درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت0%

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11952
دانلود: 2452

توضیحات:

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11952 / دانلود: 2452
اندازه اندازه اندازه
درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

درسی که حسین (ع) به انسان ها آموخت

نویسنده:
فارسی

یعنى مروان گفت اى ابا عبدالله من ترا نصیحت مى كنم و خیر خواه تو هستم مرا بپذیر تا به خیر و سعادت برسى (!!!)

حضرت فرمود نصیحت تو چیست بگو تا بشنوم مروان گفت من ترا به بیعت با یزید بن معاویه راهنمائى مى كنم زیرا در این كار خیر و دنیا و آخرت شما است (!!!)

آن بزرگوار در پاسخ گفت: انا لله و انا الیه راجعون دیگر بر اسلام سلام باد (و باید با آن وداع كرد) زیرا امت اسلام دچار زمامدارى مانند یزید گردیده است! و من از جدم پیغمبر خدا شنیدم كه مى فرمود خلافت بر آل ابى سفیان حرام است

در این جا مروان بن حكم با نهایت بى شرمى و ننگ بیعت با یزید را تأمین كننده ى خیر دنیا و آخرت براى حسینعليه‌السلام مى شمرد و آن حضرت را به تسلیم شدن در برابر آن زاده ى ناپاك تشویق مى نماید!!!

اما حسین بن علىعليه‌السلام هم بدون هیچ گونه پرده پوشى و محافظه كارى نتایج شوم و مرگبار حكومت یزید را براى جهان اسلام بیان كرده و مى فرماید اسلامى كه زمامدار و رهبر آن مردى مانند یزید باشد باید با آن براى همیشه وداع نمود

زاده ى على مرتضى در این گفتار عمیق و آسمانى خود نه تنها خطر قطعى حكومت فرزند معاویه را آشكار بیان داشت بلكه هدف اصلى و مقدس نهضت خود را هم در برابر این حكومت صریحا بر ملاء ساخت، طبیعى است، حكومتى كه خطر بقاى آن اضم حلال و نابودى اسلام باشد قیام و نهضت صحیحى اگر در برابر آن انجام گیرد ثمر آن نجات اسلام و ابقاى موجودیت آن خواهد بود.

این پاسخ كوبنده و قاطع كه حسین بن علىعليه‌السلام به مروان داد براى وى سخت ناراحت كننده بود و در نتیجه سخنان تندى بین آن دو رد و بدل شد و از یكدیگر جدا شدند مكالمات آن حضرت با ولید و سخنانى كه بین وى و مروان رد و بدل شد فرماندار مدینه را مطمئن ساخت كه فرزند علىعليه‌السلام به هیچ قیمت با یزید بیعت نخواهد كرد و تن در زیر بار این ذلت نخواهد داد از این نظر نامه اى در این باره به یزید نگاشت:

الى عبدالله یزید امیرالمؤمنین من ولید بن عتبة بن ابى سفیان اما بعد فان الحسین بن على لیس یرى للك خلافة و لا بیعة فراءیك فى اءمره.(144 )

یعنى حسین بن على هیچگونه حقى براى تو در خلافت نمى بیند و تن زیر بار بیعت با تو نمى دهد، اكنون خطر خود را درباره ى وى اظهار كن (تا بر طبق آن عمل نمایم)

این نامه بدست یزید رسید و كینه ى قبیله اى او را علیه آن حضرت سخت بر انگیخت، بلافاصله درباره ى آن بزرگوار براى ولید بدین گونه صادر نمود.

... فاذا اءتاك كتابى هذا فعجل على بجوابه و بین لى فى كتابك كل من فى طاعتى او خرج عنها و لكن مع الجواب رأس حسین بن على(145 )

یعنى هنگامى كه این نامه من به تو رسید بلادرنگ پاسخ آن را بده و در آنجا نام كسانى كه در برابر ما تسلیم اند و یا از اطاعت ما خارج گردیده اند بیان نما ولى با جواب نامه سر حسین بن على هم باشد

شگفت انگیز است!!! فرزند معاویه تصور كرده آن چنان تسلط بر حسین آسان است كه ضمن خواستن جواب نامه سر آن حضرت را هم از فرماندار مدینه مى خواهد! غافل از آنكه آن حضرت نه تنها ترس و بى باك و خونخوارى مانند زاده ى فرزند هند به قیمت جان شریفش تمام مى شود بلكه حسین خود مى داند كه پایان این كار شهادت بسیارى از یاران و خویشاوندان وى هم خواهد بود، اما مى خواهد آن چنان كشته شود و در شرائطى به شهادت برسد كه قطرات خون پاك وى كاخ ستم و حكومت بیداد گر دشمنان كینه توز اسلام یعنى بنى امیه را از بیخ و بن بر كند و بقاء اسلام و موجودیت آن را براى همیشه تضمین نماید.

حسین در كنار قبر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

حسین بن علىعليه‌السلام پس از بر خوردهائى كه با ولید و مروان ابن حكیم داشت و روضه رسول خدا آمد و شب را در آنجا به سر برد، در آن شب ضمن مناجاتهائى كه با خدا دارد از ذات ذوالجلال درباره ى وظیفه خود نسبت به این خطر عظیمى كه هستى اسلام و قرآن را تهدید مى كند یعنى حكومت فرزند معاویه راهنمائى خواسته و عرضه داشت.

اللهم هذا قبر نبیك محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و انا ابن نبیك و قد حضرنى من الامر ماقد علمت اللهم انى احب الامر بالمعروف و انكر المنكر و انا اسئلك یاذالجلال و الاكرام بحق القبر و من فیه الا اخترت لى ماهو لك رضى و لرسولك رضى(146 )

یعنى پروردگار این قبر پیغمبر تو است و من فرزند دختر پیامبر تو هستم و براى من این حادثه پیش آمد كه تو خود میدانى، پروردگارا تو مى دانى من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بیزارى مى جویم و من از تو مسئلت دارد و تو را به حق این قبر و كسى كه در آن جاى گرفته است سوگند مى دهم كه راهى به من بنمائى كه در آن رضاى تو و رضاى پیغمبر تو است

در این جا زاده ى امیرالمؤمنین با آنكه از خداى راهنمائى مى خواهد، اما میل باطنى و خواست قلبى خود را صریحا ضمن جمله اى كوتاه روشن مى سازد انى احب لامر بالمعروف و انكر المنكر

یعنى پروردگارا من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بیزارى مى جویم، كدام منكر در جهان اسلام خطر ناكتر و پلیدتر از اینكه فرد ناپاك و كثیفى مانند یزید در رأس حكومت اسلامى قرار بگیرد؟

حسینى كه در برابر یك منكر و گناه عادى مانند كم فروشى، غیبت، دروغ مى گوید من آرام نمى گیرم و آشكارا آن را انكار مى كنم چگونه ممكن است در برابر منكرى كه سرچشمه ى تمام منكرات است كه هستى اسلام و قرآن را بدون تردید به سقوط همیشگى و حتمى تهدیدى مى كند آرام بنشیند و علنا آن را انكار نماید؟!

آرى خواست قلبى حسین در برابر این پیش آمد عظیم این است و خدا هم جز این نمى خواهد، حسین حجت و خلیفه خدا است و خواست او با خواست خداوند مغایرت نخواهد داشت و از اینجا است كه مى بینیم خداوند هم او را راهنمائى كرده و به وسیله ى پیغمبر خود راهى كه نجات اسلام و امت اسلامى در آن است، در برابر وى قرار مى دهد حسینعليه‌السلام آن مناجات را با خدا انجام داد و پس از چند لحظه پیغمبر خدا را در خواب مى بیند كه وى را سخت در آغوش كشید و به او گفت:

حبیبى یا حسین كانى اءراك عن قریب مرملا بدمائك مذبوحا بارض كرب و كربلاء من عصابة منامتى و انت مع ذلك عطشان لاتسقى و ظماءن لاتروى و هم مع ذلك یرجون شفاعتى لاانا لهم الله شفاعتى یوم القیمة حبیبى یا حسین ان اءباك و امك و اخاك قدموا على و هم مشتاقون الیك و ان لك فى الجنات لدرجات لا تنالها الا بالشهادة(147 )

یعنى اى حسین عزیز گویا تو را مى بینم كه بزودى در میان خون خود غوطه ور مى شوى و جماعتى از امت مت ترا در سرزمینى به نام كرب و بلا مى كشند در حالى كه تشنه اى و به تو آب نمى دهند و با این حال آن جماعت انتظار شفاعت مرا در قیامت دارند - خداوند آنها را از شفاعت من بى بهره سازد.

این حسین عزیز پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و شوق دیدار تو را دارند، و براى تو در بهشت درجاتى است كه به آنان نائل نمى گردى مگر با شهادت

در اینجا حسینعليه‌السلام از خواب بیدار گردید در حالى كه وظیفه الهى و مقدس وى در برابر حكومت زاده ى معاویه به خوابى روشن شده و ما آل كار آن آن حضرت تعیین گردیده است، این وظیفه چیزى جز همان خواست فرزند على نیست، همان خواستى كه ضمن مناجات با خدا آن را بیان كرده بود انكر المنكر این راهى كه اكنون پیغمبر خدا در برابر حسین قرار داد همان تصمیمى است كه آن بزرگوار خود صریحا در برابر فرماندار مدینه اعلام كرده و با یك جهان قاطعیت فرموده بود: كسى مانند من با فردى مانند یزید بیعت نخواهد كرد و طبیعى است كه حسنعليه‌السلام به خوبى توجه دارد كه سرپیچى و مخالفت در برابر حكومت فرد خونخوار و ناپاكى مانند یزید شهادت و كشته شدن وى را به طور حتم در بر خواهد داشت با این ترتیب تصمیم حسینعليه‌السلام در خروج از مدینه قطعى است.

فرزند زهرا آماده حركت است و با علم به ما آل كار براى كوچ نمودن آماده گردیده است در این جا بر جسته اى كه باز اراده ى خلل ناپذیر فرزند علىعليه‌السلام را در مخالفت با یزید و تسلیم نشدن در برابر حكومت وى آشكارا روشن مى سازد سخنان قاطعى كه آن حضرت در آستانه حركت از مدینه به محمد حنفیه برادر بزرگوار خود فرموده اند هنگامى كه محمد حنفیه از تصمیم برادر براى حركت مطلع گردید بر وى وارد شد و به آن حضرت گفت برادرم تو محبوبترین افراد بشر نزد من هستى و من نصیحت و خیر خواهى خود را از هیچ فردى دریغ نمى دارم چه رسد به حضركه سزاوارترین كسان هستى در خیر خواهى هاى من برادرم، من اینگونه مى اندیشم كه شما از بیعت با یزید دورى بجوئید اما در هیچ شهرى هم داخل نگردید...

