روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11563
دانلود: 2641

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11563 / دانلود: 2641
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد 1

نویسنده:
فارسی

روز پنجم محرم - سال ششم هجرى قمرى

وقوع سريه عبدالله بن انيس.

بنا به روايت واقدى در كتاب گرانسنگ «المغازى»، سريه عبدالله بن انيس ‍ در روز دوشنبه، پنجم ماه محرم، مطابق با پنجاه و چهارمين ماه هجرت نبوى آغاز گرديد و به مدت دوازده روز ادامه يافت و هفت روز باقى مانده از محرم پايان يافت.(۶۹)

به نظر مى آيد تاريخى را كه واقدى براى اين نبرد بيان كرده است، مقرون به صحت نباشد. چون ماه محرم آن سال نمى توانست پنجاه و چهارمين ماه هجرى باشد، بلكه مى بايست پنجاه و هشتمين و يا چهل و ششمين ماه هجرت باشد. وانگهى پنج روز و دوازده روز، جمعا مى شود هفده روز.

بنابراين، گفتار وى كه اين سريه، هفت روز به آخر محرم پايان يافته، نيز صحيح نيست. ممكن است منظورش اين بود كه اين سريه در هفدهم ماه محرم پايان يافته است. بدين جهت ممكن است در كتابت اشتباهى رخ داده باشد. به هر حال، اين نبرد از آن جا آغاز گرديد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خبر شد كه «سفيان بن خالد لحيانى» در «عرنه» (منطقه اى نزديك عرفات) اردو زده و مردم قبيله خويش و ديگر دشمنان اسلام را گرد آورد و آماده نبرد با مسلمانان است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عبد الله بن انيس را به حضور طلبيد و وى را ماءمور خاموش كردن اين فتنه نمود. عبدالله بن انيس به تنهايى از مدينه خارج شد و بدون اين كه يار و ياورى با خود داشته باشد، عازم عرفه گرديد. پس از چند روز راه پيمايى به اردوگاه سفيان بن خالد رسيد.

عبد الله بن انيس، پيش از اين ماجرا، هيچ گاه سفيان بن خالد را نديده بود. به همين جهت پيش از حركت از مدينه، نشانه هاى وى را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست كرد. آن حضرت به عبدالله فرمود: نشانى وى، اين است كه هر گاه او را از بينى از او ترسى در تو پيدا مى شود و به ياد شيطان خواهى افتاد و دلت مى خواهد كه از او كناره گيرى نمايى.

عبدالله بن انيس گفت: آن نشانى اى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرموده بود، به محض ديدن سفيان بن خالد در من آشكار گرديد. با اين كه من از هيچ چيز نمى ترسيدم، با ديدن اين مرد، لرزه بر اندامم افتاد ولى خود را كنترل كرده و به وى نزديك شدم و گفتم كه من از قبيله خزاعه ام و براى جنگيدن با محمد بن عبدالله، به تو پيوسته ام و خواهم در سپاه تو حضور يابم. بدين ترتيب، عبدالله بن انيس با گفتارى شيرين و خواندن اشعارى دل نواز، سفيان را مجذوب خود ساخت و در اندك مدتى به وى نزديك گرديد.

سفيان كه رهبرى شورشيان و كينه توزان ضد اسلام را بر عهده داشت، پس ‍ از فراغت از امور جارى سپاه به خيمه خويش بر گشت. وى به عبدالله اطمينان كامل پيدا كرده بود. به همين جهت وى را در سراى خويش جاى داد و از او به گرمى استقبال و پذيرايى نمود.

اما همين كه نيمه شب فرا رسيد و همه در خيمه هاى خويش آرام گرفته و به خواب فرو رفته بودند، عبدالله از بستر خويش برخاست و به بستر خالد نزديك گرديد و وى را با زيركى خويش غافلگير كرد و سرش را از بدن جدا ساخت و از آن اردوگاه گريخت و به غارى در بلندى هاى اطراف پناهنده شد.

سپاهيان، پس از اطلاع از قتل سركرده خويش به تكاپو افتاده و از هر سو به دنبال عبدالله راه افتادند ولى هرگز به او دست نيافتند. پس از هلاكت سفيان، شورشيان نيز پراكنده شدند و عبدالله بن انيس با سرافرازى به مدينه برگشت نمود و سر بريده سفيان بن خالد را به همراه خود به مدينه آورد و در محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمين گذاشت.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پاس تلاش ها و خدمات عبدالله بن انيس، عصاى خويش را به وى بخشيد و به او فرمود: با اين عصا در بهشت خواهى خراميد، هر چند عصاداران در بهشت بسيار اندكند.(۷۰)

بدين ترتيب، فتنه اى كه مى رفت به فساد و خون ريزى بى گناهان منجر گردد، به دست يك سرباز تواناى اسلام، در نطفه خاموش و نابودى گرديد.

