سلمان فارسی

سلمان فارسی0%

سلمان فارسی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه: شخصیت های اسلامی

سلمان فارسی

نویسنده: سید جعفر مرتضی عاملی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه:

مشاهدات: 6923
دانلود: 2299

سلمان فارسی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6923 / دانلود: 2299
اندازه اندازه اندازه
سلمان فارسی

سلمان فارسی

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب نوشته عالم توانا استاد سید جعفر مرتضی عاملی است. کتابهایی که نویسنده به رشته تحریر در آورده عموماً در زمینه تاریخ اسلام و به شیوه تحلیلی است . کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنی نیست . مؤلف در این کتاب علاوه بر زندگانی سلمان فارسی فصل مشبعی پیرامون تبعیض نژادی در اسلام بیان داشته است .

زيد گفت: من روزه دار هستم.

سلمان گفت: اى زيد! بخور دين خود را ناقص مكن، بدترين راه و روشها وسواسى گرى است چشم تو را بر تو حقى است بدن تو بر تو حق دارد و همسر تو بر تو حق دارد.

پس زيد آن غذا را بخورد و رفتار گذشته خود را ترك كرد.(۷۴)

نزديك به مضمون اين روايت، حاكى از رفتار مشابه سلمان با «ابودرداء» نيز روايت شده است.(۷۵)

زمين احدى را مقدس نمى كند

در زمينه رد و انكار مفاهيم غلط و برخورد قشرى و سطحى با مسائل دينى كه محتواى عميق آن را ناديده مى انگارد مى بينيم سلمان را باز هم با ابودرداء قضيه اى ديگر است:

ابودرداء به سلمان نوشت: به سوى سرزمين مقدس (يعنى شام) بيا.

سلمان در جوابى كه براى او نوشت بدو اعلام كرد كه: «زمين كسى را مقدس نمى كند عمل آدمى او را مقدس مى كند».(۷۶)

زهد واقعى 

بسيارى چنين مى پندارند كه زهد يعنى تحمل محروميت از نعمتها و رنج بردن از تنگى معيشت به نحوى سخت و طاقت فرسا. اما سلمان فارسى كه علم اول و آخر را به دست آورده بود مى خواهد خود را بر زهد واقعى تربيت كند و بسازد و به طور حقيقى دل خويشتن از انديشه دنيا تهى نمايد و نمى خواهد نفس خود را اطمينان و آرامش بخشد تا با همه عقل، فكر، اعضاء و جوارحش و براى هميشه، به خداى سبحان روى آورد و هيچ چيز او را از ذات بارى تعالى منصرف و مشغول نگرداند. وقتى كه مقررى خود را دريافت مى كرد هزينه يكسال خود را از آن بر مى داشت تا زمان بعدى دريافت مقررى. به او گفته شد: تو با زهد چنين مى كنى در حالى كه نمى دانى امروز مى ميرى يا فردا!

در جواب گفت: «چرا همانطور كه نگران مرگ من هستيد به زنده ماندنم اميدوار نيستيد؟ - اى نادانان - آيا ندانسته ايد كه اگر انسان معيشت در حد قابل اعتمادى نداشته باشد نفس او از فرمانش سرپيچى مى كند اما اگر معيشت او فراهم باشد نفسش اطمينان و آرامش پيدا مى كند».(۷۷)

نكات و مطالب ذيل از اين نص استفاده مى شود:

۱ - سلمان نمى خواهد حتى براى يكبار به نفس خود مشغول و از خداى سبحان غافل شود.

۲ - او از موضع شخص دانا و روشن بينى كه عميقا و به طور مساوى به درد و درمان مى انديشد و درد را به نحو اساسى و واقعى درمان مى كند با خواستها و اميال نفس خود برخورد و رفتار مى كند.

۳ - ملاحظه مى شود كه كسانى كه به سلمان خرده گرفته اند زهد او و روى گردانيش از دنيا را تصديق و اذعان كرده اند اما از آن جا كه سر و سبب كنار گذاشتن هزينه يكسال را نمى دانسته اند از اين كار سلمان شگفت زده و متحير شده اند.

۴ - سلمان معترضان را متوجه خطا و اشتباهشان در طرح معادله اى كه ديدگاهشان بر آن مبتنى بوده نموده و بر اساس واقع گرايى و نه با فريب و شعارهاى پر زرق و برق، مبناى فكرى آنها را تعديل كرده است.

نكات و مطالب ديگرى را مى توان از نص مزبور به دست آورد اما در اين مجال پرداختن بدانها را ضرورى و لازم نديده به همين اندازه اكتفا مى كنيم و فرصت را به سخن گفتن از جهات و جوانب ديگرى از شخصيت و زندگانى اين بزرگمرد مى دهيم.

