سلمان فارسی

سلمان فارسی0%

سلمان فارسی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه: شخصیت های اسلامی

سلمان فارسی

نویسنده: سید جعفر مرتضی عاملی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: محمد سپهری
گروه:

مشاهدات: 6926
دانلود: 2300

سلمان فارسی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6926 / دانلود: 2300
اندازه اندازه اندازه
سلمان فارسی

سلمان فارسی

نویسنده:
فارسی

 

این کتاب نوشته عالم توانا استاد سید جعفر مرتضی عاملی است. کتابهایی که نویسنده به رشته تحریر در آورده عموماً در زمینه تاریخ اسلام و به شیوه تحلیلی است . کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنی نیست . مؤلف در این کتاب علاوه بر زندگانی سلمان فارسی فصل مشبعی پیرامون تبعیض نژادی در اسلام بیان داشته است .

باب دوم: سياستها و پيامدها

فصل اول: روياروى زورگويى

سرآغاز

تبعيض نژادى بدين معناست كه بر اساس نژاد يا رنگ پوست و از اين قبيل به كسى امتيازى داده شود و بر همين مبنا به ديگران ظلم شود يا از آن امتياز محروم و ممنوع شوند. تبعيض نژادى امرى زشت و ناپسند است كه فطرت انسانى آن را رد و عقل و خرد آن را محكوم مى كند و وجدان آدمى حتى وجدان كسانى كه در عمل آن را به اجرا در مى آورند و سعى مى كنند آن را به شكل ظاهر فريب در آورند يا بدان رنگ تمدن بزنند آن را انكار مى كند و از آن سرباز مى زند.

تبعيض نژادى امرى جديد و پديده اى نو نيست بلكه امرى بسيار قديمى است و حتى در زمانى كه يهود آن را يكى از تعاليم بنيادين دين خود شمرده مبناى برخورد رفتار خود با ديگران قرار دادند اين پديده، متصف به صفت قداست گرديد و جامه مشروعيت پوشيد!

اسلام تبعيض نژادى را رد مى كند

پيداست كه ديدگاه واقعى اسلام به طورى كه پيامبر گرامى -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - در حجة الوداع مقرر فرمود(۱۰۲) اينست كه هيچ عربى را بر غير عرب برترى و فضيلتى نيست جز به تقوا و پرهيزگارى. و نيز آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هر كس را كه در اسلام (از پدر و مادر مسلمان) زاده شود عرب، و هر كس را كه به ميل خود به اسلام درآيد مهاجر شمرده است.(۱۰۳) قسمت اول كه معيار «عرب» بودن را بيان مى كند از امام باقر - عليه الصلاة و السلام - نيز روايت شده است.(۱۰۴) و از ابوهريره روايت شده كه مرفوعا از پيامبر روايت كرده: هر كس به عربى سخن بگويد عرب است و هر كس پدر و مادرش مسلمان باشند عرب است.(۱۰۵)

و از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - روايت شده كه روز فتح مكه بر منبر شد و فرمود: «اى مردم! خداوند كبر و نخوت جاهليت و فخر فروشى با پدران را از ميان شما برداشت آگاه باشيد كه شما از «آدم» هستيد و آدم از گل بود، همانا بهترين بندگان خدا بنده اى است كه از او پروا كند. عرب بودن به پدر عرب داشتن نيست، بلكه عربى سخن گفتن است با زبان. پس ‍ هر كس كرده اش او را به جايى نرساند حسب و نسبش او را نمى رساند...(۱۰۶)

و بزودى در جواب رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به قيس بن مطاطيه خواهد آمد كه فرموده است: «هر كس به عربى سخن گفت: رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - دو غلام داشت يكى حبشى و ديگرى قبطى، روزى آن دو به هم دشنام داده يكى به ديگرى گفت: «اى حبشى! »و ديگرى گفت: «اى قبطى! » رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدانان فرمود: «چنين مگوييد شما دو نفر از آل محمد هستيد».(۱۰۷)

و خداوند تعالى فرموده است: «اى مردم! ما شما را از نر و ماده آفريديم و گروهها و قبايل قرارتان داديم تا يكديگر را بشناسيد همانا گراميترين شما پرهيزكارترين شماست».(۱۰۸)

و پيشتر دانستيم كه پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - راجع به سلمان فارسى فرمود: «سلمان از ما خاندان است». و نقل شده كه حضرتش ‍ صحابه را از اين كه بگويند «سلمان فارسى»نهى نمود و فرمود: بگوييد: «سلمان محمدى». و موضع گيريها و گفته هاى ديگرى كه بر اين معنا (كه تقوا ملاك كرامت است و نه نژاد و... ) اشعار يا تصريح دارند و هيچ راه تاءويل، توجيه و بازى با آنها وجود ندارد، اين ادله و شواهد بسيار زيادند و در اين مختصر قابل جمع و احصاء نيستند.

