تاریخ اسلام از منظر قرآن

تاریخ اسلام از منظر قرآن0%

تاریخ اسلام از منظر قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام از منظر قرآن

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15551
دانلود: 5233

تاریخ اسلام از منظر قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15551 / دانلود: 5233
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام از منظر قرآن

تاریخ اسلام از منظر قرآن

نویسنده:
فارسی

 

در این کتاب، قرآن پژوه معاصر، حجت‌الاسلام یعقوب جعفری، به بررسی تاریخ صدر اسلام و زندگانی پیامبر (ص)، جنگهای صدر اسلام و دیگر پدیده‌های مهم این دوره، از منظر قرآن پرداخته است. البته در توضیح آیات به منظور ایجاد زمینه فهم درست محتوای آیات، از روایات تاریخی و منابع حدیثی نیز استفاده فراوان شده است.
این کتاب دارای یک مقدمه، 5 فصل و یک خاتمه است. فصل یکم به موضوع فلسفه تاریخ و سنت‌های حاکم بر آن اختصاص یافته است. در فصل دوم، موضوع جاهلیت ابعاد و نشانه‌های آن مورد بررسی قرار گرفته است. فصل سوم به مهمترین حوادث دوران ولادت پیامبر اکرم (ص) تا بعثت آن حضرت پرداخته است و در فصل چهارم، و رخدادهای دوران بعثت تا هجرت مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در فصل پنجم نیز پدیده‌های مهم و عبرت آموز 11 سال هجرت پیامبر (ص) تا رحلت آن حضرت آمده است. در خاتمه نیز به اختصار به موضوع آینده بشریت از نظر قرآن توجه شده است.

فصل پنجم : از هجرت تا رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله

پرحادثه ترين و مهم ترين بخش از زندگى پيامبر بزرگوار اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را همين مقطع تاريخى هجرت تا رحلت تشكيل مى دهد. در اين ايام بود كه حكومت مدينه تشكيل شد و پيامبر توان يافت كه مخالفان اسلام را فرونشاند و دعوت خود را در شبه جزيره گسترش دهد و با نوشتن نامه ها و اعزام سفيرانى به بيشتر كشورهاى همجوار، آنان را به اسلام دعوت كند. در اين مدت دشمنان اسلام (مشركان، يهوديان، نصارا و منافقان) براى براندازى و نابودى حكومت اسلامى تلاشهاى بسيارى كردند، ولى پيامبر با بهره مندى از لطف الهى و كمكهاى غيبى با قدرت تمام در برابر آنان ايستاد و نتيجه آن، وقوع نبردهاى بسيارى شد كه تعداد آن را ۸۳ نبرد نوشته اند، كه در ۲۷ نبرد آن پيامبر خود حضور داشت (غزوه) و در بقيه (سريه) حضور نداشت.

همچنين در اين دوره بود كه گروههايى از اطراف و از قبايل گوناگون به مدينه آمدند و پس از ملاقات با پيامبر، مسلمان شدند و پيامبر توانست بر تعصبات قبيلگى و اختلافات قومى چيره شود و قبايل گوناگون را كه تا آن موقع دشمنى سختى با هم داشتند متحد كند و ارزشهاى الهى را در ميان آنان حاكم سازد و انسانهاى وارسته و پرهيزگار تربيت كند.

تا پيش از هجرت پيامبر به مدينه، ميان دو قبيله بزرگ «اوس» و «خزرج» دشمنى و كينه ديرينه بود و هر سال با هم مى جنگيدند با حضور پيامبر در مدينه و مسلمان شدن هر دو قبيله، كينه ها و نفرتها از ميان رفت و آنها با همديگر برادر شدند و اين نعمت بزرگى بود كه خداوند به آنها ارزانى داشت. چنانكه مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها... (۳۱۸)

و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ‍ ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد؛ و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد.

به تدريج اعتقادات دينى، معارف الهى و احكام شرعى به مردم ابلاغ شد. سوره ها و آيات نازل شده در مدينه بيشتر گوياى احكام و شريعت بود و سوره ها و آيات مكه بيانگر اعتقادات.

سال اول هجرت(۳۱۹)

پس از ورود پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه هر يك از مسلمانان مى كوشيدند كه افتخار ميزبانى پيامبر را دارا شوند، ولى پيامبر براى اينكه هيچ كس آزرده نشود فرمان داد كه شتر او را رها كنند، بر در هر خانه اى خوابيد مهمان آن خانه خواهد بود. شتر بر در خانه ابوايوب خوابيد و پيامبر تا هفت ماه در آن خانه اقامت گزيد.(۳۲۰)

شكل گيرى دو مفهوم مهاجر و انصار

همراه با پيامبر گروه بسيارى از مسلمانان مهاجر مكه نيز وارد مدينه شدند و آنها نيز بايد در جايى استقرار مى يافتند. هر كدام از آنها مهمان يكى از مسلمانان مدينه شد و بدين گونه دو گروه از مسلمانان مكه و مدينه در كنار هم زندگى جديدى را آغاز كردند. به مسلمانان مكه «مهاجر» گفته شد و مسلمانان مدينه «انصار» شهرت يافتند. مدينه كه بيش ‍ از آن محل زندگى دو قبيله اوس و خزرج(۳۲۱) بود و ميانشان كينه عداوت وجود داشت، اينك محل زندگى دو گروه مهاجر و انصار شد كه ميانشان محبت و عواطف دينى برقرار بود.

در دو آيه از قرآن اصطلاح مهاجر و انصار در كنار هم به كار رفته است. در يكى خداوند از آنها به نيكى ياد كرده و از عملكرد ايشان رضايت خود را اعلام داشته است:

وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم (۳۲۲)

و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانه اند، اين است همان كاميابى بزرگ.

در آيه ديگر ضمن اشاره به بعضى از لغزشهاى آنان باز آنان را مورد لطف قرار داده، از پذيرفته شدن آنها نزد خداوند سخن مى گويد:

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (۳۲۳)

به يقين، خدا بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در آن ساعت دشوار از او پيروى كردند ببخشود، بعد از آنكه چيزى نمانده بود كه دلهاى دسته اى از آنان منحرف شود. باز بر ايشان ببخشود، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است.

اين آيه درباره جنگ تبوك است كه در سال نهم اتفاق افتاد و در آن بعضى از مهاجران و انصار به سبب گرمى هوا و كمبود امكانات، اندكى سستى ورزيدند؛ ولى سرانجام به وظيفه خود عمل كردند.

ايجاد برادرى ميان مسلمانان

نخستين كار پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از استقرار در مدينه ساختن مسجد بود. با همكارى مسلمانان در محلى كه شتر پيامبر خوابيده بود مسجدى بنا گرديد و خود پيامبر نيز در ساختن آن كار مى كرد. كار مهم ديگر اين بود كه ميان مسلمانان و يهوديان مدينه پيمان نامه اى امضا شد و پيامبر حقوق يهود را به رسميت شناخت؛ به شرط اينكه بر ضد مسلمانان توطئه نكنند.(۳۲۴) پس ‍ از اين به تحكيم پيوند دوستى ميان مسلمانان پرداخت و مهاجران مكه و انصار مدينه را برادر ساخت. آنها اين مسلمانان فقير را پناه دادند و بخشى از دارايى هاى خود را در اختيار آنان گذاشتند.

مورخان فهرستى از نامهاى مهاجران و انصار را كه به دستور پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با يكديگر برادر شدند، آورده اند و جالب اينكه پيامبر، جعفر بن ابى طالب را نيز كه در آن هنگام در حبشه بود و در مدينه حضور نداشت از ياد نبرد و او را با معاذ بن جبل برادر خواند.(۳۲۵)

البته اين طور نبود كه حتما بايد يك مهاجر با يك انصارى برادر شود، بلكه گاهى دو مهاجر با هم برادر مى شدند؛ مانند آنكه پيامبر خدا على بن ابيطالبعليه‌السلام را به برادرى خود برگزيد.(۳۲۶)

بر طبق برخى از روايات اين برادرى تا آنجا بود كه دو نفر از يكديگر ارث مى بردند و اين كار در آن زمان براى محكم كردن پيوندها لازم بود؛ ولى با نزول آيه ارث خويشاوندان، توارث ميان دو برادر دينى برداشته شد. آن آيه عبارت است از:

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليم (۳۲۷)

و خويشاوندان نسبت به يكديگر [از ديگران] در كتاب خدا سزاوارترند. آرى، خدا به هر چيزى داناست.

قرآن كريم در بيان روحيه عالى و ستودنى انصار چنين مى فرمايد:

وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإ يمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لايَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ ح اجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون (۳۲۸)

و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران] در [مدينه] جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمى يابند؛ و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدم مى دارند و هر كس از خست نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.

در ادامه همين آيه، از مسلمانانى ياد مى كند كه پس از اين مسلمانان پيشاهنگ مى آيند و نسبت به برادران مسلمان خود كه پيش از اينان ايمان آورده اند، دعا مى كنند:

وَ الَّذينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإ يمانِ وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيم (۳۲۹)

و [نيز] كسانى كه بعد از آنان [مهاجران و انصار] آمده اند [و] مى گويند: «پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى، و در دلهايمان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند [هيچ گونه] كينه اى مگذار. پروردگارا، راستى كه تو رئوف و مهربانى ».

همچنين در جايى، مؤمنان را برادران هم مى خواند و از آنها مى خواهد كه در صورت بروز مشكل، ميان خود اصلاح كنند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون (۳۳۰)

در حقيقت مؤمنان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد.

پيمان برادرى ميان هر دو فرد، آنان را تا پايان عمر به يكديگر پيوند مى داد و در مسايل گوناگون با يكديگر همفكرى و همكارى داشتند. نمونه آن در رويداد سقيفه مشاهده شد.

در برخى از روايات آمده كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ميان بعضى از زنان نيز پيمان خواهرى برقرار كرد.(۳۳۱)

مقابله با يهود و منافقان

علاوه بر مشركان مكه، كه دشمنان ديرينه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، آن حضرت در مدينه نيز با دو دشمن ديگر رو به رو شد: يهوديان مدينه و اطراف و نيز منافقان.

الف) يهود

پس از خروج بخت نصر در شام و فلسطين و كشتار يهود و آوارگى آنها، قبايلى از يهود به سوى يثرب كوچ كردند و در آن شهر و اطرافش سكونت گزيدند.(۳۳۲) به گفته سهمودى آنان بيست و چند قبيله بودند كه از جمله آنها مى توان از بنى قريظه، بنى نضير، بنى قينقاع، بنى زعورا، بنى ماسكه، و بنى محمم نام برد.(۳۳۳)

يهود مدينه پيش از هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وضع اقتصادى خوبى داشتند زيرا ساكنان عرب منطقه (اوس و خزرج) پيوسته با يكديگر دشمنى و جنگ داشتند و فرصت چندانى براى تجارت و توليد نداشتند؛ ولى قبايل يهود آسوده از هر درگيرى به زراعت و تجارت مى پرداختند با هجرت پيامبر به مدينه و متحد شدن اوس و خزرج و كنارگذاشتن كينه هاى قبلى، يهود احساس خطر كرد و اين اتحاد براى آنان زيان آور بود با اين حال بناچار خود را با وضع جديد هماهنگ كردند و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با نوشتن پيمانى حقوق ايشان را محترم شمرد؛ به شرط اينكه بر ضد مسلمانان توطئه نكنند.

يهود قومى نبود كه توطئه نكند. آنها در آغاز نه از شيوه نظامى بلكه از طريق فرهنگى به توطئه و تبليغ بر ضد اسلام پرداختند و بعدها هم از راه نظامى و هم پيمان شدن با دشمنان اسلام خود را در موقعيتى قرار دادند كه پيامبر مجبور شد با آنها بجنگد. توطئه هاى يهود و واكنش پيامبر در برابر آن موضوعى است كه در صفحات آينده كتاب مورد بحث قرار خواهد گرفت. اكنون چند مورد از فعاليتهاى فرهنگى آنها بر ضد مسلمانان را با استفاده از آيات قرآنى نقل مى كنيم.

يكى از توطئه هاى فرهنگى آنان كه بارها در قرآن ياد شده است، پنهان كردن حقايق ظهور پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه در كتابهاى آنها آمده بود. دانشمندان آنها اين موضوع را هم از مردم يهود و هم از مسلمانان پنهان مى كردند؛ مبادا حقانيت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله آشكار شود و آنها مقام و موقعيت خود را از دست بدهند.

از عبدالله بن سلام (از دانشمندان يهود) كه مسلمان شده بود نقل شده كه گفت: من محمد را از فرزندم بهتر مى شناختم از وى پرسيده شد: چگونه؟ گفت: چون نشانه هاى روشن او را در كتابها خوانده بودم و شك نداشتم كه او همان پيامبر موعود است؛ ولى درباره فرزندم احتمال آن وجود دارد كه همسرم به من خيانت كرده باشد.(۳۳۴)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون (۳۳۵)

كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى] داده ايم، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند، او [=محمد] را مى شناسند؛ و مسلما گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى دانند و خودشان [هم] مى دانند.

جالب اينكه قوم يهود پيش از ظهور اسلام، هرگاه با مشركان و بت پرستان روبه رو مى شدند پيروزمندانه به آنها مى گفتند به زودى پيامبرى با اين مشخصات خواهد آمد و ما با پيروى از وى بر شما غلبه خواهيم كرد و با ظهور او شرك و بت پرستى از ميان خواهد رفت؛ اما وقتى كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ظهور كرد آنها به سبب منافع شخصى به او كافر شدند و از او روى برتافتند. قرآن كريم با اشاره به اين رويداد آنان را لعنت مى كند.(۳۳۶)

يهوديان گاه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان را با بهانه هايى مسخره مى كردند و مى خواستند قداست آن حضرت را از ميان ببرند. از آن نمونه اينكه در بعضى از مواقع كه پيامبر اسلام با مسلمانان سخن مى گفت و پيامهاى خداوند را به آنها مى رسانيد، چون بعضى از مسلمانان گفتارها را خوب و سريع درك نمى كردند و از پيامبر تقاضا مى كردند كه قدرى آرام و شمرده صحبت كند و رعايت حال آنها را بنمايد و اين درخواست را با گفتن جمله «راعنا» ادا مى كردند، آنها اين كلمه را به معناى ديگر توجيه كرده، به تمسخر مى پرداختند.

تعبير «راعنا» در زبان عبرى (زبان يهود) معناى فحش و ناسزا داشت و در زبان عربى نيز «راعن» به معناى احمق بود. يهوديان به طور مرتب به پيامبر اسلام «راعنا» مى گفتند و مى خنديدند و نظرشان معناى نامناسب كلمه بود. چون به آنها اعتراض مى شد كه چرا با اين لفظ پيامبر را مورد تمسخر قرار داده ايد، مى گفتند مگر شما مسلمانها «راعنا» نمى گوييد! ما نيز همان گفته شما را به زبان مى آوريم.

در همين زمان آيه اى نازل شد و به مسلمانها دستور رسيد كه وقتى از پيامبر براى درك صحيح سخنان او تقاضاى مهلت مى كنيد كلمه «راعنا» را به زبان نياوريد و به جاى آن، كلمه مرادف آن را كه «انظرنا» باشد، به كار ببريد تا دستاويز يهود نباشد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليم (۳۳۷)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نگوييد: «راعنا»، و بگوييد: «انظرنا»، و [اين توصيه را] بشنويد؛ و [گرنه] كافران را عذابى دردناك است.

توطئه ديگر جمعى از يهود براى بى اعتبار كردن قرآن و كاستن از نفوذ آن، اين بود كه چند نفر به صورت دسته جمعى به هنگام صبح ادعاى ايمان كنند و بگويند كه به قرآن ايمان آورديم، ولى شبانگاه اعلام بى ايمانى و كفر كنند و چنين قلمداد نمايند كه خيال مى كرديم قرآن چيز معتبرى است، ولى چون ايمان آورديم و از نزديك با آن آشنا شديم ديديم كه چنان نيست و از ايمان خود برگشتيم!

خداوند پرده از روى نقشه آنها برداشت و از توطئه آنها خبر داد:(۳۳۸)

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون (۳۳۹)

و جماعتى از اهل كتاب گفتند: «در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد، ايمان بياوريد و در پايان [روز] انكار كنيد؛ شايد آنان [از اسلام] برگردند».

به گفته مفسران اينها دوازده نفر از دانشمندان و احبار يهود بودند كه براى ايجاد شك و تزلزل در ميان اصحاب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اين نقشه ماهرانه را طرح ريزى كردند و قرار گذاشتند كه اول صبح به ظاهر ايمان بياورند و در پايان روز از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اعلام بيزارى كنند، تا بدين وسيله مؤمنان را دچار ترديد سازند.

يهود مدينه از هر فرصتى براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان مى كردند. روزى شاس بن قيس، پيرمرد يهودى كه دشمنى خاصى با اسلام داشت، از كنار گروهى از مسلمانان اوس و خزرج مى گذشت. آنها را ديد كه در يك مجلس نشسته اند و با هم انس و الفتى دارند. چون عداوت گذشته ايشان با يكديگر را به ياد آورد به يك نفر از جوانان يهودى گفت كه برو و در ميان آنها اشعارى را كه اوس و خزرج پيش از اسلام بر ضد يكديگر مى خواندند، بخوان و روز «بعاث» را كه روز تاريخى جنگ ميان اوس و خزرج بود به ياد آنها بياورد!

آن جوان يهودى چنين كرد و باعث شد كه ميان مسلمانان فتنه اى در گيرد و نزديك بود كه هر دو طرف بر يكديگر شمشير بكشند. پيامبر با گروهى از اصحاب خود به محل حادثه آمد و فرمود: اى مسلمانان، خدا را در نظر بگيريد. آيا باز هم از جاهليت دم مى زنيد، در حالى كه من ميان شما هستم و خداوند شما را به اسلام هدايت كرده است!

آنان به خود آمدند و دانستند كه اين نيرنگ بوده است. گريستند و همديگر را در آغوش كشيدند و در اطاعت پيامبر خدا و همراه با او به راه افتادند و خداوند نيرنگ آن پيرمرد يهودى را بر طرف كرد و اين آيه نازل شد:(۳۴۰)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُون (۳۴۱)

بگو: «اى اهل كتاب، چرا كسى را كه ايمان آورده است، از راه خدا باز مى داريد؛ و آن [راه] را كج مى شماريد، با آنكه خود [به راستى آن] گواهيد؟ » و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

توطئه ديگر يهود اين بود كه مى خواستند با يك سلسه ترفندهاى تبليغاتى به صفا و صميميت موجود ميان مهاجران و انصار آسيب برسانند. آنان نزد مسلمانان انصار مى آمدند و با اظهار خيرخواهى و دلسوزى مى گفتند: اموال خود را به مسلمانان مهاجر ندهيد، كه تنگدست مى شويد. چون نمى دانيد عاقبت كار چه خواهد شد. سپس اين آيه نازل شد:(۳۴۲)

الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً (۳۴۳)

همان كسانى كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل وا مى دارند و آنچه را خداوند از فضل خويش بدآنها ارزانى داشته پوشيده مى دارند. و براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم.

ب) منافقان

آنها مانند مسلمانان ديگر در مسجد و در جلسات پيامبر حاضر مى شدند و به ايمان تظاهر مى كردند، ولى در خلوت خود بر ضد اسلام توطئه مى چيدند. مى توان گفت كه خطر آنان براى اسلام از هر دشمن ديگر بيشتر بود.

سركرده منافقان مدينه عبدالله بن اُبى بود. او پيش از هجرت، بزرگ مدينه بود و هر دو قبيله اوس و خزرج به او احترام مى گذاشتند و بنا بود كه او را به عنوان رهبر خود انتخاب كنند و طى مراسمى مانند پادشاهان ايران و روم تاجى بر سر او بگذارند. چون پيامبر به مدينه آمد و مردم به آن حضرت ايمان آوردند عبدالله را رها كردند. اين بود كه او دشمن اسلام شد و معتقد بود كه پيامبر خدا پادشاهى را از وى سلب كرده است؛ ولى چون ديد قوم او جز اسلام چيز ديگرى را نمى پذيرند بناچار و با ناخشنودى اسلام را پذيرفت.(۳۴۴)

عبدالله و هواداران او بارها بر ضد اسلام توطئه كردند، كه نمونه آن سخن فتنه انگيز او در رويداد جنگ بنى مصطلق بود كه گفت: هر گاه به مدينه رسيديم بزرگ زادگان، ذليلان را بيرون كنند؛ و منظور او از ذليلان مسلمانان بود. در محاصره بنى نضير از سوى پيامبر نيز به آنها پيغام داد كه مقاومت كنيد.

همواره خداوند با آيات قرآن از توطئه هاى گروه نفاق پرده بر مى داشت:

أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ * وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (۳۴۵)

آيا كسانى كه در دلهايشان مرضى هست، پنداشتند كه خدا هرگز كينه آنان را آشكار نخواهد كرد؟ و اگر بخواهيم، قطعا آنان را به تو مى نمايانيم، در نتيجه ايشان را به سيماى حقيقى [شان] مى شناسى و از آهنگ سخن به [حال] آنان پى خواهى بُرد؛ و خداست كه كارهاى شما را مى داند.

در قرآن كريم آيات بسيارى درباره منافقان وجود دارد و حتى يك سوره كامل به نام آنها نازل شده است. به گفته ابن هشام، آيات نخست سوره بقره (دوازده آيه) كه برخى از شگردهاى منافقان را بيان مى كند درباره منافقان اوس و خزرج نازل شده است.(۳۴۶) در اين آيات با روان شناسى خاص به تحليل جامعه نفاق و روحيه و عملكرد آنها پرداخته شده است.

در آغاز دو چهرگى منافقان و هدف آنها را از اظهار دروغين اسلام بيان مى كند و روشن مى سازد كه آنها مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، ولى موفق نخواهند شد. سپس از بيمارى روحى آنها خبر مى دهد و اظهار مى دارد كه عذابى دردناك در انتظار آنهاست:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ * يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ * في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلى مٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (۳۴۷)

و برخى از مردم مى گويند: «ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم»، ولى گروندگان [راستين] نيستند با خدا و مؤمنان نيرنگ مى بازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى زنند و نمى فهمند. در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ * وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُون (۳۴۸)

و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مى گويند: «ما خود اصلاحگريم» بهوش باشيد كه آنان فسادگراننند، ليكن نمى فهمند. و چون به آنان گفته شود: «همان گونه كه مردم ايمان آوردند، شما هم ايمان بياوريد»، مى گويند: «آيا همان گونه كه كم خردان ايمان آورده اند، ايمان بياوريم؟ » هشدار كه آنان هم كم خردانند؛ ولى نمى فهمند.

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ * اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ * أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدين (۳۴۹)

و چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد مى كنند مى گويند: «ايمان آورديم»، و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند، مى گويند: «در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مى كنيم. » خدا [است كه] ريشخندشان مى كند و آنان را در طغيانشان فرو مى گذارد تا سرگردان شوند. همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت خريدند، در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد؛ و هدايت يافته نبودند.

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ * صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لايَرْجِعُونَ (۳۵۰)

مَثَل آنان، همچون مثل كسانى است كه آتشى افروختند، و چون پيرامون آنان را روشنايى داد، خدا نورشان را بُرد؛ و در ميان تاريكيهايى كه نمى بينند رهايشتن كرد. كرند، لالند، كورند؛ بنابراين به راه نمى آيند.

أَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ * يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدير (۳۵۱)

يا چون [كسانى كه در معرض] رگبارى از آسمان - كه در آن تاريكيها و رعد و برقى است - [قرار گرفته اند]؛ از [نهيب] آذرخش [و] بيم مرگ، سرانگشتان خود را در گوشهايشان نهند، ولى خدا بر كافران احاطه دارد. نزديك است كه برق، چشمانشان را بربايد؛ هرگاه كه بر آنان روشنى بخشد، در آن گام زنند؛ و چون راهشان را تاريك كند، [بر جاى خود] بايستد، و اگر خدا مى خواست شنوايى و بينايى شان را بر مى گرفت كه خدا بر همه چيز تواناست.

سال دوم هجرت

در اين سال حوادث گوناگونى در تاريخ اسلام اتفاق افتاد كه به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم.

تغيير قبله

از آغاز بعثت تا سال دوم هجرت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند و پس از گذشت سيزده، شانزده، هفده، يا هجده ماه از هجرت(۳۵۲) به فرمان خدا قبله مسلمانان از بيت المقدس به مسجد الحرام تغيير يافت. به طورى كه از آيات قرآنى بر مى آيد پيش از تغيير قبله پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله همواره در آرزوى اين بود كه قبله تغيير يابد و او به سوى كعبه (قبله حضرت ابراهيم) نماز بخواند. آن حضرت بارها اين آرزو را با جبرئيل در ميان گذاشت و او مى گفت: از خدا بخواه! و پيامبر همواره در اين باره دعا مى كرد.(۳۵۳) پس از نزول آيه، پيامبر مأموريت يافت كه به جانب كعبه نماز گزارد. (آيات را نقل خواهيم كرد.)

چگونگى تغيير قبله

به گفته مفسران و مورخان، پيامبر اكرم در خانه امّ بشر بن براء بن معرور از قبيله بنى سلمه يا بنى سالم در كنار مدينه مهمان بود كه وقت نماز ظهر رسيد. پيامبر در مسجد آن محله نماز ظهر را با جماعت شروع كرد. وقتى دو ركعت از ظهر را خواند، جبرئيل نازل شد و به او اشاره كرد كه به طرف كعبه نماز بخواند و ناودان كعبه را پيش روى خود قرار دهد. پيامبر به سوى كعبه برگشت و مردم نيز چنان كردند و مردها و زنها جاى خود را با يكديگر عوض نمودند. چون اگر كسى در مدينه رو به كعبه بايستد، بيت المقدس ‍ پشت سر او قرار مى گيرد.(۳۵۴) در روايتى آمده است كه جبرئيل در حال نماز بازوان پيامبر را گرفت و او را به سوى كعبه برگردانيد.(۳۵۵) در همان حال بود كه آيات تغيير قبله نازل شد:

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَمّا يَعْمَلُون (۳۵۶)

ما [به هر سو] گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينيم. پس [باش تا] تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن؛ و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن بگردانيد. در حقيقت اهل كتاب نيك مى دانند كه اين [تغيير قبله] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است؛ و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست.

با اين فرمان الهى قبله مسلمانان از بيت المقدس به مسجدالحرام تغيير يافت و پيامبر و مسلمانانى كه به آن حضرت اقتدا كرده بودند دو ركعت باقيمانده از نماز ظهر را به سوى كعبه خواندند. به همين مناسبت نام مسجد بنى سالم به «مسجد ذوقبلتين» شهرت يافت كه هم اكنون نيز آن مسجد باقى است.

