تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء8%

تاریخ انبیاء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ انبیاء
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29375 / دانلود: 5795
اندازه اندازه اندازه
تاریخ انبیاء

تاریخ انبیاء

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب شرح حال پیامبران الهی و انبیای بزرگواری است که خدای تعالی نامشان را در قرآن کریم آورده است.
سرفصلهای این کتاب عبارتند از : آغاز آفرینش ، فرزندان آدم (ع) ، شیث (ع) ، ادریس (ع) ، نوح (ع) ، هود (ع) ، صالح (ع) ، ابراهیم (ع) ، همسران و فرزندان ابراهیم (ع) ، اسحاق (ع) ، لوط (ع) ، یعقوب (ع) ، یوسف (ع) ، ایوب (ع) ، شعیب (ع) ، موسی (ع) ، انبیا بنی اسرائیل پس از موسی (ع) ، داود (ع) ، سلیمان (ع) ، یونس (ع) ، زکریا (ع) ، یحیی (ع) و عیسی (ع).
انبیای الهی، پاک ترین، آگاه ترین و امین ترین افراد برای هدایت انسان بوده اند، از همین رو خداوند متعال آنان را برانگیخت و با عنایت های خویش همراه نمود تا با دلیل و برهان، مردم را از شرک به یگانه پرستی و از نادانی به معرفت و آگاهی سوق دهد و حیات طیبه را برای آنان به ارمغان آورد.
زندگانی برگزیدگان حق، از تولد تا وفات، به ویژه در دوران ابلاغ رسالت، با حوادث گوناگون و شگفت انگیز و نیز ناملایمات فراوانی همراه بوده است، ولی سرانجام کامیاب گشتند و پیام های خداوند متعال را به مردم رساندند. مطالعه این داستانهای واقعی و اعجاب آور برای هر خواننده ای درس آموز و عبرت انگیز است. در این کتاب، تاریخ انبیا با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال پردازی و افسانه سازی با قلمی شیوا نوشته شده است.


1

2

۶- هود عليه‌السلام

 حضرت هودعليه‌السلام از پيغمبران بزرگوارى است كه گذشته از ملكات عالى نفسانى و اخلاق پسنديده انسانى كه در وجود او بود، از نظر فضايل، نسب، زيبايى صورت و آراستگى اندام نيز ميان مردم زمان خود ممتاز بود و خداى بزرگ كمالات ظاهرى و معنوى را يك جا در او جمع كرده بود.

از سخنانى كه ميان آن حضرت و قوم بت پرست و سركش وى ردّوبدل شده و خداوند در قرآن كريم نقل فرموده، مى توان فهميد كه تا چه حدّ براى ارشاد مردم گمراه، بردبارى به خرج داد و چه اندازه در برابر نادانى مردم، صبر و شكيبايى كرد كه نظير آن جز ميان پيغمبران الهى ديده نمى شود.

پس از اين كه چهل سال از عمر هود گذشت، از جانب خداى تعالى مأمور شد تا قوم خود را به پرستش خداى يكتا دعوت و اخلاق پست و عادت هاى ناپسندى را كه گريبان گيرشان شده بود به آنان گوشزد فرمايد و از عذاب سخت الهى بيمشان دهد.

قوم هود كه طبق گفته بعضى سيزده قبيله بودند(و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح مى رسيد و به همين سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند، قوى هيكل با عمرهاى طولانى بودند.

سرزمين آن ها احقاف و در جنوب غربى جزيرة العرب بين يمن و حضرموت يا يمن و مهرة واقع بود. احقاف سرزمينى حاصل خيزز، سرسبز و پرآب بود كه در آن زمان در سرزمين هاى مجاور نظير نداشت. قواى بدنى آن ها به حدّى بود كه مى نويسند قطعه هاى بزرگ سنگ را از كوه مى كندند و به صورت ستون و پايه در زمين كارگذارده و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آن ها را در روايات به درخت خرما تشبيه كرده اند و عمر معمولى آنان را بين ۴۰۰ و۵۰۰ سال نوشته اند.

همين ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروهاى زياد، بيشتر آن ها را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود. تا آن جا كه به نقل قرآن كريم، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند... و مى گفتند كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آن ها را آفريد نيرومندتر از آن ها بود.(۱۴۶)

فاصله طبقاتى ميان آن ها زياد بود. هركس قدرت و نيروى بيشترى داشت به زيردستان خود ستم مى كرد و براى جمع كردن اموال بيشتر، به بى چارگان زور مى گفت و به جاى آن كه در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نيروى بسيارى كه خداى تعالى به آن ها عنايت كرده بود، به سپاس گزارى و شكر وى اقدام كنند تا موجب رست گارى آن ها گردد، به سركشى خود در زمين افزوده و راه گردن كشى پيش گرفتند.

كم كم گناه بزرگ ديگرى ميان آن ها پيدا شد و روى سابقه اى كه از بت پرستان پيش در خاطر داشتند، به ساختن پرستش ‍ بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترين كج روى بشرى گرايش پيدا كردند.

در اين وقت خداى تعالى اراده فرمود تا هود را كه از شهر و ديار خودشان وبه آداب و رسوم و اوضاعشان آشناتر از ديگران بود، براى هدايت آن ها بفرستد.

هود پيغمبر، مانند ساير انبياى الهى رسالت خود را بادعوت به پرستش خداى يكتا و دست كشيدن از پرستش بت ها شروع كرد و به ايشان فرمود: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد؛ چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و به دنبال اين دعوت آسمانى و جان بخش اين نكته را نيز همانند ساير پيغمبران تذكر مى داد كه من از شما اجر و مزدى (براى تبليغ رسالت خويش) نمى خواهم كه مزد من تنها با آن خدايى است كه مرا آفريده است؛ چرا نمى انديشيد تا بدانيد كه من به منظور اندوختن ثروت يا كسب رياست برشما، دست به كار تبليغ نشده ام و فقط از روى خيرخواهى وانجام وظيفه است كه شما را از بت پرستى نهى و به خداشناسى دعوت مى كنم. من رسالت هاى پروردگار خويش را به شما ابلاغ كرده و خيرخواه امينى براى شما هستم.

