تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء13%

تاریخ انبیاء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ انبیاء
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28736 / دانلود: 5647
اندازه اندازه اندازه
تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب شرح حال پیامبران الهی و انبیای بزرگواری است که خدای تعالی نامشان را در قرآن کریم آورده است.
سرفصلهای این کتاب عبارتند از : آغاز آفرینش ، فرزندان آدم (ع) ، شیث (ع) ، ادریس (ع) ، نوح (ع) ، هود (ع) ، صالح (ع) ، ابراهیم (ع) ، همسران و فرزندان ابراهیم (ع) ، اسحاق (ع) ، لوط (ع) ، یعقوب (ع) ، یوسف (ع) ، ایوب (ع) ، شعیب (ع) ، موسی (ع) ، انبیا بنی اسرائیل پس از موسی (ع) ، داود (ع) ، سلیمان (ع) ، یونس (ع) ، زکریا (ع) ، یحیی (ع) و عیسی (ع).
انبیای الهی، پاک ترین، آگاه ترین و امین ترین افراد برای هدایت انسان بوده اند، از همین رو خداوند متعال آنان را برانگیخت و با عنایت های خویش همراه نمود تا با دلیل و برهان، مردم را از شرک به یگانه پرستی و از نادانی به معرفت و آگاهی سوق دهد و حیات طیبه را برای آنان به ارمغان آورد.
زندگانی برگزیدگان حق، از تولد تا وفات، به ویژه در دوران ابلاغ رسالت، با حوادث گوناگون و شگفت انگیز و نیز ناملایمات فراوانی همراه بوده است، ولی سرانجام کامیاب گشتند و پیام های خداوند متعال را به مردم رساندند. مطالعه این داستانهای واقعی و اعجاب آور برای هر خواننده ای درس آموز و عبرت انگیز است. در این کتاب، تاریخ انبیا با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال پردازی و افسانه سازی با قلمی شیوا نوشته شده است.


1

2

۶- هود عليه‌السلام

 حضرت هودعليه‌السلام از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى نفسانى و اخلاق پسنديده انسانى كه در وجود او بود، از نظر فضايل، نسب، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و خداى بزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.

از سخنانى كه ميان آن حضرت و قوم بت پرست و سركش وى ردّوبدل شده و خداوند در قرآن كريم نقل فرموده، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براى ارشاد مردم گمراه، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى مردم، صبر و شكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى شود.

پس از اين كه چهل سال از عمر هود گذشت، از جانب خداى تعالى مأمور شد تا قوم خود را به پرستش خداى يكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى را كه گريبان گيرشان شده بود به آنان گوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى بيمشان دهد.

قوم هود كه طبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند(و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند، قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.

سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة العرب بين يمن و حضرموت يا يمن و مهرة واقع بود. احقاف سرزمينى حاصل خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان در سرزمين هاى مجاور نظير نداشت. قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعه هاى بزرگ سنگ را از كوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما تشبيه كرده اند و عمر معمولى آنان را بين ۴۰۰ و۵۰۰ سال نوشته اند.

همين ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود. تا آن جا كه به نقل قرآن كريم، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند... و مى گفتند كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آن ها را آفريد نيرومندتر از آن ها بود.(۱۴۶)

فاصله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به زيردستان خود ستم مى كرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان زور مى گفت و به جاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى بسيارى كه خداى تعالى به آن ها عنايت كرده بود، به سپاس گزارى و شكر وى اقدام كنند تا موجب رست گارى آن ها گردد، به سركشى خود در زمين افزوده و راه گردن كشى پيش گرفتند.

كم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت پرستان پيش در خاطر داشتند، به ساختن پرستش ‍ بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترين كج روى بشرى گرايش پيدا كردند.

در اين وقت خداى تعالى اراده فرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان وبه آداب و رسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها بفرستد.

