سلمان فارسی

سلمان فارسی0%

سلمان فارسی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه: شخصیت های اسلامی

سلمان فارسی

نویسنده: سید جعفر مرتضی عاملی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه:

مشاهدات: 6922
دانلود: 2299

سلمان فارسی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6922 / دانلود: 2299
اندازه اندازه اندازه
سلمان فارسی

سلمان فارسی

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب نوشته عالم توانا استاد سید جعفر مرتضی عاملی است. کتابهایی که نویسنده به رشته تحریر در آورده عموماً در زمینه تاریخ اسلام و به شیوه تحلیلی است . کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنی نیست . مؤلف در این کتاب علاوه بر زندگانی سلمان فارسی فصل مشبعی پیرامون تبعیض نژادی در اسلام بیان داشته است .

باب اول: مقاطعى از زندگانى سلمان

فصل اول: معرفى سلمان محمدى در چند سطر

سرآغاز

بررسى زندگانى مردان برجسته، زمانى ضرورت جدى پيدا مى كند كه اين كار زمينه و فرصتى را ايجاد كند براى بررسى بسيارى از مفاهيم سازنده و شناخت حقايق زندگى و آگاهى از اسرار ژرف حيات از طريق بررسى انديشه ها، ديدگاهها و سپس مواضع و حركتهاى اين افراد برجسته تا با اين كنكاش و بررسى احساسات و عواطف، سيراب شود بينش اعتقادى كه بر همه شؤ ون آدمى و در تمامى احوال و اطوار او حاكم است ژرفا يابد...

اما اگر بررسى زندگانى بزرگمردان به انگيزه شخص پرستى باشد و بدون معيار و ضابطه اى (جز رضاى هواهاى نفسانى و پاسخ به گرايشاتى كه نه موجب تعالى انسان است و نه حداقل زمينه اين تعالى را فراهم مى كند) تعظيم و تجليل بدون هدف آنان را در پى داشته باشد، اين گونه بررسى و تحقيق ضرورتى ندارد. در اين صورت انگيزه بررسى نه تنها تعالى بخش يا زمينه ساز تعالى و رشد انسان نيست بلكه اين گرايش و انگيزه، او را در بند قيود و حدود گرفتار مى كند و او را به (نقطه اى از) زمين وابسته كرده موجب آن مى شود كه با تنگ نظرى، تحجر فكرى، روح سخت و مسخ شده و حتى كينه جو به هر چيز بپردازد و بر همين اساس، در بسيارى موارد به روشهاى لجوجانه و مواضع و رفتارهاى بى ثبات و خطاآلود و ننگ آميز متوسل شود.

هدف و روش ما در بررسى زندگانى سلمان 

از اين رو اجازه نخواهيم داد بررسى ما جز با روش بهره گرفتن از واقعيتها و تجربيات بى آلايش صورت پذيرد تا آن تجربيات و واقعيات ما را فراز آورد و ما به كمك آنها رشد و تعالى بيابيم و از گلستان آن واقعيات هر گلى را برگزينيم و هر ميوه اى كه خواستيم بچينيم و از شنيدن آواز پرندگانش لذت بريم. (مقصود اين است كه صرفا به واقعيات و تجربيات خارجى مى پردازيم) لكن از آنجا كه ما بر اين باوريم كه راجع به قضايا و مسائل تاريخى على رغم اين كه قبل از بهره بردارى و استنتاج از آنها لازم است قطعيت آنها محرز شود، نمى توان به آسانى قضاوت نهايى كرد و حكم قاطع داد بى آن كه خود متوجه باشيم خويشتن را در وادى كنكاش و بررسى غرق شده يافتيم و خود را اسير موضوعات متوالى ديديم.

بدين جهت طبيعى است كه در اين بررسى - گذشته از پاره اى موارد - كنكاش با جنبه تحقيقى محض تقديم خواننده بنماييم. اما پيش از آن كه نتيجه و حاصل اين پژوهش را بر خواننده گرامى عرضه كنيم، فعلا بدون ذكر منابع، يك دسته معلومات و اطلاعات اوليه و مقدماتى را ارائه و تقديم مى كنيم(۱)

اطلاعات مقدماتى

نام: سلمان.

كنيه: «ابوعبدلله» يا «ابوالحسن» يا «ابواسحاق»

تاريخ تولد: نامعلوم.

تاريخ وفات: سال سى و چهارم هجرى.

مدت عمر: گفته شده كه سيصد سال زيست، به قول ديگر كمتر و به قولى بيشتر.

موطن: «جى» از قراء اصفهان و گفته شده از «رامهرمز» فارس بوده است.

مدفن: «مدائن» در نزديكى بغداد. قبر «حذيفة بن اليمان» نيز در آنجا واقع است.

پدر: پدرش دهقان بوده است (يعنى رياست مردم منطقه خود را داشته است).

گروه و طبقه: از موالى (آزادشدگان) رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - شمرده مى شود. بيش از ده مولى او را در بردگى داشتند تا اين كه پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را خريد و آزاد فرمود.

شغل و پيشه: در زمانى كه حاكم مدائن بود برگ درخت خرما مى بافت و آن را فروخته ارتزاق مى كرد.

اسلام آوردن: در برخى از روايات، او و على -عليه‌السلام - از سابقين و اولين (نخستين ايمان آورندگان) شمرده شده اند چنانكه «ابن مردويه» چنين گفته است و چنانكه خواهد آمد. قول ديگر اين است كه در اوايل هجرت اسلام آورد.

جنگها: روايت شده است در جنگ بدر و احد شركت داشته و پس از آن در هيچ كارزارى غايب نبوده است.

حقوق و مواجب: پنج هزار درهم كه آن را صدقه مى داد و حاصل دسترنج خود را مى خورد.

منزل مسكونى: خانه اى كه در آن مسكن نداشت و در زير سايه ديوارها و درختها به سر مى برد تا اين كه برخى او را راضى كردند و برايش سرپناهى ساختند كه چون بر مى خاست سرش به سقف آن اصابت مى كرد و چون پاهايش را دراز مى كرد به ديوار آن مى خورد. و او در جستجوى دين حق، كتابهايى خوانده بود.

از ويژگيهاى سلمان 

از وضع مسكن سلمان، پيشه او و كارى كه با حقوق و مواجبش مى كرد زهد آن جناب و اعراض او را از دنيا دانستيم در اين جا بيش از اين به اين صفت او نمى پردازيم...

بعضى او را چنين وصف كرده اند: خير، فاضل،، عالم، زاهد و به دور از رفاه و نعمت بود(۲) و عبايى داشت كه قسمتى از آن را زير خود مى انداخت و قسمت ديگرش را روى خود مى كشيد... فقيران را دوست مى داشت و ايشان را بر صاحبان ثروت و مكنت، مقدم مى داشت.

و به طورى كه گفته مى شود «اسم اعظم» را مى دانست. و از هوشمندان بود. و ايمان داراى ده درجه و مرتبه است سلمان از بالاترين درجه آن برخوردار بود. و علم و علما را دوست مى داشت.

و بنابر آنچه از امام صادق -عليه‌السلام - روايت شده: «سلمان بنده صالح، حنيف و مسلم بود و از مشركان نبود».

و در حديثى از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آمده است كه: «در مورد سلمان تو را به اشتباه نيندازند. كه خداى تبارك و تعالى به من دستور داده كه او را از علم بلايا، مرگها، انساب و قضاوت باخبر سازم».

و علم اول و آخر را مى دانست، دريايى بى پايان بود. و از مقتل شهدا در كربلا و جريان خوارج خبر داده بود.

مقام و منزلت سلمان 

بخشى از آنچه گذشت به والايى مقام و بلندى منزلت سلمان اشاره دارد و در اين باره به بيان بيشتر نيازى نمى بينم اما به اين حال اضافه مى كنيم كه: صاحب كتاب «الاستيعاب» گفته است: از طرق مختلف روايت شده كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «اگر دين نزد ستارگان ثريا باشد سلمان بدان مى رسد».