اين خبر در مدينه منتشر شد و گروهى از مردم در نماز عصر خبر را شنيدند و قبله خود را تغيير دادند. عباد بن بشر كه نماز ظهر را با پيامبر خوانده بود از مسجد خارج شد و بر قومى از انصار گذشت كه نماز عصر مى خواندند و در حال ركوع بودند. به آنها گفت: به خدا شهادت مى دهم كه با پيامبر به سوى كعبه نماز خواندم. اين خبر به مردم قبا در حال انجام فريضه صبح رسيد. آنها يك ركعت از نماز صبح را خوانده بودند كه از موضوع باخبر شدند. پس ‍ صورت خود را برگردانيدند.(۳۵۷)

موضوع تغيير قبله به گوش يهوديان ساكن مدينه رسيد. آنها پيشتر همواره به مسلمانان طعنه مى زدند كه شما به سوى قبله ما نماز مى خوانيد! وقتى اين خبر را شنيدند ناراحت شدند و چند تن از آنها كه نامشان در كتب تاريخى آمده پيش پيامبر اسلام رفتند و به او گفتند: چرا قبله خود را تغيير دادى؟ به قبله قبلى برگرد تا به تو ايمان بياوريم. اينجا بود كه در مقابل اعتراض آنها، اين آيات نازل شد:(۳۵۸)

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقيم (۳۵۹)

به زودى مردم كم خرد خواهند گفت: «چه چيز آنان را از قبله اى كه بر آن بودند رويگردان كرد؟ » بگو: «مشرق و مغرب از آن خداست؛ هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى كند. »

بدين گونه پاسخ معترضان داده شد و آنها دانستند كه قبله يك موضوع قراردادى است و مثل توحيد و معاد نيست كه تمام اديان آسمانى در آن مشترك باشند. قبله امتها ممكن است متفاوت باشد؛ مثلا قبله يهود بيت المقدس، قبله نصارا زادگاه مسيح و قبله صابئين ستارگان است. مسلمانان هم به قبله مخصوص خود رو كردند و اين همان قبله حضرت ابراهيم بود.

جز آن پرسش يهود كه در آيه خوانديم دو پرسش ديگر از طرف مسلمانان مطرح بود يكى اينكه چرا از اول قبله مسلمانان قرار نگرفت؟ دوم اينكه اكنون كه قبله تغيير يافته تكليف نمازهايى كه پيش از اين خوانده ايم چه مى شود؟ و تكليف كسانى كه نمازهاى خود را به بيت المقدس خواندند و مردند چيست؟

پاسخ اين دو پرسش در اين آيه آمده است:

وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إ يمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيم (۳۶۰)

و قبله اى را كه [چندى] بر آن بودى، مقرر نكرديم جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند، از آن كس كه از عقيده خود بر مى گردد باز شناسيم؛ البته [اين كار] جز بر كسانى كه خدا هدايت [شان] كرده، سخت گران بود؛ و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است.

بر طبق اين آيه پاسخ پرسش نخستين اين است كه قبله قبلى نوعى آزمايش ‍ براى مسلمانان بود. چون مسلمانان در مكه خواهان اين بودند كه كعبه (قبله پدران و نياكانشان) قبله آنها باشد و قبله بودن بيت المقدس بر خلاف ميل باطنى آنها بود. خدا مى خواست كسانى را كه واقعا از پيامبر پيروى مى كنند، از ديگران كه به سبب اين بهانه از دين اسلام روى بر مى گردانند مشخص ‍ نمايد.

تشريع جهاد

در دوران مكه، كه مسلمانان توانايى لازم را براى دفاع از خود نداشتند، امكان جهاد و درگيرى با دشمنان اسلام وجود نداشت. از اين رو مسلمانان در برابر كارشكنى ها، و توطئه ها و شكنجه هاى مشركان چاره اى جز صبر نداشتند و حتى گاهى بعضى از مسلمانان غيرتمند از پيامبر اجازه مى خواستند كه با دشمن بستيزند، ولى آن حضرت اجازه نمى داد و آنان را به صبر و انتظار امر مى كرد.

با هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه و مسلمان شدن مردم اين شهر و تشكيل حكومت اسلامى، مسلمانان از توان رزمى خوبى برخوردار شدند و قدرت آن را يافتند كه در برابر دشمن از خود دفاع كنند. در اين هنگام بود كه جهاد با دشمن تشريع شد و مسلمانان اجازه يافتند كه در صورت لزوم به اقتضاى مصلحت جامعه اسلامى با دشمن بجنگند:(۳۶۱)

أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ * الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزيز (۳۶۲)

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست. همان كسانى كه بناحق از خانه هايشان بيرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى گفتند: «پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى كرد، صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى شود، سخت ويران مى شد، و قطعا خدا به كسى كه [دين] او را يارى مى كند، يارى مى دهد، چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است.

در اين آيات نكاتى وجود دارد كه توضيح داده مى شود:

۱. در آيه، اجازه جهاد دفاعى داده شده است. درباره جهاد ابتدايى كه حاكم اسلامى براى گسترش اسلام و از ميان بردن موانع راه انجام مى گيرد، آيات ديگرى وجود دارد كه برخى از آنها را خواهيم آورد.

۲. پس از اعلام رخصت جنگ، براى بالابردن روحيه مسلمانان، به اين مطلب تأکید مى كند كه خداوند بر پيروز كردن مسلمانان قادر است، يعنى مسلمانان بايد جهاد و كوشش كنند، خدا هم آنان را يارى خواهد كرد.

۳. درباره مسلمانانى كه از سوى مشركان مكه مورد ستم واقع شدند مى افزايد: مشركان آنان را فقط به خاطر ايمانشان و پرهيز از بت پرستى از كاشانه و شهر و ديارشان بيرون كردند.

۴. يكى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ اين است كه اگر جنگ ميان حق و باطل (درگيرى نيروهاى الهى و شيطانى) نباشد و جبهه حق در برابر جبهه باطل واكنش نشان ندهد، باطل گسترش مى يابد و مظاهر حق و توحيد را از ميان مى برد و عبادتگاههاى اديان از دير و كليسا و كنشت گرفته تا مسجد مسلمانان ويران مى گردد.

۵. مسلمانان نبايد چنين تصور كنند كه فقط به خاطر مسلمان بودن آنها خدا يارى شان خواهد كرد، بلكه يارى خدا هنگامى است كه آنها بكوشند تا دين خدا را يارى دهند.

برخى از آيات ديگرى كه به مشروعيت جهاد ابتدايى دلالت مى كند بدين قرار است؛ هر چند مى توان آن را نوعى نبرد دفاعى ناميد:

وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصير (۳۶۳)

و با آنان بجنگيد تا فتنه اى بر جاى نماند و دين يكسره از آن خدا گردد. پس ‍ اگر [از كفر] باز ايستد قطعا خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست.

بر طبق اين آيه، جنگ اسلام و كفر تا وقتى ادامه دارد كه فتنه از ميان برداشته شود و حاكميت خدا در زمين تحقق پيدا كند؛ يعنى كسانى نباشند كه با فتنه گرى خود، از مسلمان شدن مردم جلوگيرى كنند. اسلام دين صلح است و با ديگران فقط به خاطر عقيده شان نمى جنگد؛ بلكه در حال فتنه انگيزى دشمن، به جهاد با آنها فرمان مى دهد و اگر دشمن دست از فتنه انگيزى بردارد و به صلح تمايل يابد، اسلام نيز آن را مى پذيرد و صلح را بهتر از جنگ مى داند. در آيات زير به مسلمانان دستور مى دهد كه هر چه مى توانند نيرو و ساز و برگ نظامى تهيه كنند و توان رزمى خود را بالا برند، ولى اگر دشمن پيشنهاد صلح داد، آن را بپذيرند:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِب اطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء في سَبى لِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ * وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (۳۶۴)

و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات]، دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان - كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد - بترسانيد و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما باز گردانيده مى شود و بر شما ستم نخواهد رفت و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى و بر خدا توكل نما كه او شنواى داناست.

در اسلام، با اينكه گاهى جنگ يك ضرورت است، بايد به صورت عادلانه باشد و از مسير عدالت خارج نشود:

لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى (۳۶۵)

و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است.

اگر مشركى كه دشمن شناخته شده اسلام است، به يكى از مسلمانان پناه آورد، بايد به او پناه داد و او را تا رسيدن به محل خود يارى كرد، تا فرصت شنيدن كلام خدا را داشته باشد:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُون (۳۶۶)

و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند.

همچنين اسلام از هر فرصتى براى متوقف ساختن جنگ استفاده مى كند مثلا در چهار ماه از سال (ماههاى حرام: رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم) كه عربها در آن جنگ نمى كردند، اسلام نيز جنگ را حرام مى داند و اين سنت را كه به نفع صلح است محترم مى شمارد.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيرى و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجرى نبردهايى ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود. البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايى از مسلمانان به فرماندهى پيامبر يا كارگزاران آن حضرت آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيرى نكشيد. در چهار مورد پيامبر خود فرماندهى را به عهده داشت: غزوه ابوا، بواط، عشيره و غزوه بدر اولى، كه در هيچ كدام درگيرى رخ نداد و چهار مورد ديگر به فرماندهى عبيدة بن حارث، حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن جحش بود.(۳۶۷)

تنها در سريه عبدالله بن جحش كار به درگيرى كشيد. او با هشت تن از مهاجران از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مأموريت يافته بود كه به نزديكى مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و به پيامبر گزارش دهد. او با يك قافله از قريش رو به رو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمى نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال به مدينه بازگشت.(۳۶۸)

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و در ماه رجب (ماه حرام) رخ داد، كار عبدالله بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خوددارى كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بودم.

بعدها مسلمانان و هم كفار قريش كه از اين رويداد باخبر شدند كار عبدالله را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره بردارى تبليغاتى كردند؛ تا اينكه آيات زير نازل شد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا... (۳۶۹)

و از تو درباره كارزار در ماه حرام مى پرسند. بگو: «كارزار در آن، گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او و [بازداشتن از] مسجدالحرام [= حج]، و بيرون راندن اهل آن از آنجا، نزد خدا [گناهى] بزرگتر، و فتنه [= شرك] از كشتار بزرگتر است. » و آنان پيوسته با شما مى جنگند تا - اگر بتوانند - شما را از دينتان برگردانند.

اين آيه در پاسخ به تبليغات نارواى مشركان اظهار مى دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهى بزرگ است، ولى كارهايى كه مشركان مى كنند گناهى بس بزرگ تر مى باشد و فتنه انگيزى (برگرداندن مسلمانان از دينشان) از كشتن نيز بدتر است.

آيه بعد مؤمنان مهاجر و مجاهدى را كه ناآگاهانه و در ماه حرام با دشمن جنگيدند مورد رحمت و مغفرت خداوند ياد مى كند:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيم (۳۷۰)

آنان كه ايمان آورده، و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند، و خداوند آمرزنده مهربان است.

پس از نزول اين آيات پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله غنائم را پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از درگيرى هاى متعدد و محدود، زمينه براى نبردى بزرگ (جنگ بدر) آماده شد. اين نبرد در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارى به سركردگى ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر، طلحة بن عبدالله و سعيد بن زيد را براى كسب اطلاع از مسير كاروان، تعداد نگهبانان و نوع كالاهاى همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند.(۳۷۱) معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر اموال تجارى را حمل مى كند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.(۳۷۲)

كفار قريش تمام ثروتهاى مسلمانان مهاجر را كه در مكه بر جاى گذاشته بودند مصادره كرده بودند. جا داشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهاى آن، از كفار قريش تقاص شود. اين بود كه پيامبر در هشتم رمضان سال دوم هجرى «عبدالله بن ام مكتوم» را براى نماز و «ابولبابه» را براى اداره شهر جانشين خويش كرد(۳۷۳) و خود با سيصد و سيزده نفر براى حمله به آن كاروان تجارى از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر مهاجر و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.(۳۷۴)

ابوسفيان از حركت مسلمانان باخبر شد و بى درنگ شخصى را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش براى حفظ كالاهاى تجارتى كمك بخواهد. پيك او به مكه رسيد و در حالى كه گوش شتر را بريده، بينى او را شكافته و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد مى زد: مردم! كالاهاى تجارتى شما در خطر است و محمد و ياران او مى خواهند آنها را غارت كنند. به فرياد برسيد!(۳۷۵)

مردم مكه و صاحبان كالاها براى دفاع از كاروان تجارى خود به جمع آورى فورى نيرو و تجهيزات پرداختند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر و همگى مجهز به ابزار جنگى بودند به سوى مدينه روان شدند. البته همه آنها با رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضى براى خودنمايى يا انگيزه هاى ديگر بدين كار رو كردند:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيط (۳۷۶)

و مانند كسانى مباشيد كه از خانه هايشان با حالت سرمستى و به صرف نمايش به مردم خارج شدند و [مردم را] از راه خدا باز مى داشتند، و خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد.

سپاه اسلام در محلى به نام «ذفران» اردو زد(۳۷۷) و منتظر رسيدن كاروان تجارتى شد ناگهان به پيامبر خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش ‍ از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگى درگيرى با چنين سپاهى را نداشتند و فقط مى خواستند با كاروان تجارتى درگير شوند، ولى چاره اى جز مقابله نداشتند. پيامبر به دستور الهى وظيفه يافت با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين (۳۷۸)

و در كار[ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.

پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند يا به مدينه بازگردند؟ ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانى نااميدكننده گفت. مقداد گفت: اى پيامبر، دلهاى ما با شماست و آنچه خداوند به تو دستور داده در پيش گير. پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.(۳۷۹) در اين باره آيات زير نازل شد:

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُون (۳۸۰)

همان گونه كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد و حال آنكه دسته اى از مؤمنان سخت كراهت داشتند. با تو درباره حق - بعد از آنكه روشن گرديد - مجادله مى كنند. گويى كه آنان را به سوى مرگ مى رانند و ايشان [بدان] مى نگرند.

پيامبر بار ديگر از مردم نظرخواهى كرد و سعد بن معاذ كه از انصار بود بپاخاست و گفت: گويا منظور شما با ماست! پيامبر فرمود: بلى. او گفت: اى رسول خدا ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمى بگيرى از تو پيروى مى كنيم. سوگند به خدايى كه تو را مبعوث كرده است، اگر وارد دريا شوى ما نيز چنين مى كنيم. ما را به دستور خدا به هر جا كه صلاح مى دانى بفرست. سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد(۳۸۱) و مسلمانان را نيز مژده پيروزى داد.

با اين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارى كه نيرو و اسلحه كمترى دارند درگير شوند، ولى خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامى از مكه روبه رو شوند. زيرا پيروزى بر آنها كه توان بيشترى داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان مى داد و قبايل عرب قدرت دفاعى مسلمانان را بزرگ مى داشتند. در اين باره در ادامه آيات قبلى چنين مى خوانيم:

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرين (۳۸۲)

و [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا يكى از دو دسته [كاروان تجارتى قريش ‍ يا سپاه ابوسفيان] را به شما وعده داد كه از آن شما باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى سلاح براى شما باشد، و[لى] خدا مى خواست حق [=اسلام] را با كلمات خود ثابت و كافران را ريشه كن كند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از راههاى گوناگون خبر كسب مى كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت. اين يكى از شيوه هاى پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار مى داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودى بر حذر مى داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان هر خبرى را كه مى شنوند فاش نكنند و فقط به فرماندهان خود اطلاع دهند. قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار مى دهد:

وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم (۳۸۳)

و چون خبرى [حاكى] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند.

پيامبر از آن پس در جستجوى اخبار سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهى به كاروان تجارى نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارى را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد. سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصا ابوجهل مى گفت: به خدا سوگند، بر نمى گرديم تا به منطقه بدر وارد شويم. او مى خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان دهد.(۳۸۴)

دو سپاه در منطقه اى به نام بدر روبه روى هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين و سپاه قريش در قسمت بالا قرار داشتند. بارى پيامبر در بالاى تپه سايبان يا قرارگاه فرماندهى ساختند تا به ميدان نبرد مسلط باشد.(۳۸۵) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتى را چنين ترسيم مى كند:

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولا... (۳۸۶)

آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه] بوديد و آنان را در دامنه دورتر [كوه]، و سواران [دشمن] پايين تر از شما [موضع گرفته] بودند، و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد، قطعا در وعده گاه [خود] اختلاف مى كرديد، ولى [چنين نشد] تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود، به انجام رساند.

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت، ولى مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و موقعيت براى مسلمانان دشوار بود و كاروان تجارتى ابوسفيان در پايين دو سپاه قرار داشت و در دسترس ‍ مسلمانان نبود.

شرايط براى مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند مى فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف مى كرديد؛ يعنى اگر اين وضع را مى دانستيد و وعده جنگ مى گذاشتيد، بعضى از شما حاضر نمى شد كه در اين موقعيت نامناسب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف مى شديد؛ ولى اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا مى خواست آنچه مقرر كرده به انجام برساند. خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در موقعيت دشوار باشد و با اين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را يارى مى كند:

وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولا (۳۸۷)

و آنگاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگان شما اندك جلوه داد و شما را [نيز] در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود، تحقق بخشد.

اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك مى نمود باعث تقويت روحى آنان مى شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك مى نمود سبب مى شد كه آنها به مسلمانان اهميتى ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته در آغاز نبرد دشمن مسلمانان را اندك ديد، ولى پس از شروع نبرد خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن انبوه جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر ايشان هستند:

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاء... (۳۸۸)

قطعا در برخورد، ميان دو گروه، براى شما نشانه اى [و درس عبرتى] بود. گروهى در راه خدا مى جنگيدند، و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [= مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مى ديدند؛ و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تأیید مى كند.

يكى ديگر از امدادهاى غيبى خداوند بر مسلمانان اين بود كه خداوند در شب جنگ آرامشى خاص به مسلمانان عطا كرد و بارانى باريد و تشنگى مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه هاى شيطان از آنها زدوده شد. چون بعضى در كمك خدا ترديد داشتند، ولى آثار آن را به روشنى ديدند:(۳۸۹)

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدام (۳۹۰)

[به ياد آوريد] هنگامى را كه [خدا] خواب سبك آرامش بخشى كه از جانب او بود بر شما مسلط ساخت، و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند، و وسوسه شيطان را از شما بزدايد و دلهايتان را محكم سازد و گامهايتان را بدان استوار دارد.

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعى نداشت. آنها شخصى به نام عمير بن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وى سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش كرد، ولى گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگرى هم كمين كرده باشند. نيز از روحيه بسيار بالاى آنها خبر داد.(۳۹۱) اين گزارش وحشت فراوانى در دلهاى سران قريش ‍ انداخت و بعضى از آنها خواستند از جنگ دورى كنند و به مكه برگردند؛ ولى گروهى كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را به نبرد وادار كردند. اسود مخزومى به تنهايى به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد(۳۹۲) و كشته شدن او جنگ را قطعى كرد.

پس از اين رويداد كه در روز جمعه هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد(۳۹۳) سه تن از جنگجويان قريش به نامهاى عتبه، شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوى ميدان آمدند و از مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد، ولى آنها قبول نكردند و ايشان را هم شاءن خود ندانستند. اين بار پيامبر على بن ابى طالبعليه‌السلام ، حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند براى اين كار نامزد كرد. على توانست وليد (دايى معاويه) را بكشد و حمزه شيبه را، و عبيده نيز عتبه را به دوزخ بفرستد.(۳۹۴)

پس از اين، حمله عمومى از سوى دو سپاه آغاز شد و پيامبر دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزى مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت: خدايا، اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روى زمين كسى تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتى ريگ برداشت و به سوى دشمن انداخت و جنگ شروع شد.(۳۹۵)

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايى برخوردار بودند و اين به سبب امدادهاى غيبى بود و همان گونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را يارى كرد و هزار فرشته براى كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهى لشكر و تقويت روحى آنان سپاه اسلام را يارى كردند:

إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ* وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم (۳۹۶)

[به ياد آوريد] زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيديد، پس دعاى شما را اجابت كرد كه: «من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد. » و اين [وعده] را خداوند جز نويدى [براى شما] قرار نداد، و تا آنكه دلهاى شما بدان اطمينان يابد؛ و پيروزى جز از نزد خدا نيست، كه خدا شكست ناپذير [و] حكيم است.

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ * بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمين (۳۹۷)

و يقينا خدا شما را در [جنگ] بدر - با آنكه ناتوان بوديد - يارى كرد. پس از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاسگزارى نماييد. آنگاه كه به مؤمنان مى گفتى: «آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرود آمده، يارى كند؟ » آرى، اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد، و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند، [همانگاه] پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد.

در آيه قبل، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است. گويا همان هزار فرشته يارى رساننده بوده اند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند، بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار يا پنج هزار براى يارى مسلمانان خواهد فرستاد.

نيز از اين آيات معلوم نمى شود كه فرشتگان در مصاف شركت كرده اند. ظاهر اين است كه آنها فقط روحيه مسلمانان را تقويت مى كردند.

إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذى نَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان* ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقاب (۳۹۸)

هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم، پس ‍ كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت قدم بداريد. به زودى در دل كافران وحشت خواهم افكند. پس، فراز گردنها را بزنيد و همه سرانگشتانشان را قلم كنيد. اين [كيفر] بدان سبب است كه آنان با خدا و پيامبر او به مخالفت برخاستند، و هر كس با خدا و پيامبر او به مخالفت برخيزد، قطعا خدا سخت كيفر است.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسيارى از آنها گريختند. از مسلمانان فقط چهارده نفر(۳۹۹) شهيد شدند، ولى تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر رسيد(۴۰۰) كه چند تن از سران قريش ‍ در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.(۴۰۱)

پيروزى مسلمانان در اين جنگ به طور عادى و طبيعى غيرممكن مى نمود. چون هم شمارشان بسيار اندك بود و هم وسايل و ابزار جنگ در اختيارشان نبود.

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليم (۴۰۲)

و شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند. [آرى، خدا چنين كرد تا كفران را مغلوب كند] و بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو، بيازمايد قطعا خدا شنواى داناست.

پيامبر جنازه هاى شهداى بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهى انداخت. سپس بر سر آن چاه نامهاى سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: اى عتبه، اى شيبه، اى اميه، اى ابوجهل! آيا شما آنچه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه خدا وعده كرده بود، يافتم. بعضى از اصحاب گفتند: اى رسول خدا، با كسانى كه مرده اند سخن مى گوييد؟ پيامبر فرمود: آنها سخن مرا مى شنوند، ولى قدرت پاسخ دادن ندارند.(۴۰۳)

در اين جنگ غنايم بسيارى به دست مسلمانان افتاد، ولى آنها در تقسيم غنايم با يكديگر اختلاف پيدا كردند، كه با دخالت پيامبر مسئله حل شد. پيامبر بر طبق آيه خمس، يك پنجم غنايم را در مقام حاكم اسلامى براى خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد. برخى از غنايم حكم «انفال» داشت كه در فقه براى خود عنوان خاصى دارد و در آيه نخست سوره انفال حكم آن بيان شده است.

پس از پايان جنگ، پيامبر اعلام نمود كه اگر كسى براى اسيران فديه بدهد مى تواند آنها را آزاد كند. نيز هر يك از اسيران باسواد با سواد آموختن به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد مى شوند.(۴۰۴)

بسيارى از اسيران با دادن فديه آزاد شدند؛ از جمله آنها عباس عموى پيامبر و ابولعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.(۴۰۵) پس از آزادى اسيران با دادن فديه، خداوند چنين فرموده است:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ * وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيم (۴۰۶)

اى پيامبر، به كسانى كه در دست شما اسيرند بگو: «اگر خدا در دلهاى شما خيرى سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا مى كند و بر شما مى بخشايد و خدا آمرزنده مهربان است. و اگر بخواهند به تو خيانت كنند، پيش از اين [نيز] به خدا خيانت كردند؛ [و خدا تو را] بر آنان مسلط ساخت، و خدا داناى حكيم است.

در ايام رخدا بدر بعضى از يهوديان بر خلاف پيمان خود با پيامبر در جنگ بدر به مشركان كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان رو به رو شدند. تعهد سپردند كه ديگر تكرار نكنند؛ ولى در جنگ خندق اين پيمان شكنى تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنى مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لا يَتَّقُون (۴۰۷)

بى ترديد، بدترين جنبندگان پيش خدا كسانى اند كه كفر ورزيدند و ايمان نمى آورند. همانان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى هر بار پيمان خود را مى شكنند و [از خدا] پروا نمى دارند.

در آيه بعدى براى مقابله با پيمان شكنى يهود چنين مى فرمايد:

فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ * وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين (۴۰۸)

پس اگر در جنگ بر آنان دست يافتى با [عقوبت] آنان، كسانى را كه در پى ايشانند تار و مار كن، باشد كه عبرت گيرند و اگر از گروهى بيم خيانت دارى [پيمانشان را] به سويشان بينداز [تا طرفين] به طور يكسان [بدانند كه پيمان گسسته است]، زيرا خدا خائنان را دوست نمى دارد.

در اين آيه (آيه ۵۸ انفال) يادآورى مى كند كه پس از اعلام نقض پيمان است كه مى توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمى توان كارى كرد. مسلمانان نبايد در برابر گروه هم پيمان خود هر چند توطئه كنند، بدون اعلام قبلى به كارى ستيزه جويانه بپردازند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كارى كه صلاح بود انجام دهند. چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.

بيرون كردن يهود بنى قينقاع از مدينه

با پايان يافتن جنگ بدر، آوازه قدرت و عظمت مسلمانان در منطقه انتشار يافت و گروه هايى از يهود بر مسلمانان حسد ورزيدند و قبيله بنى قينقاع فتنه گرى آغاز كردند. آنها اهل زراعت و كشاورزى نبودند و به بازرگانى و زرگرى اشتغال داشتند.(۴۰۹) آنها در حالى كه دست به توطئه پرداختند كه با پيامبر پيمان ترك تعرض امضا كرده بودند و چون پيامبر احساس كرد كه آنها در صدد خيانت به مسلمانان و توطئه هستند، آنها را گرد آورد و به آنان فرمود:

«اى گروه يهود، شما هم مسلمان شويد. به خدا سوگند، شما خود مى دانيد كه من پيامبر خدا هستم. مسلمان شويد، پيش از آنكه خداوند بر شما همان كند كه بر قريش كرد. » آنها گفتند: اى محمد، درگيرى با آنها تو را مغرور نكند. تو به يك گروه نادان غلبه كردى و به خدا سوگند ما گروهى جنگجوييم و اگر با ما بجنگى خواهى دانست كه تا كنون با افرادى مثل ما نجنگيده اى.(۴۱۰)

پس از اين گفتگو بود كه آيه زير نازل گرديد:(۴۱۱)

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهاد (۴۱۲)

به كسانى كه كفر ورزيدند بگو: «به زودى مغلوب خواهيد شد و [سپس ‍ در روز رستاخيز] در دوزخ محشور مى شويد، و چه بد بسترى است. »

پس از اظهارات يهود بنى قينقاع كه از عداوت و پيمان شكنى نشان داشت حادثه اى رخ داد كه بر دامنه دشمنى افزود و آن اين بود كه زنى از مسلمانان به بازار بنى قينقاع رفت و نزد زرگرى نشست تا زيورآلات او را تعمير كند در همين حال مردى از يهود دامن او را به بالاى پيراهنش سنجاق كرد و هنگامى كه او بلند شد بدن او ديده شد و يهوديان خنديدند و اين بر مسلمانى كه آنجا بود گران آمد و آن يهودى را كه چنين كرده بود كشت و يهوديان ديگر نيز آن مسلمان را كشتند.(۴۱۳)

اين رويداد آغازى بود بر پايان صلح و سازش ميان مسلمانان و يهود بنى قينقاع. بدين گونه پيمان شكنى و خيانت آنان آشكار شد.

