روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11565
دانلود: 2641

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11565 / دانلود: 2641
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد 1

نویسنده:
فارسی

روز اول محرم - سال ۱۴ هجرى قمرى

نبرد مسلمانان را روميان در «مرج صفر».

اين نبرد كه در منطقه «مرج صفر» در حوالى دمشق (مركز شام) واقع شد، به جنگ «روز مرج صفر» معروف گرديده است.

ابوبكر بن ابى قحافه پس از سركوبى مرتدان و آنهايى كه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه ارتداد را در پيش گرفته بودند، سپاه بزرگى از مسلمانان مدينه، مكه، طائف و ديگر مناطق نجد و حجاز فراهم نمود و آنان را براى نبرد با روميان، عازم شام كرد.

وى، سه پرچم براى سه تن از فرماندهان بست و آنان را به فرماندهى سپاه منصوب كرد. آن سه عبارت بودند از: خالد بن سعيد بن عاص، شرحبيل بن حسنه و عمرو بن عاص. امارت كل فرماندهى را بر عهده ابى عبيده جراح و پس از او بر عهده يزيد بن ابى سفيان گذاشت.

هم چنين، خالد بن مغيره را كه در عراق به سر مى برد به كمك جنگجويان مسلمان در شام فرستاد و هر چند گاهى تعدادى از افراد مناطق اسلامى را تجهيز و براى تقويت سربازان به شام اعزام مى نمود.(۴۴) سرانجام ميان مسلمانان و روميان در مناطق مختلفى از شام، نبرد و درگيرى آغاز گرديد و مدت ها به طول كشيد و از طرفين تعداد بى شمارى كشته، زخمى و اسير گرديدند، ولى در بسيارى از اين نبردها، پيروزى با سپاه مسلمين بود و شهرهاى شام يكى پس از ديگرى به دست مسلمانان گشوده مى شد.(۴۵)

نبرد «مرج صفر» بنا بر روايت «فتوح البلدان» در هلال محرم سال ۱۴ هجرى قمرى آغاز گرديد. در آن زمان، ابوبكر وفات يافته و خلافت به عمر بن خطاب منتقل شده بود.

اين نبرد كه از بزرگترين درگيرى هاى مسلمانان و مسيحيان بود، پيش از فتح دمشق و بيست روز پس از نبرد معروف (اجنادين) واقع گرديد.

در اين معركه، تعداد بى شمارى از مسلمانان و مسيحيان كشته و جنگجويان زيادى زخمى و از كار افتاده شدند، خون كشته شدگان و زخميان جنگ آب رودخانه را رنگين كرده بود. تنها از مسلمانان بيش از چهار هزار تن زخمى شده بودند.

ولى تلفات و خسارت هاى دشمن به مراتب از مسلمانان بيشتر و زيادتر بود. به همين جهت روميان، ناچار به هزيمت شده و با خوارى تمام به سوى دمشق و بيت المقدس عقب نشينى كرده و مسلمانان را به پيشروى و فتوحات بزرگتر اميدوار نمودند.

خالد بن سعيد بن عاص، از جمله كشته شدگان اين نبرد بود و در گردنش ‍ شمشيرى برنده (صمصام) آويزان بود. معاوية بن ابى سفيان كه به عنوان يك سرباز در آن نبرد حضور داشت و بعدها پس از وفات ابوعبيده جراح و برادرش يزيد بن ابى سفيان، به مقام و منصب عالى شام دست يافته بود، در آن جنگ، آن صمصام را براى كسب افتخار تصاحب كرد. ولى پس از مدتى سعيد بن عاص بن سعيد، با معاويه درباره صمصام منازعه كرد و در نزد عثمان بن عفان شكايت نمود. عثمان به نفع سعيد حكم كرد و سعيد، صمصام را از معاويه گرفت.

اين شمشير در تاريخ خلفاى بنى اميه و بنى عباس دست به دست گرديد، تا اين كه سر آخر به واثق عباسى (متوفاى ۲۳۲ هجرى قمرى) رسيد و به دستور وى، آن را صيقل دادند و ليكن پس از صيقل دادن آن، تغيير حالت داد.

لازم به يادآورى است كه خالد بن سعيد، اين شمشير را در اواخر عمر شريف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نبرد با مرتدان اهل يمن و از دست عمر و بن معدى كرب به چنگ آورده بود.(۴۶) و آن هميشه با خود حمل كرده و بر گردنش آويزان مى نمود.