زیرا ممكن است مردم آن درباره ى تو اختلاف كنند جمعى از تو حمایت كنند و جمعى علیه تو برخیزند و بین آنها كار به جنگ برسد و در این میان حضرت شما و خاندانتان مورد حمله و آسیب قرار گیرید.

حسینعليه‌السلام فرمود پس به كدام سوى بروم، محمد حنفیه گفت در آنجا هستند و آنها مردمى پرعاطفه و رحیم رلند و اگر در آنجا هم براى حضرتت پناهگاهى نبود در یك محل سكونت مكن یا در میان كوهها باش و یا از شهرى به شهرى برو تا هنگامیكه خداوند گشایشى پیش آورد. حسین بن على در پاسخ وى فرمود:

یا اءخى و الله لو لم یكن فى الدنیا ملجاء و لاماءوى لما با یعت یزید من معاویة(148 )

یعنى برادرم به خدا قسم اگر در سراسر دنیا هیچ پناهگاه و ماءمنى براى من یافت نشود باز هم با فرزند معاویه بیعت نخواهم كرد و در برابرى وى تسلیم نخواهیم شد

در این گفتار حسین بن علىعليه‌السلام بار دیگر تصمیم قاطع خود را درباره ى تسلیم نشدن در برابر حكومت یزید سریحا اعلام مى كند. محمد حنفیه تصور مى كرد كه آن حضرت به دنبال پناهگاهى مى گردد تا بتواند جان خود را از گزند آن حكومت خونخوار حفظ كند، غافل از آنكه حسینعليه‌السلام تا پایان كار تصمیم خود را گرفته و به خوبى مى داند كه به كجا خواهد رفت و چه حوادثى در انتظار اوست، اینكه حسینعليه‌السلام واقعا اراده ى عراق دارد و با این حال به سوى مكه حركت مى كند نه از آن نظر است كه آن حضرت مى خواهد از مكه به عنوان یك پناهگاه استفاده كند و در آنجا جان خود را از تعرض آن خونخواران و سفاكان مصون بدارد.

حسینعليه‌السلام مى داند كشته مى شود و از مقتل خود هم به خوبى آگاه است اما با این حال اینكه به مكه مى رود به منظور یك بهره بردارى عظیم از امكانات و شرائطى است كه تنها در مكه وجود دارد، آن حضرت به مكه مى رود با آنكه خود مى داند مكه جایگاه او و هدف و مسكن وى نخواهد بود، حسینعليه‌السلام هر عملى كه انجام مى دهد كاملا حساب شده است و براى رسیدن به آن هدف مقدس و خدائى است كه در نظر دارد، آمدن آن حضرت به مكه هم در تعقیب همان سیاست كلى نهضت است و ما به خواست خداوند بزودى مقصد اصلى آن بزرگوار را در پیش گرفتن راه مكه روشن خواهیم ساخت.

یك سند زنده درباره ى هدف حسینعليه‌السلام

یكى از شواهد زنده و روشن كه با صراحت كامل هدف حسینعليه‌السلام را از حركت از مدینه به خوبى آشكار مى سازد وصیت نامه اى است كه از آن بزرگوار در هنگام حركت براى محمد حنفیه نوشتند، در این وصیت فرزند زهراء سلام الله علیها آشكارا مقصد اصلى خود را بیان مى كند و سیاست كلى خویش را شرح مى دهد، وصیت نامه این است:

بسم الله الرحمن الرحیم هذا مااءوصى به الحسین بن على بن الیطالب الى اخیه محمد المعروف بالحنفیه ان الحسین یشهدان لااله الاالله وحده لا شریك له و اءن محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و اءن الجنة و النار حق و ان الساعة آ تیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدىصلى‌الله‌عليه‌وآله اریداءن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدى و ابى على ابن ابیطالب فمن قبلنى الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم بالحق و هو خیرالحا كمین و هذه وصیتى یا اءخى الیك و ما توفیقى الا بالله علیه تو كلت و الیه انیب(149 )

یعنى این وصیتى است كه حسین بن علىعليه‌السلام به برادر خود محمد حنفیه مى نماید:

حسینعليه‌السلام به وحدانیت و یگانگى خداوند شهادت مى دهد و گواهى مى دهد كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بنده ى او و پیامبر او است و اعتراف مى كنم كه بهشت و دوزخ حق است و خداوند در قیامت همگان را بر مى انگیزاند، من از مدینه خارج نشدم براى راحت طلبى و خوشگذرانى و نه از روى ستم و نه به منظور فساد كردن بلكه من از آن بیرون مى روم براى اصلاح امت و نجات دادن اجتماع از انحراف، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و روش من مانند جدم و پدرم على بن ابیطالبعليه‌السلام است.

پس هر كس مرا با این هدف حق و مفصد خدائى بپذیرد بصلاح و سعادت خود رسیده و آنكس كه مرا رد كند، من بر مشكلات تحمل دارم تا هنگامى كه خداوند بین من و قوم من به حق حكم نماید و او بهترین حكم كنندگان است و این وصیت من است به برادرم و موفقیت من با نیروى خدا است و بر او اعتماد كردم و به سوى او انابه مى كنم

حسین بن علىعليه‌السلام در این وصیت نامه بسیارى از حقایق را صریحا بین فرمودند، آن حضرت در ابتداء هدف مقدس خود را اصلاح امت اسلامى و تأمین خیر و سعادت آنان معرفى مى كند و مى فرماید من براى راحت طلبى و یا براى فساد و ایجاد فتنه بیرون نشدم.

آنگاه به دنبال این جمله كه هدف من اصلاح اجتماع اسلامى است اضافه مى فرماید كه من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر چیست؟ آیا حسین مى خواهد با جوانان و خاندان خود از مدینه كوچ كند و به كوفه برود تا به مردم آنجا بگوید نماز بخوانید، روزه بگیرد؛ به حج بروید، كم فروشى نكنید، دروغ نگوئید، خیانت ننمائید؟! قطعا اینگونه نیست زیرا اولا این مسائل را بسیارى از مسلمانان خود رعایت مى كردند و ثانیا امر به معروف و نهى از منكر در این قبیل موارد از دیگران هم ساخته است.

این منكرى كه حسینعليه‌السلام مى خواهد براى نهى از آن قد علم كند و با زنان و فرزندان خود از مدینه كوچ نماید قطعا باید موضوعى باشد كه به تازگى اجتماع اسلامى به آن دچار گردیده است و این موضوع چیزى نیست جز همان حادثه اى كه آن بزرگوار كنار قبر جدش هنگام مناجات با خداوند و استمداد از ذات لایزال حق به آن اشاره كرده و عرضه داشت. خدایا حادثه اى براى امت اسلامى پیش آمده كه تو خود مى دانى این حادثه و ابتلاى تازه چیزى جز رسیدن فرزند معاویه به حكومت نیست.

حسین مى خواهد در برابر این منكر قیام كند، این منكرى كه اگر همچنان باقى بماند نه تنها روزه و نماز و حج ترك یم شود بلكه اساس اسلام و اصول آن در معرض فنا و سقوط حتمى قرار مى گیرد، آرى آن حقیقت اصیل و اصولى كه اجتماع اسلامى از آن انحراف پیدا كرده و احتیاج به اصلاح دارد همان موضوع خلافت و حكومت است، این است مقصود واقعى از آن جمله اى كه فرزند امیرالمؤمنین مى فرماید من براى اصلاح امت جدم از مدینه خارج شدم

آیا حسینعليه‌السلام مى دانست كه كشته مى شود؟

این سئوال ممكن است براى بسیارى از خوانندگان پیش مى آید كه آیا حسینعليه‌السلام مى دانست كه كشته مى شود؟ اگر مى دانست پس چرا از مدینه خارج شد و به سوى مكه و بالاخره به سوى عراق متوجه گردید در پاسخ پرسش اول جمعى كه بسیار سطحى و ناپخته فكر مى كند مى گویند فرزند فاطمه سلام الله علیها نمى دانست كه ما آل كار او شهادت و كشته شدن است. حسینعليه‌السلام از مدینه با حال شك و تردید خارج گردید و مكه را هم انتخاب كرد به ابن علت كه آنجا بهترین مكانها براى نجات از حكومت یزید و مصون ماندن از تعرض وى بوده است اما با صراحت باید گفت كه این پاسخ با واقعیت هیچ گونه تماسى ندارد مطالعه ى دقیق درباره ى حوادث و پیش آمدهائى كه از ابتداى بر خورد آن حضرت با فرماندار مدینه روى داد و مكالمات ء گفتارها و سخنان و نوشته هائى كه از آن بزرگوار از آن هنگام تا زمان خارج شدن وى از مدینه صادر گردید به خوبى نشان مى دهد كه حسین بن علىعليه‌السلام نه تنها از شهادت و ما آل كار خود كاملا آگاهى داشت، بلكه هدف و مقصد آن حضرت و سیاست خاصى كه براى رسیدن به آن هدف باید تعقیب شود از همان ابتداى كار به خوبى براى او مشخص و روشن بود آن بزرگوار با یك جهان قاطعیت و تصمیم (نه به طور شك و تردید) به سوى آن هدف در حركت بود و هر عملى كه انجام مى داد یا هر سخنى كه ایراد مى فرمود در تعقیب از همان هدف به پیروى از همان سیاست خاص و مشخص بوده است، چگونه حسینعليه‌السلام از شهادت خود با خبر نبود با آنكه خود به خاندان ابیطالب فرمود كه پیغمبر خدا به خوابم آمد و به من گفت: گویا ترا مى بینم كه بزودى در خون خود غوطه ور هستى و در سرزمینى به نام كرب و بلا سرت را از پیكر شریف جدا مى سازد.

چگونه زاده ى زهرا از ما آل و پایان كار خود آگاه نبود در حالى كه خود هنگام خروج از مدینه به ام سلمه فرمود: من مى دانم به كجا مى روم و در چه نقطه اى به شهادت مى رسم؟!

