سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)23%

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: مهدی احمدی
گروه: تاریخ اسلام

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13538 / دانلود: 5291
اندازه اندازه اندازه
سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر تاريخ تفصيلى غزوات ثلاثه جمل، صفيّن و نهروان است كه توسط ناكثين و قاسطين و مارقين، در طول حكومت قريب پنج ساله اميرالمؤمنين بر آن حضرت تحميل شد. تاريخ تفصيلى اين سه جنگ مهم در بدوِ امر توسط علامه مرحوم آية اللّه محمد حسن بن محمد ابراهيم اليزدى در سال ۱۲۵۲ ه. ش ‍ يعنى حدود ۱۷۰ سال قبل جمع آورى شد و حدود ۱۱۵ سال قبل به زيور چاپ آراسته شد. و از آن پس تجديد چاپ نشد تا اينكه اين حقير در سال ۱۳۷۹ ه ش ‍ سالى كه توسط مقام معظم رهبرى به سال امام على نامگذارى شد، به سبك فارسى روان بازنويسى نموده تا در اختيار علاقمندان و دوستداران حضرت امير قرار گيرد و همگان بيش از پيش به مظلوميت آن امام مظلوم تاريخ آشنا گردند.


1

2

باب دوم: جنگ صفين (قاسطين) 

فصل اول: در مقدمات جنگ صفيّن

در كتاب حبيب السّير و كتب ديگر مسطور است كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام بعد از رسيدن نامه معاوية بن ابى سفيان، روزى بالاى منبر تشريف بردند و امام را تحريص و ترغيب براى جهاد در راه خدا بر عليه معاويه و اهل شام نمودند. يكى از دوستان عثمان بن عَفّان خليفه سوم در ميان حاضران نشسته بود و از جا برخاست و گفت يا على مطلب و غرض تو چيست؟ آيا ما را به شام مى برى تا آنكه برادران دينى خود را براى رضاى تو بكشيم چنان كه اهل بصره را كشتيم؟ به خدا قسم كه هرگز هيچ يك از ما چنين كارى نخواهيم كرد. پس مالك اشتر از جا برخاست و بانگ برآورد و گفت كيست اين جاهل بى دين را مانع شود؟ مردم از هر طرف متوجّه او شدند و او فرار كرد و مردم او را ترغيب كردند تا در بازار اسب فروشان به او رسيدند و آن پليد را با مشت و لگد كشتند. اين خبر قتل وى به حضرت رسيد امام فرمودند چه كسى او را كشت؟ گفتند قاتل معيّنى لذا حضرت ديه او را از بيت المال به خانواده اش ‍ دادند. پس مالك اشتر برخاست و عرض كرد يا اميرالمؤمنين سخن اين خائن فاسق شما را از كلام و سخن باز ندارد و كمى اظهار ارادت نمود كه دلالت بر ثبات قدم او بر حق و يارى امام مى نمود. هاشم بن عتبه و عمّار ياسر و قيس بن سعد و سهل بن حنيف و جمعى ديگر برخاستند و سخنان بسيارى را شبيه نظر مالك اشتر عنوان كردند و اظهار يارى و حركت به سوى شام را خواستار شدند. پس آن حضرت از منبر پايين آمدند و رهسپار منزل شدند. عبداللّه بن سقم عبسى و حنظلة بن ربيع تميمى به خدمت امام رسيدند و التماس كردند كه امامعليه‌السلام تعجيل در امر جنگ نكنند بلكه مجدّدا نامه اى به معاويه بنويسند. حدود هفده ماه از ورود امام به كوفه گذشته بود كه زمينه جنگ صفّين آماده شد كه منتهى به جنگ با معاويه و اهل شام شد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام قبل از صفّين در مسجد جامع كوفه تشريف داشتند. شيخ رجب برسى در كتاب مشارق الانوار روايت كرده است كه مردى به همراه همسرش ‍ براى حلّ مرافعه به خدمت امامعليه‌السلام رسيدند. آن مرد با صدايى بلندتر از صداى حضرت حرف زد و با فرياد سخن گفت. حضرت فرمودند اخسا (اين كلمه اى است كه براى رد كردن سگ استعمال مى شود و در فارسى به منزله كله چِخْ است) پس فورا آن مرد به صورت سگ شد و مردم بانگ زدند كه او را از مسجد بيرون كنند. آن سگ در نزد حضرت روى خود را بر خاك ماليد و تذلّل كرد و حضرت يك كلمه اى بر زبان جارى كردند كه فورا آن سگ به صورت اول برگشت. جمعى عرض كردند فداى تو شويم هرگاه مرتبه تو اين است كه به يك كلمه مردى را به صورت سگ مى كنى و باز به كلمه ديگر سگى را به صورت انسان در مى آورى پس چه احتياجى است كه جمعى و لشگرى بردارى و به جنگ با معاويه روى؟ حضرت فرمودند گمان مى كنيد كه من احتياج به شما دارم؟ نه چنين است، اگر بخواهم مشرق را تبديل به مغرب كنم و مغرب را به مشرق مبدّل كنم مى توانم و ليكن من شما را به يارى خود مى خوانم براى آنكه شما يارى من كنيد و تا پروردگار اجر جميل و ثواب جزيل به شما عطا فرمايد و اگر خواسته باشم ملائكه را امر مى كنم كه معاويه و عمروبن عاص را و خالد وابولاعور را در غُل و زنجير كشيده و به نزد من حاضر سازند. راوى مى گويد به مجرّد آنكه حضرت اين سخنان را فرمودند هنوز كلام آن سرور تمام نشده بود كه ديدند معاويه با چهار نفر ديگر كه حضرت از آنان نام برده بودند با غُل و زنجير حاضر شدند. اميرعليه‌السلام به ملائكه پروردگار فرمودند كه من نگفتم ايشان را حاضر كنيد بلكه گفتم اگر بخواهم به ملائكه خداوند امر كنم كه ايشان را حاضر سازند مى توانم. پس معاويه عرض كرد يا اميرالمؤمنين تو كه مرا امان داده بودى، حضرت فرمودند اى ملائكه پروردگار عالم، ايشان را به منازل خودشان در شام برگردانيد، پس فورا از نظرها غايب شدند. پس ‍ بعد از آنكه اميرعليه‌السلام از صفّين مراجعت فرمودند و دركوفه تشريف داشتند كه مردى از اهل انبار كه يكى از دهات كوفه بود به خدمت حضرت آمد و گفت فلان شب جمعى از لشگر معاويه بر اهل انبار شبيخون زدند حضرت فرمودند شش مرد در فلان باغ كشته شدند و يك زن و دو طفل را در نزد فلان ديوار كشتند و چند نفر را در فلان موضع كشتند و آنچه در آنجا اتفّاق افتاده، حضرت خبر دادند كه اكثر آن مردم اطلاع نداشتند. اصحاب عرض كردند يا اميرالمؤمنين نوشته اى براى شما از انبار نيامده بود و با قاصدى هم از آنجا نيامده پس چگونه خبر مى دهيد بهتر از آن مردى كه از آنجا آمده است؟ حضرت فرمودند كه امر مرا با ديگران قياس نكنيد شما گمان مى كنيد كه دورى راه و ظلمت و حجابها و ديوارها و كوهها مانع از ديدن من مى شوند؟ پس پاى مبارك خود را در مسجد كوفه دراز كردند و ستون مسجد شكافته شد و پاى مبارك آن حضرت بيرون رفت و پاى خود را كشيدند و فرمودند چنان پاى خود را بر سينه معاويه در شام زدند كه از بالاى تخت به زمين افتاد. و بعد از چند روز نامه هاى بسيارى از شام رسيد كه در فلان روز و فلان ساعت پائى داخل مجلس معاويه شد و بر سينه او خورد كه از تخت به زير افتاد. آرى اگر حضرت مى خواستند معاويه و لشگر معاويه را به يك چشم بهم زدن هلاك كنند مى توانستند وليكن بايد حجت تمام شود كه ديگر در روز قيامت هيچ عذرى نداشته باشند. خلاصه اينكه مدت مديدى بين حضرت و معاويه و عمروعاص مكاتبات زيادى ردّ و بدل شد. پس حضرت خواستند جرير را بعنوان قاصد به سوى شام بفرستند و جرير هم ميل تمام به رسالت به سوى شام داشت و عرض كرد مرا بفرست تا معاويه را دعوت كنم، تا اطاعت تو كند و اميرى از امراء تو باشد و اهل شام را دعوت مى كنم تا از تو پيروى كنند و آنان قوم من و اهل بلاد منند و من اميدوارم كه اطاعت كنند. مالك اشتر عرض كرد يااميرالمؤمنين جرير را به شام مفرست و آنچه مى گويد تصديقش مكن كه نيّت او نيّت اهل شام و رأی او رأی آنان است پس حضرت نامه اى به معاويه نوشتند كه اولِ نامه اين بود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم من عبداللّه اميرالمؤمنين الى معاوية بن ابى سفيان

و در آن نامه درج كردند كه بيعت كردن تو بر من واجب است، همه مهاتجر و انصار بيعت نمودند مجالى براى ديگران كه بيعت نكرده اند نمانده است و هر كس راهى غير از راه مؤمنين راانتخاب كند خداوند او را وا نمى گذارد و جايگاه او آتش است و جهنّم بد منزل و مكانى است، اى معاويه تو هم داخل شو در آن چيزى كه مسلمانان داخل شدند.

و قد اكثرت فى قتله عثمان و لعمرى لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى ابر قريش من دم عثمان و اعلم انك من الطلقاء الذين لا تحل لهم الخلافة

و تو بسيار ذكر كشندگان عثمان مى كنى و از قاتلين او سخن مى گويى و به جان خودم قسم كه اگر تو به عقل خود مراجعه كنى و از هواى نفسانى دور باشى مرا از تمام قريش در قتل عثمان پاكدامن تر مى دانى و بدان كه تو از طلقائى و خلافت براى ايشان جايز نيست. پس جرير را به سوى تو فرستادم پس بيعت كن

ولا قوة الا باللّه

پس جرير نامه را به معاويه رسانيد و معاويه نامه حضرت را خواند و جرير هم معاويه را نصيحت كرد و گفت:

يا معاوية قد اجتمع لامير المؤمنين على اهل المصرين و اهل الحجار و اهل اليمن و اهل العروض و العروض عمان و اهل البحرين و اليمامة فادخل فيما دخل فيه المسلمون.

اى معاويه جمع شدند از براىعليه‌السلام اهل مكه و مدينه و اهل مصرين و اهل كوفه و يمن و عمان و اهل بحرين و يمامه همگى با او بيعت كردند پس تو هم داخل شو. و هر چه توانست معاويه را تحريص به بيعت با امام كرد معاويه در جواب گفت: اى جرير

انظر و ننظر و استطلع رأی اهل الشام

يعنى تو فكر كن ما هم فكرى خواهيم كرد و من بر رأی شام نيز مطلع شوم. پس ‍ چون جرير از سخن فارغ شد معاويه امر كرد كه منادى ندا دهد و تمام اهل شهر را در مسجد جمع كنند. و چون مردم همه حاضر شدند آن شيطان بر منبر رفت و گفت:

ايها الناس قد علمتم انى خليفة عمر بن الخطاب و خليفة عثمان بن عفان عليكم و انى ولى عثمان وقد قتل مظلوما

اى مردم شما مى دانيد كه من خليفه عمر و عثمان هستم و من تا حال بر شما ستم نكردم و خليفه شما عثمان مظلوم كشته شد و من ولىّ خون عثمان هستم

واللّه يقول و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا.

و خداوند در قرآن مى فرمايد: اگر كسى مظلوم كشته شد بايد سلطان وقت در دفاع از آن مظلوم قيام كند حال مى خواهم رأی شما را در امر عثمان و كشته شدن او بدانم. پس اهل شام برخاستند و او را بر طلب خون عثمان اجابت كردند و با وى بيعت كردند و تا سر حدّ جان و مال اعلام آمادگى كردند تا آنكه طلب خون عثمان كنند و يا كشته شوند.

معاويه عمروعاص را به كمك مى طلبد

چون شب شد معاويه بسيار مغموم بود زيرا كه از علىعليه‌السلام بسيار مى ترسيد لذا با كسانى كه اعتماد داشت مشورت نمود. عتبة بن ابى سفيان گفت الان كمك عمروبن عاص ضرورى است پس او را طلب كن تا تو را كمك كند و دين او را به قيمت گران از وى بخر. پس معاويه جرير را نگه داشت و نامه اى به عمروعاص نوشت و او طلب كرد و چون نامه معاويه به عمروعاص رسيد با دو پسر خود عبداللّه و محمد مشورت كرد. عبداللّه رفتن پدر را به شام مقرون به صلاح نديد ولى محمد پسنديد. عمروعاص گفت اى عبداللّه

اما انت امرتنى بما هو خير لى فى دينى و اما انت يا محمد فامرتنى بما هو خير لى فى دنياى

اى عبداللّه تو مرا امر نمودى به چيزى كه صلاح دين من در آن بود و اى محمد تو مرا امر نمودى به چيزى كه خير دنياى من در آن است. و من خود هم فكرى دارم. و عمرو را غلامى بود به اسم مروان كه بسيار زيرك و صاحب عقل بود. عمرو شب او را طلبيد و گفت شتر را باز كن و چون بار كرد گفت بار را فرود آور. غلام گفت گويا خُرف شده اى و عقل را از دست داده اى و اگر غلط نكنم دنيا و آخرت در دل تو به جدال مشغولند و تو مى گويى كه على آخرت است و معاويه دنيا و تو در ميان اين دو سرگردانى كه كدام يك را قبول كنى. عمرو گفت:

واللّه ما اخطاءت فماترى

به خدا قسم كه درست يافته اى اكنون بگو اى مروان رأی تو در اين باب چيست؟ مروان كه غلامى بيش نبود گفت رأی من اين است كه يا در خانه خود قرارگيرى و يا به نزد علىعليه‌السلام روى زيرا كه در آخرت عوض دنيا موجود است ولى در دنيا عوض ‍ آخرت يافت نمى شود. پس عمروعاص تصميم گرفت كه به شام برود لذا بار كرد و به شام نزد معاويه رفت و معاويه را در بغل گرفت و ظاهرا مهربانى كرد و هر يك به يكديگر مكر مى كردند. پس معاويه گفت اى عمرو واللّه امور مشكلى رخ داده است كه سرگردان شدم. عمرو گفت آن امور چيست؟ معاويه گفت اول آنكه محمد بن ابى حذيفه زندان مصر را شكستند و با اصحاب خود فرار كردند و اين خود فتنه بزرگى است. دوم اينكه پادشاه روم لشگر جمع كرده به عزم تسخير شام و اراده شام دارد. امر سوم اينكه على بن ابيطالب وارد كوفه شده است و عزم آمدن به شام نموده است. عمروعاص گفت اينها عظيم نيست، اما حلّ مشكل اول به اين است كه محمد بن ابى حذيفه مردى است كه با چند نفر بيرون آمده حال جمعيتى از سواران را بفرست تا آنان را به قتل برسانند. و مشكل دوم را اينگونه حل كن كه براى قيصر روم غلام و كنيز بسيار با طلا و نقره فراوان بفرست و از او خواهش كن كه مصالحه نمايد و قيصر زود قبول خواهد كرد. اما مشكل سوم هم به آسانى حل خواهد شد به اينكه اى معاويه به خدا قسم كه هيچ كس از عرب و عجم حتى كودكان و سفيهان و زنان، تو را با على در هيچ چيز مساوى نمى دانند مثل علم و در حلم و شجاعت و سخاوت و قرابت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و هيچ يك از قريش مانند او نيستند. كجا براى تو اين سابقه در اسلام وجود دارد و همين طور محبّت او با رسول خدا و علم و فقه او. به خداقسم اى معاويه او از جانب پروردگار تاءييد شده است و او صاحب امر خليفه و وصىّ خدا است و در مخالفت او مشكل عظيمى رخ خواهد داد. معاويه گفت راست مى گويى و ليكن من با على جنگ مى كنم به همين بهانه كه در دست است كه طلب خون عثمان كنيم. عمروعاص خنديد و به معاويه گفت واعجباه از تو، چون اگر تمام عالم سخن از عثمان گويند من و تو بايد اسم او را يادآور نشويم و در هر مجلسى كه نام عثمان ذكر شود گريزان باشيم. اما تو اى معاويه عثمان از تو طلب يارى كرد در وقتى كه محاصر شده بود و من نيز عثمان را رها كردم و به فلسطين رفتم لذا از من تقاضاى كمك نكن. معاويه گفت مرا وامگذار و يارى كن كه من به كمك تو محتاجم و هر چه عوض مى خواهى به تو مى دهم، عمروعاص گفت: توقع من آن است كه ولايت مصر و حكومت آنرا به من دهى. معاويه اول قبول نكرد و چون شب شد گفت:

يا عمرو الم تعلم ان مصر مثل العراق

اى عمرو مگر نمى دانى كه مصر همانند عراق است و عظيم و آباد است عمرو عاص ‍ جواب داد كه آخرت عظيم تر از مصر است و بهشت آبادتر از آن است. پس معاويه خنديد و گوش عمرو را به دندان گرفت و قبول كرد. عمرو عاص پسر عمويى داشت كه بسيار زيرك بود آن جوان از شادى عمرو تعجب كرد و گفت چه شد كه عقل را از دست دادى كه دين خود را داده و دنياى ديگران را درست كرده اى اى ابله آيا چنين مى دانى كه اهل مصرى كه كشندگان عثمان هستند مصر را به معاويه واگذار كنند و علىعليه‌السلام زنده باشد و بر فرض كه به معاويه برسد به تو مى دهد؟ عمرو گفت اى پسر عم، امر در دست خدا است نه در دست على و نه در دست معاويه. آن جوان شعرى در مذمّت معاويه و عمرو گفت و اين خبر به معاويه رسيد و ناراحت شد ولى آن جوان گريخت و به خدمت علىعليه‌السلام آمد و تمام قضايايى كه بين معاويه و عمرو اتفاق افتاد بازگو كرد. حضرت تبسم فرمودند و با آن جوان با كمال مهربانى برخورد نمودند. و چون نام اين دو شقى مطرح شد مناسب است كه پيرامون اصل و نسب آنان مطالبى را بازگو كنيم. صاحب كشّاف در ربيع الابرار و در كاشف الحق نيز آورده است كه زنى به نام نابغه مادر عمروعاص كنيزى بود از عبريان كه عبداللّه بن جزعان او را خريد و چون ديد اين زن زناكار است او را آزاد كرد. ابولهب و اميّه و هشام بن مغيره و ابوسفيان و عامر بن وابل در يك روز وقت زوال ظهر با وى زنا كردند و آن ملعونه حامله شد كه عمروعاص از او متولد شد هر يك از آن پنج نفر ادعا كردند كه اين فرزند از من است و چون اخراجات مدت حمل او و وضع حمل او را عاص كشيده و شاهد بود لذا نابغه زانيه گفت اين پسر از عاص است، به خاطر همين ابوسفيان يك روزى روى نحس خود را به عمروعاص كرد و اين شعر را خواند:

ابوك ابوسفيان لا شك قد بدت

فيك منه بينات الشمائل

يعنى اين عمرو مادرت تو را به عاص نسبت داد امابى شك پدرت ابوسفيان است كه شكل و شمايل تو به او بيشتر است. و اما نسب ملعون نيز به عمرو شباهت دارد و اگر آن چهار نفر همان چهار نفرى بودند كه با نابغه زنا كرده بودند مى گفتيم كه محبت برادرى عمروعاص را بر اين داشت كه يارى معاويه كند و آن چهار نفرى كه با هنده زنا كردند يكى عمرو بن مسافر بود و عمارة بن وليد و صياح و بعد عتبه پدرش او را به ابوسفيان تزويج كرد و چون به خانه ابوسفيان آمد بعد از سه ماه زندگى، معاويه متولّد شد و هند به ابوسفيان گفت ولى ابوسفيان بخاطر اموالى كه عتبه داشت ساكت شد. لذا معاويه هم مانند عمرو زنا زاده است. راوى مى گويد كه مروان از واقعه عمروعاص غضبناك شد و به معاويه گفت:

ما بالى لا اشترى كما اشترى عمرو

چرا دين مرا نمى خرى همچنان كه دين عمرو را خريدى؟ معاويه گفت كه ما مردم و دين ايشان را براى تو مى خريم و چون معاويه مصر را به عمرو داد و آن شب به صبح رسيد باز معاويه از عمرو پرسيد كه رأی تو چيست؟ گفت همان رأی اول كه روز گذشته به تو گفتم، پس معاويه رأی او را پسنديد و مالك بن هبير هرا فرستاد تا محمدبن ابى حذيفه و يارانش كه از زندان گريخته بودند را به قتل رسانيد و هدايا و كنيزكان براى قيصر روم فرستاد و با او صلح كرد. معاويه از عمرو پرسد كه درباه على چه اراده دارى؟ گفت ردّ بيعت و شكستن آن امرى است عظيم. اى معاويه قاصدى بفرست تا رئيس اهل شام به نام شرجيل بن سميط كندى را بياورند كه او با جرير دشمن است و جمعى از معتمدان خود را وادار كن كه در ميان مردم شايعه كنند كه على قاتل عثمان است و او را كشته است اينست آن كلمه اى كه باعث تجمع اهل شام به نفع تو مى شود و مردم را از اطراف على دور مى سازد. در آن وقت شرجيل در حمص بود پس او را طلبيد و معاويه آنچه عمرو عاص گفته بود عمل كرد و چون شرجيل وارد شام شد مردم او را تعظيم كردند و چون وارد مجلس معاويه شد، معاويه برخاست و گفت:

يا شرجيل ان جرير بن عبداللّه يدعونا الى بيعة على بن ابى طالب و على خير الناس لولا انه قتل عثمان.

اى شرجيل، جريربن عبداللّه ما را به بيعت با على بن ابى طالب مى خواند و اگر على بن ابى طالب عثمان را نكشته بود از بهترين مردم بود و من تحمل كردم تا تو را ملاقات كنم و رأی تو را بدانم و من به آنچه را كه اهل شام راضى هستند راضى خواهم بود. شرجيل گفت من بيرون مى روم تا فكرى دراين باب كنم. پس معاويه جمعى از رؤ ساى شام كه در نزد شرجيل مطمئن بودند به نزد شرجيل فرستاد و همه اينها گفتند كه على بن ابى طالب عثمان را كشته است پس شرجيل غضبناك به نزد معاويه آمد و گفت: تمام مردم مى گويند كه على عثمان را كشته است اى معاويه اگر تو باعلى بيعت كنى به خدا قسم يا تو را مى كشم و يا از شام بيرون مى كنم معاويه گفت من هرگز با شما مخالفت نمى كنم. شرجيل گفت اى معاويه اول تو جرير را به سوى على برگردان، معاويه دانست كه شرجيل عزم جنگ نموده است و اهل شام تمام با شرجيل خواهند بود. ماندن جرير قاصد امامعليه‌السلام در شام طولانى شد لذا حضرت نامه اى براى او فرستاد كه جواب صريح را از معاويه بگير و او را مخيّر كن ميان جنگ و صلح. جرير از معاويه تقاضاى جواب نمود و اين زمانى بود كه مردم با معاويه بيعت كرده بودند. معاويه نامه اى بدين مضمون نوشت. بسم اللّه الرحمن الرحيم اما بعد به جان خودم قسم كه اگر تو مردم را بر عثمان نشورانده بودى و دخالت در خون عثمان نمى كردى هر آينه تو هم مثل ابوبكر و عمرو عثمان بودى وليكن تو مردم را بر او شوراندى و مردم تو را اطاعت كردند تا آنكه عثمان كشته شد

و قد ابى اهل الشام الا قتالك حتى تدفع اليهم قتلة عثمان فان فعلت فانت اولى بالخلافة.

و ابا كردند اهل شام مگر جنگ با تو را تا اينكه قاتلان عثمان را به اهل شام تحويل دهى پس اگر اين كار را انجام دادى تو اولايى به خلافت از ديگران.

به جان خودم كه حجت تو بر من مثل حجت تو بر طلحه و زبير نيست زيرا كه آن دو نفر با تو بيعت كردند و من بيعت نكردم و حجت تو بر اهل شام مثل حجت تو بر اهل بصره نيست چون اهل بصره اطاعت كردند و اهل شام اطاعت شما نكردند اما شرف و بزرگوارى و عظمت و قرابت تو به رسول خدا و منزلت تو را من منكر نيستم و در آخر نامه اين بيت شعر را نوشت:

ارى الشام يكره اهل العراق

و اهل العراق لها كاره

يعنى اهل شام با اهل عراق خوش بين نيستند و اهل عراق هم، اهل شام را كراهت دارند. جرير قاصد علىعليه‌السلام از اهل شام و معاويه ماءيوس شد و به جانب كوفه آمد و مردم درباره جرير سخن هاى مختلف سخن گفتند و گمانهاى بد بردند خصوصا مالك اشتر عرض كرد يا على من از همان روز اول گفتم كه اين مرد دشمن است و به جرير دشنام داد و گفت به خدا قسم سزاوار نيست كه تو بر روى زمين راه بروى و زنده باشى و تو به نزد اهل شام نرفتى مگر آنكه منتى برايشان گذارى و تو از ايشانى و تو معاويه را سست كردى و خودت را پيش او عزيز كردى و اگر من مى رفتم همان روز اول جواب نامه را از او مى گرفتم. جرير گفت اگر تو به نزد معاويه مى رفتى تو را مى كشتند و او را به عمرو و ذوالكلاع و حو شب ترسانيد و گفت تو را از كشندگان عثمان مى دانند و اگر راست مى گويى الان به شام برو. مالك گفت حال كه مرا ضايع كردى، اى جرير به خدا قسم حضرت سخن مرا مى شنيد و مرا مرخص مى كرد تو و امثال تو را در زندان حبس مى كردم تا اينكه مسائل روشن شود و چون جرير اين سخنان را شنيد شبانه به جانب قرقيب فرار كرد و گروهى از قبيله قيس به او ملحق شدند. پس از گريختن جرير، معاويه اقدام به فرستادن شرجيل به شهرها كرد تا مردم را جمع كند و دعوت به محاربة با علىعليه‌السلام نمايد. آن ملعون اول به شهر حمص ‍ رفت و همه مردم شهر را اغوا كرد و مردم هم اجابت كردند اگرچه بعضى مخالفت كردند همانند عبّاد و نسّاك كه جواب او را دادند به اينكه خانه ها و مساجد ما قبرهاى ما است وتو داناترى به آنچه خود مى كنى. شرجيل درتمام شهرهاى شام گرديد و همه را حركت داد و به هر قوم كه مى رسيد با او همراه مى شدند و معاويه هم نامه ها براى اهل مكه و مدينه نوشت و واقعه عثمان را براى آنان نوشت و از ايشان طلب يارى و كمك كرد. ولى آنها جواب دادند كه شما راه را گم كرده ايد و شما را به خلافت و مشورت چه كار اى معاويه تو خودسر و مغرورى و تو اى عمروعاص با ظن و گمان كار مى كنى، ما را از زحمت مدهيد كه شما را در اين بلاد مقدس معيّن و ياورى نيست.

سعد و قّاص پدر عمر سعد در جواب نامه نوشت كه اى معاويه بدان كه خلافت بايد در اهل شورا باشد و تو از اهل شورا نيستى و ما چند نفر كه از اهل شورا باقى مانده ايم ملاحظه كرديم ديديم كه على بن ابيطالب از همه افضل واعلم است زيرا كه آنچه در ما بود در على بود و آنچه در على بود در ما نبود لذا او را اختيار كرديم و اگر طلحه و زبير در خانه خود نشسته بودند بهتر بود. و خداوند از گناه عايشه درگذرد.

و همين طور محمدبن مُسلمه كه از اكابر مدينه بود در جواب معاويه نوشت بخداى خودم قسم اى معاويه تو طلب خون عثمان نمى كنى و ولىّ خون او نيستى و از روى مكر و حيله، عثمان را دست آويز طلب دنياى خود كرده اى و از هواهاى نفسانى خودت پيروى مى كنى.

تو آن كسى هستى كه وقتى عثمان زنده بود او را رها كردى حال كه مرده است مى خواهى او را يارى كنى. و از آن بلاد كسى به يارى معاويه نيامدند و همگى او را لعنت مى كردند. موافق بعضى از روايات در آن وقت عبداللّه بن عمربن الخطّاب به شام نزد معاويه رفت و چون وارد شام شد معاويه او را گرامى داشت و پيغام به عمروبن عاص داد

يا عمرو ان اللّه احيى لك عمر بن الخطاب الشام بقدوم عبداللّه بن عمر

خداوند عمربن الخّطاب را زنده كره است و به سبب آمدن پسرش در نزدنقلوب اهل شام نورى خواهد رسيد و راء يمن اين است كه عبداللّه بن عمر به منبر برود و شهادت دهد كه على بن ابيطالب، عثمان را كشته است و او را بدگويى كند و عدوات اهل شام را نسبت به على بيشتر كند. عمرو گفت حرف و نظر خوبى است پس ‍ معاويه عبداللّه راطلبيد و گفت اى پسر برادر، پدر با تو است و پدر تو خليفه رسول خدا بوده در روز جمعه بر منبر بالا برو و به على بن ابيطالب ناسزا بگو و شهادت بده كه على عثمان را كشته است. عبداللّه در جواب معاويه گفت معاذاللّه كه من به على دشنام بدهم زيرا پدر او ابوطالب بوده و مادرش فاطمه بنت اسد بود و در حسب و نسب و فضل او شكى نيست و تو هم به فضل و كمال و شجاعت و عبادت او مطّلعى. اى معاويه مرا رسول مكن ولى بخاطر خوشنودى تو قتل عثمان را به گردن على مى گذارم و چون روز جمعه شد اهل شام جمع شدند و عبداللّه بن عمر بالاى منبر رفت و از هر درى سخن گفت مگر در رابطه با على و قتل عثمان كه چيزى اظهار نكرد. معاويه از روى غضب به او نگاه كرد، عبداللّه بن عمر متغيّر شد و گفت

كيف اشهد على رجل لم يقتل عثمان و ان عزمت ان الناس محتملوها عنى

اى معاويه چگونه شهادت دهم بر مردى كه عثمان را نكشته است اگر چه مى دانم كه اين جاهلان از من قبول مى كنند. پس معاويه او را سرزنش كرد و از خود دور كرد و او شعرى در مدح عثمان و تحسين طلحه و زبير گفت و معاويه از او راضى شد و خود عمروعاس لعين بر منبر رفت و خطبه خواند و دروغ برپيغمبر بست و مردم شام را گمراه كرد. يك روز ديگر بالاى منبر رفت و گفت: اءيها الناس روزى به رسول خدا گفتم

اى الناس احب اليك قال عايشه قلت من الرجال قال ابوها

كدام يك از مردم در نزد تو محبوب تر است؟ گفت عايشه. گفتم از مردان؟ گفت پدر عايشه. اى مردم على بر ابوبكر و عمر و عثمان طعن مى زند و نفرين مى كند و من به گوش خودم شنيدم كه پيامبر فرمود: كه شيطان از صداى پاى عمر و سايه او فرار مى كند و درباره عثمان فرمود:

ان الملائكة لتستحيى من عثمان

بدرستى كه ملائكه از عثمان حيا مى كنند. اين اخبار به علىعليه‌السلام رسيد و حضرت بعد از خطبه فرمودند:

العجب لطفاة اهل الشام حيث يقبلون قول عمر و يصدقونه

فرمودند عجب است از طاغيان شام كه قول عمروعاص را قبول و دروغهاى او را تصديق مى كنند در حالى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را هفتاد مرتبه لعنت كردند و همچنين رفيق او معاويه را زيرا عمروعاص با قصيده هفتاد بيتى، پيامبر خدا را ناسزا گفت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سر مبارك را به سوى آسمان بلند كرد و گفت

اللهم العنه انت و ملائكتك بكل بيت تترى على عقبته الى يوم القيمة.