روز اول محرم - سال ۲۴ هجرى قمرى

آغاز خلافت عثمان بن عفان.(۴۷)

هنگامى كه عمر بن خطاب (دومين خليفه مسلمين) به دست «فيروز ابولؤ لؤ» در مدينه زخمى گرديد و به مرگ خود اطمينان پيدا كرد، عبدالرحمن بن عوف (يكى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فرا خواند و نخست به وى پيشنهاد نمود كه جانشينى وى را بپذيرد. اما عبدالرحمان آن را فراتر از توانايى خويش ديد و از پذيرفتن مسئوليت سنگين آن، خوددارى كرد. آن گاه عمر بن خطاب به وى دستور داد تا پنج تن از بزرگان صحابه را گرد آورد و با خود، يك شوراى شش نفرى تشكيل دهد و از ميان آنان، يك نفر به عنوان خليفه مسلمانان برگزيده شده و سايرين با او بيعت نمايند.

اعضاى شورا عبارت بودند از: عبدالرحمن بن عوف، امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عثمان بن عفان، زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله و سعد بن ابى وقاص.

هم چنين عمر بن خطاب دستور داد فرزندش عبدالله و دو شخصيت منتسب به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، يعنى امام حسن مجتبىعليه‌السلام و عبدالله بن عباس، بدون اينكه حق راى داشته باشند، به عنوان ناظر در جلسه حضور داشته باشند.(۴۸)

عمر بن خطاب به اعضاى شورا، سه روز فرصت داد تا با بررسى جهات و جوانب حكومت و اوصاف و شايستگى هاى افراد، يك تن را برگزينند. وى، «ابى طلحه انصارى» را با ۵۰ نفر نيروى مسلح، ماءمور تشكيل جلسه و توافق نهايى اعضاء و اجراى مصوبات آن نمود. او به ابى طلحه دستور داد كه آراى اقل بايد تابع آراى اكثر باشد و اگر طرفين، مساوى (سه به سه) شدند، ترجيح با طرفى است كه عبدالرحمن بن عوف در آن باشد. هر كه با تصميمات آن مخالفت ورزد، با شمشير سرش را از بدن جدا كند.

جلسه اعضاى شورا آغاز گرديد و به بحث و تبادل نظر پرداختند. آنان سه روز را در اتاقى دربسته گفت و گو كردند و سرانجام، سه تن از آنان، راى خود را به دو نفر واگذار كردند. و به اين صورت كه زبير بن عوام، راى خود را به امام على بن ابى طالبعليه‌السلام واگذار كرد و عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص، هم به علىعليه‌السلام و هم به عثمان بن عفان راضى بودند. طلحة بن عبيدالله در آن هنگام كه در سفر بود، نتوانست در جلسه شورا حاضر گردد. وى پس از بيعت با عثمان از سفر برگشت و به اين امر رضايت داد.

به هر حال، دو نفر از ميان اعضاى شورا، نامزد خلافت شدند. يعنى حضرت علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان.

سه روز به پايان رسيد و همه چشم انتظار معرفى خليفه تازه بودند. عبدالرحمن در اين هنگام، غير از گفت و گوهاى فردى و جلسه اى با امام علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان، با برخى از بزرگان صحابه نيز مشورت هايى مى كرد و نظرات آنان را جويا مى شد.

عبدالرحمن به پيروى از عمر بن خطاب، تمايل باطنى به خلافت امام علىعليه‌السلام نداشت و انتخاب آن حضرت براى عضويت در شورا را، تنها براى مشروعيت بخشيدن ظاهرى كار انتقال خلافت مى دانست و در حقيقت، نيت آنان انتخاب عثمان بن عفان بود. عبدالرحمن به دنبال گريز گاهى مى گشت كه عثمان را به تخت خلافت بنشاند ولى با هر كسى گفت و گو مى كرد، آنان على بن ابى طالبعليه‌السلام را بخاطر كمالات نفسانى، سبقت در اسلام و خويشاوندى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بر عثمان ترجيح مى دادند.

شايد منظور عبدالرحمن در گفت گو با بزرگان صحابه، راضى كردن آنان به خلافت عثمان بود و از اين راه، زمينه را براى پذيرش عمومى فراهم مى كرد.