نجات سبكباران 

از كتاب «محاسن» نقل شده است كه: در مدائن حريقى روى داد سلمان قرآن و شمشيرش را برداشت و از خانه خارج شد و گفت: «اين چنين سبكباران مى رهند».(۷۸)

و حكايت شده است كه: مردى بر او وارد شد در خانه او جز يك شمشير و قرآن چيزى نديد با تعجب پرسيد: «آيا جز آنچه مى بينيم در خانه ات چيزى نيست؟ » سلمان جواب داد: «پيش روى ما منزلگاهى سخت است و ما كالا و متاعمان را به آن منزل پيش فرستاده ايم».(۷۹) به همين مضمون روايتى است كه با سند معتبر از امام صادق -عليه‌السلام - نقل شده كه فرمود: «على -عليه‌السلام - را در خانه اى بود كه جز يك زير انداز، يك شمشير و يك قرآن در آن نبود و در آن خانه نماز مى گزارد يا در آن خانه خواب قيلوله (خواب نيمروز) مى كرد».(۸۰)

حال چرا فقط شمشير و قرآن در خانه ايشان بوده و نه چيز ديگر؟ راستى اين به چه معناست؟ از اين چه چيز مى توان فهميد و چه درسى مى توان آموخت؟ پرسشى است كه ناگزير به دهن بسيارى مى رسد و نفوس را تشنه دانستن جواب قانع كننده و قابل قبول مى سازد.

ما در اين جا على رغم اين كه براى جواب وافى و شافى به اين سؤ ال فرصت و مجالى بيشتر لازم مى دانيم سعى مى كنيم به اين پرسش جواب كامل و مقبول باشد اكتفاء مى كنيم و مى گوييم:

خداى سبحان كه اين موجود (يعنى) را آفريد خواست در درجه اول اين موجود «انسان» باشد و آنگاه اراده كرد كه «آزاده» باشد. بنابراين هر آنچه كه با اين «انسانيت» و «آزادگى» ناسازگار باشد و دايره عمل آنها را محدود نمايد با فطرت انسانى منافات داشته ناهماهنگ است و با آنچه خداى سبحان براى انسان اراده فرموده منافات دارد (بحث راجع به اين آزادى و حقيقت، حدود و ضوابط آن از نظر اسلام بحثى دقيق و عميق است اما جاى آن اين جا نيست و ناگزير بايد به فرصت و مجالى ديگر واگذار شود).

از جانب ديگر: خداوند پيامبران را بر انگيخت و كتابها را فرو فرستاد تا مردم را پاك گرداند و تزكيه نمايد و از يك سو آنها را پرورش دهد و از ديگر سو كتاب و حكمت بدانان بياموزد. آنگاه «آهن» را آفريد كه در آن بيمى - يا قدرتى - سخت است. در مقام بيان اين عناصر چنين فرموده: «اوست كسى كه در ميان مردم عامى پيامبرى از خود ايشان فرستاد تا آيات خدا را بر ايشان بخوانند و آنان را تزكيه كنند و كتاب و حكمت بياموزندشان».(۸۱)

و فرمود: «همانا فرستادگانمان را همراه با بينات (براهين روشن) فرستاديم و با ايشان كتاب و ميزان (ترازو) نازل كرديم تا مردم به مردم به عدل و داد قيام كنند و آهن را آفريديم كه در آن بيمى سخت - يا قدرتى بسيار - و منافعى براى مردم است. و تا خدا بداند چه كسى به سبب ايمان غيبى (بدون مشاهده با چشم سر) او و رسولانش را يارى مى كند... ».(۸۲) و دعاى ابراهيم و اسماعيل را چنين حكايت فرموده است: «پروردگار! و در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز كه آيات تو را بر ايشان بخواند و كتاب و حكمت بياموزدشان و پاكشان گرداند».(۸۳)

و نيز فرمود: «خدا بر مؤمنان منت نهاد آنگاه كه در بين آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدانان بياموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكار بودند. »(۸۴) اينك به بيان جريان طبيعى هر يك از اين مراحل پرداخته مى گوييم:

مرحله اول:  

هنگامى كه خداوند سبحان فرستادگان خود را به سوى مردم مى فرستد مردم با شگفتى و انكار با آنها مواجه مى شوند در اين هنگام اظهار و ابراز بينات - مورد اشاره در آيه ۲۵ سوره حديد - و ادله و براهين قاطع لازم و ضرورى مى شود تا صحت گفته هاى ايشان را ثابت كند.

اين بينات و براهين به اشكال مختلف از قبيل معجزات و خوارق عادات يا متوجه ساختن مردم به انديشه كردن در شگفتيهاى آفرينش يا يادآورى «ايام الله» و آنچه بر سر گذشتگان آمده يا يادآورى بشارتهايى كه رخ مى دهند يا ادله و براهين روشن ديگر بوده اند.

اين «بينات» بسان ضربه روانى نيرومندى بود ناگزير موجب مى شوند عقل حق را باور كند و در برابر آن تسليم شود و چه بسا بخشى از اين بينات را آياتى كه فرستاده خدا بر مردم مى خواند بيان مى كنند، چنانكه با قرين ساختن تعليم كتاب با تلاوت آيات الهى بر مردم در آيات سابق الذكر سوره جمعه، بقره و آل عمران به اين مطلب اشاره شده است.

مرحله دوم:  

پس از آن كه عقل را اذعان و تصديق كرد نوبت مى رسد به تزكيه (پالايش) و پراكندن فضايل و خصايص نيكو و ارزشمند در جان انسان و پاك سازى آن از رسوبات و ناخالصيها و متقاعد كردن انسان به اين كه نبايد استكبار و استعلاء كند و نبايد كينه ورز، حريص، ترسو، و... باشد (و يزكيهم).