تبعيض نژادى و نقش اراده انسان 

پيداست كه تبعيض نژادى كه به معناى اعم عبارت از اين است كه: نژاد، رنگ نا طبقه اجتماعى و امثال آن مبناى امتياز و برترى بين بنى آدم باشد و بر پايه آن يك عده شايسته امتيازى باشند و به آنها داده شود و ديگران شايسته شناخته نشوند و از آن محروم گردند امرى است كه خرد از آن سرباز مى زند، فطرت انسانى آن را رد مى كند و وجدان آن را محكوم مى سازد؛ زيرا انسان گرانبهاترين موجود هستى است چرا كه همه چيز براى او آفريده شده و مسخر اوست. بنابراين صحيح نخواهد بود كه انسانيت و كرامت انسان را در مقابل هر چيز ديگرى هر چند ارزشمند باشد - چه رسد به اين كه بى ارزش و ناچيز باشد از قبيل رنگ، نژاد، منطقه جغرافيايى و... قربانى كنيم.

علاوه بر اين، رنگ يا نژاد او امور اختيارى كه در پيدايش آنها اراده انسان نقش والايى كه به خاطر آن آفريده شده و در دست يافتن به خصايص و كمالات انسانى او را به جلو سوق مى دهند. چنانكه رنگ و نژاد مشكلى از مشكلات انسان را حل نمى كنند و هيچ نقشى در غلبه يافتن انسان بر سختيها، رنجها و از بين بردن موانعى كه بر سر راه پيشرفت او به سوى هدف تعيين شده اش پديد مى آيند ايفاء نمى كنند. و همچنين رنگ و نژاد نقشى در سعادتمند شدن انسان در زندگى نداشته، سبب لذت بردن از زندگى نبوده، شادى و ناشادى و اميدوارى يا فداكارى - و از اين قبيل - را نمى انگيزند.

از اين رو طبيعى بود كه اسلام، دادن امتيازات و برتر دانستن بعضى بر بعض ‍ ديگر را بر پايه نژاد يا رنگ يا امورى ديگر از اين قبيل كه انسان در آن امور اختيارى ندارد و اراده او در نقش و اثرى ندارد، رد كند. در مقابل، اسلام برترى انسانها بر يكديگر را در امرى قرار داده است كه اولا: نقش اساسى در تكامل انسانها و تحقق سعادت آنها دارد و در پيشرفتشان به سوى هدف والايى كه دارند مؤ ثر است. و ثانيا: امرى است در اختيار و اراده انسان كه مى تواند بدان دست يابد و مى تواند بدان دست يابد و مى تواند به دست نياورد و آن عبارتست او «پرواپيشگى»، كردار شايسته، خصلتهاى برتر، دانش سودمند و بهره دهنده.

حق تعالى فرموده است: «گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست».(۱۰۹)

و فرمود است: «آيا كسانى كه مى دانند به كسانى كه نمى دانند برابرند؟ ».(۱۱۰)

و فرموده: «آيا نديدى چگونه خداوند مثل آورد كلمه طيبه را چون درخت پاك... ».(۱۱۱)

و فرموده: «و مثل كلمه خبيثه چون درخت پليدى است كه (ريشه استوار ندارد و) از سطح زمين كنده شود».(۱۱۲)

و فرموده: «از مؤمنان كسانى كه بدون زيان (بيمارى و نقص جسمانى) به جهاد برنخاستند با جهاد كنندگان در راه خدا برابر نيستند».(۱۱۳)

و فرموده: «بگو خبيث و طيب (پليد و پاك) برابر نيستند. هر چند از فراوانى پليد تو شگفت آيد».(۱۱۴)

و آيات ديگرى كه مجال آوردن آنها نيست.

و از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - روايت شده كه فرمود: «عربى را بر عجمى، عجمى را بر عربى، سياهپوستى را بر سرخپوستى و سرخپوستى را بر سياهپوستى برترى نيست جز به پرهيزگارى».(۱۱۵)

در صورتى كه اينها كه گذشت خاستگاه و منشاء برترى بر ديگران و كسب نشانها و امتيازات باشد، برترى جويى انسان را به كمال سوق مى دهد و سبقت جويى را به سوى آنچه خير و صلاح و فلاح است جهت مى دهد «پس به سوى خيرات از يكديگر پيشى گيريد»(۱۱۶) و «به سوى بخششى از جانب پروردگارتان و بهشتى كه به پهناورى آسمانها و زمين است شتاب كنيد»(۱۱۷) و «برخى از ايشان پيشى گيرنده به سوى خيراتند».(۱۱۸)

آرى اين حركت حركتى است طبيعى و هماهنگ با فطرت سليم و ناب انسانى و سازگار با آرمانهاى حقيقى و گسترده انسان.

پيامدهاى منفى آشكار 

از جمله پيامدها و نتايج اوليه تبعيض نژادى بر اساس طبقه اجتماعى، خون، رنگ پوست، نژاد، زبان، سرزمين و از اين قبيل، عبارتست از پيدايش گرايشهاى كينه آميز بين مردم و پايمال شدن ارزشها و كرامتهاى انسانى بدون هيچ وجه معقول و مقبولى و تضييع حقوق انسانى آنها بى هيچ علت و سببى و رفتار آنها با يكديگر به صورتى كه هيچ دين، عقل و وجدانى بر آن صحه نمى گذارد.