اى مردم! از خدا بترسيد و (حرف مرا بشنويد) از من پيروى كنيد. از آن خدايى بترسيد كه به آن چه مى دانيد، نيرو و كمكتان داده، به وسيله چهارپايان و پسرانتان كمكتان كرده و به باغ ها و چشمه سارها و به راستى كه من از عذاب آن روز بزرگ بر شما ترسانم.(۱۴۷) اما آن مردم خيره سر به جاى اطاعت از سخنان خيرخواهانه هود در پاسخ او گفتند: برما يكسان است چه ما را پنددهى و چه پندمان ندهى، كه اين كار (بت پرستى) رفتار گذشتگان ماست(۱۴۸) و ما دست بردار نيستيم.

آزارى كه هود از مردم كشيد

 مى گويند نخستين بارى كه هود در جمع آن مردم بت پرست آمد و آن ها را به خداى يگانه دعوت كرد، بدو گفتند: اى هود تو نزد ما مورد وثوق و شخص امينى هستى!

هود گفت: من پيغمبر خدا هستم كه نزد شما آمده و مى گويم كه دست از پرستش بت ها بردارى. وقتى اين سخن را شنيدند، برخواسته و بدو حمله كردند و او را به حدّى كتك زدند كه يك شبانه روز بى هوش روى زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت: پروردگارا! من مأموريت خود را انجام دادم و رفتار مردم را نيز مشاهده كردى. در اين قوت جبرئيل برآن حضرت نازل شد و عرض كرد: اى هود! خداى تعالى به تو دستور مى دهد كه به كار خود ادامه دهى و از دعوت مردم خسته نشوى. خدا وعده فرموده ترس و وحشتى از تو در دل آن ها بيفكند كه ديگر قادر به آزار و كتك زدن تو نباشند.

هود برخاست و براى بار دوم نزد آن ها آمد و گفت: شما در زمين سركشى كرده و فساد را از حدّ گذرانده ايد. قوم او كه ديدند دوباره هود به سروقت آن ها آمده گفتند: اى هود! از اين حرف ها دست بردار كه اگر اين بار به تو حمله كنيم چنان تو را مى زنيم كه بار اوّل را از ياد ببرى!

هود گفت: از اين سخن ها دست برداريد. به سوى خدا بازگرديد و به درگاه او توبه كنيد. مردم در صدد آزار وى برآمدند و چون از او وحشت داشتند، همگى به صورت دسته جمعى براى آزار او پيش آمدند، ولى هود فريادى بر سرآن ها زد كه همه شان فرار كردند.

هود به آن ها گفت: اى مردم! به راستى كه شما كفر و ناسپاسى را مانند قوم نوح از حدّ گذرانده ايد و سزاوار هستيد تا همان طور كه نوح درباره قوم خود نفرين كرد، من هم شما را نفرين كنم. گفتند: اى هود! خدايان قوم نوح ناتوان بودند، ولى خدايان ما نيرومند هستند و خود ما نيز مردمان قوى پنجه هستيم. تو ما را با قوم نوح يكسان مپندار.

از جمله سخنان ناهنجارى كه به هود مى گفتند، آن بود كه به او مى گفتند: ما تو را آدمى سفيه و نادان مى بينيم و گمان داريم كه دروغ گو هستى. هود گفت: اى قوم! من سفيه نيستم، بلكه فرستاده پروردگار جهانيانم.(۱۴۹)

اى مردم! از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و سپس به درگاهش توبه آريد تا باران فراوان بر شما ببارد و نيرويى بر نيروى كنونى كه داريد بيفزايد(و نيرومندتر شويد) و به حال كفر و نافرمانى از دعوت من رونگردانيد.(۱۵۰)

از جمله اعمال قوم عاد

 از آيات قرآن كريم و سرزنش هودعليه‌السلام مشخص مى شود كه قوم عاد چه كارهايى مى كردند. از جمله اين كه در جاهاى بلند و قلّه هاى كوه، ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اين كه احتياجى به آن ها داشته باشند و گويا فقط به خاطر فخرفروشى بر ديگران يا تفريح كردن آن ها را مى ساختند. از اين رو هود در مقام سرزنش مى گويد: آيا در هر جاى بلندى (كه مى رسيد) به بيهود سرى (و روى سرگريم و هوس رانى) ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد.(۱۵۱)

و در تفسير مجمع البيان آمده است: قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند كبوتران را براى بازى در آن جا نگهدارى مى كردند و هود آن ها را از اين كار سرزنش مى نمود.(۱۵۲)

از جمله اين كه گويا ايشان اصلا به فكر مرگ نبودند و قلعه هاى بسيار محكم و بناهاى مرتفع مى ساختند. هود به آن ها مى گفت: و شما خانه هاى محكم مى سازيد مثل آن كه مى خواهيد جاويدان در آن باشيد. اگر به فكر مرگ و سرانجام زندگى بوديد، كجا چنين عمارت هاى محكمى بنا مى كرديد.

ديگر آن كه شما چون دست به سوى كسى بگشاييد مانند جباران از حدّ مى گذارنيد.(۱۵۳) يعنى وقتى مى خواهيد كسى را در برابر خطايى كه از وى سرزده، تنبيه كنيد تا سرحدّ كشتن او را مورد آزار قرار مى دهيد و مانند سركشان و جبّاران از حدّ مى گذارنيد و خلاصه آن كه شما در هردو طرف، شهوت و غضب را از حدّ گذارنده و زياده روى مى كنيد و از مرز بندگى پا فراتر مى نهيد.

به دنبال آن، نعمت هاى خدا برايشان برمى شمرد تا با يادآورى آن نعمت ها، از اعمال خود دست بردارند و به ياد خدا و روز جزا افتند، اما اندرزهاى دل نشين آن حضرت، برآن دل هاى سخت تر از سنگ اثر نمى كرد و در مقام تكذيب آن حضرت برآمده و مى گفتند: ما عذاب نخواهيم شد و پند دادن و ندادن تو براى ما يك سان است. خداى تعالى نيز به دنبال تكذيب آن مردم و نپذيرفتن پندهاى سودمند هود مى فرمايد: هود را تكذيب كردند و دروغ گويش ‍ شمردند. ما هم نابودشان كرديم، و در اين موضوع عبرتى است و بيشترشان مؤمن نبودند.(۱۵۴)

خشك سالى در سرزمين عاد

 مورّخان مى نويسند: قوم عاد بر اثر تكذيب هود سه يا هفت سال دچار خشك سالى و قحطى شدند. چشمه ها خشك شد و باران نباريد و براى تهيه آب به سختى افتادند و ناچار به حفر چاه هاى عميق شدند، ولى باز هم آب به حدّ كفايت نبود و زندگى بر آن ها سخت شد. هود براى تبليغ دين حق از اين فرصت استفاده كرد و چنان كه در بالا اشاره شد، به آن ها وعده داد كه اگر ايمان بياوريد، خداوند باران فراوان برشما ببارد و نيرويتان افزايش يابد؛ ولى باز هم متنبّه نشدند و از بت پرستى دست نكشيدند.