مورخین و دانشمندان بزرگ اسلامى نوشته اند كه هنگام خروج آن بزرگوار از مدینه، ام سلمه نزد وى آمد و عرضه داشت:

یا بنى لا تحزنى بخروجك الى العراق فانى سمعت جدك یقول یقتل ولدى الحسین بارض العراق فى ارض یقال لها كربلا فقال لها یا اماه و انا و الله اءعلم ذلك و انى مقتول المحالة و لیس لى من هذا بد و انى و الله لاعرف الیوم الذى اقتل فى و اعرف من یقتلنى و اعرف البقعة التى ادفن فیها و انى اعرف من یقتل من اهل بیتى و قرابتى و شیعتى...(150 )

یعنى اى فرزندم با رفتن به سوى عراق مرا غمناك مساز زیرا من از جدت شنیدم كه مى فرمود فرزند من حسین در سرزمین عراق كشته مى شود - در محلى كه نام آن كربلا است حسنعليه‌السلام در پاسخ وى فرمود مادر به خدا قسم من این حقیقت را مى دانم و من حتما كشته مى شوم (و از نظر مصالح حیاتى اسلام) براى من چاره اى جز انجام این كار نیست و به خدا قسم مى دانم در جه روز و به دست چه كسى كشته مى شوم و به خوبى مى شناسم كه مكانى را كه در آن دفن مى گردم و مى شناسم كسانى را از دوستان و نزدیكانم كه با من به شهادت مى رسند

آرى ابن شواهد قطعى و محكم سندهاى زنده است براى اثبات این حقیقت كه حسینعليه‌السلام به خوبى از شهادت خود آگاه بود و پایان كار رسول خدا را مى دانست، راستى بسیار شگفت انگیز است كه به آن حضرت نسبت داده شود كه در انتخاب هدف و مقصد خود دچار تردید بوده است!!!

چگونه آن بزرگوار شك و تردید داست و با آنكه در همان اولین بر خوردى كه مثل من با فرماندار مدینه دارد صریحا به وى فرموده بود كه كسى با فردى مانند یزید بیعت نخواهد كرد؟ و در پاسخ برادرش محمد حنفیه با قاطعیت اظهار داشت: برادر به خدا قسم اگر در جهان هیچ پناهگاه و ماءمنى براى من نشود باز هم با فرزند معاویه بیعت نمى كنم.

من تصور مى كنم با مطالعه حوادثى كه از هنگام اولین برخورد حسینعليه‌السلام با فرماندار مدینه واقع شد به خوبى روشن مى گردد كه هم آن حضرت از پایان كار و سرانجام حركت خود به خوبى آگاهى داشت و هم داراى هدف مشخص و معینى بود و تمام رفتار و گفتار آن بزرگوار در تعقیب از همان هدف و همان سیاست مشخص بوده است.

حسین بن علىعليه‌السلام سر حركت و هدفى مشخص خود را به طور هماهنگ صریحا در چند مورد روشن ساخت، هنگامیكه با مروان بن حكم سخن مى گوید و به حرفهاى یاوه ى او كه وى را به بیعت با یزید دعوت مى كند پاسخ مى دهد مى فرماید: بر اسلام دیگر سلام باد و باید با آن وداع نمود زیرا امت اسلامى به زمامدارى مانند یزید دچار گردیده است

مورد دیگر كنار قبر رسول خدا است، در آنجا ضمن مناجات با خداوند و استمداد از حضرتش عرضه مى دارد خدایا من امر به معروف را دوست دارم و منكر را انكار مى كنم و با آن به نبرد بر مى خیزم.

مورد سوم همان وصیت نامه پرمغز و دل نشینى است كه براى برادر ارجمندش محمد حنفیه - هنگام خروج از مدینه - مى نگارد، و در آنجا نو شته... من از مدینه خارج مى شوم به منظور اصلاح امت جدم، مى خواهم امر به معروف كنم و نهى از منكر نمایم....

با در نظر گرفتن این گفتارهاى صریح و قاطع آیا باز هم در این واقعیت (كه حسینعليه‌السلام هم از شهادت و پایان كار خود به خوبى آگاه بود و هم داراى هدف مشخص و معینى بوده است) مى توان تردید كرد؟!

باز هم حسینعليه‌السلام از هدف خود سخن مى گوید

یكى از موارد بسیار روشنى كه باز حسین بن علىعليه‌السلام با صراحت كامل از هدف خدائى خود سخن مى گوید و پایان كار خویش را آشكارا بیان مى نماید هنگام وداع آن حضرت با قبر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است در آنجا گفت:

یا رسول الله بابى اءنت و امر لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بینى و بینك و اخذت بالعنف قهرا اءن ابایع یزید بن معاویة شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابیت قتلت فها اءنا خارج من جوارك على الكره فعلیك منى السلام یا رسول الله(151 )

یعنى اى رسول خدا پدر و مادر فداى شما باد، من از نزد تو جبرا خارج مى گردم، بین من و تو جدائى افكندند و مرا در فشار گذاردند كه با یزید من معاویه بیعت نمایم همان یزیدى كه خمر مى نوشد و انواع گناهان را مرتكب مى شود، اگر بپذیرم و در برابر وى تسلیم گردم در این صورت كفر ورزیدم و اگر بیعت نكنم مرا به قتل مى رسانند اكنون با كراهت از نزد تو بیرون مى روم و از مدینه خارج مى گردم و با حضرت وداع مى نمایم.

خوانندگان عزیز - در این گفتار كوتاه حسینعليه‌السلام دقت نمائید آن حضرت در ابتداء از فرزند معاویه سخت نكوهش مى كند و انحرافات و ناپاكى هاى وى را بر مى شمرد و آنگاه مى گوید مرا به بیعت با چنین فردى جبرا دعوت مى كنند!!!

ولى عجب تر از همه (كه ضمت آن خطر شدید حكومت یزید را براى جهان اسلام با صراحت اداء مى نماید) این جمله است كه مى فرماید: اگر با یزید بیعت كنم كفر ورزیدم و از راه اسلام خارج شدم

حسینعليه‌السلام در این جمله تسلیم در برابر یزید را كفر مى شمرد و آن را خروج از اسلام مى داند و سپس نتیجه ى مخالفت با یزید و بیعت ننمودن با وى را هم آشكار بیان مى كند و مى گوید اگر بیعت نكنم مرا مى كشند با این حساب براى آن حضرت در هیچ قسمت موضوع مبهمى وجود ندارد، هم هدف وى مشخص و مهین است و هم در مخالفت با یزید اراده ى خلل ناپذیرى دارد و هم به خوبى مى داند كه بیعت نكردن با آن مرد سفاك و خونخوار سرانجام شهادت براى وى ببار خواهد آورد، فرزند امیرالمؤمنین با این واقع بینى خاصى كه نسبت به تمام اطراف و جوانب كار دارد، كاروان خود را از مدینه به سوى مكه حركت مى دهد و هنگام خروج از آن آیه اى را تلاوت مى كند كه خداوند آن را از موسى بن عمران هنگام بیرون رفتن وى از مصر براى نجات از حكومت فرعون نقل مى كند:

( و خرج منها خائفا یترقب قال رب نجنب من القوم الظالمین ) (152 )

یعنى موسى از مصر بیرون رفت در حالى كه از حكومت فرعون ترسناك بوده و خوف داشت از آنكه او را تعقیب نمایند و مى گفت پروردگارا مرا از این مردم ستمگر نجات ببخش(153 ) حسین بن علىعليه‌السلام با تلاوت این آیه از مدینه خارج گردید و با كاروان خود در راهى كه به مكه منتهى مى شد حركت در آمد. یاران وى به آن حضرت گفتند یا بن رسوالله از این راه رو بر گردانیم و مانند عبدالله بن زبیر را بیراهه به سوى مكه رهسپار شویم؟ آن بزرگوار كه با اراده و تصمیم به سوى مقصدى مشخص و معین مى رود در پاسخ آنها فرمود:

لاوالله لا افارقه حتى یقضى الله ماهو قاض یعنى نه به خدا قسم از این راه بیرون نمى روم تا خداى آن چه كه بخواهد حكم فرماید

آنگاه خطاب به آنها چنین اضافه كرد. از اینكه آنها به تعقیب از شما بیرون آیند بیمناكید؟ گفتند آرى، فرمود من بیم دارم كه دست برداشتن از این راه فرار را مرگ باشد(154 ) حسینعليه‌السلام با یاران خود پس از شش روز طى طریق سوم ماه شعبان وارد كه گردید در حالى كه آیه اى را تلاوت مى فرمود كه پروردگار در آن ورود موسى بن عمران را به مدائن و مناجات وى را با خداوند نقل مى كند فلما توجه تلفاء مدین قال عسى ربى ان یهدینى سواء السبیل(155 )

سیاستى آسمانى و بهت انگیز!

خوانندگان عزیز - با در نظر گرفتن شواهدى كه ما تا اینجا نقل كردیم به خوبى روشن شد كه حسین بن علىعليه‌السلام از همان ابتداى امر داراى هدف مشخص و معینى بوده و مى دانست به كجا مى رود و پایان كار وى چه شد و خود صریحا در چند مورد محال شهادتش را یاد آور گردید و به آن اشاره كرد: با این حال مى بینیم آن بزرگوار به سوى عراق (كه خود فرمود بود در آنجا كشته مى شوم) نمى رود و راه مكه را در پیش مى گیرد! در اینجا طبعا این سئوال پیش مى آید كه چرا آن حضرت به سوى مكه رهسپار گردید با آنكه مى دانست كه باید به عراق برود و در آنجا به شهادت برسد؟ آیا حسینعليه‌السلام براى نهضت خود طرح تازه اى انتخاب كرده بود؟ یا آنكه رفتن به مكه به منظور بهره بردارى از یك امكان وسیع و عجیبى بود كه تنها در آنجا وجود داشت؟

به طور قطع و مسلم انتخاب حسینعليه‌السلام مكه را به علت بر گشت از تصمیم گذشته نبوده است بلكه این انتخاب در تعقیب از همان سیاست اول است، ولى به منظور بهره بردارى از امكانات و شرائط عجیبى بود كه تنها دز آن سرزمین مقدس وجود داشت - اینك توضیح مطلب:

حسینعليه‌السلام مى خواهد در برابر حكومتى قیام كند كه بر سراسر كشور به طور كامل مسلط است و تمام منابع قدرت را در اختیار دارد، بهره بردارى صحیح از نهضتى كه در برابر چنین حكومت انجام گیرد بدون تردید مستلزم شرائط بى شمار و امكانات خاصى است كه از همه مهمتر آماده ساختن افكار اجتماع و توجه دادن آنان به هدف اصلى نهضت است.