روز چهارم فرا رسيد و مسلمانان در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد آمده تا به خليفه سوم بيعت كنند.

عبدالرحمن، در آغاز از تشكيل جلسه شورا و روند آن گزارشى داد و نهايى شدن نامزدى حضرت علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان را اعلان كرد.

آنگاه از مردم، درباره انتخاب يكى از اين دو، نظر خواهى كرد. مردم دو دسته شدند. تعدادى از صحابه و ياران نزديك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به علىعليه‌السلام و تعدادى ديگر به عثمان راى دادند و در نتيجه، پراكندگى آرا و دودستگى به وجود آمد.

عبدالرحمن براى پايان كار، نخست حضرت علىعليه‌السلام را به پيش فرا خواند و به وى گفت: اى ابوالحسنعليه‌السلام آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتاب الله، سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره دو خليفه پيشين عمل نمايى؟

حضرت علىعليه‌السلام بدون هيچ گونه ظاهر سازى و با طماءنينه كامل فرمود: پيمان مى بندم كه به كتاب خدا و سنت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به علم خود عمل كنم.

سپس عبدالرحمن به عثمان، گفت: اى عثمان، آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتابش و سنت پيامبرش و سيره دو خليفه پيشين عمل كنى؟

عثمان، بدون هيچ گونه تاءملى گفت: مى پذيرم. من پيمان مى بندم كه به كتاب خدا، سنت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره شيخين عمل كنم!

عبدالرحمن كه خود سازنده اين صحنه نمايش بود، دست روى دست خود زد و گفت: تمام شد. سپس با عثمان بيعت كرد و مردم نيز با عثمان بيعت كردند. طلحة بن عبيدالله كه پس از اين ماجرا، به مدينه بر گشته بود، چون ديد همگان با عثمان بيعت كردند، او نيز به ناچار با وى بيعت كرد.

لازم به يادآورى است كه كشته شدن عمر بن خطاب، سه روز مانده به آخر ذى حجه سال ۲۳ هجرى واقع شد و انتخاب عثمان به خلافت، در چهارمين روز درگذشت عمر كه مصادف با روز يكشنبه، اول ماه محرم سال ۲۴ هجرى قمرى بود، به وقوع پيوست.(۴۹)

اما جلال الدين سيوطى در تاريخ الخلفاء، گفته است: عمر بن خطاب در روز چهارشنبه، چهار روز باقى مانده به آخر ذى حجه، زخمى گرديد و در روز يكشنبه، اول ماه محرم، دفن شد. آن گاه در صفحات ديگر گفت: انتخاب عثمان بن عفان، سه روز پس از دفن عمر بن خطاب واقع گرديد.(۵۰)

عثمان در يك نگاه:

عثمان بن عفان، از طرف پدر و مادر، اموى و از سوى جده مادر، هاشمى است. وى پيش از هجرت، در مكه معظمه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گراييد و با دختر آن حضرت، به نام «رقيه بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » ازدواج كرد.

او ابتدا به حبشه و سپس به مدينه منوره هجرت نمود و همسرش رقيه در مدينه وفات يافت. سپس با دختر ديگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام «ام كلثوم بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » ازدواج كرد كه پس از چند سالى، ايشان نيز در مدينه وفات يافت.

عثمان از هيچ يك از دو دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى نسلى نشد. وى يكى از اعضاى شوراى شش نفره جهت تعيين خليفه، پس ‍ از قتل عمر بن خطاب بود كه به زمامدارى مسلمانان نايل آمد. در زمان زمامدارى وى، مروان بن حكم، معاوية بن ابى سفيان و بسيارى ديگر از امويان (كه سابقه دشمنى آنان بر اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر احدى پوشيده نيست) خلافت و حكومت را هم چون غنيمتى كه در جنگ به دست مى آوردند، در ميان خويش تقسيم نمودند و از اين راه، دارايى هاى بى حد و حسابى گردآورى و كاخ ‌هايى بنا و غلامان و كنيزان فراوانى خريدارى كردند.

بدين ترتيب، مسير خلافت اسلامى به سوى خود كامگى و ستم كارى و تضييع حقوق عمومى مردم، منحرف گرديد. سرانجام انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش گرديد. سرانجام انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش كرده و با محاصره چندين روزه كاخ عثمان، وى را در ذى حجه سال ۳۶ هجرى قمرى به قتل رسانيدند.

