سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد ۳

سيرى در رساله حقوق امام سجاد0%

سيرى در رساله حقوق امام سجاد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام سجاد علیه السلام

سيرى در رساله حقوق امام سجاد

نویسنده: آيت الله ميرسيد محمد يثربى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20063
دانلود: 3472


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20063 / دانلود: 3472
اندازه اندازه اندازه
سيرى در رساله حقوق امام سجاد

سيرى در رساله حقوق امام سجاد جلد 3

نویسنده:
فارسی

۳۱ - حق همنشين

و امّا حقّ الجليسِ فاءَن تُلِينَ له كَنفَكَ و تُطِيبَ له جانِبَكَ و تُنصِفَهُ فى مُجَارَاةِ اللَّفظِ و لا تُغرِقَ فى نَزعِ اللَّحظِ اءِذَا لَحَظتَ و تَقصِدَ فى اللَّفظِ الى اءِفهَامِهِ اءِذَا لَفَظتَ و اءِن كُنتَ الجليسَ اءِليه كُنتَ فى القِيَامِ عنه بالخِيَارِ و اءِن كانَ الجَالسَ اءِلَيكَ كانَ بالخِيَارِ و لا تِقُومَ الّا بِاءِذنِهِ و لا قُوَّةَ الا باللَّه.

«اما حق همنشين تو اين است كه او را به خوبى بپذيرى و به او خوش آمد بگويى؛ و در گفتگو با وى انصاف پيشه كنى و به ناگاه ديده از او برنگردانى و در حد فهم او سخن بگويى؛ و هرگاه همنشين او شدى مى توانى هر وقت خواستى برخيزى و اگر او آمد و با تو نشست اختيار برخواستن با اوست و تو بدون اجازه او برنخيز».

از اين حق تا پايان رساله حقوق به استثناى يكى دو مورد، امام سجادعليه‌السلام به آموزش نكته هاى دقيقى از آداب معاشرت با طبقات و اصناف مختلفى مى پردازد كه انسان در طول زندگى با آنها برخورد دارد. به عنوان مثال يكى همين حق همنشين در يك مكان و به طور موقت. بعد حق همسايه، دوست، مصاحب، شريك، طلبكار، بستانكار، طرف دعوا، مشير و مشار، ناصح و مستنصح و...

علت ارسال رسل و انبيا

قبل از تبيين حق همنشين، بايد در مقدمه مطلبى را بيان كنيم تا در همه حقوق بيست گانه باقيمانده به عنوان محور مطالب مورد توجه باشد.

در خلال مباحث گذشته، همواره بر اين نكته تأکید داشتيم كه رسالت اديان الهى و وظيفه انبيا و پيشوايان دينى، تنبه و تذكار به مكنونات ضمير انسانى و مركوزات فراموش شده و مورد غفلت قرار گرفته بشرى است؛ كه اگر جز اين مى بود و تعاليم و آموزش هاى معارف دين با فطريات انسانى همخوانى نداشت، هرگز براى انبيا در جذب انسان ها توفيقى حاصل نمى شد؛ زيرا به هنگام بازگشت و مراجعت به فطرت، آثار حركت برخلاف فطرت از بين مى رود؛ چرا كه حركت در مسير فطرت، حركتى قهرى و جبرى است. همين مطلب را اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه اول نهج البلاغه به خوبى بيان فرموده اند:

فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم اءَنبيائه، لستاءدُوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسىَّ نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول(۲۸) .

«خدا انبيا را براى اين فرستاده است كه از آنها همان پيمانى را مطالبه كند كه با فطرت انسانى بسته است و نعمت هاى فراموش شده را به آنها يادآورى كند و آن زمينه ها و گنجينه هاى عقلايى را برانگيزد و با تبليغ و وسيله انبيا به آنها احتجاج كند».

هشام بن حكم از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام نقل مى كند به من فرمودند:

ان لله على الناس حجتين: حجَّة ظاهرة و حُجَّة باطنة(۲۹) .

«خداوند دو حجت و برهان بر انسان ها دارد: يكى حجت ظاهرى كه همان انبيا و سفراى الهى هستند و ديگرى حجت و برهان باطنى كه نيروى عقل و فطرت بشر است».

اعتبار و حجيت پيام فطرت انسانى و پيام وحى در كنار يكديگر قرار داده شده است و اين حكايت از وحدت و يگانگى در محتوا مى كند؛ يعنى آنچه را كه انبيا مى گويند، همان چيزى است كه فطرت بشرى مى گويد؛ و آنچه را كه فطرت به آن فرمان مى دهد، چيزى است كه فطرت سليم و غيرآلوده درك مى كند و اگر بين اين دو تعارض و تناقض باشد، حجيت و اعتبار هر دو معنى نخواهند داشت؛ يعنى هر دو نمى توانند حجت باشند. منتها پيام وحى، تبيين همان مجملات فطرت است، يعنى يادآورى منسيات و فراموش شده ها و توضيح مبهمات است؛ و يا به عبارت ديگر چراغ افروزى و نورافشانى در ذخاير و معادن تاريك نهفته مستتر در ضمير بشر است كه به دليل جدال و درگيرى با وسوسه هاى نفسانى در زاويه گمنامى و نسيان گرفتار آمده است.

در اندرون من خسته دل ندانم كيست

كه من خموشم و اودرفغان ودر غوغاست

در اين شعر نيز شاعر به همان فطريات و ادراكات معقول بشرى اشاره دارد.

بر اين اساس بايد گفت كه آنچه را در كلمات وحى و سخنان پيشوايان دينى به عنوان مسائل اخلاقى ملاحظه مى كنيم، تذكار، يادآورى و تنبه به قواعد و قوانينى است كه انسانست انسان و آدميت او را در گرو تقيد به آنها است وگرنه چنانچه اين قيدهاى اخلاقى از انسان ها به عنوان اخلاق فردى و از جوامع انسانى به عنوان اخلاق جمعى گرفته شود، هيچ امتياز و برترى ميان انسان و ساير مخلوقات نخواهد بود، پس سعادت براى فرد و جامعه نمى تواند جز در سايه رعايت اين قواعد اخلاقى و تقيد و التزام به آنها باشد.

حال بعضى از اين قواعد اخلاقى، معيارهاى اخلاق حسنه است و بعضى از آنها از لحاظ درجه و مرتبه اوج مى گيرد و به تبيين كرامت هاى اخلاقى و اخلاق كريمه مى پردازد. هر يك از اين دو، مقام و جايگاه ويژه اى دارد؛ يكى مقام محاسن اخلاقى است و ديگرى مقام مكارم اخلاقى.

آنچه را كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عنوان پيام انحصارى رسالت خود و علت نهايى بهثت خود ذكر مى فرمايند، وصول و صعود انسان ها به آن مرتبه عالى اخلاقى يعنى كرامت هاى اخلاقى است:

انما بُعِثتُ لاءُتمِّم مكارم الاءخلاق(۳۰) .

«به درستى كه من براى تكميل و تتميم مكارم اخلاقى مبعوث شدم».

در اين كه هميشه عقلاى عالم، الزامات الخاقى را يك ضرورت مى دانند، ترديدى نيست. به همين دليل مكاتب مختلف اخلاقى در شرق و غرب عالم و در طول تاريخ زندگى انسان ها، ظهور كرده، بشريت را به يادگيرى و التزام به تعاليم خود دعوت كرده و مى كند. مهم اين است كه چگونه مى توان اين آموزش هاى اخلاقى را در افراد به صورت يك سجيه و ملكه درآورد و به تعبير ديگر چگونه مى توان اين اصول اخلاقى را در روح بشر نهادينه كرد؟ يا چگونه اين اصول يا زندگى روزمره انسان ها عجين شود كه قابل تفكيك نباشد؟ و اساسا زندگى انسان ها چگونه مى تواند تنظيم شود كه هيچ فرد و يا هيچ اجتماعى از اين اصول پذيرفته شده اخلاقى تخلف نكند؟ آيا صرفا آموزش و تعليم اين اصول اخلاقى كافى است؟ آيا دعوت مكاتب اخلاقى كفايت مى كند؟ آيا درك عقل بشر كفايت مى كند؟

زمانى مى توانيم پاسخ اين سوالات را بيابيم كه سرّ اين نكته را دريابيم كه چرا توفيق مكاتب علمى و نظرى در مقايسه با توفيق اديان الهى ناچيز است؟

علت موفقيت اديان الهى

سرّ موفقيت اديان الهى اين است كه قبل از اين كه اقدام به اصلاح اخلاق و رفتار عملى انسان ها كنند، به اصلاح اعتقاد انسان ها برخاسته اند و سر و كار آنها با عقايد و باورهاى عقيدتى انسان ها بوده است. مثلا نفس اين كه انسان ها در سايه تعاليم اديان الهى، به مبدا و معاد توجه پيدا كنند، پذيرش ‍ مبدا و معاد مى تواند اصول اخلاقى را براى آنها به صورت سجيه اخلاقى و امر پذيرفته شده و قطعى اخلاقى درآورد وگرنه صرف داشتن علم، عقل و تدبير راه گشا نخواهد بود؛ زيرا به تعبير اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه مى فرمايند:

رُبَّ عالِم قد قَتَلَه جَهلُه، و عِلمُه معه لم ينفَعهُ(۳۱) .