و از عايشه روايت شده كه گفته است: «سلمان شب هنگام با رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - نزد ما بود با او همنشين بود»(۳) . و- چنانكه نقل خواهد شد - رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «سلمان از خانواده ماست».

و از امام صادق -عليه‌السلام - روايت شده است كه «رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و اميرالمؤمنين - صلوات الله عليه - از علم مخزون و مكنون الهى چيزهايى را كه ديگران تحمل آن را نداشتند به سلمان مى گفتند».

و به او امر شد: اى سلمان! به منزل فاطمه دختر رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - برو كه او مشتاق ديدار توست، مى خواهد هديه اى را كه از بهشت بدو اهدا شده به تو اهدا كند. و نيز حضرت فاطمه -عليها‌السلام - يكى از دعاها را به او آموخت و از پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - روايت شده كه فرمود: «سلمان از منست هر كس بدو جفا كند به من جفا كرده و هر كس او را بيازارد مرا آزرده... و - بنابر آنچه روايت شده - امام صادق -عليه‌السلام - به منصور بن بزرج فرمود: «نگو سلمان فارسى بلكه بگو سلمان محمدى».

و گفتى اين كه: رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بين سلمان و ابوذر قرار برادرى گذاشت و بر ابوذر شرط كرد كه سلمان را نافرمانى نكند. و با اين كه خليفه دوم عمر بن خطاب به هر نحو از زن دادن به سلمان سرباز زد و درباره اين مرد بى همتا تعبير «الكن! » بر زبان آورد چنانكه - ان شاءالله - خواهيم ديد - به عللى خاص - او را حاكم مدائن ساخت... و گفته مى شود همانطور كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به سلمان گفته بود به هنگام تسخير فارس توسط مسلمانان تاج كسرى (پادشاه ايران) بر سر سلمان گذاشته شد. و در موقع رفتن فاطمه -عليها‌السلام - به خانه على -عليه‌السلام - فاطمه -عليها‌السلام - بر استر پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - نشست و رسول الله به سلمان دستور داد افسار استر را در دست بگيرد و خود از عقب استر را مى راند.

و سلمان - خدايش رحمت كند - يكى از كسانى بود كه پس از رحلت رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدانچه آن حضرت فرموده بود وفادار ماند. و همواره از جمله كسانى بود كه به برگرداندن خلافت از على به ديگران اعتراض كرد و او و «ابى بن كعب» را در اين باره با آن مردم گفتگوها و مباحثاتى بوده است.

درگذشت سلمان 

چون سلمان وفات يافت اميرالمؤمنين على -عليه‌السلام - غسل، كفن، نماز بر جنازه و دفن او را به انجام رسانيد آن حضرت به همين منظور از مدينه به «مدائن» آمد و اين ماجرا از كرامات معروف اميرالمؤمنين - عليه الصلاة و السلام - است. ابوالفضل تميمى اين ماجرا را به نظم آورده است:

سمعت منى يسيرا من عجائبه

و كل امر على لم يزل عجبا

ادريت فى ليلة سار الوصى الى

ارض المدائن لما ان لها طلبا

فالحد الطهر سلمانا و عاد الى

عراص يثرب و الاصباح ما قربا

كاصف قبل رد الطرف من سباء

بعرش بلقيس و افى تخرقى الحجبا

فانت فى آصف لم تغل قلت بلى

انا عبيد دغال ان ذا عجبا

ان كان احمد خير المرسلين فذا

خير الوصيين او كل الحديث هبا

و قلت ما قلت من قول الغلاة فما

ذنب الغلاة اذا قالوا الذى وجبا(۴)

مستنصر بالله و ابن الاقساسى 

راجع به اين قضيه گفته شده است: روزى خليفه عباسى المستنصر بالله همراه با سيد عزالدين ابن الاقساسى براى زيارت قبر سلمان - رحمه الله - خارج گشت. خليفه در بين راه به ابن الاقساسى گفت: از جمله اكاذيب اين است كه غلات شيعه مى گويند چون سلمان وفات يافت على بن ابى طالب -عليه‌السلام - از مدينه به مدائن آمد و او را غسل داد و همان شب به مدينه بازگشت. ابن الاقساسى به او جواب داده و ابيات گذشته را خواند.(۵)

ظاهر اين است كه ابن الاقساسى به اين ابيات استشهاد كرده (و خود آنها را نسروده) زيرا المستنصر بالله در سال ۵۸۹ هجرى قمرى يعنى يك سال بعد از وفات ابن شهر آشوب (كه اين اشعار را نقل كرده) متولد گشته است.(۶)

خاتمه: اين اطلاعات مقدماتى، بخش كوچكى بود از حيات سلمان محمدى كه چون دسته گلى از ميان هزاران گل زيبا برگزيديم و چه بسا از گلهايى زيباتر و عطر آگين تر صرف نظر كرده باشيم. شايد خواننده در فصول آينده بخشى ديگر از آن را بيابد. و از خواننده عذر تقصير مى طلبيم چرا كه پرداختن به همه مطالب، برون از حد توان و فراتر از وسع و مجال است و ناچار بايد به مقدارى كه وقت و فرصت اجازه مى دهد بسنده كنيم. و اينك فصول و مطالب آينده.

فصل دوم: اسلام آوردن و آزاد شدن از بردگى

داستان اسلام آوردن سلمان 

خداى تعالى سلمان محمدى معروف به سلمان فارسى - رحمت و رضوان خدا بر او و حشرنا الله معه را - كه در جستجوى دين حق از موطن خود هجرت كرد و رنجها و سختيهاى بسيار در اين راه تحمل كرد تا آنجا كه در اين راه به بردگى مبتلا گرديد، تا اين كه خداوند او را به دين حق هدايت فرمود و بر او منت نهاد. و او در سال اول هجرى و مشخصا - به طورى كه گفته شده(۷) - در ماه جمادى الاولى از آن سال به دين اسلام مشرف گشت. داستان چگونگى رسيدن او به مدينه و آنچه پيش از وصول به مدينه بر او گشت مفصل است و اندكى داراى اختلاف كه ما در اينجا در پى بررسى آن وقايع نيستيم.

اما در اين شكى نيست كه در خلال مهاجرت به بردگى گرفته شده و به منطقه حجاز و مشخصا مدينه آورده شده و به قولى ديگر به «مكه» يا «وادى القرى» برده شده و سپس به مدينه آورده شده است. او دانسته بود كه به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد كه صدقه نمى خورد، هديه مى پذيرد و بين دو شانه اش مهر پيامبرى ممهور است. پس چون سلمان در محله «قبا» پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را ديد و مقدارى خرما به عنوان صدقه به او داد و ديد آن حضرت به ياران خود فرمود كه از آن بخورند و خود از آن نخورد چون صدقه بود اين را يكى از آن سه نشانه شمرد. سپس در مدينه حضرتش را ديد و مقدارى خرما از باب هديه تقديمش كرد و اين بار ديد خود او از آن خرما تناول فرمود.

و زمانى ديگر در محل «بقيع الغرقد» آن حضرت را در تشييع جنازه يكى از صحابه خود ديد به او سلام كرد و پشت سرش رفت آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - جامه از پشت خود كنار زد، چون مهر پيامبرى را بر پشت آن جناب ديد خود را بر آن افكند و آن مهر را بوسيد و گريه كرد آنگاه اسلام آورد و داستان خود را براى رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - حكايت كرد(۸) . پس از اين - به طورى كه خواهيم گفت - از بردگى آزاد گرديد.

آنچه ما از اين ماجرا مى فهميم 

از داستان اسلام آوردن سلمان دانسته مى شود كه سلمان به انگيزه احساسى و عاطفى يا مصلحت جويى و يا بر اثر اعمال فشار بر او يا به سبب اقتضاى جو خاصى اسلام نياورده است؛ بلكه پس از آن كه در جستجوى دين حق جلاى وطن كرد و زحمات و مشتقات بسيارى در اين راه بر خود دين جلاى وطن كرد و زحمات و مشقات بسيارى در اين راه برخود هموار كرد تا آنجا كه به بردگى گرفتار آمد فقط به علت اقناع فكرى و پذيرش قلبى اسلام آورد. بعلاوه به طورى كه در برخى از روايات - كه نقل خواهد شد - آمده است او از آغاز، به شرك تظاهر مى كرده و ايمان خود را پنهان مى داشته است. مفهوم اين روايات بر اين دلالت مى كند كه دين دارى امرى فطرى است و عقل سليم انسان را به دين فرا ميخواند و سلمان از اين طريق به ايمان به خدا و انبياء و شرايع الهى راه يافت.

