سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)23%

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: مهدی احمدی
گروه: تاریخ اسلام

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13540 / دانلود: 5295
اندازه اندازه اندازه
سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

سیف الواعظين و الذاكرين (تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان)

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر تاريخ تفصيلى غزوات ثلاثه جمل، صفيّن و نهروان است كه توسط ناكثين و قاسطين و مارقين، در طول حكومت قريب پنج ساله اميرالمؤمنين بر آن حضرت تحميل شد. تاريخ تفصيلى اين سه جنگ مهم در بدوِ امر توسط علامه مرحوم آية اللّه محمد حسن بن محمد ابراهيم اليزدى در سال ۱۲۵۲ ه. ش ‍ يعنى حدود ۱۷۰ سال قبل جمع آورى شد و حدود ۱۱۵ سال قبل به زيور چاپ آراسته شد. و از آن پس تجديد چاپ نشد تا اينكه اين حقير در سال ۱۳۷۹ ه ش ‍ سالى كه توسط مقام معظم رهبرى به سال امام على نامگذارى شد، به سبك فارسى روان بازنويسى نموده تا در اختيار علاقمندان و دوستداران حضرت امير قرار گيرد و همگان بيش از پيش به مظلوميت آن امام مظلوم تاريخ آشنا گردند.


1

2

3

4

5

6

فصل نهم: با سركشى معاويه و عمرو، آتش جنگ شعله ور تر مى شود

معاويه با عمروعاص شور كرد و گفت مى خواهم نامه اى به على بنويسم و طلب صلح كنم عمروعاص خنديد و گفت اى معاويه تو چگونه مى توانى على را فريب دهى؟ معاويه گفت ما همه فرزندان عبد منافيم. عمروعاص جواب داد كه چنين است اما نبوت در ميان ايشان است نه شما و اگر مى خواهى امتحان كن و نامه اى بنويس و حال آنكه عمروعاص در آن تصديق نمودن نيز خطا كرد زيرا معاويه ولدالزّنا بود و در بسيارى از كتب انساب مذكور است كه مسافر بن عمرو بن اميّه صاحب جمال و مال بود و هند كه مادر معاويه بود را عاشق شد و با او زنا كرد و او باردار شد و چون مقدمه زنا ظاهر شد مسافر از پدر هند كه عتبه بود ترسيد و به جانب حيره رفت پس ‍ عتبه پدر هند، ابوسفيان را به مال بسيار فريب داد و دختر خود را به او تزويج كرد و بعد از سه ماه فرزند نامشروع متولد شد كه معاويه لعنة اللّه عليه بود. پس اينكه معاويه گفت ما از فرزندان عبد منافيم دروغ آشكار است. معاويه نامه را به اين مضمون نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا كتاب من عبداللّه ابن عبداللّه الى ابن عم الرسول و زوج البتول...

اين نامه اى است از بنده خدا پسر بنده خدا به سوى پسر عموى رسول خدا و همسر فاطمه زهرا اما بعد يا على اگر ما و شما مى دانستيم كه امر جنگ به اينجا مى رسد هر آينه هيچ يك قصد جنگ نمى كرديم. و اگر چه در اين وقت عقلها برطرف شد اما اين مقدار باقى است كه هر دو پشيمان شويم و اصلاح آوريم و من قبل ازاين شام را از تو خواستم و تو به من ندادى و خداوند به من داد و امروز همان را مى خواهم مشروط به اينكه با تو بيعت نكنم وبدان كه تو اميدوار از پروردگار خود نيستى آنقدر كه من اميدوارم و من از كشته شدن نمى ترسم مگر آنقدر كه تو مى رسى و ما و تو فرزندان يك پدريم و پسران عبد مناف هستيم و تفاوتى باهم نداريم و به خدا قسم كه لشگرها همه كشته شدند و مردان به آخر رسيدند و اين جنگ، اعراب را تمام كرد و الان در عدد سپاه مساوى مى باشيم و السّلام. و چون نامه معاويه به حضرت رسيد تعجب فرمودند و كاتب خود عبداللّه بن ابى رافع را طلبيدند و فرمودند به معاويه بنويس كه نامه تو رسيد و بر مضمون آن مطلع شدم. اول نوشته بودى كه اگر مى دانستيم كه امر جنگ به اينجا مى رسد هر آينه جنگ نمى كرديم. بدان اى معاويه من و تو امورى را در پيش خود داريم كه هنوز به آن نرسيده ايم و من اگر هفتاد مرتبه در راه خدا كشته شوم و باز زنده گردم، از جهاد رو بر نمى گردانم و ندامت از براى من نخواهد بود. و ديگر نوشته بودى كه عقلها بر طرف شده پس من شهادت مى دهم كه تو را عقلى نيست مگر آن مقدار كه به آن تو را مؤ اخذ نمايند و از عقل من چيزى كم نشده و خداوند كريم آنقدر عقل به من عنايت كرد كه اگر بر ديوانگان عالم تقسيم كنم همه عاقل مى شوند. و اينكه نوشته بودى كه تمام مردم برطرف شدند بدان كه هر كس در يارى حق كشته شود زنده است و هر كس در غير راه حق كشته شود به سوى آتش مى رود و آنچه بودى كه همه فرزندان يك پدر و فرزندان عبد مناف هستيم، اى معاويه بجان خودم قسم كه اميه مثل هاشم نيست و حرب مثل عبدالمطلب نيست و ابوسفيان مثل ابوطالب نيست و مهاجر مثل طليق نيست و فرزند صريح مثل فرزند به زور چسبيده و ناميده نيست و مُحق مثل مُبطل و مؤمن مثل غير مؤمن نيست واينك از من شام را خواستى، آنچه ديروز خواستى ندادم امروز هم بتو نخواهم داد. اى معاويه شيطان را بر خودت و نفس و جان خود مسلّط مكن والسّلام. روز ديگر شد نماز صبح را اميرعليه‌السلام در تاريكى بجاى آوردند و آن روز سه شنبه دهم ماه ربيع الاول سال سى و نه از هجرت بود و بعضى دهم صفر گفته اند. پس آن حضرت با لشگرهاى عراق به جانب لشگر شام هجوم آوردند و اهل شام نيز حركت كردند در حالى كه بيشتر نيروهايش را از دست داده بود. ناگهان از صفهاى عراق سواره اى بيرون آمد و بر اسب كميت سوار بود و سلاح و اسباب جنگ را طورى به خود بسته بود كه هيچ عضوى از او غير از دو چشم او ديده نمى شد و نيزه اى در دست داشت و بر سر مردم مى زد و مى گفت صفها را راست كنيد خدا رحمت كند شما را و چون صفها مستقيم شد و سر و صداها كم شد، پشت به لشگر شام و رو به جانب اهل عراق نمود و گفت: خداوند را سپاس مى گوييم كه در ميان ما پسر عموى پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و همسر حضرت فاطمهعليها‌السلام را قرار داده است آن كسى كه سابقه هجرت و اسلام آوردن او از همه جلوتر بود و او شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است كه بر سر دشمنان خود فرود آورده است. اى اهل عراق و اى گروه مردمان وقتى كه بازار تير و تنور جنگ گرم شود و غبار بلند شود و نيزه ها بشكند و شجاعان به جولان آيند و شمشيرها از غلاف كشيده شود و صدايى به غير از صداى شجاعان در معركه به گوش نرسد شما در آن وقت متابعت از من كنيد و از دنبال و عقب سرمن بياييد پس ‍ نيزه خود را حركت داد و تنها بر اهل شام حمله كرد و بسيارى از ايشان را بر خاك مذلّت، انداخت و آنقدر كوشش كرد كه نيزه او شكست و چون برگشت روى خود را گشود و او مالك اشتر بود. پس مردى از لشگر شام بيرون آمد و گفت يا اباالحسن به نزديك من بيا، حضرت به جانب او حركت كردند تا بجايى رسيدند كه گردنهاى اسب ايشان به يكديگر مى رسيد. گفت يا على براى تو فضيلتى هست كه احدى آن را انكار نمى كند. مى خواهم سخنى به تو عرض كنم كه خونها محفوظ بماند و اين جنگ به تأخیر افتد تا وقتى كه رأی تو اقتضا كند. حضرت فرمودند بگو. گفت تو با لشگر خود به عراق برگرد و ما متعرض تو نمى شويم و ما هم به جانب شام مى رويم و شما هم متعرض ما نشويد. حضرت فرمودند تو از روى مكر و عداوت سخن نگفتى و ليكن بدان كه من دراين تفكر بسيار كردم و جز جنگ راهى را نيافتم مگر كافر شدن به آنچه را كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از جانب خداوند آورده است و خداوند راضى نيست كه در زمين معصيت شود و اولياء او ساكت باشند وامر به معروف و نهى از منكر نكنند و من قتال كردن را از زنجيرهاى جهنم آسانتر ديدم. راوى مى گويد آن مرد برگشت و مى گفت انّاللّه و انا اليه راجعون. پس در آن روز حضرت عَلَم را به هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص دادند و هاشم دو زره بر روى هم پوشيده بود كه امير المؤمنين از روى زاج فرمودند اى هاشم نمى ترسى كه يك وقت عيب ناك شوى. پس هاشم نيزه اى طلبيد و آن را حركت داد و نيزه شكست نيزه ديگرى برداشت و چون نرم و سبك بود آنرا قبول كرد و رو به اصحاب خود كرد و گفت بندهاى نعلين خود را محكم كنيد پس نظر به لشگر معاويه كرد و جمع عظيمى را ديد و گفت اينها كدام جماعتند كه صف كشيده اند؟ گفتند معاويه با لشگريان خود ايستاده اند، پس به جانب ايشان حركت كرد و عَلَم را بر زمين مى زد و تاءمّل مى كرد تا تمام لشگرش مى رسيدند و صفهاى ايشان راست مى شد و باز مى رفت وكمى صبر مى كرد. عمروعاص گفت صاحب اين عَلَم سياه هرگاه امروز به همين نحو به سوى ما بيايد عرب را فانى مى كند. جوانى از لشگر شام بيرون آمد كه بسيار شجاع بود و فحّاشى مى كرد و مى جنگيد. جناب هاشم فرمود: اى جوان بترس از خدا كه رجوع تو به سوى او خواهد بود و احوال اين روز كه چرا جنگيده اى را از تو مى پرسند. آن جوان گفت: با شما مى جنگم چون امير شما نماز نمى خواند و شما نماز نمى گذاريد و شما قاتل خليفه خدا عثمان هستيد. هاشم فرمود: اى جوان تو جوانى و اطلاع ندارى و عثمان بن عفّان چون بدعت را سنت و سنت را بدعت مى دانست و كلام خدا را سوزاند و لذا جماعتى از نيكان اصحاب رسول خدا و قّراء جمع شدند و او را كشتند و اگر تو خبر ندارى از اهل علم بپرس. جوان گفت معاويه چنين گفت. هاشم گفت او از اهل علم نيست. جوان گفت به خدا قسم از سيماى تو ظاهراست كه تو ناصحى، حالا بگو كه امير شما چرا نماز نمى خواند؟ هاشم فرمود: به خدا قسم كه او اولين كسى است كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نماز خواند و علم دين را رسول خدا به او تعليم كرد و او در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و كسانى كه با او هستند به جهت تهجّد به خواب نمى روند و همه قارى قرآن هستند. جوان گفت: اى بنده خدا من تو را مرد صالحى مى بينم آيا توبه اى از براى من مى بينى؟ هاشم گفت بلى توبه كن و او هم توبه كرد و دست از جنگ برداشت و مردى از اهل شام گفت: مرد عراقى او را فريب داده است پس هاشم اين مرد را با يكى از دوستان به خدمت حضرت فرستاد و حضرت توبه او را قبول كرد و جوان به لشگر معاويه برگشت و جمع كثيرى از لشگر شام را كشت و در آخر پيش روى حضرتعليه‌السلام به شهادت رسيد و حضرت او را به دست مبارك خودش دفن نمودند. علامت لشگر اميرعليه‌السلام در صفّين اين بود كه خرقه اى از پشم بر دوش راست مى انداختند و علامت لشگر معاويه اين بود كه خرقهئ سياه بر دوش چپ مى انداختند و شعار لشگر حضرت در اين جنگ يااللّه يا احد يا صمد يا رحيم بود و شعار لشگر معاويه