به جاى اين كه مؤمنان برادر باشند، در خيرات يارى يكديگر كنند، روح دوستى و همبستگى در بين آنها حاكم باشد و در چيرگى بر سختيهاى زندگى و دفع و رفع شدايد به يكديگر نيرو بخشند و مكمل هم باشند و موجب توانمندى، عزت و سعادت يكديگر باشند.... به جاى اين كه همه، پشت به هم كرده دشمن يكديگر شده اند، هر گروه در جهت نابود كردن و به چنگ آوردن قوا و امكانات دست به كار مى شود و روح كينه و خصومت بين آنها حاكم مى شود. و رنگ، نژاد، زبان، طبقه و.... وسائلى مى شوند كه در جهت تجزيه و فروپاشى مردم - به جاى گردآوردن و وحدت بخشيدن به آنها - مورد بهره بردارى قرار مى گيرند. به اين صورت كه بر نقاط افتراق و تمييز ناچيز و بى نتيجه، انگشت گذارده مى شود و بر نقاط اشتراك و يگانگى چشم فرو بسته تجاهل مى كنند، در حالى كه نقاط اشتراك شايسته توجه و اهتمام هستند، چرا كه اين مشتركات، والا، سودمند، و صحيح بوده اصالت بيشترى دارند و در تكامل و تعالى انسان و مغلوب ساختن موانعى كه در راه حيات انسان پديد مى آيند مؤ ثرترند.

سلمان روياروى تبعيض نژادى 

۱ - مالك از زهرى و او از ابوسلمة بن عبدالرحمن روايت كرده كه گفت: «قيس بن مطاطيه »نزد جمعى كه سلمان فارسى، صهيب رومى، و بلال حبشى در ميان آنها بود آمد و گفت: قبيله اوس و خزرج به يارى اين مرد (پيامبر) برخاسته اند. اين (سلمان) را چه مى شود؟ (چرا سلمان اين چنين مقام و موقعيت يافته؟ ) پس معاذ بن جبل يقه او را گرفت و او را نزد پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - برد و آن حضرت را از آنچه او گفته بود با خبر ساخت. آنگاه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - برخاست و در حالى كه عبايش بر زمين كشيده مى شد (با هيجان و شتاب) به راه افتاد تا به مسجد رسيد آنگاه مردم به اجتماع در مسجد فرا خوانده شدند (پس پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - حمد خدا را كرد و بر او ثنا گفت... ) و فرمود: اى مردم! خدا يكى است، پدر يكى است و عربيت از پدر يا مادر به شما نرسيده بلكه عربيت يك زبان است و هر كس بدان زبان سخن بگويد«عرب است... ».(۱۱۹)

۲ - و نيز مالك از ابوهريره روايت كرده كه گفت: در حالى كه قريش در مجلس رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - گرد آمده بودند سلمان فارسى وارد جمع آنها شد يكى از قريشيان رو بدو كرده گفت: حسب و نسب تو چيست؟ و چگونه جراءت كردى به مجمع قريش درآيى؟ سلمان به او نظر افكند و سپس چشم پايين انداخت و گريه كرد و به آن شخص گفت: «از حسب و نسبم پرسيدى، از نطفه اى نجس آفريده شدم و امروز بايد انديشه كنم و عبرت بگيرم و فردا مردارى بدبو خواهم بود. پس آن هنگام كه هنگام كه نامه هاى اعمال باز شوند، ترازوها نصب گردند، مردم براى صدور حكم فرا خوانده شوند و اعمال من در ترازوى سنجش قرار گيرد، اگر زياد خواهم بود اين است حسب و نسب من و همگان».

آنگاه پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «سلمان راست گفت هر كه مى خواهد به مردى بنگرد كه دلش نورانى گشته به سلمان بنگرد.(۱۲۰)

به نظر مى رسد كه اين قضيه بسيار شبيه است بدانچه كه بزودى نقل خواهد شد و در آن سبب اين كه پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «سلمان از ما خانواده است»آمده اما اين عبارت در اين جا نيامده است. ولى مناسب اينست كه پيامبر اكرم اين عبارت را در همين قضيه فرموده باشد چرا كه طبيعى است كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - از سخن آن مرد قريشى تندخو به خشم آيد و با بيش از عبارت ملايم و نرمى كه در آخر اين روايت آمده سلمان را يارى كرده باشد.

