روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)23%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

جلد ۱
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13320 / دانلود: 3194
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

ماه محرم - سال ۶۵ هجرى قمرى

آغاز خلافت مروان بن حكم در شام.

پس از انصراف معاوية بن يزيد از خلافت و اعلان ناحق بودن حكومت بنى اميه بر مسلمانان و لزوم بازگشت امر خلافت به مجراى واقعى خويش، خلافت مسلمانان، بى خليفه ماند و اصرار و تاكيد سران بنى اميه و درباريان شام، در تصميم معاويه كه پس از هلاكت پدرش يزيد بن معاويه، تنها چهل روز به روايتى دو ماه بر تخت خلافت نشسته بود و از آن پس خود را كنار كشيد، تاثيرى نداشت.

به همين جهت در امر حكومت، فروپاشى و از هم پاشيدگى عارض گرديد. در شام و نواحى آن، عاملان و حاكمان محلى اعلان خود مختارى كرده و هر كدام منطقه اى را در استيلاى شخصى خويش قرار دادند.

عبدالله بن زبير كه از اوائل حكومت يزيد بن معاويه در سال ۶۰ قمرى به مكه كوچ كرده بود و پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام زمينه را براى رهبرى خويش در قيام بر ضد بنى اميه، مناسب ديده بود، از ضعف حكومت بنى اميه و از هم پاشيدگى آن سود جسته و قيامش را در مكه فراگير كرد و علاوه بر تصرف اين شهر مقدس، تمامى نواحى حجاز، يمن و عراق را نيز در تصرف خود درآورد.

قدرت وى در يك مقطع چنان فراگير شده بود كه حتى برخى از عاملان نواحى شام و مصر نيز به او گرايش پيدا كرده و نامش را در خطبه هاى خويش مى آوردند.

مروان بن حكم كه از صاحبان نفوذان بنى اميه و شيخ آنان در شام بود، خود را آماده مى كرد تا با عبدالله بن زبير بيعت كند و پايان رسمى خلافت امويان را اعلان نمايد. ولى عبيدالله بن زياد كه آن هنگام در شام زندگى مى كرد و هم چنين عمر بن سعيد بن عاص معروف به اشدق، مروان را براى تصاحب تخت خلافت وسوسه كرده و وى را براى پذيرش حكومت و خلافت، تطميع نمودند و به او قول دادند كه در اين امر، وى را از هر جهت كمك كنند. مروان بن حكم كه از سنين جوانى، خواب خلافت را مى ديد و حكومت بر مردم را در سر مى پرورانيد، در اين اواخر عمر، زمينه را براى خود نمايى خويش آماده ديد و سرانجام خود را خليفه مسلمانان ناميد و از مردم اردن و سپس از ساير مناطق شام براى خويش بيعت گرفت.

اين واقعه در محرم سال ۶۵ قمرى در شام واقع گرديد. ضحاك بن قيس كه از عاملان و فرماندهان معاويه و فرزندش يزيد و از جنايتكاران عصر خود بود، در آن هنگام مصلحت خويش را در آن ديد كه به عبدالله بن زبير بپيوندد و از اين طريق چند صباحى ديگر به جنايت هاى خويش ادامه دهد. به همين جهت، پس از اعلام خلافت مروان بن حكم، ميان مروان و ضحاك، اختلاف و درگيرى بالا گرفت و به نبرد خونينى تبديل شد و در اين نبرد، ضحاك بن قيس پس از يك عمر جنايت و خدمت به حاكمان جنايت كار بنى اميه، سرانجام به دست سپاهيان بنى اميه به هلاكت رسيد. هم چنين در اين نبرد هشتاد تن از اشراف شام كشته شدند. پس از شكست ضحاك بن قيس، زمينه براى تقويت حكومت مروان فراهم گرديد و عاملان شام، مصر و نواحى ديگر، به تدريج به سوى او تمايل پيدا كرده و اعلام حمايت كردند.

بدين ترتيب حكومت بنى اميه از تيره سفيانيان به تيره مروانيان منتقل گرديد. گرچه مروان، چهارمين حاكم سلسله بنى اميه است، ولى از سوى ديگر بنيان گذار حكومت مروانى است كه اعقاب او تا سال ۱۳۲ قمرى بر مسند حكومت باقى بودند.

حكومت مروان، كوتاه مدت و تنها از محرم سال ۶۵ تا رمضان همان سال و بنا به روايت ابن خلدون از ذى قعده سال ۶۴ تا رمضان سال ۶۵ قمرى بر اين مسند باقى بود و در رمضان سال ۶۵ قمرى به هلاكت رسيد و خلافت به فرزندش عبدالملك منتقل گرديد.(۱۸۲)

ماه محرم - سال ۸۲ هجرى قمرى

نبرد عبدالرحمن بن اشعث با حجاج بن يوسف ثقفى در كوفه.(۱۸۳)

عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس، از فرماندهان و سرداران سپاه حجاج بن يوسف ثقفى بود، ولى آن دو، در باطن نسبت به يكديگر دشمنى و تنفر داشتند.

در ولايت سجستان و حوالى آن گاه بى گاه، اهالى منطقه و سردمداران آنان از پيروى حاكمان خليفه سر بر تافته و از دادن ماليات و جزيه امتناع مى كردند و حتى گاهى اقدام به ياغى گرى و تعدى و تجاوز به ديگران مى نمودند.

حجاج كه در آن عصر از سوى خليفه اموى، حاكم على الاطلاق جنوب عراق و ايران بود، براى خاموش كردن مخالفت ها و سرپيچى هاى اهالى سجستان (كه در شرق ايران قرار داشت) عبدالرحمن بن اشعث را در راس ‍ سپاهى به اين منطقه اعزام داشت.

عبدالرحمن پس از ورود به سجستان، نيروهاى مسلمان را متمركز كرد و ياغيان و مخالفان حكومت را سركوب نمود و آنان را به اشد مجازات كيفر كرد.

وى، مناطقى را كه مخالفان در اختيار خود گرفته بودند، به تدريج آزاد كرد و در تصرف خويش درآورد. مخالفان و شكست خوردگان به ناچار عقب نشينى كرده و به سرزمين «رتبيل» روانه شدند و در پناه حاكم رتبيل قرار گرفتند.

حاكم رتبيل كه هجوم سپاهيان مسلمان به سرزمين خويش را احساس كرده بود، پيش دستى كرد و براى باز نگه داشتن آنان، اقدام به پرداخت خراج و ماليات عقب افتاده خويش نمود، تا از اين طريق اعلام وفادارى به حكومت مركزى كرده باشد. ولى عبدالرحمن به آن مقدار قانع نشد و به حركت نظامى خويش ادامه داد تا سرزمين رتبيل را نيز اندك اندك تصاحب كرد.

سپاهيان عبدالرحمن در اين مدت غنايم فراوانى به چنگ آوردند و با مشورت عبدالرحمن، مدتى را براى استراحت و آسايش خويش در نظر گرفته و در آن مدت، اقدام به هيچ گونه جنگى نكردند.

اين خبر، به حجاج رسيد و حجاج از اين تصميم عبدالرحمن و سپاهيانش ‍ ناراحت و عصبانى شد. وى براى عبدالرحمن نامه اى نوشت و ضمن توبيخ و سرزنش او، فرمان داد كه به پيش روى خود ادامه داده و حصارها و دژهاى شهرها را ويران سازند، جنگ آوران دشمن را نابود و زنان و فرزندانشان را اسير و اموالشان را به غنيمت گيرند. عبدالرحمن پس از دريافت نامه حجاج، در آن انديشه و در پاسخ او نامه اى نوشت و از ادامه نبرد و جنگ غير مسلمان، عذر خواهى كرد و آن را براى استراحت سپاهيان خويش، به سال ديگر محول نمود.

ولى حجاج دست بردار نبود و ضمن نامه اى ديگر به عبدالرحمن، دستور پيش روى داد و به گوش زد كه در صورت مخالفت او، برادرش اسحاق بن محمد بن اشعث فرماندهى سپاه را بر عهده خواهد گرفت.

عبدالرحمن كه ميان دو راه مانده بود، يا به دستور حجاج جنگ را بايد ادامه مى داد و يا فرماندهى را به برادرش مى سپرد، بار بزرگان و فرماندهان سپاه خويش مشورت كرد. سپاهيان او همگى با ادامه جنگ مخالفت ورزيدند و در عين حال، از فرماندهان حجاج سر بر تافته و به عبدالرحمن اعلان وفادارى كردند. از آن پس، جنبشى در ميان سپاهيان عبدالرحمن بر ضد حجاج به وجود آمد و سرانجام سپاهيان عبدالرحمن، با وى بيعت كرده و براى نبرد با حجاج آماده گرديدند.

عبدالرحمن كه خود حاكم مستقل مى دانست، با خان رتبيل مصالحه كرد و از كمك هاى او بهره مند شد و سپاهيان خود را آرايش داد و به سرزمين هايى كه در تحت اختيار او بودند، عاملانى منصوب و براى نبرد با حجاج به حركت درآورد. وى از شرق و تا جنوب غربى ايران را در تصرف خود درآورد و به سوى عراق حركت كرد، ولى در «شوشتر» كه در جنوب غربى ايران است، با سپاه حجاج روبرو گرديد و نبردى ميان دو سپاه آغاز شد و نتيجه آن، پيروزى عبدالرحمن بر سپاهيان حجاج و عقب نشينى آنان به سوى بصره بود.

عبدالرحمن، پس از تصرف كامل استان خوزستان به سوى بصره در جنوب عراق هجوم آورد و اين شهر را نيز در تصرف خود درآورد. اهالى بصره كه از سخت گيرى و بدرفتارى هاى حجاج به تنگ آمده بودند، از عبدالرحمن استقبال كرده و به آسانى با او بيعت نمودند. سپاهيان عبدالرحمن كه خود را قوى و نيرومند يافته بودند، از آن پس علاوه بر خلع حجاج، خواهان خلع عبدالملك بن مروان (خليفه مروانى وقت) شدند.