نحن عباد اللّه يا لثارات عثمان

بود. جنگ عظيمى شد كه تا آن روز چنين جنگى اتفاق نيفتاد. صفهاى شام در هم شكست و بسيارى از آنان كشته شدند. البته در بعضى از روايات هست كه جناب بنى هاشم در صفّين شهيد شد ولى بعضى از مورخين مى گويند او در كربلا به شهادت رسيد. چنان كه نقل شده است بعد از شهادت مسلم بن عوسجه غبار بسيارى بلند شد و از وسط گرد و غبار سواره اى مكمّل و مسلح بيرون آمد و بر مركب كوه پيكرى سوار و كلاه نظامى فولادى بر سر نهاده و سپر مدوّر بر كتف در آورده و تيغ يمانى بر كمر و نيزه بلندى بر دست گرفته وساير اسباب جنگ را بر خود بسته و آراسته كرده مانند برق اللاّمع و البدر السّاطع به ميدان رسيد و بعد از جولان دادن در حالى كه كسى او را نمى شناخت و نمى دانست كه به يارى چه كسى آمده. پس آن سوار اول مرتبه رو به لشگر عمر سعد كرد و گفت هركس مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس نمى شناسد بداند كه منم هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص پس عموى عمر سعد. سپس رو به جانب امام حسينعليه‌السلام كرد و گفت:

السلام عليك يابن رسول اللّه

اگر پسر عمر عمّ من عمر سعد به جنگ آمده است من آمده ام كه جان خود را فداى جان شما نمايم پس اذن ميدان خواست و حضرت او را اجازه داد. هاشم فرياد بر آورد كه از اين سپاه شقى كسى را نمى خواهم مگر پسر عموى خودم عمر سعد را، عمر سعد چون شجاعت هاشم را مطلع بود از اين سخن لرزه در اعضاى نحسش ‍ افتاد و روى به لشگر خود كرد و گفت: اين پسر عمّ من است و رفتن به ميدان او مصلحت نيست كيست كه به ميدان او برود و سر او را از براى من بياورد؟ شمعان بن مقاتل از فرماندهان حلب و در شجاعت در ميان عرب مشهور بود و در آن نزديكى ها با هزار سوار به يارى اب زياد عليه اللعنه آمده بود، گفت من مى روم پس ‍ برابر هاشم آمد و گفت اى بزرگ عرب اين جه بى عقلى است كه مرتكب شده اى كه كسى دست از دولت و ثروت و رياست بر مى دارد و خود را به هلاكت مى اندازد؟ هاشم گفت اى ناكس اين چه بى انصافى است كه به سبب دنياى فانى دست از نعيم باقى بردارد و به جهت يزيد فاسق و فاجر شمشير بر روى فرزند رسول خدا بكشد و چگونه عاقلِ عالى همت، دنيا را به آخرت بدل كند. شمعان خواست كه سخنى بگويد، هاشم دلاور بانگ بر مركب زد و بر او حمله كرد. شمعان دستى كرد و نيزه اى حواله سينه هاشم كرد. هاشم نيزه او را رد كرد و چنان شمشير بر سر او زد كه تا پشت زين شكافت و صداى تكبير از لشگر سيدالشهدا بلند شد. چون شمعان كشته شد برادر او نعمان با هزار نفر كه تابع شمعان بودند يك مرتبه بر هاشم حمله كردند هاشم ذرّه اى انديشه ننموده و خود را در ميان ايشان افكند و چون شير ژيان و پيل دمان مى جوشيد و مى خروشيد به هر طرف كه روى مى آورد به ضرب تيغ درخشان، سرهاى آن ناكسان را مانند برگ خزان بر ساحت ميدان مى ريخت. اما امام حسينعليه‌السلام چون هاشم را تنها ديدند كه با هزار سوار جنگ مى كند برادر خود فضل بن على را با نُه نفر به يارى هاشم فرستاد. ابن سعد چون ديد كه شاهزاده با نُه نفر به يارى هاشم آمدند هزار سوار از لشگر خود جدا كرد و گفت مگذاريد كه اين نه نفر خود را به هاشم برسانند. آن هزار نفر سر راه بر ايشان بستند. فضل بن على در ميان ايشان رفت و به هر طرف كه رو مى آورد از كشته ها پشته مى ساخت و به هر جانب كه متوجه مى شد آن قوم تبهكار رامتفرق مى كرد تا آنكه تيرى بر اسب او زدند و او را با نُه نفر همراه شهيد كردند و چون آن ده نفر شهيد شدند آن لشگر نيز به يارى آن هزار سوار رفتند كه با هاشم مشغول جنگ بودند. ناگهان هزار سوار گرداگرد هاشم را گرفتند و هاشم نام آور با ياد خداوند قهّار بر آن دو هزار نفر حمله نمود و در درياى جنگ غوطه ور گرديد. نعمان بن مقاتل هر زمان فرياد مى زد كه زود خون برادرم را طلب كنيد. هاشم بانگ بر مركب زد و خود را به نعمان رسانيد و كمربند او را گرفت و از خانه زين در ربود و چنان بر زمين زد كه تمام استخوانهايش در هم شكست و به جهنم واصل شد. هاشم خود را به علمدار زد و تيغى بر فرق او زد و او را نيز از مركب انداخت. و چون سپاه نعمان اين حالت را ديدند آواز الحذر الحذر از ايشان بلند شد و اراده فرار داشتند كه قريب سه هزار نفر از جانب پسرسعد آمدند كه در مجموع پنج هزار نفر بر هاشم حمله كردند و آنقدر زخم بر وى زدند كه ديگر طاقت بر جنگ نداشت با وجود اين بنحوى تشنگى بر او غالب شده بود كه زبان در كاهش خشك شد و از مركب افتاد و فرياد بر آورد يابن رسول اللّه ادركنى من به خدمت جدّت رفتم.

جرعه اى از جام شهادت چشيد

رخت به ايوان سعادت كشيد

و بعد از شهادت هاشم، حبيب بن مظاهر اسدى عليه الرحمه به ميدان رفت و مبارزات بسيارى نمود و در نهايت به شهادت رسيد كه قاتل او بديل بن حريم بود و آن ملعون گوشهاى مبارك حبيب را سوراخ كرده بود و ريسمان در آن كرد و روانه مكه معظمه شد و آن سر را در گردن اسب خود آويخت. حبيب پسرى داشت روزها بر دروازه مكه مى آمد و چشم به راه عراق داشت كه شايد خبرى از پدرش به او برسد. اتفاقا آن روز در دروازه شهر مكه ايستاده بود كه ديد سوارى از سمت عراق مى آيد و سرى بر گردن اسب او آويخته است، گفت از كجا مى آيى؟ گفت از عراق. آن كودك گفت از جناب امام حسينعليه‌السلام خبرى دارى؟ گفت بلى شهيد شد كودك گريست و گفت از حبيب بن مظاهر هم خبرى دارى؟ بديل كور دل گفت بلى اين سر حبيب است كه بر گردن اسب من است. چون آن كودك چشمش به سر بريده پدر افتاد صدابه گريه بلند كرد و ضجّه زد. اى ياران حسينعليه‌السلام انصاف دهيد كه پسر حبيب نتوانست يك نظر سر پدر را ببيند، بيمار كربلا از كربلا تا شام سر پدر بزرگوارش را بر سر نيزه مشاهده نمود. پس فرزند حبيب خم شد و سنگى برداشت و بر سر قاتل پدر خود زد و سر پدر را در قبرستان مكّه معظمه دفن كرد و الان مزارى بنام راءس الحبيب مشهور است. اى دوستان حال شايد دلهاى شما بر حبيب سوخت پس چگونه سر اباعبداللّه بعد از چهل روز توسط آن بيمار كربلا دفن شد

الا لعنة اللّه على القوم الظالمين.

در فضيلت عمار ياسر و شهادت آن بزرگوار

فضيلت عمّار ياسر بيش از آن است كه كسى بتواند به تقرير در آورد ليكن به ذكر دو حديث اكتفا مى كنيم تا از مقصود باز نمانيم. امّ السّلمه روايت كرده است كه عمارياسر در موقعى كه مسجد النّبى ساخته مى شد زحمات بسيارى را متحمل شد. عمار ياسر ده خشت را براى ساختن مسجد رسول خدا در مدينه مى آورد كه ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با دستهاى مباركش خاك از سر و صورت و سينه او پاك مى كرد و مى فرمود:

قتلوك الفئة الباغية

تو را گروه باغى و ظالم خواهند كشت و چهره حضرت محزون بود. در رجال كشّى از حمران منقول است كه از حضرت باقرعليه‌السلام سؤ ال كردم از وضعيّت عمار ياسر، حضرت سه مرتبه فرمودند رحمه اللّه خدا رحمت كند او را، عمار از روى بصيرت و اخلاص در برابر اميرالمؤمنين بر عليه دشمنان دين خدا مبارزه و مقاتله كرد تا شهيد شد. من با خودم گفتم چه بسيار بلند است مرتبه اميرعليه‌السلام ولى بر زبان جارى نكردم. آن حضرت به جانب من ملتفت شد و فرمود شايد اميرالمؤمنينعليه‌السلام رامثل آن سه نفر بدانى، هيهات هيهات. و چون عمار را شناختيد حديثى از عمار بشنويد كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرد كه در بعضى از غزوات در خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودم اميرالمؤمنين فتح كرد و عمروبن عبداللّه و شبية بن نافع را كشت. من به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدم و عرض كردم يا رسول اللّه على بحق در راه خدا جهاد كرد. حضرت فرمودند: اى عمار چه مى گويى على از منست و من ازعلى مى باشم و او وارث علم من و قضا كننده دين من و وفا كننده به وعده من و خليفه و وصىّ من است و اگر او نباشد بعد از من مؤمن و منافق تميز داده نمى شود. اى عمار جنگ او جنگ منست و جنگ من جنگ خدا است و صلح او صلح منست و صلح من صلح خدا است و او پدر دو سبط من و پدر امامان بعد از من است كه از صلب او امامان راشدين خارج خواهند شد و از ايشان است مهدى اين امت عرض كردم پدر و مادرم فداى تو باد، مهدى كيست؟ فرمودند اى عمار بدرستى كه خداوند عهد كرده است كه از صلب حسين نُه امام را بيرون آورد كه نُهم از اولاد او غايب شود و در آخر الزمان از پردهئ غيبت بيرون آيد و دنيا را از عدل پر كند واو با من همنام و شبيه باشد. اى عمار بعد از من چون فتنه حادث شود على را متابعت كن چون او با حق است و حق با او است. خلاصه اينكه وقتى جنگ صفّين شدت گرفت، عمار ياسر سر به آسمان بلند كرد و گفت خدايا تو نيّت مرا مى دانى و آگاهى كه اگر رضاى تو در اين بود كه با شمشير شكمم را پاره كنم هر آينه مى كردم. پروردگارا من در ميان اعمال صالحه عملى بهتر از جهاد با اين قوم نمى بينم. پس رو به حضّار عراقى كرد و گفت اى اهل عراق اين عَلَمهايى كه با معاويه است ما سه مرتبه ديگر اين عَلَمها را ديده ايم و با صاحبان آن عَلَمها جنگ كرده ايم. در خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در روز بدر و در جنگ اُحُد و در جنگ احزاب. به خدا قسم كه اين مرتبه بهتر از آن سه مرتبه نيست و بحق رسول خدا كه اهل آن نيز بهتر از اهل آنها نيستند. ابونوح حميرى نقل مى كند كه من در لشگر با سعادت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بودم و آن روز سه شنبه بود. ديدم كه يكى از اهل شام فرياد زد كه اى ابو نوح، نگاه كردم ديدم ذوالكلاع مى باشد. گفت بيا نزد من گفتم معاذ اللّه كه من نزد تو بيايم مگر با لشگر براى جنگ بيايم. ذوالكلاع گفت: بيا تا چيزى از تو بپرسم و در امانى پس هر دو حركت كردند تا بهم رسيدند ذوالكلاع گفت اى ابو نوح آيا مى دانى تو را براى چه طلبيدم؟ ابونوح گفت نه. ذوالكلاع گفت براى آنكه از تو تحقيق كنم از حديثى كه در زمان عمربنالخطّاب از عمروعاص شنيدم. ابونوح گفت بگو. ذوالكلاع گفت اى ابو نوح در زمان خلافت عمر، عمروعاص گفت شنيدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه اهل عراق و شام با من جنگ خواهند كرد و درميان يكى از اين دو گروه، امام هدايت كننده باشد و وصىّ خير و خليفه و جانشين من و عمّار ياسر در خدمت او خواهد بود. اى ابو نوح بگو كه عمار در كجا است؟ ابو نوح گفت

