روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)15%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

جلد ۱
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13319 / دانلود: 3194
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه محرم) جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

روز ۲۲ محرم - سال ۳۷ هجرى قمرى

ورود اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام به سرزمين صفين جهت نبرد با معاويه.

پس از آن كه امام اميرمؤمنانعليه‌السلام در مدينه با اصرار و تاكيد روز افزون امت اسلام و درخواست مهاجران و انصار، خلافت اسلامى را پذيرفت، براى اصلاح جامعه بيمار و برداشتن تبعيض ها و بى عدالتى هاى موجود اقدام بايسته اى به عمل آورد.

نخستين اقدام آن حضرت براى استقرا عدالت اجتماعى، بركنارى استان داران و فرماندهان نالايق و انتصاب افراد صالح و شايسته به جاى آنان بود.

معاوية بن ابى سفيان كه از زمان عمر بن خطاب و پس از او در تمام دوازده سال خلافت عثمان بن عفان بر منطقه شامات، امارت داشت از جمله استان داران نالايق و ستم پيشه اى بود كه بنا به نظر مبارك اميرمؤمنانعليه‌السلام مى بايست از كار بركنار شده و امارت شام به شخص صالحى سپرده شود.

ولى او كه همانند پدرش ابوسفيان با دين اسلام و خلافت اسلامى اساسا مخالف بود و پيروى اش از خلفاى پيشين، تنها پوشش براى دست يابى به رياست و حكومت بود، مسئله كشتن عثمان بن عفان در مدينه را بهانه قرار داد و اهالى شام را بر ضد اميرمؤمنانعليه‌السلام تحريك كرد و نه تنها از فرمان آن حضرت سرپيچى و نافرمانى نمود، بلكه براى استمرار حكومت و امارت خويش، مردم شام آماده مبارزه و جنگ با حضرت علىعليه‌السلام كرد.

ارسال نامه هاى هشدار دهنده و اندرزهاى اميرمؤمنانعليه‌السلام در معاويه تاءثير مطلوبى بر جا نگذاشت. معاويه با استقبال از شكست خوردگان جنگ جمل و پذيرايى از مخالفان اميرمومنانعليه‌السلام ، سپاهى سنگين از شام تجهيز كرد و به سوى عراق هجوم آورد. وى از همراهى و مشورت هاى عمرو بن عاص - كه يكى از معروف ترين حيله گران عرب است - برخوردار بود در اكثر موارد كه با مشكلى خاص روبرو مى شد، از نظرهاى كارساز وى استفاده مى كرد.

از آن سو، امام علىعليه‌السلام كه به تازگى از فتنه ناكثان و برپاكنندگان نبرد جمل فراغت حاصل كرده و مقر حكومت خويش را در شهر «كوفه» قرار داده بود، اعلام بسيج عمومى كرد و مردم را براى سركوبى فتنه هاى معاويه و سپاهيان شام ترغيب و تجهيز نمود.

طلايه داد سپاه امام علىعليه‌السلام ، مالك اشتر بود كه با سپاهى ظفرمند و مبارز به سوى دشمن شتافت. طلايه دار سپاه معاويه «ابوالاءعور سلمى» بود كه زودتر از مالك اشتر به رود فرات در سرزمين صفين رسيد. به همين جهت، حاشيه هموار و راه هاى آسان برداشت آب از رود فرات را تصاحب نمود و از استفاده سپاهيان امام علىعليه‌السلام ممانعت به عمل آورد.

مالك اشتر نخعى كه از جانب امام علىعليه‌السلام دستور داشت كه در برابر شاميان، آغاز نبرد نكند و پيش از جنگ، آنان را به صلح و عدم خون ريزى مسلمانان دعوت نمايد، در آغاز كار با رفتار غير انسانى ابوالاءعور سلمى روبرو شد و براى اجراى فرمان مولايش امام علىعليه‌السلام سپاهيان خويش را امر به شكيبايى و خويشتن دارى نمود و در حالى كه همه آنان تشنه و نيازمند آب بودند، صبر را پيشه كرده و ناظر عملكردهاى ناجوانمردانه دشمن بودند، تا اين كه در غروب هان روز، دشمن شكيبايى سپاهيان مالك اشتر را حمل بر ترس و ضعف آنان نمود و بى مهابا بر آنان حمله آورد.

در اين هنگام كه مالك اشتر، حجت را تمام شده يافته بود و چاره اى جز نبرد نمى ديد، دستور دفاع و نبرد را به سپاهيان خويش صادر كرد.

سپاهيان مالك اشتر در همان ساعات نخست چنان ضرباتى بر سپاهيان معاويه وارد آوردند كه آنان را نه تنها از پيش روى بازداشته، بلكه از حاشيه رود فرات نيز به عقب راندند و آنان را از دسترسى به آب فرات محروم كردند.

در اين نبرد تعداد زيادى از سپاهيان شام، كشته و زخمى گرديدند و در ميان كشته شدگان جنازه «عبدالله بن منذر تنوخى» پيدا شده بود كه از دلاوران و ناموران رزمى شاميان بود و به دست جوان نورسى از سپاه مالك اشتر به نام «ظبيان بن عماره تميمى » به هلاكت رسيده بود. اين شكست، مايه ننگ و عار شاميان گرديد و بارها براى جبران آن اقدام كردند ولى با هشيارى و مديريت رزمى مالك اشترى و ديگر فرماندهان حضرت علىعليه‌السلام جز شكست چيز ديگرى نصيب آنان نگرديد.

پس از ورود طلايه داران و پيش مبارزان به فرماندهى مالك اشتر، حضرت علىعليه‌السلام در راس سپاهى به استعداد يكصد هزار نفر عازم صفين گرديد و در ۲۲ محرم سال ۳۷ قمرى وارد اين سرزمين شد و در همين ماه، معاويه نيز با سپاهيان خود به صفين وارد شد و به طلايه داران سپاه خود به فرماندهى ابوالاءعور سلمى پيوست.(۱۳۶)

امام على بن ابى طالبعليه‌السلام به حرمت ماه محرم، در اين مبارزه و نبرد با شاميان امتناع نمود حتى براى رعايت حال سپاه دشمن، دستور داد آب فرات را بر روى آنان بازگذاشته و طرفين به طور آزاد از اين آب استفاده كنند.

پس از پايان يافتن ماه محرم، نبرد ميان طرفين آغاز گرديد و مدت زيادى ادامه يافت و بنا به روايت تاريخ نگاران، هيجده ماه استمرار يافت.

اين نبرد، بزرگترين و طولانى ترين جنگى بود كه تا آن روز در ميان عرب ها به وقوع پيوسته بود. در اين جنگ از دو طرف تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند ولى تلفات شاميان چند برابر شهدا و زخميان شهدا حضرت علىعليه‌السلام بود.

در صفين با اين كه برخى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياران ويژه امير مومنانعليه‌السلام ، مانند عمار ياسر و اويس قرنى به شهادت رسيدند، ولى در اكثر عمليات، پيروزى با ياران امام علىعليه‌السلام بود. به ويژه عمليات هايى كه فرماندهى آنها را خود اميرمومنانعليه‌السلام و يا مالك اشتر نخعى و يا امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام بر عهده داشتند.

سرانجام سپاه دشمن با دسيسه هاى معاويه و عمرو بن عاص در واپسين مراحل جنگ، قرآنها را بر روز نيزه كرده و خواستار صلح و حكميت شدند. با اين كه حضرت علىعليه‌السلام و مالك اشتر و ديگر ياران فداكار آن حضرت، اصرار بر ادامه جنگ و پايان دادن فتنه قاسطين داشتند، گروهى از فريب خوردگان سپاه آن حضرت، دست از جنگ برداشته و خواستار آتش ‍ بس و حكميت قران گرديدند!

به هر حال، اين نبرد بزرگ كه مى رفت به نتيجه شيرين و مطلوبى دست يابد، با مكر و حيله هاى دشمن و حماقت و كج فهمى هاى خود بدون اين كه پيروزمندى داشته باشد، پايان يافت. سرنوشت نهايى آن به حكميت واگذار گرديد.

(براى اطلاع بيشتر درباره جنگ صفين به منابعى كه به طور تفضيلى درباره زندگى امام علىعليه‌السلام نگارش يافته اند، مراجعه نماييد. )

روز ۲۳ محرم - سال ۱۶۹ هجرى قمرى

مرگ مهدى عباسى در ماسبذان.(۱۳۷)

مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان) پس از مرگ پدرش منصور دوانقى در سال ۱۵۸ قمرى بنا به وصيت كتبى و شفاهى پدرش به خلافت رسيد.