«بسا دانشمند كه نادانى وى او را از پا درآورد و دانش او با او بود و او را سودى نكرد».

تنها آموزش و تعليم اصول اخلاقى، نمى تواند راه گشا و مشكل گشا باشد.

صرف تطابق با اصول عقلانى و فطرت انسانى هم كفايت نمى كند. براى اين كه گاهى چنان عقل در اسارت نفس اماره قرار مى گيرد كه همه زواياى روشن سعادت به روى عقل بسته مى شود. در روايتى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

كَم مِن عقل اءَسير عند هَوَى اءَمير(۳۲) .

«چه بسيار عقل هايى كه در اسارت هواى مسلط نفسانى قرار مى گيرند».

در عين اين كه مى پذيريم بسيارى از انسان ها در سايه دعوت انبيا به مكارم اخلاقى، به اديان الهى گرايش پيدا كرده اند و اين دعوت براى آنها جاذبه ايجاد كرده و آنها را به سمت دين و معارف الهى سوق داده است، بايد به اين مهم نيز اذعان كنيم كه همه انسان ها در آغاز، نيازمند اصلاح اعتقادى هستند و تا اعتقادات آنها اصلاح نشود، التزام به اخلاق عملى معنا نخواهد داشت؛ بنابراين، انسان ملتزم و متعهدى كه مبدا و معاد را پذيرفته است، وقتى مى شنود كه امام صادقعليه‌السلام فرموده اند:

الخُلُقُ الحَسَن جمَال فى الدُّنيا(۳۳) .

«خُلق خوش باعث زيبايى انسان در دنيا است».

يا حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

انَّ الله عزّوجلّ جَعَل محَاسِنَ الاءَخلاق وُصلُ بينه و بين عبادِهِ(۳۴) .

«خداوند محاسن اخلاق را باعث پيوند ميان خود و بندگانش قرار داده است».

خود را ملتزم مى كند و يا وقتى درك كند كه تاثير التزام به موازين اخلاقى در سرنوشت آينده و آخرت او چقدر است و ببيند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است:

ما يوضَعُ فى ميزان امرِى، يوم القيامَةِ اءَفضلُ من حُسن الخلق(۳۵) .

«هيچ چيز در ترازوى سنجش اعمال انسان در قيامت، سنگين تر از حسن خلق نخواهد بود».

او را ملتزم و مقيد به رعايت حسن خلق مى كند. انسان وقتى كلام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى شنود كه فرموده اند:

فاءِنَّ سوءَ الخُلُقِ ذَهَبَ بخير الدُّنيا والآخِرَةِ(۳۶) .

«بداخلاقى خير دنيا و آخرت انسان را از بين مى برد».

سعى مى كند به محاسن اخلاق، بلكه به كرامت هاى اخلاقى ملتزم شود. قبل از اين كه به اين سئوال مهم پاسخ دهيم كه چگونه مى توان به آن مراتب عالى صعود كرد، بايد ببينيم اخلاق حسنه و اخلاق كريمه چيست؟ اين مطلب تازه اى نيست كه ما، در مقام تبيين و توضيح آن برآمده باشيم؛ بلكه سخنى است كه اصحاب ائمهعليهم‌السلام از آن پيشوايان و مروجان اخلاق اسلامى سئوال كرده اند و پاسخش را براى ما به ميراث باقى گذاشته اند.

نمونه هايى از حسن خلق

مرحوم صدوق در «معانى الاخبار» نقل مى كند كه راوى از امام صادقعليه‌السلام سئوال كرد كه:

ما حدُّ حُسنِ الخُلُق؟ قال: تلينُ جانبَكَ و تَطيبُ كلامَك و تلقى اءخاك ببِشر حَسَن(۳۷) .

«تعريف حسن خلق چيست؟ حضرت فرمودند: اول، نرم خويى و صميميت با مردم؛ دوم، پاكيزه سخن گفتن و رعايت آداب گفتگو با ديگران؛ سوم، برخورد با ديگران با چهره خندان و متبسم».

البته روشن است كه عبارات امام صادقعليه‌السلام در تعريف حسن خلق، مصاديق و نمونه هايى از حسن خلق است؛ وگرنه روايت هاى فراوانى داريم كه موارد ديگرى را هم به عنوان مصاديق حسن خلق ذكر فرموده اند.

از مصاديق حسن خلق كه در روايت هاى فراوان ذكر شده اين است كه انسان به وظايف ظاهرى خود نسبت به برادر مسلمانش ملتزم باشد: هنگام مشكل او را كمك كند، هنگام ديدن او، سلام كند، اگر صاحب فرزند مى شود به او تبريك بگويد، اگر كسى را از دست داده است به او تسليت بگويد و...، همه اينها از اصولى است كه جزء مصاديق حسن خلق و التزامات اخلاقى است.

اهميت محاسن اخلاقى وقتى روشن مى شود كه فرد و يا جامعه متخلق به اخلاق حسنه را با فرد و يا جامعه اى كه فاقد اين اصول است مقايسه كنيم؛ يعنى انسان مقيد به معيارهاى اخلاقى را مقايسه كنيم با كسى كه نه خوش برخورد است و نه به هنگام گفتگو از كلمات زيبا استفاده مى كند، بلكه سخن و كلمات او همواره زشت، ركيك و ناپسند است؛ يا هيچ گاه در مواجه با ديگران نرم خو و گرم و صميمى نيستند و انسان سردمزاج و بى تفاوتى است. يقينا اين دو قابل قياس نيستند و همين طور جامعه اى كه متخلق به اخلاق حسنه است و جامعه اى كه فاقد آن است، اما آيا براى اخلاق انسانى همين مقدار كافى است؟ و يك جامعه و يك فرد با دارا بودن اين معيارها و رعايت كردن اين خصوصيات، به عالى ترين درجات اخلاقى صعود كرده است؟ قطعا چنين نيست.

كرامت هاى اخلاقى

اصول ديگرى هست كه در دعوت پيام وحى و پيشوايان دينى، از آنها به كرامت هاى اخلاقى تعبير شده است. امام صادقعليه‌السلام نيز به چند نمونه از آنها اشاره مى كنند:

صَل من قطعك، و اءعطِ مَن حرَمك، و اءحسِن الى مَن اءساءَ اليك، و سلِّم على مَن سبَّك، و اءنصف مَن خاصمك، واعفُ عمَّن ظَلَمك(۳۸) .

«با آن كه با تو قطع رابطه كرد، با او ارتباط برقرار كن؛ و به آن كه تو را - در موقع احتياج - محروم كرده - در زمان احتياجش - عطا كن؛ و به آن كه به تو جسارتى كرد، احسان كن؛ و به آن كه به تو دشنام داد، سلام كن و با آن كه با تو دشمنى كرده، انصاف روا دار؛ و آن را كه بر تو ظلم كرده، ببخش».

اين موارد، برخى از كرامت ها، بزرگوارى ها و ملكات نفسانى و اخلاقى است كه با حسن خلق فاصله بسيار زياد دارد. انسان براى وصول به اين مرتبه تا ملتزم به محاسن اخلاقى نشود، نمى تواند به كرامت هاى اخلاقى دست پيدا كند. در روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:

ذَلِّلُوا اءَخلاقَكم بالمَحاسن و قُوُدوها الى المكارم(۳۹) .

«اول، نفس سركش و طاغى انسانى را با محاسن اخلاقى مهار كنيد، آن گاه آن را به سوى مكارم اخلاقى هدايت نماييد».

اكنون در بيان امام صادقعليه‌السلام مصاديقى را بررسى مى كنيم كه براى كرامت هاى اخلاقى بيان فرموده اند:

۱ - پيشگامى در برقرارى دوستى ها؛ صِل مَن قطعك اگر رحمى يا دوستى، بدون دليل با تو قطع ارتباط كرد، تو با او ارتباط برقرار كن.

۲ - عطا به كسى كه تو را يارى نكرده است؛ اعط مَن حرَمك اگر تو در روزگار نيازمندى، دست نياز به سوى كسى دراز كرده اى و او به تو پاسخ منفى داده است و الان او محتاج شده است، تو مى توانى مقابله به مثل كنى؛ اما كرامت اخلاقى اين است كه در عين حال كه او تو را محروم كرده است، تو در موقع نياز به او اعطا كن.

۳ - احسان به كسى كه به تو جسارت كرده است؛ اءَحسِن الى مَن اءساءَ اليك اگر كسى همه عمر از هيچ نوع جسارتى فروگذار نكرده است، امروز كه قدرت يافته اى به او نيكى كن؛ زيرا اين كار كرامت اخلاقى است.

۴ - سلام به كسى كه به تو دشنام مى دهد؛ سلِّم على مَن سبَّك كسى كه هرگاه تو را مى بيند، زبان به دشنام و بدگويى مى گشايد، به او سلام كن كه اين كار كرامت اخلاقى است.

۵ - انصاف در حق دشمن؛ اءنصِف مَن خاصمك با كسى كه بيهوده با تو دشمنى مى كند، از مسير انصاف خارج مشو.