اللّه اكبر هو فينا عمار در ميان ما است. ذوالكلاع گفت اى ابو نوح، عمار جنگ كردن با ما را جايز مى داند؟ گفتم كه خدا قسم شدت عمار در محار به و قتال با شما از ما بيشتر است. ذوالكلاع گفت اى ابو نوح آيا با من مى آيى درميان لشگر شام تا عمروعاص را از جنگيدن عمار با ما خبر دهى؟ شايد موجب صلح ميان اين دو لشگر شود. ابو نوح گفت: تو مردى مكر كننده هستى و امير شما نيز مكّاراست و در ميان قومى هستى كه تمام غدّار و مكّارند و من ايمن از مكر ايشان نيستم. ذوالكلاع گفت تو در پنا منى كه تو را نكشند و برهنه نكنند و بر بيعت جبر و اكراه ننمايند و از بازگشتن به لشگر خود مانع نشوند و كارى ديگر به تو نباشد و مگر همين كلمه را به عمروعاص برسانى كه عمّار ياسر با ما جنگ مى كند. اى ابو نوح شايد عالم ميان اين دو لشگر صلح دهد. پس ذوالكلاع به همراهى ابو نوح نزد عمروعاص رسيدند و عمروعاص در آن وقت نزد معاويه بود و جمع كثيرى از اكابر شام در نزد ايشان حاضر بودند. ذوالكلاع گفت اى عمروعاص آيا احتياج دارى به نصيحت مرد صادق، عاقل، مشفق و مصلح كه تو را از عمار ياسر خبر دهد؟ عمروعاص گفت كيست كه تو را همراهى مى كند؟ گفت پسر عمّ منست. عمروعاص گفت اى ابو نوح تو را به خدا قسم مى دهم كه راست بگو كه عمار در ميان شما هست؟ ابو نوح گفت من نمى گويم مگر آنكه اول به من بگويى كه چرا از عمار سوال نمودى و حال آنكه در ميان ما اصحاب رسول خدا بسيارند و همگى جنگ با شما را لازم و واجب مى دانند؟ عمروعاص گفت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بگوش خود شنيدم كه مى فرمود عمّارياسر را گروه باغى و گمراه خواهند كشت و باز شنيدم كه مى فرمود: عمار ياسر از حق جدا نمى شود و بدن او بر آتش جهنم حرام است. ابو نوح گفت

لا اله الا اللّه و اللّه اكبر واللّه لفينا جاد على قتالكم

به خدا قسم كه عمار درميان ما است و در جنگ با شما سعى تمام مى كند. عمروعاص گفت تو را به خدا قسم مى دهم كه آيا راست مى گويى؟ خلاصه سخن عمروعاص به گوش اهل شام رسيد و ايشان نادم از قتال شدند و معاويه ترسيد و به عمروعاص گفت اهل شام را بر عليه من تحريك كردى و آن چرا كه از رسول خدا شنيده اى به مردم مى گويى. عمروعاص گفت قبلا هم گفتم به خدا قسم من علم غيب نداشتم و نمى دانستم كه جنگ صفين پيدا خواهد شد و عمار در مقابل ما خواهد بود، ابو نوح گفت به خدا قسم كه عمّار به من مى گفت كه ما بر حقيم اگر چه ما را به شمشير زنند و ايشان بر باطلند و شهادت مى دهم كه كشته هاى ما در بهشت در جوار محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله خواهند بود و كشته هاى ايشان در جهنم مخلّدند. عمروعاص گفت آيا مى توانى من و عمار را بهم رسانى؟ ابو نوح گفت بلى پس عمروعاص با دو پسرش ‍ عبداللّه و عتبة بن ابى سفيان برادر معاويه و ذوالكلاع و ابوالاعور و خوشب و وليدبن ابى محيط سوار شدند و در جلوى صفهاى اهل شام آمدند و ابو نوح با شرجيل پسر ذوالكلاع به لشگرگاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمدند. ابو نوح به نزد عمار ياسر آمد و او بر اسب سرخى نشسته بود و مالك اشتر و عبداللّه بن بديل و هاشم بن عتبة و عبداللّه عباس و خالدبن يعمر در اطراف او بودند. ابو نوح واقعه را به عمار گفت كه عمروعاص مى خواهد تو را ببيند پس عمار با آن چند نفرى كه حاضر بودند به وسط ميدان آمدند و عمروعاص با يارانش آمدند و چون يكديگر را ملاقات كردند عمروعاص گفت: اى عمار ياسر تو را به خدا قسم مى دهم كه سعى كن كه باز دارى سلاح اين دو لشگر را و خونهاى ايشان را حفظ نمايى. اول بگو به چه واسطه با ما جنگ مى كنى آيا ما همگى يك خدا را نمى پرستيم؟ و آيا به پيغمبر شما ايمان نداريم و به سوى قبله شما نماز نمى كنيم و كتاب شما را نمى خوانيم؟ عمار گفت:

الحمدللّه الذى اخرج من فيك انهالى و لا صحابى القبلة و الدين و عبادة الرحمن و النبى و الكتاب من دونك و دون اصحابك و جعلك ضالا مضلا

حمد و ستايش مى كنم پروردگار را كه بر زبان تو جارى نمود كه قبله و دين و عبادت خدا و رسول و كتاب از من و از اصحاب من است و از تو و اصحاب تو نيست و توئى گمراه و گمراه كننده و خود نمى دانى كه بر هدايتى يا در ضلالت اى عمرو من تو را خبر دهم كه به چه واسطه با شما جنگ مى كنم. عمرو گفت بگو. عمار گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله امر كرد كه با ناكثين جنگ كنم و جنگ نمودم و امر فرمود كه با قاسطين جنگ كنم كه الان با شما قاسطين مشغول جنگم ولى نمى دانم كه مارقين را درك خواهم كرد يا نه. و موفق به جنگ با آنان مى شوم يا نه. اى عمروعاص تو در غدير خم حاضر بودى و شنيدى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من واليه و عاد من عاديه

و على بن ابى طالب مولاى منست و براى تو مولائى نيست. عمروعاص گفت درباره كشتن عثمان چه مى گويى؟ عمار گفت فتح لكم باب سوء باب بدى براى شما باز شد عمروعاص گفت: على او را كشت، عمار گفت بلكه خداى على را كشت. عمروعاص گفت تو از كشندگان او بودى؟ عمار گفت من هم با آنها بودم و الان در خدمت علىعليه‌السلام مقاتله مى كنم. عمروعاص پرسيد چرا او را كشتى؟ عمار گفت او خواست دين ما را تغيير دهد لذا او را كشتم. عمروعاص به اصحاب خود گفت شنيديد كه عمار اعتراف به قتل عثمان كرد؟ عمار فرمود پيش از اين هم مذكور شده بود ولى شما نشنيده بوديد. پس اهل شام برخاستند و صداها بلند كردند و سوار شدند و برگشتند و چون اين گزارش به معاويه رسيد ازاين معنى شاد شد. پس ‍ بيرون آمد و صفها را منظم كرد و مردم را جمع نمود و عمار در آن روز دو زره پوشيده بود و شمشير را حمايل كرد و مرد قتال شديد كردند كه هرگز از آن شديدتر نمى شد و آنقدر كشته شدند كه صحرا پر از كشته ها شد و در آن روز ابو سماك اسدى ظرف آبى را برداشت و در قتلگاه مى گرديد و چون كسى را مى ديد كه رمقى دارد از آن مجروح مى پرسيد كه اميرالمؤمنين كيست؟ اگر جواب مى داد على بن ابى طالبعليه‌السلام است او را آب مى داد و زخمهايش را مى شست و اگر ساكت مى شد و يا مى گفت معاويه، او را از آب مى داد سپس او را مى كشت. در آن روز عبداللّه پسر عمروعاص يك شمشير به خود بسته بود و به يك شمشير جنگ مى كرد و چون عمروعاص او را ديد در ميدان فرياد برآورد كه

يا اللّه يا اللّه يا رحمن ابنى ابنى

و همينطور جزع مى كرد و مى ترسيد كه پسرش كشته شود. معاويه گفت صبر كن و عمرو گفت اى كاش بجاى عبداللّه فرزندت يزيد مى بود. پس عمار ياسر به خدمت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيد و عرض كرد: اى برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آيا اذن مى دهى كه قتل نمايم؟ حضرت فرمودند صبر كن خدا تو را رحمت كند. پس چون ساعتى بگذشت دوباره از حضرت تقاضاى جهاد در ميدان كرد و همان جواب را شنيد. مرتبه سوم به خدمت حضرت رسيد و تقاضاى ميدان كرد و بسيار التماس كرد تا اينكه حضرت اميرعليه‌السلام گريستند و او را اذن ميدان دادند. پس عمار گفت يا اميرالمؤمنين اصرار من به جهت اينست كه شنيدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه فرمودند: بعد از من فتنه بر پا خوهد شد واى عمّار تو در آن روز متابعت على كن زير را كه على با حق است و با حق خواهد بود. و با ناكثان و قاسطان مقاطله كن لذا عمّار با جمعى از تابعين مهيّاى قتال شدند و عمّار سر خود را به سوى آسمان نمود و گفت: اى خدا تو مى دانى كه من اگر بدانم كه رضاى تو در اين است كه من خود را در اين دريا اندازم هر آينه مى اندازم و يا تيغ شمشير خود را بر ششكم خود قرار دهم و بعد خم شوم و فشار آورم تا سر شمشير از پشت شكم بيرون آيد خواهم كرد. و مى دانى كه امروز عملى را بهتر از جنگ و جهادكردن با اين قاسطين نمى دانم و اگر مى دانستم عملى را كه از اين جهاد بهتر باشد من آن را انجام مى دادم و سپس همراه با رجز خوانى حمله كرد و جنگ شديدى نمود و هاشم بن عتبة ابن ابى وقّاص در پيش روى عمار ياسر مى جنگيدند. پس عمار گفت شهادت مى دهم كه امروز كشته خواهم شد و چون شهيد شوم سلاح را از بدنم بيرون كنيد و مرا با لباسهاى خون آلودم دفن كنيد و بدنم را به خونم بيالاييد زيرا مقدارى از خون شهداء در نزد خداوند باقى مى ماند. واللّه كه عمار است گفت شاهد بر اين مدّعا اينست كه چون روز عاشورا تير بر پيشانى امام حسينعليه‌السلام زدند و آن جناب آن تير را كشيدند و خون مثل ناودان جارى شد آن سرور خون پيشانى مبارك خود را به كف مى گرفت و بر صورت و محاسن و عمامه شريف مى ماليد و مى گفت خدا و جدّم را ملاقات مى كنم و من مظلوم شدم. اگر عمار وصيتى كرد، سيدالشهداء نيز در روز عاشورا وصيت فرمود كه اى على چون به مدينه جدّم برگردى سلام مرا به شيعيانم برسان و بگو پدرم فرمود هر وقت آب سرد مى نوشيد يادى از لب تشنه من كنيد. شنيديد كه عمار جنگ كرد تا تشنگى بر او غالب شد غلام خود راشد را صدا زد و گفت اى راشد شربت آبى به من برسان راشد گفت آب حاضر نيست ولى جرعه اى از اين شير كه حاضر است بياشام ولى امام حسينعليه‌السلام از عمار تشنه تر بود. عمار وقتى آب طلبيد، جرعه اى شير به او دادند اما وقتى سيدالشهداء آب طلبيد تير بر حلوقش زدند. اى دوستان از نظر شما نرود كه حضرت اميرعليه‌السلام فرمودند كه هر كس مصيبت عمار را بشنود و دلتنگ نشود مسلمان نيست حال بياييد قدرى بر عمار گريه كنيد. و خلاصه كلام، چون شير را ديد فرمود:

اللّه اكبر صدق رسول اللّه اخبرنى رسول اللّه ان اخر شربة تشربها من الدنيا شربة لبن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به من خبر داد كه آخرين غذاى من در دنيا شير است وقتى عمار شير را نوشيد رجز خواند تا اينكه ابن جون و يا ابوالعاليه فرازى ملعون، نيزه اى بر پهلوى عمار زد بطورى كه شير را كه لحظه اى قبل خورده بود از محل جراحت او خارج شد. سخت مى بينم كه دل هاى شما بر عمار سوخت كه نيزه بر پهلويش زدند چرا ياد نمى كنيد نيزه صالح بن وهب مزنى را كه در روز عاشورا بر پهلوى مبارك سيدالشهداء زد. به عمار به سبب آن نيزه از روى اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد. پس جسد عمار را به نزد حضرت اميرعليه‌السلام آوردند چون چشم اميرعليه‌السلام بر پهلوى عمار افتاد فرمودند:

اناللّه و انا اليه راجعون.