گرچه ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه عباسيان چنين بنا نهاد بود كه پس از مرگش، برادرش منصور و پس از منصور پس از دست يابى به تخت خلافت و استحكام حكومت خويش، به تدريج فرزند خود مهدى را بر ديگران ترجيح داد و او را جانشين خود در مسافرت هاى مى كرد و سر آخر، وى را هم به صورت شفاهى و هم به صوت كتبى، ولى عهد و جانشين خود معرفى كرد و با اين كار، عملا پسر عموهاى خويش را از رسيدن به خلافت ناكام گذاشت. مهدى عباسى نيز پس از استقرار در منصب خلافت، با عيسى بن موسى بناى بدرفتارى در پيش گرفت و او را از طريق عاملان خويش مورد بى مهرى و بى حرمتى قرار داد. تا اين كه روزى وى را به اجبار و اكراه به نزد مهدى عباسى فرا خوانده و از او خواستند كه خود را از ولايت عهدى مستعفى نمايد.

به هر تقدير، مهدى با نيرنگ و اجبار، عيسى بن موسى را از ولايت عهدى عزل و پسر خود «هادى» را به اين سمت منصوب كرد.

در زمان مهدى عباسى، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبىعليه‌السلام و ياران آن ها كه پيش از اين به دستور منصور دوانقى در سياه چال ها گرفتار بودند، آزاد گرديده و يا از زندان گريختند. از جمله آنها، عيسى بن زيد بن امام زين العابدينعليه‌السلام بود، كه به كوفه متوارى شد و تا آخر عمر در اين شهر به صورت ناشناس و مجهول النسب و در نهايت سختى و تنگدستى زندگى كرد، به طورى كه حتى همسر و فرزندش، او را نشناخته پى به نسب شريف وى نبردند. وى با همين وضعيت زندگى كرد و سر آخر، بدرود حيات گفت.(۱۳۸)

مهدى عباسى با اين كه پسر خود «هادى» را به ولايت عهدى برگزيده بود، در اواخر عمر از اين كار پشيمان شد و تصميم گرفت كه پسر ديگرش ‍ «هارون» را جايگزين هادى نمايد.

به همين جهت، هادى را كه در گرگان به سر مى برد فراخواند تا به بغداد برگردد و در آن جا به صورت رسمى، وى را از ولايت عهدى عزل و هارون را ولى عهد خود نمايد.

ولى هادى، اعتنايى به پيام پدرش نكرد و به بغداد برنگشت و خود را هم چنان ولى عهد مى دانست. اين عمل بر پدرش مهدى بسيار گران آمد و به ناچار به سوى گرگان حركت كرد تا در اين جا هادى را توبيخ و وى را از ولايت عهدى عزل نمايد. ولى همين كه مهدى عباسى به «ماسبذان» (از بلاد دينور و حدود كلهر) رسيد، در همان جا وفات يافت و به خواسته هاى خويش دست نيافت.

درباره مرگش گمانه هاى چندى گفته شده است. برخى گفته اند كه يكى از كنيزانش وى را زهر داد و مسموم نمود. برخى گفته اند كه يكى از كنيزانش ‍ يك عدد گلابى را براى كشتن كنيزى ديگر، زهر آگين ساخت و مهدى عباسى به اشتباه آن را تناول كرد و به سراى نيستى رهسپار گرديد.

ولى عده اى معتقدند كه وى از پى شكار مى تاخت و شكار او به خرابه اى گريخت. مهدى از پى او، داخل خرابه شد و به شدت با در خرابه برخورد كرد و پشتش شكسته شد و با همان درد و رنج، از دنيا رفت.

پس از مرگش، فرزندش هادى از گرگان به بغداد شتافت و زمام امور را به دست گرفت.(۱۳۹)

روز ۲۵ محرم - سال ۱۹۸ هجرى قمرى

كشته شدن امين به دست مأمون عباسى.

هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) پيش از مرگ خويش، براى سه فرزندش ولايت عهدى را سفارش كرد و پيمان نامه اى نوشت و آن را در خانه خدا قرار داد تا پس از او، ابتدا «محمد امين»، سپس «عبدالله مأمون» و آن گاه «قاسم مؤ تنم» كه از پسران ديگر وى بزرگتر بودند، يكى پس از ديگرى بر تخت خلافت تكيه زنند.

هارون در سال ۱۹۳ قمرى در خراسان به هلاكت رسيد. در آن هنگام خراسان در شرق عالم اسلام در اختيار فرزندش مامون بود، ولى فرزند ديگرش امين، در غياب پدرش در بغداد به سر مى برد. به همين جهت پس ‍ از هلاكت هارون، طبق وصيتش با امين به عنوان ششمين خليفه عباسى در بغداد بيعت شد.

«زبيده» مادر امين از نژاد عرب و «مراجل باد غيسى» مادر مامون از نژاد عجم و خراسانى بودند. به همين سبب سپاهيان و فرماندهان ايرانى و عجم نژاد از لشكر هارون، رابطه و علاقه بيشترى با مامون داشته و به همراه وى در خراسان بودند.

مامون در خراسان و شرق عالم اسلام كه پدرش هارون در سال ۱۸۲ قمرى از همدان تا سرحدات شرقى عالم اسلام را در اختيارش گذاشته بود،(۱۴۰) حكومت مى كرد و پس از مرگ پدرش با اين كه به طور رسمى برادرش امين، خليفه بود، توجه چندانى به وى نداشت و خودسرانه در اين منطقه بزرگ به رتق و فتق امور مى پرداخت.

از آن سو، عراق، شام، حجاز و يمن و آفريقا و سراسر عالم اسلام (غير از خراسان و شرق ايران كه در استيلاى مامون بود و كشور اندلس در اروپا كه در استيلاى امويان بود) در اختيار خليفه وقت، امين عباسى قرار داشت و مسلمانان از او به عنوان خليفه، اطاعت مى كردند. امين به تحريك فضل بن ربيع (از حاجيان و نزديكان هارون و امين) ، پيمان نامه پدر را از كعبه گرفت و آن را سوزانيد و از سفارش پدر سرباز زد و پسر خردسالش «موسى» را وليعهد خود نمود. وى دستور داد در خطبه هاى نماز جمعه، پس از نام او، ابتدا نام موسى و آن گاه نام مامون و مؤ تمن را بخوانند.

هم چنين به مامون در خراسان نامه اى نوشت و او را به بغداد فرا خواند و برادر ديگرش مؤ تمن را از حكومت منطقه «جزيره» عزل و به امارت «قنسرين» و «عواصم» منصوب كرد. وى بان اين گونه رفتارها و كردارها خويش در صدد تضعيف موقعيت برادرانش برآمد، تا از جانب آنها خطرى براى فرزندش موسى، پديد نيايد.

اين كارها و عوامل پنهان و آشكار ديگرى كه در ميان دو برادر از پيش وجود داشت و پس از مرگ پدرشان، تشديد شده بود، موجب بروز اختلافات و صف آرايى دو برادر، يعنى امين و مامون گرديد.

سرانجام، كاسه صبر مامون لبريز شد و با گردآورى نيروهاى رزمى و جنگى آماده نبرد با امين گرديد. مامون سپاهى سنگين از ايرانيان و مسلمانان عجم تبار به فرماندهى «فضل بن سهل» جهت نبرد با سپاهيان برادرش امين به سوى غرب ايران گسيل داشت. از آن سو، امين به تكاپو افتاد و براى از بين بردن شورش هاى مامون و سركوبى لشكريانش، سپاهى عظيم به فرماندهى «على بن عيسى بن ماهان» به سوى ايران عازم كرد.

دو سپاه در پنج فرسنگى «رى» به هم رسيدند و نبردى سخت ميانشان درافتاد. تعدادى بى شمار از طرفين كشته و زخمى گرديدند و در اين ميان، على بن عيسى بن ماهان به دست نيروهاى مامون كشته شد و خبر كشته شدنش به اطلاع همگان رسيد. اين امر، موجب تقويت روحيه رزمى سپاهيان مامون و تضعيف و سستى امين گرديد. بدين جهت سپاهيان امين با سرافكندگى و خوارى ناچار به عقب نشينى شدند ولى فضل بن سهل با تعقيب آنان، درصدد نابودى كامل آنها برآمد. بدين طريق نخستين شكست بزرگ سپاهيان امين را به ارمغان آورد.