۶ - بخشش كسى كه در حق تو ظلم كرده است؛ واعف عمَّن ظلمك كسى را كه به تو ستم كرده و از هيچ نوع ظلمى فروگذار نكرده است، مورد عفو و بخشش قرار بده.

آنچه ذكر شد همه از مصاديق كرامت ها و بزرگوارى هايى است كه نشات گرفته از يك روح بلند انسانى است. در آغاز اين كتاب ذكر شد كه اين سخنان از كسانى است كه خود، عامل به اين شيوه ها و روش ها بوده اند. لذا علت اين كه وقتى انسان اين كلمات را مى خواند و يا مى شنود تحت تاثير قرار مى گيرد اين است كه گفت:

سوز دل مهجوران سوز دگرى دارد

حرفى كه زدل خيزد دردل اثرى دارد

عدم تاثير علم بدون عمل

در روايتى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرموده اند:

العَالِمَ اذا لَم يَعمَل بعِلمِه زَلَّت موعِظَتُهُ عن القلوب، كما يَزِلُّ المَطَرُ عن الصَّفا(۴۰) .

«عالمى كه به علم و دانش خود عمل نمى كند، هرگز علم و دانش او در دل ها و قلب ها جاى نمى گيرد و تاثير نمى كند».

علت اين كه انسان وقتى كلمات اين بزرگواران را مى شنود و يا مى خواند، تحت تاثير قرار مى گيرد، در همين نكته نهفته است كه برخاسته از زبان و صاحب سخنى است كه خود به اين سخنان عمل مى كند.

با اين كه همه موجودات و انسان ها در اساس خلقت و در ماده و مايه اوليه خلقت با يكديگر تفاوت چندانى ندارند، و مواد به كار رفته در خلقت انسان و ساير موجودات با اندكى اختلاف، مشابه و مساوى است؛ ولى آنچه او را از ساير موجودات متفاوت و ممتاز مى كند، صرفا داشتن سرمايه و گوهر گران بهاى عقل و درك و تدبير نيست كه داشتن سرمايه و استفاده نكردن از آن، نقصان بزرگتر و خسران بيشترى است. ثروتمندى كه در كنار ثروتش از گرسنگى مى ميرد، عالم و راه شناسى كه با داشتن و دانستن نقشه كامل، در كوير و شوره زار از سرگردانى تلف مى شود، هر دو شايسته ملامتند. اميرالمؤمنينعليه‌السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايند:

و اءِنَّ العالِمَ العامِلَ بغير علمه كالجاهل الحائِرِ الَّذى لا يَستَفيقُ مِن جهله(۴۱) .

«عالمى كه به علمش عمل نمى كند و يا برخلاف علمش عمل مى كند، مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل و نادانى بهبود نيافته است؛ يعنى علمش جهل او را درمان نكرده است».

آن علمى كه مولودش عمل باشد، ارزش دارد؛ بنابراين از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده است كه حضرت فرمودند:

رجل عالم اءخَذَ بعلمه فهو ناج، و عالم تارك لعلمه فهذا هالك(۴۲) .

«عالمى كه توانسته به علم خود عمل كند، رستگار است و آن كه نتوانسته - با جاهل تفاوتى ندارد و - هلاك مى شود».

همچنين ثروتمند و انسان غنى كه از اندوخته و ثروت خود نتوانسته است براى نجات جان خود بهره ببرد بيشتر شايسته ملامت است.

در قرآن كريم مى خوانيم:

و لَقَد ذَرَاءنا لجهنَّم كثيرا مّن الجنِّ و الاءنس لهم قلوب لّا يفقَهون بها و لهم اءَعيُن لَّا يُبصرون بها و لهم آذَان لا يسمعون بها اءُولئك كالاءَنعام بل هم اءَضَلُّ اءَلئك هم الغافلون (۴۳) .

«به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دل دارند كه با آن نمى انديشند و نمى فهمند، و چشمانى كه با آن نمى بينند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنها مانند چهارپايانند و بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند - زيرا با داشتن همه امكانات هدايت، باز هم گمراهند-».

كسى كه با وجود بهره مندى از همه سرمايه ها، دچار گمراهى است از چهارپا و حيوان پست تر است. اميرالمؤمنينعليه‌السلام در مورد چنين انسانى مى فرمايند:

فالصُّورةُ صُورَةُ اءَنسان، و القلبُ قلبُ حَيَوَان، لا يَعرفُ باب الهُدَى فيَتَّبِعَهُ، و لا باب العَمَى فيَصُدَّ عنه(۴۴) .

«صورت او صورت انسان است، و دل او دل حيوان. نه راه رستگارى را مى شناسد، تا در آن راه رود و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد».

صورت انسان دارد، اما دل و قلب او حيوانى است. به وسيله اين دل و قلب نتوانسته باب هدايت را بشناسد به سوى آن برود و با شناخت باب جهالت از آن دورى كند. اين انسان به صرف داشتن چنين سرمايه اى، از ديگر موجودات ممتاز و برتر نمى شود؛ اگر كسى كه اين سرمايه را در اختيار دارد و خدا براى او يك برترى ذاتى مقرر فرموده است، نتواند از آن بهره بردارى كند، بدتر از حيوان است.

التزام عملى به كرامت هاى اخلاقى

پس آن چه كه به انسان امتياز و برترى مى دهد در التزام عملى و نهادينه كردن اين محاسن و كرامت هاى اخلاقى است كه پس از شناخت و دست يافتن به آنها، متوجه خواهد شد كه با روح و فطرت انسان سازگار است، اما چگونه مى توان به اين محاسن و مكارم اخلاقى مقيد بود؟

۱ - اعتقاد به مبداء و معاد

همان طور كه اشاره كرديم يكى از راه هاى تقيد به محاسن و مكارم اخلاقى، اعتقاد به مبدا و معاد است كه انسان را نسبت به تخلق به اخلاق حسنه و كريمه تشويق مى كند؛ ديگر آن روح تعبدى است كه مقيدان به مبدا و معاد در خود احساس مى كنند. مرحوم كلينى روايتى را از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه فرموده اند:

اءِنَّ الله عزّوجلّ خَصَّ رُسُلَه بمَكارمِ الاءَخلاق، فامتَحِنوا اءَنفسكم، فاءِن كانت فيكم فاحمَدوا الله و اعلَموا اءَنَّ ذلكَ مِن خير، و اءِن لا تَكن فيكم فاساءَلوا الله وارغبوا اليه فيها(۴۵) .

«خداوند در ميان مردم، پيامبران و سفراى خود را به مكارم اخلاق اختصاص داد - آنها كسانى هستند كه در التزام به كرامت ها و بزرگوارى هاى روحى ممتازند - حال شما اى انسان ها، خود را بيازماييد اگر در خود مكارم اخلاق را يافتيد، خدا را سپاس گوييد و بدانيد كه در آفرينش شما با اين سجاياى اخلاقى خيرى است و اگر در وجود خود چنين چيزى را نمى يابيد - يعنى اين رغبت را احساس نمى كنيد - از خدا بخواهيد شما را يارى كند و در به دست آوردن آنها تلاش كنيد».

در روايت ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده است كه فرموده اند:

عليكم بمكارم الاءَخلاقِ، فاءِنَّ الله بَعَثَنى بها(۴۶) .

«لازم است كه شما در دستيابى به مكارم اخلاق تلاش كنيد؛ چون خداوند مرا براى آن مبعوث كرده است».

در هر حال، انسان هاى مومن بايد در خود اين اشتياق را ايجاد كنند؛ زيرا كرامت هاى اخلاقى معيار ارزش انسان است؛ يعنى باعث برترى انسان از ساير موجودات و پاك شدن نفس انسانى از همه پستى ها و رذايل اخلاقى اند.

وقتى اين علاقه و اشتياق در انسان به وجود آمد، طبعا به دنبال شناخت آنها حركت خواهد كرد و بعد از اين كه محاسن و كرامت ها را شناخت، به تدريج به آنها ملتزم و پايبند خواهد شد.

۲ - توجه به كرامت و عزت نفس

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در يكى از توصيه خاى خود به فرزندشان امام مجتبىعليه‌السلام مى فرمايند:

اءَكرِم نفسَكَ عن كلِّ دَنيَّة، و اءِن ساقَتكَ الى الرَّغائِبِ(۴۷) .

«نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هر چند تو را بدانچه خواهى رساند».

كرامت اخلاقى، يعنى برتر دانستن، بالا و والاتر دانستن نفس انسانى از همه پستى ها و آنچه كه مصداق امور دنيّه است؛ اگر چه انسان در سايه آن امور به مطلوب خود نايل شود. بعد استدلال امامعليه‌السلام عجيب است كه مى فرمايند:

فانَّكَ لَن تَعتَاضَ بما تَبذُلُ من نفسك عِوَضا، و لا تَكُن عبدَ غيركَ و قد جَعَلَكَ الله حُرّا(۴۸) .

«چون آنچه را از خود بر سر اين كار مى نهى، هرگز به تو برنگرداند. خود را برده غير خود - چه اميال نفسانى و چه ديگر انسان ها - قرار مده؛ زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است».

نفس انسانى، اشرف مخلوقات الهى است، در قبال اشرف مخلوقات و اين گوهر گرانبها، چه چيزى را مى خواهى دريافت كنى تا ارزش برابرى با نفس ‍ را داشته باشد؟ در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است كه مى فرمايند:

عبدُ الشهوة اءذلُّ من عبد الرقِّ(۴۹) .