آن ها وقتى اصرار هود را در ترويج مرام خويش ديدند، گفتند: اى هود! براى ما دليل روشن و برهانى نياوردى و ما به خاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيم و به تو ايمان نمى آوريم.(۱۵۵) وبه تدريج زبان به اهانت و تمسخر آن حضرت گشوند و گفتند: ما درباره تو چيزى جز اين نگوييم كه بعضى را از دست داده اى. پس از اين نيز پا را فراتر نهاده گفتند: آيا تو آمده اى كه ما خداى يگانه را بپرستيم و از آن چه پدرانمان مى پرستيده اند، دست بداريم. اگر راست مى گويى آن عذابى را كه بدان تهديدمان مى كنى، براى ما بياور.(۱۵۶) هود به ايشان فرمود: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما محقق گشت. آيا در مورد نام هايى كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده و ساخته ايد و خدا درباره آن دليلى نازل نكرده با من مجادله مى كنيد؟ پس منتظر (عذاب الهى) باشيد كه من نيز منتظر ورود آن بر شما هستم.(۱۵۷)

واگر شما روى بگردانيد و سخنم را نپذيريد، من آن چه را مأمور به رسالت آن بودم به شما ابلاغ كردم و خداى من به كيفر تكذيب و شرك و كفرتان شما را نابود كرده و مردم ديگرى را جانشين شما خواهد كرد و شما هيچ گونه زيان و ضررى به خدا نمى زنيد.(۱۵۸) بلكه به خودتان ضرر مى زنيد كه از كاروان سعادت بازمانده و بدبخت خواهيد شد.

آغاز عذاب قوم هود

 هود پيغمبر روزگارى دراز - كه برخى آن را ۷۶۰ سال نوشته اند - ميان قوم خود بماند و رسالت خود را ابلاغ فرمود. گرچه اين مدت بعيد به نظر مى رسد، ولى از آن قوم، جز افرادى كمى از فرزندان سام كسى به وى ايمان نياورد تا كم كم مستحق عذاب الهى شدند و خداى تعالى بادهاى صرصر و عقيم را مأمور نابودى آن ها كرد.

مردم بر اثر خشك سالى منتظر باران بودند (و مطابق نقلى، جمعى را براى دعا به مكه فرستاده بودند تا كنار خانه خدا دعا كنند و باران بر آن ها ببارد، غافل از آن كه سبب خشك سالى و خشم خدا، همان بت پرستى ايشان و نپذيرفتن دعوت فرستاده حق بود. آرى غرور و تكبر، گاهى افراد را اين چنين به بدبختى مى كشاند كه حاضر نيستند سخن فرستادگان حق را بشنوند و با اين حال خود را آبرومند درگاه خدا مى دانند و اين كه در تاريخ نمونه بسيار دارد). روزى مشاهده كردند كه از گوشه افق ابر سياهى پديدار شد و هم چنان به سوى آن ها پيش آمد. آن ها به گمان آن كه ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها بارانى فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است آبستن باران و اكنون بر آن ها باران فراوانى مى بارد، با خوش حالى گفتند: اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. ولى نمى دانستند عذاب سختى است كه به صورت ابر به جانب آن ها مى آيد. از اين رو هود به آن ها هشدار داد و گفت: نه، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بادى است كه در آن عذاب دردناكى است و به اذن پروردگار خود هر چه در سرراهش ‍ باشد نابود مى كند.(۱۵۹)

مولوى در اين باره چنين سروده است:

جمله ذرات زمين وآسمان

لشكر حقّاند گاه امتحان

باد را ديدى كه با عادان چه كرد

آب را ديدى كه در توفان چه كرد

آن چه بر فرعون زد آن بحر كين

وان چه باقارون نموده است اين زمين

وان چه آن بابيل با آن پيل كرد

وان چه پشه كلّه نمرود خورد

وان كه سنگ انداخت داودى به دست

گشت سيصد پاره و لشكر شكست

سنگ مى باريد بر اعداى لوط

تا كه در آب سيه خوردند غوط

گر بگويم از جمادات زمين

عاقلانه يارى پيغمبران

مثنوى چندان شود كه چل شتر

گر كشد عاجز شود از بار پُر

ناگهان باد وزيدن گرفت؛ بادى كه قرآن كريم چند خصوصيت براى آن ذكر فرموده است:

۱. باد عقيم يعنى باد نازا (و عقيم به زنى گويند كه باردار نمى شود، چنان كه به مردى هم كه نسلى از وى باقى نماند عقيم گويند). در سبب نام گذارى باد مزبور به اين نام گفته اند: بادى بود كه حامل خير نبود و جز شرّ و عذاب چيزى به همراه نياورده بود. چنان كه در وصف دنيا گويند دنياى عقيم؛ يعنى دنيايى كه چيزى به كسى نمى دهد.

ممكن است به اصطلاح اهل فن فعيل به معنيا فاعل و عقيم به معناى عاقم باشد. يعنى بادى بود كه نه درختى را آبستن مى كرد و نه براى لطافت هوا مؤ ثر بود و نه براى حيوانى سودمند بود، بلكه به هرچه مى رسيد آن را خشك و نابود مى كرد.