امين براى جبران شكست سپاه خويش و جلوگيرى از پيش روى فضل بن سهل، چند بار ديگر نيز عازم نيروهاى تازه نفس به جنگ فضل بن سهل پرداخت ولى در تمام آنها شكست خورد و مناطق ديگرى را از دست داد.

از جانب ديگر برخى از عاملان و حاكمان امين در شهرهاى عرب نشين، از جمله داوود بن عيسى، حاكم مكه و مدينه از ضعف امين استفاده كرده و به مامون اعلان وفادارى و پيروى كردند. فضل بن سهل كه هم در دانش و هم در رزم و كارزار، مرد كارايى بود و به همين جهت مامون وى را لقب «ذوالرياستين» اعطا كرده بود، وضعيت را چنان بر امين تنگ گرفت كه از سوى وى را تحت فشار قرار داد و مستاءصل نمود.

به تحريك جاسوسان و نفوذيان فضل بن سهل، سپاهيان امين از نبرد امتناع كرده و خواهان مواجب خويش مى شدند و در برخى از مناطق سر به شورش زدند و اوباش بغداد از اين وضعيت بهره جسته و به قتل و غارت و ناامنى در بغداد، پايتخت امين پرداختند. در بغداد نيز بسيارى از صاحب منصبان كشورى و لشكرى در پناهان با فضل بن سهل رابطه برقرار كرده و با وى اعلان وفادارى نمودند و در كار امين، اختلال به وجود مى آوردند. امين براى بقاى خود تلاش فراوانى نمود. از اين جمله اين كه دو فرزند مامون را كه در بغداد زندگى مى كردند به گروگان گرفت و مال هاى فراوانى ميان سپاهيان خويش بذل و بخشش كرد و هيچ يك از اين كارها نتوانست او را در برابر سپاه بنيان كن و سيل آساى فضل بن سهل رهايى بخشد.

فضل بن سهل به بغداد نزديك شد و شهر را از چند سو در محاصره خويش ‍ گرفت و با مدافعان شهر و هواداران امين به شدت نبرد مى كرد و تسليم شدگان را مى پذيرفت.

سرانجام در شب ۲۵ محرم سال ۱۹۸ قمرى، سپاهيانش دژها را يكى پس از ديگرى گشودند و وارد شهر بغداد گرديدند و اين شهر را به تصرف خويش ‍ درآوردند.

امين، در اين واقعه به دست نيروهاى فضل كشته شد و سربازان، سرش را از بدن جدا كرده و در منظر مردم نصب نمودند و پس از مدتى سرش را براى برادرش مامون در خراسان ارسال كردند.

از آن تاريخ براى مامون در سراسر مناطق تحت نفوذ خلافت، بيعت گرفتند و به نام او خطبه خواندند.(۱۴۱)

مامون، پس از كشت برادر خود امين، بر اوضاع سياسى، نظامى و اجتماعى مسلمانان استيلاى كامل يافت و مخالفان خود را با ترفندهاى گوناگون از سر راه خويش برداشت و همانند پدرش هارون، حكومت مقتدرانه اى بوجود آورد.

وى پس از كشتن امين، به مدت ۲۰ سال و هفت ماه خلافت كرد و سرانجام در ۴۸ سالگى در شهر «طرسوس» در غرب شام، كه هم اكنون «طرطوس» ناميده مى شود، در رجب سال ۲۱۸ قمرى وفات يافت.(۱۴۲)

روز ۲۶ محرم - سال ۶۴ هجرى قمرى

محاصره مكه و سنگ باران كعبه از سوى سپاهيان يزيد.(۱۴۳)

يزيد بن معاويه پس از شهادت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام و يارانش در كربلا و اسير نمودن اهل بيت و بازماندگان آنان، خود را در نزد مسلمانان بى مقدار و بى اعتبار كرد. از سوى ديگر، افشاگرهاى خاندان عصمت و طهارت و طرفداران اهل بيتعليه‌السلام ، مردم را بر ضد حكومت يزيد وادار به قيام نمود. به همين جهت در سال ۶۳ قمرى شورش ها و جنبش هايى بر ضد يزيد در حجاز به وجود آمد.

سرانجام اهالى مكه و مدينه اقدام به مخالفتهاى علنى و درگيرى مسلحانه با سپاهيان و عاملان يزيد نمودند. در مدينه به رهبرى «عبدالله بن حنظله» و در مكه به رهبرى «عبدالله بن زبير» آتش قيام شعله ور گرديد. يزيد براى خاموش كردن قيام هاى مردمى حجاز، سپاهى گران به فرماندهى «مسلم بن عقبه مرى» از شام به سوى حجاز گسيل داشت.

سپاهيان يزيد در آغاز با مبارزان مدينه به نبرد برخاسته و آنان را در سرزمين «حره» با شكست مواجه نمودند و آن گاه شهر مدينه را مجددا به تصرف خويش درآورده و جنايت هاى غير قابل توصيفى در اين شهر مرتكب گرديدند. مسلم بن عقبه، سه روز شهر مدينه را بر سپاهيان خويش مباح كرد و سپاهيان بى نزاكت شامى دست به هر اقدام ناشايستى زدند و از جمله بيش از چهار هزار نفر از مردم را قتل عام كردند.

سپس براى از بردن شورشهاى عبدالله بن زبير و هواداران او، عازم مكه گرديدند. اما پيش از رسيدن به مكه معظمه، در مكانى به نام «قديه» مسلم بن عقبه در چنگال مرگ گرفتار آمد و به عذاب الهى دچار شد.

پس از هلاكت مسلم بن عقبه، بنا به سفارش وى، «حصين بن نمير» (كه از عاملان جنايت در واقعه كربلا و واقعه حره بود) به فرماندهى سپاه شام رسيد.

عبدالله بن زبير در مكه معظمه خود را به «العائذ بالبيت» ملقب ساخته و ملتزم خانه خدا بود و با پرداختن به عبادت و مخالفت با يزيد بن معاويه، مردم را به گرد خود جمع كرد و به تدريج قوت يافته بود و توانست شهر مكه را از دست عامل يزيد بيرون آورد و خود بر آن استيلا يابد.

سپاهيان شام به مكه هجوم آورده و آن را در محاصره خويش قرار دادند و بر اهالى آن بسيار سخت گرفتند.

آنان بر بلندى هاى اطراف مكه، منجنيق ها و سنگ اندازهاى بزرگى نصب كرده و به وسيله آنها شهر را سنگ باران كردند.

عبدالله بن زبير و بسيارى از مردم به مسجدالحرام پناه آورده تا از شدت سنگ باران دشمن در امان باشند، ولى حصين بن نمير دستور داد كه مسجدالحرام و كعبه را نشانه گرفته و زير ضربات خويش قرار دهند.

علاوه بر سنگ اندازى، گروهى از لشكريان حصين بن نمير ماموريت يافتند كه نفت اندازى كنند و با پرتاب بسته هاى نفت به داخل شهر، بسيارى از خانه هاى مردم و اماكن مذهبى را دچار آتش سوزى نمايند.(۱۴۴)

اين واقعه تاسف بار، بنا به روايت طبرى و برخى از مورخان ديگر از ۲۶ محرم و بنا به روايت صاحب وقايع الایام از ۲۷ محرم(۱۴۵) تا سوم ربيع الاول سال ۶۴ قمرى ادامه يافت. ولى سپاهيان يزيد با اين اعمال ننگين خود كارى از پيش نبرده و متقابلا موجب تقويت عبدالله بن زبير و قيام او گرديدند. سرانجام يزيد در ربيع الاول همان سال به هلاكت رسيد و نيروهاى شامى به شام بازگشت نمودند و عبدالله بن زبير زمام امور حجاز را به دست گرفت.

روز ۲۶ محرم - سال ۱۴۶ هجرى قمرى

شهادت على بن الحسن مثلث در زندان منصور دوانقى.

على فرزند حسن مثلث، فرزند حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبىعليه‌السلام از عابدان و زاهدان علوى در عصر خويش بود. وى كه به «على الخير» و «على العابد» معروف بود، در عبادت و بندگى، به ويژه در نماز، حالت خشوع و حضور قلب كامل داشت.

روايت شده است: هنگامى كه در راه مكه، در جايى مشغول نماز بود، يك افعى، داخل لباس او شد. اطرافيان، بهت زده بانگ برداشتند كه: اى على، خودت را درياب، افعى در ميان جامه هايت قرا گرفته است.

