عبارت اءَفَلا تعقلون به عقل احاطه مى كند. يا در مواردى كه قرآن نشانه هاى الهى و خالق واحد را ذكر مى كند، معمولا در انتهاى آيه مى فرمايد:

انَّ فى ذَلَكَ لَآيات لَقَوم يَعقِلون (۹۰) .

«اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند».

درباره معاد هم، چنين است كه بعد از اين كه داستان قيامت، معاد و بازگشت به بهشت و جهنم را ذكر مى كند، مى فرمايد:

كذلك يُحىِ اللَّه الموتى و يُريكم آياته لعلكم تعقلون (۹۱) .

«خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد».

يا اجر و پاداش اخروى را كه ذكر مى كند، مى فرمايد:

اءَنِّى لا اءُضيعُ عَمَلَ عامل منكم من ذَكَر و اُنثى (۹۲) .

«من عمل هيچ عمل كنده اى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد».

خداوند هرگز نتيجه عمل انسان هاى خوب و نيكوكار را ضايع نمى كند؛ چرا كه اين كار ظلم است و عقل قبح آن را نمى فهمد و خدا ظالم نيست و اگر اين قدرت عقل را بدان گونه كه اشاعره انكار كرده اند، ما نيز انكار كنيم، همه براهين و استدلالات الهى در قرآن باطل و ناتمام مى ماند؛ چون همه، موكول به همان ادراكات عقل است و زيبايى و جمال عدل و زشتى و قبح ظلم از بديهى ترين امورى است كه عقل درك مى كند، ولى با اين همه، نبايد تصور كنيم كه احاطه و درك عقل ما به تمام مصالح و مفاسد احكام و به عبارت ديگر علل احكام، كامل و بدون نقصان است. شايد با اين عقل محدود، نتوانيم مصلحتى را براى بعضى از امور شرع تصور كنيم؛ بنابراين هرگز نمى توانيم آن حكم را به اين دليل كه براى ما قابل تعقل نيست انكار نماييم و اگر چنين كنيم، مبانى همه احكام را از اساس ويران كرده ايم و براى احكام شرعى، هيچ مبناى مستحكمى باقى نگذاشته و آن را تابع آرا و نظرات متفاوت بشر قرار خواهيم داد؛ چرا كه معولا ادراكات عقل ما، متاءثر از شرايط خاص زمانى و مكانى است؛ و به عبارت بهتر، محدود به حدود زمان، مكان و قدرت ادراك بشر است؛ حال آن كه مصلحت سنجى شارع وراى اين قيدها و محدوديت ها است. بر اين اساس، اين امر كلّى كه عدل، زيبا است و ظلم، قبيح و زشت است و خداى متعال خود منشاء همه زيبايى ها است، و اعدل از همه عدول است، معنى و مفهوم روشنى پيدا مى كند. در قرآن مى خوانيم:

و ما ربّك بظلام لِلعَبيد(۹۳) .

«و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند».

اما اين كه حكمى داراى نص و دليل شرعى است، اگر از نظر ما ظلم تلقى و مورد انكار شود مقابله با واقعيت است؛ چون در واقع هرگز نمى توانيم چنين قدرتى را براى عقل قائل شويم و بگوييم به همه اسرار احكام احاطه دارد و اگر چنين قدرتى را براى عقل قائل شويم، مستلزم اين است كه ارسال رسل و انزال كتب بى معنا باشد و اين يك نوع افراط در بها دادن عقل است.

گاه، عقل در مصداق اشتباه مى كند و افراد به خيال اين كه به احكام احاطه دارند چيزى را مصداق ظلم مى بينند. اگر قرار بود عقل بشر اين مقدار توانايى داشته باشد، ديگر نيازى نبود خداوند پيامبران را براى هدايت انسان ها بفرستد و ائمهعليهم‌السلام را براى ادامه راه انبيا معين بفرمايد؛ به خصوص در ميان ما اماميه كه معتقديم مساله نبوت و وحى به حسب مفاهيم منقطع است، اما امامت تا پايان غيبت صغراى امام عصرعليه‌السلام امتداد نبوت است؛ از نظر شيعه يعنى اين سيصد و چند سال دورانى است كه مى تواند دوران تبليغ و جعل احكام باشد؛ بنابراين ادعاى اين كه ممكن است امرى مصداق ظلم باشد، ادعايى بى اساس و بى مبنا است و به نظر مى رسد حاكى از هضم نشدن مسائل و عدم درك مبانى علمى باشد.

ما شيعيان با اين كه معتقد به مساله حسن و قبح عقلى هستيم، در عين حال قياس و استحسان و مصالح مرسله(۹۴) و سد ذرايع(۹۵) و اين گونه امور كه نزد اهل سنت، به عنوان مستندات احكام پذيرفته شده است را نمى پذيريم؛ و جالب اين است كه اهل سنت، با اين كه از نظر مبانى اعتقادى اشعرى هستند و عمدتا منكر حسن و قبح عقلى اند، به اين مستندات تمسك مى كنند و جمع بين اين دو مسلك در اعتقادات و مبانى فقهى، جمع بين متنافرين و متضادين است كه از مصاديق بديهى بطلان عقلى است؛ و به همان ملاك كه اتكاى افراطى به عقل ناقص و محدود منع شده است، بى اعتنايى مطلق و عدم اعتبار جايگاه عقل در احكام الهى نيز مردود شمرده شده است.

اساسا اگر حسن و قبح عقلى انكار شود، راهى براى اثبات اطاعت شرع باقى نمى ماند. ثبوت شرايع و اديان الهى موقوف بر پذيرش حسن و قبح عقلى است كه به طور كلى ثبوت حسن و قبح شرعى متوقف بر ثبوت و پذيرش حسن و قبح عقلى است؛ و ما اماميه و شيعيان مفتخريم كه از منظر اهل سنت عدليه ناميده مى شويم و در اصول دين عدل را يك اصل از اصول پنج گانه پذيرفته ايم و جزء معتقدات خود مى دانيم و رعايت اين اصل را در همه شوون زندگى دنيوى و اخروى خود لازم مى دانيم.

حاكميت و عدالت

به هر حال، ما معتقديم از جمله زيبايى هاى عدالت، رعايت آن به معناى وسيع كلمه در حاكميت است؛ يعنى در آغاز بايد حاكم در روابط با نفس و مسائل شخصى خود، عادل باشد و از محدوده عدالت و خطوطى كه شرع انور تعيين كرده خارج نشود و بعد در سلوك با ديگران. اين جا است كه بيان امام سجادعليه‌السلام كه فرمودند: فيجب اءن تعدل فيهم حاكم بايد ميان مردم با عدالت رفتار كند، روشن مى شود؛ يعنى اولين وظيفه حاكم اقامه عدل است و اين بدان معنا است كه نه تنها خود به عدل و مساوات عمل نمايد، بلكه بايد سلوك عملى او به گونه اى باشد كه عدل در جامعه اجرا شود؛ يعنى عمان وظيفه انبياى الهى كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است:

لقد اءَرسلنا رسلنا بالبيِّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النَّاس بالقسط (۹۶) .

«رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

خدا، پيامبران را فرستاده است تا اقامه عدل كنند؛ يعنى مردم را به اجراى عدالت وادار كنند. حال اين وادار كردن و الزام يك وقت به صورت تعليم، آموزش و هدايت اخلاقى و عملى است كه در اين حالت براى افراد الزام درونى ايجاد مى شود كه خود به خود به سمت موازين عدالت گرايش پيدا مى كنند؛ و گاه حاكم موظف است در مجارى حكومتى شيوه اى به كار بندد كه ظالم در آن جامعه به خود اجازه ظلم و ستم ندهد و قادر به تجاوز به حقوق ديگران نباشد.

از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمودند:

عدل ساعة خير من عبادةِ سبعين سنة قيام ليلها و صيام نهارها، و جور ساعة فى حكم اءشدُّ و اءَعظم عند اللَّه من معاصى ستين سنة(۹۷) .

«اگر كسى لحظه اى از عمرش را اقامه عدل كند، بهتر از اين است كه هفتادسال عبادت كند؛ طورى كه همه شب ها را قائم و در حال نماز باشد و همه روزها را روزه بگيرد. و لحظه اى ستم روا داشتن معادل شصت سال معصيت الهى و تخلف از قوانين پروردگار است».

ساعت به معناى ساعت مصطلح شصت دقيقه نيست؛ بلكه به معناى لحظه است. تعيين اعداد و ارقام هم موضوعيت ندارد و احتمالا نشانه كثرت است؛ و سبعين سنه و ستين سنه يعنى اگر انسان همه عمر را به عبادت بگذراند، نمى تواند با ارزش لحظه اى اجراى عدالت برابرى كند. و يا يك عمر طولانى معصيت كردن يك طرف و لحظه اى جور و ستم روا داشتن يك طرف. اين شبيه به آيه شريفه اى است كه مى فرمايد:

من اءجل ذلك كَتَبنا على بنى اسرائيل اءَنَّه مَن قَتَلَ نفسه بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل النَّاس ج ميعا (۹۸) .

«اگر انسان يك نفر را بدون جهت از بين ببرد، مثل اين است كه همه انسان ها را كشته و اگر يك نفر را احيا كند و نجات دهد، مثل اين است كه موجب حيات همه انسان ها شده باشد».

يعنى در بى قانونى و فرمان شكنى فرقى نمى كند كه يك نفر را بكشد يا همه انسان ها را قتل عام كند و در مقابل، احياى قانون و احياى نفوس همچنين است.

بنابراين، در فرمايش حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در غررالحكم آمده است كه مى فرمايند:

انَّ العدلَ ميزان اللَّه سبحانَهُ الَّذى وَضَعَهُ فى الخلق و نَصَبَهُ لاءقامةِ الحقِّ فلا تُخالفه فى ميزانه و لا تُعارضه فى سلطانه(۹۹) .

«عدل، ميزان الهى و وسيله سنجش پروردگار است. اين ميزان را خدا براى انسان ها قرار داده كه در سايه آن، حقّ استوار شود، بنابراين نبايد با ميزان عدالت و با آنچه حاكميت الهى به آن تعلق گرفته، مخالفت كنى».

بنابراين، چون شأن حكومت، شأن انبياى الهى است علاوه بر اين كه عمل عادلانه حاكم مطلوب است، همچنين بايد تلاش او اقامه عدل در جامعه باشد؛ يعنى زمينه اى فراهم كند كه كسى به خود اجازه تعدى، ظلم و تجاوز به ديگران را ندهد؛ بايد با عمل به قوانين الهى اقامه عدل كند نه با قوانين ساخته دست بشر؛ زيرا وقتى بشر قانون گذار باشد، تاثيرپذيرى او از شرايط زمانى و مكانى و احتمال خطاى او بسيار است، حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

فى العدل الاءقتداء بسُنَّة اللَّه و ثبات الدُّوَل(۱۰۰) .

«عمل كردن به عدل، هم موجب اقتدا به سنت الهى است (زيرا خداوند در تكوين و تشريعش بر اساس عدل عمل كرده) و هم موجب پايدارى و استوارى حكومت ها است».

شايد بتوان چنين نتيجه گرفت كه سرّ ماندگارى سنن الهى در تكوين و تشريع، عمل به عدل است و هر كس مى خواهد نتيجه عملش ماندگار باشد، بايد به همين روش عمل نمايد؛ رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

العدل جُنُّة واقيه و جَنّة باقية(۱۰۱) .

«عدل، سپرى محافظ است - كه انسان را نگهبانى و جامعه را از لغزش ها و خطرات و آفات نگهدارى مى كند و مصونيت مى بخشد در سايه اين مصونيت براى انسان - بهشتى جاودان است».

رمزى كه در اين تشبيه نهفته است اين است كه بهشت، خانه عدل است.

شايد بتوانيم بگوييم كه به اين دليل عدل به بهشت تشبيه شده است كه در بهشت، غير عادل راه ندارد و وقتى غير عدل نباشد، ظلمى نيز نخواهد بود؛ يا مى توانيم بگوييم قوانين و روابط حاكم بر آن جا، روابط و قوانينى است كه امكان تعدى و ظلم نسبت به يكديگر وجود نخواهد داشت. به هر حال هرچه باشد، اگر عدل در جامعه اى برقرار باشد، يا زمينه را از دست ظالم مى گيرد و يا اين كه روابطى را به گونه اى منسجم مى كند كه ظامى يافت نمى شود. خلاصه، اقامه عدل و رفتار عادلانه، ساختن خانه اى چون بهشت را در پى دارد. حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

انَّ اءَهوَنَ الخَلق على اللَّه مَن وَلَّى اَمرَ المسلمين فلم يعدل(۱۰۲) .

«پست ترين افراد در پيشگاه الهى كسى است كه متولى امور مسلمين شود، اما حدود و ثغور عدالت را رعايت نكند».

اين بنيان عدالت علاوه بر استوارى و استحكام از يك وسعت و شمولى برخوردار است كه مؤمن و مسلم و كافر را زير پوشش خود قرار مى دهد. آيه شريفه سوره مباركه مائده مى فرمايد:

و لا يَجرِمنَّكم شَنَئَان قوم على اءَلا تَعدِلوا هو اءَقرب للتَّقوى(۱۰۳) .

«دشمنى و مخالفت با يك قوم، نبايد باعث شود كه شما پا را از مرز عدالت نسبت به آن جماعت بيرون بگذاريد، حتى با دشمن هم بايد به عدالت رفتار كنيد، كه اين نشانه تقوا است».

بى عدالتى و ظلم حتى به دشمن، انسان را از حريم تقوا خارج مى كند. در وصاياى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به فرزندش ‍ سيدالشهداعليه‌السلام اين عبارت آمده است:

يا بُنَىَّ! اُوصيك بتقوَى اللَّه فى الغنىِّ والفقر... و بالعدل على الصِّديق والعدوِّ(۱۰۴) .