در اين مرحله بذرهاى نيكى، بركت و صلاح در جان انسان پاشيده مى شود. كارى كه انسان را براى فهم بيشتر و تدبر و آگاهى افزونتر نسبت به احكام و شرايع دين آماده مى سازد و او را مستعد مى نمايد تا در جهت عمل به اين احكام و شرايع دين آماده مى سازد و او را مستعد مى نمايد تا در جهت عمل به اين احكام و شرايع و منطبق ساختن آنها با خود تمام توان خود را به كار بگيرد و براى پياده كردن آنها در جامعه اش سختيها و مشتقات را بر خود هموار كند. چرا كه اخلاق، بنياد دين و لازمه ديندارى مى باشد؛ زيرا خداپرستى با كبر ورزيدن و گردنكشى نمى سازد (آنان كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او كبر نمى ورزند).(۸۵) و اگر فرعون استكبار نكرده بود ايمان آورده بود حق را پذيرفته بود و همچنين ابليس.

چنانكه عبادات و پرستش خداى سبحان با رذايل اخلاقى ديگر مانند دروغگويى، برترى جويى، ستمكارى، بد انديشى و حيله گرى سازگار نيست. كسى كه از رذايل اخلاقى رهايى نيافته است اگر چه در نتيجه آياتى كه بر او تلاوت شده و بينات و براهين روشن و قاطعى كه ديده يقين به حق حاصل كرده باشد اما در زمره انكار كنندگان قرار گرفت كه خداوند درباره آنها فرموده است: «از روى ستمگرى و برترى طلبى آن را انكار كردند در حالى كه در باطن بدان يقين حاصل كرده اند».(۸۶)

از جمله آنچه كه به نقش اخلاقى در قبول و تصديق حق و تسليم در برابر آن اشاره و اشعار دارد اين سخن خداى تعالى است كه فرموده: «بسيارى از اهل كتاب بعد از آن كه حق برايشان روشن شد به سبب حسادتشان آرزو مى كنند شما را پس از آن كه ايمان آورده ايد به كفر بازگردانند».(۸۷) در اين آيه نقش حسد در ممانعت از پذيرفتن حقى كه براى آنها روشن و واضح بوده بيان گرديده است.

مرحله سوم:  

سومين مرحله، تعليم كتاب (وحى) و نشر معارف آنست توسط پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - (يعلمهم الكتاب) تا بينش درست و بيدارى كافى براى حل و درمان مشكلات زندگى و مسائلى كه پيش مى آيد به انسانها بدهد و او را به ارزيابى صحيح مسائل قادر سازد تا با هوشيارى و شناخت كافى از آنچه خداوند سبحان از او خواسته پا به ميدان عمل بگذارد و بدانچه خدا بدو امر كرده عمل نمايد و از آنچه كه از آن نهى فرموده پرهيز كند.

مرحله چهارم:  

آنگاه مرحله برانگيختن گنجينه هاى خردها، دورى گزيدن از جمود و قشريگران و دادن اصالت و نقش واقعى عقل به او در سايه تعليم خداى سبحان بر اساس ضوابط و قواعد صحيح فرا رسد تا «حكمت» و «ميزان» كه شايد تعبير ديگرى از «حكمت » كه به معناى گذاشتن هر چيز در جاى خود بى زياده و نقصان است باشد متحقق گردد. گذاشتن هر چيز در جاى خود بى زياده و نقصان است باشد متحقق گردد. و اين بدان جهت است كه با مسائل مختلف بخصوص در مورد آنچه كه به حيات اجتماعى مربوط مى شود و به هوشيارى و تدبير و تدبر بيشتر و سپس اتخاذ موضع صحيح و عادلانه (تا مردم به عدل قيام كنند» نيازمند است بايد با روح حكمت مواجه شد. مى بينيم كه (قيام به قسط) در آيه شريفه به «ناس» نسبت داده شده است. اين قيام نتيجه و حاصل طبيعى هشيارى و تكامل آنها خواهد بود.

آرى بايد بر پايه حكمت با امور قضايا برخورد نمود يعنى نخست درك واقعيت و سپس برخورد شايسته و مناسب با آن بدون آن كه با پايمال كردن حق بدان ستم شود يا با عطاى بيش از حد موجب تباهى آن را فراهم آيد.

انزال حديد چرا؟!

طبيعى است كه قيام مردم به قسط - چنانكه در آيه بدان اشاره شده - خيلى زود با مشكلاتى روبرو مى شود و با مخالفت و مقاومت قوى و خرد كننده اى از جانب طواغيت، جباران و كسانى كه سرنوشت ملتها را فداى اميال خود مى كنند. مواجه خواهد شد. اين قيام همچنين با كسانى رويارو مى شود كه مردم را به منظور اين كه براى بهره كشى از آنها و مكيدن خونشان زمينه فراهم و درها باز باشد به قيد و بندهاى مختلف كشيده و آنها را از آزاديهايشان در شؤ ون مختلف بازداشته اند، آزاديهايى كه با امتيازات غير عادلانه اى كه اين گروه در زمينه هاى مختلف زندگى به خود اختصاص ‍ داده اند اصطكاك خواهد داشت.

بدين لحاظ خداوند سبحان آهن را نازل مى كند (مى آفريند و در دسترس ‍ قرار مى دهد) كه در آن قدرتى - يا بيمى - شديد و منافعى براى مردم است تا اين پديده، شمشيرى برنده باشد كه از برنامه هاى قرآن در جهت ايجاد انسانيت براى انسان دفاع كند و آزادى او را كه خداى سبحان براى او مقرر نموده تأمین كند، آزادى در فكر و تصميم و سپس آزادى در اجراى عملى آنچه كه به تعليم الهى و مطابق شرايع و احكام خداوند آن را پذيرفته و تصميم گرفته است. و اين شمشير ابزارى خواهد بود براى يارى و نصرت انسان مؤمن و دادن هويت انسانى او به او و در حقيقت وسيله اى خواهد بود براى يارى و نصرت خداى سبحان و فرستادگان او؛ زيرا با شمشير، مبادى و اهداف الهى و سنتهاى خداوند در هستى و در زندگى يارى مى شوند و پيامبران -عليهم‌السلام - در عملى ساختن اهدافشان كه براى تحقق آنها سعى و تلاش بسيار نموده و هر چه داشتند فدا كردند نصرت مى شوند.