زمان آزاد شدن سلمان

گفته اند در آغاز سال پنجم هجرى، سلمان به طور كامل از بند بردگى آزاد شده است(۹) ؛ يعنى پيش از جنگ خندق كه پاره اى از مورخان برآنند كه در ماه ذى القعدى سال پنجم هجرى رخ داده است.(۱۰)

۱ - بر فرض اين كه بپذيريم غزوه خندق در سال پنجم هجرى بوده است همين امر مستلزم اين نيست كه آزاد شدن سلمان نيز در همان سال بوده باشد؛ زيرا ممكن است سلمان مثلا در سال چهارم هجرى چند ماهى بعد از غزوه احد آزاد شده باشد و بعد از گذشت يكسال يا كمتر يا بيشتر از آزاد شدنش در غزوه خندق حاضر شده باشد.

۲ - برخى از محدثين و مورخين گفته اند غزوه خندق به طور قطع و يقين در سال چهارم بوده است، اين قول را «نووى» در «الروضه» و در شرح خود بر صحيح مسلم، صحيح دانسته است،(۱۱) حتى ولى الدين عراقى گفته: «مشهور اين است كه غزوه خندق در سال چهارم هجرى بوده است»(۱۲) و «عياض» گفته: «سعد بن معاذ پس از غزوه خندق بر اثر تيرى كه به او اصابت بود وفات كرد و آن به اجماع سيره نويسان - جز آنچه واقدى گفته(۱۳) - در سال چهارم بوده است». بنابراين احتمال كه جمله «به اجماع سيره نويسان» مربوط باشد به اين كه غزوه خندق در سال چهارم بوده عياض معتقد بوده كه وقوع غزوه خندق در سال چهارم مجمع عليه است.

اما احتمال هم دارد كه جمله «و آن در سال چهارم بوده» مجزا و معترضه حكايت نظر عياض درباره تاريخ غزوه خندق باشد و جمله «به اجماع سيره نويسان... » مربوط باشد به مرگ سعد بن معاذ بعد از خندق.

و از شواهد ديگر بر اين كه غزوه خندق در سال چهارم واقع شده اين كه: درباره زيد بن ثابت گفته اند: پدرش در روز «بعاث»(۱۴) در حالى كه او شش سال داشت كشته شد. و روز «بعاث» پنج سال قبل از هجرت بوده(۱۵) و در زمان ورود رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به مدينه، زيد يازده سال داشت.(۱۶) و از طرف ديگر مى گويند نخستين جبهه جهادى كه زيد در آن حاضر بود و جنگيد «خندق» بوده است(۱۷) در حالى كه او پانزده سال داشت.(۱۸) پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - در روز خندق به او اجازه جنگ داد.(۱۹) و غزوه خندق در شوال سال چهارم بوده است.(۲۰) و از زيد روايت شده كه گفته است: «در روز خندق رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به من اجازه فرمود و بر من «قبطيه» پوشانيد».(۲۱) و نيز گفته است: «نه در بدر اجازه مبارزه يافتم و نه در احد اما در خندق اجازه يافتم»(۲۲) و نيز گفته: «در روز خندق اجازه مبارزه يافتم در حالى كه در واقعه بعاث (پنج سال قبل از هجرت) شش ساله بودم.(۲۳) و راجع به تاريخ وفات زيد و مقدار عمر او گفته اند زيد در سال چهل و هشتم هجرى در پنجاه و نه سالگى وفات كرد.(۲۴) اما واقدى گفته او در سال چهل و پنجم در حالى پنجاه و شش سال داشت درگذشت.(۲۵) اين قول مؤ يد گفته ماست (خلاصه اين كه از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه غزوه خندق در سال چهارم بوده است).

و نووى و ابن خلدون و چه بسا از ظاهر كلام بخارى هم بر مى آيد كه براى اثبات اين كه غزوه خندق در سال چهارم بود،(۲۶) استدلال كرده اند به اين كه: اجماع كرده اند بر اين كه جنگ احد در سال سوم بوده و پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - اجازه نداد ابن عمر در آن شركت كند چون او در آن زمان چهارده سال داشت اما در واقعه خندق اجازه فرمود شركت كند چون در آن زمان پانزده ساله بود.(۲۷) بنابراين جنگ خندق يكسال بعد احد بوده است. بعضى سعى كرده اند با مطرح ساختن پاره اى از احتمالات دور به اين شواهد كه دلالت مى كنند بر اين كه غزوه خندق در سال چهارم بوده است جواب بدهند. ما در كتابمان «حديث الافك» صفحه ۹۶ الى ۹۹ به اين احتمالات بعيد پاسخ داده ايم. در هر حال از اين نظر كه - به دلالت شواهد ياد شده - جنگ خندق در سال چهارم روى داده است احتمال اين كه آزاد شدن سلمان از بردگى پيش از سال پنجم واقع شده قوت مى يابد.

اما اين كه تاريخ آزاد شدن او چه زمان بوده است؟:

تاريخ آزاد شدن 

ما تقريبا اطمينان داريم به اين كه سلمان در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده و حتى در بعضى از روايات آمده است كه در مكه آزاد شده است.(۲۸) آنچه كه بر آزاد شدن سلمان در سال نخست هجرى دلالت مى كند عبارت است از:

۱ - برخى از روايات مربوط به آزاد شدن سلمان بر اين دلالت مى كنند كه سلمان بلافاصله پس از اسلام آوردنش - يا بگو اظهار اسلامش - كه در سال نخست هجرى بوده آزاد شده است.(۲۹)

۲ - بعضى - مانند نويسنده كتاب «تاريخ گزيده» تصريح كرده اند به اين كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سلمان را در سال نخست هجرى خريد.(۳۰) بزودى به هنگام سخن گفتن از اين كه سلمان از آزادشدگان رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بوده تصريح به اين كه پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سلمان را در سال اول هجرى خريد، از «شعبى» و «بريده» نقل خواهد شد.

۳ - شاهد ديگرى كه بر آزاد شدن سلمان در سال اول هجرى دلالت مى كند عبارت است از:

قرارداد خريد سلمان 

نوشته اند پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - راجع به خريد سلمان قراردادى را به امير المؤمنين على بن ابى طالب -عليه‌السلام - املاء فرمود اين قرارداد - به نقل ابونعيم - اين چنين است.

«اين چنين است كه محمد بن عبدالله فرستاده خدا، فديه داده غرس ‍ سيصد درخت خرما و چهل اوقيه(۳۱) طلا را در مقابل سلمان فارسى به عثمان بن اشهل يهودى قرظى (منسوب به بنى قريظه). با اين فديه ذمه محمد بن عبدالله فرستاده خدا از قيمت سلمان فارسى برى ء شد و ولايت سلمان با محمد بن عبدالله رسول خدا و خانواده اوست و احدى را بر او سلطه اى نيست. اين «مفادات» را ابوبكر صديق، عمر بن خطاب، على بن ابى طالب، حذيفة بن يمان، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود و بلال، غلام آزاد شده ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف - رضى الله عنهم - شاهد هستند. على بن ابى طالب در روز دوشنبه در ماه جمادى الاول سال هجرت محمد بن عبدالله رسول خدا اين قرارداد را نوشت».