به خدا قسم كه رسول خدا هرگز چهار نفر از اصحاب خود را ياد نمى كرد مگر آنكه عمار پنجمى بود و يا سه نفر را ياد نمى كرد مگر آنكه عمار چهارمى بود و او را مظلوم كشتند در حالتى كه با حق بود و حق با او بود. اى ياران، اميرالمؤمنينعليه‌السلام چون پهلوى عمار را ديدند گريان شدند نمى دانم اگر سينه فرزند دلبندش حسين را مى ديدند چه مى كردند. حضرت اميرعليه‌السلام دو بيت شعر در مصيبت عمار فرمودند:

الا ايها الموت الذى هو قاصدى

ارحنى فقد افنيت كل خليل

اريك بصيرا بالذين احبهم

كانك تنحو نحو هم بدليل

اى مرگى كه قصد على دراى زود بيا و على را از اندوه فارغ كن و او را به راحت بينداز كه هر كه را من دوست داشتم تو همه را فانى كردى سخت تو را بينا مى بينم اى مرگ كه با دوستانت قصد جان دوستانم را نمودى و گويا تو را راهنمايى مى باشد كه دوستان مرا بتو نشان مى دهد. سپس فرمودند هر كس از شهادت عمار محزون نباشد او را از مسلمانى نصيبى نباشد. پس اگر كسى از مصيبت مظلوم كربلا و شهادت آن بزرگوار محزون نشود و نگريد آيا مسلمان است؟ شنيديد كه حضرت شعرى چند در مصيبت عمار گفتند ولى در روز عاشورا دختران آن بزرگوار يعنى زينب خاتون نيز چند بيت شعر در مصيبت برادر بزرگوار گفت، عمار در آن وقت نود و پنج سال داشت اما جناب امام حسينعليه‌السلام پنجاه و هفت سال داشت. لشگر معاويه بعد از شهادت عمار ترسيدند و از قتال با اهل عراق سست شدند اما لعنت خدا بر لشگر عمر سعد كه بعد از شهادت امامعليه‌السلام نترسيدند و عداوت ايشان كم نشد بلكه اراده كردند كه اسب بر بدن آن سرور بتازند. حضرت اميرعليه‌السلام با تمام لشگر خود بر عمار نماز كردند و او را لباسهاى خون آلود دفن كردند بلى قاعده اين است كه هر شهيدى را با لباسهاى خون آلود دفن مى كنند و لباسهاى شهيد به منزله كفن آن شهيد است. عمار را با لباسهاى او دفن كردند ولى بدن امام حسينعليه‌السلام را برهنه دفن نمودند. عمار را در همان روز دفن كردند ولى امامعليه‌السلام را بعد از سه روز دفن كردند. پس اشقياى شام به نزد معاويه مى آمدند و ادعاى قتل عمار مى كردند. معاويه عاجز شد و فكر مى كرد، پس عمروعاص از هر يك مى پرسيد كه عمار در آخرين نفس چه گفت؟ و هر يك سخنى مى گفتند عمروعاص مى گفت دروغ مى گويى تا اينكه ابن جوين آمد و ادعاى قتل عمار كرد عمروعاص گفت در آخر كار عمار چه گفت؟ ابن جوى گفت شنيدم كه مى گفت امروز حبيبم حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و اصحاب او را ملاقات مى كنم. عمروعاص گفت تو راست گفتى. به خدا قسم موجب فتح ما نشدى بلكه امروز پروردگار خوب را به غضب آوردى و چون كلام آخر عمار ارا شنيديد كلام آخر سيدالشهداء را هم بشنويد كه عرض كرد خدا يا من به عهدم وفا كردم تو هم به عهدت وفا كن هاتفى ندا داد كه ما هم به عهد خود وفا خواهيم كرد. خلاصه اينكه عمروعاص گفت اى معاويه عمار كشته شد. معاويه گفت كشته شده باشد، چه خواهد شد؟ عمروعاص گفت اى معاويه مگر تو نشنيدى كه رسول خدا به عمار ياسر فرمود كه بزودى گروه ظالمان تو را خواهند كشت. معاويه گفت عمار را آن كسى كشت كه او را به ميدان جنگ فرستاد يعنى على قاتل عماراست. عمروعاص گفت اى معاويه ساكت شو پس بنابراين در روز اُحُد پيغمبر حمزه سيدالشهداء را كشت نه وحشى چون پيغمبر حمزه را به جنگ فرستاد. معاويه غضبناك شد و گفت از من دور شو كه تو اين حديث را از پيامبر در بين مردم خواندى. عمروعاص اشعارى را براى تسكين قلب معاويه گفت.

واقعه ليلة الهرير

ليلة الهرير آن شب و روزى بود كه از مشاهده آن، جوانان پير شدند، آن روزى كه عمار شهيد شد و طرفى مصمم شدند كه جنگ سختى را با هم داشته باشند و امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام در آن روزها نهايت كوشش را در يارى پدر بزرگوار نمودند و همينطور محمد حنفيّه و محمد ابى بكر و عبداللّه جعفر و عبداللّه عباس و مالك اشتر هم سعى و اهتمام دريارى امامعليه‌السلام كردند و در ميان اصحاب آن جناب سعى و كوشش مالك اشتر بيش از ديگران بود و مالك اشتر درميان جنگ به ميمنه و ميسره مى رفت و مردم را تحريص بر جنگ مى كرد و خطبه مى خواند و مى گفت حمد خدايى را سزا است كه در بين ما، پر عمّ رسول خدا را قرار داد. آن كسى كه اسلامش از همه كس جلوتر بود و آن شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است. در ميدان جنگ بجز صداى آن صدايى بگوش نمى رسيد و خود اميرعليه‌السلام دو زره پوشيده بودند. معاويه رو به عمروعاص كرد و گفت: امروزمرگ رو بما آورده و اجل ما نزديك گرديد كه على اينقدر خشمناك گشته و هرگز زره نپوشيده بود و الان دو زره پوشيد و دامن زره بر كمر زده و آستينهاى خود را بالا زده. پس اميرعليه‌السلام ذوالفقار را در دست داشتند و آنقدر از كافران را كشتند كه ذوالفقار كج شده بود. حضرت فرمودد اگر نه اين بود كه رسو ل خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اين شمشير را مدح كرده و فرموده كه

لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار

هر آينه اين شمشير را عوض مى كردم. راوى مى گويد ما ذوالفقار را مى گرفتيم و راست مى كرديم و آن حضرت از ما مى گرفت و مى فرمود كه من با اين شمشير در پيش حضرت رسول بسيار جنگ كرده ام حضرت داخل صفهاى شام مى شد، و صفها را مى شكافت. و چون ذالفقار حيدر كرّار از بالا به زير مى آمد ايستاده را به دو نيم مى كرد و چون بر ميانه مى زدند به دو نيم مى كردند. راوى مى گويد بخدايى كه رسولش را بحق مبعوث كرد ما نشنيده ايم از آن روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد تا به حال هيچ رئيس و فرمانده اى را نديديم كه اين مقدار كوشش نمايد كه آن حضرت در آن روز انجام داد. زيرا كه آنچه شمارش شد بيش از هزار و پانصد نفر از بزرگان عرب بودند و كسى از آن دو لشگر را در آن روز ميسر نشد كه نماز خود را بخواند مگر اينكه در اثناى جنگ با اشاره نماز خوانده مى شد. هر چه از روز بر آمد جنگ عظيم تر شد و بزرگان اهل شام فرياد مى زدند اللّه اللّه فى البقية آفتاب گرفته بود و از آسمان خون و خاكستر مى باريد و نماز ايشان تكبير بود. پس آفتاب غروب كرد لشگر مشغول جنگ بودند و هر چه از شب بر آمد جنگ سخت ترشد و آن شب ليلد الهرير بود كه بخاطر شدت جنگ به اين نام نهاده شد كه آن دو لشگر مثل شيران در يكديگر مى جستند و دست در گردن يكديگر مى كردند و با دندان گوشتهاى بدن يكديگر را مى كندند و حضرت در آن شب وظايف عبادت خود را بجا آوردند و همانطور حمله بر شاميان كردند و چون شجاعى را مى كشت تكبير مى گفت و در آن شب از حضرت پانصد و سه تكبير شمرده شد و مردم تا به صبح جنگ كردند. در كتاب سرور المؤمنين آمده است كه در روزهاى قبل از آ شب حدود شصت و شش هزار نفر از لشگر معاويه كشته شدند و در آن شب از چهار جانب لشگر اميرعليه‌السلام طبلها مى زدند و مى گفتند علىعليه‌السلام منصور جنگ است و چون صبح آن شب دميد، مالك اشتر فرياد بر آورد كخ حمله كنيد اى اهل عراق كه با يك حملهديگر كار ايشان تمام مى شود و با اين حمله خدا را راضى و دين را عزيز سازيد. پس حمله كردند بطورى كه اهل شام را از معركه و ميدان جنگ بيرون كردند و حتى از خيمه ها خارج ساختند و بسيارى از علمداران را كشتند و علمها را سرنگون كردند.

حدیث - ۱۱۷

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امام علیعليه‌السلام فرمودند:

من رسول خدا هستم، که از طرف او تبلیغ و هدایت می‌کنم. و تو وجه اللّه هستی، که امام و مقتدای (بندگان خدا) خواهی بود، پس نظیری برای من وجود ندارد مگر تو و همانند تو نیست، مگر من.

تفسیر البرهان: ج ۴، ص ۱۸۴

حدیث - ۱۱۸

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

لَمّا خَلَقَ اللّه‌ُ الْمَعیشَةَ جَعَلَ الْبَرَکاتِ فِی الْحَرثِ وَ الْغَنَمِ؛

چون خداوند، وسایل زندگی مردم را آفرید، برکت‌ها را در کشاورزی و گوسفندداری قرار داد.

کنزالعمّال، ح ۹۳۵۴

حدیث - ۱۱۹

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

مَنْ تَسَمّی بِاسمی یَرجو بَرَکَتی وَ یُمْنی، غَدَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَةُ وَ راحتَ اِلی یَوْمِ القیامَةِ؛

هر کس به نام من نامگذاری کند و برکت و خجستگی مرا امید داشته باشد، برکت به سوی او خواهد آمد و تا قیامت (باقی) خواهد بود.

کنزالعمّال، ح ۴۵۲۲۱.

حدیث - ۱۲۰

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

خداوند مرا اشکال گیر و اشکال تراش نفرستاده بلکه آموزگار و آسانگیر فرستاده است.

(نهج الفصاحه ، حدیث - ۷۲۵)

حدیث - ۱۲۱

امام علیعليه‌السلام می فرمایند:

سیره و روش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم میانه روی و کار او راهنمایی به راه راست و گفتارش جدا کننده حق از باطل و حکمتش عادلانه و سخنانش بیان کننده (مشکلات) و سکوتش رساترین زبان ها بود.

غررالحکم ، باب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدیث - ۱۲۲

امام علیعليه‌السلام می فرمایند:

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شکم گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جان و روح به آخرت وارد شد ، سنگی روی سنگ نگذاشت ، تا آنکه راه خود را پیمود و دعوت پروردگارش را اجابت نمود.

غررالحکم ، باب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدیث - ۱۲۳

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسلم می فرمایند :

بی اُنذِرتُم وَ بِعَلیِّ بنِ أبی طالِبِ اهْتَدَیتُم... وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه‌ُ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ؛

به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله علیعليه‌السلام هدایت می‌یابید و به وسیله حسن احسان می‌شوید و به وسیله حسین خوشبخت می‌گردید و بدون او بدبخت. بدانید که حسین دری از درهای بهشت است، هر کس با او دشمنی کند، خداوند بوی بهشت را بر او حرام می‌کند.

مأة منقبة، ص ۲۲

حدیث - ۱۲۴

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند :

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کَما أَمَرَنی بِأَداءِ الْفَرائِضِ؛

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.

حدیث - ۱۲۵

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

مَن تَسَمّی بِاسمی یَرجو بَرَکَتی وَ یُمنی، غَدَت عَلَیهِ البَرَکَةُ وَ راحتَ اِلی یَومِ القیامَةِ؛

هر کس به نام من نامگذاری کند و برکت و خجستگی مرا امید داشته باشد، برکت به سوی او خواهد آمد و تا قیامت (باقی) خواهد بود.

کنزالعمّال، ح ۴۵۲۲۱

حدیث - ۱۲۶

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

اِنّی لَم اُبعَث لَعّانا وَ اِنّما بُعِثتُ رَحمَةً

من پیامبر نشده‌ام که لعن و نفرین کنم، بلکه مبعوث شده‌ام تا مایه رحمت باشم.

مشکاة الانوار، ص ۱۵۷

حدیث - ۱۲۷

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یداعِبُ وَ لا یقولُ اِلاّ حَقّـا؛

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شوخی می کردند ولی جز حقّ چیزی نمی گفتند.

(مستدرک الوسائل، ج ۸ ، ص ۴۰۸)

حدیث - ۱۲۸

پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

اِنّا اُمِرنا مَعاشِرَ الاَنبیاءِ بِمُداراةِ النّاسِ، کما اُمِرنا بِاقامَةِ الفَرائِضِ؛

ما پیامبران، همان‌گونه که به برپا داشتن واجبات مأمور شده‌ایم، به مدارا کردن با مردم نیز مأمور شده ایم.

(ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۱۵)

حدیث - ۱۲۹

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ.

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

(کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.)

حدیث - ۱۳۰

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ.

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

(کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.)

حدیث - ۱۳۱

حضرت امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

خدای بزرگ پیامبر خود را تربیت کرد و چون ادب را در او به کمال رساند، فرمود: همانا تو دارای خلقی عظیم هستی آنگاه کار دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره کند.

اصول کافی، ج۱، ص ۲۶۶.

حدیث - ۱۳۲

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز سخن کسی را قطع نمی کردند، مگر آنگاه که بیش از حد حرف می زد (یا از حد مشروع فراتر می رفت) آن وقت او را نهی می کردند یا بر می خاستند.

سنن النبی، ص ۱۸.

حدیث - ۱۳۳

پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وقتی به خانه ی خویش می رفتند، اوقاتشان را سه قسمت می کردند: بخشی برای خدای متعال، بخشی مخصوص خانواده و قسمتی هم برای کارهای شخصی خود.

مکارم الاخلاق، ص ۱۳.

حدیث - ۱۳۴

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ستمی که به ایشان می شد. انتقام نمی گرفتند، مگر آن که حریم الهی هتک شود، که در آن صورت خشم می کردند و غضبشان برای خدا بود.

سنن النبی، ص ۴۵.

حدیث - ۱۳۵

مکارم الاخلاق، ص ۱۴.

حدیث - ۱۳۶

هرگز دیده نشد که پیامبر گرامیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پای خود را پیش کسی دراز کنند.

بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۳۶.

حدیث - ۱۳۷

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هیچ چیز را بر نماز مقدم نمی داشتند. هرگاه نماز فرا می رسید، رسول خدا دیگر نه خانواده می شناختند و نه دوست.

سنن النبی، ص ۲۶۸.

حدیث - ۱۳۸

حضرت امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

خدای بزرگ پیامبر خود را تربیت کرد و چون ادب را در او به کمال رساند، فرمود: همانا تو دارای خلقی عظیم هستی، آنگاه کار دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره کند.

اصول کافی، ج۱، ص ۲۶۶.

حدیث - ۱۳۹

امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

کان رسول الله یحمدالله فی کل یوم ثلاث ماة و سنین مرة.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر روز سیصد و شصت بار خدا را حمد می کردند.

بحارالانوار، ج۱۶، ص ۲۵۷.

حدیث - ۱۴۰

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند: چ

من اتانی زائرا کنت شفیعه یوم القیامه.

هر که به زیارت من بیاید در روز قیامت شفیع او باشم.

بحارالانوار، ج۱۰۰، ص ۱۴۲.

حدیث - ۱۴۱

قال الإمام الصّادقعليه‌السلام : ما أَعجَبَ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شئٌ من الدنیا إلا أن یکون فیها جائعاً خائفاً.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: چیزی از دنیا جز گرسنگی و ترس (از خدا)، رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خوشحال نمی ساخت.

«الکافی، ج ۲، ص ۱۲۹»

حضرت فاطمهعليها‌السلام

حدیث - ۱

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمة بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم تزل مظلومة من حقها ممنوعة و عن میراثها مدفوعة لم تحفظ فیها وصیة رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لا روعی فیها حقه و لا حق الله عزوجل و کفی بالله خاکما و من الظالمین منتقما.

فاطمه دختر پیامبر همواره مظلوم بود و از حق خود وارث پدر محروم گردید و درباره او به توصیه پیامبر عمل نشد و حق پیامبر و خدای بزرگ نسبت به فاطمه مراعات نشد و خدا به عنوان داور و انتقام گیرنده از ستمگران کافی است.

امالی شیخ طوسی: ۱۵۵.

حدیث - ۲

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام مکثت بعد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خمسة و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی ابیها و کان یأتیها جبرئیل فیحسن عزائها علی ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها یما یکون بعدها فی ذریتها و کان علیعليه‌السلام یکتب ذلک.

حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از پیامبر فقط ۷۵ روز زنده بود و در این مدت غم جانکاه فراق پدر او را رنج می داد. بهمین خاطر جبرئیل می آمد و او را تسلی می داد و با سخنان و خبرهائی که از موقعیت و مکان پدرش می داد به او آرامش می بخشید و گاهی نیز از حوادث آینده و زندگی و سرنوشت فرزندانش برای او سخن می گفت و علیعليه‌السلام همه آنها را می نوشت.

کافی ج ۱: ۴۵۸.

حدیث - ۳

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

عاشت فاطمةعليها‌السلام لم ترکاشرة و لا ضاحکة تأتی قبور الشهدأ فی کل جمعة مرتین الأثنین و الخمیس فتقول: هیهنا کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیهنا کان المشرکون.

حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خندان و خوشحال دیده نشد. هر هفته دو بار روزهای دوشنبه و پنجشنه بر سر تربت شهیدان احد می آمد. آنگاه به یاد خاطرات گذشته می گفت: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اینجا مستقر بود و مشرکین در آنجا.

کافی، ۶: ۵۶۱.

حدیث - ۴

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

البکائون خمسة: آدم، و یعقوب، و یوسف،عليه‌السلام و فاطمةعليها‌السلام بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی بن الحسینعليه‌السلام .

... اما فاطمةعليها‌السلام فبکت علی رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتی تأذی بها اهل المدینة فقالوا لها: قد اذیتنا بکثرة بکائک، فکانت تخرج الی المقابر - مقابر الشهدأ - فتبکی حتی تقضی حاجتها ثم تنصرف.

گریه کنندگان معروف تاریخ پنج نفرند: آدم و یعقوب و یوسفعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام و امام سجادعليه‌السلام آنگاه حضرت صادقعليه‌السلام در بیان علت گریه آنان می فرماید:

فاطمهعليها‌السلام نیز آن قدر بر فراق پدر گریست که مردم مدینه به زحمت افتاده و گفتند: با گریه بسیارت ما را آزردی، او نیز ناچار به سوی مزار شهدای احد می رفت و آن قدر گریه می کرد تا آرام می گرفت و بر می گشت.

الخصال: ۲۷۲، ح ۱۵.

حدیث - ۵

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

انما سمیت فاطمهعليها‌السلام محدثة لان الملائکة کانت تهبط من السمأ فتنادیها کما تنادی مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمه ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نسأ العالمین یا فاطمة اقنتی لربک و اسجدی و ارکعی مع الراکعین فتحدثهم و یحدثونها.

فاطمه زهراعليه‌السلام به آن جهت ((محدثه)) نام گرفت که ملائکه از آسمان فرود می آمد و او را صدا می زد همانگونه که مریمعليه‌السلام را ندا می داد و می گفت: (ای فاطمه، خدا تو را برگزید و پاکیزه ساخت و بر همه زنان عالم برتری داد. ای فاطمه همواره خدا را عبادت کن و برای او سجده نما و همراه با رکوع کنندگان به درگاه او رکوع کن). او با فرشتگان سخن می گفت و آنان نیز با او سخن می گفتند.

علل الشرائع: ۲۱۶.

حدیث - ۶

امام باقرعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کانت تزور قبر حمزةصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترمه و تصلحه و قد تعلمته بحجر؛

فاطمهعليها‌السلام دختر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همواره به زیارت قبر حمزه می رفت، و آن را با سنگ نشان گذاشته بود و به تعمیر و اصلاح آن می پرداخت.

وفاء الوفاء ۳: ۹۳۲.

حدیث - ۷

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

انها استقت بالقربة حتی اثر فی صدرها وطحنت بالرحی حتی مجلت یداها و کسحت البیت حتی اغبرت ثیابها و اوقدت النار تحت القدر حتی دکنت ثیابها.

فاطمهعليها‌السلام آن قدر با کوزه آب کشید تا در سنیه اش اثر گذاشت و آن قدر با آسیاب آرد کرد که دستانش تاول زود و آن قدر خانه جاروب کرد که لباسش غبار آلود شد و آن قدر آتش بر زیر دیگ افروخت که بر لباسش دود خاکستر نشست.

علل الشرائع ج ۲: ۶۵.

حدیث - ۸

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

فوالله ما اغضبتها و لا اکرهتها علی امر حتی قبضها الله عزوجل الیه و لا اغضبتنی و لا عصت لی امرا. و لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنی الهموم و الأخزان.

به خدا سوگند هیچ گاه فاطمهعليها‌السلام را به خشم نیاوردم و او را بر کاری که میل نداشت وادار نکردم تا روزی که خداوند او را برد و او نیز هیچگاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان من سرپیچی نکرد و هر گاه که به او می نگریستم نگرانیها و غمها از من زدوده می شد.

کشف الغمة ج ۱: ۳۶۳

حدیث - ۹

امام باقرعليه‌السلام فرمودند:

کان صداق فاطمةعليها‌السلام جرد برد حبرة و درع حطمیة و کان فراشها اهاب کبش یلقیانه و یفرشانه و ینامان علیه.

مهر کابین حضرت فاطمهعليها‌السلام لباس کهنه و زرهی بود و فرش خانه او پوست میشی که آنرا می انداختند و بر آن می خوابیدند.

کافی ج ۵: ۳۷۸.

حدیث - ۱۰

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کانت مسبحتها من خیوط صوف مفتل علیه عدد التکبیرات فکانتعليها‌السلام تدیرها بیدها تکبر و تسبح الی ان قتل حمزة بن عبد المطلب فاستعملت تربته و عملت التسابیح فاستعمها الناس

تسبیح حضرت فاطمهعليها‌السلام نخی بود که بر آن به تعداد تکبیرات۳۴ عدد گره زده بود و آن را در دستش می چرخانید و تکبیر و تسبیح می گفت تا وقتی که حمزه شهید شد، تسبیح از تربت او ساخت. و از آن پس ساختن تسبیح در میان مردم رواج یافت.

وسائل الشیعه ج ۴: ۱۰۳۳

حدیث - ۱۱

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

کان لأمی فاطمةعليها‌السلام صلاة تصلیها علمها جبرئیل، رکعتان تقرء فی الأولی: الحمد مرة و: انا انزلناه فی لیلة القدر، مأة مرة و فی الثانیة: الحمد مرة، و مأة مرة: قل هو الله احد، فاذا سلمت سبحت تسبیح الطاهرةعليه‌السلام .

مادر ما فاطمهعليها‌السلام همواره دو رکعت نماز می خواند که جبرئیل به او آموخته بود، در رکعت اول آن پس از حمد صد بار سوره قدر و در رکعت دوم پس از حمد صد بار سوره توحید را می خوانی، و پس از سلام نماز. تسبیحات حضرتش را نیز می گویی.

جمال الاسبوع: ۱۷۳

حدیث - ۱۲

حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام فرمودند:

کانت فاطمةعليها‌السلام اذا دعت تدعو للمؤمنین و المؤمنات ولا تدعو لنفسها

فثیل لها یا بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انک تدعین للناس و لاتدعین لنفسک فقالتعليه‌السلام : الجار ثم الدار.

هرگاه حضرت فاطمهعليها‌السلام دعا می کرد برای زنان و مردان مؤمن دعا می کرد و برای خود دعا نمی کرد. به او گفته شد: چرا شما برای مردم دعا می کنید اما برای خودتان دعا نمی کنید؟

فرمودند: اول همسایه آنگاه درون خانه.

علل الشرائع، ج ۱: ۲۱۶.

حدیث - ۱۳

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

و کانت فاطمةعليها‌السلام لاتدع احدا من اهلها ینام تلک اللیلة - لیلة القدر - و تداویهم بقلة الطعام و تتأهب لها من النهار و تقول: محروم من حرم خیرها.

فاطمهعليها‌السلام نمی گذاشت کسی از اهل خانه در شبهای قدر به خواب رود. به آنان غذای کم می داد و از روز قبل برای احیای شب قدر آماده می شد و می فرمودند: محروم کسی است که از برکات این شب محروم باشد.

دعائم الاسلام، ج ۱: ۲۸۲.

حدیث - ۱۴

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

ان ابنتی فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها، فتفرغت لطاعة الله.

خداوند قلب دخترم فاطمهعليها‌السلام و سراپای وجود او را پر از ایمان کرده است، پس او به همین خاطر همواره در اطاعت خداست.