پيامبر براى دفع شر آنان سپاه اسلام را آماده كرد و پرچم را به حمزة بن عبدالمطلب سپرد و خانه ها و دژهاى بنى قينقاع را محاصره نمود اين محاصره تا پانزده روز به طول انجاميد.(۴۱۴)

سرانجام يهوديان بناچار به حكم پيامبر گردن نهادند. عبدالله بن اُبى منافق درباره آنان پيش پيامبر وساطت كرد. چون او از قبيله خزرج بود و بنى قينقاع و خزرجيان از ديرباز هم پيمان بودند. او در اين وساطت اصرار نمود و گفت: من كسى هستم كه از حادثه آفرينى مى ترسم. پس از اين بود كه پيامبر از كشتن آنان پرهيز كرد.(۴۱۵) آنگاه اين آيه درباره عبدالله بن ابى نازل شد:(۴۱۶)

فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمى ن (۴۱۷)

مى بينى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است در [دوستى با] آنان شتاب مى ورزند. مى گويند: «مى ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد. » اميد است خدا از جانب خود فتح [منظور] يا امر ديگرى را پيش آورد، تا[در نتيجه آنان] از آنچه در دل خود نهفته داشته اند پشيمان گردند.

برخلاف عبدالله بن ابى، عبادة بن صامت (هم پيمان ديگر بنى قينقاع) نزد پيامبر آمد و از پيمان آنها بيزارى جست و گفت: اى رسول خدا، من خدا و پيامبر و مؤمنان را دوست دارم و از پيمان كافران بيزارم.(۴۱۸)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد يهود بنى قينقاع از مدينه و جزيرة العرب اخراج شوند و اجراى اين حكم را بر عهده عبادة بن صامت گذاشت. آنان از مدينه اخراج شدند و در منطقه شام در محلى به نام «اذرعات» سكونت كردند.(۴۱۹)

به دنبال اين حادثه قبايل ديگر يهود آرام گرفتند و از توطئه هراسيدند. البته بعدها هر گاه فرصتى به دست آوردند به توطئه بر ضد اسلام ادامه دادند. يكى از يهوديانى كه پس از جنگ بدر آشكارا به دشمنى با اسلام برخاست كعب بن اشرف بود. او شاعرى توانا بود و در هجو پيامبر اسلام شعر مى گفت و پيوسته مسلمانان را اذيت مى كرد. او پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، خيلى ناراحت شد و به مكه رفت و با سرودن اشعارى آنان را به انتقام جويى از مسلمانان تشويق كرد. سپس دوباره به مدينه بازگشت. وقتى پيامبر خدا از بازگشت او آگاه شد، گفت: خدايا، ما را از شر ابن اشرف حفظ كن! و فرمان داد كه او را بكشند و گروهى از مسلمانان او را كشتند و يهوديان ديگر ترسيدند و ساكت شدند.(۴۲۰)

اين آيه درباره كعب بن اشرف نازل شده است:(۴۲۱)

وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثيرا... (۴۲۲)

و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [نيز] از كسانى كه به شرك گراييده اند، [سخنان دل] آزار بسيارى خواهيد شنيد.

سال سوم هجرت

غزوه غطفان

بيست و پنج ماه از هجرت پيامبر گذشته بود و مسلمانان سرخوش از پيروزى هاى پى در پى - بخصوص جنگ بدر - توان رزمى خوبى پيدا كرده بودند. در اين حال به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر رسيد كه گروهى از دو قبيله ثعلبه و محارب همدست شده اند و به فرماندهى دعثور بن حارث قصد حمله به اطراف مدينه دارند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى دفع فتنه آنها نيروهاى خود را بسيج كرد و با ۴۵۰ نفر به سوى قرارگاه آنان حركت كرد و در بين راه مردى از قبيله ثعلبه را كه عازم مدينه بود نزد پيامبر آوردند و آن حضرت او را دعوت به اسلام كرد و او نيز مسلمان شد و درباره سپاه دعثور بن حارث اطلاعاتى در اختيار آن حضرت گذاشت؛ از جمله اينكه گفت: آنها وقتى شما را ببينند به كوه ها پناه خواهند برد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وقتى به قرارگاه آنان رسيد، كسى از آنها را نديد و آنها بالاى كوه ها بودند. در آنجا دره اى بود و پيامبر براى حاجتى به آن سوى دره رفت. در همان حال باران شديدى باريد و دره پر آب شد. دعثور از فرصت استفاده كرد و از بالاى كوه نزد پيامبر آمد و بالاى سر او ايستاد و مغرورانه گفت: اى محمد، اكنون كيست كه تو را از دست من نجات دهد؟ پيامبر فرمود: خدا! در اين حال جبرئيل بر سينه او زد و پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد و پيامبر آن شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى تو را نجات خواهد داد؟ گفت: هيچ كس! و در همان حال مسلمان شد و پيامبر شمشير او را به او داد و غايله بدون جنگ خاتمه يافت.(۴۲۳)

درباره اين حادثه و محافظت خداوند از جان پيامبر اين آيه نازل شد:(۴۲۴)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون (۴۲۵)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود، ياد كنيد: آنگاه كه قومى آهنگ آن داشتند كه بر شما دست يازند، و [خدا] دستشان را از شما كوتاه داشت. و از خدا پروا داريد، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

جنگ احد

پس از جنگ بدر كه بزرگان قريش در آن كشته يا اسير شدند و مشركان شكست سختى تحمل كردند، شهر مكه را يكپارچه خشم و اندوه فرا گرفت و مشركان در غم از دست دادن عزيزان خود و شكست مفتضحانه شان بودند و چيزى جز انتقام آنها را آرام نمى كرد. چون با يكديگر مشورت كردند راءى همه بر اين قرار گرفت كه بر ضد مسلمانان وارد جنگى تازه شوند تا بتوانند انتقام شكست خود را بگيرند. آنها نخست هزينه جنگ را تهيه كردند و با فروش اموال بازرگانى مبلغ كلانى را به اين كار اختصاص دادند.(۴۲۶) قرآن كريم از اين اقدام آنها چنين خبر مى دهد:

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (۴۲۷)

بى گمان كسانى كه كفر ورزيدند، اموال خود را خرج مى كنند تا [مردم را] از راه خدا باز دارند. پس به زودى [همه] آن را خرج مى كنند، و آنگاه حسرتى بر آنان خواهد گشت؛ سپس مغلوب مى شوند و كسانى كه كفر ورزيدند، به سوى دوزخ گرد آورده خواهند شد.

آنها براى تحريك مردم به شركت در جنگ، از هر وسيله اى استفاده كردند. به شاعرانى چون ابوعزّه جُمحى و مُسافع بن عبدمناف، پول دادند تا در ميان قبايل با خواندن شعرهاى حماسى، مردم را به شركت در جنگ دعوت كنند. همچنين براى آنكه سربازان از جبهه فرار نكنند بعضى از زنان را همراه بردند كه از جمله آنها هند (زن ابوسفيان) بود.(۴۲۸)

مشركان سه هزار نفر مرد جنگى فراهم كردند و هفتصد زره، دويست اسب، سه هزار شتر و پانزده نفر از زنان همراه آنان بودند.(۴۲۹)

هر چند سران قريش مانند ابوسفيان و صفوان بن اميه و عكرمه تلاش ‍ مى كردند كه خبر اين بسيج عمومى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نرسد، عباس بن عبدالمطلب كه در مكه بود و مخفيانه مسلمان شده بود، به وسيله نامه اى رسول خدا را از تصميم قريش آگاه كرد.(۴۳۰)

مسلمانان خود را آماده نبرد كردند و پيامبر دو نفر از اصحاب خود را براى تحقيق درباره دشمن به بيرون مدينه فرستاد. آنها پس از بازگشت گزارش ‍ دادند كه قريش در عريض (دامنه كوه عينين) هستند.(۴۳۱)

پيامبر خدا اصحاب خود را گرد آورد تا درباره چگونگى جنگ و دفاع از مدينه با آنها مشورت كند نظر خود پيامبر اين بود كه مسلمانان از مدينه بيرون نروند و در شهر بمانند و اجازه دهند كه دشمن وارد شهر شود. آنگاه آنها را تار و مار سازند و زنها هم از پشت بامها به دشمن حمله كنند. بزرگان مهاجر و انصار اين نظر را تأیید كردند. ولى بسيارى از جوانها كه شور جوانى آنها را فرا گرفته بود و شوق شهادت در سر داشتند و در جنگ بدر شركت نكرده بودند با اين نظر مخالفت كردند و گفتند: بهتر است به سراغ دشمن برويم تا خيال نكنند كه از آنها مى ترسيم. چون اكثر مسلمانان با اين نظر موافق بودند، پيامبر نيز آن را پذيرفت و در روز جمعه پيامبر لباس جنگ پوشيد و از خانه اش بيرون آمد. پيامبر سپاه خود را آماده ساخت و پرچم انصار را به دست اسيد بن حضير و حباب بن منذر، و پرچم مهاجران را به دست على بن ابى طالبعليه‌السلام داد:(۴۳۲)

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (۴۳۳)

و [ياد كن] زمانى را كه [در جنگ احد] بامدادان از پيش كسانت بيرون آمدى [تا] مؤمنان را براى جنگيدن، در موضع خود جاى دهى، و خداوند، شنواى داناست.

در محلى به نام «شوط» (بين مدينه و احد)، منافقان به سركردگى عبدالله بن ابى از سپاه جدا شدند. اينان حدود يك سوم سپاه بودند. آنها به بهانه اينكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله سخن جوانان را پذيرفته و از مدينه بيرون رفته است، از آنجا برگشتند و در پاسخ كسانى كه آنها را به جنگ مى خواندند، گفتند: ما مى دانيم كه جنگى رخ نخواهد داد.(۴۳۴) دو قبيله بنى حارثه از اوس، و بنى سلمه از خزرج هم خواستند برگردند كه خدا استوارشان ساخت:

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون (۴۳۵)

آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند با آنكه خدا ياورشان بود و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

در اين هنگام پيامبر، جوانان كمتر از پانزده سال، مانند اسامة بن زيد، عبدالله بن عمر، زيد بن ثابت، براء بن عازب، عمرو بن حزم، زيد بن ارقم، نُعمان بن بشير و ابوسعيد خُدرى را به مدينه بازگرداند و به آنها اجازه جنگ نداد.(۴۳۶)

صبح روز بعد پيامبر در دامنه كوه احد صف آرايى كرد و احد را پشت سر و مدينه را رو به روى خود قرار داد و عبدالله بن جبير را با پنجاه نفر تيرانداز بر شكاف كوه عينين گذاشت و به آنها دستور داد كه چه ما پيروز شويم و چه شكست بخوريم، شما همين جا بمانيد و اين تنگه را حفظ كنيد و نگذاريد دشمن از پشت سر بر ما هجوم آورد؛ حتى اگر كشته شديم به ما يارى نكنيد و اگر غنايمى به دست آورديم براى جمع آورى آن به ما نپيونديد و در هر حال اين محل را ترك نكنيد.(۴۳۷)

از آن طرف سپاه قريش نيز در برابر مسلمانان در دامنه احد صف آرايى كردند. فرماندهى جانب راست به عهده خالد بن وليد، جانب چپ به عهده عكرمة بن ابى جهل، و پرچم به دست طلحة بن ابى طلحه قرار داشت.(۴۳۸)

دو لشكر در دامنه احد درگير شدند و زنان قريش به رهبرى هند همسر ابوسفيان با دف زدن و ترانه خواندن، سربازان قريش را تحريك مى كردند.(۴۳۹) در همان آغاز درگيرى، طلحة بن ابى طلحه پرچمدار قريش به شمشير على بن ابى طالب سرش شكافت و پرچم را برادر او عثمان برداشت و حمزه او را كشت. پس از او برادران ديگر طلحه پرچم را بر مى داشتند و يكى يكى كشته مى شدند؛ تا اينكه يازده نفر از پرچمداران قريش كشته شدند و اين، روحيه سپاه قريش را سخت تضعيف نمود، به طورى كه سپاه قريش پا به فرار گذاشتند و شكست آنان قطعى به نظر مى رسيد و مسلمانان با كمترين تلفاتى نزديك بود پيروزى بزرگى را به دست آورند. آنها با فرار سپاه قريش به جمع آورى غنايم جنگى پرداختند و سپاه را تعقيب نكردند.(۴۴۰)

از طرف ديگر آن گروه پنجاه نفرى كه پيامبر آنها را در تنگه كوه قرار داده بود و از بالا نظاره گر صحنه شكست قريش بودند، خيال كردند كه جنگ پايان پذيرفته است. بعضى از آنها گفتند: ديگر چرا اينجا بمانيم! دشمن شكست خورده و براداران ما به جمع غنيمت مشغول اند ما هم به آنها بپيونديم. بعضى از آنها گفتند: مگر يادتان رفته كه پيامبر چه دستور داد! او فرمود به هيچ وجه اين محل را ترك نكنيد تا دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. پس ما بايد تا دستور بعدى در همين جا بمانيم. ولى اكثر آن پنجاه نفر با هدف رسيدن به غنايم جنگى و مال دنيا، آن محل را ترك كردند و به ميدان سرازير شدند و فقط عبدالله بن جبير (فرمانده آنان) با ده نفر در آنجا ماندند.(۴۴۱)

جنگ هنوز پايان نيافته بود، پرچم قريش را عمره دختر علقمه به دست گرفت و فراريان را به مقاومت تشويق كرد.(۴۴۲) مهم تر اينكه خالد بن وليد و عكرمه با جمعى از سپاه قريش كوه را دور زدند و از آن تنگه وارد شدند و عبدالله بن جبير و ده نفر همراه او را كشتند و از پشت بر مسلمانان تاختند.(۴۴۳) بدين گونه سرنوشت جنگ عوض شد و كار بر مسلمانان دشوار گرديد. قرآن كريم نافرمانى اين گروه را عامل شكست پس از پيروزى اوليه معرفى مى كند:

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الاْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَلَى الْمُؤْمِنين (۴۴۴)

و [در نبرد احد] قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد: آنگاه كه به فرمان او، آنان را مى كشتيد، تا آنكه سست شديد و در كار [جنگ و بر سر تقسيم غنايم] با يكديگر به نزاع پرداختيد؛ و پس از آنكه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را] به شما نشان داد، نافرمانى نموديد. برخى از شما دنيا را و برخى از شما آخرت را مى خواهد. سپس براى آنكه شما را بيازمايد، از [تعقيب] آنان منصرفتان كرد و از شما در گذشت و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضّل است.

پس از اين چرخش ناگهانى كه در اثر نافرمانى و دنياپرستى برخى از مسلمانان صورت گرفت، دشمن به نزديكى پيامبر رسيد و با پرتاب سنگ او را زخمى كردند و دندان پيشين پيامبر شكست و صورت او مجروح شد و خون بر چهره اش جارى گرديد.(۴۴۵)

در اين ميان مصعب بن عمير به دست ابن قمئه ليثى شهيد شد و چون او شباهتى به پيامبر داشت ابن قمئه گمان كرد كه پيامبر را كشته است و به قريش گفت: محمد را كشتم.(۴۴۶) در ميان دو لشكر شايعه كشته شدن پيامبر فراگير شد و بسيارى از مسلمانان فرار كردند و بعضى از فراريان مى گفتند: عبدالله بن ابى را واسطه قرار دهيم تا از ابوسفيان براى ما امان بگيرد.(۴۴۷) در آيه زير خداوند مسلمانان را مورد عتاب قرار مى دهد:

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم... (۴۴۸)

و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟

فراريان به سوى كوه بالا مى رفتند و تنها على بن ابى طالب و ابودجانه و دو سه نفر ديگر از جمله زنى به نام نسيبه، پيش پيامبر ماندند و از او دفاع كردند.(۴۴۹) تا جايى كه على بن ابى طالبعليه‌السلام شصت و چند زخم برداشت.(۴۵۰) جانفشانى آن حضرت آنچنان بود كه در روز احد اين صدا شنيده شد: «لا سيف الا ذوالفقار لا فتى الا على(۴۵۱) ».

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَد وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَم (۴۵۲)

[ياد كنيد] هنگامى را كه در حال گريز [از كوه] بالا مى رفتيد و به هيچ كس ‍ توجه نمى كرديد؛ و پيامبر شما را از پشت سرتان فرا مى خواند. پس ‍ [خداوند] به سزاى [اين بى انضباطى] غمى بر غمتان [افزود].

در حمله مجدد سپاه قريش، افراد بسيارى از مسلمانان (حدود هفتاد نفر) كشته شدند.(۴۵۳) گروهى از آنها در همان صحنه جنگ كشته شدند و پس ‍ از جنگ هم در همان جا دفن گرديدند و چند تن ديگر هم زخمى بودند كه به مدينه انتقال داده شدند و در مدينه به شهادت رسيدند و در قبرستان بقيع دفن شدند.

از كسانى كه در اين جنگ به شهادت رسيد حمزة بن عبدالمطلب عموى پيامبر بود. كه به وسيله نيزه غلام هند - به نام وحشى - شهيد شد. هند بر سر جنازه حمزه آمد و او را قطعه قطعه كرد و جگر او را بيرون كشيد و تكه هايى از آن را خورد.(۴۵۴) بعدها به او هند جگرخوار گفتند.

با پايان يافتن جنگ، ابوسفيان سپاه قريش را در كنار كوه جمع كرد و صدا زد اين روز در مقابل روز بدر! و دستور داد سپاهيان چنين شعار بدهند: اعل هبل اعل هبل: اى بت هبل، سربلند باشى! پيامبر هم به سربازان خود دستور داد كه شعار بدهند: الله اعلى و اجل: يعنى خدا بزرگ تر و با عظمت تر است. ابوسفيان شعار خود را عوض كرد و گفت: نحن لنا العزى و لا عزى لكم: ما بت عزى داريم و شما نداريد. پيامبر دستور داد مسلمانان چنين شعار دادند: الله مولانا و لا مولى لكم: خدا مولاى ماست و شما مولا نداريد.(۴۵۵)

ابوسفيان سپاه خود را جمع كرد و آهنگ مكه نمود و به مسلمانان گفت سال ديگر باز هم با شما جنگ خواهيم نمود.(۴۵۶) اينكه ابوسفيان به جنگ ادامه نداد تا كار را يكسره كند به اين سبب بود كه سپاه قريش هم ناتوان شده بود و جمعى از آنان كشته، جمعى زخمى شده و قدرت جنگيدن را از دست داده بودند.

پس از آنكه مسافتى از مدينه دور شدند بعضى از آنان به ابوسفيان گفتند: ما بايد كار محمد را يكسره مى كرديم! حتى خواستند برگردند و دوباره حمله كنند، ولى بعضى از آنها گفتند اكنون سپاه محمد خود را گرد آورده است و اگر برگرديد شايد شكست بخوريد. بنابراين خداوند رعب مسلمانان را بر دلهاى ايشان چيره كرد:

سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمين (۴۵۷)

به زودى در دلهاى كسانى كه كفر ورزيده اند بيم خواهيم افكند، زيرا چيزى را با خدا شريك گردانيده اند كه بر [حقانيت] آن، [خدا] دليلى نازل نكرده است. و جايگاهشان آتش است و جايگاه ستمگران چه بد است.

مسلمانان از اين شكست بسيار اندوهگين شدند و فراريان سخت پشيمان گشتند و خدا آنها را بخشيد. زيرا در موقعيتى بسيار دلتنگ كننده به سر مى بردند.

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليم (۴۵۸)

روزى كه دو گروه [در احد] با هم روياروى شدند، كسانى كه از ميان شما [به دشمن پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پاره اى از آنچه [از گناه] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد و قطعا خدا از ايشان درگذشت؛ زيرا خدا آمرزگار بردبار است.

تحليل قرآن از جنگ احد و پيامدهاى آن

قرآن كريم در سوره آل عمران در آيات متعدد به بيان وقايع جنگ احد و پيامدهاى آن پرداخته است:

۱. پس از پايان جنگ گروه جانفشان و آنها كه ضعف نشان داده و به درستى توبه كرده و به خدمت پيامبر رسيده بودند، به آرامش روحى لذت بخشى نايل آمدند و خدا آنچنان به آنان آرامش بخشيد، گويا شكست نخورده اند.

در مقابل اين گروه، افراد سست ايمان آرامش نداشتند و براى آنان نابودى يا بقاى اسلام مهم نبود. آنها بر اساس معيارهاى عصر جاهليت درباره خدا بدگمان بودند.

اين دوگانگى در روحيه مسلمانان پس از جنگ احد در آيه زير ياد شده است:

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة... (۴۵۹)

سپس [خداوند] بعد از آن اندوه، آرامشى [به صورت] خواب سبكى، بر شما فرو فرستاد كه گروهى از شما را فراگرفت و گروهى [تنها] در فكر جان خود بودند؛ و درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران] جاهليت مى بردند.

گروه دوم گمان مى كردند اگر پيامبر به راست از جانب خداست نبايد پيروان او شكست بخورند. اينها از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ خبر نداشتند يا آنها را غلط تفسير مى كردند. نمى دانستند كه شكست و پيروزى براى خود عواملى دارد و جبهه حق هنگامى پيروز مى شود كه عوامل پيروزى را در خود گرد آورد. ديگر اينكه گاهى شكست براى جبهه حق نوعى آزمون است، تا معلوم شود كه آيا آنها در هر حالى از حق طرفدارى مى كنند!

۲. در اين آيه فرار مسلمانان و رها كردن بى موقع سنگر خود، سبب يابى شده است:

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (۴۶۰)

روزى كه دو گروه [در احد] با هم روياروى شدند، كسانى كه از ميان شما [به دشمن پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پاره اى از آنچه [از گناه] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد و قطعا خدا از ايشان درگذشت؛ زيرا خدا آمرزگار بردبار است.

از اين آيه استفاده مى شود كه ارتكاب هر گناه باعث ارتكاب گناهى ديگر مى شود و شيطان بر او مسلط مى شود و او را به هر گناهى وادار مى سازد.

۳. پس از پايان جنگ احد مسلمانان انتظار داشتند كه پيامبر به سبب فرار و سستى آنها در جنگ احد بر ايشان خشم گيرد، ولى ديدند كه پيامبر بر ملايمت و مهربانى با آنها روبه رو شد و اين در تقويت روحى آنها بسيار مؤ ثر بود و اين از الطاف الهى بر پيامبر بود:

فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين (۴۶۱)

پس به [بركت] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مهر] شدى، و اگر تندخود و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار[ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.

در اين آيه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مأمور مى شود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن خود تصميم نهايى بگيرد.

۴. خداوند با دلدارى مؤمنان و تقويت روحيه آنان، برخى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ را يادآورى مى كند تا مؤمنان علاوه بر بازيابى روحيه پرنشاط قبلى خود بتوانند از اين شكست پلى براى پيروزى هاى بعدى بسازند.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ * وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرين (۴۶۲)

و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد. اگر به شما آسيبى رسيده، آن قوم را نيز آسيبى نظير آن رسيد، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم [تا آنان پند گيرند] و خداوند كسانى را كه [واقعا] ايمان آورده اند معلوم بدارد، و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خداوند ستمكاران را دوست نمى دارد و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند خالص گرداند و كافران را [به تدريج] نابود سازد.

آرى، خداوند ملتى را كه به آرمانهاى خود ايمان داشته باشند و بدون سستى در راه آن مبارزه كنند پيروز مى گرداند. با اين حال نبايد مغرور شوند و خود را ممتاز از ديگران بدانند. براى رسيدن به پيروزى و ايجاد جامعه برتر بايد تلاش كنند و ايمان داشته باشند.

منظور از «مداوله» در آيه نامبرده اين است كه شكست و پيروزى دست به دست مى گردد و هر جمعى طعم تلخ شكست را مى چشد؛ جز اينكه بعضى از جوامع در مقابل شكست فرو مى پاشند و از بين مى روند و بعضى ديگر بر مقاومت خود مى افزايند و با تجربه جديد وارد ميدان مى شوند.

در آيه شريفه از اين موضوع به صورت «ايام» نام برده شده است. «يوم» علاوه بر معناى متعارف خود به مقدار زمانى گفته مى شود كه حادثه اى در آن اتفاق افتاده باشد. عربها هر حادثه مهم را يك «يوم» مى نامند مانند: «يوم فجار»، «يوم احد» و... كه به «ايام العرب» شهرت يافته است. در آيه مى فرمايد اين «يوم»ها كه با شكست ها و پيروزى ها همراه است همواره ميان اقوام و ملل در حال گردش است و اين يكى از سنتهاى خداست. پيروزى در ملك هيچ كس نيست. بنابراين دليلى بر ياءس وجود ندارد. آنان كه اكنون در اوج پيروزى هستند، به زودى حركت ايام آنها را به پايين مى كشد و آنها كه اكنون ضعيف و ناتوان و شكست خورده اند روزى به پيروزى مى رسند. آنها كه پيروزى را در آغوش كشيده اند به خود مغرور نباشند و شكست خوردگان نوميد نشوند...

اما هدف از اين كار چيست و چرا هر قومى بايد روزى طعم تلخ شكست را بچشد؟ آيه نامبرده براى اين موضوع چهار هدف ذكر مى كند، ولى منحصر در آن نمى داند:

الف) آشكار شدن ايمان مؤمنان: شكست باعث مى شود كه افراد با ايمان شناخته شوند و از غيرمؤمنان متمايز گردند. در اينجا تعبير قرآن اين است: تا خدا بداند كه مؤمنان چه كسانى هستند. منظور اين است كه ايمان مؤمنان قبلا ناشناخته بود و اكنون مورد تعلق علم الهى قرار گرفته و ظهور پيدا كرده است و براى همه روشن گرديد كه مؤمن كيست.

ب) ظهور گواهان: تربيت افراد نخبه و نمونه كه در هنگام سختى ها تا سرحد بذل جان مقاومت نشان مى دهند تا ارزشهايى را كه به آن اعتقاد دارند حفظ كنند از هدفهاى مورد نظر قرآن است. چنين افرادى چه كشته شوند و چه در حال حيات باشند گواه و حجت براى ساير مردم هستند:

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً (۴۶۳)

تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد.

البته بعضى گفته اند كه در آيه مورد بحث (و يتخذ منكم شهداء) منظور كشته شدگان در راه خداست و معنى آيه اين است كه خداوند مى خواهد از شما قربانى بگيرد. اما چنين احتمالى روا نيست. زيرا كلمه شهيد در قرآن گويا هيچ كجا به معنى مقتول در راه خدا استعمال نشده است؛ هرچند در روايات و دعاها به اين معنى استعمال شده است. از اين گذشته، سياق آيه و تعبير آن با اين مطلب سازگار نيست. زيرا تعبير «اتخاذ شهيد» با اين معنى تناسبى ندارد، بلكه بيشتر با همان معناى شاهد گرفتن و نمونه ارائه كردن مناسبت دارد.

ج) از بين بردن ناخالصى مؤمنان: اين امر غير از آشكار شدن ايمان مؤمنان و ظهور گروه با ايمان است. منظور اين است كه همان مؤمنانى كه ايمانشان به مرحله ظهور رسيد، وجودشان از آلودگى پاك گردد و از نظر مراحل ايمان به جايگاه والايى برسند و آنچنان باشند كه خدا مى خواهد.