خدايا تو و به همراه ملائكه خود به تعداد هفتاد بيت شعرى را كه عمروعاص گفت او و نسل آينده اش را تا روز قيامت لعنت كن. و روزى كه ابراهيم فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فوت كرد، عمروعاص گفت:

ان محمدا قد صار ابتر لا عقب له

يعنى حضرت به خاطر داشتن پسر، وارث پسر و عقبه ندارد. و خداوند هم فرمود

ان شانئك هو الابتر

كه همانا دشمنان تو ابتر و دم بريده از ايمان هستند. روايتى است از شيخ فاضل ابوبكر محمد بن عبداللّه بن عزيز السّينى كه گفت مشايخ ائمه و فقهاى اجلاّى شيعه به اسانيد صحيحه روايت كرده اند كه چون علىعليه‌السلام از جنگ جمل برگشت، معاويه نامه اى به حضرت نوشت كه بسم اللّه الرحمن الرحيم از بنده خدا پسر بنده خدا معاوية ابى سفيان به على ابن ابيطالب. امّا بعد بدرستى كه چيزى را پيروى كردى كه براى تو ضرر داشت و واگذاشتى چيزى را كه نفع آن به تو مى رسيد و مخالفت خدا و رسول كردى سپس به من خبر رسيد كه با حواريّين رسول خدا، طلحه و زبير و امّ البنين عايشه چگونه عمل كردى پس بحقّ خدا كه هر آينه به تو خواهم رسيد و تير شهابى را كه فرو نشاندى به سوى تو خواهم ريخت شهابى را كه فرو ننشاند آبها، حرارت آن را و بادها آنها را نجنباند و هرگاه از شهاب بيفتد فرو رود و اگر فرو افتاد نقب بزند و سوراخ نمايد و سپس شعله بكشد مغرور مشو به لشگرى كه دارى و استعدادهايى كه براى جنگ جمع آورى كرده اى. و چون نامه معاويه به حضرت رسيد آن را گشود و خواند سپس نامه اى به معاويه نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم از بنده خدا پسر بنده خدا پادشاه مؤمنان على پسر ابوطالب برادر رسول خدا و پسر عمو و وصىّ او و پدر حسنين و قاتل عمو و جد و دائى تو در روز بدر و شمشيرى كه آنان را به درك و اصل كرد هنوز در دست من است و با حمله اى كه به قوّت ساعد من بود و ثباتى كه از سينه من بود و قوتى كه از بازوى من بود و نصرتى كه از پروردگار من بود همچنا كه پيامبر آن قتل را دركف دست من قرار داد پس بحق خدا عوض نكردم پروردگار خودم را به خدائى ديگر و اين كنايه است يعنى تو مشرك شدى به خاطر عصيان از فرمان ولىّ خدا و از توحيد خارج شدى ولى من هرگز از خدايم دور نشدم، و آن را با شمشير ديگر عوض نكردم. پس رأی تو به من رسيد و تو عصيان كردى و شيطان تو را به نادانى و سركشى وسوسه و مغرور كرد و بزودى آنهايى كه ظلم كردند بازگشت آنان به جهنم است والسّلام.

طرمّاح قهرمان نامه علىعليه‌السلام را براى معاويه مى برد

حضرت نامه را مهر فرمود و طرمّاح بن عدىّ بن حاتم طائى كه از ياران امامعليه‌السلام بود و مردى تنومند و بلند قامت، داناى عاقل و سخنگوى فصيح زبان بود را طلبيد و نامه را به او داد. طرمّاح عمّامه را پيچيد و بر سر گذارد و شتر لوك باذل يعنى تيزرو و خوب و سرخ مو را برداشت و سوار بر شتر شد و به سوى دمشق رفت. حضرت فرمود اى طرمّاح اين نامه را به معاويه بده و جواب آن را بگير و برگرد. طرمّاح نامه را داخل عمّامه خود پيچيد و حركت كرد او شب و روز راه مى رفت تا آنكه داخل دمشق شد پس به در خانه معاويه رسيد و دربان سوال كرد با چه كسى ملاقات دارى؟ طرمّاح گفت آن كبود چشم احول و احمق شاجع بالغ را مى خواهم ببينم (ابوالاَعور السّلمى و ابومرّه درنى و عمروبن عاص و مروان بن حكم در نزد معاويه بودند) دربان گفت معاويه و ياران او در باغ مى باشند و در تفريح بسر مى برند پس طرمّاح روانه باغ شد آنان گفتند: اعرابى بدوى و بيابان نشين به نزد ما مى آيد تا نرسيده به نزد او برويم و او را مسخره كنيم وقتى نزديك طرمّاح آمدند گفتند: اى اعرابى از كجا مى آيى و به كجا مى روى؟ گفت از بهشت مى آيم و به اول طبقه جهنّم آمده ام. گفتند آيا خبرى از آسمان پيش تو هست؟ گفت: امر خدا از آسمان نازل شده و ملك الموت در هوا است و شمشير ابن ابيطالب اميرالمؤمنينعليه‌السلام در قفا و پشت گردن است پس مهيّاى آن شويد تا بلاى اهل شقاوت بر شما نازل شود. به او گفتند راستى از نزد چه كسى مى آيى؟ گفت از نزد مرد مؤمن خالص پسنديده و از خدا راضى. به او گفتند چه مى خواهى و چه كسى را مى طلبى؟ فرمود: اين منافق دو روى مرتدّ بى دين فاسق را كه شما گمان مى كنيد امير شما است. پس دانستيد كه فرستاده حضرت است به سوى معاويه. گفتند تا صبح بايد صبر كنى، چون با ياران خود مشغول مشورت است. طرمّاح گفت دور باد از رحمت خدا و نفرين به رسول خدا بر او باد، من تا كى منتظر بمانم. وقتى احوال طرمّاح را براى معاويه بازگو كردند كه شخصى فصيح زبان و حاضر به جواب از طرف علىعليه‌السلام آمده است و حامل نامه هست از او غافل نباشيد. طرمّاح شتر خود را خوابانيد و آن را بست. وقت خبر طرمّاح به معاويه رسيد معاويه پسرش يزيد ملعون را گفت بيرون رو و در ميدان لشكر را جمع كن پس يزيد بيرون آمد كه در صورت اثر زخم داشت و صداى بلندى هم داشت فرياد زد تا اسب جنگ را آماده كنند و خودنمايى كرد تا طرمّاح را بترساند گفت آيا حاضرى بر اميرالمؤمنين بر داخل شوى؟ گفت بلى ولى اميرالمؤمنين در كوفه تشريف دارد و اميرالفاسقين در شام است، حركت كرد تا به نزد معاويه برود وقتى لشكر را در ميدان ديد گفت لعنة اللّه عليهم اينها كيستند كه همگان زبانه جهمنم هستند كه شبيه كسانى هستند كه در تنگناى جهنم جمع شده اند. طرمّاح وقتى به نزد يزيد رسيد گفت كيست اين نجس پسر نجس كه خرطوم و بينى او نيز مجروح است؟ پس گفتند اى اعرابى اين حرفها را مزن او پسر معاويه است. طرمّاح گفت: خدا او را زياد نكند و به مراد خود نرسد حق بر او باد. يزيد چون اين جمله را شنيد غضب كرد و قصد كشتن او را كرد اما تاءمّل كرد كه بدون اجازه پدر كارى نكند پس ازترس معاويه او را نكشت و آتش غضب را فرو نشاند و بر طرمّاح سلام كرد و گفت اميرالمؤمنين تو را سلام مى رساند. طرمّاح گفت: سلام او با من است و از كوفه فراموش كرده ام كه بهمراه بياورم. يزيد گفت: چه چيز مى خواهى تا من از طرف پدرم معاويه اجابت كنم؟ طرمّاح گفت حاجت من اين است كه با او بنشينم تا ببينم از اين دو نفر كداميك سزاوارتر به خلافت هستند. يزيد پرده را بالا زد و او را از اذن دخول داد. طرمّاح با كشف وارد شد به او گفتند كفش را از پايت درآور. طرمّاح به سمت چپ و راست نگاه كرد و گفت آيا اين جا وادى مقدس ‍ است تا كفش را از پايم درآورم چون به اطراف نگاه كرد معاويه را بر كرسى ديد كه خواص و دوستان دور او نشستند و بساطى در جلوى آنان است. گفت اين كه در ابتداى مجلس نشسته كيست؟ حاجب گفت مروان بن الحكم است. طرمّاح گفت:

تبت يدا مروان و لعنة اللّه عليه و على حكم بن العاص.

كوتاه باد دست مروان و لعنت خدا بر او و پدرش باد. پرسيد آن ديگر كيست؟ گفت پسر ارطاة است طرمّاح گفت

دمره اللّه بعذابه الواقع

خداوند او به عذاب قيامت نابود سازد. گفت اين ديگرى كيست؟ گفت ابوهريره است. طرمّاح گفت: خدا او را بكشد او دشمن خدا و كذاب است. پرسيد آن ديگرى كدام است؟ ابوالاعور السّلمى است. طرمّاح گفت: خسران آخرت بر او باد. طرمّاح از ديگرى سوال كرد به او گفت ابو مرّه درنى مى باشد. طرماح سه بار گفت لعنت خدا بر او باد. از ديگرى سوال كرد و گفت ابوالاحول است. طرمّاح گفت خدا او را هلاك كند. از نفر ديگر پرسيد گفت سرحون رومى است. طرمّاح فرمود: خدايا او را نيست و نابود ساز. طرمّاح گفت اين كيدى شكم گنده و ريش تراشيده و سبيل بلند كيست؟ گفت امير المؤمنين است. طرمّاح گفت: لا السلام عليك بر تو سلام نباد اى پادشاه عاصى فاسق، عمروعاص نزديك آمد و گفت ويحك اى اعرابى چه شده است كه بر امير مؤمنان سلام نكردى؟ طرمّاح فرمود: لعنت بر تو اى كاسه ليس مذبذب. معاويه گفت اى اعرابى چه چيز بهمراه دارى؟ گفت نامه سر به مُهرى دارم. معاويه گفت پس نامه را به من ده طرمّاح گفت مكروه دارم كه پاى بر بساط تو گذارم و پايم نجس شود. معاويه گفت به وزير من عمروعاص ده طرمّاح گفت: لعنت خدا بر طاغيه زانيه نابغه خانم مادر او باد كه اين، چهار پدر را ديد و عمروعاص را زائيد كه ابولهب و هشام و مغيره و ابوسفيان باشند. هيهات هيهات كه پادشاه ظلم مى كند و وزير او خائن است. لعنت خدا مكرّر بر او باد. پس معاويه گفت: نامه را به پسرم يزيد بده، طرمّاح گفت من نامه را نگشادم و به ابليس ندادم چگونه به اولاد ابليس بدهم. معاويه گفت پس به غلام من كه بالاى سرم ايستاده بده گفت: اين مملوك را از پول حلال كه نخريده اى و او را بنا حق به كار مى گيرى. معاويه گفت تو همه اميران مرا لعنت كردى پس نامه را به سمرة بن جندب بده كه او از اصحاب رسول اللّه است. طرمّاح گفت: خدا لعنت كند سمرة بن جندب را كه دروغگوى حديث تراش است و بر پسر نحس نجس او جابر كذّاب و ابوهريره خائن فاسق غدّار ملعون ابتر باشد معاويه گفت ويحك اى اعرابى به چه شكل نامه را از تو بگيرم طرمّاح گفت از جاى خود بر مى خيزى و نامه را از دست من مى گيرى و اين باعث افتخار تو خواهد شد. پس چون معاويه اين مطلب را شنيد از جاى برخاست و نامه را از دست طرمّاح گرفت و نامه را باز كرد و خواند و زير زانو نهاد و گفت

كيف خلفت على بن ابى طالب

يعنى ابوالحسن در چه حالى است و او را چگونه واگذاشتى؟ طرمّاح گفت الحمداللّه مثل بدر طالع و ماه شب چهاردهم و اصحاب او همانند ستاره هاى ثابت و هرگاه ايشان را به كارى امر كند، سرعت و مبادرت مى نمايند. و هرگاه ايشان را از كارى باز دارد جراءت سركشى ندارد و اين از هيبت و سطوت او است. اى معاويه در ركاب آن حضرت شجاعان هستند زبر دست و هرگاه سپاه را ببينند نمى گريزند و اگر قلعه اى را ديدند حصار آن را خراب مى كنند و اگر دشمنى را ببينند او را مى كشند و اگر گنهكارى را ببينند او را حدّ مى زنند. معاويه گفت: حسن و حسين را چگونه ديدى؟ گفت: هر دو جوانان پاكيزه هر دو پرهيزكار هر دو مصلح و فصيح هر دو جدا كننده حق از باطل هر دو سيّد و هر دو خوشرو و هر دو معلّم و عاقل و هر دو پاك و پاكيزه و هر دو دانشمند و كامل و هر دو عمل كننده و شريف، هر دو بزرگ در دنيا و آخرت پس ساكت شد. معاويه گفت چه فضائلى در على مى بينى كه من نداشته باشم؟ طرمّاح گفت: آنچه او دارد ظاهر است كه تو آنها را ندارى از عصمت و طهارت و عدالت و انصاف و عبادت و پاكى مولد وايمان و حيا و تو چند چيز دارى كه او ندارد، معاويه خوشحال شد كه الان از او تمجيد مى كند گفت اى اعرابى آنها كدام است؟ طرمّاح گفت: پدر تو ابوسفيان بود و بت پرست و چندين مرتبه با رسول خدا وارد جنگ شد و چون مسلمان شد، منافق مرد ولى علىعليه‌السلام چنين پدرى نداشت و مادر تو هند بنت عتبه از جمله بغايا و فواحش بود و صاحب عَلَم بود در ذى الحجار كه روزى چهل مرد حبشى و سيّاحان را به سوى خود مى خواند و چون به تعداد هزار نفر مى رسيد يك عَلَم بر درِ خانه اش مى زد كه در طول عمرش دوازده عَلَم بر در خانه اش زده شد به نشانه اينكه دوازده هزار فاجر و فاسق با او گناه كردند. و او كسى هست كه جگر عموى پيغمبر حمزه سيد الشهداء را خورد ولى علىعليه‌السلام مادرى پاك دامن داشت. ديگر اينكه تو مُاءلّفه قلوب بودى يعنى با محبتهاى زياد شما را به اسلام آوردن دعوت كرده اند. و پنج ماه قبل از رحلت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله ايمان كاذب و عاريه آوردى كاتب رسائل شدى و بعد از رحلت آن حضرت ادّعا كردى كه كاتب وصيّتم الان ادّعاى امارت بر مؤمنين مى كنى. مومنان خودشان امير دارند و تو امير فاسقانى و اين پسر شوم كريه نحس نجس و قبيح الوجه فرزند ناقص ‍ را كه تو دارى بنام يزيد، او ندارد و اين شياطينى كه بر دور تو جمع شده اند او ندارد و اين كفر و زندقه كه تو دارى او ندارد. از سخنان طرمّاح غلغه در اهل مجلس افتاد و همه تعجّب كردند از فصاحت و جراءت او. معاويه مدت زيادى ساكت شد و چهره اش سياه شده بود و رگهاى گردن او پر شد و متورّم. معاويه گفت اى طرمّاح اين فصاحت را از كجا آورده اى؟ گفت چون به در خانه اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمدم ديدم او با فُصَحا و بُلَغا و نُجَبا و رستگاران حجّت مى دارد و سخن با برهان و محكم مى گويد، در آن درياى كمال كه به ساحت آن نمى توان رسيد فرو رفتم و بهره گرفتم. معاويه گفت: در حقّ شيخين چه مى گويى آنان را بشناسان؟ ابوبكر و عمر اين دو فاسق و فاجر و هر دو غدّار و هر دو نابكارند با همين وزغة بن وزغه برادر شيطان يعنى عثمان. دراين حال معاويه متغيّر و مضطرب شد و گفت چه مى گويى در حق طلحه و زبير و امّ المؤمنين عايشه؟ طرمّاح گفت لعنة اللّه عليك و عليهم. معاويه بر آشفت و عاجز از جواب گرديد. عمروعاص گفت اين اعرابى است مى توان با كيسه زر او را راضى كرد و خريد تا با تو به نحوى حرف زند معاويه گفت: اى اعرابى اگر جايزه و زر به تو دهم چه مى گويى؟