على اعتنايى به اضطراب و بانگ اطرافيان نداشت و بدون هيچ گونه ترس و واهمه اى به نمازش ادامه داد، تا اين كه افعى بدون زيان رساندن به وى، از جامه اش خارج گرديد.

على بن حسن، بسان ساير بنى الحسنعليه‌السلام مورد خشم منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى) قرار گرفت و به دستور وى به شهادت رسيد.

در اواخر حكومت مروانيان، جنبش هاى مردمى بر ضد بنى اميه و حكومت طاغوتى آنان در سراسر جهان اسلام بالا گرفت. در بيشتر اين حركتها، دو گروه بنى عباس و بنى الحسنعليه‌السلام كه هر دو از طايفه بنى هاشم بودند، رهبرى قيام ها را بر عهده داشتند.

سرانجام، حكومت مروانيان سرنگون شد و بنى عباس، قدرت را به دست گرفته و خلافت عباسيان را پايه گذارى كردند و با بنى الحسنعليه‌السلام كه رقيب سياسى آنان بودند، به تدريج بناى بدرفتارى در پيش گرفتند.

بنى الحسنعليه‌السلام از خود واكنش نشان داده و بناى مبارزات خويش را استمرار بخشيدند و به فروپاشى حكومت بنى اميه قانع نشدند بلكه خواستار برگشت حكومت به خاندان خويش بودند. به همين جهت، محمد (معروف به نفس ذكيه) و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن مثنى، در مدينه، بصره و برخى از مناطق ديگر اسلامى دست به قيام خونين بر ضد خلفاى عباسى زدند. برادران و عموزادگان آنان و بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبىعليه‌السلام همراه آن دو بوده و قيام آن ها را تاييد مى كردند.

ولى در برابر عاملان خليفه در مدينه و بصره، متحمل شكست شده و در اين راه، آن دو و برخى از بنى الحسنعليه‌السلام و بسيارى از ياران آنان جان باختند و ساير مبارزان دستگير و يا به شهرها و مناطق ديگر اسلامى متوارى و پراكنده شدند.

منصور دوانقى، از آن پس نسبت به نوادگان امام حسنعليه‌السلام سخت گيرهاى شديدى اعمال نمود و بسيارى از آنان را دستگير و در سياه چال هاى مخوف زندانى نمود.

منصور در سال ۱۴۰ قمرى وارد مدينه شد و عبدالله بن الحسن مثنى را دستگير و او را مجبور به آشكار ساختن پنهان گاه فرزندانش محمد و ابراهيم نمود. چون عبدالله بن الحسن مثنى، سرسختى و مقاومت كرد، او را در خانه مروان بن حكم در مدينه زندانى نمود و پس از او، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبىعليه‌السلام را كه مظنون به همكارى و تاييد قيام بودند، جهت تحت فشار دادن آنان براى معرفى محمد و ابراهيم دستگير و زندانى كردند. اسامى برخى از دستگير شدگان عبارت است از: حسن، ابراهيم و ابوبكر (برادران عبدالله بن الحسن مثنى) حسن بن جعفر بن الحسن مثنى، عبدالله، على و عباس (پسران داوود بن الحسن مثنى) ، محمد و اسحاق (پسران ابراهيم بن الحسن مثنى) ، عباس و على عابد (پسران حسن مثلث) و على فرزند محمد نفس ذكيه.

دستگير شدگان به مدت سه سال در مدينه زندانى بودند. در سال ۱۴۴ قمرى، محمد ديباج (برادر مادرى عبدالله بن الحسن مثنى) را بر آنان افزوده و بر بدنش تازيانه زدند كه لباسش با پوست بدنش درهم آميخت.

در اين سال، همه آنان را در بندهاى آهنين كرده و با وضعيت رقت بارى به سوى عراق حركت دادند. به دستور منصور، آنان را در زندان هاشميه (در حوالى كوفه) در سردابى تاريك زندانى نمودند و بر آنان بسيار سخت گرفتند.

آن سرداب تاريك و مخوف، بلاى جان نوادگان امام حسنعليه‌السلام گرديد، به طورى كه آنان از شدت تاريكى، شب و روز را تشخيص ‍ نمى دادند و اوقات نماز پنج گانه را با تقسيم قرائت قرآن، تعيين مى كردند و يا با ذكر تسبيح و اوراد على عابد، اوقات نماز را به دست مى آوردند. على بن حسن در شكيبايى و بردبارى، مقام تام داشت و براى ساير بنى الحسنعليه‌السلام اسوه و الگو بود. روزى عبدالله بن الحسن مثنى به على بن حسن گفت: اى برادرزاده، ابتلا و گرفتارى ما را مى بينى، آيا از خدا نمى خواهى كه ما را از زندان رهايى بخشد؟

على بن حسن، زمانى دراز پاسخ عمويش را نداد، تا اين كه در وقت مناسب، به وى گفت: اى عمو جان، همانا براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسيم مگر با تحمل اين بلاها و يا بزرگتر از اين بلاها.

در مقابل براى منصور در جهنم، مرتبه اى است كه به آن نمى رسد مگر آن چه را كه مى بينى و بر ما روا داشته است. اگر مى خواهى بر اين شدايد، صبر كنيم، صبر مى كنيم، زيرا به همين زودى راحت مى شويم چه اين كه مرگ به ما نزديك شده است. و اگر خواسته باشى دعا كنم، دعا مى كنم تا همگى رهايى يابيم، وليكن منصور به آن مرتبه از جهنم نخواهد رسيد.

بنى الحسنعليه‌السلام گفتند: ما تا كنون تحمل كرديم، از اين پس نيز صبر خواهيم كرد. از آن روز، سه روز بيشتر فاصله نشد كه على بن حسن از شدت درد و رنج زندان، جان سپرد و روحش به جنان پرواز كرد.

وى در حالى از دنيا رفت كه سرش بر سجده عبادت بود. على بن حسن، در هنگام شهادتش، چهل و پنج سال سن داشت و داراى پنج پسر و چهار دختر به اين نام ها بود: محمد، عبدالله، عبدالرحمن، حسن، حسين، رقيه، فاطمه، ام كلثوم و ام الحسن. مادر همه آنان، زينب دختر عبدالله بن الحسن مثنى بود.

پنجمين فرزندش حسين، همان شخصيتى است كه دليرانه بر ضد بنى عباس قيام كرد و رهبرى واقعه «فخ» را بر عهده داشت و در ميدان نبرد همانند امام حسينعليه‌السلام مظلومانه به شهادت رسيد و اهل بيتش به اسارت درآمدند.(۱۴۶)

روز ۲۷ محرم - سال ۲۱۵ هجرى قمرى

لشكر كشى مامون عباسى به سرزمين روم.

مامون براى نبرد با امپراتورى روم شرقى، سپاهى سنگين فراهم آورد و در تاريخ ۲۷ محرم سال ۲۱۵ قمرى از بغداد عازم سرحدات غربى گرديد. وى از ره موصل، منبج، دابق، و انطاكيه، مصيصه و طرسوس (طرطوس) به پيش ‍ تاخت، تا اين كه وارد سرحدات روم گرديد و با روميان به نبردى سنگين پرداخت و دژهاى مستحكم آنان را در هم كوبيد و برخى از شهرهاى آنان مانند آنكارا (پايتخت فعلى تركيه) را به تصرف خويش درآورد.

وى از آن جا، دسته هايى چند از نيروهاى خود را براى سركوبى شورش ‍ گران داخلى به اطراف فرستاد و پس از اطمينان از عدم حمله متقابل روميان، به سوى دمشق حركت كرد.(۱۴۷)

مامون در سال بعد با لشكرى سنگين به روميان هجوم آورد و دوازده دژ مستحكم آنان را گشود و بسيارى از مناطق آنان را به تصرف خويش ‍ درآورد.(۱۴۸)

روز اول محرم - سال ۱۴ هجرى قمرى

نبرد مسلمانان را روميان در «مرج صفر».

اين نبرد كه در منطقه «مرج صفر» در حوالى دمشق (مركز شام) واقع شد، به جنگ «روز مرج صفر» معروف گرديده است.

ابوبكر بن ابى قحافه پس از سركوبى مرتدان و آنهايى كه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه ارتداد را در پيش گرفته بودند، سپاه بزرگى از مسلمانان مدينه، مكه، طائف و ديگر مناطق نجد و حجاز فراهم نمود و آنان را براى نبرد با روميان، عازم شام كرد.