اين خواسته و شعار آنان، بسيارى از مخالفان بنى اميه، از جمله هواداران اهل بيتعليه‌السلام و شيعيان را به اين جنبش جذب نمود.

با اين كه خانواده عبدالرحمن پيش از اين در دشمنى با خاندان ولايت كوتاهى نكرده بودند و جنايت پدرش محمد بن اشعث در واقعه كربلا و شهادت مسلم بن عقيلعليه‌السلام در كوفه، پدر بزرگش اشعث بن قيس در ايجاد نفاق و دو دستگى در سپاهيان حضرت علىعليه‌السلام و تحريك ابن ملجم در شهادت امام علىعليه‌السلام ، و جنايت عمه اش جعده بنت اشعث در مسموميت و شهادت امام حسن مجتبىعليه‌السلام بر شيعيان نبود، با اين حال براى مبارزه با ام الفساد و فتنه عالم اسلام، يعنى خلافت بن اميه، با عبدالرحمن هم دست شده و وى را در اين مبارزه، يارى و تقويت نمودند.

عبدالرحمن با قدرت و توانمندى بيشتر به سوى كوفه هجوم آورد و پس از نبردى سنگين اين شهر بزرگ را نيز از دست حجاج بيرون آورد.

مهمترين درگيرى هاى عبدالرحمن با سپاهيان حجاج در شهرهاى بصره و كوفه بود كه در محرم سال ۸۲ قمرى به وقوع پيوست و اين دو شهر بزرگ را براى مدتى از چنگ حجاج ربود. خليفه وقت، عبدالملك بن مروان كه خطر عبدالرحمن را، جدى يافته بود، سپاهى به فرماندهى پسرش عبدالله و برادرش محمد از شام به كمك حجاج به عراق فرستاد.

عبدالملك، از طريق برادر و پسرش به عبدالرحمن پيام داد كه در صورت پايان دادن غائله و تسليم شدن در برابر خليفه، وى حجاج را از حكومت عراق خلع كرده و عبدالرحمن را جانشين وى مى نمايد و علاوه بر عراق، حكومت ايران و شرق عالم اسلام را نيز به عبدالرحمن واگذار خواهد كرد.

عبدالرحمن كه گمان مى كرد، پيشنهاد عبدالملك خدعه اى بيش نيست و تسليم شدن در برابر خليفه، موجب اختلاف و پراكندگى سپاه او مى گردد و در نتيجه، قدرت خليفه بر او فزونى يافته و وى را نابود خواهد ساخت، از پذيرش پيشنهاد او امتناع ورزيد.

از طرف ديگر، حجاج نيز كه از پيشنهاد عبدالملك به عبدالرحمن با خبر شده بود، تلاش زيادى در شعله ور كردن جنگ و ادامه نبرد طرفين مى نمود تا مصالحه اى صورت نگيرد. مذاكره ميان طرفين به نتيجه مطلوبى نرسيد و تصميم بر ادامه نبرد تا پيروزى يك طرف گرفته شد.

سرانجام سپاهيان عبدالرحمن از يك سو و سپاهيان حجاج و عبدالملك از سوى ديگر در خارج شهر كوفه، در مكانى به نام «دير الجماجم» با هم درگير شدند و نبرد خونينى ميان دو سپاه به وجود آمد.

جنگ آنان، بسيار سنگين و سخت بود و به مدت يك صد روز ادامه يافت و از طرفين، تعداد بى شمارى كشته، زخمى و اسير گرديدند، ولى سرانجام سپاهيان عبدالرحمن به تدريج ناتوان و زمين گير شده و شكست را پذيرا شدند. سپاهيان عبدالرحمن به ناچار به كوفه عقب نشينى كردند. در آن جا نيز تاب مقاومت نياورده و اين شهر را از دست دادند.

سپاهيان عبدالرحمن در برابر فرماندهان و عاملان حجاج، تاب مقاومت نيافته و شهرهاى تحت تصرف خويش را يكى پس از ديگرى از دست داده و به تدريج پراكنده شدند. عبدالرحمن به سجستان بازگشت نمود و پس از مقدارى درگيرى در حوالى خراسان و سجستان، دوباره به سرزمين «رتبيل» بازگشت و در پناه حاكم آن قرار گرفت. ولى حجاج وى را تعقيب مى كرد و از حاكم رتبيل، خواسته بود كه وى را تحويل دهد. حاكم رتبيل از اين امر امتناع مى كرد، تا اين كه حجاج به وى وعده داد كه در صورت تحويل دادن عبدالرحمن، وى خراج هفت سال رتبيل را از او گذشت مى كند او را بر حاكميت سرزمين رتبيل، ابقا كرده و از او پشتيبانى خواهد كرد. در اين هنگام، حاكم رتبيل، خواسته حجاج را پذيرفت و به نيرنگ وى جامه عمل پوشانيد. وى در يك اقدام ناجوانمردانه، عبدالرحمن را كشت و سرش را براى حجاج فرستاد و اطرافيان وى را در بند نموده و به نزد عمارة بن تميم لخمى، عامل حجاج در سجستان فرستاد.

بدين ترتيب، جنبشى كه مى رفت ريشه ستم و تجاوزكارى هاى حجاج را بسوزاند و دست امويان و عاملان نااهل آنان را از ايران و عراق كوتاه گرداند، به خاموشى گراييد و به فراموشى سپرده شد. تاوان سنگين جنبش ‍ عبدالرحمن را مردم مظلوم كوفه پس دادند. به فرمان حجاج، بسيارى از انقلابيون كوفه و طرفداران جنبش ضد اموى در عراق، از جمله كميل بن زياد، سعيد بن جبير و محمد بن ابى وقاص دستگير و پس از شكنجه هاى طاقت فرسا، اعدام شدند و تعداد بى شمارى از آنان در زندان بى سرپناه زندانى و تحت شديدترين شكنجه ها و آزارها قرار گرفتند.

حجاج، بيش ترين فشار را بر مردم كوفه تحميل كرد و شاميان و نظاميان اعزامى خليفه را در خانه هاى كوفيان ساكن گردانيد و زندگى را بر كامشان تلخ نمود.(۱۸۴)

ماه محرم - سال ۱۲۷ هجرى قمرى

كشته شدن خالد بن عبدالله قسرى به دستور وليد بن يزيد.

هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) در زمان خلافت خود (كه از سال ۱۰۵ تا ۱۲۵ قمرى، به مدت ۲۰ سال ادامه داشت) تلاش نمود تا برادرزاده خود، وليد بن يزيد را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، فرزند خود را به اين مقام منصوب كند.

وى را برخى از درباريان و مقامات عالى رتبه كشورى، مانند خالد بن عبدالله قسرى در اين تصميم، تشويق و تاييد مى كردند ولى برخى ديگر وى را از اين كار و عواقب خطرناك آن برحذر مى داشتند.

به هر حال، او در سال ۱۲۵ قمرى به هلاكت رسيد، ولى به آرزوى ديرين خويش دست نيافته بود. او موفق نشد، فرزندش را به جاى برادرزاده اش به ولايت عهدى برگزيند.

پس از مرگ او، وليد بن يزيد به عنوان يازدهمين خليفه اموى بر تخت خلافت تكيه زد. وى با اين كه، خلافتش بسيار كوتاه مدت بود، در همين مدت، نام نيكى از خود به جاى نگذاشت.

وليد، از خلفاى خشن، عقده گشا و انتقام گير بود. به همين جهت هنگامى كه به خلافت رسيد، تلاش زيادى به عمل آورد تا آن هايى كه هشام بن عبدالملك را در عزل او تحريك و تشويق مى كردند، به كيفرى سخت دچار سازد.

خالد بن عبدالله قسرى كه از عاملان و كارگزاران عالى رتبه هشام بن عبدالملك بود، مورد انتقام وليد قرار گرفت. وليد، وى را از تمامى مقام ها و پست هاى دولتى، عزل و نسبت به وى، بسيار بى اعتنايى مى كرد.

روزى، خالد بن عبدالله براى ديدار با وليد، به پادگان نظامى و محل استقرار نيروهاى رزمى كه خليفه در آن جا حضور داشت، رفت و درخواست گفت و گو با خليفه را نمود. ولى وليد، نسبت به وى بى اعتنايى كرد و حاضر نشد با وى هم سخن گردد.

پس از آن ماجرا، چندين روز گذشت و خالد نتوانست رضايت خليفه را جلب كند، تا اين كه روزى سر يحيى بن زيد را كه در خراسان قيام كرده و به دست عوامل جنايت كار خلافت به شهادت رسيده بود، به دمشق آورده و در مجلس وليد بن يزيد قرار دادند.

وليد بن يزيد، به شكرانه اين پيروزى و جنايت عاملان خود، بارعام داد و بزرگان و صاحب منصبان حكومتى و اجتماعى جهت عرض تبريك به نزد وى رفتند. خالد بن عبدالله نيز از اين فرصت استفاده كرد و جهت ديدار با خليفه به دربار رفت، وليكن دربانان مانع ورود وى شده و او را در بيرونى نگه داشتند.

خالد به درباريان گفت: حال مرا مى بينيد كه توان راه رفتن و ايستادن در جايى را ندارم و بر روى تخت نشسته ام و غلامانم مرا به اينجا آورده اند، زودتر اجازه رفتنم بدهيد! به هر صورت اجازه ورود يافت و وارد بر وليد گرديد. در آن حال، وليد بر سفره اى رنگين نشسته و مشغول خوردن غذا بود.