اجتماع اسلامى باید بداند چرا حسینعليه‌السلام قیام مى كند و هدف آن بزرگوار از نهضت چیست؟ مردم مسلمان باید بدانند كه فرزند زهرا سلام الله علیها چشم بسته تسلیم حوادث نشد بلكه حساب كرده و با داشتن هدفى مشخص و معین براى پذیرفتن آن فاجعه ى بزرگ و طاقت فرسا آماده گردید. اصلاع امت اسلامى از هدف مقدس حسینعليه‌السلام از یك طرف خود به منزله ى یك اعلام خطر جدى به امت است كه وضع فوق العاده و غیر عادى اجتماع را بدینوسیله دریابند، آن چنان وضعى كه فرزند امیرالمؤمنین هستى اسلام و موجودیت قرآن را در آن معرض سقوط حتمى و همیشگى مى بیند و براى نجات آن ناچار دست به آن نهضت مقدس و خونین مى زند.

و از سوى دیگر، زاده ى على باید مقصد و هدف مشخص خود را به اطلاع امت برساند تا در نتیجه حكومت اموى با آن امكانات وسیع و عجیبى كه در اختیار دارد فرصتى پیدا نكند تا این حادثه ى خونین را یكباره تحریف نماید و (مانند بسیارى از حوادث اصیل جهان كه با دست حكومتهاى فاسد و كثیف دستگاههاى وسیع تبلیغاتى فرزند معاویه یكباره وارونه گردد و واقعیت و صورت اصلى آن از نظر اجتماع پوشیده بماند.

و از طرف سوم - حسینعليه‌السلام باید همه ى مردم را از مقصد اصلى و هدف آسمانى خود آگاه سازد تا از این راه زمینه ى فكرى اجتماع به منظور بهره بردارى از آن قیام مقدس كاملا آماده گردد، با این حساب (از نظر سیاست عمومى نهضت) حتما مى بایست حسینعليه‌السلام هدف خود و وضع فوق العاده و دردناك اجتماع را به اطلاع امت اسلامى برساند و آنان را از این راز آگاه سازد، اما آیا براى فرزند پیغمبر در آن روز امكان انجام این كار وجود داشت؟ آیا براى آن بزرگوار ممكن بود سراسر كشور را از این مقصد بزرگ و خدائى خود و از وضع خطر ناك اجتماع و حكومت مطلع سازد؟

در آن روزگار وسائل پخش و مطلع ساختن عموم مردم از حوادث و پیش آمدها به طور كلى وجود نداشت و آنچه هم كه به طور فرزند فاطمه كه هیچگونه امكانات مادى در اختیار ندارد و سخت مورد خشم و غضب حكومت بوده و در معرض كشته شدن و قتل قرار داشت اما با این حال فرزند امیرالمؤمنین براى اطلاع یافتن امت اسلامى و تمام طبقات اجتماع از هدف مقدس حضرتش راهى را در پیش گرفت كه راستى بهت انگیز و حیرت زا است.

خوانندگان عزیز - شما مى دانید كه مكه در ایام حج مركز اجتماع تمام طبقات از سراسر كشور است، نه تنها شهرهاى كوچ و بزرگ بلكه كمتر ده و قریه اى حتى در دورترین نقاط مملكت یافت مى شود كه فرد یا افرادى از آنجا براى زیادت خانه ى خدا عازم مكه نگردد و به سوى آن شهر مقدس كوچ ننماید، حسینعليه‌السلام از این امكان وسیع و بى نظیر استفاده كرد یعنى با آنكه مقصد اصلى آن بزرگوار عراق است با این حال به مكه آمد تا از اجتماع مردم در آنجا بهره بردارى كند و به رایگان از همه آنان مانند پیكى در راه رساند هدف مقدس و بزرگ خود به همگان و نشان دادن وضع دردناك و خطرناك اجتماع، به سراسر كشور استفاده نماید.

حسینعليه‌السلام مى داند كه اگر زائرین خانه ى خدا را در جریان حوادث و پیش آمدهاى كشور و هدف آسمانى و نهضت خود قرار دهد بوسیله آنان این مسائل با اطلاع عموم خواهد رسید و با بازگشت آنان از مكه به سوى شهرها و مسكن هایشان همگان در جریان این حوادث قرار مى گیرند.

از اینجاست كه مى بینیم فرزند فاطمه سلام الله علیها راه مكه را در پیش مى گیرد با آنكه خود پیش از آنكه از مدینه خارج گردد در چند مورد با صراحت كامل مقصد اصلى خویش را بیان كرده و فرموده: من به سوى عراق مى روم و در آنجا در سرزمینى به نام كرب و بلا به شهادت مى رسم

حسینعليه‌السلام براى دست یافتن به چنین هدف بزرگ و مهمى وارد مكه گردید و در آنجا مسكن گزید تا صبح روز هشتم - یعنى همان روزى كه هر قافله و هر فرد عقب مانده اى سعى مى كند هر چه زودتر خود را به آن سرزمین مقدس برساند و اعمال و مقررات حج را انجام دهد، ولى فرزند امیرالمؤمنین درست در همان روز به دست به عملى زد كه آن عمل آن چنان غیر منتظره و بى سابقه بود كه در مدت كوتاه در سراسر مكه پخش گردید و همگان از آن اطلاع یافتند. آن عمل غیر عادى و بى سابقه چیزى جز خارج شدن كاروان آن حضرت به سوى عراق نبود.

كاروان حسینى صبح روز هشتم دست به ابتكارى زد كه در تاریخ اسلام بى سابقه بود یعنى از مكه خارج گردید و به سوى عراق حركت نمود، اما حركتى كه روز قبل هدف از آن حركت را در برابر اجتماع بیان فرمود و مآل كار و پایان سفر خود را آشكارا روشن ساخت.

اكنون این خبر دهن به دهن مى گردد و با یك سرعت عجیبى در بین همه پخش مى شود - فرزند پیغمبر با كاروان خود به سوى عراق رفت!!

چرا و به چه علت؟ مى گفت من مى روم براى دست زدن به یك نهضت خونین و مقدس و از مردم هم كمك خواست، اما نه كمك مالى بلكه مى گفت هر كس آماده ى جانبازى در راه ما است با ما حركت كن!!

این بود آن مطلبى كه دست به دست مى گشت و با یك سرعت عجیبى انتشار یافت و مردم براى یكدیگر نقل مى كردند، اكنون دیگر تمام كسانى كه در مكه حاضرند از حركت حسینعليه‌السلام و هدف آن بزرگوار و شرائط دردناك اجتماع اسلام كم و بیش اطلاع دارند و طبیعى است؟ اینان پس از انجام حج به سوى دیار خود بر مى گردند و هنگام باز گشت و دیدار مردم چند خبر جالب تر و حادثه اى عجیب تر از نقل این داستان است كه كاروان حسین در صبح روز هشتم از مكه به سوى عراق حركت نموده آن هم حركتى كه خود فرمود: هدف من شهادت و كشته شد و دست زدن به یك نهضت خونین در برابر حكومت فرزند معاویه است

با این ترتیب از باز گشت حجاج به شهرها و قراء خود سراسر كشور از حركت زاده ى على و مقصد اصلى آن بزرگوار و فوق العاده بودن شرائط اجتماع به طور اجمال مطلع مى گردند آرى این است آن مقصد بزرگ و پر ارجى كه حسین بن علىعليه‌السلام به خاطر آن راه مكه را در پیش مى گیرد با آنكه خود فرمود من به سوى عراق مى روم و در آنجا كشته خواهم شد.

حسین در مكه از هدف خود سخن مى گوید

هنگامیكه حسین بن علىعليه‌السلام وارد مكه شد عبدالله بن زبیر در آنجا رحل اقامت افكنده و مردم مكه را بگرد خود جمع كرده بود اما با آمدن آن بزرگوار اهل مكه همگان به آن حضرت روى آورند و از محضر پرفیض آن فرزند معصوم پیغمبر بهره مند مى گشتند، ابن عباس و عبدالله بن عمر روزى به نزد آن حضرت آمدند. فرزند عمر ابتداى به سخن كرد و به آن بزرگوار چنین گفت:

مردم مكه با شما خاندان پیغمبر سابقه ى دشمنى و عداوت دارند و اكنون هم اینان با یزید بیعت كرده است، من مى ترسم این مردم با شما مكر كنند و شما را دچار مصیبت و بلا سازند، صواب این است كه شما هم با یزید بیعت كنند و در برابر حكومت وى شكیبائى اختیار نمائید تا هنگامیكه خداوند فرجى عنایت فرماید:

حسینعليه‌السلام در پاسخ فرمود اى عبدالله تو گمان مى كنى كه من آن كس باشم كه با یزید بیعت كنم و در برابر او تسلیم گردم(156 ) در اینجا زاده ى زهرا سلام الله علیها تصمیم قطعى خود را باز آشكارا بیان كرده و با صراحت مى گوید من با یزید بیعت نمى كنم و در برابر حكومت وى تسلیم نخواهم شد، حسینعليه‌السلام در اینجا نه تنها از سرپیچى خود در برابر حكومت یزید سخن مى گوید بلكه هدف و مقصد آن بزرگوار تا آنجا مشخص و حساب شده است كه صریحا به فرزند عمر مى گوید: مرا نصرت كن و در راه رسیدن به این هدف مرا یارى نما این كدام هدف است كه حسینعليه‌السلام براى رسیدن به آن از عبدالله بن عمر یارى مى خواهد و نصرت مى طلبد؟!

آیا این هدف جز مبارزه با حكومت یزید و قیام در برابر آن دستگاه فاسد و خاندان كثیف است؟! آرى مقصد حسین مشخص است و هر عملى هم كه آن بزرگوار انجام مى دهد براى رسیدن به همان مقصد است، حركت از مدینه، آمدن به مكه، برخوردها، خطبه ها، مكالمات و گفتارها همه و همه به منظور دست یافتن به همان هدف و رسیدن به آن مقصد است با این حساب جاى شگفت نیست كه حسین بن علىعليه‌السلام فرزند عمر (كه او را به بیعت با یزید دعوت مى كند) به یارى خود مى خواند و از وى نصرت مى طلبد.

كوفه از حسینعليه‌السلام دعوت مى كند

خبر آمدن حسین بن علىعليه‌السلام به مكه و سرپیچى آن بزرگوار از بیعت با یزید در شهرهاى بزرگ كشور با سرعت انتشار یافت و كوفه هم بزودى از آن مطلع گردید و در صدد بر آمد فرزند پیغمبر را به سوى خود دعوت كند و از آن بزرگوار در برابر حكومت زاده ى معاویه حمایت نماید.

مسعودى مورخ بزرگ اسلامى مى نویسد:

و لمامات معاویة ارسل اهل الكوفه الى الحسین بن على انا قدحبسنا انفسنا على بیعتك و نحن نموت دونك و لسنا نحضر جمعة و لا جماعة لسببك(157 )

یعنى پس از مرگ معاویه مردم كوفه نامه ها براى حسین - ابن على فرستادند و در آنجا نوشتند كه ما خود را براى بیعت با حضرآماده ساختیم و براى فداكارى و جانبازى در راه شما آماده شدیم و در نمازهاى جمعه و جماعت فرماندار كوفه حاضر نمى گردیم زیرا در انتظار مقدم شما هستیم.