روز هفتم محرم - سال ۱۳۲ هجرى قمرى

نبرد سپاهيان بنى عباس با سپاهيان بنى اميه در عراق.(۷۱)

در سال ۱۳۱ هجرى كه دعوت عباسيان با عنوان «الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » فراگير شده بود، هوادارانشان در مناطق مختلف اسلامى، بسيج شده و بر ضد امويان و عاملان آنان وارد عمل شدند. «قطبه فرزند شبيب»، از جمله داعيان بنى عباس و از فرماندهان آنان بود. وى از سوى «ابومسلم خراسانى» ماءموريت يافت كه با عاملان بنى اميه در ايران و عراق به نبرد پردازد.

قحطبه در آغاز، گرگان و سپس قومس (سمنان) را به تصرف خود درآورد. آن گاه به سوى رى، قم، اصفهان و همدان لشكر كشى كرد و براى از پاى درآوردن امويان و فتح هر يك از شهرها، گروهى از سربازان خود را به فرماندهى يك فرد زبده و كاردان اعزام مى نمود.

سربازان بنى اميه، پس از شكست از سپاهيان قحطبه، به سوى «يزيد بن عمر بن هبيره » در عراق عقب نشينى مى كردند.

ابن هبيره كه از عاملان بزرگ بنى اميه در عراق و ايران بود، در شهر «واسط» واقع در عراق، مستقر شده و مناطق و نواحى اطراف را تحت كنترل خود داشت.

قحطبه پس از تصرف شهرهاى ايران به سوى عراق هجوم آورد و ابن هبيره براى دفع تهاجمات وى از واسط بيرون آمد. دو سپاه در مكانى به نام «زاب» كه در بيست فرسنگى كوفه است، با هم روبرو شدند و نبرد سختى ميان آنان به وقوع پيوست و از طرفين تعداد بى شمارى جان باخته و يا زخمى گرديدند.

سرانجام سپاهيان اموى، متحمل شكست و هزيمت شده و به ناچار به سوى واسط عقب نشينى كردند. اين واقعه در هفتم محرم سال ۱۳۲ هجرى به وقوع پيوست

قحطبه پس از پيروزى بر امويان، خطبه اى براى لشكريان خود خواند و ضمن آن گفت: سوگند به خدا كه ما قيام نكرديم مگر براى اقامه حق و از بين بردن دولت باطل

همانا به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على بن عبدالله بن عباس به من پيش از اين خبر داده بود كه من با «نباتة بن حنظله كلابى» و «عامر بن ضباره مرى» (از عاملان بنى اميه) نبرد مى كنم و آنان را شكست مى دهم. من اين خبر را قبلا به شما داده بودم و شما خود شاهد بوديد كه گفتارش ‍ راست درآمد و من به آنان پيروز شدم. هم اكنون به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على به من خبر داده است كه من از فرات، عبور نمى كنم ولى شما از آن عبور كرديد و مرا در ميان خود نيافتيد پس همانا امير شما فرزندم حميد بن قحطبه است و اگر براى او مشكلى پيش آيد، برادرش حسن بن قحطبه، امير شماست.

پيش گويى قحطبه، درست بود، زيرا هنگامى كه همگى از آب فرات عبور كردند، قحطبه را درميان خود نديدند.

از آن پس، كسى قحطبه را نديد. برخى گفته اند كه وى در آب غرق شد. برخى گفته اند كه زير آوارى مدفون شد و برخى ديگر نوشته اند كه سوارى اش وى را به نيستى داد.

به هر حال سپاهان وى به فرماندهى فرزندش حميد از آب فرات گذر كرده و چهار روز بعد، كوفه را به تصرف خويش درآوردند. چندى بعد به بصره دست رسى پيدا كرده و آن را از چنگ امويان خارج ساختند.

در مناطق عرب نشين، فرماندهى ارشد عباسيان را «ابوسلمه حفص بن سليمان» بر عهده داشت. وى براى نبرد با باقى مانده سپاهيان يزيد بن عمر بن هبيره، سپاهى به فرماندهى مشترك حسن بن قحطبه و مالك بن هيثم، بسيج كرد و به سوى «واسط» اعزام نمود.