۳ - همچنين مالك از طريق بيهقى و عبدالرزاق از قتاده روايت كرده كه گفت: «بين سعد بن ابى وقاص و سلمان كدورت و اختلافى بود به هنگامى كه آن دو در مجلس حضور داشتند سعد به يكى از حضار گفت: نسب خود را بازگو و او نسب خود را بيان كرد، به ديگرى نيز چنين گفت او نيز نسب خود را بيان كرد تا نوبت به سلمان رسيد به سلمان گفت: اى سلمان! نسب خود را بيان كن. سلمان گفت: «من براى خود جز اسلام پدرى نمى شناسم من سلمان فرزند اسلام هستم». اين ماجرا به گوش ‍ عمر رسيد و او در مجلسى به سعد گفت: نسب خود را بازگو. سعد كه گويا مقصود عمر را دانسته بود از او خواست او را معاف سازد اما عمر رهايش ‍ نكرد تا نسب خود را بازگو كرد. آنگاه به ديگرى چنين گفت تا نوبت به سلمان رسيد سلمان گفت: «خدا با اسلام بر من انعام فرمود پس من فرزند اسلام هستم». پس عمر گفت: قريش مى داند كه در جاهليت، خطاب (پدر عمر) گراميترين آنان بود اما با اين حال من مى گويم من عمر فرزند اسلام هستم برادر سلمان هستم برادر سلمان ابن اسلام. به خدا قسم اگر به خاطر اسلام نبود آن چنان كيفرت مى كردم كه به گوش مردم شهرهاى دور برسد... »(۱۲۱)

۴ - روايتى ديگر نقل شده است كه بنابر آن، شخصى در صدد تحقير و سبك كردن او بر آمده و رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - او را يارى كرده و منطق جاهلى و تعصب قومى را صريحا محكوم نموده است. روايت چنين مى گويد:

«روزى سلمان فارسى - رضى الله عنه - به مجلس رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم -وارد شد حضار براى او احترام به حق او و سالخوردگيش و بخاطر اختصاص و انتسابش به مصطفى او آل او - صلوات الله عليهم - او را تعظيم كرده در صدر مجلس جا دادند. عمر داخل گرديد و سلمان را ديد و گفت: «اين عجمى بالا نشسته در بين عرب كيست؟ » پس رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بر فراز منبر رفته خطبه خواند و فرمود:

مردم از زمان آدم تا امروز همچون دندانه هاى شانه (برابر) هستند.

عربى را بر عجمى و سرخپوستى را بر سياهپوستى برترى نيست جز به پرهيزگارى، سلمان دريايى است كه پايان نمى پذيرد و گنجى است كه تمام نمى شود. سلمان از ما اهل بيت است... »(۱۲۲) .

چند جاى درنگ:

اول: سلمان منا اهل بيت:

شايد اين روايت اخير دور از حقيقت نباشد چرا كه عمر بن خطاب علنا عرب را بر عجم برترى مى داد و در زمان خلافتش سياست او در همين جهت بود و قصه سرباز زدنش از دادن به سلمان بزودى مى آيد و - ان شاء الله تعالى - در فصلى مستقل به گوشه هايى از سياستهاى او در مقابل غير عرب اشاره خواهيم كرد... و بدين لحاظ، ما اين روايت را دور از حقيقت مى دانيم كه مى گويد: سبب اين كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - كلام معروف خود «سلمان منا اهل البيت»را فرمود اين بوده كه به هنگامى كه مسلمانان مشغول حفر خندق بودند و پيامبر اكرم هر ده نفر را ماءمور حفر چهل ذراع كرده بود، چون سلمان در كار قوى بود مهاجران و انصار هر يك احتجاج كرده:

مهاجران گفتند: سلمان از ماست.

و انصار گفتند: سلمان از ماست.

رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است».(۱۲۳)

و نيز اين روايت را بعيد از حقيقت مى دانيم كه مى گويد: موقع حفر خندق مسلمانها شعر مى خواندند جز سلمان. پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - كه چنين ديد از خدا خواست كه زبان سلمان را اگر چه به گفتن دو بيت شعر بگشايد. پس آنگاه سلمان سه بيت شعر انشاء كرد:

مالى لسان فاقول شعرا

اسال ربى قوة و نصرا

على عدوى و عدو الطهرا

محمدا المختار حاز الفخرا

حتى انال فى الجنان قصرا

مع كل حوراء تحاكى بدرا(۱۲۴)

پس مسلمانان به هيجان آمدند و هر قبيله اى گفت: «سلمان از ما خانواده است».(۱۲۵) آرى ما اين دو روايت را بعيد مى شماريم و روايت سابق الذكر را صحيح مى دانيم چرا كه روش و شيوه خليفه دوم در رفتارش با غير عرب و روح خصومتى كه كه نسبت به آنها داشته و منشاء موضعگيريهاى منفى و شديد او عليه آنها بوده - و ان شاء الله در فصلى جداگانه به بيان آن مى پردازيم - شناخته شده و معلوم است.