«فرزندم! به تو سفارش مى كنم كه در حال داشتن و نداشتن فقر و غنا از مرز تقوا خارج نشوى و نسبت به دوست و دشمن با عدالت رفتار كنى».

همه فرمايش هاى اهل بيتعليهم‌السلام برگرفته از وحى الهى است؛ و اين گفتار نيز احتمالا اشاره به همان آيه شريفه باشد كه ذكر شد.

عدل در سيره مولاى متقيان علىعليه‌السلام

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بعد از اين كه به خلافت رسيدند دستور داده بودند آنچه را كه خليفه قبل برخلاف موازين عدل و شرع به ديگران واگذار كرده است را برگردانند و استدلالى كه بر اين عمل فرمودند چنان كه در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز آمده است، با اين مقدمه آغاز مى شود:

و اللَّه لو وجدته قد تُزُوِّج به النّساء و ملك به الا ماء لَرَدَدتُهُ فاءنَّ فى العدل سعة و مَن ضَاقَ عليه العدل فالجَورُ عليه اءَضيَقُ(۱۰۵) .

«عدالت اقتضا مى كند كه اينها را برگردانم؛ حتى اگر به كابين زن ها رفته باشد يا به وسيله آنها كنيزكان را خريده باشند؛ چرا كه عدل يك وسعت و شمولى دارد كه هر كس در اين بنيان وسيع نتواند زندگى كند، يقينا بنيان جور براى او تنگ تر و همراه با مضيقه بيشترى خواهد بود».

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام خطاب به همه انسان ها به خصوص حكام و قدرت مداران كه موظف به عمل عادلانه و اقامه عدل هستند، مى فرمايند:

اِستَعِن على العدل بحُسنِ النِّيَّةِ فى الرِّعيِّةِ و قلَّةِ الطَّمَعِ و كثرةِ الورع(۱۰۶) .

«براى عمل به عدل يا اقامه عدل، از چند چيز مى توانى استعانت بجويى: اول اين كه نيتت را پاك كنى؛ ديگر اين كه طمعت را كم كنى و سوم اين كه انسان پرهيزكار و متورعى باشى».

هر يك از اينها رمزى دارد كه براى نمونه به همان نكته اول اشاره اى مى كنيم: چگونه مى شود با حسن نيت به كمك عدالت رفت؟ علماى اخلاق مى گويند: اگر محبت و دوستى در جامعه حاكم شود نيازى به عدالت نيست. بنابراين، معتقدند كه عدالت براى جوامعى خوب و ضرورى است كه صفا، دوستى و محبت در آنها وجود ندارد. به همين دليل وقتى شخصى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام سوال كرد كه:

ايُّهُما اءَفضلُ العدل اءَوِ الجود، فقالعليه‌السلام : العدل يَضَعُ الاُمور مواضعها والجود يُخرجُها من جهتها والعدل سائِس عامّ و الجود عارض خاصّ فالعدل اءَشرفُهُما و اءَفضلُهُما(۱۰۷) .

«اى اميرمؤمنان! كدام يك برتر و اشرف است عدالت يا جود و سخاوتمندى؟ حضرت فرمودند: عدالت كارها را در مجراى خود، قرار مى دهد و بخشش امور را از مجرايش خارج مى كند. عدالت تدبيركننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصان؛ پس عدل شريف تر و با فضيلت تر است».

جود، نهايت دوستى، رقت قلب و عاطفه و احساس است. اگر در جامعه اى حتى به اندازه يك خانواده، روابط براساس ‍ دوستى، صفا، صميميت و قرابت باشد، در آن خانواده جاى گفتگو از ضرورت عدل و عدالت وجود ندارد، چون همه به يكديگر ايثار مى كنند؛ نسبت به هم گذشت دارند و از حقّ خود به نفع ديگرى صرف نظر مى كنند. البته اين يك فضيلت بسيار ممتاز و ارزشمند اخلاقى است.

بنابراين، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همان سال اول كه به مدينه مشرف شدند، ميان مسلمان ها عقد اخوت برقرار كردند؛ يعنى حاكميت اين حالت صميميت، دوستى و عطوفت، مطلوب حضرت بود و آن را تعقيب مى فرمودند. اما فرض بر اين است كه مساله محبت، صفا و برادرى نمى تواند تحت ضابطه قانون درآيد. از طرفى هيچ كس را نمى توان به سخاوتمندى، گذشت و ايثار ملزم كرد. بنابراين، در احكام قصاص مى فرمايند كه اگر عفو كند خوب است، اما اقتضاى عدل، قصاص است. بنابراين، اگر عدل از حسن نيت، صفاى دل، و مودت و محبت استعانت بجويد و كمك بگيرد، به استوارى و استحكام مى رسد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در فرمان خود به مالك اشتر به اين نكته تأکید مى كند:

واَشعِر قلبَك الرَّحمَةَ للرَّعيَّةِ والمحبَّةَ لهم و اللُّطفَ بهم... فانَّهم صنفان امّا اءَخ لك فى الدِّين وَ اَمَّا نظير لك فى الخَلق... يؤ تَى على اءَيديهم فى العمد و الخطاء فاءَعطِهِم من عفوك و صفحك مثلِ الَّذى تحبُّ و تَرضى اءَن يُعطيَكَ اللَّه من عفوِهِ و صفحه(۱۰۸) .

مى فرمايند: اى مالك! بايد قلب و دلت را با رحمت و محبت نسبت به رعيت عادت بدهى اشعار به معناى لباسى است كه به تن چسبيده است؛ يعنى لباسى كه غيرقابل انفكاك باشد نبايد محبت از دل تو بيرون رود و از عمق جان فاصله گيرد. تو به خاطر اين كه به رعيت محبت كنى، حكومت را بپذير؛ و اگر كسى در اين صراط بخواهد حكومت كند و اقامه عدل كند و به عدالت عمل كند، طبعا موفق تر خواهد بود. بعد استدلال حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بسيار قابل توجه است؛ حضرت مى فرمايند: تو بايد برخوردار از عواطف و روح لطيف انسانى باشى.

انسان همانگونه كه نسبت به برادرش عاطفه دارد، نبايد نسبت به ديگران عاطفه را از دست بدهد. آنها هم برادران و همنوعان تواند و ممكن است خطا كنند؛ چرا كه معصوم از خطا نيستند. همان گونه كه دوست دارى خدا با تو از در محبت و عاطفه درآيد، تو نيز با ديگران با محبت و صفا رفتار كن. به همين دليل حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

اَستَعِن على العدل بحُسن النِّيَّةِ فى الرَّعيَّةِ و قلَّةِ الطَّمع و كثرةِ الورع(۱۰۹) .

«براى عمل به عدل از سه چيز مى توانى كمك بگيرى: يكى حسن نيت؛ ديگرى كم كردن طمع و سوم پرهيزگارى و ورع».

نكته جالب اين است كه اين فرمايش حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به نحوى مضمون فرمايش امام سجادعليه‌السلام است كه مى فرمايند:

فيجبُ اَن تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرّحيم

«براى عمل به عدل ميان امت، مانند پدر باش».

يعنى حاكم براى ملت و امتش به منزله پدر است؛ و همان گونه كه رفتار پدر و فرزند معمولا مبتنى بر محبت و خيرخواهى و دوستى فرزند است آن هم پدرى با اين توصيف كه امامعليه‌السلام مى فرمايد: كالوالد الرحيم حاكم بايد براى مردم پدرى باشد كه سرشار از عاطفه و رحمت است همان گونه كه انسان ها متفاوتند، عشق و علاقه همه پدرها نيز نسبت به فرزندان مساوى نيست، بعضى از پدران هستند كه رحمت و راءفت بيشترى دارند؛ و اين نكته اشاره به فرمايش امامعليه‌السلام در نامه به مالك اشتر است كه تأکید مى فرمايند: وقتى پدر جامعه بودى و دل و قلبت سرشار از راءفت و محبت امت شد، ديگر مثل گرگ درنده به جان و سرمايه امت نخواهى افتاد:

و لا تكوننَّ عليهم سبعا ضاريا تَغتَنِم اَكلهُم(۱۱۰) .

چگونه پدرى مهربان براى سعادت فرزند از جانش مايه مى گذارد؟ حاكم نيز از جان مايه مى گذارد؛ يعنى علاوه بر مال، از جان هم مايه مى گذارد. نه اين كه به تعبير حضرت در نامه به مالك ملت و متعلقات به آنها را يك لقمه لذيذ بدانى و براى بهره گيرى از فرصت، مشغول پر كردن جيب خود و بهره مندى از تنعمات و لذت هاى قدرت و مقام باشى.

به هرحال، اين استعانت از نيت در كم كردن طمع، براى اجراى عدالت است؛ چون طمع يك قيد است و انسان را به بردگى مى كشاند؛ و چون انسان برده و بنده چيزى شد، بدان دل سپرده، در جهت دستيابى به آن قدم برمى دارد؛ و چون بايد آن خواهش را تامين كند، از مسير عدالت خارج مى شود.

پاكدامنى و عفاف

پاكدامنى و پرهيز هم يكى از ابزار و عواملى است كه مى تواند به تحقق عدالت و اقامه عدل كمك كند. در نامه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به مالك اشتر راه و رسم اجراى عدالت اين گونه بيان شده است:

اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اَهلك و مَن لك فيه هوى من رَعِيَّتِك فانَّك الا تَفعل تظلم(۱۱۱) .

«نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى، انصافه به خرج ده! كه اگر چنين نكنى ستم نموده اى».

در «مفردات راغب» انصاف اين گونه معنا شده است: الانصاف فى المعاملة العدالة(۱۱۲) انصاف در معامله، اجراى عدالت است. اين كه حضرت مى فرمايند: انصف النَّاس من النَّاس در اصطلاح ادباى عرب من نفسك جار و مجرور و متعلق به انصف است؛ يعنى ميان خود و مردم به عدالت رفتار كن؛ چرا كه مساوات بين خود و مردم اولين گام اين امتحان است. اگر موفق شدى و با استفاده از قدرت و سلطه ات براى خود بيش از استحقاق برنداشتى، عادل هستى.

در اين جا بازمى گرديم به همان سخنان آغازين اين بحث كه شرط اول در حاكم عادل، تسلط بر نفسانيات، تمايلات و اميال است كه بايد اين خواسته ها و اميال را بر حقوق ديگران ترجيح ندهد و به عبارت بهتر، ميل و خواهش و نفسانيات او در مسير تامين نياز محتاجان، هدايت شود.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام نمونه كامل حاكميت

امام باقرعليه‌السلام درباره حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

و لقد وُلِّىَ خمس سنين و ما وَضَعَ آجُرَّة على آجُرَّة و لا لَبِنَة على لَبِنَة و لا اءَقطَعُ قطيعا و لا اءَورَثُ بَيضاءَ و لا حَمراء(۱۱۳) .

اميرالمؤمنينعليه‌السلام قريب به پنج سال حكومت كرد. در اين پنج سال حضرت يك آجر و خشت روى هم نگذاشت. هيچ ساختمانى براى خودش نساخت. زمينى و محلى براى خودش فراهم نكرد و بعد از اين كه از دنيا رفت، هيچ ميراثى از آن حضرت باقى نماند. اين تعبير امام باقرعليه‌السلام است؛ اما صبح روز بيست ويكم كه فرزندان اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، پس از دفن پدر به كوفه بازگشته بودند، امام مجتبىعليه‌السلام در خطبه اى طولانى كه در مسجد خواندند، فرمودند:

لقد فارَقَكُم رَجل بالاءَمسِ لم يَسبِقهُ الاَوَّلون بعلم و لم يُدرِكهُ الاخرون بعمل(۱۱۴) .

«ديشب كسى از ميان شما رفت كه در ميان گذشتگان و آيندگان در علم و عمل نظير نداشت».

در ادامه سخن فرمودند:

و ما ترك من صفراء و لا بيضاء الا ثلاثماءة درهم(۱۱۵) .

«اميرالمؤمنينعليه‌السلام آنچه از نقدينگى به ميراث باقى گذاشت، فقط سيصد درهم بود».

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام يك شبه و در آغاز خلافت به اين مرتبه نرسيده بود، بلكه روح و روان او با عدل و عدالت عجين شده بود. داستان ازدواج حضرت با فاطمه زهراعليها‌السلام را مى دانيم؛ ولى نكته اى را خود اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيان مى فرمايند كه جالب توجه است:

تزوَّجتُ فاطمةعليها‌السلام و ما كان لى فِراش، و صَدَقَتِى اليوم لو قَسَّمتُ على بَنى هاشم لَوَسِعَتهُم(۱۱۶) .

«آن روزى كه من با فاطمه ازدواج كردم، زيراندازى نداشتم؛ درحالى كه اگر انفاق آن روزم را ميان همه بنى هاشم تقسيم كرده بودم، به همه مى رسيد و همه را بى نياز مى كردم».

همچنين درباره آن حضرت نوشته اند:

وقف امواله و كانت غلَّتُه اربعين الف دينار، و باع سيفَه و قال: من يشترى سيفى؟ و لو كان عندى عشاء ما بعتُهُ(۱۱۷) .

«اميرالمؤمنينعليه‌السلام اموال و سرمايه زندگيش را وقف كرد. آن مقدار صاحب مال و مكنت بود كه حاصل آن در هر سال چهل هزار دينار بود. در همين شرايط، شمشيرش را براى فروش به بازار آورده مى فرمودند: اگر كسى اين شمشير را مى خريد، من مى فروختم؛ و اگر به مقدار شام امشب، پول مى داشتم، شمشيرم را نمى فروختم».

يا در بعضى از نقل هاى ديگر وارد شده كه حضرت شمشيرش را در معرض فروش قرار داده، فرمودند:

لو كان عندى ثمن اِزار ما بِعتُهُ(۱۱۸) .