سپاهيان عباسى، شهر را از چند سو محاصره كرده و صحنه را بر ابن هبيره تنگ نمودند و سرانجام با هجوم سراسرى به داخل شهر، آن را تصرف كرده و ابن هبيره را به قتل رساندند و سپاهيان اموى را با شكست مهم و سرنوشت ساز روبرو نمودند.

در همين ماه (محرم) ، ابوسلمه بزرگان بنى عباس از جمله ابوالعباس سفاح و برادران و اهل بيت او را وارد كوفه كرد و براى آنان خانه هايى فراهم نمود.

آنان به مدت دو ماه به طور ناشناس در كوفه سكونت گزيدند و پس از آن، حضورشان آشكار گرديد و با ابوالعباس سفاح به عنوان نخستين خليفه عباسى بيعت شد.(۷۲)

در اين باره، روايت شيرينى از امام ششم شيعيان حضرت جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام نقل شده است كه به روشنى اين واقعه مهم را پيش ‍ بينى و پيش گويى كرده بود.

از ابن صدقه روايت شده است: شخصى از خاندان بنى اميه كه زنديق (كافر متظاهر به اسلام) بود، نزد امام جعفر صادقعليه‌السلام رسيد و از آن حضرت پرسيد كه كلام خداوند - عز و جل - در آغاز سوره اعراف كه مى فرمايد: «المص» به چه معناست و از آن چه چيزى را اراده كرده است؟

حلال و حرام آن چيست و مردم از اين كلمه چه بهره اى مى برند؟ امام صادقعليه‌السلام كهاز پرسش اعتراض آميز و كفرگويى وى ناراحت شده بود، فرمود: ساكت باش! بدا بهحالت، «الف» در اين كلمه، اشاره به يك است، و «لام» اشاره به سى، «ميم» اشاره به چهل و «صاد» اشاره به شصت است (۱۳۱ ۱+۳۰+۴۰+۶۰) ، حال تو بگو تا كنون چند سال دنيا به كامتان بوده است؟ (يعنى شما خاندان بنى اميه چند سال حكومت كرديد؟) مرد اموى، گفت: ۱۳۱سال.

آن گاه امامعليه‌السلام فرمود: همين كه اين سال به پايان رسد، حكومت خاندان شما نيز به پايان خواهد رسيد.

ابن صدقه گفت: ما خود شاهد بوديم كه در روز عاشورا (دهم) ماه محرم سال ۱۳۲، سياه جامگان (هواداران بنى عباس) وارد كوفه شده و حكومت بنى اميه را سرنگون كردند.(۷۳)

بدين گونه، پيش گويى صادق آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تحقق رسيد و خاندان بنى اميه و حكومت ظلم آميز آنان ريشه كن گرديد.

روز دهم محرم - سال پنجم هجرى قمرى

وقوع غزوه ذات الرقاع.

مردان دو تيره «بنى محارب» و «بنى ثعلبه» از قبيله غطفان در سرزمين نجد (در بخش مركزى شبه جزيره عربستان) آماده نبرد با مسلمانان شده و در صدد هجوم به مدينه منوره، مركز حكومت پيامبر برآمدند.

نيروهاى اطلاعاتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خبر مهم را به آن حضرت رسانيدند. آن حضرت در دهم ماه محرم سال پنجم هجرى (چهل و هفتمين ماه هجرت)(۷۴) به همراه چهارصد (و به روايتى هفتصد يا هشتصد) تن از اصحاب خود از مدينه خارج شد و به سوى نجد حركت كرد. سپاه اسلام پس از عبور از دهكده مضيق، به وادى شقره رسيد و يك روز در آن جا توقف كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروه هايى از مسلمانان را جهت پى جويى دشمن به اطراف اعزام نمود. همه آنان پس از تلاش فراوان، شبانگاه برگشته و اظهار داشتند كه به كسى از دشمنان برخورد نكردند ولى آثار پاهايشان را ديده اند كه تازه بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد تا اين كه به سرزمين اصلى دشمن رسيدند. دشمنان كه از آمادگى رزمى مسلمانان و پيش تازى آنان باخبر شده بودند، توان رزمى خويش را از دست داده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و از دور مراقب مسلمانان بوده تا به گمان خود، آنان را در كمين خود گرفتار سازند.

به همين جهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان همراه وى براى نخستين بار، نماز خوف اقامه نمودند. زيرا اجتماع آنان در نماز جماعت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در كمين دشمن قرار مى گرفت.