عثمان بن عفان، در محل دور افتاده اى از قبرستان بقيع كه محل دفن يهوديان مدينه بود، به خاك سپرده شد.

روز اول محرم - سال ۸۱ هجرى قمرى

درگذشت محمد بن حنيفه، فرزند اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام .

پس از فرزندان حضرت فاطمه زهرا ، محمد حنفيه نخستين فرزند حضرت علىعليه‌السلام از ساير همسرانش مى باشد.

محمد حنفيه از شخصيت هاى برجسته عالم اسلام است. در اين جا به طور اجمال گذرى بر زندگى اش مى نماييم:

* نام: محمد (و محمد اكبر)

* كنيه: ابوالقاسم.

* نسب پدرى: فرزند على بن ابى طالب بن عبدالمطلبعليه‌السلام .

* نسب مادرى: فرزند خوله بنت جعفر بن قيس بن مسلمه بن عبيد بن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن دول بن حنيفة بن جيم.(۵۱)

چون نسب مادرى محمد، به حنيفه بن جيم مى رسد وى ملقب به اين حنيفه و يا محمد بن حنيفه گرديد.

درباره ازدواج حضرت علىعليه‌السلام با خوله، دو روايت ذكر شده است. بنا به روايت اول، در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروهى از مردم يمن و اطراف آن از دين اسلام روگردان شده و راه ارتداد را در پيش ‍ گرفتند. حضرت علىعليه‌السلام از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموريت يافت براى ارشاد و تبليغ مردم و در صورت لزوم مبارزه با دشمنان و مرتدان، به اين منطقه اعزام گردد.

آن حضرت پس از نبرد با «بنى زبيد» گروهى از آنان را اسير كرد كه خوله نيز در ميان آنان بود و در تقسيم غنايم و اسيران، وى نصيب حضرت علىعليه‌السلام شد. خوله براى حضرت علىعليه‌السلام پس از شهادت حضرت زهراعليه‌السلام ، محمد را به دنيا آورد.

اما بنا به روايت ديگر، در اوائل خلافت ابوبكر، در طايفه بنى اسد و بنى حنيفه به نزاع و نبرد پرداختند و در آن ميان، خوله به اسارت بنى اسد درآمد.

آنان، وى را به مدينه آورده و در معرض فروش قرار دادند. حضرت علىعليه‌السلام وى را از آنان خريدارى كرد. پس از مدتى، طايفه خوله از اين امر آگاهى يافته و به محضر حضرت علىعليه‌السلام در مدينه آمدند و خواستار آزادى و بازگرداندن خوله شدند. حضرت علىعليه‌السلام وى را آزاد كرد و سپس با پرداخت مهريه، وى را به ازدواج خويش درآورد.

از آن پس «خوله» به عنوان يكى از همسران امام على بن ابى طالبعليه‌السلام درآمد و براى آن حضرت، محمد را به دنيا آورد كه هم نام و هم كنيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.(۵۲)

* ولادت: محمد حنيفه در عصر خلافت عمر بن خطاب (در حدود سال ۱۶ هجرى قمرى) در مدينه منوره ديده به جهان گشود.

* درگذشت: وى در اول ماه محرم سال ۸۱ هجرى قمرى در سن ۶۵ سالگى در خلافت عبدالملك بن مروان بدرود حيات گفت.

پس از درگذشت او، فرزندش ابوهاشم و بنا به روايتى اءبان بن عثمان، والى مدينه بر وى نمازگزارد.

بلاذرى به نقل از واقدى، سال وفات محمد حنفيه را، ۸۲ قمرى ذكر كرده است.(۵۳)

درباره محل وفاتش نيز اختلاف است. برخى ايله، برخى طائف و گروهى مدينه را محل درگذشتش مى دانند. ولى ظاهرا همه اتفاق دارند بر اين كه مدفنش در قبرستان بقيع، واقع در مدينه منوره مى باشد.

* فرزندان: محمد حنفيه داراى ۲۴ فرزند است كه ۱۴ تن پسر و ۱۰ تن دختر بودند. اعقاب وى از دو پسرش على و جعفر مى باشد.(۵۴)

* علاقه امام علىعليه‌السلام به محمد حنفيه: گر چه اغلب والدين نسبت به فرزندان خويش، علاقه و دوستى نسبى و عاطفى دارند، وليكن عنايت و محبت معصومينعليه‌السلام به فرزندان خود با ساير افراد، علاوه بر مسائل عاطفى، به خاطر وجود ارزشى و شخصيتى آنان است.