۲. باد صرصر كه معانى متعددى دارد، از آن جمله گفته اند: به معناى باد سرد است(۱۶۰) ودر چند حديث نيز صرصر را همين گونه معنا كرده اند. هم چنين برخى از اهل لغت گفته اند: بادى است كه به شدت بوزد.(۱۶۱)

۳. باد عاتيه يعنى باد سركش. در روايت تعبير لطيفى درباره سركشى آن باد ذكر شده و گفته اند: اختيار آن باد از دست نگهبانان و مأموران خارج شد و بيش از حدّ وزيدن گرفت. نگهبانان وحشت زده به خدا عرض كردند: ما مى ترسيم كه افراد غيرگناه كار را نيز هلاك كند. پس خداوند جبرئيل را مأمور كرد و بيامد زيادى آن را به جاى خود بازگرداند.(۱۶۲)

۴.ريح فيها عذاب اليم ؛ بادى كه در آن عذابى دردناك بود.(۱۶۳)

شدت اين باد به حدى بود كه آن مردم قوى هيكل و بلند قامت را از جابرمى كند و چون درخت خرما كه از بن كنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب و هر چه سرراهش بود نابود مى كرد. به هيچ چيزى نرسيد جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كرد و در مجموع، انسان، حيوان، درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.

باد مزبور با همان شد و سرما، هفت شب و هشت روز پى درپى برآنها وزيد و همه را به مجسمه هاى بى جانى تبديل كرد. از وهب بن منبه نقل شده كه اين هفت شب و هشت روز همان ايامى است كه عرب آن را ايام العجوز(۱۶۴) گويند كه باد و سرماى سختى بود. سبب آن كه اين باد و سرما را به عجوز و پيرزن نسبت دادند، آن بود كه پيرزنى از ترس باد وسرما در غارى پناه گرفت، ولى سرما و باد از او هم دست برنداشته و سرانجام روز هشتم او را كشت. در اين ميان هود، پيروانش را در زمينى كه اطراف آن ديوار كوتاهى بود، جمع كرد. باد شديد به آن نقطه كه مى رسيد، به صورت نسيم جان بخشى در مى آمد و سروصورت آن ها را نوازش مى داد و موجب لطافت هوا و لذت روحشان مى گرديد.

مولوى در اين باره سروده است:

باد و آتش مى شوند از امر حق

هر دو سرمست آمدند از خمر حق

آب حلم و آتش خشم اى پسر

هم زحق بينى چو بگشايى نظر

گرنبودى واقف از حق جان باد

فرق چون كردى ميان قوم عاد

هود گِرد مؤمنان خطى كشيد

نرم مى شد باد كان جا مى رسيد

هر كه بيرون بود زان خطه جمله را

پاره پاره مى شكست اندر هوا

راستى كه روزهاى شومى براى بت پرستان قوم هود و دشمنان آن حضرت گذشت و طولى نكشيد كه مجسمه هاى بى جانشان چون تنه هاى درخت خرما برزمين افكنده شد و خانه هاشان به صورت ويرانه هايى در آمد و از آن همه باغ هاى سرسبز و زمين هاى حاصل خيز و جمعيت بسيار، جز نامى به جاى نماند. طبق روايات، استخوان ها و اموالشان و حتى ويرانه هاى به جا مانده نيز به تدريج در زير ريگ هاى بيابان احقاف و خاك ها مدفو ن گرديد و امروز هم در روى زمين اثرى از آن ها باقى نيست.

به علاوه اين فقط عذاب خوار كننده دنيا بود كه خداوند به آن ها چشانيد و عذاب آخرت سخت تر خواهد بود. بدين ترتيب طومار زندگيشان با لعنت دنيا و عذاب آخرت درهم پيچيده شد و براى هميشه از رحمت حق دور گشتند.

قرآن كريم پس از نقل داستان قوم عاد، مشركان مكه و كفّار زمان رسول خدا را مخاطب ساخته و به آن ها مى فرمايد: و ما به قوم عاد نيرو و قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آن ها گوش و ديدگان و دست ها قرار داديم، اما آن گوش و ديدگان و دل ها، به كارشان نيامد. زيرا آيه هاى خدا را انكار مى كردند وعذابى را كه مسخره اش مى پنداشتند برايشان درآمد.(۱۶۵) ونيز درباره آن ها مى فرمايد: اگر اينان روى بگردانند، بدان ها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم.(۱۶۶)

سرگذشت هود پس از نابودى قوم عاد

 چنان كه گفته اند حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرت موت آمد و در نزديكى شهرى به نام تريم سكونت اختيار كردو بقيه عمر خود را در آن جا به سربرد. او در سنّ ۸۰۷ سالگى از دنيا رفت و در حضرموت مدفون شد.(۱۶۷) در روايت ديگرى است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آن جا بود تا از دنيا رفت و در حجر اسماعيل مدفون شد.(۱۶۸) ولى ظاهرا قول اول به درستى نزديك تر است و حديثى از اميرمؤمنان است كه قبر هود در حضرموت بر روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد.(۱۶۹) هم چنين در حديث ديگرى است كه در آن جا غارى وجود دارى و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است.(۱۷۰)

طبرسى در كتاب احتجاج نقل كرده كه منصور داونيقى دستور دا در جايى به نام قصر العبادى چاهى بكنند و يقطين (پدر على بن يقطين) را مأمور انجام آن كار كرد. يقطين به آن جا رفت و مدت ها دست به كار كندن آن بود، ولى آبى خارج نشد. وقتى منصور از اين جهان برفت و مهدى عباسى روى كار آمد، يقطين جريان را بدو گزارش داد. مهدى دستور داد هم چنان چاه مزبور را بكنند تا به آب برسد. يقطين برادرش ابوموسى را براى اين كار بدان نقطه فرستاد و به دستور او هم چنان كندند تا به جايى رسيدند كه سوراخى پديدار گشت و بادى از آن شروع به ورزيدن كرد. جريان را به ابوموسى گفتند. وى گفت: مرا به درون چاه ببريد وقتى پايين رفت، سوراخى ديد كه از آن باد مى وزيد و چون گوش داد از داخل آن صداى شديد باد شنيد. ابوموسى دستور داد سوراخ را به اندازه اى كه انسان مى توانست به به درون آن برود گشاد كنند. سپس دونفر را به طناب بسته به داخل آن جا فرستادند تا ببيند در آن جا چيست. آن دو نفر پايين رفتند و پس از ساعتى طناب ها را حركت دادند و آن دو را بالا آوردند. وقتى از آن ها پرسيدند كه چه ديديد، گفتند: چيز عجيبى مشاهده كرديم. مردان، زنان، خانه ها، ظروف و اثاثيه هايى را ديديم كه همگى به صورت مجسمه بودند و از ايشان جمعى نشسته و گروهى خوابيده و بر تنشان لباس پوشيده بودند و چون به آن ها دست زديم جامه ها به صورت خاك مى شد و مى ريخت.

