روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11566
دانلود: 2641

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11566 / دانلود: 2641
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد 1

نویسنده:
فارسی

ماه محرم - سال ۲۴۶ هجرى قمرى

بناى شهر جعفريه به دستور متوكل عباسى.

متوكل عباسى براى انتقال مقر حكومت خود به خارج شهر «سرمن راى» (سامرا) مناطق چندى را در نظر گرفت و از ميان آن ها، منطقه «ماحوزه» را كه در سه فرسنگى سامرا قرار داشت و از جهات گوناگون نظر وى را به خود جلب كرده بود، برگزيد. وى در آن جا شهرى بنا نمود و نام آن را برگرفته از نام خودش، «جعفريه» گذاشت. زيرا نام وى، جعفر معروف به «المتوكل على الله» بود. به دستور متوكل، تمام دفاتر و كتاب هاى حكومتى به ساختمان هاى تازه ساخت اين شهر منتقل گرديد.

هم چنين نيروهاى حفاظتى، امنيتى و خدماتى و مسئولان و درباريان خلافت و خانواده هاى آنان به همراه متوكل و خانواده اش به اين شهر كوچ كردند.

متوكل در مكانى به نام قاطول، رودى از رودخانه بزرگ دجله جدا كرد و در اين شهر جارى ساخت و براى خود كاخى بى نظير از جهت زيبايى و استحكام بنا نمود.

بنا به روايت يعقوبى، بناى شهر جعفريه در ماه محرم سال ۲۴۶ قمرى آغاز گرديد. متوكل عباسى پس از آن كه به دست فرزندش منتصر در چهارم شوال سال ۲۴۷ قمرى ترور شد و به هلاكت رسيد در همان كاخ زيباى خود دفن شد.(۱۹۲)

لازم به يادآورى است كه از ميان خلفاى بنى عباس، متوكل بيش از همه با خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اطهارعليه‌السلام دشمنى مى ورزيد و كينه آنان را در دل داشت. به همين جهت، دستور داد قبور منوره ائمه اطهارعليه‌السلام ، مانند مرقد اميرمؤمنانعليه‌السلام ، مرقد امام حسينعليه‌السلام و ساير شهيدان كربلا را تخريب نموده و بر قبور آنان آب بسته و زراعت نمايند. امام على النقىعليه‌السلام كه در عصر اين خليفه نابكار مى زيست، با افكار و اعمال ننگين او مقابله و مبارزه مى نمود و از هر راه ممكن براى خنثى كردن توطئه هاى او تلاش مى كرد و دشمنان اهل بيت را رسوا مى ساخت.(۱۹۳)

واقعه كربلا (۶۱ ه. ق)

قيام اباعبدالله الحسينعليه‌السلام و واقعه جانگداز كربلا از جمله حوادثى است كه در ماه محرم سال ۶۱ قمرى واقع گرديد و بر اساس نظم منطقى اين نوشتار مى بايست در جايگاه تاريخى خود در اين كتاب مى آمد، وليكن به خاطر اهميت موضوع و تفاوت آن با ساير حوادث و علاقه و محبت شديد دوستان اهل بيتعليه‌السلام به آگاهى از اين واقعه خونين، بر آن شديم آن را در بخش جداگانه اى قرار داده و درباره آن، بيش از ساير موارد مطالبى را به رشته تحرير درآوريم.

اميد است موجب رضايت پروردگار منان و خرسندى پرچم دار خونين اهل بيت عصمت و طهارت، حضرت قائم آل محمد (عج) قرار گيرد.

آغاز مبارزه

پس از هلاكت معاوية بن ابى سفيان در نيمه رجب، ( به روايتى در جمادى الاولى) سال ۶۰ قمرى و استقرار فرزندش «يزيد» بر تخت خلافت، تمام تلاش دست اندركاران سلطه اموى بر اين قرار گرفت كه پيش از مخالفت عمومى مردم و اعلان انزجار دست جمعى آنان بر ضد حكومت خليفه نالايق، از بزرگان و صاحب نفوذان امت، بيعت گرفته شود تا ساير مردم نيز به پيروى از آنان، بيعت با خليفه جوان اموى را بر خود فرض و واجب بدانند و بدون ايجاد حادثه اى به آن اقدام كنند. در راستاى همين سياست شيطانى و استبدادى امويان، در نخستين روزهاى حكومت يزيد بن معاويه، نامه اى از سوى او به وليد بن عتبة بن ابى سفيان كه عامل او در مدينه بود فرستاده شد و به وى دستور داده شد تا از تمامى اهالى مدينه، به ويژه از سه شخصيت برجسته، يعنى امام حسين بن علىعليه‌السلام ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت گرفته شود و اگر امتناع نمودند، با شدت تمام با آنان برخورد كرده و حتى اگر لازم شد، سر آنان را از بدن جدا كرده و به شام ارسال نمايد.

استاندار مدينه با دريافت نامه يزيد، دست به كار شد و پيش از ساير مردم، از امام حسينعليه‌السلام و عبدالله بن زبير درخواست كرد كه با يزيد بيعت نمايند.

امام حسينعليه‌السلام پس از گفت و گو با استاندار مدينه و مشاجره لفظى با مروان بن حكم (از سرشناسان بنى اميه در مدينه) ، به طور رسمى از بيعت با يزيد امتناع نمود و براى ابراز ناخرسندى خويش از وضعيت موجود، تصميم به خروج از مدينه گرفت.(۱۹۴)

به همين جهت، آن حضرت در آخرين روزهاى رجب سال ۶۰ قمرى به همراه خانواده و بسيارى از وابستگان و ملازمان خود از مدينه به سوى مكه معظمه مهاجرت نمود و سوم شعبان همان سال وارد مكه گرديد. از اين تاريخ تا هشتم ذى حجه (به مدت چهار ماه و پنج روز) در اين شهر مقدس ‍ اقامت نمود.

حضور اعتراض آميز در مكه

امام حسينعليه‌السلام در مكه معظمه با برقرارى جلسات و حضور در مراسم مذهبى و سياسى، بر ضد يزيد بن معاويه و پديده حكومت سلطنتى افشاگرى و مبارزه مى كرد و توجه همگان را به سوى خود جلب نمود. خانه آن حضرت در مكه، تبديل به كانون اعتراض و مخالفت با دستگاه جبار اموى گرديد و حاجيانى كه به قصد زيارت خانه خدا مى آمدند، از هدف هاى مقدس آن حضرت آگاه شده و پس از بازگشت به اوطان خويش، مردم را روشن مى نمودند.

در اندك مدتى حضور اعتراض آميز آن حضرت در مكه به اطلاع شهرهاى مختلف اسلامى رسيد. به همين جهت پيك ها و نامه ها زيادى از مسلمانان انقلابى و مخالفان بنى اميه به سوى امام حسينعليه‌السلام رهسپار شد و همگى دلالت بر تاييد اعتراض آن حضرت و آمادگى براى يك قيام سراسرى داشت.

در اين ميان، شهر «كوفه» كه از مناطق پرجمعيت و شيعه نشين بود، از خود حساسيت ويژه اى نشان داد و زودتر از همه اعلام حمايت از آن حضرت نمود.

از بزرگان و شيعيان كوفه، نامه هاى زيادى به محضر امام حسينعليه‌السلام ارسال شد و آن حضرت درخواست گرديد تا با حضور در «كوفه» و در ميان انقلابيون مسلمان، رهبرى قيام را بر عهده گرفته و حكومت فاسد اموى را از ريشه بخشكاند.(۱۹۵)

شور انقلابى مردم كوفه به حدى رسيده بود كه در اندك مدتى، حدود ۱۲۰۰۰ نامه براى آن حضرت ارسال كردند و پاى هر نامه را ده ها و يا صدها تن مهر و امضا نمودند. در حقيقت، مخالفان بنى اميه در كوفه يك جنبش ‍ عظيم مردمى به راه انداختند و منتظر ورود رهبر و امام خويش بودند.

امام حسينعليه‌السلام پس از بررسى جوانب قضايا و مطالعه در احوال آنان، به خواسته هاى مردم مسلمان و انقلابى كوفه، پاسخ مثبت داد و با اعزام پسر عمش مسلم بن عقيلعليه‌السلام به سوى آنان، رهبرى نهضت را عملا برعهده گرفت. گرچه نيت آن حضرت بر اين بود كه پس از اتمام اعمال حج فراهم شدن زمينه قيام در كوفه، از مكه به سوى عراق حركت نمايد، وليكن شرايط نامساعدى براى وى پيش آمد كرد و موجب گرديد كه سفرش از زودتر انجام دهد. به آن حضرت اطلاع داده شد كه يزيد بن معاويه با اجير كردن مزدورانى چند، درصدد ترور آن حضرت در حال احرام و اعمال حج برآمده است.

امام حسينعليه‌السلام جهت قداست و حرمت حرم امن الهى و خنثى كردن توطئه هاى يزيد، ناچار شد كه حجش را به عمره مفرده تبديل كرده و پيش از عيد قربان، از مكه خارج شود و به سوى كوفه رهسپار گردد.

بزرگانى كه براى انجام مراسم حج به مكه آمده بودند، مانند عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر و محمد بن حنفيه با آن حضرت، مشورت و گفت و گو كرده و وى را از عزيمت به سوى عراق برحذر نمودند.(۱۹۶)

ولى امام حسينعليه‌السلام تصميم خود را گرفته بود و حاضر نبود با توجيهات و دلسوزى هاى بزرگان مدينه از اين مسافرت صرف نظر كند.

حركت به سوى عراق

امام حسينعليه‌السلام در روز هشتم ذى حجه سال ۶۰ قمرى از مكه خارج گرديد و با تمام اهل بيت و همراهان خود عازم كوفه شد.

يحيى بن سعيد از سوى برادرش عمرو بن سعيد (عامل يزيد در مكه) ماموريت يافت آن حضرت را از حركت به سوى كوفه بازدارد و وى را به مكه بازگرداند، ولى تلاش و اصرار او بى ثمر بود و امام حسينعليه‌السلام اعتنايى به گفتار و رفتارش نكرد و به حركت خويش ادامه داد. آن حضرت از مكه تا كربلا چند منزل را طى كرد كه برخى از آن ها عبارتند از: تنعيم، ذات عرق، حاجر، زرود، ثعلبيه، زباله، بطن عقبه، شراف، عذيب هجانات، قصر بنى مقابل و سرزمين كربلا.