هود پيغمبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى يكتا و دست كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد؛ چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و به دنبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى داد كه من از شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش) نمى خواهم كه مزد من تنها با آن خدايى است كه مرا آفريده است؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه من به منظور اندوختن ثروت يا كسب رياست برشما، دست به كار تبليغ نشده ام و فقط از روى خيرخواهى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى و به خداشناسى دعوت مى كنم. من رسالت هاى پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براى شما هستم.

اى مردم! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيد كه به آن چه مى دانيد، نيرو و كمكتان داده، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتان كرده و به باغ ها و چشمه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شما ترسانم.(۱۴۷) اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود در پاسخ او گفتند: برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه پندمان ندهى، كه اين كار (بت پرستى) رفتار گذشتگان ماست(۱۴۸) و ما دست بردار نيستيم.

آزارى كه هود از مردم كشيد

 مى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن ها را به خداى يگانه دعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق و شخص امينى هستى!

هود گفت: من پيغمبر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از پرستش بت ها بردارى. وقتى اين سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله كردند و او را به حدّى كتك زدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت: پروردگارا! من مأموريت خود را انجام دادم و رفتار مردم را نيز مشاهده كردى. در اين قوت جبرئيل برآن حضرت نازل شد و عرض كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهد كه به كار خود ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى. خدا وعده فرموده ترس و وحشتى از تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.

هود برخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت: شما در زمين سركشى كرده و فساد را از حدّ گذرانده ايد. قوم او كه ديدند دوباره هود به سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! از اين حرف ها دست بردار كه اگر اين بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه بار اوّل را از ياد ببرى!

هود گفت: از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه او توبه كنيد. مردم در صدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند، همگى به صورت دسته جمعى براى آزار او پيش آمدند، ولى هود فريادى بر سرآن ها زد كه همه شان فرار كردند.

هود به آن ها گفت: اى مردم! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند قوم نوح از حدّ گذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره قوم خود نفرين كرد، من هم شما را نفرين كنم. گفتند: اى هود! خدايان قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومند هستند و خود ما نيز مردمان قوى پنجه هستيم. تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.

از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند: ما تو را آدمى سفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى. هود گفت: اى قوم! من سفيه نيستم، بلكه فرستاده پروردگار جهانيانم.(۱۴۹)

اى مردم! از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و سپس به درگاهش توبه آريد تا باران فراوان بر شما ببارد و نيرويى بر نيروى كنونى كه داريد بيفزايد(و نيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از دعوت من رونگردانيد.(۱۵۰)

از جمله اعمال قوم عاد

 از آيات قرآن كريم و سرزنش هودعليه‌السلام مشخص مى شود كه قوم عاد چه كارهايى مى كردند. از جمله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه، ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كه احتياجى به آن ها داشته باشند و گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران يا تفريح كردن آن ها را مى ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد: آيا در هر جاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى) ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد.(۱۵۱)

و در تفسير مجمع البيان آمده است: قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند كبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها را از اين كار سرزنش مى نمود.(۱۵۲)

از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار محكم و بناهاى مرتفع مى ساختند. هود به آن ها مى گفت: و شما خانه هاى محكم مى سازيد مثل آن كه مى خواهيد جاويدان در آن باشيد. اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگى بوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا مى كرديد.

ديگر آن كه شما چون دست به سوى كسى بگشاييد مانند جباران از حدّ مى گذارنيد.(۱۵۳) يعنى وقتى مى خواهيد كسى را در برابر خطايى كه از وى سرزده، تنبيه كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و جبّاران از حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف، شهوت و غضب را از حدّ گذارنده و زياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى نهيد.