فقال واللّه اريد ان اقبض روحك من جسدك

گفت به خدا قسم مى خواهم جانت را بگيرم پس چگونه از تو مال نگيرم، پس معاويه امر كرد كه ده هزار درهم به او دادند. گفت آيا دوست دارى بيشتر عطا كنيم؟ طرمّاح گفت زياد كن كه تو از مال پدرت نمى دهى. معاويه گفت بيست هزار درهم به او دهند، طرمّاح گفت اين دو ده هزار تايى را طاق كن و زيادتر بده كه خدا وتر و فرد است و وتر را دوست مى دارد و من هم مسلمانم و بيت المال از خزانه هاى پروردگار عالميان است و فاسقى از مردم گرفته و به مؤمنى مى دهد. معاويه گفت سى هزار درهم به او دهند. پس چشم را به آن زرها انداخت و تاءمّل كرد و بر زمين مى نگريست و گفت: اى پادشاه اين زرها به نزد من دير آمد مى ترسم مرا استهزاء كرده باشى و هنوز در دست خزانه دار باشد. معاويه گفت تو ما را امر كردى به جايزه دادن بيشتر كه هرگز آن را نديده بودى و آن به منزله بادى است كه بر قلعه ها بوزد. بعد از مدتى كيسه زر را آوردند و جلوى طرمّاح گذاردند. چون طرمّاح مال را گرفت ساكت شد و حرفى نزد. عمروعاص گفت اى اعرابى پس جايزه را گرفتى، گفت اى كيد كننده كاسه ليس مذبذب واى بر تو اين اموال مسلمانان است و از خزانه پروردگار عالميان است كه آن را مرد فاسقى جمع آورى كرده و به يك بنده صالح خدا داده است، معاويه به كاتب خود گفت جواب نامه على را بنويس كه ديگر طاقت شنيدن اين حرفها را ندارم. نامه اى به اين مضون نوشت: از بنده خدا پسر بنده خدا معاوية بن ابى سفيان به سوى على بن ابيطالب و اولاد او امّا بعد بدرستى كه من رو كرده ام به تو با طايفه اى از لشگر شام كه ابتداى آن لشگر، شام و انتهاى آن به كوفه و ساحل دريا است و به سوى تو مى اندازم هزار خروار از خردل كه به هر دانه اى از خردل هزار مرد جنگى است يعنى به عددهاى خردل لشگر مى آورم. طرمّاح نظر به كاغذ كاتب كرد و گفت سبحان اللّه نمى دانم به كدام يك از دروغ هاى تو را باور كنم به ادّعاى آنچه مى گويى كه اميرالمؤمنينم يا به دروغ كاتب تو كه نوشته است كه اگر اهل مشرق و مغرب و جن و انس كه اين لشگر را شمارش كنند نتواند. اگر اين كاتب از پيش خود نوشته پس خيانت بتو كرده و تو را ضعيف كرده است و اگر به گفته تو نوشته پس هر دو خيانت كرديد و دروغ گفته ايد و در دنيا و آخرت بحق خدا خيانت كرديد. اى معاويه براى علىعليه‌السلام خروسى است بسيار خوش آواز و داراى منقار بزرگ و تيزى است كه در يك دَم لشگر شما را با منقار خود مى چيند و از بينى خود خارج مى كند و با حوصله به چينه دان خود فرو مى برد و آنان را هضم مى كند. معاويه گفت آن خروس كيست؟ گفت مالك اشتر است. معاويه گفت از پيش من برو بسلامت، پس طرمّاح نامه را گرفت و كيسه زرها را برداشت و از نزد او بيرون رفت و بر شتر خود سوار شد و به سوى كوفه حركت كرد. معاويه به اصحاب خود گفت اگر من همه دارائى و اموال دنيايى خودم را به يكى از شما مى دادم نمى توانستيد يك دهم از يك دهم آنچه را كه اين اعرابى طرمّاح از رسالت امامش انجام وظيفه كرد را انجام دهيد. به خدا قسم كه دنيا بر من تنگ شد. عمروعاص گفت اگر تو را قرابتى با رسول خدا مثل على بن ابيطالب بود و مانند اولاد او بودى و حق با تو بود ما هم به تو بيش از آنچه را كه اعرابى انجام داد احترام مى گذاشتيم. معاويه گفت خدا دهن تو را بشكند و پر از طعامى كند كه سنگريزه داشته باشد به خدا قسم اين سخن تو كوبنده تر از كلام اعرابى بود به تحقيق كه دنيا بر من تنگ و تاريك شد. حال كمى از فصاحت زين العابدين در شام را بشنويد. روايت مى گويد در شام محنت روزى زين العابدينعليه‌السلام در كنار يزيد ملعون نشسته بود و خالد پسر او در كنار ديگرى نشسته بد و يزيد گفت يا على آيا مى توانى با خالد پسرم كشتى بگيرى؟ حضرت فرمود كشتى كه سهل است هر يك از ما را كارد يا شمشيرى بده تا در برابر تو محاربه كنيم تا تو تماشا كنى هر كه غالب شد مغلوب را بكشد. در همين وقت نقّاره خانه شام را به صدا در آوردند پسر يزيد گفت اين جايگاه و مرتبه پدرم معاويه است پس جايگاه پدر تو حسين كجاست؟ امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود: كمى صبر كن تا نوبت و مرتبه پدر و جدم را برايت بگويم صداى نقّاره قطع شد و مؤ ذّن اذان را شروع كرد و نماز تشويق كرد حضرت فرمود اين جايگاه پدر و جدّ من است.


فصل چهارم : موضوع و هدف مشاوره

 از آيات و رواياتى كه نقل شد، به دست مى آيد كه اولا: هر مشكلى مى تواند موضوع مشاوره باشد و محدود به موضوع خاصى نيست و همه امور زندگى فردى، خانوادگى، مادى، معنوى، شغلى، تحصيلى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و... را شامل مى شود.

ثانيا: هدف از مشاوره عبارت است از:

۱ - رشد فكرى و معنوى و هدايت صحيح افراد در زندگى مادى و معنوى.

۲ - ايجاد اعتماد به نفس و توانمندى براى تصميم گيرى بجا در حوادث و امور زندگى و جلوگيرى از رفتارهاى ناسازگار و سهل انگاريها و لغزشها.

۳ - ايجاد روحيه تعاون و همكارى و پرهيز از استبداد در راءى.

۴ - حل مشكلات مراجعه كنندگان.


مشكل يا مساءله در مشاوره

 در «مشاوره»، «مساءله يا مشكل» به پديده اى گفته مى شود كه روى كاركرد فرد، يا گروه يا جامعه اثر مى گذارد و يا پيوند فرد را با خود و دنياى پيرامون خود برهم مى زند و كوششهاى طبيعى حيات شخص را به مخاطره مى اندازد.

مسايل و مشكلات رشدى، سازشى و شخصيتى افراد، به شكلهاى مختلف در رفتار فرد ظاهر مى شوند. برخى از صور اين مشكلات عبارتند از:

۱ - استمرار عادتهاى نادرست ؛ مانند مكيدن شست، جويدن ناخن، شب ادرارى.

۲ - انجام كارهاى غير عادى، مانند راه رفتن در خواب، بى نظمى در خواب، كم خوابى، پرخوابى و خواب ديدن كابوس.

۳ - اختلالات در رفتار اجتماعى ؛ مانند تقلب، توهين به بزرگترها يا همگنان، دروغگويى، دزدى، پرخاشگرى، گريز از مدرسه و خانه و...

۴ - اختلالات ارتباطى ؛ مانند انزوا طلبى، ناتوانى در برقرارى روابط و فعاليتهاى گروهى، وابستگى افراطى به ديگران و...

۵ - ناراحتيهاى عاطفى ؛ مانند اضطراب، ترس، خجالت بى جا، افراط در ابراز علاقه و يا تنفر، افسردگى و...

۶ - اختلالات يادگيرى ؛ مانند ناتوانى كلامى و لكنت زبان، عدم يادگيرى مهارتهاى خاص، عقب ماندگى درسى و...

۷ - عدم تعادل در پندار و رفتار.

لازم به توجه است كه چه بسا مسايل و مشكلات فرد مراجعه كننده، آميزه اى از چند اختلال باشد؛ مانند اختلالات عاطفى و عادتهاى نادرست و اضطراب و چه بسيار اختلالات بدنى كه مشكلاتى عاطفى و رفتارى به دنبال دارند و يا برعكس، مشكلات عاطفى و رفتارى كه در نظم بدن، اختلالاتى را موجب مى شوند.

و نيز بايد توجه داشت كه برخى عواطف از فرد به فرد ديگر و از شرايط و محيط به شرايط و محيطى ديگر انتقال مى يابد؛ مثلا خشم نوجوان نسبت به پدر، به معلم، مادر و يا بالعكس منتقل مى شود و عدم توفيق در خواندن درس يا قطع وابستگى از دوست، به صورت افسردگى و واكنشهاى روانى و دفاعى در خانه و مدرسه، تجلى مى نمايد.


بيان مشكل از زبان خود مراجعه كننده

 از اولين وظايف مشاور، كمك به «مراجعه كننده» است تا حتى الامكان، مراجعه كننده بتواند مشكلاتش را دقيق بيان كند. بسيارى از مراجعه كنندگان، دليلى براى رجوع به مشاور جز اين ندارند كه نمى دانند مشكلشان دقيقا چيست ؟ و يا از مطرح كردن آن با افراد ديگر بيم دارند، از اين رو ضرورى است، مشاور، پرسشهايى از قبيل : «چه چيز را خود به عنوان مشكل تلقى مى كنى ؟ آيا احساس مى كنى اين مشكل را ديگرى هم دارد؟ اين مشكل در رفتارت چه اثرى گذارده است ؟ با مثال بيان نما»، طرح نمايد تا مراجعه كننده بتواند به صورت دقيق و صريح، مشكل و حدود و آثار آن را براى مشاور بيان كند.

همچنين مشاور، مراجعه كننده را تشويق كند تا مشكل خود را به صورت واقعى و عينى مطرح نمايد و از كلى گويى و ابهام در گفتار، بپرهيزد، مثلا اين جمله كه : «احساس خوبى ندارم» مبهم است، ولى دو جمله : «احساس ‍ تنهايى مى كنم. در مشكلات و نيازهايم كسى نيست كه مرا يارى دهد»، روشن است.

و يا جمله : «دوستم با من رفتار خوبى ندارد»، مبهم است، ولى جمله : «دوستم مرا مسخره مى كند و به من مى گويد احمق»، روشن است.

در بيان مشكل، هدفى را هم كه مراجعه كننده دنبال مى كند بايد مورد توجه قرار گيرد؛ يعنى با پرسشهايى از قبيل اينكه مى خواهى چگونه بشوى ؟ چه حالتى پيدا كنى ؟ چكار كنى كه الآن نمى توانى ؟ به مراجعه كننده كمك شود تا هدفش را روشن كند و انتظارى را كه از مشاوره دارد، به صورت صريح بيان نمايد.

در شناخت مسايل و كشف مشكلات افراد، مشاور و روان درمانگر بايست به عواملى كه باعث آن مسايل و مشكلات شده، توجه نمايد. از مهمترين عوامل، سه عامل زير است :

۱ - نيازهاى ارضا نشده : از جمله مشكلات و موانعى كه در راه رشد و زندگى آرام انسان بوجود مى آيند، مشكلاتى است كه به علت ارضا نشدن نيازها پديد مى آيند.

هر عمل يا كنش انسان، در جهت ارضاى نيازهاى متعدد اوست و شخص، تحت نفوذ و تاءثير خواسته ها و نيازهاى خويش قرار مى گيرد و ناكامى در آنها، مشكلات روانى و عوارض جسمانى زيادى را به بار مى آورد. شناخت اين نيازها و تفكيك آنها و جهت دادنشان از نيازهاى پايين تر به طرف نيازهاى بالاتر، در روند مشاوره، بسيار مؤ ثر است.

از جمله نيازهاى بشر كه ارضا نشدنش باعث مشكلات روانى فراوانى مى شود، عبارتند از: نياز به احساس عزت و ارزش در نظر خود و ديگران، احترام، موفقيت، مسؤ وليت، محبت، تعلق (يعنى نياز به دوست داشتن و دوست داشته شدن)، نياز به قابل اعتماد بودن، نياز به اعتماد به خود، نياز به امنيت جانى، مالى و...

مشاور، بايد بررسى كند كه كداميك از اين نيازهاى اساسى در شخص ‍ مراجعه كننده، اشباع نشده و يا در آن افراط شده است كه زمينه اختلالهاى روانى را موجب گرديده است. مشاور، با شناسايى آنها و راهنماييهاى لازم در فراهم ساختن زمينه ارضا و يا برقرارى تعادل نيازها، كوشش ‍ مى نمايد.

روابط انسانى نيز براى ارضاى نيازهاى اساسى ما ضرورى اند؛ زيرا اكثر نيازهاى شخص، از طريق روابط انسانى، قابل ارضاست. داشتن روابط سالم با ديگران، كليد رشد و آسايش آدمى است. و در شخصيت و هويت خويشتن شخص نقش عمده دارند. ديگران براى ما هم جنبه آينه دارند؛ يعنى ما را به ما نشان مى دهند و هم راهنما و اسوه تقليدى ما هستند، همانطور كه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:المسلم اخو المسلم هو عينه ومرآته ودليله... .(۹۴)

«مسلمان، برادر مسلمان است و به منزله چشم اوست و آينه تمام نماى او محسوب مى شود (و او را به خودش نشان مى دهد) و راهنما (و الگوى تقليدى ) اوست».

همين روابط اگر سالم نباشند، زمينه اكثر مشكلات و ناراحتيهاى روانى افراد را فراهم مى سازند و مى توان گفت : عمده مشكلات انسان، اجتماعى و ناشى از ارتباط با ديگران است.

در مشاوره، به روابط فرد با ديگران توجه مى شود و روابط سالم از ناسالم، تفكيك مى گردد و روابط ناسالمى كه مشكلات روانى براى فرد ايجاد كرده است، به وى شناسانده مى شود و راهنماييهاى لازم در جهت تصحيح روابطش، صورت مى پذيرد.

۲ - عوامل مربوط به محيط، موقعيتها و شرايط زندگى فرد كه نتايج رفتارى و روانى خاصى را موجب شده است. عوامل مربوط به محيط كه مشكل زاست ؛ شامل عوامل اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، خانواده ها، نقايص تربيتى و آموزشى و انگيزشهاى فردى و اجتماعى، است.

بايد توجه داشت كه انسان امروزى، در جامعه اى زندگى مى كند كه فرد را با امور متضاد رو به رو مى سازد، از يك سو او را به رقابتهاى خشونت آميز مى كشد و از سوى ديگر، او را به همكارى و تشريك مساعى مى خواند. جامعه، نيازها و خواستهاى فرد را افزايش مى دهد، ولى وسايل كافى را براى برآوردن نيازها و خواسته هاى وى در اختيارش نمى گذارد. با اين وصف، گريزى از بيماريهاى روانى براى افراد نيست و مشاوران نمى توانند وقايع اجتماعى و شرايط محيطى زندگى را براى مراجعه كنندگان خود، تغيير دهند و فقط مى توانند از شدت تاءثيرات اجتماعى بر افراد بكاهند و به آنان در برخورد منطقى با شرايط و وقايع اجتماعى، كمك كنند.