در بعضى از منابع اين قرارداد بدون ذكرى از شهود آورده شده است.(۳۲)

چند ايراد در مورد اين قرارداد

خطيب بغدادى گفته است: «اين حديث ايراد دارد زيرا نخستين جنگى كه سلمان در حضور رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - درك كرده غزوه خندق كه در سال پنجم هجرى واقع شد بوده است اگر او در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده بود در غزوات پيش از غزوه خندق نيز حاضر مى شد. همچنين اشكال ديگر اين روايت اين است كه در زمان رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - تاريخ هجرى متداول نبوده و براى نخستين بار عمر بن خطاب در زمان خلافت خود اين تاريخ را به كار برد».(۳۳)

و علامه محقق احمدى گفته است: «در ميان شهود از ابوذر غفارى نام برده شده در حالى كه او قبل از غزوه خندق به مدينه نيامده بود و اين با آنچه در قراردادت تصريح شده (انعقاد قرارداد در سال اول هجرى) سازگار نيست به علاوه ملقب ساختن ابوبكر به لقب «صديق» در اين قرارداد، مخالف روش نگارش در صدر اسلام است».(۳۴)

اين علامه محقق - حفظه الله - پيش از ذكر اين دو ايراد گفته است: خطيب به اين روايت اشكال كرده و شهود را ذكر نكرده است و نيز ابن عساكر و كتاب «نفس الرحمان» از شهود ذكرى نكرده اند.(۳۵)

پاسخ به اين اشكالات 

در مورد آنچه خطيب گفته و هم آنچه علامه احمدى ذكر نموده ملاحظاتى وجود دارد. راجع به آنچه خطيب گفته است مى گوييم:

۱ - اين كه گفته است: «نخستين جبهه جهادى كه سلمان در آن شركت كرده خندق بوده است و اين با نوشته شدن قرارداد آزادى او در سال اول هجرى منافات دارد» صحيح، نيست زيرا:

اولا: ممكن است سلمان در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده باشد و به سبب وجود عذر و مانعى كه احيانا ما از آن بى خبر هستيم در جنگهاى پيش از خندق حضور نيافته است.

ثانيا: انعقاد قرارداد آزادى او در سال اول هجرى لزوما به معناى دست يافتن او به نعمت آزادى در همان سال نيست چرا كه ممكن است در پرداخت مال الكتابه (فديه اى كه بايد به مالك سلمان داده مى شد) تأخیر حاصل شده باشد و در نتيجه آزادى او به تعويق افتاده باشد. البته ما پيشتر به دليل همين قرارداد و ادله ديگر گفتيم كه چنين نبوده و سلمان در سال اول هجرى از قيد بردگى آزاد شده اما مى خواهيم به خطيب بگوييم آنچه او گفته است (يعنى منافات بين آزادى سلمان در سال اول هجرى با اين كه اولين جنگ او خندق بوده ) ظاهر و قطعى نيست و آنچنان كه او مدعى است به تنهايى و بدون ادله و شواهد ديگر، نقض و رد حديث مربوط به قرارداد آزادى سلمان با صرف ادعاى ملازمه بين اين كه نخستين جنگ سلمان خندق بوده و بطلان اين حديث، صحيح نيست.

ثالثا: بعضى نوشته اند سلمان در غزوه «بدر» و «احد» نيز حضور داشته است.(۳۶)

و سخن سليم بن قيس، ظاهر در اين است كه سلمان را در شمار «اهل بدر» آورده است.(۳۷) و شايد همين (كه سلمان از جمله اهل بدر بوده) علت اين را كه عمر براى او پنج هزار درهم (مقررى اهل بدر) مقرر كرد(۳۸) را تفسير كند و روشن سازد. بعضى سعى كرده اند بگويند مقصود كسانى كه گفته اند سلمان در بدر حضور داشته اين است كه در حال بردگى در بدر حضور داشته و مراد كسانى كه مى گويند در غزوه خندق و جنگهاى پس از آن حضور داشته و در بدر حضور نداشته اين است كه در حال آزاد بودن در بدر حضور نداشته است.(۳۹)

ما مى گوييم اين جمع بين دو قول، جمعى تبرعى است كه هيچيك از صاحبان دو قول بدان راضى نيستند؛ زيرا آنچه كه نفى يا اثبات شده اصل حضور و شهود سلمان در غزوه بدر و احد است با قطع نظر از وصف حريت يا بردگى او. بدين جهت در پاره اى از عباراتى كه نقل شده چنين آمده است: «بعد از خندق جبهه جنگى او او فوت نشد» اين تعبير، تقريبا صريح است در اين كه قبل از خندق بعضى از جنگها از او فوت شده است.

۲ - اين را كه خطيب گفته است: «در زمان رسول الله تاريخ هجرى نبوده و عمر نخستين كسى بوده كه اين تاريخ را به كار برده» نمى توان پذيرفت. ما در كتابمان «الصحيح من سيرة النبى» ثابت كرده ايم كه پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - خود، واضع تاريخ هجرى بوده است و بارها آن تاريخ را به كار برده و همين قرارداد مكتوب هم مى تواند يكى از ادله و شواهد اين مطلب باشد.

راجع به آنچه كه علامه پژوهشگر «احمدى» گفته و بر روايت ايراد كرده نيز مى گوييم:

۱ - با مراجعه به منابع دانسته مى شود اين كه گفته است: «خطيب، ابن عساكر و نفس الرحمان، ذكرى از شهود نكرده اند صحيح نيست».

۲ - آنچه راجع به توصيف و تلقيب ابوبكر به «صديق» گفته صحيح مى باشد و ما در كتاب «الصحيح من سيرة النبى الاعظم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم -، ج ۲، ص ۲۶۳-۲۶۸ گفته ايم كه ملقب شدن ابوبكر به اين لقب در زمان اسراء و معراج يا در آغاز بعثت، يا در ماجراى غار - بر حسب اختلاف ادعاها و اقوال - صحيح نيست. در آن جا گفته ايم كه اين لقب پس از گذشت مدتى - نه كوتاه - از رحلت پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بر ابوبكر گذارده شده است.

حال اگر بعد از ملقب شدن ابوبكر به اين لقب، خود او اين لقب را در سند آزادى سلمان درج كرده باشد بايد گفت: اين كه انسان القاب و عناوين تعظيم و تجليل را بر خود بنهد امرى غير متعارف است. انسان بزرگى كه براى خود حرمت و احترام مى شناسد در چنين موقعيتهايى از اظهار عظمت و برترى ابا كرده فروتنى ابزار مى كند. و اگر ديگران او را به لقب «صديق» ملقب ساخته به سبب دوستى ابوبكر و به منظور تجليل و تعظيم او، از جانب خود اين لقب را به آن نوشته و افزوده باشند بايد بگوييم:

اين به معناى اين است كه ديگران در آن نوشته دخل و تصرف بگذارند چيزى را كه در آن مكتوب نبوده بر آن افزوده اند. و اين كارى محكوم و مردود است اگر نگوييم كارى ننگ آور مى باشد بخصوص كه براى يار ابوبكر، عمر بن خطاب لقب نگذاشته و وصف «فاروق» را بر آن نيفزوده اند چنانكه لقب جز او را نيز درج نكرده اند. ناگفته نگذاريم كه محدث نورى در «نفس الرحمان» اين سند مكتوب را بدون وصف «صديق» و با وصف «ابن ابى قحافه» از «تاريخ گزيده» نقل كرده. اين نقل مناسبتر و با ظاهر حال سازگارتر است.

۳ - راجع به اين كه علامه احمدى گفته است «ابوذر در سال اول هجرى به مدينه نيامده بوده و بعد از خندق به مدينه آمده است و اين با احصاء او در شمار شهود (در سند سلمان) منافات دارد»، مى گوييم:

مقصود اين است كه ابوذر بعد از خندق به قصد اقامت در مدينه به مدينه آمده است اما پيش از آن شايد به قصد ديدار پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - يا حاجت و ضرورتى ديگر به مدينه آمده و با نوشته شدن اين قرارداد مواجه شده و بر آن گواه گرديده و سپس به موطن خود بازگشته است. روايتى ديگر نيز بر حضور او دلالت مى كند(۴۰) بدان مراجعه شود.