وى، سه پرچم براى سه تن از فرماندهان بست و آنان را به فرماندهى سپاه منصوب كرد. آن سه عبارت بودند از: خالد بن سعيد بن عاص، شرحبيل بن حسنه و عمرو بن عاص. امارت كل فرماندهى را بر عهده ابى عبيده جراح و پس از او بر عهده يزيد بن ابى سفيان گذاشت.

هم چنين، خالد بن مغيره را كه در عراق به سر مى برد به كمك جنگجويان مسلمان در شام فرستاد و هر چند گاهى تعدادى از افراد مناطق اسلامى را تجهيز و براى تقويت سربازان به شام اعزام مى نمود.(۴۴) سرانجام ميان مسلمانان و روميان در مناطق مختلفى از شام، نبرد و درگيرى آغاز گرديد و مدت ها به طول كشيد و از طرفين تعداد بى شمارى كشته، زخمى و اسير گرديدند، ولى در بسيارى از اين نبردها، پيروزى با سپاه مسلمين بود و شهرهاى شام يكى پس از ديگرى به دست مسلمانان گشوده مى شد.(۴۵)

نبرد «مرج صفر» بنا بر روايت «فتوح البلدان» در هلال محرم سال ۱۴ هجرى قمرى آغاز گرديد. در آن زمان، ابوبكر وفات يافته و خلافت به عمر بن خطاب منتقل شده بود.

اين نبرد كه از بزرگترين درگيرى هاى مسلمانان و مسيحيان بود، پيش از فتح دمشق و بيست روز پس از نبرد معروف (اجنادين) واقع گرديد.

در اين معركه، تعداد بى شمارى از مسلمانان و مسيحيان كشته و جنگجويان زيادى زخمى و از كار افتاده شدند، خون كشته شدگان و زخميان جنگ آب رودخانه را رنگين كرده بود. تنها از مسلمانان بيش از چهار هزار تن زخمى شده بودند.

ولى تلفات و خسارت هاى دشمن به مراتب از مسلمانان بيشتر و زيادتر بود. به همين جهت روميان، ناچار به هزيمت شده و با خوارى تمام به سوى دمشق و بيت المقدس عقب نشينى كرده و مسلمانان را به پيشروى و فتوحات بزرگتر اميدوار نمودند.

خالد بن سعيد بن عاص، از جمله كشته شدگان اين نبرد بود و در گردنش ‍ شمشيرى برنده (صمصام) آويزان بود. معاوية بن ابى سفيان كه به عنوان يك سرباز در آن نبرد حضور داشت و بعدها پس از وفات ابوعبيده جراح و برادرش يزيد بن ابى سفيان، به مقام و منصب عالى شام دست يافته بود، در آن جنگ، آن صمصام را براى كسب افتخار تصاحب كرد. ولى پس از مدتى سعيد بن عاص بن سعيد، با معاويه درباره صمصام منازعه كرد و در نزد عثمان بن عفان شكايت نمود. عثمان به نفع سعيد حكم كرد و سعيد، صمصام را از معاويه گرفت.

اين شمشير در تاريخ خلفاى بنى اميه و بنى عباس دست به دست گرديد، تا اين كه سر آخر به واثق عباسى (متوفاى ۲۳۲ هجرى قمرى) رسيد و به دستور وى، آن را صيقل دادند و ليكن پس از صيقل دادن آن، تغيير حالت داد.

لازم به يادآورى است كه خالد بن سعيد، اين شمشير را در اواخر عمر شريف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نبرد با مرتدان اهل يمن و از دست عمر و بن معدى كرب به چنگ آورده بود.(۴۶) و آن هميشه با خود حمل كرده و بر گردنش آويزان مى نمود.

روز اول محرم - سال ۲۴ هجرى قمرى

آغاز خلافت عثمان بن عفان.(۴۷)

هنگامى كه عمر بن خطاب (دومين خليفه مسلمين) به دست «فيروز ابولؤ لؤ» در مدينه زخمى گرديد و به مرگ خود اطمينان پيدا كرد، عبدالرحمن بن عوف (يكى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فرا خواند و نخست به وى پيشنهاد نمود كه جانشينى وى را بپذيرد. اما عبدالرحمان آن را فراتر از توانايى خويش ديد و از پذيرفتن مسئوليت سنگين آن، خوددارى كرد. آن گاه عمر بن خطاب به وى دستور داد تا پنج تن از بزرگان صحابه را گرد آورد و با خود، يك شوراى شش نفرى تشكيل دهد و از ميان آنان، يك نفر به عنوان خليفه مسلمانان برگزيده شده و سايرين با او بيعت نمايند.

اعضاى شورا عبارت بودند از: عبدالرحمن بن عوف، امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عثمان بن عفان، زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله و سعد بن ابى وقاص.

هم چنين عمر بن خطاب دستور داد فرزندش عبدالله و دو شخصيت منتسب به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، يعنى امام حسن مجتبىعليه‌السلام و عبدالله بن عباس، بدون اينكه حق راى داشته باشند، به عنوان ناظر در جلسه حضور داشته باشند.(۴۸)

عمر بن خطاب به اعضاى شورا، سه روز فرصت داد تا با بررسى جهات و جوانب حكومت و اوصاف و شايستگى هاى افراد، يك تن را برگزينند. وى، «ابى طلحه انصارى» را با ۵۰ نفر نيروى مسلح، ماءمور تشكيل جلسه و توافق نهايى اعضاء و اجراى مصوبات آن نمود. او به ابى طلحه دستور داد كه آراى اقل بايد تابع آراى اكثر باشد و اگر طرفين، مساوى (سه به سه) شدند، ترجيح با طرفى است كه عبدالرحمن بن عوف در آن باشد. هر كه با تصميمات آن مخالفت ورزد، با شمشير سرش را از بدن جدا كند.

جلسه اعضاى شورا آغاز گرديد و به بحث و تبادل نظر پرداختند. آنان سه روز را در اتاقى دربسته گفت و گو كردند و سرانجام، سه تن از آنان، راى خود را به دو نفر واگذار كردند. و به اين صورت كه زبير بن عوام، راى خود را به امام على بن ابى طالبعليه‌السلام واگذار كرد و عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص، هم به علىعليه‌السلام و هم به عثمان بن عفان راضى بودند. طلحة بن عبيدالله در آن هنگام كه در سفر بود، نتوانست در جلسه شورا حاضر گردد. وى پس از بيعت با عثمان از سفر برگشت و به اين امر رضايت داد.

به هر حال، دو نفر از ميان اعضاى شورا، نامزد خلافت شدند. يعنى حضرت علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان.

سه روز به پايان رسيد و همه چشم انتظار معرفى خليفه تازه بودند. عبدالرحمن در اين هنگام، غير از گفت و گوهاى فردى و جلسه اى با امام علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان، با برخى از بزرگان صحابه نيز مشورت هايى مى كرد و نظرات آنان را جويا مى شد.

عبدالرحمن به پيروى از عمر بن خطاب، تمايل باطنى به خلافت امام علىعليه‌السلام نداشت و انتخاب آن حضرت براى عضويت در شورا را، تنها براى مشروعيت بخشيدن ظاهرى كار انتقال خلافت مى دانست و در حقيقت، نيت آنان انتخاب عثمان بن عفان بود. عبدالرحمن به دنبال گريز گاهى مى گشت كه عثمان را به تخت خلافت بنشاند ولى با هر كسى گفت و گو مى كرد، آنان على بن ابى طالبعليه‌السلام را بخاطر كمالات نفسانى، سبقت در اسلام و خويشاوندى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بر عثمان ترجيح مى دادند.

شايد منظور عبدالرحمن در گفت گو با بزرگان صحابه، راضى كردن آنان به خلافت عثمان بود و از اين راه، زمينه را براى پذيرش عمومى فراهم مى كرد.

روز چهارم فرا رسيد و مسلمانان در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد آمده تا به خليفه سوم بيعت كنند.

عبدالرحمن، در آغاز از تشكيل جلسه شورا و روند آن گزارشى داد و نهايى شدن نامزدى حضرت علىعليه‌السلام و عثمان بن عفان را اعلان كرد.

آنگاه از مردم، درباره انتخاب يكى از اين دو، نظر خواهى كرد. مردم دو دسته شدند. تعدادى از صحابه و ياران نزديك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به علىعليه‌السلام و تعدادى ديگر به عثمان راى دادند و در نتيجه، پراكندگى آرا و دودستگى به وجود آمد.