سپاه اسلام پس از چند روز رزمايش نظامى و به دست آوردن مقدارى غنايم جنگى، بدون روبرو شدن با جنگ جويان دشمن، به سوى مدينه بازگشت نمود. در اين ميان، مردى از قبيله غطفان، سپاه اسلام را تعقيب مى كرد تا در فرصت مناسب جانگاهى بر مسلمانان وارد سازد و يا حداقل خونى از يك مسلمان را بر زمين جارى سازد.

سپاه اسلام در بازگشت به مدينه، در دره اى گسترده توقف نمود و شب را در آن جا استراحت پرداخت. دو تن از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام هاى عمار بن ياسر و عباد بن بشير نگهبان مسلمانان شدند. آن دو، ساعات شب را در ميان خويش تقسيم نمودند و قرار بر اين گذاشتند كه نيم اول شب را عباد نگهبانى دهد و نيم دوم را عمار بن ياسر.

همين كه آن دو در جايگاه نگهبانى خود مستقر گرديدند، عمار طبق قرار به استراحت پرداخت و عباد به گشت زنى و نگهبانى.

عباد چون چيز خاصى مشاهده نكرد، با اطمينان كامل به خواندن نماز و نوافل شبانه اقدام كرد، مردى كه از سپاه دشمن، آنان را تعقيب مى كرد، از اين فرصت استفاده نمود و چند تير به سوى عباد نشانه گرفت و در نتيجه، او را از پاى درآورد.

عباد در آغاز اعتنايى به اين كار نمى كرد و با بيرون آوردن پيكان تير از بدن خود، به نمازش ادامه مى داد ولى تعداد تيرها توان را از او گرفت و به ناچار بر زمين افتاد و در همان حال، عمار را از خواب بيدار و متوجه دشمن نمود.

عمار برخاست و در پى دشمن به راه افتاد ولى به او دست نيافت. سپس به رفيق خود گفت: برادر، چرا نخستين تير را كه احساس نمودى، مرا با خبر نكردى؟

عباد گفت: من در نماز، مشغول خواندن سوره كهف بودم و نخواستم پيش ‍ از اتمام آن، نمازم را بشكنم. ولى بعد ترسيدم مبادا فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره نگهبانى و حفاظت جان مسلمانان اجرا نكرده باشم.

به اين جهت تو را بيدار كرده و متوجه دشمن نمودم. و گر نه اگر كشته هم مى شدم، نمازم را نمى شكستم.(۷۵)

آرى، ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پرورش يافتگان مكتب وحى، با چنين عقيده و ايمانى از اسلام پاسدارى و نگهبانى مى كردند.

روز دهم محرم - سال ششم هجرى قمرى

وقوع سريه قرطاء.

قرطاء، نام گروهى از قبيله «بنى بكر بن كلاب» بود كه نسبت به مسلمانان مدينه، ستيز و دشمنى داشتند و هميشه، دشمنان اسلام را تقويت و همراهى مى كردند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تنبيه اين طايفه سركش، «محمد بن مسلمه» را به همراهى سى رزمنده مسلمان ماءمور هجوم به منطقه طايفه قرطاء نمود.

محمد بن مسلمه، دهم محرم سال ششم قمرى از مدينه خارج گرديد و رفت و بازگشت او به مدت نوزده روز ادامه يافت و يك روز مانده به آخر ماه محرم به مدينه بازگشت نمود. وى به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شب ها را راه پيمايى و روز را در استتار كامل به استراحت مى پرداخت.

تا اين كه پس از چند روز راه پيمايى به گروهى از قبيله محارب رسيد كه آنان نيز در دشمنى با اسلام، همدست مخالفان بودند. آنان را غافلگير كرده و با كشتن يك تن از آنان، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفتند و ساير افراد دشمن تاب مبارزه نيافته و به ناچار گريخته و در صحراى عربستان پراكنده شدند.

محمد بن مسلمه، پس از آن به منطقه اى رسيد كه مشرف بر طايفه بنى بكر بود. وى، در آن جا بر آنان شبيخون زد و با كشتن ده نفر از افراد بنى بكر، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفت و با اين كار، دشمن را از جهت نيروى انسانى و هم از جهت اقتصادى و مالى در فشار قرار داد و توان و تهاجمى را از آنان سلب نمود. محمد بن مسلمه در اين نبرد، در حدود يك صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند و بز از بنى بكر و بنى محارب به غنيمت گرفت و همه آنها را به مدينه منتقل نمود.(۷۶)

روز دهم محرم - سال ۶۱ هجرى قمرى

شهادت امام حسينعليه‌السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش در كربلا.