۳ - عوامل مربوط به نحوه برداشت و طرز تلقى فرد از جهان، محيط زندگى و موقعيت خود كه موجب احساس حقارت و درك منفى از خويش ‍ مى شود، احساس عدم موفقيت در كارها، اضطراب، افسردگى و احساس ‍ بى كفايتى و يا عدم ابراز وجود و شايستگى نداشتن كار و شغل با شاءن و مقام خود و... است.(۹۵)


مراحل مشكل گشايى

 در شناسايى و حل مشكلات و رفع ناراحتيهاى شخصى، مراحلى وجود دارد:

اول : فرد، با احساس مشكل، امنيت خود را در خطر مى بيند و سعى مى كند آن را از ديگران مخفى نگه دارد تا عكس العمل منفى نسبت به او صورت نگيرد.

دوم : فرد، به واقعى بودن مشكل پى مى برد و خود مى پذيرد كه دچار مشكل شده است. بزرگترين سد در راه حل مشكلات، نفى يا احتراز از قبول يا باور داشتن نسبت به وجود مشكل است.

سوم : فرد، مسؤ وليت رو به رو شدن با مشكل و حل آن را مى پذيرد و به مشاوره يا مشاور و راهنما، به عنوان يك قدم مهم در رسيدن به يك راه حل موفقيت آميز، اقدام مى كند.

چهارم : براى رسيدن به راه حل از تغيير رفتار، افكار و راه حلهاى ممكن، استقبال مى نمايد و براى آن طرح ريزى و تصميم گيرى مى كند.

پنجم : فرد، در تلاش و كوشش براى ايجاد تغيير رفتار و زندگى خود و حل مشكل، احساس موفقيت مى كند و ياد مى گيرد.


ضرورت مشاوره در مدارس

 در گذشته اشاره شد كه مشاوره در بهبود تحصيلى و اتخاذ شيوه صحيح زندگى دانش آموزان، نقش بسيار مؤ ثرى دارد.

و نيز گذشت كه حل مشكلات مراجعه كنندگان، بويژه دانش آموزان از اهداف مشاوره به حساب مى آيد. ضرورت مشاوره در اين مهم، آن هنگام روشنتر مى شود كه بدانيم دانش آموزان، در مدارس با مسايل و مشكلات فراوانى رو به رو مى شوند كه حل بسيارى از آنها از عهده معلمان و مديران عادى مدارس بيرون است و لازم است كه مشاوران ورزيده و متعهدى به اين امر بپردازند.

مشكلات و مسايل دانش آموزان در مدارس، با نگاهى اجمالى عبارتند از:

۱ - نداشتن هدف مشخص در زندگى و يا در مدرسه.

۲ - احساس حقارت.

۳ - كم رويى.

۴ - بى حوصلگى.

۵ - ترس.

۶ - نداشتن دوست و رفيق مناسب.

۷ - زود رنجى.

۸ - نداشتن تفريح مناسب و سالم.

۹ - بى اطلاعى از ناراحتيهاى جسمى... و راه درمان آن.

۱۰ - مشكلات مادى.

۱۱ - مسايل اخلاقى و دينى.

۱۲ - ناسازگارى با والدين و نامادرى.

۱۳ - پرخاشگرى.

۱۴ - خرابكارى.

۱۵ - تقلب و گول زدن ديگران.

۱۶ - تخلف از تكاليف و تنبلى در درس خواندن.

۱۷ - خودنمايى.

۱۸ - فرار از مدرسه.

۱۹ - توهين، مزاحمت و آزار رسانى.

۲۰ - دروغگويى.

۲۱ - اندوهبارى.

۲۲ - سوء ظن.

۲۳ - غيبتهاى مكرر.

۲۴ - مخالفت يا بى اعتنايى به مقررات.

۲۵ - گرايش به سيگار و مواد مخدر.

۲۶ - خودبازى و مسايل جنسى ديگر و اثرات ناشى از آن.

۲۷ - انتخاب رشته تحصيلى بدون توجه به علاقه و استعداد.

۲۸ - انتخاب شغل و...

با مطالعه و دقت در اهداف اسلام در تعليم و تربيت، روشن مى گردد كه حل مسايل و مشكلات دانش آموزان، امرى ضرورى است و از آنجا كه درك مسايل و مشكلات دانش آموزان و حل آنها، نياز به تخصص، تعهد و دقت كافى دارد، بايد در هر مدرسه لااقل يك مشاور، با دارا بودن شرايط لازم و مسؤ وليت مشخص عهده دار اين مهم گردد.


هدف مشاوره در مدارس

 مشاوره در مدارس، باعث امورى از قبيل امور زير مى شود:

۱ - دانش آموزان، درك و فهم درستى از خود پيدا مى كنند و به نقاط قوت و ضعف، تواناييها و محدوديتهاى خويش پى مى برند و به خودشناسى و خوديابى مى رسند و ارزيابى صحيح از خود خواهند داشت.

۲ - دانش آموزان، بهداشت را امرى ارزشمند تلقى مى كنند و به حدى از رشد در اين زمينه مى رسند كه خود را به امور بهداشتى، عادت مى دهند.

۳ - آنان از جهان بينى صحيح و هدف زندگى و عقايد فرهنگى و دينى درست، آگاه مى شوند و به رشد لازم مى رسند.

۴ - به شركت در فعاليتهاى گروهى، اجتماعى و آموزشگاهى و كسب مهارتهاى لازم، تشويق مى شوند.

۵ - براى تصميم گيرى مناسب تحصيلى و شغلى و... به دانش آموزان، كمك مى شود و با توجه به علاقه و استعداد آنان به رشته تحصيلى و يا شغل مناسب، راهنمايى مى گردند.

۶ - رفتارهاى نابهنجار دانش آموزان به رفتارهاى بهنجار تغيير مى يابد و در حقيقت، مشاوره به اصلاح رفتار در آنان مى انجامد.


فصل پنجم : صفات و ويژگيهاى مشاور

 مشاور كارامد و موفق، مشاورى است كه از ويژگيهاى شخصيتى، علمى، اخلاقى، عاطفى، اجتماعى و تواناييهاى لازم برخوردار باشد.

الگوى مشخصى كه از همه صفات، تواناييها و شخصيت و منش يك مشاور كارآمد حكايت كند، وجود ندارد، بلكه بهترين توصيف براى او صفاتى از قبيل : خوش خلقى و برخورد شايسته با ديگران، برخوردارى از نگرش ‍ مثبت نسبت به زندگى، اعتماد به نفس، توانايى نفوذ در مراجعه كننده، توانايى تصميم گيرى در مواقع مناسب، تحمل فشارهاى روانى در موقعيتهاى خاص و بحرانى، مانند موقعيتهاى انتقاد و تحقير، كظم غيظ و فرو بردن خشم و عدم اظهار آن، توانايى درك و احساس همه هيجانهاى آدمى مانند نشاط، غم، همدلى، محبت، صميميت، فداكارى، احساس ‍ خوشبختى و...، برخوردارى از عقل و درايت و ثبات انديشه، توانايى شناخت مسايل و مشكلات و تجزيه و تحليل آنها و استنتاج از آنها و نظاير اينها.

اينك، برخى از صفات مشاور را كه نقش بيشترى در موفقيت مشاور دارد، توضيح مى دهيم و احاديثى از معصومينعليهم‌السلام را نيز در صفات مشاور مى آوريم :

آن كه عهده دار امر مشاوره است، بايد داراى تواناييهاى زير باشد:


۱ - عالم و صاحبنظر در موضوع مورد مشاوره و زمينه هاى آن

 مثل مسايل روان شناسى، اصول تعليم و تربيت، اصول و فنون مشاوره و راهنمايى و آگاهيهاى اجتماعى، شغلى، فرهنگى، دينى و... باشد.


۲ - توانايى ايجاد ارتباط عاطفى با ديگران

 مشاوران كارامد، موفقيت خود را در اين مى دانند كه مى توانند با ايجاد ارتباطهايى به مراجعه كنندگانشان بپردازند تا از توجه مناسب برخوردار و از تهديد به دور باشند، به طورى كه در اين ارتباط، هر دو احساس امنيت و مصونيت كافى كنند و به عنوان اشخاص واقعى و خود انگيخته عمل كنند. ماهيت اين ارتباط، مى تواند خود به خود درمان كننده باشد و عمدتا بستگى دارد به اينكه مشاور به عنوان يك شخص واقعى عمل نمايد.(۹۶)


۳ - خلوص

 مشاور، بايد انگيزه هاى خود را براى قبول مسؤ وليت مشاوره و كمك مراجعه كنندگان، مورد بررسى قرار دهد و دقيقا انتظارش را از ارتباط مشاوره اى، براى خودش خالص سازد. تعدادى از مشاوران در بسيارى از اوقات از دلايل رضايت شخصى خود نسبت به مشاوره، بى اطلاعند و بدون انگيزه كمك به ديگران، نظر مشورتى مى دهند و يا انگيزه خالص ‍ ندارند، بلكه براى اجتناب از رويارويى با مشكلات شخصى، حاضر مى شوند به ديگران كمك كنند و يا به دليل انگيزه هاى شخصى ديگر، مانند اينكه مشاوره براى او اعتبار و سلطه مى آورد و به وى اعتماد مى كنند، اقدام به قبول مشاوره مى نمايند.


۴ - حلم و بردبارى

 مشاور با مراجعه كنندگانى از فرهنگها و سليقه هايى مختلف، با ارزشهاى بسيار متفاوت با فرهنگ و ارزشهاى خودش، ملاقات دارد. تفاوتهاى سنى، نژادى، جنسى و طبقه اجتماعى - اقتصادى، احتمال تضادهاى فرهنگى و ارزشى را افزايش مى دهد.

مشاور بايد با چنين مراجعه كنندگانى رو به رو شود و سعى كند مراجعه كننده را با ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و دينى مورد قبول، آشنا كند و ارزشهاى درست او را بپذيرد و تاءكيد كند و ارزشهاى ساختگى وى را در مقايسه با ارزشهاى صحيح ارزيابى كند. وظيفه مشاور، تشويق ارزشيابى عينى نگرشها، معيارها و اعمال است، مشاور حق ندارد ارزشهاى خود را به مراجعه كننده، تحميل كند.


۵ - توانايى ادامه مشاوره و شهامت پيگيرى مسايل و مشكلات، تا مرحله حل آنها

 مشاور بايد براى كمك به ديگران شهامت و اعتماد به نفس داشته باشد و تقاضاى كمك را ناديده نگيرد و به دليل عدم تمايل به درگيرى با شخص ‍ ديگر، عذرخواهى ننمايد. و يا آنكه نگويد كه آن مورد، از حيطه مشاوره، خارج است. مشاور كارامد به پذيرش مسؤ وليتها علاقه مند است و خود را در موقعيتهاى خطر شخصى، عاطفى، حرفه اى و...، قرار مى دهد و چنين نيست كه فقط در محدوده امن و مشخص اعمال نمايد.(۹۷)


۶ - رازدارى

 رازدارى به معناى محرمانه نگهداشتن تمام اطلاعات مربوط به مراجعه كننده است كه در جريان مشاوره بيان كرده است. حفظ اسرار مراجعه كننده، از حقوق وى به حساب مى آيد؛ زيرا ارتباط مشاوره اى، يك ارتباط خصوصى بر اساس اعتماد است و بايد در هر شرايطى به اسرار شخصى كه بر اساس اين اعتماد بيان گرديده، احترام گذاشت و آنها را حفظ كرد و رازدارى بخشى از اصل اخلاق حرفه اى است و از اين رو بايد دقيقا رعايت شود، بر اين اساس، بايد:

الف - ثبت مصاحبه ها و گفتگوهاى مشاوره اى به صورتى باشد كه قابل استفاده براى غير مشاور نباشد و يا گزارشها در جاى امنى نگهدارى شود و پس از پايان ارتباط مشاوره اى، نابود گردد. براى اطمينان بخشى به مراجعه كننده از جهت رازدارى، مى توان آنچه را كه مراجعه كننده اجازه مى دهد، يادداشت و ثبت شود و زياده بر آن را صرفا مشاور، به خاطر بسپارد.

ب - هرگاه ارجاع به مؤ سسه يا مشاور ديگر صورت بگيرد و يا در مورد مراجعه كننده با فرد ديگرى از خانواده گفتگو شود، از مراجعه كننده اجازه گرفته شود.

ج - در مواردى كه لازم باشد، به دليل قانون يا خطرى كه زندگى مراجعه كننده يا ديگرى را به خطر مى اندازد، سرى فاش شود، بايد مشاور، مراجعه كننده را مطلع سازد.(۹۸)


۷ - نقش الگويى

 از آنجايى كه در مشاوره، مراجعه كننده به تقليد اعمال مشاور مى پردازد و برخى عقايد و نگرشهاى او را به عنوان عقايد و نگرشهاى خود تلقى مى كند، مشاور بايد از خود، ارزشها و رفتارش و صحت آنها، كاملا آگاه باشد و با احتياط كامل عمل كند و نسبت به امور كم ارزش، تعصب نورزد و حساسيت نشان ندهد بلكه افكار و ارزشهاى صحيح را تبيين نمايد و از سوى ديگر با عمل صحيح و با ارزش خود، او را به ارزشهاى دينى جذب نمايد.(۹۹)


۸ - احترام به همكاران

 مشاور ممكن است به عنوان يكى از اعضاى گروه يا مؤ سسه اى كار كند، بايد به نقشها و حقوق همكارانشان از معلمان، روان شناسان، مددكاران اجتماعى و... احترام بگذارد تا تضادهايى در زمينه اعمال قدرت و مديريت، پيش نيايد.


۹ - خودآگاهى

 مشاور بايد براى كشف بيشتر تواناييها و محدوديتهاى خويش بكوشد و چگونگى درك مردم از وى و واكنش آنها نسبت به خود را دريابد و اين مستلزم خودآگاهى فزاينده است و به اين منظور، مشاور بايد خودش را تا حدودى در خطر آشكار ساختن بر ديگران قرار دهد و مشتاق دريافت باز خورد از ديگران باشد تا دريابد كه وى چگونه بر ديگران اثر مى گذارد و تا چه حد رفتارش با مقاصدش مطابقت دارد.


۱۰ - تقوا

 مشاور بايد باتقوا و آزاد از هواى نفس و ترسان از خدا باشد.


۱۱ - علايق شايسته

 لازم است مشاور به امور زير علاقه مند باشد تا در مشاوره كارامد و موفق باشد:

الف - علاقه مندى به شغل مشاوره و كار با افرادى كه مشكل دارند.

ب - علاقه مندى به رشد و پيشرفت ديگران.

ج - علاقه مندى به مطالعه در زمينه هاى گوناگون روان شناسى، انسان شناسى، علوم تربيتى و مشاوره كه مى تواند زمينه ساز مشاوره و راهنمايى باشد.

د - علاقه مندى به شركت در جلسات گروهى، سمينارها در زمينه مشاوره و روان درمانى.

ه - علاقه مندى به بررسى و تحقيق در رفتارهاى آدمى و رسيدن به نتايج واقعى و شيوه هاى مؤ ثر در مشاوره و روان درمانى.

و - علاقه مندى به دفاع از حق و حقيقت.

ز - علاقه مندى به همدردى و همدلى با افراد دردمند و گرفتار.

ح - عدم علاقه به پست و مقام و عدم وابستگى به صاحب قدرت.

و اينك چند حديث، در صفات مشاور بيان مى كنيم :

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

شاوروا العلماء الصالحين... .(۱۰۰)

«با دانشمندان صالح، مشورت نماييد...».

علىعليه‌السلام فرمود:

خير من شاورت ذووا النهى والعلم واولوا التجارب والحزم .(۱۰۱)

«بهترين كسى كه با او مشورت مى كنى، صاحبان خرد و دانش و دارندگان تجربه و دورانديشانند».