عبدالرحمن براى پايان كار، نخست حضرت علىعليه‌السلام را به پيش فرا خواند و به وى گفت: اى ابوالحسنعليه‌السلام آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتاب الله، سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره دو خليفه پيشين عمل نمايى؟

حضرت علىعليه‌السلام بدون هيچ گونه ظاهر سازى و با طماءنينه كامل فرمود: پيمان مى بندم كه به كتاب خدا و سنت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به علم خود عمل كنم.

سپس عبدالرحمن به عثمان، گفت: اى عثمان، آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتابش و سنت پيامبرش و سيره دو خليفه پيشين عمل كنى؟

عثمان، بدون هيچ گونه تاءملى گفت: مى پذيرم. من پيمان مى بندم كه به كتاب خدا، سنت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره شيخين عمل كنم!

عبدالرحمن كه خود سازنده اين صحنه نمايش بود، دست روى دست خود زد و گفت: تمام شد. سپس با عثمان بيعت كرد و مردم نيز با عثمان بيعت كردند. طلحة بن عبيدالله كه پس از اين ماجرا، به مدينه بر گشته بود، چون ديد همگان با عثمان بيعت كردند، او نيز به ناچار با وى بيعت كرد.

لازم به يادآورى است كه كشته شدن عمر بن خطاب، سه روز مانده به آخر ذى حجه سال ۲۳ هجرى واقع شد و انتخاب عثمان به خلافت، در چهارمين روز درگذشت عمر كه مصادف با روز يكشنبه، اول ماه محرم سال ۲۴ هجرى قمرى بود، به وقوع پيوست.(۴۹)

اما جلال الدين سيوطى در تاريخ الخلفاء، گفته است: عمر بن خطاب در روز چهارشنبه، چهار روز باقى مانده به آخر ذى حجه، زخمى گرديد و در روز يكشنبه، اول ماه محرم، دفن شد. آن گاه در صفحات ديگر گفت: انتخاب عثمان بن عفان، سه روز پس از دفن عمر بن خطاب واقع گرديد.(۵۰)

عثمان در يك نگاه:

عثمان بن عفان، از طرف پدر و مادر، اموى و از سوى جده مادر، هاشمى است. وى پيش از هجرت، در مكه معظمه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گراييد و با دختر آن حضرت، به نام «رقيه بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » ازدواج كرد.

او ابتدا به حبشه و سپس به مدينه منوره هجرت نمود و همسرش رقيه در مدينه وفات يافت. سپس با دختر ديگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام «ام كلثوم بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » ازدواج كرد كه پس از چند سالى، ايشان نيز در مدينه وفات يافت.

عثمان از هيچ يك از دو دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى نسلى نشد. وى يكى از اعضاى شوراى شش نفره جهت تعيين خليفه، پس ‍ از قتل عمر بن خطاب بود كه به زمامدارى مسلمانان نايل آمد. در زمان زمامدارى وى، مروان بن حكم، معاوية بن ابى سفيان و بسيارى ديگر از امويان (كه سابقه دشمنى آنان بر اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر احدى پوشيده نيست) خلافت و حكومت را هم چون غنيمتى كه در جنگ به دست مى آوردند، در ميان خويش تقسيم نمودند و از اين راه، دارايى هاى بى حد و حسابى گردآورى و كاخ ‌هايى بنا و غلامان و كنيزان فراوانى خريدارى كردند.

بدين ترتيب، مسير خلافت اسلامى به سوى خود كامگى و ستم كارى و تضييع حقوق عمومى مردم، منحرف گرديد. سرانجام انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش گرديد. سرانجام انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش كرده و با محاصره چندين روزه كاخ عثمان، وى را در ذى حجه سال ۳۶ هجرى قمرى به قتل رسانيدند.

عثمان بن عفان، در محل دور افتاده اى از قبرستان بقيع كه محل دفن يهوديان مدينه بود، به خاك سپرده شد.

روز اول محرم - سال ۸۱ هجرى قمرى

درگذشت محمد بن حنيفه، فرزند اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام .

پس از فرزندان حضرت فاطمه زهرا ، محمد حنفيه نخستين فرزند حضرت علىعليه‌السلام از ساير همسرانش مى باشد.

محمد حنفيه از شخصيت هاى برجسته عالم اسلام است. در اين جا به طور اجمال گذرى بر زندگى اش مى نماييم:

* نام: محمد (و محمد اكبر)

* كنيه: ابوالقاسم.

* نسب پدرى: فرزند على بن ابى طالب بن عبدالمطلبعليه‌السلام .

* نسب مادرى: فرزند خوله بنت جعفر بن قيس بن مسلمه بن عبيد بن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن دول بن حنيفة بن جيم.(۵۱)

چون نسب مادرى محمد، به حنيفه بن جيم مى رسد وى ملقب به اين حنيفه و يا محمد بن حنيفه گرديد.

درباره ازدواج حضرت علىعليه‌السلام با خوله، دو روايت ذكر شده است. بنا به روايت اول، در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروهى از مردم يمن و اطراف آن از دين اسلام روگردان شده و راه ارتداد را در پيش ‍ گرفتند. حضرت علىعليه‌السلام از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموريت يافت براى ارشاد و تبليغ مردم و در صورت لزوم مبارزه با دشمنان و مرتدان، به اين منطقه اعزام گردد.

آن حضرت پس از نبرد با «بنى زبيد» گروهى از آنان را اسير كرد كه خوله نيز در ميان آنان بود و در تقسيم غنايم و اسيران، وى نصيب حضرت علىعليه‌السلام شد. خوله براى حضرت علىعليه‌السلام پس از شهادت حضرت زهراعليه‌السلام ، محمد را به دنيا آورد.

اما بنا به روايت ديگر، در اوائل خلافت ابوبكر، در طايفه بنى اسد و بنى حنيفه به نزاع و نبرد پرداختند و در آن ميان، خوله به اسارت بنى اسد درآمد.

آنان، وى را به مدينه آورده و در معرض فروش قرار دادند. حضرت علىعليه‌السلام وى را از آنان خريدارى كرد. پس از مدتى، طايفه خوله از اين امر آگاهى يافته و به محضر حضرت علىعليه‌السلام در مدينه آمدند و خواستار آزادى و بازگرداندن خوله شدند. حضرت علىعليه‌السلام وى را آزاد كرد و سپس با پرداخت مهريه، وى را به ازدواج خويش درآورد.

از آن پس «خوله» به عنوان يكى از همسران امام على بن ابى طالبعليه‌السلام درآمد و براى آن حضرت، محمد را به دنيا آورد كه هم نام و هم كنيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.(۵۲)

* ولادت: محمد حنيفه در عصر خلافت عمر بن خطاب (در حدود سال ۱۶ هجرى قمرى) در مدينه منوره ديده به جهان گشود.

* درگذشت: وى در اول ماه محرم سال ۸۱ هجرى قمرى در سن ۶۵ سالگى در خلافت عبدالملك بن مروان بدرود حيات گفت.

پس از درگذشت او، فرزندش ابوهاشم و بنا به روايتى اءبان بن عثمان، والى مدينه بر وى نمازگزارد.

بلاذرى به نقل از واقدى، سال وفات محمد حنفيه را، ۸۲ قمرى ذكر كرده است.(۵۳)

درباره محل وفاتش نيز اختلاف است. برخى ايله، برخى طائف و گروهى مدينه را محل درگذشتش مى دانند. ولى ظاهرا همه اتفاق دارند بر اين كه مدفنش در قبرستان بقيع، واقع در مدينه منوره مى باشد.

* فرزندان: محمد حنفيه داراى ۲۴ فرزند است كه ۱۴ تن پسر و ۱۰ تن دختر بودند. اعقاب وى از دو پسرش على و جعفر مى باشد.(۵۴)

* علاقه امام علىعليه‌السلام به محمد حنفيه: گر چه اغلب والدين نسبت به فرزندان خويش، علاقه و دوستى نسبى و عاطفى دارند، وليكن عنايت و محبت معصومينعليه‌السلام به فرزندان خود با ساير افراد، علاوه بر مسائل عاطفى، به خاطر وجود ارزشى و شخصيتى آنان است.