حال مى توان از آنچه گذشت در «شمشير» و «قرآن» كه فقط همين دو در خانه على -عليه‌السلام - و نزد سلمان - رحمه الله - بوده اند - ويژگى و خصوصيتى را شناسايى و برداشت نمود. در «مصحف» (قرآن) آيات بينات است كه آنچه بر پيشينيان گذشته و حاوى پند و عبرت است براى ما حكايت مى كند و در آن بسيارى از مواعظ، امثال و بشارتهاست، تربيت و تزكيه مى كند و تفهيم مى كند، گنجينه هاى خرد را بر مى انگيزد، به مردم حكمت مى آموزد... و خود، معجزه اى جاودان و آيتى روشن و مبارزه طلبى هميشگى است. «شمشير» آهنى است كه در آن «باءس شديد» است و مى تواند برنامه هاى قرآن را در ايجاد انسانيت انسان پشتيبانى كند و از آزادى انسان و كرامت او كه خدا او را بدان اكرام فرموده دفاع نمايد.

بدين ترتيب ما هدف و مقصد والاى آيات شريفه قرآن را از على -عليه‌السلام - و سلمان مى آموزيم بدون آن كه كلمه اى سخن بگويند (فقط از اين كه قرآن و شمشير داشته اند و ديگر هيچ، به مفاهيم قرآنى پى مى بريم). و سلمان محمدى را شاخه اى از درخت بلند بالاى اسلام، و «محمدى واقعى» و از اهل بيت - صلوات الله و سلامه عليهم - مى بينيم.

مقصود از «صحابى» از نظر سلمان 

از «ابوالبخترى» روايت شده كه گفت: اشعث بن قيس جرير بن عبدالله بجلى نزد سلمان آمدند و در اطراف «مدائن» در اطاقى حصيرى بر او وارد شدند بعد از گفتن سلام و تحيت به او گفتند: «آيا تو سلمان فارسى هستى؟ ».

گفت: بلى.

گفتند، تو همنشين رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هستى؟

گفت: نمى دانم.

آن دو به شك افتاده و با خود گفتند: شايد آن كه ما مى خواهيم اين نيست.

آنگاه سلمان بدانان گفت: «من مقصود شما و همانم كه در پى او هستيد من رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را ديده و با او نشسته ام اما «صاحب» (مصاحب) او كسى است كه با او به بهشت وارد شود، كارتان چيست؟ ».(۸۸)

اين ماجرا بر اين اساس است كه اشعث و جرير قبل از آن، سلمان را نديده باشند در صورتى كه چنين بوده (و روايت صحيح باشد) آنچه كه در اين گفتگو جلب نظر مى كند عبارت است از: برداشت سلمان و ديدگاه او در مورد «صحابى»، او بين كسى كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را ديده و با او نشست و برهاست كرده و «صاحب» و «انيس» آن حضرت، فرق و تفاوت روشنى مى بيند چرا كه حتى كافر و منافق، چه رسد به كسى كه عمل نيك و بد را به هم مى آميزد آن حضرت را مى ديده و با او مجالست مى كرده است. اما مصاحبى كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - با او ماءنوس و ماءلوف بوده تنها كسى بوده تنها كسى بوده است كه اعمال صالحه اش او را شايسته و لايق مصاحبت پيامبر اكرم - هم در دنيا و هم در آخرت - كرده است.

اين ديدگاه و برداشت با آنچه كه نزد پاره اى مردم مشهور و شايع است سازگار نيست كه مى گويند «صحابى»، او بين كسى كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را ديده و با او نشست و برخاست كرده و «صاحب » و «انيس» آن حضرت، فرق و تفاوت روشنى مى بيند چرا كه حتى كافر و منافق، چه رسد به كسى كه عمل نيك و بد را به هم مى آميزد آن حضرت را مى ديده و با او مجالست مى كرده است. اما مصاحبى بوده است كه اعمال صالحه اش او را شايسته و لايق مصاحبت پيامبر اكرم - هم در دنيا و هم در آخرت - كرده است.

اين ديدگاه و برداشت با آنچه كه نزد پاره اى مردم مشهور و شايع است سازگار نيست كه مى گويند «صحابى» كسى است كه در سن تميز و در حال اسلام پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را ديده باشد، تا آنجا كه گفته اند اگر مرتد شود «صحابى» بودن او از ميان مى رود و چون به اسلام بازگردد «صحابيت » او نيز مى گردد چيزى كه درباره طليحة بن خويلد گفته اند.

مسئولیتها بزرگ 

تاريخ نشان دهنده اينست كه «سلمان» مواضع و كارهايى حائز اهميت بسيار داشته است: در ماجراى سقيفه بنى ساعده كه پيامد و نتيجه آن اين بود كه على رغم تاءكيدهاى رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بر اين كه پس از او على ولى امر مسلمين است خلافت به صاحب شرعى آن امير المؤمنين على -عليه‌السلام - نرسيده موضع مخالف داشت.