حضرت علىعليه‌السلام پس از فرزندانش از فاطمه زهراعليها‌السلام كه در انسانيت، نمونه و بى همتا بوده اند، به برخى از فرزندان خود از ساير همسرانشان نيز به خاطر تقوا، متانت و مجاهدت علاقه ويژه اى داشت. محمد بن حنيفه از جمله اين ها بود.

در روايات چندى آمده است كه حضرت علىعليه‌السلام پيش از ازدواج با خوله حنيفه، از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذن دخول خواست كه اگر خداوند، پسر ديگرى به وى عنايت كند، نام و كنيه اش را نام و كنيه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى محمد و ابوالقاسم قرار دهد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز چنين اجازه اى به حضرت علىعليه‌السلام داد و به اين صورت، نام محمد حنفيه از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرمؤمنانعليه‌السلام برگزيده شد.(۵۵)

از آن هنگامى كه محمد حنفيه از مادرش خوله، متولد گرديد پيوسته مورد تربيت و مراقبت اميرمؤمنانعليه‌السلام قرار داشت. آن حضرت از وى، مردى عالم، شجاع، نيرومند و مبارز ساخت كه در جنگ هاى جمل و صفين رشادت هاى ويژه اى از خود بروز داد كه شگفتى دوستان و دشمنان را بر انگيخت.

حضرت علىعليه‌السلام در اواخر عمر شريف خود پس از زخمى شدن در مسجد كوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادى و بسترى شدن در خانه، سفارش هاى چندى به اطرافيان، اصحاب و پيروان خود، به ويژه به فرزندانش نمود كه برخى از وصاياى آن حضرت، ثبت و ضبط گرديده است. از جمله اين كه آن حضرت، سفارش هايى به دو فرزند والا مقامش ‍ امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام نمود و آنان را به تقوا، پرهيز از دنيا، گفتار حق، ترحم به يتيمان، دستگيرى از مستمندان، پشتيبانى از ستم ديدگان و مبارزه با ستم كاران، عمل به كتاب خدا و موارد ديگر وصيت كرد. سپس به فرزند ديگرش محمد حنفيه فرمود: آيا تو نيز آن چه را به برادرانت سفارش كرده ام، به گوش گرفته اى؟ محمد گفت: آرى، اى پدر.

حضرت فرمود: تو را نيز به مانند آن چه به برادرانت گفته ام، سفارش مى كنم و ديگر اين كه نسبت به برادرانت (حسن و حسينعليه‌السلام ) تعظيم و توقير نمايى. زيرا حق آنان بر تو بسيار است و هيچ گاه بدون مصلحت آنان، اقدام به كارى نكنى. سپس حضرت علىعليه‌السلام به امام حسن و امام حسينعليه‌السلام فرمود: شما را نيز به محمد سفارش مى كنم كه او برادر شما و فرزند پدرتان مى باشد. مى دانيد كه پدرتان وى را دوست مى دارد و به او علاقمند است.(۵۶)

* پس از شهادت پدر: محمد حنفيه در ايام امامت برادرانش امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام هميشه در كنار آنان بود و فراز و نشيب هاى روزگار و مسائل سياسى گوناگون پس از شهادت حضرت علىعليه‌السلام او را از برادرانش جدا نكرد. او به امامت برادران بزرگوارش، هميشه واقف و خرسند بود.

از محمد حنيفه نقل شده است كه درباره برادرش امام حسينعليه‌السلام گفت:

ان الحسين اعلمنا علما، و اثقلنا حلما، و اقربنا من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آله رحما، كان اماما فقيها... (۵۷)

همانا حسينعليه‌السلام از جهت دانش، از همه ما داناتر و از جهت بردبارى از همه ما سنگين تر است و در انتساب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همه ما به وى نزديكتر است. او امامى است فقيه و...

هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام پس از مرگ معاويه، از بيعت با يزيد امتناع كرد و قصد خروج نمود، محمد حنفيه به محضر امام حسينعليه‌السلام رسيد و با او در اين كار مشورت كرد. وى، امام حسينعليه‌السلام را از قيام بر ضد دستگاه جبار يزيد بر حذر نمود و به آن حضرت تاءكيد كرد به مكه رود و در آن جا مدتى بماند و سپس به منطقه اى هجرت كند كه مردمش خواهان وى باشند.