پس از آن كه امام حسين بت علىعليه‌السلام به دعوت اهالى كوفه، از مكه عازم عراق شده بود، پيش از رسيدن به كوفه از سوى نيروهاى نظامى عبيدالله بن زياد به فرماندهى حر بن يزيد رياحى، مورد تعقيب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به كوفه، ممانعت به عمل آمد.

پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنى حركت كاروان امام حسينعليه‌السلام ، سرانجام حر بن يزيد آن حضرت را در صحراى كربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر يك ديگر خيمه هاى خويش را بر پا كردند.

ورود امام حسينعليه‌السلام به سرزمين كربلا، مصادف با دوم سال ۶۱ قمرى بود. آن حضرت، نه روز در اين زمين سكونت نمود و در روز دهم محرم كه معروف به عاشورا است، به همراه ياران فداكارش به دست سپاهيان جنايت كار عمر بن سعد و با دستور مستقيم عبيدالله بن زياد (عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره) به شهادت رسيد.

سپاه كم تعداد امام حسينعليه‌السلام كه به روايتى ۷۲ تن و به روايتى ديگر ۱۴۵ تن سواره و پياده بودند،(۷۷) به خاطر برخوردارى از روحيه فداكارى و ايمان به مبارزه با طاغوت و رفع منكر از جامعه، با رهبرى هاى پيشواى نمونه خود، يعنى اباعبدالله الحسينعليه‌السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجيم و پر تعداد عمر بن سعد كه بنا به روايتى ۳۰۰۰۰ تن بودند، مقاومت كرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سركشيدند. از همه مظلومتر پيشواى شهيدان، حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام بود كه پس از مبارزه هاى زياد، تمام بدنش از زخم شمشير، نيزه و تيرهاى دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذى جوشن به شهادت رسيد. (براى اطلاع بيشتر به بخش واقعه كربلا، كه پس از اين خواهد آمد مراجعه كنيد. )

روز دهم محرم - سال ۶۷ هجرى قمرى

كشته شدن عبيدالله بن زياد به دست مختار.

شيعيان عراق پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام از اين كه در قيام خونين آن حضرت كوتاهى كرده و وى را همراهى و يارى نكرده بودند، بسيار پشيمان و افسرده خاطر بودند. آنان مترصد زمانى بودند كه بتوانند انتقام خون امام حسينعليه‌السلام و ياران شهيدش را از دشمنان اسلام بگيرند. بدين جهت در نهضت توابين حضور يافتند و نبردهاى سخت و سنگينى با سپاهيان اموى به راه انداختند، ولى با دادن كشته ها و زخمى هاى فراوان متحمل شكست گرديده و به آرزوى خويش نرسيدند. تا اين كه عبدالله بن زبير پس از سال ها مبارزه بر ضد امويان، حكومت مستقلى در حجاز به وجود آورد و آن را به اطراف، از جمله عراق گسترش ‍ داد. شيعيان عراق در حكومت عبدالله بن زبير نيز جايگاهى براى انتقام گيرى خويش نيافتند.

مختار بن ابى عبيده ثقفى كه ساليان دراز با عاملان بنى اميه مبارزه كرده و در جنبش عبدالله بن زبير حضور چشمگيرى داشت، هنگامى كه آمادگى شيعيان عراق را براى جنبش شيعى ضد اموى مشاهده كرد، از مكه (مقر حكومت ابن زبير) به كوفه رفت و مخالفان بنى اميه و شيعيان اين منطقه را بسيج كرد و با شعار خون خواهى از قاتلان امام حسينعليه‌السلام نهضتى را به راه انداخت.

مختار با استقبال گسترده شيعيان و دوستداران اهل بيتعليه‌السلام در عراق مواجه گرديد. به همين جهت توانست با يارى آنان، عامل عبدالله بن زبير را از كوفه اخراج و زمامدارى اين شهر بزرگ و شيعه نشين را در ربيع الاول سال ۶۶ قمرى به دست گيرد.

نخستين اقدامات وى، سركوبى لانه هاى توطئه و دستگيرى و مجازات قاتلان امام حسينعليه‌السلام بود. در اندك مدتى تعداد زيادى از فرماندهان سابق عبيدالله بن زياد كه در ماجراى كربلا حضور داشتند، مانند عمر بن سعد، شمر بن ذى جوشن و حرملة بن كاهل، دستگير شده و به كيفر كردار ننگينشان رسيدند.