علاوه بر اين: از جانب خليفه دوم عمر بن خطاب والى «مدائن» شد و سالهاى متمادى والى آن جا بود تا اين كه وفات يافت - رحمت خدا بر او.

او موظف شد موضع بناى «كوفه» را انتخاب كند، انتخاب كرد و در آن موضع دو ركعت نماز خواند و دعايى خواند.(۸۹)

و همو حفر خندق در اطراف مدينه را مطرح ساخت و پيشنهاد كرد.(۹۰) و گفته اند وقتى ديد نقطه اى از خندق تنگ و باريك است و سواره دشمن مى تواند از روى آن پرش كند دستور داد آن قسمت را فراخ كنند تا مشركين راه نفوذى پيدا نكنند.(۹۱)

و پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بر فراز شهر «طائف» منجنيقى نصب فرمود كه سلمان آن را ساخت و گفته شده كه نصب منجنيق نيز به اشاره و پيشنهاد سلمان بوده است.(۹۲) و در جنگهاى مسلمانان شركت جسته بعض ‍ سرزمينها را به تصرف درآورد.(۹۳) و مسلمانها او را به فرماندهى لشگر انتخاب كرده، دعوت و تبليغ اهل فارس را بر عهده او قرار دادند.(۹۴) پس ‍ خداوند رحمتش كند و در گسترده ترين منزلها و بهترين غرفه هاى بهشتى جايش دهد كه او ولى و قدير است.

فصل چهارم: هم مخالفت با حكومت و هم مشاركت در آن

مشاركت جبهه مخالف، در حكومت 

درست است اگر كسانى چون سلمان فارسى، عمار بن ياسر، مالك اشتر و... را از آن استفاده مى كردند. چرا كه در آن زمان با حكومت مخالف بودند و از آن استفاده مى كردند. چرا كه اين افراد و نظاير ايشان با استناد به مواضع و گفته هاى بسيارى كه از پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - ديده و شنيده بودند معتقد بودند به اين كه بعد از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - جانشين آن حضرت، حق اميرالمؤمنين - عليه الصلاة و السلام - بوده است و ديگران در اين امر بدو ظلم و تجاوز كردند و حق او را به غير او دادند.

ابن ابى الحديد معتزلى حنفى براى ما روايت مى كند كه (براء بن عازب) گفته است: چون با ابوبكر به خلافت بيعت شد او را ديده كه به همراه عمر، ابوعبيده و جماعتى به راه افتاده احدى را نمى ديدند مگر آن كه او را مى زدند و دستش را مى كشيدند و به دست ابوبكر مى ماليدند تا با او بيعت كند چه بخواهد و چه نخواهد!

«براء» مى گويد: «مبهوت و ديوانه وار شروع كردند به دويدن، تا اين كه بر در سراى بنى هاشم رسيدم درب را بسته ديدم... با رنج درونى خود درنگ كردم و شب هنگام مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابوالهيثم بن التيهان، حذيفه و عمار حذيفه و عمار را ديدم كه مى خواهند در بين مهاجرين مجددا شورا برگزار كنند».(۹۵)

و نصوصى ديگر كه مخافت اين گروه را با برگرداندن امر خلافت از على -عليه‌السلام - به ديگران روشن مى سازد.

يك پرسش صريح 

در اين جا سؤ الى پيش مى آيد كه بايد بدان پاسخ داده شود و آن اين است كه: ما اين افراد و همفكران آنها را مى بينيم كه در چهار چوب همان حكومتى بوده اند.(۹۶) يكى چون عمار ولايت «كوفه» را بر عهده مى گيرد، ديگرى، چون سلمان والى «مدائن» مى شود و كسانى چون مالك اشتر و حذيفه فرماندهى لشگر را بر عهده مى گيرند يا در جنگها شركت مى كنند و... در حالى كه از جمعيت حاكم و طرفداران آنها مراكز و مشاغل حساس را به انحصار خود درآورده و به هيچ وجه اجازه نمى دهند دشمنان حكومت در آن مشاغل و مواضع شركت كنند و بدانها دست يابند.

حال، سر و سبب اين كه اين گروه در حكومت شركت مى كرده اند و آنها به اين مشاركت تن مى داده اند چه بوده است؟

پاسخى روشن 

در جواب سؤ ال فوق به نكات زير اشاره مى شود:

الف: اين اشخاص كه برگزيدگان و پيش قراولان هوشمند از صحابه رسول اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بودند و در راءس ايشان سرور، امير و رهبرشان على -عليه‌السلام - قرار داشت تربيت شده اسلام بودند و در تعاليم آن ذوب شده بودند و به چيزى جز رضاى خدا سبحان، ظهور دين و پيروزى حق اهميت و بها نمى دادند، خشم نمى كردند جز براى خدا و خشنود نمى شدند جز براى رضاى او هر چند متحمل سختى و دشوارى مى شدند. در حالى كه اميرالمؤمنين على -عليه‌السلام - هجوم به خانه اش ‍ و كتك زدن همسرش را كه دختر رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بود و ساقط كردن جنين و مصادره اموال او و جسارتها و مصائب بسيار ديگر را كه مشهور و در كتب مسطور است - حتى روايت شده كه عثمان شخصا حضرتش را زد(۹۷) - تاب آورد و تحمل كرد... مى بينيم همان حضرت كه استعداد تحمل آن همه را نشان داد بعد از بيست و پنج سال تحمل ظلم، شمشير بر مى كشد و در جنگها سختى كه دهها هزار نفر را قربانى ساخت وارد مى شود. اين نيست جز بدان سبب كه نخست رضاى خداى سبحان را در سكوت ديده و بدان رضا داده بود و زبان حالش اين بود كه: «تا زمانى كه سلامت امور مسلمانها و مقدراتشان اقتضاء كند با سلم و مدارا رفتار مى كنم». اما در دوره بعد، عمل به تكليف شرعى را در جنگ مى بيند و در انجام آن، ترديد و سستى به خود راه نمى دهد.