بزرگان كوفه پس از ورود حسینعليه‌السلام به مكه، در منزل سلیمان بن صرد خزاعى اجتماع كردند و گفتند كه معاویه سمتكار به هلاكت رسید و یزید شرابخوار جاى نشین وى گردید، حسین بن على با یزید بیعت ننمود و وارد مكه شد اكنون چه باید كرد و چه راءى باید اندیشید؟

سلیمان بن صرد خزاعى در آنجا به پاى خواست و خطابه ى كوتاهى بدین صورت ایراد نمود:

ان معاویة قد هلك وان حسینا نقض على القوم بیعته و قد خرج الى مكة و اءنتم شیعة اءبیه فان كنتم تعلمون انكم ناصروه و مجاهدو عدوه فاكتبوا الیه و ان خفتم الفشل و الواهن فلا تغر و االرجل فى نفسه(158 )

یعنى معاویه به هلاكت رسید و حسین با یزید بیعت ننمود و در برابر وى تسلیم نشد و از مدینه به سوى مكه خارج گردید و شما شیعیان او و پدر او هستید پس از مرگ مى دانید كه آن حضرت را یارى مى كنید و با دشمنان وى پیكار مى نمائید با آن بزرگوار بنویسد (تا به سوى شما حركت كند) و اگر مى ترسید كه در هنگام جنگ چنین وحشت كنید و سستى و عهد شكنى نمائید پس از این صورت فرزند پیغمبر را فریب ندهید و آن حضرت را با وعده هاى دروغ مغرور نسازید

هنگامى كه سخن سلیمان به پایان رسید همگان گفتند: ما در راه فرزند پیغمبر حسینعليه‌السلام از جان و مال خود مضایقه نداریم و حضرتش را در همه حال نصرت مى دهیم و با دشمنانش پیكار مى نمائیم

پس از تعهدات و پیمانهائى كه سلیمان بن صرد از آنها گرفت نامه اى بدین گونه به امضاى جمعى به سوى حسین بن علىعليه‌السلام نگاشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم الى الحسین بن على من سلیمان بن صرد و المسیب بن نجیه ورفاعة بن شداد البجلى و حبیب بن مظاهر و شیعته المؤمنین و المسلمین من اهل الكوفة سلام علیك فانا نحمد الیك الله الذى لااله الاهو اما بعد فا الحمدلله الذى قصم عدوك الجبار العنید الذى انثزى على هذه الامة فابتزها امرها و غضبها فیئها و تاءمر علیها بغیر رضى منها ثم قتل خیارها و استبقى شرارها و جعل مال الله دولة بین جبابرتها و اعنیهائها فبعدا لها كما بمدت ثمود انه لیس علینا امام فاقبل، لعل الله یجمعنا بك على الحق و النعمان بن بشیر فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى و لوقد بلغنا انك قد - اقبلت الینا اخر جناه حتى نلحقه بالشام انشاء الله(159 )

یعنى این نامه اى است از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه و رفاعة ابن شداد و حبیب بن مظاهر و عموم شیعیان حسین بن على كه به سوى آن حضرت نگاشتند، سلام بر تو باد، همانا ما سپاس مى گذاریم آن خداى یگانه اى كه دشمن تو را درهم شكست، آن جبار ستمكارى كه با روز و قدرت خود را بر این امت تحمیل نموده و زمام كارهاى او را جبرا در دست گرفت و اموال او را غصب نمود و بدون رضاى او بر او حكومت یافته بود، آن ستمگرى كه خوبان و آزاد مردان اجتماع را كشت و ناپاكان و اشرار امت را به جاى گذاشت و بیت المال را در بین جباران و مالداران دست به دست گردانید، خداوند او را از رحمت خود دور گرداند همانگونه كه قوم ثمود را دور ساخت.

اى پسر پیغمبر آگاه باش كه براى ما امروز امام و رهبرى نیست (زیرا ما یزید را نمى پذیریم و با وى بیعت نمى كنیم) پس به سوى ما روى آور و به جانب كوفه سفر كن باشد كه خداوند بوسیله ى حضرتت ما در طریق هدایت گرد آورد.

در اینجا نعمان بن بشیر استاندار كوفه در دارالاماره نشسته ولى ما او را امیر نمى دانیم و در نماز جمعه و نماز عید با وى حاضر نمى گردیم و اگر اطلاع برسد كه حضرت شما به سوى ما حركت فرمودید ما نعمان را از كوفه بیرون مى كنیم و او را تا به شام پیش مى رانیم

این نامه بوسیله دو نفر به نام عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال در دهم رمضان در مكه معظمه به دست حضرت حسین علىعليه‌السلام رسید ولى مردم كوفه تنها به نوشتن این نامه اكتفاء ننمودند و پى در پى با آن حضرت از جانب آنان نامه مى رسید تا جائى كه تعداد نامه ها را جمعى از مورخین تا دوازده هزار ضبط كرده اند.

اعزام مسلم یا اولین قدم در راه نهضت

نامه هاى مردم كوفه یكى از بعد از دیگرى در فاصله هاى كوتاه به حسین بن علىعليه‌السلام مى رسد، آن بزرگوار هر چند مآل كار و پایان این راه را به خوبى مى داند (و خود هم كرارا با صراحت درباره ى آنها سخن گفت) اما با این حال حسینعليه‌السلام مى بایست به خواسته هاى مردم كوفه پاسخ دهد و دستهاى نیازى كه به سوى آن حضرت كشیده اند بى خواب نگذارند زیرا در غیر این صورت حجت خداوند بر آن مردم سست پیمان و عهد شكن تمام نگردیده بود.

حسینعليه‌السلام باید با این همه تقاضاهاى پى در پى پاسخ دهد (هر چند كه خود مى داند آنها بر عهدهاشان پایدار و ثابت نیستند) از این نظر یكى از بزرگترین شخصیتهاى خاندان وحى را به نیابت از خو به سوى آنان گسیل مى دارد، حسینعليه‌السلام مسلم بن عقیل را به سوى كوفه مى فرستد تا حجت خداوند بر آن مردم تمام گردد، اما خود به سوى آنان حركت نمى كند زیرا برنامه هاى آن حضرت قدم به قدم تعیین شده است.

آن حضرت در آمدن به مكه یك هدف بزرگ و مقدسى داشت (همان هدفى كه ما در گذشته به طور تفصیل از آن سخن گفتیم) دست یافتن به آن هدف تنها در صورتى امكان پذیر است كه آن بزرگوار تا روزى كه تمام زائرین خانه ى خدا از سراسر كشور به مكه مى آیند در مكه بماند و از آن شهر مقدس حركت نماید، حسینعليه‌السلام مكه را مسكن همیشگى خود انتخاب ننمود و بالاخره مى خواهد از آنجا خارج گردد اما نه اكنون و در نیمه رمضان بلكه در روز هشتم ذى الحجه باید كاروان حسینى از مكه كوچ كند از اینجاست كه مى بینیم حسینعليه‌السلام خود از مكه خارج نمى گردد و به جانب كوفه كوچ نمى كند، ولى پسر عم خود مسلم را بدان سوى مى فرستد.

لئلا یكون للناس على الله حجة بعد الرسل(160 )

حسینعليه‌السلام درباره ى زمامدار صالح سخن مى گوید:

حسین بن علىعليه‌السلام هنگامى كه خواست مسلم بن عقیل را به جانب كوفه بفرستد نامه اى به مردم آن سامان نوشت و آن را به نماینده و نایب خاص خود تسلیم نمود، متن آن نامه چنین است:

اءما بعد فقد فهمت كل الذى اقتصصتم و قد بعثت الیكم باخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بیتى مسلم بن عقیل و اءمرته ان یكتب الى بحالكم و امركم وراءیكم فان كتب الى انه قد اجتمع راءى ملئكم و ذوى الحجى منكم على مثل ما قدمت به رسلكم اقدم الیكم و شیكا انشاء الله فلعمرى ماالامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط و الدائن بدین الحق و السلام(161 )

یعنى نامه هاى شما به من رسید و من بر آنچه كه نوشتید اطلاع یافتن و اكنون برادرم و پسر عمویم و فردى از اهل بیت من كه مورد اعتماد من است یعنى مسلم بن عقیل را به سوى شما فرستادم و به او گفتن كه تصمیم و راءى شما را براى من بنویسد پس اگر وى به من نوشت كه راءى بزرگان و صاحبان عقل و درایت شما همچنان مانند گذشته است و همانگونه است كه در نامه هاى خود به من نگاشتید بزودى به سوى شما خواهم آمد، (مردم كوفه) به جان خودم قسم كه شایستگى رهبرى و امامت ندارد مگر فردى كه بر طبق كتاب خدا رفتار كند و عدل و داد را شیوه ى حكومت خود سازد و پاى بند به دین حق و روش صحیح باشد

در این نامه كه حسینعليه‌السلام به مردم كوفه مى نویسد (و در واقع به منزله ى استوار نامه اى براى مسلم بن عقیل است) پایان آن را به بحث درباره ى زمامدارى امت و رهبرى اجتماع اختصاص مى دهد و صریحا یاد آور مى گردد كه شایستگى مقام امامت را ندارد مگر فردى كه بر طبق كتاب خدا عمل كند و در حكومت عدل و داد را پیشه خود سازد

حسینعليه‌السلام در نامه ى خود این بحث را پیش مى كشد تا به وسیله افكار اجتماع را به سوى یكى از مهمترین اصل حیاتى اسلام یعنى موضوع حكومت توجه داده و آنان را از رفتن زیر بار ننگ بیعت با فرزند معاویه (كه عدم صلاحیت وى براى رهبرى اجتماع بر همگان روشن است) بر حذر دارد.

در این نامه كه فرزند پیغمبر به مردم كوفه نوشت مى توان از حادثه اى كه حسین كنار قبر پیغمبر هنگام مناجات با خداوند از آن دم زده بود و گفته بود: خدایا تو مى دانى كه حادثه اى براى امت اسلام پیش آمده به خوبى مطلع شد، زاده ى زهرا سلام الله علیها تا هنگام حركت از مدینه باره ها از امر به معروف و نهى از منكر دم زده بود، ولى در این نامه آن بزرگوار كلیات تمام گفتارها و نوشته هاى خود را با صراحت تفسیر مى كند و روى آن منكرى كه اجتماع دچار آن گردیده انگشت مى گذارد و از آنحادثه اى كه امت اسلامى به آن مبتلا شده پرده بر مى دارد.