علاوه بر اين آنچه كه در آن دو روايت به عنوان علت و سبب صدور جمله جاودانه «سلمان منا اهل البيت» حكايت شده بيش از يك امر عادى و حتى ناچيز نيست و اين چنين امورى بى اهميت نمى تواند اتخاذ چنان موضعى و گفتن آنچنان كلامى توسط رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - را توجيه كند. و شايد مقصود از نقل اين روايات و ذكر چنين امورى به عنوان سبب صدور آن سخن معروف، اين بوده كه از ارزش و اعتبار اين نشان بزرگ كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سلمان را بدان مشرف و مفتخر فرموده بكاهند؛ زيرا بنابراين اول، بيش از اين نبوده است كه چون قدرت بدنى سلمان در حفر خندق موجب رقابت گروههاى مختلف شده هر دسته اى او را از خود مى شمرد و جمله «سلمان منا اهل بيت»ناظر بر همين معنا بوده است. و به اين ترتيب؛ اين جمله ارزش، اهميت و واقعيت خود را از دست مى دهد و نمى تواند اهميت و اعتنايى را كه در سخنان ائمه اهل بيت - عليهما السلام - به اين جمله افتخار آفرين ابراز شده بر واقعيت و صدق آن در مورد سلمان تاءكيد گرديده توجيه و تعديل كند.

احتمال وجود چنين غرضى در مورد روايتى كه بنابر آن، سبب صدور عبارت رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - تنازع مردم در انتساب سلمان به خود، پس از آن كه شعر گفت بوده است نيز مى رود؛ زيرا صدور آن عبارت، از رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - به چنين مناسبتى به اين معناست كه سلمان به خوبى به زبان عربى سخن گفته است و به همين جهت شايسته اكرام و احترام گرديده نه به لحاظ علم يا دينداريش يا صفات و خصال نكو و شايسته ديگرى كه داشته است.

اثبات عصمت براى سلمان در سخن يك حنبلى!  

محيى الدين ابن العربى حنبلى گفته است:

«جز شخص مطهر به اهل بيت قرين نمى شود؛ زيرا كسى كه به ايشان اضافه مى شود مشابه و همانند آنهاست و ايشان جز كسى را كه به طهارت و تقديس او حكم شده به خود نمى افزايند. بر اين اساس اين كه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - درباره سلمان فرمود است: «سلمان از ما اهل بيت است»گواهى آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - است به پاكى سلمان و عصمت و مصونيت الهى او؛ زيرا معناى اين كلام اين نيست كه سلمان از جهت نسب و به طور حقيقى جزو اهل بيت است؛ زيرا اتصال و انتساب سببى جز از راه خود حاصل نمى شود. بنابراين سلمان جزو اهل بيت است به نحو تنزيلى و به لحاظ تشابه او با اهل بيت در بعض - يا تمام - صفات ايشان؛ صفاتى كه مى تواند او را در شمار كسانى كه به آنها الهام مى شود قرار دهد.

خداوند براى اهل بيت به پاك شدن و زوال رجس و پليدى از ايشان گواهى داده پس ايشان مطهر بلكه عين پاكى هستند و به نص (آيه تطهير) دانسته شده اند و بدون ترديد سلمان هم از آنهاست. و از توانمندترين كسان بر اداى اين حقوق بود و رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - درباره او فرمود: «اگر ايمان در ثريا باشد مردى از فارس بدان دست خواهد يافت».

و به سلمان اشاره فرمود.(۱۲۶)

دوم: دفاع عمر از سلمان:

در سومين روايتى كه نقل شده آمده بود كه عمر در مقابل سعد از سلمان حمايت كرد. اين مطلب از دو جهت شگفت آور است:

اول اين كه: بنابر اين روايت، عمر در مقام دفاع از سلمان گفته است پدرش ‍ خطاب عزيزترين فرد قريش در جاهليت بوده است. اما در جلد دوم از كتابمان «الصحيح من سيرة النبى الاعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » ص ‍ ۵۹-۵۸ و ۹۶-۱۰۰ گفته ايم كه اين سخن صحيح نيست و خاندان آنها كوچكترين و خوارترين خاندانها در قريش بوده است.

خاندان بنى عدى در جاهليت 

در اثبات عدم صحت سخنى كه - بنا بر روايت مذكوره - عمر درباره پدر خود همين بس كه بگوييم:

الف: گفته اند: در بنى عدى اصلا سيدى (بزرگى) نبوده است.(۱۲۷)

ب: عمر بن خطاب خود اعتراف كرده گفته است: «ما خوارترين قوم بوديم و خدا ما را با اسلام عزت داد».(۱۲۸)

ج: در نامه اى كه معاويه براى زياد بن ابيه نوشته و به ذكر امر خلافت پرداخته مى گويد: «لكن خداوند آن را (خلافت را) از ميان بنى هاشم بيرون برد و آن در ميان بنى تيم بن مره (قوم ابوبكر) قرار داد و سپس از آن قوم نيز خارج نموده و در بنى عدى بن كعب (قوم عمر) قرار داد در حالى كه قريش هيچ طايفه اى از اين دو طايفه خوارتر و ذليلتر نبود... »(۱۲۹)

د: به هنگام فتح مكه چون ابوسفيان عمر بن خطاب را ديد كه صداى خود را بلند كرده گفت: «به خدا قسم پس از ناچيزى و خوارى، كار بنى عدى بالا گرفته است.... »(۱۳۰)

ه: وعوف بن عطيه گفته است:

و اما الاءلاءمان، بنو عدى

و تيم حين تزدحم(۱۳۱) الاءمور

فلا تشهد بهم فتيان حرب

و لكن ادن من حلب و عير(۱۳۲)

بنابراين ناگزير هستيم درباره وصفى كه عمر - در اين روايت - از پدر خود كرده بگوييم: اين وصف و تمجيد از باب افتخار به امرى نسبى بوده است؛ مثلا شايد پدر عمر از نيكان سعد گرامى تر و عزيزتر بوده يا اين كه عمر از هيبت خلافت و جلال خود استفاده كرده و براى اين كه سلمان و ديگرانى را كه با منطق غير اسلامى خود كرده بخصوص كه مطمئن بوده سلمان كه در زمان جاهليت و اوايل بعثت خارج از منطقه عربى زندگى مى كرده در اين زمينه حقيقت امر را نمى داند. و بعلاوه عمر مى دانسته كه كسى جراءت نمى كند در رد سخن او كلمه اى بگويد و گفته او را ابطال كند.

و نيز محتمل است كه به منظور دفع شبهه و اعتراض در مورد موضعگيريهاى ديگر عمر نسبت به سلمان خصوصا و غير عرب عموما، اين عبارت (و به طور كلى دفاع عمر از سلمان در مقابل سعد) در روايت گنجانده شده باشد. و خدا داناى به حقيقت حال است و بازگشت همه چيز به سوى اوست.

منافات «دفاع از سلمان» با سياستهاى عمر

دوم اين كه: در آن روايت آمده است كه عمر، سعد را به علت تلاش او در تحقير سلمان محكوم ساخت و مورد اعتراض قرار داد. چنين امرى با سياستها و مواضعى كه عمر در مقابل غير عرب و حتى در مقابل شخص ‍ سلمان اتخاذ كرده و از تزويج دختر خود به او كه دخترش را خواستگارى كرده بود به اين علت كه عرب نيست خوددارى كرد، سازگار و هماهنگ نيست. به خواست خدا در فصلى مستقل گوشه هايى از سياستهاى عمر در اين زمينه را خواهيم آورد.

بنابراين، مهم انيست كه به نظر مى رسد اين روايت؛ مواضع معروف و شناخته شده خليفه دوم در مقابل غير عرب كه مقتضاى آن مواضع، محروميت غير عرب از بسيارى از حقوق انسانى و اسلامى بود منافات دارد. اما در اين خصوص مى توان گفت: طبيعى بوده كه خليفه در اوايل كارش به اعمال اين گونه سياستهاى خود اقدام نكند و از علنى ساختن آنها خوددارى نمايد تا امر و حكمش استحكام و ثبات پيدا كند خصوصا كه اعلان و اعمال اين سياستها مادام كه ضرورتى ايجاب نمى كرد، دليل و انگيزه اى نداشت چرا كه در آغاز كار او، فتوحاتى صورت نمى كرد، دليل و انگيزه اى نداشت چرا كه در آغاز كار او، فتوحاتى صورت نگرفته بود و بين عرب و غير عرب تماس و اصطكاكى به وجود نيامده بود و از طرف ديگر كسانى مانند سلمان فارسى، بلال حبشى و صهيب رومى در زمان رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - در ميان مسلمانان موجوديت يافته بودند و موجوديت آن از جانب شخص آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مورد قبول و تاءييد قرار گرفته و به صورت واقعيتى انكارناپذير در آمده بود.

على هذا مى بايست عمر در آن مرحله و مقطع، از تجاهر و تظاهر به آن گونه ديدگاههايشان پرهيز كند و در مقابل سعد آن چنان موضعى اتخاذ كند بخصوص در تاءييد سلمان «محمدى»كه از احترام و ارزش بسيارى نزد توده مردم بويژه نزد صحابه پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - برخوردار بود و بعلاوه نزد اهل بيت و شخص اميرالمؤمنين -عليه‌السلام - موقعيت و جايگاه مخصوصى و جايگاه مخصوصى داشت. براى نشان دادن منزلت و موقعيت والايى كه سلمان بر اثر كارهاى برجسته خود در نتيجه آنچه رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - درباره او فرموده بود داشت، همين بس كه يادآور شويم موقعى كه به دمشق رفته بود: «... نماز ظهر را اقامه كرد و سپس خارج گرديد و مردم نيز خارج شده به ديدار و ملاقات او مى رفتند آنچنانكه خليفه ديدار مى شود. ما او را پس از آن كه نماز عصر را براى اطرافيان خود امامت كرده و به راه افتاده بود ديديم، ايستاديم و به او سلام كرديم و هيچ شريفى (بزرگى) نماند كه او را به ورود در منزل خود دعوت نكند»(۱۳۳)