دلائل الامامه: ۱۳۹، ح ۴۷

حدیث - ۱۵

عَن الامام الصادقعليه‌السلام : لما زُفّتْ فاطمةُ الی عَلیٍعليه‌السلام نَزلَ جبرئیلُ و میکائیلُ و اسرافیلُ فَکبرَ جَبرئیلُ و کبّر اسرافیلُ و کبّر میکائیلُ فکبرتِ الملائکةُ و جرِت السُنةُ بالتکبیرِ فی الزفافِ الی یومِ القیامةِ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: وقتی که شب عروسی حضرت فاطمهعليه‌السلام فرا رسید، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل آمدند. جبرئیل تکبیر گفت و سپس اسرافیل و پس از آن میکائیل تکبیر گفت و آنگاه فرشتگان نیز تکبیر گفتند و بر این اساس «سنت» است که در شب عروسی «تکبیر» گفته شود.

«سنن النبی، ص ۱۵۰»

حدیث - ۱۶

عن الامام جعفر بن محمدعليه‌السلام عن آبائه - علیهم السّلام - قال: لمّا حضرَتْ فاطمةَ الوفاةُ بَکَتْ، فقالَ لها امیرالمؤمنین یا سیدتی ما یبکیکِ ؟ قالتْ: ابکی لِما تَلقی بَعدی.

امام صادقعليه‌السلام از قول پدرانشانعليهم‌السلام فرمودند: زمانی که حضرت فاطمهعليه‌السلام در حال احتضار بودند و وفاتشان نزدیک شد، شروع به گریه کردند، امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمودند: ای بانوی من چرا گریه می کنی. حضرت زهراعليه‌السلام فرمودند: بر آنچه بعد از من (از رنجها و سختی ها) می بینی گریه می کنم.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۸»

حدیث - ۱۷

عن ابی عبداللهِ الحسینعليه‌السلام : لما قُبِضَتْ فاطمةُ -عليه‌السلام ا - دفنَها امیرُ المومنین سِراً و عفا علی مَوضِعِ قَبرِها.

امام حسینعليه‌السلام فرمودند: چون فاطمهعليه‌السلام وفات کرد، امیرالمومنینعليه‌السلام او را پنهانی به خاک سپرد و محل قبرش را ناپدید کرد.

«اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۶»

حدیث - ۱۸

عن ابی الحسنعليه‌السلام قال: اِنَّ فاطمةَ -عليه‌السلام ا - صدیقةٌ شهیدةٌ.

امام کاظمعليه‌السلام فرمودند: همانا فاطمهعليه‌السلام زنی بسیار راستگو بود که به شهادت رسید.

«اصول کافی، ج ۱، ص ۴۵۸»

حدیث - ۱۹

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اِنَّ فاطمةَ لتشفع یومَ القیامةِ فیمن اَحَبَّها و تَولّاها و احبَّ ذُرِّیتها و تولّاهم و یَشْفَعُها الله فیهم و یدْخلُهم الجنةَ بِشفاعَتها.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: همانا فاطمهعليها‌السلام در روز قیامت برای کسی که محب و دوست دار او و فرزندانش باشد، شفاعت می کند و خداوند شفاعت او را در مورد این افراد می پذیرد و آنها را با شفاعت او وارد بهشت می کند.

«القطره من بحار مناقب النبی و العترة، ج ۲، ص ۱۸۹»

حدیث - ۲۰

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : یا سلمانُ حُبُّ فاطمةَ یَنْفَعُ فی مائةِ مَوطنٍ ایسَرُ تلکَ المواطنِ: الموتُ و القبرُ و المیزانُ و المحشرُ و الصراطُ و المحاسبةُ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ای سلمان محبت فاطمهعليها‌السلام و دوست داشتن او در صد موقف و جایگاه از مواقف قیامت سودمند است، آسان ترین این مواقف: مرگ و قبر و میزان و محشر و (پل) صراط و موقف محاسبه اعمال است.

«بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۱۶»

حدیث - ۲۱

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا کانَ یومَ القیامةِ تَقْبَلُ ابنتی فاطمةُ علی ناقةٍ مِنْ نُوَقِ الجنّة مُدَبجَةَ الجَنْبینِ خِطامُها مِنْ لؤلؤِ رَطْبٍ، قَوائِمُها مِنْ الزُّمردِ الاخضرِ، ذَنْبُها مِنْ المِسْک الاَذْفَرِ عَیناها یاقوتتان حمراوان.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: زمانی که قیامت فرا رسد، دخترم فاطمهعليها‌السلام سوار بر شتری از شترهای بهشت می آید در حالی که دو پهلوی آن شتر آراسته و نقش و نگار دار است و مهارش از لؤلؤیی نازک، پاهایش از زمرد سبز، دمش از مُشکی تیز بوی و دو چشمش از دو یاقوت قرمز است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۹»

حدیث - ۲۲

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : تُحْشَرُ ابنتی فاطمةُ -عليه‌السلام ا - یومَ القیامةِ و معها ثیابٌ مصبوغهٌ .

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: دخترم فاطمهعليه‌السلام در روز قیامت در حالی محشور می شود که همراه او پیراهنی است خونین که به یکی از ساقهای عرش آویزان است، حضرت زهراءعليه‌السلام می گوید: ای خداوند عادل میان من و قاتل فرزندم داوری کن. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قسم به پروردگار کعبه که خداوند برای دخترم داوری می کند.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۲۰»

حدیث - ۲۳

عن ابی عبد اللهعليه‌السلام قال: اذا کانَ یومُ القیامةِ جَمَعَ اللهُ الاولینَ و الآخِرینَ فی صعیدٍ واحدٍ فینادی منادٍ: غُضُّوا ابصارَکم و نَکِّسُوا رُؤُسَکم حتّی تَجُوزَ فاطمةُ بنتُ محمدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الصراطَ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: وقتی روز قیامت فرا رسد، خداوند تمامی بشر از اولین و آخرین را در یک جا جمع می کند پس منادایی ندا می دهد: چشمانتان را ببندید و سرهایتان را پایین بیندازید تا فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صراط بگذرد.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۲۴»

حدیث - ۲۴

لمّا زَوَّجَ رسولُ اللهِِِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمةَ مِنْ علیٍعليه‌السلام اتاه ناسٌ من قریشٍ .

زمانی که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه را به همسری علیعليه‌السلام در آورد، عده ای از قریش به نزد حضرت آمدند و گفتند: آیا تو فاطمه را در مقابل مهریه ای ناچیز به تزویج علی در آوردی؟ حضرت فرمودند: من او را به تزویج علی در نیاوردم بلکه خداوند متعال در شب معراج در کنار درخت (سدرة المنتهی) او را به تزویج علیعليه‌السلام در آورد.

«من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۳»

حدیث - ۲۵

عن ابی جعفرعليه‌السلام قال: کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا ارادَ السفرَ سلََّّمَ علی مَنْ اراد

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه می خواستند به سفر بروند با هر کس از اهلبیت خود می خواستند خدا حافظی کنند، خداحافظی می کردند، سپس آخرین کسی که از او خداحافظی می کردند، فاطمهعليه‌السلام بود، پس سفرشان را از خانه فاطمه آغاز می کردند و زمانی که از سفر باز می گشتند اول از همه به خانه فاطمهعليه‌السلام می رفتند.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۸۳»

حدیث - ۲۶

قال ابو عبداللهعليه‌السلام : اتدری ایَّ شیءٍ تفسیرُ فاطمةَ قلت: اخبرنی یا سیدی قال فُطِمَتْ مِنْ الشَّرِ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: آیا می دانی معنی و مفهوم فاطمه چیست؟ گفتم آقای من شما مرا آگاه کنید، حضرت فرمودند: یعنی که از بدی ها دور شده است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۰»

حدیث - ۲۷

قال ابو عبداللهعليه‌السلام : لِفاطمةَ -عليه‌السلام ا - تِسْعَةُ اسماءٍ عند اللهِ عز و جلّ: فاطمةُ و الصِّدِّیقةُ و المبارکةُ و الطاهرةُ و الزکیةُ و الراضیةُ و المرضیةُ و المحدثةُ و الزهراءُ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: نزد خداوند متعال برای فاطمهعليه‌السلام نه اسم وجود دارد: ۱. فاطمه ۲. صدیقه ۳. مبارکه ۴. طاهره ۵. زکیه ۶. راضیه ۷. مرضیه ۸. محدثه ۹. زهراء.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۰»

حدیث - ۲۸

عن الامام جعفر بن محمدعليه‌السلام عن ابیهعليه‌السلام قال: اِنَّ فاطمةَ -عليه‌السلام ا - کانتْ تُکَنَّی امَ ابیها.

امام صادقعليه‌السلام از قول پدرشان (امام باقرعليه‌السلام ) فرمودند: همانا فاطمهعليه‌السلام به ام ابیها کنیه گذاری شده است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۶»

حدیث - ۲۹

قال الامام الباقرعليه‌السلام : وُلِدَتْ فاطمةُ بنت محمدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعدَ مبعثِ الرسولِ بخمسِ سنینَ و تُوَفِّیَتْ و لها ثمانَ عَشَرةَ سنةً.

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج سال بعد از به نبوت رسیدن پیامبر اکرم متولد شد و هیجده ساله بود که وفات کرد.

«اصول کافی، ج ۱، ص ۴۵۷»

حدیث - ۳۰

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اَوَّلُ شخصٍ تدْخُلُ الجنةَ فاطمةُ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اولین کسی که داخل بهشت می شود، فاطمه است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۴۴»

حدیث - ۳۱

قال الله عزّوجلّ:

اگر علیعليه‌السلام را نیافریده بودم، همسری مناسب فاطمهعليها‌السلام ، از فرزندان آدم و نسل او نبود.

(عیون اخبارالرضا(ع)۲۰۳)

حدیث - ۳۲

قالَ النَّبِیُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

إنَّ اللهَ لَهُ الْحَمْدُ، عَرَضَ حُبَّ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ، وَ ذُرّیَّتِهما عَلی الْبَرِیَّةِ فَمَنْ بادَرَ مِنْهُمْ بِالإجابَةِ جَعَلَ اللهُ مِنْهُمْ الرُّسُلَ، وَ مَنْ أجابَ بَعْدَ ذلِک جَعَلَ مِنْهُمْ الشِّیعَةَ وَ إنَّ اللهَ جَمَعَهُمْ فِی الْجَنَّةِ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

خداوند که حمد وستایش برای اوست، دوستی علی و فاطمه و ذریه آن دو را بر همه انسان ها عرضه داشت، اول کسانی که آن را پذیرفتند به عنوان رُسُل (رسولان) انتخاب شدند و پس از آنان کسانی که آن را پذیرفته به عنوان «شیعه» برگزیده شدند و خداوند در بهشت همه آنان را جمع خواهد کرد.

«احقاق الحق، ج ۹، ص ۱۹۱»

حدیث - ۱۱۷

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امام علیعليه‌السلام فرمودند:

من رسول خدا هستم، که از طرف او تبلیغ و هدایت می‌کنم. و تو وجه اللّه هستی، که امام و مقتدای (بندگان خدا) خواهی بود، پس نظیری برای من وجود ندارد مگر تو و همانند تو نیست، مگر من.

تفسیر البرهان: ج ۴، ص ۱۸۴

حدیث - ۱۱۸

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

لَمّا خَلَقَ اللّه‌ُ الْمَعیشَةَ جَعَلَ الْبَرَکاتِ فِی الْحَرثِ وَ الْغَنَمِ؛

چون خداوند، وسایل زندگی مردم را آفرید، برکت‌ها را در کشاورزی و گوسفندداری قرار داد.

کنزالعمّال، ح ۹۳۵۴

حدیث - ۱۱۹

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

مَنْ تَسَمّی بِاسمی یَرجو بَرَکَتی وَ یُمْنی، غَدَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَةُ وَ راحتَ اِلی یَوْمِ القیامَةِ؛

هر کس به نام من نامگذاری کند و برکت و خجستگی مرا امید داشته باشد، برکت به سوی او خواهد آمد و تا قیامت (باقی) خواهد بود.

کنزالعمّال، ح ۴۵۲۲۱.

حدیث - ۱۲۰

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

خداوند مرا اشکال گیر و اشکال تراش نفرستاده بلکه آموزگار و آسانگیر فرستاده است.

(نهج الفصاحه ، حدیث - ۷۲۵)

حدیث - ۱۲۱

امام علیعليه‌السلام می فرمایند:

سیره و روش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم میانه روی و کار او راهنمایی به راه راست و گفتارش جدا کننده حق از باطل و حکمتش عادلانه و سخنانش بیان کننده (مشکلات) و سکوتش رساترین زبان ها بود.

غررالحکم ، باب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدیث - ۱۲۲

امام علیعليه‌السلام می فرمایند:

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شکم گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جان و روح به آخرت وارد شد ، سنگی روی سنگ نگذاشت ، تا آنکه راه خود را پیمود و دعوت پروردگارش را اجابت نمود.