حضرت علىعليه‌السلام پس از فرزندانش از فاطمه زهراعليها‌السلام كه در انسانيت، نمونه و بى همتا بوده اند، به برخى از فرزندان خود از ساير همسرانشان نيز به خاطر تقوا، متانت و مجاهدت علاقه ويژه اى داشت. محمد بن حنيفه از جمله اين ها بود.

در روايات چندى آمده است كه حضرت علىعليه‌السلام پيش از ازدواج با خوله حنيفه، از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذن دخول خواست كه اگر خداوند، پسر ديگرى به وى عنايت كند، نام و كنيه اش را نام و كنيه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى محمد و ابوالقاسم قرار دهد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز چنين اجازه اى به حضرت علىعليه‌السلام داد و به اين صورت، نام محمد حنفيه از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرمؤمنانعليه‌السلام برگزيده شد.(۵۵)

از آن هنگامى كه محمد حنفيه از مادرش خوله، متولد گرديد پيوسته مورد تربيت و مراقبت اميرمؤمنانعليه‌السلام قرار داشت. آن حضرت از وى، مردى عالم، شجاع، نيرومند و مبارز ساخت كه در جنگ هاى جمل و صفين رشادت هاى ويژه اى از خود بروز داد كه شگفتى دوستان و دشمنان را بر انگيخت.

حضرت علىعليه‌السلام در اواخر عمر شريف خود پس از زخمى شدن در مسجد كوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادى و بسترى شدن در خانه، سفارش هاى چندى به اطرافيان، اصحاب و پيروان خود، به ويژه به فرزندانش نمود كه برخى از وصاياى آن حضرت، ثبت و ضبط گرديده است. از جمله اين كه آن حضرت، سفارش هايى به دو فرزند والا مقامش ‍ امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام نمود و آنان را به تقوا، پرهيز از دنيا، گفتار حق، ترحم به يتيمان، دستگيرى از مستمندان، پشتيبانى از ستم ديدگان و مبارزه با ستم كاران، عمل به كتاب خدا و موارد ديگر وصيت كرد. سپس به فرزند ديگرش محمد حنفيه فرمود: آيا تو نيز آن چه را به برادرانت سفارش كرده ام، به گوش گرفته اى؟ محمد گفت: آرى، اى پدر.

حضرت فرمود: تو را نيز به مانند آن چه به برادرانت گفته ام، سفارش مى كنم و ديگر اين كه نسبت به برادرانت (حسن و حسينعليه‌السلام ) تعظيم و توقير نمايى. زيرا حق آنان بر تو بسيار است و هيچ گاه بدون مصلحت آنان، اقدام به كارى نكنى. سپس حضرت علىعليه‌السلام به امام حسن و امام حسينعليه‌السلام فرمود: شما را نيز به محمد سفارش مى كنم كه او برادر شما و فرزند پدرتان مى باشد. مى دانيد كه پدرتان وى را دوست مى دارد و به او علاقمند است.(۵۶)

* پس از شهادت پدر: محمد حنفيه در ايام امامت برادرانش امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام هميشه در كنار آنان بود و فراز و نشيب هاى روزگار و مسائل سياسى گوناگون پس از شهادت حضرت علىعليه‌السلام او را از برادرانش جدا نكرد. او به امامت برادران بزرگوارش، هميشه واقف و خرسند بود.

از محمد حنيفه نقل شده است كه درباره برادرش امام حسينعليه‌السلام گفت:

ان الحسين اعلمنا علما، و اثقلنا حلما، و اقربنا من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آله رحما، كان اماما فقيها... (۵۷)

همانا حسينعليه‌السلام از جهت دانش، از همه ما داناتر و از جهت بردبارى از همه ما سنگين تر است و در انتساب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همه ما به وى نزديكتر است. او امامى است فقيه و...

هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام پس از مرگ معاويه، از بيعت با يزيد امتناع كرد و قصد خروج نمود، محمد حنفيه به محضر امام حسينعليه‌السلام رسيد و با او در اين كار مشورت كرد. وى، امام حسينعليه‌السلام را از قيام بر ضد دستگاه جبار يزيد بر حذر نمود و به آن حضرت تاءكيد كرد به مكه رود و در آن جا مدتى بماند و سپس به منطقه اى هجرت كند كه مردمش خواهان وى باشند.

امام حسينعليه‌السلام نيز به سوى مكه رهسپار شد و به برادرش محمد

گفت: من عازم مكه معظمه گرديده ام و برادران، فرزندان و شيعيان خود را با خويش مى برم، تو اگر مى خواهى در مدينه بمان و ديده بان و چشم من باش. هر آن چه در اين جا روى مى دهد مرا با خبر گردان.

سپس امام حسينعليه‌السلام وصيت نامه اى نوشت و به محمد حنفيه سپرد. امام حسينعليه‌السلام پس از ورود به مكه خانه خدا، در هشتم ذى حجه سال ۶۰ قمرى عازم كوفه شد و در آن جا نيز محمد حنفيه با امام حسينعليه‌السلام مشورت كرد و از او خواهش نمود كه از اين سفر صرف نظر كند و به سوى كوفه نرود، چون مردم كوفه، اهل وفا نيستند و با آن حضرت همان خواهند كرد كه با پدرش كردند. اما امام حسينعليه‌السلام تصميم خود را گرفته بود و حاضر نبود كه از رفتن به عراق صرف نظر كند. آن حضرت با وداع محمد حنفيه عازم عراق گرديد.(۵۸)

در واقع كربلا كه از بنى هاشم و فرزندان و فرزندزادگان اميرمؤمنانعليه‌السلام تعداد زيادى كشته و زخمى شده بودند، نامى از محمد حنفيه و فرزندانش ذكر نگرديده است. به نظر مى آيد كه محمد حنفيه و فرزندانش، امام حسينعليه‌السلام را از مكه معظمه به بعد، همراهى نكردند.

پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام :

محمد حنفيه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام و اهل بيت او در كربلا، بسيار اندوهگين و سوگوار بود و نفرتى تمام از دستگاه جبار امويان در او پديد آمده بود. به همين جهت قيام هايى كه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام بر ضد امويان برپا مى شد، مورد تاييد محمد حنفيه قرار مى گرفت. نمونه بارز آنها، قيام مردم مدينه به رهبرى عبدالله بن حنظله - معروف به واقعه حره - و قيام مختار در كوفه است.

يكى از فرزندان او، به نام جعفر بن محمد در واقعه حره كه مسلم بن عقبه به فرمان يزيد بن معاويه، مردم بى گناه مدينه را قتل عام كرد، در ذى حجه سال ۶۳ قمرى به قتل رسيد. هم چنين محمد حنفيه به خاطر پشتيبانى از قيام مختار در كوفه، سختى ها و فشارهاى زيادى از سوى عبدالله بن زبير (حاكم خود خوانده حجاز) و عاملانش تحمل نمود.

پيدايش كيسانيه:

برخى از شيعيان، پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام اعتقاد به امامت محمد حنفيه پيدا كرده و به «كيسانيه» معروف شدند. اين مذاهب، نخستين انشعابى بود كه در ميان شيعيان اميرمؤمنانعليه‌السلام و پيروان اهل بيتعليه‌السلام به وجود آمد.

كيسانيه معتقد بودند كه محمد حنفيه، امام چهارم شيعيان و همان مهدى موعود است كه در كوه هاى رضوى (كوهستانى در يمن) جاى كرده است و روزى ظهور خواهد نمود.(۵۹)

گر چه مدتى براى اين مذاهب انحرافى، پيروانى در عالم اسلام به وجود آمد ولى خوشبختانه هم اكنون، اين مذهب منقرض شده و اثرى از آن نيست.

ناگفته نماند كه پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام ، بر محمد حنفيه گمان شده بود كه چون ارشد اولاد اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از حسنينعليه‌السلام است و امام حسينعليه‌السلام نيز در ظاهر بر شخصى خاصى سفارش نكرده است، پس امامت شيعيان به او منتقل شده است و هموست كه جانشين برادر شهيدش امام حسينعليه‌السلام شده است.