«اگر به اندازه يك لباس زير، پول داشتم، اين شمشير را نمى فروختم».

نوشته اند:

ساءلَهُ اَعرابىّ شيئا فاءَمر له باءَلف، فقال الوكيل: مِن ذهب اءَو فضَّة؟ فقال: كلاهما عندى حجران، فاعطِ الاعرابىَّ اءنفَعَهما له(۱۱۹) .

«عربى بيابان نشين از اميرالمؤمنينعليه‌السلام چيزى مطالبه كرد؛ حضرت به خادمش دستور داد تا هزار سكه به او بدهند. آن شخص سوال كرد: از طلا بدهم يا از نقره؟ حضرت فرمودند: نزد من هر دو مانند دو سنگ است هر كدام كه براى او مفيدتر است به او بدهيد».

اما اميرالمؤمنينعليه‌السلام وقتى امين بيت المال مى شود، سهمش از بيت المال بسيار ناچيز است. حتى سيره حضرت در بذل و بخشش و سخاوتمندى به طورى است كه درباره آن، آيه نازل مى شود؛ اما وقتى سخن از بيت المال و نگهبانى سرمايه هاى عموم مسلمين است، سهم او از بيت المال بسيار ناچيز است. لباسى كه در موقع خلافت به برمى كند از لباس غلامش قنبر، كم ارزش تر است، بنابراين به مالك اشتر مى فرمايند:

اَنصِفِ اللَّه و اَنصِفِ النَّاس مِن نفسك و مِن خاصَّةِ اءَهلِكَ و مَن لك فيه هوى مِن رَعِيَّتِك(۱۲۰) .

«نسبت به خداوند و مردم از جانب خود؛ و خويشاوندان نزديكت؛ و رعايايى كه به آنها علاقه مندى، انصاف به خرج ده».

نمونه رفتار حاكم اسلامى

نكته اى در من خاصَّةِ اَهلك هست كه همه شنيده اند و آن برخورد مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام با برادرش ‍ عقيل است. وقتى سخن از بيت المال است با برادرش عقيل آن چنان رفتار مى كند كه كه معروف است و خود حضرت اين مطلب را در نهج البلاغه چنين مى فرمايند:

واللَّه لقد راءَيتُ عقيلا و قد اءَملَقَ حتَّى استَمَاحَنِى من بُرِّكُم صَاعا و راءَيت صِبيَانَهُ شُعثَ الشُّعور غُبرَ الاَلوان من فَقرِهم كانَّما سُوِّدَت وجوهُهُم بالعِظلِمِ و عاوَدَنِى مؤ كّدا و كرَّرَ عَلَىَّ القول مرَدِّدا فاءَصغَيتُ اليه سمعى فظنَّ اءَنِّى اءَبيعُهُ دِينِى و اءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مفارِقا طريقَتى فاءَحمَيتُ له حديدَة ثمَّ اءَدنَيتُهَا من جِسمِهِ ليعتَبِرَ بها فضجَّ ضجيج ذى دَنَف مِن اءَلَمِهَا و كاد اءَن يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا فقُلتُ لك ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِل يا عقيل اءتَئِنُّ من حديدَة اءَحمَاهَا انسانُها لِلَعِبِهِ و تَجُرُّنى الى نَار سَجَرَهَا جبَّارُها لغَضَبِهِ اءَتَئِنُّ من الاءَذَى و لا اءَئِنُّ من لَظَى(۱۲۱) .

«من عقيل را ديدم كه در نهايت فقر بود (املاق) شدت فقر را مى گويند آنقدر به او فشار آمد تا از من طلب كرد كه از گندم شما يك صاع به او اضافه تر بدهم؛ يك كيل بيشتر از معمول به او بدهم. من بچه هاى عقيل را ديدم كه از شدت فقر و گرسنگى چهره و مويشان پريشان و صورت آنها گويى با ماده اى سياه رنگ، سياه شده است - عظلم هم وزن زبرج، ماده اى است كه براى رنگ كردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود - يعنى تا اين حد متغير و دگرگون شده بودند. عقيل چند مرتبه سراغ من آمد و رفت و بر خواسته خود تأکید كرد. من هم سخنان او را گوش مى دادم و وضع او را مى ديدم. تا آن جا كه عقيل خيال كرد كه موفق شده است و من دينم را به خاطر او خواهم فروخت. خيال كرد كه من راه خود را رها خواهم كرد و به راهى كه او ميل دارد، قدم خواهم گذاشت! يعنى به هر حال از ان امانت شما بيشتر به او خواهم داد. اما من آهنى را در ميان آتش گداختم و به دست عقيل نزديك كردم. عقيل مانند انسان مريضى كه از درد ناله مى زند، فرياد كشيد و نزديك بود كه از شدت حرارتى كه به او نزديك شده، بسوزد. به او گفتم: عقيل گريه كنندگان، بر تو بگريند - كنايه از اين كه خدا تو را بكشد - تو كه از حرارت آتشى كه انسان به عنوان بازيچه، افروخته است، اين گونه فرياد مى زنى، آيا انتظار دارى من از حرارت آتش جهنمى كه خداوند، شعله آن را با غضبش افروخته، وحشت نداشته باشم و فرياد نزنم؛ تو از آزار آتش ساخته دست انسان وحشت مى كنى و فرياد مى زنى، آيا من نبايد از آتش ‍ جهنم - لظى از اسامى آتش جهنم است - وحشت داشته باشم و بترسم؟».

اين برخورد عملى كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام با برادرش دارد، ناظر به همين تعبيرى است كه به مالك مى فرمايند: وقتى مى خواهى اجراى عدالت كنى، از خود و نزديكانت و از كسانى كه به آنها علاقه دارى آغاز كن.

انسان، در اجتماعى كه زندگى مى كنى، علاوه بر اقوام و ارحام، دوستان، آشنايان و افرادى دارد كه به آنها علاقه مند است؛ حضرت مى فرمايند: اول از خود، بعد از نزديكان و ارحام و بعد از دوستان و رفقايت شروع كن و بين آنها و مردم انصاف را فراموش مكن! در مقدمه همين خطبه اى كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام درباره عقيل بيان فرمودند، تعبيرات قابل توجه ديگرى هم دارند كه مى فرمايند:

واللَّه لاءَن اَبيتَ عَلَى حَسَكِ الَّسعدَانِ مُسَهِّدا اَو اُجَرَّ فى الاَغلالِ مُصَفَّدا اَحبُّ الىَّ مِن اَن اَلقَى اللَّهَ و رسولَهُ يومَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعض العباد و غَاصِبا لشَى ء منَ الحُطَامِ(۱۲۲) .

«اگر شبى بى خوابى كشيده باشم و در آن حالت كسالت و ضعف جسمانى، مرا در ميان خارستانى بكشانند و دست و پاى مرا در غل و زنجير كشند، به خدا سوگند براى من بهتر از اين است كه از مرز عدالت تجاوز كنم و ظالم باشم».

اين دو حالت را بايد تصوير كرد كه انسانى، شب را نخوابيده باشد و او را با بدن لخت؛ و با غل و زنجير در ميان خارستان به زمين بكشند. حضرت مى فرمايند: اين دو حالت براى من محبوب تر است آن هم با قسم واللَّه كه از مرز عدالت تجاوز كنم و به بعضى از بندگان خدا ظلم كنم. نه نسبت به همه بيت المال مسلمين كه ظلم به عامه مسلمين است، بلكه به بعضى از بندگان خدا. اين واقعا درسى آموزنده است براى همه كسانى كه به شكلى در سرنوشت مردم دخالت دارند؛ اعم از كسانى كه در تصويب و تدوين مقررات و قوانين دخالت دارند يا كسانى كه در مقام اجرا و قضا عمل مى كنند. اين راه و رسمى است كه مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام به همه مى آموزند.

يكى از كسانى كه در حقيقت جزء اصحاب حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بود و نتوانست عدالت حضرت را تحمل كند، از كوفه به شام آمد نزد معاويه رفت و گفت:

جِئتُكَ مِن عندِ اَبخلِ النَّاس، فقال: ويحَك! كيف تَقولُ انَّه اَبخلُ النَّاس، لو مَلَكَ بيتا من تِبر و بَيتا مِن تِبن لا نفد تِبرَهُ قبلَ تبنِهِ(۱۲۳) .

از پيش بخيل ترين مردم - مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام را متهم به بخل كرد - نزد تو آمده ام. معاويه كه دشمن اميرالمؤمنينعليه‌السلام است و سال ها تلاش كرد كه فضايل و مناقب آن حضرت نقل نشود و حتى در تاريخ نوشته اند: دستور داد تا نام كسانى را كه ناقل فضايل حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بودند و يا حتى نشانى از دوستى آن حضرت را به همراه داشتند را از فهرست بيت المال حذف كردند، تا جايى كه تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، مساله سب و لعن اميرالمؤمنينعليه‌السلام در بلاد اسلامى امرى رايج بود و از طرف دستگاه حكومتى به عنوان وظيفه شرعى تبليغ مى شد، چنين شخصى - معاويه - با اين روحيه و در اين شرايط نتوانست اين اتهام را از آن مرد كوفى بپذيرد و به او گفت: چگونه به خود جرات مى دهى كه به على تهمت بخل بزنى؟! او كسى است كه اگر يك خانه مملو از طلا داشته باشد - به طلاى غير مسكوك «تبر» مى گويند - و خانه اى ديگر مملو از علف و كاه، يقينا ابتدا به بذل و بخشش آن خانه اى همت مى گمارد كه سرشار از طلا است، نه خانه اى كه كه پر از كاه است! چگونه به على تهمت بخل مى زنى؟!

شروط اجراى عدالت

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:

وليَكُن اَبعَدَ رَعِيَّتِك مِنكَ واءَشنَاءَهُم عندك اَطلَبُهُم لِمَعايِبِ النَّاس فاءِنَّ فى النَّاس عُيوبا الوَالِى اءَحَقّ مَن سَتَرَهَا فلا تَكشِفَنَّ عمَّا غابَ عنكَ منها... فاستُر العَورَةَ ما استَطَعتَ يَستُرِ اللَّهُ منك ما تُحبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِك(۱۲۴) .

«بايد از افرادى كه در مقام مذمت، بدگويى و نقل زشتى هاى ديگرانند، بپرهيزى. دورترين و مبغوض ترين مردم نزد تو بايد كسانى باشند كه بيشتر دنبال كار مردم را دارند و به دنبال عيب جويى از ديگران اند».

۱ - پرهيز از افراد عيب جو

معمولا نزد حكام و اطراف صاحبان قدرت، افرادى حضور دارند كه براى اجراى امور و تنظيم مسائل حكومتى از وجود آنها استفاده مى شود. اينها مى توانند افرادى تربيت شده و متخلق به اخلاق اسلامى و انسانى باشند و نيز ممكن است افرادى باشند كه صلاحيت هاى لازم و كافى را دارند. يكى از چيزهايى كه صلاحيت افراد براى نزديكى به تشكيلات حكومتى، و به اصطلاح امروز، كارمند عالى رتبه حكومتى بودن را سلب مى كند اين است كه كسى به دنبال عيب جويى از مردم باشد. استدلال حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام براى اين مطلب چنين است كه مى فرمايند:

اولا؛ به طور طبيعى هيچ كس نيست كه عيب پوشيده و پنهانى نداشته باشد. والى سزاوارتر از هر كس ديگر است كه عيب افراد ملتش را پنهان بدارد. هرگز عيوب پنهانى ديگران را برملا نكنيد. نه تنها نبايد عيوب پنهان ديگران را برملا كنى، بلكه موظفى تا عيوب آشكار آنها را نيز تطهير كنى و جامعه را از عيب پاكيزه دارى.

اگر تو چنين كردى و عيوب ديگران را پوشيده داشتى، به همان مقدار خداوند عيوب تو را پوشيده خواهد داشت. اين دقيقا عين روايتى است كه از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه فرمودند:

مَن عَلِم مِن اءَخيه سيِّئة فستَرها ستَر اللَّه عليه يوم القيامةِ(۱۲۵) .

«اگر كسى عيبى را از برادر مؤمنش بداند و آن را پوشيده بدارد، خداوند در قيامت كه روز كشف اسرار است عيوب او را پوشيده خواهد داشت».

و نقطه مقابل آن، كسى است كه سعى دارد عيوب مردم و نواقص پنهانى ديگران را در جامعه علنى كند. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه فرمودند:

مَن رَوَى عَلَى مؤمن روايَة يُريدُ بها شِينَهُ و هَدمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن اَعيُن النَّاس اَخرَجَه اللَّه من ولايته الى ولايةِ الشَّيطان فلا يقبَلُهُ الشَّيطان(۱۲۶) .

«كسى كه تلاش مى كند عيب و نقصى را از برادر مؤمنش در جامعه و بين مردم نقل كند و رواج دهد تا او را از چشم مردم بيندازد، از ولايت خدا خارج شده و در ولايت شيطان قرار گرفته است».

اين كار، كار رحمانى نيست كار شيطانى است. يكى از خصوصيات ذات اقدس پروردگار ستارالعيوب بودن او است. خداوند عيوب بندگانش را پوشيده مى دارد و آن كسى كه در پى افشاى عيوب ديگران است، شيطان است.