و نيز فرمود:

من شاور ذوى الالباب دل على الصواب. (۱۰۲)

«كسى كه با صاحبان لب (خردمندان) مشورت نمايد به راه درست، راهنمايى مى شود».

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

ان المشورة لا تكون الا بحدودها... فاولها ان يكون الذى تشاوره عاقلا والثانية ؛ ان يكون حرا متدينا و الثالثة ؛ ان يكون صديقا مؤ اخيا... واذا كان صديقا مؤ اخيا كتم سرك... .(۱۰۳)

«مشورت ضوابطى دارد... ۱ - اينكه مشاور عاقل باشد. ۲ - مشاور متدين و آزاد از هواى نفس باشد. ۳ - دوست و برادر باشد... و اگر برادر و دوست صميمى باشد، سر تو را كتمان مى نمايد و رازدار باشد...».

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

شاوروا المتقين الذين يؤ ثرون الآخرة على الدنيا ويؤ ثرون على انفسهم فى اموركم .(۱۰۴)

«با افراد متقى مشاوره نماييد كه آنان آخرت را بر دنيا و كارهاى شما را بر كارهاى خودشان ترجيح مى دهند».

و نيز علىعليه‌السلام فرمود:

شاور فى امورك الذين يخشون الله... .(۱۰۵)

«در كارت با كسى مشاوره كن كه از خدا خشيت و خوف دارد».

امام صادقعليه‌السلام در صفات مشاور مى فرمايد:

... واياك والراءى الفطير وتجنب ارتجال الكلام ولا تشر على مستبد براءيه ولا على وغد ولا على متلون ولا على لجوج و... .(۱۰۶)

«از دادن راءى بدون تاءمل و تعمق بپرهيز و از گفتن آنچه فورا بر زبان مى آيد، اجتناب كن و خود با كسانى كه داراى صفات زيرند به مشورت مپرداز:

الف - كسى كه به ناحق بر نظر خويش پافشارى مى كند.

ب - فرد آتش افروز و سخن چين.

ج - شخص چند چهره و منافق و متقلب.

د - فرد لجباز و...».

و نيز مى فرمايد:

شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال : عقل و حلم و تجربة، و نصح وتقوى، فان لم تجد فاستعمل الخمسة واءعزم وتوكل على الله، فان ذلك يؤ ديك الى الصواب... وفى المشورة تعباء اكتساب العلم والعاقل من يستفيد منها علما جديدا ويستدل به على المحصول من المراد... .(۱۰۷)

«در كارهايت با كسى مشاوره كن كه داراى پنج ويژگى و صفت باشد: عقل و درايت، حلم و بردبارى، تجربه و كاركشتگى، علاقه مندى به پند و نصيحت، تقوا و حفاظت نفس از امور ناشايست، و اگر چنين كسى را نيافتى، اين پنج صفت را در خود ايجاد كن و سپس با توكل بر خدا، تصميم بر كار خويش بگير، بدانكه اين صفات، تو را به حقيقت مى رساند... در مشاوره زحمت كسب علم وجود دارد و خردمند كسى است كه از مشاوره، علم جديدى را به دست آورد و بر حاصلى از مقصود خود راه پيدا كند...».

و امام صادقعليه‌السلام از «لقمان» نقل مى فرمايد كه به پسرش ‍ سفارش مى كرده كه :

... واءجهد راءيك لهم اذا استشاروك ثم لاتعزم حتى تثبت وتنظر ولا تجب فى مشورة حتى تقوم فيها وتقعد وتنام وتصلى وانت مستعمل فكرك وحكمتك فى مشورته، فان من لم يمحض النصيحة لمن استشاره سلبه الله تبارك وتعالى راءيه ونزع عنه الاءمانة... .(۱۰۸)

«هنگامى كه از تو مشورت بخواهند، براى آنان به كاربگير، سپس انديشه خود را براى ارائه نظر صائب و تا به يك راءى درست نرسيده اى، تصميم بر اظهار نظر مگير و پاسخ مشورت (امور مهم) را مده مگر آنكه در همه حال در قيام و قعود و خوابت روى آن بينديشى و نماز بخوانى و فكرت و حكمتت را خوب به كارگيرى و سپس به پاسخ اقدام كنى، به درستى كه كسى كه خود را براى نصيحت و راهنمايى مراجعه كنندگانش آماده و ممحض ننمايد، خدا راءى و فكر صحيح را از او سلب مى كند و امانت عقل و انديشه را از او مى گيرد...».


فصل ششم : وظايف مراجعه كنندگان

 براى افرادى كه به مشورت نيازمندند نيز وظايفى برشمرده اند؛ از جمله :

۱ - مراجعه به كسى كه واجد شرايط مشاوره باشد و انتخاب نكردن افراد جاهل، احمق، غيرعاقل و بى شخصيت (پست، بدگمان به خدا، حريص، ترسو، دروغگو و...). براى مشاوره در اين باره رواياتى نقل شده است كه در ذيل، اشاره مى شود:

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى فرمايد:

لا تشاورن فى امرك من يجهل .(۱۰۹)

«نبايد در كار خود با كسى كه نادان است مشورت كنى».

و نيز امام صادقعليه‌السلام فرمود:

استشر العاقل... .(۱۱۰)

«با عاقل و غير احمق، مشورت كن».

همچنين آن حضرت مى فرمايد:

اياك ومشاورة النساء الا من جربت بكمال عقل، فان راءيهن يجر الى الاءفن وعزمهن الى وهن .(۱۱۱)

«از مشورت با زنانى كه به كمال عقلى نرسيده اند، بپرهيز؛ زيرا چه بسا راءيشان نسنجيده باشد و بر اساس امر نينديشيده اى نتيجه گيرى كنند و تصميم بگيرند».

لازم به توجه است كه اين حديث مانند احاديث متعدد ديگر، دلالت دارند كه «اسلام» مردم را از مشاوره با زنان به صورت مطلق، نهى نكرده است، بلكه از مشاوره با زنانى نهى شده است كه به كمال عقلى نرسيده اند و يا برخى ديگر از صفات مشاور را ندارند و به همين جهت، در احاديث، مواردى به چشم مى خورد كه مشورت با زن مورد تاءييد قرار گرفته و به عنوان عامل مؤ ثر در موفقيت مرد به حساب آمده است ؛ مانند آنچه امام موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد زن و مرد صالح از بنى اسرائيل نقل مى فرمايد:

«آن مرد خواب ديد كه خدا عمرش را نصف كرده، يك نصف در مال و وسعت و نصف ديگر در ضيق و زندگى مشقت، او مخير شد كه اول يكى از آن دو نصف را اختيار كند، او گفت : من زن نيكوكارى دارم كه شريك من در زندگى است، با او مشورت مى كنم و به شما خبر مى دهم :ان لى زوجة صالحة وهى شريكى فى المعاش، فاءشاورها فى ذلك... ، سپس او صبحگاه با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت : نصف اول را اختيار كن و عافيت را ابتدا داشته باش. شايد خدا بعدا به ما رحم كند و نعمتش را بر ما تمام نمايد. او در شب بعد در خواب گفت كه من نصف اول را اختيار كردم، خدا هم در روزى به او وسعت داد. همسرش به وى گفت : از اين مال به اقوام و نيازمندان، همسايگان و برادرت بده.او هم چنين كرد. وقتى نصف اول عمر تمام شد، آن مرد همان را كه در خواب ديده بود، دوباره ديد، به وى گفته شد خدا از تو تشكر مى كند و بقيه عمرت هم در وسعت خواهى بود».(۱۱۲)

و نيز امام صادقعليه‌السلام فرمود:

... فلا تستشر العبد والسفلة فى امرك... .(۱۱۳)

«با افراد بى شخصيت و پست مشورت نكن».

و نيز فرمود:

ولا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر ولا جبانا يضعفك عن الامور، ولا حريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله .(۱۱۴)

«در مشورت خود بخيل را راه مده ؛ زيرا تو را از عطا و تفضل به ديگران باز مى دارد و مى گويد تو فقير مى شوى. همچنين با فرد ترسو مشورت نكن ؛ چون تو را در تصميمات، ضعيف و سست مى كند. و نيز حريص را طرف مشورت خود قرار مده ؛ چونكه حرص در طلب مال را - هرچند با تجاوز به حقوق ديگران - براى تو زيبا جلوه مى دهد. بدان كه بخل و ترس و حرص، گرايشهاى مختلفى است كه جامع آنها بدگمانى به خداوند است».

آن حضرت در جاى ديگر فرموده است :

لا تستشر الكذاب، فانه كالسراب يقرب اليك البعيد ويبعد عليك القريب. (۱۱۵)

«از دروغگو مشورت خواهى نكن ؛ زيرا او مانند سراب است و دور را براى تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد».

۲ - مراجعه كردن به مشاورى كه مورد اعتماد و پذيرش است. امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

... ولا تشاور من لا يصدقه عقلك وان كان مشهورا بالعقل والورع... .(۱۱۶)

«با كسى كه مورد قبول عقل تو نيست مشورت نكن، گرچه به عقل و تقوا (ديانت) مشهور باشد».

۳ - پيروى از راهنماييهاى مشاور و مخالفت نكردن با تكاليفى كه او مشخص مى كند. حضرت امام صادقعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

استشر العاقل من الرجال الورع، فانه لا ياءمر الا بخير واياك والخلاف فان مخالفة الورع العاقل مفسدة فى الدين والدنيا .(۱۱۷)

«با عاقل متدين مشورت كن كه او بجز خير تكليف نمى كند و از مخالفت كردن با او بپرهيز؛ زيرا فساد در دين و دنيا را به دنبال دارد».

و نيز فرمود:

... واذا شاورت من يصدقه قلبك فلا تخالفه فيما يشير به عليك و ان كان بخلاف مرادك... .(۱۱۸)

«وقتى با كسى كه مورد قبول تو است مشورت مى كنى، با او، در آنچه به ظاهر عليه تو نظر مى دهد، مخالفت نكن، گرچه برخلاف خواسته ات باشد».

البته بايد توجه داشت كه در صورت اختلاف راءى مشاوران، لازم است از بهترين راءى پيروى كرد؛ چنانكه قرآن در توصيف خردمندان مى فرمايد:

... فبشر عباد # الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولواالالباب. (۱۱۹)

«بشارت ده بندگان مرا كه سخنان را مى شنوند و بهترين آنها را پيروى مى كنند، اينان همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است و آنان در حقيقت خردمندانند».

۴ - متهم نساختن مشاور و تشكر از اظهار نظرهاى وى. امام سجادعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

واما حق المشير عليك فلا تتهمه... فاما تهمته فلا تجوز لك اذا كان عندك ممن يستحق المشاورة ولا تدع شكره على ما بدالك من اشخاص راءيه وحسن وجه مشورته... .(۱۲۰)

«حق مشاور بر مراجعه كننده اين است كه او را متهم نسازد. اتهام نسبت به كسى كه او را مستحق مشورت دانسته اى، جايز نيست ؛ بلكه بايد از اظهار نظر و حسن پذيرشش در مشاوره تشكر كنى و او را سپاسگزار باشى».


فصل چهارم : موضوع و هدف مشاوره

 از آيات و رواياتى كه نقل شد، به دست مى آيد كه اولا: هر مشكلى مى تواند موضوع مشاوره باشد و محدود به موضوع خاصى نيست و همه امور زندگى فردى، خانوادگى، مادى، معنوى، شغلى، تحصيلى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و... را شامل مى شود.

ثانيا: هدف از مشاوره عبارت است از:

۱ - رشد فكرى و معنوى و هدايت صحيح افراد در زندگى مادى و معنوى.

۲ - ايجاد اعتماد به نفس و توانمندى براى تصميم گيرى بجا در حوادث و امور زندگى و جلوگيرى از رفتارهاى ناسازگار و سهل انگاريها و لغزشها.

۳ - ايجاد روحيه تعاون و همكارى و پرهيز از استبداد در راءى.

۴ - حل مشكلات مراجعه كنندگان.


مشكل يا مساءله در مشاوره

 در «مشاوره»، «مساءله يا مشكل» به پديده اى گفته مى شود كه روى كاركرد فرد، يا گروه يا جامعه اثر مى گذارد و يا پيوند فرد را با خود و دنياى پيرامون خود برهم مى زند و كوششهاى طبيعى حيات شخص را به مخاطره مى اندازد.

مسايل و مشكلات رشدى، سازشى و شخصيتى افراد، به شكلهاى مختلف در رفتار فرد ظاهر مى شوند. برخى از صور اين مشكلات عبارتند از:

۱ - استمرار عادتهاى نادرست ؛ مانند مكيدن شست، جويدن ناخن، شب ادرارى.

۲ - انجام كارهاى غير عادى، مانند راه رفتن در خواب، بى نظمى در خواب، كم خوابى، پرخوابى و خواب ديدن كابوس.

۳ - اختلالات در رفتار اجتماعى ؛ مانند تقلب، توهين به بزرگترها يا همگنان، دروغگويى، دزدى، پرخاشگرى، گريز از مدرسه و خانه و...

۴ - اختلالات ارتباطى ؛ مانند انزوا طلبى، ناتوانى در برقرارى روابط و فعاليتهاى گروهى، وابستگى افراطى به ديگران و...

۵ - ناراحتيهاى عاطفى ؛ مانند اضطراب، ترس، خجالت بى جا، افراط در ابراز علاقه و يا تنفر، افسردگى و...

۶ - اختلالات يادگيرى ؛ مانند ناتوانى كلامى و لكنت زبان، عدم يادگيرى مهارتهاى خاص، عقب ماندگى درسى و...

۷ - عدم تعادل در پندار و رفتار.

لازم به توجه است كه چه بسا مسايل و مشكلات فرد مراجعه كننده، آميزه اى از چند اختلال باشد؛ مانند اختلالات عاطفى و عادتهاى نادرست و اضطراب و چه بسيار اختلالات بدنى كه مشكلاتى عاطفى و رفتارى به دنبال دارند و يا برعكس، مشكلات عاطفى و رفتارى كه در نظم بدن، اختلالاتى را موجب مى شوند.

و نيز بايد توجه داشت كه برخى عواطف از فرد به فرد ديگر و از شرايط و محيط به شرايط و محيطى ديگر انتقال مى يابد؛ مثلا خشم نوجوان نسبت به پدر، به معلم، مادر و يا بالعكس منتقل مى شود و عدم توفيق در خواندن درس يا قطع وابستگى از دوست، به صورت افسردگى و واكنشهاى روانى و دفاعى در خانه و مدرسه، تجلى مى نمايد.


بيان مشكل از زبان خود مراجعه كننده

 از اولين وظايف مشاور، كمك به «مراجعه كننده» است تا حتى الامكان، مراجعه كننده بتواند مشكلاتش را دقيق بيان كند. بسيارى از مراجعه كنندگان، دليلى براى رجوع به مشاور جز اين ندارند كه نمى دانند مشكلشان دقيقا چيست ؟ و يا از مطرح كردن آن با افراد ديگر بيم دارند، از اين رو ضرورى است، مشاور، پرسشهايى از قبيل : «چه چيز را خود به عنوان مشكل تلقى مى كنى ؟ آيا احساس مى كنى اين مشكل را ديگرى هم دارد؟ اين مشكل در رفتارت چه اثرى گذارده است ؟ با مثال بيان نما»، طرح نمايد تا مراجعه كننده بتواند به صورت دقيق و صريح، مشكل و حدود و آثار آن را براى مشاور بيان كند.

همچنين مشاور، مراجعه كننده را تشويق كند تا مشكل خود را به صورت واقعى و عينى مطرح نمايد و از كلى گويى و ابهام در گفتار، بپرهيزد، مثلا اين جمله كه : «احساس خوبى ندارم» مبهم است، ولى دو جمله : «احساس ‍ تنهايى مى كنم. در مشكلات و نيازهايم كسى نيست كه مرا يارى دهد»، روشن است.