همچنين هنگامى كه سلمان به مدينه رفت، عمر به مردم گفت: «خارج شويم از سلمان استقبال كنيم». پس مردم با او از شهر خارج شده به ارتفاعات مدخل شهر رفتند. ما چنين رفتارى را از عمر در مورد هيچ يك ديگر از كارگزارانش يا كسى ديگر از اصحاب رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - سراغ نداريم. على رغم اين كه سلمان به آنچه در سقيفه گذشت معترض بود و اين جمله او - به فارسى - كه درباره ماجراى سقيفه گفت: «كرديد و نكرديد»معروف و مشهور است.(۱۳۴) معناى اين جمله اينست كه: كارى انجام داديد (بيعت گرفتن براى ابوبكر) اما گويى هيچ كارى نكرديد؛ زيرا آنچه كرديد كار بجايى نبود مثل اين كه به كسى كار بيهوده اى انجام مى دهد گفته مى شود: كارى نكردى.(۱۳۵) و نيز بزودى مى آيد به هنگامى كه پسر عمر و عمرو عاص در پى چاره اى بودند كه سلمان را از خواستگارى دختر عمر منصرف كنند ابن عمر به عمرو بن عاص گفت: «او سلمان است و موقعيتش در اسلام معلوم».

از همه اينها گذشته شايد گفتن عمر چنين سخنى را (سلمان منا اهل البيت) كه با مواضع و ديدگاههاى خليفه دوم سازگار نيست ناشى از آن بوده كه معتقد بوده است لازمه يك سياست و موضع، اعلام و اظهار آن نيست. بنابراين موقعى كه اظهار و اعلام، به موضع و ديدگاه آسيب و زيان برساند بايد - فعلا - بر آن سرپوش نهاد و عندالاقتضاء آن را تجاهل و انكار و حتى تقبيح و محكوم كرد، روشى كه منطق سياسى كسانى است كه اهل دنيايند و از حكومت به عنوان ابزار و وسيله نيل به خواستها و اهداف شخصى يا قومى يا گروهى بهره بردارى مى كنند.

و بالاخره:

روايتى نقل شده كه در آن آمده است: «در حيات رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - عمر بن خطاب از سلمان پرسيد تو كيستى؟! (حسب و نسبت چيست؟ ) سلمان گفت: من سلمان بن عبدالله (فرزند بنده خدا) هستم. گمراه بودم خداوند به وسيله محمد -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هدايتم كرده تهيدست بودم خداوند به وسيله محمد -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بى نيازم كرد، برده بودم خداوند به وسيله محمد -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آزادم كرد اينست حسب و نسب من». آنگاه از اين پرسش (تحقيرآميز) عمر نزد پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت برد پس آن حضرت -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - فرمود:

«اى جمعيت قريش! حسب و نسب انسان دين و مروت اوست و اصل و ريشه اش عقل و خرد اوست خداوند تعالى فرموده است: ما شما را از مرد و زن خلق كرديم و به صورت اقوام و قبايل مختلف درآورديم تا يكديگر را بشناسيد «همانا گراميترين شما پرهيزگارترين شماست»(۱۳۶) اى سلمان! احدى از اين جمعيت را بر تو برترى نيست جز به تقواى خدا و اگر تقواى تو بيش از اينها باشد تو برتر هستى»(۱۳۷) . يا شبيه به اين تعبير.

پيش از اين نيز موضعگيريهاى از اين نوع از عمر در مقابل سلمان در زمان حيات پيامبر -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - نقل شد. خلاصه اين كه قضيه اى كه در روايت مورد بحث آمده است يا به نفع خليفه دوم و براى خدمت به او تحريف يا جعل شده است و يا اين كه خود خليفه از روى زيركى و سياست دو موضعگيرى مختلف، در مقابل سلمان داشته است روشى كه در حيات سياسى خليفه نادر و اندك نبوده است.

سوم: من فرزند اسلام هستم:

بسيارى از جانوران در زمان خصوصيات و ويژگيهايى كه هويت و حقيقت آنها را مى سازند دارا هستند و به مجرد به دنيا آمدن نقش خود را در حدى كه اقتضاء دارند ايفاء مى كنند. اما انسان در زمان زاده شدن، فاقد خصايص ‍ و مختصاتى است كه شخصيت او را همچون انسانى كه بالفعل داراى خصايص، ملكات، قوا و غرايز انسانى است شكل و قوام مى بخشد. در زمان تولد، انسان فقط از استعداد فطرى كه در او هست برخوردار مى باشد؛ استعدادى كه به طور كامل يا ناقص بدان پاسخ مثبت داده مى شود و يا اين كه اصلا نداى آن بى پاسخ گذاشته مى شود و از اين سرمايه بزرگ بهره بردارى نمى شود و در نتيجه انسان به جايى نمى رسد و هرگز به درجه انسانيت نائل نمى گردد.

انسان در زمان تولد فاقد توان، خرد و اراده و نمى تواند بين اشياء حتى اشياء محسوس تميز دهد. علم و شناخت و خصلتهاى نيك و بد مانند شجاعت، سخاوت، دوستى، دشمنى، حسد، ريا و... را ندارد.