يكى از وظايف حاكم اين است كه نه تنها خود عيوب مردم را بپوشاند، بلكه اجازه ندهد عيوب ديگران منتشر شود. حتى افرادى را كه با كشف اسرار ديگران و عيب جويى از مردم، سعى مى كنند خود را به حاكم نزديك كنند و گمان مى كنند با شكستن و كوچك كردن و تخريب ديگران، مى توانند پلكانى براى ترقى خود بسازند بايد از خود دور كنند. اين يك نكته بسيار آموزنده و قابل توجه، براى همه صاحبان قدرت در هر مرتبه و منزلتى است. از حاكم على الاطلاق امت اسلامى تا آن كسى كه در يك اداره محدود و كوچك مشغول كار است همه بايد بدانند كه طبق فرمايش امام صادقعليه‌السلام :

مَن نَمَّ اليك سَيَنُمُّ عَليك(۱۲۷) .

«بدان، كسى كه نزد تو از ديگران نمامى مى كند، به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد».

در تعبير حضرت آمده است به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد. يعنى اين انسان، انسانى نيست كه پايبند آداب انسانى باشد، و براساس خصلت منفى ذاتى خود، ديرى نمى پايد كه شر او به تو نيز مى رسد. بنابراين، اولين زيان نزديكى كسى كه فاقد آداب اوليه انسانى است، به تشكيلات حاكمه، متوجه شخص حاكم است.

بر اين اساس حاكم بايد نسبت به نزديكى اين گونه افراد به خود، حساس باشد. اين نكته اول است كه زمينه اجراى عدالت را فراهم مى كند.

۲ - حسن معاشرت

مطلب ديگرى كه در فرمايش اميرالمؤمنينعليه‌السلام به عنوان شرط دوم آمده، اين است كه مى فرمايند:

اَطلِق عن النَّاس عُقدَةَ كُلّ حِقد وَ اقطَع عنكَ سَبَبَ كُلّ وِتر(۱۲۸) .

ريشه حسادت به خود را در ميان مردم با حسن معاشرت و رفتار صحيح، از ميان ببر؛ چون طبيعى است كسى كه به قدرت مى رسد، حسادت و حقد بسيارى از مردم نسبت به او برانگيخته مى شود كه او تقصيرى ندارد؛ لطف خداوند متعال، يا رغبت مردم و يا زور بازو و تدبير و فكر خود او باعث شده كه به اين منصب و مقام رسيده است و به طور طبيعى حقد و حسادت هايى را در ديگران به وجود مى آورد.

وقتى انسان مورد حسد ديگران قرار گرفت، حسودان دست به اقداماتى مى زنند تا اسباب دشمنى فراهم آورند. بنابراين، اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند: همه اسباب دشمنى را قطع كن!

در اين كه سبب و ريشه دشمنى را چگونه مى توان خشكانيد؟ حضرت مى فرمايند: با حسن معاشرت و اخلاق و سلوك پسنديده بايد حسادت ها و كينه توزى هاى آنها را تبديل به محبت و صفا كنى؛ وگرنه كينه توزى و دشمنى آنها باعث خواهد شد كه تو عكس العمل نشان دهى و اين موجب خروج از مرز عدالت خواهد شد.

۳ - تغافل از عيوب ديگران

شرط سوم در فرمايش امامعليه‌السلام كه به عنوان يكى از راه هاى اجراى عدالت آمده است اين است كه مى فرمايند:

و تَغَابَ عن كُلّ ما لا يَضِحُ لَكَ(۱۲۹) .

از عيوب افراد كه براى تو واضح نيست، چشم بپوش و خود را به بى خبرى و ناآگاهى نسبت به عيوب ديگران عادت ده و اين گونه اظهار كن كه از عيوب آنها بى خبرى؛ زيرا در بسيارى از موارد، تغافل از عيوب ديگران، در اصلاح حال آنها اثر مستقيم دارد؛ چرا كه اگر شخص خلافكار بداند كه رازش از پرده برون افتاده است، متهتك مى شود. نفس اين كه انسان ها در كارهاى خلافشان، ميل به پنهان كارى دارند، يك امتياز است؛ به اين جهت كه اين سيئه اخلاقى و كار زشتى كه آنها در نهان مرتكب مى شوند، فراگير نمى شود و به جامعه سرايت نمى كند. پس يكى از خصوصيات لازم در حاكم تغافل است. در سخنى از امام صادقعليه‌السلام كه «تحف العقول» نقل مى كند آمده است:

صلاحُ حالُ التِعايُشِ و التَعاشُرِ مِل ءُ مكيال ثُلثاه فِطنة و ثُلثه تغافل(۱۳۰) .

«مصلحت معيشت مردم با يكديگر، مانند پيمانه اى است كه دو سوم اين پيمانه بايد از زيركى، ذكاوت و دورانديشى پر شده باشد و يك سوم آن از تغافل».

اساسا اين خصيصه تغافل و بى توجهى به خطاهاى ديگران از اخلاق انسان هاى كريم و بزرگوار و از كرامات اخلاقى است. در سخن ديگرى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه مى فرمايند:

اَشرف اخلاق الكريمِ تغافُلُهُ عمَّا يَعلَمُ(۱۳۱) .

«شريف ترين خلق انسان هاى كريم اين است كه نسبت به عيوب ديگران خود را به نادانى مى زنند».

اظهار اطلاع از عيوب ديگران، شرايط زندگى انسان را متفاوت مى كند. در سخن ديگرى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه فرمودند:

تَغافَل يُحمَد امرُكَ(۱۳۲) .

اگر از عيوب ديگران تغافل كرده، خود را بى اطلاع نشان دهى، وضع زندگانى و امور معيشتت سر و سامان مى گيرد. حضرت در سخنى ديگر مى فرمايند:

من لم يتغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الامور تَنَغَّصَت عيشَتُهُ(۱۳۳) .

اگر كسى اهل تغافل نباشد و درباره عيوب ديگران اظهار اطلاع كند و از كارهاى آنها چشم پوشى نكند، موجب نقص ‍ عيش و از بين رفتن رفاه زندگانى خود مى شود و فرد خلافكار كه ريشه خلافش پستى اخلاقى است ب از افراد فرومايه جامعه مى شود؛ زيرا وقتى بداند كه بزرگان يا افراد شريف، از حال و روز او باخبرند، نسبت به آنها كينه و عقده پيدا مى كند و در مقام انتقام كشى يا هتك حرمت آنها برمى آيد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرموده اند:

و عظِّموا اَقدَارَكُم بالتَّغافُلِ عن الدَّنىِّ من الامور(۱۳۴) .

با تغافل، اعتبار خود را حفظ كنيد. انسان هايى كه با بزرگوارى، كرامت و چشم پوشى از خطاهاى ديگران زندگى مى كنند، به طور طبيعى انسان هايى اند كه حرمتشان در اجتماع بيشتر حفظ مى شود. نفس پى جويى و پى گيرى عيوب مردم علاوه بر آثار سوءاجتماعى كه دارد يكى از رذايل اخلاقى است. اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

تَتَبُّعُ العيوبِ مِن اَقبَحِ العيوبِ و شرِّ السَّيِّئاتِ(۱۳۵) .

«عيب جويى از كارهاى مردم، عيبى بزرگ و بزرگترين گناه است».

بنابراين، چشم پوشى از عيوب ديگران، يكى از ابزارهاى لازم براى اجراى عدالت در اجتماع است. نفس تغافل، امرى پسنديده نيست، بلكه با توجه به متعلقش؛ يعنى عيوب ديگران، پسنديده مى شود؛ مثلا اگر انسانى از درماندگى، احتياج، نياز و استيصال مؤمنى تغافل كند، پسنديده نيست.

در سخنى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده كه فرمودند:

السخاء فطنة، واللوم تغافل(۱۳۶) .

اگر انسان سماحت به خرج دهد و اهل جود باشد، اين زيركى و حسنه است؛ و اگر آن جايى كه بايد جود و بخشش ‍ كند، تغافل كند، در مقابل نياز ديگران، خود را بى خبر و بى اطلاع نشان مى دهد؛ اين علامت پستى است.

۴ - پرهيز از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص

نكته ديگرى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه خود به مالك اشتر بدان اشاره فرموده اند اين است كه:

و لا تُدخِلَنَّ فى مشورتك بخيلا يَعدِلُ بك عن الفضلِ و يَعِدُكَ الفقر و لا جَبَانا يُضعِفُكَ عن الاُمورِ و لا حريصا يُزَيِّنَ لك الشَّرَهَ بالجَورِ فانَّ البُخلَ والجُبنَ والحِرصَ غرائزُ شتَّى يجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه(۱۳۷) .

«بخيل را در مشورت خود راه مده؛ كه تو را از نيكوكارى بازمى دارد و از فقر مى ترساند و ترسو را نيز، كه تو را در كارها سست مى كند و همچنين حريص را؛ كه حرص به ستم را برايت مى آرايد. زيرا بخل، ترس و حرص غرائزى هستند كه بدگمانى به خداوند آنها را فراهم مى آورد».

امامعليه‌السلام با اين بيان توجه مى دهند كه حاكم نبايد در اداره امور اجتماع با سه طايفه مشورت كند و يا از اين ها در امور حكومت استفاده كند.

اولين گروهى كه نبايد مورد مشورت واقع شوند افراد بخيل هستند. تكليف چنين كسانى روشن است؛ بخيل كسى است كه در حقيقت نسبت به سعادت، خوشى و رفاه ديگران بخل مى ورزد و حسادت مى كند. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند:

ان اللَّه يبغض البخيل فى حياته(۱۳۸) .

«خداوند انسان بخيل را در زندگى مورد غضب قرار مى دهد».

در روايت ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده است كه:

والبخل شجرة من اَشجارِ النَّار(۱۳۹) .

«بخل، درختى است از درختانى كه در آتش مى رويند».

يعنى آنقدر مبغوض ذات اقدس پروردگار است كه ريشه آن در آتش است. حاكم موظف است كه در امور حكومت افراد بخيل را نه به كار بگمارد و نه از مشورت آنها بهره گيرد. دليلش هم در ادامه فرمايش امام اين گونه ذكر شده كه: به خاطر خصيصه زشت اخلاقى كه در وجود او است، مانع مى شود كه تو جود و احسان، پيشه كنى و به امور ديگران رسيدگى كنى، او تو را از ترس فقر و خوف نقصان بيت المال، از خرج كردن منع مى كند. بر اين اساس حاكم هرگز نبايد اين گونه افراد را در اداره امور كشور مورد مشورت قرار دهد.

نتيجه اين كه اگر چنين كسانى با اين خصوصيت اخلاقى بخل دستى در امور داشته باشند يا مورد مشورت قرار گيرند، مانع اجراى عدالت مى شوند؛ چرا كه حاكم موظف است به وضع مردم رسيدگى كند و حقوق آنها را بپردازد؛ اما انسان بخيل، به واسطه بخلى كه دارد، از اين احقاق حقّ جلوگيرى مى كند.

دومين دسته اى كه امامعليه‌السلام ، حاكم را از مشورت با آنها منع مى كند ترسو است. حضرت مى فرمايند: ترسو باعث مى شود، در انجام وظايفت ناتوان شوى و همواره ناتوانى را در تو تقويت و عدم قدرت را به تو القاء كند.

علماى اخلاق، جبن و تهور را دو طرف افراط و تفريط اخلاقى تلقى نموده اند و شجاعت را حد بين اين دو دانسته اند. جبن و تهور هر دو مذموم است؛ چرا كه فرد متهور و بى باك، از نظر روحى در شرايطى قرار دارد كه حدود و قوانين را مراعات نمى كند و با شكستن سنت هاى قانونى، زمينه هلاكت و از بين رفتن جايگاه و مقام و منزلت خود را فراهم مى كند و احتمالا با متهور و متهتك، در بسيارى از مصاديق، مشترك مى باشند. در سخنى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده است كه فرمودند:

قَطَعَ ظَهرِى اِثنَان: عالِم مَتَهَتِّك و جاهل مَتَنَسِّك(۱۴۰) .

«دو طايفه، كمر مرا شكستند: يكى انسان هاى عالمى كه پرده درند قوانين و مقررات را رعايت نمى كنند و ديگرى انسان هاى جاهلى كه از حقايق احكام بى اطلاعند».

حريم ها و حدود و ثغور همواره بايد مصون بمانند. شايد منظور از هلاكتى كه در سوره بقره آمده است، همان تهور باشد؛ چرا كه مى فرمايد:

و لا تلقوا بايديكم الى التَّهلُكَة(۱۴۱) .

«خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد».

آنچه كه مورد نهى قرار گرفته همان راهى است كه پايان آن، هلاكت و بدبختى است؛ اما انسان متهور عمدا قدم در آن راه مى گذارد. شجاعت، با تهور متفاوت است؛ انسان شجاع و وصف شجاعت مورد مدح و ستايش است؛ مثلا حضرت مى فرمايند:

المؤمن كالجبل لا تُحَرِّكُهُ العواصف(۱۴۲) .

«مؤمن همانند كوهى است كه بادها آن را از جاى حركت نمى دهند».

مؤمن، در مقابل هر حادثه اى با شجاعت مى ايستد و براى انجام وظايف از هيچ اتفاقى هراس ندارد كه به يقين با انسان متهور و بى باكى كه حتى به قيمت قانون شكنى و از بين رفتن حريم ها به كارى مى پردازد تفاوت دارد.

به هر حال، در مقابل انسان متهور، انسان ترسو است كه مورد بحث ما است. انسان ترسو به دليل اين روحيه خود، مصائب و مشكلات بسيارى را بايد بپذيرد و ذلت نفس، خفت و خوارى و تلخى زندگى را بايد تحمل كند. در حقيقت او به دليل عافيت طلبى از هر اقدامى براى دستيابى به اهداف بلند بازمى ماند.

معمولا انسان عافيت طلب و ترسو مى خواهد شرايطى آرام و دور از جنجال و دغدغه داشته باشد؛ بنابراين، از ترس ‍ اين كه مبادا آرامش زندگى او از بين برود و كمتر به كار ارزشمندى دست مى زند. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است:

لا يَنبَغِى للمؤمن اَن يكون بخيلا و لا جَبَانا(۱۴۳) .