به دنبال آن، نعمت هاى خدا برايشان برمى شمرد تا با يادآورى آن نعمت ها، از اعمال خود دست بردارند و به ياد خدا و روز جزا افتند، اما اندرزهاى دل نشين آن حضرت، برآن دل هاى سخت تر از سنگ اثر نمى كرد و در مقام تكذيب آن حضرت برآمده و مى گفتند: ما عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يك سان است. خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هود مى فرمايد: هود را تكذيب كردند و دروغ گويش ‍ شمردند. ما هم نابودشان كرديم، و در اين موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤمن نبودند.(۱۵۴)

خشك سالى در سرزمين عاد

 مورّخان مى نويسند: قوم عاد بر اثر تكذيب هود سه يا هفت سال دچار خشك سالى و قحطى شدند. چشمه ها خشك شد و باران نباريد و براى تهيه آب به سختى افتادند و ناچار به حفر چاه هاى عميق شدند، ولى باز هم آب به حدّ كفايت نبود و زندگى بر آن ها سخت شد. هود براى تبليغ دين حق از اين فرصت استفاده كرد و چنان كه در بالا اشاره شد، به آن ها وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، خداوند باران فراوان برشما ببارد و نيرويتان افزايش يابد؛ ولى باز هم متنبّه نشدند و از بت پرستى دست نكشيدند.

آن ها وقتى اصرار هود را در ترويج مرام خويش ديدند، گفتند: اى هود! براى ما دليل روشن و برهانى نياوردى و ما به خاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيم و به تو ايمان نمى آوريم.(۱۵۵) وبه تدريج زبان به اهانت و تمسخر آن حضرت گشوند و گفتند: ما درباره تو چيزى جز اين نگوييم كه بعضى را از دست داده اى. پس از اين نيز پا را فراتر نهاده گفتند: آيا تو آمده اى كه ما خداى يگانه را بپرستيم و از آن چه پدرانمان مى پرستيده اند، دست بداريم. اگر راست مى گويى آن عذابى را كه بدان تهديدمان مى كنى، براى ما بياور.(۱۵۶) هود به ايشان فرمود: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما محقق گشت. آيا در مورد نام هايى كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده و ساخته ايد و خدا درباره آن دليلى نازل نكرده با من مجادله مى كنيد؟ پس منتظر (عذاب الهى) باشيد كه من نيز منتظر ورود آن بر شما هستم.(۱۵۷)

واگر شما روى بگردانيد و سخنم را نپذيريد، من آن چه را مأمور به رسالت آن بودم به شما ابلاغ كردم و خداى من به كيفر تكذيب و شرك و كفرتان شما را نابود كرده و مردم ديگرى را جانشين شما خواهد كرد و شما هيچ گونه زيان و ضررى به خدا نمى زنيد.(۱۵۸) بلكه به خودتان ضرر مى زنيد كه از كاروان سعادت بازمانده و بدبخت خواهيد شد.

آغاز عذاب قوم هود

 هود پيغمبر روزگارى دراز - كه برخى آن را ۷۶۰ سال نوشته اند - ميان قوم خود بماند و رسالت خود را ابلاغ فرمود. گرچه اين مدت بعيد به نظر مى رسد، ولى از آن قوم، جز افرادى كمى از فرزندان سام كسى به وى ايمان نياورد تا كم كم مستحق عذاب الهى شدند و خداى تعالى بادهاى صرصر و عقيم را مأمور نابودى آن ها كرد.

مردم بر اثر خشك سالى منتظر باران بودند (و مطابق نقلى، جمعى را براى دعا به مكه فرستاده بودند تا كنار خانه خدا دعا كنند و باران بر آن ها ببارد، غافل از آن كه سبب خشك سالى و خشم خدا، همان بت پرستى ايشان و نپذيرفتن دعوت فرستاده حق بود. آرى غرور و تكبر، گاهى افراد را اين چنين به بدبختى مى كشاند كه حاضر نيستند سخن فرستادگان حق را بشنوند و با اين حال خود را آبرومند درگاه خدا مى دانند و اين كه در تاريخ نمونه بسيار دارد). روزى مشاهده كردند كه از گوشه افق ابر سياهى پديدار شد و هم چنان به سوى آن ها پيش آمد. آن ها به گمان آن كه ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها بارانى فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها باران فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. ولى نمى دانستند عذاب سختى است كه به صورت ابر به جانب آن ها مى آيد. از اين رو هود به آن ها هشدار داد و گفت: نه، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بادى است كه در آن عذاب دردناكى است و به اذن پروردگار خود هر چه در سرراهش ‍ باشد نابود مى كند.(۱۵۹)