۴ - علاوه بر آنچه گذشت توصيف «بلال» به اين كه غلام ابوبكر بوده نيز به نظر مى رسد از اضافات روات اين حديث است؛ زيرا به طورى كه ما در كتابمان «الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج ۲، ص ۳۴-۳۸ گفته ايم بلال غلام ابوبكر نبوده است. و بالاءخره شاهد ديگر بر اين كه راويان و نويسندگان اين حديث از جانب خود در آن اضافاتى كرده اند اين است كه عبارت: «رضى الله عنهم » بعد از ذكر نام شهود اضافه شده است. چرا كه بدون شك اين عبارت بعد از نوشته شدن اين سند بر آن افزوده شده (نه در زمان كتابت كه شهود زنده بوده اند). حتى اين احتمال هم هست كه اسامى شهود بعدا در ذيل سند اضافه شده باشد. اما اين احتمال بسيار بعيد است.

حديث آزادى سلمان به نقلى ديگر

در بعضى روايات آمده است كه: بردگى، سلمان را مشغول داشت و مانع از حضور او در بدر و احد شد تا اينكه پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به او فرمود: «اى سلمان! مكاتبه كن». پس سلمان با مالك خود مكاتبه كرد تا در مقابل غرس سيصد نخل (و به قولى صد و شصت فسيله يعنى شاخه درخت خرما كه در زمين غرس شده و به قولى پانصد نخل و به قولى ديگر فقط صد نخل) و چهل اوقيه(۴۱) طلا آزاد شود. آنگاه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به مسلمانان خطاب كرده فرمود: «با دادن نخل، برادرتان (سلمان) را يارى كنيد». پس ياران پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - يكى يك پنجم، ديگرى يك دهم، و... كمكش كردند تا آن مقدار نخل فراهم گشت. پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به او دستور داد چاله بكند اما هيچ نخلى را غرس نكند تا خود او -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آنها را در زمين بنشاند. سلمان چنين كرد و رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آمد و آن نخلها را غرس فرمود و در همان سال بار آوردند.

سپس به سلمان فرمود: «چون شنيدى مالى نزد من آورده شده نزد من آى تا به مقدارى كه از فديه ات باقى مانده به تو بدهم». يك روز كه حضرتش ‍ در ميان صحابه بود يكى از صحابه با مقدارى طلا به اندازه تخم مرغ بر حضرتش وارد شد پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «فارسى مكاتب چه كرد؟ » سلمان نزد آن جناب فرا خوانده شد و رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدو فرمود: «اين را بگير و آنچه را كه بر ذمه دارى بپرداز اى سلمان» پس سلمان آن طلا را گرفته چهل اوقيه به مالك خود داد. در بعضى از منابع آمده است: همانند آنچه پرداخت براى او باقى ماند. و سلمان آزاد شد و در غزوه خندق حضور يافت و پس از آن هيچ آوردگاهى از او فوت نشد.(۴۲)

چند ايراد و خدشه در اين روايت 

بعضى از آنچه در اين روايت آمده جاى شك و ترديد است:

۱ - در اين روايت آمده كه سلمان خود براى آزاد شدنش با مالك خود قرارداد بست و ياران رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - براى پرداخت دين او با دادن نخل ياريش دادند و خود پيامبر با دادن طلا كمكش كرد. و اين بر خلاف صريح قرارداد مكتوب مفادات سلمان است كه در آن آمده رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - خود همه فديه سلمان را داد و او را خريد و آزاد كرد و «ولاء»(۴۳) او براى پيامبر اكرم و اهل بيت او گرديد. و رواياتى ديگر كه به خواست خدا به زودى آورده مى شوند بر مفاد اين مكتوب دلالت مى كنند.

۲ - اين كه سلمان در سال پنجم يا چهارم هجرى آزاد شده باشد نيز مورد ترديد است و پيشتر بعض آنچه بدين مطلب مربوط است گذشت و گفته شد كه سلمان در سال اول هجرى آزاد شده است.

۳ - اين كه در اين روايت «ابن الشيخ» تصريح شده به اين كه سلمان به رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - اطلاع داد كه به محض اسلام آوردن، در زمان آمدن پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به مدينه خود شخصا با مالكش ‍ مكاتبه نموده است(۴۴) . همچنين اين كه گفته شود صحابه، پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را در اداء دينى كه در رابطه با فديه سلمان داشت يارى كردند سخن ناصحيح ديگرى است؛ زيرا اگر چنين بود بايد راوى بدان تصريح مى كرد و پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - برخلاف صريح روايت كه در آن آمده است از صحابه خواست برادرشان سلمان را (در اداى دينش) يارى كنند، بايد مى فرمود: مرا يارى نماييد.

روايتى كه قابل قبولتر است 

شايد روايت پذيرفتنى تر روايتى باشد كه مى گويد: پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هسته هاى خرما را مى نشاند و على -عليه‌السلام - ياريش ‍ مى داد و به صورت اعجازى، هسته ها بلافاصله رشد كرده نخل مى شدند و بار مى دادند. چنانكه با جا ساختن مقدار چهل اوقيه طلا از سنگى كه طلا شد(۴۵) يا از طلايى كه همانند تخم مرغ يا هسته خرما بود و باقى ماندن آن به حال خود، معجزه ديگر آن حضرت ظاهر گشت.

درخت خرمايى كه عمر غرس كرد

در پاره اى از منابع آمده است كه عمر بن خطاب در غرس يك درخت خرما مشاركت كرد اما آن درخت خشك شد و پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آن را بركند و به دست خود غرس كرد پس به بار نشست(۴۶) در روايتى ديگر آمده است درختى كه خشك شد درختى بود كه خود سلمان آن را غرس ‍ كرده بود(۴۷) و «عياض» از كسى اسم نبرده اگر چه غرس درخت توسط غير سلمان را گفته است.(۴۸) شايد نزد عمر يا سلمان شاخه تازه اى از درخت خرما بوده و خواسته است در نشاندن درخت براى سلمان مشاركت كند و آن را بر زمين نشانده. و محتمل است كه هسته خرمايى را كه در دسترس داشته نشانده باشد اما چون در روايات به غرس «نخله» تصريح شده نه «هسته» احتمال اول متعين مى شود.

بعضى سعى كرده اند بين دو روايت مشاراليهما يعنى روايتى كه مى گويد عمر نخلى را كه خشك شد غرس كرد و روايتى كه مى گويد سلمان غرس ‍ كننده آن درخت بوده، جمع كنند به اين كه: «ممكن است عمر و سلمان مشتركا درخت خرمايى غرس كرده باشند كه در اين صورت غرس آن را هم به عمر مى توان نسبت داد هم به سلمان».(۴۹) يا به اين بيان كه: «تواند چنين باشد كه هر كدام از سلمان و عمر، يكى قبل از ديگرى آن نخل را كاشته باشند».(۵۰)

ما در اين باره مى گوييم: بعد از آن كه پيامبر سلمان را از غرس نهى فرمود معقول نيست سلمان كه ميزان فرمانبرى و التزام و تعهد مطلق او را نسبت به دستورات خداى سبحان و رسول او -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مى شناسيم به مخالفت با دستور آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - اقدام كرده باشد. بنابراين نمى توان پذيرفت كه او از فرمان پيامبر گرامى -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سرپيچى كرده باشد. در اين باره اين سؤ ال مطرح است كه: چطور سلمان در نشاندن دويست و نود و نه درخت دخالتى نكرد و فقط در غرس همين يك درخت دخالت كرد؟! به علاوه، سند روايتى كه غرس آن درخت را به عمر نسبت مى دهد صحيح است و ناقلان آن بسيار. اما جز توسط ابن سعد در طبقاتش غرس آن درخت به وسيله سلمان روايت نشده است.