«سزاوار نيست مؤمن بخيل و ترسو باشد».

انسان مؤمن، اهل سماحت، بخشش و شجاعت است. در سخنى ديگر از آن حضرت روايت شده است:

اللَّهم اءنِّى اءَعوذُ بك من البخل و اعوذُبك من الجُبن(۱۴۴) .

«خدايا! از بخل و از جبن و ترس به تو پناه مى آورم».

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در توصيه به مالك اشتر، به اين رذايل اخلاقى و خصايص روحى افراد ترسو توجه مى دهند و مى فرمايند كه ترس باعث مى شود، حاكم هنگام وارد شدن به امور، در خود احساس ناتوانى كند و بالطبع از اجراى عدالت و انجام آن بازماند.

و سومين دسته از كسانى كه نبايد با آنها مشورت كرد، حريصانند؛ انسان هايى كه اهل حرصند، از نظر روحى و اخلاقى، هيچ چيز آنها را قانع نمى كند. نسبت به همه امور زندگى حرص و ولع دارند. حد تعارف و اعتدال در زندگى و در خصايص اخلاقى آنها نيست و شهوات نفسانى، آنها را به حرص و ولع كشيده است، حضرت مى فرمايند كه اين گونه افراد را نيز مورد مشورت قرار مده و به كار مگير؛ چرا كه حريص، به علت حرص و ولع، هرگز توانايى حل مشكل را ندارد.

در روايتى امام باقرعليه‌السلام تشبيهى درباره حريص دارند و مى فرمايند:

مَثَلُ الحَريصِ على الدُّنيا كَمَثَلِ دُودَةِ القَزِّ كُلّمَا اَزدَادَت على نفسها لَفّا كان اَبعَدَ لَهَا مِنَ الخُروجِ حتَّى تَمُوتَ غَمّا(۱۴۵) .

«انسان هاى حريص، مثل كرم ابريشم اند كه هرچه بيشتر فعاليت مى كنند، بيشتر به دور خود پيله مى پيچند و اين پيله ها باعث مى شود كه نتوانند از داخل آن پيله خارج شوند، تا اين كه مرگ آنها فرارسد».

يعنى هرچه فعاليت فعاليت كرده تا از اين تنگنا و مضيقه، رهايى يابد، موفق نشده است، بنابراين از غصه مى ميرد. به همين دليل فعاليت، روش و منش فكرى انسان حريص، دست و پاى او را مى بندد و راه حل هايى هم كه ارائه مى دهد، به نتيجه نمى رسد. از اين رو حاكم موظف است كه از به كار گماردن اين گونه افراد در مسووليت ها پرهيز و از مشاوره با آنها خوددارى كند. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در انتهاى اين قسمت از سخنان گهربارشان مى فرمايند:

فانَّ البُخل و الجُبن و الحِرص غَرائِز شتَّى يَجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه(۱۴۶) .

ريشه سه خصيصه اخلاقى بخل و ترس و حرص در نگرش انسان به خالق آفرينش است. انسانى كه داراى اين خصايص است در حقيقت كسى است كه نسبت به خدا سوءظن دارد. درست فكر نمى كند و ابزار موفقيت را هميشه دور از دسترس مى بيند. بخيل چرا بخل مى ورزد؟ براى اين كه تصور مى كند مالش تمام مى شود. نمى گويد همان طور كه خداوند تا به حال اين مال و اموال را به من عطا كرده است، همچنان اين توفيق را نصيب من مى كند و مرا بى نياز مى گرداند. چنين انسانى، هميشه ابزار موفقيت را دور از دسترس خود مى بيند. انسان هاى ترسو و حريص نيز همين گونه اند. تعبير اميرالمؤمنينعليه‌السلام از نظر روانشناسى، بسيار دقيق است كه مى فرمايند: جامع مشترك اين سه خصلت، سوءظن به خدا است. در فرمايش ديگرى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است:

واللَّه ما اَعطى مؤمن خيرَ الدُّنيا و الاخِرَةِ الا بِحسنِ الظنِّ باللَّه و رَجَائِهِ لَهُ(۱۴۷) .

«خداوند هرگز وسيله موفقيت دنيا و توفيق در امور اخروى را براى انسان فراهم نمى كند، مگر اين كه آن انسان نسبت به خدا خوش گمان و اميدوار به توفيقات الهى باشد».

خصايص سه گانه اى كه ذكر شد بخل و ترس و حريص يا قدرت تصميم گيرى را از انسان سلب مى كند كه بالبع در مقام عمل و اداره جامعه دچار مى شود؛ و اگر افرادى كه داراى اين خصايص اند مورد مشاوره حاكم قرار گيرند، او را نيز از تصميم گيرى بازمى دارند يا دچار ترديد، حرص و يا عجله مى كنند كه همه اين امور با عدالت منافات دارد.

۵ - انتخاب وزيرى شايسته

شرط ديگرى كه از فرمايش اميرالمؤمنينعليه‌السلام براى اجراى عدالت استفاده مى كنيم اين عبارت است كه حضرت مى فرمايند:

انَّ شرَّ وُزَرَائِكَ مَن كانَ لِلاَشرَارِ قَبلَكَ وَزيرا و مَن شَرِكَهُم فى الاثَامِ فلا يكونَنَّ لَكَ بِطَانَة فانَّهم اَعوَانُ الائِمَّةِ و اِخوَانُ الظَّلَمَةِ(۱۴۸) .

«بدترين وزيران تو كسى است كه پيش از وزير بدكاران بوده و در گناهان آنان شريك بوده است. اين چنين كسانى نبايد محرم تو باشند كه آنان ياوران گناهكارانند و كمك كار ظالمان».

در اين سخن امامعليه‌السلام نكات دقيقى نهفته است؛ مطلب اول كه خود فصل طولانى و مفصلى را مى طلبد، توجه امامعليه‌السلام به اين نكته بسيار مهم است، كه بايد در انتخاب وزير و ياور، به سوابق او توجه كرد؛ تا مبادا از كسانى باشد كه در حكومت هاى ظالم، مورد توجه قرار مى گرفته و صاحب منصب ظالمان بوده است؛ زيرا اولا انتخاب آنها به عنوان همكار تأثیرى منفى و مستقيم روى افكار عمومى دارد كه هرگز باور نخواهند كرد كه او تصميم دارد برخلاف حاكمان گذشته، به عدل و عدالت عمل كند و خواهند گفت: اين چه عدل و عدالتى است كه ابزارش همان ابزار ظالمان است. ناديده گرفتن اين نكته، ضربه بزرگى است بر اجراى تصميمات حاكمى كه مى خواهد با عدالت عمل كند؛ چرا كه با انتخاب اين افراد پيش زمينه اجتماعى مهم اجراى عدالت را از بين مى برد.

ثانيا، كسانى كه در حكومت ظلم مشغول به كار بوده اند، به آن منش و روش عادت كرده و خو گرفته اند و به تعبيرى آلوده به ظلم و ستم هستند و باعث مى شوند كه اين آلودگى به حاكم و تشكيلات حكومت جديد هم سرايت كند و همه دچار بيمارى انحراف از عدل شوند و به ظلم و ستم روى آورند. به عبارت ديگر مسير مستحكم عدالت را به فساد و تباهى مى كشند.

۶ - پرهيز از افراد چاپلوس و مداح

از آن جا كه الزاما حاكم بايد وزير و ياور داشته باشد، حضرت در ادامه مى فرمايند:

وَ الصَق بِاَهلِ الوَرَعِ والصِّدقِ ثمَّ رُضهُم عَلَى اَلا يُطرُوكَ و لا يَبجَحوكَ بِبَاطِل لم تَفعَلهُ(۱۴۹) .

«به اهل پاكدامنى و راستى روى بياور و به آنها بياموز كه در مقام مدح و ستايش تو بر نيايند، و نخواهند تو را به كارهايى كه انجام نداده اى، خوشحال كنند».

چون ثناگويى و مدح اطرافيان، خود به خود انسان را خوشحال مى كند و اين از صفاتى است كه مورد نهى قرآن قرار گرفته است؛ آيه شريفه سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:

لا تحسَبَنَّ الَّذينَ يفرحونَ بِمَا اءَتَوا و يُحِبُّونِ اِن يُحمَدُوا بِمَا لَم يَفعَلُوا فلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفَازَة مِن العذابِ و لَهُم عَذاب اَليم(۱۵۰) .

«گمان مبر آنها كه از اعمال زشت خود خوشحال مى شوند، و دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب الهى بركنارند. بلكه براى آنها، عذاب دردناكى است».

خداوند در اين آيه به كسانى كه دوست دارند نزد مردم، به كارهايى كه نكرده اند، مدح و ستايش شوند وعده عذاب مى دهد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در ادامه مى فرمايند:

فانَّ كَثرَةَ الاءِطرَاءِ تُحدِثُ الزَّهوَ وَ تُدنِى مِنَ العِزَّةِ(۱۵۱) .

«وقتى اين مدح و ثناگويى در اطراف تو زياد شد، باعث مى شود كه تو گرفتار عجب و كبر شوى؛ يعنى هم دچار خودپسندى شوى و هم دچار خودبزرگ بينى».

اگر انسان مخصوصا حاكم به اين رذايل اخلاقى مبتلا شود، آغاز سقوط عملى او در اجراى عدالت فراهم شده است؛ زيرا عدالت، اخلاق عملى است. وقتى در اخلاق نظرى در انديشه و فكر دچار خودبزرگ بينى و خودپسندى شد، طبعا در همه اعمال و رفتارش بروز مى كند.

از حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه فرمودند:

انَّما هَلَكَ النَّاس باتِّبَاع الهوى و حبِّ الثَّناءِ(۱۵۲) .

«مردم به دو چيز هلاك مى شوند: يكى، پيروى از هواى نفس و ديگرى دوست داشتن مدح ديگران درباره خود».

در روايت ديگرى نقل شده است كه فرمودند:

ويل للصائم ويل للقائِمِ ويل لصاحِبِ الصوفِ الا، فقيل: الا مَن؟ فقال: الا مَن تَنَزَّهَت نفسهُ عنِ الدُّنيا و اَبغَض ‍ المِدحَةَ واستَحَبَّ المَذِمَّةَ(۱۵۳) .

واى بر آنان كه روزه مى گيرند! واى بر آنان كه زياد نماز مى خوانند! واى بر آنان كه لباس خشن مى پوشند! مگر كسانى كه! حضرت سكوت كردند اصحاب سوال كردند: مگر چه كسانى؟ حضرت ادامه دادند: مگر كسانى كه اعمالشان در سايه پاك داشتن نفس از تعلق به دنيا شكل گرفته باشد. يعنى خود را از دنيا و متعلقات آن، منزه كرده باشند. نشانه تنزه از دنيا اين است كه از مدح و ثناگويى خوششان نيايد و در مقابل از انتقاد و نقد استقبال مى كنند.

سخن مشهورى از امام صادقعليه‌السلام است كه فرمودند:

احبُّ اِخوَانِى الىَّ مَن اَهدَى الىَّ عُيُوبِى(۱۵۴) .

«محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوبم را به من هديه كند».

انسان كه همه اطرافيانش را عادت داده كه از او تعريف كند و فقط خوبى هاى او را بگويند، هرگز كسى به خود جراءت نمى دهد كه در مقام انتقاد برآيد. در نتيجه هرگز حاضر نخواهد بود عيب خود را از ديگران بشنود و پذيرا باشد. از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه فرمودند:

يا صالحُ اتَّبِع مَن يُبكِيَكَ و هو لك ناصِح و لا تَتَّبِع مَن يُضحِكُكَ و هو لك غَاشّ(۱۵۵) .

«اگر مؤمن واقعى هستى، دنبال كسى برو كه حرف هاى او تو را به گريه درمى آورد؛ يعنى واقعا تو را به گونه اى نصيحت مى كند و عيوب تو را مى گويد كه وقتى به اين عيوب آگاهى مى يابى، اشكت جارى مى شود. مبادا از كسى پيروى كنى و دنبال افرادى بروى كه هميشه با مدح و ثناگويى تو موجب خنده و سرورت را فراهم مى كنند؛ چرا كه به تو دروغ مى گويند».

۷ - همنشينى با نيكان

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

ليكن آثَرُ النَّاس عندَك مَن اهدى اليك عيبَك، و اعانَك على نفسِك(۱۵۶) .

«افرادى را انتخاب كن كه عيوب تو را به تو مى گويند و در تربيت نفس ياريت مى كنند».

انسان نبايد خيال كند كه خودش همه چيز را مى داند؛ چرا كه گفته هاى ديگران، در تربيت نفس وى موثر است. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

اءِعجَابِ المَرءِ بنفسهِ دليل على ضَعفِ عقلهِ(۱۵۷) .

«عجب انسان به خود، به دليل ضعف عقل او است».

اين روايت صرف نظر از معانى ژرف خود، از نظر ساختار اديبانه خود خيلى جالب است كه مى فرمايند:

مَن اءُعجِبَ بِراءيِهِ ضَلَّ و مَنِ استَغنَى بِعَقلِهِ زَلَّ و مَن تَكَبَّرَ على النَّاس ذَلَّ(۱۵۸) .

ذلت با سه وجه لغوى و مفهومى بيان شده است: يكى زلت با «ز» است؛ يعنى كسى كه عجب مى ورزد، منحرف مى شود و هميشه دچار لغزش است. ديگرى با «ضاد» آمده است؛ يعنى كسى كه به عقل خود متكى باشد، گمراه مى شود. و سوم با «ذال» آمده است؛ يعنى كسى كه بر ديگران كبر كند، پست و حقير مى شود. هم زلت به معناى انحراف هم ضلت به معناى گمراهى و هم ذلت به معناى حقارت و پستى، همه در سايه عجب و تكبر براى انسان به وجود مى آيد؛ و اين دو خصايص، باعث مى شود كه انسان از حدود و موازين مقرر تجاوز كند؛ و اين مقدمه سقوط است. در روايتى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است كه:

مَن وَقَفَ عندَ قدرِه اَكرَمه النَّاس(۱۵۹) .