در توقف گاه رزود، خبر شهادت مسلم بن عقيل در كوفه توسط عبيدالله بن زياد، به اطلاع امام حسينعليه‌السلام رسيد. قافله حسينى پس از گذشتن از توقف گاه شراف، با سپاه يك هزار نفرى حر بن يزيد تميمى روبرو شد. حر بن يزيد از سوى حصين بن نمير ماموريت يافته بود كه در راه ميان مكه و كوفه ورود شد. حر بن يزيد از سوى حصين بن نمير ماموريت يافته بود كه در راه ميان كوفه به گشت زنى پرداخته و در صورت برخورد با قافله امام حسينعليه‌السلام مانع ورود وى به كوفه گردد. سپاه خسته و تشنه حر بن يزيد پس از روبرو شدن با قافله حسينى، از الطاف و بزرگوارى امام حسينعليه‌السلام برخوردار شد.

گرچه رفتار حر با امام حسينعليه‌السلام دوستانه و غيرخصمانه بود، ولى به هر حال او نماينده و فرستاده دشمن امام حسينعليه‌السلام يعنى عبيدالله بن زياد، عامل يزيد در بصره و كوفه بود كه ماموريت پيدا كرد آن حضرت را رها نكند و او را در تعقيب خود داشته باشد تا دستور بعدى واصل گردد.

در توقف گاه عذيب هجانات نامه اى از عمر بن سعد (فرمانده نظامى سپاه عبيدالله) به حر ارسال گرديد مبنى بر اين كه كار را بر امام حسينعليه‌السلام تنگ و سخت گير و او را از بيابانى كه فاقد آب و آبادانى باشد، گذر دهد.

ورود به سرزمين كربلا

حر بن يزيد بر اساس دستور عمر بن سعد، در سرزمين كربلا كه منطقه اى خشك و غيرآباد بود، راه را به طور كلى بر امام حسينعليه‌السلام بست و آن حضرت را مجبور به توقف نمود. امام حسينعليه‌السلام به ناچار در همان جا توقف كرد و آن جا را خيمه گاه خويش قرار داد.(۱۹۷)

روز ورود آن حضرت به سرزمين كربلا، مصادف بود با روز پنج شنبه، دوم محرم سال ۶۱ هجرى قمرى.(۱۹۸)

آن حضرت پس از رسيدن به كربلا، پرسيد اين سرزمين چه نام دارد؟ گفتند كربلا است. امام حسينعليه‌السلام همين كه نام كربلا را شنيد، گفت:اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء. سپس فرمود: اين، مكان كرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آييد كه اين جا منزل و محل خيام ما است. اين زمين، جاى ريختن خون ما است و در اين مكان، قبرهاى ما واقع شود. اين هااز جدم محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داده است.

پس در آن جا فرود آمدند و خيمه ها را برپا نمودند و در طرف ديگر، حر بن يزيد با ياران و سپاهيان خويش فرود آمد و خيمه هاى دشمنى و قتال با آل رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برپا نمود.(۱۹۹)

ماموريت عمر بن سعد

عمر بن سعد بن ابى وقاص كه پيش از ماجراى خونين كربلا، حكم ولايت «رى» (شامل منطقه رى و بخش اعظمى از مناطق مركزى و شمالى ايران) را از عبيد الله بن زياد عامل يزيد بن معاويه گرفته بود، هنوز به اين امر اقدام نكرده بود كه مخالفت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام با يزيد و حركت او به طرف كوفه، آغاز گرديد.

عبيدالله بن زياد در طرفداران بنى اميه در كوفه، عمر بن سعد را به فرماندهى سپاه امويان برگزيد و به وى پيشنهاد فرماندهى سپاه رزمى خويش بر ضد امام حسينعليه‌السلام را داد. عمر بن سعد كه رابطه و آشنايى قبلى با امام حسينعليه‌السلام داشت، از پذيرفتن پيشنهاد عبيدالله بن زياد امتناع ورزيد.

عبيدالله بن زياد كه از توانايى هاى عمر بن سعد در مبارزات با خبر بود و وى را مناسب جنگ با امام حسينعليه‌السلام مى ديد، مى خواست به هر تقدير وى را به اين امر مهم وادار كند. به همين جهت تنفيذ حكومت رى را مشروط به پايان بخشيدن ماجراى قيام امام حسينعليه‌السلام نمود و عمر بن سعد را ميان دو راه مخير گردانيد: يا نبرد امام حسينعليه‌السلام و پايان دادن غائله و دست يابى به حكومت رى، و يا نپذيرفتن فرماندهى سپاه بر ضد امام حسينعليه‌السلام و محروم شدن دائمى از حكومت رى!

عمر بن سعد، شبى را براى انديشيدن و جوانب امر را لحاظ كردن، مهلت خواست. عمر بن سعد در آن شب با خانواده و خواص خود مشورت و گفت و گو كرد. بيشتر آنان، از جمله خواهرزاده اش حمزه بن مغيره وى را از پذيرفتن اين مسئوليت بر حذر داشته و با ادله و شواهدى وى را از عواقب آن بيم دادند. به هر حال عمر بن سعد در آن شب از پذيرفتن فرماندهى لشكر عبيدالله بن زياد منصرف شد، ولى در هنگام خواب، فكرهاى متناقض وى را تحت فشار قرار داد و سرانجام فكر شيطانى بر او غلبه كرد و او را وادار به پذيرش در خواست عبيدالله نمود و بامداد روز بعد، به سوى عبيدالله رفت و اعلام آمادگى نمود.(۲۰۰) عبيدالله بن زياد وى را به فرماندهى سپاه منصوب كرد و با اختيار كامل به سوى كربلا اعزام نمود.

عمر بن سعد در راس يك سپاه چهار هزار نفرى از كوفه خارج گرديد و در سوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى، يك روز پس از ورود امام حسينعليه‌السلام به كربلا، وارد اين سرزمين گرديد و از آن پس سپاه يكهزار نفرى حر بن يزيد نيز به او پيوست.(۲۰۱)

افزايش سپاه دشمن

علاوه بر لشكر يكهزار نفرى حر و سپاه چهارهزار نفرى عمر بن سعد كه تا سوم محرم به كربلا وارد شده بودند، عبيدالله بن زياد از آن پس هر روز تعداد ديگرى از نيروها را بسيج كرده و به كربلا اعزام مى نمود. در چند روز نخست، حدود بيست و دو هزار نفر، اعم از سواره و پياده نظام به خيل سپاه عمر بن سعد پيوستند.

شمر بن ذى الجوشن (كه در اوائل از سردمداران فرقه ضاله خوارج بود و بعدها به هواداران بنى اميه پيوست) با چهار هزار سپاه جهت كمك به عمر بن سعد، وارد كربلا شد.(۲۰۲)

از ابتداى ورود اجبارى امام حسينعليه‌السلام به كربلا، تا سه روز تاسوعا، پيوسته گروه هاى نظامى از كوفه، بصره و طوايف و قبايل اطراف تجهيز شده و براى تقويت سپاه عمر بن سعد وارد سرزمين كربلا شدند.

پيام عمر بن سعد به امام حسينعليه‌السلام

عمر بن سعد پس از استقرار در كربلا، از عروة بن قيس احمسى درخواست كرد كه به نزد امام حسينعليه‌السلام رفته و از او بپرسد كه براى چه مقصودى به كوفه آمده و هدفش از اين كارها چيست؟

عروه از جمله كسانى بود كه از كوفه براى امام حسينعليه‌السلام دعوت نامه فرستاده و وى را به آمدن به كوفه تشويق و ترغيب كرده بود.

به همين جهت از رفتن به نزد امام حسينعليه‌السلام امتناع كرد و از عمر بن سعد، عذر خواهى نمود. عمر بن سعد كسان ديگرى را نيز انتخاب كرد ولى از آنها با اظهار بهانه اى از پذيرفتن آن شانه خالى كردند. تا اين كه رزم آورى بنام «كثير بن عبدالله شعبى » اين ماموريت را پذيرفت و با احساسات شيطانى خود به عمر بن سعد گفت: اگر دستور دهى، مى توانم حسين بن على را به قتل آورم!

عمر بن سعد گفت: نمى خواهم او را به قتل آورى، ماموريت تو در اين است كه پيام مرا به وى برسانى.

كثير بن عبدالله به سوى خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام روان شد ولى به محض ورود به محوطه، با ابوثمامه صيداوى روبرو شد و ابوثمامه مانع راه يابى وى به خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام شد و به او گفت: اگر ماموريت دارى كه به محضرت وارد شوى، بايد اسلحه ات را به من تحويل دهى و به بدون اسلحه نزد وى حاضر گردى.

كثير نپذيرفت و ميان آن دو، گفت و گوهايى رد و بدل و منجر به دشنام و ناسزاگويى طرفين شد و سرانجام، كثير بدون ديدار با امام حسينعليه‌السلام به سوى عمر بن سعد بازگشت. عمر به سعد، فرد ديگرى به نام «قرة بن قيس حنظلى» را طلبيد و به وى فرمان داد كه بدون چون و چرا به نزد حسين بن على رود و پيام وى را به آن حضرت ابلاغ كند.

قرة بن قيس به نزد امام حسينعليه‌السلام رفت و پيام عمر بن سعد را به آن حضرت ابلاغ كرد. امام حسينعليه‌السلام فرمود: آمدن من به اين سرزمين به خاطر دعوت همشهرى هاى شما بوده است كه با ارسال هزاران نامه مرا به سوى خود خواندند.

هم اكنون اگر ادامه حركت من ناخرسنديد، من اصرارى بر آن ندارم و حاضرم برگردم.