در مورد اين دسته از اخبار برگزيده از ياران آن حضرت -عليه‌السلام - نيز وضع به همين منوال بوده است و آنها نيز جز بدانچه كه رضاى خداى سبحان، ظهور دين و صلاح مسلمين را در آن مى ديده اند اقدام نمى كرده اند.

ب - على - عليه الصلاة والسلام - و ياران گرامى آن حضرت - رضوان الله عليهم - معتقد بودند كه از نظر اسلام مبارزه براى مبارزه (يعنى مبارزه فاقد انگيزه مشروع) مردود است و به معناى ناتوانى، شكست و گريز از رويارو شدن با واقعيت و تحمل مسئولیت مى باشد؛ زيرا اين گونه معارضه و مبارزه زيانبار، نابود كننده و محكوم است.

همچنين اين برگزيدگان منافع و خواسته هاى شخصى خود را در حكومت نمى ديدند و جستجو نمى كردند تا به خاطر آن و در راه آن همه چيز را قربانى كنند بلكه ايشان در حكومت مسئولیت و فرصتى مى ديدند تا با خدمت به بندگان خدا و رعايت و هدايت ايشان خشنودى خداى سبحان را به دست آورند.

و همچنين از ديدگاه اينان «مثبت گرايى» اساس زندگى، مبناى عمل و راه رهايى است و حتى در مواردى كه به ظاهر، مواضع منفى اتخاذ مى كرده اند از موضع مسئولیت و ناشى از «مثبت گرايى» سازنده و خيرخواهانه بوده و به عنوان شيوه اى براى هموار كرده مشكلات و از بين بردن موانع از طريق اقدام عملى بدان روى مى آورده اند.

بدين جهت مى بينيم امير المؤمنين -عليه‌السلام - كه ناگواريهاى بسيارى را چشيد، حقش غصب شد، به خانه اش هجوم كردند و همسرش را از ميراث و عطاى پدرش (فدك) محروم ساختند و از جانب زمامداران اهانتها و بديهاى بسيارى در حق حضرتش روا داشته شد و همگان متوقع بودند كه با آنها كه حقش را غصب كردند و - به تعبير خود آن حضرت - مقام و منزلت رفيع او را كوچك كردند و برخورد كاملا منفى داشته باشد بر خلاف اين توقع و تصور به ايجاد روابط تقريبا عادى با همان غاصبان اهتمام مى ورزد و در بسيارى از مسائل - تا حد مشخصى - با آنان مشاركت و همكارى و برايشان خير خواهى مى كند و در هر فرصتى درباره هر موضوع كوچك و بزرگى نظر اسلام اصيل را به دست مى دهد و هر جا كه نصرت دين و خير و صلاح مسلمين باشد او دادن كمك كوتاهى نمى كند... هر چند شايد آنها هم چندان به دادن جواب مثبت به اين كوششها علاقمند نبوده اند.

آن حضرت -عليه‌السلام - با اين كلام ضابطه مسلك و شيوه خود را بيان مى فرمايد:

«به خدا سوگند، مادام كه به امور مسلمين آسيب نرسد و ستمى جز تنها بر من نباشد مسالمت مى كنم تا به پاداش اين (صبر و تحمل) برسم و از مال و منالى كه شما براى نيل بدان مسابقه گذاشته ايد زهد و دورى نمايم».(۹۸)

اما اين همكارى و مشاركت آن حضرت - عليه الصلاة والسلام - تواءم بوده است با محافظت و مداومت بر خط رسالتش و استمرار در اظهار مظلوميت و شكوه و شكايت از انحراف آن جمعيت از راه راست و مخالفت آنها با پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم -.

آرى اين مشاركت مشاركت سازنده و در خط رسالت و براى خدمت به آن بوده است. اما وقتى كه مشاركت و همكارى تاءييد و امضاى اقدامات نامشروع حكومت و سبب يا بگو عامل زمينه ساز تثبيت انحراف و زياد شده فاصله از خط اسلامى اصيل باشد و در جايى كه انسان به صورت ابزارى در دست حكومت در مى آيد و براى تحكيم انحرافات و توجيه خطاكاريها آن مورد بهره بردارى قرار مى گيرد يا با مشاركت آنها حكومت چهره اى مقبول و مشروع از خود ارائه مى دهد و در وراى آن به هر گونه فساد، ظلم و بى دينى مى پردازد مشاركت و همكارى، خيانت به امت، دين و انسانيت انسان خواهد بود هر چند شخص شركت كننده شريف و كريم و در رفتار شخصى و ملكات نفسانى بى انحراف و خطا باشد.