«كسى كه حد خود را رعايت كند، مردم به او احترام مى گذارند».

در روايت ديگرى از حضرت آمده است:

من تعدّى حدَّهُ اَهانه النَّاس(۱۶۰) .

«كسى كه حد خود را نگه ندارد، مورد اهانت مردم واقع مى شود».

احترام متقابل بين حاكم و ملت يك امر ضرورى است. بايد اين حرمت حفظ شود، اما اگر او مرزشكنى كرد و مثلا گرفتار عجب و تكبر شد، باعث مى شود كه مرزها شكسته شود، وقتى مرزها شكسته شد، مورد اهانت مردم قرار مى گيرد. حاكمى كه مورد اهانت قرار گرفت، اعتبار اجتماعى اش را از دست مى دهد و امكان اجراى عدالت را نمى يابد.

۸ - داشتن همراهانى با اصالت خانوادگى

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در همان نامه، كسانى را كه شايستگى دخالت دادن در امر حكومت دارند، معرفى كرده و مى فرمايند:

ثمَّ الصَق بِذَوى المُرُوءَاتِ والاَحسَابِ و اَهلِ البُيُوتَاتِ الصَّالحَةِ و السَّوابِق الحَسَنَةِ ثمَّ اَهلِ النَّجدَةِ والشَّجاعَةِ و السَّخاءِ والسَّمَاحَةِ فاءِنَّهُم جِمَاع من الكَرَمِ و شُعَب منَ العُرفِ(۱۶۱) .

در اداره امور كشور، ناگزيرى كه همراه و ياور داشته باشى، بنابراين، همراهانت را از بين كسانى انتخاب كن كه داراى مردانگى و حسب و نسب هستند.

از خانواده هايى كه در اسلام ريشه دار و اصيل هستند و داراى سوابق پاكيزگى و طهارتند؛ اهل شجاعت، جود و سماحت در خلقند. از افرادى كه مجموعه اى از بزرگوارى هاى اخلاقى و خوبى و پاكيزگى در آنها متمركز است، استفاده كن.

اين توصيه امامعليه‌السلام بسيار قابل دقت و توجه است؛ چرا كه خود حضرت در جايى ديگر مى فرمايند:

اذا كرُم اَصلُ الرجلِ كرُم مَغيبُه و محضرُه(۱۶۲) .

«اگر ريشه و اصل انسان پاكيزه باشد، و خانواده او داراى كرامت باشند، او در حضور و نهان، اين خصوصيات را همراه خواهد داشت».

اساسا در فرمايشات مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام چه در اين نامه و چه در كلمات قصارى كه از حضرت بر جاى مانده است، روى اصالت خانوادگى بسيار تكيه شده است. امامعليه‌السلام در سخن ديگرى توصيه مى فرمايند:

عليكم فى قَضاء حَوائِجكُم بِكِرَام الاَنفُس و الاُصولِ تُنجَح لكم عندهم مِن غير مَطال و لا مَنّ(۱۶۳) .

«براى تأمین نيازهايتان به كسى مراجعه كنيد كه ريشه خانوادگى داشته باشد. ثمره اين توصيه آن است كه او بدون اين كه مسامحه و كندى كند، و بر شما منتى بگذارد، آن خدمت را انجام مى دهد».

در سخن ديگرى از حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:

عليكم فى طلب الحوائج بشِرافِ النُّفوسِ ذَوى الاُصولِ الطَيِّّبَةِ فانَّها عندَهم اَقضى و هى لَدَيكُم اَزكى(۱۶۴) .

«در طلب حاجت و رفع نياز به كسانى كه صاحب خانوده هاى اصيل و پاكيزه اند مراجعه كنيد كه حاجت و نياز شما زودتر برآورده مى شود؛ زيرا آنها انسان هاى شريفى هستند».

حضرت در بعضى از عبارات، برهان ديگرى براى اين مطلب آورده، مى فرمايند:

حسنُ الاَخلاق بُرهانُ كرَمِ الاَعراقِ(۱۶۵) .

«اخلاق خوب دليل بر كرامت ريشه خانوادگى فرد است».

اگر انسان نيك خلقى را ديديد كه در خلق و خوى اجتماعى و در معاشرت با مردم، رعايت موازين اخلاقى را مى كند، حكايت از پاكيزگى و طهارت ريشه چنين انسانى مى كند بر همين اساس وراثت تاثير زيادى در مسائل ازدواج و ارتباطات زناشويى دارد و به آن اهميت داده شده است. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در توصيه اى مى فرمايند:

اُنظُر فى اىِّ نِصاب تَضَعُ ولدَك فانَّ العِرقَ دسَّاس(۱۶۶) .

«مراقب باش با چه خانواده اى وصلت مى كنى؛ چون عامل وراثت، همه خلق و خوى گذشتگان را به فرزندان منتقل مى كند».

در سخن ديگرى حضرت مى فرمايند:

اءِيَّاكُم و خَضراءُ الدِّمَن قِيلَ يا رسول اللَّه و ما خَضراء الدِّمَن قال المَراءَةُ الحَسنَاءُ فى مَنبِتِ السَّوءِ(۱۶۷) .

«بپرهيزيد از خضراءالدَّمَن! سوال كردند يا رسول اللَّه! «خضراءالدَّمَن» چيست؟ حضرت فرمودند: زن زيبارويى كه در خانواده ناصالحى رشد كرده باشد».

درست است كه زيبايى او جاذبه دارد، اما خلق و خويى دارد كه به فرزند شما هم منتقل خواهد شد. بنابراين در قرآن آمده است كه حضرت نوحعليه‌السلام بعد از آن همه توصيه كه براى هدايت مردم و امتش داشت و از آن نتيجه اى نگرفت، آنان را نفرين كرد و در محضر الهى عرض كرد:

و قال نوح ربِّ لا تِذِر عِلِى الاَرض مِنَ الكافِرينَ ديَّارا# انَّك اءِن تَذَرهُم يُضَلّوا عبادَك و لا يَلِدُوا الا فاجِرا كَفَّارا(۱۶۸) .

«خدايا! اگر قرار است عذابى بفرستى، همه اين كفار را شامل شود؛ چون اگر اينها زنده بمانند، غير از اين كه موجب گمراهى مؤمنان خواهند شد، نسل و فرزندان آنان هم كافر خواهند بود».

يعنى به حكم قانون وراثت، اعتقاد و انديشه هايشان به فرزندانشان منتقل خواهد شد. در جنگ جمل وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرزندشان محمَّد حنفيه را براى مقابله با دشمن به ميدان فرستادند، بعد از رفتن به ميدان، عقب نشينى كرده، بازگشت. حضرت با غلاف شمشير به ميان شانه او كوبيد و فرمود: اَدرَكَكَ عِرق من اُمّك اين حالت ترس و عقب نشينى از مقابل دشمن را تو از مادرت به ميراث برده اى؛ وگرنه پدر تو انسان ترسويى نيست كه از مقابل دشمن بگريزد(۱۶۹) .

مجموع اين مطالب، براى تأکید بر نكته اى است كه امامعليه‌السلام به مالك توصيه مى فرمايند در انتخاب وزير و ياور خود براى اجراى عدالت، صرف نظر از اين كه افراد بخيل، ترسو و حريص را به كار نمى گيرى، بايد از كسانى استفاده كنى كه داراى شراءفت، كرامت، طهارت و اصالت خانوادگى باشند.

يكى از نكات ديگرى كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است كه علت كلام حضرت كه فرمودند: افرادى را كه سابقه همكارى با ستمگران دارند، نبايد به كار گيرى، اين است كه به طور كلى ما در معارفمان، از اتكا به ظالم منع شده ايم و قرآن هم مى فرمايد:

و لا تَركَنُوا الى الَّذين ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّار (۱۷۰) .

«تكيه به ظالم نداشته باشيد كه نتيجه اش گرفتارى به عذاب و آتش است».

به كناره گيرى از ظالم توصيه فراوان شده است. در روايتى، يونس بن يعقوب از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه حتى در كارهاى خير و نيك هم نبايد با ظالمان همكارى كرد. در اين سخن امامعليه‌السلام آمده است:

لا تُعنِهُم على بَنَاءِ مسجد(۱۷۱) .

«اگر ظالم به ساختن مسجد هم اقدام كند، تو با او همكارى نكن».

از وجود مبارك امام سجادعليه‌السلام روايت شده است كه فرمودند:

اءِيَّاكُم و صُحبةَ العاصِين و معونَةَ الظَّالمين(۱۷۲) .

«از همنشينى با گناهكاران و كمك كردن به ستمگران بپرهيزيد».

در روايت ديگرى نقل شده است كه امامعليه‌السلام فرمودند:

مَن مَشى الى ظالم ليُعِينَهُ و هو يَعلَمُ اءَنَّهُ ظالم فَقَد خرَجَ من الاءِسلام(۱۷۳) .

«اگر كسى براى كمك به ظالم گامى بردارد، در حالى كه بداند او اهل ستم و ظلم است، از دين خارج شده است».

روايت معروف صفوان جمال كه در ابتداى اين كتاب نيز بدان اشاره شد، از همين نمونه است. او نقل مى كند كه من شترهايم را براى سفر حج به هارون كرايه داده بودم، روزى خدمت امام هفتمعليه‌السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمودند:

يا صَفوان كُلّ شَى ء مِنكَ حَسَن جَميل ما خَلا شَيئا واحِدا قُلتُ جُعِلتَ فِدَاك اءَىُّ شَى ء قَالَ اءِكراؤُكَ جِمَالَكَ مِن هَذَا الرَّجُلِ يَعنِى هارون قُلتُ واللّه ما اَكرَيتُهُ اءَشَرا و لا بَطَرا و لا للصَّيدِ و لا للَّهوِ و لكنِّى اءَكرَيتُهُ لهذا الطَّريقِ يعنى طَريقَ مكَّةَ و لا اءَتَوَلّاهُ بنفسى و لكنِّى اءَبعَثُ مَعَهُ غِلمَانَى فقَال لى يا صفوان اءَيَقَعُ كِرَاؤُكَ عليهم قُلتُ نَعَم جُعِلتَ فِدَاك قال فقال لى اءَتُحبُّ بَقَائِهم حتَّى يَخرُجَ كِرَاؤُكَ قُلتُ نَعَم قال مَن اءَحبَّ بَقَائَهُم فهو مِنهُم و مَن كانَ منهم كان وَرَدَ النَّار قال صِفوان فَذَهَبتُ فَبِعتُ جِمَالِى عن آخِرِهَا(۱۷۴) .

«اى صفوان! همه چيز تو خوب است غير از يك چيز. سوال كردم: چه چيزى؟ حضرت فرمودند: اين كه شترهايت را به هارون كرايه داده اى. عرض كردم: يابن رسول اللَّه! من اين شترها را براى سفر لهو و لعب يا ظلم و ستم به او اجاره نداده ام؛ او براى سفر حج از من شتر كرايه كرده است و گذشته از اين، من او را در اين سفر همراهى نكرده ام. حضرت فرمودند: صفوان! آيا دوست ندارى كه هارون زنده بماند تا از سفر حج بازگردد و اجاره شترهاى تو را بپردازد؟ عرض ‍ كردم: آرى! حضرت فرمودند: همين گناه است كه انسان دوست داشته باشد ظالمى زنده باشد. لذا صفوان جمال مى گويد: من تا اين سخن را شنيدم شترهايم را فروختم كه ديگر در چنين محذورى قرار نگيرم».

مجموعه اين آيات و روايات دلالت بر اهميت پروا و پرهيز از ظالم مى كند. كسانى كه آن را درك مى كنند، روى آن حساسيت دارند. در اين جا دو نكته مهم وجود دارد: يكى اين كه امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمايند:

مَن اءَحبَّ بَقاء الظَّالمينَ فَقَد اءَحبَّ اءَن يُعصَى اللَّه(۱۷۵) .

نتيجه دوست داشتن ظالم اين است كه انسان ميل دارد معصيت الهى مستدام باشد؛ چرا كه ظالم، مظهر عصيان و طغيان در مقابل فرمان الهى است؛ ديگر اين كه ما موظفيم در مقابل عيان الهى بايستيم و اجازه ندهيم در زمين، عصيان و نافرمانى خدا صورت گيرد؛ چه رسد به همكارى با ظالم. توصيه امامعليه‌السلام و سفارش هاى معارف دين، ما را موظف به قطع ارتباط با ظالم و به كار نگرفتن او در حكومت مى كند. در سخن ديگرى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمودند:

و لا تاءتُوا الرُّؤَسَاءَ و غَيرَهُم حتَّى يَصيرُوا اءَذنَابا(۱۷۶) .

اگر شما گرد ظالمان نگرديد و آنها يار و ياورى نداشته باشند، خود به خود در اجتماع فراموش شده و نمى توانند بر جامعه و افراد حاكم باشند. روى آوردن مردم و دستگاه حاكم به ظالم، موجب رشد و تقويت اجتماعى ظلم و ظالم است. در مقابل، بى اعتنايى و همكارى نكردن مردم و دستگاه حاكم با ظالم و پشت كردن به افرادى كه اهل ظلم و ستم هستند، موجب مى شود كه آنها از منزلت و قدرت اجتماعى ساقط شوند و در اجتماع جايگاه و پايگاهى نداشته باشند.