مختار پس از گسترش استيلاى خويش بر بخش اعظم عراق و تصرف شهرهاى مركزى و شمالى اين منطقه، در صدد انتقام از جنايت كارانى برآمد كه در شام حكومت كرده و براى نهضت او، خطر جدى محسوب مى شدند.

به همين جهت در ۲۴ ذى حجه سال ۶۶ قمرى، سپاهى به استعداد ۳۰۰۰۰ مرد جنگى به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به سوى شهر موصل در شمال عراق گسيل داشت تا در آن جا با سپاهيان حكومت اموى به نبرد پردازند.

از آن سو، عبيدالله بن زياد كه نقش اساسى و كليدى در ماجراى كربلا و شهادت مظلومانه امام حسينعليه‌السلام و يارانش داشت، از طرف عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى) ماءمور مقابله با ابراهيم بن مالك اشتر و حركت به سوى كوفه جهت نابودى قيام مختار گرديد. عبيدالله بن زياد در راس سپاهى به استعداد بيش از ۸۰۰۰۰ نيروى رزمى از شام خارج شد و به جانب عراق به حركت درآمد.

دو سپاه در ساحل «نهر خاذز» در چهار فرسنگى شهر «موصل» به هم رسيده و نبرد خونينى را به راه انداختند. تعداد زيادى از طرفين كشته شده و تعداد فراوانى زخمى و از كار افتاده شدند. ولى تلفات سپاهيان شام، بسيار سنگين و كمر شكن بود.

از لشكريان عبيدالله، تعداد بى شمارى در ميدان جنگ به هلاكت رسيده و تعداد زياد ديگرى در هنگام عقب نشينى از رودخانه خاذر (كه از رود اصلى «زاب» منشعب بود) غرق شدند. برخى از تاريخ نگاران، تعداد كشته هاى سپاه شام را بيش از ۷۰۰۰۰ تن دانسته اند.

سپاهيان عراق به فرماندهى ابراهيم بن مالك در اين نبرد خونين پيروز شده و به شاميان درس عبرت فراموش ناشدنى دادند.

مهم ترين رويداد اين نبرد، كشته شدن عبيدالله بن زياد (فرمانده سپاه شام) به دست ابراهيم بن مالك اشتر بود كه با يك ضربت شمشير، از كمر به دو نيم شد و به سزاى كردار ننگين خود رسيد.

پس از پيروزى سپاهيان عراق، ابراهيم بن مالك دستور داد كه تعداد هفتاد سر از بدن كشته شدگان شامى (به تعداد سرهاى شهيدان كربلا) جدا كرده و براى مختار در كوفه ارسال كنند.

مختار به شكرانه اين پيروزى بزرگ، فرمان داد كه سرهاى بريده جنايت كاران را در محل دارالاماره (همان محلى كه سرهاى شهيدان كربلا را نصب كرده بودند) نصب نمايند. پس از چند روز، سرهاى جنايت كاران را بالاى نيزه كرد و به نزد اهل بيتعليه‌السلام و بازماندگان واقعه كربلا، در مدينه فرستاد و موجب خرسندى و خشنودى آنان گرديد.(۷۸)

امام زين العابدينعليه‌السلام كه جنايت هاى عبيدالله و سپاهيان ستمگرش ‍ را در واقعه كربلا از نزديك مشاهده كرده بود، هنگامى كه سرهاى جنايت كاران، از جمله سر عبيدالله بن زياد را به نزد وى بردند، بسيار خرسند گرديد و به اين مضمون مختار را دعا كرد: خدا به مختار جزاى خير دهد كه از ما خون خواهى كرد.(۷۹)

لازم به يادآورى است كه نبرد خاذر و پيروزى ابراهيم بن مالك اشتر بر سپاهيان شام، در روز دهم محرم (عاشورا) سال ۶۷ قمرى به وقوع پيوست. اين روز مصادف بود با روزى كه شش سال پيش از آن، سپاهيان يزيد به دستور عبيدالله بن زياد، فاجعه خونين كربلا را پديد آورده و امام حسينعليه‌السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش را مظلومانه و به طور فجيع به شهادت رسانيدند.