«كسى كه برده شهوت ها و تمايلات نفسانى خود است، ذليل تر و حقيرتر از بردگانى است كه با پول خريدارى مى شوند».

بردگان به حسب شرايط اجتماعى، گرفتار حقارت طبقاتى بودند، اما انسانى كه اسير تمايلات شهوانى و اميال نفسانى است، طبعا حقيرتر و پست تر از آن انسانى است كه با پول مورد معامله قرار مى گيرد؛ چون به هر حال او بهايى دارد، اما كسى كه اسير تمايلات نفسانى مى شود، چه چيز را بهاى نفس خود قرار داده است؟ آيا بهاى نفس انسانى خود را غضب و شهوت هاى جنسى قرار داده است؟ بنابراين اگر انسانى با تقويت كرامت نفس، به آن مرتبه كرامت نفسانى رسيد، ديگر گرد گناه نخواهد چرخيد. در تعبيرى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايند:

ما زنى غيور قَطّ(۵۰) .

«انسان غيور هرگز زنا نمى كند».

غيرت، يكى از اوصاف مردانگى و كرامت نفسانى است و انسان كريم كه داراى كرامت نفسانى است هرگز دست طمع پيش اين و آن دراز نمى كند. كرامت نفس يعنى آزادگى از هر قيدى. وقتى انسان طماع شد، برده غريزه طمع خود خواهد شد. انسان هاى كريم مى گويند: والتَّقَلُّلُ و لا التَّوسُّلُ(۵۱) با كم مى سازند ولى دست نياز پيش اين و آن دراز نمى كنن؛ به قول شاعر:

دست طمع چو پيش كسى میكنى دراز

پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

اين بهاى نفس انسان نيست كه عزت انسانى را گرو قرار دهد و در مقابل، ثمن بخس و ناچيزى را دريافت كند. ثمن بخس كه مى گوييم، نه اين كه پول ناچيزى، پول كلانى هم كه باشد، ثروت عظيمى هم كه باشد، بهاى انسانيت، عزت و شرافت نفس انسانى نيست. در سخنى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است كه فرمودند:

مَن اءحبَّ المكارم اجتَنَبَ المحارم(۵۲) .

«كسى كه كرامت هاى نفسانى و اخلاقى را دوست دارد از آنچه كه براى انسان حرام است، پرهيز خواهد كرد».

انسان متخلق به كرامات نفسانى و اخلاقى، از آنچه كه بر انسان حرام است دورى مى كند؛ چه اين حرمت، حرمت تشريعى باشد يا از امورى باشد كه عقل عدم سازگارى آن را با كرامت اخلاقى تشخيص مى دهد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

مَن كَرُمَت عليه نفسُه لم يُهِنها بالمعصيَةِ(۵۳) .

«كسى كه نفس خود را كريم مى دارد، آن را با معصيت و گناه، موهون و پست نمى كند».

نفس، گرامى، بزرگ و داراى كرامت است. معصيت، نشانه پستى و زبونى نفس است و انتخاب آن به خود انسان برمى گردد؛ يعنى كرامت، از انسان موجودى مى سازد كه به هيچ قيمتى نفس انسانى را تحقير، كوچك و ذليل نمى كند. امور ديگرى نيز هست كه نشانه نداشتن كرامت نفس است؛ حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در روايتى درباره غيبت مى فرمايند:

الغيبَةُ جُهدُ العاجزِ(۵۴) .

«غيبت و بدگويى، نهايت تلاش فرد عاجز و ناتوان است».

انسان كريم، هيچ گاه خود را ناتوان، ضعيف، سست و پست نمى بيند. وقتى انسانى آلوده به غيبت و بدگويى از ديگران شود، معلوم مى شود كه عاجز و سست عنصر و ناتوان است كه زبان و انديشه خود را به بدگويى از ديگران آلوده مى كند. اين كار، با كرامت اخلاق و نفس، مخالفت و مباينت دارد. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند:

لا يَكذِبُ الكاذِبُ الَّا مِن مَهانَةِ نفسِهِ(۵۵) .

«دروغگو، دروغ نمى گويد؛ مگر اين كه نفس خود را پست مى بيند».

انسان دروغگو، چون نفس خود را پست مى بيند دروغ مى گويد. اما كريم كيست؟

الكريمُ يرى مكارمَ اءفعالِهِ دَينا عليه يَقضيه(۵۶) .

«انسان كريم، كسى است كه بزرگوارى هاى اخلاقى را، دين و فريضه بر ذمه خود مى بيند و در مقام اداى دين برمى آيد».

انسانى كه داراى سرمايه كرامت است، هرگز حاضر نيست شبى را به صبح برساند در حالى كه ديگران از او طلبكار باشند. همان طور كه قبلا گفتيم انسان هاى كريم، اگر از نظر مالى هم افراد ناتوان و ضعيفى باشند، طمع را كم مى كنند و از ديگران، حتى چيزى قرض نمى گيرند. اگر مديون هم شدند سعى مى كنند در اولين فرصت اين دين را ادا كنند و هرگز بدهى خود را به ديگران فراموش نمى كنند.

كرامت هاى اخلاقى چنين وقارى را به روح و انديشه انسان كريم هديه مى كنند؛ يعنى هرگاه به صحنه هايى برخورد مى كند كه بايد در اين صحنه ها از روى غريزه عمل كند، چنين نمى كند؛ مثلا كسى با او دشمنى كرده يا از او بدگويى كرده است، اقتضاى طبيعت اوليه انسانى است كه او را مجازات و مكافات كند، اما انسان كريم، در مقابل ظالم به خود، عفو پيشه مى كند و عفو را فريضه اى مى داند كه بر ذمه او است. يا خدمت كردن به ديگران، دستگيرى از مستمندان و افراد ضعيف را به عنوان فريضه و وظيفه خود مى داند و اگر بدان اقدام نكند، خود را ملامت مى كند. افرادى كه اين طور نمى انديشند و عمل نمى كنند، فاقد كرامت اخلاقى و انسانى هستند.

صرف نظر از بزرگانى كه در تاريخ مذهبى و دينى مان داريم كه داراى كرامت هاى اخلاقى بسيارى بودند، گاهى انسان به افرادى برخورد مى كند كه انصافا در مقابل آنها احساس خضوع و احترام مى كند.

روش هاى اخلاقى در برابر ديگران

در كلام امامعليه‌السلام همنشين، تنها به دوستى اطلاق نمى شود كه سابقه معاشرت طولانى با انسان داشته باشد و از گذشته با او دوست بوده و بخواهد در آينده نيز با او دوست بماند؛ بلكه همنشين، به دوست موقت انسان نيز اطلاق مى شود. به تعبير ديگر، هر كسى كه با انسان ارتباطى ابتدايى پيدا مى كند، همنشين او است و بر انسان حقوقى دارد و انسان نيز در مقابل او داراى تكاليفى است. آن طور كه از كلام امامعليه‌السلام استفاده مى شود انسان متخلق به اخلاق، مكلف است كه هشت حق را درباره همنشين خود مراعات كند:

۱ - نرم خويى و برخورد نيكو

حضرت مى فرمايند:

فاءَن تُلِينَ له كَنَفَكَ و تُطِيبَ له جانبَكَ.

«او را به خوبى بپذيرى و به او خوش آمد بگويى».

اين نرم خويى و برخورد خوش، چيزى است كه خداوند متعال منت گذاشته و آن را به پيامبر خود عطا كرد. در قرآن آمده است:

فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنتَ فَظّا غليظَ القلبِ لانفَضُّوا من حَولِك (۵۷) .

«به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم - به تو منت گذاشتيم و - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم با نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى، نمى توانستى كسى را جذب كنى».

بنابراين، حق اول نرم خويى است كه رعايت آن رمز موفقيت برخى انسان ها به شمار مى آيد. انسان هايى كه در ملاقات هاى اوليه داراى برخوردهاى لطيف و جذابى اند، انسان هاى موفقى هستند و خداوند نيز، رمز موفقيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نرم خويى بيان مى فرمايد. جالب اين است كه خداوند، وقتى موسى و هارون را مامور مى كند كه به سراغ فرعون بروند به ايشان مى فرمايد:

اذهَبَا الى فرعونَ اءِنَّه طَغى # فقولا له قولا لَّيِّنا لَّعلَّه يتذَكَّرُ اءَو يخشى (۵۸) .

«به سوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است، اما به نرم خويى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود يا از خدا بترسد».

با اين بيان، رمز موفقيت انبياى الهى در برخورد با دشمنان خدا، نرمى در گفتار و طماءنينه، وقار و سنگينى در رفتار با طرف مقابل بود.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه هاى متعدد چه به امام مجتبىعليه‌السلام ، چه به محمد بن ابى بكر و چه در نامه اى كه به يكى از فرمانداران خود مرقوم فرموده اند، در صدر همه توصيه هاى خود، به نرم خويى اشاره مى كنند؛ مثلا به امام مجتبىعليه‌السلام مى فرمايند:

لِن لِمَن غَالَظَكَ فاءِنَّه يُوشِكُ اءَن يَلِينَ لك(۵۹) .