امام حسينعليه‌السلام نيز به سوى مكه رهسپار شد و به برادرش محمد

گفت: من عازم مكه معظمه گرديده ام و برادران، فرزندان و شيعيان خود را با خويش مى برم، تو اگر مى خواهى در مدينه بمان و ديده بان و چشم من باش. هر آن چه در اين جا روى مى دهد مرا با خبر گردان.

سپس امام حسينعليه‌السلام وصيت نامه اى نوشت و به محمد حنفيه سپرد. امام حسينعليه‌السلام پس از ورود به مكه خانه خدا، در هشتم ذى حجه سال ۶۰ قمرى عازم كوفه شد و در آن جا نيز محمد حنفيه با امام حسينعليه‌السلام مشورت كرد و از او خواهش نمود كه از اين سفر صرف نظر كند و به سوى كوفه نرود، چون مردم كوفه، اهل وفا نيستند و با آن حضرت همان خواهند كرد كه با پدرش كردند. اما امام حسينعليه‌السلام تصميم خود را گرفته بود و حاضر نبود كه از رفتن به عراق صرف نظر كند. آن حضرت با وداع محمد حنفيه عازم عراق گرديد.(۵۸)

در واقع كربلا كه از بنى هاشم و فرزندان و فرزندزادگان اميرمؤمنانعليه‌السلام تعداد زيادى كشته و زخمى شده بودند، نامى از محمد حنفيه و فرزندانش ذكر نگرديده است. به نظر مى آيد كه محمد حنفيه و فرزندانش، امام حسينعليه‌السلام را از مكه معظمه به بعد، همراهى نكردند.

پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام :

محمد حنفيه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام و اهل بيت او در كربلا، بسيار اندوهگين و سوگوار بود و نفرتى تمام از دستگاه جبار امويان در او پديد آمده بود. به همين جهت قيام هايى كه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام بر ضد امويان برپا مى شد، مورد تاييد محمد حنفيه قرار مى گرفت. نمونه بارز آنها، قيام مردم مدينه به رهبرى عبدالله بن حنظله - معروف به واقعه حره - و قيام مختار در كوفه است.

يكى از فرزندان او، به نام جعفر بن محمد در واقعه حره كه مسلم بن عقبه به فرمان يزيد بن معاويه، مردم بى گناه مدينه را قتل عام كرد، در ذى حجه سال ۶۳ قمرى به قتل رسيد. هم چنين محمد حنفيه به خاطر پشتيبانى از قيام مختار در كوفه، سختى ها و فشارهاى زيادى از سوى عبدالله بن زبير (حاكم خود خوانده حجاز) و عاملانش تحمل نمود.

پيدايش كيسانيه:

برخى از شيعيان، پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام اعتقاد به امامت محمد حنفيه پيدا كرده و به «كيسانيه» معروف شدند. اين مذاهب، نخستين انشعابى بود كه در ميان شيعيان اميرمؤمنانعليه‌السلام و پيروان اهل بيتعليه‌السلام به وجود آمد.

كيسانيه معتقد بودند كه محمد حنفيه، امام چهارم شيعيان و همان مهدى موعود است كه در كوه هاى رضوى (كوهستانى در يمن) جاى كرده است و روزى ظهور خواهد نمود.(۵۹)

گر چه مدتى براى اين مذاهب انحرافى، پيروانى در عالم اسلام به وجود آمد ولى خوشبختانه هم اكنون، اين مذهب منقرض شده و اثرى از آن نيست.

ناگفته نماند كه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام ، بر محمد حنفيه گمان شده بود كه چون ارشد اولاد اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از حسنينعليه‌السلام است و امام حسينعليه‌السلام نيز در ظاهر بر شخصى خاصى سفارش نكرده است، پس امامت شيعيان به او منتقل شده است و هموست كه جانشين برادر شهيدش امام حسينعليه‌السلام شده است.