حال كه مرجع - اگر متعين نباشد - اين است كه سلمان در امر غرس درخت خرما دخالت نكرده و نهيى را كه از جانب رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - متوجه او شد بود مخالفت ننموده و از طرف ديگر نهى پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - از غرس درخت متوجه سلمان بوده نه عمر، اين كه عمر اقدام به غرس كرده باشد معقولتر و احتمال آن نزديكتر مى شود. عمر با اين كار خود خواسته نقش و سهم خود را در اين مورد نيز تجربه كند و شايد او كه گفته است: «من زميل (همرديف) محمد هستم»(۵۱) خواسته با اين كار برابرى خود را با رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و اين كه همانطور كه نخل به دست رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به بار مى نشيند به دست او هم بار مى آورد و همچنان كه پيامبر بعضى كارها را انجام مى دهد و غير او نيز مى تواند همان كارها را انجام دهد و - به زعم و پندار او - فرق چندانى بين او و ديگر مردم وجود ندارد، نشان بدهد.

اما اين كه چرا عمر بيش از يك نخل ننشاند؟ شايد سبب اين بوده است كه چون ديد رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سلمان را از اين كه نخلى از آن نخلها را بكارد نهى فرمود، نخست در اقدام به اين كار ترديد كرد و از اينكه مورد اعتراض و خشم پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - قرار گيرد بيمناك شد اما بعدا به خود جراءت داد و با غرس يك درخت خرما اقدام به كارى كرد كه هيچيك از ديگر صحابه - نه ابوبكر و نه جز او - بدان اقدام نكردند. شايد هم سبب اين كه فقط يك نخل غرس كرد اين بوده كه بيش از آن يك نخل، نخل ديگرى در دسترس نداشته است. اما اراده الهى بر اين قرار گرفت كه ناموس نبوت را محافظت نمايد و انديشه و آرزوى دست اندازى به حريم نبوت يا بهره بردارى از آن در جهت اهداف انحرافى ديگر را ناكام سازد. اين لطف الهى بدين صورت نمايان شد كه همه نخلها به بار نشست جز همين يك نخل تا اين كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مجددا آن را به دست مبارك خود غرس فرمود و بار آورد و كرامت الهى ظاهر گشت.

نقش «خليسه» در آزاد شدن سلمان 

در برخى از روايات راجع به آزاد شده سلمان از بردگى آمده است كه: سلمان مملوك زنى به نام «خليسه» بود كه او را خريده بود. پس از آن كه اسلام آورد رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - على -عليه‌السلام - را نزد آن زن فرستاد تا از قول آن حضرت به او بگويد: «يا تو سلمان را آزاد مى كنى يا من آزادش مى كنم چرا كه دين (تملك) او را بر تو حرام ساخته».

«خليسه» در جواب گفت: «به او (يعنى به پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم -) بگو: اگر مايل هستى من آزادش مى كنم و اگر بخواهى او مال تو». رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - پاسخ فرستاد: «خودت آزادش ‍ كن».

پس خليسه سلمان را آزاد كرد و رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - (در برابر آزاد كردن سلمان) سيصد فسيله (شاخه نخل) براى «خليسه» غرس نمود.

در روايتى ديگر آمده است: خليسه در جواب به رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - عرض كرد: هر چه شما بخواهيد و پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: آزادش كردم...(۵۲) .

سخن ما

۱ - روايتى كه پيشتر نقل كرديم و در آن آمده بود كه سلمان با مالك خود مكاتبه كرد تا در مقابل غرس درختهاى خرما و بار آوردن آنها و دادن چهل اوقيه طلا آزاد شود و روايات ديگرى كه دلالت مى كرد بر اين كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را خريد و آزاد كرد با اين روايت منافات دارند.

۲ - قرارداد مكتوب راجع به فديه دادن پيامبر براى آزادى سلمان نيز كه قبلا ذكر شد با اين روايت منافات دارد؛ زيرا در آن سند مكتوب «عثمان بن اشهل قرظى» مالك سلمان نوشته شده است. مگر آن كه گفته شود «خليسه» همسر عثمان بن اشهل يا يكى از بستگان و كسان او بوده و عثمان بن اشهل به نيابت از او قرارداد بسته است. اما اين، احتمال محض ‍ است و نيازمند مؤ يد و شاهدى مى باشد كه در ميان نيست.

۳ - چرا پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به خليسه دستور مى دهد سلمان را آزاد كند اما به ديگرانى كه برده مسلمان در اختيار داشتند چنين دستورى نفرموده است؟!(۵۳)

۴ - اين كه در روايت آمده است پيغمبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - على -عليه‌السلام - را نزد او فرستاد از قول حضرتش به او بگويد: «يا تو سلمان را آزاد مى كنى يا من آزادش مى كنم» يعنى چه؟ آيا مقصود آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - اعمال ولايت خود در اين زمينه بوده است؟!

۵ - چنانكه اگر «خليسه» قبل از اين قضيه اسلام آورده باشد(۵۴) اين كه پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به او فرموده باشد: «دين (تملك) او را بر تو حرام كرده» چه معنايى دارد؟ آيا خليسه با سلمان ازدواج كرده بود تا گفته شود زن نمى تواند مالك شوهرش باشد؟ يا اين كه سلمان پدر او بوده؟! و يا... حتى در اين دو فرض دوم قهرا سلمان آزاد مى شده است (و نيازى به آزاد كرده نبوده است).(۵۵)

۶ - و اگر گفته شود بدين سبب كه سلمان آزاد بوده و به طور ظالمانه او را به «خليسه» به بردگى فروخته بوده اند خليسه مالك سلمان نبوده است (و جمله «دين او را بر تو حرام كرده» ناظر بر مالك نبودن خليسه است) مى گوييم: در صورتى كه صحيح باشد كه در اين فرض خليسه مالك نبوده است بايد عدم مالكيت، مانع از اصل برده بوده سلمان بوده باشد و وقتى سلمان اصولا برده نبوده ديگر به آزاد كردن او توسط خليسه يا پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - نيازى نبوده است.

۷ - و اگر خليسه مالك سلمان بوده و - از سوى ديگر - بايد سلمان آزاد مى شده چرا پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را از خليسه نمى خرد تا آزادش كند؟ يا چرا خود سلمان براى آزادى خودش با خليسه مكاتبه عقد (قرارداد آزادى بين مالك و برده) نمى كند؟ و چرا به خليسه دستور داده مى شود او را كلا آزاد كند؟ مگر آن كه گفته شود امر به آزاد كرده سلمان به همين منظور تشويق و ترغيب خليسه به آزاد كردن و اجر اخروى بردن صادر شده نه از باب تهديد و اعمال جبر و قهر.

۸ - در خود همين روايت هم تناقض هست در يك نقل آمده «خليسه» سلمان را آزاد كرد و در جاى ديگر گفته شده خود پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را آزاد كرد اين دوگانگى يعنى چه؟

چه كسى سلمان را آزاد كرد؟

نصوص و تصريحات بسيارى بر اين دلالت مى كنند كه پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سلمان را از بردگى آزاد كرد:

۱ - بسيارى از علما و مورخان او را از موالى (غلامان آزاد شده) رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - شمرده اند.(۵۶)

۲ - از «بريده» نقل شده است كه: «سلمان يهود بود رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را به فلان مقدار درهم و اين كه نخلهايى را براى مالك او غرس كند و سلمان آنها را بپرورد تا بار بيايند خريد و خود حضرتش آن نخلها را غرس فرمود».(۵۷)

۳ - از «شعبى» پرسيده شد: آيا سلمان از موالى رسول الله بود؟ گفت: آرى برترين مكاتب ايشان بود (با مالكش قرارداد آزادى بسته بود) رسول الله او را خريد و آزاد كرد.(۵۸)

۴ - خطيب بغدادى گفته است: «رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مالى را كه سلمان (بر اساس مكاتبه اش) بايد مى پرداخت تا آزاد شود پرداخت. على هذا او از موالى بنى هاشم است».(۵۹)

۵ - مبرد گفته است: «پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مال المكاتبه سلمان را به بنى قريظه داد از اين رو سلمان مولاى (آزاد شده) رسول الله بود و على بن ابى طالب -عليه‌السلام - فرمود: «سلمان از ما خاندان است ».(۶۰)

۶ - ابو عمر گفته است: «به طرق مختلف نقل شده است كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را خريد تا آزاد شود».(۶۱)

۷ - پيشتر سند مكتوب راجع به مفادات سلمان نقل شد كه در آن آمده بود: ولاء سلمان براى محمد بن عبدالله فرستاده خدا و خانواده اوست و احدى را بر او سلطه اى نيست.