قره بن قيس، پس از گفت و گو با امام حسينعليه‌السلام از نزد آن حضرت خارج گرديد. وى كه از طايفه «حنظله تميم» بود، رابطه خويشاوندى با حبيب بن مظاهر (از ياران فداكار امام حسينعليه‌السلام ) داشت. به همين جهت و در هنگام بازگشت، با حبيب بن مظاهر به درازا سخن گفت. حبيب، وى را از هدف هاى امام حسينعليه‌السلام آگاه گردانيد و او از اين كه در سپاه عمر بن سعد است و قصد دشمنى و جنگ با امام حسينعليه‌السلام را دارد، سرزنش كرد و از او خواست كه سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را رها كند.

قرة بن قيس گفت: من پس از ابلاغ پيام امام حسينعليه‌السلام به عمر بن سعد و پايان دادن به ماموريت خويش، در كار خود انديشه مى كنم.(۲۰۳)

پس از اين ماجرا نيز ميان امام حسينعليه‌السلام و عمر بن سعد، پيام هايى مبادله گرديد و با گفت و گوهاى طرفين، مقدارى از حساسيت هاى ابتدايى، كاسته شد و عمر بن سعد بسيار خوشبين شد كه بدون جنگ و خون ريزى با امام حسينعليه‌السلام مصالحه و غائله را دوستانه پايان بخشد.

جنگ طلبى عبيدالله بن زياد

عبيدالله كه از كوفه بر جريان كربلا و نحوه رفتار عمر بن سعد با امام حسينعليه‌السلام نظارت داشت، حاضر به مصالحه و پايان دادن ماجرا بدون خونريزى نبود و تلاش مى كرد كه اين امر را حادتر كند. به همين جهت در روز هفتم محرم نامه اى براى عمر بن سعد فرستاد و به وى فرمان داد كه ميان امام حسينعليه‌السلام و رود فرات، حائل گردد و نگذارد كه آن حضرت و يارانش از آب فرات استفاده كنند،(۲۰۴) تا در فشار قرار گرفته و تسليم گردند. عمر بن سعد كه به خاطر دل بستگى به حكومت رى، حاضر به انجام هر كارى بود، فرمان عبيدالله را بلافاصله به اجرا درآورد. وى، عمر عمرو بن حجاج زبيدى را با پانصد سواره نظام، موكل آب فرات نمود، تا از سپاه امام حسينعليه‌السلام كسى از اين آب استفاده نكند.(۲۰۵)

سپاهيان عمر بن سعد از روز هفتم با شدت تمام از آب فرات مراقبت مى كردند و مانع دست رسى ياران امام حسينعليه‌السلام به آن شدند. وليكن على رغم تلاش پى گير آنان، ياران امام حسينعليه‌السلام تا شب عاشورا از تاريكى شب استفاده كرده و خود را به رود فرات رسانده و آب خيمه ها را تامين مى كردند. از جمله عباسعليه‌السلام در اين كار پيش قدم بود.

ابوالفضل العباسعليه‌السلام در غيرت و وفادارى، ضرب المثل دوست و دشمن است، هرگاه صداى ضجه كودكان تشنه لب را مى شنيد. از خود بى خود مى گرديد و دل به دريا مى زد. آن دلاور هاشمى، در شب همان روزى كه آب را بر روى آنان بسته بودند، به همراه پنجاه نفر از ياران امام حسينعليه‌السلام وارد شريعه فرات شد و به اندازه لازم، براى خيمه گاه آب آوردند.(۲۰۶)

ديدار دو فرمانده

ممنوعيت آب فرات براى سپاهيان امام حسينعليه‌السلام از سوى عمر بن سعد، وضعيت ناهنجار و نگران كننده اى ميان طرفين به وجود آورد و احتمال آغاز جنگ و خون ريزى، هر لحظه قوى تر مى شد. امام حسينعليه‌السلام براى كاهش دادن حساسيت هاى دو سپاه و ايجاد تفاهم ميان طرفين، خواستار ملاقات خصوص با عمر بن سعد گرديد.

عمر بن سعد از پيشنهاد امام حسينعليه‌السلام استقبال كرد و در شب هشتم محرم در خيمه اى ميان دو لشكر گاه خلوت كرده و تا پاسى از شب با هم گفت و گو كردند. سپاهيان از متن گفت و گوى دو فرمانده بى خبر بودند، ولى همين مقدار را مى دانستند كه آن دو به توافق هاى تازه اى رسيدند.(۲۰۷)

از ابومخنف، روايت شده است كه ملاقات آن دو، تنها همين يك بار نبود بلكه آنان سه يا چهار بار با يكديگر ملاقات و گفت و گو نمودند.(۲۰۸)

عمر بن سعد پس از گفت و گو با امام حسينعليه‌السلام نامه اى رضايت بخش براى عبيدالله بن زياد ارسال كرد و در آن نوشت: خداوند، نائره جنگ ما را خاموش كرد و امر امت را اصلاح نموده است. حسين بن على هم اكنون حاضر است از همان جايى كه آمده است برگردد و يا به سوى يكى از مرزهاى كشور برود و بسان ساير مسلمانان زندگى كند. نه از او بر ضد ما و نه از ما بر ضد او چيزى در ميان نباشد، و يا به جانب شام نزد يزيد بن معاويه رفته و اختلافش را با وى حل و فصل كند. اى عبيدالله، اين پيشامد هم مى تواند موجب خرسندى تو و هم موجب اصلاح امت باشد.

لازم به يادآورى است چيزهايى كه عمر بن سعد در اين نامه به آنها اشاره كرد، برداشت هاى شخصى وى و يا مبالغه گويى اش براى آرام كردن عبيدالله و اصلاح ذات البين بود، زيرا امام حسينعليه‌السلام كه با هدف امر به معروف و نهى از منكر اقدام به اين قيام نموده بوده، هيچ گاه به شخصى چون عمر بن سعد، چنين تعهدى نمى داد.

به هر حال، نامه عمر بن سعد به دست عبيدالله رسيد. وى پس از خواندن نامه گفت: اين نامه مردى است كه نسبت به اميرش ناصح و نسبت به امتش ‍ مشفق است. بايد پيشنهاد وى را پذيرفت.

شمر بن ذى الجوشن كه در مجلس عبيدالله حاضر بود، برآشفت و به عبيدالله گفت: اى امير، آيا پيشنهاد او را پذيرفته اى؟ هم اينك حسين بن على با پاى خود در سرزمين تو گام نهاده است و در پهلوى تو جاى گرفته است. به خدا سوگند، اگر امروز است دست تو رهايى پيدا كند، ديگر نمى توانى بر او دست يابى. در آن صورت، او هر روز عزيزترين و نيرومندتر مى گردد و تو ناتوانتر و خوارتر خواهى شد. او را رها مكن و در اختيار خود بگير، در آن صورت هر تصميمى كه درباره اش بگيرى مى توانى جامه عمل بپوشانى.(۲۰۹)

گفتار خصمانه و تحريك آميز شمر، تاثير بسزايى در عبيدالله به وجود آورد به طورى كه نظرش درباره امام حسينعليه‌السلام دوباره تغيير كرد و در همان ساعت، نامه شديد اللحنى براى عمر بن سعد نوشت و به اين مضمون فرمان داد كه يا از حسين بن على براى يزيد بيعت بگيرد و يا بر او بتازد و سرش را از بدن جدا كند و تمام ياران او را از دم تيغ بگذراند و بر بدن هاى آنان اسب بتازاند. گرچه اسب تاختن بر بدن هاى آنان، فايده اى ندارد و ليكن چون از زبانم جارى شده است، بايد انجام دهى.

سپس يادآور شد: اى عمر بن سعد، اگر آن چه را به تو فرمان داده ام انجام دهى، در نزد ما عزيز و سربلندى و به آمال خود مى رسى، ولى اگر تمايلى براى نبرد با حسين ندارى، از فرماندهى سپاه معزول بوده و كارهاى سپاه را به شمر ذى الجوشن بسپار. عبيدالله اين نامه را به شمر سپرد و او را روانه كربلا كرد.(۲۱۰)

روز تاسوعا

روز نهم ماه محرم كه معروف به تاسوعا است، آخرين روزى بود كه امام حسينعليه‌السلام و يارانش شبانگاه آن را درك كرده بودند و اين روز به شب عاشورا پيوند خورد. بدين جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بيتعليه‌السلام از اهميت بالايى برخوردار است. حكومت جمهورى اسلامى و مسلمانان تاريخ ساز ايران اسلامى، اين روز را بسان روز عاشورا گرامى داشته و با اعلان تعطيل رسمى به سوگوارى مى پردازند.

در اين روز مهم، چند رويداد سرنوشت ساز در سرزمين كربلا واقع گرديد كه به آن ها اشاره مى كنيم:

۱ - ورود شمر به كربلا.

شمر بن ذى الجوشن كه در دشمنى به اهل بيتعليه‌السلام پيش قدم تر از ديگران بود و با حرارت ويژه اى در واقعه كربلا حضور بهم رسانيد، نامه شديد اللحن عبيدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانيد و او را از منظور عبيدالله باخبر گردانيد.(۲۱۱)

پسر سعد كه نسبت به صلح با امام حسينعليه‌السلام خوشبين بود و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورده بود، يك باره در برابر نامه عبيدالله قرار گرفت و راه گريزى براى خود نيافت. او على رغم ميلش يا با امام حسينعليه‌السلام مى بايست نبرد مى كرد و يا فرماندهى را از دست مى داد و براى هميشه از دست يابى به حكومت رى محروم مى شد.

پذيرفتن هرى يك از اين دو راه براى او دشوار بود، ولى حب رياست و هواى نفس، چنان بر وى غلبه يافته بود كه بدون در نظر گرفتن قيامت و موقعيت دينى و اجتماعى امام حسينعليه‌السلام و قرابت وى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، راه نخست را انتخاب كرد و با اين نيت كه مى توان امام حسينعليه‌السلام را به شهادت رسانيد ولى پس از آن، توبه كرد و در پيش ‍ گاه جدش محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست بخشش نمود؛ ولى اگر حكومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسيد، تصميم گرفت كه فرمان عبيدالله را اجرا كند و با امام حسينعليه‌السلام به نبرد بپردازد. به همين جهت سپاهيانش را آرايش داد و آنان را آماده حمله نمود.