«با كسى كه با تو درشتى مى كند، نرمى كن، باشد كه به زودى نرم شود».

حضرت توصيه مى كنند با كسى كه با تو به تندى و غلظت برخورد مى كند، نرم خو باش، چون اگر تو تندى كردى، اين خاطره سوء براى هر دوى شما باقى مى ماند و اگر روزى او پشيمان شد و به نرمى با تو برخورد كرد، شرمنده و خجلت زده خواهى ماند.

حضرت در جاى ديگر به كسى كه بخواهد خدمت يا ماموريتى را انجام بدهد، يا يك وظيفه سنگين اجتماعى را عهده دار شود، حكم مى كند كه در ارتباطهايش، نرم خو و خوش برخورد باشد؛ به خصوص اگر اين فرد بخواهد مسووليتى را عهده دار شود. حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه به محمد بن ابى بكر مى فرمايند:

فاخفِض لهم جناحَكَ، و اءَلِن لهم حانبَكَ(۶۰) .

«وقتى با مردم برخورد مى كنى، متواضع و نرم خو باش».

در نامه چهل و ششم به فرماندارشان مى فرمايند:

و اءَلِن لهم جانبَكَ(۶۱) .

«در برابر آنان - رعيت - نرم خو باش».

و يا در مجموعه كلمات قصار در اوصاف مومن چنين فرموده اند:

المؤمن بِشرُهُ فى وجهه، و حُزنُهُ فى قلبه... سَهلُ الخَليقَةِ، لَيِّنُ العريكةِ(۶۲) .

«شادمانى مومن در رخسار او است و اندوه وى در دلش، خوى آرام دارد، و راه نرمى پويد».

انسان مومن، همواره طراوت و بشاشيت چهره را حفظ مى كند و اگر اندوه و غمى دارد، آن را در دل نگه مى دارد و به ديگران منتقل نمى كند و ديگران را افسرده نمى سازد.

چنان كه ملاحظه مى شود، هم در آموزه هاى وحى و هم در سخنان اميرالمؤمنينعليه‌السلام به فرزندشان امام مجتبىعليه‌السلام به عنوان پدرى كه بهترين ها را براى فرزندش انتخاب كرده و در توصيه به والى شهرى كه از ناحيه حضرت ماموريت پيدا كرده، نرم خويى توصيه شده است. حضرت خطاب به مومن، به عنوان يك انسان كامل، جامع و نيز انسانى كه همه خصلت هاى لازم انسانى را توانسته در خود به وجود آورد، مى فرمايند:

عَوِّد لسانَك حُسنَ الكلامِ تاءمَنِ المَلامَ(۶۳) .

«زبانت را عادت بده كه هميشه در گفتار نرم و ملايم باشد تا از سرزنش ها در امان باشى».

در اوصاف و سيره رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه:

اءصدقُ الناسِ لهجة، و اءوفادهم ذمّة، و اءلينهم عريكة(۶۴) .

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همه مردم راست گفتارتر، و در وعده باوفاتر، و در برخورد و اخلاق نرم خوتر بودند».

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايند:

مَن تَلِن حاشتُهُ يَستدم مِن قومه المَحَبَّةَ(۶۵) .

«كسى كه نرم خو باشد دوستى او با ديگران هميشگى است».

نرم خويى با همنشين علاوه بر اين كه يك تكليف است، ثمره اش دوام محبت و دوستى بين فرد و ديگران است؛ و اگر كسى در همان برخورد اول، خشونت و غلظت پيشه كند، نه تنها دوستى، محبت و صميميتى را به وجود نمى آورد، بلكه باعث نوعى عداوت و دشمنى مى شود.

بنابراين، نرم خويى اولين حقى است كه در فرمايش امام سجادعليه‌السلام به عنوان حقى ضرورى براى همنشين ذكر شده است. به طور كلى مؤمنان بايد نرم خو باشند كه اين ازهمان روح رافت و رحمت ايمانى سرچشمه مى گيرد. قرآن اين صفت را در ميان اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضرورى دانسته و درباره آنها مى فرمايد:

محمَّد رسول الله والَّذينَ معَهُ اءَشِدَّاءُ على الكُفَّار رُحَمَاء بينهم(۶۶) .

«محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند».

مؤمنان وقتى با همديگر برخورد مى كنند، مهربان و رحيم اند و اين نشات گرفته از همان روح لطافت و رحمت انسانى است. يا در آيه شريفه ديگرى مى فرمايد:

يا اءَيُّها الَّذين آمنوا مَن يَرتَدَّ منكم عن دِينِهِ فسَوفَ يَاءتِى الله بقوم يُحِبُّهم و يُحِبُّونَه اءَذِلّة على المؤمنين اءَعِزَّة على الكافرين(۶۷) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد - به خدا زيانى نمى رساند - خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند و اينان در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند».

در كتاب مكارم الاخلاق روايتى به نقل از امام مجتبىعليه‌السلام ذكر شده است كه مى فرمايند:

ساءلتُ خالى هندَ بنَ اءبى هالة التميمىِّ و كان وصّافا عن حليةِ النبىِّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اءنا اءشتهى اءن يَصِفَ لى منها شيئا اءتعلق به، قال: قلتُ: كيف كانت سيرته مع جُلَسائِهِ؟ قال: كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دائمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُق، لَيِّنَ الجانب، ليس بفظّ و لا غليظ(۶۸) .

«- برادر اُمّى حضرت زهرا عليها السلام، كه فرزند خديجه عليها السلام بود، همه خصوصيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درك كرده بود و در وصف زيبايى هاى ظاهرى و اخلاقى حضرت بيان خوبى داشت. امام مجتبىعليه‌السلام مى فرمايند: - من از او سئوال مى كردم؛ چون دوست داشتم اوصاف جدم را آن گونه كه بوده كاملا بيان كند. از جمله سوالاتى كه حضرت از هند مى فرمايند اين است كه: سيره و منش حضرت، كيفيت و سلوك حضرت با همنشينانشان چگونه بود؟ هند مى گويد: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هميشه خندان، نرم خو و خوش برخورد بودند و تندمزاج و عصبانى نبودند».

اين نكته بسيار مهمى است كه حضرت هميشه نرم خو بودند. اين همان خصوصيتى است كه باعث جذب انسان ها مى شد و از قرآن شريف نيز نقل كرديم كه قرآن خطاب به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنت فظّا غليظ القلبِ لانفَضُّا من حولك(۶۹) .

«به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم - به تو منت گذاشتيم - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم با نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى - نمى توانستى كسى را جذب كنى و - از اطراف تو پراكنده مى شدند».

معلوم مى شود كه اين نرم خويى در مقابل تندمزاجى و درشت خويى است.

اين آيه كاملا تصريح دارد كه اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تندخو و درشت خو بود، از گرد او پراكنده مى شدند چون نرم خو بود، مردم به او گرويدند. و در «غررالحكم» از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

سوءُ الخُلقِ يوحِشُ القريبَ و يُنَفِّرُ البعيدَ(۷۰) .

«تندخويى و بداخلاقى موجب متفرق شدن دوستان و نزديكان، و متنفر شدن افراد دورتر مى شود».

بنابراين گفتار، افراد دور از انسان نيز وقتى مى بينند كسى بداخلاق است، حاضر نمى شوند به او نزديك شوند و دورتر مى شوند. تعبير اميرالمؤمنينعليه‌السلام تعبير شيوايى است. اين از جمله آثار اجتماعى خوش خلقى است و علت تشويق به حسن خلق در مرتبه بالاتر از كرامت هاى اخلاقى، همين آثار فردى و اجتماعى است.

در روايتى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه:

اءَكمل الُؤ منين اءِيمانا، اءَحسنهم خُلُقا(۷۱) .

«كاملترين مؤمنان از نظر ايمان، خوش خلقترين آنها است».

طبيعى است همه كسانى كه ايمان به خدا و رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين و ديانت دارند، دوست دارند در مرتبه عالى كمال ايمان باشند. حضرت راه رسيدن به آن را نشان مى دهند و مى فرمايند اگر مى خواهيد به مرتبه كمال ايمانى برسيد، حسن خلق پيشه كنيد و يكى از مصاديق آن نرم خويى است.

۲ - انصاف در گفتار

و تُنصِفَهُ فى مُجَارَاةِ اللَّفظِ.

«وقتى با او سخن مى گويى، انصاف را رعايت كن».

اين مى تواند معانى مختلفى داشته باشد: يكى از اين معانى همان سيره رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه مقصود ما را بيان مى كند. در همان روايتى كه از هند نقل كرديم يكى از خصوصياتى كه براى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند اين است كه:

و لا صخّاب و لا فحّاش و لا عيّاب و لا مدّاح، يَتَغافل عمَّا لا يشتهى، فلا يُؤ يَسُ منه و لا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّليه، قد ترك نفسه من ثلاث: المِراءِ و الاءكثارِ و ممّا لا يَعنيه(۷۲) .