و يا جمله : «دوستم با من رفتار خوبى ندارد»، مبهم است، ولى جمله : «دوستم مرا مسخره مى كند و به من مى گويد احمق»، روشن است.

در بيان مشكل، هدفى را هم كه مراجعه كننده دنبال مى كند بايد مورد توجه قرار گيرد؛ يعنى با پرسشهايى از قبيل اينكه مى خواهى چگونه بشوى ؟ چه حالتى پيدا كنى ؟ چكار كنى كه الآن نمى توانى ؟ به مراجعه كننده كمك شود تا هدفش را روشن كند و انتظارى را كه از مشاوره دارد، به صورت صريح بيان نمايد.

در شناخت مسايل و كشف مشكلات افراد، مشاور و روان درمانگر بايست به عواملى كه باعث آن مسايل و مشكلات شده، توجه نمايد. از مهمترين عوامل، سه عامل زير است :

۱ - نيازهاى ارضا نشده : از جمله مشكلات و موانعى كه در راه رشد و زندگى آرام انسان بوجود مى آيند، مشكلاتى است كه به علت ارضا نشدن نيازها پديد مى آيند.

هر عمل يا كنش انسان، در جهت ارضاى نيازهاى متعدد اوست و شخص، تحت نفوذ و تاءثير خواسته ها و نيازهاى خويش قرار مى گيرد و ناكامى در آنها، مشكلات روانى و عوارض جسمانى زيادى را به بار مى آورد. شناخت اين نيازها و تفكيك آنها و جهت دادنشان از نيازهاى پايين تر به طرف نيازهاى بالاتر، در روند مشاوره، بسيار مؤ ثر است.

از جمله نيازهاى بشر كه ارضا نشدنش باعث مشكلات روانى فراوانى مى شود، عبارتند از: نياز به احساس عزت و ارزش در نظر خود و ديگران، احترام، موفقيت، مسؤ وليت، محبت، تعلق (يعنى نياز به دوست داشتن و دوست داشته شدن)، نياز به قابل اعتماد بودن، نياز به اعتماد به خود، نياز به امنيت جانى، مالى و...

مشاور، بايد بررسى كند كه كداميك از اين نيازهاى اساسى در شخص ‍ مراجعه كننده، اشباع نشده و يا در آن افراط شده است كه زمينه اختلالهاى روانى را موجب گرديده است. مشاور، با شناسايى آنها و راهنماييهاى لازم در فراهم ساختن زمينه ارضا و يا برقرارى تعادل نيازها، كوشش ‍ مى نمايد.

روابط انسانى نيز براى ارضاى نيازهاى اساسى ما ضرورى اند؛ زيرا اكثر نيازهاى شخص، از طريق روابط انسانى، قابل ارضاست. داشتن روابط سالم با ديگران، كليد رشد و آسايش آدمى است. و در شخصيت و هويت خويشتن شخص نقش عمده دارند. ديگران براى ما هم جنبه آينه دارند؛ يعنى ما را به ما نشان مى دهند و هم راهنما و اسوه تقليدى ما هستند، همانطور كه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:المسلم اخو المسلم هو عينه ومرآته ودليله... .(۹۴)

«مسلمان، برادر مسلمان است و به منزله چشم اوست و آينه تمام نماى او محسوب مى شود (و او را به خودش نشان مى دهد) و راهنما (و الگوى تقليدى ) اوست».

همين روابط اگر سالم نباشند، زمينه اكثر مشكلات و ناراحتيهاى روانى افراد را فراهم مى سازند و مى توان گفت : عمده مشكلات انسان، اجتماعى و ناشى از ارتباط با ديگران است.

در مشاوره، به روابط فرد با ديگران توجه مى شود و روابط سالم از ناسالم، تفكيك مى گردد و روابط ناسالمى كه مشكلات روانى براى فرد ايجاد كرده است، به وى شناسانده مى شود و راهنماييهاى لازم در جهت تصحيح روابطش، صورت مى پذيرد.

۲ - عوامل مربوط به محيط، موقعيتها و شرايط زندگى فرد كه نتايج رفتارى و روانى خاصى را موجب شده است. عوامل مربوط به محيط كه مشكل زاست ؛ شامل عوامل اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، خانواده ها، نقايص تربيتى و آموزشى و انگيزشهاى فردى و اجتماعى، است.

بايد توجه داشت كه انسان امروزى، در جامعه اى زندگى مى كند كه فرد را با امور متضاد رو به رو مى سازد، از يك سو او را به رقابتهاى خشونت آميز مى كشد و از سوى ديگر، او را به همكارى و تشريك مساعى مى خواند. جامعه، نيازها و خواستهاى فرد را افزايش مى دهد، ولى وسايل كافى را براى برآوردن نيازها و خواسته هاى وى در اختيارش نمى گذارد. با اين وصف، گريزى از بيماريهاى روانى براى افراد نيست و مشاوران نمى توانند وقايع اجتماعى و شرايط محيطى زندگى را براى مراجعه كنندگان خود، تغيير دهند و فقط مى توانند از شدت تاءثيرات اجتماعى بر افراد بكاهند و به آنان در برخورد منطقى با شرايط و وقايع اجتماعى، كمك كنند.

۳ - عوامل مربوط به نحوه برداشت و طرز تلقى فرد از جهان، محيط زندگى و موقعيت خود كه موجب احساس حقارت و درك منفى از خويش ‍ مى شود، احساس عدم موفقيت در كارها، اضطراب، افسردگى و احساس ‍ بى كفايتى و يا عدم ابراز وجود و شايستگى نداشتن كار و شغل با شاءن و مقام خود و... است.(۹۵)


مراحل مشكل گشايى

 در شناسايى و حل مشكلات و رفع ناراحتيهاى شخصى، مراحلى وجود دارد:

اول : فرد، با احساس مشكل، امنيت خود را در خطر مى بيند و سعى مى كند آن را از ديگران مخفى نگه دارد تا عكس العمل منفى نسبت به او صورت نگيرد.

دوم : فرد، به واقعى بودن مشكل پى مى برد و خود مى پذيرد كه دچار مشكل شده است. بزرگترين سد در راه حل مشكلات، نفى يا احتراز از قبول يا باور داشتن نسبت به وجود مشكل است.

سوم : فرد، مسؤ وليت رو به رو شدن با مشكل و حل آن را مى پذيرد و به مشاوره يا مشاور و راهنما، به عنوان يك قدم مهم در رسيدن به يك راه حل موفقيت آميز، اقدام مى كند.

چهارم : براى رسيدن به راه حل از تغيير رفتار، افكار و راه حلهاى ممكن، استقبال مى نمايد و براى آن طرح ريزى و تصميم گيرى مى كند.

پنجم : فرد، در تلاش و كوشش براى ايجاد تغيير رفتار و زندگى خود و حل مشكل، احساس موفقيت مى كند و ياد مى گيرد.


ضرورت مشاوره در مدارس

 در گذشته اشاره شد كه مشاوره در بهبود تحصيلى و اتخاذ شيوه صحيح زندگى دانش آموزان، نقش بسيار مؤ ثرى دارد.

و نيز گذشت كه حل مشكلات مراجعه كنندگان، بويژه دانش آموزان از اهداف مشاوره به حساب مى آيد. ضرورت مشاوره در اين مهم، آن هنگام روشنتر مى شود كه بدانيم دانش آموزان، در مدارس با مسايل و مشكلات فراوانى رو به رو مى شوند كه حل بسيارى از آنها از عهده معلمان و مديران عادى مدارس بيرون است و لازم است كه مشاوران ورزيده و متعهدى به اين امر بپردازند.

مشكلات و مسايل دانش آموزان در مدارس، با نگاهى اجمالى عبارتند از:

۱ - نداشتن هدف مشخص در زندگى و يا در مدرسه.

۲ - احساس حقارت.

۳ - كم رويى.

۴ - بى حوصلگى.

۵ - ترس.

۶ - نداشتن دوست و رفيق مناسب.

۷ - زود رنجى.

۸ - نداشتن تفريح مناسب و سالم.

۹ - بى اطلاعى از ناراحتيهاى جسمى... و راه درمان آن.

۱۰ - مشكلات مادى.

۱۱ - مسايل اخلاقى و دينى.

۱۲ - ناسازگارى با والدين و نامادرى.

۱۳ - پرخاشگرى.

۱۴ - خرابكارى.

۱۵ - تقلب و گول زدن ديگران.

۱۶ - تخلف از تكاليف و تنبلى در درس خواندن.

۱۷ - خودنمايى.

۱۸ - فرار از مدرسه.

۱۹ - توهين، مزاحمت و آزار رسانى.

۲۰ - دروغگويى.

۲۱ - اندوهبارى.

۲۲ - سوء ظن.

۲۳ - غيبتهاى مكرر.

۲۴ - مخالفت يا بى اعتنايى به مقررات.

۲۵ - گرايش به سيگار و مواد مخدر.

۲۶ - خودبازى و مسايل جنسى ديگر و اثرات ناشى از آن.

۲۷ - انتخاب رشته تحصيلى بدون توجه به علاقه و استعداد.

۲۸ - انتخاب شغل و...

با مطالعه و دقت در اهداف اسلام در تعليم و تربيت، روشن مى گردد كه حل مسايل و مشكلات دانش آموزان، امرى ضرورى است و از آنجا كه درك مسايل و مشكلات دانش آموزان و حل آنها، نياز به تخصص، تعهد و دقت كافى دارد، بايد در هر مدرسه لااقل يك مشاور، با دارا بودن شرايط لازم و مسؤ وليت مشخص عهده دار اين مهم گردد.


هدف مشاوره در مدارس

 مشاوره در مدارس، باعث امورى از قبيل امور زير مى شود:

۱ - دانش آموزان، درك و فهم درستى از خود پيدا مى كنند و به نقاط قوت و ضعف، تواناييها و محدوديتهاى خويش پى مى برند و به خودشناسى و خوديابى مى رسند و ارزيابى صحيح از خود خواهند داشت.

۲ - دانش آموزان، بهداشت را امرى ارزشمند تلقى مى كنند و به حدى از رشد در اين زمينه مى رسند كه خود را به امور بهداشتى، عادت مى دهند.

۳ - آنان از جهان بينى صحيح و هدف زندگى و عقايد فرهنگى و دينى درست، آگاه مى شوند و به رشد لازم مى رسند.

۴ - به شركت در فعاليتهاى گروهى، اجتماعى و آموزشگاهى و كسب مهارتهاى لازم، تشويق مى شوند.

۵ - براى تصميم گيرى مناسب تحصيلى و شغلى و... به دانش آموزان، كمك مى شود و با توجه به علاقه و استعداد آنان به رشته تحصيلى و يا شغل مناسب، راهنمايى مى گردند.

۶ - رفتارهاى نابهنجار دانش آموزان به رفتارهاى بهنجار تغيير مى يابد و در حقيقت، مشاوره به اصلاح رفتار در آنان مى انجامد.


فصل پنجم : صفات و ويژگيهاى مشاور

 مشاور كارامد و موفق، مشاورى است كه از ويژگيهاى شخصيتى، علمى، اخلاقى، عاطفى، اجتماعى و تواناييهاى لازم برخوردار باشد.

الگوى مشخصى كه از همه صفات، تواناييها و شخصيت و منش يك مشاور كارآمد حكايت كند، وجود ندارد، بلكه بهترين توصيف براى او صفاتى از قبيل : خوش خلقى و برخورد شايسته با ديگران، برخوردارى از نگرش ‍ مثبت نسبت به زندگى، اعتماد به نفس، توانايى نفوذ در مراجعه كننده، توانايى تصميم گيرى در مواقع مناسب، تحمل فشارهاى روانى در موقعيتهاى خاص و بحرانى، مانند موقعيتهاى انتقاد و تحقير، كظم غيظ و فرو بردن خشم و عدم اظهار آن، توانايى درك و احساس همه هيجانهاى آدمى مانند نشاط، غم، همدلى، محبت، صميميت، فداكارى، احساس ‍ خوشبختى و...، برخوردارى از عقل و درايت و ثبات انديشه، توانايى شناخت مسايل و مشكلات و تجزيه و تحليل آنها و استنتاج از آنها و نظاير اينها.

اينك، برخى از صفات مشاور را كه نقش بيشترى در موفقيت مشاور دارد، توضيح مى دهيم و احاديثى از معصومينعليهم‌السلام را نيز در صفات مشاور مى آوريم :

آن كه عهده دار امر مشاوره است، بايد داراى تواناييهاى زير باشد:


۱ - عالم و صاحبنظر در موضوع مورد مشاوره و زمينه هاى آن

 مثل مسايل روان شناسى، اصول تعليم و تربيت، اصول و فنون مشاوره و راهنمايى و آگاهيهاى اجتماعى، شغلى، فرهنگى، دينى و... باشد.


۲ - توانايى ايجاد ارتباط عاطفى با ديگران

 مشاوران كارامد، موفقيت خود را در اين مى دانند كه مى توانند با ايجاد ارتباطهايى به مراجعه كنندگانشان بپردازند تا از توجه مناسب برخوردار و از تهديد به دور باشند، به طورى كه در اين ارتباط، هر دو احساس امنيت و مصونيت كافى كنند و به عنوان اشخاص واقعى و خود انگيخته عمل كنند. ماهيت اين ارتباط، مى تواند خود به خود درمان كننده باشد و عمدتا بستگى دارد به اينكه مشاور به عنوان يك شخص واقعى عمل نمايد.(۹۶)


۳ - خلوص

 مشاور، بايد انگيزه هاى خود را براى قبول مسؤ وليت مشاوره و كمك مراجعه كنندگان، مورد بررسى قرار دهد و دقيقا انتظارش را از ارتباط مشاوره اى، براى خودش خالص سازد. تعدادى از مشاوران در بسيارى از اوقات از دلايل رضايت شخصى خود نسبت به مشاوره، بى اطلاعند و بدون انگيزه كمك به ديگران، نظر مشورتى مى دهند و يا انگيزه خالص ‍ ندارند، بلكه براى اجتناب از رويارويى با مشكلات شخصى، حاضر مى شوند به ديگران كمك كنند و يا به دليل انگيزه هاى شخصى ديگر، مانند اينكه مشاوره براى او اعتبار و سلطه مى آورد و به وى اعتماد مى كنند، اقدام به قبول مشاوره مى نمايند.


۴ - حلم و بردبارى

 مشاور با مراجعه كنندگانى از فرهنگها و سليقه هايى مختلف، با ارزشهاى بسيار متفاوت با فرهنگ و ارزشهاى خودش، ملاقات دارد. تفاوتهاى سنى، نژادى، جنسى و طبقه اجتماعى - اقتصادى، احتمال تضادهاى فرهنگى و ارزشى را افزايش مى دهد.

مشاور بايد با چنين مراجعه كنندگانى رو به رو شود و سعى كند مراجعه كننده را با ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و دينى مورد قبول، آشنا كند و ارزشهاى درست او را بپذيرد و تاءكيد كند و ارزشهاى ساختگى وى را در مقايسه با ارزشهاى صحيح ارزيابى كند. وظيفه مشاور، تشويق ارزشيابى عينى نگرشها، معيارها و اعمال است، مشاور حق ندارد ارزشهاى خود را به مراجعه كننده، تحميل كند.