مولوى در اين باره چنين سروده است:

جمله ذرات زمين وآسمان

لشكر حقّاند گاه امتحان

باد را ديدى كه با عادان چه كرد

آب را ديدى كه در توفان چه كرد

آن چه بر فرعون زد آن بحر كين

وان چه باقارون نموده است اين زمين

وان چه آن بابيل با آن پيل كرد

وان چه پشه كلّه نمرود خورد

وان كه سنگ انداخت داودى به دست

گشت سيصد پاره و لشكر شكست

سنگ مى باريد بر اعداى لوط

تا كه در آب سيه خوردند غوط

گر بگويم از جمادات زمين

عاقلانه يارى پيغمبران

مثنوى چندان شود كه چل شتر

گر كشد عاجز شود از بار پُر

ناگهان باد وزيدن گرفت؛ بادى كه قرآن كريم چند خصوصيت براى آن ذكر فرموده است:

۱. باد عقيم يعنى باد نازا (و عقيم به زنى گويند كه باردار نمى شود، چنان كه به مردى هم كه نسلى از وى باقى نماند عقيم گويند). در سبب نام گذارى باد مزبور به اين نام گفته اند: بادى بود كه حامل خير نبود و جز شرّ و عذاب چيزى به همراه نياورده بود. چنان كه در وصف دنيا گويند دنياى عقيم؛ يعنى دنيايى كه چيزى به كسى نمى دهد.

ممكن است به اصطلاح اهل فن فعيل به معنيا فاعل و عقيم به معناى عاقم باشد. يعنى بادى بود كه نه درختى را آبستن مى كرد و نه براى لطافت هوا مؤ ثر بود و نه براى حيوانى سودمند بود، بلكه به هرچه مى رسيد آن را خشك و نابود مى كرد.

۲. باد صرصر كه معانى متعددى دارد، از آن جمله گفته اند: به معناى باد سرد است(۱۶۰) ودر چند حديث نيز صرصر را همين گونه معنا كرده اند. هم چنين برخى از اهل لغت گفته اند: بادى است كه به شدت بوزد.(۱۶۱)

۳. باد عاتيه يعنى باد سركش. در روايت تعبير لطيفى درباره سركشى آن باد ذكر شده و گفته اند: اختيار آن باد از دست نگهبانان و مأموران خارج شد و بيش از حدّ وزيدن گرفت. نگهبانان وحشت زده به خدا عرض كردند: ما مى ترسيم كه افراد غيرگناه كار را نيز هلاك كند. پس خداوند جبرئيل را مأمور كرد و بيامد زيادى آن را به جاى خود بازگرداند.(۱۶۲)

۴.ريح فيها عذاب اليم ؛ بادى كه در آن عذابى دردناك بود.(۱۶۳)

شدت اين باد به حدى بود كه آن مردم قوى هيكل و بلند قامت را از جابرمى كند و چون درخت خرما كه از بن كنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب و هر چه سرراهش بود نابود مى كرد. به هيچ چيزى نرسيد جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كرد و در مجموع، انسان، حيوان، درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.

باد مزبور با همان شد و سرما، هفت شب و هشت روز پى درپى برآنها وزيد و همه را به مجسمه هاى بى جانى تبديل كرد. از وهب بن منبه نقل شده كه اين هفت شب و هشت روز همان ايامى است كه عرب آن را ايام العجوز(۱۶۴) گويند كه باد و سرماى سختى بود. سبب آن كه اين باد و سرما را به عجوز و پيرزن نسبت دادند، آن بود كه پيرزنى از ترس باد وسرما در غارى پناه گرفت، ولى سرما و باد از او هم دست برنداشته و سرانجام روز هشتم او را كشت. در اين ميان هود، پيروانش را در زمينى كه اطراف آن ديوار كوتاهى بود، جمع كرد. باد شديد به آن نقطه كه مى رسيد، به صورت نسيم جان بخشى در مى آمد و سروصورت آن ها را نوازش مى داد و موجب لطافت هوا و لذت روحشان مى گرديد.