در سخن گفتن، شديدالصوت نبود، فريادگونه سخن نمى گفت. به طورى سخن مى گفت كه موجب رنجش طرف مقابل نشود و گوش او را آزار ندهد. بدزبان هم نبود. در فرمايش هاى حضرت هرگز كلمات ركيك به كار گرفته نشد، هرگز از الفاظ زشت استفاده نمى كردند. وقتى با مردم همنشينى مى كردند دنبال عيب جويى از ديگران نبودند كه عيب طرف را پيدا كرده و به زبان جارى كنند. از سوى ديگر، اگر خوبى و خيرى هم در كسى وجود داشت در مقابل او، زبان به مدح و ثناى او نمى گشودند كه هر دو بسيار اشتباه است كه ما در حقوق زبان به تفصيل به آنها اشاره كرديم.

تعبيرات ديگرى هم در ادامه سخن از سيره حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است؛ از جمله اين كه حضرت سه چيز را در معاشرت و گفتار انجام نمى دادند: اهل مراء و مجادله نبودند. ممكن است كسى سخنى بگويد كه انسان آن را نپسندد و با او به مجادله برخيزد. حضرت زياد سخن نمى گفتند و اين نهايت انصاف در گفتار است.

بعضى كنترل زبانشان در اختيارشان نيست. وقتى لب به سخن بازمى كنند ديگر هيچ چيز نمى تواند مانع آنها شود. اصلا به طرف مقابل اجازه سخن گفتن نمى دهند و بر اثر كثرت كلام، طرف مقابل را آزار داده، خسته مى كنند. اين يكى از مسائلى است كه بايد در مجالست و همنشينى با ديگران رعايت شود. حرف هاى بيهوده از زبان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خارج نمى شد. سخنان حضرت هميشه سنجيده بود. در يك عبارت كلى، يكى از امورى كه ضرورت دارد در معاشرت با ديگران رعايت شود انصاف در گفتار است.

همان طور كه بيان شد رعايت حق همنشين مى تواند مصاديق متعددى داشته باشد: به همنشين خود اجازه سخن گفتن بدهد، در گفتار با او زياد سخن نگويد. حرف بيهوده نزند. حرف تند و زشت نگويد. عيب جويى نكند. عيوب او را به رخش نكشد. مدح و ثناى بى جا نگويد و بلند با او حرف نزند كه موجب آزردگى او بشود. اينها از مصاديق انصاف در گفتار است كه درباره آن تأکید فراوانى شده است.

بنابر روايتى از اهل سنت، شخصى خدمت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گفت: يا رسول الله! مرا به عملى راهنمايى بفرماييد كه وارد بهشت شوم؛ يعنى كارى كنم كه بهشت براى من تضمين شود، حضرت فرمودند:

اءِنَّ مِن موجباتُ المغفرة بذل السلام و حُسنُ الكلام(۷۳) .

از چيزهايى كه موجب بخشيده شدن گناه و گذشته انسان مى شود يكى بلند سلام كردن در برخورد با ديگران است - گويا بعضى در برخورد با ديگران بخل در سلام كردن دارند - و ديگر سخن زيبا است؛ يعنى كلمات سنجيده بگويد، حرف هاى ارزشمند به زبان جارى كند.

يا در سخن ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه فرموده اند:

اءتَّقوا النّار و لو بشِقِّ تمرة! فاءن لم تجدوا فبكلمة طيّبة(۷۴) .

يكى از چيزهايى كه موجب دورى انسان از آتش و عذاب مى شود، ايثار به ديگران، به عهده گرفتن نفقه و رسيدگى به فقرا است، گرچه اين كار با نيمى از خرما باشد. بعد مى فرمايند: حتى اگر اين نيمه خرما را هم ندارى، مى توانى اين كار را با يك سخن زيبا انجام دهى كه اين موجب دورى تو از آتش مى شود. در روايت ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه مى فرمايند:

اءنَّ فى الجَنَّةِ غُرَفا يُرَى ظُهُورُها مِن بُطونها و بطونها مِن ظُهُورِها قيلَ لِمَن هى قال لمَن اءَطابَ الكلامَ و اءَفشَى السَّلامَ و اءَطعَمَ الطَّعام و صلَّى باللَّيل و النَّاس نِيَام(۷۵) .

«در بهشت غرفه ها و بناهايى است كه از داخل آنها بيرون و از بيرون داخل آنها كاملا پيدا است. شخصى از حضرت پرسيد؛ اين بناها و غرفه ها براى چه كسانى است؟ حضرت فرمودند: براى كسانى است كه كلامشان زيبا و سلامشان بلند و آشكار است. به فقرا ايثار مى كنند و شب ها را به عبادت مى پردازند، در حالى كه مردم در خواب به سر مى برند».

شاهد بحث ما در اين روايت كسانى هستند كه هم سخن زيبا و هم زيبا سخن مى گويند، كه نتيجه كردار و گفتارشان ورود در چنين منازلى است. تعبير ديگرى از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه مى فرمايند:

مَن اءَكرَمَ اءَخاهُ المُسلمَ بكلمَة يُلطِفُه و فرَّجَ عنه كُربتَهُ، لم يَزَل فى ظلِّ الله الممدود عليه الرَّحمةُ ما كان فى ذلك(۷۶) .

«اگر كسى حتى با گفتن كلمه اى برادر مسلمان خود را مورد لطف و مهربانى قرار داده و غمى را از دل او بردارد، مادامى كه او در اين حالت است، در سايه لطف و رحمت الهى قرار مى گيرد».

به هر حال اين ظرايف اخلاقى است كه فقط در دستورات متعالى اسلام مى توان يافت؛ يعنى ما مكاتب اخلاقى زيادى در عالم سراغ داريم و آثار آنها هم موجود است، اما تصور نمى شود در هيچ مكتبى اين مقدار به ظرايف اخلاقى توجه شود كه مورد اهتمام رهبران و پيشوايان آن مكتب قرار بگيرد و از هر اهرم و عاملى براى تشويق و هدايت پيروان خود به سيره هاى ارزشمند استفاده كرده باشند.

۳ - نگاه كردن به همنشين

و لا تُغرِقَ فى نَزغِ اللَّحظ اءِذا لَحَظتَ.

«به هنگام مجالست به ناگاه ديده از او برنگردانى».

از ديگر حقوق همنشين اين است كه به هنگام مجالست و همنشينى نظر و نگاهش را از او برنگيرد؛ چه بسا كه در يك مجلس خصوصى يا عمومى، كنار يكديگر نشسته اند، اما حاضر نيست نگاهى به همنشين بيندازد. اين نگاه نكردن و برگرفتن نظر، حكايت از بى اعتنايى و بى احترامى به همنشين مى كند كه بسيار مذموم و ناپسند است و اگر جنبه آزار و هتك مومن پيدا كند، به يقين حرمت شرعى دارد اگر چه نگاه كردنى كه باعث ايذا شود نيز حرمت شرعى دارد. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه فرمودند:

لا يَحِلُّ لمؤمن آن يُشيرَ الى اءخيه بنظرة تُؤ ذيه(۷۷) .

«جايز نيست كه انسان مومن با نگاهش ديگرى را بيازارد و طورى به برادرش نگاه كند كه او اذيت شود».

اين از مصاديق همان قاعده كلى است كه در كلمات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عنوان شرط مسلمانى آمده است:

المسلمُ مَن سَلِمَ المسلمونَ مِن يده و لسانِهِ(۷۸) .

«مسلمان كسى است كه مسلمانان ديگر از دست و زبان او در امان باشند».

هر گفتار و عملى كه موجب آزار ديگران باشد جايز نيست؛ نگاه كردن، نگاه نكردن و يا هر عمل ديگرى كه مستلزم هتك حرمت برادر مسلمان مى شود.

۴ - قابل درك و مفهوم بودن سخن

حضرت در عبارت ديگر مى فرمايند:

و تَقصِدَ فى اللَّفظِ الى اءِفهامه اءِذا لَفَظتَ.

«در حد فهم و درك او سخن بگويى».

شايد مراد اين باشد كه گفتار و سخنان تو چنان باشد كه براى همنشين تو قابل درك و فهم باشد تا اين مجلس و مجالست حاصل مفيدى داشته باشد؛ نه اين كه اوقات را با همنشين خود، به سخنان بيهوده بگذراند بايد در حد استعداد همنشين سخن بگويد و براى فخرفروشى از اصطلاحات ثقيلى استفاده نكند كه مخاطب او اصلا متوجه نمى شود. از بيان مطالبش، واقعا قصد فهماندن و آموزش داشته باشد. در روايتى از امام رضاعليه‌السلام چنين توصيه شده است كه:

مَن جَلَسَ مجلسا يُحيِى فيه اءَمرُنا لم يَمُت قلبُهُ يوم تَمُوتُ القلوبُ(۷۹) .

«اگر كسى در مجلسى بنشيند كه در آن امر ما - دين يا اهل بيتعليهم‌السلام - احيا مى شود، روزى كه در آن دلها مى ميرد، دل او نخواهد مرد».

در چنين مجلسى، سفارش بزرگان دين تحقق خواهد يافت وگرنه ثقيل سخن گفتن و استفاده كردن از اصطلاحات خاصى كه ديگران آن را نمى فهمند، ارزشى نخواهد داشت. انبياى الهى و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام طورى با مردم سخن مى گفتند كه مستمع، سخنانشان را كاملا بفهمد. اين تعبير در سخنان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زياد نقل شده است كه مى فرمودند:

اءنّا معاشرَ الانبياء نُكلِّمُ النّاس على قدر عقولهم(۸۰) .