اكنون، با اين توضيحات تا حدودى اسرار كلام حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام روشن مى شود كه چرا به مالك توصيه مى كنند كه تو در حكومت خويش از كسانى كه همكار ظالمان و ياور آنها بوده اند استفاده مكن؛ چرا كه نقض ‍ غرض اجتماعى شده و در تضاد با عدالت است؛ زيرا تو به تدريج زمينه عصيان الهى را فراهم كرده اى؛ تا دوباره محرمات الهى در جامعه زنده شود و ستمكاران و ظالمان قدرت پيدا كنند.

۹ - ندادن پست و قدرت به نزديكان

نكته ديگرى كه در همين نامه و در موضوع عدالت بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه طبيعتا والى، انسانى نيست كه بدون قوم و خويش، فرزند و آشنا باشد، امامعليه‌السلام نسبت به اين گونه نزديكان والى هم توصيه هايى دارد كه فوق العاده در اجراى عدالت نقش به سزايى دارد:

ثمَّ انَّ لِلوالى خاصَّة و بِطَانَة فيهم استِئثَار و تَطَاوُل و قِلَّة اءِنصَاف فى مُعامَلَة فَاحسِم مادَّةَ اءُولئِكَ بِقَطعِ اءَسبَاب تلكَ الاَحوَال و لا تُقطِعَنَّ لاءَحَد مِن حاشِيَتِكَ و حامَّتِكَ قَطيعَة و لا يَطمَعَنَّ مِنكَ فى اِعتِقَادِ عُقدَة تَضُرُّ بِمَن يَلِيَها منَ النَّاس ‍ فى شِرب اءَو عَمَل مُشتَرَك يَحمِلُونَ مَئُونَتَهُ على غَيرِهِم فَيَكون مَهنَاءُ ذلك لهم دوُنَكَ و عَيبُهُ عليك فى الدُّنيا و الاخِرَةِ(۱۷۷) .

طبيعى است كه والى، اقوام، خواص و بطانه اى دارد و كسانى كه به او نزديك هستند، داراى خصوصيات طبيعى انسانى اند؛ يعنى كسانى كه نزديك به حاكم و والى هستند به طور طبيعى هر چيز خوب را براى خود مى خواهند. نكته ديگر اين كه چون به واسطه نزديكى به حاكم، متكبرند، خلق و خوى تجاوزگرى دارند و معمولا به خاطر خلق و خوى طبيعى خويش كه احساس قدرت مى كنند، در مقابل مردم، جانب انصاف را رعايت نمى كنند.

امامعليه‌السلام به مالك و همه كسانى كه صاحب قدرتند توصيه مى كنند كه اگر مى خواهى از وزر و وبال اين نزديكان در امان باشى و بتوانى واقعا مجرى عدالت اسلامى و اجتماعى باشى، به ايشان پست و قدرت واگذار مكن در سايه قدرت و اقتدار بتوانند اين روحيه پست را بروز دهند و غريزه پست روحى خود را ارضا كنند؛ يعنى بتوانند بهترين ها را براى خود بخواهند و با تجاوز و تعدى، به اميالشان برسند. بهترين راه براى جلوگيرى از اين آفت اين است كه با ندادن قدرت و مقام به آنها ريشه اين مفاسد را قطع كنى.

حضرت در ادامه مى فرمايند: براى هيچ يك از بستگان و كسانى كه در حاشيه حكومت تو، صاحب پست و عنوان هستند، زمين و ملك و آبى را به عنوان قطيعه قرار نده، حضرت به خوب و بد آنها هم اشاره نمى كند؛ ولو آنها آدم هاى خوبى هم باشند؛ چرا كه نفس اين عمل، خلاف عدالت است. اگرچه موازين شرعى را هم رعايت كرده باشى، در معرض اتهام قرار مى گيرى.

۱۰ - شريك قرار دادن نزديكان و مردم عادى در امور

نكته ديگرى در فرمايش امامعليه‌السلام آمده است كه حاكى از نهايت دقت نظر است؛ حضرت مى فرمايند: ايشان را با ديگر مردم عادى در امرى شريك مكن؛ كه نتيجه مشاركت آنها ضرر و زيان مردم باشد؛ چون روح طغيان و تعدى و تجاوز در آنها است و افرادى اند كه ساخته نشده اند؛ قدرت در آنها روح سركشى ايجاد كرده و خلق و خوى تجاوزگرى آنها باعث خواهد شد كه بار سنگين كارشان را به عهده شريك خود قرار دهند و به علت نزديكى آنها به قدرت، شريكانشان مجبور شوند آن كار را بپذيرند و تحمل كنند. در اين صورت از ناحيه تو به مردم ظلم مى شود. آن وقت ناخواسته مرتكب گناه شده اى؛ اما بهره اش را ديگرى برده است. در حقيقت حظ و بهره اش براى افرادى است كه در حاشيه قدرت قرار دارند و تو كه اصل و صاحب قدرتى جز وزر و وبال و لعنت، نصيبى ندارى.

بنابراين يكى ديگر از راه هاى اجراى عدالت اين است كه افراد نزديك به قدرت نبايد به گونه اى مورد عنايت حاكم قرار بگيرند كه بتوانند به ديگران ظلم و تعدى كنند؛ چون ظلم و تعدى آنها، خلاف عدالت و در نتيجه خلاف آن فرمانى است كه در كلام امام سجادعليه‌السلام درباره رعايت حقوق ملت آمده است.

۱۱ - برخورد پدرانه با مردم

تعبير و توصيه امام سجادعليه‌السلام به حكام در اجراى عدالت، قابل دقت است. حضرت مى فرمايند:

فيجبُ اَن تَعدِلَ فيهم و تكون لهم كالوالدِ الرَّحيم.

در اجراى عدالت، مانند پدرى مهربان باش! گاهى انسان در مقام اجراى قانون خيلى خشك و بدون انعطاف عمل مى كند؛ گرچه در اجراى عدالت كمى هم سختى و خشونت لازم است، ولى امامعليه‌السلام مى فرمايند: براى اين كه در اجراى عدالت موفق شوى، بايد مثل پدرى مهربان عمل كنى؛ پدرى كه هم به تربيت فرزندش اهتمام دارد، هم لطف و مهربانى دارد و هم مى خواهد فرزندش، صالح، عالم و خوب باشد و در مسير رساندن فرزندش به صلاح و علم، خشونت هم به خرج نمى دهد. شبيه اين توصيه در فرمايش هاى مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه به مالك نيز آمده است:

تفَقَّد مِن اءُمورِهِم ما يتفَقَّدُ الوَالِدَان من وَلَدِهِمَا و لا يَتَفَاقَمَنَّ فى نفسك شى ء قَوَّيتَهُم بِهِ و لا تَحقِرِنَّ لُطفا تَعَاهَدتَهُم بِهِ و اءِن قَلَّ(۱۷۸) .

همان گونه كه پدر و مادر نسبت به امور فرزندان خود رسيدگى مى كنند، به امور مردم رسيدگى كن! نتيجه اين كه برخورد حاكم عادل با مردم بايد مانند برخورد پدر و مادر با فرزندان باشد. اين سخن علاوه بر آن كه حاكمان را مانند پدران و مادران از خشونت و ظلم و ستم بر امت بازمى دارد، چند فايده ديگر هم در آن هست؛ از جمله فوايد اين تعبير امامعليه‌السلام اين است كه وقتى حاكم براى امت، مثل پدر و مادر شد، نه خدمات و وظايفى كه انجام مى دهد پيش ‍ چشمش بزرگ مى آيد و نه براى انجام آن بر امت منتى مى گذارد.

حضرت مى فرمايند كه خيال مكن اگر وظايف حكومتى خود را انجام دادى، خيلى مهم است و بايد امت از تو قدردانى كنند، بلكه تو موظف به انجام آنها بوده اى. وقتى پدر براى سير كردن شكم فرزندش تلاش مى كند، آيا اين كار را خيلى بزرگ مى بيند و يا بر فرزند منتى مى گذارد؟ آيا احساس خستگى و ناراحتى مى كند؟ يقينا اين طور نيست. پدر براى رسيدگى به خانواده و تأمین نياز فرزندانش نه منتى بر آنها مى گذارد و نه از خدمت به آنها احساس خستگى مى كند. حاكم هم بايد مثل پدر براى فرزندان خود باشد و طورى انجام وظيفه كند كه نه كارهايى كه انجام مى دهد، پيش ‍ چشمش بزرگ بيايد كه بخواهد آن را به رخ ديگران بكشد، نه منتى بر مردم بگذارد و نه احساس خستگى كند و بخواهد براى خود وقت استراحت ايجاد كند. اگر تصورى غير از اين دارد، نبايد وارد اين ميدان شود، بنابراين؛ اى مالك! تو وظيفه دارى كه عدالت را اجرا كنى و راه اجراى آن اين است كه به چشم پدر به امتت نگاه كنى. وقتى قرار است كه از منظر پدر به آنها نگاه كنى، ديگر معنى ندارد كارهايى كه براى خانواده و فرزندان خود انجام مى دهى، پيش ‍ چشمت بزرگ جلوه كند يا منتى بر آنها بگذارى و يا احساس خستگى كنى.

نكته ديگر اين است كه توجه به كارهاى بزرگ هيچ گاه او را از انجام دادن كارهاى كوچك اما دقيق بازنمى دارد.

گاهى ممكن است چيزهايى نزد تو كوچك جلوه كند. مبادا از كارهاى كوچك بگذرى، انسان متعهد، به وظيفه عمل مى كند؛ اعم از آن كه اين وظيفه، كوچك باشد يا بزرگ، گويا حضرت چنين مى فرمايند كه: اى مالك! هيچ كارى را به دليل كوچكى آن نبايد رها كنى؛ همان گونه كه پدر نسبت به فرزندش، از هيچ خدمت بزرگ و كوچكى دريغ نمى كند. اميرالمؤمنينعليه‌السلام سفارش مى كنند كه:

فاءِنَّ لِليَسِيرِ مِن لُطفِكَ مَوضِعا يَنتَفِعُونَ بِهِ و لِلجَسِيمِ مَوقِعا لا يَستَغنُونَ عنه(۱۷۹) .

لطف تو هر چند كوچك و ناچيز باشد، باعث نفع بردن آنها است؛ حقّ ندارى چيزى را كه ايشان از منفعتش بهره مند مى شوند از ايشان دريغ دارى. كارهاى بزرگ تو هم، آن است كه مردم بدان نيازمندند. حقّ ندارى از آنچه مردم بدان نيازمندند دريغ ورزى. بايد هم نياز آنان را تامين كنى و هم در تامين نفع آنان بكوشى!

تبيين فرمايش امام سجادعليه‌السلام با اين سخن مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام خيلى قوت مى گيرد؛ امام سجادعليه‌السلام فرمودند:

فيجبُ اَن تَعدِل فيهم و تكونَ لهُم كالوالد الرحيم.

«بايد در اجراى عدالت در جامعه، مثل پدر نسبت به فرزندانش باشى».

گاهى در تعبير ائمهعليهم‌السلام ميزان اجراى عدالت، خود انسان است. در نامه مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام به فرزندش امام مجتبىعليه‌السلام چنين آمده است:

اِجعَل نفسَكَ ميزَانا فيمَا بَينَك ز و بَين غَيرِكَ فاءَحبِب لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفسِكَ واكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَهَا و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كَمَا تُحبُّ اءَن يُحسَنَ اليك(۱۸۰) .

«براى اجراى عدالت انسانى، خود را جاى ديگران قرار بده. هرگونه دوستدارى با تو رفتار شود، تو نيز همان گونه با ملت خود رفتار كن! فرض كن حاكم تو ديگرى است و تو محكوم. هرگونه رفتارى كه دوست داشتى حاكم با تو داشته باشد، تو با مردم داشته باش. نفس خود را ميزان قرار برده؛ همان طور كه دوست نداشتى اگر محكوم بودى، به تو ستم شود، حال كه حاكمى، روا مدار كه به ديگران ستم كنى».

اين توصيه امامعليه‌السلام از يك جهت مى تواند تعميم داشته و براى كسانى باشد كه داراى مقام و رتبه اجتماعى اند، تا در معاشرت و ارتباط خود با ديگران، اين معيار را رعايت كنند؛ يعنى طورى با ديگران رفتار كنند كه دوست دارند ديگران با آنها رفتار كنند؛ به خصوص حاكم كه در مسند اقتدار و صاحب قدرت است، بيشتر لازم است كه خود را جاى ديگران ببيند و آنچه براى خود مى پسندد براى آنان نيز بپسندد.

وَاكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَها و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كما تُحبُّ اءَن يُحسَنَ الَيكَ و استَقبِح مَن نَفسِكَ مَا تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِكَ و ارضَ مِنَ النَّاس بِمَا تَرضَاهُ لَهُم مِن نَفسِكَ(۱۸۱) .

«و از آنچه كه نفرت و كراهت دارد تا درباره او رفتار شود، نسبت به ديگران هم آن طور رفتار نكند؛ و همان گونه كه دوست ندارد خود مورد ستم واقع شود، بايد به ديگران هم ستم نكند؛ يعنى خود را معيار قرار دهد. و همان طور كه دوست دارد در اجتماع از راءفت و عطوفت صاحبان قدرت بهره مند شود، الان كه خود بر مسند قدرت تكيه زده است، اهل احسان و نيكى به مردم باشد. و واقعا قبيح بداند كه با ديگران رفتار غير صحيح داشته باشد؛ چنان كه عمل بد ديگران را زشت مى شمارد، رفتار خود را با ديگران نيز بر اين اساس تنظيم كند».

مجموعه اين سخنان ما را به اين مطلب رهنمون مى كند كه در بعضى از سخنان مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه بيشتر در روابط اجتماعى بين حاكم و امت است و يا كلمات ديگر حضرات ائمهعليهم‌السلام رفتار انسان معيار قرار داده شده و گاهى هم ميزان، فرزند انسان قرار داده شده است؛ يعنى همان گونه كه با فرزندانت مدارا كرده و با راءفت و عطوفت و مهربانى رفتار مى كنى، بايد با امت خود هم رفتار كنى.