مولوى در اين باره سروده است:

باد و آتش مى شوند از امر حق

هر دو سرمست آمدند از خمر حق

آب حلم و آتش خشم اى پسر

هم زحق بينى چو بگشايى نظر

گرنبودى واقف از حق جان باد

فرق چون كردى ميان قوم عاد

هود گِرد مؤمنان خطى كشيد

نرم مى شد باد كان جا مى رسيد

هر كه بيرون بود زان خطه جمله را

پاره پاره مى شكست اندر هوا

راستى كه روزهاى شومى براى بت پرستان قوم هود و دشمنان آن حضرت گذشت و طولى نكشيد كه مجسمه هاى بى جانشان چون تنه هاى درخت خرما برزمين افكنده شد و خانه هاشان به صورت ويرانه هايى در آمد و از آن همه باغ هاى سرسبز و زمين هاى حاصل خيز و جمعيت بسيار، جز نامى به جاى نماند. طبق روايات، استخوان ها و اموالشان و حتى ويرانه هاى به جا مانده نيز به تدريج در زير ريگ هاى بيابان احقاف و خاك ها مدفو ن گرديد و امروز هم در روى زمين اثرى از آن ها باقى نيست.

به علاوه اين فقط عذاب خوار كننده دنيا بود كه خداوند به آن ها چشانيد و عذاب آخرت سخت تر خواهد بود. بدين ترتيب طومار زندگيشان با لعنت دنيا و عذاب آخرت درهم پيچيده شد و براى هميشه از رحمت حق دور گشتند.

قرآن كريم پس از نقل داستان قوم عاد، مشركان مكه و كفّار زمان رسول خدا را مخاطب ساخته و به آن ها مى فرمايد: و ما به قوم عاد نيرو و قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آن ها گوش و ديدگان و دست ها قرار داديم، اما آن گوش و ديدگان و دل ها، به كارشان نيامد. زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند وعذابى را كه مسخره اش مى پنداشتند برايشان درآمد.(۱۶۵) ونيز درباره آن ها مى فرمايد: اگر اينان روى بگردانند، بدان ها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم.(۱۶۶)

سرگذشت هود پس از نابودى قوم عاد

 چنان كه گفته اند حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرت موت آمد و در نزديكى شهرى به نام تريم سكونت اختيار كردو بقيه عمر خود را در آن جا به سربرد. او در سنّ ۸۰۷ سالگى از دنيا رفت و در حضرموت مدفون شد.(۱۶۷) در روايت ديگرى است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آن جا بود تا از دنيا رفت و در حجر اسماعيل مدفون شد.(۱۶۸) ولى ظاهرا قول اول به درستى نزديك تر است و حديثى از اميرمؤمنان است كه قبر هود در حضرموت بر روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد.(۱۶۹) هم چنين در حديث ديگرى است كه در آن جا غارى وجود دارى و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است.(۱۷۰)

طبرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصر العبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين) را مأمور انجام آن كار كرد. يقطين به آن جا رفت و مدت ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور از اين جهان برفت و مهدى عباسى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدى دستور داد هم چنان چاه مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى را براى اين كار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدند كه سوراخى پديدار گشت و بادى از آن شروع به ورزيدن كرد. جريان را به ابوموسى گفتند. وى گفت: مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت، سوراخى ديد كه از آن باد مى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى دستور داد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپس دونفر را به طناب بسته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست. آن دو نفر پايين رفتند و پس از ساعتى طناب ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن ها پرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم. مردان، زنان، خانه ها، ظروف و اثاثيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته و گروهى خوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن ها دست زديم جامه ها به صورت خاك مى شد و مى ريخت.

ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت. او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را به عرض او رساندند، گريست و فرمود: اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا بر آن ها خشم گرفت و خانه هاشان را بر سرشان فروريخت. آن ها اصحاب احقاف هستند.

مهدى پرسيد: احقاف چيست؟ حضرت فرمود: ريگ ها.(۱۷۱)

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23