در نبرد خاذز، غير از عبيدالله بن زياد كه در ۳۹ سالگى به هلاكت رسيد، تعداد ديگرى از صاحب منصبان شامى نيز به خوارى و هلاكت گرفتار شدند. در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى كنيم:

۱- حصين بن نمير سكونى، از جنايت كاران واقعه كربلا و سركوب كننده قيام توابين.

۲ - شر حبيل بن ذى كلاع، از سران دربار يزيد و مروان بن حكم و قاتل شهيدان قيام توابين.

۳ - ابن حوشب، از سران عالى رتبه ارتش اموى.

۴ - غالب باهلى، از فرماندهان ارتش اموى.

۵ - ابى اشرس، از فرماندهان ارتش اموى.

۶ - ابن ضعبان كلبى، از شجاعان سپاه شام.(۸۰)

روز دهم محرم - سال ۲۲۶ هجرى قمرى

درگذشت بشر حافى (از بزرگان تصوف) در بغداد.

ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال، معروف به بشر حافى در سال ۱۵۰ يا ۱۵۲ قمرى در روستاى «مابرسام» از توابع مرو (كه هم اكنون در كشور تركمنستان قرار دارد) ديده به جهان گشود. پدر و نياكانش از بزرگان و كاتبان مرو بودند. او نيز به خاطر استعدادهاى درخشان و نوآورى هايش، جذب دستگاه خلافت عباسى شد و بدين سبب از مرو به عراق مهاجرت كرد و در بغداد (مقر خلافت عباسيان) ساكن شد.(۸۱)

وى به خاطر تمكن مالى و برخوردارى از موقعيت سياسى و اجتماعى، زندگى اشرافى اى براى خود به وجود آورد و از اين راه به بطالت، هرزگى و خوش گذرانى مبتلا گرديد. ولى پس از مدتى اشتغال به لهو و لعب، تغيير حالتى در او پديد آمد و يك باره تمامى كارهاى ناپسند و غير مشروع را كنار نهاد(۸۲) و در طريق عرفان و تصوف قرار گرفت و در اين راه از امتحان سختى، سربلند بيرون آمد. وى به رياضت، تزكيه نفس و خودسازى پرداخت و در ميان عارفان و صوفيان عصر، يگانه شد و يكى از اركان تصوف و طريقت محسوب گرديد.

بشر از طبقه صوفيان است و با صوفى معروف عصر خود «فضيل بن عياض» مصاحب بود و به دايى خود «على خشرم» ارادت تمام داشت.

وى پس از توبه، در تمام عمر بر طريق زهد بود و در تصوف، مشربه معامله داشت و گويند از راه زهد و تقوا، غله بغداد را نمى خورد.(۸۳)

قشيرى كه از پيشوايان اهل طريقت و تصوف است درباره ارتباط روحى وى با خاندان عصمت و طهارت، نقل كرده است: بشر گفت: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم. آن حضرت به من فرمود: اى بشر، آيا دانى كه چرا خدا مقام و منزلتت را بالاتر از هم رديفانت قرار داد؟ عرض ‍ كردم: نه، اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

فرمود: به خاطر اين است كه تو نسبت به سنت من پاى بند، خدمت گذار صالحان، پند دهنده برادران ايمانى ات و دوستدار اهل بيت و اصحاب من هستى.

هم چنين روايت شده است كه بشر گفت: اميرمؤمنان علىعليه‌السلام را در خواب ديدم. به آن حضرت عرض كردم: اى اميرمؤمنان، مرا پندى ده. آن حضرت فرمود: چه نيكو است شفقت توانگران به مستمندان براى به دست آوردن ثواب الهى، و از آن نيكوتر است، روى گردانى مستمندان از توانگران و سرمايه داران برى اعتماد كردن به كرم خداى سبحان.

عرض كردم: اى اميرمؤمنان پند بيشترى بده!

فرمود: اى بشر، تو روزى نبودى، سپس حيات پيدا كردى و زندگى دنيايى را آغاز نمودى و پس از آن خواهى مرد. خودت را به آبادى خانه اى در دار فنا (دنيا) سرگرم نساز و براى خود در دار بقا (عالم آخرت) خانه اى بساز.(۸۴)

درباره علت تحول روحى و سبب توبه بشر، گفتار چندى روايت شده است. بسيارى از شرح حال نويسان گفته اند كه وى به دست مبارك امام موسى بن جعفرعليه‌السلام تنبه و هدايت يافت و موفق به توبه گرديد.