وليد، همين كه خالد را ديد با ناراحتى از وى پرسيد: فرزندت يزيد كجاست؟

يزيد بن خالد قسمرى از كسانى بود كه بر ضد خلافت اموى اقدام به شورش ‍ نموده بود ولى شورش او سركوب و خود وى متوارى شده بود.

خالد بن عبدالله گفت: نيروهاى هشام بر او هجوم آورده و او را با شكست و ناكامى مواجه نمودند و از آن پس، او راه خودش را گرفته و مشغول زندگى عادى خويش است.

گفت و گوى وليد بن يزيد و خالد بن عبدالله به درازا كشيد و سرانجام وليد با عصبانيت گفت: اى خالد، يا فرزندت را نزد من حاضر مى سازى و يا به جاى او جان تو را مى گيرم!

خالد در پاسخ او گفت: به خدا سوگند اگر فرزندم يزيد در پيش پايم باشد، وى را تسليم تو نخواهم كرد. تو هر چه مى خواهى بكن! وليد به غيلان، فرمانده نگهبانان خود دستور داد، خالد را دستگير و زندانى نمايد و او را به شدت شكنجه كند.

غيلان، وى را در غل و زنجير كرد و به سختى شكنجه و آزار نمود.

خالد بن عبدالله، در عين تحمل شكنجه ها حاضر نبود با احدى گفت و گو و درخواست شفاعت و عذر خواهى كند. غيلان به نزد وليد رفت و گفت: به خدا من كسى را شكنجه مى كنم كه هيچ حرفى نمى زند و از هيچ كس ‍ درخواستى نمى كند.

وليد گفت: حال كه چنين است، دست از او بردار و رهايش كن. اما يوسف بن عمر كه رقيب خالد بن عبدالله در دوران خلافت هشام بود و در خلافت وليد، يكه تاز ميدان سياست و از وزيران بلند پايه وليد بود، به نزد خليفه رفت و به وى گفت، من حاضرم خالد را به مبلغ پنجاه ميليون از تو خريدارى كنم. وليد پذيرفت و خالد را به يوسف بن عمر تسليم كرد.

يوسف بن عمر در كمال ناجوان مردى، رقيب و همكار سابق خود را تحقير و شكنجه نمود و در حالى كه هنوز رمقى در بدن داشت، دست هاى، پاها، ران ها و سينه خالد را با سنگ سختى بشكست و وى را به طرز فجيعى به قتل رسانيد.

گفتنى است: هنگامى كه وليد به خلافت رسيد، اسناد و مداركى از آرشيو دربار به دست آورد بود كه حكايت داشت بر اين كه خالد بن عبدالله از جمله كسانى بود كه هشام را بر عزل وليد تحريك مى كرد، ولى يوسف بن عمر، وى را از اين كار باز مى داشت. به همين جهت وليد در عصر خلافت خود، به يوسف بن عمر، مقام بالاترى داد ولى خالد را با تحقير و سرافكندگى به قتل رسانيد.

براى كشته شدن خالد، گمانه هاى ديگرى نيز ذكر شده است كه بيان آنها خالى از لطف نيست. از جمله اين كه خالد بن عبدالله در پنهان، از قيام يحيى بن زيد علوى در خراسان پشتيبانى مى كرد. هم چنين گفته شده است كه وليد در هنگام مراسم حج، قصد داشت كه در پشت خانه خدا شراب بنوشد، ولى خالد وى را منع كرده بود. به هر تقدير، خالد بن عبدالله به فرمان وليد بن يزيد كشته شد و در حيره دفن گرديد.(۱۸۵)

ماه محرم - سال ۱۲۷ هجرى قمرى

آغاز جنبش عبدالله بن معاويه جعفرى بر ضد مروانيان.(۱۸۶)

عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر طيارعليه‌السلام ، در اواخر حكومت مروانيان در كوفه بر ضد آنها قيام نمود. اهالى كوفه و شيعيان اين شهر كه شاهد ضعف عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز، عامل مروانيان در اين شهر بودند، عبدالله بن معاويه را تقويت كرده و نيروى رزمى و سلاح جنگى در اختيارش گذاشته و او را از جهت سياسى و اقتصادى نيز كاملا پشتيبانى مى نمودند. وى در اندك مدتى بر كوفه استيلا يافت و پس از آن به مداين تاخت و آن جا را نيز از چنگ مروانيان خارج ساخت و سپس عازم حيره شد و مجددا با نيروهاى عبدالله بن عمر، درگير گرديد، ولى اين بار متحمل شكست شد و به ناچار به سوى كوفه عقب نشينى كرد.(۱۸۷)

عبدالله بن عمر براى تعقيب وى به سوى كوفه هجوم آورد و او را از كوفه نيز بيرون راند. عبدالله بن معاويه به سوى مداين رفت و در آنجا، نيروهايش را سازمان دهى كرد و مخالفان بنى اميه و هواداران اهل بيتعليه‌السلام را براى ادامه نبرد تجهيز و تشويق مى كرد. وى، اين بار با تغيير تاكتيك جنگى، اهدافش را متوجه ايران كرد. بدين جهت به سوى جبال و مناطق ايران پيش ‍ تاخت و شهرهاى حلوان، قومس (سمنان) ، اصفهان و مناطق مركزى ايران به تصرف خويش درآورد و شهر اصفهان را مقر حكومت خويش قرار داد.

وى پس از تحكيم نسبى حكومت خويش در اصفهان، منطقه جنوبى آن، يعنى اصطخر، شيراز و كرمان را نيز از چنگ مروانيان بيرون آورد و حكومت هاشمى را در بخش اعظم ايران جارى ساخت.

در اين هنگام كه مروان بن محمد، معروف به مروان حمار با انقلاب ها وى قيام هاى گوناگونى از سوى عباسيان، علويان و جعفريان مواجه شده بود و عمده اين جنبش ها از عراق آغاز و به مناطق ديگر گسترش مى يافت، يزيد بن عمر بن هبيره را به حكومت عراق منصوب كرد، تا با درايت جنگى وى بتواند بر اوضاع عراق و ايران تسلط كامل يابد. يزيد بن عمر پس از تسلط بر عراق، سپاهى به فرماندهى نباته كلابى براى نبرد عبدالله بن معاويه به سوى جنوب غربى ايران گسيل داشت.

سپاه نباته در شهرها و مناطق مختلفى از ايران با سپاهيان عبدالله بن معاويه درگير شدند و آنان را به شكست و عقب نشينى وادار ساختند.

آنان، شهرهاى اصطخر، شيراز، كرمان، قومس و اصفهان را از تسلط عبدالله بن معاويه خارج ساخته و پيروان و سپاهيانش را از اين مناطق بيرون راندند. تعداد زيادى از سپاهيان عبدالله بن معاويه در جريان درگيرى ها كشته شده، تعدادى ديگر اسير و بقيه پراكنده شدند.

عبدالله بن معاويه با تعدادى از نزديكان خود از فارس به خراسان گريخت و اميدوار بود كه ابومسلم خراسانى كه در آن هنگام در خراسان بر ضد بنى اميه قيام كرده بود و مردم را به «الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » دعوت مى كرد، با وى به عنوان فردى از اهل بيتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت كند، و يا حداقل او را در برابر نيروهاى نباته كلابى يارى دهد. ولى ابومسلم و عامل او در هرات، به نام مالك بن هيثم نه تنها از عبدالله بن معاويه، استقبال نكرده، بلكه صحنه را بر او تنگ گرفتند. حاكم هرات به دستور ابومسلم، عبدالله و يارانش را دستگير و دربند نمود. پس از مدتى، همراهان عبدالله را آزاد كرده ولى عبدالله را ناجوان مردانه خفه كردند و پس از كشتن عبدالله بن معاويه، بر او نمازگزارده و در شهر هرات به خاك سپردند.(۱۸۸) از آن پس، توجه مخالفان بنى اميه، به سوى عباس معطوف گرديد.

ماه محرم - سال ۱۳۲ هجرى قمرى

زندانى شدن ابراهيم بن محمد به دستور مروان بن محمد.

از سال ۱۰۰ قمرى، دعوت عباسيان و هواداران آنان براى قيام بر ضد بنى اميه و بيعت با «الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » آغاز گرديد و رهبرى جنبش را محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بر عهده داشت. وى در آغاز روزگار در «حميه» يا در «كرار» از كوهستان هاى شام زندگى مى كرد و داعيان و نمايندگان او به طور پنهانى در سراسر جهان مردم را به قيام فرا مى خواندند.

ولى عمرش كفاف نكرد و پيش از قيام سراسرى مردم بدرود حيات گفت. وى در هنگام وفاتش پسرش ابراهيم را جانشين خود كرد. ابراهيم كه معروف به «امام» بود، داعيان خود را براى زمينه سازى قيام و جنبش ‍ عمومى آماده كرد.

ابومسلم در ايران و ابوسلمه در مناطق عرب نشين از بزرگترين داعيان او بودند. مروان بن محمد، معروف به مروان حمار، در آن هنگام خلافت امويان را بر عهده داشت. وى به پنهان گاه امام ابراهيم بن محمد، آگاه گرديد و به وليد بن معاوية بن مروان بن حكم، عامل خود در دمشق دستور داد كه ابراهيم را دستگير و زندانى نمايد. به اين هدف كه با دستگيرى وى جنبش ‍ ضد اموى را كنترل و سركوب كند. وليد در شام به مخفى گاه ابراهيم پى برد و او را دستگير كرد و زندانى نمود. اين واقعه در محرم سال ۱۳۲ قمرى، همان سالى كه عباسيان در كوفه به خلافت رسيدند، واقع گرديد. ابراهيم پس از دو ماه تحمل زندان و شكنجه بدرود حيات گفت.