۸ - در «مهج الدعوات» در حديث راجع به حوريان بهشت و نعمتهاى آن به نحو مسند از فاطمه زهرا -عليها‌السلام - روايت كرده كه فرمود: به سومين حوريه بهشتى گفتم: نام تو چيست؟ گفت: سلمى. گفتم: چرا سلمى ناميده شده اى؟ گفت: من براى سلمان فارسى مولاى (آزاد شده) پدرت رسول الله آفريده شده ام.(۶۲)

۹ - در نامه سلمان به خليفه دوم عمر بن خطاب اين چنين نوشت: از سلمان مولاى رسول خدا...(۶۳) .

۱۰ - حاكم از على بن عاصم روايت كرده كه در حديث اسلام آوردن سلمان آورده است: سلمان برده بود چون رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به مدينه آمد نزد حضرتش رفته اسلام آورد پس پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را خريد و آزاد كرد.(۶۴)

۱۱ - در حديث راجع به سلام سلمان به اهل قبور آمده كه او - رحمه الله - خطاب به اهل قبور گفت: «به حرمت خداى بزرگ و نبى گرامى از شما درخواست مى كنم تا جواب دهنده اى از شما به من جواب دهد كه من سلمان فارسى مولاى رسول خدايم».(۶۵)

۱۲ - از ابن عباس روايت شده كه گفت: سلمان فارسى - رحمه الله - را در عالم رؤ يا ديدم به او گفتم: اى سلمان! آيا تو مولاى پيغمبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - نيستى؟ گفت: چرا. در اين هنگام تاجى از ياقوت بر سرش ‍ ديدم....(۶۶)

۱۳ افزون بر آنچه گذشت حديثى است كه در آخر آن سلمان مى گويد: «... پس رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مرا آزاد كرد و سلمانم ناميد».(۶۷)

ابوبكر و آزاد شدن سلمان 

از آنچه گذشت دانسته مى شود ادعاى اين كه ابوبكر سلمان را خريد و آزاد كرد.(۶۸) به هيچ وجه نمى تواند درست باشد. در رد اين ادعا حديث راجع به قرارداد مفادات سلمان كه پيشتر نقل شد كافى است به علاوه نصوص و تصريحاتى كه نقل شدند و نصوص ديگرى كه در آنها ادعا شده كه صحابه و رسول الله سلمان را كمك كردند تا مال الكتابه اش را پرداخت. اگر چه به زودى روشن خواهد شد كه اين نصوص خالى از مناقشه نيستند.

چرا دروغ مى گويند؟

شايد اهميت و عظمت و جلال سلمان نزد مسلمانها بعضى را بر آن داشته كه براى شخصيتهايى كه نزد آنها محترمند و سعى مى كنند! در اين بزرگمرد سهمى قائل شوند (آنها را در شخصيت سلمان سهيم اعلام كنند) و آنها را برتر او او بشمارند، هر چند اين فضيلت تراشى به بهاى ناديده گرفتن بعضى از فضايل و كمالات خود رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - باشد. به پندار اين بعض، نسبت دادن برخى از فضايل و كرامات پيامبر به ديگران چيزى از شاءن و شخصيت آن حضرت نمى كاهد؛ زيرا همين كه او پيامبر رهنماى اين امت و فرستاده خداست در كمال و شرف، او را بس است. و نيز ممكن است. فرستاده خداست در كمال و شرف، او را بس است. و نيز ممكن است اين تلاش، عكس العملى باشد در مقابل روايتى كه براى رد و تكذيب آن دليل ملموسى نمى يابند و در اين روايت آمده است:

«سلمان در مكه به اسلام مشرف گشت و مسلمانى او نيكو شد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) - براى آزمايش او - در مورد اين كه در مكه نخست چه كسى را به اسلام دعوت كند با او مشورت كرد و سلمان در ميان مكيان به گردش پرداخت تا آنها را بيازمايد و نظراتشان را به دست آورد و - براى يافتن پاسخ - با رسول الله و ابوطالب اجماع مى كرد تا اين كه به دعوت ابوبكر نظر داد با اين استدلال كه او در ميان عرب به تعبير خوابها- كه نزد آنها نوعى علم غيب بوده - معروف است، تواريخ و انساب عرب را مى شناسد و به علاوه معلم كودكان است و جوانهايى كه از او آموزش ‍ گرفته اند او را بزرگ دانسته اطاعتش مى كنند و سخن او در آنان مؤ ثر است چون او ايمان بياورد بزودى ايمان او اثر و نتيجه خواهد داشت و دلهاى بسيارى او مردم نسبت به اسلام نرم مى شود... بخصوص كه آموزگاران اطفال به كسب مقام و نيل به رياست متمايلند. پس پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و ابوطالب اين نظر را پذيرفتند و سلمان شروع كرد به راهنمايى و وارد كرده ابوبكر در اسلام».(۶۹)

به طورى كه اين روايت و غير آن دلالت مى كنند احتمالا سلمان نخست در مكه بوده و در همانجا اسلام آورده و سپس به مدينه منتقل شده است.

رواياتى چند به تقدم و قدمت اسلام سلمان اشاره و اشعار دارند(۷۰) از آن جمله اين روايت كه: «مردى اعرابى (عرب باديه نشين) از پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - راجع به سلمان پرسش كرد و سپس گفت: مگر نه اين است كه او مجوسى (گبر) بوده و بعدا اسلام آورده است؟! پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: اى اعرابى! من از جانب خدا با تو سخن مى گويم و تو با من مجادله مى كنى؟! همانا سلمان مجوسى نبود بلكه ايمان خود پنهان مى داشت و به شرك تظاهر مى كرد».(۷۱)

فصل سوم: آگاهى و مسئولیت

سرآغاز 

روايات بسيارى دانش و فضل سلمان، مقام والاى او در ايمان و معرفت، زهد و پارسايى او و خصلتهاى نيكو و كردار پسنديده اش را اثبات و بر آنها تاءكيد مى كنند. رويدادها و قضاياى بسيارى نيز اين صفات كريمه او را مؤ كد مى سازند و همچنين تيزبينى و دور انديشى او را ثابت مى كنند. ما در اينجا مى خواهيم نمونه هايى از آن همه را در اين جا بياوريم تا تذكره اى براى خودمان باشد و وفادارى خود را به حقيقت و تاريخ نشان دهيم. كنكاش ‍ بيش از اين را به كوشش پژوهشگران و زحمت محققان واگذار مى كنيم.

هنگامى كه قرآن و سلطان به جنگ يكديگر آيند؟  

سلمان به «زيد بن صوحان» گفت: «اى زيد! هنگامى كه قرآن و سلطان (حاكم) به مقاتله برخيزند چگونه خواهى بود (چه خواهى كرد)؟

زيد گفت: با قرآن خواهم بود.