۲ - نامه امام براى ابوالفضل العباسعليه‌السلام .

شمر، كه فرمانده پيادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر كليدى و پليد واقعه كربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشيد و دلاور ام البنينعليها‌السلام يعنى عباس، عبدالله، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسينعليه‌السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقيقت طلب امام حسينعليه‌السلام جدا سازد.

ام البنين، همسر حضرت علىعليه‌السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداكار بود كه همگى در ركاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام در كربلا حاضر بودند.

حضرت عباسعليه‌السلام كه بزرگترين آنان است، از شهرت به سزايى برخوردار بود. وى به خاطر جمال زيبا، قامت موزون، دلاورى، غيرت و شجاعت بى مانندش، به «قمر بنى هاشم» معروف شده بود.

ام البنين از قبيله بنى كلاب بود كه شمر بن ذى الجوشن نيز به همين تبار انتساب پيدا مى كرد. بدين جهت در عصر تاسوعا به نزديكى خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام آمد و با صداى بلند فرياد زد: خواهرزادگانم كجايند؟

امام حسينعليه‌السلام كه منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهيد. اگر چه او فاسق است و ليكن با شما قرابت و خويشى دارد.

حضرت عباسعليه‌السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسيدند: حاجت تو چيست؟ شمر گفت: شما خواهرزادگان منيد.

بدانيد تا ساعتى ديگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از ياران حسين بن علىعليه‌السلام زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از اين ساعت در امان هستيد، مشروط بر اين كه دست از يارى برادرتان حسينعليه‌السلام برداريد تو سپاهيانش را ترك كنيد.

حضرت عباسعليه‌السلام كه كانون وفادارى و معدن غيرت بود، بر او بانگ زد: بريده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات. اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى كه از ياران برادر و مولايمان حسينعليه‌السلام دست برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاك آنان درآوريم. آيا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امانى نيست؟

شمر از پاسخ دندان شكن فرزندان ام البنين، خشمناك شد و به خيمه گاه خويش برگشت.(۲۱۲)

هم چنين روايت شده است: در ميان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام «عبدالله بن ابى محل بن حزام» كه برادرزاده ام البنينعليها‌السلام بود. وى هنگامى كه با خبر شد عمه زادگانش (عباس، عبدالله، جعفر، عثمان) در ميان سپاهيان امام حسينعليه‌السلام حضور دارند، امان نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش «كزمان» براى آنان ارسال كرد. كزمان، فرزندان ام البنينعليها‌السلام را صدا زد و آنان را امان نامه پسر دايى شان باخبر گردانيد. حضرت عباسعليه‌السلام و برادرانشان به وى گفتند: به پسر دايى ما سلام برسان و بگو كه ما نيازى به امان نامه شما نيست. امان خدا، بهتر است از امان پسر سميه(۲۱۳)

۳ - فرمان حمله عمومى

عمر بن سعد، پس از دريافت نامه عبيدالله بن زياد، احساس كرد، اگر در مبارزه با امام حسينعليه‌السلام تعلل بورزد، موقعيت خويش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسيد. بدين جهت در عصر تاسوعا بدون هيچ گونه اخطار قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خيمه هاى امام حسينعليه‌السلام را صادر كرد.

وى با گفتن«يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى» (۲۱۴) تلاش ‍ نمود تا كردار خويش را بايسته جلوه دهد و روحيات متزلزل سپاهيان خويش را تقويت كند، تا مبادا در نبرد با فرزندزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دچار سردرگمى و سستى و پراكندگى گردند. سپاه كفر پيشه عمر بن سعد، يك پارچه به حركت درآمده و به سوى خيمه هاى امام حسينعليه‌السلام هجوم آوردند.

امام حسينعليه‌السلام در اين هنگام كه در پيش گاه خيمه خويش، به شمشير تكيه داده و به استراحت مختصر پرداخته بود، با صداى خواهرش ‍ زينب كبرىعليها‌السلام بيدار گرديد و خيل عظيم سپاهيان دشمن را در روبروى خيمه هاى خود مشاهده نمود.

آن حضرت، بلادرنگ برادرش عباس ين علىعليه‌السلام را طلبيد و وى را به همراه بيست تن از ياران فداكارش چون زهير بن قين و حبيب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات كرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جويا گردند. حضرت عباسعليه‌السلام به همراه ياران امام حسينعليه‌السلام به سپاهيان دشمن نزديك شد و از سركردگان آنان پرسيد: منظور شما از اين حركت بى جا و غوغاها چيست؟ آنان پاسخ دادند: از امير عبيدالله بن زياد فرمان آمده است كه بايد بر شما عرضه كنيم و آن اين است كه يا در طاعت او درآييد و با وى بيعت كنيد و يا آماده نبرد سرنوشت ساز باشيد!

حضرت عباسعليه‌السلام فرمود: پس قدرى تامل كنيد تا من اين گزارش را به سرورم حسينعليه‌السلام برسانم.

حضرت عباسعليه‌السلام ، پيام دشمن را به امامعليه‌السلام رسانيد. امام حسينعليه‌السلام به وى فرمود: به سوى ايشان برو و از آنان مهلت بخواه كه امشب را صبر كنند و كار نبرد را به فردا واگذار كنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بيشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند كه من به راز و نياز با وى و نيايش در درگاهش چه قدر علاقمندم.

حضرت علىعليه‌السلام مجددا پيام امام حسينعليه‌السلام را به دشمن رسانيد. عمر بن سعد كه مظنون به مسامحه كارى شده بود و شمر را رقيب خود مى ديد، از درخواست امام حسينعليه‌السلام سرباز زد و گفت: براى حسين، ديگر مهلتى نيست!

ليكن برخى از فرماندهان سپاه، از جمله قيس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض كرده و گفتند: اگر سپاهيان كفر و شرك از ما مهلت مى خواستند، ما دريغ نمى كرديم ولى مهلت دادن به فرزندزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريغ مى ورزيم؟ لازم است او را مهلت دهيد. عمر بن سعد، ناگزير درخواست امام حسينعليه‌السلام را پذيرفت و پيام داد كه يك شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امير، سر طاعت فرود نياوريد، فيصله كار را به شمشير مى سپاريم. در اين هنگام، آرامش نسبى حاكم گرديد و هر دو سپاه به خيمه گاه خويش برگشته و منتظر فرا رسيدن روز بعد شدند.(۲۱۵)

شب عاشورا

شب عاشورا از شب هاى بزرگ سال است و براى اين شب همانند شب قدر و شب هاى ديگر سال، اعمال و عبادات ويژه اى است كه در كتاب هايى روايى و ادعيه وارد شده اند. از جمله اين كه اگر كسى اين شب را احيا بدارد، مانند آن است كه به عبادت تمامى فرشتگان، عبادت كرده باشد. هم چنين احياى اين شب، ثوابش برابر هفتاد سال عبادت. درباره زيارت امام حسينعليه‌السلام و ساير شهيدان كربلا، در اين شب سفارش هاى زيادى شده است.(۲۱۶)

در اين جا به رويدادهاى اين شب بزرگ در دشت كربلا پرداخته و درباره آنها به اجمال مطالبى را بيان مى كنيم:

۱ - خطبه امام حسينعليه‌السلام

در غروب روز تاسوعا، امام حسينعليه‌السلام يارانش را در خيمه اى گردآورد و براى آنان خطبه اى ايراد نمود. آن حضرت در بخشى از سخنان خود فرمود:اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى و لاخيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اءوصل من اهل بيتى، فجزاكم الله عنى خيرا. اءلا و انى لا اءظن يوما لنا من هؤ لاء، الا و انى قد اذنت لكم، فانطلقوا جميعا فى حل ليس ‍ عليكم منى ذمام. هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا. (۲۱۷) اما بعد، من يارانى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خويشاوندانى نيكوكارتر به حقيقت نزديكتر از خويشاوندان خود نمى شناسم، خدا شما را از من نيك عطا فرمايد. ياران من! متوجه باشيد يك امشب بيش در اين جهان بسر نمى بريم و فردا از دست همگى از اين سرزمين خارج شويد و من بيعت خود را از شما برداشتم و اينك شب تاريك است مى توانيد با كمال آسودگى خود را از چنگال دشمنان برهانيد.

پس از سخنان آن حضرت، برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان يكى پس از ديگرى اظهار داشتند كه ما چنين نخواهيم كرد و تو را تا آخرين قطره خونمان يارى مى كنيم. پيش از همه، برادرش حضرت عباس ‍عليه‌السلام سخن گفت و وفادارى و پايدارى خويش را ابراز داشت. سپس ‍ سايرين به او اقتدا كرده و هر كدام به نوعى، وفادارى خويش را اعلام كردند.

امام حسينعليه‌السلام بار ديگر شروع به سخن نمود و خطاب به فرزندان عقيل بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود: شهادت مسلم بن عقيل در كوفه، شما را كافى است. از سوى من اجازه داريد، اين مكان را ترك كرده و به سرزمين خويش برگرديد.

بنى عقيل با شگفتى تمام اظهار داشتند كه ما چگونه اين جا را ترك كنيم در حالى كه تو در اين جا تنها مانده اى؟ اگر ما تو را تنها بگذاريم و به اوطان خود برگرديم مردم به ما چه خواهد گفت؟ آرى مردم مى گويند كه ما از بزرگ و آقاى خويش دست برداشته و در ركاب او تير، نيزه و شمشير به كار نبريم. به خدا سوگند هيچ گاه از شما جدا نمى شويم و جان خويش را فداى شما مى گردانيم.

پس از خويشاوندان آن حضرت، بزرگان اصحاب وى آغاز سخن كردند و هر كدام با كلام و لحن خاصى نسبت به آن حضرت اظهار مودت و وفادارى كردند. افرادى چون مسلم بن عوسجه، سعيد بن عبدالله حنفى، زهير بن قين و يارانى ديگر با شور و حرارتى ويژه، ارادات خويش را ابراز كردند. مضمون سخن همه آنان اين بود: جان هاى ما فداى تو باد.