اما جنبش عباسيان نه تنها خاموش نشد، بلكه فراگير و سرانجام به پيروزى رسيد. هواداران بنى عباس زمانى كه به پيروزى رسيدند، به علت زندانى بودن ابراهيم در شام، به وى دست رسى نداشتند. بدين جهت با ولى عهدش ابوالعباس عبدالله بن محمد، معروف به سفاح كه برادر وى بود، در كوفه بيعت كردند و حكومت عباسيان را پايه گذارى كردند.(۱۸۹)

ماه محرم - سال ۲۰۲ هجرى قمرى

بيعت مخالفان مامون با ابراهيم بن مهدى عباسى.

پس از آن كه سپاهيان مامون به فرماندهى حس بن سهل (ذوالرياستين) بر سپاهيان برادرش امين پيروز شده و امين را به قتل رساندند و تمام مناطق تحت اختيار او را در استيلاى مامون قرار دادند، در برخى از شهرهاى حجاز، يمن و عراق شورش هايى بر ضد عباسيان به وقوع پيوست و در بسيارى از اين نهضت ها، علويان رهبرى مردم را بر عهده داشتند. مامون عباسى براى خاموش كردن شورش ها واز ميان بردن نهضت هاى مردمى، از امام رضاعليه‌السلام كه جانشين پدرش امام موسى كاظمعليه‌السلام بود و مورد احترام همه شيعيان و علويان بود، دعوت كرد به خراسان سفر كند و در امر حكومت وى را يارى دهد. امام رضاعليه‌السلام از همكارى با حكومت غير مشروع خوددارى مى كرد ولى با اجبار و اكراه، مجبور به هجرت به سرزمين خراسان و پيوستن به مامون در «مرو»(۱۹۰) شد. در آن جا مامون در ظاهر به امامعليه‌السلام پيشنهاد خلافت را داد ولى امامعليه‌السلام امتناع نمود. سرانجام پس از اصرار و تاكيد فراوان مامون، امامعليه‌السلام را ولايت عهدى مامون را پذيرفت.

در آن هنگام، فضل بن سهل، زمام كشورى خلافت مامون را عهده دار بود و برادرش حسن بن سهل (ذوالرياستين) با سپاهيان بى شمارش بر عراق و ايران حكومت داشت و فرماندهى مقام لشكرى مامون را عهده دار بود. در حقيقت، حكومت مامون به دست فضل و حسن اداره مى شد.

اين گونه روى كردهاى مامون نسبت به امام رضاعليه‌السلام ، فضل و حسن، موجب گرديد كه عباسيان و طرفداران آنان در بغداد، بر ضد مامون شورش ‍ كرده و خواهان خلع وى از خلافت و جايگزينى شخص ديگرى از بنى عباس و استحكام حكومت عباسيان شدند. در اين ميان بيش از همه ابراهيم بن مهدى، منصور بن مهدى، مطلب بن عبدالله بن مالك سندى بن شاهك، نصير، و صيف، صالح و اسحاق بن موسى پافشارى مى كردند.

سرانجام با برپا كردن جو عمومى بر ضد مامون، وى را در بغداد از خلافت خلع كرده و ابراهيم پسر مهدى عباسى را به خلافت برگزيدند و با وى بيعت كرده و وى را به «المبارك» ملقب ساختند.

در اين هنگام، مامون به همراه امام رضاعليه‌السلام و فضل بن سهل و ساير بزرگان حكومتى در خراسان بوده و از شورش عباسيان در عراق بى خبر بودند. حسن بن سهل در عراق با شورش گران و ياغيان مبارزه مى كرد و اين گونه اخبار را به برادرش فضل بن سهل در خراسان مى رسانيد و اين دو، تلاش مى كردند كه مامون را از اين وقايع بى خبر نگه دارند. ابراهيم بن مهدى پس از آنكه در بغداد بر مسند خلافت نشست، بر مداين و كوفه نيز نيرو فرستاد و اين مناطق را از دست سپاهيان حسن بن سهل بيرون آورد.

ميان سپاهيان حسن بن سهل و سپاهيان ابراهيم بن مهدى، مدتى در بغداد و جنوب عراق جنگ و گريزى برقرار بود، ولى سرانجام زيادى لشكر مامون و تدابير و مديريت رزمى حسن بن سهل، موجب شكست سپاهيان ابراهيم بن مهدى گرديد. وى پس از پراكنده شدن نيروهايش، در تاريكى شب از مداين گريخت و ديگر كسى وى را نديد.

به اين ترتيب، مخالفان مامون بار ديگر طعم تلخ شكست و سرافكندگى را پذيرا شده و به ناچار بيعت با مامون را تجديد كردند.(۱۹۱)

اين ماجرا با آن كه با پيروزى سپاهيان مامون به پايان رسيده بود، ولى زنگ خطرى براى مامون بود كه دورى وى از دارالخلافه بغداد، طمع رقيبان وى از بزرگان بنى عباس را بر مى انگيزاند و احتمال تكرار جرياناتى همانند جريان ابراهيم بن مهدى، بعيد نخواهد بود.

به همين جهت، مامون از خراسان به قصد بغداد عزيمت كرد و پس از مدتى وارد بغداد شد. ولى پيش از رسيدن به عراق، هم فضل بن سهل و هم امام رضاعليه‌السلام را به طور ناجوانمردانه در بين راه به قتل رسانيد.

فصل دوم : جاهليت، ابعاد و نشانه ها

براى درك بهتر تاريخ عصر نبوى و تقابل يا تعامل جامعه اى كه پيامبر اسلام در آن ظهور كرد، ضرورى است كه با ويژگى ها و آداب و سنن و ابعاد فكرى و فرهنگى و نظامهاى اجتماعى و سياسى آن جامعه آشنا شويم.

قرآن تأکید مى كند كه اسلام در محيطى ظهور كرد كه مدتهاى طولانى پيامبرى در آن مبعوث نشده بود و مردم از دعوت و تبليغ پيامبران محروم بودند:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذير مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ. (۱۵)

آيا مى گويند: «آن را بربافته است؟ » [نه چنين است] بلكه آن حق و از جانب پروردگار توست، تا مردمى را كه پيش از تو بيم دهنده اى براى آنان نيامده است هشدار دهى، اميد كه راه يايند.

وجود اين فاصله زمانى (دوران فَترَت) باعث دورافتادن مردم از ارزشهاى الهى و دچارشدن آنها به انحرافات بسيار فكرى و عقيدتى شده بود؛ به گونه اى كه در ميان آنان انواع خرافات و كج انديشى ها و گمراهى ها پديد آمده بود. اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَة مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَام مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَار مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظّ مِنَ الْحُرُوب (۱۶)

خداوند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدتها گذشته و ملتها در خواب عميقى فرو رفته و فساد جهان را فرا گرفته و كارهاى (زشت) گسترش يافته بود و آتش جنگ زبانه مى كشيد.

براى همين بود كه فرهنگ اعراب جاهلى آميزه اى از شرك و جهل و خرافات و جنگ و خونريزى بود.

شرك و بت پرستى

شايد بدترين نوع انحراف فكرى در عصر جاهلى شرك و بت پرستى (دورى از توحيد و خداشناسى) بود. البته آنها در پرتو تعليمات حضرت ابراهيمعليه‌السلام و برخى از پيامبران پيشين، در زواياى دل خود خدا را مى شناختند و او را آفريدگار جهان مى دانستند، ولى در عمل برخى از پديده هاى عالم مانند بتهاى دست ساخته را شريك خداوند مى دانستند و برايشان قربانى مى كردند.

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُون (۱۷)

بگو: «كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ يا كيست كه حاكم بر گوشها و ديدگان است؟ و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ » خواهند گفت: «خدا» پس بگو «آيا پروا نمى كنيد؟ »

مشركان به نوعى جبر نيز قائل بودند و مى گفتند اگر شرك آنها گمراهى هم باشد از ناحيه خداست:

سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا (۱۸)

كسانى كه شرك آورده اند به زودى خواهند گفت: «اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم، و چيزى را [خودسرانه] تحريم نمى كرديم» كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبران خود را] تكذيب كردند تا عقوبت ما را چشيدند

علاوه بر اين آنها مى گفتند: ما بتها را عبادت مى كنيم تا ميان ما و خدا واسطه باشند و ما را به او نزديك كنند:

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُون... (۱۹)

و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه:] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم، البته خدا ميان آنان درباره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد...

بت پرستى چنان در جامعه جاهلى رسوخ كرده بود(۲۰) كه آنان در برابر دعوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به يگانگى خدا آن را سخنى شگفت آور قلمداد كردند:

أَ جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجاب (۲۱)

آيا خدايان [متعدد] را خداى واحد قرار داده؟ اين واقعا چيز عجيبى است.

خرافه ها و بدعتها

منظور از خرافات، آداب و سنن خاصى بود كه آنها بدون دليل دينى يا عقلى بدان باور داشتند و سخت به آنها پايبند بودند و منظور از بدعتها كارهايى بود كه به عنوان حكم الهى (فرمان خداى خدايان) انجام مى دادند؛ در حالى كه خدا به آن فرمان نداده بود و آنها برهانى بر آن نداشتند.

برخى از خرافات آنها از اين قرار است: مؤ ثر دانستن اجرام فلكى در مرگ و زندگى، مراجعه به كاهنها و جادوگرها، آويختن استخوانهاى مرده بر بيماران، فال بد زدن از پرواز پرندگان، افروختن آتش براى طلب باران، دفن شتر در كنار قبر اشراف، گره زدن دو گياه براى كشف خيانت همسر.(۲۲)

خرافاتى كه مردم حجاز بدان گرفتار شده بودند، انديشه آنان را اسير اوهام و پندارهاى باطل كرده و تعهدهايى كه از ناحيه بدعتها براى خود ساخته بود، همچون بار سنگينى بر دوش آنان بود. گويا خود را با زنجيرهايى بسته و زندانى آنها شده بودند. قرآن كريم در پى بيان هدفهاى رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِم... (۲۳)

و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد...