اما پس از مناظره با امام زين العابدينعليه‌السلام كه عهده دار امامت شيعيان بود، و داورى خواهى آن دو از حجرالاسود در خانه خدا و گواهى حجرالاسود بر امامت زين العابدينعليه‌السلام ، حقيقت و واقعيت بر محمد حنفيه آشكار گرديد و عارف بر امامت آن حضرت شد.(۶۰)

بنا به روايتى، وى پاى مبارك امام زين العابدينعليه‌السلام را بوسيد و گفت: امامت، مخصوص تو است.(۶۱)

روز اول محرم - سال ۲۰۰ هجرى قمرى

شورش حسين افطس در مكه معظمه(۶۲)

پس از پايان مراسم حج و پراكنده شدن حاجيان از مكه، حسين بن حسن، معروف به «افطس» در مكه خروج كرد و گروهى از مخالفان حكومت بنى عباس به او پيوستند. وى، در آغاز دستور داد پرده خانه خدا را كه از سوى عباسيان بر آن نهاده شده بود، بر دارند و به جاى آن دو پرده ديگر از پشم بر آن نهادند.

البته اين كار او به دستور «ابوالسرايا» بود كه به نفع علويان و بر ضد عباسيان در عراق قيام كرده بود و رهبرى قيام مخالفان بنى عباس را بر عهده داشت. ابوالسرايا، آن دو پرده را به همراه نامه اى براى حسين افطس در مكه فرستاد تا خانه خدا را از پرده ستم كاران وقت بزدايد و با پرده هاى تازه تطهير نمايد.

حسين افطس پس از برداشتن پرده پيشين خانه خدا، آن را تكه تكه كرد و درميان طرفداران خود و علويان مكه تقسيم نمود و چيزى به عباسيان و هواداران آنها نداد.

وى، هم چنان خزانه كعبه را تصرف كرد و دارايى هاى آن را در اختيار خود گرفت و بر عباسيان و هواداران آنها بسيار سخت گرفت و بسيارى از اهالى مكه از شدت رفتارش گريزان شده و شهر را ترك نمودند. به دستور حسين افطس، بسيارى از خانه هاى فراريان تخريب گرديد.(۶۳)

اما سرانجام ابوالسرايا پس از نبردهاى خونين و پراكنده در شهرهاى مختلف عراق، رو به ضعف و سستى نهاد و به دست «حسن بن سهل» كه عامل مامون در عراق بود، گرفتار آمد و با پايان يافتن كار او، شورش و قيام حسين افطس نيز در مكه با شكست مواجه و به نابودى كشيده شد.(۶۴)

روز دوم محرم - سال ۶۱ هجرى قمرى

ورود امام حسينعليه‌السلام به سرزمين كربلا.

امام حسينعليه‌السلام پس از آن كه با دعوت مردم كوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصميم به هجرت از مكه به سوى كوفه گرفت.

با اين كه برخى از آشنايان و بزرگان مدينه، مانند محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به كوفه بر حذر كرده بودند و با دلايلى چند، تلاش كردند كه وى را منصرف كنند، با اين حال امام حسينعليه‌السلام سفر به كوفه را براى خويش تكليف فرض ‍ كرد و به آن اقدام نمود.

امام حسينعليه‌السلام در روز ذى حجه سال ۶۰ قمرى به قصد كوفه، از مكه خارج گرديد. قافله امام حسينعليه‌السلام پس از رسيدن به سرزمين عراق، در منزلگاه «شراف» با سپاه يكهزار نفرى حر بن يزيد رياحى كه از سوى عبيدالله بن زياد براى تعقيب و يا نبرد امام حسينعليه‌السلام ماءموريت يافته بود، مواجه گرديد و از آن پس، مسير تاريخ به سوى ديگر كشيده شد.

حر بن يزيد كه در پى نامه هاى روزانه عبيدالله، امام حسينعليه‌السلام را كنترل كرده و در مراقبت كامل خويش داشت، بنا به فرمان عبيدالله بن زياد، آن حضرت را از مسير اصلى به صحراى خشك و غير آباد كشانيد. تا اين كه در روز پنج شنبه، دوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى در سرزمين كربلا، راه را بر امام حسينعليه‌السلام بست و از ادامه حركت آن حضرت، ممانعت به عمل آورد. امام حسينعليه‌السلام همين كه متوجه شد، آن سرزمين، كربلا است، دستور داد آن جا خيمه گاه و منزلگاه دايمى خويش قرار دهند. چون آن حضرت پيش از اين از جدش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدرش ‍ اميرمؤمنانعليه‌السلام شنيده بود كه محل شهادتش در كربلا است.