ما تو را با دست هاى خويش محافظت مى كنيم و چون كشته شويم تكليفى را كه خداوند بر عهده ما گذاشته است انجام داده ايم.(۲۱۸)

۲ - سفارش امام حسينعليه‌السلام به خواهرش زينبعليها‌السلام

از امام زين العابدينعليه‌السلام روايت شده است كه در شب عاشورا، من در خيمه خود بسترى بودم عمه ام زينبعليها‌السلام از من پرستارى مى كرد و پدرم امام حسينعليه‌السلام پس از گفت و گو با اصحاب و ياران خود، به خيمه اش رفت. در آن هنگام «جوين » غلام ابوذر، شمشير آن حضرت را اصلاح مى كرد. آن حضرت در بى وفايى دنيا و دل نبستن به آن، شعرى را زمزمه كرد كه مضمونش اين است: اى روزگار، تفو بر تو باد كه در هر بامداد و شبانگاه بسيارى از ياران و دوستان را نابود مى سازى و به عوض، هم اكتفا نمى كنى. آرى سر رشته همه در دست خداست و هر جان دارى به راهى مى رود كه من مى روم.

آن حضرت، اين شعر را دو سه بار تكرار كرد، من از شنيدن آن متوجه شدم كه پدرم از دنيا قطع اميد كرده و مشتاق لقاى الهى است. بسيار نگران و ناراحت شدم و گريه گلوى مرا گرفته بود ولى خوددارى كرده و خود را آرام نمودم. اما عمه ام زينبعليها‌السلام به مجرد شنيدن اين ابيات غم انگيز، سراسيمه شد و يكراست به خيمه پدرم رفت و گفت: اى كاش مرگ مرا در مى يافت و به زندگى ام پايان مى داد و من شاهد چنين روزى نبودم. امروز، گويا مادرم فاطمه زهراعليها‌السلام ، پدرم علىعليه‌السلام و برادرم حسن مجتبىعليه‌السلام از دنيا رفته اند. اى يادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان، تو چرا؟

امام حسينعليه‌السلام خواهرش زينبعليها‌السلام را دلدارى داد و به وى فرمود: خواهرم، كارى نما كه شيطان، حلم و بردبارى را از تو نگيرد.

آن حضرت، اشك هاى خواهرش را كه چون باران از چشمش سرازير بود با دست مبارك خود پاك كرد و به وى فرمود: خواهرم، اگر پرنده قطا را به حال خود وا مى گذاشتند، در لانه اش آسوده مى خوابيد.

در اين هنگام، بى تابى زينبعليها‌السلام بيشتر شد و عرض كرد: برادر جان، معلوم است كه تو خود را براى مرگ آماده كرده اى و با اين كار، قلبم را مجروح و طاقتم را طاق كردى!

زينبعليه‌السلام از شدت ناراحتى و گريه، به زمين افتاد و بيهوش شد. امام حسينعليه‌السلام كه تلاش زيادى به عمل مى آورد تا خواهرش را آرام كرده و به وى تسلى دهد، با بيهوشى خواهرش زينبعليها‌السلام مواجه گرديد. آن حضرت بر صورت خواهرش آب پاشيد و او را به هوش آورد و سپس به آرامى گفت: خواهرم، آرام باش و از خدا بپرهيز و به اراده او خشنود باش و بدان كه اهل زمين مى ميرند و آسمانى باقى نمى ماند و غير خدا هر چه است، نابود مى شوند جز ذات پاك خداى متعال كه موجودات را آفريده و مردم را مبعوث مى سازد و يكتاى بى همتا است، هيچ چيز ديگرى برقرار نخواهد ماند. جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدر، مادر و برادرم از من بهتر بودند، همگى رفتند. بر من و هر مسلمانى لازم است از آنان پيروى كرده و به راه آنان برويم.

آن حضرت، با بيانى شيوا و آرام بخش، خواهرش را تسلى داد و وى را براى هميشه آرام نمود و به وى سفارش كرد كه در شهادت آن حضرت و ساير جوانان بنى هاشم، گريبان ندرد و صورت خود را نخراشد و بى تابى ننمايد. آن گاه، آن حضرت خواهرش را به خيمه من (امام زين العابدينعليه‌السلام ) آورد و خود به جانب يارانش رهسپار گرديد.(۲۱۹)

۳ - تنظيم امور خيمه گاه

امام حسينعليه‌السلام كه تجربيات ارزنده اى از نبرد با دشمنان داشت، با همان ياران اندك خود تمام جوانب جنگ و دفاع را ملحوظ مى داشت و از پيش براى آن تصميم بايسته و لازم را اتخاذ مى كرد. آن حضرت، براى دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم احتمالى دشمن، دستور داد كه خيمه ها را به يكديگر نزديك كرده و به طناب هاى محكم آن ها را به هم پيوند دهند و در اطراف خيمه ها خندقى حفر كرده و آن ها را از خار و هيزم انباشته كند تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هايى شعله ور مواجه كرده و از يك طرف با نيروهاى تدافعى خويش در برابر دشمن ايستادگى كنند. اين تصميم و تدبير آن حضرت، بسيار اثر بخش و كارساز بود. زيرا بارها دسته هايى از اراذل و گروه هاى جنايت پيشه سپاه عمر بو سعد، قصد هجوم به خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام را نمودند ولى با انبوهى از آتش مواجه شده و از كار خويش منصرف گرديدند.

۴ - عبادت و تهجد

شب عاشورا، به عنوان آخرين شب زندگانى امام حسينعليه‌السلام و ياران وفاداراش، براى آنان بسيار مغتنم بود. آنان از اين شب بيشترين و بهترين بهره هاى معنوى و عرفانى را به دست آوردند و تا بامدادان عاشورا به راز و نياز، و مناجات، نماز و قرائت قران پرداختند و روح و روان خود را با تهجد و شب زنده دارى صيقل داده و براى شهادت در راه خدا آماده كردند.(۲۲۰)

روز عاشورا

اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است. در ين روز بزرگ، پاى مردى، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى به خدا پيوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش ‍ درآمد. اين روز، روز فداكارى امام حسينعليه‌السلام و ياران باوفاى وى مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت. در اين روز، حوادث و رويدادهاى مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براى هميشه در تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.

در اين جا به طور گذرا به اهم رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم:

۱ - تنظيم سپاه

امام حسينعليه‌السلام پس از نماز صبح، سپاه خويش را كه متشكل از ۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول را در بخش ميمنه، دسته دوم را در بخش ميسره و دسته اى را ميان آن دو قرار داد. فرماندهى بخش ميمنه را به «زهير بن قين» و فرماندهى بخش ميسره را به «حبيب بن مظاهر» واگذار كرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بيرق سپاه را به برادرش عباس بن علىعليه‌السلام معروف به قمر بنى هاشم سپرد و خيمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد نيز سپاهيان جنايت پيشه خود را به چند گروه تقسيم كرد. وى، فرماندهى بخش ميمنه را به عمر بن حجاج، فرماندهى بخش ميسره را به شمر بن ذى الجوشن، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قيس و فرماندهى پياده نظام را به شبث بن ربعى واگذار كرد. وى بيرق، ننگين سپاه خود را به غلامش «دريد» سپرد. دو سپاه در برابر يك ديگر صف آرايى كرده و براى آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى كردند.

۲ - اندرزهاى پيش از نبرد

امام حسينعليه‌السلام براى پيش گيرى از نبرد و خون ريزى نيروهاى دو طرف، تلاش زيادى به عمل آورد و از هر راه ممكن مى خواست از كشتار مسلمانان جلوگيرى نمايد و خون كسى بر زمين نريزد. ولى دشمن كه مغرور از كثرت سپاه خود و قلت ياران امامعليه‌السلام بود، به هيچ صراطى مستقيم نبود و به هيچ پيشنهادى پاسخ مثبت و كار ساز نمى داند و خواهان تعيين تكليف از راه نبرد و خون ريزى بود. امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا، برخى از ياران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو كرده و با بيان حقايق و واقعيت ها، آنان را از شرارت و جنايت منصرف كنند. آن حضرت، خود نيز بارها براى اندرز سپاه كفر پيشه دشمن، پا پيش نهاد و با بيان خطبه هايى روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ريزى دعوت كرد و از جنگ و مبارزه بازداشت.(۲۲۱)

ولى جز تعدادى اندك كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت را دريافتند و به سپاه آن حضرت پيوستند، بقيه آنان در ضلالت و گمراهى خويش باقى مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى كردند.

۳ - پشيمانى حر بن يزيد

حر بن يزيد تميمى كه از فرماندهان جنگاور و دلير عمر بن سعد بود و همو بود كه در وهله نخست، راه را بر امام حسينعليه‌السلام بست و او را به اجبار و اكراه به كربلا رهسپار گردانيد گردانيد: وقتى بزرگوارى امام حسينعليه‌السلام و حقيقت خواهى وى را ملاحظه كرد و از سوى ديگر شاهد نيت هاى پليد عمر بن سعد و لشكريان عبيدالله بن زياد و جنايت ها و ستم كارى هاى آنان بود، از خواب غفلت و دنياطلبى بيدار شد و در خود احساس نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد. به طورى كه يكباره سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را ترك و به سوى خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام رهسپار شد. حر به نزد امام حسينعليه‌السلام رفت و از آن حضرت در خواست عفو و بخشش نمود و از كردار و رفتارهاى پيشين خود اظهار پشيمانى كرد. امام حسينعليه‌السلام با مهربانى تمام حر بن يزيد را پذيرفت و از وى استقبال كرد و با رفتار خود موجب تقويت ايمان حر گرديد.