بدعتها درباره حيوانات

عربهاى جاهلى درباره چارپايان احكام ويژه اى اجرا مى كردند و آن را حكم الهى درباره حيوانات مى دانستند؛ مانند اينكه برخى از حيوانات را نام گذارى مى كردند و براى آنها حكمى در نظر مى گرفتند. آنها «بحيرة» را شترى مى ناميدند كه پنج شكم زاييده بود و پنجمى نر بود. «سائبه» شترى بود كه صاحب آن نذر مى كرد كه اگر حاجتش ‍ روا شود او را آزاد كند. «وصيله» گوسفندى بود كه هفت شكم زاييده بود. «حاميه» شتر نرى بود كه از آن ده بار در تلقيح شتر استفاده شده بود.

عرب جاهلى حيوانات يادشده را رها كرده، از آنها استفاده نمى كردند. آنها آزادانه از هر چراگاه و آبى استفاده مى كردند. اين كار يكى به منظور تقرب به بتها و ديگرى براى قدردانى از آن حيوان انجام مى گرفت. آنان اين حكم را به خدا نسبت مى دادند؛ در حالى كه اين كار اسراف بود و باعث مى شد كه از نعمتهاى خدا استفاده نشود و حيوان نيز از حمايت بندگان محروم بماند.

قرآن كريم در ردّ اين حكم و افترا به خدا مى فرمايد:

ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَة وَ لا سائِبَة وَ لا وَصيلَة وَ لا حام وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون (۲۴)

خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل:] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است. ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند.

حكم ديگر درباره حيوانات و گاه كشتزارها اين بود كه گاهى خوردن از گوشت حيوانى و يا از محصول كشتزارى را مخصوص افراد ويژه اى مى شمردند و استفاده از آن را براى ديگران ممنوع مى دانستند و اين را به خدا نسبت مى دادند و حكم الهى ياد مى كردند:

وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُون (۲۵)

و به زعم خودشان گفتند: «اينها دامها و كشتزار[هاى] ممنوع است، كه جز كسى كه ما بخواهيم نبايد از آن بخورد، و دامهايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است. » و دامهايى [داشتند] كه [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن [ها] نمى بردند. به صرف افترا بر [خدا] به زودى [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند جزا مى دهد.

آنها از حيوانات و كشتزارها سهمى را براى خدا و سهمى را براى بتها قرار مى دادند:

وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَك ائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُون (۲۶)

و [مشركان] براى خدا از آنچه از كشت و دامها كه آفريده است سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: «اين ويژه خداست و اين ويژه بتان ما. » پس آنچه خاص بتانشان بود به خدا نمى رسيد، و[لى] آنچه خاص خدا بود به بتانشان مى رسيد. چه بد داورى مى كنند.

حكم ديگر اينكه معتقد بودند كه اگر نوزاد حيوان زنده به دنيا آيد مخصوص ‍ مردان است و زنان نبايد از آن بخورند و اگر مرده به دنيا آيد آنها هم مى توانند بخورند:

وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليم (۲۷)

و گفتند: «آنچه در شكم اين دامهاست اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است و اگر [آن جنين] مرده باشد، همه آنان [از زن و مرد] در آن شريكند. » به زودى [خدا] توصيف آنان را سزا خواهد داد، زيرا او حكيم داناست.

آنان از طرفى خوردن گوشت برخى از حيوانات حلال گوشت را بر خود حرام مى كردند ولى خون و مردار برخى از حيوانات را مى خوردند و خوردن آن را حلال مى دانستند:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْق... (۲۸)

بر شما حرام شده است. مردار، و خون و گوشت خوك، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد، و [حيوان حلال گوشت] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندى افتاده، و به ضرب شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد - مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد - و [همچنين] آنچه براى بتان سر بريده شده، و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه، اين [كارها همه] نافرمانى [خدا]است.

بدعتها در حج

يكى از بدعتهاى آنان «حُمس» بود. مى دانيم كه يكى از اعمال و مناسك حج كه از زمان حضرت ابراهيم برقرار بوده وقوف در صحراى عرفات است و حاجيان بايد روز نهم ذيحجه از ظهر تا غروب در آن صحرا بمانند. در عصر جاهلى همزمان با رويداد اصحاب فيل، قريش بدعتهايى در مناسك حج بر جاى گذاشتند؛ مانند اينكه گفتند: ما فرزندان ابراهيم و ساكنان حرم هستيم و هيچ قبيله اى از قبايل عرب قدر و منزلت ما را ندارد. بنابراين ما در عرفات وقوف نمى كنيم. چون صحراى عرفه بيرون از حرم است و ما خود اهل حرم هستيم. بدين گونه آنها وقوف به عرفات را ترك كردند؛ اما قبايل ديگر در عرفات وقوف مى كردند. اين بدعت را «حُمس» ناميدند.(۲۹)

پس از بعثت پيامبر اسلام خداوند اين بدعت را نفى كرد و از آنها خواست كه مناسك حج را مانند قبايل ديگر به جاى آورند:

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفات فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ * ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۳۰)

پس چون از عرفات كوچ نموديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد و يادش ‍ كنيد كه شما را كه پيشتر از بيراهان بوديد، فرا راه آورد. پس از همان جا كه [انبوه] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش ‍ خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است.

آنها در طواف نيز گاهى به صورت عريان طواف مى كردند.(۳۱) يا نماز و دعاى آنان در كنار كعبه عبارت بود از كف زدن و صوت كشيدن:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون (۳۲)

نمازشان در خانه [خدا] جز سوت كشيدن و كف زدن نبود. پس به [سزاى] آنكه كفر مى ورزيديد، اين عذاب را بچشيد!

عقيده مشركان در خصوص معاد، فرشتگان و جنّ

مردم عصر جاهلى اغلب به معاد (زنده شدن پس از مرگ) اعتقاد نداشتند و تنها افرادى اندك آن را باور داشتند؛ مثلا زيد بن عمرو بن نفيل در جاهليت شعرى سروده كه بر اعتقاد او به معاد دلالت دارد:

ترى الابرار دارهم جنان

والكفار حامية سعير

و خزى فى الحياة و ان يموتوا

يلاقوا ما تضيق به الصدور(۳۳)

بيگانگى آنها از معاد چنان بود كه وقتى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را مطرح كرد، از آن شگفت زده شدند و حتى پيامبر را بدين سخن ديوانه پنداشتند:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفي خَلْق جَديد * أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيد (۳۴)

و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه شما را خبر مى دهد كه چون كاملا متلاشى شديد، [باز] قطعا در آفرينش جديد خواهيد بود؟ آيا [اين مرد] بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست؟ » [نه!] بلكه آنان كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور و درازند.

همچنين مشركان درباره فرشتگان و جنّ باورهاى خاصى داشتند. آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند. قرآن كريم در موارد متعددى اين عقيده انحرافى آنان را نقل مى كند و با ردّ قاطعانه آن، با طنز خاصى مى پرسد: چگونه است كه شما داراى پسر هستيد، ولى خدا دختر دارد!

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ * أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (۳۵)

پس، از مشركان جويا شو: آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟! يا فرشتگان را مادينه آفريديم و آنان شاهد بودند؟ هشدار كه اينان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت: «خدا فرزند آورده. » در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند آيا [خدا] دختران را بر پسران برگزيده است؟ شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟

در ادامه همين آيات به عقيده باطل ديگر مشركان اشاره مى كند كه علاوه بر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، جن و پريان را هم خويشاوندان خدا قلمداد مى كردند:

وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُون (۳۶)

و ميان خدا و جن ها پيوند انگاشتند و حال آنكه جنيان نيك دانسته اند كه [براى حساب پس دادن،] خودشان احضار خواهند شد. خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند.

هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى

در عصر جاهلى مردم گرفتار برخى از سنتها و رفتارهاى ناپسندى بودند كه باعث سقوط ارزشهاى الهى و انسانى در جامعه آنان شده بود و چون اسلام ظهور كرد با آنها مبارزه نمود و جامعه را در جايگاه شايسته اى قرار داد. برخى از آن هنجارهاى غلط و گاهى جنايت بار عبارت بود از:

الف) توهين و ستم به زنان: در عصر جاهلى با زن مانند يك برده يا كالا رفتار مى شد و از حقوق انسانى بى بهره بود. گاهى افراد سودجود دختران و كنيزان خود را به كار زشت وامى داشتند تا از اين طريق ثروتى به دست آورند:

ْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا... (۳۷)

و كنيزان خود را - در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند - براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد.

در آن روزگار اگر مردى مى مرد و زنى يا زنانى از او به جاى مى ماند، پسر بزرگش خود را مالك او مى دانست و در صورت تمايل با او ازدواج مى كرد و گرنه او را به ازدواج كس ديگرى در مى آورد و مهريه اش را مى گرفت و خود خرج مى كرد. قرآن كريم ازدواج با همسر پدر را به شدت نهى مى كند:

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً (۳۸)

و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، نكاح مكنيد، مگر در آنچه كه پيشتر رخ داده است، چرا كه آن، زشتكارى و [مايه] دشمنى، و بدراهى بوده است.

آنان چون زنى را دوست نمى داشتند او را طلاق مى دادند ولى اجازه نمى دادند با مرد ديگرى ازدواج كند و بايد تا پايان عمر رنج ببيند:

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه... (۳۹)

و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عده خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد. و[لى] آنان را براى [آزار و] زيان رساندن [به ايشان] نگاه مداريد تا [به حقوقشان] تعدى كنيد. و هر كس ‍ چنين كند، قطعا بر خود، ستم نموده است.