بنابر آن چه در اين باره روايت شده است: روزى امام موسى كاظمعليه‌السلام كه در آن هنگام از سوى خليفه نابكار عباسى به بغداد احضار شده بود، از خيابانى در بغداد مى گذشت، عبورش به خانه اى افتاد كه صداى ساز و آواز از آن بلند بود و حكايت از خوش گذرانى صاحب خانه داشت. در همان هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد، امامعليه‌السلام از آن كنيز پرسيد: آيا صاحب تو آزاد است يا بنده؟ كنيز گفت: آزاد است. يعنى بنده و برده كسى نيست.

امامعليه‌السلام فرمود: راست گفتى، اگر او بنده بود، بندگى مى كرد و از خداى تعالى شرم مى نمود و اين چنين در فسق و فجور غوطه ور نمى شد.

پس از اين گفت و گوى كوتاه، كنيز به اندرون خانه برگشت و ماجرا را براى بشر بازگو كرد. بشر با شنيدن پيام و اندرز امامعليه‌السلام يكباره از خود بى خود شد و جرقه اى در انديشه و روانش پديد آمد و از خواب گران بيدار شد و در همان حال با پاى برهنه به بيرون آمد تا گوينده كلام را ببيند. ولى هنگامى بيرون آمد كه امامعليه‌السلام از آن جا رفته بود.

بشر به دنبالش دويد تا آن حضرت را يافت. از آن حضرت درخواست كرد كه بار ديگر آن كلمات هدايت گر را برايش بازگويد. امام كاظمعليه‌السلام با سخنى كوتاه، وى را از خواب غفلت بيدار كرد و به سوى نور و حقيقت هدايت نمود.

بشر به دست مبارك امامعليه‌السلام توبه كرد و دست و پاى مباركش را بوسيد و به آن حضرت قول داد كه ديگر مرتكب معصيت و گناه نگردد.(۸۵)

وى به تعهد خويش پاى بند ماند و با آخر عمرش در زهد و پارسايى زندگى كرد و هرگز به سوى معصيت، بطالت و فجور رغبت نكرد.

سبب ديگرى كه براى توبه او، غالبا در كتب صوفيه گفته شد، اين است كه وى روزى به حالت مستى از جايى عبور مى كرد و ورق پاره اى ديد كه بر زمين افتاده و بر زير پاهايش قرا داشت و بر آن ورق، جمله مبارك «بسم الله الرحمن الرحيم» نوشته شده بود. وى آن را برداشت و چند درهمى كه به همراه داشت، عطرى خريد و آن را معطر نمود و در شكاف ديوارى گذاشت. پس از آن در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: اى بشر، نام مرا معطر ساختى، نام تو را در دنيا و آخرت معطر خواهم ساخت. بشر، همين كه از خواب بيدار شد، حالتى در او به وجود آمد و از كردارهاى پيشين خود شرمنده گرديد و در همان ساعت، توبه كرد. بشر، پس از توبه، هميشه پابرهنه بود. براى پابرهنگى اش نيز اقوال مختلفى نقل شده است. برخى گفته اند: وى هنگامى كه به دست مبارك امام موسى كاظمعليه‌السلام توبه مى كرد، پابرهنه بود و به اين سبب تصميم گرفت همان حالت زمان توبه را كه بهترين ساعات عمرش بود، ادامه دهد.

برخى گفته اند: وى از كفش دوزى خواست كه كفش او را تعمير كند و كفش ‍ دوز از آن دريغ كرد. بشر اين كار را منافى مقام انقطاعش ديد و كفش خود را به دور افكند و از آن پس در همه عمر پابرهنه بود.(۸۶)

برخى ديگر گفته اند: علت پابرهنگى را از خودش پرسيدند، وى در پاسخ گفت:والله جعل لكم الارض بساطا، ادب نباشد كه بر بساط شاهان با كفش روند.(۸۷)

گفته شد كه بشر داراى سه خواهر بود كه آنان نيز زاهد و عابد بودند و نام هاى آنان عبارت بود از: مفنعه، مخه و زبده.

سرانجام اين عارف والامقام و صوفى بى بديل در روز دهم (عاشورا) محرم الحرام سال ۲۲۶ قمرى در ۷۴ و يا در ۷۶ سالگى در بغداد بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد و مقبره اش در اين شهر، باقى و معروف است و مزار صوفيان مى باشد.(۸۸) اما برخى مرقد او را در روستاى «دلگشا» از توابع شوشتر در جنوب غربى ايران و برخى ديگر در مرو مى دانند كه درستى آنان مورد ترديد مى باشد.(۸۹)