ابوموسى موضوع را به مهدى نوشت. او نيز نامه اى به مدينه فرستاد و از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام خواست به بغداد برود. هنگامى كه حضرت به بغداد رفت و موضوع را به عرض او رساندند، گريست و فرمود: اينان باقى ماندگان قوم عاد هستند كه خدا بر آن ها خشم گرفت و خانه هاشان را بر سرشان فروريخت. آن ها اصحاب احقاف هستند.

مهدى پرسيد: احقاف چيست؟ حضرت فرمود: ريگ ها.(۱۷۱)

ذكر جمله اى از خصايص حضرت مهدىعليه‌السلام

اول: امتياز نور آن جنابعليه‌السلام بين انوارعليهم‌السلام كه ممتازند از انوار انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين.

در غيبت شيخ جليل، فضل بن شاذان آمده است به دو سند، از عبدالله بن عباس، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود چون مرا عروج به معارج سماوات دادند، به سدره المنتهى رسيدم، خطاب از حضرت رب الارباب رسيد كه: يا محمد!

گفتم: لبيك! لبيك! اى پروردگار من!

فرمود: ما هيچ پيغمبرى به دنيا و اهل دنيا نفرستاديم كه منقضى شود ايام حيات و نبوت او، الا آن كه بر پاى داشت به امر دعوت و به جاى خود و براى هدايت امت پس از خود، وصى خود را به جهت نگهبانى شريعت.

و ما قرار داديم على بن ابى طالبعليهما‌السلام را خليفه تو امام امت تو، پس حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و حجه الحسنعليهم‌السلام .

اى محمد! سر بالا كن!

چون سر بالا كردم، انوار على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسينعليهم‌السلام را ديدم در ميان ايشان مى درخشيد كه گويا ستاره اى درخشنده است.

و خداى تعالى فرمود: اينها خليفه ها و حجت هاى منند در زمين و خليفه ها و اوصياى تو نيز بعد از تو.

خوشا به حال كسى كه دوست دارد ايشان را و واى بر كسى كه دشمن دارد ايشان را!.

در مقتضب خبرى ديگر روايت كرده از حضرت باقرعليه‌السلام در ذكر ائمهعليهم‌السلام در شب معراج ديدن انوار ايشان تا آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ديدم على را و... و... و و حسن بن على و الحجه القائمعليهم‌السلام را كه گويا (قائم) ستاره درخشانى بود در ميان ايشان.

گفتم: اى پروردگار من! اينها كيستند؟

فرمود: اينها ائمه اندعليهم‌السلام و اين قائمعليه‌السلام ؛ حلال مى كند حلال مرا و حرام مى كند حرام مرا و انتقام مى كشد از دشمنان من.

اى محمد! او را دوست دار و دوست دار كسى را كه او را دوست دارد.

دوم: شرافت نسب؛ زيرا آن جناب داراست شرافت نسب همه پدران طاهرين خودعليهم‌السلام را كه نسبت ايشان را، اشرف انساب است، و اختصاص دارد به رسيدن نسبش از طرف مادر، به جناب شمعون صفا - وصى حضرت عيسىعليه‌السلام - پس داخل شود در آن، سلسله بسيارى از انبيا و اوصياعليهم‌السلام كه شمعون به آنها رسد.

سوم: بردن آن حضرت را در روز ولادت، به سراپرده عرش و خطاب خداوند تبارك و تعالى به او كه: مرحبا به تو اى بنده من براى نصرت دين من و اظهار امر من و هدايت عباد من! قسم خوردم به درستى كه من به تو بگيرم و به تو بدهم و به تو بيامرزم و به تو عذاب كنم....

چهارم: بيت الحمد؛ مى گويند؛ در آن چراغى است كه روشن است از آن روزى كه متولد شده و تا آن روز كه با شمشير خروج كند خاموش نمى شود.

پنجم: جمع ميان كنيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسم مبارك آن حضرت.

و اين جمع، براى ديگران روا نيست و در مناقب روايت است كه فرمود: اسم مرا بگذاريد و كنيه مرا نگذاريد.

ششم: حرمت بردن نام آن جناب، چنانكه در باب القاب در ذيل نام بيست و ششم گذشت.

هفتم: ختم وصايت پيامبر اسلام در روى زمين، به آن جناب.

هشتم: غيبت از روز ولادت و سپرده شدن به روح القدس، و تربيت شدن در عالم نور و فضاى قدس كه هيچ جزئى از اجزاى آن، به لوث قذارت و كثافت و معاصى بنى آدم و شياطين، ملوث نشده است.

نهم: معاشرت و مصاحبت نداشتن با كفار و منافقين و فساق، و نداشتن خوف و تقيه و مدارات با آنها، و دورى از ايشان.

از روز ولادت تا كنون، دست ظالمى به دامانش نريسده و با كافر و منافقى مصاحبت ننموده و از منازلشان كناره گرفته و از حقى به جهت خوف يا مدارات دست نكشيده؛ بالجمله از غبار كردار و رفتار اغيار، بر آينه وجود حق نماى آن بزرگوار، گردى ننشسته و از خارستان اجتناب، خارى به دامان جلالش َ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّـهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّـهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. ) (۲۰)

دهم: نبودن بيعت احدى از جابران بر گردنش، چنان كه در اعلام الورى روايت شده از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام كه فرمود: نيست از ما احدى مگر آن كه واقع مى شود در گردن او بيعتى از براى طاغيه زمان او، مگر قائمى كه نماز مى خواند روح الله - عيسى بن مريمعليه‌السلام - پشت سر او.

يازدهم: داشتن علامتى در پشت، مثل علامت پشت مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آن را ختم نبوت گويند، و شايد در آن جناب، اشاره به ختم وصايت باشد.

دوازدهم: اختصاص دادن خداوند آن جناب را در كتاب هاى آسمانى. سماويه و اخبار معراج از ساير اوصياعليه‌السلام ، به ذكر او به لقب، بلكه به القاب متعدد.

سيزدهم: ظهور آيات غريبه و علامات سماويه و ارضيه براى ظهور موفور السرور آن حضرت كه براى تولد و ظهور هيچ (امام و) حجتى نشده.