(براى اطلاع بيشتر به بخش «واقعه كربلا» كه پس از اين خواهد آمد، مراجعه كنيد)

روز سوم محرم - سال ۲۵۲ هجرى قمرى

خلع مستعين عباسى از خلافت.(۶۵)

احمد بن محمد بن معتصم، معروف به «المستعين بالله» در ۲۶ ربيع الاول سال ۲۴۸ قمرى، پس از مرگ «المنتصر بالله» به خلافت رسيد.

با آن كه «متوكل عباسى» (دهمين خليفه عباسيان) در حيات خود، فرزندش «منتصر» را ولى عهد خود كرده بود، ولى بعدها پشيمان شد و به خاطر اختلاف مبنايى و عقيدتى كه با منتصر داشت، تلاش زيادى نمود كه وى را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، «برادرش معتز» را كه پسر ديگرش بود منصوب نمايد. ولى منتصر به وى، مهلت نداد و او را در رختخوابش به هلاكت رسانيد و خود بر تخت تكيه زد.

خلافت كوتاه مدت منتصر نيز با مرگش پايان يافت. پس از مرگ او، دست اندكاران حكومتى و فرماندهان ارشد كشورى و لشكرى مانند بغاى كبير، بغاى صغير، اوتامش، احمد بن خضيب و افرادى ديگر اجتماع نموده و پس از مشورت، تصميم گرفتند كه از فرزندان متوكل عباسى، كسى را بر تخت ننشانند و به جاى آنها، فرزند زاده معتصم را به خلافت برسانند.

به همين جهت، احمد بن محمد بن معتصم را بر تخت خلافت نشانيده و وى را به «المستعين بالله» ملقب نموده و با وى به عنوان دوازدهمين خليفه عباسى بيعت كردند.(۶۶)

همين كار دست مايه برخى از فرماندهان و زمامداران لشكرى و كشورى شد و هر گاه مورد خشم و بى مهرى خليفه قرار مى گرفتند، متمايل به فرزندان متوكل عباسى شده و آنان را شايسته خلافت مى دانستند و به اين جهت به «معتز» فرزند متوكل عباسى رجوع مى نمودند. از اين باب، جريان هاى زيادى درباره خلافت و در شهر بغداد و شهرهاى همجوار چون انبار، سامرا، مداين و غيره به وقوع پيوست و سربازان و فرماندهان ترك از اين وضعيت استفاده كرده و اقدام به شورش و غارت گرى داراى هاى حكومت و مردم نمودند. تا اين كه صاحب منصبان و دبيران و سران كشورى و لشكرى چون محمد بن عبدالله بن طاهر، بغاى صغير و وصيف با در نظر گرفتن شرايط حساس جامعه و موقعيت خويش با طرفين گفت و گو كرده و آنان را به مصالحه فرا خواندند.

آنان نزد مستعين رفته و وى را از وضعيت ناگوار حكومت و جامعه با خبر گردانيده و او را راضى به كنارگيرى نمودند. آنان با او قرار كردند كه او خود را از خلافت خلع كند و آن را به «معتز» فرزند متوكل عباسى بسپارد و در قبال آن، پنجاه هزار دينار به صورت نقد و مقدار سى هزار دينار غله در هر سال به او بدهند و او مختار باشد در هر شهرى از جمله شهرهاى حجاز (مكه، مدينه، طائف و مدينه) اقامت نمايد.

مستعين، هنگامى كه خود را تنها يافت و همه اطرافيان و دوستان خود را طرفدار صلح و كنارگيرى ديد، با اكراه و اجبار به اين امر تن داد و پيمان نامه را امضاء كرد. فقها و قضات بغداد نيز صلح نامه را امضاء كرده و حكومت را به طور رسمى به معتز عباسى واگذار كردند.(۶۷)

بنا به روايت يعقوبى، در سال هفتم محرم سال ۲۵۲ قمرى با معتز فرزند متوكل عباسى بيعت كردند.(۶۸)

بدين ترتيب بار ديگر، خلافت به فرزندان متوكل عباسى برگشت و با رفتار و كردارهاى غير انسانى خود، مردم را در اذيت و آزار قرار دادند.

لازم به يادآورى است كه اين واقعه در عصر امامت امام دهم شيعيان حضرت امام على النقىعليه‌السلام واقع شده و آن حضرت از سوى خلفاى عباسى، سختى هاى زيادى را متحمل گرديد.