غررالحکم ، باب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدیث - ۱۲۳

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسلم می فرمایند :

بی اُنذِرتُم وَ بِعَلیِّ بنِ أبی طالِبِ اهْتَدَیتُم... وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه‌ُ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ؛

به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله علیعليه‌السلام هدایت می‌یابید و به وسیله حسن احسان می‌شوید و به وسیله حسین خوشبخت می‌گردید و بدون او بدبخت. بدانید که حسین دری از درهای بهشت است، هر کس با او دشمنی کند، خداوند بوی بهشت را بر او حرام می‌کند.

مأة منقبة، ص ۲۲

حدیث - ۱۲۴

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند :

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کَما أَمَرَنی بِأَداءِ الْفَرائِضِ؛

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.

حدیث - ۱۲۵

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

مَن تَسَمّی بِاسمی یَرجو بَرَکَتی وَ یُمنی، غَدَت عَلَیهِ البَرَکَةُ وَ راحتَ اِلی یَومِ القیامَةِ؛

هر کس به نام من نامگذاری کند و برکت و خجستگی مرا امید داشته باشد، برکت به سوی او خواهد آمد و تا قیامت (باقی) خواهد بود.

کنزالعمّال، ح ۴۵۲۲۱

حدیث - ۱۲۶

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

اِنّی لَم اُبعَث لَعّانا وَ اِنّما بُعِثتُ رَحمَةً

من پیامبر نشده‌ام که لعن و نفرین کنم، بلکه مبعوث شده‌ام تا مایه رحمت باشم.

مشکاة الانوار، ص ۱۵۷

حدیث - ۱۲۷

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یداعِبُ وَ لا یقولُ اِلاّ حَقّـا؛

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شوخی می کردند ولی جز حقّ چیزی نمی گفتند.

(مستدرک الوسائل، ج ۸ ، ص ۴۰۸)

حدیث - ۱۲۸

پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

اِنّا اُمِرنا مَعاشِرَ الاَنبیاءِ بِمُداراةِ النّاسِ، کما اُمِرنا بِاقامَةِ الفَرائِضِ؛

ما پیامبران، همان‌گونه که به برپا داشتن واجبات مأمور شده‌ایم، به مدارا کردن با مردم نیز مأمور شده ایم.

(ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۱۵)

حدیث - ۱۲۹

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ.

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

(کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.)

حدیث - ۱۳۰

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ.

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

(کافی، ج ۲، ص ۱۱۷، ح ۴.)

حدیث - ۱۳۱

حضرت امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

خدای بزرگ پیامبر خود را تربیت کرد و چون ادب را در او به کمال رساند، فرمود: همانا تو دارای خلقی عظیم هستی آنگاه کار دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره کند.

اصول کافی، ج۱، ص ۲۶۶.

حدیث - ۱۳۲

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز سخن کسی را قطع نمی کردند، مگر آنگاه که بیش از حد حرف می زد (یا از حد مشروع فراتر می رفت) آن وقت او را نهی می کردند یا بر می خاستند.

سنن النبی، ص ۱۸.

حدیث - ۱۳۳

پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وقتی به خانه ی خویش می رفتند، اوقاتشان را سه قسمت می کردند: بخشی برای خدای متعال، بخشی مخصوص خانواده و قسمتی هم برای کارهای شخصی خود.

مکارم الاخلاق، ص ۱۳.

حدیث - ۱۳۴

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ستمی که به ایشان می شد. انتقام نمی گرفتند، مگر آن که حریم الهی هتک شود، که در آن صورت خشم می کردند و غضبشان برای خدا بود.

سنن النبی، ص ۴۵.

حدیث - ۱۳۵

مکارم الاخلاق، ص ۱۴.

حدیث - ۱۳۶

هرگز دیده نشد که پیامبر گرامیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پای خود را پیش کسی دراز کنند.

بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۳۶.

حدیث - ۱۳۷

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هیچ چیز را بر نماز مقدم نمی داشتند. هرگاه نماز فرا می رسید، رسول خدا دیگر نه خانواده می شناختند و نه دوست.

سنن النبی، ص ۲۶۸.

حدیث - ۱۳۸

حضرت امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

خدای بزرگ پیامبر خود را تربیت کرد و چون ادب را در او به کمال رساند، فرمود: همانا تو دارای خلقی عظیم هستی، آنگاه کار دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره کند.

اصول کافی، ج۱، ص ۲۶۶.

حدیث - ۱۳۹

امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

کان رسول الله یحمدالله فی کل یوم ثلاث ماة و سنین مرة.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر روز سیصد و شصت بار خدا را حمد می کردند.

بحارالانوار، ج۱۶، ص ۲۵۷.

حدیث - ۱۴۰

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند: چ

من اتانی زائرا کنت شفیعه یوم القیامه.

هر که به زیارت من بیاید در روز قیامت شفیع او باشم.

بحارالانوار، ج۱۰۰، ص ۱۴۲.

حدیث - ۱۴۱

قال الإمام الصّادقعليه‌السلام : ما أَعجَبَ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شئٌ من الدنیا إلا أن یکون فیها جائعاً خائفاً.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: چیزی از دنیا جز گرسنگی و ترس (از خدا)، رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خوشحال نمی ساخت.

«الکافی، ج ۲، ص ۱۲۹»

حضرت فاطمهعليها‌السلام

حدیث - ۱

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمة بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم تزل مظلومة من حقها ممنوعة و عن میراثها مدفوعة لم تحفظ فیها وصیة رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لا روعی فیها حقه و لا حق الله عزوجل و کفی بالله خاکما و من الظالمین منتقما.

فاطمه دختر پیامبر همواره مظلوم بود و از حق خود وارث پدر محروم گردید و درباره او به توصیه پیامبر عمل نشد و حق پیامبر و خدای بزرگ نسبت به فاطمه مراعات نشد و خدا به عنوان داور و انتقام گیرنده از ستمگران کافی است.

امالی شیخ طوسی: ۱۵۵.

حدیث - ۲

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام مکثت بعد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خمسة و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی ابیها و کان یأتیها جبرئیل فیحسن عزائها علی ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها یما یکون بعدها فی ذریتها و کان علیعليه‌السلام یکتب ذلک.

حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از پیامبر فقط ۷۵ روز زنده بود و در این مدت غم جانکاه فراق پدر او را رنج می داد. بهمین خاطر جبرئیل می آمد و او را تسلی می داد و با سخنان و خبرهائی که از موقعیت و مکان پدرش می داد به او آرامش می بخشید و گاهی نیز از حوادث آینده و زندگی و سرنوشت فرزندانش برای او سخن می گفت و علیعليه‌السلام همه آنها را می نوشت.

کافی ج ۱: ۴۵۸.

حدیث - ۳

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

عاشت فاطمةعليها‌السلام لم ترکاشرة و لا ضاحکة تأتی قبور الشهدأ فی کل جمعة مرتین الأثنین و الخمیس فتقول: هیهنا کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیهنا کان المشرکون.

حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خندان و خوشحال دیده نشد. هر هفته دو بار روزهای دوشنبه و پنجشنه بر سر تربت شهیدان احد می آمد. آنگاه به یاد خاطرات گذشته می گفت: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اینجا مستقر بود و مشرکین در آنجا.

کافی، ۶: ۵۶۱.

حدیث - ۴

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

البکائون خمسة: آدم، و یعقوب، و یوسف،عليه‌السلام و فاطمةعليها‌السلام بنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی بن الحسینعليه‌السلام .

... اما فاطمةعليها‌السلام فبکت علی رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتی تأذی بها اهل المدینة فقالوا لها: قد اذیتنا بکثرة بکائک، فکانت تخرج الی المقابر - مقابر الشهدأ - فتبکی حتی تقضی حاجتها ثم تنصرف.

گریه کنندگان معروف تاریخ پنج نفرند: آدم و یعقوب و یوسفعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام و امام سجادعليه‌السلام آنگاه حضرت صادقعليه‌السلام در بیان علت گریه آنان می فرماید:

فاطمهعليها‌السلام نیز آن قدر بر فراق پدر گریست که مردم مدینه به زحمت افتاده و گفتند: با گریه بسیارت ما را آزردی، او نیز ناچار به سوی مزار شهدای احد می رفت و آن قدر گریه می کرد تا آرام می گرفت و بر می گشت.

الخصال: ۲۷۲، ح ۱۵.

حدیث - ۵

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

انما سمیت فاطمهعليها‌السلام محدثة لان الملائکة کانت تهبط من السمأ فتنادیها کما تنادی مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمه ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نسأ العالمین یا فاطمة اقنتی لربک و اسجدی و ارکعی مع الراکعین فتحدثهم و یحدثونها.

فاطمه زهراعليه‌السلام به آن جهت ((محدثه)) نام گرفت که ملائکه از آسمان فرود می آمد و او را صدا می زد همانگونه که مریمعليه‌السلام را ندا می داد و می گفت: (ای فاطمه، خدا تو را برگزید و پاکیزه ساخت و بر همه زنان عالم برتری داد. ای فاطمه همواره خدا را عبادت کن و برای او سجده نما و همراه با رکوع کنندگان به درگاه او رکوع کن). او با فرشتگان سخن می گفت و آنان نیز با او سخن می گفتند.

علل الشرائع: ۲۱۶.

حدیث - ۶

امام باقرعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کانت تزور قبر حمزةصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترمه و تصلحه و قد تعلمته بحجر؛

فاطمهعليها‌السلام دختر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همواره به زیارت قبر حمزه می رفت، و آن را با سنگ نشان گذاشته بود و به تعمیر و اصلاح آن می پرداخت.

وفاء الوفاء ۳: ۹۳۲.

حدیث - ۷

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

انها استقت بالقربة حتی اثر فی صدرها وطحنت بالرحی حتی مجلت یداها و کسحت البیت حتی اغبرت ثیابها و اوقدت النار تحت القدر حتی دکنت ثیابها.

فاطمهعليها‌السلام آن قدر با کوزه آب کشید تا در سنیه اش اثر گذاشت و آن قدر با آسیاب آرد کرد که دستانش تاول زود و آن قدر خانه جاروب کرد که لباسش غبار آلود شد و آن قدر آتش بر زیر دیگ افروخت که بر لباسش دود خاکستر نشست.

علل الشرائع ج ۲: ۶۵.

حدیث - ۸

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

فوالله ما اغضبتها و لا اکرهتها علی امر حتی قبضها الله عزوجل الیه و لا اغضبتنی و لا عصت لی امرا. و لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنی الهموم و الأخزان.

به خدا سوگند هیچ گاه فاطمهعليها‌السلام را به خشم نیاوردم و او را بر کاری که میل نداشت وادار نکردم تا روزی که خداوند او را برد و او نیز هیچگاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان من سرپیچی نکرد و هر گاه که به او می نگریستم نگرانیها و غمها از من زدوده می شد.

کشف الغمة ج ۱: ۳۶۳

حدیث - ۹

امام باقرعليه‌السلام فرمودند:

کان صداق فاطمةعليها‌السلام جرد برد حبرة و درع حطمیة و کان فراشها اهاب کبش یلقیانه و یفرشانه و ینامان علیه.

مهر کابین حضرت فاطمهعليها‌السلام لباس کهنه و زرهی بود و فرش خانه او پوست میشی که آنرا می انداختند و بر آن می خوابیدند.

کافی ج ۵: ۳۷۸.

حدیث - ۱۰

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمةعليها‌السلام بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کانت مسبحتها من خیوط صوف مفتل علیه عدد التکبیرات فکانتعليها‌السلام تدیرها بیدها تکبر و تسبح الی ان قتل حمزة بن عبد المطلب فاستعملت تربته و عملت التسابیح فاستعمها الناس

تسبیح حضرت فاطمهعليها‌السلام نخی بود که بر آن به تعداد تکبیرات۳۴ عدد گره زده بود و آن را در دستش می چرخانید و تکبیر و تسبیح می گفت تا وقتی که حمزه شهید شد، تسبیح از تربت او ساخت. و از آن پس ساختن تسبیح در میان مردم رواج یافت.

وسائل الشیعه ج ۴: ۱۰۳۳

حدیث - ۱۱

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

کان لأمی فاطمةعليها‌السلام صلاة تصلیها علمها جبرئیل، رکعتان تقرء فی الأولی: الحمد مرة و: انا انزلناه فی لیلة القدر، مأة مرة و فی الثانیة: الحمد مرة، و مأة مرة: قل هو الله احد، فاذا سلمت سبحت تسبیح الطاهرةعليه‌السلام .

مادر ما فاطمهعليها‌السلام همواره دو رکعت نماز می خواند که جبرئیل به او آموخته بود، در رکعت اول آن پس از حمد صد بار سوره قدر و در رکعت دوم پس از حمد صد بار سوره توحید را می خوانی، و پس از سلام نماز. تسبیحات حضرتش را نیز می گویی.