در كافى روايت شده از حضرت صادقعليه‌السلام كه آيات در آيه شريفه( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ) (۲۱) را تفسير فرمود به آيات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبين حق را به خروج قائمعليه‌السلام ...

چهاردهم: نداى آسمانى به اسم آن جنابعليه‌السلام ، مقارن ظهور آن حضرت. چنان كه على بن ابراهيم در تفسير آيه شريفه( وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ .) (۲۲) از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: منادى ندا مى كند به اسم قائم و اسم پدرشعليه‌السلام .

و در تفسير( إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ ) (۲٣) كه ترجمه اش اين است: روزى كه مى شنوند فرياد را، به راستى اين است روز خروج، فرمود: صيحه قائمعليه‌السلام است.

و بر اين مضمون، اخبار بسيار، بلكه متجاوز از حد تواتر است و در بعضى از آنها نداى آسمانى را از علائم حتمى ظهور آن حضرت شمرده اند.

پانزدهم: سايه انداختن ابرى سفيد، پيوسته بر سر مبارك آن حضرت و ندا كردن منادى در آن ابر، به نحوى كه مى شنوند آن را ثقلين كه: اوست مهدى آل محمدعليه‌السلام پر مى كند زمين را از عدل، چنانكه پر شده از جور.

و اين در خبر لوح است به روايت شيخ طوسى.

شانزدهم: تصرف نكردن طول روزگار و گردش ليل و نهار و سير فلك دوار، در بنيه و مزاج و اعضا و قوا و صورت و هيات آن حضرت كه با اين طول عمر - كه تاكنون (زمان تاليف كتاب نجم الثاقب)(۲۴) هزار و چهل و هشت سال از عمر شريفيش گذشته و خداى داند كه تا ظهور، به كجاى از سن رسد - چون ظاهر شود در صورت مرد سى يا چهل ساله باشد و مانند انبياى طويل الاعمار گذشته و غير ايشان نباشد كه يكى، هدف تير پيرى خود( قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَـٰذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَـٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ) (۲۵) باشد و ديگرى به نوحه گرى( قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ) (۲۶) از ضعق پيروى خويش بنالد.

شيخ صدوق روايت كرده از ابوصلت هروى كه گفت: پرسيدم از حضرت رضاعليه‌السلام كه: چيست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟

فرمود: علامتش آن است كه در سن پير باشد، و به صورت، جوان؛ تا به مرتبه اى كه نظر كننده به آن حضرت، گمان برد كه در سن چهل سالگى است يا كمتر از چهل سالگى. و ديگر از نشان هاى آن حضرت اين است كه به گذشتن شب ها و روزها بر آن حضرت، پيروى بر آن جناب، راه نيايد تا زمانى كه اجل آن سرور، در رسد.

در احتجاج طبرسى روايت شده از امام حسنعليه‌السلام كه در ضمن حالات آن جناب فرمود: كه طولانى مى كند خداوند عمر آن حضرت را، آن گاه ظاهر مى كند او را به قدرت خود در صورت جوان چهل ساله، و اين براى آنكه بدانند كه خداوند بر همه چيز قادر است (مى باشد).

هفدهم: بيرون كردن زمين، گنج ها و ذخيره ها را كه در آن پنهان و سپرده شده. در كمال الدين است كه خداوند، در شب معراج به پيغمرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از براى او - حضرت قائمعليه‌السلام - ظاهر مى كنم گنج ها و ذخيره ها را به مشيت خود.

در ارشاد شيخ مفيد است از امام صادقعليه‌السلام كه فرمود: چون قائمعليه‌السلام خروج كند، ظاهر مى كند زمين، گنج هاى خود را تا مى بينند مردم، آن گنج ها را بر زمين.

در غيبت نعمانى است كه امام باقرعليه‌السلام فرمود: هرگاه كه برخيزد قائم اهل بيتعليه‌السلام تقسيم مى كند بالسويه - تا اين كه فرمود: - و جمع مى شود در نزد او اموال دنيا از شكم زمين و از ظاهر آن.

هجدهم: زياد شدن باران و گياه و درختان و ميوه ها و ساير نعم ارضيه؛ به نحوى كه مغايرت پيدا كند حالت زمين در آن وقت، با حالت آن در اوقات ديگر، و محقق شود قول خداى تعالى:( يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ) (۲۷)

نعمانى روايت كرده از يكى از روايان كه مهدىعليه‌السلام ، چنين كند.

و مراد، تبديل صورت زمين است در زمان آن حضرت، به صورتى ديگر، به جهت كثرت عدل و باران و اشجار و گياه و ساير بركات.

نوزدهم: تكميل عقول مردم به بركت وجود آن حضرت و گذاشتن دست مبارك، بر سر ايشان، و رفتن كينه و حسد از دلهايشان و كثرت علوم و حكمت ايشان، چنان كه در كتاب زراد است كه گفت: گفتم به امام صادقعليه‌السلام : مى ترسم كه از مومنين نباشم.

فرمود: براى چه؟

گفتم: براى آن كه نمى يابيم در ميان خود، كسى را كه بوده باشد برادر او در نزد او برگزيده تر و محبوب تر از درهم و دينار، و مى يابيم در هم و دينار را محبوب تر در نزد خود از برادرى كه جمع نموده ميان ما و او موالات اميرالمومنينعليه‌السلام .

فرمود: نه چنين است. شماها مومنيد ولكن كامل نخواهيد كرد ايمان خود را تا اين كه خروج كند قائمعليه‌السلام ؛ پس در آن زمان، جمع مى نمايد خداوند تبارك و تعالى عقول شما را.

در خرايج راوندى و كمال الدين صدوق روايت است از حضرت باقرعليه‌السلام كه فرمود: هرگاه خروج كرد قائم ماعليه‌السلام ، مى گذارد دست خود را بر سر بندگان، پس جمع مى نمايد به سبب آن، عقل هاى ايشان را و كامل مى گردد به آن، خردهاى ايشان.

بيستم: قوت خارج از عادت، در ديدگان و گوش هاى آن حضرت و اصحاب او.

چنانكه در كافى و خرايج روايت است از امام صادقعليه‌السلام كه فرمودند: به درستى كه قائم ما هرگاه خروج كند، قوت مى دهد خداوند در گوش ها و چشم ها شيعيان ما تا اين كه مى شود ميان ايشان و قائمعليه‌السلام ، به قدر چهار فرسخ، پس با ايشان تكلم مى كند و ايشان مى شنوند و نظر مى كنند به سوى آن جناب.