گاهى بعضى از مردان، زنان ثروتمند را به خاطر ثروتشان به همسرى مى گرفتند، ولى با آنها مثل يك همسر رفتار نمى كردند و حقوق همسرى را ناديده مى انگاشتند و آنها را به همين صورت رها كرده، منتظر مرگ آنها بودند تا از آنها ارث ببرند گاهى هم به اجبار از زنهاى خود مى خواستند كه همه يا بخشى از مهريه خود را به مرد ببخشند تا در مقابل، آنها را طلاق دهند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُن (۴۰)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد؛ و آنان را زير فشار مگذاريد تا برخى از آنچه را به آنان داده ايد [از چنگشان در] بَريد.

ب) زنده به گور كردن دختران: در فرهنگ منحط مردم آن عصر دخترداشتن عيب و ننگ بود. از اين رو، گاهى نوزاد دختر را زنده به گور مى كردند كه مبادا بزرگ شود و در جنگى اسير دشمن گردد يا از تاءمين خوراك او ناتوان گردند:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُون (۴۱)

و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد، در حالى كه خشم [و اندوه] خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.

ج) رباخوارى، ميگسارى، قمار بازى و برده دارى: قرآن ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى مانند روابط نامشروع مردان و زنان، زورگويى زورمندان، رباخوارى، ميگسارى و قماربازى را «فواحش» ياد مى كند و اظهار مى دارد كه خداوند آنها را حرام و ممنوع كرده است:

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَق... (۴۲)

با رباخوارى و شرابخوارى به يكباره مبارزه نشد، بلكه به تدريج و پس از ايجاد زمينه، حرمت قطعى آن اعلام گرديد.

وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا (۴۳)

خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانيده است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون (۴۴)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند. پس از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد.

برده دارى نيز يكى از كارهاى رايج عصر جاهلى بوده و ثروتمندان برده هاى زيادى داشتند و در حق آنان ظلم روا مى داشتند و به صورت يك كالا آنها را خريد و فروش مى كردند. البته در آن عصر حذف يكباره برده دارى امكان نداشت و چه بسا اين امر به ضرر برده ها بود. از اين رو اسلام با برنامه هاى مختلف سعى كرد برده ها به صورت تدريجى آزاد شوند. و كفاره برخى از گناهان را آزادى بردگان قرار داد و آن را كارى مستحب معرفى كرد كه بسيار مورد توجه پروردگار است:

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة* أَوْ إِطْعامٌ في يَوْم ذي مَسْغَبَة

و هر دو راه [خير و شرّ] را بدو نموديم و[لى] نخواست از گردنه [عاقبت نگرى] بالا رَوَد! و تو چه مى دانى كه آن گردنه [سخت] چيست؟ بنده اى را آزاد كردن، يا در روز گرسنگى، طعام دادن.

همچنين اسلام مردم را به خوشرفتارى با بردگان دعوت نمود و در سخنان پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين باره سفارشهاى بسيار شده است. نيز از مردم خواسته شد تا كه مانع ازدواج بردگان خود نشوند و با آنان در اين باره مانند خود رفتار كنند:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليم (۴۵)

بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر و داناست.

د) انجام عمل «نسيى ء»: در عصر جاهلى چهار ماه از سال (رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم) را ماههاى حرام مى گفتند و در اين ماهها از هرگونه جنگ و خونريزى پرهيز مى نمودند و اسلام نيز اين سنت صلح آور را امضا كرد و آنها را ماه حرام دانست.

در آن عصر، يكى از كارهاى ناپسند اين بود كه به خاطر منافع خودشان ترتيب آن ماهها را به هم مى زدند و گاهى حرمت يك ماه را به تاءخير مى انداختند و ماه ديگرى را به جاى آن حرام اعلام مى كردند و اين هر ساله طى مراسمى پس از انجام مناسك حج اعلام مى شد و به آن «نسيى ء» مى گفتند. آيا اين كار براى آن بود كه فرصتى براى كشتار و غارت به دست آيد و يا براى آن بود كه موسم حج در يك فصل معتدل قرار گيرد تا مردم بيشتر در حج شركت كنند و خريد و فروش آنان بسيار شود و تجارتشان رونق بگيرد؟(۴۶) انگيزه هرچه بود ناروا و بر خلاف امنيت مردم بود.

إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين (۴۷)

جز اين نيست كه جابجاكردن [ماههاى حرام]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند، تا با شماره ماههايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند. زشتى اعمالشان بر ايشان آراسته شده است، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

نظامهاى حكومتى

در ميان عرب عصر جاهلى، جز نظام قبيلگى حكومتى از نوع حكومتهاى معروف وجود نداشت. هر قبيله براى خود رئيس و آداب و رسومى داشت و در شهر مكه و اطراف آن قبايل مختلف با حفظ فرهنگ خاص در نظام هماهنگى زندگى مى كردند و بزرگانشان در محلى به نام دارلندوه با يكديگر مشورت مى كردند و كارهاى مهم نيز بر عهده قبيله ها و افراد خاصى بود و اين مناصب به ارث به آنان مى رسيد؛ مانند مباشرت در امر «نسيى ء»، كليددارى كعبه، خدمت به زائران، آب رسانى به آنان و تعمير مسجدالحرام، آنان به اين مناصب افتخار مى كردند و آن را بالاترين ارزش مى دانستند. قرآن كريم ايمان به خدا و جهاد را بالاتر از اين مناصب معرفى مى كند:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمين (۴۸)

آيا سيراب ساختن حاجيان و آبادكردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند [نه، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.

در فرهنگ جاهلى كاهنان و منجمان و جادوگران و فالگيران و شاعران و آشنايان با كتابهاى پيشين و انساب عرب، به نوعى بر مردم حاكميت داشتند و آنان در مشكلات خود به كاهنان و برخى از شخصيتهاى مشهور مانند ورقة بن نوفل و وليد بن مغيره مراجعه مى كردند. از اين رو با ذهنيت خود به سخنان كاهنان و شاعران، با شنيدن آيات قرآن پيامبر را كاهن و شاعر ناميدند. قرآن در رد اين پندار مى فرمايد:

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَليلاً ما تَذَكَّرُون (۴۹)

و آن گفتار شاعرى نيست [كه] كمتر [به آن] ايمان داريد و نه گفتار كاهنى [كه] كمتر [از آن] پند مى گيريد.

گفتنى است كه كاهنان برخى از اخبار را توسط جنّيان به دست مى آوردند و جنّيان هم از آسمان شنود مى كردند. با بعثت پيامبر اسلام درهاى آسمان به روى آنان بسته شد. قرآن كريم در سوره جنّ به اين امر اشاره دارد. (تفصيل آن خواهد آمد).

يادآورى مى شود كه كلمه «جاهليت» (عصر اعراب پيش از اسلام) چهار بار در قرآن به كار رفته كه در آنها به داورى ها و باورهاى غلط، خودنمايى ها و تعصبات جاهلى اشاره شده است:

يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة... (۵۰)

گروهى درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران] جاهليت مى بردند.

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون... (۵۱)

آيا خواستار حكم جاهليت اند؟

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى... (۵۲)

و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد.

إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّة... (۵۳)

آنگاه كه كافران در دلهاى خود، تعصب [آن هم] تعصب جاهليت ورزيدند.

فصل دوم : جاهليت، ابعاد و نشانه ها

براى درك بهتر تاريخ عصر نبوى و تقابل يا تعامل جامعه اى كه پيامبر اسلام در آن ظهور كرد، ضرورى است كه با ويژگى ها و آداب و سنن و ابعاد فكرى و فرهنگى و نظامهاى اجتماعى و سياسى آن جامعه آشنا شويم.

قرآن تأکید مى كند كه اسلام در محيطى ظهور كرد كه مدتهاى طولانى پيامبرى در آن مبعوث نشده بود و مردم از دعوت و تبليغ پيامبران محروم بودند:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذير مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ. (۱۵)

آيا مى گويند: «آن را بربافته است؟ » [نه چنين است] بلكه آن حق و از جانب پروردگار توست، تا مردمى را كه پيش از تو بيم دهنده اى براى آنان نيامده است هشدار دهى، اميد كه راه يايند.

وجود اين فاصله زمانى (دوران فَترَت) باعث دورافتادن مردم از ارزشهاى الهى و دچارشدن آنها به انحرافات بسيار فكرى و عقيدتى شده بود؛ به گونه اى كه در ميان آنان انواع خرافات و كج انديشى ها و گمراهى ها پديد آمده بود. اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَة مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَام مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَار مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظّ مِنَ الْحُرُوب (۱۶)

خداوند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدتها گذشته و ملتها در خواب عميقى فرو رفته و فساد جهان را فرا گرفته و كارهاى (زشت) گسترش يافته بود و آتش جنگ زبانه مى كشيد.

براى همين بود كه فرهنگ اعراب جاهلى آميزه اى از شرك و جهل و خرافات و جنگ و خونريزى بود.

شرك و بت پرستى

شايد بدترين نوع انحراف فكرى در عصر جاهلى شرك و بت پرستى (دورى از توحيد و خداشناسى) بود. البته آنها در پرتو تعليمات حضرت ابراهيمعليه‌السلام و برخى از پيامبران پيشين، در زواياى دل خود خدا را مى شناختند و او را آفريدگار جهان مى دانستند، ولى در عمل برخى از پديده هاى عالم مانند بتهاى دست ساخته را شريك خداوند مى دانستند و برايشان قربانى مى كردند.