حر براى روشن گرى سپاه دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدايت يافتنش، آنان را به راه خير و سعادت و پيوستن به سپاه حقيقت جوى امام حسينعليه‌السلام دعوت كرد.(۲۲۲)

دشمنان كه از ملحق شدن حر به امام حسينعليه‌السلام بسيار نگران و ملتهب شده بودند، وى را سنگباران و تير باران كرده و از نزديك شدنش به نيروهاى خود بازداشتند. حر به ناچار به سوى خيمه گاه امام حسينعليه‌السلام برگشت. پيوستن حر به سپاه امام حسينعليه‌السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسينعليه‌السلام ، براى عمر بن سعد و ديگر جنگ افروزان دشمن بسيار گران و نگران كننده بود و تاثير زيادى در نيروهاى دشمن به وجود آورد.

۴ - هجوم سراسرى

سپاه دشمن كه از پيوستن حر و چند نفر ديگر به سپاه امام حسينعليه‌السلام احساس خطر و ريزش نيرو كرده و ادامه اين وضعيت را به زيان خود مى ديد، فرمان حمله را صادر كرد. عمر بن سعد با رها كردن تيرى به سوى سپاهيان امام حسينعليه‌السلام جنگ را به طور رسمى آغاز و سپاهيان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغيب و تشويق كرد.

در اندك مدتى دو سپاه به يكديگر نزديك شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد پرداختند. در اين نبرد، شگفتى تاريخ به وقوع پيوست و معادلات نظامى در هم ريخت، و آن، دفاع يك سپاه كمتر از صد نفر كه برخى از آنان را نوجوانان و يا كهن سالان و سالخوردگان تشكيل مى دادند، در برابر يك سپاه چند ده هزار نفرى بود. اين سپاه اندك، با دلاورى و دليرى تمام از حيثيت و موجوديت خويش و اعتقادات و اصول مذهبى و سياسى خود دفاع و پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند.

هر يك از ياران امام حسينعليه‌السلام با ده ها تن از نيروهاى دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت ولى هيچ گونه سستى و ترديدى در وى ملاحظه نمى شد و اين روحيه بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن، سنگين و كمر شكن بود. ياران امام حسينعليه‌السلام با سرافرازى، به شرف شهادت نايل شده و يا با ادامه دلاورى، دشمن را مستاصل و زمين گير نمودند.

تصور دشمن در آغاز بر اين بود كه سپاه كم عده امام حسينعليه‌السلام در لحظات نخستين هجوم سراسرى، نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله كربلا به راحتى پايان مى پذيرد، ولى پس از درگير شدن با آنان، تازه فهميدند كه با كوهى استوار از ايمان و عقيده روبرو شدند و از ميان بردن آنان، كار آسانى نيست.

ياران امام حسينعليه‌السلام از بامداد تا عصر عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرين قطره هاى خون خود از قيام امام حسينعليه‌السلام پاسدارى كردند.

محدث قمى از محمد بن ابى طالب موسوى روايت كرده است كه در اين نبرد، پنجاه تن از ياران امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيدند.(۲۲۳)

۵ - نبرد انفرادى

دشمن كه از نبرد سراسرى و تهاجمى، نتيجه اى نگرفته بود، به تدريج به سوى نبرد انفرادى روى آورد. زيرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى نبرد با امام حسينعليه‌السلام آمده بودند، ولى در ميان آنان مردان زيادى بودند كه جنگ با فرزند زاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدين جهت در كار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل نمى ورزيدند و عمر بن سعد را در رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذاشته بودند.

گفتنى است كه روى كرد به نبرد انفرادى، براى سپاه كم تعداد امام حسينعليه‌السلام نيز خوش آيند و پسنديده تر بود. زيرا در اين صورت هر يك از ياران امامعليه‌السلام مى توانست با چندين نفر از سپاه بى انگيزه دشمن نبرد كند و دشمن را در موضع انفعالى قرار دهد. همين امر باعث طولانى تر شدن مبارزات گرديد.

ياران امام حسينعليه‌السلام يكى از ديگرى با انگيزه ايمان و اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر مى كشيدند. تعدادى از ياران امامعليه‌السلام تا پيش از ظهر عاشورا به همين نحو به شهادت رسيدند.

۶ - نماز ظهر عاشورا

به هنگام ظهر، يكى از ياران امامعليه‌السلام به نام ابوثمامه صيداوى، آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر كرد. امام حسينعليه‌السلام كه به نماز اهميت ويژه اى مى داد، دستور داد كه جنگ را متوقف كرده و همگى به نماز پردازند.

پيشنهاد امام حسينعليه‌السلام مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد خود ادامه مى دادند. امام حسين به ناچار، يكطرفه جنگ را متوقف كرد و با ياران اندك خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ويژه زمان جنگ) به جاى آورد. ياران آن حضرت دو دسته شده، دسته اى به نماز امامعليه‌السلام اقتدا كرده و دسته اى دفاع مى نمودند. امام دشمنان هيچ گونه ترحمى به امامعليه‌السلام و نمازگزاران نكرده و با رها كردن تير، آنان را هدف قرار مى دادند.

برخى از مدافعان امام حسينعليه‌السلام ، دشمن را از اطراف نماز گزاران پراكنده كرده و برخى ديگر خود را سپر تيرها قرار داده و مانع رسيدن آنها به وجود امام حسينعليه‌السلام مى شدند. سعيد بن عبدالله حنفى، از جمله آنانى بود كه خود را سپر امامعليه‌السلام قرار داد. وى هر تيرى كه به جانب امام حسينعليه‌السلام مى آمد، خود را سپر آن مى كرد و آن قدر در اين راه ايستادگى كرد تا نماز امامعليه‌السلام به پايان رسيد. در آن هنگام به زمين افتاد و به شرف شهادت نايل آمد. علاوه بر زخم شمشير و نيزه، از بدن اين شهيد دلاور، تعداد سيزده چوبه تير يافتند.(۲۲۴)

۷ - شهادت ساير ياران

پس از نماز، ياران امام حسينعليه‌السلام روحيه رزمى تازه اى يافته و به سوى دشمن هجوم آوردند. تمام ياران امامعليه‌السلام ، از جمله جوانان برومند بنى هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهر زادگان و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسيدند.

نبرد دلاور مردانى چون زهير بن قين، نافع بن هلال، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد و برير بن خضير از ميان ياران امام حسينعليه‌السلام و شيرمردانى چون على اكبرعليه‌السلام ، عباس بن علىعليه‌السلام ، قاسم بن حسينعليه‌السلام و عبدالله بن مسلمعليه‌السلام از جوانان بنى هاشم به ياد ماندنى و فراموش نشدنى است.

نبرد هر يك از آنان، لرزه اى در اركان سپاه كفر به وجود آورد و شهادت آنان تاثير شكننده اى در وجود مبارك امام حسينعليه‌السلام پديد آورد.

به طورى كه آن حضرت هنگامى كه تنها شد و يك تنه با دشمن نبرد مى كرد، به ياد ياران شهيد خود مى افتاد و گاهى به سوى آنان نظرى مى افكند و آنان را يارى مى طلبيد و مى فرمود: اى عباس، اى على اكبر، اى قاسم، اى زهير، اى حر كجاييد؟

۸ - مبارزه و شهادت امام حسينعليه‌السلام

امام حسينعليه‌السلام پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خيمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و به صبر و شكيبايى سفارش نمود و با قلبى شكسته از آنان خداحافظى كرد.

آن حضرت، فرزندش امام زين العابدينعليه‌السلام را كه در بيمارى سختى به سر مى برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسينعليه‌السلام به تنهايى، ساعاتى چند با دشمن مبارزه كرد و به هر طرف حمله مى كرد گروهى را به هلاكت مى رسانيد.

هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خيمه ها بر مى گشت و با حضور خود، كودكان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار ديگر با آنان خداحافظى مى كرد. شايد مقصود آن حضرت از تردد ميان خيمه و ميدان نبرد، براى آمادگى بيشتر بازماندگانش براى پذيرش شهادت آن حضرت بود. در يكى از خداحافظى ها، فرزند شيرخوار خود را جهت سيراب كردنش به سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شيرخوار خود كرد، ولى سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نكرد و با هدف تير قرار دادنش، وى را در آغوش پدر غرقه به خون كرد.

امام حسينعليه‌السلام بدن غرقه به خون على اصغرعليه‌السلام را به خيمه برگرداند و بار ديگر به مبارزه پرداخت. آن حضرت، زخم هاى فراوانى را در ميدان مبارزه متحمل شد، تا آن كه بر اثر كثرت جراحات به زمين افتاد.

در آن حال نيز دشمنان رهايش نكرده و با ابزارهاى گوناگون، از جمله تير، نيزه، شمشير و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.

سرانجام، آن حضرت تاب و توان از كف داد و بر خاك گرم كربلا بر زمين افتاد و آماده مهمانى خدا گرديد.

شمر بن ذى الجوشن، با قساوت تمام به سوى بدن خونين آن حضرت رفت، در حالى كه رمقى در بدن شريفش بود، سر مباركش را از قفا جدا كرد و سر بريده را به خولى اصبحى تحويل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل كند.

پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام

دشمنان اهل بيتعليه‌السلام پس از شهادت جان سوز امام حسينعليه‌السلام و يارانش، دست از جنايات خويش برنداشتند، بلكه در اين روز غم آلود جنايت هاى ديگرى مرتكب شدند كه به اختصار بيان مى كنيم:

۱ - غارت خيمه ها

سپاه عمر بن سعد، به ويژه دسته نابكار شمر، پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام به خيمه هاى آن حضرت يورش برده و خيمه ها را غارت كردند و چهارپايان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراكى ها را به يغما بردند. آنان، حتى حريم اهل بيتعليه‌السلام را مراعات نكردند و زيور و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى كه زنان اهل بيتعليه‌السلام به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنايت كارى شمر و گروه نابكارش ‍ شكايت كردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند.(۲۲۵)

از حميد بن مسلم روايت شد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پيادگان، از خيمه ها گذشتيم تا به على بن الحسينعليه‌السلام رسيديم كه از شدت بيمارى از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند: كه اين بيمار را هم بكشيم؟

من گفتم: سبحان الله چه بى رحم مردميد شما. آيا اين كودك ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين بيمارى كه بر او عارض شده، او را كافى است. به هر طريقى بود آنان را از كشتن على بن الحسينعليه‌السلام بازداشتم، ولى آن بى رحم ها پوستى را كه آن حضرت بر آن خفته بود بكشيدند و به يغما بردند.(۲۲۶)

۲ - آتش زدن خيمه ها

دشمنان پس از غارت خيمه ها و به يغما بردن دارايى ها و اشياى موجود بازماندگان، خيمه ها را به آتش كشيدند. در اين هنگام، كودكان و زنان بى سرپرست، از خيمه ها بيرون آمده و به بيابان هاى اطراف گريختند.