آن حادثه و آن منكر كه حسینعليه‌السلام براى اصلاح آن و نهى از آن عملا قدم برداشت چیزى نیست جز همان موضوع حیاتى و مهمى كه در این نامه با آن اشاره مى فرماید:

فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسد والدائن بدین احلق آن موضوع حیاتى و آن حادثه ى تازه و آن منكر بزرگ و خطرناك همانا انحرافى است كه در حكومت اسلامى پیش آمده، آن حضرت مى بیند حكومت و قدرت اسلامى درست بر خلاف مسیر صحیح و اصلى خود قرار گرفته و در رأس دستگاه قدرت فردى مانند یزید واقع شده است كه نه به كتاب آسمانى و قوانین و مقررات وى اعتنائى دارد و نه با عدل و داد رابطه اى و نه خود را پاى بند به یك روش حق و دین صحیح مى داند اینجاست كه حسین ناچار باید در نامه ى خود از مسئله ى حكومت دم زند و از شرائط زمامدار و رهبر سخن به میان مى آورد.

كوفه عهد شكنى مى كند

مسلم بن عقیلعليه‌السلام طبق فرمان امام عصر خود از مكه به جانب كوفه حركت مى كند.

مسعودى مى نویسد:

فخرج مسلم بن عقیل من المكة الكوفة فى النصف من شهر رمضان - یعنى مسلم بن عقیل در پانزدهم ماه رمضان از مكه خارج گردید

و پس از مشكلات فراوان وارد كوفه شد، فرزند عقیل در ابتداء مورد استقبال گرم طبقات مردم قرار گرفت و كوفه در اول كار با آغوشى باز آن حضرت را در خود پذیرفت، افراد كوفه یكان یكان با نایب خاص و نماینده ى مخصوص حسینعليه‌السلام بیعت كردند و اعلام وفادارى و فداكارى نمودند، تعداد بیعت كنندگان آن چنان با سرعت بالا رفت كه مسعودى مى نویسد:

بایع المسلم بن اهل الكوفة اثنا عشر اءلف رجل وقیل ثمانیة الفا فكتب بالخبر الى الحسین وساءله القدوم الیه(162 )

یعنى دوازده هزار نفر از مردم كوفه با مسلم بن عقیل بیعت كردند و بعضى از مورخین گفته اند هیجده هزار نفر(163 ) اما متأسفانه این استقبال گرم پس از مدتى كوتاه بدرقه ى بسیار سرد و ناجوانمردانه اى را با خود همراه داشت، مردم كوفه در محیطى آرام كه هیچگونه احساس خطر در آن نمى شد با مسلم بن عقیلعليه‌السلام آنگونه روبرو گشته و از وى استقبال نمودند اما هنگامى كه در وفادارى خود نسبت به آن بزرگوار احساس خطر كردند آن چنان با سرعت اطراف آن حضرت را رها كردند كه راستى در تاریخ انسانیت بى نظیر و یا حداقل كم نظیر است. هنگامى كه فرزند معاویه از ورود نماینده مخصوص حسینعليه‌السلام در كوفه و موفقیت سریع آن بزرگوار اطلاع یافت و دانست كه نعمان بن بشیر استاندار كوفه آن چنان نا پاك و جسور نیست كه بتواند تسلط حكومت وى را بر آن ناحیه (كه به منزله ى قلب عراق و پایگاه قدرت آن بوده است) در برابر مسلم حفظ نماید به ناچار دست به دامان كثیف ترین و بى اصالت ترین نوكران و عمال خود یعنى عبیدالله بن زیاد زد و او را كه در بصره حكومت داشت با حفظ سمت به استاندارى كوفه منصوب ساخت و مأموریت آرام كردن كوفه و سر كوب نمودن جنبشى كه به حمایت از خاندان پیغمبر به وجود آمده بود به وى واگذار نمود.

فرزند زیاد بن ابیه با نیرنگ خاصى وارد كوفه گردید و بدارالاماره رفت و بدون داشتن نیروى نظامى قابل ملاحظه اى تنها با خدعه و شیطنت و تهدید و تطبیع آن چنان كوفه را در برابر قدرت پوشالى و پوچ یزید بن معاویه مرعوب ساخت كه توانست در كمتر مدت تسلط از دست رفته ى آن حكومت كثیف را بر آنجا به نحو بهتر و عالى تر باز گرداند و نیروى عظیمى را كه در حمایت از مسلم بن عقیل به وجود آمده بود به آسانى متلاشى سازد، دستور داد منادى او در همه جا ندا در دهد؛

اثبتوا على بیعة یزید بن معاویة قبل اءن یبعث الیكم من الشام رجالا یقتلون رجالكم و یسبون حرمكم(164 )

یعنى مردم كوفه! بر بیعت یزید ثابت نمانید پیش از آنكه وى ارتشى مجهز از شام بفرستد تا مردان شما را بكشند و زنان شما را به اسارت ببرند.

آرى، پسر زیاد تنها با یك تهدید پوچ و بى اساس توانست آن مردم سست پیمان را از گرد مسلم بن عقیل پراكنده سازد، یگانه فردى كه در سراسر كوفه در یارى آن شیر مرد قریش پایدار ماند؛ هانى بن عروه بود كه جان خود را در راه حمایت از وى از دست داد و با آن حضرت به درجه شهادت رسید، پسر زیاد با آنكه هانى را براى تسلیم نمودن مسلم سخت مورد تهدید قرار داد و به او گفت اگر مسلم را به من نسپارى و او را تسلیم من نسازى لا مفرلك و لاخلاص ولات حین مناص،

یعنى برا تو راه فرار و نجاتى نیست با این حال هانى شهامت و جوانمردى نشان داد و گفت: لا والله. آیا از من مى خواهى كه میهمان خود را تسلیم تو سازم تا او را با شمشیر گردن زنى؟ هرگز چنین عملى را انجام نخواهد داد و این ننگ و عار را بر خود نخواهم پسندید، سپس چنین اضافه كرد:

ویلكم لو كانت رجلى على طفل من آل الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله لا اءرفعها حتى تقطع(165 )

یعنى واى بر شما: اگر پاى من بر روى طفلى از خاندان پیغمبر باشد آن را از روى او بر نمى دارم (تا گرفتار شما ستمگران گردد) مگر آنكه پاى مرا قطع نمایند

هانى بن عروه به جرم جوانمردى و پایدارى خود در ارادت به خاندان پیغمبرعليهم‌السلام به امر عبیدالله نا پاك (پس از جراحات فراوانى كه برداشت) روانه زندان گردید، اما هانى از شختصیتهاى مهم كوفه و رئیس قبیله است از این نظر انتشار گرفتارى وى موجى از خشم و غضب در بین قبیله ى بنى مذحج و طرفداران فرزند عروه به وجود آورد و به زودى تعداد چهار هزار شمشیر زن اطراف دارالاماره را محاصره كردند و هانى را سالم و زنده خواستار شدند.

تاریخ خیانت شریح را فراموش نمى كند

در این جا فرصت خوبى به وجود آمده بود تا با استفاده از آن نتوان ریشه ى حیات ننگین زاده ى زیاد را براى همیشه در هم سوخت و امت اسلامى را از یك نكبت جهانگیر آن ناپاك آسوده ساخت، اما انجام یك خیانت بزرگ و یك گناه عظیم موجب شد كه این فرصت عالى و پر ارزش به آسانى از دست برود و عبیدالله خائن با خاطرى آسوده دنباله ى نقشه هاى شیطانى رسول خدا را بگیرد، آن خیانت و آن گناه بوسیله ى یك روحانى نا پاك و مرد آبستن جاه و مقام انجام مى گردید! شریح قاضى كه به علت تصدى مقام قضاوت (كه یك مقام بزرگ روحانى و اسلام است) از اعتماد مردم نسبت به خود بر خوردار بود از جانب فرزند زیاد مأموریت یافت تا هانى را دیدار كند آنگاه سلامتى و حیات او را به قبیله ى وى اطلاع دهد، آن مرد از خدا بى خبر با آنكه هانى را با صورتى آلوده به خون و حالى بسیار زار دیدار كرد با این حال به نزد مردم آمد و به آنها گفت:

ناراحت نباشید، اینك هانى در نزد امیر عبیدالله نشسته است و با یكدیگر مكالمه مى كنند و بزودى سلامت نزد شما بر مى گردد!

این سخن خلاف واقع و دروغ كه از حلقوم یك اهرمن فرشته نمائى خارج گردید مورد پذیرش آن جمع واقع شد و به زودى متفرق شدند و هر یك به سوى كار خود رفتند پسر زیاد پس از پراكنده گشتن آن جمع با خاطرى آسوده دنباله كارهاى خود را گرفت و با استفاده از سست پیمانى مردم قدم به قدم نقشه هاى خود را با موفقیت انجام داد و به هدفها و آرمانهاى جهنمى خویش نزدیك گردید تا جائیكه بالاخره توانست جمعیت انبوهى را از همان مردم كوفه - همان مردمى را كه با مسلم بیعت كرده بودند!! در جنگ علیه آن حضرت و براى دستگیرى آن بزرگوار بسیج نماید، مردم كوفه كه در ابتداى خروج حضرت مسلم در اطراف آن بزرگوار اجتماع كرده بودند با تهدید و تطمیع و تخویف دست یاران زیاده ى زیاد به زودى آن نایب امام را تنها گذاردند، ولى تنهائى براى آن شیر بیشه ى شجاعت وحشت آور نیست و با آنكه میدان جنگ كوچه هاى تنگ كوفه بود و جنود شیطان از همه طرف مسلم بن عقیل را در میان گرفته بودند و حتى بعضى از زنان كوفه هم از پشت بامهاى منازل، آن حضرت را با سنگ و چوب مورد تعرض قرار مى دادند با این حال آن برادر زاده ى على و آن نماینده ى خاص حسین آن چنان شجاعت و شهامت از خود نشان داد كه همگان را دچار بهد و حیرت ساخت تا جائیكه فرزند فرزند زیاد به فرمانده لشكر محمد بن اشعث اعتراض نموده و به وى گفت:

ثكلتك امك و عدموك قومك، واحد یقتل منكم هذه القتلة العظیمة؟! فكیف لواءر سلناك الى من هو اءشد باسا و اشد مراسا.

یعنى مسلم یك مرد است با این حال این همه از شما مى كشد؟!