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُون (۱۷)

بگو: «كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ يا كيست كه حاكم بر گوشها و ديدگان است؟ و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ » خواهند گفت: «خدا» پس بگو «آيا پروا نمى كنيد؟ »

مشركان به نوعى جبر نيز قائل بودند و مى گفتند اگر شرك آنها گمراهى هم باشد از ناحيه خداست:

سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا (۱۸)

كسانى كه شرك آورده اند به زودى خواهند گفت: «اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم، و چيزى را [خودسرانه] تحريم نمى كرديم» كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبران خود را] تكذيب كردند تا عقوبت ما را چشيدند

علاوه بر اين آنها مى گفتند: ما بتها را عبادت مى كنيم تا ميان ما و خدا واسطه باشند و ما را به او نزديك كنند:

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُون... (۱۹)

و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه:] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم، البته خدا ميان آنان درباره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد...

بت پرستى چنان در جامعه جاهلى رسوخ كرده بود(۲۰) كه آنان در برابر دعوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به يگانگى خدا آن را سخنى شگفت آور قلمداد كردند:

أَ جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجاب (۲۱)

آيا خدايان [متعدد] را خداى واحد قرار داده؟ اين واقعا چيز عجيبى است.

خرافه ها و بدعتها

منظور از خرافات، آداب و سنن خاصى بود كه آنها بدون دليل دينى يا عقلى بدان باور داشتند و سخت به آنها پايبند بودند و منظور از بدعتها كارهايى بود كه به عنوان حكم الهى (فرمان خداى خدايان) انجام مى دادند؛ در حالى كه خدا به آن فرمان نداده بود و آنها برهانى بر آن نداشتند.

برخى از خرافات آنها از اين قرار است: مؤ ثر دانستن اجرام فلكى در مرگ و زندگى، مراجعه به كاهنها و جادوگرها، آويختن استخوانهاى مرده بر بيماران، فال بد زدن از پرواز پرندگان، افروختن آتش براى طلب باران، دفن شتر در كنار قبر اشراف، گره زدن دو گياه براى كشف خيانت همسر.(۲۲)

خرافاتى كه مردم حجاز بدان گرفتار شده بودند، انديشه آنان را اسير اوهام و پندارهاى باطل كرده و تعهدهايى كه از ناحيه بدعتها براى خود ساخته بود، همچون بار سنگينى بر دوش آنان بود. گويا خود را با زنجيرهايى بسته و زندانى آنها شده بودند. قرآن كريم در پى بيان هدفهاى رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِم... (۲۳)

و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد...

بدعتها درباره حيوانات

عربهاى جاهلى درباره چارپايان احكام ويژه اى اجرا مى كردند و آن را حكم الهى درباره حيوانات مى دانستند؛ مانند اينكه برخى از حيوانات را نام گذارى مى كردند و براى آنها حكمى در نظر مى گرفتند. آنها «بحيرة» را شترى مى ناميدند كه پنج شكم زاييده بود و پنجمى نر بود. «سائبه» شترى بود كه صاحب آن نذر مى كرد كه اگر حاجتش ‍ روا شود او را آزاد كند. «وصيله» گوسفندى بود كه هفت شكم زاييده بود. «حاميه» شتر نرى بود كه از آن ده بار در تلقيح شتر استفاده شده بود.

عرب جاهلى حيوانات يادشده را رها كرده، از آنها استفاده نمى كردند. آنها آزادانه از هر چراگاه و آبى استفاده مى كردند. اين كار يكى به منظور تقرب به بتها و ديگرى براى قدردانى از آن حيوان انجام مى گرفت. آنان اين حكم را به خدا نسبت مى دادند؛ در حالى كه اين كار اسراف بود و باعث مى شد كه از نعمتهاى خدا استفاده نشود و حيوان نيز از حمايت بندگان محروم بماند.

قرآن كريم در ردّ اين حكم و افترا به خدا مى فرمايد:

ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَة وَ لا سائِبَة وَ لا وَصيلَة وَ لا حام وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون (۲۴)

خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل:] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است. ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند.

حكم ديگر درباره حيوانات و گاه كشتزارها اين بود كه گاهى خوردن از گوشت حيوانى و يا از محصول كشتزارى را مخصوص افراد ويژه اى مى شمردند و استفاده از آن را براى ديگران ممنوع مى دانستند و اين را به خدا نسبت مى دادند و حكم الهى ياد مى كردند:

وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُون (۲۵)

و به زعم خودشان گفتند: «اينها دامها و كشتزار[هاى] ممنوع است، كه جز كسى كه ما بخواهيم نبايد از آن بخورد، و دامهايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است. » و دامهايى [داشتند] كه [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن [ها] نمى بردند. به صرف افترا بر [خدا] به زودى [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند جزا مى دهد.

آنها از حيوانات و كشتزارها سهمى را براى خدا و سهمى را براى بتها قرار مى دادند:

وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَك ائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُون (۲۶)

و [مشركان] براى خدا از آنچه از كشت و دامها كه آفريده است سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: «اين ويژه خداست و اين ويژه بتان ما. » پس آنچه خاص بتانشان بود به خدا نمى رسيد، و[لى] آنچه خاص خدا بود به بتانشان مى رسيد. چه بد داورى مى كنند.

حكم ديگر اينكه معتقد بودند كه اگر نوزاد حيوان زنده به دنيا آيد مخصوص ‍ مردان است و زنان نبايد از آن بخورند و اگر مرده به دنيا آيد آنها هم مى توانند بخورند:

وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليم (۲۷)

و گفتند: «آنچه در شكم اين دامهاست اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است و اگر [آن جنين] مرده باشد، همه آنان [از زن و مرد] در آن شريكند. » به زودى [خدا] توصيف آنان را سزا خواهد داد، زيرا او حكيم داناست.

آنان از طرفى خوردن گوشت برخى از حيوانات حلال گوشت را بر خود حرام مى كردند ولى خون و مردار برخى از حيوانات را مى خوردند و خوردن آن را حلال مى دانستند:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْق... (۲۸)

بر شما حرام شده است. مردار، و خون و گوشت خوك، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد، و [حيوان حلال گوشت] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندى افتاده، و به ضرب شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد - مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد - و [همچنين] آنچه براى بتان سر بريده شده، و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه، اين [كارها همه] نافرمانى [خدا]است.

بدعتها در حج

يكى از بدعتهاى آنان «حُمس» بود. مى دانيم كه يكى از اعمال و مناسك حج كه از زمان حضرت ابراهيم برقرار بوده وقوف در صحراى عرفات است و حاجيان بايد روز نهم ذيحجه از ظهر تا غروب در آن صحرا بمانند. در عصر جاهلى همزمان با رويداد اصحاب فيل، قريش بدعتهايى در مناسك حج بر جاى گذاشتند؛ مانند اينكه گفتند: ما فرزندان ابراهيم و ساكنان حرم هستيم و هيچ قبيله اى از قبايل عرب قدر و منزلت ما را ندارد. بنابراين ما در عرفات وقوف نمى كنيم. چون صحراى عرفه بيرون از حرم است و ما خود اهل حرم هستيم. بدين گونه آنها وقوف به عرفات را ترك كردند؛ اما قبايل ديگر در عرفات وقوف مى كردند. اين بدعت را «حُمس» ناميدند.(۲۹)

پس از بعثت پيامبر اسلام خداوند اين بدعت را نفى كرد و از آنها خواست كه مناسك حج را مانند قبايل ديگر به جاى آورند:

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفات فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ * ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۳۰)

پس چون از عرفات كوچ نموديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد و يادش ‍ كنيد كه شما را كه پيشتر از بيراهان بوديد، فرا راه آورد. پس از همان جا كه [انبوه] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش ‍ خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است.

آنها در طواف نيز گاهى به صورت عريان طواف مى كردند.(۳۱) يا نماز و دعاى آنان در كنار كعبه عبارت بود از كف زدن و صوت كشيدن:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون (۳۲)

نمازشان در خانه [خدا] جز سوت كشيدن و كف زدن نبود. پس به [سزاى] آنكه كفر مى ورزيديد، اين عذاب را بچشيد!

عقيده مشركان در خصوص معاد، فرشتگان و جنّ

مردم عصر جاهلى اغلب به معاد (زنده شدن پس از مرگ) اعتقاد نداشتند و تنها افرادى اندك آن را باور داشتند؛ مثلا زيد بن عمرو بن نفيل در جاهليت شعرى سروده كه بر اعتقاد او به معاد دلالت دارد:

ترى الابرار دارهم جنان

والكفار حامية سعير

و خزى فى الحياة و ان يموتوا

يلاقوا ما تضيق به الصدور(۳۳)

بيگانگى آنها از معاد چنان بود كه وقتى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را مطرح كرد، از آن شگفت زده شدند و حتى پيامبر را بدين سخن ديوانه پنداشتند:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفي خَلْق جَديد * أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيد (۳۴)

و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه شما را خبر مى دهد كه چون كاملا متلاشى شديد، [باز] قطعا در آفرينش جديد خواهيد بود؟ آيا [اين مرد] بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست؟ » [نه!] بلكه آنان كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور و درازند.

همچنين مشركان درباره فرشتگان و جنّ باورهاى خاصى داشتند. آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند. قرآن كريم در موارد متعددى اين عقيده انحرافى آنان را نقل مى كند و با ردّ قاطعانه آن، با طنز خاصى مى پرسد: چگونه است كه شما داراى پسر هستيد، ولى خدا دختر دارد!