د) نابودى تدريجى كافران: اين نتيجه نهايى مداوله و شكست و پيروزى هاى متناوب است، كه سبب قوى تر شدن جبهه ايمان و ضعيف تر شدن جبهه كفر و از بين رفتن تدريجى آن است.

۵. قرآن كريم درباره شهيدان راه خدا حقيقت مهم و ژرفى را بيان كرده و آن اينكه آنها به نوعى زندگى مى كنند:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون (۴۶۴)

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آنچه از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند.

منظور، زنده بودن نام و ياد آنها نيست. چون اين يك امر اعتبارى است و نفعى به حال شهيد ندارد. علاوه بر اينكه در آيه مى فرمايد شما زنده بودن آنها را درك نمى كنيد؛ در حالى كه زنده بودن ياد و نام آنها را به خوبى درك مى كنيم.

بنابراين، اين يك نوع زندگى است كه با زندگى كنونى ما و زندگى عالم آخرت كه همه افراد بشر خواهند داشت متفاوت است و شهيدان نزد خدا روزى مى خورند و از نعمتهاى الهى برخوردارند و به آنچه به آنها داده شده شادمان هستند و به ديگران كه هنوز به آنها نپيوسته اند مژده مى دهند.

ما همچنان كه چگونگى زنده بودن شهيدان را نمى دانيم از چگونگى پيام دادن آنها نيز بى اطلاعيم و نيز نمى دانيم كه آنها از فضل خدا چگونه برخوردار هستند.

پس ار پايان گرفتن جنگ احد و حركت مشركان به سوى مكه، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به منظور پيشگيرى از حمله مجدد آنها و براى نشان دادن اينكه مسلمانان با وجود تحمل سختى ها هنوز هم آماده دفاع از خود هستند، سپاه اسلام را گرد آورد و به دنبال مشركان تا منطقه حمراءالاسد پيش رفت. خبر اين حركت به ابوسفيان رسيد و از حمله دوباره به مدينه باز ايستاد. پيامبر با سپاه خود سه روز در آنجا ماند و سپس به مدينه بازگشت.(۴۶۵)

دو ماه پس از جنگ احد نيز قبيله بنى اسد، به توطئه پرداختند و پيامبر خدا ۱۵۰ نفر از سپاهيان اسلام را به فرماندهى ابوسلمة بن عبدالاسد به سوى آنان فرستاد و آنها سركوب شدند و غنايمى هم از آنان به دست آمد.(۴۶۶) اين كار شوكت مسلمانان را كه پس از جنگ احد متزلزل شده بود تا حد زيادى بازگرداند.

سال چهارم هجرت

پس از جنگ احد از سوى برخى از قبايل اطراف مدينه و نيز يهود توطئه ها بالا گرفت. از ميان آنها مى توان از حادثه رجيع نام برد كه در آن مرثد بن ابى مرثد و پنج تن ديگر از همراهان او (فرستادگان پيامبر به سوى قبيله عضل) در رجيع كشته يا اسير شدند و سپس اسيران نيز كشته شدند.(۴۶۷)

حادثه ديگر، رويداد بئر معونه بود كه فرستادگان پيامبر به سوى قبيله بنى عامر، به وسيله بنى سليم در كنار چاه آبى به نام معونه به شهادت رسيدند. اينان چهل تن بودند كه فقط سه نفر(۴۶۸) از آنها نجات يافتند و به مدينه برگشتند.(۴۶۹)

حادثه ديگر خيانت يهود بنى نضير است كه تفصيل آن را در زير مى خوانيد.

بيرون كردن يهود بنى نضير از مدينه

بيشتر مورخان مانند ابن اسحاق، واقدى و ابن سعد، رويداد بيرون راندن يهود بنى نضير از مدينه را پس از جنگ احد مى دانند.(۴۷۰) ولى بيهقى مى نويسد: اين حادثه پيش از جنگ احد و شش ماه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاد.(۴۷۱) از آنجا كه مقدمات اين حادثه از رخداد بئر معونه آغاز شده است، نظر ابن اسحاق و واقدى درست تر به نظر مى رسد.

پس از حادثه كشتار مسلمانان در بئر معونه دو نفر از كسانى كه از اين حادثه جان سالم به در برده بودند، هنگام مراجعت به مدينه دو تن از افراد قبيله بنى عامر را كشتند. چون باعث به وجود آمدن حادثه بئر معونه قبيله بنى عامر بود. اينان نمى دانستند كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اين دو نفر را پناه داده است. پس از رسيدن به مدينه و روشن شدن ماجرا پيامبر بسيار اندوهگين شد و تصميم گرفت ديه اين دو نفر را كه بى گناه كشته شده بودند، بپردازد.

از آنجا كه يهود بنى نضير و قبيله بنى عامر هم پيمان بودند، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله همراه با چند تن از مسلمانان نزد بنى نضير رفت تا از آنان در پرداخت ديه آن دو نفر كمك بگيرد. آنها قول دادند كه كمك كنند. پيامبر به ديوارى از خانه هاى آنان تكيه كرد و آنان مخفيانه توطئه اى طرح ريزى كردند و قرار شد يك نفر بالاى بام برود و سنگ بزرگى را بر سر پيامبر بكوبد تا كشته شود. علاوه بر اينكه پيامبر از رمز و اشاره هاى آنان به وجود توطئه پى برد، فرشته وحى نيز او را از اين توطئه آگاه كرد و آن حضرت محل را ترك كرد و به مدينه بازگشت. همراهان او نيز قدرى منتظر شدند و چون ديدند پيامبر بازنگشت به مدينه رفتند.(۴۷۲)

علاوه بر اين توطئه، كارشكنى هاى ديگر و تبادل نامه ميان بنى نضير و مشركان مكه نيز نقل شده است.(۴۷۳) در هر صورت، آنها پيمان خود را با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقض كردند و حضور آنان در مدينه ممكن بود براى مسلمانان خطرساز باشد. اين بود كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله محمد بن مسلمه را به سوى آنان فرستاد و پيغام داد كه از مدينه بيرون روند و ديگر حق سكونت در مدينه را ندارند. براى اين كار ده روز به آنها مهلت داده شد كه اگر در اين مدت از مدينه خارج نشوند كشته خواهند شد.

آنها در خانه ها و قلعه هايشان ماندند و از سوى ديگر عبدالله بن ابى (سردسته منافقان) به آنان پيغام داد كه از خانه هايتان بيرون نرويد و در قلعه هايتان بمانيد و مقاومت كنيد، من دو هزار نفر از قوم خود و ساير عربها را به كمك شما مى فرستم و هم پيمانان ديگرتان نيز از بنى قريظه و غطفان به شما كمك خواهند كرد.(۴۷۴) در نقل ابن هشام از قول عبدالله بن ابى اضافه شده كه ما شما را تسليم نمى كنيم و اگر جنگ كرديد در كنار شما مى جنگيم و اگر از مدينه بيرون رفتيد همراه شما بيرون مى رويم؛ ولى چنين نكردند.(۴۷۵)

قرآن كريم اين حركت ناشايست منافقان را چنين نقل مى كند:(۴۷۶)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْب ارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (۴۷۷)

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود - كه از در كفر در آمده بودند - مى گفتند: «اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد، و بر عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد؛ و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد. » و خدا گواهى مى دهد كه قطعا آنان دروغگويانند. اگر [يهود] اخراج شوند، آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت، و اگر عليه آنان جنگى درگيرد [منافان] آنها را يارى نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند حتما [در جنگ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند.

در اين آيات خداوند منافقان را برادران يهود مى خواند و اعلام مى دارد كه اينان توانايى آن را ندارند كه به قولشان عمل كنند و هرگز به آن عمل نخواهند كرد و چنين هم شد و منافقان هرگز به كمك يهود بنى نضير نشتافتند و اين در حالى بود كه آنان در انتظار يارى اينان بودند.

يهوديان در قلعه هاى خود ماندند و از مدينه كوچ نكردند و مهلت ده روزه تمام شد. پيامبر با لشكر خود به سوى آنان حركت كرد و پرچم را به على بن ابى طالبعليه‌السلام داد.(۴۷۸) آنان با تير و سنگ در قلعه هاى خود آماده نبرد بودند و برخلاف انتظارشان هيچ كس از هم پيمانانشان - حتى يهود بنى قريظه - به آنان يارى نكرد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پانزده روز آنان را محاصره كرد و چون آنان به نخلستانهاى خود دلبستگى فراوان داشتند، پيامبر دستور داد آنها را قطع كنند.(۴۷۹) به گفته سهيلى قطع درختان براى بعضى از مسلمانان گران آمد. از اين رو خداوند اين آيه را نازل كرد و خاطرنشان ساخت كه اين كار به اذن خدا صورت گرفته است:(۴۸۰)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَة أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقين (۴۸۱)

آنچه درخت خرما بريديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند.

همچنين دستور داده شد كه خانه هاى آنان را كه در اطراف قلعه هايشان بود تخريب كنند قطع درختان و تخريب خانه ها، به كلى بنى نضير را از ماندن در مدينه نااميد كرد و دريافتند كه تصميم پيامبر در اخراج آنان كاملا جدى است و سخت دچار وحشت شدند. اين بود كه پيشنهاد كوچ اجبارى را پذيرفتند و آماده كوچ شدند. آنها در داخل قلعه، خانه هايشان را خراب مى كردند تا سالم به دست مسلمانها نيفتد.(۴۸۲) آنها فقط مجاز بودند كه هر كدام يك بار شتر همراه خود ببرند به همين علت هر چه در توان شتر بود به آن بار كردند و همراه با ششصد شتر - در حالى كه دف و دايره مى زدند - مدينه را ترك كردند. برخى به سوى خيبر كه محل زندگى يهوديان بود و برخى به سوى شام رفتند.(۴۸۳)

اخراج بنى نضير از مدينه و برخى از جزئيات اين حادثه در اين آيه بيان شده است:

هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار (۴۸۴)

اوست كسى كه، از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كرد گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و[لى] خدا از آنجايى كه تصور نمى كردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب مى كردند. پس اى ديده وران، عبرت گيريد.

كوچ آنان از مدينه به خيبر نخستين كوچ، كوچ بعدى شان از خيبر به شام بود. (سال هفتم هجرت پس از جنگ خيبر).(۴۸۵)

با اخراج يهود بنى نضير از مدينه، اموال و زمينهاى كشاورزى آنها در اختيار پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار گرفت؛ تا هرگونه بخواهد در آن تصرف كند. اين اموال كه بدون جنگ به غنيمت مسلمانان درآمد (فيى) از نظر فقهى مخصوص ‍ پيامبر (حاكم اسلامى) است و مسلمانان ديگر در آن حق ندارند؛ مگر اينكه پيامبر با صلاحديد خود چيزى را به كسى بدهد. در اين باره آيه زير نازل شد:

وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لا رِكاب وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدير (۴۸۶)

و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر كارى تواناست.

هر چند اين اموال در اختيار پيامبر است، در آيات بعدى مورد مصرف را ذكر مى كند؛ تا به كسانى داده شود كه به مدينه هجرت كرده اند و خانه ها و اموالشان را در مكه گذاشته اند:

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون (۴۸۷)

[اين غنايم نخست] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند: خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مى باشند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند. اينان همان مردم درست كردارند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اموال بازمانده از بنى نضير را ميان مهاجران كه در مدينه زمين و ثروتى نداشتند قسمت كرد و به دو نفر از انصار هم كه فقير بودند سهمى داد؛ ولى به بقيه انصار چيزى نداد.(۴۸۸) اين از اختيارات آن حضرت بود و مصلحت را در آن ديده بود. با اين حال در اين باره با انصار مشورت كرد و آنها از اين تقسيم اعلام رضايت كردند و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله انصار و اولاد انصار را دعا كرد.(۴۸۹)

غزوه ذات الرقاع

در سال چهارم هجرت پس از غايله بنى نضير دو حادثه ديگر رخ داد: غزوه ذات الرقاع و بدرالموعد. دو ماه بعد از اخراج بنى نضير، به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر دادند كه دو طايفه از قبيله غطفان (محارب و بنى ثعلبه) در صددند كه به مدينه حمله كنند. رسول خدا با گروهى از مسلمانان به سوى نجد حركت كرد و تا جايى به نام «نخل» پيش رفت كه در آنجا درختى به نام ذات الرقاع بود؛ ولى جنگى رخ نداد.(۴۹۰) پيامبر و سپاهيانش پس از چند روز به مدينه بازگشتند. در اين جنگ مسلمانان از حمله ناگهانى دشمن بيمناك بودند و پيامبر با آنان نماز خوف خواند.(۴۹۱)

در قرآن كريم به مسلمانان دستور داده شده كه در موقعيت جنگى، در صورتى كه در معرض حمله دشمن باشند، نمازهاى روزانه خود را به كوتاه و با كيفيت مخصوص بخوانند، كه به آن نماز خوف گفته مى شود.(۴۹۲)

وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَة... (۴۹۳)

و هر گاه در ميان ايشان بودى و برايشان نماز بر پا داشتى، پس بايد گروهى از آنان با تو [به نماز] ايستند؛ و بايد جنگ افزارهاى خود را برگيرند؛ و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام كردند]، بايد پشت سر شما قرار گيرند، و گروه ديگرى كه نماز نكرده اند بايد بيايند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتياط را فرو نگذارند و جنگ افزارهاى خود را برگيرند [زيرا] كافران آرزو مى كنند كه شما از جنگ افزارها و ساز و برگ خود غافل شويد تا ناگهان بر شما يورش برند.

غزوه بدرالموعد

يكى ديگر از غزوات پيامبر كه آن هم بدون درگيرى و خونريزى پايان يافت غزوه بدرالموعد (بدر الاخرى) است و آن چنين بود كه ابوسفيان پس از پايان گرفتن جنگ احد مسلمانان را تهديد كرده بود كه سال ديگر در همين موقع دوباره به جنگ شما خواهم آمد. چون موعد مقرر رسيد، پيامبر براى نشان دادن قدرت مسلمانان خواست پيشدستى كند و پيش از آمدن سپاه ابوسفيان به وعده گاهشان بدر برود. پيامبر و مسلمانان مقدمات حركت به سوى بدر را فراهم كردند.

در اين هنگام شخصى به نام نعيم بن مسعود از مدينه به مكه رفت و ابوسفيان از وى اخبار مدينه را پرسيد او گفت: در حالى مدينه را ترك كرده است كه مسلمانان آماده حركت به سوى بدر بودند. ابوسفيان آرزو مى كرد مسلمانان به آنجا نروند و خود نيز نرود و درگيرى رخ ندهد، ولى شايع شود كه مسلمانان به وعده گاه نيامدند. از اين رو به نعيم بن مسعود گفت كه به مدينه برگردد و مسلمانان را از قدرت قريش بترساند و آنان را وادار كند كه به بدر نروند؛ و قول داد كه اگر موفق شود بيست شتر به او بدهد.

نعيم بن مسعود به سرعت به مدينه بازگشت و پيوسته توانايى هاى قريش را براى مسلمانان اظهار مى كرد و توصيه مى نمود كه به بدر نروند. در اين هنگام بعضى از مسلمانان سست شدند و سخن نعيم را تصديق كردند. خبر به پيامبر رسيد و آن حضرت به رفتن اصرار كرد و فرمود اگر كسى هم نيايد خود به تنهايى مى روم.(۴۹۴) سخن پيامبر وحشت را از مسلمان زدود و آنان با اشتياق حاضر به رفتن شدند و بر ايمانشان افزوده شد و پيامبر دستور حركت داد و پرچم سپاه را به على بن ابى طالبعليه‌السلام سپرد.(۴۹۵)

آنها به منطقه بدر رفتند و در آن زمان آنجا بازارى برپا بود. هشت روز ماندند و خبرى از ابوسفيان نشد و ابوسفيان با لشكر خود تا مرالظهران آمد، ولى چون خشكسالى بود ترجيح داد كه از همانجا باز گردد. بنابراين برگشت و مسلمانان از بازار بدر سود بسيارى بردند و بدون درگيرى به مدينه بازگشتند.(۴۹۶) خداوند درباره ايجاد رعب توسط نعيم بن مسعود در ميان مسلمانان و تسليم شدن آنان و رفتن به وعده گاه و سود بردن از آنجا چنين مى فرمايد:

الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إ يماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظيم (۴۹۷)

همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده اند؛ پس، از آن بترسيد. » و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزوده و گفتند: «خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است. » پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از ميدان نبرد] بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است.

سال پنجم هجرت

مهم ترين حوادث اين سال جنگ احزاب (خندق) و جنگ بنى قريظه بود كه با پيروزى مسلمانان در اين دو رويداد، حكومت اسلام از ثبات بيشترى برخوردار شد و مسلمانان به مثابه يك قدرت بزرگ در جزيرة العرب شناخته شدند و شوكت آنان در همه جا فراگير شد و روياى دشمنان اسلام در نابود كردن هسته مركزى مسلمانان آشفته گرديد.

جنگ احزاب

حوادث پيشين (جنگ بدر، درگيرى هاى مسلمانان با قبايل اطراف مدينه و اخراج يهود بنى قينقاع و بنى نضير از مدينه) سبب شد كه دشمنان اسلام، از مشركان و يهوديان و برخى از قبايل عرب، در تلاش همه جانبه بر ضد مسلمانان همنوا شوند و براى شكستن قدرت اين حريف مشترك، اتحادى بزرگ تشكيل دهند.

كسانى كه در ايجاد اين اتحاد پيشقدم شدند سران يهود بنى نضير بودند كه به خيبر تبعيد شده بودند. گروهى از آنان به مكه رفتند و با قريش وارد مذاكره شدند و آنان را به جنگ با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت كردند و گفتند كه ما نيز در كنار شما خواهيم بود تا او را از ميان ببريم.

قريش به آنان گفتند: اى گروه يهود، شما اهل كتاب و علم هستيد. ما با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اختلاف داريم. شما بگوييد كه آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان براى جلب رضايت قريش گفتند: دين شما بهتر از دين اوست.(۴۹۸) قرآن كريم درباره قضاوت نارواى آنان چنين مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرا (۴۹۹)

آيا كسانى را كه از كتاب [آسمانى] نصيبى يافته اند نديده اى؟ كه به «جِبت» و «طاغوت» ايمان دارند و درباره كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: «اينان از كسانى كه ايمان آورده اند راه يافته ترند. » اينانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت.

مشركان مكه كه خود همواره در فكر نابود كردن اسلام بودند، موافقت خود را با سران يهود اعلام كردند. آنگاه سران يهود نزد عيينة بن حصين (رئيس ‍ قبيله غطفان) رفتند و موافقت او را هم براى جنگ با پيامبر اسلام جلب كردند.(۵۰۰)

بدين گونه اتحاد بزرگى بر ضد اسلام شكل گرفت و قريش و هم پيمانانشان همراه با قبيله بزرگ غطفان با ساز و برگ نظامى كامل به سوى مدينه حركت كردند و يهود نيز از خيبر به سوى اين شهر رهسپار شدند. شايد تا آن زمان در جزيرة العرب چنين وحدت و بسيج عمومى ديده نشده بود. مورخان تعداد سپاه نيروهاى ائتلاف را ده هزار نفر تخمين زده اند.(۵۰۱)

حركت اين سپاه عظيم به سوى مدينه، به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله گزارش شد و آن حضرت اصحاب خود را گرد آورد و با آنان براى مقابله با اين سپاه مشورت كرد. هر يك چيزى گفتند و سلمان عرض كرد: اى رسول خدا، ما در سرزمين خود فارس، هرگاه كه از طرف دشمن مورد تهديد قرار مى گرفتيم دور شهرمان خندق مى كنديم. اگر صلاح مى دانيد همين كار را انجام دهيم.

نظر سلمان با تحسين تمام پذيرفته شد.(۵۰۲) پيامبر همراه با اصحاب خود، محل كندن خندق را در قسمت شمالى مدينه و كنار كوه سلع شناسايى كردند. چون قسمتهاى ديگر شهر حصار داشت و سپاه عظيم دشمن نمى توانست از آن قسمتها به شهر حمله كند.(۵۰۳) همه مسلمانان در حفر خندق شركت جستند و حضرت خود نيز كار مى كرد.(۵۰۴) گاهى بعضى از مسلمانان بدون اجازه گرفتن از پيامبر حفر خندق را رها مى كردند و به دنبال كارهاى خصوصى خود مى رفتند. چون اين كار بى نظمى هايى پديد مى آورد خداوند دستور داد كه هر كدام از مؤمنان كه كار لازمى داشت از پيامبر اجازه بگيرند و به دنبال كارشان بروند:(۵۰۵)

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (۵۰۶)

به راستى خداوند كسانى از شما را كه پنهانى و در پناه يكديگر خود را كنار مى كشند مى شناسد، پس آنان كه از فرمان او سرپيچى مى كنند، بايد بترسند كه بلايى به آنها برسد يا گرفتار عذابى دردناك شوند.

خندق در مدت شش روز به عمق قامت انسان كنده شد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روز هشتم ماه ذيقعده سپاه خود را در كنار خندق آماده كرد. در اين ميان ابوسفيان، حيى بن اخطب را به سوى يهود بنى قريظه فرستاد كه داخل مدينه بودند و با مسلمانان پيمان همكارى داشتند. از آنان خواست كه با نيروهاى ائتلاف همكارى كنند. آنها در آغاز اين پيشنهاد را نپذيرفتند، ولى سرانجام پس از اصرار حيى بن اخطب قبول كردند و پيمان خود با مسلمانان را شكستند.(۵۰۷)

وضعيت بحرانى بود و كار مسلمانان سخت دشوار شده بود. آنها از بيرون به وسيله سپاه عظيم ائتلاف تهديد جدى مى شدند و از داخل مدينه هم بنى قريظه به صورت خطرى بزرگ درآمده بودند. قرآن كريم وضعيت دشوار و نگرانى و اضطراب مسلمانان را در اين زمان چنين ترسيم مى كند:

إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا * هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديداً (۵۰۸)

هنگامى كه از بالاى [سر] و از زير [پاى] شما آمدند، و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و به خدا گمانهايى [نابجا] مى برديد، آنجا [بود كه] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند.

مسلمانان سست ايمان سخت وحشت كردند چون از يك سو پيامبر به آنان وعده پيروزى داده بود و از سوى ديگر مى ديدند كه از بالا و پايين و درون و بيرون در معرض خطر جدى هستند و نيروى مسلمانان با نيروى عظيم دشمن مقايسه شدنى نيست و اين به راستى آزمون سختى بود.

چيزى كه روحيه مسلمانان را بيش از پيش تضعيف مى كرد تبليغات منافقان بود. آنها در فرصت پيش آمده از خطرى كه پيش آمده بود به سختى مى ترسانيدند و حتى آنان را تشويق مى كردند كه مدينه را ترك كنند. گاهى برخى از آنان بهانه مى آوردند و از پيامبر اجازه مى خواستند كه صحنه جنگ را ترك كنند و مى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ است.

وضعيت خاص منافقان در آن دوره بحرانى در قرآن كريم چنين بيان شده است:

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّغُرُوراً * وَ إِذْ ق الَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَة إِنْ يُريدُونَ إِلاّفِر اراً (۵۰۹)

و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند: «خدا و فرستاده اش جز فريب به ما وعده اى ندادند. » و چون گروهى از آنان گفتند: «اى مردم مدينه، ديگر شما را جاى درنگ نيست، برگرديد» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه مى خواستند و مى گفتند: «خانه هاى ما بى حفاظ است» [ولى خانه هايشان] بى حفاظ نبود، [آنان] جز گريز [از جهاد] چيزى نمى خواستند.

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به پيامبر هشدار مى دهد كه مراقب آنان باشد. چون اگر مشركان با منافقان تماس برقرار كنند، جز اندكى از آنان بقيه فتنه انگيزى خواهند كرد:

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّيَسيراً (۵۱۰)

و اگر از اطراف [مدينه] مورد هجوم واقع مى شدند و آنگاه آنان را به ارتداد مى خواندند، قطعا آن را مى پذيرفتند و جز اندكى در اين [كار] درنگ نمى كردند.

همچنين در ادامه همين آيات ضمن اينكه به منافقان هشدار مى دهد كه فرار كردن سودى نخواهد داشت، تأکید مى كند كه خداوند كسانى از شما را كه بر ضد اسلام تبليغ مى كنند مى شناسد:

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً * أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَة حِداد أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرا (۵۱۱)

خداوند كارشكنان [و مانع شوندگان] شما و آن كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند: «نزد ما بياييد» و جز اندكى روى به جنگ نمى آورند [خوب] مى شناسد. بر شما بخيلانند و چون خطر فرا رسد آنان را مى بينى كه مانند كسى كه مرگ او را فروگرفته، چشمانشان در حدقه مى چرخد [و] به سوى تو مى نگرند، و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهاى تند نيش ‍ مى زنند، بر مال حريصند آنان ايمان نياورده اند و خدا اعمالشان را تباه گردانيده، و اين [كار] همواره بر خدا آسان است.

در اين ميان، مؤمنان واقعى هرگز در راست بودن وعده پيروزى پيامبر شك نكردند و ديدن آن سپاه بزرگ نه تنها در آنان وحشت ايجاد نكرد بلكه بر ايمان و مقام تسليم آنان افزود:

وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إ يماناً وَ تَسْليما (۵۱۲)

چون مؤمنان آن لشكرها را ديدند، گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پيامبرش راست گفتند و بر آنان جز ايمان و تسليم نيفزود.

سپاه دشمن در برابر خندق زمينگير شد و كارايى خود را از دست داد. چندين بار كسانى خواستند از خندق عبور كنند ولى با تيرهاى مسلمانان مواجه شدند و برگشتند. محاصره مدينه كمتر از يك ماه طول كشيد(۵۱۳) تا اينكه يك روز چند نفر با هم از خندق عبور كردند؛ از آنها يكى عمروبن عبدود بود كه در شجاعت و جنگجويى ميان عرب شهرت داشت و مايه اميد سپاه مشركان بود.

عمروبن عبدود با غرور تمام از مسلمانان مبارز طلبيد و كسى از آنان جرئت مقابله با او را نداشت. او سه بار سخن خود را تكرار كرد و جز على بن ابى طالبعليه‌السلام كسى آماده نبرد با او نشد. پيامبر او را دعا كرد و به سوى ميدان فرستاد و علىعليه‌السلام با قدرت تمام ضربتى بر وى فرود آورد و عمرو در ميان ناباورى مشركان كشته شد.(۵۱۴) كشته شدن او ضربه سهمگينى بر مشركان بود و روحيه آنان را به شدت در هم شكست و براى همين بود كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين باره فرمود: «لضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين، يامن اعمال امتى الى يوم القيامة : ضربت على در روز خندق بهتر از عبادت همه آدميان و جنيان يا بهتر از اعمال امت من تا قيامت است. »(۵۱۵) چون اين ضربت، سرنوشت جنگ را عوض كرد و دشمن را كه با تمام نيرو براى نابودى اسلام پيش آمده بود خوار كرد و آنان را دچار ترديد ساخت؛ به طورى كه به فكر ترك جنگ افتادند.