۱۲ - عفو و گذشت نسبت به خطاها

جالب اين كه در عبارت بعدى، امام سجادعليه‌السلام در حقوق حاكم مى فرمايند:

اگر تو خود را معيار قرار دهى يا امت را به منزله فرزندان خود بدانى، در نتيجه جهلشان را مى بخشى و در عقوبتشان عجله نمى كنى.

تَغفِرَ لَهُم جَهلَهُم و لا تُعاجِلَهُم بِالعُقوبَةِ.

همانگونه كه انسان گناهان سهوى فرزندانش را مى بخشايد و در عقوبت گناهان و خطاهاى عمدى آنها عجله نمى كند و در بسيارى از مواضع چشم از خطاهاى سهوى و عمدى آنان فرو مى بندد، بايد از خطاها و اشتباهات امت نيز چشم پوشى كند. امامعليه‌السلام در اول نامه خود به مالك فرموده اند:

فَاءَعطِهِم مِن عَفوِكَ و صَفحِكَ مِثلَ الَّذى تُحِبُّ و تَرضَى اءَن يُعطِيَكَ اللَّه مِن عَفوِهِ و صَفحِهِ(۱۸۲) .

در دنيا با مردم چنان رفتار كن كه دوست دارى خدا در قيامت نسبت به خطاها و گناهانت با تو رفتار كند؛ يعنى همان طور كه دوست دارى وقتى در پيشگاه پروردگار به حساب اعمالت رسيدگى مى شود، خداوند خطاها، و لغزش هاى فراوان تو را ببخشد، تو هم خطاهاى مردم را ببخشاى و از گناهان آنها اغماض كن و خطاهاى آنها را ناديده انگار.

در برخى از تعبيرات آمده است كه والى، حداقل خود را برادر امت پندارد. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:

فانَّهُم صِنفان اءَمَّا اءَخ لَك فى الدِّين وَ اَمَّا نَظير لك فى الخَلقِ(۱۸۳) .

وقتى انسان بين خود و ديگران چنين نسبتى احساس كند، يقينا از خطاهاى آنها چشم پوشى مى كند و گناهانشان را ناديده مى گيرد، بنابراين به حاكم و به صاحب قدرت توصيه شده است:

واعفُ عَن مِن ظَلَمَكَ.

«از آن كسى كه بر تو ظلمى روا داشته درگذر».

در دوران حكومت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام هم نسبت به شخص آن حضرت و هم نسبت به اصحاب خاص ‍ و ارجمند آن حضرت چنين شيوه و روشى را عملا مى بينيم. درباره مالك اشتر كه نامه ارزشمند مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام خطاب به او سرشار از نگاه عميق آن حضرت درباره حكومت دارى است گفته اند كه روزى از بازار كوفه عبور مى كرد، شخص جاهلى به تمخسر، پوست ميوه اى را كه خورده بود به سمت مالك پرتاب كرد. مالك بدون اين كه به روى خود بياورد به راه خود ادامه داد. شخص هتاك بعد از اين كه متوجه شد او مالك، فرمانده لشكر اميرالمؤمنينعليه‌السلام است ترسيد و تصور كرد كه مالك او را احضار و تنبيه خواهد كرد.

به همين دليل دنبال مالك حركت كرد تا اين كه مالك را در مسجد، مشغول نماز ديد. صبر كرد تا نماز مالك تمام شد. به دست و پاى او افتاد و از او طلب عفو و بخشش كرد. مالك گفت: من به مسجد نيامدم جز اين كه براى تو از پيشگاه الهى طلب مغفرت كنم كه خدا تو را ببخشايد و به تو نيروى عقل و تدبير عنايت كند(۱۸۴) .

در روايتى آمده است كه در بازگشت از نماز صبح، كسى به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام جسارتى كرد. حضرت به مسجد برگشتند و فرمان دادند كه همه مردم جمع شوند. پس از آن مقدارى درباره بردبارى، صبر و حوصله حاكم صحبت كردند، در آخر فرمودند:

اءَينَ المُتَكلّمُ آنفا. فلم يَستَطِع الانكَارَ فقال: هااءَنَا ذا يَا اميرالمؤمنين. فقال: اءَمَّا اءنِّى لو اءَشَاءَ لقُلتُ. فقال: اءَو تَعفُو و تَصفَحُ فاءَنتَ اءَهل لذلك. فقال: عَفَوتُ و صَفَحتُ(۱۸۵) .

«آن كه الان سخن مى گفت، كجا نشسته است؟ - شايد شرايط طورى بوده كه ديگران متوجه آن جسارت شده بودند - آن شخص نتوانست انكار كند يا خودش را پنهان كند. گفت: آقا من اين جا هستم. فرمودند: آيا مى دانى كه اگر بخواهم درباره تو هر چه مى دانم بگويم؟ او بلافاصله گفت: آقا شما مى توانيد بگذريد و عفو بفرماييد؛ شما اهل عفو و كرامت هستيد. حضرت فرمودند: از تو گذشت كردم».

معمولا اين كه به حاكم و فرمانروا توصيه مى شود كه ظلم و تعدى و خطاهاى آحاد امت را ببخشد، وقتى است كه اين موارد نسبت به شخص او باشد؛ اما گاه جرايم عمومى است؛ يعنى شخص، حقوق مردم را مورد تجاوز قرار داده است؛ ديگر جاى اغماض نيست گاهى نيز از افراد، خطاها و اشتباهاتى نسبت به حقوق الهى سرمى زند؛ در اين موارد نيز حاكم توصيه به عفو و گذشت شده است و اصولا حاكم مختار است، اگر كسى نسبت به حقوق الهى تعرض كرد؛ مثلا دچار روزه خوارى شد يا گناه ديگرى را كه مربوط به حقوق پروردگار است مرتكب شد، ببخشايد، يا حدود الهى را جارى كند؛ كه بحث مفصل آن در كتب فقهى مطرح است.

در پايان سخن امام سجادعليه‌السلام آمده است:

و تشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ عِلِى ما آتِاكِ مِنَ القُوَّةِ عليهم.

«به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است، شكرگزارى كنى و سپاس گويى ».

در روايت تحف العقول علاوه بر اين به نكته ديگرى اشاره شده است مى فرمايند:

اذا عَرفتَ ما اءَعطَاكَ اللَّه من فَضلِ هذه العزَّةِ و القُوَّةِ الَّتى قهَرتَ بها اءَن تكون للّه شاكرا و مَن شَكَر اللَّه اءَعطاهُ فيمَا اءنعَم عليه(۱۸۶) .

«آن گاه كه فضل و احسان خداوند را در اين عزت و قدرتى كه به تو داده شناختى؛ سزاوار است كه شكرش به جاى آورى كه افزونى نعمت براى سپاس گزار است».

نكته ديگر اين است كه سپاس گفتن و شكرگزارى، موجب افزون شدن نعمتى است كه خداوند به تو عطا كرده است.

از اين دو بيان استفاده مى شود كه از منظر امام سجادعليه‌السلام داشتن قدرت، نعمت است و از قدرت به نعمت تعبير شده است. نعمت را اين گونه معنى كرده اند:

الحالةُ التى يستَلِذُّها الانسانُ(۱۸۷) .

«نعمت، حالتى است براى انسان كه از آن لذت مى برد».

يا به تعبير ديگر؛ به آنچه كه موجب رضاى خاطر و لذت انسان است نعمت گويند. حال از حاكميت و فرمانروايى بر مردم نيز تعبير به نعمت شده است. به اين نعمت از دو منظر مى توان نگاه كرد كه در هر دو نگاه، وسيله لذت و كامجويى است: يك نگاه، نگاه مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قدرت است؛ و يك نگاه، نگاه معاويه و امثال او.

حكومت از ديدگاه هاى مختلف

در تاريخ نوشته اند: وقتى كه عثمان بن عفان بعد از واقعه شورا به خلافت رسيد، در يك مجلس خصوصى كه در فاميل و طايفه بنى اميه منعقد شده بود، ابوسفيان پدر معاويه كه اواخر عمرش را مى گذارند و از بينايى چشم نيز محروم شده بود، سوال كرد: آيا غريبه اى در مجلس هست يا خير؟ وقتى مطمئن شد كه غريبه اى در مجلس نيست، گفت:

يا بَنِى اميَّةَ! تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الكُرَةَ فَوَالَّذى يَحلِفُ به ابوسفيان ما من عذاب و حساب، و لا جَنَّة و لا نار، و لا بَعث و لا قيامة(۱۸۸) .

«اى بنى اميه! گوى خلافت به دست شما افتاده است؛ مبادا آن را از دست بدهيد! به خوبى به دست يكديگر بسپاريد. قسم به آن چيزى كه شايسته است ابوسفيان به آن قسم ياد كند، عذاب و حساب، بهشت و جهنم و برانگيخته شدن و قيامت همه دروغ است».

يك وقت اين گونه به حكومت نگاه مى شود و يك نگاه هم، نگاه مولا اميرالمؤمنينعليه‌السلام است. ابن عباس ‍ مى گويد: در واقعه جمل، وقتى به سمت بصره مى رفتيم، در منزلى به نام «وقار» وارد سراپرده اميرالمؤمنينعليه‌السلام شدم. حضرت نشسته بود و كفش خود را وصله مى زد، قبل از آن كه ظاهرا ابن عباس چيزى بگويد شايد حضرت از وجنات و نگاه ابن عباس فهميدند كه او به اين وضع معترض است؛ يا سوال شده كه در اين شرايط، چه وقت آن است كه فرمانده سپاه بنشيند و كفشش را وصله بزند؟! در اين حال حضرت فرمودند: ابن عباس! قيمت اين كفش چقدر است؟ عرض كرد: اين كه قيمت و ارزشى ندارد، حضرت فرمودند:

واللَّه لَهِىَ اءَحبُّ اَلَىَّ مِن اءِمرَتِكُم الا اءَن اءُقيم حقّا اءَو اءَدفَعَ بَاطِلا(۱۸۹) .

«به خدا قسم، اين كفش نزد من محبوب تر از حكومت و قدرت بر شما است؛ مگر اين كه در سايه اين حكومت، اقامه حقى كنم يا باطلى را از بين ببرم».

اين نگاه نيز نوعى تلقى از حكومت است و شكر اين نعمت، عبارت است از نهايت بهره گيرى و تلذذ از آن و كيفيت شكر، بستگى به چگونگى دريافت و تلقى اين نعمت دارد و اگر هدف انسان دنيا و نعمت هاى آن بود و لذت دنيوى و موضوعيت يافت، انسان به يك صورت شكر آن را به جاى مى آورد؛ و اگر دنيا و نعمت هاى آن، وسيله رشد، كمال و رسيدن به قرب الهى شد، به صورتى ديگر، شكرگزارى مى كند.

در تاريخ نقل شده است: در زمان هارون، شخصى بود به نام فضيل عياض كه از زهاد زمان خود بود. هارون در نامه يا گفتگويى از او پرسيد: تو چقدر زاهدى و از تنعمات دنيا دورى مى كنى؟ جواب فضيل قابل توجه است او به هارون كه از همه نعمت ها و لذت هاى دنيا بهره مند است مى گويد: تو از من زاهدترى! هارون سوال مى كند: چگونه من از تو زاهدترم؟ فضيل مى گويد: من به دنيايى كه فانى و زائل شدنى است زهد مى ورزم و از لذت هايى كه پايان پذير است، چشم فرو بسته ام، اما زاهد حقيقى تويى كه از منزلگه سرشار از نعمت و بهشت جاودانه الهى چشم پوشيده اى(۱۹۰) .

گاهى انسان دنيا را از چشم فضيل مى بيند؛ و گاه از منظر هارون مى نگرد. در تاريخ نوشته اند: بعد از قصه خانه نشينى مولا امام مجتبىعليه‌السلام ، وقتى معاويه به كوفه آمد، گفت: اى اهل كوفه! من با شما براى نماز، روزه، حج و واجبات نجنگيدم لكنَّنى قاتلتُكم لاتاءَمَّرَ عليكم بلكه جنگ من براى حكومت بر شما بود.(۱۹۱) .

گاهى نقش حكومت، براى عدالت، موضوعيت پيدا مى كند؛ يعنى مى خواهد اقتدار خود را به هر قيمت شده حفظ تا عدالت را به پاى دارد. اين هم گونه اى ديگر از شكر را مى طلبد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام يك دستورالعمل براى مالك اشتر نوشت و يك نامه هم خطاب به مردم مصر. حضرت خود به مردم مصر مى فرمايند:

و لكنَّنى آسَى اءَن يَلِىَ اءَمرَ هذهِ الامَّةِ سُفَهَاؤُها و فُجَّارُها فيتَّخِذوا مالَ اللَّه دُوَلا و عبَادَهُ خَوَلا والصَّالحين حَربا و الفاسِقِينَ حِزبا(۱۹۲) .

«درد من اين است كه گروهى در كمين اند تا حكومت را در دست بگيرند كه آنها سفيه، فاجر و فاسقند. مال خدا و بيت المال را مال خود مى دانند و حاضر نيستند اين سرمايه ملى، به دست مردم برسد؛ و مى خواهند، فقط در بين گروه خاصى بچرخد. مردم و بندگان خدا را بردگان خود مى بينند.

شايستگان را دشمن و ناپاكان را هم فكر خود مى شمارند.

با اين دو منظر چگونه مى شود شكر اين نعمت را به جاى مى آورد؟ طبق فرمايش حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام شكر نعمت حكومت و اقتدار، اين است كه حاكم وظايف مقرر در شرع مقدس و وظايف وجدانى و انسانى خود را انجام دهد، كه شكر اين نعمت، رفتار مطابق عدل و عدالت است.