«ما پيامبران با مردم به اندازه درك و فهمشان سخن مى گوييم».

اگر فوق درك و فهم انسان ها سخن بگويند، گفتارشان خريدار نخواهد داشت، چون قابل فهم نخواهد بود. اين مهم نيز مى تواند يكى از مصاديق انصاف در گفتار باشد.

۵ - با تمايل همنشين از او جدا شدن

حق ديگرى كه در بيان امامعليه‌السلام براى همنشين ذكر شده، اين است:

و اءِن كُنتَ الجَليسَ اءِليهِ كُنتَ فى القيامِ عنهُ بالخِيارِ و اءِن كانَ الجالِسَ اءِليكَ كانَ بالخِيَارِ و لا تَقُومَ اءِلَّا باءِذنِهِ.

«هرگاه همنشين او شدى مى توانى هر وقت خواستى برخيزى؛ و اگر او آمد و با تو نشست اختيار برخواستن با اوست و تو بدون اجازه او برنخيز كه اين رفتار و منشى كريمانه است».

روايتى را مرحوم فيض كاشانى در محجة البيضاء نقل مى كند كه امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

اءَنَّ اءَميرَالمؤمنينعليه‌السلام صاحَبَ رجُلا ذِمِّيّا فقال له: الذِّمِّىُّ اءَينَ تُريدُ يا عبدالله؟ فقال: اءُريدُ الكوفَةَ، فلَمَّا عَدَلَ الطَّريقُ بالذِّمِّىُّ عدَلَ معه اءَميرالمؤمنينعليه‌السلام فقال له الذِّمِّىُّ: اءَلَستَ زَعَمتَ اءَنَّكَ تُريدُ الكوفَةَ؟ قال: فقال له: بلى، فقال له الذِّمِّىُّ: فقد تَرَكتَ الطَّريقَ؟ فقال له: قد علمتُ، قال: فلِمَ عَدَلتَ معى و قد علمتَ ذلك؟ فقال له اميرالمؤمنينعليه‌السلام : هذا مِن تَمامِ حُسنِ الصُّحبَةِ اءَن يُشَيِّعَ الرَّجلُ صاحِبَه هُنَيئَة اذا فَاَقَهُ، و كذلك اءَمَرَنا نبيُّناصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فقال له الذِّمِّىُّ: هكذا قال؟ قال: نعم، قال الذِّمِّىُّ: لاجَرَمَ اءَنَّما تَبِعَه مَن تبعَه لاءَفعالِهِ الكريمَةِ، فَاءَنا اءُشهدُكَ اءَنِّى على دِينكَ، و رجَعَ الذِّمِّىُّ مع اءَميرالمؤمنينعليه‌السلام فلمَّا عرَفَه اءَسلَمَ(۸۱) .

«اميرمؤمنان علىعليه‌السلام با يك مرد ذمّى همسفر شدند. آن شخص - بدون آن كه حضرت را بشناسد - از ايشان سئوال كرد: شما كجا تشريف مى بريد؟ حضرت فرمودند: مسير من كوفه است. به دو راهى رسيدند و بايد از حضرت جدا مى شد، ديد كه حضرت او را همراهى مى كنند و به سمت كوفه تشريف نبردند. خطاب به حضرت گفت: مگر شما قصد كوفه نداشتيد؟ - چطور شما به كوفه تشريف نبرديد؟ - حضرت فرمودند: مى دانم - ولى من تو را همراهى مى كنم. او سئوال كرد: چطور مى گويى راه را بلدم در حالى كه دارى دنبال من مى آيى؟ حضرت فرمودند: - اين دستور دين ما است كه انسان وقتى با ديگرى همراه مى شود، به هنگام جدا شدن، چند قدم او را همراهى كند. اين دستور رسول ما است. ذمى پرسيد: واقعا پيغمبر شما اين طور گفته است؟ حضرت فرمودند: بله، مرد ذمى گفت: علت همراهى و متابعت مردم از او، همين رفتار و منش كريمانه اش بود. همراه ايشان بازگشت و وقتى حضرت را شناخت اسلام آورد».

اين نكته بسيار مهمى است كه ما حتى در راه رفتن نيز بايد مراعات كنيم؛ چه رسد به مجالست و همنشينى.

اين نكته در باب رعايت حقوق همنشين قابل توجه است كه دعوت به حسن اخلاق و عمل به كرامت هاى اخلاقى موجب مى شود كسانى كه به يك مكتب پايبندند، به موازين و قواعد اخلاقى آن، التزام پيدا كنند.

سيره و سلوك اخلاقى و روش معاشرت انسان براى هر صاحب عقل و شعورى يك پيام دارد و آن اين كه رفتار و منش كريمانه و بزرگوارانه و حسن سيرت و روش و عمل انسان، بيانگر حسن سليقه و باطن نيكوى او است. روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

حسنُ السّيرةِ عنوانُ حسنِ السريرةِ(۸۲) .

«خوبى و زيبايى رفتار، دليل بر زيبايى باطن و درون انسان است».

انسان خبيث و بدطينت هر چه تلاش كند، به طور موقت و مقطعى مى تواند خود را خوب، نيك و صالح جلوه دهد، اما به هر حال روزى، باطن و واقعيت ناپاك او تجلى خواهد كرد و در اعمال و رفتارش بروز خواهد نمود. در تعبير ديگر از امام صادقعليه‌السلام آمده است كه مى فرمايند:

فسادُ الظاهرِ مِن فسادِ الباطنِ، و مَن اءصلحَ سريرتَه اءصلح الله علانيته(۸۳) .

همانطور كه خوبى و زيبايى رفتار و اخلاق، حكايت از خوبى و زيبايى باطن مى كند، مفسده و زشتى در عمل و قبح در اخلاق هم حكايت از فساد درون و خبث طينت انسان مى كند و هر كه باطن خود را اصلاح كند، خداوند ظاهر او را اصلاح مى كند.

در آخر روايت آمده است كه اگر كسى اقدام به پاكيزه كردن باطن كند؛ يعنى سعى كند درون را به پاكيزگى و طهارت روح تربيت و اصلاح كند، خود به خود اثر نهايى و وضعى اين اقدام آن است كه در عمل نيز جلوه هاى پاكيزگى و زيبايى درون بروز و ظهور مى يابد.

مهم اين است كه وقتى انسان به يك مكتب، ملتزم مى شود سيره و روش ‍ آورنده و بنيان گذار آن مكتب و مبتكر آن انديشه و تفكر را نيز ارج مى نهد؛ چرا كه قرآن مى فرمايد:

لقد كان لكم فى رسولِ الله اءُسوَة حسَنَة (۸۴) .

«مسلما براى شما در زندگى، رسول خدا سرمشق نيكويى بود».

اگر واقعا ما پيرو پيغمبريم، بايد اسوه و الگوى ما و سمبل حركت عملى ما در زندگى دنيا، همان روش و منش رسول بزرگوار اسلام باشد.

۶ - فراموش نمودن اشتباهات و لغزش ها

حق بعدى كه امامعليه‌السلام براى همنشين ذكر مى كنند اين عبارت است:

و تَنسَى زَلَّاتِهِ(۸۵) .

لغزش ها و اشتباهات همنشين خود را گرچه در يك همنشينى كوتاه باشد، فراموش كند، ممكن است انسان در مجلسى كوتاه، همنشين ديگرى شود و در همان مجلس كوتاه، بر يكى از لغزشها و خطاهاى او وقوف پيدا كند.

يكى از حقوقى كه همنشين بر انسان دارد، اين است كه خطاى او را به دست فراموشى بسپارد، چرا كه عدم فراموشى خطاى ديگران، آثار سوء فردى و اجتماعى دارد. از آثار سوء فردى آن، اين است كه وقتى انسان خطايى را از كسى ديد، نسبت به او تكدر و دل زدگى پيدا مى كند و اگر اين خطا و اشتباه را فراموش كند، به طور طبيعى آن تكدر و نگرانى هم فراموش ‍ مى شود و موجب مى شود كه انسان هم در دوست يابى و هم در نگهدارى دوست موفق باشد.

چه بسا كسى كه دچار خطا و اشتباه مى شود، در شرايط ويژه اى بوده و يا دچار مشكلى بوده كه ناخواسته لغزشى از او صادر شده است؛ اگر انسان اين لغزش را فراموش نكند، موجب مى شود به خاطر يك خطا، از دوستى با انسان مومنى صرف نظر كند و يا اگر دوست ديرينه او بوده اين دوستى از بين برود، در حالى كه ما براى صلاح معيشت و زندگى، دستور به تغافل داريم؛ يعنى انسان اگر خطايى را هم مى بيند، خود را به تغافل بزند، يعنى ابتدا چشم خود را بر خطاى ديگران ببندد و اگر ناخواسته چشمش به خطايى افتاد، تغافل و تجاهل كند. در روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:

تغافَل يُحمَد اءمرُك(۸۶) .

«از لغزشهاى مردم، تغافل كن تا كار معيشت و زندگى تو سامان گيرد».