عامل ديگرى كه روحيه مشركان را در هم شكست، توفان تندى بود كه شب هنگام آنان را كوبيد و وسايل پخت غذا و ساير اثاث آنها را در هم ريخت.(۵۱۶) همزمانى اين توفان با كشته شدن شجاع ترين فرد سپاه بر تزلزل آنان افزود، در همين حال نعيم بن مسعود كه در سپاه مشركان بود، مسلمان شد و مخفيانه نزد پيامبر آمد و گفت: كه چه كارى از وى ساخته است. پيامبر از وى خواست كه اتحاد مشركان و بنى قريظه را بر هم زند و او نيز چنين كرد و با گفتگوهايى آنان را نسبت به يكديگر بدبين ساخت و مشركان تصور كردند كه بنى قريظه به آنان خيانت كرده است.(۵۱۷)

اين عوامل سبب گرديد كه ديگر مشركان توان مقاومت نداشته باشند و از جنگ بپرهيزند. شب هنگام ابوسفيان با ياران خود سخن گفت و مخالفت بنى قريظه و بخصوص توفان هولناكى را كه خيمه هاى آنان را در هم كوبيده بود مطرح كرد و پيشنهاد كوچ به سوى مكه داد و خود به راه افتاد و سپاه هم به دنبال او به راه افتادند.(۵۱۸) بامدادان اثرى از مشركان در آن منطقه نمانده بود و محاصره مدينه كه پانزده تا بيست روز ادامه داشت از بين رفت.(۵۱۹)

خداوند از كمك خود در جنگ احزاب به مسلمانان چنين ياد مى كند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً (۵۲۰)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد فرستاديم، و خدا به آنچه همواره بيناست.

بدين گونه مشركان با همه تلاش و خشم خود شكست خورده و سرخورده بازگشتند و مؤمنان بى آنكه به طور جدى وارد جنگ شوند پيروز شدند:

وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزاً (۵۲۱)

و خداوند آنان را كه كفر ورزيده اند، بى آنكه به مالى رسيده باشند، به غيظ [و حسرت] برگرداند، و خدا [زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت، و خدا همواره نيرومند شكست ناپذير است.

جنگ بنى قريظه

با پايان گرفتن نبرد احزاب، و رفع خطر از مسلمانان، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از سوى خدا مأموريت يافت كه بى درنگ كار بنى قريظه را يكسره كند. آنان در بحرانى ترين حالت و بدترين موقعيت، پيمان شكنى كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت گذشت ناپذير بود و بايد با آنها به شدت برخورد مى شد؛ تا قبايل ديگرى كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در موقعيت خاص پيمان شكنى نكنند و درس عبرت بگيرند.

پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنى قريظه خوانده خواهد شد. آنگاه پرچم را به دست على بن ابى طالبعليه‌السلام داد و او را به سوى قلعه هاى يهود بنى قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهاى محكم بنى قريظه در كنار چاه آبى مستقر شدند و يهوديان تيرهايى به سوى مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ناسزا گفتند.(۵۲۲)

مسلمانان قلعه هاى آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدى پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت.(۵۲۳) در اين مدت گاهى دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازى به سوى يكديگر مى پرداختند.

يكى از سران بنى قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت: شما در موقعيتى قرار گرفته ايد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيد: يا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما مى دانيد كه او پيامبر بر حق است؛ يا زنها و كودكانتان را بكشيد و خود به مسلمانان حمله كنيد، كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند؛ و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير و به آنان حمله كنيد بنى قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند.(۵۲۴) و به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيغام دادند كه ابولبابه بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنى قريظه بود، نزد ايشان بفرست تا با او مشورت كنند، پيامبر ابولبابه را فرستاد. آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است؟ او گفت: آرى! ولى اشاره به گلوى خود كرد؛ يعنى او همه شما را سر مى برد.

ابولبابه در حالى بيرون آمد كه با خود مى گفت: من به خدا و پيامبرش ‍ خيانت كردم از اين رو، به سبب شرمندگى نزد پيامبر نيامد و به مسجد رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت: تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد. وقتى اين خبر به پيامبر رسيد، فرمود: اگر او نزد من آمده بود براى او آمرزش مى طلبيدم، ولى اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد، مگر اينكه خداوند توبه اش را بپذيرد.

ابولبابه شش شب در آنجا بود تا سرانجام فرشته وحى نازل شد و قبولى توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:(۵۲۵)

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۵۲۶)

و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى] ديگر كه بد است در آميخته اند. اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.

بنى قريظه پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم مى شوند و حكم پيامبر را مى پذيرند. قبيله اوس از انصار نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند. همان گونه كه پيشتر درباره بنى قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبدالله بن ابى را پذيرفتى، اينان را هم به ما ببخش. پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آيا راضى هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آرى. فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ مى گذارم.

در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه اى معالجه مى شد. وقتى پيامبر او را درباره بنى قريظه داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغى كردند و نزد پيامبر آوردند. آنها به سعد مى گفتند: درباره دوستانت نيكى كن و او مى گفت: وقت آن رسيده كه در كار خدا از نكوهش سرزنش كنندگان نترسم.

چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمى كه درباره بنى قريظه داد اين بود: مردان آنها كشته، اموالشان تقسيم و خانواده هايشان اسير شوند. پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمى كردى كه خدا آن حكم را كرده است.(۵۲۷)

درباره بنى قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود، به اجرا درآمد و بدين گونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان به طور كامل بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهاى بنى قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت. قرآن كريم پس از ترسيم جنگ احزاب، به غائله بنى قريظه مى پردازد و مى فرمايد:

وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرى قاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقاً * وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرا (۵۲۸)

و كسانى از اهل كتاب را كه با [مشركان] همنشينى كرده بودند، از دژهايشان به زير آورد و در دلهايشان هراس افكند: گروهى را مى كشتيد و گروهى را اسير مى كرديد و زمينشان و خانه ها و اموالشان و سرزمينى را كه در آن پا ننهاده بوديد به شما ميراث داد، و خدا بر هر چيزى تواناست.

در اين آيه علاوه بر زمينها و خانه ها و اموال بنى قريظه، از زمينهايى ياد مى كند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته اند و خدا آنها را وارثان آن زمينها نيز كرد. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از آن سرزمين، خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.(۵۲۹) ولى مى توان گفت كه منظور از آن تمام زمينهايى است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند يا فتح خواهند كرد.

سال ششم هجرت

در اين سال ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه درگيرى هايى پديد آمد و ما اينك حوادثى را كه در قرآن به آنها اشاره شده است، مورد بحث قرار مى دهيم.

جنگ بنى مصطلق

زمان وقوع اين جنگ را ابن سعد و واقدى سال پنجم مى دانند. از اين رو آن را پيش از جنگ احزاب ذكر كرده اند.(۵۳۰) ولى ابن هشام و برخى ديگر از مورخان آن را از حوادث سال ششم هجرت مى دانند.(۵۳۱) رويداد از اين قرار بود كه حارث بن ابى ضرار (رئيس قبيله بنى مصطلق) قوم خود و بعضى از قبايل ديگر را براى حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان بسيج كرد. گزارش كار او به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و آن حضرت بُريدة بن حُصيب را براى كسب اطلاعات به سوى آنها فرستاد. او پس از تحقيق نزد پيامبر آمد و خبر را تأیید كرد. پيامبر سپاهى را مهيا ساخت و به سوى بنى مصطلق حركت كرد. گفته شده كه شمار بسيارى از منافقان كه در جنگهاى پيشين شركت نكرده بودند، به طمع غنايم جنگى در اين جنگ شركت كردند(۵۳۲) و باعث به وجود آمدن حوادثى شدند و سوره منافقين درباره آنها نازل شد.

به هر حال سپاه اسلام به سوى بنى مصطلق حركت كرد و در كنار چاه آبى به نام «مريسع» با آنان روبرو شد. پيامبر آنان را به سوى اسلام دعوت كرد، ولى آنها به سوى مسلمانان تير پرتاب كردند. پيامبر دستور حمله عمومى را صادر كرد و دو سپاه با هم درگير شدند. بنى مصطلق شكست خورد و عده اى كشته يا اسير شدند و جنگ با پيروزى مسلمانان پايان يافت. از مسلمانان فقط يك نفر شهيد شد.(۵۳۳)

پس از خاتمه جنگ دو تن از مسلمانان كه يكى مهاجر و ديگرى از انصار بود در پى برداشتن آب از چاه با هم اختلاف كردند. مرد انصارى زخمى شد و مسلمانان انصار را به كمك طلبيد. در مقابل مرد مهاجر نيز مسلمانان مهاجر را به كمك طلبيد. در اين ميان عبدالله بن ابى (سركرده منافقان) از فرصت استفاده كرد و از مسلمانان مهاجر كه به گمان او مزاحم اهل مدينه شده بودند بدگويى كرد و گفت: چون به مدينه برگشتيم، عزيزان، ذليلان را از شهر بيرون كنند.(۵۳۴)

نزديك بود فتنه بزرگى ميان مسلمانان برپا شود و مهاجران و انصار رودرروى هم قرار گيرند. خبر به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و براى آرام كردن اوضاع فرمان حركت داد. سپاه اسلام تمام روز را در حال حركت بودند و كاملا خسته شدند و چون به مدينه رسيدند همه از خستگى به خواب رفتند. اين كار پيامبر براى آن بود كه گفتگوى مهاجر و انصار و سخنان عبدالله بن ابى از يادها برود.(۵۳۵) پسر عبدالله كه مسلمان خوبى بود(۵۳۶) نزد پيامبر آمد و گفت: شنيدم كه تصميم داريد پدرم را بكشيد! اگر چنين است اجازه دهيد من خود او را بكشم. چون مى ترسم اگر مسلمان ديگر او را بكشد، به خاطر عاطفه پدرى كينه آن مسلمان در دل من جاى بگيرد و من راضى به آن نيستم. پيامبر فرمود: ما به قتل پدرت تصميم نگرفته ايم و تا وقتى كه با ماست مصاحبت او را گرامى مى داريم.(۵۳۷)

قرآن كريم سخن تفرقه افكنانه و منافقانه عبدالله بن ابى را كه نزديك بود فتنه بزرگى بر پا كند، نقل مى كند و از آن پاسخ مى دهد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُون (۵۳۸)

مى گويند: «اگر به مدينه برگرديم، قطعا آنكه عزتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد. » و[لى] عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است؛ ليكن اين دورويان نمى دانند.

اين آيه در رديف آيات ديگر سوره منافقون است كه درباره منافقان و شگردهاى آنان در كارشكنى و توطئه بر ضد اسلام و نيز بيان روحيات و رفتار گروهى آنان نازل شده است. در اين سوره برخى از ويژگى هاى منافقان بيان شده تا مسلمانان به خوبى آنان را بشناسند. بعضى از اين ويژگى ها عبارتند از:

۱. آنها به دروغ گواهى مى دهند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيامبر خداست.

۲. آنان براى رسيدن به هدفهايشان پيوسته سوگند دروغ ياد مى كنند.

۳. دلهاى آنان آماده پذيرش سخن حق نيست. گويا كه به آن مهر زده اند.

۴. چهره حق به جانب دارند.

۵. سخنان فريبنده مى گويند.

۶. رفتارشان آنچنان بى روح است كه گويا چوبهايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند.

۷. آنها همواره نگران و مضطرب اند و هر فريادى را به ضرر خود مى پندارند.

۸. دشمن واقعى آنهايند كه بايد از آنان برحذر شد.

۹. آنان در برابر اين پيشنهاد كه پيامبر برايشان آمرزش بطلبد، رو مى گردانند و تكبر مى كنند.

۱۰. آنها سعى دارند مسلمانان را در تنگناهاى مالى قرار دهند تا از دور حضرت پراكنده شوند.

۱۱. آنها خود را عزيز و مؤمنان را ذليل مى شمارند.

آنچه برشمرديم مفاد چندين آيه از سوره منافقون است كه پس از جنگ بنى مصطلق نازل شده است و براى اينكه خطر منافقان همواره در ياد مسلمانان باشد، مستحب است كه سوره منافقون هر هفته در يكى از ركعتهاى نماز جمعه خوانده شود.

رويداد «افك»(۵۳۹)

پس از جنگ بنى مصطلق و تلاش منافقان در تضعيف مسلمانان، حادثه بزرگى رخ داد. كه دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را آزرده كرد و آن، رويداد افك (بهتان) بود كه بعضى از منافقان به يكى از همسران پيامبر تهمت زدند و آن را ميان مردم شايع كردند. كسى كه به او تهمت زده شد از نظر منابع اهل سنت عايشه(۵۴۰) و از نظر منابع شيعه ماريه قبطيه بود(۵۴۱) .

خداوند در دفاع از پاكى اين همسر پيامبر و تبرئه او از اين تهمت، آياتى را نازل كرد و شايعه افكنان منافق را رسوا نمود و به كسى كه اين شايعه را ساخته است وعده عذابى بزرگ داد:

إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيم (۵۴۲)

در حقيقت كسانى كه آن بهتان [داستان افك] را [در ميان] آوردند. دسته اى از شما بودند. آن [تهمت] را شرى براى خود تصور مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است. براى هر مردى از آنان [كه در اين كار دست داشته] همان گناهى است كه مرتكب شده است، و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.

در اين آيه ضمن رد قاطعانه آن تهمت، يادآورى مى كند كه اين رويداد به ضرر شما نيست بلكه به نفع شماست. چون منافقان شناخته مى شوند و در آينده شايعه سازى آنان براى شما تاءثيرى نخواهد داشت.

به دنبال اين آيات مسلمانان را توبيخ مى كند كه چرا در دام شايعه ها افتادند و آن را رد نكرده اند:

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ * يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين (۵۴۳)

و[گرنه] چرا وقتى آن را شنيديد نگفتيد: «براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع] سخن گوييم. [خداوندا،] تو منزهى، اين بهتانى بزرگ است. » خدا اندرزتان مى دهد كه هيچ گاه ديگر مثل آن را -اگر مؤمنيد- تكرار نكنيد.

سفر براى عمره و بيعت رضوان

پس از پيروزى بر بنى مصطلق، درگيرى هاى متعدد ولى محدود به ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه پديد آمد كه بسيارى از آنها به صورت «سريه» بود. اين اقدامات باعث گرديد كه مسلمانان بر منطقه تسلط پيدا كنند و امنيت نسبى برقرار شود.

با وضعيت دلخواهى كه پيش آمد، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تصميم گرفت همراه با مسلمان به زيارت خانه خدا برود و عمره به جاى آورد. اين امر علاوه بر اينكه يك عبادت بود، اقتدار مسلمانان را نيز در حجاز به نمايش ‍ مى گذاشت.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اوايل ماه ذيقعده سال ششم هجرت، همراه با ۱۴۰۰ نفر(۵۴۴) از مسلمانان عازم مكه شد. آنان مسلح نبودند و قربانى همراه خود مى بردند و اين به خوبى نشان مى داد كه قصد جنگ ندارند و فقط براى انجام مناسك به مكه مى روند و چون سفر آنها در ماه حرام بود، احتمال اينكه قريش با آنان وارد جنگ شوند اندك بود.

كاروان زيارتى مسلمانان در بين راه با قبايل بدوى ميان مدينه و مكه روبه رو مى شدند. گاهى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها را به همراهى دعوت مى كرد ولى آنان سر باز مى زدند و حاضر نبودند دارايى ها و خانواده خود را رها كنند و چه بسا فكر مى كردند كه پيامبر و همراهانش از اين سفر زنده بر نمى گردند. چون مسلح نيستند و به سوى دشمنانى مى روند كه هنوز خاطره جنگ بدر در ميان آنها زنده است.(۵۴۵) قرآن كريم درباره آنان مى فرمايد:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً * بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُورا (۵۴۶)

بر جاى ماندگان باديه نشين به زودى به تو خواهند گفت: «اموال ما و كسانمان ما را گرفتار كردند، براى ما آمرزش بخواه. » چيزى را كه در دلهايشان نيست بر زبان خويش مى رانند. بگو: «اگر خدا بخواهد به شما زيانى يا سودى برساند چه كسى در برابر او براى شما اختيارى چيزى را دارد؟ بلكه [اين] اين خداست كه به آنچه مى كنيد همواره آگاه است. [نه چنان بود،] بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به خانمان خود بر نخواهند گشت، و اين [پندار] در دلهايتان نمودى خوش يافت، و گمان بد كرديد، و شما مردمى در خور هلاكت بوديد. »

اين گروه كه دعوت پيامبر را براى همراهى با او نپذيرفتند، مسلمانان سست ايمانى بودند كه از ترس كفار قريش به پيامبر نپيوستند. در مقابل، مسلمانانى بودند كه به وعده هاى خدا و پيامبر ايمان كامل داشتند و با اين باور با روحى آرام و قلبى مطمئن و بدون دغدغه و نگرانى پيامبر را همراهى مى كردند. خداوند ضمن ستايش از ايشان به آنان اطمينان مى دهد كه لشكرهاى آسمان و زمين از آن خداوند است:

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إ يماناً مَعَ إ يمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً (۵۴۷)

اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند و سپاهيان آسمانها و زمين از آن خداست، و خدا همواره داناى سنجيده كار است.

پيامبر و همراهان كه در مسجد شجره احرام بسته بودند به سوى مكه روان شدند و منزل به منزل به مكه نزديك تر مى شدند؛ تا اينكه اين خبر به قريش ‍ رسيد. آنها پس از انجام مشورتهايى تصميم گرفتند كه از ورود پيامبر و مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند.(۵۴۸)

برگزينى اين تصميم براى آنان دشوار بود، چون آنها به طور سنتى نبايد از ورود حجاج به مكه جلوگيرى كنند. از همين رو يكى از بزرگان مكه (حليس ‍ بن علقمه) تهديد كرد كه اگر مانع ورود مسلمانان به مكه شوند با آنها خواهد جنگيد ولى قريش او را قانع كردند كه به اين تصميم احترام بگزارد.(۵۴۹) قريش تصور مى كردند كه ورود مسلمانان به مكه به حيثيت آنان لطمه خواهد زد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى آنكه در بين راه با قريش روبه رو نشود از راه هاى غير متعارف حركت مى كرد، تا اينكه به حديبيه(۵۵۰) (تقريبا بيست كيلومترى مكه) رسيد و در آنجا اقامت كرد. مشركان گروهى را نزد پيامبر فرستادند و از وى خواستند كه برگردد و اعلام داشتند كه از ورود آنان به مكه جلوگيرى خواهند كرد.(۵۵۱)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چند تن را نزد قريش فرستاد و به آنان پيغام داد كه براى جنگ نيامده، بلكه براى انجام مناسك حج آمده است. عثمان كه يكى از فرستادگان و از قريش بود سه روز در مكه ماند و مسلمانان خبرى از او نداشتند. جز او چند تن ديگر از مسلمانان نيز با اجازه پيامبر به مكه رفته بودند. شايع شد كه عثمان و ديگر مسلمانان كشته شده اند.(۵۵۲)

اين اخبار نگران كننده باعث شد كه پيامبر به منظور تحكيم موقعيت خود و ايجاد روحيه مقاومت در مسلمانان، آنان را به بيعت مجدد بخواند. مسلمانان اين دعوت را اجابت كردند و با آن حضرت بيعت نمودند و متعهد شدند كه هرگز فرار نكنند. اين بيعت در زير درختى انجام گرفت و به آن، بيعت شجره (بيعت رضوان) گفته مى شود.(۵۵۳) علت نام گذارى آن به رضوان اين بود كه خداوند رضايت و خشنودى خود را از اين بيعت اعلام نمود:

لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكى نَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً * وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيما (۵۵۴)

به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان، زير آن درخت با تو بيعت مى كردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنان پاداش داد. و [نيز] غنيمتهاى فراوانى خواهند گرفت، و خدا همواره نيرومند سنجيده كار است.

قرآن بيعت مسلمانان با پيامبر را بيعت با خدا اعلام مى كند:

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِم... (۵۵۵)

در حقيقت كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند؛ دست خدا بالاى دستهاى آنان است.

صلح حديبيه

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از بيعت مسلمانان، هنوز در حديبيه در انتظار آمدن بازگشت فرستادگان خود بود. سرانجام آنها آمدند و معلوم شد كه قريش به هيچ وجه اجازه نمى دهد مسلمانان به مكه وارد شوند و مناسك حج به جاى آورند. اين در حالى بود كه دويست سوار به فرماندهى خالد بن وليد از سوى قريش در اطراف حديبيه مراقب اوضاع و احوال مسلمانان بودند.(۵۵۶) در پايان سهيل بن عمرو از طرف قريش با پيامبر ديدار كرد و پس از گفتگوهايى قرار شد ميان مسلمانان و مشركان مكه پيمان صلحى امضا شود و مسلمانان از همانجا به مدينه برگردند و سال بعد به زيارت خانه خدا بروند.

نويسنده اين پيمان على بن ابى طالبعليه‌السلام بود. وقتى او در آغاز پيمان نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، سهيل اعتراض كرد و به جاى آن «باسمك اللهم» نوشته شد. نيز وقتى نوشت كه اين پيمانى است ميان قريش و محمد رسول خدا، او اعتراض كرد كه ما محمد را رسول خدا نمى شناسيم. پيامبر به خاطر مصالح اسلام دستور داد «رسول الله» را از كنار نام او پاك كند، و علىعليه‌السلام گفت: اى رسول خدا، من جرئت آن را ندارم و شما خود پاك كنيد و پيامبر چنين كرد و فرمود: اى على چنين موقعيتى براى تو هم پيش خواهد آمد.(۵۵۷)

سرانجام پيمان صلح نوشته شد و دو طرف به رعايت موارد زير تعهد سپردند:

۱. جنگ ميان دو طرف تا ده سال متوقف مى شود، تا مردم از تعرض به يكديگر خوددارى كنند.

۲. هر كس از قريش بدون اجازه ولى خود نزد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آيد بايد برگردانيده شود، ولى اگر كسى از همراهان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نزد قريش برود برگردانيده نشود.

۳. هر دو طرف به يكديگر خيانت نخواهند كرد و با مخالفان يكديگر همكارى نخواهند كرد.

۴. هر قبيله اى آزاد است كه با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله يا قريش هم پيمان شود.

۵. محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و همراهانش در آن سال وارد مكه نخواهند شد و آنها مى توانند سال ديگر به مكه وارد شوند و سه روز در آن اقامت كنند.(۵۵۸)

مفاد برخى از اين مواد براى مسلمانان ناراحت كننده بود. به همين سبب افرادى از آنان به پيامبر اعتراض كردند و عمر بن خطاب از كسانى بود كه به سختى و تندى اعتراض كرد.(۵۵۹) ولى اين پيمان براى مسلمانان بسيار سودمند بود و تا ده سال آنها از طرف بزرگ ترين دشمن خود آسوده مى شدند و سال بعد هم مى توانستند به راحتى براى انجام مناسك حج به مكه بروند و قريش آنها را به رسميت بشناسند. پيامبر با اين پيمان به نتيجه اى رسيد كه با جنگهاى متعدد به آن دست نيافته بود و به حق بايد آن را پيروزى بزرگى براى مسلمانان دانست و به همين سبب درباره همين واقعه سوره مبارك فتح بر پيامبر نازل شد و خداوند آن را يك پيروزى آشكار ياد كرد:(۵۶۰)

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينا (۵۶۱)

ما تو را پيروزى بخشيديم [چه] پيروزى درخشانى!

به گفته سيوطى اين سوره به هنگام مراجعت پيامبر از حديبيه به مدينه، در منطقه كراع الغميم نازل شد و چون پيامبر خدا آن را بر مردم خواند شخصى گفت: اى رسول خدا، واقعا اين يك پيروزى بود؟ حضرت فرمود: سوگند به كسى كه جان محمد در دست اوست، آن يك پيروزى بود. نيز وى از براء نقل مى كند كه بعدها مى گفت: شما فتح مكه را فتح مى دانيد، ولى ما پيروزى اصلى را روز حديبيه مى دانيم.(۵۶۲) به گفته واقدى، در اسلام فتحى بزرگ تر از حديبيه نبود.(۵۶۳)

خداوند در آيات ديگر همين سوره صلح حديبيه را خواست و كرده خدا معرفى مى كند.

وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً * هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّه... (۵۶۴)

و اوست همان كسى كه در دل مكه - پس از پيروز كردن شما بر آنان - دستهاى آنها را از شما و دستهاى شما را از ايشان كوتاه گردانيد، و خدا به آنچه مى كنيد همواره بيناست. آنها بودند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانى [شما] كه بازداشته شده بود به محلش برسد.(۵۶۵)

يكى از دغدغه هاى بعضى از مسلمانان در صلح حديبيه، كه آنان را دچار ترديد مى كرد، اين بود كه پيش از آنكه مسلمانان از مدينه خارج شوند، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنان گفته بود كه در خواب ديده است كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شده است و اين باعث خوشحالى مسلمانان شده بود و گمان مى كردند كه اين امر در همان سال اتفاق خواهد افتاد.(۵۶۶) ولى چون آنها پس از صلح حديبيه از رفتن به مكه ماءيوس گشتند، درباره خواب پيامبر دچار شبهه شدند و منافقان با سخنان وسوسه انگيز خود به اين ترديدها بيشتر دامن زدند. خداوند در پاسخ اين شبهه مى فرمايد:(۵۶۷)

لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً (۵۶۸)

حقا خدا رؤ ياى پيامبر خود را تحقق بخشيد [كه ديده بود:] شما بدون شك به خواست خدا در حالى كه سر تراشيده و موى [و ناخن] كوتاه كرده ايد، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام در خواهيد آمد. خدا آنچه را كه نمى دانستيد دانست، و غير از اين، پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد.

رؤ ياى پيامبر در سال بعد (سال هفتم) واقعيت يافت و مسلمانان با امنيت و آسودگى خاطر وارد مسجدالحرام شدند و مناسك خود را به جاى آوردند. (عمرة القضا). در پايان همين آيه خداوند از پيروزى نزديك در جنگ خيبر ياد مى كند.

هجرت زنان مسلمان به مدينه

يكى از مواد صلحنامه حديبيه اين بود كه اگر كسى از مردم مكه مسلمان شود و بدون اجازه ولى خود به مدينه رود بايد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را برگرداند و به ولى او تحويل دهد. پيامبر به اين پيمان متعهد بود. پس از رويداد حديبيه چند نفر از زنان مسلمان مانند ام كلثوم (دختر عقبه) از مكه به مدينه هجرت كردند و قريش كسانى نزد پيامبر فرستادند و بازگردانى آنها را خواستار شدند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ آنان فرمود: پيمان ما در مورد مردان است، نه زنان. زن مسلمان بر شوهر كافر حرام است. بنابراين، زنان مهاجر را تحويل مشركان مكه نداد.(۵۶۹) اين دستور وحى بود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ... (۵۷۰)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند آنان را بيازماييد خدا به ايمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را باايمان تشخيص ‍ داديد، ديگر ايشان را به سوى كافران باز نگردانيد: نه آن زنان بر ايشان حلالند و نه آن [مردان] بر اين زنان حلال.

اين دستور براى جلوگيرى از استفاده هاى نارواى برخى از زنان مكه بود كه ممكن است از شوهرانشان ناخرسند باشند و براى رهايى از آنان به مدينه بيايند و انگيزه آنها ايمان و اسلام نباشد.