راوى گفت: پس از غارت خيمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مكرمات با سر و پاى برهنه در حالى كه لباس هاى ايشان را ربوده بودند، از خيمه ها بيرون ريختند و صدا به شيون و گريه بلند نمودند و در حال خوارى به اسيرى رفتند.(۲۲۷)

۳ - تاختن اسب بر پيكر شهيدان

عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت: چه كسانى آمادگى تاختن اسب بر كشتگان را دارند؟ ده نفر از آنان اعلام آمادگى كردند كه از آن جمله بودند: اسحاق بن حياة حضرمى، احبش بن مرثد و اسيد بن مالك.

اين عده پس از نعل بندى اسبان خويش بر پيكر شهيدان كربلا، از جمله اباعبدالله الحسينعليه‌السلام اسب تاختند و پيكرهاى پر از جراحت و بى سر شهيدان را در هم شكستند.(۲۲۸)

اين گروه نابكار وقتى برگشتند، در نزد عبيدالله بن زياد براى گرفتن جايزه خيانت و جنايت خويش، از كار خود چنين تعريف كردند:نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسر؛ ما كسانيم كه بر بدن حسين و يارانش اسب رانديم به حدى كه استخوانهاى سينه آنان را در زير سم ستوران چون آرد نرم كرديم!

عبيدالله بن زياد، اعتنايى به آن ها نكرد و دستور داد كه جايزه اندكى به آنها بدهند. اين عده پس از قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى (در سال ۶۶ ه. ق در كوفه به سزاى اعمالشان رسيدند. به دستور مختار دست و پاى آنان را با ميخ ‌هاى آهنين بر زمين كوبيدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانيدند كه پيش ‍ از هلاكت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا شد.(۲۲۹)

۴ - ارسال سر مقدس امام حسينعليه‌السلام به كوفه

عمر بن سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بيش تر و اعلام وفادارى به عبيدالله بن زياد و خاندان بنى اميه، دستور داد سر بريده امام حسينعليه‌السلام را با شتاب به كوفه ببرند و عبيدالله بن زياد را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند.

ماموريت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسينعليه‌السلام با خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم بود. آنان شب به كوفه رسيدند. در آن هنگام دارالاماره نيز بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانده و بامداد روز يازدهم سر مقدس امام حسينعليه‌السلام را نزد عبيد الله بردند.

سرهاى ديگر شهيدان را پس از بريدن و شست و شو دادن، ميان سركردگان جنايت كار تقسيم كردند تا نزد عبيدالله برده و پاداش بگيرند و بدين وسيله به وى نزديك شوند.(۲۳۰)

۵ - اسارت اهل بيتعليه‌السلام

پس از شهادت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام و ارسال سرهاى شهيدان به كوفه، عمر بن سعد در روز يازدهم محرم، بر كشته هاى خويش نماز گزارد و آنان را دفن نمود، ولى بدن مقدس شهيدان را در بيابان كربلا رها كرد. آنگاه دستور داد زنان، كودكان و بازماندگان واقعه عاشورا را اسير كرده و به كوفه ببرند. هنگام خروج از سرزمين كربلا به خواسته اسيران و يا به دستور عمر بن سعد جهت تازه كردن داغ اسيران و عزيز از دست دادگان، آنان را از كنار پيكرهاى شهيدان عبور دادند.

چون كجاوه هاى بى محمل به قتلگاه رسيدند، اسيران مظلوم اهل بيتعليه‌السلام از فراز كجاوه ها خود را به زمين انداختند و به سوى شهيدان غرقه به خون خويش شتافتند.

هر كس بدن شهيدى را در برگرفت و بر او مويه و سوگوارى كرد و سپس از او خداحافظى نمود، ولى سوگوارى و گريستن سكينه بر پدرش امام حسينعليه‌السلام و نحوه خداحافظى اش، سنگ خاره را آب مى كرد.(۲۳۱) هم چنين عمه اش زينب كبرىعليها‌السلام با اندوه و دل شكسته از شهيدان، به ويژه بدن مقدس برادرش امام حسينعليه‌السلام خداحافظى كرد. اين آخرين ديدار آنان با بدن عزيزانشان بود.

راوى گفت: به خدا سوگند فراموش نمى كنم زينب دختر علىعليه‌السلام را آن هنگام كه بر برادرش مويه مى كرد و با صداى غمگين و دلى داغدار، خطاب به جدش محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گفت: اى محمد، كروبيان بر تو درود فرستادند! اين حسين توست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است. اين دختران تواند كه آنان را اسير كرده اند. اى محمد، اين حسين توست كه به دست زادگان زنا كشته شده و پيكر مطهرش بر روى خاك افتاده است و باد صبا بر او خاك و غبار مى افشاند. اى محمد، اين حسين توست كه سرش را از قفا بريده اند و عمامه و رداى او را ربوده اند و...

مرحوم محتشم كاشانى، زبان حال زينب كبرىعليها‌السلام را چنين به نظم درآورده است:

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه: يا ايهاالرسول

اين كشته فتاده به هامون حسين توست

وين صيد دست و پا زده درخون حسين توست

اين نخل تر، كز آتش جان سوز تشنگى

دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

اين ماهى فتاده، به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

اين غرقه محيط شهادت كه روى دشت

از موج خون او شده گلگون حسين توست

اين خشك لب فتاده دور از لب فرات

كز خون او زمين شده جيحون، حسين توست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك او آه

خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست(۲۳۲)

پس از آن اسيران را به كوفه و از كوفه به شام بردند تا بدين صورت، قدرت نمايى كرده و پيروزى خود را به مردم بنمايانند، ليكن غافل از اين كه انقلاب امام حسينعليه‌السلام از دو بخش تشكيل يافته بود، بخشى كه به وسيله امام حسينعليه‌السلام و ياران فداكارش تا عصر عاشورا به پايان رسيد و بخشى ديگر از سوى امام زين العابدينعليه‌السلام ، زينب كبرىعليها‌السلام و ديگر اسيران مى بايست اجرا شود.

بخش دوم نيز، همانند بخش اول بسيار موفقيت آميز بود، زيرا حقانيت و مظلوميت اهل بيتعليه‌السلام و جنايت بنى اميه و عوامل ستم پيشه آنان، از طريق اسيران با اطلاع ملت خواب زده رسيد و آنان را از خواب غفلت بيدار و به وظايفشان آشنا كرد، بذر حقيقت جويى را در سراسر عالم اسلامى افشاند و همگان را براى احقاق حق و زدودن باطل فرا خواند.

اين بخش از نهضت حسينى، ماجراى مفصل و طولانى دارد كه در نوشتار حاضر نمى گنجد و نياز به نوشتار ديگرى دارد.

۶ - خاك سپارى شهيدان كربلا

همان طورى كه گفتيم، عمر بن سعد كشته هاى خويش را در روز يازدهم محرم، دفن نمود و در حالى كه كشته هاى اهل بيتعليه‌السلام و ياران ايشان بر زمين مانده بودند، كربلا را به قصد كوفه ترك كرد.

گروهى از طايفه بنى اسد كه در «غاضريه» در نزديك كربلا ساكن بودند در روز سيزدهم محرم وارد كربلا شده و بر شهيدان نمازگزاردند و آنان را دفع نمودند.

به اين طريق كه امام حسينعليه‌السلام را در همين مكانى كه اكنون معروف است دفن كرده و على بن الحسينعليه‌السلام را در پايين پاى پدر به خاك سپردند و از براى ساير شهيدان در پايين پا قبر بزرگى حفر و همگى را در آن جا دفن نمودند، ولى حضرت عباسعليه‌السلام را در راه غاضريه (در محل فعلى حرم) دفن كردند.(۲۳۳)

ياران شهيد

شمار اصحاب و ياران اباعبدالله الحسينعليه‌السلام - چه آنان كه پيش از شهادت آن حضرت و چه آنان كه پس از شهادت ايشان از دنيا رفته اند - زياد است. گرچه شايسته بود كه نام شرح حال مختصرى از آنان را در اين جا باز مى گفتيم، ليكن به دليل محدوديت اين نوشتار معذوريم.

گفتنى است كه ياران و اصحاب فداكار امام حسينعليه‌السلام بهترين ياران اهل بيتعليه‌السلام بودند. چرا كه آنان، دست از زن و فرزند و تعلقات مادى كشيده و به يارى امام شان شتافتند و مظلومانه، ولى قهرمانانه به شهادت رسيدند.

امام حسينعليه‌السلام با اين كه در شب عاشورا بيعت خويش را از همه باز ستاند و آنان را در بازگشت آزاد گذاشت، امام آنان با نشاط و روحيه اى وصف ناپذير ايستادگى كرده و اعلام وفادارى نمودند و در پاسخ آن حضرت عرضه داشتند: اگر هفتاد بار ما را بكشند، بدن ما را آتش بزنند و دوباره زنده كنند، دست از يارى تو بر نداشته و از تو جدا نمى شويم. ما زندگى پس از تو را نمى خواهيم و خدا زشت سازد زندگى پس از تو را.(۲۳۴)

به راستى ياران امام حسينعليه‌السلام در مقام عمل ثابت قدم مانده و با ميل و رغبت از آن حضرت پشتيبانى كرده و خود را فداى وى نمودند. به همين جهت شهيدان واقعه كربلا و ياران فداكار امام حسينعليه‌السلام ، نزد اهل بيت عصمت و ائمه اطهارعليه‌السلام مقامى بس والا و ويژه اى دارند.

شخصى به امام صادقعليه‌السلام گفت: اخبرنى عن اصحاب الحسينعليه‌السلام و اقدامهم على الموت.