جمال الاسبوع: ۱۷۳

حدیث - ۱۲

حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام فرمودند:

کانت فاطمةعليها‌السلام اذا دعت تدعو للمؤمنین و المؤمنات ولا تدعو لنفسها

فثیل لها یا بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انک تدعین للناس و لاتدعین لنفسک فقالتعليه‌السلام : الجار ثم الدار.

هرگاه حضرت فاطمهعليها‌السلام دعا می کرد برای زنان و مردان مؤمن دعا می کرد و برای خود دعا نمی کرد. به او گفته شد: چرا شما برای مردم دعا می کنید اما برای خودتان دعا نمی کنید؟

فرمودند: اول همسایه آنگاه درون خانه.

علل الشرائع، ج ۱: ۲۱۶.

حدیث - ۱۳

حضرت علیعليه‌السلام فرمودند:

و کانت فاطمةعليها‌السلام لاتدع احدا من اهلها ینام تلک اللیلة - لیلة القدر - و تداویهم بقلة الطعام و تتأهب لها من النهار و تقول: محروم من حرم خیرها.

فاطمهعليها‌السلام نمی گذاشت کسی از اهل خانه در شبهای قدر به خواب رود. به آنان غذای کم می داد و از روز قبل برای احیای شب قدر آماده می شد و می فرمودند: محروم کسی است که از برکات این شب محروم باشد.

دعائم الاسلام، ج ۱: ۲۸۲.

حدیث - ۱۴

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

ان ابنتی فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها، فتفرغت لطاعة الله.

خداوند قلب دخترم فاطمهعليها‌السلام و سراپای وجود او را پر از ایمان کرده است، پس او به همین خاطر همواره در اطاعت خداست.

دلائل الامامه: ۱۳۹، ح ۴۷

حدیث - ۱۵

عَن الامام الصادقعليه‌السلام : لما زُفّتْ فاطمةُ الی عَلیٍعليه‌السلام نَزلَ جبرئیلُ و میکائیلُ و اسرافیلُ فَکبرَ جَبرئیلُ و کبّر اسرافیلُ و کبّر میکائیلُ فکبرتِ الملائکةُ و جرِت السُنةُ بالتکبیرِ فی الزفافِ الی یومِ القیامةِ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: وقتی که شب عروسی حضرت فاطمهعليه‌السلام فرا رسید، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل آمدند. جبرئیل تکبیر گفت و سپس اسرافیل و پس از آن میکائیل تکبیر گفت و آنگاه فرشتگان نیز تکبیر گفتند و بر این اساس «سنت» است که در شب عروسی «تکبیر» گفته شود.

«سنن النبی، ص ۱۵۰»

حدیث - ۱۶

عن الامام جعفر بن محمدعليه‌السلام عن آبائه - علیهم السّلام - قال: لمّا حضرَتْ فاطمةَ الوفاةُ بَکَتْ، فقالَ لها امیرالمؤمنین یا سیدتی ما یبکیکِ ؟ قالتْ: ابکی لِما تَلقی بَعدی.

امام صادقعليه‌السلام از قول پدرانشانعليهم‌السلام فرمودند: زمانی که حضرت فاطمهعليه‌السلام در حال احتضار بودند و وفاتشان نزدیک شد، شروع به گریه کردند، امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمودند: ای بانوی من چرا گریه می کنی. حضرت زهراعليه‌السلام فرمودند: بر آنچه بعد از من (از رنجها و سختی ها) می بینی گریه می کنم.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۸»

حدیث - ۱۷

عن ابی عبداللهِ الحسینعليه‌السلام : لما قُبِضَتْ فاطمةُ -عليه‌السلام ا - دفنَها امیرُ المومنین سِراً و عفا علی مَوضِعِ قَبرِها.

امام حسینعليه‌السلام فرمودند: چون فاطمهعليه‌السلام وفات کرد، امیرالمومنینعليه‌السلام او را پنهانی به خاک سپرد و محل قبرش را ناپدید کرد.

«اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۶»

حدیث - ۱۸

عن ابی الحسنعليه‌السلام قال: اِنَّ فاطمةَ -عليه‌السلام ا - صدیقةٌ شهیدةٌ.

امام کاظمعليه‌السلام فرمودند: همانا فاطمهعليه‌السلام زنی بسیار راستگو بود که به شهادت رسید.

«اصول کافی، ج ۱، ص ۴۵۸»

حدیث - ۱۹

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اِنَّ فاطمةَ لتشفع یومَ القیامةِ فیمن اَحَبَّها و تَولّاها و احبَّ ذُرِّیتها و تولّاهم و یَشْفَعُها الله فیهم و یدْخلُهم الجنةَ بِشفاعَتها.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: همانا فاطمهعليها‌السلام در روز قیامت برای کسی که محب و دوست دار او و فرزندانش باشد، شفاعت می کند و خداوند شفاعت او را در مورد این افراد می پذیرد و آنها را با شفاعت او وارد بهشت می کند.

«القطره من بحار مناقب النبی و العترة، ج ۲، ص ۱۸۹»

حدیث - ۲۰

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : یا سلمانُ حُبُّ فاطمةَ یَنْفَعُ فی مائةِ مَوطنٍ ایسَرُ تلکَ المواطنِ: الموتُ و القبرُ و المیزانُ و المحشرُ و الصراطُ و المحاسبةُ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ای سلمان محبت فاطمهعليها‌السلام و دوست داشتن او در صد موقف و جایگاه از مواقف قیامت سودمند است، آسان ترین این مواقف: مرگ و قبر و میزان و محشر و (پل) صراط و موقف محاسبه اعمال است.

«بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۱۶»

حدیث - ۲۱

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا کانَ یومَ القیامةِ تَقْبَلُ ابنتی فاطمةُ علی ناقةٍ مِنْ نُوَقِ الجنّة مُدَبجَةَ الجَنْبینِ خِطامُها مِنْ لؤلؤِ رَطْبٍ، قَوائِمُها مِنْ الزُّمردِ الاخضرِ، ذَنْبُها مِنْ المِسْک الاَذْفَرِ عَیناها یاقوتتان حمراوان.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: زمانی که قیامت فرا رسد، دخترم فاطمهعليها‌السلام سوار بر شتری از شترهای بهشت می آید در حالی که دو پهلوی آن شتر آراسته و نقش و نگار دار است و مهارش از لؤلؤیی نازک، پاهایش از زمرد سبز، دمش از مُشکی تیز بوی و دو چشمش از دو یاقوت قرمز است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۹»

حدیث - ۲۲

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : تُحْشَرُ ابنتی فاطمةُ -عليه‌السلام ا - یومَ القیامةِ و معها ثیابٌ مصبوغهٌ .

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: دخترم فاطمهعليه‌السلام در روز قیامت در حالی محشور می شود که همراه او پیراهنی است خونین که به یکی از ساقهای عرش آویزان است، حضرت زهراءعليه‌السلام می گوید: ای خداوند عادل میان من و قاتل فرزندم داوری کن. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قسم به پروردگار کعبه که خداوند برای دخترم داوری می کند.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۲۰»

حدیث - ۲۳

عن ابی عبد اللهعليه‌السلام قال: اذا کانَ یومُ القیامةِ جَمَعَ اللهُ الاولینَ و الآخِرینَ فی صعیدٍ واحدٍ فینادی منادٍ: غُضُّوا ابصارَکم و نَکِّسُوا رُؤُسَکم حتّی تَجُوزَ فاطمةُ بنتُ محمدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الصراطَ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: وقتی روز قیامت فرا رسد، خداوند تمامی بشر از اولین و آخرین را در یک جا جمع می کند پس منادایی ندا می دهد: چشمانتان را ببندید و سرهایتان را پایین بیندازید تا فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صراط بگذرد.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۲۴»

حدیث - ۲۴

لمّا زَوَّجَ رسولُ اللهِِِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمةَ مِنْ علیٍعليه‌السلام اتاه ناسٌ من قریشٍ .

زمانی که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه را به همسری علیعليه‌السلام در آورد، عده ای از قریش به نزد حضرت آمدند و گفتند: آیا تو فاطمه را در مقابل مهریه ای ناچیز به تزویج علی در آوردی؟ حضرت فرمودند: من او را به تزویج علی در نیاوردم بلکه خداوند متعال در شب معراج در کنار درخت (سدرة المنتهی) او را به تزویج علیعليه‌السلام در آورد.

«من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۳»

حدیث - ۲۵

عن ابی جعفرعليه‌السلام قال: کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا ارادَ السفرَ سلََّّمَ علی مَنْ اراد

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه می خواستند به سفر بروند با هر کس از اهلبیت خود می خواستند خدا حافظی کنند، خداحافظی می کردند، سپس آخرین کسی که از او خداحافظی می کردند، فاطمهعليه‌السلام بود، پس سفرشان را از خانه فاطمه آغاز می کردند و زمانی که از سفر باز می گشتند اول از همه به خانه فاطمهعليه‌السلام می رفتند.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۸۳»

حدیث - ۲۶

قال ابو عبداللهعليه‌السلام : اتدری ایَّ شیءٍ تفسیرُ فاطمةَ قلت: اخبرنی یا سیدی قال فُطِمَتْ مِنْ الشَّرِ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: آیا می دانی معنی و مفهوم فاطمه چیست؟ گفتم آقای من شما مرا آگاه کنید، حضرت فرمودند: یعنی که از بدی ها دور شده است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۰»

حدیث - ۲۷

قال ابو عبداللهعليه‌السلام : لِفاطمةَ -عليه‌السلام ا - تِسْعَةُ اسماءٍ عند اللهِ عز و جلّ: فاطمةُ و الصِّدِّیقةُ و المبارکةُ و الطاهرةُ و الزکیةُ و الراضیةُ و المرضیةُ و المحدثةُ و الزهراءُ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: نزد خداوند متعال برای فاطمهعليه‌السلام نه اسم وجود دارد: ۱. فاطمه ۲. صدیقه ۳. مبارکه ۴. طاهره ۵. زکیه ۶. راضیه ۷. مرضیه ۸. محدثه ۹. زهراء.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۰»

حدیث - ۲۸

عن الامام جعفر بن محمدعليه‌السلام عن ابیهعليه‌السلام قال: اِنَّ فاطمةَ -عليه‌السلام ا - کانتْ تُکَنَّی امَ ابیها.

امام صادقعليه‌السلام از قول پدرشان (امام باقرعليه‌السلام ) فرمودند: همانا فاطمهعليه‌السلام به ام ابیها کنیه گذاری شده است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۶»

حدیث - ۲۹

قال الامام الباقرعليه‌السلام : وُلِدَتْ فاطمةُ بنت محمدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعدَ مبعثِ الرسولِ بخمسِ سنینَ و تُوَفِّیَتْ و لها ثمانَ عَشَرةَ سنةً.

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج سال بعد از به نبوت رسیدن پیامبر اکرم متولد شد و هیجده ساله بود که وفات کرد.

«اصول کافی، ج ۱، ص ۴۵۷»

حدیث - ۳۰

قال النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اَوَّلُ شخصٍ تدْخُلُ الجنةَ فاطمةُ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اولین کسی که داخل بهشت می شود، فاطمه است.

«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۴۴»

حدیث - ۳۱

قال الله عزّوجلّ:

اگر علیعليه‌السلام را نیافریده بودم، همسری مناسب فاطمهعليها‌السلام ، از فرزندان آدم و نسل او نبود.

(عیون اخبارالرضا(ع)۲۰۳)

حدیث - ۳۲

قالَ النَّبِیُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

إنَّ اللهَ لَهُ الْحَمْدُ، عَرَضَ حُبَّ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ، وَ ذُرّیَّتِهما عَلی الْبَرِیَّةِ فَمَنْ بادَرَ مِنْهُمْ بِالإجابَةِ جَعَلَ اللهُ مِنْهُمْ الرُّسُلَ، وَ مَنْ أجابَ بَعْدَ ذلِک جَعَلَ مِنْهُمْ الشِّیعَةَ وَ إنَّ اللهَ جَمَعَهُمْ فِی الْجَنَّةِ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

خداوند که حمد وستایش برای اوست، دوستی علی و فاطمه و ذریه آن دو را بر همه انسان ها عرضه داشت، اول کسانی که آن را پذیرفتند به عنوان رُسُل (رسولان) انتخاب شدند و پس از آنان کسانی که آن را پذیرفته به عنوان «شیعه» برگزیده شدند و خداوند در بهشت همه آنان را جمع خواهد کرد.

«احقاق الحق، ج ۹، ص ۱۹۱»


10

11

12

13