اما پس از مناظره با امام زين العابدينعليه‌السلام كه عهده دار امامت شيعيان بود، و داورى خواهى آن دو از حجرالاسود در خانه خدا و گواهى حجرالاسود بر امامت زين العابدينعليه‌السلام ، حقيقت و واقعيت بر محمد حنفيه آشكار گرديد و عارف بر امامت آن حضرت شد.(۶۰)

بنا به روايتى، وى پاى مبارك امام زين العابدينعليه‌السلام را بوسيد و گفت: امامت، مخصوص تو است.(۶۱)

روز اول محرم - سال ۲۰۰ هجرى قمرى

شورش حسين افطس در مكه معظمه(۶۲)

پس از پايان مراسم حج و پراكنده شدن حاجيان از مكه، حسين بن حسن، معروف به «افطس» در مكه خروج كرد و گروهى از مخالفان حكومت بنى عباس به او پيوستند. وى، در آغاز دستور داد پرده خانه خدا را كه از سوى عباسيان بر آن نهاده شده بود، بر دارند و به جاى آن دو پرده ديگر از پشم بر آن نهادند.

البته اين كار او به دستور «ابوالسرايا» بود كه به نفع علويان و بر ضد عباسيان در عراق قيام كرده بود و رهبرى قيام مخالفان بنى عباس را بر عهده داشت. ابوالسرايا، آن دو پرده را به همراه نامه اى براى حسين افطس در مكه فرستاد تا خانه خدا را از پرده ستم كاران وقت بزدايد و با پرده هاى تازه تطهير نمايد.

حسين افطس پس از برداشتن پرده پيشين خانه خدا، آن را تكه تكه كرد و درميان طرفداران خود و علويان مكه تقسيم نمود و چيزى به عباسيان و هواداران آنها نداد.

وى، هم چنان خزانه كعبه را تصرف كرد و دارايى هاى آن را در اختيار خود گرفت و بر عباسيان و هواداران آنها بسيار سخت گرفت و بسيارى از اهالى مكه از شدت رفتارش گريزان شده و شهر را ترك نمودند. به دستور حسين افطس، بسيارى از خانه هاى فراريان تخريب گرديد.(۶۳)

اما سرانجام ابوالسرايا پس از نبردهاى خونين و پراكنده در شهرهاى مختلف عراق، رو به ضعف و سستى نهاد و به دست «حسن بن سهل» كه عامل مامون در عراق بود، گرفتار آمد و با پايان يافتن كار او، شورش و قيام حسين افطس نيز در مكه با شكست مواجه و به نابودى كشيده شد.(۶۴)

روز دوم محرم - سال ۶۱ هجرى قمرى

ورود امام حسينعليه‌السلام به سرزمين كربلا.

امام حسينعليه‌السلام پس از آن كه با دعوت مردم كوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصميم به هجرت از مكه به سوى كوفه گرفت.

با اين كه برخى از آشنايان و بزرگان مدينه، مانند محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به كوفه بر حذر كرده بودند و با دلايلى چند، تلاش كردند كه وى را منصرف كنند، با اين حال امام حسينعليه‌السلام سفر به كوفه را براى خويش تكليف فرض ‍ كرد و به آن اقدام نمود.

امام حسينعليه‌السلام در روز ذى حجه سال ۶۰ قمرى به قصد كوفه، از مكه خارج گرديد. قافله امام حسينعليه‌السلام پس از رسيدن به سرزمين عراق، در منزلگاه «شراف» با سپاه يكهزار نفرى حر بن يزيد رياحى كه از سوى عبيدالله بن زياد براى تعقيب و يا نبرد امام حسينعليه‌السلام ماءموريت يافته بود، مواجه گرديد و از آن پس، مسير تاريخ به سوى ديگر كشيده شد.

حر بن يزيد كه در پى نامه هاى روزانه عبيدالله، امام حسينعليه‌السلام را كنترل كرده و در مراقبت كامل خويش داشت، بنا به فرمان عبيدالله بن زياد، آن حضرت را از مسير اصلى به صحراى خشك و غير آباد كشانيد. تا اين كه در روز پنج شنبه، دوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى در سرزمين كربلا، راه را بر امام حسينعليه‌السلام بست و از ادامه حركت آن حضرت، ممانعت به عمل آورد. امام حسينعليه‌السلام همين كه متوجه شد، آن سرزمين، كربلا است، دستور داد آن جا خيمه گاه و منزلگاه دايمى خويش قرار دهند. چون آن حضرت پيش از اين از جدش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدرش ‍ اميرمؤمنانعليه‌السلام شنيده بود كه محل شهادتش در كربلا است.

(براى اطلاع بيشتر به بخش «واقعه كربلا» كه پس از اين خواهد آمد، مراجعه كنيد)

روز سوم محرم - سال ۲۵۲ هجرى قمرى

خلع مستعين عباسى از خلافت.(۶۵)

احمد بن محمد بن معتصم، معروف به «المستعين بالله» در ۲۶ ربيع الاول سال ۲۴۸ قمرى، پس از مرگ «المنتصر بالله» به خلافت رسيد.

با آن كه «متوكل عباسى» (دهمين خليفه عباسيان) در حيات خود، فرزندش «منتصر» را ولى عهد خود كرده بود، ولى بعدها پشيمان شد و به خاطر اختلاف مبنايى و عقيدتى كه با منتصر داشت، تلاش زيادى نمود كه وى را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، «برادرش معتز» را كه پسر ديگرش بود منصوب نمايد. ولى منتصر به وى، مهلت نداد و او را در رختخوابش به هلاكت رسانيد و خود بر تخت تكيه زد.

خلافت كوتاه مدت منتصر نيز با مرگش پايان يافت. پس از مرگ او، دست اندكاران حكومتى و فرماندهان ارشد كشورى و لشكرى مانند بغاى كبير، بغاى صغير، اوتامش، احمد بن خضيب و افرادى ديگر اجتماع نموده و پس از مشورت، تصميم گرفتند كه از فرزندان متوكل عباسى، كسى را بر تخت ننشانند و به جاى آنها، فرزند زاده معتصم را به خلافت برسانند.

به همين جهت، احمد بن محمد بن معتصم را بر تخت خلافت نشانيده و وى را به «المستعين بالله» ملقب نموده و با وى به عنوان دوازدهمين خليفه عباسى بيعت كردند.(۶۶)

همين كار دست مايه برخى از فرماندهان و زمامداران لشكرى و كشورى شد و هر گاه مورد خشم و بى مهرى خليفه قرار مى گرفتند، متمايل به فرزندان متوكل عباسى شده و آنان را شايسته خلافت مى دانستند و به اين جهت به «معتز» فرزند متوكل عباسى رجوع مى نمودند. از اين باب، جريان هاى زيادى درباره خلافت و در شهر بغداد و شهرهاى همجوار چون انبار، سامرا، مداين و غيره به وقوع پيوست و سربازان و فرماندهان ترك از اين وضعيت استفاده كرده و اقدام به شورش و غارت گرى داراى هاى حكومت و مردم نمودند. تا اين كه صاحب منصبان و دبيران و سران كشورى و لشكرى چون محمد بن عبدالله بن طاهر، بغاى صغير و وصيف با در نظر گرفتن شرايط حساس جامعه و موقعيت خويش با طرفين گفت و گو كرده و آنان را به مصالحه فرا خواندند.

آنان نزد مستعين رفته و وى را از وضعيت ناگوار حكومت و جامعه با خبر گردانيده و او را راضى به كنارگيرى نمودند. آنان با او قرار كردند كه او خود را از خلافت خلع كند و آن را به «معتز» فرزند متوكل عباسى بسپارد و در قبال آن، پنجاه هزار دينار به صورت نقد و مقدار سى هزار دينار غله در هر سال به او بدهند و او مختار باشد در هر شهرى از جمله شهرهاى حجاز (مكه، مدينه، طائف و مدينه) اقامت نمايد.

مستعين، هنگامى كه خود را تنها يافت و همه اطرافيان و دوستان خود را طرفدار صلح و كنارگيرى ديد، با اكراه و اجبار به اين امر تن داد و پيمان نامه را امضاء كرد. فقها و قضات بغداد نيز صلح نامه را امضاء كرده و حكومت را به طور رسمى به معتز عباسى واگذار كردند.(۶۷)

بنا به روايت يعقوبى، در سال هفتم محرم سال ۲۵۲ قمرى با معتز فرزند متوكل عباسى بيعت كردند.(۶۸)

بدين ترتيب بار ديگر، خلافت به فرزندان متوكل عباسى برگشت و با رفتار و كردارهاى غير انسانى خود، مردم را در اذيت و آزار قرار دادند.

لازم به يادآورى است كه اين واقعه در عصر امامت امام دهم شيعيان حضرت امام على النقىعليه‌السلام واقع شده و آن حضرت از سوى خلفاى عباسى، سختى هاى زيادى را متحمل گرديد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13