فقالعليه‌السلام : انهم كشف لهم الغطاء حتى راءوا منازلهم من الجنة. فكان الرجل منهم يقدم على القتل ليبادر الى حوراء يعانقها و الى مكانه من الجنة؛(۲۳۵)

مرا از ياران امام حسينعليه‌السلام و چگونگى استقبال آنان از شهادتشان خبر بده.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: حجاب ها از برابر ديدگانشان كنار زده شد، به طورى كه جايگاه خود را در بهشت مى ديدند. به همين جهت هر يك از آنان براى كشته شدن، از ديگران پيشى مى گرفت تا به نعمت هاى الهى و جايگاه خود در بهشت دست يابد.

همين عشق و ايثار بود كه تعداد اندك آنان را در برابر سپاه سى هزار نفرى عمر بن سعد از بامداد تا عصر روز عاشورا، مقاوم و پايدار نمود و با شهادت قهرمانانه خود، لرزه اى بر اركان نظام اموى به وجود آوردند.

گرچه مشهور است كه تعداد ياران شهيد امام حسينعليه‌السلام ۷۲ تن مى باشد، امام مورخان شمار آنان را تا ۱۴۰ تن گفته اند كه برخى از شهدا محل اتفاق مورخان هستند و پاره اى از اسامى به صورت گوناگون در منابع تاريخى نقل شده اند.

البته ترديدى نيست، با اضافه شدن شهيدانى كه پيش از شهادت امام حسينعليه‌السلام و يا پس از شهادت آن حضرت، در كوفه به شهادت رسيده اند، تعداد ياران شهيد آن حضرت از ۷۲ تن تجاوز خواهد كرد. هم چنين درباره شهيدان اهل بيتعليه‌السلام در كربلا، نظر واحدى ارائه نشده و به اختلاف سخن گفته اند. برخى از مورخان آنان را ۲۲ تن، برخى ديگر هيجده تن و عده اى نيز هفده تن دانسته اند.(۲۳۶)

در اين جا به اسامى ياران شهيد امام حسينعليه‌السلام در واقعه كربلا اشاره مى نماييم و آن هايى كه در كوفه به شرف شهادت نايل آمده اند با علامت * مشخص مى شوند:

الف) شهداى بنى هاشم

۱ - عباس بن على (ابوالفضل العباسعليه‌السلام )

۲ - عبدالله بن علىعليه‌السلام

۳ - جعفر بن علىعليه‌السلام

۴ - عثمان بن علىعليه‌السلام

۵ - عبدالله (اصغر) بن علىعليه‌السلام

۶ - ابوبكر بن علىعليه‌السلام

۷ - على بن الحسين، معروف به على اكبرعليه‌السلام

۸ - على بن الحسين معروف به على اصغرعليه‌السلام

۹ - قاسم بن الحسنعليه‌السلام

۱۰ - عبدالله بن الحسنعليه‌السلام

۱۱ - ابوبكر بن الحسنعليه‌السلام

۱۲ - محمد بن عبدالله بن جعفرعليه‌السلام

۱۳ - عون بن عبدالله بن جعفرعليه‌السلام

۱۴ - عبدالله بن عقيلعليه‌السلام

۱۵ - جعفر بن عقيلعليه‌السلام

۱۶ - عبدالرحمن بن عقيلعليه‌السلام

۱۷ - محمد بن ابى سعيد بن عقيلعليه‌السلام (۲۳۷)

۱۸ - عبدالله بن مسلم بن عقيلعليه‌السلام

۱۹ - محمد بن مسلم بن عقيلعليه‌السلام

۲۰ - مسلم بن عقيلعليه‌السلام *

۲۱ و ۲۲ - دو طفل مسلم بن عقيلعليه‌السلام *

ب) شهداى غير بنى هاشم

۱ - ابراهيم بن حصين اسدى

۲ - ابوثمامه صيداوى

۳ - بوالحتوف بن حارث

۴ - ابوامر نهشلى

۵ - ادهم بن اميه عبدى

۶ - اسلم بن عمرو (غلام امام حسينعليه‌السلام )

۷ - امية بن سعد طائى

۸ - انس بن حارث اسدى كاهلى

۹ - انيس بن معقل اصبحى

۱۰ - ام وهب بنت عبد (همسر عبدالله بن عمير كلبى)

۱۱ - برير بن خضير همدانى

۱۲ - بشر بن عمرو حضرمى

۱۳ - بكر بن حى تيمى

۱۴ - جابر بن حجاج (غلام عامر بن نهشل تيمى)

۱۵ - جبلة بن حارث سلمانى

۱۶ - جبلة بن على شيبانى

۱۷ - جنادة بن حارث سلمانى

۱۸ - جندة بن كعب انصارى

۱۹ - جند بن حجير خولانى

۲۰ جون (غلام ابوذر غفارى)

۲۱ - جوين بن مالك تميمى

۲۲ - حارث بن امرؤ القيس كندى

۲۳ - حارث بن بنهان

۲۴ - حباب بن حارث

۲۵ - حباب بن عامر تميمى

۲۶ - حبشى بن قيس نهمى

۲۷ - حبيب بن عبدالله نهشلى

۲۸ - حبيب بن مظاهر اسدى

۲۹ - حجاج بن بدر سعدى

۳۰ - حجاج بن مسروق جعفى

۳۱ - حر بن يزيد رياحى

۳۲ - حلاس بن عمرو ازدى

۳۳ - حنظلة بن اسعد شبامى

۳۴ - حنظلة بن عمرو شيبانى

۳۵ - خالد بن عمرو ازدى

۳۶ - رافع بن عبيدالله (غلام مسلم ازدى)

۳۷ - زاهر بن عمرو كندى

۳۸ - زهير بن بشر خثعمى

۳۹ - زهير بن سليم ازدى

۴۰ - زهير بن قين بجلى

۴۱ - زياد بن عريب صائدى

۴۲ - زياد بن معقل جعفى

۴۳ - سالم (غلام بنى مدينه)

۴۴ - سالم (غلام عامر عبدى)

۴۵ - سعد بن حارث انصارى

۴۶ - سعد (غلام اميرمؤمنانعليه‌السلام )

۴۷ - سعد (غلام عمرو بن خالد)

۴۸ - سعيد بن عبدالله حنفى

۴۹ - سليمان بن مضارب بجلى

۵۰ - سليمان بن رزين (غلام امام حسينعليه‌السلام )(۲۳۸)

۵۱ - سوار بن منعم نهمى

۵۲ - سويد بن عمرو خثعمى

۵۳ - سيف بن حارث جابرى

۵۴ - سيف بن مالك عبدى

۵۵ - شبيب (غلام حارث بن جابرى)

۵۶ - شوذب (غلام بنى شاكر)

۵۷ - ضر غامة بن مالك عائذى

۵۹ - عابس بن ابى شبيب شاكرى

۶۰ - عامر بن حسان طائى

۶۱ - عامر بن مسلم عبدى

۶۲ - عباد بن مهجر جهنى

۶۳ - عبدالله بن بشر خثعمى

۶۴ - عبدالله بن عمير كلبى

۶۵ - عبدالله بن عروه غفارى

۶۶ - عبدالله بن عفيف ازدى *

۶۷ - عبدالله بن يقطر *

۶۸ - عبدالله بن يزيد عبدى

۶۹ - عبيدالله بن يزيد عبدى

۷۰ - عبدالاعلى بن يزيد كلبى *

۷۱ - عبدالرحمن بن عبدالرب انصارى

۷۲ - عبدالرحمن بن عبدالله بن يزنى

۷۳ - عبدالرحمن بن عروه غفارى

۷۴ - عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى

۷۵ - عبدالرحمن بن مسعود تيمى

۷۶ - عقبة بن صلت جهنى

۷۷ - عمران بن كعب اشجعى

۷۸ - عمر بن جناده انصارى

۷۹ - عمر بن ضبيه ضبعى

۸۰ - عمر بن خالد صيداوى

۸۱ - عمرو بن خالد صيداوى

۸۲ - عمرو بن عبدالله جندعى

۸۳ - عمرو بن قرضه انصارى

۸۴ - عمرو بن كعب صائدى

۸۵ - عمرو بن مطاع جعفى

۸۶ - عمار بن حسان طائى

۸۷ - عمار بن سلامه دالانى

۸۸ - عمار بن طلخب ازدى *

۸۹ - عمير بن عبدالله مذحجى

۹۰ - قارب (غلام امام حسينعليه‌السلام )

۹۱ - قاسم بن حبيب ازدى

۹۲ - قاسط بن زهير تغلبى

۹۳ - قرة بن ابى قرة غفارى

۹۴ - قعنب بن عمر نمرى

۹۵ - قيس بن مسهر صيداوى *

۹۶ - كردوس بن زهير تغلبى

۹۷ - كنانة بن عتيق تغلبى

۹۸ - مالك بن سريع جابرى

۹۹ - مجمع بن عبدالله عائذى

۱۰۰ - مجمع بن زياد جهنى

۱۰۱ - مسلم بن عوسجه اسدى

۱۰۲ - مسلم بن كثير ازدى

۱۰۳ - مسعود بن حجاج تيمى

۱۰۴ - مقسط بن زهير تغلبى

۱۰۵ - منجح (غلام امام حسينعليه‌السلام )

۱۰۶ - موقع بن ثمامه اسدى

۱۰۷ - نافع بن هلال جملى

۱۰۸ - نصر (غلام اميرمؤمنانعليه‌السلام )

۱۰۹ - نعمان بن عمرو راسبى

۱۱۰ - نعيم بن عجلان انصارى

۱۱۱ - واضح (غلام حارث سلمانى)

۱۱۲ - وهب بن عبدالله كلبى

۱۱۳ - هانى بن عروه مرادى *

۱۱۴ - يحيى بن سليم مازنى

۱۱۵ - يزيد بن ثبيط عبدى

۱۱۶ - يزيد بن حصين همدانى

۱۱۷ - يزيد بن زياد كندى

۱۱۸ - يزيد ين مغفل جعفى(۲۳۹)