سال هفتم هجرت

فرستادن نامه به سران كشورهاى همجوار

پس از صلح حديبيه و تحكيم موقعيت مسلمانان و تثبيت هر چه بيشتر حكومت مدينه، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرصت يافت كه پيام اسلام را به بيرون از مرزهاى حجاز برساند. قرآن كريم در چند آيه از جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام سخن گفته است:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُون (۵۷۱)

و ما تو را به جز [به سِمتِ] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستاديم؛ ليكن بيشتر مردم نمى دانند.

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعا... (۵۷۲)

بگو: «اى مردم، من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم»

تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرا (۵۷۳)

بزرگ [و خجسته] است كسى كه بر بنده خود، فرقان [= كتاب جدا سازنده حق از باطل] را نازل فرمود تا براى جهانيان هشداردهنده اى باشد.

أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ... (۵۷۴)

اين قرآن به من وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه اين پيام به او] برسد، هشدار دهم.

به همين سبب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در سال هفتم هجرت به سران كشورهاى همجوار نامه هاى جداگانه نوشت و توسط پيكهاى مخصوصى براى آنان فرستاد. مخاطب آن حضرت پادشاهان، مقامات مذهبى و سران قبايل بزرگ بود. مهم ترين كسانى كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنها نامه نوشت اين افرادند: خسرو پرويز پادشاه ايران، قيصر پادشاه روم، نجاشى پادشاه حبشه، هلال حاكم بحرين، غسانى حاكم شام، جلندى حاكم عمان، هوذه حاكم يمامه، منذر بن ساوى از اشراف بحرين، اسقف نجران. مفاد نامه ها تقريبا مشابه، ولى واكنش مخاطبان آن متفاوت بود.(۵۷۵)

جنگ خيبر(۵۷۶)

اجتماع يهوديان بسيار در خيبر با كينه هاى برگرفته از شكست سه قبيله يهودى بنى قينقاع، بنى نضير و بنى قريظه، خطر بزرگى براى مسلمانان به شمار مى آمد و آنجا همواره مركز توطئه بود. آنان با بعضى از قبايل اطراف مانند قبيله بنى سعد و غطفان بر ضد مسلمانان پيمان بسته بودند.(۵۷۷) چاره اى جز آن نبود كه پيامبر با يهود خيبر بجنگد تا حكومت اسلامى از شر آنان آسوده شود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمانان را براى جنگ با يهود خيبر فرا خواند و مسلمانان با رغبت اين دعوت را پذيرفتند. زيرا خداوند در رويداد حديبيه به آنان وعده پيروزى نزديك و كسب غنايم بسيار داده بود. اين وعده به مسلمانان بيعت رضوان داده شد:

... فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً * وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً (۵۷۸)

و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد. و [نيز] غنيمتهاى فراوانى خواهند گرفت، و خدا همواره نيرومند سنجيده كار است.

برخى از افراد سست ايمان نيز كه از ترس قريش در رويداد حديبيه با پيامبر همراهى نكرده بودند، براى شركت در جنگ خيبر اعلام آمادگى كردند:

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَليلا (۵۷۹)

چون به [قصد] گرفتن غنايم روانه شديد، به زودى بر جاى ماندگان خواهند گفت: «بگذاريد ما [هم] به دنبال شما بياييم» [اين گونه] مى خواهند دستور خدا را دگرگون كنند. بگو: «هرگز از پى ما نخواهيد آمد. آرى، خدا از پيش درباره شما چنين فرموده. » پس به زودى خواهند گفت: «[نه،] بلكه بر ما رشك مى بريد [نه چنين است] بلكه جز اندكى در نمى يابند.

آنها با گستاخى تمام در برابر سخن پيامبر كه فرمود خدا چنين خواسته است، گفتند: شما به ما حسد مى ورزيد و نمى خواهيد در آن غنايم سهمى داشته باشيم! اين از بى خردى آنان بود. پيامبر اعلام كرد: فقط كسى كه نيت جهاد دارد با ما همراهى كند.(۵۸۰)

به هر حال، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سپاه اسلام را به سوى خيبر حركت داد، در حالى كه پرچم را به دست على بن ابى طالبعليه‌السلام داده بود.(۵۸۱) سپاه اسلام يهود خيبر را غافلگير كرد و قلعه هاى آنان را يكى پس از ديگرى فتح كرد. در يكى از قلعه ها مقاومت شديد بود و پيامبر گروهى را به فرماندهى ابوبكر به آنجا فرستاد و آنها از صبح تا شب در كنار قلعه ماندند و موفق به پيروزى نشدند روز بعد اين كار به فرماندهى عمر بن خطاب تكرار شد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. اين بار پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. خداوند به دست او پيروزى مى آفريند و او نمى گريزد. صبح روز سوم پرچم را به دست على بن ابى طالبعليه‌السلام سپرد و او با سپاه حركت كرد و آن قلعه را فتح كرد و در قلعه را از جا كند و آن را سپر قرار داد.(۵۸۲) ابورافع مى گويد: ما هشت نفر بوديم كه تلاش كرديم تا آن در را برگردانيم، ولى نتوانستيم.(۵۸۳) همچنين در اين جنگ مرحب خيبرى، شجاع ترين مرد يهود، به دست علىعليه‌السلام كشته شد و با كشته شدن او پيروزى مسلمانان حتمى شد.(۵۸۴)

بدين گونه قلعه هاى خيبر سقوط كرد و يهود خيبر تسليم شدند و قرار شد كه آنها در زمينهاى خود كار كنند و سالانه مقدارى از محصول خود را به مدينه بفرستند.(۵۸۵)

در اين جنگ غنيمتهاى بسيارى به دست مسلمانان افتاد و پيامبر خدا آنها را ميان مسلمانان تقسيم كرد و اين چنين بود كه وعده خدا تحقق يافت:

وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقيماً (۵۸۶)

و خدا به شما غنيمتهاى فراوان [ديگرى] وعده داده كه به زودى آنها را خواهيد گرفت، و اين [پيروزى] را براى شما پيش انداخت، و دستهاى مردم را از شما كوتاه ساخت، و تا براى مؤمنان نشانه اى باشد و شما را به راه راست هدايت كند.

پس از تسليم شدن يهوديان خيبر، يهود فدك نيز كه در آن نزديكى بودند بدون مقاومت تسليم شدند و سرزمين آنها بدون درگيرى نظامى به دست پيامبر افتاد به شخص پيامبر اختصاص يافت، تا آن گونه كه بخواهد درباره آن تصميم بگيرد پيامبر بعدها آن را به دخترش فاطمه (س) بخشيد.(۵۸۷)

سال هشتم هجرت

در اين سال شوكت مسلمانان بيش از پيش فزونى يافت و مسلمانان قدرت بى رقيب منطقه بودند. با اين حال گاهى از سوى برخى از قبايل، سركشى هايى صورت مى گرفت و پيامبر افرادى را براى سركوبى آنان مى فرستاد و چندين «سريه » اتفاق افتاد. همچنين جنگ موته - ميان مسلمانان و روميان در نزديكى مرزهاى شام - در اين سال واقع شد. در اين جنگ سه تن از سرداران اسلام، از جمله جعفر بن ابى طالب شهيد شدند. وقايع مهم اين سال كه قرآن كريم به آنها اشاره كرده است در پى مى آيد:

جنگ ذات السلاسل

درباره اين جنگ منابع اهل سنت با منابع شيعه اختلافهاى بسيارى دارند. بر طبق منابع اهل سنت، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرماندهى اين جنگ را به عمرو بن عاص داد و سيصد نفر از مسلمانان را به سوى جمعى از قبيله بلىّ و قضاعه، كه قصد حمله به مدينه را داشتند، فرستاد و سپس ابوعبيده جراح، ابوبكر و عمر را با نيروهاى كمكى فرستاد و آنها به عمرو بن عاص پيوستند و مسلمانان پس از درگيرى بر دشمن پيروز شدند.(۵۸۸) اين جنگ در منطقه اى به نام (سلاسل) واقع شد و به همين سبب نام آن ذات السلاسل است.(۵۸۹)

در منابع شيعه اين جنگ به گونه اى ديگر گزارش شده و در پايان گزارش آن آمده است كه سوره مبارك (والعاديات) پس از خاتمه اين جنگ و در وصف سواركاران مسلمان نازل شده است.

شيخ مفيد گزارش مفصلى از اين جنگ دارد كه خلاصه آن چنين است:

گروهى از عربها در وادى الرمل گرد آمدند و تصميم گرفتند كه به مدينه حمله كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و آن حضرت مسلمانان را جمع كرد و اين خبر را به اطلاع آنان رسانيد و آنان را به جنگ با اين دشمنان فراخواند. پيامبر گروهى از مسلمان را به فرماندهى ابوبكر به جنگ آنان فرستاد و آنان شكست خورده، برگشتند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جمعى را به فرماندهى عمر فرستاد آنها نيز شكست خورده، بازگشتند. حضرت ناراحت شد. عمرو بن عاص ‍ گفت: من به جنگ آنها مى روم و از راه خدعه وارد مى شوم. پيامبر موافقت كرد، ولى او نيز شكست خورد و برگشت.

پيامبر چند روزى درنگ كرد و سپس علىعليه‌السلام را فرا خواند و مأموريت سركوبى سركشان وادى الرمل را به او داد. ابوبكر، عمر و عمرو بن عاص را هم همراه او كرد. علىعليه‌السلام از راهى ديگر رفت، به گونه اى كه دشمن خيال كرد كه او به جاى ديگرى مى رود؛ ولى شبانه كمين كرد و نزديك صبح به آنان حمله كرد و سواركاران مسلمان بر سر آنان ريختند و آنها را شكست دادند. سوره العاديات درباره همين جنگ نازل شد:(۵۹۰)

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً * فَالْمُورِياتِ قَدْحاً * فَالْمُغيراتِ صُبْحاً * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً * إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ * وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ * وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديد (۵۹۱)

سوگند به ماديان ها كه با همهمه تازانند، و با سمّ[هاى] خود از سنگ آتش ‍ مى جهانند! و برق [از سنگ] همى جهانند، و صبحگاهان هجوم آرند، و با آن [يورش]، گردى بر انگيزانند، و بدان [هجوم]، در دل گروهى در آيند، كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است، و او خود بر اين [امر] نيك گواه است.

سريه اسامة بن زيد

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از مراجعت از جنگ خيبر گروهى از مسلمانان را به فرماندهى اسامة بن زيد به سوى قبيله اى از يهود فرستاد تا آنها را به سوى اسلام يا دادن جزيه دعوت كند و اگر نپديرفتند با آنان بجنگند. آنان در بين راه با مردى به نام مرداس روبه رو شدند كه مسلمان شده بود، ولى ايمان خود را از قومش پنهان مى داشت. او گوسفندان بسيارى داشت. آنها را در شكاف كوهى جاى داد و پيش مسلمانان آمد و به آنها سلام كرد و با گفتن لا اله الا الله، محمد رسول الله، اسلام اظهار نمود، ولى اسامه پنداشت كه او دروغ مى گويد و براى حفظ مال خود اسلام اظهار مى كند. از اين رو مسلمان بودن او را نپذيرفت و او را كشت و گوسفندانش را به غنيمت گرفت. چون اين خبر به پيامبر رسيد سخت ناراحت شد و اسامه را بازخواست كرد و اين آيه نازل شد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلا مَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرا (۵۹۲)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون در راه خدا سفر مى كنيد [خوب] رسيدگى كنيد و به كسى كه نزد شما [اظهار] اسلام مى كند، مگوييد: «تو مؤمن نيستى» [تا بدين بهانه] متاع زندگى دنيا را بجوييد، چرا كه غنيمت هاى فراوان نزد خداست. قبلا خودتان [نيز] همين گونه بوديد، و خدا بر شما منت نهاد. پس خوب رسيدگى كنيد كه خدا همواره به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

فتح مكه

بعد از آنكه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر دشمنان خود يكى پس از ديگرى پيروز شد، حكومت مدينه قدرت يافت كه مكه را فتح كند و اين آرزوى بزرگ مسلمانان و پيامبر بود كه شهر مكه در حوزه اقتدار مسلمانان درآيد. قرارداد صلح حديبيه مانع تحقق اين آرزو بود زيرا بر طبق آن پيامبر به مدت ده سال با قريش پيمان ترك تعرض امضا كرده بود و نمى توانست پيمان خود را بشكند.

روزگارى شد كه قريش خود يكى از مواد آن پيمان را نقض كرد و آن اين بود كه هر قبيله اى حق دارد كه با مسلمانان و با قريش هم پيمان شود و از تعرض ‍ طرف مقابل در امان باشد. پس از صلح حديبيه، قبيله خزاعة به پيمان پيامبر، و قبيله بنى بكر به پيمان قريش درآمدند. اين دو قبيله از مدتها پيش ‍ با هم دشمنى داشتند؛ تا اينكه ميان ايشان جنگ تازه اى درگرفت و افرادى از قريش به بنى بكر كمك كردند و به تصور اينكه كمك آنها به بنى بكر از پيامبر اسلام پنهان خواهد ماند با قبيله خزاعه وارد جنگ شدند و گروهى از آنها را كشتند.

عمرو بن سالم به همراهى چهل تن از قبيله خزاعه به مدينه رفت و ماجراى حمله بنى بكر به آنها و كمكى را كه قريش به بنى بكر كرده بود، به پيامبر گزارش داد. آنها در اشعارى اظهار داشتند كه آنان ما را در حال ركوع و سجده كشتند. پيامبر به آنان وعده يارى داد.(۵۹۳)

اين آغازى بود بر پايان صلحنامه حديبيه. با نقض آن از سوى قريش پيامبر مى توانست به قريش حمله كند. از آن طرف كفار قريش كه از كار خود پشيمان شده بودند، ابوسفيان را به مدينه فرستادند و او به خدمت پيامبر رسيد و ضمن عذرخواهى از آن اتفاق تقاضاى تجديد پيمان كرد، ولى پيامبر نپذيرفت.(۵۹۴)

پيامبر همواره در آرزوى فتح مكه بود و خداوند هم به هنگام بيرون شدن او از مكه وعده داده بود كه او را دوباره به مكه باز خواهد گردانيد:

إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد... (۵۹۵)

در حقيقت همان كسى كه اين قرآن را بر تو نازل كرد، يقينا تو را به سوى وعده گاه باز مى گرداند.

با اين فرصت بدست آمده، پيامبر بدون آنكه پيمان شكنى كند، مى توانست مكه را به تصرف خود درآورد. اين بود كه دستور بسيج عمومى داد و از قبايل اطراف نيز كه مسلمان شده بودند خواست كه در اين بسيج شركت كنند. البته منظور خود را به كسى اعلام نكرد و هدف از اين بسيج همگانى براى مسلمانان پوشيده بود. با اين حال بعضى از آنان حدس مى زدند كه هدف پيامبر حمله به مكه است.

يكى از كسانى كه هدف پيامبر را حدس زده بود، حاطب بن ابى بلتعه بود. او از مسلمانانى بود كه در جنگ بدر و بعضى ديگر از جنگها شركت كرده بود و ميان مسلمان احترامى داشت. علاقه او به بعضى از خويشاوندانش ‍ در مكه او را وادار كرد كه طى نامه اى به قريش آمادگى پيامبر را براى حمله به مكه اطلاع دهد. او نامه را نوشت و به وسيله زنى به نام ساره به طور پنهانى به مكه فرستاد. آن زن نامه را زير موهاى خود مخفى كرد و به سوى مكه به راه افتاد. فرشته وحى پيامبر را از اين امر آگاه كرد و آن حضرت به علىعليه‌السلام و زبير مأموريت داد كه خود را به آن زن برسانند و نامه را از او بگيرند. آن دو در حُليفه به او رسيدند و اثاث او را گشتند، ولى چيزى نيافتند. علىعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند كه پيامبر دروغ نگفته؛ و زن را تهديد كرد كه اگر نامه را ندهد او را تفتيش بدنى خواهد كرد. سرانجام او نامه را از ميان موهاى خود درآورد و به علىعليه‌السلام داد. آنها نامه را گرفتند و نزد پيامبر آوردند.

پيامبر حاطب را خواند و از وى بازخواست نمود. او سوگند خورد كه هيچ گونه تزلزلى در ايمان من به شما پديد نيامده، ولى چون خانواده ام در مكه است خواستم كارى كنم كه آنها به خانواده من مهربانى كنند. عمربن خطاب پيشنهاد كرد كه حاطب كشته شود، ولى پيامبر به سبب اينكه او از شركت كنندگان در جنگ بدر بود از وى درگذشت(۵۹۶) و اين آيه درباره حاطب نازل شد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل (۵۹۷)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى بر مگيريد [به طورى] كه با آنها اظهار دوستى كنيد، و حال آنكه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكه] بيرون مى كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد. [شما] پنهانى با آنان رابطه ى دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم. و هر كس از شما چنين كند، قطعا از راه درست منحرف گرديده است.

در آيه بعد روشن مى سازد كه دشمن هرگز سزاوار اعتماد نيست و با دادن تمامى امتيازات به آنها، اگر بر شما دست يابند بدى خواهند كرد. چون آنها با باورهاى شما مخالف اند و دوست دارند شما نيز به اسلام كافر شويد:

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (۵۹۸)

اگر بر شما دست يابند دشمن شما باشند و بر شما به بدى و دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد.

در ادامه آيات پس از بيان مطالب ديگر، از حضرت ابراهيم و مؤمنان به او ياد مى كند كه به خاطر دينشان از قوم خود اعلام بيزارى كردند. آنگاه به مسلمانانى كه در مكه خويشاوندان كافرى دارند و خواه و ناخواه در فكر آنها هستند، اميد مى دهد كه شايد در آينده عداوتها برداشته شود و با مسلمان شدن آنها بار ديگر دوستى ميان شما و آنها برقرار شود:

عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيم (۵۹۹)

اميد است كه خدا ميان شما و كسانى از آنان كه [ايشان را] دشمن داشتيد، دوستى برقرار كند، و خدا تواناست. و خدا آمرزنده مهربان است.

اين پيش بينى پس از فتح مكه تحقق يافت و چنانچه خواهيم گفت گروه گروه از كافران، مسلمان شدند و خويشان خود را كه پيشتر مسلمان شده بودند در آغوش مهر كشيدند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با هدف فتح مكه از مدينه بيرون شد، در حالى كه ده هزار نفر از مسلمانان همراه او بودند و تلاش بر اين بود كه قريش از حركت اين سپاه آگاه نشود و مسلمانان بتوانند آنها را غافلگير كنند. سپاه پس از طى مسافت به مرّالظهران در كنار مكه رسيد در حالى كه قريش هيچ گونه اطلاعى از آن نداشت. شب هنگام پيامبر دستور داد كه سپاه در اطراف پراكنده شوند و در نقاط بسيارى آتش روشن كنند و آنها چنين كردند. مردم مكه با ديدن اين همه آتش در كنار شهر وحشت زده شدند و ابوسفيان با چند تن از قريش به سوى آتش رفتند تا از آن خبرى به دست آورند. ابوسفيان ناگهان با سپاه اسلام روبه رو شد و در اين ميان با عباس عموى پيامبر برخورد كرد. عباس از ابوسفيان خواست كه مسلمان شود و او تا فردا صبح مهلت خواست كه فكر كند. عباس او را نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آورد و او در همانجا اسلام اظهار كرد. پيامبر از عباس خواست كه ابوسفيان را در محلى نگه دارد تا عظمت سپاه اسلام را ببيند. ابوسفيان پس از ديدن سپاه اسلام كه از برابر او رد مى شدند، به عباس گفت: تا كنون چنين سپاهى را نديده ام. پادشاهى پسر برادرت چقدر بزرگ است! عباس گفت: اين پادشاهى نيست، نبوت است.(۶۰۰)

صبح روز بعد سپاه اسلام از چند درگاه وارد مكه شدند. سعد بن عباده كه پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، صدا مى زد: امروز روز انتقام است! امروز خداوند قريش را خوار كرد! اين سخن به گوش پيامبر رسيد. فرمود: امروز روز رحمت است و خدا امروز قريش را عزيز كرد. آنگاه پرچم را از سعد گرفت و به پسرش قيس سپرد.(۶۰۱)

به دستور پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اعلام شد كه هر كس در خانه اش بنشيند و يا در مسجدالحرام باشد و يا به خانه ابوسفيان رود در امان است.(۶۰۲) اعطاى اين امتياز به ابوسفيان سبب شد كه او مردم را به تسليم شدن در برابر سپاه اسلام بخواند و بدين گونه مكه بدون مقاومت چندانى تسليم شود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با شكوه تمام تكبيرگويان وارد مسجدالحرام شد و پس از انجام طواف به سراغ بتها رفت. در آن زمان ۳۶۰ بت به ديوار كعبه آويخته بود. پيامبر با عصايى كه در دست داشت آنها را سرنگون مى كرد و اين آيه را مى خواند: جاء الحق و زهق الباطل: حق آمد و باطل از بين رفت.(۶۰۳) سپس على بن ابى طالبعليه‌السلام را خواست و به او دستور داد كه بالاى شانه پيامبر برود و بت بزرگ قريش را كه در بالا نصب شده بود سرنگون كند و علىعليه‌السلام چنين كرد.(۶۰۴)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سران قريش را ديد كه در كنار كعبه ايستاده اند و در انتظار سرنوشت خود هستند. پيامبر همه آنها را مورد محبت قرار داد و آنها را عفو كرد و فرمود: من درباره شما سخنى را مى گويم كه يوسف به برادرانش ‍ گفت، امروز شما سرزنش نمى شويد. خدا شما را مى آمرزد. اذهبوا انتم الطلقا: برويد كه شما آزاد شدگانيد.(۶۰۵)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از فتح مكه پانزده روز در آنجا ماند و پس از تسلط بر اوضاع، عتاب بن اسيد را حاكم مكه گردانيد.(۶۰۶)

فتح مكه نقش مهمى در تاريخ اسلام داشت. پس از اين فتح بزرگ زمينه براى پذيرش اسلام آماده شد. چون قبايل عرب با فتح مكه به حقانيت اسلام پى بردند. آنها معتقد بودند كه اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مكه را فتح كند معلوم مى شود كه بر حق است. ابوزيد از فردى از قبيله بنى جزم نقل مى كند كه مى گفت: قبيله ما عقيده داشت كه اگر محمد بر قريش پيروز شود به راستى كه او پيامبر است و چون خبر فتح مكه به ما رسيد، قوم خود را براى پذيرش ‍ اسلام آماده كردند.(۶۰۷) اين بود كه گروه گروه از مردم مكه و اطراف به اسلام گرويدند و اسلام شوكت بيشترى يافت و اين نعمت بزرگى بود كه خداوند به پيامبر خود ارزانى كرد. از همين رو در سوره مباركه «نصر» پس از بيان كمك و پيروزى خداوند كه شامل حال پيامبر و مسلمانان گرديد و اشاره به گرايش گروهى مردم به اسلام از پيامبر مى خواهد كه در برابر اين نعمت الهى خدا را تسبيح بگويد و عبادت كند:(۶۰۸)

إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابا (۶۰۹)

چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد، و ببينى كه مردم دسته دسته در دين خدا در آيند، پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه، كه وى همواره توبه پذير است.

اينكه در اين سوره به پيامبر دستور مى دهد كه استغفار كند، بدان معنا نيست كه پيامبر گناهى به جاى آورده است، بلكه استغفار خود يك نوع ذكر و عبادت است و انسان بى گناه نيز همواره بايد استغفار كند و اين نحوى عذر خواستن در پيشگاه الهى و محكم كردن ارتباط با خدا و نوعى انقطاع الى الله است.

هرچند گروههاى بسيارى پس از فتح مكه مسلمان شدند و اسلام آنها هم پذيرفته شد، هرگز ايمان آنها از نظر ارزش، با ايمان كسانى كه پيش از فتح و دوران سختى مسلمان شده بودند، همسنگ نبود. خداوند در آيه زير تفاوت مرتبه و درجه آنها را ياد مى كند و با اين حال به هر گروه وعده نيكى مى دهد:

لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير (۶۱۰)

كسانى از شما كه پيش از فتح [مكه] انفاق و جهاد كرده اند. [با ديگران] يكسان نيستند. آنان از [حيث] درجه بزرگتر از كسانى اند كه بعدا به انفاق و جهاد پرداخته اند و خداوند به هر كدام وعده نيكو داده است، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.

بيعت زنان

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از فتح مكه پانزده يا هفده روز در مكه ماند.(۶۱۱) يكى از كارهاى مهمى كه در اين مدت انجام گرفت، بيعت كردن مردم مكه با آن حضرت بود. پيامبر در محلى به نام «قرن مسفله» در مكه مستقر شد و مردم از كوچك و بزرگ و مرد و زن با آن حضرت بر اسلام و شهادت به يگانگى خداوند بيعت كردند.(۶۱۲)

در روايت ديگرى آمده كه آن حضرت با زنان در كنار كوه صفا جداگانه بيعت كرد و نيز روايت شده كه آن حضرت به هنگام بيعت زنان با آنان دست نداد بلكه ظرف آبى خواست و دست خود را در آن فرو برد. سپس زنان دستهاى خود را در آن فرو بردند.(۶۱۳)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با زنان براى جهاد بيعت نكرد، بلكه براى ايمان به خدا و رعايت يك سلسله اصول اخلاقى بيعت كرد. در آيه زير كه در پى رويداد فتح مكه نازل شد(۶۱۴) موضوعاتى كه بايد زنان براى آن با پيامبر بيعت كنند چنين بيان شده است:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتان يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۶۱۵)

اى پيامبر، چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند، و بچه هاى حرامزاده اى را كه پس انداخته اند با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند، و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.

جنگ حنين

هر چند با فتح مكه بسيارى از قبايل عرب مسلمان شدند يا دست از مخالفت با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله برداشتند دو قبيله مهم هوازن در وادى حنين و ثقيف در طائف خود را آماده جنگ با مسلمانان كردند و پيامبر بى درنگ پس از فتح مكه سركوبى آنان را هدف قرار داد.

نخست با دوازده هزار نفر از سپاهيان خود به سراغ هوازن رفت. بعضى از مسلمانان از فزونى سپاه شوق زده شدند و مى پنداشتند كه هيچ قدرتى نمى تواند اين سپاه را شكست دهد. از سوى ديگر سپاه هوازن به فرماندهى مالك بن عوف در وادى حنين - تقريبا سى كيلومترى مكه - مستقر شده بود. در اين منطقه دره ها و تنگه هاى بسيارى وجود داشت. آنان درون تنگه هاى كمين كرده بودند(۶۱۶) و با رسيدن سپاه اسلام، از هر سوى بر مسلمانان تاختند و بسيارى از مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پيامبر را تنها گذاشتند و تعداد اندكى همراه آن حضرت باقى ماندند. از آنها علىعليه‌السلام عباس، فضل، ربيعه و چند تن ديگر بودند. سپاه اسلام در همان آغاز رو به شكست بود. حارثة بن نعمان مى گويد: پيامبر به من فرمود: بنگر چند نفر از مسلمانان در حال جنگيدن هستند؟ من نگاه كردم و گفتم: فقط صد نفر!