شيخ جليل، فضل بن شاذان، در كتاب غيبت خود روايت كرده از حضرت صادقعليه‌السلام كه فرمودند: به درستى كه مومن، در زمان قائمعليه‌السلام در مشرق است، و مى بيند برادر خود را كه در مغرب است و همچنين، آن كه در مغرب است، مى بيند برادر خود را كه در مشرق است.

بيست و يكم: دادن قوت چهل مرد به هر يك از اعوان و انصار آن حضرت. چنانكه در كافى است از عبدالملك بن اعين كه گفت: برخاستم در نزد ابى جعفرعليه‌السلام ، تكيه كردم بر دستم، پس گريستم و گفتم: آرزو داشتم كه من درك نمايم اين امر را - يعنى سلطنت ظاهر ائمهعليه‌السلام - را و در من قوتى باشد.

پس فرمود: آيا راضى نيستند كه دشمنان شما بكشند بعضى، بعضى را و شما در خانه هاى خود آسوده باشيد؟ اگر امر چنان شد، يعنى فرج عظيم آمد، داده مى شود به هر مردى از شما، قوت چهل مرد و گردانده مى شود دل هاى شما مانند پاره آهن (يعنى در محكم بودن) اگر خواستيد به آن قوت، كوه را بركنيد، خواهيد توانست و شماييد قوام زمين و خزان آن.

و در كمال الدين صدوق روايت است از امام صادقعليه‌السلام كه فرمود: نگفت جناب لوط به قوم خود( قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ ) (۲۸)

مگر در قياس و آرزوى فوت قائمعليه‌السلام ، و ذكر نكرد مگر شدت اصحاب او را كه داده مى شود به يك مرد از ايشان، قوت چهل مرد.

و اين مضمون را شيخ صدوق در خصال از حضرت سجادعليه‌السلام و شيخ مفيد در اختصاص و ابن قولويه در كامل الزياره و فضل بن شاذان در غيبت خود، از امام صادقعليه‌السلام و و عياشى در تفسير خود روايت كردند.

و در كمال الدين است كه امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: آن جناب، دست خود را بر سر بندگان خدا بگذارد؛ پس نماند مؤمنى مگر آن كه دلش محكم تر از پاره آهن شود، و بدهد به او قوت چهل مرد را.

بيست دوم: برداشته شدن فقيه و خوف از كفار و مشركان و منافقان، و ميسر شدن بندگى خدا تعالى و سلوك در امور دنيا و دين، حسب قوانين آسمانيه، بدون حاجت به دست برداشتن از پاره اى از آنها از بيم مخالفان و ارتكاب اعمال ناشايسته؛ چنان كه خداى تعالى وعده فرمود در كلام خود:

( وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ) (۲۹) ؛ وعده داده خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند از شما و كارهاى شايسته كردند كه البته خليفه گرداند ايشان را چنان كه خليفه گردانيد آنان را كه پيش از ايشان بودند و البته متمكن خواهد كرد براى ايشان، دين ايشان را كه پسنديد برايشان، و البته تبديل خواهد كرد ترس ايشان را به ايمنى، كه بپرستند مرا و شريك قرار ندهند براى من چيزى را.

شيخ طبرسى در مجمع البيان فرمود كه: روايت از اهل بيتعليه‌السلام اين است كه آيه، در حق مهدىعليه‌السلام است.

و روايت كرده عياشى كه حضرت سجادعليه‌السلام اين آيه را تلاوت كرد، آن گاه فرمود كه: ايشان و الله شيعيان ما اهل بيت اند.

اين كار، يعنى اين سه احسان بزرگ،(٣۰)

به ايشان مى شود بر دست مردى از ما، و او مهدى اين امت است.

بيست سوم: فرا گرفتن سلطنت آن حضرت، تمام روى زمين را، از مشرق تا مغرب، بر و بحر، معموره و خراب و كوه و دشت؛ نماند جايى كه حكمش جارى و امرش نافذ نشود و اخبار در اين معنى متواتر است.

شيخ صدوق در علل و عيون و كمال الدين روايت كرده از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خبر طولانى كه فرمود: در شب معراج نظر كردم به ساق عرش پس ديدم دوازده نور را؛ در هر نورى سطر سبزى بود كه بر آن، اسم وصيى از اوصياى من بود؛ اول ايشان على بن ابى طالبعليه‌السلام و آخر ايشان مهدى امت من.

گفتم: اى پروردگار من! اينها اوصياى منند پس از من؟

پس خطاب رسيد كه: اى محمد! اينها اوليا و اوصيا و حجت هاى منند بعد از تو بر خلق، و ايشان اوصياى تو هستند و خلفاى تو و بهترين خلق من بعد از تو.

قسم به عزت و جلال خود كه البته ظاهر كنم به ايشان، دين خود را و بلند كنم از ايشان، كلمه خود را و پاك كنم به آخر ايشان، زمين خود را از دشمنان خود و البته مالك گردانم او را مشرق هاى زمين و مغرب هاى آن را و البته مسخر كنم براى او بادها را و البته همواره كنم براى او ابرهاى سخت را و البته بالا برم او را در اسباب - يعنى راه هاى آسمان - و البته يارى كنم او را به لشكر خود و قوت دهم او را به ملائكه خود؛ تا بالا گيرد دعوت من، و جمع شوند خلايق بر توحيد من.

آن گاه سلطنت او را دوام دهم و روزگار سلطنت را ميان اولياى خود، تا روز قيامت، به نوبت گذارم.

بيست و چهارم: پر شدن تمام روى زمين از عدل و داد؛ چنانكه در كمتر خبرى - الهى يا نبوى، خاصى يا عامى - ذكرى از حضرت مهدىعليه‌السلام شده كه اين بشارت و اين منقبت براى آن جناب، مذكور نباشد در آن.

در عيون شيخ صدوق روايت است از امام رضاعليه‌السلام كه فرمود: چون آن حضرت خروج كند، روشن شود زمين به نور پروردگار خود و گذاشته شود ميزان عدل و ميان مردم؛ پس ظلم نمى كند احدى، احدى را.