از اين روست كه مى بينيم ائمه -عليهم‌السلام - نه فقط در حكومت اموى و عباسى مشاركت ننموده و دست يارى به سوى آنها دراز نمى كند. بلكه حتى كمترين كمك بدانها يا كمترين تاءييد از آنها را از گناهان بزرگ و جرائم مهم كه سهل انگارى و چشم پوشى در مورد آنها امكان ندارد مى دانند حتى اگر اين تاءييد در اين حد باشد كه انسان شترهاى خود را به حاكم اجاره بدهد تا با آنها به حج برود كارى كه لازمه آن اينست كه موجز به زنده ماندن حاكم جائز تا پايان مدت اجاره متمايل باشد!(۹۹)

ج - در صدر اسلام كه زمان پايه گذاردن، تثبيت و تعميق ارزشها و مفاهيم حق و بنيادين بوده و مى بايست در آن هنگام مبانى و اصول، استوار مى گشت و معتقدات ريشه گرفته تكون مى يافت - امرى كه مستلزم طرح و تثبيت عقايد صحيحه و محافظت از آنها و رد نفى عقائد ناصحيح بود - هرگونه انحراف يا سهل انگارى، بر اصل و اساس اسلام و مفاهيم و مبانى آن اثر سوء مى گذاشت و اين اثر سوء در يك نسل يا يك امت محدود نمى شد بلكه دامنه آن به همه اعصار و ازمنه كشيده مى شد.

اين وضعيت و موقعيت، وجود شخصيتى قوى، كارآمد، داراى خط و جهت روشن كه تحت تاءثير ديگران قرار نگيرد و كوركورانه تصميمات حكومت را اجرا نكند بلكه هر چيز را با معيار حق و شرع بسنجد و بر اين مبنا رد يا قبول كند، ايجاب مى كرد و ضرورى مى ساخت. آنگاه تاريخ وجود چنين شخصيتى را ثبت مى كرد تا روزى فرا برسد كه امت حوادث و رخدادهاى گذشته را درك كند و بتواند هر موضوعى را در موضع خود قرار دهد و انگيزه ها را بيابد و شرايط براى شناخت اسلام حقيقى - هر چند به صورت تدريجى - آماده شود چنانكه آماده شده و مى شود.

اين مهم تحقق نمى يافت جز با مقدارى نرمش و مسالمت در حدودى معين و به اندازه اى كه اصول خط اصيل سياسى از بين نرود و اين جمعيت صالح و شايسته مستهلك نشود و انديشه ها و ديدگاههايشان در جو حاكم را مغلوب خود سازند و در آينده - هر چند در دراز مدت - به عنوان حركت بيدار و مسؤ ول شناخته شوند.

از آنجا كه سياست حكومتها در جهت اين بود كه براى اهل بيت و ياران نكو كردار آنان كه علماى امت و صحابه بزرگ رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بودند و گفته هاى پيامبر گرامى -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - درباره آنان و فضل، علم و تقوايشان اثر و نقش بزرگى در روى آوردن مردم به سوى آنان و بهره بردن و آموزش از ايشان و الگو قرار دادن آنان داشته است، جايگزين و بديلهايى به وجود آورند - در اين راستا - حاكميت و مشخصا قريشى ها تلاش كردند مردم اهل بيت و همه بهترين ها از ياران ايشان و صحابه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را فراموش كنند تا ديگرانى كه با مقاصد او اعمال حكومت هماهنگ و سازگار باشند جاى آنها را بگيرند، از اين رو حداكثر تجليل و تمجيد را از اين جايگزينها به عمل مى آورند تا اين باور را به وجود آورند كه فقط همين شخصيتها، بزرگان و سردمداران اسلامند و بس هر چند در واقع اين افراد جايگزين، منحرف از اسلام و جاهل به احكام و دور از مفاهيم و تعاليم آن بودند.

تا آن جا اين سعى و تلاش به عمل آمد كه مردم اهل بيت را فراموش كردند شعله ايشان خاموش و آوا و آوازه شان قطع گرديد. در آن جا كه اميرالمؤمنين -عليه‌السلام - راجع به فتوحات سخن مى گويد؛ فتوحاتى كه اگر مشاركت اختيار در آنها نبود براى اسلام و مسلمين شر و بال مى شد اما شركت جستن ايشان در آن فتوحات براى بسيارى از غير عرب فرصت اين را فراهم كرد كه با تعاليم اسلام آشنا شوند و حتى پس از گذشت زمانى نه چندان دراز، دانشمندان، فقيهان و انديشمندان اسلام از ميان همانها كه - به طورى كه بزودى خواهيم ديد - حاكميت در صدد برده گرفتن آنها و تصاحب اموالشان بود ظاهر گشتند، حضرتش به اين حقيقت اشاره نموده چنين فرموده است:

«... پس بر مردم معلوم شد كه عده اى اشتهار يافته و ديگرانى گمنام گشته اند ما از آنها بوديم كه يادشان فراموش شد و آتششان خاموش و آوا و آوازه شان منقطع گشت و روزگار پس از ما خورد و نوشيد (كنايه از اين كه از يادها رفتيم) و سالها با آنچه در آنها روى داد گذشتند و بسيارى از آنها كه مى دانستند بمردند و بسيارى كه چيزى نمى دانستند پديد آمدند».(۱۰۰)

در اين جا اين اشاره بس كه: مقام و منزلت امام حسن و امام حسين - عليهما السلام - در ميان امت آنچنان واضح و روشن بود كه تقريبا احدى از آن بى خبر نبود و مسلمانان گفته ها و موضع گيريهاى بسيارى از پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - راجع به آن دو شنيده و ديده بودند اما على رغم اين همه و اين كه آن دو امام همام در حدود چهل يا پنجاه سال - يا بيشتر - بعد از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - زندگى كردند در روايات و نصوصى كه ما در دسترس شده باشد يا از فقه و معارف اسلامى چيزى از ايشان نقل شده باشد. در حالى كه آن دو با مردم زندگى مى كردند و با آنها معاشرت و معامله داشتند و مردم مقام، موقعيت و حق ايشان را مى دانستند.