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از يك سو روى به جانب خدا كرد و از او يارى خواست و از سوى ديگر به عباس، عموى خود كه صدايى رسا داشت، فرمود: مسلمانان را ندا بده. او ندا داد و از همه خواست كه برگردند. مسلمانان گريخته گروه گروه برگشتند و مشغول نبرد شدند و پيامبر مشتى سنگريزه به سوى دشمن پرتاب كرد و فرمود: به خداى كعبه كه شكست خوردند.(۶۱۷)

اوضاع گونه اى ديگر شد و مسلمانا با قدرت تمام جنگيدند و كمك هاى غيبى هم به يارى آنان آمد و آنان پيروز ميدان شدند و دشمن را به سختى شكست دادند و اسيران و غنايم بسيارى به دست آوردند.(۶۱۸)

قرآن كريم درباره جنگ حنين و غرور مسلمانان به سبب فزونى تعدا سپاه و مسايل ديگر آن چنين مى فرمايد:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَة وَ يَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ * ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين (۶۱۹)

قطعا خداوند شما را در مواضع بسيارى يارى كرده است، و [نيز] در روز «حُنَين» آن هنگام كه شمار زيادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هيچ وجه از شما دفع [خطر] نكرد، و زمين با همه فراخى بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه پشت [به دشمن] كرده بوديد برگشتيد. آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديديد، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد، و سزاى كافران همين بود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از شكست قبيله هوازن براى سركوبى قبيله ثقيف به طائف رفت. سپاه اسلام پانزده روز طائف را محاصره كرد. گفته شده كه پيامبر براى كوبيدن حصار طائف منجنيق نصب كرد، ولى پس از درگيرى هاى متعدد طائف را رها كرد و به مدينه برگشت.(۶۲۰)

سال نهم هجرت

در اين سال علاوه بر حادثه مهم جنگ تبوك و كشف توطئه منافقان، هيئتهاى نمايندگى قبايل بسيارى در مدينه به خدمت پيامبر رسيدند و بسيارى از آنها مسلمان شدند و براى همين است كه سال نهم را عام الوفود (سال آمدن هيئتهاى قبايل) ناميده اند.(۶۲۱) به گفته مسعودى، شمار مسلمانان در سال نهم بيش از يكصد هزار نفر بود و در حجاز مشرك بودن يك عيب شمرده مى شد.(۶۲۲)

جنگ تبوك

در سال نهم هجرت سراسر حجاز تقريبا به حاكميت اسلام در آمده بود و قبايل گوناگون خواه و ناخواه اسلام اظهار مى كردند؛ اما حكومت اسلامى از بيرون حجاز (از سوى حكومت روم) تهديد مى شد. در بعضى از مناطق در پى سيطره روم در شمال حجاز (شامات) تحركاتى براى حمله به قلمرو مسلمانان انجام شد و بازرگانانى كه ميان مدينه و شام رفت و آمد مى كردند به پيامبر اسلام گزارش دادند كه روميان سپاه بسيارى در شام آماده كرده اند و هرقل قبايل عربى ساكن در شام را هم با خود همراه كرده و خود در شهر حمص است و آنها دشمنى خوف انگيزتر از مسلمانان براى خود نمى دانند.(۶۲۳)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اصحاب خود را براى جنگ با روميان فراخواند و اين در حالى بود كه هوا بسيار گرم و وقت چيدن خرما بود و مسلمانان بايد محصول خود را رها مى كردند و در آن هواى طاقت فرسا مسافتى طولانى را مى پيمودند. منافقان و بعضى از مسلمانان سست ايمان از پيامبر اجازه خواستند كه در جهاد شركت نكنند و بهانه هاى گوناگونى آوردند، ولى پيامبر براى امر جهاد بسيار جدى بود و نيروهاى خود را جمع كرد و از قبايل اطراف هم كمك خواست و سپاهى برگرفته از سى هزار نفر فراهم آورد.(۶۲۴) چون فرمان حركت داده شد گروه هايى از منافقان و مسلمانان سست ايمان از شركت در جهاد تخلف كردند و در مدينه ماندند.

در اين سفر، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى حساس بودن اوضاع مدينه و مراقبت از رفتار منافقان دستور داد علىعليه‌السلام در مدينه بماند. منافقان شايع كردند كه پيامبر از بى مهرى، على را با خود نبرده است. علىعليه‌السلام ناراحت شد و به سوى سپاه اسلام حركت كرد و در جُرف - در سه ميلى مدينه - خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و شايعات را بازگو كرد. پيامبر فرمود: دروغ گفته اند. همانا من تو را در [اداره ى] آنچه پشت سر گذاشته ام جانشين خود قرار داده ام، آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى! جز اينكه پس از من پيامبرى نيست. علىعليه‌السلام به مدينه برگشت و پيامبر به راه خود ادامه داد.(۶۲۵)

سپاه اسلام با دشوارى هاى فراوان و رنج بسيار سرانجام به تبوك(۶۲۶) رسيد. پيامبر بيست شب در آنجا بود و هرقل همچنان در حمص اقامت داشت.(۶۲۷) معلوم گرديد كه روميان از جنگ منصرف شده اند و از همين رو پيامبر به مدينه بازگشت. هرچند مسلمانان در اين سفر رنجهاى بسيار بردند، اين آزمونى بزرگ بود و نشان داد كه مسلمانان در دشوارترين موقعيت هم از اسلام حمايت مى كنند. نيز چهره منافقان به خوبى نمايان شد و جامعه اسلامى آنان را شناخت. همچنين پيامبر در مسير خود، پيمانهايى با بعضى قبايل مرزنشين بست كه در تاءمين امنيت منطقه سهم مهم داشت.

تحليل جنگ تبوك در قرآن

در قرآن كريم در سوره توبه، آيات متعددى درباره جنگ تبوك نازل شده كه به بيان دشوارى هاى اين جنگ و علت سستى برخى از مسلمانان و تخلف منافقان از آن مى پردازد.

بسیج همگانى

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّقَليلٌ * إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدير (۶۲۸)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مى شود: «در راه خدا بسيج شويد» كندى به خرج مى دهيد؟ آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا دل خوش كرده ايد؟ متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست. اگر بسيج نشويد، [خدا] شما را به عذابى دردناك عذاب مى كند، و گروهى ديگر به جاى شما مى آورد، و به او زيانى نخواهيد رسانيد، و خدا بر هر چيزى تواناست.

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون (۶۲۹)

سبكبار و گرانبار، بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است.

پس از انتقاد سختى كه در آيات پيش، از گروهى از مسلمانان به عمل آمد و آنان به خاطر سستى در جهاد مورد عتاب قرار گرفتند، اينك به آنان فرمان مى دهد كه سبكباران و گرانباران براى جهاد بيرون رويد و در راه خدا با مالها و جانهاى خود جهاد كنيد.

بر طبق اين آيه، هم آنها كه وابستگى زيادى ندارند و به آسانى مى توانند در جهاد شركت كنند و هم وابستگان، وظيفه داشتند در جهاد شركت كنند.

البته در آيات ديگر، به كسانى كه واقعا عذر دارند، مانند نابينايان و بيماران سخت، اجازه داده شده كه در جهاد شركت نكنند:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَف اءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذى نَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَج... (۶۳۰)

بر ناتوانان و بر بيماران و بر كسانى كه چيزى نمى يابند - [تا در راه جهاد] خرج كنند - هيچ گناهى نيست.

در روايتى آمده ابن امّمكتوم نابينا به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و از او كسب تكليف كرد و پيامبر درباره او سكوت نمود و او خود را آماده شركت در جهاد مى كرد كه آيه نامبرده نازل شد.(۶۳۱)

بهانه جويى هاى منافقان

لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون (۶۳۲)

اگر مالى در دسترس و سفرى [آسان و] كوتاه بود، قطعا از پى تو مى آمدند، ولى آن راه پرمشقت بر آنان دور مى نمايد، و به زودى به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر مى توانستيم حتما با شما بيرون مى آمديم، [با سوگند دروغ]، خود را به هلاكت مى كشانند و خدا مى داند كه آنان سخت دروغگويند.

در جنگ تبوك بعضى از منافقان به خدمت پيامبر آمدند و با اظهار بهانه هايى از او خواستند كه اجازه دهد آنان در اين جنگ شركت نكنند و پيامبر به آنها اجازه داد. البته پيامبر از جانب خدا مأمور بود براى كسانى كه واقعا عذر پذيرفته اى دارند و از آن حضرت اجازه مى خواهند، اجازه دهد كه در جهاد شركت نكنند:

... فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ... (۶۳۳)

پس چون براى برخى از كارهايشان از تو اجازه خواستند به هر كس از آنان كه خواستى اجازه ده.

منافقان هيچ عذر صحيحى نداشتند و فقط براى سختى جنگ از شركت در آن خوددارى مى كردند. از يك سو بهتر اين بود كه پيامبر به آنها اجازه ندهد، تا راست و دروغ سخن آنها آشكار شود و پيامبر دروغگويان را بشناسد؛ ولى از سويى اجازه دادن به آنها كه در جهاد شركت نكنند به نفع مسلمانان بود. چون اگر شركت مى كردند فتنه انگيزى مى كردند و ميان مسلمانان تفرقه مى انداختند.

عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبين (۶۳۴)

خدايت ببخشايد، چرا پيش از آنكه [حال] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى، به آنان اجازه دادى؟

گويا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به موجب در نظر گرفتن مصلحت، روا نديده است كه اينان در جهاد شركت كنند؛ چنانچه از آيات بعد پيداست. بنابراين از همان آغاز، عذر دروغين آنان را پذيرفت و از شركت در جهاد معافشان داشت. اما خداوند كه خواهان كشف چهره نفاق بود چنين روا مى ديد كه به آنها نخست اجازه داده نشود، تا خود با تمرد از شركت در جنگ خويشتن را رسوا سازند.

در ادامه آيه مى خوانيم:

لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ * إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُون (۶۳۵)

كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند، در جهاد با مال و جانشان از تو [عذر و] اجازه نمى خواهند، و خدا به [حال] تقوا پيشگان داناست. تنها كسانى از تو اجازه مى خواهند [به جهاد نروند] كه به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند.

فتنه گرى منافقان

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ * لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمين (۶۳۶)

و اگر [به راستى] اراده بيرون رفتن داشتند، قطعا براى آن ساز و برگى تدارك مى ديدند، ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانيد» اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى افزودند، و به سرعت خود را ميان شما مى انداختند و در حق شما فتنه جويى مى كردند، و در ميان شما جاسوسانى دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مى كنند]، و خدا به [حال] ستمكاران داناست.

همين منافقان كه پيش پيامبر مى آمدند و از او اجازه مى خواستند كه در جهاد شركت نكنند، پيش از آن خود تصميم داشتند كه به جهاد نروند و اجازه خواستن آنها نوعى تظاهر به اطاعت بود و هر چند پيامبر اجازه نمى داد آنها به جهاد نمى رفتند. اگر آنها مى خواستند بيرون روند خود را آماده مى كردند و ساز و برگ جنگى تهيه مى ديدند.

آرى، خدا نمى خواست آنها در جهاد شركت كنند. از اين رو، به دلهايشان افكند كه بمانند؛ مانند كودكان و زنان و بيماران. اين در حالى است كه از نظر تشريعى و تكليفى وظيفه آنها رفتن بود.

البته اينكه خدا آنها را از نظر تكوينى از رفتن به جهاد باز داشت، دليل جبر نيست. زيرا آنها با اراده خود و آزادى عمل چنين كردند.

در آيه بعد چنين توضيح مى دهد: اگر آنها در جهاد شركت مى كردند، براى شما مايه زحمت مى شدند و جز فساد و فتنه كارى نمى كردند. به سرعت در ميان صفوف شما رخنه مى كردند و به فتنه انگيزى مشغول مى شدند و در ميان شما هم كسانى هستند كه به سخنان فتنه انگيز آنها گوش ‍ مى دهند.

آرى، آنها با تبليغات خود مسلمانان ضعيف را منحرف مى كردند و در سپاه اسلام تفرقه مى انداختند و روحيه سپاه را تضعيف مى كردند.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُون (۶۳۷)

در حقيقت پيش از اين [نيز] در صدد فتنه جويى برآمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند، تا حق آمد و امر خدا آشكار شد، در حالى كه آنان ناخشنود بودند.

منظور آزمون آنان در جنگ احد است كه به سركردگى عبدالله بن ابى ضربه سختى به مسلمانان وارد آوردند و گروه بسيارى را از شركت در جهاد بازداشتند و نه تنها خود به جنگ نرفتند، بعضى از قبايل مسلمان را نيز به ترديد انداختند؛ مانند دو قبيله بنوسلمه و بنوحارثه كه سرانجام بر ترديد خود غلبه كردند و در جهاد شركت نمودند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ * إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُون (۶۳۸)

و از آنان كسى است كه مى گويد: «مرا [در ماندن] اجازه ده و به فتنه ام مينداز. » هش دار، كه آنان خود به فتنه افتاده اند، و بى ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد. اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مى سازد، و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مى گويند: «ما پيش از اين تصميم خود را گرفته ايم. » و شادمان روى بر مى تابند.

بعضى از آنها اجازه مى خواستند كه در جهاد شركت نكنند و جهاد را يك نوع بلا، مصيبت و فتنه و عذاب مى دانستند. اين آيه روشن مى سازد آنها كه از فتنه مى ترسند خود در كانون فتنه قرار دارند. نفاق نوعى بيمارى هلاكت آورى كه انسان را نگون بخت مى كند. منافق آسودگى ندارد و پيوسته مواظب است كه كارى از او سر نزند كه باطن او آشكار شود. او هميشه در اضطراب است و نگران آينده خود.

آنان اگر به مسلمان مصيبتى برسد - مثلا شكست بخورند يا كشته شوند - خوشحال مى شوند و مى گويند ما از پيش احتياط لازم را به جاى آورديم و به اين بلا دچار نشديم. و بدين سان بر مسلمانان طعنه مى زنند.

وعده پيروزى يا شهادت

قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ* قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون (۶۳۹)

بگو: «جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى رسد. او سرپرست ماست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. » بگو: «آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مى بريد؟ در حالى كه ما انتظار مى كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند. پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم. »

خداوند در برابر اظهار خوشحالى منافقان از شكست مسلمانان، دو نكته را ياد مى كند: نخست اينكه جز آنچه خدا خواسته است چيزى بر مؤمنان نمى رسد. چنين اعتقادى باعث پيدايش روحيه بسيار بالايى مى شود و آنان مطمئن مى شوند كه جبهه توحيد سرانجام پيروز خواهد شد:

كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي... (۶۴۰)

خدا مقرر كرده است كه: «حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد. »

در آيه بعد به منظور پاسخ ديگر به منافقان، به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگو: آيا شما جز يكى از دو كار خوب، چيز ديگرى را براى ما انتظار داريد! يكى پيروزى و ديگرى شهادت. مؤمن اگر پيروز شود خوشحال است كه مرام خود را پيش برده است و اگر در راه عقيده خود بميرد براى او يك سعادت است كه در راه خدا كشته مى شود.

در ادامه آيه به پيامبر دستور مى دهد كه به منافقان بگو: ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما يا از جانب خود و يا به دست ما عذابى برساند. عذابى كه خدا از جانب خود به منافقان مى رساند گرفتارى آنان در اين دنيا و به آتش افتادنشان در آخرت است و عذابى كه به دست مسلمانان به آنها مى رساند اين است كه خدا افشاى شان كند و به مسلمانان فرمان دهد كه آنها را بكشند و تار و مار كنند.

آرى، شما درباره ما انتظارى داريد و ما هم درباره شما انتظارى! حال هر دو در انتظار مى مانيم تا چه پيش آيد.

در ادامه سوره، برخى ديگر از حالات عمومى منافقان ياد مى شود كه درباره جنگ تبوك نيست. پس از آن، بار ديگر به موضوعات جنگ تبوك مى پردازد:

خوشحالى منافقان از تخلف از جهاد

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ * فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُون (۶۴۱)

بر جاى ماندگان، به [خانه] نشستن خود، پس از رسول خدا، شادمان شدند، و از اينكه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنند، كراهت داشتند و گفتند: «در اين گرما بيرون نرويد. » بگو: «- اگر دريابند - آتش ‍ جهنم سوزان تر است. » از اين پس كم بخندند، و به [جزاى] آنچه به دست مى آورند، بسيار بگريند.

منافقان از اينكه در جهاد شركت نكرده اند خوشحال بودند. چون خوش ‍ نداشتند با مالها و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند. آنها نه تنها خود در جهاد شركت نكردند، ديگران را نيز از شركت در جهاد منع مى كردند. جنگ تبوك در هواى بسيار سوزان رخ مى داد و منافقان مردم را از رفتن در اين هواى گرم نهى مى كردند. خداوند به آنها پاسخ مى دهد كه آتش جهنم گرمتر است، اگر بفهمند.

در آيه بعد مى فرمايد: آنها بايد كمتر بخندند و بيشتر گريه كنند. منظور اين است كه آنها به زودى به سزاى اعمال خود خواهند رسيد و كمتر شادمان خواهند بود و بيشتر ناراحت و پشيمان خواهند شد. شادى هايشان زودگذر و گريه ها و اندوهشان هميشگى خواهد بود.

شركت ندادن منافقان در جنگها

فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَة مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّة فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفين (۶۴۲)

و اگر خدا تو را به سوى طايفه اى از آنان بازگردانيد، و آنان براى بيرون آمدن [به جنگ ديگرى] از تو اجازه خواستند، بگو: «شما هرگز با من خارج نخواهيد شد، و هرگز همراه من با هيچ دشمنى نبرد نخواهيد كرد، زيرا شما نخستين بار به نشستن تن در داديد. پس [اكنون هم] با خانه نشينان بنشينيد. »

منافقانى كه از شركت در جنگ تبوك سر باز زدند و در خانه نشستند شايستگى آن را نداشتند كه در هيچ جنگى شركت كنند. به همين علت در اين آيه خطاب به پيامبر اظهار مى دارد كه اگر خدا تو را پس از جنگ تبوك به مدينه و نزد اين منافقان برگردانيد و آنها از تو اجازه خواستند كه در جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو شما هرگز با من براى جهاد بيرون نخواهيد شد و با دشمن جنگ نخواهيد كرد. اين امر بدان سبب است كه آنها در ميان سپاه اسلام فتنه و آشوب و فساد مى آفريدند و باعث تضعيف روحيه سپاهيان اسلام مى شدند.

پذيرفته نشدن عذر منافقان

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون (۶۴۳)

هنگامى كه به سوى آنان باز گرديد براى شما عذر مى آورند بگو: «عذر نياوريد، هرگز شما را باور نخواهم داشت؛ خدا ما را از خبرهاى شما آگاه گردانيده، و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند ديد. آنگاه به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانيده مى شويد، و از آنچه انجام مى داديد به شما خبر مى دهد. »

منافقانى كه در جنگ تبوك شركت نكرده بودند، پس از مراجعت پيامبر عذر و بهانه مى آوردند. در اين آيه اظهار مى دارد كه خداوند به وسيله آيات قرآن، از توطئه ها و اسرار منافقان پرده برداشته و پيامبر خود را از كارها و اقدامات آنها آگاه ساخته است.

ستايش از شركت كنندگان در جنگ تبوك

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيم (۶۴۴)

به يقين، خدا بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در آن ساعت دشوار از او پيروى كردند ببخشود، بعد از آنكه چيزى نمانده بود كه دلهاى دسته اى از آنان منحرف شود باز برايشان ببخشود، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است.

داستان سه نفر از واماندگان از جنگ

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم (۶۴۵)

و [نيز] بر آن سه تن كه بر جاى مانده بودند، [و قبول توبه آنان به تعويق افتاد] تا آنجا كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ گرديد و از خود به تنگ آمدند و دانستند كه پناهى از خدا جز به سوى او نيست. پس [خدا] به آنان [توفيق] توبه داد، تا توبه كنند بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است.

در جنگ تبوك سه نفر از مسلمانان به نامهاى كعب بن مالك، مرارة بن ربيع و هلال بن اميّه، از رفتن به جهاد تخلف كردند. آنها مى خواستند در جهاد شركت كنند، ولى سستى نشان دادند؛ تا اينكه جنگ تبوك تمام شد و پيامبر خدا با مسلمانان به مدينه بازگشت.

آن سه بى درنگ به خدمت پيامبر رسيدند و سلام و احوالپرسى كردند؛ ولى پيامبر از آنان روى گردان شد و با آنان سخن نگفت. وقتى پيامبر چنين كرد همه مسلمانان رابطه خود را با آنان قطع كردند و سخن آنها را پاسخ ندادند. آنها در زمانى كوتاه خود را كاملا غريب و تنها حس كردند؛ تا جايى كه همسران آنان نيز به دستور پيامبر از آنان دورى مى كردند. اين اعتصاب عمومى بر ضد آن سه باعث شد كه آنان در تنگناى سختى قرار گيرند. آنها حتى براى اجراى دستور پيامبر، خود نيز با يكديگر سخن نگفتند.

گفته شده است كه اين خبر به رومى ها رسيد و آنان مخفيانه كسى را پيش ‍ اين سه فرستادند و از آنها خواستند كه به روم بروند و در پناه حكومت روم زندگى كنند؛ ولى آنها چون مسلمان واقعى بودند اين پيشنهاد را رد كردند و از اينكه چنين موقعيتى پيش آمده كه كفار چشمداشتى به آنان داشته باشند سخت ناراحت شدند. آنها شهر را رها كردند و روى به سوى بيابانها و كوه ها گذاشتند و در آنجا گريه و زارى مى كردند و از درگاه خداوند مى خواستند كه توبه آنها را بپذيرد.

پنجاه روز به اين حال گذشت و سرانجام توبه آنها پذيرفته شد و خداوند اعلام نمود كه آن سه تن را بخشيده است و داستان عبرت آموز آنها در اين آيه جاودانه شد.(۶۴۶)

داستان مسجد ضرار

در آستانه جنگ تبوك، دوازده نفر از منافقان با اشاره ابوعامر راهب، كه دشمن سرسخت اسلام بود و در شام زندگى مى كرد، محلى را به نام مسجد ساختند و براى آنكه رسميت پيدا كند نزد پيامبر آمدند و از او تقاضا كردند كه به آن مسجد بيايد و در آنجا نماز بخواند و گفتند كه اين مسجد را براى آن ساخته اند كه مسلمانانى كه ناتوان هستند و نمى توانند از جاهاى دور به مسجد پيامبر يا مسجد قبا بروند، در اين مسجد نماز بخوانند.(۶۴۷)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آماده سفر براى جنگ تبوك بود و فرصت رفتن به آنجا را نداشت. از اين رو به آنان فرمود: صبر كنيد من از سفر برگردم تا در آن مسجد نماز بخوانم. وقتى پيامبر از تبوك برگشت آنها نيز آن مسجد را آماده كرده بودند و پيش پيامبر آمدند و از او خواستند كه در آن مسجد نماز بخواند. در اين موقع آيات شريف زير نازل شد:

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلا الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين (۶۴۸)

و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و [نيز] كمينگاهى است براى كسى كه قبلا با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت سوگند ياد مى كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم. و[لى] خدا گواهى مى دهد كه آنان قطعا دروغگو هستند. هرگز در آنجا مايست، چرا كه مسجدى كه از روز نخستين بر پايه تقوا بنا شده، سزاوارتر است كه در آن [به نماز] ايستى. [و] در آن، مردانى اند كه دوست دارند خود را پاك سازند، و خداوند كسانى را خواهان پاكى اند دوست مى دارد.

با نزول اين آيات كه پرده از توطئه آنها برداشت، پيامبر خدا چند نفر از اصحاب خود به نامهاى مالك بن دخشم، معن بن عدى، عامر بن سكن و وحشى را فرستاد كه آن مسجد را خراب كنند و بسوزانند.(۶۴۹) امر پيامبر اطاعت شد و محل آن مسجد جاى زباله آن محله گرديد.

در اين آيات اظهار مى دارد كه منافقان، از ساختن آن مسجد چهار هدف داشتند:

۱. زيان رساندن به مسلمانان.

۲. كفر به خدا و رسول او. (تقويت مبانى كفر).

۳. تفرقه افكنى ميان جمع مسلمانان.

۴. ايجاد پايگاه براى مخالفان ستيزه جو.(۶۵۰)

منافقان مدينه اين مسجد را با اشاره ابوعامر ساخته بودند و منتظر بودند كه وى با سپاه روم برسد و آن مسجد را پايگاه خود قرار دهد و به مسلمانان حمله كند.

منافقان سوگند مى خوردند كه ما جز نيكى منظورى نداريم و هدف ما انجام كار خير و خدمت به مسلمانان است؛ ولى قرآن پس از نقل اين سخن آنها مى فرمايد: خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغگو هستند.

در آيه بعد، به پيامبر دستور مى دهد كه هرگز در آن مسجد نماز برپا نكند. سپس اين مسجد با مسجد قبا يا مسجد پيامبر در مدينه مقايسه مى كند و مى فرمايد: مسجدى كه از همان آغاز بر اساس تقوا بنياد شده، شايسته است كه در آن نماز بخوانى.

پس از ذكر داستان مسجد ضرار، در ادامه آيات ميان دو گروه مقايسه مى كند: گروهى كه مسجد قبا يا مسجد پيامبر را ساختند و گروهى كه مسجد ضرار را برپا كردند، مى فرمايد:

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ * لايَز الُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيم (۶۵۱)

آيا كسى كه بنياد [كار] خود را بر پايه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است يا كسى كه بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پى ريزى كرده و با آن در آتش دوزخ فرو مى افتد؟ و خدا گروه بيدادگران را هدايت نمى كند. همواره آن ساختمانى كه بنا كرده اند، در دلهايشان مايه شك [و نفاق] است، تا آنكه دلهايشان پاره پاره شود و خداى داناى سنجيده كار است.

ساختن مسجد ضرار و دستور پيامبر به ويران شدن آن، بغض دلهاى آنان را افزود و اين بغض يا ترديد در احكام اسلام تا هنگام مرگ با آنان همراه است. اشاره به اينكه آنان هرگز ايمان نخواهند آورد و با همان حالت نفاق و كفر خواهند مرد.

حضور هيئتهاى نمايندگى قبايل عرب در پيشگاه پيامبر

با قدرت يافتن مسلمانان و تسلط حكومت مدينه بر حجاز، مردم نواحى اطراف علاقه مند شدند كه درباره حكومت و دين جديد تحقيق و بررسى كنند. بنابراين هيئتهايى با انگيزه دينى يا سياسى به مدينه آمدند.