در ارشاد شيخ مفيد روايت از حضرت صادقعليه‌السلام كه فرمود: هر گاه قائمعليه‌السلام خروج كرد، حكم مى كند به عدل و مرتفع مى شود در ايام او جور، و ايمن مى شود به و راه ها، بيرون مى آورد زمين، بركات خود را، و بر مى گردد هر حقى به سوى اهل آن حق، و باقى نمى ماند اهل دينى مگر آن كه اظهار اسلام كند و اعتراف كند به ايمان.

در كمال الدين است كه ريان بن الصلت عرض كرد به امام رضاعليه‌السلام كه: تو صاحب اين امرى؟

فرمود: من صاحب اين امر هستم ولكن نيستم آن كسى كه پر مى كند زمين را از عدل، چنان كه پر شده از جور.

بيست و پنجم: حكم فرمودن در ميان مردم به علم امامت خود و نخواستن بينه و شاهد از احدى.

در بصائر الدرجات صفار روايت است از امام صادقعليه‌السلام كه فرمود: هرگز دنيا به آخر نخواهد رسيد مگر اين كه خروج كند مردى از ما اهل بيت كه حكم كند به حكم داوود و آل داوود؛ نخواهد از مردم، بينه.

به روايت ديگر فرمود: عطا خواهد كرد به هر نفسى (كسى) حكم او را.

نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: هرگاه قائم آل محمدعليه‌السلام خروج كرد، حكم مى كند به حكم داوود و سليمان؛ نمى خواهد از مردم شاهدى.

در دعوات سيد فضل الله راوندى روايت است از حضرت عسكرىعليه‌السلام كه در جواب آن كسى كه پرسيد: چون قائمعليه‌السلام برخاست، به چه حكم مى كند؟ نوشت: پس هر گاه خروج كرد، حكم مى كند ميان مردم به علم خود، مثل حكم داوود و نمى خواهد از مردم، بينه.

بيست و ششم: اطاعت حيوانات، از انصار و ياران آن حضرت.

بيست و هفتم: امتياز دادن خداوند تبارك و تعالى، آن حضرت را در شب معراج پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بهد از نماياندن اشباح نوانيه ائمهعليهم‌السلام به آن حضرت، از امير المؤمنينعليه‌السلام تا حجت عصرعليه‌السلام - به اين كه فرمود به روايت ابن عباس: اين قائمعليه‌السلام ، حلال مى كند حلال مرا و حرام مى كند حرام مرا و انتقام مى كشد - اى محمد! - از اعداى من.

اى محمد دوست دار او را و دوست دار كسى را كه دوست مى دارد او را.

بيست و هشتم: نزول حضرت روح الله - عيسى بن مريمعليهما‌السلام - از آسمان، براى يارى حضرت مهدىعليه‌السلام و نماز كردن پشت سر آن جناب.

در كمال الدين روايت است از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: قسم به آن كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاد كه اگر نماند از دنيا مگر يك روز، طولانى مى كند خدا آن روز را تا خروج كند در آن روز، فرزندم مهدى، و فرود آيد روح الله - عيسى بن مريمعليهما‌السلام - و نماز كند پشت سر او.

در اعلام الورى از شيخ طبرسى روايت شده از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام كه فرمود: نيست از ما احدى مگر آن كه واقع مى شود در گردن او بيعت از طاغيه زمان او، مگر قائمى كه نماز مى كند روح الله - عيسىعليه‌السلام - پشت سر او.

در غيبت شيخ طوسى روايت شده از آن جنابصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرموده به فاطمهعليهما‌السلام كه: اى فرزند من! داده شده به ما اهل بيت، هفت چيز كه داده نشده به احدى پيش از ما:

۱ - پيغمبر ما بهترين پيغمبران است و آن پدر تو است.

۲ - وصى ما بهترين اوصياست و آن شوهر تو است.

٣ - و شهيد ما بهترين شهيد است و آن عم پدر تو - حمزه - است.

۴. از ماست كسى كه براى او دو بال سبز است كه پرواز مى كند به آن، در بهشت.

۵ و ۶ - از ماست دو سبط اين امت و آن دو پسر تو، حسن و حسينند.

۷ - از ماست - قسم به خداوندى كه نيست خدايى جز او! - مهدى اين امت؛ آن كه نماز مى كند پشت سر او، عيسى بن مريم.

آن گاه دست مبارك بر كتف حسينعليه‌السلام گذاشت و سه مرتبه فرمود: از اين است.

بيست و نهم: قتل دجال لعين كه از عذاب هاى الهى است براى اهل قبله.

سى ام: انقطاع سلطنت جابران و دولت ظالمان در دنيا، به وجود او.

و مكرر حضرت صادقعليه‌السلام به اين بيت مترنم بودند:

لكل اناس دوله ير قبونها

و دولتنا فى آخر الدهر يظهر

و در غيبت نعمانى روايت شده از امام باقرعليه‌السلام كه فرمود: دولت ما آخر دولت هاست و نمى ماند اهل بيتى كه براى ايشان دولتى است مگر آن كه سلطنت خواهند كرد پيش از ما؛ تا اين كه آن گاه كه بينند سيره و سلوك ما را، نگويند كه هر گاه ما سلطنت مى كرديم، سلوك مى نموديم مثل سلوك اين جماعت، و اين است قول خداى عزوجل:( قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّـهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّـهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ) (٣۱)

در غيبت فضل بن شاذان همين خبر را به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است.

پوشيده نماند كه آنچه ذكر كرديم،(٣۲) نمونه است از خصايص و تشريفات الهيه مهدويه كه معلوم مى شود اندكى از مقامات عاليه آن حضرت و بزرگى سلطنت آن جناب كه كسى نديده و نشنيده و نخواهد ديد، و رفع مى شود استغراب(٣٣)

بعضى آنچه وارد شده در حق آن حضرت.

شيخ نعمانى در غيبت خود روايت كرده كه: كسى پرسيد از حضرت صادقعليه‌السلام كه: آيا قائمعليه‌السلام متولد شده؟ فرمود: نه! اگر من او را درك كنم، هر آينه خدمت مى كنم او را، در ايام حيات خود.

و آن جناب، بعد از نماز ظهر، دعا مى كردند براى حضرت قائمعليه‌السلام .

پس راوى عرض كرد كه: براى خود دعا كردى

فرمود: دعا دعا كردم براى نور آل محمدعليهم‌السلام و سابق ايشان و انتقام كشنده از اعداى ايشان.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23