در سخن ديگرى از امام صادقعليه‌السلام وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:

صلاح حالِ التعايشِ و التعاشرِ مِل ءُ مكيال ثلثاه فطنة و ثلثُه تغافل(۸۷) .

«صلاح زندگى و آميزش با مردم مانند يك پيمانه سرشارى است كه دو سوم اين پيمانه، فهم و زيركى و يك سوم آن تغافل و بى اعتنايى به بسيارى از مسائلى است كه در كنار انسان اتفاق مى افتد».

اگر انسان بخواهد هر خطا و لغزش ديگران را در ياد نگه دارد، ممكن است نتواند در عالم، دوستى براى خود بيابد و يا دوست خود را نگاه دارد؛ بنابراين، بهترين راه تغافل است. در سخن ديگرى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند:

مِن اءشرفِ اءفعال الكريم تغافلُه عما يعلم(۸۸) .

«يكى از زيباترين و شريف ترين اعمال براى انسان هاى كريم، تغافل نسبت به چيزهايى است كه مى دانند».

يكى از مصاديق كرامات اخلاقى تغافل از خطاهاى ديگران و ناديده گرفتن آن است. اين صفت از ارزشهاى اخلاقى انسان ها است؛ چرا كه به خصوص ‍ در تربيت فرزندان آثار زيادى بر آن مترتب است. طبيعى است كه فرزندان دچار خطا مى شوند، اگر هر پدر و مادرى بخواهد نسبت به آنها سخت گير و ريزبين باشد و خطاهايشان را به رخ آنها بكشد، اين فرزندان هرگز رشد صحيح اخلاقى نخواهند كرد. از ارزشمندترين روشهاى تربيتى والدين، براى تعليم و رشد و تعالى فرزندانشان تغافل از خطاهاى آنها است. اميرالمؤمنينعليه‌السلام توصيه مى فرمايند:

عَظِّموا اءَقدارَكم بالتَّغافل عنِ الدَّنىِّ مِن الاُمورِ(۸۹) .

«با تغافل از امور پست، مرتبه و ارزش خود را بالا نگه داريد».

به طور طبيعى هر امر زشتى، حقير و پست است، وقتى انسان از اين امور پست تغافل كرد، طبعا قدر و منزلتش در انظار بالا مى رود. اما در اجتماع انسانهايى كه همواره به امور زشت و حقير و پست اجتماعى مى پردازند و ديگران را به اين امور ناپسند متهم مى كنند و يا امور ناپسندى را كه از ديگران صادر شده به رخ آنها مى كشند، به يقين از ارزش و اعتبار اجتماعى خود مى كاهد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:

مَن لم يَتَغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الاءمور تَنَغَّصَت عيشته(۹۰) .

«اگر انسان از بسيارى از وقايع و امورى كه در زندگى رخ ميدهد تغافل و چشم پوشى نكند، عيشش ناقص مى شود».

بنابراين، بهترين راه براى معاشرت صحيح و سالم در جامعه اين است كه انسان خطاها و اشتباهات ديگران را فراموش كند. آنچه بيان شد در باب آثار فردى و اغماض نكردن از اشتباهات ديگران بود. اما اثر سوء اجتماعى پرداختن به بدى هاى ديگران و نقل آنها، آلوده كردن اجتماع است.

امامعليه‌السلام توصيه مى كنند كه هرگز در بيان عيوب ديگران برنياييد كه اين خود نوعى آلوده كردن اجتماع است. نقل عيوب ديگران، باعث اشاعه فحشا در اجتماع مى شود و زشتى آن بستگى به زشتى عملى دارد كه ديده است. هر مقدار كه آن عمل زشت تر باشد، نقل آن نيز زشت تر خواهد بود. قرآن توصيه اى دارد كه:

اءِنَّ الَّذينَ يحبُّون اءَن تشيعَ الفاحِشَةُ فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اءَليم (۹۱) .

«كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان است».

خداوند در اين آيه، كسانى را كه دوست دارند منكرات و فواحش در ميان مردم مومن شيوع پيدا كند، به عذاب اليم وعده مى دهد. كسانى كه دوست دارند فحشا شيوع پيدا كند، نه اين كه اقدام كنند؛ چرا كه اگر اقدام كنند، به يقين جرم و گناه سنگين ترى را مرتكب شده اند و وعده عذاب نيز قطعى تر است. پس از آثار سوء عدم اغماض از گناهان ديگران و نقل گناه انجام شده، اين است كه قبح و زشتى گناه را در جامعه توسعه مى دهد.

اثر سوء ديگرى كه عدم اغماض زشتى ها در اجتماع دارد، اين است كه باعث نقل زشتى ها و قبايح شده، سپس موجب مى شود كه قبح و زشتى گناه، در جامعه كم شود و ديگران به سمت و سوى گناه سوق داده شوند و عفت عمومى جامعه لكه دار شود. كسى كه در خفا و پنهان، مرتكب خطايى مى شود، اگر گناه او نقل شود و شيوع پيدا كند، علاوه بر لكه دار كردن عفت عمومى، پرده حياى او نيز دريده مى شود. وقتى انسان احساس كرد همه مردم او را به عنوان يك گناهكار و خطاكار مى شناسند، پرده عصمت و حياى او دريده مى شود و دست به هر نوع كار زشتى مى زند.

نتيجه اين عمل آن است كه مومنى را از پرده عفاف و حيا بيرون مى كشد و حرمت او را از بين مى برد كه آن نيز گناه بزرگ ديگرى است كه بايد در جاى خود بحث شود.

۷ - حفظ نمودن ارزشها و خوبى ها

حق ديگرى كه امام سجادعليه‌السلام براى همنشين ذكر مى فرمايند، اين تعبير است:

و تَحفَظَ خَيراتِهِ(۹۲) .

«خوبى هاى او را حفظ كند».

هرگز خوبى هاى او را فراموش نكند. اين نكته، درست نقطه مقابل مطلب قبل است كه فرمودند: زشتى هاى او را فراموش كند. انسان ها به طور طبيعى ممكن است دچار خطا، لغزش و اشتباه شوند، ولى آن جنبه غالب در انسان ها، افعال خير و خوبى ها، محاسن، زيبايى ها و كرامت هاى اخلاقى و عملى آنها است.

به صورت كلى بايد گفت آيا اگر مثلا ده سال با ديگرى ارتباط داشته، يا در مجلس كوتاهى با او همنشين شده است، آيا انصاف است همه خوبى ها او را فراموش كند و يك حرف يا عمل زشت را كه به طور تصادفى از او سرزده است در خاطرش ثبت كند و نگاه دارد؟! به يقين، اين عمل كريمانه نيست. عمل كريمانه آن است كه زشتى ها را فراموش و خوبى ها را در ياد نگه دارد. در مباحث قبل هم به اين سخن اميرالمؤمنينعليه‌السلام اشاره كرديم كه حضرت فرموده اند:

اذا صَنَعَ اليك معروفا فانشُره(۹۳) .

«اگر كسى نسبت به تو كار خيرى انجام داد، آن را نشر بده».

همان طور كه نشر بدى ها ممنوع است، به نشر خوبى ها توصيه شده است. درباره ذات ذوالجلال الهى در دعاها آمده است كه:

يا مَن اءظههر الجميل، و سَتَرَ القبيح(۹۴) .

«اى كسى كه خوبى هاى انسان را ظاهر مى كند و بدى هاى او را مى پوشانى».

يا در دعاى كميل مى خوانيم:

كم مِن قبيح سترتَه، و كم مِن ثناء لست اهلا نشَرتَه(۹۵) .

«چه بسيار از زشتى هاى ما را پوشاندى و چه بسيار از خوبى ها را براى ما نشر دادى كه ما واقعا اهليت و شايستگى آن را نداشتيم».

۸ - سخن نيك و نيكو سخن گفتن

نكته ديگرى كه امامعليه‌السلام به عنوان حق آخر براى همنشين بيان مى فرمايند، اين است كه:

و لا تُسمِعَهُ الَّا خيرا(۹۶) .

«اگر با همنشينت سخنى مى گويى، جز سخن خير، به زبان جارى مكن».

اگرچه اين جا به عنوان يك مصداق و به عنوان يك دستور خاص ذكر شده است، اما اساسا ما ماموريم زبان را به هر سخن و حرفى بازنكنيم؛ مخصوصا درباره كسى كه با انسان همنشين شده است. با همين همنشينى براى ما نسبت به خود حقوقى ايجاد كرده است. روايتى را مرحوم فيض در محجة البيضاء از كافى نقل مى كند كه:

مَن كان يُؤ من بالله و اليوم الآخرِ فلا يُؤ ذِى جارَهُ، و مَن كان يُؤ منُ بالله و اليوم الآخرِ فليُكرِمُ ضَيفَه، و مَن كان يُؤ منُ بالله و اليوم الآخرُ فليَقُل خيرا اءَو لِيَسكُت(۹۷) .

«هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، به همسايه اش آزار نرساند؛ و هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، مهمانش را اكرام كند؛ و هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، سخن خير بگويد يا سكوت كند».

شرط ايمان اين است كه انسان، سخن خير بگويد، يا سكوت كند و راه سومى ندارد. اگر حرف خير ندارد بزند، توصيه به سكوت شده است.