غريزه جنسى و غرايزى ديگر را دارا نيست، عاجز است حتى از سخن گفتن بلكه به هيچ چيز قادر نيست و به همه چيز احتياج دارد و مطلقا نمى تواند براى خود نفعى جلب يا از خود ضرورى دفع نمايد. آنگاه بتدريج و با يارى عوامل خارج از خودش به همه اينها دست پيدا مى كند.

هر چند در مراحل رشد و تكامل ممكن است در دست يافتن به امرى از اين امور با مانع يا عامل تأخیر مواجه شود يا اين كه رسيدنش به امرى، كامل باشد، يا ناقص باشد و يا بيش از مقدار نياز باشد و در شكل گرفتن شخصيت انسانى او به عنوان انسانى كه - به تمام معناى كلمه - شايسته جانشينى خدا بر روى زمين است خلل و اختلال اساسى ايجاد كند.

پس از آن كه انسان به مرحله معينى رسيد بر آنچه به دست آورده يعنى توانايى ها، ملكات و غرايز خود سلطه يافته آنها را جهت مى دهد آنچه را كه ضعيف است تقويت و آنچه را كه ناقص است تكميل مى كند و هر كدام را كه نيرومند است كنترل كرده در جهت دست يافتن به درجات كمال انسانى، متخلق شدن به اخلاق الهى، تاءكيد و تثبيت انسانيت خود و تعالى و رشد آن در راه هدايت خير مورد بهره بردارى قرار مى دهد.

اما روشن است - اين انسان كه مى بايست با آنچه و آن كسى كه در اطراف اوست و با آنچه خداوند براى خدمت به او مسخرش كرده و تابع اراده او ساخته و شايستگى بهره بردارى از آنها را به او عطا فرموده برخورد و رفتار شايسته داشته باشد و به علت بى خبرى از بسيارى از رازها و دقايق هستى و حيات نمى تواند به صورت درست و شايسته وظيفه خود را انجام دهد، به خطا مى افتد و به انحراف كشيده مى شود و اين خطرى است كه نتايج منفى مهم و بزرگى را در حيات او و به طور كلى آينده و سرنوشتش بر جاى مى گذارد.

در اين هنگام انسان ناچار است رو به سوى كسى كند كه هستى را ابداع كرده، آفريده، جهت بخشيده، تدبير فرموده و به تمامى دقايق و رموز و آثار و حقايق وجود داناست چرا كه فقط اوست كه همه نظامها و ضوابط حاكم بر آفريده هاى خود را مى داند و اثرگذارى و اثرپذيرى اشياء نسبت به يكديگر و چگونگى اندازه و نوع اين تاءثير و تاءثر را مى شناسد. آرى انسان ناگزير است رو به سوى او كند، او امرش را انجام دهد و از نواحى او دورى گزيند و از احكام مقرراتى كه پيامبران و فرستادگان الهى كه اقامه حجت كرده و معجزه نشان داده اند، بيان و ابلاغ نموده اند تبعيت كند. اين تنها و بى خطرترين راهى است كه انسان مى تواند از آن راه به هدف برسد و با اراده و اختيار خود به خصلتهاى الهى انسانى دست يابد و بر قوا، غرايز و ملكات خود مسلط و چيره شود و بين آنها موازنه ايجاد كند و به دور از خطرات و مضرات و بدون افراط و تفريط يا فريب و نيرنگ، آنها را متعادل نموده در خط صحيح نگهدارد.

«سلمان»اين حقيقت را درك كرده و دريافته بود كه آنچه كه انسانيت و صفات ملكوتى انسانى را بدو ارزانى نموده «اسلام»بوده است بنابراين، اسلام پدر حقيقى اوست و پدر نسبى چه بسا - به عمد يا غير عمد - در تخريب شخصيت فرزند خود و نگهداشتن او در حد حيوان ناآگاه و دور ساختنش از كمالى كه خداوند شايستگى نيل بدان را بدو عطا فرموده سهم و نقش دارد. اين درك و برداشت، سر و سبب اين بوده است كه چون به سلمان گفته مى شد: تو كيستى؟ مى گفت: «من سلمان بن اسلام هستم ».(۱۳۸) و پيشتر گذشت كه به سعد گفت: «من براى خود پدرى جز اسلام نمى شناسم من سلمان بن اسلام هستم.

ازدواج و سياست تبعيض نژادى 

برخورد و معارضه با سلمان به همين موارد ختم نمى شد بلكه همچنان سلمان در نتيجه سياستهاى تبعيض نژادى كه در مورد او اعمال مى كردند با رنجها و مشكلات مواجه بود، موارد ذيل را متذكر مى شويم:

۱ - سلمان فارسى دختر عمر بن خطاب را از او خواستگارى كرد عمر نتوانست او را رد كند و به او جواب مثبت داد و اين، بر خود عمر و پسرش ‍ عبدالله گران آمد عبدالله بن عمر شكايت حال نزد عمرو بن عاص برد.

- عمروعاص گفت: آيا دوست دارى سلمان را از شما منصرف كنم؟

- عبدالله گفت: او سلمان است و حال او در اسلام حال اوست (با موقعيت خاص او در اسلام چگونه چنين چيزى امكان دارد؟ )