پس چه خواهى كرد هنگامیكه تو را به جنگ كسى به فرستم كه از مسلم شجاع تر و شدیدتر است (مقصود وى از از جمله، حسینعليه‌السلام بود).

محمد بن اشعث در پاسخ گفت:

ایهاالامیر اءتظن انك بعثتنى الى بقال من بقالى الكوفة اوالى جز مقانى من جرامقة الحیرة؟! اولم تعلم ایهاالامیر انك بعثنى الى اسد ضرغام وسیف حسام فى كف بطل همام من آل خیرالانام(166 )

یعنى تو گمان كردى مرا به جنگ بقالى از بقالهاى كوفه و یا كشاورزى از كشاورزان حیره فرستادى؟! مگر نمى دانى كه مرا به جنگ شیرى از ژیان و شمشیرى بران فرستادى، شمشیرى كه در دست یك قهرمان بى همتا و یك شجاع بى مانندى از خاندان پیغمبر است.

و بالاخره هم توانستند مسلم بن عقیل را با نبرد و پیكار از پاى در آورند ناچار خدعه كردند و آن حضرت را با نیرنگ دستگیر نمودند و او را بدارالاماره نزد پسر زیاد بردند.

فرستاده ى حسین از هدف حسین سخن مى گوید

مسلم بن عقیلعليه‌السلام نماینده مخصوص حسین و نماینده افكار و اهداف آن حضرت است، راه و روشى كه آن بزرگوار در برابر یزید دارد عینا همان روش را نایب وى در برابر نماینده یزید عبیدالله دارا است، اكنون به مكالمات مسلم بن عقیل با زاده ى بنگرید كه چگونه نه تنها آن بزرگوار آن همه قدرت و موفقیت را كه در اختیار آن مرد خون آشام و سفاك است نادیده مى گیرد بلكه در هنگام بر خورد با وى با یك جهان شهامت و فصاحت از هدف مقدس و انسانى امام و رهبر معصوم خود حسین بن علىعليه‌السلام سخن مى گوید؛ هنگامى كه مسلم بن عقیل را با حالتى زار و جراحات فراوان بر پسر زیاد وارد كردند آن حضرت كوچكترین اعتناء و توجهى به وى نكرد و حتى به او سلام نمود؛ در اینجا یكى از دربانان ناپاك او به آن حضرت اعتراض كرده و گفت:

سلم على الامیر، فقال له اسكت و یحك و الله ماهولى بامیر

یعنى به حضرت گفت بر امیر عبیدالله سلام كن، آن حضرت فرمود ساكت باش ولى بر تو سوگند به خدا كه او امیر بر من نیست، عبیدالله گفت چه سلام بكنى یا نكنى هم اكنون كشته خواهى شد حضرت فرمود:

ان قتلتنى فلقد من هو شرمنك من هو خیر منى

یعنى اگر مرا بكشى (عجیب نیست زیرا) كسى كه بدتر از تو بود بهتر از مرا به قتل رساند، پسر زیاد گفت: مسلم چرا به اینجا آمدى تا اجتماع مسلمین را در هم بریزى و فتنه خفته را بیدار نمائى و خون مسلمانان را تباه سازى؟! آن بزرگوار فرمود:

كذبت یا بن زیاد انما شق عصا المسلمین معاویة و ابنه یزید و اما الفتنة فانما الحقها انت و ابوك زیاد بن عبید عبدبنى علاج من ثقیف و اءنا اءرجوان یرزقنى الله الشهادة على یدى شر بریته.

یعنى اى پسر زیاد دروغ گفتى. اجتماع مسلمین را معاویه و فرزند او یزید متفرق كردند و اما فتنه و فساد پس آن را هم تو و پدرت ایجاد نمودید و من آرزومندم كه به دست بدترین مردم جهان شربت شهادت نوشم

زاده ى زیاد گفت: اى مسلم آیا گمان مى كنى كه شما را در خلافت بهره اى است؟! آن بزرگوار فرمود گمان نمى كنم بلكه به این حقیقت یقین و ایمان دارم، عبیدالله گفت مسلم چار به این شهر آمدى و اختلاف كلمه در بین مردم آن افكندى؟! آن حضرت فرمود:

ما لهذا اءتیت و لكنكم اظهر تم المنكر و دفنتم المعروف و تاءمر تم على الناس بغیر رضى و حملتموهم على غیر ما اءمر كم الله به وعملتم فیهم به اعمال كسرى و قیصر فاتیناهم لناء مرفیهم بالعمروف و ننهى عن المنكر وندعو هم على حكم التاب و السنة و كنا اهل ذلك(167 )

یعنى اى پسر زیاد من به كوفه نیامدم تا بین مردم اختلاف كلمه ایجاد كنم (علت آمدن من این بود كه) شما منكر و گناه را در بین مردم شایع ساختید و معروف را در اجتماع یكباره دفن كردید و بر مردم حكومت یافتید بدون آنكه آنها راضى باشند و آراء و نظریات خود را بر خلاف رضاى خدا بوده است بر امت اسلامى تحمیل نمودید و در بین آنان مانند جبابره و ستمگرانى چون كسرى و قیصر رفتار كردید (در این شرائط دردناك بود كه) ما خاندان پیغمبر آمدیم تا معروف را در بین این امت زنده گردانیم و از منكر و انحرافات نهى نمائیم. ما آمده ایم تا اجتماع اسلامى را بر طبق قوانین و مقررات آسمانى كتاب و سنت دعوت كنیم، این بود هدفهاى ما و این ما هستیم كه براى انجام این هدفها شایسته ایم

خوانندگان عزیز - در این سخنان كوبنده و قاطعى كه مسلم ابن عقیلعليه‌السلام در برابر خونخوارترین و بى شرمترین استانداران یزید ایراد فرمود دقت كنید كه چگونه آن بزرگوار درست ماند حسین ابن علىعليه‌السلام از هدفهاى بزرگ و اسلامى آن حضرت سخن مى گوید و چگونه انحرافات شدید اجتماع را در موضوع حیاتى و مهم حكومت یاد آور مى گردد و تمام بدبختیها، انحرافات، آلودگیها، ستمها و بیدادگریها را در همان مسئله ى حكومت خلاصه مى نماید.

مسلم بن عقیلعليه‌السلام در این بیانات كوتاه كه در بدترین و دردناكترین لحظات زندگى خود آن را با شهامت و صراحت كافى ایراد نمود تمام فتنه و فسادها و خون ریزیهائى كه در میان امت اسلامى انجام گردیده همه را از آنجا ناشى مى داند كه افراد ناشایسته و نا پاك و با زور و قدرت، خود و حكومت خود را بر امت تحمیل نمودند انما شق عصاالمسلمین معاویة و ابنه یزید، و تاءمر تم على الناس بغیر زضى نائب خاص حسینعليه‌السلام منطق كوبنده و قاطع خود را در برابر اشراف و بزرگان كوفه - یعنى همان اشباه الرجال و لارجال - كه در نزد پسر زیاد گرد آمده بودن آشكارا بیان كرد، منطقى كه از فكر و اعتقاد امام، حسین بن علىعليه‌السلام سر چشمه مى گرفت، مسلم بن عقیل در آن شرائط بسیار بد و نا مساعد وظیفه ى مقدس نیابت خود را به خوبى انجام داد.

این بیانات كوتاه و تكان دهنده فرزند عقیل كه آن روز در دارالاماره در برابر یك درنده و خونخوارى، آن را اداء فرمود همچنان براى همیشه به صورت یك سند زنده براى نشان دادن شخصیت فوق انسانى آن بزرگوار در تاریخ جهان ثبت خواهد بود و عظمت روح آن حضرت و ایمان و درك صحیح وى را نسبت به هدف مقدس امامعليه‌السلام به خوبى نشان مى دهد.

این منطق آسمانى تا آنجا كوبنده و غیر قابل انكار بود كه فرزند زیاد ناچار در برابر آن به حربه ى نا پاكان و سفله هاى اجتماع دست زد و نسبت به آن حضرت فحش و ناسزا گفت، ولى آن بزرگوار این قسمت از گفتارهاى عبیدالله را هم بى پاسخ نگذاشت، زاده ى زیاد پس از آنكه نسبتهاى ناروائى به آن بزرگوار داد كه شایسته ى وى و امیر نا پاك او بوده است.

به آن حضرت گفت: اى فاسق تو در مدینه شرب خمر مى نمودى (!!!) آقا فرمود: انا اءشرب الخمر؟!

اما والله ان الله لیعلم انك غیر صادق و انك قد قلت علم و انى لست كما ذكرت وانك اءحق بشرب االخمر منى و اءولى بها و من بلغ فى دماء المسلمین و لغا فیقتل النفس التى حرم الله قتلها و یسفك الدم الذى حرم الله على الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب كان لم یصنع شیئا(168 )

یعنى آیا به من نسبت شرب خمر مى دهى؟ به پروردگار سوگند كه خدا مى داند كه تو دانسته دروغ مى گوئى و تو خود مى دانى كه چنان نیستم كه مى گوئى و تو بشرب خمر سزاوارترى و آن كسى كه در ریختن خون مسلمین حریص است و مى كشد كسانى كه خداوند از كشتن آنها نهى كرده و مى ریزد خونهائى را كه خداوند از ریختن آنها غدغن فرموده است، اى پسر زیاد تو از راه ستم و دشمنى و عناد و سوء ظن مسلمانان را مى كشى و سپس آن چنان به عیش و عشرت سرگرم مى شوى كه گویا اصلا گناهى را انجام نداده اى؟!

مسلم بن عقیل تا اینجا رسالت مقدسى كه حسینعليه‌السلام بر عهده ى وى نهاده بود با یك جهان افتخار و سرافرازى انجام داد و به خوبى نشان داد كه به راستى شایستگى نیابت از حین را دارا بود شجاعت و شهامت بى حد مسلم، فرزند زیاد را آن چنان خشمگین و غضبناك ساخت كه با نهایت بى شرمى به علىعليه‌السلام و فرزندان عزیزش حسن و حسین ناسزا گفت و فحاشى نمود، مسلم بن عقیل فرمود:

اءنت و ابوك بالشتیمه فاقض ما انت قاض یا عدوالله

یعنى تو و پدرت به ناسزا و شتم سزاوارترید، اكنون هر چه مى خواهى بكن اى دشمن خداوند،

در اینجا دیگر مأموریت خطیر نیابت از امام حسین كه بر عهده ى مسلم نهاده بود با موفقیت و افتخار پایان یافت و آن بزرگوار در تمام دوران مأموریت خدائى خود نشان داد كه به راستى شایستگى داشت كه نیابت از حجت خدا و امام عصر خود حسین بن علىعليه‌السلام را بپذیرد و این مسئولیت بزرگ را بر عهده بگیرد، رسالت مسلم بن عقیلعليه‌السلام پایان یافت، ولى با پایان این رسالت زندگى پر افتخار آن حضرت هم به پایان رسید و به دستور ابن زیاد كشته شد و به مقام قرب خداوند نایل آمد، سلام الله علیه و رضوان و بركاته الدائمة و جزاه الله عن الاسلام خیر الجزاء.