جهل به اسلام و تعاليم آن تا بدانجا رسيده بود كه اميرالمؤمنين -عليه‌السلام - از اسلام جز نامى و از دين جز صورت و شكلى را باقى نمى دانسته است. و بعضى ديگر تصريح كرده اند به اين كه از دين جز اذان چيزى باقى نمانده است. و سخنان مشابه ديگرى كه بخشى از آنها را در مقدمه كتابمان «الصحيح من سيرة النبى -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم -» آورده ايم.

و خلاصه اين كه سياست حكام و مشخصا قريش اين بوده كه اهل بيت -عليه‌السلام - را از صحنه دور كنند و در زمينه هاى مختلف براى آنها جايگزينهايى بتراشند. مصلحت اسلام ايجاب مى كرد كه با اين سياست مقابله گردد و ناكام گذارده شود و - دست كم - صداى اهل بيت و مردان خالص و مخلص اسلام كه همان نداى دين و حق و خير بوده باقى نگهداشته شود به نحوى كه توده مردم كه سعادتشان در شنيدن چيزى از پيامبرشان و شناختن پيام و كلام او بوده، آن صدا را بشنوند. چرا بايد مردم فقط از دست پرورده هاى حكومت و پيروان هواهاى نفسانى و اغراض ‍ سياسى و غيره از قبيل «سمرة بن جندب»، «عمرو بن العاص»، «كعب الاحبار»، «ابن سلام» و «ابوهريرة»، «وليد بن عقبه» و غير اينها بشنوند و به غلط در فكر و ذهنشان جا بيفتد كه فقط اين افراد سمبل زنده تربيت اسلامى و منابع معارف و تعاليم اسلام هستند؟! تا آنگاه با رجوع به فطرت و عقلهايشان بزودى بتواند علماى راستين و صالح را تميز دهند و بشناسند و از تزويرگران پيرو هوى و هوس و وعاظ السلاطين كه دست پروردگان حكومت و حكامند دورى گزينند.

آنچه گذشت در رابطه با صدر اسلام بود اما بعد از آن كه اسلام بنيانگذارى شد و معارف، احكام و شرايعش روشن شد - چنانكه در زمان امويان و عباسيان چنين بود - مشاركت در حكومت جائر معنايى نداشت جز كمك به ظلم و انحراف و توجيه جرايم و خلافكارى هاى حكومت و حكام و نتيجه آن اين بود كه حكومت در پشت چهره هاى صالح مرتكب مفاسد خود بشود و را اتكاى به آنها اساس اسلام را از بين ببرد. بنابراين اين مشاركت در حكومت و دراز كردن دست يارى به سوى حكام حتى در حد اجاره دادن شتر به حاكم تا با آن به حج جايز نبوده است مگر آن كه موقعيت حساسى پيش آيد كه با مشاركت و همكارى، خدمت بزرگ و مهمى به اسلام و مسلمين انجام شود مثل اين كه با مشاركت در حكومت از انقراض و ريشه كن شدن مؤمنين پيشگيرى شود و موجوديت آنان - هر چند در كمترين حد - محفوظ بماند حال يا فرد مشاركت كننده خود تصميم گيرنده باشد و چنين مهمى را انجام دهد يا با قرار گرفتن در موقعيتى كه از نقشه ها و توطئه هاى حكومت عليه مؤمنين مطلع شود، اطلاعات ضرورى كسب شود و امكان مواجهه و پيشگيرى آگاهانه و مناسب و مقتضى فراهم گردد.

تا اين جا راجع به سبب و فلسفه مشاركت سلمان و امثال او در حكومتى كه مورد قبول آنها نبود توضيح داده شد. اما اين كه چرا حكام آنها را شركت مى دادند؟ ظاهر اينست كه اهداف و اغراض ناشايسته اى در كار بوده است. شايد مقصود آنها اين بوده است كه با شركت دادن كسانى چون سلمان در حكومت، آنها را ساكت كنند و از جبهه گيرى و معارضه باز بدارند يا اين كه آنها را به حكومت آلوده كنند، يا با استناد به عضويت آنها در حكومت، حكومت خود را مشروع جلوه بدهند، يا اغراض ديگرى كه ما در اين جا در پى استقصاء همه آنها نيستيم و شايد آنچه كه، درباره اهداف ماءمون از اين كه امام رضا -عليه‌السلام - را ولى عهد خود ساخت بيان كرده ايم براى روشن شدن جواب به اين سؤ ال فايده بخشد.

حتى ابن شهر آشوب گفته است: «عمر، سلمان را به امارت «مدائن»ماءمور كرد و مقصود او اين بود كه سلمان را بفريبد سلمان چنين نكرد تا كه از اميرالمؤمنين اجازه طلبيد آنگاه رفت و در مدائن اقامت گزيد تا وفات يافت. او در عبايى كه داشت و نيمى از آن زيراندازش بود به جمع هيزم مى پرداخت....(۱۰۱)