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ * أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (۳۵)

پس، از مشركان جويا شو: آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟! يا فرشتگان را مادينه آفريديم و آنان شاهد بودند؟ هشدار كه اينان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت: «خدا فرزند آورده. » در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند آيا [خدا] دختران را بر پسران برگزيده است؟ شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟

در ادامه همين آيات به عقيده باطل ديگر مشركان اشاره مى كند كه علاوه بر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، جن و پريان را هم خويشاوندان خدا قلمداد مى كردند:

وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُون (۳۶)

و ميان خدا و جن ها پيوند انگاشتند و حال آنكه جنيان نيك دانسته اند كه [براى حساب پس دادن،] خودشان احضار خواهند شد. خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند.

هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى

در عصر جاهلى مردم گرفتار برخى از سنتها و رفتارهاى ناپسندى بودند كه باعث سقوط ارزشهاى الهى و انسانى در جامعه آنان شده بود و چون اسلام ظهور كرد با آنها مبارزه نمود و جامعه را در جايگاه شايسته اى قرار داد. برخى از آن هنجارهاى غلط و گاهى جنايت بار عبارت بود از:

الف) توهين و ستم به زنان: در عصر جاهلى با زن مانند يك برده يا كالا رفتار مى شد و از حقوق انسانى بى بهره بود. گاهى افراد سودجود دختران و كنيزان خود را به كار زشت وامى داشتند تا از اين طريق ثروتى به دست آورند:

ْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا... (۳۷)

و كنيزان خود را - در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند - براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد.

در آن روزگار اگر مردى مى مرد و زنى يا زنانى از او به جاى مى ماند، پسر بزرگش خود را مالك او مى دانست و در صورت تمايل با او ازدواج مى كرد و گرنه او را به ازدواج كس ديگرى در مى آورد و مهريه اش را مى گرفت و خود خرج مى كرد. قرآن كريم ازدواج با همسر پدر را به شدت نهى مى كند:

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً (۳۸)

و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، نكاح مكنيد، مگر در آنچه كه پيشتر رخ داده است، چرا كه آن، زشتكارى و [مايه] دشمنى، و بدراهى بوده است.

آنان چون زنى را دوست نمى داشتند او را طلاق مى دادند ولى اجازه نمى دادند با مرد ديگرى ازدواج كند و بايد تا پايان عمر رنج ببيند:

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه... (۳۹)

و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عده خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد. و[لى] آنان را براى [آزار و] زيان رساندن [به ايشان] نگاه مداريد تا [به حقوقشان] تعدى كنيد. و هر كس ‍ چنين كند، قطعا بر خود، ستم نموده است.

گاهى بعضى از مردان، زنان ثروتمند را به خاطر ثروتشان به همسرى مى گرفتند، ولى با آنها مثل يك همسر رفتار نمى كردند و حقوق همسرى را ناديده مى انگاشتند و آنها را به همين صورت رها كرده، منتظر مرگ آنها بودند تا از آنها ارث ببرند گاهى هم به اجبار از زنهاى خود مى خواستند كه همه يا بخشى از مهريه خود را به مرد ببخشند تا در مقابل، آنها را طلاق دهند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُن (۴۰)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد؛ و آنان را زير فشار مگذاريد تا برخى از آنچه را به آنان داده ايد [از چنگشان در] بَريد.

ب) زنده به گور كردن دختران: در فرهنگ منحط مردم آن عصر دخترداشتن عيب و ننگ بود. از اين رو، گاهى نوزاد دختر را زنده به گور مى كردند كه مبادا بزرگ شود و در جنگى اسير دشمن گردد يا از تاءمين خوراك او ناتوان گردند:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُون (۴۱)

و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد، در حالى كه خشم [و اندوه] خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.

ج) رباخوارى، ميگسارى، قمار بازى و برده دارى: قرآن ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى مانند روابط نامشروع مردان و زنان، زورگويى زورمندان، رباخوارى، ميگسارى و قماربازى را «فواحش» ياد مى كند و اظهار مى دارد كه خداوند آنها را حرام و ممنوع كرده است:

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَق... (۴۲)

با رباخوارى و شرابخوارى به يكباره مبارزه نشد، بلكه به تدريج و پس از ايجاد زمينه، حرمت قطعى آن اعلام گرديد.

وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا (۴۳)

خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانيده است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون (۴۴)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند. پس از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد.

برده دارى نيز يكى از كارهاى رايج عصر جاهلى بوده و ثروتمندان برده هاى زيادى داشتند و در حق آنان ظلم روا مى داشتند و به صورت يك كالا آنها را خريد و فروش مى كردند. البته در آن عصر حذف يكباره برده دارى امكان نداشت و چه بسا اين امر به ضرر برده ها بود. از اين رو اسلام با برنامه هاى مختلف سعى كرد برده ها به صورت تدريجى آزاد شوند. و كفاره برخى از گناهان را آزادى بردگان قرار داد و آن را كارى مستحب معرفى كرد كه بسيار مورد توجه پروردگار است:

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة* أَوْ إِطْعامٌ في يَوْم ذي مَسْغَبَة

و هر دو راه [خير و شرّ] را بدو نموديم و[لى] نخواست از گردنه [عاقبت نگرى] بالا رَوَد! و تو چه مى دانى كه آن گردنه [سخت] چيست؟ بنده اى را آزاد كردن، يا در روز گرسنگى، طعام دادن.

همچنين اسلام مردم را به خوشرفتارى با بردگان دعوت نمود و در سخنان پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين باره سفارشهاى بسيار شده است. نيز از مردم خواسته شد تا كه مانع ازدواج بردگان خود نشوند و با آنان در اين باره مانند خود رفتار كنند:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليم (۴۵)

بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر و داناست.

د) انجام عمل «نسيى ء»: در عصر جاهلى چهار ماه از سال (رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم) را ماههاى حرام مى گفتند و در اين ماهها از هرگونه جنگ و خونريزى پرهيز مى نمودند و اسلام نيز اين سنت صلح آور را امضا كرد و آنها را ماه حرام دانست.

در آن عصر، يكى از كارهاى ناپسند اين بود كه به خاطر منافع خودشان ترتيب آن ماهها را به هم مى زدند و گاهى حرمت يك ماه را به تاءخير مى انداختند و ماه ديگرى را به جاى آن حرام اعلام مى كردند و اين هر ساله طى مراسمى پس از انجام مناسك حج اعلام مى شد و به آن «نسيى ء» مى گفتند. آيا اين كار براى آن بود كه فرصتى براى كشتار و غارت به دست آيد و يا براى آن بود كه موسم حج در يك فصل معتدل قرار گيرد تا مردم بيشتر در حج شركت كنند و خريد و فروش آنان بسيار شود و تجارتشان رونق بگيرد؟(۴۶) انگيزه هرچه بود ناروا و بر خلاف امنيت مردم بود.

إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين (۴۷)

جز اين نيست كه جابجاكردن [ماههاى حرام]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند، تا با شماره ماههايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند. زشتى اعمالشان بر ايشان آراسته شده است، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

نظامهاى حكومتى

در ميان عرب عصر جاهلى، جز نظام قبيلگى حكومتى از نوع حكومتهاى معروف وجود نداشت. هر قبيله براى خود رئيس و آداب و رسومى داشت و در شهر مكه و اطراف آن قبايل مختلف با حفظ فرهنگ خاص در نظام هماهنگى زندگى مى كردند و بزرگانشان در محلى به نام دارلندوه با يكديگر مشورت مى كردند و كارهاى مهم نيز بر عهده قبيله ها و افراد خاصى بود و اين مناصب به ارث به آنان مى رسيد؛ مانند مباشرت در امر «نسيى ء»، كليددارى كعبه، خدمت به زائران، آب رسانى به آنان و تعمير مسجدالحرام، آنان به اين مناصب افتخار مى كردند و آن را بالاترين ارزش مى دانستند. قرآن كريم ايمان به خدا و جهاد را بالاتر از اين مناصب معرفى مى كند:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمين (۴۸)

آيا سيراب ساختن حاجيان و آبادكردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند [نه، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.

در فرهنگ جاهلى كاهنان و منجمان و جادوگران و فالگيران و شاعران و آشنايان با كتابهاى پيشين و انساب عرب، به نوعى بر مردم حاكميت داشتند و آنان در مشكلات خود به كاهنان و برخى از شخصيتهاى مشهور مانند ورقة بن نوفل و وليد بن مغيره مراجعه مى كردند. از اين رو با ذهنيت خود به سخنان كاهنان و شاعران، با شنيدن آيات قرآن پيامبر را كاهن و شاعر ناميدند. قرآن در رد اين پندار مى فرمايد:

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَليلاً ما تَذَكَّرُون (۴۹)

و آن گفتار شاعرى نيست [كه] كمتر [به آن] ايمان داريد و نه گفتار كاهنى [كه] كمتر [از آن] پند مى گيريد.

گفتنى است كه كاهنان برخى از اخبار را توسط جنّيان به دست مى آوردند و جنّيان هم از آسمان شنود مى كردند. با بعثت پيامبر اسلام درهاى آسمان به روى آنان بسته شد. قرآن كريم در سوره جنّ به اين امر اشاره دارد. (تفصيل آن خواهد آمد).

يادآورى مى شود كه كلمه «جاهليت» (عصر اعراب پيش از اسلام) چهار بار در قرآن به كار رفته كه در آنها به داورى ها و باورهاى غلط، خودنمايى ها و تعصبات جاهلى اشاره شده است:

يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة... (۵۰)

گروهى درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران] جاهليت مى بردند.

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون... (۵۱)

آيا خواستار حكم جاهليت اند؟

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى... (۵۲)

و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد.

إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّة... (۵۳)

آنگاه كه كافران در دلهاى خود، تعصب [آن هم] تعصب جاهليت ورزيدند.


5

6

7

8

9

10

11

12

13