كاروان حسینعليه‌السلام مكه را ترك مى گوید

خوانندگان عزیز - ما در گذشته درباره آمدن حسینعليه‌السلام به مكه و آن هدف بزرگ و مهمى كه آن بزرگوار از انجام این عمل در نظر داشت به طور تفصیل بحث كردیم، اكنون همان هنگام خاص فرا رسید و آن حضرت باید از این فرصت بزرگ (در راه نشر هدف مقدس خود و اعلام خطر از نظر وضع دردناك اجتماع و حكومت اسلامى در سراسر كشور) حداكثر بهره بردارى را بنماید از این نظر دست به انجام یك عمل بى سابقه و غیر عادى زد تا از این راه افكار همگان را به سوى خود و هدف مقدس و آسمانى خود متوجه سازد، یعنى صبح روز هشتم (همان روزى كه هر فرد عقب مانده سعى مى كند حتما در آن روز خود را به شهر مقدس خارج گردید، اما روز قبل یعنى در هفتم ذى الحجه ضمن بیانى كوتاه (ولى بسیار قاطع و روشن) مقصد خدائى و مآل و پایان كار خود را با صراحت كامل در برابر جمعى اعلام داشت، فرزند امیرالمؤمنین در این خطبه دلنشینى و تكان دهنده چنین مى گوید:

الحمدلله و ماشاء الله و لاحول و لا قوة الا بالله و صلى الله على رسوله و سلم خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتادة و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسق و خیر لى مصرع انا لاقیه كانى باوصالى یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و كربلا فیملاءن منى اكراما جوفا و اجر بة سغبا الامحیص عن یوم خط بالقلم رضى الله رضنا اهل البیت نصبر على بلائه و یوفینا اجورالصابرین لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعة له فى خظیرة القدس تقربهم عینه و ینجز لهم وعده و من كان باذلا فینا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه فلیر حل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله(169 )

یعنى مرگ بر همگان حتم است و من سخت مشتاق دیدار گذشتگان خود هستم مانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف، (با اراده و خواست من) براى من قتلگاهى اختیار شده كه من آن را دیدار خواهم كرد، گویا هم اكنون مى بینم كه اعضاء و جوارح مرا گرگان كوفه پاره پاره مى كنند و از من شكمهاى آمال و آرزوهاى خود را پر مى سازند، چاره اى جز انجام این كار نیست.

ما به رضاى خداوند راضى هستیم و بر آزمایشهاى او صبر مى كنیم و خداوند پاداش صابرین را به ما عنایت مى كند (من پاره ى تن پیغمبرم) و پاره ى تن آن حضرت از وى جدا نمى گردد و چشم پیغمبر در بهشت با دیدار او روشن مى شود و وعده هاى آن حضرت (با شهادت فرزندش) عملى مى گردد، اكنون آن كس كه از بذل جان در راه ما مضایقه ندارد و براى لقاى پروردگار، خود را آماده نموده با من كوچ دهد و من صبح فردا از مكه كوچ خواهم كرد

در این خطبه هیجان انگیز و كوتاه حسین بن علىعليه‌السلام از همان ابتداء سخن از مرگ به میان مى آورد و از كشته شدن و شهادت دم مى زند و سپس فرزند فاطمه سلام الله علیها مآل كار و پایان حركت خود را صریحا بیان كرده و مى فرماید: گویا مى بینم كه گرگان كوفه بدن مرا پاره پاره مى كنند

حسینعليه‌السلام با این جمله نشان داد كه چشم بسته تسلیم حوادث نگردید و غفلت زده در برابر عمل انجام شده واقع نشد، عظمت این بیان صریح امام هنگامى روشن مى شود كه ما در نظر بگیریم این خطبه در چه شرائطى ایراد گردید، این گفتار و خطبه هنگامى ایراد شد كه ظواهر كار موفقیت قطعى حسین و پشتیبانى كامل مردم كوفه را از وى نشان مى داد، حسینعليه‌السلام هنگامى از شهادت خود آشكارا دم مى زند كه حضرت مسلم بن عقیل به وى نامه نوشت و در آنجا آمادگى هیجده هزار نفر شمشیر زن را در راه حمایت از او به آن حضرت ابلاغ نمود.

ابن اثیر مى نویسد: و كان سبب مسیره من مكة كتاب مسلم الیه یخبره انه بایعه ثمانیة عشر اءلفا ویستحثه للقدوم(170 )

یعنى علت حركت حسین از مكه این بود كه مسلم براى او نامه نوشت و براى حركت به كوفه وى را تشویق كرد و به اطلاعش رساند كه هیجده هزار نفر با او بیعت كردند

مسعودى پس از آنكه تعداد بیعت كنندگان با مسلم بن عقیل را مى نویسد اضافه مى كند: فكتب بالخبر الى الحسین و ساءله القدوم الیه(171 )

یعنى مسلم اقبال مردم كوفه و تعداد بیعت كنندگان آنها را ضمن نامه اى به اطلاع حسین رساند و از او خواست كه به سوى كوفه حركت نماید

در چنینعليه‌السلام با آن دید واقع بین خود حوادث آینده را به خوبى مشاهد كرد و آشكار از شهادتش در سرزمینى به نام كربلا خبر مى دهد.

فرزند امیرالمؤمنینعليه‌السلام نه تنها به منظور اخبار از آینده و اطلاع دادن از پایان كار و سر انجام امر خود این خطبه را ایراد فرمود بلكه هدف مقدس و بزرگ دیگرى هم در نظر داست و آن هدف دعوت اجتماع به نبرد و پیكار علیه آن حكومتى است كه حسین به مبارزه على وى برخاست، فرزند پیغمبر به هدف مقدس خود فوق حد تصور ایمان دارد و از این نظر از مردم مسلمان هم مى خواهد كه او را در راه رسیدن به آن هدف یارى كنند.

اما نوع كمك و نصرتى كه حسینعليه‌السلام در پیكار با حكومت یزید از مردم مى خواهد چیست؟ آیا آن بزرگوار از مردم مال و پول مى خواهد، اسب و شمشیر و زره مى خواهد، نه آن بزرگوار از امت اسلامى جان مى خواهد و مى گوید: من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیر حل معنا

یعنى آزاد مردان اجتماع، آن كسانى كه آمادگى دارند تا جان و خود را در راه حفظ موجودیت اسلام و فضیلت و عدالت فدا سازند، آنهائى كه درك مى كنند كه در چه شرائط نكبت بارى به سر برده و چه ناپاكان و سفله هائى بر آنان و مقدساتشان حكومت مى كنند، این نمونه از انسانهاى اجتماع را حسین دعوت مى كند تا با وى به سوى آن مقصر بزرگ و انسانى حركت كنند و از مكه كوچ نمایند.

فرزند امیرالمؤمنینعليه‌السلام این گفتار كوتاه اما آتشین و جان بخش را در عصر روز هفتم ذى الحجه ایراد فرمودند و سرا انجام كار خود را بى برده بیان داشتند.

این خبر به سرعت در همه جا منتشر گردید و تصمیم قطعى آن بزرگوار براى حركت به سوى مقصدى كه براى وى شهادت به بار خواهد آورد به اطلاع عموم رسید، ابن عباس هنگامى كه از این داستان مطلع شد سراسیمه نزد آن حضرت آمد به وى عرضه داشت:

یا بن عم قد بلغنى انك ترید العراق و انهم اهل غدر و انما یدعونك للحرب فلا تعجل و ان ابیت الامحاربة هذا الجبار و كرهت المقام بمكة فاشخص الى الیمن فانها فى عزلة و لك فیها انصار و اخوان فاقم بها...(172 )

یعنى به من خبر دادند كه حضرت شما عازم عراق هستید در حالى كه مردم عراق اهل مكر و فریبند و از شما دعوت كردند تا با شما جنگ كنند، مصلحت دراین است كه در رفتن به عراق عجله ننمائید و اگر هم نمى خواهید در مكه بمانید و تصمیم قطعى دارید با این مرد ستمگر به جنگ بر خیزید یمن را انتخاب كنید زیرا آنجا در گوشه اى كه كشور قرار گرفته و یاران و دوستانى در آن براى شما است..

حسینعليه‌السلام به پیشنهاد ابن عباس پاسخ داد و پس از مكالماتى كه بین آن دو رد و بدل شد آن حضرت فرمود: به خدا قسم من در عراق كشه شوم بهتر است از اینكه خون مرا در مكه بریزند و در اینجا مرا به قتل برسانند فرزند عباس با شنیدن این پاسخ قاطع از اینكه بتواند در تصمیم آن بزرگوار اثر بگذارد ماءیوس گردید و به سراغ كار خود رفت، پس از وى محمد بن حنفیه برادر بزرگوار آن حضرت خود را با عجله به امام رسانید و با او سخنانى گفت تا شاید وى را از حركت به سوى عراق باز دارد، عرضه داشت:

یا اخى ان اهل الكوفة من قدر عرفت غدرهم با بیك و باخیك و قد خفت ان یكون حالك كحال من مضى فان راءیت ان تقیم فانك اعز من فى الحرام و امنعه فقال یا اخى قد خفت ان یغتالنى یزید من معاویة فى الحرم فاكون الذى یستباح به حرمة هذا البیت(173 )

یعنى برادرم تو مى دانى كه مردم كوفه با پدر و برادرت مكر كردند و من مى ترسم با تو هم مانند آن رفتار كنند و اگر تصمیم بگیرى در مكه بمانى تو محترم ترین افراد و محفوظترین كسان آن خواهى بود، حضرت فرمود برادر مى ترسیم یزید بن معاویه با دست مأمورین خود مرا در اینجا ترور كند و غفلتا به قتل برساند آنگاه با ریختن خون من احترام خانه ى خدا را از میان برود

محمد حنفیه گفت پس اگر سفر هستى به سوى یمن برو یا در بیابانها و كوهها باش تا كسى را به تو دسترسى نباشد، حسینعليه‌السلام فرمود: اءنظر فیما قلت یعنى درباره ى گفتار تو مطالعه مى كنم با این پاسخ محمد حنفیه آرامشى یافت و براى خود شتافت.