در كتابهاى تاريخى به اين هيئتها «وفود» (جمع «وفد» به معناى هيئت نمايندگى) گفته مى شود. آنها بيشتر در سال نهم به خدمت پيامبر شرفياب شدند.(۶۵۲)

اين هيئتها در محل خاصى از مسجد پيامبر در كنار ستونى به خدمت آن حضرت مى رسيدند و هم اكنون آن ستون در مسجدالنبى به ستون وفود معروف است.(۶۵۳)

برخى از اين هيئتها به سبب خوى باديه نشينى و دورى از فرهنگ شهرى، گاهى در ملاقات با پيامبر ادب را رعايت نمى كردند. يكى از آنها هيئت بنى تميم بود كه اشراف اين قبيله مانند عطارد و زبرقان و اقرع حضور داشتند و همه نزد پيامبر آمدند. پيامبر داخل اتاق خود بود و اينان از بيرون با صداى بلند بانگ برآوردند اى محمد، بيرون بيا! آن حضرت بيرون آمد. آنها پيشنهاد دادند كه با پيامبر مفاخره كنند، يعنى شاعر آنها از افتخارات بنى تميم، و شاعر مسلمانان نيز از افتخارات پيامبر بگويد. پيامبر موافقت كرد و پس از خوانده شدن اشعارى از سوى شاعران دو طرف، همگى مسلمان شدند.(۶۵۴)

رعايت نكردن ادب از سوى بنى تميم پيامبر را آزرد و اين آيات نازل شد:(۶۵۵)

إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيم (۶۵۶)

كسانى كه تو را از پشت اتاقها[ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيشترشان نمى فهمند و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، مسلما برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

بعضى از اين گروه ها پس از گفتگو با پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمان مى شدند، ولى مسلمان شدن خود را منتى بر پيامبر مى دانستند. قرآن كريم درباره چنين افرادى اعلام مى كند كه شما با مسلمان شدنتان بر پيامبر منت نداريد، بلكه خداوند است كه به شما منت مى گذارد كه شما را هدايت كرد:

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإ يمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين (۶۵۷)

از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مى نهند؛ بگو: «بر من از اسلام آوردنتان منت مگذاريد، بلكه [اين] خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان، بر شما منت مى گذارد؛ اگر راستگو باشيد.

بيشتر اين گروه ها كه اسلام اظهار كردند، در واقع چاره اى جز آن نداشتند و اسلام آنها فقط به معناى تسليم شدن بود كه با ايمان واقعى فاصله بسيارى دارد. از اين رو پس از رحلت پيامبر بعضى از اين قبايل مرتد شدند و از اسلام روى برگردانيدند. قرآن كريم در آيه اى كه مى خوانيم اظهار مى دارد اين قبايل در ظاهر مسلمان شده بودند، ولى هنوز ايمان بر دلهايشان چيره نشده است:

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإ يمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۶۵۸)

[برخى از] باديه نشينان گفتند: «ايمان آورديم. » بگو: «ايمان نياورده ايد، لكن بگوييد: اسلام آورديم. » و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از [ارزش] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است.

هيئت نجران(۶۵۹) و داستان مباهله

گروهى از مسيحيان نجران همراه با چند تن از علما و اسقفهاى شان مانند عاقب، سيد و عبدالمسيح براى تحقيق پيرامون حضرت محمد و مباحثه و مناظره با او به مدينه آمدند. آنها به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيدند و مناظره را شروع كردند و در سخنان خود عيسى را پسر خدا معرفى نمودند و دليل آنها همان تولد عيسى بدون پدر بود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به دستور الهى در پاسخ آنها چنين فرمود:

إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۶۶۰)

در واقع مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [كه] او را با خاك آفريد: سپس بدو گفت: «باش»؛ پس وجود يافت.

يعنى اگر عيسى پدر نداشت، حضرت آدم پدر و مادر نداشت و اگر بنا باشد كه عيسى را بدان ويژگى، پسر خدا بدانند، بايد درباره آدم نيز حتما چنين عقيده اى داشته باشيد، در حالى كه هر دو آفريده خدا هستند و خداوند با قدرت خود آنها را به طور غيرمعمول آفريده است.

نجرانيان اين سخن را كه واقعا مستدل و منطقى بود، نپذيرفتند و پيامبر به دستور خداوند آنها را به «مباهله» دعوت كرد؛ به اين صورت كه آنها عزيزان خود مانند فرزندان و زنان و جانهايشان را فرا بخوانند و اينها نيز چنين كنند و رو به روى هم قرار بگيرند و هر دو گروه دست به دعا بردارند و در پيشگاه خدا تضرع و زارى نمايند و طرف ديگر را نفرين كنند و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهند:

فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبين (۶۶۱)

پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم؛ سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. »

اين عمل را «مباهله» مى گفتند و اگر با شرايط خاص خود انجام مى گرفت گروه ناحق گرفتار نفرين مى شد و عذاب الهى بر آنان نازل مى گشت و مسلم است تنها كسانى به مباهله حاضر مى شوند كه به عقيده خود اطمينان كامل داشته باشند.

وقتى پيامبر آنها را به مباهله دعوت كرد و آنها اطمينان خاطر و ثبات قدم پيامبر را ديدند از او يك شب مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند. آنها به قرارگاه خود برگشتند و درباره پيشنهاد پيامبر با همديگر مشورت كردند. اسقف بزرگ آنها گفت: فردا بنگريد اگر محمد با نزديكان و خانواده خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارى كنيد؛ ولى اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله كنيد.

فرداى آن روز حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را ديدند كه همراه با حسن و حسين و فاطمه زهرا و على براى مباهله مى آيد. آن حضرت وظيفه داشت فرزندانش، زنان و جان خويش را همراه بياورد. اين چهار بزرگوار هر يك نقش فرزند، زن يا جان پيامبر را داشتند. نصارى از تركيب اين گروه پرسيدند. به آنها گفته شد: آن مرد على بن ابى طالب است كه داماد پيامبر و عزيزترين شخص پيش اوست و آن دو كودك حسن و حسين، نوه هاى پيامبر هستند و آن زن دختر پيامبر است كه بسيار دوستش ‍ مى دارد.

ابوحارثه، اسقف نجرانيان با مشاهده اين منظره گفت: به خدا قسم كه همانند پيامبران به مباهله آمده است؛ و چون به او گفتند كه مباهله را شروع كند، گفت: من در برابر اين چهره ها جرئت مباهله ندارم و مى ترسم راستگو باشد. در اين صورت اگر مباهله كنم يك سال نمى گذرد مگر اينكه در دنيا هيچ نصرانى پيدا نمى شود. آنگاه خطاب به پيامبر اسلام گفت: اى ابوالقاسم، ما با تو مباهله نمى كنيم و با تو مصالحه مى كنيم. اين بود كه صلحنامه اى ميان دو طرف نوشته شد و بر طبق آن، نصاراى نجران متعهد شدند كه سالى دو هزار لباس كه هر يك به قيمت تقريبى چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نيز اگر جنگى رخ داد سى عدد زره جنگى، سى عدد نيزه و سى راءس اسب به امانت در اختيار مسلمانان قرار دهند.(۶۶۲)

روايت شده كه اسقف نجران گفته بود: من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه را از جاى خود بكند، كوه كنده مى شود. با آنان مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد و تا روز قيامت يك نصرانى در روى زمين پيدا نمى شود. پيامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله مى كردند، به صورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و در ميان آتش مى سوختند و سالى نمى گذشت مگر اينكه تمام نصارا هلاك مى شدند. نيز روايت شده كه گروه نصارا به نجران برگشتند و چندى نگذشت كه «عاقب» و «سيد» به خدمت پيامبر رسيدند و مسلمان شدند و هدايايى به آن حضرت تقديم كردند.(۶۶۳)

اعلام برائت از مشركان

با تلاش چندين ساله پيامبر و مسلمانان، شرك و بت پرستى در حجاز رونق خود را از دست داد و بيشتر اعراب مسلمان شدند، ولى هنوز مشركانى بودند كه باورهاى قبلى خود را حفظ كرده بودند و پيامبر با بعضى از آنها پيمان ترك تعرض بسته بود. در موسم حج هم مسلمانان و هم مشركان شركت مى كردند و هر كدام مطابق با عقيده خود مراسم را به جاى مى آوردند.

در سال نهم هجرت پس از غزوه تبوك و مسلمان شدن بسيارى از قبايل، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از جانب خدا مأمور شد تا ريشه شرك و بت پرستى را در حجاز بگسلد و آياتى از سوره توبه نازل شد كه در آن از مشركان اعلام بيزارى شده بود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ابوبكر را مأمور كرد كه آن سال در مراسم حج حاضر شود و آيات برائت از مشركان را بخواند و اعلام كند كه از اين پس هيچ مشركى حق ندارد وارد مكه شود و تمام پيمانها ميان مسلمانان و مشركان لغو مى شود. ابوبكر با اين مأموريت به راه افتاد. هنوز فاصله زيادى از مدينه دور نشده بود كه پيك الهى نازل شد و به پيامبر دستور داده شد كه اعلام برائت از مشركان بايد به وسيله خود تو يا مردى از خاندان تو انجام گيرد.(۶۶۴) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله علىعليه‌السلام را فراخواند و اين مأموريت را به او داد. او به راه افتاد و در ذوالحليفه به ابوبكر رسيد. ابوبكر پرسيد: آيا مأموريتى دارى؟ علىعليه‌السلام گفت: به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بايد سوره برائت را در مراسم حج من بخوانم.(۶۶۵)

در موسم حج آن سال علىعليه‌السلام در روز عيد قربان، مردم را ندا داد و سوره برائت را خواند و پيام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را چنين به مردم اعلام كرد: اى مردم! كافر به بهشت وارد نمى شود و پس از اين سال، مشرك حق ندارد در مراسم حج شركت كند و هيچ كس نبايد عريان طواف كند و هر كس كه با پيامبر پيمانى دارد تا پايان مدت آن محترم است و چهار ماه مهلت داده مى شود كه هر كس به ديار خود برگردد. از آن پس ديگر هيچ مشركى امان ندارد.(۶۶۶)

اكنون چند آيه نخست سوره برائت (توبه) را مورد تدبر قرار مى دهيم:

بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ * فَسيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرين (۶۶۷)

[اين آيات] اعلام بيزارى [عدم تعهد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بسته ايد. پس [اى مشركان،] چهار ماه [ديگر با امنيت كامل] در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه رسواكننده كافران است.

در آغاز اين سوره به طور آشكار پيمان با مشركان را لغو مى كند و دليل آن هم همان پيمان شكنى مشركان است. البته آن گروه از مشركان كه پيمان شكنى نكرده بودند، مانند بنى كنانه و بنى ضمره، پيمان آنها محترم بود. اين نكته در چند آيه بعد گفته خواهد شد و همين استثنا دليل روشنى است بر اينكه برائت از مشركان و لغو پيمان آنها به سبب پيمان شكنى و خيانت آنها به مسلمانان مى باشد و چون در اسلام حيله وجود ندارد آشكارا لغو پيمان را اعلام مى كند.

در آيه بعد به آنها چهار ماه مهلت مى دهد كه تكليف خود را روشن كنند، يا مسلمان شوند و يا آماده جنگ باشند:

وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَري ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذاب أَليم إِلا الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّ هَ يُحِبُّ الْمُتَّقين (۶۶۸)

و [اين آيات] اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش در برابر مشركان تعهدى ندارند [با اين حال] اگر [از كفر] توبه كنيد آن براى شما بهتر است، و اگر روى بگردانيد پس بدانيد كه شما خدا را درمانده نخواهيد كرد؛ و كسانى را كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك خبر ده. مگر آن مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد، و چيزى از [تعهدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده، و كسى را بر ضد شما پشتيبانى ننموده اند. پس پيمان اينان را تا [پايان] مدتشان تمام كنيد، چرا كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد.

در ادامه آيات، خطاب به مشركان اظهار مى دارد كه اگر شما در اين مهلت توبه كرديد و اسلام را پذيرفتيد، اين به سود شماست؛ چون در امان خواهيد بود. ولى اگر از اسلام روى گردان شديد، بدانيد كه شما خدا را عاجز نخواهيد كرد و خدا مى تواند شما را مؤ اخذه كند.

در ميان مشركانى كه پيامبر با آنها پيمان بسته بود گروه هاى اندكى پيمان خود را حفظ كردند؛ مانند بنى كنانه و بنى ضمره كه به پيمان خود باقى ماندند و دشمنان اسلام را يارى نكردند. پيامبر نيز مأموريت يافت كه پيمان آنها را محترم بشمارد.

فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (۶۶۹)

پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را از هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره در آوريد و در هر كمينگاهى كه كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد زيرا خدا آمرزنده مهربان است.

در آيات پيش گفته كه مشركان فقط چهار ماه مهلت دارند. اينك در اين آيه چگونگى برخورد با مشركان را پس از سپرى شدن مهلت يادشده كه چهار ماه حرام است، بيان مى كند. نمى توان گفت كه منظور از ماههاى حرام در اينجا همان ماههاى حرام اصطلاحى است. چون در آن صورت، مهلت مقرر در پايان ماه محرم تمام مى شود، كه مجموع آن، يك ماه و بيست روز مى شود. منظور از حرام بودن آن چهار ماه حرمتى است كه در همين آيات ذكر شد. اگر آغاز مهلت مقرر روز عيد قربان باشد - بدون توجه به مسئله «نسيئى»(۶۷۰) - اين چهار ماه حرام در دهم ربيع الثانى تمام مى شود.

سال دهم و يازدهم هجرت

در سال دهم نيز مانند سال پيش، نمايندگانى از قبايل عرب براى تحقيق يا اعلام همبستگى به خدمت پيامبر رسيدند و پيامبر نيز نيروهايى را براى سركوبى باقى مانده هاى مشركان اعزام كرد؛ ولى مهم ترين حادثه سال دهم كه به سال يازدهم ادامه يافت، سفر تاريخى و مهم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مكه همراه خيل عظيم مسلمانان، و انجام مناسك حج و اعلام جانشينى على بن ابى طالبعليه‌السلام در غدير خم به هنگام مراجعت از مكه است و چون اين سفر آخرين سفر پيامبر بود آن را «حجة الوداع» نام نهادند.

حجة الوداع و رويداد غدير خم

در سال دهم پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تصميم گرفت حج به جاى آورد و مناسك درست حج را به مردم بياموزد و آن را از خرافات و اوهام بزدايد و در يك اجتماع بزرگ از مسلمانان سفارشهاى لازم را به آنان ابلاغ كند. اين بود كه مردم را براى شركت در حج فراخواند و از مدينه و اطراف آن جمعيت بسيارى فراهم آمدند و روز ۲۵ ذيقعده از مدينه حركت كردند و در ميقات مسجد شجره (ذوالحليفه) احرام بستند و عازم مكه شدند.(۶۷۱)

در اين هنگام على بن ابى طالبعليه‌السلام در يمن بود و به دستور پيامبر سرپرستى مسلمانان يمن را بر عهده داشت. آن حضرت نيز همراه با گروهى از مسلمانان يمن در نزديكى هاى مكه به پيامبر پيوست.(۶۷۲)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روز چهارم ذيحجه وارد مكه شد و پس از انجام طواف و نماز و سعى ميان صفا و مروه، چند روزى در مكه ماند و صبح روز نهم ذيحجه رهسپار صحراى عرفات شد. البته قريش در دوران جاهليت در حج به عرفات نمى رفتند، ولى قبايل ديگر وقوف در عرفات را جزيى از مناسك حج مى دانستند. پيامبر بر طبق فرمان خدا دستور داد كه همه بايد به عرفات بروند. وقتى همه مسلمانان در عرفات جمع شدند، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خطبه اى خواند و توصيه هاى بسيارى كرد.(۶۷۳) همچنين در روز عيد قربان، در منى خطبه ديگرى خواند و ضمن توصيه هايى از جابه جا كردن ماه هاى حرام كه در جاهليت انجام مى شد و به آن «نسيئى» مى گفتند، نهى كرد و اين آيه را تلاوت فرمود:

إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاما... (۶۷۴)

جز اين نيست كه جابجا كردن [ماههاى حرام]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند.

نيز فرمود: اكنون زمان گردش كرده و امسال حج در ذيحجه واقعى انجام مى شود. سپس درباره حقوق متقابل زنان و مردان بر يكديگر و برادرى مسلمانان و برخى از مسايل اخلاقى و فقهى سخن گفت.(۶۷۵)

با پايان گرفتن مناسك حج، پيامبر و جمعيت عظيم مسلمانان رهسپار سرزمينهاى خود شدند. اين جمعيت تا رسيدن به جحفه در سه منزل مكه همگى همراه پيامبر بودند و بايد در آن محل از يكديگر جدا مى شدند و هر كس به محل خود مى رفت.

كاروان مسلمانان در نزديكى هاى جحفه به محلى به نام غدير خم رسيده بود كه فرشته وحى نازل شد و پيامبر مأموريت يافت پيام مهمى را كه به او ابلاغ شده بود در همان محل و پيش از جدا شدن مسلمانان از يكديگر به آنها برساند:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين (۶۷۶)

اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن، و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى. و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى دارد. آرى خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

از لحن اين آيه كاملا آشكار است كه خداوند پيش از نزول اين آيه پيام بسيار مهم و سرنوشت سازى را به پيامبر خود نازل كرده بود و آن حضرت از رساندن آن پيام به مردم بيم داشت كه با واكنش نامناسب مردم روبه رو شود و اساس دين به خطر بيفتد.

در اين آيه خداوند از پيامبر خود با تأکید مى خواهد كه آن پيام را برساند، كه اگر نرساند گويا اصل رسالت را ابلاغ نكرده است و اين پيام آن چنان مهم است كه با اساس رسالت او برابرى مى كند. پس از اين تأکید تهديدآميز، به پيامبر خود اطمينان مى دهد كه او را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد و كافران فرصت آن را نخواهند يافت كه دست به كارى بزنند.

اين آيه در سوره مائده (آخرين سوره نازل شده بر پيامبر) است و آن حضرت در هنگام نزول اين آيه از قدرت و شوكت بسيارى برخوردار بود و هيچ هراسى از مشركان و يهود و نصارا نداشت و جزيرة العرب در برابر او تسليم شده بود. ديگر اينكه او تمام مبانى و احكام اسلام - از توحيد و معاد تا احكام قصاص و ديات - را بيان كرده بود. حال بايد ديد كه اين چه پيام مهمى بود كه در آن سال آخر عمر پيامبر هنوز به مردم ابلاغ نشده بود و اين آيه به ابلاغ آن دستور مؤ كد مى دهد! چرا پيامبر خدا از ابلاغ آن به مردم واهمه داشت و از مردم مى هراسيد؟

پاسخ اين پرسش را روايات بسيار زياد شيعه و سنى به روشنى بيان مى كنند بر طبق اين روايات آن پيام اين بوده كه پيامبر خدا در سال آخر عمرش على بن ابى طالبعليه‌السلام را سرور مسلمانان تعيين كند و مردم را به اطاعت از او فرمان دهد.(۶۷۷)

مسلم بود كه بدون تعيين جانشين، رسالت پيامبر ناتمام بود و او نمى توانست جامعه اسلامى را بدون رهبر رها كند. او حتى در مواقعى كه به سفر مى رفت، جانشينى براى خود تعيين مى كرد كه مركز اسلام را اداره كند و اكنون كه مى خواست براى هميشه از اين جهان رخت بر بندد، لازم بود كسى را براى رهبرى و امامت و ولايت جامعه اسلامى انتخاب كند و مردم وظيفه خود را بدانند.

كسى كه براى اين كار مهم شايستگى داشت على بن ابى طالبعليه‌السلام بود و پيامبر خدا از جانب خداوند مأموريت يافت او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كند؛ ولى از آنجا كه او داماد و پسرعموى پيامبر بود، حضرت هراس داشت كه مردم نپذيرند و بگويند كه پيامبر نفع خود را در نظر مى گيرد و خاندان خود را بر مردم مسلط مى كند. افزون بر اينها بعضى از آنها از على بن ابى طالبعليه‌السلام ناخوشدل بودند. چون على در جنگهايى مانند بدر و احد كسان آنها را كشته بود.

با دستور مؤ كد در اين آيه و با اطمينان دهى خداوند به پيامبر و وعده به اينكه او را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد، پيامبر خدا براى اجراى دستور خدا فرمان داد كه كاروان مسلمانان از حركت بازايستد. پيشگامان ايستادند و عقب ماندگان به آنها پيوستند. ظهر روز پنج شنبه هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت بود و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از رداى خود را بر سر كشيدند و قسمتى را زيرانداز كردند و چادرى را سايبان پيامبر قرار دادند و پيامبر همراه با جمعيت نماز ظهر را خواند. سپس بر مكان بلندى كه از جهاز شتران ساخته بودند رفت و با صداى رسا خطبه اى خواند و نزديك شدن مرگ خود را به مردم خبر داد و سفارشهايى كرد و آنگاه در برابر ديدگان آن جمعيت انبوه، دست على بن ابى طالبعليه‌السلام را گرفت و او را بالا برد، به طورى كه زير بغل پيامبر نمايان شد. در اين حال فرمود:

ايها الناس من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (۶۷۸)

اى مردم، هر كس كه من رهبر او هستم اين على رهبر اوست. خدايا هر كس ‍ او را دوست بدارد دوستش بدار و هر كس او را دشمن بدارد، دشمنش ‍ بدار؛ و هر كس او را يارى كند، يارى اش بنما و هر كس او را خوار سازد، خوارش كن.

پس از اين مراسم مردم گروه گروه مى آمدند و به على بن ابى طالبعليه‌السلام تبريك مى گفتند و از جمله عمر بن خطاب به او تبريك گفت و او را رهبر و مولاى خود خواند.(۶۷۹)

حسان بن ثابت كه خود در آن مراسم حضور داشت با كسب اجازه از پيامبر اشعارى سرود كه چند بيت آن چنين است:

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليّه

فكونوا له اتباع صدق مواليا(۶۸۰)

در همين زمان بود كه آيه ديگرى نازل شد و كامل شدن دين اسلام را اعلام نمود:

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا... (۶۸۱)

امروز كسانى كه كافر شده اند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده اند. پس، از ايشان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.

در اين موقع صداى تكبير پيامبر اسلام بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد.(۶۸۲)

گاهى گفته مى شود كه منظور از روز كامل شدن دين، روز عرفه، نهم ذيحجه آخرين سال زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه به حجة الوداع معروف است. تا آن زمان همه احكام گفته شده بود و ديگر چيزى باقى نمانده بود و با بيان تحريم خوردن گوشت ميته و چند چيز ديگر احكام اسلام كامل شد و با اين جملات تكميل شدن دين و تمام شدن نعمت بر مردم اعلام گرديد. بدين گونه بيشتر مفسران اهل سنت آن روز را روز عرفه حجة الوداع دانسته اند.

ولى اگر در مضمون بلند اين جملات دقت كنيم خواهيم ديد كه آن روز نبايست روز عرفه باشد. چون پس از روز عرفه حجة الوداع، باز هم آياتى در بيان احكام بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد؛ مانند آيه ارث كلاله (آخرين آيه سوره نساء و آخرين آيه اى كه بر پيامبر نازل شد) و بعضى از آيات تحريم ربا، كه پس از عرفه آن سال نازل شده است. مهم تر اينكه بايد ديد چه حكمى در روز عرفه نازل شد كه باعث ماءيوس شدن كافران از دين اسلام و كمال دين و تمام نعمت گرديد. آيا منظور همان حكم حرمت خوردن گوشته ميته و موارد ديگر است؟ بدون شك اين نيست. چون بيان اين حكم، با ماءيوس ‍ شدن كافران از اسلام و كامل شدن دين پيوندى ندارد و اساسا اين حكم با تفاوتهاى مختصرى در چندين آيه از قرآن آمده است؛ مانند بقره (۲): ۱۷۳، انعام (۶): ۱۴۵، نحل (۱۶): ۱۱۵. اين حكم جديدى نبود كه با آمدن آن اسلام كامل شود.

حقيقت آن است كه كافران تا آن زمان از زوال اسلام نااميد نبودند. آنها گمان مى كردند كه با مرگ پيامبر كه فرزند پسر ندارد همه چيز تمام خواهد شد و طومار اسلام پيچيده خواهد شد؛ ولى با اعلام جانشينى على بن ابى طالب از سوى پيامبر، اميد دشمنان به ياءس تبديل شد و ديدند كه پيامبر زمان بعد از خود را هم پيش بينى كرده است و امامت دنباله نبوت است و همان راه ادامه خواهد يافت.

رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

هر چند سفر تاريخى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مكه و انجام باشكوه حج ابراهيمى و اعلام وصايت على بن ابى طالبعليه‌السلام در غدير خم، خاطره هاى ماندگارى در تاريخ اسلام بود، چنين مى نمود كه به پيامبر الهام شده است كه به روزهاى آخر عمر خود نزديك مى شود و اين در حالى بود كه هنوز از طرف روم نگرانى داشت. از اين رو پس از بازگشت به مدينه در روزهاى پايانى ذيحجه سال يازدهم هجرت، سپاهى، را به فرماندهى اسامة بن زيد آماده كرد و همه را فرمان حركت به سوى مرز روم داد.

پيامبر به شدت بيمار شده بود و چون احساس مى كرد كه كسانى به خاطر بيمارى او از پيوستن به سپاه اسامه خوددارى مى كنند بار ديگر بر آن تأکید كرد؛ ولى باز هم كسانى از شركت در سپاه اسامه سر باز زدند.(۶۸۳)

پيامبر به سوى رفيق اعلى دعوت شده بود و زمان تحقق مضمون اين آيه درباره پيامبر فرا رسيده بود:

إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون (۶۸۴)

قطعا تو خواهى مُرد، و آنان [نيز] خواهند مرد.

كسانى در انتظار مرگ پيامبر بودند و اميد داشتند كه پس از وى اساس اسلام را از ميان ببرند. قرآن يادآورى مى كند كه اگر پيامبر مى ميرد، آنها هم خواهند مرد و كسى در اين ميان جاويدان نخواهد بود:

وَ ما جَعَلْنا لِبَشَر مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون (۶۸۵)

و پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] قرار نداديم. آيا اگر تو از دنيا بروى آنان جاويدانند؟

برخى از مسلمانان هم به فكر حكومت پس از پيامبر بودند؛ حتى وقتى پيامبر فرمود صحيفه و دواتى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد، عمر كه در آنجا حاضر بود گفت: اين مرد گرفتار تب شده است و كتاب خدا براى ما كافى است. ميان حاضران اختلاف افتاد و گفتگو بالا گرفت و پيامبر اندوهگين شد و فرمود: از پيش من برويد. ابن عباس ‍ مى گفت: بزرگ ترين مصيبت هنگامى بود كه نگذاشتند پيامبر آنچه را مى خواست بنويسد.(۶۸۶)

خداوند در آيه اى كه در رويداد جنگ احد نازل شده پيش بينى كرده بود كه با مرگ پيامبر، كسانى از مسلمانان به گذشته (جاهليت) باز خواهند گشت:

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم... (۶۸۷)

و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در ميان اندوه خانواده اش دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت اعلى پيوست و اين در حالى بود كه خداوند به آن حضرت وعده داده بود كه اسلام در جهان منتشر خواهد شد و كافران از ميان خواهند رفت؛ ولى تصريح كرده بود كه بخشى از اين وعده در زمان حيات تو و بخش ديگر پس از تو تحقق خواهد يافت:

وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُون (۶۸۸)

و اگر پاره اى از آنچه را كه به آنان وعده مى دهيم به تو بنمايانيم، يا تو را بميرانيم [در هر صورت] بازگشتشان به سوى ماست. سپس خدا بر آنچه مى كنند گواه است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره وعده خداوند چنين فرموده بود:

زويت لى الارض فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى ما زوى لى منها. (۶۸۹)

زمين بر من جمع شد و مشرقها و مغربهاى آن به من نشان داده شد و به زودى حكومت امت من به آنجاها مى رسد.