سلمان گفت: در اين صورت چه زيد نيكويى هستى.(۷۲)

از اين گفتگو به دست مى آيد كه سلمان بر امرى دقيق و بسيار مهم كه در تكوين شخصيت ايشان مسلمان نقش اساسى دارد و در موضعگيرى ها و اعمال او به طور مستقيم و نيرومند اثر مى گذارد انگشت گذاشته است. او آينده امت اسلامى و سرنوشت آن خاستگاه و نوع برخورد و رفتارى كه در قضايا و مسائل بزرگ از خود نشان مى دهد و نيز ساختار سياسى امت اسلامى را كه آثار ژرف و بزرگى بر جامعه مسلمان و بر همه اوضاع و احوال آن بر جاى مى نهند لمس مى كنند با نگاهى كنجكاوانه به افكار و احوال مردم - خصوصا در آن زمان - بر ما معلوم مى شود كه مردم بر چند حالت بوده و هستند:

يك دسته از مردم جز از كانال ذات و نفس خود، حق و خيرى نمى بينند و نمى شناسند. نفس و ذات آنها معيار مقياس و محور حق و خير بوده است، هر اندازه چيزى در اين حيات دنيا بدانها نفعى برساند يا از آنها ضررى را دفع كند خير، حق، نيكو و مقبول است و بر همه واجب است به يارى آن بشتابند و بخاطر آن و در راه آن هر چه دارند - حتى جانشان را - فدا سازند اما به شرط اين كه نوبت به خود اينها نرسد. چون مبناى آنها اين است كه مسئولیت - همه مسوؤ ليت - بر عهده ديگران است نه آنها. بدين ترتيب براى اين طايفه از مردم قرآن و اسلام، چيزى (حق و خيرى) به حساب نمى آيند مگر به مقدارى كه با اين مبنا و ديدگاه سازگار باشد و آن اهداف و نتايج را به وجود آورند تا آنجا كه اگر اين نوع مردم منافع و آرمانهاى شخصى خود را در معرض خطر ببينند مى پندارند قرآن و اسلام بايد عقب بنشينند و به خطاى خود! اعتراف كنند اما چون از احترام قرآن و اسلام گريزى نيست دست كم اينست كه مسلمانها، علما و ديگران را به خطا كارى يا به خطاى عامدانه در فهم قرآن و اسلام نسبت دهند.

طايفه اى ديگر برآنند كه همواره حق - تمام حق - با توانمند است و بايد حق به ذيحق كه همان «قدرتمند» است داده شود بدون توجه به تبعات و پيامدهايى كه خواهد داشت هر چه باداباد!

سبب و منشاء اين طرز فكر، ضعف نفسانى اين گونه مردم و از هم پاشيدگى كيان و شخصيت آنان است.

سومين گروه، حاكم را در هاله اى از حرمت و قداست مى شناسند فقط به اين سبب كه حاكم و فرماندار است و خدا خضوع و كرنش در برابر او و انجام دادن دستورات و پرهيز از منهياتش را واجب ساخته است!

اين طايفه فريب چيزى را خورده اند كه حاكمان خود آن را پراكنده و شايع ساخته اند كه سلطه الهى است و بر مردم تحميل شده و آنان را رهايى از آن امكان ندارد چرا كه اراده خداوند سبحان بدان تعلق گرفته است... از اين رو خداى متعال از مردم خواسته كه اعتقاد به عدم جواز قيام عليه سلطان را هر كه باشد و در هر زمان در بين عقايد و احكام (اصول و فروع) خود جاى دهند! چرا كه سلطان نماينده و نمودار اراده خداست بر روى زمين و نافرمانى او و اعتراض بر او كيفر عذاب دردناك روز جزا را در پى خواهد داشت. حتى بعضى گفته اند: «در روز قيامت سلطان - خليفه - هر گناهى انجام داده باشد و به هر جرم و جنايتى دست زده باشد هيچ عقوبت و كيفرى نمى شود! ».(۷۳)

سلطان هوشمندانه پيدايش اين ديدگاههاى انحرافى را در مجتمع اسلامى دانسته بود و در بين مسلمانها شواهدى را مى ديد كه نشان مى دادند بسيارى از ايشان در برخورد با مسائل، از اين يا آن نظريه غلط پيروى مى كنند و او اين ديدگاهها را انحراف از خط استوار اسلام مى دانست؛ زيرا اسلام اين را كه انسان نفس خود را به عنوان يك شخص، محور شناخت حق و باطل و خير و شر بداند رد مى كند. و نيز اين را كه انسان به درجه اى از ضعف و فروپاشى شخصيت برسد كه معتقد شود حق براى قوى و توانمند و با اوست، مردود مى داند. و همچنين تقديس حاكم را فقط بدين سبب كه حاكم است نمى پذيرد چرا كه حرمت و قداست جز با گام نهادن در راه استقامت و پرهيزكارى و الزام به عمل صالح و شايسته حاصل نمى شود. چنانكه اين ديدگاه را نيز كه حاكميت سركشان، ستمگران، مستبدان و منحرفان مستند به جبر الهى و اراده خداوندى است رد مى كند.

آرى سلمان همه اين مسائل را درك مى كند آنگاه از جايگاه مربى و مسؤ ول سعى مى كند هر اختلال يا فسادى را حتى در شخصيت مرد بزرگ و برجسته اى همچون زيد - اگر وجود داشته باشد - كشف كند او را به دقت زير نظر مى گيرد و سعى مى كند به طرز فكر او پى ببرد تا در صورتى كه شخصيت او به آن آلودگيها آلوده شده و از آن انحرافات اثر گرفته درد را شناخته با داروى مناسب به درمانش بپردازد.

توان و تعادل در شخصيت انسان مسلم 

تنها همين يك بار نبوده كه سلمان از موضع كسى كه مربى، خير خواه و مسؤ ول است با برادران دينى خود رفتار كرده. بسيارى از مواضع او داراى اين جهت تربيتى بوده است. ما نمى خواهيم اين موارد را در او داراى اين جهت تربيتى بوده است. ما نمى خواهيم اين موارد را در حيات او - رضوان الله عليه - استقصاء كنيم بلكه در اين جا به نقل يك ماجرا كه بين او و زيد بن صوحان واقع شده و بنابر آنچه در بعض روايات دير آمده با «ابوالدرداء» نيز تكرار شده اكتفا مى كنيم.

مى بينيم سلمان به وجود گرايش به عبادت و اعراض از دنيا به نحوى خارج از حد اعتدال در زيد پى مى برد؛ گرايشى كه مى تواند در طرز رفتار او با ديگران و محيط اطراف خلل و اختلالى غير مجاز ايجاد كند و بخش بزرگى از حالت توازن را كه بايد در زمينه پرداختن به اعمال خير و نيك وجود داشته باشد به نحوى كه به جهات ديگرى كه بايد بدانها نيز در حد معينى پرداخته شود آسيب نرساند از بين مى برد. و پيداست كه مساءله توازن و تعادل مساءله حساس و خطيرى است كه با عمق شخصيت انسان مسلمان تماس دارد و با تمامى مواضع و رفتارها و كليه شؤ ون زندگى او مرتبط است و ايجاد خلل در آن به معناى پيدايش و نقص و كاستى در دين است كه بايد از آن دورى جست و پيش از آن كه به فاجعه اى واقعى مبدل شود بايد آن را اصلاح و تصحيح كرد.

آرى سلمان به اين نيز پى برده بود كه «زيد» با تلقى و برداشتى قشرى و سطحى به عبادات دينى پرداخته است به طورى كه به وسواسى گرى دچار گشته تا آنجا كه از روح شريعت دور شده خود را در محبسى خشك و در بسته زندانى كرده و از زندگى در سرزمين گسترده و پر از نعمت خدا محروم نموده نمى تواند به گشت و گذار هدفدار در آفاق اين سرزمين پهناور و آكنده از نعمت و موهبت بپردازد. وقتى كه سلمان احساس كرد زيد در معرض اين خطر جدى است و در آستانه اينست كه بر اثر آن، گامهايش بلغزد از جايگاه يك مربى مهربان براى تصحيح خطاى زيد و بازگرداندن امور به حد نصاب و اعتدال وارد عمل مى شود.

نص تاريخى چنين مى گويد:

زيد بن صوحان شب را زنده مى داشت و روز زا روزه مى گرفت و چون جمعه مى آمد شب جمعه را زنده مى داشت و به سبب مشقتى كه در جمعه ها تحمل مى كرد از رسيدن جمعه ناراحت مى شد چون خبر اين رفتار و كردار به سلمان رسيد عزم سراى او كرد و گفت:

زيد كجاست؟

همسر زيد گفت: اينجا نيست.

سلمان به همسر زيد گفت: تو را قسم مى دهم كه غذايى فراهم كنى و بهترين جامه هايت را بپوشى. آنگاه كس به سراغ زيد فرستاد چون آمد غذا را نزد او گذاشت و بدو گفت:

اى زيد! (زيدك) بخور.