۵ - توانايى ادامه مشاوره و شهامت پيگيرى مسايل و مشكلات، تا مرحله حل آنها

 مشاور بايد براى كمك به ديگران شهامت و اعتماد به نفس داشته باشد و تقاضاى كمك را ناديده نگيرد و به دليل عدم تمايل به درگيرى با شخص ‍ ديگر، عذرخواهى ننمايد. و يا آنكه نگويد كه آن مورد، از حيطه مشاوره، خارج است. مشاور كارامد به پذيرش مسؤ وليتها علاقه مند است و خود را در موقعيتهاى خطر شخصى، عاطفى، حرفه اى و...، قرار مى دهد و چنين نيست كه فقط در محدوده امن و مشخص اعمال نمايد.(۹۷)


۶ - رازدارى

 رازدارى به معناى محرمانه نگهداشتن تمام اطلاعات مربوط به مراجعه كننده است كه در جريان مشاوره بيان كرده است. حفظ اسرار مراجعه كننده، از حقوق وى به حساب مى آيد؛ زيرا ارتباط مشاوره اى، يك ارتباط خصوصى بر اساس اعتماد است و بايد در هر شرايطى به اسرار شخصى كه بر اساس اين اعتماد بيان گرديده، احترام گذاشت و آنها را حفظ كرد و رازدارى بخشى از اصل اخلاق حرفه اى است و از اين رو بايد دقيقا رعايت شود، بر اين اساس، بايد:

الف - ثبت مصاحبه ها و گفتگوهاى مشاوره اى به صورتى باشد كه قابل استفاده براى غير مشاور نباشد و يا گزارشها در جاى امنى نگهدارى شود و پس از پايان ارتباط مشاوره اى، نابود گردد. براى اطمينان بخشى به مراجعه كننده از جهت رازدارى، مى توان آنچه را كه مراجعه كننده اجازه مى دهد، يادداشت و ثبت شود و زياده بر آن را صرفا مشاور، به خاطر بسپارد.

ب - هرگاه ارجاع به مؤ سسه يا مشاور ديگر صورت بگيرد و يا در مورد مراجعه كننده با فرد ديگرى از خانواده گفتگو شود، از مراجعه كننده اجازه گرفته شود.

ج - در مواردى كه لازم باشد، به دليل قانون يا خطرى كه زندگى مراجعه كننده يا ديگرى را به خطر مى اندازد، سرى فاش شود، بايد مشاور، مراجعه كننده را مطلع سازد.(۹۸)


۷ - نقش الگويى

 از آنجايى كه در مشاوره، مراجعه كننده به تقليد اعمال مشاور مى پردازد و برخى عقايد و نگرشهاى او را به عنوان عقايد و نگرشهاى خود تلقى مى كند، مشاور بايد از خود، ارزشها و رفتارش و صحت آنها، كاملا آگاه باشد و با احتياط كامل عمل كند و نسبت به امور كم ارزش، تعصب نورزد و حساسيت نشان ندهد بلكه افكار و ارزشهاى صحيح را تبيين نمايد و از سوى ديگر با عمل صحيح و با ارزش خود، او را به ارزشهاى دينى جذب نمايد.(۹۹)


۸ - احترام به همكاران

 مشاور ممكن است به عنوان يكى از اعضاى گروه يا مؤ سسه اى كار كند، بايد به نقشها و حقوق همكارانشان از معلمان، روان شناسان، مددكاران اجتماعى و... احترام بگذارد تا تضادهايى در زمينه اعمال قدرت و مديريت، پيش نيايد.


۹ - خودآگاهى

 مشاور بايد براى كشف بيشتر تواناييها و محدوديتهاى خويش بكوشد و چگونگى درك مردم از وى و واكنش آنها نسبت به خود را دريابد و اين مستلزم خودآگاهى فزاينده است و به اين منظور، مشاور بايد خودش را تا حدودى در خطر آشكار ساختن بر ديگران قرار دهد و مشتاق دريافت باز خورد از ديگران باشد تا دريابد كه وى چگونه بر ديگران اثر مى گذارد و تا چه حد رفتارش با مقاصدش مطابقت دارد.


۱۰ - تقوا

 مشاور بايد باتقوا و آزاد از هواى نفس و ترسان از خدا باشد.


۱۱ - علايق شايسته

 لازم است مشاور به امور زير علاقه مند باشد تا در مشاوره كارامد و موفق باشد:

الف - علاقه مندى به شغل مشاوره و كار با افرادى كه مشكل دارند.

ب - علاقه مندى به رشد و پيشرفت ديگران.

ج - علاقه مندى به مطالعه در زمينه هاى گوناگون روان شناسى، انسان شناسى، علوم تربيتى و مشاوره كه مى تواند زمينه ساز مشاوره و راهنمايى باشد.

د - علاقه مندى به شركت در جلسات گروهى، سمينارها در زمينه مشاوره و روان درمانى.

ه - علاقه مندى به بررسى و تحقيق در رفتارهاى آدمى و رسيدن به نتايج واقعى و شيوه هاى مؤ ثر در مشاوره و روان درمانى.

و - علاقه مندى به دفاع از حق و حقيقت.

ز - علاقه مندى به همدردى و همدلى با افراد دردمند و گرفتار.

ح - عدم علاقه به پست و مقام و عدم وابستگى به صاحب قدرت.

و اينك چند حديث، در صفات مشاور بيان مى كنيم :

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

شاوروا العلماء الصالحين... .(۱۰۰)

«با دانشمندان صالح، مشورت نماييد...».

علىعليه‌السلام فرمود:

خير من شاورت ذووا النهى والعلم واولوا التجارب والحزم .(۱۰۱)

«بهترين كسى كه با او مشورت مى كنى، صاحبان خرد و دانش و دارندگان تجربه و دورانديشانند».

و نيز فرمود:

من شاور ذوى الالباب دل على الصواب. (۱۰۲)

«كسى كه با صاحبان لب (خردمندان) مشورت نمايد به راه درست، راهنمايى مى شود».

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

ان المشورة لا تكون الا بحدودها... فاولها ان يكون الذى تشاوره عاقلا والثانية ؛ ان يكون حرا متدينا و الثالثة ؛ ان يكون صديقا مؤ اخيا... واذا كان صديقا مؤ اخيا كتم سرك... .(۱۰۳)

«مشورت ضوابطى دارد... ۱ - اينكه مشاور عاقل باشد. ۲ - مشاور متدين و آزاد از هواى نفس باشد. ۳ - دوست و برادر باشد... و اگر برادر و دوست صميمى باشد، سر تو را كتمان مى نمايد و رازدار باشد...».

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

شاوروا المتقين الذين يؤ ثرون الآخرة على الدنيا ويؤ ثرون على انفسهم فى اموركم .(۱۰۴)

«با افراد متقى مشاوره نماييد كه آنان آخرت را بر دنيا و كارهاى شما را بر كارهاى خودشان ترجيح مى دهند».

و نيز علىعليه‌السلام فرمود:

شاور فى امورك الذين يخشون الله... .(۱۰۵)

«در كارت با كسى مشاوره كن كه از خدا خشيت و خوف دارد».

امام صادقعليه‌السلام در صفات مشاور مى فرمايد:

... واياك والراءى الفطير وتجنب ارتجال الكلام ولا تشر على مستبد براءيه ولا على وغد ولا على متلون ولا على لجوج و... .(۱۰۶)

«از دادن راءى بدون تاءمل و تعمق بپرهيز و از گفتن آنچه فورا بر زبان مى آيد، اجتناب كن و خود با كسانى كه داراى صفات زيرند به مشورت مپرداز:

الف - كسى كه به ناحق بر نظر خويش پافشارى مى كند.

ب - فرد آتش افروز و سخن چين.

ج - شخص چند چهره و منافق و متقلب.

د - فرد لجباز و...».

و نيز مى فرمايد:

شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال : عقل و حلم و تجربة، و نصح وتقوى، فان لم تجد فاستعمل الخمسة واءعزم وتوكل على الله، فان ذلك يؤ ديك الى الصواب... وفى المشورة تعباء اكتساب العلم والعاقل من يستفيد منها علما جديدا ويستدل به على المحصول من المراد... .(۱۰۷)

«در كارهايت با كسى مشاوره كن كه داراى پنج ويژگى و صفت باشد: عقل و درايت، حلم و بردبارى، تجربه و كاركشتگى، علاقه مندى به پند و نصيحت، تقوا و حفاظت نفس از امور ناشايست، و اگر چنين كسى را نيافتى، اين پنج صفت را در خود ايجاد كن و سپس با توكل بر خدا، تصميم بر كار خويش بگير، بدانكه اين صفات، تو را به حقيقت مى رساند... در مشاوره زحمت كسب علم وجود دارد و خردمند كسى است كه از مشاوره، علم جديدى را به دست آورد و بر حاصلى از مقصود خود راه پيدا كند...».

و امام صادقعليه‌السلام از «لقمان» نقل مى فرمايد كه به پسرش ‍ سفارش مى كرده كه :

... واءجهد راءيك لهم اذا استشاروك ثم لاتعزم حتى تثبت وتنظر ولا تجب فى مشورة حتى تقوم فيها وتقعد وتنام وتصلى وانت مستعمل فكرك وحكمتك فى مشورته، فان من لم يمحض النصيحة لمن استشاره سلبه الله تبارك وتعالى راءيه ونزع عنه الاءمانة... .(۱۰۸)

«هنگامى كه از تو مشورت بخواهند، براى آنان به كاربگير، سپس انديشه خود را براى ارائه نظر صائب و تا به يك راءى درست نرسيده اى، تصميم بر اظهار نظر مگير و پاسخ مشورت (امور مهم) را مده مگر آنكه در همه حال در قيام و قعود و خوابت روى آن بينديشى و نماز بخوانى و فكرت و حكمتت را خوب به كارگيرى و سپس به پاسخ اقدام كنى، به درستى كه كسى كه خود را براى نصيحت و راهنمايى مراجعه كنندگانش آماده و ممحض ننمايد، خدا راءى و فكر صحيح را از او سلب مى كند و امانت عقل و انديشه را از او مى گيرد...».


فصل ششم : وظايف مراجعه كنندگان

 براى افرادى كه به مشورت نيازمندند نيز وظايفى برشمرده اند؛ از جمله :

۱ - مراجعه به كسى كه واجد شرايط مشاوره باشد و انتخاب نكردن افراد جاهل، احمق، غيرعاقل و بى شخصيت (پست، بدگمان به خدا، حريص، ترسو، دروغگو و...). براى مشاوره در اين باره رواياتى نقل شده است كه در ذيل، اشاره مى شود:

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى فرمايد:

لا تشاورن فى امرك من يجهل .(۱۰۹)

«نبايد در كار خود با كسى كه نادان است مشورت كنى».

و نيز امام صادقعليه‌السلام فرمود:

استشر العاقل... .(۱۱۰)

«با عاقل و غير احمق، مشورت كن».

همچنين آن حضرت مى فرمايد:

اياك ومشاورة النساء الا من جربت بكمال عقل، فان راءيهن يجر الى الاءفن وعزمهن الى وهن .(۱۱۱)

«از مشورت با زنانى كه به كمال عقلى نرسيده اند، بپرهيز؛ زيرا چه بسا راءيشان نسنجيده باشد و بر اساس امر نينديشيده اى نتيجه گيرى كنند و تصميم بگيرند».

لازم به توجه است كه اين حديث مانند احاديث متعدد ديگر، دلالت دارند كه «اسلام» مردم را از مشاوره با زنان به صورت مطلق، نهى نكرده است، بلكه از مشاوره با زنانى نهى شده است كه به كمال عقلى نرسيده اند و يا برخى ديگر از صفات مشاور را ندارند و به همين جهت، در احاديث، مواردى به چشم مى خورد كه مشورت با زن مورد تاءييد قرار گرفته و به عنوان عامل مؤ ثر در موفقيت مرد به حساب آمده است ؛ مانند آنچه امام موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد زن و مرد صالح از بنى اسرائيل نقل مى فرمايد:

«آن مرد خواب ديد كه خدا عمرش را نصف كرده، يك نصف در مال و وسعت و نصف ديگر در ضيق و زندگى مشقت، او مخير شد كه اول يكى از آن دو نصف را اختيار كند، او گفت : من زن نيكوكارى دارم كه شريك من در زندگى است، با او مشورت مى كنم و به شما خبر مى دهم :ان لى زوجة صالحة وهى شريكى فى المعاش، فاءشاورها فى ذلك... ، سپس او صبحگاه با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت : نصف اول را اختيار كن و عافيت را ابتدا داشته باش. شايد خدا بعدا به ما رحم كند و نعمتش را بر ما تمام نمايد. او در شب بعد در خواب گفت كه من نصف اول را اختيار كردم، خدا هم در روزى به او وسعت داد. همسرش به وى گفت : از اين مال به اقوام و نيازمندان، همسايگان و برادرت بده.او هم چنين كرد. وقتى نصف اول عمر تمام شد، آن مرد همان را كه در خواب ديده بود، دوباره ديد، به وى گفته شد خدا از تو تشكر مى كند و بقيه عمرت هم در وسعت خواهى بود».(۱۱۲)

و نيز امام صادقعليه‌السلام فرمود:

... فلا تستشر العبد والسفلة فى امرك... .(۱۱۳)

«با افراد بى شخصيت و پست مشورت نكن».

و نيز فرمود:

ولا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر ولا جبانا يضعفك عن الامور، ولا حريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله .(۱۱۴)

«در مشورت خود بخيل را راه مده ؛ زيرا تو را از عطا و تفضل به ديگران باز مى دارد و مى گويد تو فقير مى شوى. همچنين با فرد ترسو مشورت نكن ؛ چون تو را در تصميمات، ضعيف و سست مى كند. و نيز حريص را طرف مشورت خود قرار مده ؛ چونكه حرص در طلب مال را - هرچند با تجاوز به حقوق ديگران - براى تو زيبا جلوه مى دهد. بدان كه بخل و ترس و حرص، گرايشهاى مختلفى است كه جامع آنها بدگمانى به خداوند است».

آن حضرت در جاى ديگر فرموده است :

لا تستشر الكذاب، فانه كالسراب يقرب اليك البعيد ويبعد عليك القريب. (۱۱۵)

«از دروغگو مشورت خواهى نكن ؛ زيرا او مانند سراب است و دور را براى تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد».

۲ - مراجعه كردن به مشاورى كه مورد اعتماد و پذيرش است. امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

... ولا تشاور من لا يصدقه عقلك وان كان مشهورا بالعقل والورع... .(۱۱۶)

«با كسى كه مورد قبول عقل تو نيست مشورت نكن، گرچه به عقل و تقوا (ديانت) مشهور باشد».

۳ - پيروى از راهنماييهاى مشاور و مخالفت نكردن با تكاليفى كه او مشخص مى كند. حضرت امام صادقعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

استشر العاقل من الرجال الورع، فانه لا ياءمر الا بخير واياك والخلاف فان مخالفة الورع العاقل مفسدة فى الدين والدنيا .(۱۱۷)

«با عاقل متدين مشورت كن كه او بجز خير تكليف نمى كند و از مخالفت كردن با او بپرهيز؛ زيرا فساد در دين و دنيا را به دنبال دارد».

و نيز فرمود:

... واذا شاورت من يصدقه قلبك فلا تخالفه فيما يشير به عليك و ان كان بخلاف مرادك... .(۱۱۸)

«وقتى با كسى كه مورد قبول تو است مشورت مى كنى، با او، در آنچه به ظاهر عليه تو نظر مى دهد، مخالفت نكن، گرچه برخلاف خواسته ات باشد».

البته بايد توجه داشت كه در صورت اختلاف راءى مشاوران، لازم است از بهترين راءى پيروى كرد؛ چنانكه قرآن در توصيف خردمندان مى فرمايد:

... فبشر عباد # الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولواالالباب. (۱۱۹)

«بشارت ده بندگان مرا كه سخنان را مى شنوند و بهترين آنها را پيروى مى كنند، اينان همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است و آنان در حقيقت خردمندانند».

۴ - متهم نساختن مشاور و تشكر از اظهار نظرهاى وى. امام سجادعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

واما حق المشير عليك فلا تتهمه... فاما تهمته فلا تجوز لك اذا كان عندك ممن يستحق المشاورة ولا تدع شكره على ما بدالك من اشخاص راءيه وحسن وجه مشورته... .(۱۲۰)

«حق مشاور بر مراجعه كننده اين است كه او را متهم نسازد. اتهام نسبت به كسى كه او را مستحق مشورت دانسته اى، جايز نيست ؛ بلكه بايد از اظهار نظر و حسن پذيرشش در مشاوره تشكر كنى و او را سپاسگزار باشى».


6

7

8

9

10

11

12

13